فرهنگی هنری اجتماعی فرهنگی هنری اجتماعی
| ||
تبلیغات «یونس زنگی آبادی» سال 1340خورشیدی در خانواده ای مستضعف و متدین در روستای« زنگی آباد»در «کرمان »به دنیا آمد .پدرش «ملاحسین» مردی مومن و عاشق اهل بیت بود .وقتی در سن هفتاد و پنج سالگی از دنیا رفت یونس دوازده سال بیشتر نداشت .پس از پدر ؛مادر خانواده با سختی و مشقت برای تامین معاش زندگی همت کرد . منبع:"ظهور "نوشته ی علی موذنی، ناشر لشگر41ثارالله ،کرمان-1384
وصیت نامه بسم الله الرحمن الرحیم
زنگی آبادی به روايت همسرش مادر حاج یونس ،خاله من بود و فقط دو تا پسر داشت :حاج یونس و مرتضی .خاله ام چون دختر نداشت ،مرا مثل دخترش می دانست .اگر برای بچه های خودش لباس می خرید ،همیشه برای من هم چیزی می خرید .من یادم نمی آید که مثلا مادر خودم برایم کفش خریده باشد. همیشه مادر حاج یونس برایم خرید می کرد .روزهای عید هم برایم پیراهنی یا چادری می آورد .از همان بچگی ،با هم رفت و آمد خانوادگی داشتیم .در دورانی که من دانش آموز مدرسه راهنمایی بودم ،حاج یونس محصل دبیرستان بود .وقتی به خانه شان می رفتیم ،چون من دست چپی بودم ،می گفت همه تکلیفهای مرا باید پاکنویس کنی .اگر فرصت می شد ،در همان خانه شان پاکنویس می کردم ؛و گر نه تکلیفهایشان را علامت می زد و به خاله ام می داد و می گفت :ببر این تکلیفها را بده ،بگو پاکنویس کند .
ظهور دوباره شهید شروع به خواندن مطلب نمودم و هر چه بیشتر پیش رفتم ؛ناامید تر شدم ؛زیرا متوجه شدم از این همه خاطره که مجموعه ای است از گفتار خانواده و دوستان و همرز مان آن شهید ؛چیزی به هم نمی رسد که قابلیت تبدیل شدن به اثری داستانی را داشته باشد ؛زیرا آقای کرمانی باآن که شیوه کار مرا در کتاب اول که وفاداری کامل من به ارائه واقعیت است ؛پسندیده ؛اعتقاددارد اگر لعاب تخیل رادر تار و پود واقعیت بتنم ؛خواهم توانست اثری پدید آورم که نه تنها دینش را به واقعیت ادا کرده ؛بلکه ازآن نیز فراتر رفته و به قالب داستان نزدیک می شود که خود از مقوله باارزش هنر است .
درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان کرمان , برچسب ها : زنگي آبادي , يونس , بازدید : 187 [ 1392/05/11 ] [ 1392/05/11 ] [ هومن آذریان ]
«محمود پايدار »در سال 1343 در روستاي «سر طاقين »در بخش«جبال بارز »در شهرستان« جيرفت »به دنيا آمد . دو ساله بود که از نعمت مادر محروم شد .او و برادر بزرگش ، محمد در پناه دستان پر نوازش مادر بزرگ قرار گرفتند .
درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان کرمان , برچسب ها : پايدار , محمود , بازدید : 244 [ 1392/05/11 ] [ 1392/05/11 ] [ هومن آذریان ]
ناصر گل سفيد رنگ انقلاب بود. او در خانواده اي شکفتن گرفت که پدر ومادر هر دو پاي بند به مسايل مذهبي بوده و تمام هم و غمشان اين بود که فرزنداني صالح تحويل اجتماع دهند و باغ و بستان اسلام را سبز تر از وجود جوانه هاي خود کنند .پدر او آقاي ماشا الله فولادي مردي متدين نجيب و خير خواه بود مادر مومن و پاک دامن او خانم حسيني هر روز سوره محمد را در فضاي خانه مي پيچاند تا با قراعت آن دلبندش مقتدي گردد و سوره يوسف را به سيب مي خواند و آن را ميل مي کرد تا او زيبا گردد .در ارتباط با خاطرات دوران محل و طفوليت مادر بزگوار شهيد چنين نقل مي کند :
برادر شهيد:
همسر خواهر شهيد : درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان کرمان , برچسب ها : فولادي , ناصر , بازدید : 261 [ 1392/05/11 ] [ 1392/05/11 ] [ هومن آذریان ]
در سال 1341 در خانه اي محقر و مذهبي در رو ستاي رودخانه ديده به جهان گشود. در همان ايام نوجواني سبقت را از همه ربوده بود و نسبت به همه هم سن و سالانش امتيازاتي بسيار عظيم داشت از نظر روحي قوي و شجاع و مقاوم در برابر مشکلات و در عين حال صبور و بردبار بود. دوران تحصيلاتي بس دشوار پشت سر مي گذراند. در دوران راهنمائي بود که بر اثر فقر مادي مجبور بود براي ادامه تحصيل تابستانها را به کار مشغول شود تا مخارجي هرچند ناچيز براي خود ذخيره کند تا بتواند ادامه تحصيل بدهد. او در اين دوران از جهاتي مي توان گفت شاگردي ممتاز، با هوش کلاس شناخته مي شد.
خاطرات برگرفته از خاطرات شفاهي خانواده ودوستان شهيد واما حضور پرافتخار علي در دوران دفاع مقدس: نزديک شده بودند ،تا مهران چيزي نمانده بود .دو طرف جاده پر بود از بوته هاي گل زرد سرخ وسفيد.عباس پشت فرمان ماشين به جلونگاه مي کرد و علي محو اطراف جاده شده بود .عباس گفت :يادش بخير دفعه قبل که اومديم مهران ،خدا رحمت کند علي آقاي ماهاني رو از خوشحالي داشت پر در
آثار باقي مانده از شهيد درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان کرمان , برچسب ها : حاجبي , علي , بازدید : 217 [ 1392/05/11 ] [ 1392/05/11 ] [ هومن آذریان ]
« احمدسليماني» دريکي ازروزهاي بهاري سال 1336 در روستاي «قنات ملک »ازتوابع شهرستان« بافت »به دنياآمد. اوتحصيلات ابتدايي را در زادگاهش سپري کرد ودرنوجواني براي کاروادامه ي تحصيل روانه ي کرمان شد. در کرمان وارد جلسات مذهبي شد وباروحانيان مبارز شهر آشنا گشت به طوري که در بهار سال 57 اويکي از بر گزار کننده گان اين جلسات درکرمان بود. با آغاز جنگ احمد نيز سلاح برداشت وبراي دفاع از انقلاب عازم جبهه شد. منبع:" ريشه درآسمان" نوشته ي ،محسن مومني، ناشرلشگر41ثارالله،کرمان-1376
وصيتنامه
بسم الله الرحمن الرحيم بار پروردگارا بار تکليفي فوق طاقت به دوش من است و ببخش گناه ما را و بر ما رحمت فرما، تنها سلطان ما و يار و ياور ما توئي ما را بر مغلوب کردن گروه کافران ياري فرما. (آيه 286 سوره بقره) پدر و مادر و خواهران و برادران سلام عليکم؛ سلام بر منجي عالم بشريت و نائب بر حقش. گرچه لياقت شهادت را در خود نميدانم اما نوشته اي چند خط را براي خودم تکليف مي دانم. امروز ما به راهي قدم گذاشتيم که به حقانيتش واقفيم. ما مبارزه با باطل را از اسلام که تو به (خاتم الانيياء محمد(ص)) پيام آور وحي الهي آموخته و درس شجاعت و شهامت را از مولايمان علي(ع) و شهادت را از امام حسين(ع) فرا گرفته ايم. بار پروردگارا اگرچه گنه کارم، اما به فضلت اميدوارم برايم هرچه مقدّر باشد در اين عمليات رضايم، در صورتي که رضاي تو باشد. من از آن بيم دارم با بار گناه از دنيا بروم، اميدوارم مرا حلال کنيد. اگر فرزند خوبي نبودم که حق شما پدر و مادر را ادا نمايم، مرا ببخشيد و از خداوند برايم طلب مغفرت کنيد. خواهران و برادرانم ممکن است گاهي اوقات از طرف من رنجيده باشيد اين را نشانه نا آگاهي من بدانيد و ببخشيد. با همديگر مهربان باشيد، حق يکديگر را مراعات نمائيد و خداوند را شاهد اعمال خود بدانيد و از گناهتان بترسيد، پدر و مادر را در مشکلات ياري نمائيد. براي اينکه در خط اسلام باشيد سخنان امام را سرلوحه کارتان قرار دهيد سعي کنيد شيطانها در قلبتان و شيطان صفتها در صفوفتان رخنه نکنند. به همه اقوام و خويشاوندانم و دوستانم سلام برسانيد و از همه آنها طلب بخشش مي نمايم. بارالها من اگر حقي بر گردن کسي دارم حلال مي کنم و به آبرومندانت قسم ميدهم که تو هم بگذري تا به خاطر حق من بنده اي آزرده نشود. همسرم فاطمه اميد است بحول و قوه الهي اگر توفيق نصيب من شد آزرده خاطر نباشي، سعي کن تا با صبرت خاطره زنان صدر اسلام و قهرمانان هميشه جاويد را زنده نگه داري. دنيا ميدان امتحان و آزمايش است به آيه قرآن توجه داشته باش: (له الملک السموات و العرض يحيي و يميت و هو علي کل شئ قدير) خداوند است مالک زمين و آسمان و اوست که مي ميراند و زنده مي کند و بر همه چيز آگاه است. اگر در زندگيمان برخوردهاي تندي از طرف من بوده اميد است ببخشيد که من گناهم زياد است و اگر کمتر توانستم وسايل و امکانات رفاهي شما را فراهم کنم حلالم نمائيد. فرزندم زينب را به زينب سلام ا... عليه مي سپارم. احمد سليماني 25/7/63
مادرشهيد : انگار او چيز ديگري.هم مي دانست اما نمي خواست بگويد. پنج ماه بعد که ايل از ييلاق برگشته بود وما در زمين هاي روستاي قنات ملک اتراق کرده بوديم ،هنگام آمدن آن مهره ي قيمتي رسيد. من پس از سه روز وسه شب درد کشيدن امانتم را بر زمين گذاشتم. حالا بخش اول آن خواب تعبير شده بود ومن در انتظار تعبير بخش دوم بودم .همان که برادرم نخواسته بود بگويد سهراب سليماني :
درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان کرمان , برچسب ها : سليماني , احمد , بازدید : 194 [ 1392/05/11 ] [ 1392/05/11 ] [ هومن آذریان ]
«احمد اميني» در اولين روز شهريور ماه سال 1342 در روستاي «محمد آباد سفلي» در دوازده کيلومتري «رفسنجان» به دنيا آمد .پدرش کشاورز بود .او تحصيلات ابتدايي را در روستاي «لاهيجان »به پايان رساند و سپس به همراه برادر دو قلو يش محمود به «رفسنجان» آمد .تحصيل او همزمان با اوج گيري انقلاب شد .مردي آمد زنجير ها را گسست .احمد نيز دل به او داد .اول بار همزمان با عمليات فتح المبين به جبهه رفت و مجروح بر گشت .از آن پس ،عملياتي نبود که حاج احمد نشاني از آن در بدن نداشته باشد .کم کم آوازه شجاعتش در لشکر پيچيد و همزمان با مرحله دوم عمليات والفجر چهار به فرماندهي يکي از گردان هاي لشکر 41 ثارالله انتخاب شد . منبع:" پل چوبي" نوشته ي ،احمد دهقان ،ناشر لشگر41ثارالله،کرمان-1377
محمود اميني برادر شهيد: من واحمد يک روز به دنيا آمديم ،روز اول شهريور ماه سال 1342 در روستاي محمد آباد سفلي .فاصله روستاي ما تا شهر رفسنجان يازده کيلومتر است ،روستايي که هيچ وقت بيشتر از ده خانوار نداشت .پدرم کشاورز بود و براي ارباب کار مي کرد .چند تايي هم گوسفند داشتيم که بيشتر از شيرشان استفاده مي کرديم. پدر بزرگي داشتيم به نام مولا علي .من و حاج احمد و خواهر هايم مديون او هستيم .بچه هاي کوچک مي رفتند پيشش و قرآن ياد مي گرفتند .مکتب خانه داشت .تقوا ودرست کاري او زبان زد مردم محمد آباد بود .ديانت و روح بلند او موجب شده بود که مذهب و دين بازندگي همه افراد خانواده عجين شود .
قبل از اين که به مدرسه برويم صبحها پدرم بيدارمان مي کرد و با هم به نماز مي ايستاديم. به نماز خواندنمان اهميت مي داد .جايزه تعيين مي کرد ،تشويق مي کرد و نخود چي کشمش توي جيبمان مي ريخت تا نمازمان راسر وقت بخوانيم توي روستايمان مدرسه وجود نداشت .مجبور بوديم برويم به روستاي لاهيجان .فاصله اش تا محمد آباد حدود دو کيلومتر است .روز اول مهر ماه 1349 را خوب به ياد دارم .پدر صبح زود بيدارمان کرد .چند روز قبل برايمان کت وشلوار آبي خريده بود. مادر آ را به تنمان کرد .کت شلوار برايم بد عادت بود .قبلش پيژ امه به تن مي کردم و اين لباس رسمي عذابمان مي داد . دست هم را گرفتيم و راه افتاديم . عده اي ديگر هم بودند که داشتند به سوي لاهيجان مي رفتند .اول بار بود که مدرسه را مي ديدم .بالاي در چيزي نوشته بود آن موقع نمي توانستيم بخوانيم ولي بعد ها که حروف فارسي را يار گرفتيم ،خوانديم :دبستان دولتي رجبي لاهيجان .
علي محمدي پور:
آثار باقي مانده از شهيد
بسمه تعالي خدمت دوستان و آشنايان و مردم رفسنجان سلام عرض ميکنم اميدوارم اين سلام حقير را بپذيريد و بدان آگاه باشيد که راهي که من انتخاب کردم راه انبياء و اولياء خداوند است و اين را هم يقين داشته باشيد که دير يا زود بازگشت همه بسوي اوست ولي بازگشت شهدا با شوق و عشق و پرواز بسوي ملکوت است ولي بعضي از بازگشتها با گريه و زاري و دلبندي به دنيا و مال است، پس بدانيد که هرکس راه رسول خدا و امام عزيز را پيشه کند و همانگونه که تا به حال دين خود را به اسلام ادا کرديد پيرو ولايت امام باشيد و فرزندان خود را به جبهه براي ياري مظلوم کربلا بفرستيد و از قانون اسلام دفاع کنيد تا روز قيامت پيش حسين(ع) و شهداء رو سياه نباشيد و عاجزانه از شما دوستان و آشنايان و بخصوص مردم رفسنجان که مدت کوتاهي در دنيا مهمانتان بودم اميدوارم که اگر بدي از اين حقير ديديد به خوبيهاي خودتان ببخشيد و اين حقير را حلال کنيد و از خداوند طلب آمرزش گناهان بنده را بکنيد و به خانواده هاي شهدا و بخصوص مفقودين و اسراء احترام بگذاريد و آنها را دلداري بدهيد و خود پيرو خط شهدا باشيد و در مراسم تشيع پيکر من لازم نيست خودتان را اذيت کنيد و زحمت و تبليغ زيادي بکنيد چون من شرمنده تان هستم و حتماً مرا در کنار شهداي رفسنجان بخاک بسپاريد چون من هر چه رفيق و برادر خوب داشتم در مزار شهدا خوابيدن يا جنازه هاي عزيزشان در ميدان نبرد باقي مانده است چون مهدي عزيز و حسن اميدوارم که در روز قيامت پيش اين شهدا روسياه نباشم از خانواده هاي شهدا و مفقودين و اسراء عاجزانه مي خواهم که مرا حلال کنند، چون خيلي نسبت به آنها کوتاهي کردم و از مردم رفسنجان هم مجدداً ميخواهم که مرا ببخشند خداحافظ عزيزان و آشنايان و دوستان. والسلام و عليکم و رحمته الله و برکاته درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان کرمان , برچسب ها : اميني , احمد , بازدید : 261 [ 1392/05/11 ] [ 1392/05/11 ] [ هومن آذریان ]
«محمد رود باري» (مشايخي )سال 1333 در روستاي «تم گاوان »از توابع «جيرفت» به دنيا آمد .زندگي خانواده کشاورز او با فقر گره خورده بود زيرا حاصل کشت و درو به انبار خان مي رفت و چيزي در سفره آنان نمي ماند .محمد روزهاي کودکي و مدرسه را به سختي گذراند .
مادر شهيد:
محمد عسگري استادکار ودوست شهيد: حميدباغخاني دوست وهمرزم شهيد:
فرود بحر آسماني دوست وهمرزم شهيد: درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان کرمان , برچسب ها : رودباري (مشايخي) , محمد , بازدید : 219 [ 1392/05/11 ] [ 1392/05/11 ] [ هومن آذریان ]
زندگي نامه ي شهيد به روايت مادر ش: حميد موقع رفتن رضا خيلي شکست. دلش مي خواست زودتر برود. خيلي گريه مي کرد .گفتم چرا گريه مي کني ؟گفت مگه برادرم کشته نشده؟ نبايد گريه کنم ؟
مهدي مير افضلي برادرشهيد : جايي که الان ايستگاه امام حسين است ،يک دکان بقالي بود .پمپ بنزين آن جا آتش مي گيرد و آتش ميرود به آن بقالي مي رسد .خانه آن بقال چسبيده به مغازه اش بوده و آتش مي رود به خانه شان هم مي رسد .زن وبچه آن مرد بيچاره مي مانند تو محاصره ي آن آتش حميد و دوستاش ايستاده بودند سر فلکه به حرف زدن که آتش را ميبيند .و صداي زن و بچه را مي شنوند حميد خودش را مي زند به آتش ،ميرود بچه ها را از آتش مي کشد بيرون وقتي آمد خانه ديدم يک دستمالي کشيد روي دستش و اصلا به روي خودش نياورد که سوخته از او پرسيدم چي شده فقط گفت چيزي نيست .بعدها که دستش خوب شد با لا خره به حرف آمد و گفت :نمي شد دکان بقالي را بزارم بسوزد . آقاي توکلي : جايي که الان ايستگاه امام حسين است ،يک دکان بقالي بود .پمپ بنزين آن جا آتش مي گيرد و آتش ميرود به آن بقالي مي رسد .خانه آن بقال چسبيده به مغازه اش بوده و آتش مي رود به خانه شان هم مي رسد .زن وبچه آن مرد بيچاره مي مانند تو محاصره ي آتش. حميد و دوستاش ايستاده بودند سر فلکه به حرف زدن که آتش را مي بينند .و صداي زن و بچه را مي شنوند. حميد خودش را مي زند به آتش ،مي رود بچه ها را از آتش مي کشد بيرون. وقتي آمد خانه ديدم يک دستمالي کشيد روي دستش و اصلا به روي خودش نياورد که سوخته!! از او پرسيدم: چي شده؟ فقط گفت: چيزي نيست .بعدها که دستش خوب شد با لا خره به حرف آمد و گفت :نمي شد دکان بقالي را بزارم بسوزد . آسيد رضا خيلي پيگير اين کار ها بود .با خود ما بحث سياسي مي کرد .بلند گو مي آورد مي گذاشت روي پشت بام خانه و نوار امام را پخش مي کرد . آقامان هم هيچ مانع نمي شد .ناگفته نماند که از فرمانداري به آقام گفته بودند :اين بچه ي شما خيلي تند است .مواظبش باشيد .يک وقت توقع نداشته باشيد اگر براش مسئله اي پيش آمد ما کمکش کنيم !!آقام گفته بود :من از بچه ها خودم مطمئنم . آن ها آن قدر بزرگ شده اند که بدانند دارند چيکار مي کنند . محمود مير افضلي استاد حميد: خانم مير افضلي برادرزاده حميد: سيد فرماندهي خط بود .آن روز ها تو تيپ 27 نور بوديم .حمله کرديم و رفتيم تو خط مستقر شويم که عراق پاتک زد .ما آمادگي قبل نداشتيم .همين باعث شد که بعد از نصف روز در گيري خيلي هابيايند عقب .يک عده هم ماندند .يکي از کساني که ماند،خود سيد بود. با اين که بهش گفتم :برگرد! عقب نيامد !البته من خودم نديدمش .ولي بچه هايي که مي آمدند ،مي گفتند :سيد خيلي مقاومت کرد . محمود احمدي همرزم ودوست حميد: روايت محمود احمدي همرزم ودوست حميد: روايت عزيز انصاري همرزم ودوست حميد: روايت علي سلمه اي دوست وهمرزم حميد: ايستاده بودم کنار يک ماشين .منتظر کسي بودم .يک ماشين آمد اعلام کرد گردان 452 تخريب شده. اول نفهميدم چي گفت .بيشتر به فکرآن بودم که بايد سر وقت مي آمده و نيامده بود .به ساعتم نگاه مي کردم و چشم مي چرخاندو تا طرف بيايد سر قرار .احساس کردم دلم آزرده شده .طبيعي بود . ناراحتي ام مي توانست براي نيامدن دوستم باشد .ولي ديدم نه از دوستم ناراحت نيستم . از خودم ناراحتم .گفتم :452!!؟دلم يک دفعه فرو ريخت .گفتم: نکند سيد ؟لبم را گاز گرفتم و گفتم :خدا نکند . برهان حسيني دوست وهمرزم حميد: عباس هواشمي دوست وهمرزم حميد: عباس هواشمي : برهان حسيني دوست وهمرزم شهيد: روايت محمود احمدي ازدوستان وهمرزمان حميد: عبدالحسين سالمي همرزم ودوست حميد: علي ناصري : مرتضي طالب زاده : جواد کامراني : علي محمدي نسب : مهدي مير افضلي ،برادر حميد: محمود مير افضلي ،برادر حميد : شايسته مير افضلي، برادر زاده حميد: يک بار خواب عجيبي ديدم .اين موضوع مال قبل از برگزاري کنگره سرداران است . توکلي معلم حميد: آقاي آذين:
آثار باقي مانده از شهيد
... بايد اعتراف کنم که اسلام را از دوران انقلاب به بعد شناختم . با تحمل درد ها و آلام و سختي ها و شاهدي بر شهادت هاي بهترين برادرانم توانستم اندکي ،اين قلب سياه و مکدر خود را با نور الهي و جلوه ها و آيات آن سرور و مولاي کربلا و با درس گرفتن از چهره هاي نوراني همسنگران شهيدم مقدار کمي موفق باشم ،به توفيق خدا . درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان کرمان , برچسب ها : ميرافضلي , سيدحميد , بازدید : 287 [ 1392/05/11 ] [ 1392/05/11 ] [ هومن آذریان ]
«حميد عرب نژاد »در سال 1332 در روستاي «حميديه» از توابع شهر «زرند »در استان«کرمان »به دنيا آمد .در کودکي پدر ومادرش را از دست داد اما سايه برادران متدين خودرا بربالاي سر داشت .حميد با تنهايي و مشقت زياد تحصيلات ابتدايي ومتوسطه خود را به پايان رساند .در دوران سربازي از نزديک ديکتا توري حکومت پهلوي را با پوست و گوشت خود احساس مي کرد .اين آگاهي راه تازه اي پيش پاي حميد گذاشت وآن مبارزه با ظلم و ستم آن روز بود .تلاش حميد در آن روزها به ياد ماندني است . منبع:" ستاره من" نوشته ي راضيه تجار، ناشرلشگر41ثارالله، کرمان-1376
باز آفريني راضيه تجار
محمد عرب نژاددوست وهمرزم شهيد: روزي نفس زنان به خانه مان آمد .حس کردم اتفاقي افتاده پرسيدم : چه خبر؟به درک واصل شد!! کي ؟ ژنرال باز نشسته آمريکايي .جاسوس کثيف سياه . سيدمحمد تهامي دوست وهمرزم شهيد: يک بار گزارش شده بود : در گيري ها همچنان ادامه داشت. به طور مثال در اوج در گيري با دموکراتها، وارد روستايي شديم . بلند شويد،اسلحه برداريد و راه بيفتيد!! روزي از کرمان برايمان نيرو مي رسيد .شنيده بوديم که جاده مهاباد بسته است و هيچ نيرويي نمي تواند ترددکند .حميد عرب نژاد با بچه هاي سپاه اروميه تماس گرفت و خواست که چند دستگاه کاميون در اختيار بچه ها گذاشته شود تا آنها از راهي که در حوالي مهاباد بود واز با لاي سد مي گذشت ،خود را به مقصد برسانند .وقتي نيرو به اين شکل وارد مهاباد شد ،دشمن شوکه شده بود .آنها باور نمي کردند اينطوري رودست بخورند ،مخصوصا که بچه ها در مقر کاخ جوانان سابق شهر مستقر شدند و به تير اندازي آنها پاسخ شايسته اي دادند اما مدتي بعد ،دشمن نيروي خود را بسيج کردو مقر باشگاه افسران راکه در دل شهر بود ،محاصره کرد .در گيري و کشمکش بين نيروي ماودشمن تا سه هفته طول کشيد ،طوري که جنازه پيشمرگان کردي که شهيد شده بودند ،در اينجا و آنجا پراکنده بود و امکان اين که آنها از آنجا به جايي ديگر منتقل کنيم ،نداشتيم و بناچار شبها کنارشان مي خوابيديم .تقريبا ناميد شده بوديم ،اما بار ديگر حميد با برنامه ريزي خود بچه هاي رزمنده را ياري داد تا اينکه محاصره دشمن را شکستيم و آنها را وادار به عقب نشيني کرديم .
درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان کرمان , برچسب ها : عرب نژاد , حميد , بازدید : 296 [ 1392/05/11 ] [ 1392/05/11 ] [ هومن آذریان ]
«محمد نصر الهي »در يکي ازروز هاي گرم مرداد ماه سال 1342 در «کرمان» به دنيا آمد .دوران کودکي را در همين شهر با کار وتحصيل سپري کرد .در نوجواني با آثار استاد مطهري و ديگرمبارزين انقلاب اسلامي آشنا شد .او شيرازه فکري خود را برپايه آثار اسلامي بنا کرد و با همين معيار به مبارزه عليه حکومت خود کامه پهلوي کمر بست .پيروزي انقلاب اسلاي ،پيروزي تفکري بود که او از نوجواني براي خود و پيشبرد جامعه اش آن را انتخاب کرده بود .
اکرم نصراللهي خواهرشهيد:
صادق مهدوي دوست وهمرزم شهيد: درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان کرمان , برچسب ها : نصراللهي , محمد , بازدید : 266 [ 1392/05/11 ] [ 1392/05/11 ] [ هومن آذریان ]
|
||
[ طراح قالب : گرافیست ] [ Weblog Themes By : graphist.in ] |