فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

وصيت نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
اي اهل ايمان سلاح جنگ بگيريد و آن گاه دسته دسته و به يک بار و معتقد براي جهاد بيرون رويد حال آن که بدن هاي ما براي مردن آفريده شده. پس چه بهتر که اين مرگ در راه خدا باشد، سيد الشهداء شهادت را تولّد نو و اوّلين مرحله ي تکامل دانسته است. امروز به فرمان امام عزيزمان عازم جبهه مي شوم تا از اين دين حفاظت نمايم.
مي روم تا درخت پر بار اسلام را با خون خود آبياري نمايم، مي روم به يزيديان بفهمانم که حسينيان فراوانند، ميروم تا مرگ سرخ را به زندگي سياه ترجيح دهم، مي روم تا به نداي «هل من ناصرٍ ينصرني» امام لبيک بگويم، مي روم تا به جهانيان بفهمانم که ايران ديگر ويران نيست بلکه ايران اسلامي است، مي روم تا اسلام را بعد از 1400 سال بار ديگر با خون خود آبياري نمايم، مي روم تا به خائنين بفهمانم که دين مان، اسلام و کتابمان قرآن و معلممان حسين و رهبرمان خميني عزيز و هدفمان شهادت است.
و امّا سخني با ملّت: اي ملّت مبادا يک لحظه از سخنان گهر بار امام دوري کنيد مبادا روزي شود که امام ين چريک پير اين قلب امّت اسلام را ناراحت کنيد، وحدت کلمه ايست که ما را به پيروزي رساند و هنوز هم اين پيروزي را با حدت پيش مي بريم، اميدوارم دست نيازي به سوي آن ها دراز ننماييد و به ياري برادران رزمنده ي جبهه هاي لبنان و فلسطين و... بشتابيد چون آن ها برادران ما هستند.
به جهانيان بفهمانيم که اسلام مرز نمي شناسد البتّه اين به اين معني نيست که کشور گشايي کنيم.

اي امام به فرمان تو ,با دست خالي و با چنگ و دندان از مرز و بوم اسلاميمان دفاع خواهيم کرد. اي امام به فرمان و تا آخرين قطره يث خون که در رگ ماست و تا آخرين نفس که در بدن ماست و تا آخرين فشنگ که در سلاح مان است خواهيم جنگيد و از اسلام دفاع خواهيم کرد.
سخني چند با پدر و مادرم:
مادر عزيزم مي دانم که محبّت من در دل تو بسيار است و رنج و اندوه از دست رفتن من براي شما سنگين است ولي در راه خدا و براي به ثمر رسيدن حکومت اسلامي بسي ناچيز است. آمّا به درگاه خداوند متعال شاکر و سپاس گذار باشيدکه اين نعمت را بر شما ارزاني داشت و شما را از اين ثواب برخوردار گردانيد.
مي خواهم بگويم مادرم مرا فراموش کن ولي مي دانم که اين امر براي شما امکان پذير نمي باشد.
مادر جان : من امانتي بودم که خداوند به دست شما داده و يک روز از شما مي گيرد. حالا آن روز فرا رسيده که اين امانت را باز پس گيرد.
اي پدر و مادرم ,بگوئيد خدايا من چند فرزند ديگر هم دارم که مي خواهم در راه تو بدهم ، چون که اين فرزندان از جانب تو امانتي است که هر وقت بخواهي در راه تو فدا مي کنم. مادرم شما هميشه مي گفتي خدايا من اين فرزندان خوبم را براي اسلام بزرگ مي کنم تا اينها را يکي يکي فداي اسلام کنم ؛ به فرموده ي امام ما بايد فداي اسلام شويم.
مادرم مگر خونم از خون علي اکبر امام حسين (ع) سرخ تر است که اين خون را در راه اسلام ندهم.
پدرم بر سر قبرم نا کام ننويسيد چون آن کس که در راه اسلام کشته نشود نا کام است. خانواده ي عزيزم پس از شهادتم ناراحت نباشيد و برايم گريه نکنيد، اگر گريه مي کنيد براي امام حسين (ع)گريه کنيد. ضمناً هر جا که پدرم خواست مرا دفن کنيد اگر خاک اين بدن گنه کار مرا قبول کند.
والسلام احمد زارعي_ تاريخ 14/8/1360



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان گلستان ,
برچسب ها : زارعي , احمد ,
بازدید : 205
[ 1392/05/13 ] [ 1392/05/13 ] [ هومن آذریان ]

وصيت نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
سلام بر امام زمان, آن منجي عالم بشريت که روزي خواهد آمد و جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد و سلام به نايب بر حقش امام امت, ابرا هيم زمان و خار چشم دشمنان اسلام وآنهايي که با صبر و استقامت خويش, چهره ي سياه ستمگران و جهان خواران و خون آشامان دو بلوک غرب و شرق را به خاک ظلمت نشاندند.
امامي که از سال 1342الي 1357و تا به حال ايستاده وهمه ي مصيبت ها و سختي ها را کشيده و انشاءالله که تا انقلاب مهدي موعود (عج)زندگي را براي در امان ماندن انقلاب اسلامي حسين بن علي (ع), ادامه خواهد داد و چشم کور آنان که نمي توانند چهره ي پاک حسيني را از صلاله ي زهرا (ع) , در اين انقلاب خونبار و روزهاي عاشورا , ببيند .
سلام و درود بر همه ي شهيدان کربلا تا به امروز از جبهه هاي ايران اسلامي که با خونشان درخت اسلام را آبياري کردند تا ما گناه کاران را به راه راست هدايت کنند.آنها بودند که با خونشان انسان هاي مثل ماها را از فساد نجات دادند . ما هم بکوشيم تا اين راه قرآن را ادامه دهيم, به اميد خدا .
سلام و درود بر رزمندگان اسلام که با ايثار و روشن دلي خود, قلب نا پاک آمريکا و شوروي و اسراييل را ضربه وارد کردند و پوزه ي آنها را به خاک ماليدند ، باشد که روزي شاهد پيروزي اسلام بر کفر و به احتزاز در آمدن پرچم اسلام در سراسر جهان باشيد . انشاءالله
وصيت نامه ي خويش را به شرح ذيل شروع مي کنم :
بنده اسفنديار خادملو متولد 1336 از سپاه پاسداران انقلاب اسلامي بندر ترکمن هستم .در همان زمانهاي انقلاب بود که عشق و علاقه ام به سپاه اسلام زياد و زياد تر شد تا اينکه روزي تصميم گرفتم براي شرکت در جبهه حضور داشته باشم و عضو سپاه شهرستان شوم که به آرزوي خويش رسيده و عضو رسمي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي آن شهرستان شده ام.
هميشه آرزوي بنده اين بود که در همه ي زمينه هاي سپاه شرکت فعّال داشته باشم؛ که اوّل ، جبهه را انتخاب کرده و هر وقت اسم جبهه مي آمد در درون قلبم احساس شوق مي کردم.
در دوران خدمت سپاهي هيچ وقت بي علاقه به جبهه نبوده ام و هميشه با اشتياق فراوان به حضور در اين راه اسرار ورزيده ام. چون اين شهدا بودند که راه شهادت را به ما نشان دادند و ما را از گمراهي نجات دادند و خون آن ها زمينه اي بود براي هدايت ما بندگان گنه کار. ما هر چه داريم از اين خون ها و از اين شهداي پاک تاريخ داريم .
هميشه از خداوند مي خواستم اوّل گناهان ما را پاک کرده و بعد از آن اگر لياقت شهادت را داشتم ,به شهادت برسم.
هميشه مي گفتيم خداوندا قلب هاي تمامي بچّه مسلمان ها را به هم نزديک تر کن و ايمان همه ي ما را بيش تر از قبل کن و خدا را شکر مي کنيم که با اين زندگي سر تاسر گناه بقيه ي عمرمان بعد از دوران شاهنشاهي به دوران جموري اسلامي منتهي شد که توفيقي بود براي بنده هاي در جهالت و گمراهي.
اي برادران حزب الله من خود اين انقلاب و اين جبهه ي پاک حسيني را انتخاب کردم ,چون اين انقلاب احتياج به ياراني هم چون حزب اللهي هايي دارد که واقعاً قلبشان در هر جاي ايران که باشند براي پيروزي آن ,بسوزد و به فکر جبهه و جهاد در راه اسلام و مبارزه با ستمگر و فاسدان آمريکائي باشند. اي برادران حزب الله, قلب ها را متوجه خدا کنيد و هميشه خدا را در نظر داشته باشيد که خدا ناظر اعمال همه ي انسان هاست.
اي برادران سپاهي و ارتشي و بسيجي همه به نام خدا و با ياد خدا جبهه ها را فراموش نکنيد و با صبر و استقامت و ايمان خويش اين جنايت کاران شرق و غرب را نابود کنيد.
اي انسان هاي به پا خواسته,در دفاع از اين انقلاب خونبار اسلامي، همه با هم کوشش کنيد و همّت نمائيد که شيطان هاي بزرگ بيروني و دروني در کمين شماها هستند. هوشيار و بيدار باشيد که هر لحظه در پرتگاه دنيا و مال و ثروت دنيا غرق هستيد. درون قلب هاي خود را به ياد خدا پاک و پاکيزه نمائيد تا خداوند هم به شما نظر کند که خدا مي فرمايد قلب ها را به ياد خدا آرامش دهيد.
اي جوانان حزب الله اعم از برادران و خواهران و اي کساني که در هر صورت مي توانيد به اين جمهوري اسلامي کمک کنيد، از جان و مال خود دريغ نکنيد که انقلاب اسلامي از همين چيز ها پا بر جاست و راه حسين بن علي (ع) با همين خون هاست که سال به سال مي جوشد و شفاف تر مي شود.
و در آخر به برادران و آن کساني که هنوز به اين انقلاب خوشبين نيستند، يا بي طرفند و يا در گوشه اي نشسته اند و شاهد از دست رفتن عزيزان اين وطن هستند,سفارش مي کنم ,به خود آيند که فرداي قيامت شرمنده خدا ورسول خداوائمه نباشند.
من به عنوان برادر کوچک شما به همه ي بچّه هاي حزب الله سفارش مي کنم که به ياد خدا باشيد و در خط او و در راه به ثمر رسيدن انقلابمان تلاش و کوشش نمائيد که پشتوانه ي اين جمهوري اسلامي شما و نسل هاي بعدي تان مي باشند.
اي برادران اين بنده ي حقير به شما سفارش مي کنم که اوّل در خود سازيتان تلاش نموده و بعد از آن ديگران را به اين راه دعوت کنيد, باشد که آن ها هم جزء دعوت کنندگان شوند.
اي برادران ,دوستان خدا را دوست داشته و دشمنان خدا را دشمن داريد و هر لحظه جمهوري اسلامي و مسئولين شما را براي حضور در جبهه دعوت کردند با اشتياق کامل بپذيريد که سوره ي نساء آيه ي 76 مي فرمايد:
آنان که ايمان آورده اند در راه خدا جهاد مي کنند و آنان که کافر گشته اند در راه طاغوت مبارزه مي کنند. پس اي مومنان ، مزدوران و دوستان شيطان را به قتل برسانيد و يقين داشته باشيد که توطئه ها و نقشه هاي شيطاني بسيار سست و ناچيز است!
اي برادران! من خود اين راه را انتخاب کرده و با عشق درونيم آمده ام براي ياري عزيزان رزمنده و انتقام گيرنده ي خون شهيدان و دوستان خود باشم تا شايد روزي در صحراي محشر آنان با ارزشي که پيش خداوند و ائمه دارند ما را هم شفاعت نمايند.
اي برادران و خواهران حزب الله امام را در حالات معنوي تان دعا کنيد و مسئولين انقلاب اسلامي را هم دعا کنيد و دعا گوي رزمندگان اسلام باشيد؛ شايد به اميد خدا دعايتان مستجاب گردد و ما پيروز شويم.
از تفرقه جداً دوري کنيد و با هم دوست و مهربان باشيد. هميشه به ياد خدا و شهيدان باشيد که خدا نجات بخش انسان هاست. اسفنديار خادملو



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان گلستان ,
برچسب ها : خادملو , اسفنديار ,
بازدید : 217
[ 1392/05/13 ] [ 1392/05/13 ] [ هومن آذریان ]

وصیت نامه
«بسم الله الرحمن الرحیم»
ولا تحسین الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احاء عند ربهم یرزقون.
گمان مبرید آنانکه در راه کشته شده اند مرده گانند بلکه زنده هستنند که در نزد پروردگار شان روزی میخورید .
یا رب دل مارا تو به رحمت جان ده دردهمه رابه صابری درمان ده
این بنده چه دادند که چه می باید خواست داننده توئی هرآنچه خواهی آن ده
نی از تو حیات جاودان می خواهم نی ملک و نه هم جهان می خواهم
نی سیم و زرو راحت جان می خواهم من هرچه رضای توست آن می خواهم
سپاس خدائی که اول است وپیش از او اولی نبوده وآخر است و پس از او آخری نباشد.
بار خدایا درود فرست بر محمد (ص)که بر وحی وپیغام تو درستکار بود .
درود بر شهیدان آن عاشقانی که با ایثار خون خویش در راه اسلام روحشان را به سوی معشوق تا عرش اعلی پرواز دادند و زندگی جاودانه یافتند .درود بر وارث حسین پرچمدار اسلام٬ رهبر انقلاب اسلامی امام امت خمینی بت شکن ویارو یاور مستضعفین جهان . مسائلی را با شما مردم قهرمان و شهید پرور و برادران سپاه و خانواده ام باز گو می کنم وانشاءالله از خداوند بزرگ تقاضای آمرزش برای خود و ثابت قدمی تمام شما عزیزانم را خواهانم .
با قدر دانی و سپاس و ستایش از برای خدای که در این جو موجود زمان حاضر یک چنین مر جع تقلید شیعیان جهان قاطع و پیامبر گونه به ما عطا کردند تا ما را از زندگی ذلت وار حیوانی که در زمان رژیم گذشته داشتیم نجات دهد و رهنمود به راه حق نماید .
راهی که من انتخاب کرده ام از روی آگاهی و احساس مسئو لیت در قبال خون شهیدان بود ودر راه خدا جهاد نموده تا دین اسلام با ریختن خونم آبیاری شود وابر قدرتها ی غرب وشرق ونوکرهای داخلی و خارجی آنها و صدام یزیدها بدانند که اسلام بزرگتر ازآن است که شما بتوانید شکست دهید .
من با لطف خداوند بزرگ توانستم عمر ناچیزم را تقدیم ادامه راه امام حسین (ع)و راه شهدا وفدای امام عزیزم و نها یتاَ راه اسلام عزیز بکنم. این راه جهاد فی سبیل الله است که از اول پیدایش اسلام با ریخته شدن خون شهیدان راه خدا ثابت مانده است .
هموطنان مبارز و انقلابیم ,ولایت فقیه استمرار راه انبیاست . اسلام پس از گذشت سالها بار دیگر جان دوباره ای گرفته است. قلب اسلام ولایت فقیه است .پس ولایت فقیه را باید سالم نگه داریم تا اسلام جانش سلامت باشد وناگفته نماند که باید جوارح یک جان را نیز سلامت نگهداشت وآن یاران با وفای امام امت هستند .
گوش به توطئه های مشرکین ومنا فقین ندهید ویاران امام را که در خط امام نیز می باشند ,باهمه وجود و قدرت حمایت کنید که وظیفه شرعی نیز می باشد. برادران وخواهران شهید پرور علی آباد ,محیط شما که از دو قشر شاهرودی وکتولی تشکیل شده است که باعث رشد هر گونه اختلاف و تفرقه می باشد.باید نهایت سعی وکوشش کنید که جلوی هر گونه سمپاشی چه از طرف دوست نادان ویا از طرف دشمنان اسلام گرفته شود .همیشه اختلاف در این منطقه از ناحیه سرمایه دارهای بی خبر از خداو توسط عده ای از دوستان نادان انجام می گرفت ودر آینده خواهد گرفت .
مبادا به خاطر سرمایه دارهای از خدا بی خبر و گروههای منحرف وکسانی که در رژیم پهلوی حامی ودعا گوی خاندان کثیف پهلوی بودند ,با یکدیگراختلاف پیدا کنید. َ
امروز به خاطر اینکه در جامعه اسلام نفو ذ کنند و کارهای مسلمانان را در دست بگیر ند بین شما اختلاف می اندازند و شما را هم به جان یکدیکر می اندازند .
به قول معروف:
تفرقه بینداز و حکومت کن ؛باشند.
شما وحدت خود را حفظ کنید واحترام به یکد یگر را داشته با شید که پیامبر خدا حضرت محمد بن عبدالله (ع ) فرمودند تمام مسلمانان با هم برادر دینی می باشند. اگر به جمله پیامبر گوش نکنید و فریب این از خدا بی خبر ها را بخورید فردای قیامت پیامبر جلوی شما را خواهند گرفت . آنها که به برادران مسلمان خود بد می گویند ,بدانید که از یاران شیطان می باشند .
و قاتلو اوالیا شیطان ان کید شیطان کان ضعیفا
پس با یاران شیطا ن پیکار کنید, هما نا نیز نگ شیطان ضعیف است.
خدا وند بر تر ی انسانها را بر همد یگر در یک چیز می داند, آن هم : اکرمکم عندالله اتقیکم .
به درستی که گرامی تر ین شما نزد خداوند ,با تقواتر ین شما ست.
به شمابرادران و خواهران شهید پرور علی آباد تو صیه می کنم که از فکر وراه وروش
بر دباری واخلاق مرد بزرگ الهی, امام جمعه محترم علی آباد برادر عزیزم حجت الاسلام والمسلمین سید عبدالهادی حسینی شاهرودی نوه محترم مرجع تقلید شیعیان مر حوم آیت الله العظمی حسینی شاهرودی استفاده کنید. به خداسوگنداز زمانی که برادران ما وارد علی آباد شدند سعی و کوشش نمودند که اختلافات اینجا را از بین ببر ند و جای آن یک جامعه اسلامی پرورش دهند که به حمدالله موفق هم شدند واین موضوع را تمام برادران روحانی , سپا هی ودیگر ارگانها می دانند که چقدر بین شما اختلاف بود وحاظر نبودید در کنار یکدیگر با شید وهر دسته دسته دیگری را طرد می کرد ولی با عنا یت خدا وند وفعالیت امام جمعه محترم این اختلافات بر کنار شد .
برادران روحانی وسپاهی ودیگر ار گانهای این منطقه همه با هم در کنار هم مشغول خدمت وانجام و ظیفه شدند که خداوند همه را موفق بدارد .بنده مد تی را که در پایگاه علی آباد بودم و خداوند افتخار خدمتگزاری به دین اسلام و امت شهید پرور این منطقه را در خدمت امام جمعه محترم را به من داد وبا اینکه خداوند این توفیق را نصیب بنده کردند که حدود سه , چهار بار در جوار امام جمعه محترم علی آباد به ماًمور یتهای راه دور رفتم, به خدا قسم اخلاص در کار, تقوی ,صبر وبردباری ,علم واخلاق اسلامی اش, هر کسی را جذب می نمود. خداوندا این نعمت وجود امام جمعه محترم علی آباد را برای ادامه زندگی وپرورش وتر بیت جامعه اسلامی این منطقه نگهداری فرمایند .
شما برادران وخواهران نهایت احترام به نمایند گان محترم امام و امام جمعه ها داشته باشید و سخن این بزرگواران را خوب گوش کنید وسرمشق زندگی روزمره خود قرار دهید که همه در این دنیا وهم درروز قیامت سرفراز خواهیدبود .
برادران پاسدار:
ما که رفتیم وراه حسین (ع) را در پیش گرفتیم و یک مسًولیت بسیا رسنگین بر دوش شما برادران گذاردیم که شما با صبوری خود, انشا الله مشکلات را حل نمایدکه چشم میلیونها مسلمان جهان به این انقلاب اسلامی دوخته شده است .به پیامهای امام خوب توجه نمایید و یک لحظه از عمل بدان غفلت نورزید که اگر خدای ناکرده منحرف شوید ,بدانید که نیست ونابود خواهید شد .
در همین جا از کلیه برادران پاسدار مخصوصاً برادران شواری فرماند هی پایگاه علی آباداز مو قع تاسپس ستاد کمیته وسپاه پاسداران علی آباد تشکر وسپا سگزاری می کنم . بر خورد سا لم وعلی وار شما برادران تاًثیر آنچنانی بر من گذاشته و موجب گردید بیشتر فعالیت کنم واصولاً بر خورد شما برادران شورای فرماندهی محترم لشکرویژه 25 کربلا آنچنان تاًثیر بر من گذاشته ,که اگر شب وروز خدمت میکردم باز می گفتم هنوز نمی توانم جبران نعمتهای خداوند وخدمات صادقانه شما برادران را انجام دهم.
خانواده محترم ضمن قدر دانی و سپاس از فرد فرد شما که ادامه دهند راه امام حسین(ع) و امام عزیز می با شید و با این کار مکتبی شما روح مراآسایش می دهید.
پد ر و مادر بزرگوار فقط تقاضای بخشش در مقابل رنجهای متحمل شده برای من در دوران طفولیت می نما یم واز برادر وخواهران عزیز م تقاضای صبر و بر دباری مینما یم.
از همسر م متشکرم که انشاالله فرزندانم را طوری تربیت کند که راه اسلام و امام عزیز را در پیش گیرند ودر خدمت به اسلام کوشا باشند .
بدانید که فقط مکتب اسلام است که انسان را به خدا نزدیک ومتکامل می ساز دوبه راه انسا ن بود ن وانسان زیستن پیش می برد.
فرزندان عزیزم ,مکتب اسلام و این آب وخاک بر گردن من و شما هاحق بزر گی دارد ,در حق آنهاکوشش کنید ونگذاید به دست اجنبیان ودوستان نادان دستاوردهای انقلاب را از بین ببرد. رهبر عزیز,امام امت ,خمینی کبیر راتنهانگذارید وهمیشه از او ویاران با و فای او تبعیت کنید.اسلحه ام را زمین نگذار ید وراهم را ادامه دهید که اطمینان دارم که ادامه خواهید داد .وشما ای منافقین, ای لیبرالها ,ملی گراها , ای فئو د الهای کثیف وضد انقلاب وشماای کسانی که به اسم امام زمان می خواهید این انقلاب اسلامی ورهبریت ولایت فقیه را شکست دهید ,پس از پیروزی انقلاب اسلامی فقط اسم وشهرت و نام سازمانشان را به عنوان کیش شخصیت به ید ک می کشید .از شما ها می پر سم آیا برای رضای خدایک شب برای این خلق خدا پاسداری داده اید .به عنوان برادر دلم می سوزد که یک مشت جوان پا ک وصادق که رهبرشان آمریکا ست,شما را منحرف می کنند .ای برادرو خوا هر مسلمان, چقدر می خواهی کانالیزه و سیستما تیک باشی تا کی وا گن قطار می خواهی با شی. به خود آی که خود انسانی مستقل وبا اراده هستی. از امت شهید پرور وخانواده خود تقاضای بخشش وگذشت دارم ,چنانچه از بند ه ناراضی می با شید.
ای مهربان خدا به رهبر عزیزمان, امام خمینی طول عمر, به پاسداران و ارتش مان ایمان ,به امت اسلامی ما آگاهی وبه روحانیت ما احساس مسوًلیت ببخش .
خدایا, اطاعت از امام خمینی ,اطاعت از تو ست پس این ملت اسلامی رادر پیروی ازرهنمودهای آن بز رگوار که مو جب رضای تو ست موفق بگردان.
ای قادر متعال, انقلاب اسلامی را تا پیروزی نها ئی که حکومت عدل امام مهدی (عج ) است در پناه خود حفظ فرما .
خدایا تنها تو می توانی, پس این انقلاب اسلامی , این کشور جمهوری اسلامی را از هجوم دشمنان خارجی و توطئه چینان داخلی مصون و محفوظ بدار .
پرور دگارا آنهائی که با رهبر انقلاب اسلامی و امت اسلامی عهد بسته بودند که به اسلام و برای ملت اسلام خدمت نمایند و حال آنکه عهد را شکسته و خیانت کرده اند, نابودشان بدار .
خداوندا : از تو می خواهم که راه مرا جز راه خودت و انبیاء و امامان قرار ندهی .
خدایا : من یک سپاهی اسلام بودم که تو شاهد و ناظر بودی که وابسته به هیچ گروه و احزاب نبودم و امیدوارم گروها و اجزاب استفاده گروهی نکنند.
آمین یا رب العالمین خدا یا خدا یا تا انقلاب مهدی حتی کنار مهدی خمینی را نگهدار
احمد شکی






خاطرات
فاطمه صديقي, همسر شهيد:
ماه رمضان سال 1362 بود. به اتفاق احمد رفته بوديم زيارت امام علي بن موسي الرضا (ع) . قبل از نماز صبح احمد مرا صدا زد. وقتي از خواب بيدار شدم اورا ديدم كه چهره اش نوراني است. با لبخندي كه به لب داشت بدون مقدمه رو كرد به من و گفت: «فاطمه! من تا دو سال ديگه مهمان شما هستم.» من كه هنوز خواب آلود بودم، با تعجب گفتم: «منظورت چيه! اين چه حرفيه كه مي زني؟!»
گفت: «جدي مي گم، ديشب يكي از شهداي محله را در خواب ديدم كه به من گفت: «احمد! تا دو سال آينده پيش ما هستي.» با ناراحتي گفتم: «احمد بعد از مدتي آمديم , زيارت آقا، اين چه حرفيه مي زني؟» لبخندي زد و گفت:‌ «خواستم به تو گفته باشم تا آمادگي داشته باشي.» وقتي خبر شهادت احمد را به من دادند , دو سال از آن صبح مي گذشت . جملاتش را چند بار از ذهنم گذراندم. مي بايست صبور باشم. چون شكيبایي ، سفارش هميشگي او به من بود . از اين كه مرگش آگاهانه بود، خوشحال بودم.
ان شاءالله ما بتوانيم، هم در اين دنيا و هم در آن دنيا،‌با شهدا محشور شويم.

ابراهيم احساني:
به محض ورود به اهواز ، قبل از هر چيز سراغ پايگاه شهيد بهشتي را گرفتم . به جهت مهارت در امور فني به ويژه تاسيسات بسيار تمايل به فعاليت در اين امور داشتم . دوستان كارگزيني هم محبت كردند و متناسب با اين مهارت ، نامه معرفي را برايم صادر كردند . گرسنگي امانم نمي داد . با خودم گفتم تا روشن شدن وضعيت ، بي خيال گرسنگي . آدرس ساختمان ها را نداشتم ، تا اين كه يكي از بچه ها كه به سرگرداني ام پي برده بود به طرفم آمد و نامه را از من گرفت و بلافاصله با انگشتانش ساختماني را نشانم داد . مسير اشاره اش را در پيش گرفتم تا اين كه لحظه اي بعد به مقصد رسيدم . به برادري در آن جا گفتم : بخش تاسيسات ؟ و او در جواب گفت : اشتباه آمده اي برادر اين جا تسليحاته . با تعجب نگاهي به نامه انداختم و فوراً به حقيقت پي بردم . با دلخوري به كارگزيني برگشتم . گويا دوستان كارگزيني به جهت شباهت لفظي ميان تاسيسات و تسليحات دچار اشتباه شده بودند . دقايقي بعد با تصحيح اشتباه ، مشكل حل شد و بنده به بخش خدمات معرفي شدم . با حضور در بخش مورد نظر ، جز عده اي برادر سرباز كسي را مشاهده نكردم . روزهاي اول حضورم ، سربازها رفتار دلچسبي با بنده نداشتند ، شايد عمده دليلش احساس غريبي بود كه با يك تازه وارد داشتند . روزهاي اول به دليل بي تجربگي و همچنين ازدحام بيش از حد صف هاي ناهار وشام ، هميشه با در بسته آشپزخانه روبرو مي شدم ، براي همين مي بايست از جيب مبارك براي شكمم هزينه كنم . نبود كار خدماتي باعث مي شد كه ساعاتي از روز را صرف گشتن محوطه اطراف پايگاه كنم . يكي از همين روزها بود كه قيافه آشنايي مرا به خودش جلب كرد ، نزديك تر كه رفتم يكي از مسوولين لشكر را كه از هم شهري هاي بهشهريم بود ديدم . خيلي خوشحال شدم . بعد از يك چاق سلامتي مفصل ، از وضعيتم برايش گفتم . از گرسنگي ، از بي كاري و ... ايشان بلافاصله مرا به اتاقش راهنمايي كرد و پذيرايي مفصلي از من به عمل آورد . چشمانم گويا قوت گرفته بودند . حاجي پس از صرف غذا رو به من كرد و گفت : فردا كه به هفت تپه مي روم موضوع تو را با آقاي شكي در ميان مي گذارم ، ان شاء الله كه اين مشكل هم به زودي حل مي شود . خوشحال از اين ديدار به اتاق كارم برگشتم تا كمي استراحت كنم . فرداي آن روز ، سرباز رو به من كرد و با حالتي آمرانه گفت : عجله كن ، تماس گرفتند كه مشكلي براي تاسيسات شهيد رجايي پيش آمد . سراسيمه وسايل مورد نياز را گرفتم و به آن جا رفتم . بعد از ساعت ها تلاش بالاخره ، بحران مهار شد . با لباس گل آلود و وضعيتي اسف بار به محل كارم برگشتم . در حال رسيدگي به وضعم بودم كه همان سرباز با سلام و صلوات به طرفم آمد و گفت : آقاي احساني ! تا لباس هايت را در بياوري ، بروم و كنسروي براي تان گرم كنم . از احترام بي حد و اندازه اش داشتم شاخ در مي آوردم . اين رفتارش برايم معما شده بود . تا اين كه ساعتي بعد جواب معما را يافتم . قضيه از اين قرار بود كه در غيابم شهيد شكي تماس گرفت و مسووليت خدمات پايگاه را به عهده بنده گذاشت . سرباز بيچاره كه در اين روزها برخورد شايسته اي را نسبت به من نداشت در هول و هراس آن بود كه بلايي سرش نيايد . براي همين با اين كارهايش در صدد دل جويي از من بر آمده بود . با اين كه فرصت خوبي بود تا او را حسابي تنبيه كنم اما پيش خودم گفتم اين انتقام جويي تنها شعله هاي خشمم را براي لحظه اي فرو مي نشاند ،ولي اگر با او از در رفاقت بيرون بيايم حتماً شرمنده مي شود و اين كارقطعاً بار تربيتي بيشتري براي او به دنبال خواهد داشت .



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان گلستان ,
برچسب ها : شکي , احمد ,
بازدید : 268
[ 1392/05/13 ] [ 1392/05/13 ] [ هومن آذریان ]

اول فروردین 1335 در روستای "ولاغوز"در شهرستان کردکوی به دنیا آمد. سومین فرزند خانواده کیانی بود. پدرش کشاورزی و کارگری می کرد و زندگی سختی داشتند. تمام اعضای خانواده مجبور بودند برای امرار معاش و گذراندن زندگی کار و تلاش کنند. تقی در این شرایط سخت زندگی رشد کرد و به سنی رسید که باید به مدرسه می رفت اما او دوشادوش سایر اعضای خانواده کار می کرد تا کمک باشد برای گذران زندگی سخت وطاقت فرسای آن روز. موفق تحصیل نشد, مادرش دربارۀ کودکی او می گوید:
"کودکی آرام بود و بیشتر به خواهر بزرگ ترش علاقه داشت. یک بار دست او با آب جوش سوخت و از پس از آب داغ خیلی می ترسید و به آن نزدیک نمی شد."
در یازده سالگی در کلاسهای پیکار با بی سوادی به صورت شبانه شرکت کرد و تحصیلات ابتدایی را به پایان رساند اما به دلیل مشکلات مالی موفق به ادامۀ تحصیل نشد. در مدت تحصیل در کارخانه پنبه پاک کنی کردکوی – که در مجاورت زادگاهش قرار داشت – کارگری می کرد. حدود پنج سال در آن کارخانه به کارگری مشغول بود. در این ایام پدر خود را از دست داد. پس از آن به عنوان شاگرد بنا مشغول کارشد. در این دوره به انجام فرائض دینی علاقه عجیبی داشت ,وقتی در کارخانه کار می کرد نماز اول وقت او ترک نمی شد. در مراسم مذهبی شرکت می جست و عضو هیئت زنجیر زنی محله بود. مادرش دربارۀ خصوصیات این دوره از زندگی او می گوید:
"در پانزده تا هیجده سالگی از نظر اخلاقی, عصبی مزاج بود و بعضی وقتها مجبور بودیم که حرفهای او را گوش کنیم. نسبت به انجام آنچه که می خواست حساس بود و در غیر این صورت عصبانی می شد. به افراد خانواده و به برادران و خواهران خود علاقه مند بود و با همسایه ها گرم بود و مخصوصاً با بچه های محل دوست بود و با آنان بازی می کرد. در ایام زمستان برای تامین مخارج زندگی به صید ماهی از رودخانه و یا دریا می پرداخت و ماهیها را در بازار می فروخت. گاهی اوقات برای جمع آوری هیزم به جنگل می رفت و با سختی و مرارت فراوان هیزم جمع آوری می کرد."
سالها گذشت و کم کم وضع مالی خانواده در نتیجه تلاش دسته جمعی بهبود یافت و آنان خانه قدیمی را خراب کردند و خانه جدیدی را بنا نهادند. تقی در 2 تیر 1354 به خدمت سربازی رفت. دوره آموزشی را در بیرجند گذراند و سپس به خرم آباد اعزام شد. در دوران خدمت سربازی از سوی ارتش ستمشاهی برای مبارزه با چریکهای ظفار به عمان اعزام شد. پس از بازگشت به کشور, دوره سربازی را در 2 تیر 1356 به پایان رساند. بعد از خدمت سربازی به شهرستان رشت نزد دایی خود که معمار بود رفت و در آنجا به بنایی مشغول شد. بعد از مدتی با یکی از دخترهای فامیل که در رشت زندگی می کردند, ازدواج کرد. مراسم عقد و ازدواج در روستای ولاغوز کردکوی برگزار و او به همراه همسرش – نرگس خاتون کیانی – روانۀ رشت شدند. آنها در منزل پدری خانمش به مدت شش ماه ساکن بودند .
این دوران همزمان بود با اوج گیری انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی. در این شرایط به دلیل بروز رکود امور ساختمانی, تقی به کردکوی بازگشت و در این شهر در فعالیتهای انقلابی شرکت کرد. مادرش می گوید:
وقتی که حمزه طیبی یکی از مبارزین با طاغوت به دست ژاندارمری رژیم شاه به شهادت رسید او جوانان را برای انتقام از خون آن شهید تحریک و تشویق کرد و بالاخره با کشتن یک نظامی طاغوت انتقام خون او را گرفتند. تقی در این زمان بیشتر در خدمت انقلاب بود و زندگی را از طریق صیادی و بنایی می گذراند.
همسرش می گوید: "به تامین مخارج زندگی اهمیت خاصی می داد."
در این ایام صاحب دختری شدند که نامش را مریم نهادند.
با شروح جنگ تحمیلی در 31 شهریور 1359 به عنوان سرباز منقضی خدمت سال 1356 برای گذراندن دوران احتیاط به جبهه فراخوانده شد. بعد از پایان دورۀ احتیاط نظام وظیفه و بازگشت به زادگاهش در سال 1360 در مقابله با منافقین شرکت فعال داشت. برادرش – محمد رضا – می گوید:
در روستای ما منافقین خیلی فعال بودند و او محور مبارزه با ضد انقلاب بود و در سازماندهی نیروهای حزب اللهی برای سرکوبی منافقین نقش بسیار گسترده ای داشت.
در تمام برنامه های مذهبی همچون نماز جمعه و راهپیماییها حضور می یافت. پایگاه بسیج محله و نانوایی پایگاه را تاسیس کرد که هنوز هم فعال است.
در 12 آبان 1360 از طریق بسیج به جبهه رفت و تا 30 آذر همان سال به عنوان تک تیرانداز در منطقه عملیاتی بود. پس از بازگشت در 15 دی 1360 به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی کردکوی درآمد و در واحد عملیات به عنوان نیروی عملیاتی مشغول خدمت شد. در همین سال احمد(دومین فرزند او) به دنیا آمد.
همسرش می گوید:
"با پیوستن به سپاه و پوشیدن لباس سپاهی به شدت از رفتار خود مواظبت می کرد. تمام وقت خود را شبانه روز در سپاه می گذراند و کمتر به منزل می آمد. گاهی اوقات در رزوهای تعطیل به منزل می آمد و بیشتر با بچه ها بازی می کرد و برای خرید وسایل منزل به ما کمک می کرد. فردی آرام بود و با اطرافیان خود خوشرفتاری می کرد."
با پاسداران خیلی صمیمی بود و علاقۀ خاصی به بسیجیان داشت. در سال 1361 در علمیات بیت المقدس, جانشین فرماندۀ گروهان بود و به علت شایستگی هایش به فرماندهی گروهان حضرت ابوالفضل (ع)- از گردان امام محمد باقر (ع) تیپ 25 کربلا - منصوب شد.
سید ابراهیم سیدالنگی می گوید:
"در سال 1361 با او در یک گردان بودیم. فرمانده گروهان بود و در عملیات بیت المقدس شرکت داشتیم. در مرحله اول عملیات در محور جاده اهواز – خرمشهر در محاصرۀ نیروهای دشمن قرار گرفتیم. نیروهای عراقی از جناحین به ما فشار می آورند و مهمات ما تمام شده بود وضعیت طوری بود که نمی توانستیم به عقب برگردیم. بچه ها به علت حضور در عملیات شب و روز قبل خسته بودند. همه سرگردان بودیم که چکار باید بکنیم. بی سیم از کار افتاده بود و جنازۀ شهدا در هر طرف به چشم می خورد. در سمت چپ ما دشمن به وسیلۀ دوشکا شلیک می کرد و از ما تلفات می گرفت . تصمیم گرفتیم که برای به دست آوردن مهمان به هر وسیله ای که شده دوشکار را منهدم و خاموش کنیم. من که فرماندهی گروه را به عهده داشتم به بچه ها که تعدادشان از ده تا پانزده نفر تجاوز نمی کرد :گفتم اگر می خواهید سالم برگردیم و اسیر نشویم باید این دوشکا را منهدم کنیم و برای این کار به چند داوطلب احتیاج داریم. یادم هست که تقی کیانی اولین نفری بود که داوطلب این کار شد و قبل از همه جلو آمد و مرا در بغل گرفت و گفت سید من با تو هستم و شجاع نصرت آنجاتی هم با ما آمد. رفتیم دوشکا را خاموش کردیم و با استفاده از مهمات عراقی ها از محاصره خارج شدیم."
تقی کیانی بعد از بازگشت از عملیات بیت المقدس در واحد عملیات سپاه کرکوی مشغول شد و در 11 اردیبهشت 1362 بار دیگر به جبهه رفت. سومین فرزند او (امیر) در همین سال به دنیا آمد. او قریب به دو سال تا 14 بهمن 1364 به عنوان فرمانده گردان صاحب الزمان لشکر 25 کربلا در جبهه ها حضور داشت. چهارمین فرزندش (سیف الله ) در سال 1364 به دنیا آمد.
ابراهیم سید النگی – از همرزمانش – می گوید:
"برخورد او با نیروهای تحت امر قابل تحسین و ستودنی بود. چه در منطقه و چه در پشت جبهه به نماز اول وقت و نماز شب بسیار مقید بود."
برادرش – محمد رضا- نیز می گوید:
"این خاطره را او بارها تعریف کرده است. به همراه هفت نفراز فرماندهان گردانهای لشکر 25 کربلا از جمله سردار حاج حسین بصیر, ماموریت یافتند برای شناسایی به مواضع دشمن بروند. آنها باید از درگیری اجتناب می کردند. در بین راه تقی یک قبضه آرپی جی بدون گلوله پیدا کرد راه طولانی و حمل سلاح انفرادی مشکل بود. با وجود این, آن قبضه آر پی جی را برداشت و با خود آورد تا اینکه به مواضع دشمن رسیدند. عراقیها متوجه آنها شدند و با تیر بار به طرف آنها شلیک کردند. فاصله آنها با سنگر تیربار حدود پنجاه متر نبود. آنها حدود بیست دقیقه زیر آتش تیربار بودند. تا اینکه تقی کیانی به حاج بصیر گفت: من آرپی جی را به طرف عراقیها نشانه می گیریم و شما از زیر آتش آنها عبور کنید. سپس به حالت شلیک نشست و تیربارچی عراقی از ترس از سنگر بیرون آمد و فرار کرد و همه افراد و گروه شناسایی ، سالم به عقب برگشتند."
15 بهمن 1364 به کردکوی مراجعت کرد و به مدت سیزده ماه در واحد بسیج سپاه این شهر مشغول خدمت شد. در کنار آن, مدتی هم در پایگاه بسیج روستای ولآغوز انجام وظیفه کرد.
سید ابراهیم سید النگی می گوید:
"در کلاسهای آموزش نظامی که در پایگاه برای جوانان برگزار می شد آنان را تشویق به اقامه نماز جماعت می کرد و سپس آموزش را پی می گرفت. عاشق ولایت و همیشه گوش به فرمان امام خمینی بود و در بخش اداری سپاه و ماموریتهای اعزامی، هرگز بیکار نبود. مسئولیتهای متعددی داشت و در رفع و رجوع به کارهای پایگاه های بسیج پر تلاش بود و بیشتر شبها را در پایگاه های بسیج به سر می برد.
به خانواده های شهدا علاقۀ زیادی داشت و معمولاً هفته ای یک بار از آنها دیدار می کرد. برادرش می گوید: فردی رئوف و مهربان بود و به دیگران احترام می گذاشت. در حال مشکلات دیگران کوتاهی نمی کرد. بسیاری از مردم و جوانان برای رفع گرفتاریهای خود به منزل او می آمدند و مشکلات خود را با او در میان می گذاشتند. نسبت به مفاسد اجتماعی و بی بند و باری بسیار حساس بود."
همسرش می گوید:
"با مشاهده این امور بسیار ناراحت می شد و رنج می برد. بیشتر توصیه های او دربارۀ حفظ حجاب و شرکت در بسیج ,نمازهای جمعه و حضور در صحنه های سیاسی انقلاب بود. می گفت که باید برای دیگران الگو باشیم و از موقعیتهای خود سوء استفاده نکنیم."
در سال 1365 بمبی در یکی از دبیرستانهای شهر کردکوی کشف شد. تقی کیانی به همراه علی زمانی برای خنثی سازی بمب به محل اعزام شدند. بمب پس از خروج از مدرسه و انتقال به داخل ماشین تویوتامنفجر و در نتیجۀ انفجار، مچ دست راست او قطع شد، بازوی چپش شکست و جراحات شدیدی به شکمش وارد آمد. زمانی هم به شدت مجروح گردید.
بابا علی پاکدل می گوید:
"به هنگام ترخیص از بیمارستان، لباس پاسداری و پوتین نظامی پوشید و با صلابتی کامل از بیمارستان مرخص شدو مردم روستا به خاطر علاقه ای که به او داشتند و مشتاقانه در انتظار بودند از او استقبال به عمل آوردند. وقتی که به روستا وارد شده به رانندۀ آمبولانش گفت که مستقیم به مسجد برود. برای انبوه جمعیت در مسجد روستا سخنرانی کرد. با این سخنرانی، جو را به نفع حزب الله و خانواده های شاهد تغییر داد. بعد از آن در حالی که وضع جسمی مساعدی نداشت از مسجد تا خانه را پیاده پیمود."
کیانی که بر اثر انفجار بمب، یک دست خود را از ناحیه مچ و انگشتان دست دیگرش را از دست داده بود. توسط کمیسیون پزشکی واجد 45 درصد جانبازی و از کارافتادگی شد. با وجود این در 26 اسفند 1365 به جبهه ها رفت و مسئولیت گردان ویژه شهدای لشکر ویژه 25 کربلا را عهده دار شد. در همین دوران وصیت نامه اش را نوشت.
تقی کیانی پس از آخرین عزیمت خود به جبهه چند روزی برای دیدار خانواده به کردکوی بازگشت. همسرش می گوید:
"آخرین شبی که در منزل بود و فردا می خواست به جبهه برگردد ماه رمضان بود بعد از خوردن سحری به نماز صبح ایستاد نمازی که در آن روز به جا آورد در طول زندگی مشترک ندیده بودم در سجده دوم آنقدر گریه کرد که هرگز از او ندیده بودم. بعد از سلام نشست. آنقدر مشغول فکر بود که متوجه هیچ کس نمی شد. حدود دو تا سه ساعت با چشمان بسته در سجاده نشسته بود و عمیقاً به فکر فرو رفته بود. از همان حرکات و عبادت او متوجه خیلی چیزها شدم .صبح که عازم جبهه بود مقداری غذا که برای بین راه او درست کرده بودم به او دادم. وقتی که از بچه ها خداحافظی کرد هنوز از حیاط خارج نشده بود که برگشت و غذا را از ساک بیرون آورد و به یکی از بچه ها داد.
کیانی در عملیات نصر 4 در منطقه ماووت عراق شرکت کرد. در این عملیات ماموریت سختی به لشکر 25 کربلا واگذر شده بود. فرماندهی لشکر گردان ویژه شهدا به فرماندهی کیانی را به ماموریت اعزام کرد. با یانکه این گردان تازه از ماموریت برگشته بود. کیانی به همراه نیروها گردان تحت امر بی درنگ حرکت کردند و با رشادتهایی که از خود نشان دادند ماموریت را با موفقیت کامل انجام دادند. پس از این ماموریت بود که سردار تقی کیانی در ماه مبارک رمضان در حالی که در سجده نماز ظهر و عصر بود در منطقه عملیاتی نصر 4 در ماووت عراق بر اثر اصابت ترکش راکت هواپیماهای عراقی بر پیشانی مجروح شد و در 4 تیر 1366 در بیمارستان – پس از چهل ماه حضور در جبهه های نبرد – به شهادت رسید. پیکر او را در شهر کردکوی تشییع و درگلزار شهدای این شهر به خاک سپردند. از او 5فرزند به یادگار مانده است.
منبع:پرونده شهید در بنیاد شهید وامور ایثارگران گرگان ومصاحبه با خانواده ودوستان شهید








وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
ولا حولولا قوت الا با لله الملی المظیم حسبنا الله نعم المولی ونعم النصیر٬
العاقبه اهل التقوی والیقین٬ اهدنا الصراط المستقیم٬ اعوذباالله من الشیطان الرجیم٬ ٍان تنصروالله ینصر کم ویثبت اقدامکم وٴاعدوالهم ما استطعتم من قوه من رباط لخیر.
با سلام ودرودبه ارواح طیبه شهدای پاک دامن اسلام وشهدای انقلاب اسلامی شهدای جنگ تحمیلی و به شهدای به خون خفته خطه مازندران بالاخص شهدای محبوب وعزیزروستای والاغوز وبا درود وسلام به رزمندگان جان بر کف اسلام به خصوص برادران بسیجی که اسلام را در این مقطع حساس, روحی دوباره بخشیده اند .
با سلام به امام امت فرمانده کل قوا رهبر جهان اسلام مرجع تشیع جهان.
سلام بردولت مردانی که به خط امام و در مسیر امام خودشان را آماده خدمت به انقلاب اسلامی وملت فداکار ایران کرده اند .با اسلام ودرود به آقا امام زمان (عج)و نائب بر حقش حضرت امام و اولیاءالله و تمام کسانی که مصمم هستند نسبت به اسلام ومسلمین خدمتی کرده با شند .بنده در این موقعیت سرنوشت ساز اسلام که تمامی اسلام در مقابل کل کفرجهان واقع شده است , تصمیم بر آن گرفتم جهت یاری داد ن اسلام که درگیر جنگ با کفر جهانی و استکبا رجهانی آمریکای جنا یتکارمی باشد ,دین خودم را ادا کرده باشم .
بنده افتخارمی کنم لباس مقدس سپاهی را به عنوان یک پاسدار که لباس عزت وافتخار است

و از سالار شهیدان ,حسین بن علی علیه السلام به برادران سپاه ,به عنوان کسانیکه ادامه دهندگان واقعی راه حسین (ع) می باشند ,رسیده است را پوشیده ام.
آن تعهد اخلاقی که به اسلام به امام وارزشهای اسلامی وبه خون شهدا وبه خانواده های شهدا داد م ؛می خواهیم بر مبنای همین تعهد تا آنجائیکه از دستم کار بر می آید کوتاهی نکرده با شم. امروز اسلام در حال جدال و قتال با دشمنان اسلام می باشد ,خوب است آنهائیکه این نظام این قانون و این مکتب را قبول دارند ,در صدد دفاع و حفظ از آن هجرت بکنند از خانه وکاشانه و از کنار زن وفرزند و مال و امکانات مادی جدا شوند ,کوچ بکنند, هجرتی را که اسلام در پیش مسلمانها گذاشته با آن هجرتی که یک سرمایه دار,یک پولداردنبال کسب و کارش می رود ,جهت کسب منفعت شخصی خودش ,فرق می کند .
هجرت اسلام به همان اندازه که اسلام از زادگاه خودش از محل تولد خودش دور می شود به طرف هدف خودش به همان اندازه به خدا نزدیک می شود. یعنی اگر ما از شهرستان کردکوی ازروستای ولاغوز حرکت کنیم به اهواز به منطقه جنگی جنوب کشورمان٬ قطعاً این 1500 کیلومتر راهی را که ما طی می کنیم 1500 کیلومتر به خدا نزدیک شده ایم واز آن طرف 1500 کیلومتر از مادیات ازکارهای ظاهری جدا شده ایم .
ما می توانیم بااین هجرت وبااین حرکت وبااین نیت لله٬ تکلیف انسانی واسلامی وشرعی خودمان رادراین مقطع حساس که اسلام از ما انتظاردارد ,ادا کرده باشیم.
وقتی هجرت کردیم به مکان موعود رسیدیم یعنی آن نقطه ای که بایستی جهاد کنیم, لباس رزم برقامتمان بپوشیم ,سلاح به دست بگیریم وخط مقا بلمان که پشت خط, گریزهائیکه زده شده یک طرفش دشمن٬ طرف خودمان نیروهای خودی قرار گرفته اند. اینجا این نقطه رامی گویند٬ نقطه سرنوشت ساز اسلام وکفر٬ اینجا دیواری است بین اسلام وکفر. این نقطه, نقطه ایست٬ این سرزمین٬ سرزمینی است که مثل حسین (ع) وقتی به سرزمین کربلا رسیده است. همه چیز ,هوش وهواس٬ زمین وزمان٬ درختان وتمام چیزها وطبیعت٬ به حسین (ع) می گفتند که اینجانب نقطه سرنوشت ساز قیام وحرکت تو٬ اینجا است که بایستی پاتوق بگیری٬ اینجاست که باید قیام بکنی ,اینجاست که بایستی اهل وعیا ل خودت را دراسارت کفر ببینی ٬ اینجاست که بایستی بهترین عزیزان خودت راازدست بدهی برای اسلام ٬وقتی به این نقطه رسیدیم کمال رشد فکری ما ومعرفت ما نسبت به خداست .اینجاست که می توانیم سبک با ل شویم . اینجاست که می توانیم نفس آزاد و خیا ل آرام و با قلب پر از اطمینان به خودمان جراعت بدهیم که ای خدا٬ اگرما از زن و فرزند از این چشم داشتهای مادی فاصله گرفتیم به اندازه همین فاصله ها٬ ای خدا به تو نزدیک شده ایم .نزدیک شدن بنده به خدا نشانه این است که انسان به کمال معرفت و شناخت وآگاهی رسیده است .
چطور مسلمانی میتوانیم باشیم که هجرت بکنیم٬ وقتی هجرت کردیم جهاد نکنیم. وقتی جهاد است شهادت را قبول نداشته باشیم.
نماز خوب است٬ خمس خوب است٬زکات دادن خوب است ٬ سفر حج رفتن خوب است٬ اما درراس همه این خوبیها یک چیزی هست که مکمل همه اینهاست؛ این حرکتها و این عمل ها را تکمیل میکند و آن جنگ است .٬شما حساب کنید هرانسانی که در یک دانشکده ای در دانش سرائی چه از لحاظ علمی چه از لحاظ صنعتی و تکنولوژیکی, اگر بخواهد به یک جا و مقام و منصبی از نظر مادی و ظاهری برسد ,امتحانها از او گرفته می شود. در لابلای همه این امتحانها یک امتحان نهائی در میان است. خواندن نماز یک امتحان ,حج رفتن یک امتحان ,روزه گرفتن یک امتحان, زکات و خمس دادن یک امتحان, اخلاق اسلامی داشتن یک امتحان, مساوات داشتن وعدالت را پیاده کردن یک امتحان؛ اما در راس همه این امتحانها ما مسلمانها یک امتحان نهائی داریم که باید رو سفید بیرون بیائیم؛ آن وقت است که می شویم یک انسان کامل, آن امتحان نهائی یک مسلمان جنگ است که وقتی اسلام درگیر جنگ است ,مسلمان خودش را بایستی به حمایت از اسلام که خطرهاِیی است بر اسلام٬ خطرهایی است که اسلام را تهدید می کند ,موانعی که بر سر راه اسلام گذاشته اند, اینجا تکلیف مسلمان این است که هجرت کند, اسلحه به دست بگیرد٬ دفاع کند٬ سینه ها راآماج شمشیرهاویا گلوله های دشمن قرار دهد نه به نیت وانگیزه ای که رفتیم به نیت شهادت ٬نه٬ نیت اصلی ما رضای خداست یا پیروزی یا شهادت که هر دو آنها سعادت است.
اگر ما به این ارزش دست پیدا کنیم اگر مابه این ارزش نزدیک بشویم عن غریب است که در جوار خدا جای بگیرم .آن بنده ای که در جوار خدا جای بگیرد قطعاً انسان ملکوتی است.قطعاً انسان پاک ومطهری است که گناهی ندارد .
آن ادعایی راکه داشته٬ آن شعاری راکه داده٬ این شعار رابا حرکت جان ,با فدای جان, با عشق وعلاقه به آن رسیده وعمل کرده است.
اسلام یک چنین انسانها وعناصری رادوست دارد واسلام این طور انسانها را هم در دنیا وهم در آخرت سعادتمند می کند, اینها را عاقبت به خیر می کند .اینطور انسانها الگو می شوند٬ نمونه می شوند ودرس ومشق انسانهای در اجتماع یا عصر خودش می باشند .
اینجاست که اینجانب تقی کیانی یکی از رزمندگان کوچک میادین جنگ که مدتی بود در اثر انفجاری که درمدرسه شهید رجانی به وجود آمده بود و منافقین سیاه دل وکوردل به حسب ظاهر درسالهای 1359و1360 ,خودشان را به عنوان طرفدار ملت معرفی کرده بودند و همین طرفداران خلق می آیند ,درمدرسه ای که فرزندان همین خلق درآنجا درس می خوانند٬ کسب علم ودانش می کنند, توی آن مدرسه بمب می گذارند.
آنجانیکه سپاه ضامن حفظ جان این ملت که همه چیزش رادر طبق اخلاص نهاده است ,برای حفظ کیان اسلام وارزشهای انقلاب اسلامی ٬ سپاه بایستی به هر طریق که شده است جان مردم را حفظ کند. بنده به اتفاق یکی از برادران سپاهی دیگر رفته بودیم این بمب را خنثی کنیم٬ خوب سانحه ای پیش آمد وبمب منفجر شد و خوشبختانه هیج آسیبی به دانش آموزان نرسید واین سربلندی واین افتخار برای همیشه برای سپاه باقی ماند که فرض اینکه دست راست بنده قطع شده است ودست خودم رافدای این ملت خوب واین دانش آموزان آینده نگر اسلام کرده ام که به خاطرخدا وبرای رضای خدا وبه خاطر اسلام بود .
سر بلند وسرافرازیم واین مدتی را که بنده تحت درمان پزشک بودم ازاینکه عملیا تی در محورهای غرب وجنوب کشور ودرمیادین جنگ انجام می گرفت ازجهتی خوشحال بودم وخیلی مسرور بودم از اینکه رزمندگان اسلام عملیات انجام می دهند وپیروزیهایی را به دست می آورند وآورده اند. پیشروی های کرده اند٬ اسیرها گرفتند٬خوشحالم.اما ازطرفی نگران و ناراحت بودم که چرا خودم درکنار این رزمندگان نیستم در کنار آنها در توی صف وستون آنها حرکت کنم . بنده ای که به عنوان یک پاسدار اسلام به عنوان یکی از عناصر نظامی٬ سیاسی٬ معنوی٬ فرهنگی ٬واقتصادی مطرح باشم اما توی خانه خودم بنشینم فقط فیلم تلویزیون را نگاه کنم. ازاینکه برادران رزمنده سپاهی وارتش وبسیجیان عزیز آن افتخار وعزت وپیروزی وفتح را به دست می آورند ,خوشحال بشوم اما حرکت نکنم اما خودم نروم در میدان جنگ بادشمنان نجنگم .
با افتخارانی که به دست می آید بنده خوشحال می شوم یعنی سرسفره آماده بنشینم, غذا رابخورم و به این فکر نباشم که امکانانش از کجا می آید, چه کسانی تهیه کرده, چه کسی این غذا را می پزد که بنده سر سفره آماده می نشینم واز این غذا استفاده می کنم ومی خورم. اینجاست که از این لحاظ که آنها افتخار به دست می آورند پیروزی به دست می آورند خوشحال بودم وخداراشکر می کردم ,از طرفی اینکه خودم در این عملیات شرکت نداشتم نگران وناراحت وحیرت زده بودم وامروز است که آن ناراحتی هایی که از نظر قلبی وروحی داشتم دیگر به سر رسیده است.
در تاریخ 26/12/1365 باسپاهیان ویژه حضرت مهدی(عج)اگر خدا سعادت بدهد و قسمت بکند می خواهم عازم میدان جنگ بشوم تا آن روحیه گذشته رادر خودم زنده کنم وبه عنوان یک رزمنده خاکی در میدان جنگ اسلحه به دست بگیرم.
تا آنجانیکه از دست من بر می آید رمق و توان دارم جان دهم ,به هر طریق وشکل وشیوه ایی که شده از اسلام دفاع کنم. اگر ماها ییکه می توانیم در میدام جنگ ,بجنگیم به حمایت ازاسلام نرویم وآنجا مبارزه نکنیم پس چه کسی می خواهد ازمرزوبوم اسلام وانقلاب اسلامی وجمهوری اسلامی دفاع کند.حزب الله بودن٬ بسیج بودن٬ انقلابی بودن .فقط در شعار وشعاع نیست ؛درعمل است. اگر شعار می دهیم که حزب الله ودرخط امام هستیم بایستی حرف امام را با متاع جان بخریم .وقتی حرف امام وپیام امام را می شنویم بایستی عمل کنیم٬ بایستی از نزدیک باآن کار ,با آن مشکلات مواجه شویم. امروز مشکلات زیادی رادردرون انقلاب درداخل شهرها وروستاها داریم اما آن چیزی راکه امام انگشت روی آن گذاشته اند و فرمود ند که در رٲس همه امور جنگ است وازآن طرف فرموده است این جنگ اگر بیست سال طول بکشد تا آخر ایستاده ایم .
دلیلی بر این نمی شود که بنده ,یکبار ,دو بار, سه بار,الی بیشتر وکمتر به جبهه رفتم, بگویم تکلیف من تمام شده٬ بنشینیم آنهائی که نرفتند بروند٬ نه از آنجائیکه دشمن این جنگ را طولانی کرده ,از آنجائیکه جنگ دراز مدت شده ,رفتن ما هم بایستی به صورت زنجیری وار تداوم داشته باشد.
اگر جنگ طولانی شده ماندن در جبهه ما هم باید طولانی باشد. اگر فشار جنگ زیاد هست بایستی استقامت و صبر وتحمل خودمان را زیاد کنیم وگسترش بدهیم. اگر چه امروز دشمنان دست به دست همدیگر داده اند, غرب و شرقی که این همه تضاد و اختلاف با هم داشته اند اینها را کنار گذاشته و برای کوبید ن جمهوری اسلامی؛ ما هم بیاییم همه اختلافات را کنار بگذاریم ,به خاطر حفظ اسلام به خاطر سرکوب کردن دشمنان بیائیم یکپارچه بشویم ,وحدت داشته باشیم .
واعتصموا بحبل الله جمیعاً ولا تفرقوا
به ریسمان خدا چنگ زنید واز تفرقه وجدایی بپرهیزید.
آن کسی که در راس این صف و ستون قرار دارد ,حضرت امام است. ببینیم که امام چه می فرمایند. ضرورتها را امام تشخیص می دهند ,موقعیتها را امام تشخیص می دهند, اهمیت هرکاری که اولویتش بیشتر است, بایستی زوتر انجام بگیرد. همان کاری را که امام دستور داده تبعیت کنیم.
امروز جنگی که به این نقطه رسیده است, امروز جنگی که نامش رابه عنوان ایام سر نوشت ساز مسئولین ما نام گذاری کرده اند ,سالی که سال سرنوشت است, سالی که ما بایستی قضیه جنگ رابه جائی برسانیم که رادیو ها ورسانه های گروهی دنیا تمام آنها ئیکه مبلغ باطل هستند؛ اعتراف بکنند که پیروزی قطعی جنگ با جمهوری اسلامی ایران است.
اگرچه آنها امروز می خواهند جنگ رااز راه سیاسی و تبلیغات روانی به پایان برسانند که این خودش از ابتدای جنگ واز تحمل کردن جنگ علیه انقلاب اسلامی سوزنده تر٬ تخریب کننده تر وکشنده تر است. اینجاست که مسئولین آگاه مامتوجه توطئه وخدعه دشمن که این پیشنهاد راکرده اند,شده اند.
این طرح راکه دادند وپاسدار صلحی که بناست بیاید وجنگ را به پایان برساند ,در منطقه بین ایران وعراق در مرزهای بین المللی ما آنجا مستقر بشوند, امکان صددرصد است که آن پاسدار صلحی که می خواهد آمریکا را آنجا بگمارد, اسرائیلی ها باشند که ما از اول انقلاب تا الآن تمام شعارهای ما به این گونه بوده است که اسرائیل را از بین ببریم .
حالا با صلح و سازش خودمان اسرائیل را بیاوریم سر مرز خودمان مسلط بر کشور و اوضاع خودمان بکنیم. اگر ما این صلح و این پیشنهاد را قبول می کردیم قضیه ما مثل قضیه فلسطین ولبنان و الجزایر می شد که آن مصیبت را سر این کشور های جهان سوم ومسلمانهاآوردند .پس امروز جنگ بایستی از راه نظامی با قدرت نظامی با فشار عملیات برق آسای رزمندگان چه در جنوب چه در غرب چه در جبهه میانی تعیین شود.
آنهائیکه در این فکرند جنگ با ید تمام بشود وباید پشت میز مذاکره مسئولان عراق و ایران بنشینند وجنگ از این کانال به پایان برسد. اینها طرفداران بی چون و چرای آمریکا هستند. نظر ما نظر امام است ونظر رزمندگان نظر امام است.
ملاک همه کاروامور ما نظر امام است. هر چیزی راکه امام تشخیص بدهد در رابطه با انقلاب وصدور انقلاب وجنگی که امروز ماباآن درگیر هستیم .نظرامام مقدم است وما از اول جنگ تا الآن از اول انقلاب تا الآن کلمه سازشکارانه ای ازامام ندیدیم .
امام ما را همیشه دعوت به مبارزه وجنگ و قتال با دشمنا نیکه به ما جنگ را تحمیل کردند , می کند و ما را به آن سمت هدایت می کند وما با داشتن این قدرتها واین ارزشها دیگر لزومی ندارد تسلیم دشمنان اسلام و قرآن ومکتب بشویم.
اگر امروز دنیا در پناه یک چیز جاگرفته واگر امروز دنیا یک امداد دارد به نام امداد ابزار و اسلحه٬ ما سه تا امداد و ارکان داریم.
امداد اول ما وقدرت اول ما خداست. ما متکی به قدرت خدا هستیم .سایه خدا برسر ماست .ما به این اعتقادیم در هر جا ئیکه گیر بکنیم وکار ما به مشکلات برخورد بکند امدادهای غیبی خداوند به کمک ما می آید. شما قضیه طبس را در نظر بگیرید که آنها حمله مستقیم به طبس کرده بودند. خدا چطور آنها را با طوفان وباد گوش مالی داد که لاشه های هواپیما های آمریکا هنوز در طبس است .
می خواستند کودتابکنند . جنگهای مسلحانه را ,اختلافهای شهری وروستایی راو...
با امداد غیبی ٬ خدعه ها یشان یکی پس از دیگری خنثی می شود. پس اگر دنیا در پناه یک امداد جا گرفته به نام ابزار٬ ما سه تا قدرت داریم اول قدرت خدا و دوم قدرت رهبری وقدرت امامت و مرجعیت و فرماندهی کل قوا .
اگر بلوک غرب رهبری مثل ریگان دارد که یک هنر پیشه سینما بود, رقاصه ویک مشروب خوار یک ورق بازویک آدم بی بند وبار وبی آبرو٬ ما ملت ایران رهبری داریم که نماینده ی امام زمان(عج) است .
یک ارزش است که نماینده ی امام زمان قائم مقام امام زمان بر سر ما به عنوان رهبر به عنوان امام وفرمانده کل قوا بیاید, مردم را هدایت کند . قدرت سوم ما قدرت ملت ما است که این انقلاب مردمی مااست .مردم انقلاب را نگه می دارند. مردم مشکلات را به جان می خرند. مردم جنگ را تامین می کنند, هم از لحاظ مالی , یعنی یک پدری هم فرزندش رابه جبهه می فرستد وبعد از چند روزی بلند گوهای ستاد پشتیبانی جبهه های جنگ وقتی که داخل روستا می آید همان پدری که فرزندش رابه جبهه فرستاده , اولین کسی است که به جبهه کمک مالی می کند .بعد آمریکا وکشورهای دیگر حتی صدام اینها فقط پشتوانه ای که دارند ارتش حقوق بگیر وبه اندازه ای که پول دریافت می کند برای ارتش خودش کار می کند اما ملت ما برمبنای خدا,برای کسب فیض ,با شناخت ومعرفت برای این ارزشها انسانی واسلامی چه به آنها پول بدهند یا ندهند,چه بالای سرشان باشند یا نباشند, این ارزشها را دنبال می کنند.
ما با داشتن این موقعیت واین ارزش واین ویژگی شکست در مکتب ما نیست .
اگرحساب کنیم و بررسی کنیم این هست که در کشوری که نیروی مردمی دارد ,پایگاه و همت وحرکت و قیام و انقلاب مردمی دارد ,شکست در آن راه ندارد چون همه چیز را مردم دنبال می کنند .همه چیز را مردم مراقبند, همه چیز را مردم تحمل می کنند اگر بناست که قیام بکنند قیام می کنند, اگر بناست راهپیمایی کنند, اگر بناست فریاد بکشند ,می کشند واگر بناست با جبهه بروند و به جبهه میروند به هر طریقی که بخواهند انقلاب از اینها استفاده بکند اینها با جان ودل آماده خدمت هستند پس ما پیروزیم ما به همه این سرد مداران منافقین و ضد انقلاب وآنهائیکه بی تفاوتند می گوئیم که ما پیروزیم چرا که اسلام پیروز است چرا که حسین (ع) پیروز است نه یزید٬ یزید نابود است یزید صفتان نابودند حسین وحسین صفتان پیروزند .این جنگ به نفع ما به پیروزیمی رسد چرا که اسلام و قرآن پیروزاست در رأس همه اینها خدا پیروز است. آن کسی که در بلندترین نقاط طبیعت آسمان تا زمین قرار دارد خداست ٬ پس برنده ما هستیم که طرفدار خدائیم نه آنهائیکه طرفدار مخالف خدایند, منکر خدایند .من سفارشی به برادران پایگاه حضرت امام کاظم (ع) ولاغوز می کنم که همچنان گذشته در صحنه انقلاب باشند, انقلاب را حمایت کنند ,در خط امام باشند و از امام تبعیت کنند.
جانشین امام روحانیتی است که در خط امام هستند وبا دیگر یاران امام نظر خوش دارند وباآنها هماهنگند. ازآن یار امام٬ از آن روحانی که در خط امام است٬ فاصله نگیرید. نزد یکتر بشویم به آنها وخط بگیرید وهر چه آنها گفتند بدانید که حرف امام است وحرف امام٬ حرف امام زمان است وحرف امام زمان حرف خداست.
برادران پایگاه امام موسی کاظم (ع) ولاغوز واقعا در امتحان خوب در آمدند وآن امتحاناتی که اسلام از آنها می خواست از آن امتحان رو سفید در آمدند و آن چیزیکه اسلام, آن انتظاری که اسلام از آنهاداشته ازاین امتحان روسفید بیرون آمدند .من از برادران پایگاه امام موسی کاظم (ع) ولاغوز تشکر می کنم. از خانواده های معظم شهدای ولاغوز تشکر می کنم. به خصوص از خانواده های معظم شهدا که مخلصند و مومن هستند .ضمن اینکه شهید دادند ,فرزند دادند ,برادر دادند ؛خودشان هم دربست در اختیار انقلاب در داخل تشکیلات پایگاه خدمت می کنند. این طور خانواده های شهدا بها ءومنزلت در پیش خدا دارند. ما راضی از اینها هستیم انشاء الله خداوند از اینها راضی باشد.
اگر من شهید شدم به خانواده خودم توصیه می کنم برادران پایگاه امام موسی کاظم (ع) ولاغوز٬ برادران پاسدار ولاغوز کل سپاه کردکوی وبرادران بسیجی ولاغوز و خانواده های شهدائیکه در پایگاه فعالیت داشتند ,همانند شما خانواده من صاحب عزا و صاحب مراسم می باشند. نظر آنها را همچنان نظر من ونظر خودتان مقدم بدارید. در مراسم تشیع جنازه من خیلی با احترام تشیع جنازه بشود سرو صدا نشود خدای نکرده گریه بلند نکنید داد و بیدادنکنید چون شهادت افتخار است, چون شهادت سعادت می آورد,چون شهیدافضل است. من از خانواده خودم , از برادران خودم , از فامیلهای خودم می خواهم که اصلاسر وصدا نکنند. هر طوریکه برادران پایگاه امام موسی کاظم (ع) تصمیم گرفتند که مراسم تشیع جنازه ام را ومراسم عزا داریم را بچرخانند از آنها قبول کنید. آنهاخوبی مارا می خواهند. مابا هم بودیم ,ماهم لباس بودیم .من از صمیم قلب برادران پایگاه امام موسی کاظم(ع) ولاغوز را دوست دارم ,به خصوص برادران پاسدار وبرادران خانواده های شهیدا ئیکه در پایگاه فعالیت دارند .سفارش می کنم بعد از شهادت من جنگ را فراموش نکنید وتبعیت از امام بکنید دستورات امام را انجام دهید. ببینید امام چه می گو ید هرچه امام گفتند همان را انجام بدهید. حرف مسئولین در خط امام را گوش دهید وعمل بکنید وفاصله از آنها نگیرید .
من به فرزندان خودم توصیه می کنم سه تا فرزند پسر دارم ویک فرزند دختر .فرزندان پسرم را توصیه می کنم که همه شان از احمد کیانی٬امیر کیانی٬ وسیف الله کیانی ,توصیه می کنم وقتی بزرگ شدندوبه سن بلوغ رسیدند به لباس مقدس سپاهی در بیایند واین لباسی هست که می تواند خدمت به اسلام بکنند. لباسی است که تا ظهور امام زمان (عج) انشاالله باقی میماند وهمین لباس است که میتواند قشون امام زمان بشود وبا دشمنان امام زمان بجنگد .به فرزندان خودم توصیه می کنم که لباس مقدس سپاهی را بر قامت بپوشند وبه خدمت مقدس جمهوری اسلامی مشغول بشوند.
به دخترم مریم کیانی توصیه می کنم ایشان هم اگر می توانند واگر مایل باشند در قسمت خواهران این نهاد مقدس سپاه مشغول خدمت بشوند .
به همسرم توصیه می کنم در رابطه با شهادت من ناراحت نباشد چون شهادت از حسین(ع) است که به ما رسیده است.
شهادت ارثی است که از انبیاء به ما رسیده وما بایستی در این راه قدم بر داریم ,هجرت کنیم وجهاد بکنیم یا پیروزیم یا سعادتمند. والسلام تقی کیانی



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان گلستان ,
برچسب ها : کياني , تقي ,
بازدید : 307
[ 1392/05/13 ] [ 1392/05/13 ] [ هومن آذریان ]

وصيت نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
يا ايها النفس المطئنه ارجعي الي ربک راضيه مرضيه فاد خلي في عبادي وادخلي جنتي .
با درود سلام به همه شهداي اسلام وبه پيامبر اکرم وامامان ودرود بر مهدي ناجي عالم بشريت .ازآنجائيکه هدف از خلقت انسان رسيدن به خداست وبراي رسيدن به اين راه اين مسير جز صراط مستقيم راه ديگر نيست ودر اين صراط مراحل زيادي است تا انسان به کمال برسد اين مراحل بايد طي شود تا انسان به سعادت برسد.
يعني به خدا که نهايت کامل است وجز او هيچ کاملي نيست واوست که ما را از خاک آفريد. خودش در قرآن مي فرمايد آخر اين راه رسيدن به من است ما براي رسيدن به خدا راه شهادت که آخرمراحل است را انتخاب کرده ايم وبراي نبرد با خصم زبون به جبهه ها مي رويم واميدوارم که در جبهه با ياري خدا وپشتيباني مهدي(عج)اسلام رابه پيروزي برسانيم تا براي تمامي جهانيان سايه عدل وقسط خود را بگستراند وبراي انسا نها جامعه نمونه به وجود آورد تا سر مشق تمام جوامع شود .
چون ما مي خواهيم کار حسيني بکنيم وراه مارا ادامه دهيد, يعني منتظران شهادت راه ما راادامه خواهند داد وبراي اينکه خط مامعلوم باشد.من وصيت مي کنم :
حسين زمان را هيچگاه تنها نگذاريد وهميشه سعي کنيد جزء ياران حسين با شيد وبايد اسلام را ياري کنيد زيرا تکليف است .
سخنان اين پير بزرگ واين يار ونائب امام زمان رانصب العين خود قراردهيدودر تما مي کارهااز اين سخنان به عنوان راه وخط مشي استفاده کنيد زيرا که ولايت فقيه ولايت الله است.
من وصيت مي کنم که امر به معروف ونهي از منکررابسيار جدي بگيريد وسعي کنيد که از طريق اسلامي انجام دهيد زيراکه پيامبر اکرم مي فرمايند که :اين دو از عزيزين هاست .اميدوارم که خداوند توفيق شهادت وجهاددر راه خود رابه من عطا کند وبه شما برادران قدرت شناخت وانجام دستورات قرآن وپيروي از خط ولايت فقيه را بدهد ومارادراين راه ياري نمايد. والسلام رجبعلي دودانگه



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان گلستان ,
برچسب ها : دودانگه , رجبعلي ,
بازدید : 174
[ 1392/05/13 ] [ 1392/05/13 ] [ هومن آذریان ]

وصيت نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
به درستي که همه از خدائيم و به سوي او برمي گرديم. خداوند جن و انس را خلق کرده تا او را عبادت و بندگي کنند.
در طول زندگي امتحان مي شويم تا ساخته شويم و ديگران را هم در مسير حق قرار دهيم.
مردن و در راه خداي تبارک و تعالي به شهادت رسيدن آرزوي هر مومني مي باشد که به درجه ي اعلا برسد و از روزي خداون متنعم شود.
پس تو اي برادر و خواهر هميشه در ساختن خود براي خدا و در راه خدا قرار بگير و هوا و هوس هاي دروني و شيطان هاي بيروني که به ظاهر خوب و زيبا جلوه مي کنند را از خودت دور کن تا يک انسان مستقل و آزاد بر اساس اصول پنجگانه ي مکتب به بار آيي.
و تو اي داداش عليرضا و اي مادر هيچ ناراحت نباشيدو اين را بدانيد که همه ي ما رفتني هستيم و فقط الله حاکم بر عالميان باقي مي ماند و ابدي و ازلي مي باشد . داداش سعي کن که خط هاي انحرافي و مرتد را خوب بشناسي و از خودت دور بکني چون نتيجه ي اين مسيرها و خط هاي انحرافي به اسفل السافلين مي رسد . اميدوارم ان شاالله خداوند بزرگ تمام منحرفين را هدايت فرمايد.
مادر من از لحاظ مادي چيزي ندارم که به عنوان وصيت بنويسم ولي مسائل کوچکي هست که توضيح مي دهم :
1- من مبلغ 1200 تومان بابت حق همسر از سپاه گرفته ام که بايد به همسرم داده شود.
2- لباسهايم را به زلزله زدگان اختصاص دهيد و در صورت امکان به مستضعفين بدهيد.
3- حلقه ي ازدواجم را بفروشيد و به جنگ زدگان و زلزله زدگان اختصاص دهيد.
والسلام حسينعلي خالداران



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان گلستان ,
برچسب ها : خالداران , حسينعلي ,
بازدید : 265
[ 1392/05/13 ] [ 1392/05/13 ] [ هومن آذریان ]

وصيت نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد الله رب العا لمين . که حمد مخصوص خدا تعالي است، ستايش وتشکر خداي قادر متعال راسزاست. اين بندهً حقير که طاعتش را نکرده،ولي الطاف خفيه زيادي را مشاهده کرده ام ,خودم را مستحقش نمي بينم که شکرش را بگويم .درود و تحيت بر انبياء الهي ,خاصه ائمه معصوم .خدايا به امر خودت وبه اذ نت وصيت نامه ام را مي نويسم .پروردگارا ,عزيزي به عزتت سوگند ،به حق علي (ع) سوگند ،دلم مي خواهد در راهت شهيد بشوم ، آرزو دارم جسمم هر چه بيشتر متلاشي تر باشد تامعتبر تر. اميدوارم نصيبم بفرمائي که فناي در عشقت شده باشم واين راهم را هر چه زودتر قرار دهي .
خدايا,مي دانم وبه خوبي هم ميدانم که زهرا سلام ا...عليها دلش مي خواهد فرزندش در راه امام امت ،شهيد بشود .بارالها دلم مي خواهد با محاسني خونين به ملا قاتت بيايم چرا که در طول حياتم خدمتي به دينت نکردم ،و خودت شاهدي که از آن هنگام که با خط سرخ علوي ,توسط استادم آشنا شدم ,در انتظار شهادت بودم و گواه بودي که در ابتدا ي آمدنم به سپاه ,بعد از قدر ي تًامل وتفکر ,به عينه ,زمينه لازم راجهت پيمودن راهت فراهم کردم.معيار هاي معنوي در وجود م ديدم واحساس نمودم بعد از پيدانمودن لياقت واستحقاق ,جهت دعوت از جانب معشوق عارفان ,به فوز عظيم که يکي از افتخار هاي ائمه معصومين ( ع) يعني شهادت ,خواهم رسيد, انشاء الله ؛که امام عزيز مان مي فرمايد:
راه سرخ شهادت ,خط آل محمد وعلي است واين افتخار از خاندان نبوت به ذريه طيبه آن بزرگواران وبه پيروي از خط آنان به ما ارث رسيده است . خدايادراين دنياچيزي ندارم که بگويم چه کار ش بکنند واين هم لطف خودت است .مقداري کتاب دارم که برادرم واميدم حسن آقاالحمد الله دعوتم را لبيک گفت وبه حوزه رفت که اين مقدار ناقابل را در اختيار ش مي گذارم وپول نقد هم هر چه داشتم تا به حال در اختيار پدر و مادرم مي گذا رم و مقدار کمي هم طلبکار هستم که برادرم سيد علي مي داند چه کار بکند . فقط يک موردش امامقلي يکتاست که ايشان هم زماني که قدرت پر داخت را داشتند به سيد علي بدهند تا او به انجمن بدهند براي خرج کتابخانه که مقدارش ظاهراًچهار هزار و پانصد تومان است يا 4000 تومان هر کدامش را گفت قبول کنيد.
اگر کسي گفت از بنده طلبکار است بدهيد و اگر چنانچه مستمري حقوقم را گرفتيد ماهيانه دو برابر امثال عبدالله و حسين و اسماعيل بدهيد.علت آنکه آخرت را وشها د ت را بر گزيدم اين بود که مو لا يم علي (ع)مي فرمايد به فرزندش امام حسن (ع):
فرزندم فقط خداوند شايسته است که جانت را به او بفروشي واگر به کسي ديگر فروختي زيان کرده اي .
قرآن کريم هم معامله باغير خداواند رانادرست دانسته لذاآخرت را بر گزيدم چرا که مولادر مورد دنيا فرموده است:
دنياي شما در نزدم به انداز ه عطسه بز ي ارزش ندارد .
اينکه شها دت را بر گزيدم علتش اين بود که زينب (ع)در مجلس ابن زياد مي فرمايد:
شهادت افتخار خاندان ماست.
ماهم به لطف الهي از فرزندان آنها هستيم وبا اين همه معصيت وغفلت که داشتم والله از خداوند شرم مي کنم ,از پيروان اسلام واهل بيتش حياء مي کنم با اين حالت پيش آنها بروم, تنها خونم مي تواند اين همه معصيت را محوکند وازاينها مهمترداريم که بهشت در مقابل رضاي خاطر خداوند براي اولياءش بسيار نا چيز است .بند ه لياقت رسيدن به خدا را نداشتم و لي خيلي دلم مي خواهد خداوند از من راضي شود . يکبا ر حديث قدسي را ديدم که مي فرمود هرگاه خدا عاشق بنده اي شد اورا مي کشد وعلاقه اي در من پيدا شد .
از خداوند واقعاً مي خواهم که اين حديث در مورد من محقق با شد انشاالله .ملت ايران به لطلف الهي آنقدر اهل رشدشده است که خداوند او را براي نصرت دينش وزمينه سا ز انقلاب حجتش روحي له الفدا, بر گزبده است ونيازي به پيام اين بنده حقير ندارد ولي حرفم اين است قدر اين انتخاب ولطف را بدانيد .ارزش آن را دارد که همه چيزتان را در اين راه بدهيد .قدر امامتان را بدانيد که هديه الهي است وعزيز امام زمان (عج) وپيامبر اکرم (ص) واهل بيتش ,اين بزرگواران به او افتخار مي کنند وبدانيد که خداوند بر ملا ئکه هايش به واسطه ي امام و روحانيت و شما رهروان اين طريق مباهات مي کند .بدانيد چون که لا يقش بوديد اين تحفه را به شما عنايت فرمود پس سجده ي شکر به جا ي بياوريد وبدانيد که الحمدالله مي دانيد ,در همه زمينه امام بي نظير است وبه خوبي آگاهيد که اگر خداوند ا ذن مجدددهد تمامي شهدا آماده جانفشاني مجدد هستند وبگوييد آنقدر شهيد مي دهيم تا آقامون مهدي بياد.
در طي اين مدت بعد از پيروزي انقلابمان يک چيز را تحربه کردم وآن اينکه امت اسلام بايد مطيع مدرسين حوزه علميه قم باشند تا اشتباه نکنند ومتوجه باشيد اينها اميدهاي اسلام هستند وبراي زينت دادن خويش به خصلتهاي فاضله الهي وتغذيه شدن از اسلام فقاهتي ,رابطه ي تان را باروحانيت مخلص اسلام وامام بيشتر کنيد.
اماشما پدرم ومادرم وخواهران و برادرانم : خوشحا ل با شيد وافتخار کنيد که اين لطف عظيم الهي نصيب يکي از افراد خا نواده تان وهمسنگرتان شده است .خوشحا ل ,چراکه ما خو شحاليم ,چون خدا مي فرمايد:"فرحين بما آتيهم الله من فضله ويستبشرون بالذين لم يلحقوابهم خلفهم الا خوف عليهم ولاهم يحزنون "170 آل عمران
شما استادم وبرادران همسنگرم که چندين سال در سخت ترين شرايط همسنگر بوديم, اميدوارم که خداوند توفيق بيشتري جهت خدمت مخلصانه به شماعنايت فرمايد.
برادران ارجمندم توصيه مي کنم قدر استادتان را بدانيد و براي آشنا ي با اسلام فقاهتي را بطه تان را او بيشتر کنيد ومطالعه تان را منظم ووسيع تر بکنيدو سخنان امام را از را ديو و تلويزيون حتما ً گوش بدهيد .
برنامه هاي معنوي تان را در کنار کار هاي اجتماعي ,سياسي وفکري قرار دهيد و شما نيز مخصوصاًًًً استادم ضمن حلال نمودن, از درگاه باريتعالي برايم طلب آمرزش نمائيد .
براي تجديد قوا و شارژ شدن حد اقل هر دو هفته يکبار به امامزاده يحيي بن زيد مشرف شويد چو او نيز همچون شما خط امامي انقلابي و متعهد به اسلام بود و در امور خير از همديگر سبقت بگيرد که باعث نزول رحمت الهي مي شود . استاد معظمم که خيلي مديون شما هستم مرا ببخشيد و حلالم کنيد و شما نيز قدر اين عزيز ان را بدانيد که الحمدالله مي دانيد .
محل دفنم هم در جوار برادرم سيد تقي حسيني است . با اميد پيوستن به کاروان سرخ شهدا وا حياي مجدد ,توسط امام عصر روحي له الفداء و پيکار در رکابش .
در ضمن نصف حقوقم را وقف خرج انجمن اسلامي رو ستايمان نمو دم .دلم مي خواهد در هنگام شهادت بتوانم يک مشت خونم را به سوي آسمان بر يزم که خدايا اين خون ناقابل را از من بپذيرد انشاالله .
والسلام علينا و علي عبا دالله الصالحين . سيد مختار حسيني



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان گلستان ,
برچسب ها : حسيني , سيد مختار ,
بازدید : 302
[ 1392/05/13 ] [ 1392/05/13 ] [ هومن آذریان ]

در روستاي محمد آباد شهرستان گرگان به دنيا آمد. پدرش كشاورزي مي كرد.از وضعيت مالي و اقتصادي مناسبي برخوردار نبود و به سختي زندگي مي گذراند. صادق در سال 1349 در مدرسه ابتدايي سردار جنگل (فعلي) محمد آباد دوره ابتدايي را شروع و در سال 1354 با موفقيت به پايان رساند. نبود مدرسه راهنمايي در محمد آباد باعث شد به شهرستان گرگان برود و در منزل خواهرش ساكن شود و دوره راهنمايي را ادامه دهد .پس از اين دوره وارد دبيرستان شد و تا سال سوم نظري ادامه تحصيل داد. در كنار تحصيل، در مغازة آهن فروشي كار مي كرد و مخارج تحصيل خود را تامين مي نمود.
از سيزده سالگي تكاليف ديني خود را انجام مي داد. نماز مي خواند و روزه مي گرفت و بيشتر اوقات در مسجد حضور مي يافت. علاقه زيادي به مداحي داشت و كتابهاي مداحي را مطالعه مي كرد.
با شدت گرفتن روند انقلاب اسلامي و ورود مبارزات مردمی به فاز مبارزات خیابانی با حکومت پهلوی ,اوبه حركت مردمي انقلاب اسلامي پيوست. حضور در راهپيمايي ها، فعاليتهاي شبانه و پخش اعلاميه حضرت امام خميني (ره) از جمله تلاشهاي وي در دوران انقلاب است. پس از پيروزي انقلاب به عضويت رسمي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در آمد. اوبا عضويت در واحد عمليات سپاه تلاشهاي مختلفي نظير تاسيس انجمن اسلامي و كتابخانه و آموزش نيروهاي بسيجي را در جهت گسترش حوزه فعاليت بسيج و سپاه به انجام رساند. صادق، در كنار اقدامات علمياتي و گسترش تشكيلات و فرماندهي نيروها، اساساً نيروي فرهنگي و تبليغي بود.
عسگر قلي پور مي گويد:
در عين اينكه يك فرمانده بود، قاري قرآن و مداح نيز بود و به تبليغات خيلي اهميت مي داد. بر نماز اول وقت تاكيد زيادي داشت. اذان زيبايي مي گفت كه معمولاً با گريه نيروها همراه بود. گاهي نيز پيشنماز مي شد. به حفظ قرآن كريم و قرائت آن و دائم الوضو بودن نيروها تاكيد داشت . در جريان عمليات فتح المبين به اسارت نيروهاي عراقي در آمد ولي پس از چند ساعت نيروهاي خودي مناطق تحت اشغال عراقي ها را آزاد كردند و مكتبي نيز آزاد شد.
بعد از شركت در عمليات فتح المبين در هجده سالگي با راهنمايي خواهرش از خانم ربابه علائي – كه خانوادة پدر ي او در ورامين ساكن بودند از قبل با هم رفت و آمد خانوادگي داشتند – خواستگاري كرد. با كسب موافقت دختر و خانواده او، مراسم ازدواج بسيار ساده و با مهريه يك آينه شعمدان و يك جلد كلام الله مجید برگزار شد. بعد از ازدواج، چندبار به جبهه رفت.
خواهرش مي گويد:
روزي كه از جبهه آمد ,گفتم خانم شما اينجا غريب است. گفت: اسلام غريب تر است. حتي خانة نيمه كاره اش را در روستا رها كرد و از زمان رفتن به جبهه ساخت آن را پي نگرفت. هنوز دو ماه از زندگي مشترك او نگذشته بود كه به منظور مبارزه با گروهكهاي ضد انقلاب به سيستان و بلوچستان رهسپار شد و به همراه همسر و فرزندش در خاش ساكن شدند. در اين زمان مسئوليت واحد تسليحات و اطلاعات منطقه 6 ستاد مركزي سيستان و بلوچستان را به عهده گرفت و تا 29 آذر 1362 در آن سمت باقي ماند. در مدت حضور در اين منطقه چندين بار با خوانين و اشرار منطقه درگير شد. سپس به گرگان برگشت و مسئول حفاظت زندان گرگان شد. با شروع مانور قدس به عنوان فرمانده تيپ انجام وظيفه مي كرد و در اعزام نيروهاي طرح "لبيك يا خميني" به عنوان فرمانده گردان معرفي و عازم جبهه شد و در مناطق مختلف جبهه ها حضور يافت. زماني كه در گرگان حضور داشت در مسجد محل و انجمنهاي اسلامي شهر فعاليت مي كرد و علاوه بر شركت در تشكيل كتابخانه در گرگان در برخي مواقع به مداحي در مراسم عزاداري مي پرداخت. به خانواده هاي شهدا و رزمندگان رسيدگي مي كرد و در حل مشكلات آنان مي كوشيد. مدتي فرماندهي گردان علي بن ابي طالب (ع) را بر عهده داشت. از بهمن 1362 فرماندهي گردان حضرت حمزه سيد الشهدا (ع) را پذيرفت. در اوايل سال 1363 ودر شب بيست و سوم ماه رمضان از ناحيه پا مجروح شد و پس از بهبودي نسبي دوباره به جبهه بازگشت اما بار ديگر زخمي شد.
صادق مكتبي، زماني كه فرماندهي گردان حضرت حمزه را به عهده داشت به همرزمانش مي گويد: ما در گردان حمزه سيد الشهدا(ع) هستيم. بايد همچون حمزه بجنگيم تا در راه خدا به شهادت برسيم. پس از شركت در عمليات والفجر 8 به ديدار خانواده رفت. پنج روز نگذشته بود كه با دريافت پيامي، بي درنگ عازم منطقه گرديد. تا اول بهمن 1363 فرماندهي گردان حمزه سيدالشهدا را بر عهده داشت. از بهمن همان سال در بخش فرماندهي سپاه گرگان به عنوان نيروي حراست مشغول خدمت شد. حدود سه ماه بعد در 8 ارديبهشت 1364 بار ديگر به سوي جبهه رفت و به خاطر تجربه و سوابقي كه در گردان حمزه داشت، فرماندهي اين گردان را به عهده گرفت. همواره مي گفت: يك فرمانده خوب، فرماندهي است كه فرمانبر خوب باشد و از مافوق خود خوب اطاعت كند تا نيروهاي تحت امر از او اطاعت كنند. هميشه رزمندگان را به تقوي، خواندن دعا و به مسائل اخلاقي سفارش مي كرد. مي گفت زندگي شهدا را مطالعه كنيد و از آنها درس بگيريد. به نيروها سفارش مي كرد: دائم الوضو باشيد. قبل از نماز، قرآن بخوانيد تا هنگام نماز بيشتر به خدا نزديك شوند. صادق حساسيت بسياري در مودر اموال عمومي و بيت المال داشت. عسگر قلي پور مي گويد:
روزي پس از انتقال گردان در آخر كار كه نيروها همگي رفته بودند صادق به محوطه گردان رفت دو تا قاشق شكسته ولي قابل استفاده و دو تا ليوان و يك كلمن شكسته را جمع كرد و گفت: بايد براي همه اينها در نزد خداوند جوابگو باشيم. همچنين بعد از عمليات عاشوراي 2 به اتفاق صادق مكتبي و شهيد گلبادي نژاد – فرمانده گردان امام حسين (ع) از محور چنگوله به سمت اهواز حركت مي كرديم، او مطالبي دربارة جهاد و شهادت مي خواند. در بين راه هر چه بسيجي و سرباز بود سوار كرد و مي گفت: بچه ها صلوات بفرستيد. به اين ترتيب حدود سه هزار كيلومتر را با 4000 الي 5000 صلوات طي كرديم تا به مهران رسيديم. صبوري و شكيبايي از جمله خصلتهاي بارز صادق بود كه در او ملكه شده بود. زماني كه مشكلات به او فشار مي آورد آيه يا ايها الذين آمنو استعينوا بالصبر و الصلاه ان الله مع الصابرين را قرائت مي كرد.
به نماز شب مي ايستاد و به طور جدي در ادامه آن اصرار داشت.
كاظم مكتبي – يكي از همرزمانش – دربارْ فرماندهي صادق مكتبي در يكي از عملياتها مي گويد:
شب عمليات بود و ما در نيزارها گم شده بوديم . صبج همديگر را پيدا كرديم و به سوي اهدافي كه از قبل مشخص كرده بوديم، رفتيم. در يك سه راهي كه گلوگاه رفت و آمد نيروهاي عراقي بود و نيروهاي كمكي عراق بايد از آنجا مي گذشتند به فرماندهي صادق مكتبي در پنجاه متري سه راهي مستقر شديم. ابتدا دژباني را منفجر كرديم و ساعت 5/5 صبح بود كه جيپ فرماندهي عراقيها آمد و آن را منفجر كرديم. هر يك ربع ساعت يك ماشين مي آمد و ما آن را منهدم مي كرديم. صادق دستور داده بود صبر كنيم تا عراقي ها كاملاً نزديك شوند و بعد دستور شليك و حمله مي داد.
قلي پور - يكي ديگر از همرزمان – در بيان خاطره اي مي گويد:
در بهمن 1364 به مرخصي و به نزد خانواده آمد. آن چنان خوشحال و خرسند بود كه از اين ايام، لحظات به ياد ماندني در ذهن خانواده اش باقي است. چند روز به پايان سال مانده بود كه در جبهه بوديم. شب روي خاكريز نشسته بوديم كه صادق گفت: عسكر آقا براي من مداحي كن تا گريه كنم. پس از چند لحظه اي برگشتم و در سنگر خوابيدم در خواب ديدم كه در شهر اتفاقي افتاده و يكي از بزرگان محل با ناراحتي به من گفت كه بچه ها را شهيد كردند. از خواب بيدار شدم و سريع سراغ صادق را گرفتم.
وي در ادامه در مورد نحوة شهادت صادق مي گويد:
دو روز به عيد سال 1365 مانده بود و ما در منطقه عملياتي فاو مستقر بوديم. به اتفاق صادق و چند نفر ديگر كنار اروند رود غسل شهادت كرديم و به خط مقدم رفتيم. فرمانده محور به او گفت: صادق شما برگرديد. صادق نگاهي به فرمانده كرد نگاهي كه سبب شد فرمانده تغيير عقيده داده به او بگويد: بمانيد ولي شهيد مي شويد. شب داخل سنگر دعا و نماز برپا بود و او تا پاسي از نصف شب نخوابيد و بيرون به آسمان نگاه مي كرد. صبح ساعت 5/7 بود كه وضو گرفتيم. صادق خود را براي گرفتن وضو آماده مي كرد كه مرا در آغوش گرفت و گفت: پارسال عيد پيش خانواده هايمان بوديم و امسال پيش خدا خواهيم بود. روز اول عيد بود و سال تحويل شده بود. صادق در حال وضو گرفتن بود كه ترکشي به قلبش اصابت كرد و سينه اش را پاره كرد.
به اين ترتيب صادق مكتبي در اول فروردين 1365 به شهادت رسيد. جنازه اش به گرگان انتقال يافت و با برگزاري مراسم تشييع در گلزار شهداي امامزاده عبدالله به خاك سپرده شد. از او دختري به نام فاطمه به يادگار ماند كه هنگام شهادت پدر دو ساله بود.
منبع:پرونده شهید در بنیاد شهید وامور ایثارگران گرگان ومصاحبه با خانواده ودوستان شهید









وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
ان الذین قالو ربنا ثم استقاموا فلا خوف علیهم ولاهم یحزنون اولئک اصحاب الجنه خالدین فیها جزإُ بما کانو یعملون.
آنان که گفتند آفریننده ما خداست وبر این سخن پایدار وثابت ماندند وبرآنها هیچ اندوهی در دنیا وعقابی نخواهد بود وآنان اهل بهشتند وبه پاداش اعمال نیک همیشه در بهشت خواهند بود.
با درود وسلام بر منجی عالم بشریت ,گسترش دهنده دین خدا در جهان عصر حاضر وعصر ظلم وستم وعصرکفر. سلام بر روح خدا نجات دهنده ما از منجلاب در عصر کفرانی و عصر مظلومیت اسلام وپیروان واقعیش وسلام بر امت شهید پرور ایران از شهدای انقلاب وکربلای حسینی تا انقلاب وکربلای خمینی سخنم را آغاز می کنم.
یا الله , یامحمد , یاعلی , یافاطمه , یاحسن , یاحسین , یاعلی, یامحمد , یاجعفر , یاموسی , یاعلی , یامحمد, یاحسن , یاحجت الله .
وتو ای نائب امام زمان روح الله وشما ای پیروان صادق شهیدان در این لحظه که قلم به دست گرفته و مطالب را به نام وصیت نامه می نویسم به هیچ عنوان اطمینان ندارم که شهید شوم. خداوندا رحمتی کن که چنان که تودوست داری بمیرم ودر لحظه مرگ قلبم مالامال از عشق تو باشد. خدایا چگونه وصیت نامه بنویسم در حالی که سراپایم معصیت و گناه ,سراپا نقص ونافرمانی ام .گر چه از رحمت تو ناامید نیستم ولی منظورم این است که تا مرا نیامرزیدی, از دنیا بروم, می ترسم از من راضی نباشی , ای وای که سیه روز خواهم بود.خدایا چقد ر دوست داشتنی وپرستیدنی هستی. هیهات که نفهمیدم که خون باید دررگهایم وسلولهای بدنم یارب یارب می گفت.
یا اباعبدالله شفاعت. آه چقدر لذت بخش است که انسان آماده باشد برای دیدار ربش ولی چه کنم که تهدید است. خدایا قبول کن به اینجا رسیدم ومتوجه شدم هرانسانی که به دنیا می آید باز باید برگردد. اما برگشتها از زمین تا آسمان باهم فرق دارند. یکی با مرگ می میرد که تمام ملائکه با احترام او وبه خاطر عظمت او جلویش تعظیم می کنند ودیگری بامرگی می میرد که همه ی ملائکه اورا لعن می کنند. بنابر این حالا همه که باید بروند طبق آیه شریفه قرآن که می فرماید:(انالله وانا الیه راجعون)
آیا در این صورت مرگ سرخ بهتر است یا مرگ سیاه. آیا رنج وزحمت در دنیا بهتر است یا بیچارگی در آخرت. اگر عقلمان سالم باشد, اگر راهمان فی سبیل الله وهدفمان الله باشد, مرگ سرخ رابر مرگ سیاه ترجیح می دهیم پس من این راه را باعقلی باز وآگاهانه انتخاب کردم تادِین خود رابه اسلام واین جامعه اسلامی اداء کنم .
هرگز راهی را که انتخاب نمودم باز نخواهم گشت. فرد فرد مادر قبال خون شهدا مسئولیتی بزرگ برگردن داریم وما هم باید سهمی دراین راه داشته باشیم .من ترجیح دادم برای ادامه راه شهیدان واولیاء خدا ورفتن به سوی حرم حسین (ع)از بیابان های سوزان جنوب باپاهای برهنه تاکربلای عزیز بِدوَم واگر امامم فرمان دهد ازآب های هورالعظیم تادجله شنا وازآنجا تاکربلای حسینی واز کربلا تاقدس عزیز بِدوَم. پرچم لا الهَ الله ومُحَمَدًرسولَ الله رابر فراز گنبد قدس عزیز به احتراز درآورم تاقدس از دست دژخیمان رها گردد واگر دراین راه شهید شوم فوزی است ,عظیم.
ای امت حزب الله برای رضای خدا امام عزیز راتنها نگذارید. هر چه بیشتر اورا یاری کنید تا انشاء الله این انقلاب خونین به انقلاب حضرت مهدی متصل گردد .پشتیبان روحانبت مبارز باشید ونگذارید افراد نالایق دراین لباس پیامبر نفوذ کرده وبخواهند به اسلام وروحانیت ضربه بزنند. پشتیبان ولایت فقیه باشید. خون ولایت فقیه قلب اسلام است وهمچنین پشتیبان دولت وارگانهای انقلابی باشید تاآسیبی به انقلاب وارد نشود. اگر طالب حق هستید, اگر حکومت اسلامی برجهان می خواهید ,اگرآزادی مقرر درقرآن می خواهید, انسان بمانید وعدالت رابه جای ظلم بپسندید واگر باستمگران مخالفید ودوست مظلومان هستید باید جهاد کنید, جهادی که قرآن برای هرکس درحد تکلیف واندازه معین فرموده است .همه این کوشش فقط برای خدا وخالص برای او باشدوافعال واعمال انسان خالص نمی باشد مگر با تهذیب نفس ومقدم داشتن جهاد اکبر برجهاد اصغرو استقامت وصبر بر مصائب وگرفتاری ها .
در راه خداچند کلمه ای درحد فهم خود ازجهاد در راه خدا بگویم که انگیزه من برای شرکت در صف پاسداران انقلاب اسلامی چه بود. عزیزان, جان شما امانتی است از جانب پروردگار درپیش شما (انالله) وبایداین امانت را تسلیم کنیم و(انا ایه راجعون).
پس چه خوش است قبل از اینکه صاحب امانت آرا بطلبد ,خود تقدیم کنی که در مقابل آن جایزه ای به بزرگی شهادت بگیری واز نعمت بهشت جاوید با رضای حق تاابد برخوردار شوی اما فرصتی که پیش آمده همیشه نخواهد بود چون جنگ ما پیروز می شود (انشاء الله) وفرصت جهاد در راه خدا از دست تو می رود ویا ضعف وپیری سراغت می آید وتوان جهاد را ازتو می گیرد وآن وقت است که بر گذشته خویش حسرت می خوری ودر جواب سؤال قیامت بی جواب می مانی که جوانی راکجا صرف کردی.
دوستانم ,برادران پاسدار, سالها در این دنیا باشما بوده ام ,حق بزرگی بر گردن من دارید. شاید برادرخوبی برای شما نبودم اما بزرگواری شما رادرتمام مراحل دیده ام. لذا از شما حلالیت می طلبم وبه استقامت و استواری در دین خدا شما راسفارش می کنم که تنها رمز موفقیت دردو عالم است ودر آخر از شما ایثارگران می خواهم که مگذارید افرادی مغرض وارد سپاهی که به خون هزاران شهید مزین است ,وارد شوند و سپاهی بودن را به عنوان شغل انتخاب نکنید. سپاه شغل نیست بلکه پایگاه جهاد است.
در آخر از شما می خواهم هر وقت فرزند مرا دیدید دست پدری روی سرش بکشید که احساس بی پدری نکند.
چند کلمه برای خانواده ام:
سلام بر پدر و مادرم. خدا راشکر می کنم که چنین پدر ومادری داشتم ومرابه صورت امانتی داشتند و امانت را تقدیم صاحب اصلیش کردند.
پدر و مادرم نا راحت نباشید از اینکه من درخون خود غلطیدم. شما صبر واستقامت کنید که صبر واستقامت شما بود که کمر ابر قدرتها را شکست.در آخر از شما می خواهم مرا ببخشید که فرزند خوبی برای شما نبودم .
سلام برخواهران و برادرانم,خواهران عزیز حجاب اسلامی تان را رعایت کنید که حجاب شما قوی تر ازآن تیری است که من به قلب دشمن می زنم و شما صبر زینب گونه باید داشته باشید. گوشه ای از صبر زینب (س) رابخوانید و ببینید چه می گویند درباره صبر زینب کبری.پس باید مقا ومت کنید .برادرم اسد الله واسماعیل راه من را ادامه دهید, اسلحه من را بر زمین نگذارید ,سنگر بسیج و مسجد را خوب حفظ کنید و به دوستا نم بگوئید پیام صادق این است که زمانی لباس سپاه برای من سبز است که به خونم آغشته باشد ودیگر شما را سفارش نمی کنم.همیشه در نمازجماعت هاو نماز جمعه ها و دیگر مراسم مذهبی شرکت کنید ودر آخربرای تمام فامیل و دوستان,سلام گرم خود رانثارشان می کنم و همچنین از امت شهید پرور گرگان و حومه می خواهم که نماینده تام الاختیار امام را یاری کنید و گوش به یکسری حرفها نکنید .
اختلاف به ضرر اسلام است ,سعی کنید همیشه وحدت داشته باشید .ما می دانیم اختلاف روی شخص "نور مفیدی" نیست اختلاف روی ولایت است ولی اشکال ندارد شما در صحنه باشید تمام مسائل کم کم درست می شود .
فقط در صحنه باشید امام را حمایت کنید و دیگر مسائل خودش خود به خود درست می شود.
سختی با همسر :
همسرم به دخترم فاطمه قرآن یاد بده و قرآن برای او بخوان تا نور خدا در دلش روشن شود و از تو همسرم می خواهم مرا ببخشید از این که شوهر خوبی برایتان نبودم. باید صبر کنی هر چند شما در این شهر گرگان غریب هستی ولی چه کنم از دست رفتن اسلام مشکل بود. باید می رفتم ,فاطمه جان خداحافظ ، فرزندم که خوب مرا ندیدی و بعد سوال می کنی که پدرم کجاست؟ این چه سفری است که برنگشت ؟
خداحافظ همگی شما تا قیامت
1- بهترین و لذتبخش ترین وقت از زندگیم ،زمانی است که در خون خود بغلتم یعنی دارم به خدای خویش نزدیکتر می شوم .
2_ شهادت فنانیست ، مرگ نیست ، بلکه زندگی ابدی است.
روز محشر عاشقان را با قیامت کار نیست کار عاشق جز تماشای وصال یار نیست
از سر کویش اگر سوی بهشتم می برند یابی تن هم گر در آنجا وعده دیدار نیست
والسلام ,بنده گنهکار خدا صادق مکتبی 22/12/1364



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان گلستان ,
برچسب ها : مكتبي , صادق ,
بازدید : 222
[ 1392/05/13 ] [ 1392/05/13 ] [ هومن آذریان ]

وصيت نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
پدر ومادرم ،خدا شما را پيش فاطمه زهرا(س)ونزد امام زمان(عج)روسفيد گرداند واز اهل بهشت قرار دهد.شما برادران و خواهر عزيز و گراميم بايد ببخشيد که با شما خداحافظي نکردم ولي پيام براي شما دارم که پدر ومادرم راکه در سنين بالا هستند رها يشان نکنيد وپيامي هم براي شما وبچه هاي شما دارم وآن اين است که نماز راسبک نشماريد که اسلام يک ستون دارد وآن نماز است .اگرنماز نخوانيد ولي کارهاي ديگر شما به بهترين نوع در اسلام باشد،شما کافرهستيد .
هميشه سعي براين داشته که مسلماني به معناي واقعي در خط امام وشهيدان واسلام عزيز باشيد وهيچ وقت امام خميني عزيز را تنها نگذاريد و طول عمر امام را از خدا بخواهيد.
ضمناَوقتي خبر شهادت من را شنيديد ناراحت نشويد بلکه خوشحال شويد وبگوييد که مهدي تازه متولد شده وشيريني وشربت پخش کنيد.
خدايا اسلام عزيز را بر کافران وبه خصوص کافران بعثي پيروز بگردان .خدايا به تمام خانواده هاي شهيدصبر وبردباري واستقامت وپيروزي عنايت فرما.
من مبلغ سه هزار تومان ازبرادريدالله گرفته ام , هزار تومان داخل کوله پشتي دارم ويک ضبط صوت که پنج هزارو100 تومان خريده ام ,اگرممکن است آن رابه برادر يدالله بپردازيد آدرس برادر يدالله نيز, سپاه پاسداران -مسئول پا يگاه شهيد شمسي است .
در ضمن هر چه که دارايي دارم که فقط يک چرخ خيا طي ويک فرش است به پدر ومادرم بدهيد . در مورد دفن من هر جا که پدر ومادرم گفتند دفن کنيد.
خدايا همه مارا بيامرز .مادر وپدر وخواهر وبرادرجان مرا ببخشيد وبرايم حلاليت از خدا بطلبيد واز همه بخواهيد.در ضمن من تا به حال چند سال نماز قضا دارم .
خداحافظ سيد مهدي حسيني واعظ



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان گلستان ,
برچسب ها : حسيني واعظ , سيد مهدي ,
بازدید : 288
[ 1392/05/13 ] [ 1392/05/13 ] [ هومن آذریان ]

دوم اسفند 1339 در خانواده اي مذهبي در شهرستان گنبد به دنيا آمد. پدرش از اهالي سراب بود که به گنبد مهاجرت کرده بود. صمد چهارمين فرزند خانواده بود. او قرآن را در شش سالگي نزد ملا حاج صالح فرا گرفت. در سال 1345 در هفت سالگي در يکي از دبستانهاي گنبد واقع در خيابان سرابي دوره ابتدايي را آغاز کرد و دوره شش ساله ابتدايي را با نمرات خوب پشت سرگذاشت. دوره دبيرستان را در مدرسه ترک آباد (شهداي فعلي) گنبد به اتمام رساند.
بعد از اتمام سال سوم متوسطه در سال 1353 تصميم گرفت وارد نيروي هوايي ارتش شود. خواهرش (طاهره) مي گويد:
پدرم از فرط علاقه, او را دادش صدا مي کرد. وقتي او فهميد صمد تصميم دارد وارد ارتش شود به او گفت راضي نيستم تو نوکر شاه باشي. به دنبال اين سخنان با اينکه لباسهاي دوره آموزشي را تحويل گرفته بود. از رفتن به ارتش منصرف شد. پس از آن به شغل مکانيکي رو آورد و پس از مدتي استادکار اين فن شد. خواهرش درباره خصوصيات اخلاقي او مي گويد:
نسبت به همه خوش رفتار بود به پدر و مادرش علاقه فراواني داشت.
اگر پدر. عصباني مي شد او پاي پدرم را مي بوسيد و مي گفت از من راضي باش. تمام درآمد خود از کارکردن را دو دستي به پدرم تقديم مي کرد.
صمد اسودي, قبل از انقلاب اسلامي در جلسات مخفي عليه رژيم شاه و پخش اعلاميه هاي امام خميني شرکت فعال داشت. با شروع انقلاب اسلامي در راهپيماييها و درگيريهاي خياباني عليه رژيم شاه فعال بود. در 20 شهريور 1358 به خدمت سربازي اعزام شد و دوران سربازي را در نوده چهل دختر و شاهرود گذراند. وقتي در خدمت سربازي بود از راديو شنيد ضد انقلاب در گنبد آشوب کرده است. بلافاصله مرخصي گرفت و در درگيري هاي گنبد شرکت کرد. سه بار در اين درگيريها مجروح شد. در اين درگيريها او و برادرش – که بعدها به شهادت رسيد – و پدرش از منطقه شيعه نشين گنبد دفاع کردند. به همين خاطر مورد بغض شديد نيروهاي ضد انقلاب بودند.
خواهرش مي گويد:
سربازي او که تمام شد به پدر گفت: آقاجان دين مي خواهي يا پول؟ اگر دين مي خواهي چون اسلام در خطر است از هردو پسرت بايد دست بکشي چون راه ما راه قرآن و امام حسين (ع) است.
بسيار متعبد بود و صبحها بعد از نماز, زيارت عاشورا و قرآن را مي خواند و به نحوي که همسايه ها مي گفتند خوشا به حال پدر و مادري که جواني مثل او داشته باشند. در مباحثي که با افراد بدبين به انقلاب داشت کوبنده و مستدل به آيات قرآن صحبت مي کرد.
او در 1 دي 1360 به عضويت رسمي سپاه پاسداران گنبد درآمد و مسئوليت واحد عمليات سپاه گنبد را به عهده گرفت. همانند چريکي ورزيده هر جا که نياز به مقابله با دشمن احساس مي شد سلاح به دوش حضور مي يافت و مايه دلگرمي همرزمانش بود. در 26 خرداد 1361 به جبهه اعزام گرديد و تا 2 مهر 1361 فرماندهي گردان امام حسين(ع) را عهده دار بود. يکي از نيروهاي گردانش مي گويد:
در تيراندازي آنقدر تسلط و اعتماد به نفس داشت که وقتي نيروهاي گردان را به خط مي کرد و فرمان از جلو نظام مي داد, مي گفت: آنقدر بايد مرتب و در يک خط مستقيم بايستيد که فقط سر اولين نفر شما را ببينم و اگر با کلت تيري شليک کردم از بغل گوش همه رد شود و عملاً نيز چنين مي کرد.
قادر بود سوار بر موتور سيکلت با سرعت 50 تا 60 کيلومتر گلوله آرپي جي را در قبضه جا گذاري و شيليک کند و هدف مورد نظر را منهدم نمايد. از اين صحنه فيلمبرداري شده و در فيلم سينمايي شب شکن. استفاده شده است. مي گفت: من قادرم مسلسل را در حال حرکت موتور خشاب گذاري و تيراندازي کنم و هدف مورد نظر را بزنم.
محمد جلائي – از نيروهاي کادر گردان امام حسين (ع) – در اين باره مي گويد:
گردان امام حسين داراي گروه ويژه اي بود به نام گروه ضربت و عمده نيروهاي زبده و کيفي که مي توانستند در ساير گردانها مسئوليت و فرماندهي نمايند در آن جمع شده بودند. مسئوليت اين گروه با شهيد خليل (صحبت) نظري بيجاري بود که بعدها فرماندهي گردانهاي لشکر 25 کربلا را بر عهده گرفت. تراکم نيروهاي کيفي گردان امام حسين (ع) هميشه مورد اعتراض ساير فرماندهان بود. اما اين نيروها به خاطر توانايي روحي و شخصيتي اسودي از او جدا نمي شدند.
در 3 مهر 1361 به سپاه گنبد مراجعت کرد و به عنوان مسئول تيم عملياتي گنبد مشغول به کار شد. در آن سال با خانم منظره قره خاني ازدواج کرد. خواهرش مي گويد: با اصرار ما تصميم به ازدواج گرفت. مي گفت من اول و آخر مي دانم که شهيد مي شوم چرا دختر مردم را سياه پوش کنم. همسرش مي گويد:
پايه و اساس زندگي او رضاي خدا بود. زماني که به خواستگاري من آمد اولين حرفي که زد اين آيه شريفه بود: ان صلاتي و نسکي و محياي و مماتي لله رب العالمين.
مراسم ازدواج بسيار ساده برگزار شد.
به گفته خواهرش:
يکي از دوستان دوره سربازي او به نام سليمان نجات عين, همسايه ما بود و شهيد شده بود. صمد مي گفت: اگر در مراسم عروسي دست بزنيد خانواده آن شهيد ناراحت مي شوند و من شما را نمي بخشم. لباس دامادي را که خانواده عروس خريده بود قبول نکرد که اين امر ناراحتي پدر همسرش را در پي داشت. چند روز بعد از ازدواج قصد جبهه کرد. گفتيم تازه ازدواج کرده اي چرا به جبهه مي روي؟ گفت: با امام زمان (عج) عهد کردم که تا آخرين قطره خون سرباز امام زمان (عج) باشم. مادرم پرسيد: اين خواهرانت را به کي مي سپاري؟ گفت: هر وقت مشکلي داشتيد صاحب زمان (عج) را صدا بزنيد و را بخوانيد. صمد ماجراي عهد خود با امام زمان را اينگونه بيان کرده است: در يک از عمليات تمام بچه ها شهيد شدند و من و يک پير مرد زنده مانديم و نزديک بود اسير شويم. امام زمان (عج) را صدا زدم و از او خواستم تا نجاتم دهد و اگر نجاتم دهد تا آخرين نفس و آخرين قطره خون سرباز او باشم و در جبهه بمانم.
او از 28 دي 1361 تا 28 تير 1362 فرماندهي گردان امام حسين (ع) از لشکر 25 کربلا را به عهده داشت.
همسرش مي گويد:
وقتي که در جبهه حضور داشت هر چند ماه ده روز آن هم براي دلخوشي ما و نه براي استراحت به مرخصي مي آمد. معمولاً ساعت ورود را طوري تنظيم مي کرد که شبها به منزل برسد تا مبادا با خانواده هاي شهدا روبرو شود. هربار که به مرخصي مي آمد با ناراحتي مي گفت: از خانواده شهدا شرمنده ام.
از 29 تير 1362 تا 23 شهريور 1362 ( به مدت دو ماه ) در واحد عمليات گنبد مشغول بود که بار ديگر تصميم گرفت به جبهه اعزام شود. به بيان همسرش در همين ايام به او توصيه شده بود مسئوليت فرماندهي سپاه شهر را بپذيرد ولي نپذيرفت و گفت به حضور ما در جبهه ها بيشتر نياز است.
در 24 شهريور 1362 به جبهه هاي غرب اعزام شد و قريب به هفت ماه فرمانده عمليات سپاه مريوان بود. در 20 فروردين 1363 به جبهه هاي جنوب رفت و فرماندهي گردان امام حسين را به عهده گرفت. حاج کميل کهنسال – قائم مقام فرماندهي لشکر 25 کربلا – درباره ي قابليتهاي نظامي و توان تئوريک آسودي مي گويد:
در زماني که فرماندهان گردانها کمتر به مطالعه مباحث آموزشي و تئوريهاي نظامي مي پرداختند اوبه اينگونه مباحث مي پرداخت و امر آموزش را بسيار جدي مي گرفت. تاکيد بسيار داشت که کلاسهاي آموزشي بگذاريم و در خصوص مباحث نظامي به بحث بنشينيم. با اين روحيه نظامي و جسارت مثال زدني, وقتي به خانه مي رسيد مثل اينکه اصلاً در فضاي سخت درگيريهاي جنگ نبوده و از تفرجگاه مي آيد او تقوي, جسارت, تهجد و شجاعت را در کنار يکديگر دارا بود به طوري که کمتر کسي مانند او يافت مي شد.
همسرش مي گويد:
حتي بين نيروهاي دشمن نيز به عنوان سربازي رشيد و شجاع شناخته شده بود به همين منظور براي سر او جايزه گذاشته بودند.
با حضور در بين رزمندگان, ترس و خوف از دشمن را در آنان از بين مي برد. قدرت تهييج و تقويت روحيه او بسيار بالا بود و در زمان کوتاهي مي توانست نيروهاي خسته و درمانده را به نيروي قوي و خستگي ناپذير تبديل کند. او همه نيروها را براي حضور در يک عمليات شهادت طلبانه و غيرقابل برگشت, آماده مي کرد و گردان او در اکثر عمليات خط شکن بود. هرگاه براي نيروهايش سخنراني مي کرد آنچنان عاشقانه از امام حسين (ع) و حضرت مهدي (عج) سخن مي گفت که آنها بي اختيار گريه مي کردند. به جرات مي توان گفت که هيچ سخنراني نداشت که در آن نيروهاي گردان نگريسته باشند. عشق او به حضرت امام حسين(ع) به حدي بود که در سخنرانيها ارادت خاص خود را با اشک و گريه نسبت به آن امام ابراز مي داشت. به نيروها توصيه مي کرد تا آخرين نفس و آخرين گلوله و آخرين قطره خون با دشمن بجنگند و تسليم دشمن نشوند. يکي ديگر از ويژگيهاي برجسته او آمادگي براي فداکاري و ايثار بود. اين ويژگي سبب مي شد نيروهايش با کوچک ترين اشاره او آماده تهاجم و جانبازي باشند. با نيروهاي تحت امر با خوشرويي و مهرباني برخورد مي کرد ولي در دستورات نظامي بسيار جدي بود. هميشه جمعي از رزمندگان چادر فرماندهي دورش حلقه مي زدند و به سخنان او گوش مي دادند. به امام خميني علاقه شديدي داشت و خود را سرباز او مي دانست و معتقد بود امام, نائب بر حق امام زمان است و اطاعت از او را واجب مي دانست. در نامه هايي که براي خانواده و دوستان مي نوشت, هميشه توصيه مي کرد به فرامين امام گوش دهند و طوري عمل کنند که موجب رضايت امام زمان (عج) و نائبش امام خميني باشند.
همسرش مي گويد:
در يکي از جبهه ها که آقاي نور مفيدي پيام حضرت امام خميني (ره ) را براي نيروهاي لشکر 25 کربلا آورده بود, او در بين جمعيت بلند شد و با تمام وجود فرياد برآورد که به امام بگويد ما از سربازان جان برکف ايشان هستيم و تا آخرين قطره ي خون از مملکت و انقلاب خود دفاع خواهيم کرد . به امام بگوييد که ما را دعا کند.
او با وجود فعاليتهاي شبانه روزي در راه انقلاب در مقابل شهدا و خانوداده هاي آنها احساس شرمندگي مي کرد و مي گفت: ما به شهدا بدهکار هستيم و بايد با ادامه دادن به راه آنها بدهي خود را بپردازيم. امر به معروف و نهي از منکر بود و چون به آنچه مي گفت, عمل مي کرد. سخنان او در ديگران تاثير مي گذاشت. به همه توصيه مي کرد که ائمه اطهار را الگو قرار دهند زيرا آنها بهترين راهنما براي سعادت بشر در امور دنيا و آخرت مي باشند. در پشتيباني از ولايت فقيه و خدمتگزاران به نظام از هيچ کاري کوتاهي نمي کرد. از خصوصيات ديگر او روحيه عارفانه عاشقانه و گريه هاي توام با استغاثه بود.
همسرش مي گويد:
راز و نيازهاي عاشقانه و نورانيت و صفاي روح و باطن او براي ما ملموس و مشهود بود. هرچه زمان مي گذشت محبوبيت او روز به روز فزوني مي گرفت. يکي از خصلتهاي نيکوي او تعقيبات طولاني بعد از نمازها مخصوصاً نماز صبح بود و دعاي عهد امام زمان را هر صبح مي خواند و در تعقيبات نماز عشا سوره مبارکه نجم را تلاوت مي کرد. بسياري از دعاها و سوره هاي قرآن را حفظ بود.
مدتي همسرش را به اهواز برد و در پايگاه شهيد بهشتي ساکن بودند. همسرش مي گويد:
در پايگاه شهيد بهشتي يک روز قبل از شهادت صمد در منزل مشغول نماز بودم که متوجه نورانيت خاصي در چهره او شدم و با تعجب جوياي علت آن شدم با لبخند رضايت بخشي گفت: من رفتني هستم و به زودي خواهم رفت.
سيد علي عباسپور – يکي از نيروهاي گردان تحت امر او – گفته است:
آسودي داراي نفوذ کلام خاصي بود. سخنراني خود را با دعاي اللهم لاتکلني الي نفسي طرفه عيناً ابداً آغاز مي کرد و چنان گرم و با محبت صحبت مي کرد که نيروهايش به وجد مي آمدند. در آغاز صحبت حرفهايي مي زد که شنوندگان همانند مجلس روضه گريه مي کردند. بارها در صحبتهايش گفته بود من فرمانده ظاهري شما هستم و فرمانده اصلي شما امام زمان است بارها اعلام کرده بود که گردان او بايد سخت ترين نقطه عمليات را تقبل کند. حتي يک بار در صبحگاه گفته بود. من در جلسه فرماندهان جنگ گفتم در روز قيامت از شما راضي نيستم. اگر سخت ترين و دشوار ترين موقعيت عمليات را به عهده گردان من نگذاريد, فرداي قيامت در نزد فاطمه زهرا شکايت شما را مي برد.
سردار کهنسال - قائم مقام فرماندهي لشکر 25 کربلا در اواخر سال 1363 (در زمان علميات بدر) مي گويد:
چند روز مانده به عمليات بدر در جلسه دعايي که در آن شهيد حجت الاسلام و المسلمين محلاتي – نماينده حضرت امام در سپاه – و سردار محسن رضائي و اکثر فرماندهان حاضر بودند ؛زيارت حضرت فاطمه (س) خوانده شد. بعد از مراسم, آسودي را که قرار بود به منطقه عملياتي برود ,ديدم. روحيه خيلي شاداب و با نشاطي داشت. با بغضي از گريه همراه با شادي گفت: وقتي امام زمان (عج) خود در يک عمليات حضور دارد آيا ممکن است در چنين صحنه اي انسان اندکي نگراني و ترديد به خود راه دهد. چه توفيقي بالاتر از اين که در عملياتي شرکت کنم که خود حضرت, فرماندهي را بر عهده دارد. در آن لحظات احساس کردم در شرايطي است که در پوست خود نمي گنجد و به شرايطي و حالاتي رسيده است که شايد ماندگار نباشد و حقيقتاً پرپر مي زد.
صبح روز بعد گردان براي عمليات بدر مهيا شد و آخرين صبحگاه خود را در پادگان شهيد بيگلوي اهواز برگزار کرد. نيروها به خط ايستاده بودند و برخلاف هميشه که محمدرضا هدايت پناه و محمد جلايي (مسئول تبليغات) صبحگاه را برگزار کردند صمد, قرآن به دست, با بادگير زيتوني در جايگاه قرار گرفت و با آواي دلنشين و حزيني شروع به تلاوت قرآن کرد. اين اولين باري بود که مي ديدم يک فرمانده گردان شخصاً قرآن صبحگاهي را تلاوت مي کند. چند آيه از سوره انا فتحنالک فحاً مبينا را تلاوت کرد. سپس به سخنراني پرداخت در حالي که هاليه اي از نور از صورتش تلالو مي کرد. من که محو صورت نوراني او شده بودم به خود گفتم امروز چقدر آسودي نوراني شده است. اي کاش دوربين داشتم و از اين حالتش عکس مي گرفتم. سپس فرازهايي از زيارت عاشورا را تلاوت کرد و بعد اشاراتي از نهج البلاغه در خصوص ورود رزمندگان به بصره در حالي که گرد و غباري بر پا نمي کنند بيان کرد. سپس گفت:
عملياتي که در پيش است من سخت ترين موقعيت آن را تقبل کرده ام و از فرماندهي لشکر خواستم تا گردان ما را وارد عمل کند. اي عزيزان در برهه اي از تاريخ قرار گرفته ايم که هرکس در آن شرکت نداشته باشد سرش کلاه رفته است و پشيمان خواهد شد. به همين قرآن قسم که تصفيه حساب و يا کم شدن نيروهاي گردان هيچ تزلزلي در اراده ام در قبول ماموريت ايجاد نمي کند. شما سربازان امام زمان هستيد. از ته قلب از او بخواهيد, چرا که هيچگاه سربازانش را رد نمي کند. من به جرات قسم مي خورم که زير برگه پيروزي را امام زمان امضا کرده است. اين بار به شما قول مي دهم که ديگر بليط مرخصي را طوري تنظيم نمي کنيم که شب به خانه برسيم. اين بار ديگر پيش بچه هاي مفقودين و شهدا شرمنده و خجل نيستيم.
در پي صحبتهاي او, صداي ناله و شيون رزمندگان برخاست و همه به اتفاق فرمانده گردان مي گريستند. در ادامه صحبتهايش با بغض گفت:
ان شاءالله مي رويم و انتقام دستان قطع شده ابوالفضل را در کنار نهر علقمه از يزيديان زمان خواهيم گرفت. مي رويم تا انتقام پهلوي شکسته زهرا را بگيريم و اميدواريم که آقا امام زمان ما را به عنوان کوچکترين سربازانش قبول کند. در پايان سخنانش در حالي که نيروها سخت مي گريستند با دلي پرسوز گفت: برداران من , به همديگر قول بدهيم هرکس زودتر به شهادت رسيد سلام ما را به فاطمه زهرا (س) و امام حسين (ع) برساند.
بهروز محمد جلائي درباره اين صبحگاه مي گويد:
صبحگاه را هميشه من و شهيد محمد رضا هدايت پناه – مسئول تبليغات گردان – برگزار مي کرديم و قر آن را مي خواندم. اما اين بار او قبل از ما قرآن را به دست گرفت و بدون هماهنگي به جايگاه رفت و شروع به تلاوت قرآن کرد. نوع تلاوت او بسيار دلنشين و زيبا بود. بعد از تلاوت قرآن, اندکي صحبت کرد و شرايط و سختي کار را توضيح داد و گفت: من به شما اعتقاد دارم. ماموريتي سنگين در پيش دارد. هر چه سريع تر آماده شويد و حتماً ماسکهاي ضد شيميايي برداريد. بعد از اتمام سخنراني صمد آسودي نيروها به محل گروهانها برگشتند و عظيمي - مسئول گروهان در حال توجيه نيروها بود که ناگهان صداي انفجاري برخاست. لحظه اي مسئولين گردان را ديدم که پيکر صمد را پشت تويوتا گذاشتند تا به بيمارستان برسانند. در ميان نگاه منتظر و بهت زده ما يکي از مسئولين گردان با دست اشاره اي به عظيمي کرد به اين معنا که تمام کرده است ماجراي انفجار از اين قرار بود که نيروهاي ما در عمليات بدر بايد در ميان آبهاي هور در قلب هورالهويزه وارد عمل شوند. ظاهراً شهيد آسودي, نارنجکي را بيست و چهار ساعت در آب گذاشته بود تا چگونگي عملکرد آن را آزمايش کند. بعد از اتمام سخنراني بلافاصله سراغ نارنجک رفت و نارنجک در دستان او منفجر شد.
بهروز محمد جلائي که به صحنه نزديک بود مي گويد:
صمد نزد شهيد خليل نظري رفت و گفت: امانتي را بده و نارنجک را گرفت و به پشت چادرها رفت. هنوز از کنار نيروها و آقاي خطيب – مسئول تسليحات – شهيد گلبادي نژاد – پيک گردان – و شهيد نظري عبور نکرده بود که جلوي چادر تسليحات بدون آن که ضامن نارنجک را بکشد نارنجک در دستهاي مشت کرده اش منفجر شد. در نتيجه اين انفجار, صورت و سينه او و يک چشم, فک و دهانش کاملاً متلاشي شد و گلبادي نژاد و خليل نظري و خطيب زخمي شدند.
به اين ترتيب صمد آسودي در ساعت 5/8 صبح شنبه 18 اسفند 1363 در پادگان شهيد بيگلوي اهواز به شهادت رسيد. پيکرش به مزار شهيدان گنبد انتقال يافت و به خاک سپرده شد. همسرش مي گويد: پس از شهادت در عالم رويا به من گفت: من همنشين حضرت ابوالفضل (ع) هستم و نگران من نباشيد. يگانه دختر شهيد آسودي مدتي پس از شهادت پدر به دنيا آمد.
تنها برادر او – محمد علي – يکسا ل بعد به شهادت رسيد .
خواهرش مي گويد:
چهلم محمد علي و سالگرد صمد در يک روز بود. پس از اين روز پدرم نيز از فراق آنان قوت کرد.
اين اشعار را يکي از دوستان صمد در وصف او سروده است:
سلامم بر شيهدان خدا جو به قرب حق رسيدند از تکاپو
سلامم بر صمد سردار جبهه همان مردعمل غمخوار جبهه
به فاميل آسود و نامش صمد بود دليران وطن را او مدد بود
سخن مي گفت و با دل آشنا بود به افراد بسيجي هم نوا بود
منبع:پرونده شهيد در بنياد شهيد وامور ايثارگران گرگان ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد








خاطرات
همسر شهيد:
ايشان از شهادت خود در يك يا دو روز آينده كاملاً آگاه بودند. انگار ايشان آگاهي داشتند كه رسيدن غير منتظره‌‌ي خبر شهادت در خانه هاي سازماني ، آن هم در اوضاع و احوالي كه هنوز رساندن خبر شهادت فرماندهان در ميان خانواده هاي حاضر در آن جا باب نشده بود ، چه بسا شوك روحي زيادي را متوجه ام كند ، از اين رو و علي رغم مخالفت شديدم ، رضايتم را در خصوص برگشت جلب كرد ولي از آن جا كه مي بايست دليل قانع كننده اي را براي تامين رضايتم مي داشت لذا به وضعيت بحراني حاصل از تهديدات جنگنده هاي عراقي اشاره كرد كه براي زني كه قرار است تا چندي ديگر فرزندي را به دنيا آورد زياد مناسب جلوه نمي كند .
حضور در شهرستان و در كنار اقوام تا حدودي پذيرش اين خبر را برايم تسهيل كرد ولي بيش از همه‌ي اين ها ، آن چه كه توانست كارسازتر واقع شود خوابي بوده كه شب قبل از شنيدن خبر، آن را ديدم كه از آن به يك روياي صادقه تعبير مي كنم . من در آن خواب ، وجود نازنين يكي از امامان را درك مي كنم كه از بنده مي خواهند، مسووليتي سنگين را پذيرا شوم . در درونم از اين كه بتوانم به صورت شايسته اي از انجام اين مسووليت پيروز بيرون بيايم، احساس خوب و رضايت بخشي نداشتم و در عالم رويا بر اين احساس بودم كه نخواهم توانست اين مسووليت را به سر انجام برسانم اما نمي توانستم اين تقاضا را، رد كنم . تا اين كه از ناحيه‌ پاك و مطهر آن امام همام ، قول هايي به من داده شد و بنده با وجود آن قول ها و در حالي كه وجود شريفشان بنده را در خصوص پذيرش اين مسووليت به صبر زياد فرا مي خواند، مبادرت به پذيرش اين مسووليت بزرگ كردم .تعبير اين روياي شيرين و در عين حال معني دار را در فرداي آن شب به عينه مشاهده كردم به همين خاطر توانستم با اين موضوع ، آسان تر روبرو شوم . وجه بارز خصوصيات اخلاقي ايشان ، توجه بيش از اندازه به خانواده هاي شهدا بود . در قالب يك موضوع و بيان يك رفتار ، شايد بتوانم اين حقيقت را بيشتر نمايان كنم . صمد به هنگامي كه از منطقه بر مي گشتند، به ندرت اتفاق مي افتاد كه هنگام روز به منزل بيايند يعني ساعت برگشتشان را از منطقه به شهرستان و زادگاه خود طوري تنظيم مي كرد كه هوا تاريك، شده باشد تا چشم هاي فرزندان و همسران و مادران و پدران شهيد داده به او نيفتد. مي ترسيد با ديدن او دلشان بگيرد.
هميشه اين توصيه را به من و اطرافيان مي كرد اين كه تا مي توانيد بنده‌ي خدا باشيد ، نه بنده‌ي هواي نفس .



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان گلستان ,
برچسب ها : آسودي , صمد ,
بازدید : 307
[ 1392/05/13 ] [ 1392/05/13 ] [ هومن آذریان ]
.: Weblog Themes By graphist :.

:: تعداد صفحات : 4 1 2 3 4 صفحه بعد

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 317 نفر
بازديدهاي ديروز : 120 نفر
كل بازديدها : 3,706,855 نفر
بازدید این ماه : 1,351 نفر
بازدید ماه قبل : 1,038 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 9 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک