فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

در شمال غرب نبردی برپا شده بود تا از این خاک دروازه ای به کربلا باز شود تا مردترین مردها در حسرت آن قافله عشق نمانند و این چنین شد...
شهید جاویدان :  این افتخار را دارد تا در سلسله مطالبی تحت عنوان "فاتحان قله های غرب" به معرفی تصویری شهدایی بپردازد که تحت عنوان نیروهای ویژه سپاه (صابرین) یک سال قبل در نبردی شجاعانه با کفتارهای جدایی طلب ایران در منطقه شمال غرب کشور و ارتفاعات جاسوسان جنگیدند و در آخر کار، با پیکری خونین به دیدار سید شهیدان رفتند.
***
شهید محمد جعفرخانی در میان شهدای صابرین که در درگیری با تروریست های ضدانقلاب در شمال غرب کشور به شهادت رسید، شاید درخشان‌ترین این ستاره ها باشد که بسیاری از شهدای صابرین از نیروهای او محسوب می شدند.
این فرمانده شهید سال گذشته در درگیری با گروهک تروریستی پژاک در ارتفاعات جاسوسان به شهادت رسید تا پس از یک دوره مجاهدت 33 ساله در راه اسلام، بالاترین دستمزد و پاداش را گرفته باشد.


آنطور که گفته شده، شهید محمد جعفرخانی، تقريباً 15 روز اول ماه رمضان سال قبل را در کنار خانواده می ماند تا شاید جبران 30 سال دوری از آنها را جبران کرده باشد.

 

با پایان آخرین دیدار، به جبهه های شمال غرب رفته و آخرین پیام برای همسرش را در روز عید فطر می فرستد.
دو روز بعد این سردار عاشورایی سپاه اسلام در ارتفاعات غرب آرام می گیرد.
از سردار شهید جعفرخانی سه فرزند (یک دختر و دو پسر) به یادگار مانده است.
***
 شهید محمد جعفرخانی در منطقه به "جعفر خان" معروف بود و به عنوان فرمانده‌ای گره‌گشا، کسی بود که در عرصه هشت سال دفاع مقدس هم نقش آفرین بود و حتی در آن دوران از دلاور مردانی بود که از اروند رود عبور کرد.
این شهید بزرگوار کسی بود که در منطقه شیخ محمد، شلمچه، خیبر و ... در نقاطی که کسی انتظار نداشت، دلاورانه حاضر می‌شد و این روزها نیز با این سن و سال تکاوری نبود که تنها لباس تکاوری پوشیده باشد بلکه فرماندهی بود که با ایمان و افتخار سرافرازانه در میدان دفاع از نظام و انقلاب حرکت کرد و در درگیری با نیروهای تروریستی به شهادت رسید..
جعفر خان شهیدی است که در سه متری!! تونل تروریست‌ها به شهادت رسید، تروریست‌هایی که به لحاظ تجهیزات و دستگاه‌های ارتباطی از سوی آمریکا مجهز شده‌اند.

(راوی: سردار عبدالله عراقی، جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه)
 
تو خواب دیدم که یه پارچه سفید رو سرم انداختند درحالیکه گریه نمی کردم ولی اشکامو از صورتم پاک کردن، دوباره پارچه را انداختن رو صورتم تمام بدنم لرزه گرفت یه دفعه ازخواب بلندشدم و نمازصبح راخوندم. دیگه خوابم نبرد تا صبح رو پله نشستم، دم در رفتم، توحیاط گشتم، باخودم به طور خود به خود زمزمه می کردم: "خدایا برای محمد داره اتفاقی می افته که من اینطوری شدم؟"  به خودم میگفتم که این چه حرفیه که من میزنم. دیگر نتوانستم بخوابم، تا صبح منتظر بودم انگار یه جوری دلم خبرمیداد که پسرم شهید میشه و صبح همون روز بهمون خبر دادن که پسرم زخمی شده ولی دلم گفت که شهید شده ...
(راوی: مادر شهید)

 
چند ماه پیش از شهادت، خدا توفیق داد اسم من و جعفر خان برای سفر حج در آمد. او گفت من بدون همسرم نمیروم. کار همسرانمان هم جور شد و عازم شدیم.
ازش پرسیدم وقتی کعبه را دیدی از خدا چه خواستی؟
گفت: از خدا خواستم تا جایی که می توانم از دشمنان بکشم و خودم هم شهید شوم.
در همان روز اول، همه کاروان علاقه خاصی به جعفرخان پیدا کرده بودند. یک پیرمرد بود که اصرار داشت بداند ما کارمان چیست. به هر بهانه ای می پرسید شما دو تا چه کاره اید؟
آخرش من به شوخی گفتم: من پیمانکار ساختمانی هستم و جعفر خان هم بناست! چند ماهی از شهادت جعفر خان گذشته بود که یک نفر زنگ زد به گوشی ام. صدایش می لرزید. حاجی همسفرمان بود: بی انصاف! تو که گفتی جعفرخان بنّاست! هق هق گریه می کرد...
(راوی: همرزم شهید)

 
بعد از عملیات که من بشدت مجروح شده بودم برای پیگیری بحث جانبازیم بهم زنگ زدن تا بیام پیگیر امورم بشم. اول که نمیومدم اما بعدا به اصرار و زور یکی از بچه ها منو آوردن برای پیگیری.
آمدم دیدم از 54 ترکشی که توی بدنم هست 20 تا از اونا رو لحاظ کردن و حتی مجروحیت اعصاب و روانم رو به حساب نگرفتند و بهم جمعا 9 درصد جانبازی دادن!
خیلی ناراحت شدم برگه اعتراض گرفتم که پر کنم. آمدم یگان و رفتم آسایشگاه خوابیدم.
جعفر خان آمد بخوابم گفت فلانی ولش کن اجرتو با اون چیزی که خدا برات اینجا مقدر کرده عوض نکن اصلا دیگر هم نمیخواد پیگیرش بشی.
از خواب که بیدارم شدم. برگه اعتراضم رو پاره کردم و گفتم دستور جعفر خانه...

(راوی: همرزم شهید)

 
چون برادرمن شهید شده بود، به من می گفت خوش بحالت كه برادرت شهید شده. من 33سال هست كه به اسلام خدمت می كنم و 8 سال درجنگ جنگیدم ولی شهید نشدم، من لیاقت شهید شدن یا سعادت شهید شدن را ندارم.
الان دیگه به قشنگترین آرزوش رسیده.
به همراه مادر و دخترم آن روز به امامزاده داود در قزوين رفته بوديم. كه از طرف همكار ايشان با بنده تماس گرفتند و خبر زخمى شدنش را دادند. من گفتم، محال است كه ايشان زخمى شده باشد، حاجى شهيد شده است.
دخترم ناراحت شد اما گفتم كه به من الهام شده است. از آنجا سريع ماشين گرفتيم و به منزل آمدم كه بعد يقين پيدا كرديم كه ايشان شهيد شده است. لحظه سختى بود. اگر چه ايشان بسيار كم در بين ما بودند اما حضور ايشان خود يك دنيا مى ارزيد. آن وقتها انتظار داشتم كه ايشان آخر هفته را به منزل مى آمدند و نبودشان، اندكى جبران مى شود. اما الان ديگر نبايد منتظر باشم و ديگر
آخر هفته، بوى ديدارشان را نمى دهد...
(راوی: همسر شهید)
 
 
 
 
در کنار سردار شهید نورعلی شوشتری جانشین فرمانده نیروی زمین سپاه که به دست گروهک تروریستی ریگی در منطقه پیشین سیستان و بلوچستان به شهادت رسید
 
 
 
 
 
در کنار شهید علی پرورش از شهدای صابرین در منطقه شمال غرب
 
 
 


درباره : فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین ) , شهدای صابرین ,
برچسب ها : شهادت «جعفرخان» در سه متری تونل تروریست‌ها + تصاویر ,
بازدید : 300
[ 1392/04/27 ] [ 1392/04/27 ] [ هومن آذریان ]
موقع خواستگاری از من پرسید: ممکنه من یه روزی به شهادت برسم! شما با این موضوع مخالفتی ندارین و می توانی با آن کنار بیآیی؟! من چیزی نگفتم، فقط نگاهش کردم: دوباره پرسیدند و من گفتم : نه مخالفتی ندارم؛ از همانجا فهمیدم که او از جنس زمینی ها نیست.
به گزارش شهید جاویدان : شهیدان: غلامعلی (جواد) نژاد اکبر، ناصر باباجانیان، کریم رجب پور، مهدی پور قربان، محمد رضا ابراهیمی، محمد علی معصومیان، صادق مبلغ الاسلام، محمدکاظم محمدقلی نیا، عباس محمدقلی زاده، محمد جعفر تبار جعفر قلی، علی بابائی، محمدباقر قمی بیشه، عین اله حمزه نسب، حسین ولی اللهی، رمضان ولی اللهی، هادی ولی نژاد، سیدعلی سادات تبار، حسن پنبه کار، مجید غلامحسین نژاد، جواد جانی رمی، ابراهیم جانی رمی، کاظم اکبر نتاج، یوسفعلی جعفری، عقیل آقاباباتبار، منوچهر آقاجانیان، محمدتقی مبلغ الاسلام، جواد گیلکی بیشه، عسکری معصوم نیاء، جمال نژاد رجبعلی، سعدی غلامی بیشه، فتحعلی رضانسب و هاشم آقاجانی سی و دو مردی بودند که شرف یک روستا در 5 کیلومتری بابل به آنها بود تا اینکه، پس از سالها، کمیل از خدا خواست سی و سومین شهید روستای «بیشه سر» باشد.
 

در تاریخ 9/3/1367 شمسی برابر با 14 شوال 1408 قمری در خانواده صفری تبار بیشه، فرزندی به دنیا آمد که پدرش به یاد روزهای دفاعِ مقدس و علاقه مندی به گروه های چریکی و جنگ های نامنظم دکتر شهید مصطفی چمران و هم بیاد دعای کمیل، فرزندش را در شناسنامه به مصطفی و در گفتار کمیل نام گذاری کرد.
 
مصطفی در تابستان 84 در رشته علوم تجربی فارغ التحصیل شد اما تحصیل در رشته کامپیوتر و قبولی در رشته مهندسی شیمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ساری و آمل نیز باعث نشد ذره ای از عشق و علاقه مصطفی برای پیوستن به دانشگاه امام حسین(ع) کم شود.

در تیرماه 84 دوره آموزش تکمیلی گردان های عاشورا را طی کرده وگواهی آن را دریافت می کند و همان سال با شرکت در رزمایش صحرایی یاوران حضرت مهدی(عج) از سوی فرماندهی وقت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بابل تقدیرنامه می گیرد.
 

زمان  سربازی برای او زمانی فرا می رسد که تلاشش برای خدمت در سپاه بی نتیجه مانده بود، بنابر این برای خدمت وظیفه به لشکر30 پیاده گرگان ملحق می‌شد، ضمن اینکه همزمان برای جذب رسمی در سپاه نام نویسی کرده بود.

هنوز 2 ماه از آموزش نظامی او نمی گذشت که نامه جذب او در سپاه پاسداران بدستش رسید، با گرفتن امضاهای متعدد از فرماندهان مافوق، بسختی از لشکر 30 گرگان تسویه حساب می گیرد و به علت قبولی درسپاه پاسداران از کسوت سربازی مرخص و برای ادامه آموزش بعنوان سرباز گمنام امام زمان (عج) بالاخره دراسفند ماه 86 وارد دانشگاه امام حسین (ع) می‌شود تا اینکه پس از دو سال تلاش وصف ناشدنی در بهمن ماه 88 از دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین(ع) با معدل 30/17 فارغ التحصیل می گردد.
 

مطابق دستنوشته‌ای که از او باقی مانده، در تاریخ 8/8/87 ساعت 50/11 صبح پوشه‌ای حاوی اطلاعات مهم و محرمانه کارکنان را در محوطه دانشگاه امام حسین(ع) می یابد، بی درنگ با حفاظت اطلاعات دانشگاه مکاتبه کرده و آن را جهت بررسی و اقدامات لازم به مسئول مربوطه تحویل می دهد تا خدای نکرده مورد سوء استفاده دشمنان قرار نگیرد.
 

کمیل داوطلبانه تعطیلات عید سال های87 و88 دوره دانشجویی را در غالب طرح سازندگی بسیج، اردوی جهادی به مناطق محروم کشور از جمله کرمان و چهار و محال و بختیاری  می رود.
 
 
 
 
در کنار شهید محمد محرابی پناه
مادرش می گوید: به محض اینکه اولین حقوقش را از سپاه گرفت دو دفترچه پس انداز برای خودش باز کرد، یکی مربوط به حقوق و مزایا، دیگری مربوط به هدایا؛ چرا که می گفت: « طبق فتوای مقام معظم رهبری، هدیه خمس ندارد» برای خودش، سال خمسی تعیین کرد تا اگر مازاد بر هزینه سالیانه، چیزی در حسابش مانده باشد، خُمس آنرا بدهد و یکسال مقداری پول به مستمندان داده بود و با خوشحالی می گفت: امسال خمس داده ام.
 

ماجرای خواستگاری او از همسرش در سال 89 نیز جالب است: «موقع خواستگاری از من پرسید: ممکنه من یه روزی به شهادت برسم! شما با این موضوع مخالفتی ندارین و می توانی با آن کنار بیآیی؟! من چیزی نگفتم، فقط نگاهش کردم: دوباره پرسیدند و من گفتم : نه مخالفتی ندارم؛ از همانجا فهمیدم که او از جنس زمینی ها نیست.»


او به‌اتفاق چند نفر از دوستانش، بالاترین جایگاه خدمتی را در یگان ویژه صابرین می بینند، گرچه سعی داشت، ثبت نام در یگان ویژه صابرین را از خانوده اش مخفی نگهدارد و یا اینکه خدمت در آن را سهل و آسان معرفی کند، اما برای رسیدن به آن، بسیار تلاش کرد. می دانست که خدمت در یگان ویژه صابرین، علاوه بر قدرت معنوی به قدرت جسمی هم احتیاج دارد.
 

کمیل برای جبران آن علاوه بر طی دوره های آموزش تکاوری و چتربازی به ورزش های رزمی روی آورد و در این رشته خیلی زود سرآمد شده و مطابق اسناد موجود دو مرتبه موفق به اخذ مدال طلا و نقره در جشنواره فرهنگی، ورزشی دانشجویان شد.
بهر حال پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه امام حسین(ع)، بسختی از پادگان آموزشی المهدی(عج) وابسته به تهران، تسویه حساب خدمتی می گیرد و خود را به یگان ویژه صابرین می رساند.
 

کمیل به همرزمانش گفته بود: «من سی و سومین شهید روستای بیشه سر هستم» و آخرین سفارش او به اطرافیان هم این بود که برای شهادتش دعا کنند و به همه سفارش می کرد تا در قنوت نمازشان، دعای فرج بخوانند و شهادت او را از خدا بخواهند.
 

شهید مصطفی (کمیل) صفری تبار بیشه در مصاحبه بجا مانده از خودش می گوید: «گرچه به کمتر از شهادت راضی نیستم؛ ولی از خدا می خواهم که اگر شهید نشدم، اجر شهید را به من بدهد.» 
 


درباره : فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین ) , شهدای صابرین ,
برچسب ها : ننه! من «تکاور» شدم+تصاویر ,
بازدید : 355
[ 1392/04/27 ] [ 1392/04/27 ] [ هومن آذریان ]
خوب که دقت کردم یک جای خالی روی در کمدش بود، گفتم: محمد عکس یکی از شهدا رو بزن اینجا، این جای خالی قشنگ نیست. گفت آنجا، جای عکس خودم است.
به گزارش شهید جاویدان : ارتفاعات جاسوسان در سردشت دیگر برای صابرین جای شناخته شده ای است.
جایی که تعداد زیادی از رزمندگان مظلوم این یگان، در درگیری با اشرار گروهک تروریستی پژاک برای دفاع از خاک شکور به شهادت رسیدند.
در این میان اما شهید محمد غفاری حکایتی دیگر دارد.

او 27 سال داشت و اهل همدان بود. از آن بچه های دوست داشتنی که هر پدری آرزوی آن را دارد.
مظلوم، متین، خوش رفتار، درسخوان و ... به تازگی هم ازدواج کرده بود.
هر سال در ایام محرم به مناسبت شهادت سرور و سالار شهیدان ابا عبدالله الحسین در منزل پدری‌اش مراسم عزاداری برپا میکردند تا اینکه بنا بر گفته خودش:
 یکی از همان روزها (محرم 1388)، بعد از مراسم خیلی خسته شده بودم آخرشب بود خوابیدم کمی قبل از اذان صبح بود که در خواب شهید علی چیت سازیان را دیدم، چند نفری هم همراه ایشان بودند که من نشناختم. ایشان رو به من کرد و گفت: حتما به مراسم شما می آیم و به شما سر می زنم.
 درحالیکه لبخند قشنگی روی لبانش نقش بسته بود که زیبایی و نورانیت چهره اش را دو چندان می کرد. دلتنگی شدیدی مرا احاطه کرد و دوست داشتم که با آنان باشم، موقع خداحافظی گفتم: علی آقا من میخواهم همراه شما بیایم ، گفت: شما هم می آیی اما هنوز وقتش نرسیده است!

برادرش می گوید:
محمد اصلا آدم گوشه نشین و اهل نشستن و یک جا ماندن نبود حتی اگر یک روز می آمد همدان، آن روز را هم مدام در جنب و جوش بود.
برای مثال همین آخرین بار، شب 21 ماه مبارک آمد همدان، با هم رفتیم گنج نامه و نشستیم چای خوردیم که شروع کرد به نصیحت کردن من که مواظب پدر و مادر باش. این آمدن و رفتن من به همدان فقط به خاطر پدر و مادر است اما این بار که دارم میرم ماموریت، دیگر پدر و مادر را به تو می سپارم.
عادت داشت می خواست داخل اتاق من بشود در می زد. این آخرین بار نیمه شب در زد و داخل شد و گفت: اگه میشه مقداری تنهام بزار تا توی حال خودم با شم.

من رفتم. شروع کرد به نماز شب خواندن. برگشتم و گفتم: محمد چقدر نماز می خوانی؟ کمرت درد می گیرد، خسته میشی. گفت: امیر می خواهم توی این ماه رمضان پاک شوم.
خانه شان را بنده رنگ کردم، در کمدش را باز کردم و دیدم تمام در کمدش را با عکس های شهدا پر کرده است و بالایشان نوشته بود: ای سر و پا! من بی سر و پا، خود را کنار عکس شهدا پیدا کردم.
خوب که دقت کردم یک جای خالی روی در کمدش بود، گفتم: محمد عکس یکی از شهدا رو بزن اینجا، این جای خالی قشنگ نیست. گفت آنجا، جای عکس خودم است.

شهید به روایت پدر:
محمد غیراز دانشگاه امام حسين(ع)، دو سه جای دیگر هم قبول شد. رد رشته دندان پزشکی و تغذیه هم قبول شد ولی این‌ها رو به من نگفت.
علاقه زیادی به نظام داشت و از بچگی هر چی اسباب بازی می‌خواست بخره اسلحه می خرید. از اینجا به عنوان دانشجوی همدان رفت تهران ولی نیروی همدان بود.
محمد در گروهش نفراول چتر بازی شد و توی راپل هم نفر اول بود و آموزش خلبانی هم دیده بود. طوری شده بود که دست راست فرمانده‌شان بحساب می‌آمد و ایشان روی محمد خیلی حساب باز کرده بود.

یک بار گفتم محمد شما رو می فرستن این ماموریت های سنگین، جانتان هم در خطره، چقدر حق ماموریت می‌گیرید؟ می گفت: روزي 14 تا 15 تومان می‌دهند...
حالا اگه ما به یک کارمند ساده بگیم برو ملایر 15 هزار تومن بگیر و ناهار را هم خودمان می دهیم و هیچ خطری هم تهدیدت نمی‌کند، نمی‌رود.
همیشه می گفت من در بین دوستانم اضافه ام. اینها در یک سطح بالایی از تقوا هستند. ولی من بهش می‌گفتم یه کاری بکن که اگر اتفاقی برات افتاد، پیش خدا روسفید باشی.
 

10 روز مانده به مراسم عروسی اش، تو یکی از عملیات های سیستان و بلوچستان تیر خورد زیر چشمش و گلوله گیر کرده بود. ما هم از اینجا پا شدیم رفتیم تهران برای هماهنگی های عروسی و برو بیاهای آن که حالا چی بخریم، چی نخریم. دیدم محمد زیر چشماش یک چسب بزرگ زده و صورتش باد کرده، خدایا چرا اینطوری شده؟ من را کشید کنار وگفت: بابا من تیر خوردم، تیرهم گیر کرده توی صورتم ولی به مامان نگو. گفت باید بگردیم دکتر پیدا کنیم . حالا کارت عروسی هم پخش کرده بودیم. من کار داشتم، امیر(برادرش) و مادرش را مامور کردیم بگردند یک دکتری پیدا کنند.
یکی می گفت باید صورتش را جراحی کنیم یکی دیگه می گفت فک بالایش را باید بشکافیم این را در بیاوریم تا اینکه خوشبختانه یک دکتری پیدا شد که از جانبازهای زمان جنگ بود ایشان گفت که من با لیزرعملش می کنم و فشنگ را خارج کردند.
این موضوع روی عصب بینایی اش هم تاثیر گذاشت و محمد، عینکی شد. همه جا می گفتین صورتش گیر کرده به شاخه درخت.
 
 
پدر و مادر شهید محمد غفاری
دفعه آخر که رفت، گفت من دارم می‌روم و این دفعه با دفعات دیگر فرق می کند اگر من بروم و نیایم چه می‌شود؟ خانومش گفته بود نه محمد تو برمی‌گردی انشاءالله، تو همه کارهات همینطوریه. محمد هم گفته بود به هر حال تو آماده باش شاید دیگر این دفعه برنگردم.
 

من اتفاقا روز شنبه باهاش تماس گرفتم (محمد روز یک شنبه شهید شد) در طول هفته قبل معمولا شب ها باهاش تماس می‌گرفتم چون روزها گوشیش قطع بود. دیگر نمی پرسیدم کجایی یا چکار میکنی؟ سرده یا گرمه؟ فقط احوال پرسی می کردیم. خلاصه اون روز همان طور اتفاقی حدود ساعت 9 تماس گرفتم، تا زنگ هم زدم گوشی را برداشت، سلام و علیک و احوال پرسی کردیم. گفتم کاری چیزی نداری؟ گفت بابا برای من یک دعای مخصوص بکن. شب یک شنبه هم این‌ها عملیات خودشان را شروع کردند و چیزی هم که دوستانش به ما می گویند، ساعت 4 و 28 دقیقه محمد شهید شد.
 

ساعت 20 دقیقه به هشت به من اطلاع دادند، خوشبختانه هیچ کس در خانه نبود و من تنها بودم. راستش من پنهان کردم و به خانمم نگفتم تا روز دوشنبه. دوشنبه عصر آهسته شروع کردم به گفتن. چون به من هم گفته بودند سه شنبه جنازه را می آورند و من هم دیدم روز سه شنبه خودشان می فهمند. گفتم یک دفعه مطلع بشوند، پس می افتند.
خلاصه آهسته آهسته شروع کردیم که همسرم هم بی تابی می‌کرد می‌گفت هرچه زنگ می زنیم گوشی را بر نمی دارد. به باجناقم بنده خدا زنگ زدم گفتم اینطور شده. گفت من نمي توانم به اينا بگم. گفتم خب بالاخره تهران با شما، همدان هم با من.
شروع كن 5 درصد، 5 درصد برو جلو تا برسيم به يه جايي خلاصه مثل اين عمليات ها. او مي گفت من 40  تا رو رفتم من مي گفتم من 60تا رو رفتم تا اينكه نهايتا رسيديم به اونجا كه فاميل كامل بهشان گفتند.
 

روز سه شنبه جنازه آمد تهران، تهران هم خودشان يك شب نگهش داشتند و چهار شنبه ساعت چهار و پنج صبح جنازه را فرستادند همدان كه ما رفتيم فرودگاه حدود ساعت نه جنازه را تحويل گرفتيم.
 

مردم هم آمدند به استقبال پیکر شهید. جنازه را آورديم خانه چند دقيقه اي مادرش درد دل كند و دوباره آن را برداشتيم برديم سردخانه. آنجا هم شلوغ شده بود. بحث روي غسل و كفن ايشان بود كه گفتند نه غسل داره نه كفن چون در معركه شهيد شده نيازي نيست، البته متاسفانه لباس نظامي‌اش را درآورده بودند كه وقتي گله كرديم گفتند وضع خيلي خراب تراز اين حرفا بوده و لباس ها را در آورده بودند خون ها را شسته بودند ولي گرد و خاك روي سرش بود. خلاصه دوستان روحاني بودند و گفتند كه شهيد معركه است و نيازي به غسل و كفن ندارد و جلوي آفتاب هم مانده بود و بدنش سوخته بود.
 

به حاج خانم و فاميل ها و دوست و آشنا گفتيم شما حالا تشريف ببريد تا ان شاءالله بعد از ظهر. خودم كه رفته بودم نجف از كنار حرم حضرت اميرالمومنين(عليه السلام) يك كفن براي خودم گرفته بودم گفتم این هم هديه محمد. يك بيست ليتري گلاب هم تهيه كردند، غسلش داديم و كفنش هم كرديم.
وصیتنامه شهید محمد غفاری
با عرض سلام و درود بر امام عزیز حضرت آیت الله خامنه‌ای(حفظه الله) و بر شما عزیزان و شهداء و خانواده شهداء
الذین آمنوا یقاتلون فی سبیل‌الله والذین كفروا یقاتلون فی سبیل الطاغوت فقاتلو اولیاء الشیطان، ان كید الشیطان كان ضعیفا                (نساء:76)
آنها كه اهل ایمان هستند در راه خدا و كافران در راه طاغوت جهاد می‌كنند. پس شما با یاران شیطان پیكار كنید و از آنها نهراسید زیرا مكر شیطان همانند قدرتش سست و ضعیف است. سوره نساء آیه 76

وصیتم پیامی است به امت و ملتی كه نایب بقیه الله(عج) آنان را ملت معجزه آسای قرآن می‌نامند. بر خلقی است كه مشتاقانه و جانانه از جان و مال خویش در راه خدای می‌گذرند. بر عزیزانی است كه عزیزپرور هستند و فرزندان گرامی خویش را به جهت آزادی و استقلال و اقتدار كشور اسلامی و انقلاب فدا می‌نمایند و هر آنچه در توان دارند.
و به همه شما كه اكنون به وصیتم گوش فرا می‌دهید.
سخنم چنین خلاصه می‌شود كه راه ما چیزی جز پیروی از ولایت فقیه به حق نیست.
 
 
در کنار شهید حسین رضایی
چشم و گوش بفرمان ولایت فقیه باشید و پشتیبانی از آن كنید و گفته‌های مقام عظمای ولایت حضرت آیت الله خامنه‌ای عزیز را با جان و دل گوش كنید و به آن عمل كنید كه اگر در این راه قرار بگیرید به حمد خدا سعادتمند و رو سفید خواهید بود و از تمامی ملت و مسئولین عزیز و بزرگوار می‌خواهم كه در هر پست و مقامی كه هستند حداكثر تلاش و سعی خود را برای پیشرفت این انقلاب و میهن عزیز انجام دهند و هرگز در كشور امام زمانی اجازه خطا و كج روی به منافقین و احزاب و گروههای بی ولایت را ندهند تا چراغ سبزی برای دشمنان داخلی و خارجی ما شود.

از پدر و مادر عزیز و گرامی طلب بخشش می‌كنم هر چند كه آنها را در این دوران بسیار اذیت كردم و از برادرم و خواهرم خواستار پیروی از ولایت و اهل بیت می‌باشم.
همسر گرامی و بزرگوار! مرا ببخش و حلال كن كه در این مدت كم، مایه آرامش شما نبودم و از همه برادران و خواهرانم و دوستان طلب حلالیت می كنم.
بدانید امروز جسد خون آلوده‌مان را كه به خاك می‌سپارید، فدای راهمان شده است و گرچه جسمم راحت آرمیده است، روح من از شما گریه و شیون نمی‌خواهد. انتظارم چنین است كه سلاح به زمین افتاده‌ام را بردارید و همیشه از ولایت فقیه و كشور انقلاب اسلامی، علیه باطل دفاع كنید.
و من خدای را شكر می‌كنم كه مرا شامل آیه شریفه 207 سوره بقره نمود: "و بعضی از مردم از جان خود در راه رضای خدا درگذرند و خدا با چنین بندگان رئوف و مهربان است"
دوستانم! من سلام شما را به شهدا خواهم رساند، و از ایثار و از خود گذشتگی شماها برای آنها می‌گویم كه شما تعهد كرده‌اید تا آخرین قطره‌های خون خود [که] چكیده بر سنگ فرش بیابانهای نبرد حق علیه باطل است پیروی از اسلام و ولایت را ادامه خواهید داد.
والسلام علیكم
یا سید الشهدا(ع) قسم به مادر پهلو شكسته‌ات، من پاسدار را كه متعلق به تو هستم طوری وارد قیامت كن كه مایه شرمندگی شما نشوم.
بارالها از تقصیرات من بگذر و مرا عفو كن و پاكیزه بپذیر.
 

محمد غفاری در تاریخ سیزدهم شهریور 1390 در ارتفاعات جاسوسان منطقه سردشت و در درگیری مستقیم با گروهک تروریستی پژاک شهید و در گلستان شهدای همدان به خاک سپرده شد.


درباره : فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین ) , شهدای صابرین ,
برچسب ها : جای خالی عکس شهید بر کمد اتاق + تصاویر ,
بازدید : 257
[ 1392/04/27 ] [ 1392/04/27 ] [ هومن آذریان ]
.: Weblog Themes By graphist :.

:: تعداد صفحات : 2 صفحه قبل 1 2

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,937 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,712,038 نفر
بازدید این ماه : 3,681 نفر
بازدید ماه قبل : 6,221 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک