فرهنگی هنری اجتماعی فرهنگی هنری اجتماعی
| ||
تبلیغات يادگار اميدي
سال 1333 ه ش در روستاي چشمه رشيد کازران در شهرستان شير وان چرداول در استان ايلام و در خانواده اي روستايي ديده به جهان گشود .وي تحصيلات ابتدايي را به صورت متفرقه به پايان رساند و پس از آن به کار هاي فني روي آورد ودر آنها مهارت کسب کرد .در زمان اوج گيري انقلاب ،به صفوف انقلابيو ن پيوست و پس از آن همزمان با تشکيل کميته انقلاب اسلامي به عضويت در اين نهاد در آمد .چندي بعد هنگام بروز آشوب ازسوي ضد انقلاب در کردستان ،وي به منظور شرکت در سر کوب فتنه گران راهي آنجا شد و در حين در گيري مجروح گشت .پس از بهبودي حاصل از جراحات ،با توجه به مهارتش در کار هاي فني ،به دعوت جهاد سازندگي استان ايلام ،در آن ار گان مشغول خدمت شد و در پروژه هاي آبرساني به روستا ها فعاليت کرد . جنگ تحميلي که آغاز شد وي داوطلبانه به جبهه ميمک شتافت و به همراه تعداد زيادي از نيروهاي سپاه ،به عمليات شنا سايي ،مين گذاري و جنگ هاي پار تيزاني با نيروهاي بعثي پرداخت که براي بار دوم مجروح شد .چندي بعد در تاريخ 13 /7 /1359 به عضويت رسمي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ايلام در آمد .پس از بهبودي دوباره راهي مناطق عملياتي شد که در حين شرکت در عمليات براي بار سوم مجروح گشت .يادگار اميدي چندي پس از عمليات والفجر سه ،با وجود شجاعت و صلابت کم نظيري که داشت بعنوان معاونت اطلاعات و عمليات تيپ امير المومنين(ع)سپاه پاسداران انقلاب اسلامي منصوب شد و يکي از پايه گذاران اين واحد پس از تشکيل يگان رزم در استان به شمار مي رود .وي در سال 1362با تشرف به حج و تزکيه نفس خود را آماده ديدار معبود کرد .در تاريخ 16/6/1362 اين رزمنده و فرمانده شجاع پس از باز گشت از مکه در عمليات والفجر 5 از خود رشادتها ي زيادي نشان داد و با وجودي که در شب اول عمليات مجروح شده بود اما تا پايان موفقيت آميز آن در خط مقدم ماند و حاضر نشد او را به بيمارستان انتقال دهند .
آروغ همرزم شهيد: در يکي از شبهاي بهاري سال 1360 ،هنگامي که کمتر از 7 ماه از شروع جنگ تحميلي عراق عليه ايران مي گذشت ،در حسينيه روستاي سرني در حال استراحت بوديم .صداي پاي بي سيم چي ،که مقر وي بر روي تپه مشرف بر روستاي قديمي روستاي سرني قرار داشت ،ما را از خواب بيدار کرد .(حسينيه سرني ،مقر ستاد عملياتي مناطق تنگ بينا ،ميمک و شور شيرين و مسئوليت آنها را از شهيد صمد اسدي بر عهده داشت ).بي سيم چي که از بچه هاي بسيجي اعزامي از تهران بود ،نفس نفس زنان و با عجله بيان کرد :صمد ،صمد کله قندي سقوط کرد . چهارم آبان سال 1364 پس از سه سال ،گردان هميشه پيروز والفجر 5 ،يکي از گردانهاي حماسه آفرين و خط شکن تيپ 114 حضرت امير (ع)بود و بعد از عمليات مسئوليت پدافند جناح چپ ار تفاعات 230 را بر عهده داشت ،براي استراحت و سازماندهي به پشت جبهه منتقل و در روز 4/9/1364 در اردو گاه بانروشان مستقر گرديد .ابتدا تصميم بر آن بود به نيرو هاي گردان مرخصي داده شود ،اما از طرف فرماندهي گردان اعلام شد که در جلسه ي فرماندهي تيپ حضور داشته باشيم . سيد ماشاء الله رحيمي: مدتي بود که در برابر اين گروه ، به دستور فرمانده لشکر 11 امير المومنين و فرمانده عمليات لشگر غلام ملاحي گروه ويژه اي تحت عنوان گروه ضربت تشکيل شد که کارش تعقيب و از بين بردن اعضاي گروه فرسان بود . هواي داغ مرداد ماه 1363 و آن دشت هاي سوزان و ملتهب مهران و چنگوله بد جوري آدم را کلافه مي کرد .چند قدم که راه مي رفتي ، عطش طوري جلوه مي کرد که انگار سالهاست آبي ننوشيده اي .درست مثل خود دشت . مثل همين خاک گرم و سوزان که هر چه آب ؛، روي آن بريزي اصلا نمودي ندارد .باز هم لب تشنه و تاول زده است .
شهادت ،اشتياق رسيدن به لقا ءالله بسم الرحمن الرحيم درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان ایلام , بازدید : 290 [ 1392/04/21 ] [ 1392/04/21 ] [ هومن آذریان ]
حميد رضا دستگير
در دهانش هميشه چيزي شبيه طعم خدا جاري بود .مدام زبانش در تراوش کلماتي بود که بوي عصمت و مزه ي معنويت مي داد .چقدر اين کلمات طعم کرامت و بزرگي مي داد ؛چقدر اين آيات نور افشان ،عطر عشق و عظمت آسماني مي دادند ،هميشه هم اين طور بود .راه که مي رفت ،از رفتن که مي ايستاد ،و گاه که مي نشست ،مدام اين طعم تربناک در دهانش بوي بهار وصل مي داد .بوي اجابت و آرامش ؛چيزي شبيه شهد شيرين از خود رفتن و به او رسيدن .در خلوت خاکريزها انگار کسي از درون به او نويد مي د اد ،نويد وصل ،و او بارها راه افتاده بود و به ابتداي آن دروازه رسيده بود ،و به چشم خود ديده بود که در گستره ي آن فضاي وسيع و نامتناهي چه سرها که پر از سوداي سبکباري و چه دلها که لبريز از ذکر زيبايي بودند . او آرام آرام ،در پس خلوت خاکريز ها ودر کناروصل هاي مبارکي که با رقص خون رقم مي خوردند، لب باز مي کرد و مي خواند :الذي خلق الموت والحياه ليبلوکم اليکم احسن عملا .و باز زير لب زمزمه مي کرد و مي گفت :اوست خدايي که مرگ و زندگي را آفريد تا بيازمايد تان که کدام يک از شما نيکوکارتر است .و باز دل مي سپرد به آن وسعت بي کران که شکوه حضورش را در دل و جان حس مي کرد .گاه به ياد مي آورد که در سالي از همين سالها ،درست سا ل 1345 بود که چشم هايش به باور به دنيا آمدن رقم خورد و چه روز ها که در بستر زمان سپري کرد و کم کم پاهايش حس راه رفتن بر ضربان زمين را لمس کرد و به دنياي دانايي پاي نهاد .هنوز پنج بهار را پشت سر نگذاشته بود که دستش از دامن پر مهر مادرش کوتاه شد .ديگر از حضور آن همه مهرباني و آرامش خبري نبود .سايه ي فقرداشت بر شانه هاي خانواده آوار مي شد .اما انگار حضور مادر در فضاي خانه حس مي شد .انگار او بود که گهگاه صدايش مي زد :حميد ،پسرم !توکلت به خدا باشد .درست حس مي کرد، خود مادرش بود که بهش قوت قلب مي داد .مدام مواظبش بود و هر از گاهي صدايش مي زد .کمتر احساس تنهايي و غربت مي کرد .اين حضور پر حلاوت و شيرين ،در برابر آن همه سختي و تنهايي به او اميد و نيرو مي داد . مثل هم سن و سالانش در روستا به شباني روي آورد .مدتي گذشت وحالامردي شده بود مقاوم و صبور و پرتلاش و اميد وار .درس مي خواند .به مدرسه مي رفت و گاه که از مدرسه بر مي گشت ،کتابي به دست مي گرفت و به همراه گله به دامن کوه و دشت پناه مي برد .در خلوت آن دشتها ،در سايه ي آن درختها و در پناه آن کوهها ،مدام مي خواند .معني دانايي را حس مي کرد و هر آنچه را ياد مي گرفت به ذهن سيالش مي سپرد . ديگر بار آن همه فقر و سختي ،او رااز رسيدن به راه هاي روشني باز نمي داشت .درست بر خلاف جريان رودخانه حرکت مي کرد .هر چقدر مشکلاتش بيشتر مي شد ،او مقاوم تر و استوار تر قد علم مي کرد .
خاطرات براي مين هاي کاشته شده دشمن ،نام حميد بسيار آشنا بود ،با دستهايش آشنا بودند ،زيرا آن را جا بجا مي کرد و در شب هاي مهتابي ،آنها را در زمين مي کاشت .
شهيد کيست؟ شفاعت شهيد عشق و شهادت درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان ایلام , بازدید : 170 [ 1392/04/21 ] [ 1392/04/21 ] [ هومن آذریان ]
علي غيوري زاده
در سال 1332 در بخش ملکشاهي دراستان ايلام به دنيا آمد پدرش او را علي نام نهاد . دوران کودکي ،نوجواني وجواني مانند تمام مردم آن ديار با فقرومحروميت همراه بود. با آغازانقلاب اسلامي امام خميني(ره)اميد وجان تازه اي در جسم سختي کشيده علي دميده شد . اوکه مانند تمام همشهريانش هيچ گاه درخواب هم نمي ديد سهمي دراداره کشورش داشته باشد با پيروزي انقلاب اسلامي وشروع جنگ تحميلي وارد مرحله اي جديد از زندگي شد وبه عنوان يکي از چهره هاي شاخص استان ايلام درآمد.اوايل جنگ به عنوان عضوي از بسيج راهي جبهه شد و در سا ل 1359 به عضويت رسمي سپاه در آمد.در ديار ايلام ،غيوري را به غيرت – جوانمردي – شجاعت و غريبي مي شناسند .
زندگي هشت ساله او در دفاع مقدس سراسر ماجراهاي تلخ و شيرين و خواندني است .هر روزش حماسه است .شجاعت وجسارتش به حدي بود که اورا معيار شناخت شجاعان و اوج ايثار گري مي دانند .روزي به همراه جمعي از رزمندگان به جبهه عراقي ها در ميمک حمله مي کند .علي حاتميان يکي از همرزمان اودراين عمليات مي گويد : شهيد غيوري با اين که فرماندهي اين عمليات را به عهده داشت، به جاي ديگر رزمندگان مي گشت که شايد گلوله اي پيدا کند و به سمت عراقي ها شليک کند .اوازاينکه کارهاي پيش پا افتاده وخارج از حيطه فرماندهي را انجام دهد،ابايي نداشت ،خصلتي که تمام فرماندهان ايراني درطول دفاع مقدس از آن برخوردار بودند. بارها مجروح شد اما در والفجر 9 در دره لري مريوان شدت مجروحيتش به حدي بود که همه مي گفتند او شهيد شده است .هر جا عملياتي بود علي حضور داشت .او يا در کسوت فرمانده بود يا همراه قناسه اش دشمنان را شکار مي کرد. در عمليات کربلاي 10 روي ارتفاع با لوکاوه رفته بود ،شهيد بسطامي و فرمانده (سابق)لشکر11اميرالمومنين، سردار کرمي هم حضور داشتند .آن روز جنگ غيوري با هليکوپتر هاي عراقي با آرپي جي 7 ديدني بود . در عمليات ماووت عراق فرمانده گردان بود،او قله سوق الجيشي دو قلو را تحويل گرفت .علي در آن عمليات شش نماز واجب را با يک وضو يعني از صبح تا صبح روز بعد با يک وضو خواند ،که در اين باره زبان زد دوستان است ،آن هم در عمليات ولحظات بحراني که اضطراب انسان با لاست .علي با قرآن و نماز خيلي مانوس بود .
در تاريخ 31/ 3 1366 لشکر 11 امير المومنين (ع) به منطقه کردستان اعزام شد. هدف عمليات نصر 4 در منطقه عمومي ماووت عراق در تپه هاي دو قلو و هزار کاني گرداني که من در آن عضو بودم براي انجام ماموريت ،عازو (تپه دو قلو )مشرف بر شهر (ماووت )عراق شد . شب عمليات فرا رسيد . هر کسي به نحوي از دوست و برادر خود خدا حافظي مي کرد . ساعت 1 بامداد عمليات شروع گرديد و با موفقيت تپه ها آزاد شدند و به هدف مورد نظر رسيديم . شب بعد دشمن طي يک عمليات ، با امکانات و تجهيزات مدرن و گسترده ، با استعداد دو گردان و يک گروهان از گارد رياست جمهوري ، ما را مورد محاصره قرار داد . با قرار گاه لشکر تماس گرفتيم که نيروي کمکي بفرستند. پس از مدتي ، چند نفر از برادران به فرماندهي حاج غيوري براي کمک به گردان ما اعزام شدند . آنان در بين راه با نيروهاي دشمن که پشت سر ما را محاصره کرده بودند ، برخورد کرده و درگير شده بودند . شهيد غيوري به همراه دو نفر ديگر بعد از ساعت 1 بامداد به ما ملحق شدند که در مجموع تعداد افراد روي تپه 9 نفر شد حدود 24 ساعت آب نداشتيم. شهيد غيوري گفت: از اين به بعد به جاي قمقمقه چهار ليتري بر کمر ببنديد تا آبش زود تمام نشود . اين صحبت ها را براي تقويت روحيه بچه ها مي کرد. نبرد تداوم يافت و با فرا رسيدن اذان صبح ، محاصره شکسته شد و دشمن عقب نشيني کرد . وجود شهيد غيوري در تپه دو قلو، برابري مي کرد با دو گردان. سال 1366 ،عمليت نصر 4 در منطقه کردستان ،ساعت 9 صبح نيروهاي عراقي با ما وارد جنگ شدند .آقاي غيوري فرمانده گردان بود و تقريبا بعد از 24 ساعت جنگ ،گردان خود را به پشت خط مقدم انتقال داد ودو دسته از گردان ما وارد خط اول شد . در يکي از روز هاي ارديبهشت ماه سال 1367 ،به قصد تجديد ديدار با والدين سالخورده و چشم انتظارش ،به زادگاهش ،روستاي سر گل خليلوند ،آمده بود . بعضي اوقات کنار علي مي نشستم و با او صحبت مي کردم .از او پرسيدم :چرا هنوز مجرد هستيد و ازدواج نکرده ايد ؟.گفت تا زماني که جنگ تمام نشود ،زن نمي گيرم .وقتي علت را پرسيدم ،گفت :من به عقد انقلاب در آمده ام و تا زماني که از شر صدام خلاص نشويم ،زن گرفتن براي من صلاح نيست ،چون هر لحظه منتظر شهادت هستم ،نمي خواهم پس از خودم ،کسي را سر گردان کنم . در آغاز عمليات به شدت مجروح شده بود .من مسئوليت پست امداد بهداري لشکر 11 حضرت امير (ع) را بر عهده داشتم .گفتم :چون دچار شيميايي داخلي شده ايد بايد شما را به بيمارستان کردستان انتقال نماييم .او در جواب گفتند :به هيچ وجه !براي من ننگ است منطقه را رها کنم . با اصرار فراوان در عمليات شرکت کردند .بعد از عمليات نيروهاي عراقي تک زدند ،اما نتوانستند تپه دو قلو را فتح نمايند .به دستور فرماندهي قرار شد در آن جا پست نگهباني تشکيل شود ،اما کسي حاضر نشد .علي غيوري با فدا کاري که هميشه از خود نشان مي داد ،با يک قبضه سلاح تير بار از تپه محافظت کرد . راهبري فرهنگ ايثاروشهادت درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان ایلام , بازدید : 211 [ 1392/04/21 ] [ 1392/04/21 ] [ هومن آذریان ]
علي بسطامي
نامش علي بود وزادگاهش منطقه ملکشاهي در استان ايلام، تولدش سال1342 ه ش.تا پايان مقطع دبيرستان درس خوانده بود .او با شکار و تير اندازي و کوهنوردي که اجداد ،پدر و برادرانش در آن مهارت خاصي داشتند آشنا بود .آميختگي اين روحيه با آن جوهره پاک و اصيل از او سرداري سر افراز ،درد آشنا و عاشق قرآن ساخته بود که با ايمان راسخ به انقلاب اسلامي و کوشش در راه پيروزي آن و ايثار و فداکاري در نبرد حق عليه باطل در جبهه هاي نبرد حق عليه باطل در جبهه هاي غرب و جنوب کشور . داشتن مسئوليتهاي حساس فرماندهي حفاظت اطلاعات ، فرماندهي گردان ،فرماندهي اطلاعات و عمليات در لشگر11اميرالمومنين وحضوردر عمليات مهمي چون عاشورا ،الفجر 9 ،کربلاي 4 ،کربلاي 10 ،والفجر 10 ودهها نبرد چريکي شاهدي برمردانگي ودليري اوست. مي جنگيد و از مقتدايش علي (ع) آموخته بود اخلاص را .تا اينکه در صبحي صادق و در پگاهي سرخ در ميدان مين جبهه مهران ،خورشيد عمرش به خون نشست و در روز 7/ 3/ 1367 بر بال خونين شهادت به سوي محبوبش شتافت و نام ماندگارش بر سينه تاريخ تا ابد خواهد درخشيد .
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامور ايثارگران ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد
سال 1366 ،دوره آموزش نظامي را در پادگان کربلا ،واقع در شهرستان شيروان چرداول سپري کردم .بعد از اتمام دوره ،چند روزي ما را به مرخصي فرستادند .پس از آن ،براي تقسيم نهايي ،به پادگان شهيد فرجيان ،واقع در 5 کيلو متري شهر ايلام رفته و براي مرحله نهايي آموزش ،به لشکر حضرت امير (ع) اعزام شديم . در يکي از شب ها ،گروهي از بچه ها براي شناسايي خطوط دشمن عازم شاخ شميران بودند .از اين گروه شناسايي مي توان شهيد بسطامي و حاج نعمان غلامي را نام برد . در بين راه به دو نفر از بچه هاي اطلاعاتي يگان همجوار بر خورد مي کنند که به قصد شناسايي بعضي از مواضع دشمن آمده بودند . به دليل اينکه دو نفر از نيروهاي جوان و کم سن و سال بودند ،شهيد بسطامي نيروهاي تحت امر خود را در جايي مستقر مي کند و به دليل تخصص با لايش ،جوانان را براي انجام ماموريتشان ياري مي دهد و سپس به انجام ماموريت گروه خود مي پردازد . براي علي بسطامي کار براي اسلام مهم بود نه نام ! سيد ماشا ء الله رحيمي: مدتي بود که در برابر اين گروه ، به دستور فرمانده لشکر 11 امير المومنين و فرمانده عمليات لشگر غلام ملاحي گروه ويژه اي تحت عنوان گروه ضربت تشکيل شد که کارش تعقيب و از بين بردن اعضاي گروه فرسان بود . هواي داغ مرداد ماه 1363 و آن دشت هاي سوزان و ملتهب مهران و چنگوله بد جوري آدم را کلافه مي کرد .چند قدم که راه مي رفتي ، عطش طوري جلوه مي کرد که انگار سالهاست آبي ننوشيده اي .درست مثل خود دشت . مثل همين خاک گرم و سوزان که هر چه آب ؛، روي آن بريزي اصلا نمودي ندارد .باز هم لب تشنه و تاول زده است .
آثارباقي مانده از شهيد آثارمنتشر شده درباره شهيد فلسفه شهادت در اسلام بگذار فرزند اسلام سخن بگويد .بگذار فرزند پيغمبر سخن بگويد .بگذار فرزند علي و حسين سخن بگويد .زينت عبادت کنندگان و آقاي سجده کنندگان و بلبل نغمه سراي گلستان عشق و زهد و عبادت سخن بگويد ...بگذار پيام آور حماسه عشق و شهادت سخن بگويد ...با سينه اي به پهناي بي نهايت ،سوخته و عاشق !آنکه هر چه را در در چند روزه کربلا ي عشق به جان پاکش فرو ريخت ،چهل سال تمام در کلمات پر ارج ملکوتي صحيفه سجاديه اين کتاب سوم اسلام اين زبور آل محمد (ص) اين آئينه روح بلند امام سجاد (ع) را خوانده اي ؟چگونه خوانده اي ؟اگر خوانده اي يا نخوانده اي سفارشت مي کنم که لختي با اين اثر جاودانه و عاشقانه دودمان بشري دمساز شو و از اين غوغاي غفلت آخرين نام و نشان و حکومت و سياست و گروه و حزب و جاه و مقام که همه را به نام اسلام و قرآن و مکتب مي کني و خودت مي داني و من هم مي دانم و همه هم مي دانند و امام هم بارها تکرار کرد که اين همه براي خدا نيست ،به در آ،و فارغ از کوچه پس کوچه هاي تنگ و تاريک اهواء و آراء به فراخناي آزاد انديش عشق و تسليم وارد شو و بجز حق به چيزي سر مسپار و در اين سفر پر خطر صحيفه سجاديه را زاد راه کن . خود شناسي قرآن تقواي ستيز درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان ایلام , بازدید : 243 [ 1392/04/21 ] [ 1392/04/21 ] [ هومن آذریان ]
علي خانزادي
شهيد علي خانزادي در هفتم مرداد ماه سال 1338 ه ش در روستاي هلشي دربخش ايوان استان ايلام از پدر و مادري مومن چشم به جهان گشود. او از همان آغاز طفوليت تحت تربيت والدين با ايمانش قرار گرفت و تحصيلات ابتدايي را در همان روستا به پايان رساند و بعد وارد دوره متوسطه شد.به دليل محروميت ونبود مدرسه درآن روستا شهيد خانزادي براي ادامه تحصيل به شهرايوان آمد. پدرش فاقد زمين کشاورزي بود و از راه کار کردن براي ديگر کشاورزان و زمين داران آن روستا خرج خانواده چند نفري را بدست مي آورد .شهيد علي خانزادي براي اينکه پدرش را کمک کند در دوران تحصيل که مجبور بودبين شهر و روستا دررفت و آمد باشد ، سعي مي کرد کمتر خرج کند تا به پدرش فشار کمتري ازنظراقتصادي وارد شود .او راضي بود زندگي را به سختي بگذراند و مجبات درد سر والدينش را فراهم نسازد .بعد از به پايان رسانيدن دوره متوسطه ،براي اينکه هزينه هاي پدرش کمتر شود بقيه تحصيلاتش را در آموزشگاه بهداري استان ايلا م وبا بهترين معدل به پايان رسانيد .او در تاريخ 25 /10/1356 وارد پادگان شدتا دوران خدمت سربازي را پشت سر گذارد. بعد از طي کردن دوره ي آموزشي در بهداري صالح آباد مشغول خدمت شد. مبارزات مردم ايران بر عليه حکومت ستم شاهي شدت گرفته بود وشهيد خانزادي به فرمان امام خميني(ره)که دستورداده بود سربازان از پادگانها فرار کنند از پادگان محل خدمتش فرار کرد و به سوي شهرايوان رفت. حدود يک ماه به پيروزي انقلاب مانده بودوشهيد خانزادي به فعاليتهاي مبارزاتي اش شدت بخشيده بود.او در شهر هر کس را مي ديد مخصوصا نسل جوان را به اسلام و دستورات اين آيين مقدس راهنمايي مي کرد .تا مي توانست عليه رژيم ستم شاهي مبارزه مي نمود و بين دوستان نوارهاي مذهبي و کتاب هاي جديد توزيع مي کرد .اوفقط به فکر مبرزه با حکومت ظالم شاه نبود بلکه کارهاي اجتماعي از قبيل کمک به مستمندان وافراد محتاج را نيز با جديت انجام مي داد. هر کس را مي شناخت که به چيزي احتياج دارد تا مي توانست خودش حاجت اورا بر آورده مي کرد و در غير اين صورت از ديگر برادران مذهبي کمک مي گرفت. علي بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در سا ل 1357مجددا در بهداري ايوان مشغول به کار شد.او باز هم مانند هميشه يار مستضعفان و بيچارگان بود اما هميشه پيش دوستان مي فرمود دوست دارم در سپاه خدمت کنم زيرا سپاه نهاد انقلابي است . هر چه قدر اطرافيان مي گفتند خدمت در حکومت اسلامي در هر جا باشد خدمت به اسلام است او قبول نکرد .شروع جنگ تحميلي عراق عليه ايران در سا ل 1359 نقطه آغازي بود بر حماسه آفريني هاي اين فرزند بزرگ ايران.ا و پيوسته در سپاه و بسيج به جبهه ها کمک مي کرد و سر انجام در سال 1360 با اينکه تازه ازدواج کرده بود از بهداري خودش را به سپاه پاسداران منتقل نمود .ابتدا در بيمارستان شهداي ايلام مشغول به خدمت شد با اين حال در تمام عمليات جنوب و غرب تا حدي که به او اجازه مي دادند شرکت مي کرد و پيوسته در خط مقدم جبهه بود. بعد از چندي به عنوان مسئول بهداري تيپ امير المومنين(ع)سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به کار خود ادامه داد .با اينکه داراي زن و يک پسر بچه و پدر و مادر پيري بود اما پيوسته مي گفت :اي کاش من هم مانند فلان برادري که شهيد شد، شهيد شوم .او با اين همه مسئوليت براي حراست از حريم اسلام از همه آنها و حتي از جان شيرين خود گذشت .
وصيت نامه
خاطرات
بسترهاي فرهنگي ايثار وشهادت درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان ایلام , بازدید : 216 [ 1392/04/21 ] [ 1392/04/21 ] [ هومن آذریان ]
کاظم فتحي زاده
فروردين ماه 1336 ه ش در خانواده اي مذهبي در روستاي مهدي آباد از بخش مرکزي ايلام ديده به جهان گشود .رشد ونمو درمحيط روستا از همان ابتدااورا سخت کوش وفعال بار آورد به گونه اي که او به تحمل ناملايمات عشق مي ورزيد .انجام کارهاي سخت و طاقت فرسا برايش عادي بود واين خصيصه در خون خيلي از مردم قهرمان کرد وجود دارد.اراده و همت پولادينش در جوار زندگي بي آلايش ،از وي مردي مصمم ،مجرب ،غيرتمند و صياد لحظه هاي تلخ و شيرين ساخته بود . راهيابي به آستان پاک زندگيش را بايد در سالهاي آتش و خون جست .سالهايي که ستاره هاي دنباله داري در سرزمين کهن ايران طلوع کردندوتا هميشه تاريخ روشني بخش راه آيندگان خواهند بود.
در اسفند ماه سال 1378 ، در خدمت شهيد فتحي زاده ماموريت تعقيب و شناسايي گروهک نفاق را در مرز عراق بر عهده داشتم . در حين حرکت متوجه تعدادي مين شدم . با عجله شهيد کاظم را صدا زدم ، او در جلو ستون حرکت مي کرد . گفتم مثل اينکه داخل ميدان مين هستيم ! 96 ماه از پايان جنگ گذشت و پاکسازي مناطق آلوده به مواد منفجره شروع شد . پاکسازي بيش از 2500 هکتار از زمين هاي دشت هاي مهران ، ميمک و کولک را به اتمام رساند. هميشه مي گفت بايد خون من در مهران ريخته شود ،در کنار خون شهيداني که در اين خط از ميهن ريخته شده است . بيست و دوم اسفند ماه 1378 ، به همراه ساير نيروهاي مهندسي تخريب عازم منطقه عمومي مهران شدند . مين هاي ضد تانک ، والمر و ديگر مين هاي کاشته شده يکي پس از ديگري خنثي مي شد. کاظم گفته بود که با مين هاي خطر ناکي مواجه هستيم و چون چند سال از کاشتن آنها گذشته بود و رسوبات ،آنها را فرا گرفته بود ،کار خنثي کردن را مشکل مي نمود . سيد ماشا ء الله رحيمي: سيد ماشاء الله رحيمي: مدتي بود که در برابر اين گروه ، به دستور فرمانده لشکر 11 امير المومنين و فرمانده عمليات لشگر غلام ملاحي گروه ويژه اي تحت عنوان گروه ضربت تشکيل شد که کارش تعقيب و از بين بردن اعضاي گروه فرسان بود . هواي داغ مرداد ماه 1363 و آن دشت هاي سوزان و ملتهب مهران و چنگوله بد جوري آدم را کلافه مي کرد .چند قدم که راه مي رفتي ، عطش طوري جلوه مي کرد که انگار سالهاست آبي ننوشيده اي .درست مثل خود دشت . مثل همين خاک گرم و سوزان که هر چه آب ؛، روي آن بريزي اصلا نمودي ندارد .باز هم لب تشنه و تاول زده است .
درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان ایلام , بازدید : 227 [ 1392/04/21 ] [ 1392/04/21 ] [ هومن آذریان ]
جاسم امامي
شهيد جاسم امامي در بهار 1342 ه ش در روستاي هلشي سفلي در استان ايلام ودر خانواده اي مستضعف و متدين چشم به جهان گشود .
من سر باز بودم و محل خدمتم سپاه ناحيه ايلام بود يک روز قبل از شهادت شهيد جاسم به منظور ديدار با دوستانش به سپاه ايلام آمد من هم او را ملاقات کردم ،حال و هواي ديگري داشت ،آثار شهادت به وضوح در چهره اش آشکار بود ،با هم احوال پرسي کرديم از او ضاع منطقه عملياتي کربلاي 5 صحبت کرد ديم ،ايشان مي گفت: او ضاع منطقه خوب است و رزمند گان به پيشروي خود ادامه مي دهند به ايوان هم سر زده ام خانواده هم خوب بودند .موقع رفتن و خدا حافظي نگاههايمان معني و مفهوم ديگري داشت ،معني نگاه او به من اين بود که اين آخرين ديدار ما خواهد بود و نگاه من به شهيد جاسم اين بود که تو ديگر بر نمي گردي . به من گفت: جواد به پدر و مادر سر کشي کن ،دو قطعه عکس در خانه دارم اگر توانستي بزرگ کن .تا در ورودي سپاه او را بدرقه کردم. سوار بر وانت تويو تا ي لند کروز شد و جاده مهران را به قصد منطقه عملياتي کربلاي 5 در پيش گرفت ،من همچنان او را نگاه مي کردم تا اينکه از ديد من غروب کرد و ديگر بر نگشت. شهيد جاسم امامي با علم و آگاهي راه شهادت را انتخاب کرد اين موضوع را مکرر در وصيت نامه اش عنوان کرده است براي تحقق اين امر خود را از قيد و بند دنيا رهاند و براي تز کيه نفس و رسيدن به قرب خدا تلاش مي کرد . بعد از عمليات والفجر 5 در سال 1362 بنا بود عمليات ديگري در محور چنگوله انجام گيرد .براي کسب آخرين اطلاعات از وضعيت دشمن ،من به اتفاق 15 نفر از برادران رزمنده به عمق مواضع دشمن نفوذ کرديم. رزمندگان شرکت کننده در اين ماموريت غالبا از فرماندهان ،معاونين و بسيجان شجاع تيپ 114 حضرت امير المومنين (ع)انتخاب شده بودند .مدت 48 ساعت در عمق خاک عراق حضور داشتيم ،در آنجا عشاير عراقي به صورت واضح قابل مشاهده بودند ،روزها خودمان را در نقاط کور و داخل شيارها استتار امامي ،فرماندهي پشتيباني تيپ 114 حضرت امير (ع) بود عليرغم اين که در منطقه ي عملياتي مشغول خدمت و پاسداري بود روز هاي جمعه ي هر هفته اکثر نيرو ها را جمع مي کرد و به يکي از شهرستانهاي تابعه ي استان جهت اقامه نماز پر فيض جمعه مي برد .خود پرچمدار مي شد و جلو تر از همه در پيشاپيش ستون ها حرکت مي کرد .مي گفت :ما همه به خاطر نماز مي جنگيم ،اصلا هدف ما نماز است . تمام ساعات و روزهايي که با شهيد امامي بودم همه اش خاطره مي باشد .اما اين خاطره مربوط مي شود به سال 1364 شهر ايوان توسط هواپيماهاي عراقي بمباران شد .مردم به روستا و جاهاي امن پناه برده بودند. خانواده ما و همچنين 12 خانواده ديگر از اقوام نزديک در روستاي هلشي بوديم و در زير چادر زندگي مي کرديم.يک موتور بر ق داشتيم که شب ها براي روشنايي استفاده مي کرديم .چند روزي در شهر بنزين قطع شد و در هيچ جاي ايوان و نزديکي ها بنزين نبود . در زمان عمليات کربلاي 1 و آزاد سازي شهر مهران حدود دو هفته اي از شهيد خبري نبود نه تلفن نه پيغام نه خبري ،از اواطلاعي نداشتيم .همه افراد خانواده ناراحت بوديم و اضطراب تمام وجودمان را گرفته بود .يادم هست که يک روز که عازم کرمانشاه بودند براي چند لحظه اي درمنزل توقف کردند که هم خانواده را ببينند و هم ديداري تازه کنند .از ايشان پرسيدم: جاسم کجا بودي چرا خبري از خودت ندادي ؟شهيد امامي در حالي که لبخند بر لب داشت گفت: چيزي شنيدي؟ گفتم |:نه آخه در جبهه و تيپ حضرت امير (ع) شايع شده که من اسير شده ام من هم به ايشان گفتم اشکال دارد .در مواردي که انسان جانش در خطر است خوب اسارت بهتر از مردن است .اما شهيد پاسخ دادند به خدا قسم تا زماني که زره اي توان داشته باشم خودم را اسير دشمن نمي کنم .
درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان ایلام , بازدید : 251 [ 1392/04/21 ] [ 1392/04/21 ] [ هومن آذریان ]
عجم ملکي
سا ل 1340 ه ش درمنطقه عشايرنشين سر تنگ زعفراني (چم لوان )دراطراف شهرستان مهران متولد شد. تحصيلات ابتدايي را در همان محل به پايان رساند و بعد براي ادامه تحصيل مجبور شد به مهران برود .پس از حمله بعثيان عراق به مهران وي همراه خانواده به ايلام مهاجرت نمودند و در تابستان سا ل 1359 به عضويت سپاه در آمد. در ايلام ايشان به تحصيل خود ادامه دادند و يکي از اعضاي فعال انجمن اسلامي دبيرستان شريعتي ايلام به شمار مي رفتنند تا اينکه در سا ل 1362 به عضويت رسمي سپاه در آمد و بعد از گذراندن دوره آموزش به تيپ امير المومنين (ع) اعزام شد .به علت شايستگي به عنوان فرمانده گروهان معرفي گرديد و بعد از مدتي به عنوان معاون فرمانده گردان 501 مقداد منصوب شد .پاسداري از اسلام را وظيفه خود مي دانست و براي اين وظيفه از هيچ چيز خود حتي از جان خود دريغ نکرد .او به راستي عاشق امام زمان(عج) و فرزند راستينش خميني کبير (ره) بود در عمليات والفجر 5 به همراه ساير دوستان که جهت جايگزين کردن نيروها به منطقه اعزام شده بودند .پس از درگيري و تصرف ارتفاعات مهم و استراتژيک بر اثر اصابت تير مستقيم به ناحيه سرش روح پر فتوحش بر بال ملائک قرار گرفت و به ملکوت اعلا پيوست.
وصيت نامه
خاطرات
آثارمنتشرشده درباره شهيد بسم الرحمن الرحمن الرحيم شهادت درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان ایلام , بازدید : 148 [ 1392/04/21 ] [ 1392/04/21 ] [ هومن آذریان ]
مرتضي ساده ميري
شهید مرتضی ساده میری در سا ل 1340 ه ش در خانواده مذهبی در ایلام دیده به جهان گشود .زندگی در خانواده مذهبی وسنتی و وجود مشکلات اقتصادی ،فرهنگی و...که آن روزها اکثر خانواده های ایرانی ساکن درمناطق محروم مانند ایلام از آن رنج می بردند ؛ مرتضی را نوجوانی سخت کوش وفعال بار آورده بود.پس از رسیدن به دوران کسب علم ،تحصیلات را در ایلام آغاز کرد وبا موفقیت به پایان رساند .انقلاب آزادی بخش امام خمینی که شروع شد مرتضی که شاهد ظلم ونابرابری شاه خائن بود ،مشتاقانه به صفوف مبارزین پیوست وتا پیروزی نهضت خمینی کبیر لحظه ای آرام نگرفت. در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل جهاد سازندگی به این نهادانقلابی پیوست .اما مزاحمتهای ضدانقلاب برای مردم ستم کشیده کرد وبعد از آن جنگ تحمیلی عراق که به نمایندگی از زورمندان ستمکار جهان ،برعلیه مردم بزرگ ایران شروع شد،اورا به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی کشاند تا سدی تسخیرناپذیر در مقابل دشمنان ایران بزرگ باشد. خود او می گوید «... بنا به علاقه وافرم به عضویت رسمی سبز پوشان لشگر امیر المومنین (ع) سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمدم و خدمتم را از گردان 503 شهید بهشتی به عنوان مسئول دسته آغاز کردم. »
مرتضی در بین بچه های لشگر به حلتی معروف بود ،آخر او 8 سال دفاع مقدس را در هلت ها گذراند. هلت در لجهه ی ایلامی به تپه ماهورهای رملی بی آب و علف می گویند که شرایط زندگی در آنجا بسیار سخت است .شهید مرتضی با لهجه ی شیرین (شوهانی )تبسم را بر لبان رزمنده گان می شاند. سنگر مرتضی شلوغ ترین سنگر بودو دور و برش همیشه پر بود از رزمندگانی که به اخلاق خوب ورفتار پسندیده اوعشق می ورزیدند.در شب عملیات آنقدرروحیه رزمندگان را تقویت می کرد که مرگ شیرین تر از عسل می شد .او به حمله و عملیات عشق می ورزید ،در عملیات والفجر 5،والفجر 9 ،والفجر 10 ،کربلای 1 ،کربلام 10 نصر 4و نصر 8 سمت فرماندهی گروهان و ستاد گردان را بر عهده داشت و بارها مجروح گردید ،بعد از جنگ او در فراغ شهدا ءخیلی بی تابی می کرد . مرتضای بعد از جنگ خیلی با آن مرتضای زمان جنگ فرق داشت ،چنانکه روزی روی چادرش این شعر را نوشته بود : در سنگر حق شیر شکاران همه رفتند یاران هلت چون عطر بهاران همه رفتند چون بوی گل ،آن پاک عیاران همه رفتند هلتی با که نشینی که یاران همه رفتند آه و افسوس مرتضی در فراق دوستان سفر کرده لحظه ای قطع نمی شد و از اینکه از این قافله جا مانده بود ،احساس شرمساری می کرد .اما خدا هم نمی خواست دل مرتضی شکسته شود تا این که دعای او مورد اجابت قرار گرفت و در تاریخ 25/ 12/ 1369 در دامنه های قلاویزان در عملیات پاک سازی مناطق غرب کشور از وجود منافقین ،صدای گرفته ای در بیسیم ها پیچید :مرتضی پرپر شد ،مرتضی به غیوری ودوستانش ملحق شد . سکوت عجیبی حاکم شد اما مرتضی عروس زیبای شهادت را در آغوش گرفت و خود را به قافله ای شهدا رساند . منبع:پرونده شهید دربنیاد شهید وامور ایثارگران ایلام،مصاحبه با خانواده ،دوستان وهمرزمان شهید
خاطرات
محمد کریمی نژاد: در تاریخ 19/12/1366 ،لشکر یازده امیر المومنین(ع) ،طی یک کاروان بزرگ ،متشکل از چند گردان ،برای عملیات والفجر 10 ،به منطقه عملیاتی شاخ شمیران کردستان ،اعزام شد . آن زمان حدود شانزده سال داشتم .تاکنون در هیچ عملیاتی شرکت نداشتم و با مردان بزرگ که از همه تعلقات دنیایی گذشته بودند و چون مولایشان حسین(ع) جز به شهادت ،به چیز دیگری فکر نمی کردند ،همراه شده بودم. غروب روز 19 اسفند ماه ،در چند کیلومتری شهر ویران شده قصر شیرین ،لشگر توقف کرد .هوا کم کم تاریک شد .مشکلات یکی پس از دیگری شروع شد ند تا روح و جسم من و دیگر همرزمانم را بیازارند .(نداشتن پتو برای خواب ،فقدان آب و غذا ،نا آشنا بودن به منطقه ،عدم تجربه کافی و...)همه اینها از جمله مسائلی بودند که تحمل آنها برای یک نوجوان مشکل می نمود .حدود ساعت 12 شب تا ساعت 3 شب ،لب جاده ایستاده و مشغول صحبت بودیم .سرما و بارندگی از یک سو و خواب شدید از سوی دیگر ،ما را مجبور کرد علیرغم میل باطنی ،بر روی علف های خیس منطقه (قرق )دراز بکشیم .فردی را دیدم که از ماشین پیاده شد و به طرف ما آمد .مدتی نگذشت که یک نفر دیگر هم از ماشین پیاده و به ما ملحق شد. پس از احوال پرسی در کنارمان بر روی علفهای خیس دراز کشیدند .با تعجب پرسیدیم :آقا شما که ماشین دارید !چرا داخل ماشین نمی خوابید ؟!شهید سخنی گفت :که پر از معنی و مفهوم بود .به راستی که آن سخن روحم را متحول گردانید .گفت :خدا را خوش نمی آید که من داخل ماشین گرم و راحت بخوابم و دیگر عزیزانم ،روی علف های مرطوب . بچه ها خیلی مرتضی را دوست داشتند .چون هم شجاع بود و هم شوخ طبع .در خط مقدم جبهه و مرز چنگوله که بودیم ،شبانه یک عدد بلند گو را به پشت سنگر های عراقی ها می برد و در داخل بوته ها پنهان می کرد .از یکی از برادران که با زبان عربی آشنا یی داشت ،می خواست عراقی ها را دعوت به پناهنده شدن نماید . وقتی عراقی ها صدای بلند گو را می شنیدند ،منطقه را زیر آتش گلوله های خمپاره ،آرپی جی و تیر بار می گرفتند. آنها فکر می کردند که ما حمله می کنیم .تا آن ها به طرف ما مشغول تیر اندازی بودند ،در محور دیگری ،برادران بسیجی حمله می کردند . هر وقت موقع صرف صبحانه یا شام می شد و رزمندگان ما مشغول خوردن می شدند ،می گفت :برادران عراقی هم، الان مشغول خوردن هستند. چند خمپاره به طرف عراقی ها شلیک می کرد و آنها هم پاسخ می دادند . بعضی از برادران به کار او اعتراض می کردند .مرتضی بدون آنکه ناراحت شود ،با خوش رویی توضیح می داد و می گفت :این کار برای راحتی شماست. با این حرکات ،اولا مهماتشان به حدر می رود و شما در عملیات ها به راحتی می توانید آن ها را اسیر کنید و ثانیا نمی گذارم غذا به راحتی از گلویشان پایین برود. مرتضی عاشق عملیات بود . هر روز دعا می کرد که عملیات شود .تا اینکه در منطقه مهران عملیات شروع شد .او فرمانده بود و اجازه شرکت در عملیات را نداشت .از فرماندهی گردان تقاضا کرد که اجازه شرکت در عملیات را به او بدهند ،اما با در خواست ایشان موافقت نکردند . او نتوانست خود را در عملیات غایب ببیند. به همین خاطر با موتور سیکلتی که در اختیار داشت ،بدون هماهنگی به طرف مهران حرکت کرد. مرتضی در آن عملیات مجروح شد و موتور سیکلت نیز از بین رفت . بعد از بهبودی ،فرمانده گردان به مزاح به ایشان گفت :موتور تریل کو ؟ایشان در جواب پاسخ داد:اول احوال خودم را بپرس بعد احوال موتور را . رزمندگان لشگر ،خصوصا بسیجی های تپه ی 203 در منطقه ی عمومی چنگوله در جنوب شرقی این تپه را خوب می شناسد .چه بسیار بودند دلاوران خطه ایلام که در مصاف با دشمن اسلام وایران روی این ارتفاعات به شهادت رسیدند .تک تیر اندازهای حرفه ای دشمن ،به دلیل نزدیکی به خطوط دفاعی ما ،مجال سر بلند کردن از کانال و سنگر ها را به کسی نمی دادند .در فرماندهی قرار گاه لشگر ،تصمیم براین شده بود تا در این منطقه ،ضربه ای ناگهانی به دشمن وارد شود ؛به نحوی که روحیه آنان تضعیف گردد .ماموریت اجرای این کار به بنده و محسن کریمی داده شد ،ما طرح نفوذ به داخل سنگرهای نگهبانی عراقی ها را تنظیم کردیم .نیروهای اطلاعات عملیات و گردان با مجموعه ای در حدود دو دسته ،آمادگی پشتیبانی از این حرکت نفوذی را داشتند . با عبور از موانع دفاعی دشمن ،وارد سنگری شدیم که هنوز کار نگهبانی آن شروع نشده بود .دو نفر بودیم .تا ساعت 9 شب ،منتظر پست نگهبانی ماندیم .ساعت 9 با فرماندهی تماس گرفتیم که کسی برای نگهبانی به این سنگر نمی آید .دستور دادند تا ساعت 30/9 آنجا باشیم .بعد از چند دقیقه ،سر و صدای جمعی که از سنگرهای استراحت به سوی این سنگر می آمدند بلند شد .هفت نفر بودند ،آنان به در سنگری که ما در آن کمین کرده بودیم رسیدند ،بلند شدیم .وقتی ما را دیدند چنان شکه شدند که انگار برقشان گرفته .همزمان با بستن دو رگبار اطراف آنان ،هر هفت نفر نقش زمین شدند .نیروهای سنگر استراحت به دلیل در گیری و تیر اندازی همیشگی نیروهای عراقی و ما ،به فکر وقوع چنین حادثه ای نیفتادند و عکس العملی هم از خود نشان ندادند .آنان تا روز بعد و ساعت 10 صبح ،متوجه این قضیه نشدند .نیروهای ما از خط دفاعی خود ؛جنازه های عراقی ها را می دیدند . به دلیل وحشت پدید آمده از این اقدام ،عراقی ها دو روز تمام ،ارتفاعات 203 را زیر آتش مستمر خود قرار دادند ؛درست مانند آتش تهیه ی قبل از عملیات .بعد از مدتی ،مجددا به سراغ شناسایی همین سنگر رفتیم که ببینیم آیا شب هنگام نگهبان دارد یا نه ،به محض نزدیک شدن ،متوجه خالی بودن سنگر و وجود اعلامیه هایی شدیم که روی آنها عراقی ها نوشته بودند :ما انتقام کشته هایمان را خواهیم گرفت ! شهادت و...
شهادت طلبي و زيارت
در زيارتنامهها تاكيد فراوان شده بر اينكه اولياء دين در راه خدا جهاد كردند و شهيد شدند. همچنين در متن زيارتها، عمل زائر، نوعي بيعت و «تجديد ميثاق» با امام است. «شهادت طلبي» عنصري ديگر در زيارتنامههاست كه پيوند زائر را با «ولي خدا» نشان ميدهد. شيفتگي و آرزوي جهاد و شهادت، در راه خدا، در ركاب ائمه بادشمنان دین خدا نبرد کردن و... پيروي امامان، «عمل» ميطلبد و«ادعا» و «شعار» بدون پشتوانهاي از تلاش و آمادگي و اقدام، خريدار ندارد. «زيارت » مظهر عشق و علاقه است و نشان پيوند و رابطه و سمبل «بيعت» و رمز «ميثاق» و عنوان «عهد». امامان در ايمان جهاد و شهادت، الگوي ما هستند. زائر وقتي در ديدار مرقدشان اظهار محبت و اعلام مودت و بيعت و وفاداري و تبعيت و پيروي و هم خطي و هم رايي ميكند يعني حتي تا مرز شهادت هم با آنانست، ثابت و استوار، مومن و معتقد، صبور و شكيبا. «زائر» چه كند؟ چگونه در مسير آنان قرار گيرد، هم در مكتب و جهاد، هم در مبارزه و شهادت طلبي؟ زائر و كربلاي امروز اگر امروز حسين (ع) نيست «راه» او هست. اگر زائر در كربلاي سال 61 هجري نبوده است، جبهههاي امروز به حق كربلا است. شهادت طلبي زائر و حركت در «راه ائمه» در حسرت نسبت به نبودن در كربلا اگر تجلي مي يابد، جبرانش با حضور در صحنه جنگ و مقاومت و دفاع از اصول اسلام ونوامیس مسلمین ميسر است. در زيارتنامه زائر حسرت ميخورد كه چرا در عاشورا نبود تا حسين راياري كند و نسبت به ياران بزرگ و شهيد ابا عبدالله الحسين(ع) با هزار آرزو ميگويد: «يا ليتني كنت معكم فافوز معكم» ـ اي كاش با شما بودم و همراه شما به فوز و كاميابي ميرسيدم. زائر خطاب به سيدالشهداء (ع) ميگويد: «ان كان لم يجبك بدني عند استغاثتك فقد اجابك قلبي و سمعي و بصري و رايي و هواي علي التسليم لخلف النبي المرسل…» ـ اگر آن هنگام كه استغاثه ميكردي ـ و هل من ناصر ميگفتي ـ بدن من نبود تا پاسخت دهد، اما دل و گوش و چشمم، فكر و خواسته و آرمانم پاسخگوست و تسليم و پيرو فرزند پيامبر!… و نيز: «قلبي لكم مسلم و رايي لكم متبع و نصرتي لكم معده … فمعكم، معكم، لا مع عدوكم» ـ دلم تسليم شماست، راي و فكرم پيرو شماست، نصرت و ياري ام آماده براي شما، با شمايم، با شمايم، نه با دشمنانتان. اكنون كه ائمه حضور و حيات ندارند، تبعيت از آنان و ياري كردنشان تلاش در مسير اهداف و تعاليم و راه آنان است. فعاليت خالصانه در جهت نظام جمهوري اسلامي، وفا به پيمان با راه آنانست و حضور در كربلاي حسين(ع) است و جهاد در ركاب ائمه است و نشان دادن صداقت در «بيعت» با امامان معصوم. آنكه از مرگ ميهراسد، آنكه از شهادت ترسان است، آنكه عافيت طلب و رفاه دوست است، آنكه به مكتب «خون و جهاد و شهادت» سيد الشهداء ايمان نميآورد، آنكه نداي حسين زمان را در رابطه با دفاع از اسلام و شركت در جنگ پاسخ نميدهد، آنكه پا روي خون شهيدان ميگذارد، آنكه از كنار اين همه حماسه و ايثار و جانبازي بيتفاوت و سرد و بدبينانه ميگذرد، آنكه حاضر نيست در راه اسلام خراشي بر اندامش بيفتد و ريالي از اموالش كاسته گردد و اندكي از آسايشش كم شود، چگونه ميتواند «شيعة حسين» باشد؟ مگر حسين بن علي (ع) هنگام بيرون آمدن از مكه و هنگام عزيمت به مسلخ عشق ـ كربلاـ در انبوه حجاج زائران خانة خدا آن خطبة پرشور را نخواند كه «شهادت» را مدال زيباي فرزندان آدم دانست و پيوستن به راه پاك گذشتگان صالح را به يادها آورد و فرمود: «الا!… و من كان باذلا فينا مهجته موطنا علي لقاء الله نفسه فليرحل معنا فاني راحل مصبحا انشاء الله» ـ هر كه خون قلبش را در راه ما ميبخشد و خود را آمادة ديدار خدا كرده است، پس با ما و همراه ما بكوچد، من سپيدهدم فردا ميروم… هر كه دارد هوس كرب و بلا بسم الله هر كه دارد سر همراهي ما بسم الله آيا اين چيزي جز خط و فرهنگ «شهادت طلبي» است كه آموزگار عشق حسين بن علي (ع) به ميآموزد؟ آنكه امروز دل و جرات و ايثار و فداكاري و مردانگي جنگ با دشمنان دین خدا را ندارد و «جان» خويش را بر هر چيز مقدم ميدارد، از كجا كه اگر در صحراي كربلا و در عرصة روز عاشورا بود به كناري نميخزيد و كنج عافيت را بر ميدان جهاد و شهادت نميگزيد؟! با اين حساب «يا ليتني كنت معكم» گفتن چنين كسان نسبت به عاشورائيان تا چه حد ميتواند راست باشد؟مگر نه اينكه از هر مدعايي شاهد صدقي ميخواهند؟ خونخواهي شهداي كربلا نبرد حق و باطل را پاياني نيست تا حق، حاكميت مطلقه يابد. «كربلا» حلقهاي از حلقات زنجيرة مبارزة حق و باطل بود. خون شهيدان كربلا هنوز بدون انتقام مانده است تا آنكه مهدي (ع) قيام كند و در ركابش ياراني جان بر كف و شهادت طلب و قويدل و آهنين اراده و مومن و صبور و بصير، به خونخواهي آن مظلومان برخيزند. چه توفيقي است جهاد در اين راه و در ركاب امام منتظر. تعاليم زيارتنامهها تداوم اين راه را ميآموزد و اوج پر شكوه اين خط را در عصر آن موعود نشان ميدهد. زائر، هم آرزومند است و هم خواستار كه آن روزگار درخشان را دريابد و خونخواه شهيدان كربلا باشد، هر چند كه جهاد امروزي ما هم خونخواهي همان شهيدان است از طريق مبارزه با يزيديان زمان! در «زيارت عاشورا» زائر چنين ميگويد: (خطاب به حسين و ياران شهيدش) «و ان يرزقني طلب ثاركم مع امام هدي ظاهر ناطق بالحق منكم» ـ از خدا ميخواهم كه خونخواهي شما را، در ركاب امام هدايتگر و آشكار و حقگوئي از شما خاندان، روزيام كند. و در جاي ديگر ميطلبد: «اللهم اجعلنا من الطالبين بثاره مع امام عدل تمز به الاسلام واهله» - خدايا ما را از خونخواهان حسين(ع) قرار بده، در رکاب پيشواي دادگري که عزت بخش اسلام و مسلمين باشد. و در «زيارت عاشورا»ي غير معروفه از آن پيشوا كه پرچمدار اين خونخواهي مقدس است با اسم و رسم نام برده ميشود: «و ان يوفقني للطلب بثاركم مع الامام المنتظر الهادي من آل محمد» ـ درخواست توفيق خونخواهي شهداي كربلا، در ركاب امام منتظر از آل محمد! اين خونخواهي از كارهاي مهم آن حضرت است. مگر در «دعاي ندبه» كه نوعي نيايش عاشقانه و پر سوز وگداز و گفتگوي پر اشتياق با مهدي (ع) است خطاب به آن امام نميخوانيم: «اين الطالب بذحول الانبياء و ابناء الانبياء، «اين الطالب بدم المقتول بكربلا …» كجاست خونخواه پيامبران و پيامبر زادگان؟ كجاست خونخواه كشتة دشت كربلا؟… ميبينيم كه او نه تنها خونخواه شهداي كربلا، بلكه همة خونهاي بناحق ريختة حقپويان و حقجويان تاريخ است و پيروانش نيز راهي اين راهند . سربازان امام زمان (عج) به فرمودة حضرت صادق عليه السلام «خدا ترس و شهادت طلبند و شعارشان: «يا لثارات الحسين» است (= بيائيد به طلب خون حسين) « … اين شعار شورآور از ظهر عاشورا از درون خاك خونين كربلا برخاست و در جام خورشيد ريخت و به همه چيز رنگ خون زدتا شفق خونبار را بياراید و فجر بيدار را بپا كند. و در كوهها و هامونها و دشتها و جنگلها و نهرها و درياها و در آباديها و شهرها و روستاها، و در همهجا و همه چيز بگسترد و همه جا و همه وقت خونها را به جوش آورد و نهضتها را شكل داد. اين شعار است كه همه جا را كربلا كرده است و همه ماه را محرم و همه روز را عاشورا و همين شعار است كه بر پرچم شورشيان دوران شورش بزرگ، شورش مهدي (ع) نيز نقش خواهد بست.» پس دوستداران او هم كه در مقام زيارت ميايستند و او را به اين صفت ميستايند و آروزمند جهاد در ركاب او براي خونخواهي سيد الشهداء و همة شهيدان مظلومند، بايد در موضع و تعهد اجتماعي چنين باشند، يعني خون آشنا و دشمن ستيز و حق طلب و پا در ركاب و سلاح بر كف!… ٭ در ركاب مهدي (عج) حكومت عدل گستر حضرت مهدي (ع)زيباست، درك آن دوران گرانقدر، سعادت است و آرزوي ديدار آن ايام ارزشي والا ميباشد. و … انتظار براي آن دوره عبادت است، البته انتظاري تعهد آفرين و عمل زا و زمينه ساز. در «زيارت جامعه» ميخوانيم: «معترف بكم مصدق برجعتكم منتظر لامركم مرتقب لدولتكم …» ـ من شما را به امامت ميشناسم، به بازگشت شما گواهي داده و باور دارم، منتظر حكومت شما و چشم به راه دولت شما هستم. روشن است كه چشم انتظار تشكيل دولت مهدي (ع) بودن، از تلاش و جهاد براي زمينهسازي آن حكومت جدا نيست. هم بايد زمينه چيني و تمهيد مقدمات براي روزگار كرد، هم درعصر امام بايد در دولت او خدمت و فعاليت داشت، و هم در ركابش حتي براي بذل جان آماده بود . انتظار ظهور آن حضرت بايد همراه با فراهم كردن اسباب و معدات و زمينههاي لازم و ياريها و امكانات شايسته و بايسته است. زائر خطاب به امام زمان عليه السلام ميگويد: «نصرتي معده لكم و مودتي خالصه لكم».ـ ياريام آماده براي شما و دوستيام خالص براي شماست. و نيز: «واجعلني اللهم من انصاره و اعوانه و اتباعه و شيعته» ـ خدايا مرا از ياران و پيروان گوش به فرمان آن حضرت قرار بده. در زيارت ديگري كه از آموزشهاي حضرت رضا عليه السلام در باب زيارت امام غائب است ميگوييم: «خدايا! ما را در حزب آن حضرت قرار بده، از آنانكه فرمان او را اجرا ميکنند، همراه او مقاومت دارند، با خيرخواهي براي وي رضايت تو را ميجويند، تا آنكه در قيامت ما را در زمره ياران و پيروان و تقويت كنندگان حكومتش برانگيزي…» باز در زيارتي ديگر خطاب به آن اميد دلها و منجي انسانها ميگوييم: «اي مولاي من! اگر پيش از ظهورت مرگم فرا رسد، تو و پدران پاك و بزرگوارت را در پيشگاه خداوند وسيله و واسطه قرار ميدهم تا هنگام ظهورت و تشكيل دولتت، مرا بار ديگر به دنيا برگرداند، تا به خواسته و آرمان خودم از راه اطاعت تو برسم.» آرزوي بازگشت به دنيا در روزگار ظهور او بايد همراه با آمادهسازي روح و اراده براي آن دوران باشد و زمينهسازي اجتماعي براي آن آمدن عدل گستر و تابناك حجت غائب پروردگار. به اينگونه است كه ميبينيم انتظار با تنبلي و بيحوصلگي و بيتفاوتي و بي عاري سازگار نيست. انتظار يك بسيج عمومي است. هميشه آماده از نظر قدرتهاي ايماني و روحي، نيروهاي بدني و سلاحي، تمرينهاي عملي و نظامي پرورشهاي اخلاقي و اجتماعي، سازماندهي سياسي و مرامي. … و همواره در سنگر، سنگر مبارزه با تمايلات نفساني، با سستيهاي تكليفي، با فتورهاي موضعي، سنگر مبارزه با ذلت پذيري و استعمار زدگي، مبارزه با تطاول و ستم و انحراف، مبارزه با زير بار كفر رفتن و بردة ديگران شدن و سلطه يهود و نصاري و ملحدان را پذيرفتن و قدرتهاي ناحق را تحمل كردن. اين آمادگي عمومي و هميشگي جوهر اصلي انتظار است .» زائري كه مشتاق حضور و جهاد در ركاب مهدي (عج) است، بايد لياقت هاي مورد نياز را از هم اكنون در خود فراهم آورد و گرنه اين شوق او را به جائي نميرساند. زائر شهادت طلب شهادت حد اعلاي كمال انسان است. و چه زيبا كه در ركاب «مهدي موعود» باشد و در راه احقاق حق و گسترش عدل بر گسترة زمين! در زيارتها روي عنصر « شهادت طلبي» و آرزوي جهاد و شهادت، پيشروي امام زمان و در ركاب آن عزيز تاكيد فراوان شده است. و اين در پي آن خواستة ارزشمند زنده شدن و رجعت در روزگار امام عصر است. دراين مورد هم به فقراتي از متون زيارتي اشاره ميكنيم: در زيارتي خطاب به امام زمان (ع) آمده است: «با گذشت زمانها وعمرها، يقين من درباره تو بيشتر و عشقم افزونتر ميشود و منتظر و چشمبراهم تا در پيش رويت جهاد كنم و جان و مال و فرزندان و خانواده وهر چه را دارم، در اطاعت فرمانت فدا كنم: «متوقعا و منتظرا و لجهادي بين يديك مترقبا فابذل نفسي و مالي و ولدي و اهلي و جميع ما خولني ربي بين يديك» و در ادامه آرزوي شهادت در ركابش به اين صورت بيان شده است: «اگر دوران درخشان حكومت و فرمانروائي تو را درك كردم، در آن هنگام من بندة گوش به فرمان توام كه به امر و نهي تو فعاليت ميكنم و اميد شهادت در ركاب تو و كاميابي نزد تو را دارم» در زيارت هر روزة آن حضرت آمده است: «خدايا! مرا از ياران و پيروان و مدافعان او قرار بده. خدايا توفيق شهادت مشتاقانه در پيش روي او را به من ارزاني دار. در صف و جمعي كه قرآنت آنان را ستوده و گفتهاي: صفي هم چون بنياني استوار» در زيارت آن حضرت در روز جمعه آمده است: «ميخواهم كه خداوند مرا از ياري كنندگان تو بر ضد دشمنانت قرار دهد و در زمره هوادارانت، مرا از شهيدان در برابرت قرار دهد»در دعاي عهد ميخوانيم: «خدايا هنگام ظهورش مرا از قبر برون آر، در حاليكه كفن پوشيده و شمشير آخته و نيزه بر گرفته باشم و نداي آن دعوتگر در شهر و بيابان را «لبيك» گفته باشم.» در فرازي ديگر عاشقانه و شهادت طلبانه در زيارت آن موعود امتها و ذخيره الهي براي نجات بشريت ميگوييم: «اللهم كما جعلت قلبي بذكره معمورا فاجعل سلاحي بنصرته مشهورا. و ان حال بيني و بين لقائه الموت ـ الذي جعلته علي عبادك حتما و اقدرت به علي خليقتك رغما فابعثي عند خروجه ظاهرا من حفرتي موتزرا كفني حتي اجاهد بين يديه في الصف الذي اثنيت علي اهله في كتابك فقلت: «كانهم بنيان مرصوص.» ـ خدايا، همچنانكه دلم را به ياد مهدي آباد كردي و مرا زنده دل ساختي، سلاح مرا نيز در راه ياري او آخته ساز. اگر مرگ، ـ كه براي همه است و نشانة قدرت توست ـميان من و ديدارش جدائي انداخت، خدايا هنگام ظهورش مرا زنده كن.تا سر از گور بردارم.و كفن خود را بر كمر بندم،و در ركاب او پيكار كنم،در همان صفي كه در قرآن آنان را ستودهاي: «صفي كه اهل آن همچون بنياني پولادين» آري … اين است حماسه و روح «شهادت طلبي» كه ائمه ما در متن زيارتنامهها به ما آموختهاند… پيام انقلاب شماره 181_ بهمن ماه 1365 درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان ایلام , بازدید : 241 [ 1392/04/21 ] [ 1392/04/21 ] [ هومن آذریان ]
روح الله شنبه اي
آخرين دست نوشته سر دار رشيد اسلام شهيد شنبه اي ،لحظاتي قبل از شهادت که بر روي مقواي جعبه خمپاره ،در حين نبرد نوشته شده است :
خاطرات درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان ایلام , بازدید : 262 [ 1392/04/20 ] [ 1392/04/20 ] [ هومن آذریان ]
|
||
[ طراح قالب : گرافیست ] [ Weblog Themes By : graphist.in ] |