فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

علي بسطامي

 

نامش علي بود وزادگاهش منطقه ملکشاهي در استان ايلام، تولدش سال1342 ه ش.تا پايان مقطع دبيرستان درس خوانده بود .او با شکار و تير اندازي و کوهنوردي که اجداد ،پدر و برادرانش در آن مهارت خاصي داشتند آشنا بود .آميختگي اين روحيه با آن جوهره پاک و اصيل از او سرداري سر افراز ،درد آشنا و عاشق قرآن ساخته بود که با ايمان راسخ به انقلاب اسلامي و کوشش در راه پيروزي آن و ايثار و فداکاري در نبرد حق عليه باطل در جبهه هاي نبرد حق عليه باطل در جبهه هاي غرب و جنوب کشور . داشتن مسئوليتهاي حساس فرماندهي حفاظت اطلاعات ، فرماندهي گردان ،فرماندهي اطلاعات و عمليات در لشگر11اميرالمومنين وحضوردر عمليات مهمي چون عاشورا ،الفجر 9 ،کربلاي 4 ،کربلاي 10 ،والفجر 10 ودهها نبرد چريکي شاهدي برمردانگي ودليري اوست. مي جنگيد و از مقتدايش علي (ع) آموخته بود اخلاص را .تا اينکه در صبحي صادق و در پگاهي سرخ در ميدان مين جبهه مهران ،خورشيد عمرش به خون نشست و در روز 7/ 3/ 1367 بر بال خونين شهادت به سوي محبوبش شتافت و نام ماندگارش بر سينه تاريخ تا ابد خواهد درخشيد .
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامور ايثارگران ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد
 


خاطرات
عبدالله احمديان:

در آخرين روزهاي اسفند ماه سال 1366 ،تردد خودروهاي دشمن زياد شد .تانک و تانکهاي جديدي از راههاي ترددي دشمن ديده مي شد که وارد خطوط مقدم مي شد ند.
معمولا اين کارها را دشمن در مواقعي انجام مي داد که ما ديد کمتري نسبت به خط دشمن داشتيم اما چون به کل منطقه تسلط داشتيم ،هر گاه حتي يک مقدار از خاک خراش بر مي داشت ،متوجه مي شديم .علي به من گفت :فلاني!مهران را براي بد نامي از دست ندهيم ؟عرض کردم :آقا جان ،ظاهرا بچه هاي منطقه متوجه تحرکات دشمن شده اند و مقر اصلي آنها در پشت زرباطيه عراق مي باشد .آنجا غروب ها شلوغ است و معمولا شبها صداي تانکها و ماشين هاي سنگين عراق به سمت کله قندي بيشتر است .البته از ديدگاه 223 هم نگاه کرده ام که از طريق پاسگاه جسان هم تردد ها ي زيادي مشاهده شده است .
شهيد خوب گوش مي داد و به چهره من نگاه مي کرد و فکر مي کرد و سرش را به تاييد حرفهاي من تکان مي داد.
بعد از صحبتهاي من ،سوال کردند :عادل!ماشين هاي چه رنگي در منطقه
مي آيند ؟گفتم :در غروب ها ماشينهاي سفيد رنگي که با گل پوشانده شده اند ،معمولا تا خط مقدم هم مي آيند .
فرمود:بايد خيلي بيشتر از اين مواظب باشيد .با هم به سنگر ديدگاه بر گشتيم .در بين راه ،داخل کانال ،با هوش خارق العاده خود به بنده گفت :آن ماشين هايي که مي آيند ،فرماندهان عالي رتبه مي باشند و به منطقه ما توجيه مي شوند و درست هم مي گفت .

فروردين ماه سال 1367 ، بعد از عمليات والفجر 10 در پادگان امام خميني (ره) لشکر امير المومنين ، شهيد بسطامي در کنار درخت سبز و تنومندي نشسته و در غم و اندوه عميقي فرو رفته بود . وقتي علت را پرسيدم در جواب گفت : در عمليات شاخ شميران پيکرهاي مطهر تعدادي از رزمندگان اسلام در دست عراقي ها افتاده و نتوانستيم آنها را بياوريم ، مگر مي شود که علي آسوده خاطر باشد ؟
بدون هيچ ترديدي ، فهميدم که فراق ياران براي او خيلي سخت است و روحش را آزار مي دهد .

 

سال 1366 ،دوره آموزش نظامي را در پادگان کربلا ،واقع در شهرستان شيروان چرداول سپري کردم .بعد از اتمام دوره ،چند روزي ما را به مرخصي فرستادند .پس از آن ،براي تقسيم نهايي ،به پادگان شهيد فرجيان ،واقع در 5 کيلو متري شهر ايلام رفته و براي مرحله نهايي آموزش ،به لشکر حضرت امير (ع) اعزام شديم .
شب را در آنجا سپري نموديم .صبح که شد نيرو ها را به خط کردند .فرماندهان زيادي براي تامين نيروي انساني واحد ها و گردانها ي خود به آنجا آمده بودند .
در بين آنها ،مردي روشن تر از آيينه ،مرا مجذوب سيماي خودش کرده بود .مردي که بعد ها فهميدم از تبار خورشيد بود .علي بسطامي ،فرماندهي اطلاعات تيپ حضرت امير (ع).چفيه اي بر گردن و کلاهي ساده بر سر داشت .آهسته آهسته به طرفم آمد ،دستم را گرفت و در کنار خود جاي داد .دو نفر ديگر را نيز انتخاب کرد .ابتدا آنها را سوار ماشين پاترول نمود و به مقر مورد نظر برد .در برگشت ،مرا هم سوار برآن خود رو کرد و با هم حرکت کرديم ،به مقري رسيديم .بر در ورودي اش نوشته بود :مقر .ا.ط . ع
من دوست داشتم در واحد تخريب باشم و خيلي نا راحت بودم که به آنجا رفته ام ،اما چهره نوراني و آراسته علي ،تسکينم مي داد و ساکتم مي کرد .پس از چند روز ،چنان با وي انس گرفتم و به دام مهرش افتادم که حاضر نبودم حضور در کنارش را با تمام دنيا معاوضه کنم .
چند ماهي گذشت .روز به روز با او مانوس تر مي شدم .تا جايي که اگر يک روز او را نمي ديدم ،افسرده مي شدم .خيلي کم و به ندرت لباس رزمي مي پوشيد ،لباس هايش پينه خورده و بسيار خاکي بود ند .جوراب هايش بارها پاره شده بود اما هر بار نخ و سوزن را مي گرفت و جوراب هاي صد چاکش را دو باره مي دوخت .اندامي نحيف داشت و هنگام عبادت بسيار متواضع بود .جمعه ها که دعاي کميل يا زيارت عاشورا مي خوانديم ،او هم مي خواند و زار زار گريه مي کرد .وقتي که برايمان کلاس گشت و ديدباني گذاشته بودند ،افتخار مي کرديم که او مربي مان است .
آن روز صحبت از شهيد و شهادت بود .وقتي نام مبارک حضرت ابا عبد الله الحسين (ع)را شنيد اشکش همچون رود جاري شد و شانه هايش با هق هق گريه هايش با لا گرفت .از نگاهش پيدا بود که شهادت در انتظار اوست و برايش لحظه شماري مي کند ،او قبل از شهادت شبيه شهيدان شده بود و اين را من ماه ها قبل از عروج او حس مي کردم .

 

در يکي از شب ها ،گروهي از بچه ها براي شناسايي خطوط دشمن عازم شاخ شميران بودند .از اين گروه شناسايي مي توان شهيد بسطامي و حاج نعمان غلامي را نام برد . در بين راه به دو نفر از بچه هاي اطلاعاتي يگان همجوار بر خورد مي کنند که به قصد شناسايي بعضي از مواضع دشمن آمده بودند . به دليل اينکه دو نفر از نيروهاي جوان و کم سن و سال بودند ،شهيد بسطامي نيروهاي تحت امر خود را در جايي مستقر مي کند و به دليل تخصص با لايش ،جوانان را براي انجام ماموريتشان ياري مي دهد و سپس به انجام ماموريت گروه خود مي پردازد . براي علي بسطامي کار براي اسلام مهم بود نه نام !

سيد ماشا ء الله رحيمي:
گروه ويژه تشکيل شده بود .يک گروه ويژه که از بهترين لشکر بودند .کار اين گروه تعقيب و از پاي در آوردن نيروهاي عراقي موصوف به" فرسان" بود . همان گوش برهايي که مدتي بود از عمق خاک عراق به پشت عقبه نيروهاي ما نفوذ مي کردند و ضربات بدي به نيروها وارد مي کردند .بيشتر اعضاي اين گروه از کردهاي وابسته به رژيم بعث بودند . کارشان شناسايي نقاط حساس و کمين کردن در پشت عقبه نيروهاي خودي بود .هر بار که نفوذ مي کردند ، تا ضرباتي وارد نمي کردند ، امکان نداشت که به عقب بر گردند .تا حالا چندين بار کمين زده اند و عده اي از بچه ها را شهيد کرده اند.
گوش هاشان را بريده اند و با خود برده اند .هر جفت گوش قيمت گراني دارد .هر جفت گوش پنجاه هزار دينار پول کمي نيست .گروه فراسان آن قدر سريع ؛ چابک و خطر ناک هست که آوازه وحشتشان تمام منطقه را گرفته است .تمام نيروهاي مستقر در خط به خوبي مي دانند که گروه فرسان از هر منطقه يا نقطه اي که بگذرد ، تا ضرباتي وارد نکنند ، امکان ندارد بر گردند .با دسته هاي ده نفري و بيست نفري وارد منطقه مي شوند ،از بيراهه ها وارد مي شوند و از همان جا ها دوبار ه به خاک عراق بر مي گردند .
براي همين بود که به دستور فرمانده لشکر محمد کرمي و ساير اعضاي فرماندهي ، يک گروه ويژه تشکيل داد که افرادش از بهترين گردان ها و گروهان ها انتخاب شده بودند .کار اين گروه تعقيب گوش بر ها و از بين بردن آنها بود .پانزدهم مرداد ماه 1363 بود که علي بسطامي از اطلاعات عمليا ت لشکر به مقر گردان آمد .قرار بودبه شناسايي منطقه آزاد خان کشته برويم .علي بسطامي فرمانده اطلاعات لشکر به دنبال رد گروه فرسان بود .من هم عضو گروه ويژه بودم و مي بايست ردي ،نشاني از آنها پيدا کنم .شب که شد چهار نفر از بچه ها را انتخاب کردم و به راه افتاديم .نرسيده به خط اصلي ، رو کردم به علي و گفتم :علي جان از خط اصلي عبور کنيم و بعد نمازمان را بخوانيم !
علي گفت :نه آقا سيد !اگه از خط پدافندي عبور کنيم جلويمان ميدان مين هست ، مي ترسم آنجا مشکلي پيش بياد و نتوانيم نمازمان را بخوانيم ، بذار همين جا نماز بخوانيم .
علي از بچه ها فاصله گرفت و رفت در يک گودي کوچک که آن طرف تر بود ، مشغول نماز خواندن شد .چند لحظه صداي گريه بلند شد .اول فکر کردم حتما يکي از بچه هاست ؛ اما بعد ديدم صداي هق هق زدن اوست که در داخل گودي بلند مي شود .تا حالا نديده بودم که علي گريه کند .آوازه شجاعتش را شنيده بودم ، بهم گفته بودند که هر لحظه اراده کند تا بيست متري سنگر بعثي ها مي رود و هيچ کس جلودار ش نيست ، شنيده بودم که چقدر با نيروهايش دوست و رفيق است ، اما نديده بودم که اين مرد ، اين آدمي که اين آوازه را به هم زده ، گريه کند .صداي گريه اش را به وضوح مي شنيدم .بي اختيار بلند شدم رفتم کنارش .دست به دعا بود :خدايا مي خواهم مجرد شهيد شوم !خدايا امشب ماموريت مهمي در پيش داريم ، خودت کمک کن که با سر بلندي اين ماموريت را انجام بديم !خدايا اگر قرار است مشکلي ، خطري پيش بيايد ، آن را تنها نثار من کن !
چه حالي داشت !بي آنکه خلوتش را به هم بزنم از کنار چاله بلند مي شوم .مي آيم پيش بقيه .نمازش را که خواند به گروه ملحق شد . خودش بلند مي شود و براي بچه هاي چاي درست مي کند .غذا را خودش بين نيروها تقسيم مي کند تا کسي بلند مي شود که کاري انجام دهد ، التماس مي کند که بنشيند تا او همه کارها را انجام دهد .
هميچ باورم نمي شود . مسئول اطلاعات عمليات لشکر با آن نام و آوازه اي که به هم زده بود ، طوري رفتار کند که همه را به شگفتي وا دارد .
شام که خورده شد ، راه مي افتيم .از خط پدافندي بعثي ها مي گذريم و با عبور از همان جاده کمربندي عراقي ها که تمام منطقه را به هم وصل مي کند ، مقرهايي را که در مناطق خزينه و شهابيه است شناسايي مي کنيم .علي جلو دار است .تا قبل از عبور از خط پدافندي پشت سر نيروها حرکت مي کرد ، اما همين که نزديک خط اصلي مي شويم ؛ خودش جلو مي افتد .من اولش مخالفت مي کنم .
تو که تا چند لحظه پيش پشت سر همه بودي چطور شد که حالا جلودار مي شوي !
علي گفت :من بايد جلودار باشم !
گفتم :نه ، من بايد جلودار باشم ، وجود تو براي لشکر خيلي اهميت داره !
علي گفت :تو را به خدا اذيت نکن !
و جلو تر از هم راه مي افتد .کار شناسايي تمام مي شود اما ردي از گروه فرسان نيست .فقط مقرهاي جديدي که در منطقه ايجاد شده ، توجه علي را بر مي انگيزاند .انگار عراق مي خواهد در منطقه آماده مي شود .
گروه فرسان وحشت عجيبي در منطقه ايجاد کرده بود .کسي به درستي اطلاعي از سازماندهي و چگونگي کار و برنامه شان نداشت .

مدتي بود که در برابر اين گروه ، به دستور فرمانده لشکر 11 امير المومنين و فرمانده عمليات لشگر غلام ملاحي گروه ويژه اي تحت عنوان گروه ضربت تشکيل شد که کارش تعقيب و از بين بردن اعضاي گروه فرسان بود . هواي داغ مرداد ماه 1363 و آن دشت هاي سوزان و ملتهب مهران و چنگوله بد جوري آدم را کلافه مي کرد .چند قدم که راه مي رفتي ، عطش طوري جلوه مي کرد که انگار سالهاست آبي ننوشيده اي .درست مثل خود دشت . مثل همين خاک گرم و سوزان که هر چه آب ؛، روي آن بريزي اصلا نمودي ندارد .باز هم لب تشنه و تاول زده است .
هجدهم تير ماه شصت و سه بود که غلام فلاحي فرمانده عمليات لشکر دستور داد که براي کسب اطلاع از وضعيت دشمن در منطقه ، هر طوري شده بايد اسير بگيريم .غلام چيزي خواسته بود که بعيد به نظر مي رسيد .همه اش دنبال چگونگي تشکيل سازمان گروه فرسان يا آن گوش برهاي لعنتي بوديم .بايد مي دانستيم که اينها کي اند و چطور سازماندهي و هدايت مي شوند و چگونه خود را به عقبه نيروهاي ما مي رسانند و از آنجا ضربه مي زنند .تا حالا چند بار جلوي راه بچه ها کمين کرده بودند و عده اي شان را شهيد کرده بودند .تنها چيزي که مي دانستيم اين بود که آنها کرد هستند ، همين .
يک ماه گذشت .
يادگار اميدي فرمانده اطلاعات عمليات بود . من هم مسئوليت گروه ديگري از بچه ها را به عهده داشتم .هواي گرم مرداد ماه شصت و سه آدم را کلافه مي کرد .اما در پوشش همين گرما و هواي دم کرده گوش برها از خط عبور مي کردند و مي آمدند پشت سر نيروهاي خودي و آنجا کمين مي کردند .مدتي بود که بد جوري منطقه را نا امن کرده بودند .آوازه وحشت و قدرتشان در همه جا پيچيده بود .بيش از همه از منطقه "سر خر" عبور مي کردند .
انگار آنجا مرز سفيدي بود که هيچ خطري تهديدشان نمي کرد .خوب جايي را انتخاب کرده بودند ."سرخر" با آن هم شيار پيچ در پيچ ، توي روز روشن آدم را به هراس مي انداخت ، چه رسد به اين که نا امن باشد .دل شير مي خواست که بتوان به راحتي از آن عبور کرد.
به خصوص زير حرارت و گرماي مرداد ماه که افتاب عمود بر پيکرت تازيانه آتش بزند .اما تحت هر شرايطي مي بايست بر اساس دستور لشکر ، هم به دنبال گوش بر ها مي گشتيم ؛ هم از عراقي ها اسير مي گرفتيم .حاج يادگار آمد و نيروها را توجيه کرديم .نيروها به دو گروه تقسيم شدند که مسئوليت يک گروه با حاج يادگار بود و مسئوليت گروه دوم با من .
غروب روز دوشنبه هفدهم مرداد ماه بود که راه افتاديم .از جاده آسفالت مهران –دهلران گذشتيم و هفده کيلو متر به عمق خاک عراق نفوذ کرديم تا به منطقه "ته ليل" رسيديم که حايل بين مهران و دهلران بود. بر روي ارتفاعات "ته ليل" عراقي ها يک پايگاه زده بودند .پشت سر ارتفاعات ، تپه اي بود که تير بار دوشکا را روي آن مستقر کرده بودند .تير بار جايي قرار گرفته بود که هر جنبنده اي که قصد نفوذ از آن سمت را داشت ، جان سالم به در نمي برد .پايگاه جاده مواصلاتي نداشت و براي همين تدارکات نيروهاي عراقي با قاطر صورت مي گرفت .اهميت آن نقطه در اين بود که روي بخش وسيعي از منطقه ديد و تير کامل داشت .عصر بود که دو نفر از عراقيها در حالي مشاهده شدند که با قاطر براي پايگاه آذوقه مي بردند .
يادگار گفت :بايد هر طوري شده پايگاه را دور بزنيم و محاصره شان کنيم !
گفتم :فکر خوبيه !اما بايد با نهايت دقت اين کار انجام بگيره !
همه اش به اين فکر مي کرديم که چطور يکي از آن سربازها يا درجه دارهاي بعثي را زنده بگيريم ..اين مهمترين هدف بود و برنامه بعدي هم تعقيب و به دام انداختن گوش بر ها بود .
بين پايگاه و تپه اي که تير بار دوشکاي بعثي ها روي آن مستقر بود ، شياري بود که هر موقعيتي را به هم متصل مي کرد .قرارشد کاظم فتحي زاده به اتفاق چند نفر ديگر از بچه ها در ميانه شيار ؛ يعني همان جايي که عراقي ها با قاطر تدارکاتشان را انجام مي دادند ، کمين بزنند .
کار سختي بود .گرماي هوا و التهابي که از زمين بخار مي شد امکان فعاليت چنداني به آدم نمي داد .اما چاره اي نبود .به هر نحو ممکن و تحت هر شرايطي بايد کار را مي کرديم .هدف گرفتن اسير بود .کسي که بتوان تازه ترين اطلاعات را ازش کسب کرد .
اين براي فرماندهي لشکر و قرار گاه مهم بود .کار بايد طوري صورت مي گرفت که تا آنجايي که امکان داشت درگيري به وجودنيايد.
چند نفر از افراد به عنوان گروه گشتي به طرف نقاط در نظر گرفته شده حرکت کردند .مي بايست قبل از هر اقدامي از آخرين وضعيت پايگاه ها اطلاع پيدا مي کرديم .افراد گروه گشت چند ساعت بعد از گشت خسته بودند و نوعي نگراني و ناراحتي در چهره شان هويدا بود .
به کاظم فتحي زاده گفتم :چي شده ؟چرا ناراحتين ؟
کاظم گفت :لو رفتيم !؟
حاجي يادگار گفت :چي گفتي ؟!لو رفتيم ؟
سر گروه گفت :متاسفانه عراقي ها متوجه حضور ما در منطقه شدن !
گفتم :چطور ممکنه !؟ما که نهايت دقت را کرده ايم !
حاجي يادگار گفت :حالا چه کارا کردين !؟
سر گروه گفت عراقي ها در همان مسيرهاي که رفت و آمد داشته ايم ، کمين گذاشته اند !
حالا پايگاه هاي بعثي ها کاملا آماده و هوشيار بودند .هيچ چاره اي نبود .هر طوري شده بايد کار را يکسره کنيم .بايد ، بايد يکي از آن بعثي ها را به اسارت بگيريم .بايد مي رفتيم و کاري مي کرديم .سي و هشت نفر از آنها آماده شدند .شب از راه رسيده بود و جز من و حاجي يادگار و آن چند نفر افراد گشتي بقيه نيروها نمي دانستند که عراقي ها از حضور ما در منطقه مطلع شده اند و در آماده باش کامل به سر مي برند . قرص ماه از آسمان پرتو افشاني مي کرد و سطح زمين را نور باران کرده بود .شب که مهتابي باشد براي عمليات يا تک شبانه زياد مناسب نيست .اما چاره اي نبو د .
نيروها را از مسيري عبور داديم که تنها يک باريکه راه از ميانه آن مي گذشت بقيه مسير يا پرتگاه بود يا صعب العبور .
کاظم فتحي زاده جلو دار ستون بود . پشت سرش من بودم و حاجي يادگار و بقيه نيروها هم پشت سر . ستون داشت به جلو حرکت مي کرد که به ناگاه سر و کله چند نفر از عراقي ها در جلوي ستون ظاهر شد .باريکه راه بود و هيچ راه بر گشتي وجود نداشت .
پايين پرتگاه بود و قسمت بالا هم صخره اي و صعب العبور .کم کم سر و کله چند نفر ديگرشان هم پيدا شد .آنقدر نزديک و ناگهاني اين اتفاق افتاد که افراد گروه با عراقي ها ادغام شد .شب مهتابي سطح زمين را مثل روز روشن کرده بود .کاظم مکثي کرد و گفت :حالا چکار کنيم ؟گفتم بخوابيد روي زمين !
کاظم خيز برداشت و تمام ستون سر و سينه را به خاک چسباند .به همان حالت سينه خيز مسير آمده را دوباره بر گشتيم .
به بقيه افراد گروه گفتيم که قضيه چيه .خود را به شياري رسانديم که در ابتداي باريکه راه بود .داخل شيار که شديم ، افراد همگي جمع شدند .به همه گفتم که قضيه چيست و چرا بر گشتيم .مايي که تا همين چند لحظه پيش در چنگال نيروهاي عراقي بوديم ، به طرز شگفت آور و اعجاب انگيزي از دامشان بيرون آمديم .يعني آنها ما را نديده بودند ؟يا نه ، ما را ديده اند و حتما چهار سمتمان را محاصره کرده اند ؟
حاجي يادگار گفت :از داخل همين شيار با لا بريم و بعد محاصره شان کنيم !
گفتم :باشه اين کار را مي کنيم !
از ميان شيار رو به سمت با لا حرکت کرديم و بعد به جايي رسيديم که با لا تر از همان نقطه اي بود که همين چند لحظه پيش چند نفر از عراقي ها را آنجا ديده بوديم .افراد گروه تقسيم شدند و بالاي سرشان موضع گرفتند .حالا باريکه راه کاملا در زير دست قرار گرفت و پايين آن هم پرتگاه بود .به نظر مي رسيد که عراقي ها محاصره شده اند .در زير نور شب مهتابي باز سر و کله دو نفرشان در نزديکي باريکه راه خودنمايي مي کرد .حالا وقتش بود . عمليات بايد سريع و برق آسا انجام بگيرد .
فرمان آتش صادر شد و در گيري سختي در گرفت .حمله سريع و برق آسا بود .عراقي ها هيچ فکرش را نمي کردند که به دام بيفتند .
درست همان دامي که آنها از قبل براي ما تنيده بودند ، خودشان در آن گرفتار شدند .زير نور ماه، تيرهايي که شليک مي شد و آن پايين بر سر عراقي ها پايين مي آمد جلوه قشنگي به پا کرده بود .صداي نعره سربازان بعثي به گوش مي رسيد که خودشان را به پايين پرتگاه پرت کردند .بچه ها هر چه مهمات و نارنجک و آرپي جي بود روي سرشان ريختند .ديگر از سوي عراقي ها تيري به آن صورت شليک نمي شد .چند نفر از افراد ديگر گروه پايين رفتند و چند لحظه بعد در عين ناباوري سه نفر را در حالي که به اسارت گرفته بودند ، با لا مي آمدند وضعيت يکي شان وخيم بود .طوري که چند لحظه بعد هلاک شد .يکي ديگرشان پايش شکسته بود .مدام از طريق بي سيم صدايمان مي کردند ، اما به حاجي يادگار گفتم جواب شان را ندهد تا کار را يکسره کنيم .حاج محمد کرمي فرمانده لشکر ، کورش آسياباني فرمانده قرار گاه، محمد کرمي فرمانده قرار گاه و غلام ملاحي همگي منتظر تماس ما بودند .مدام حاج کرمي از پشت بي سيم داد مي زد که چي شده ؟شما کجا هستيد ؟آيا به مقصد رسيده ايد يا نه !؟اما اول جوابش را نداديم تا کار يکسره شد .حالا وقت بر قراري تماس بود . .به فرمانده لشکر و بقيه گفتيم که عمليات با موفقيت انجام گرفته و کادوي بچه هاي گروه ضربت هم در اولين فرصت ممکن تقديم شان مي شود .
 

 

 
 

آثارباقي مانده از شهيد
خدايا !تو را عاجزانه شکر مي کنم ،همچنان که صاحب غار حرا را بر انگيختي و بر جان بت هاي جاندار و بي جان انداختي ؛بنياد کفر بر کندي و طرح اسلام بر انداختي .خدايا تو را شکر و سپاس که حسينمان دادي ،کربلايمان دادي معلم شهادت را بر کلاس کربلا مبعوث کردي که درس عشق و ايثارمان آموزد ؛ريشه بندگي غير خدا را بسوزد و چراغ آزادگي بر فروزد .

 
 

آثارمنتشر شده درباره شهيد
با ياد شهيد «علي بسطامي »و همه شهداي تيپ امير المومنين (ع) :

تاريکي تن و توش نداشت .
شعاع روشن و سپيد رنگ نور ،حاشيه مبهم کوههاي مشرق را درخشان کرده بود .يالهاي متروک و ناهموار «قلاويزان »که مشرف بر تپه هاي مخروطي «هلت »بود چشم انداز تازه اي را در برابر علي قرار داده بود .نفس خشک باد ،ريه اش را نوازش مي داد .به فاصله چند قدمي علي ؛محمود روي خاک زانوزده بود و با دستش خاک نرم و مطبوع يال را لمس مي کرد .او در حالي که لبهاي خشکش را با دندان فشار مي داد و به علي مي نگريست .ابهت علي تمام چشمش را پر کرده بود .مي دانست دريچه دلش را بر روي حس مبهم رضايت خاطري که تمام وجودش را مسخر کرده بود بگشايد و علي را بر تمام کوههاي اطراف تقسيم کند ؛بدون آنکه ياس ،فضاي آرام دلش را بياشوبد و رگهاي تهورش در انهدام باز گشت و ترس متلاشي شود . علي وقتي مي گريست مثل گريه ،نمناک ومعطر !دلش را در هر جا به خاک مي انداخت و حرارت دلپذير دستانش هر سلام را به دوستي دائم مبدل مي کرد .وقتي اشک مي شد وروي صفحه کمرنگ دعايش مي چکيد تماشايي بود.
راستي علي تماشايي بود ؛معني ظريف گريستن و مفهوم دقيق لبخند !روزي که بچه ها ازيال «قلاويزان »سرازير شدند ،علي گستره نيلگون آسمان را که به صورت خطي ممتد با ارتفاعات «قلاويزان » مماس مي شد در حجم کوچک چشمانش جا داده بود .دلش همراه بچه ها ،پايين تپه ها لغزيده بود و در کنار هر بوته و زير هر سنگ ؛خون شهدا را لمس مي گرد و بر جراحت بچه ها دست مي کشيد و باز هم مثل هميشه اشک مي شد و از حاشيه کبود چشمانش مي چکيد !
محمود ،غلام و علي به سرعت از شيار يکي از يالها که به صورت (راهکار) نيروها در اثر تردد گشتي ها ي دو طرف نسبتا هموار شده بود با لا رفتند .نور حاشيه کوهها سپيد و براق مي نمود و تاريکي پلاس سياهش را بر چيده بود .ذرات خاک در اثر وزش باد ،با بي وفايي جابجا مي شدند و از لبه شيبدار شيار به داخل شيار مي لغزيدند .صداي يکنواخت قدمها در فضاي اطراف مي پيچيد .صبح ،مثل اتفاقي مبهم و ناگهاني رسيده بود و دامنه خستگي ،نفس علي را گرفته بود .گلويش از فرط تشنگي مي سوخت .با اين حال قطرات عرق را از پيشاني پاک مي کرد و مصمم گام بر مي داشت .مثل وقتي که بچه هاي گردان 502 در شيار هاي منتهي به شاخ (قله)،محاصره شده بودند و علي باز هم مصمم براي بوسيدن پيشاني شهدا و نجات مجروحين هزار گلوله را پشت سر گذاشت و مثل پرنده شکاري از بام هزار خطر پرواز کرد .وقتي بالاي سر شهدا رسيد .پيشاني همه را بوسيد و براي همه گريست .مسير هنوز نشکسته بود ونيروهاي عراقي که سماجت و تهور علي دلشان را سخت لرزانده بود ،شيار منتهي به شاخ راکه چند لحظه پيش از علي از آن عبور کرده بودند، مسدود کردند و براي به اسارت در آوردن علي به طرف او يورش بردند.اما علي با چالاکي و تهور بي نظيرش دست همه را به گل نشاند و حلقه محاصره را با رگبارهاي متوالي اسلحه اش شکست .تازه وقتي بر گشته بود غم سنگيني نوسان دلش را به اضطراب انداخته بود .مي توانست همه چيز و همه کس را در يک لحظه فراموش کند .
مي توانست دلش را از سايه ريز اندوهي که هميشه با او بود بيرون بکشد .علي مي توانست خودش نباشد و مثل خودش تصميم نگيرد .سر و رويش خاکي بود و لوله اسلحه اش داغ !جلو رفتم و دست روي شانه اش گذاشتم و با صدايي که آهسته در حنجره ام مي لرزيد و آلوده با بغض گفتم :علي خوشحالم که بر گشتي .
و نمي دانم علي به کجا نگاه مي کرد و چرا اشک مي ريخت .پيشاني علي چين بر داشت و با صدايي آرام گفت : دست به دلم نزار !اي کاش بر نمي گشتم .آنروز هم علي ، تزلزل را نمي شناخت .اصلا علي تا آخر عمر هم ترس را نشناخت مثل حالا ،وقتي که ...
خاک چشم باز کرده بود و از چشمش که کبود و دريده مي نمود خون علي ،و محمود و غلام مي چکيد .خون ،لايه گرم را روي خاک کشيده بود و امتداد مي يافت .علي کتاب دعايش را مشت مي فشرد شايد به اين سادگي نشود باور کرد ،صبح هم تن و توش ماندن را از دست داده بود .گروه شناسايي که علي فرمانده آن بود بعد از جمع آوري اطلاعات و بررسي منطقه در راه باز گشت مثل يک اتفاق که غير قابل اجتناب باشد ،روي زمين افتاده بودند و صداي انفجار مين تله اي ،هنوز هم در شيار ها و يالهاي قلاويزان مي پيچيد .
علي منتشر شد مثل خونش که آرام بر روي سنگريزه هاي شيار مي لغزيد !آن روز تابوت علي مثل آهن ربايي که انبوه عظيم براده هاي آهن را به دنبال خود مي کشد ،همه راحتي دلهاي سنگي و آهني را به دنبال خود کشيده بود !در کنار مسجد جامع ،پلاکارد پارچه اي سفيد رنگي بود که همه زندگي علي را در خود خلاصه کرده بود .شهادت سردار رشيد اسلام علي بسطامي را...
ولي من نمي دانم علي منتشر شد ،علي دلش را وقف جبهه کرده بود و تنها ساقه اش در خاک معطر جبهه مي توانست برويد ،علي منتشر شد ،مثل اشکهايش که هر شب کنار سجاده منتشر مي شد.       
                                                                                                                                         عبدالجبارکاکايي

 

فلسفه شهادت در اسلام
فلسفه شهادت در مکتب اسلام بسيار ژرف و شور انگيز است .شهادت حرکت است و تکامل و حيات و جاوداني ،شهيد خورشيدي است فروزان که بشريت شب زده و متوقف شده در پيچ و خم زندگي را نور و انرژي حيات مي بخشد .شهادت پلي است ميان تاريکي و نور ،رکود و حرکت ،ذلت و عزت ،اسارت و آزادگي و دلمردگي و عشق .
شهادت روح پويش را در کالبد توده ها مي دمد و در رگهايش خون تازه تزريق مي کند در مکتب تشيع سرخ علوي براي پويندگان راستين اسلام و ولايت بزرگترين سلاح شهادت است .سلاحي که بر تمامي ابر قدرتهاي شيطاني فايق مي آيد و هيچ نيرويي را امکان برابري با آن نيست .
وقتي شهيد با خون وضوي عشق مي سازد و در محراب به قيام مي ايستد کليه قدرتها در برابر عروج روحاني و اوج عرفاني او رنگ مي بازند و منطق پر شور هستي مبتني بر پيروزي حق و شکست باطل را پذيرا مي شوند .به راستي شهادت را چه فلسفه اي است ،چه حکمتي است و چه رازي شگفتي است ؟ شهادت يک واژه نيست يک فرهنگ است .شهيد خونش پيام دارد ،قيام دارد ،سازنده است ،تاريخ ساز و انسان ساز است ،دشمن شکن و کفر شکن است .شهيد نمي ميرد او زنده است .جسم خاکي او به خاک باز مي گردد و روح پاک و الهي او به سوي آسمانها پر مي کشد و ياد او در قلبها جاودانه است .

 

بگذار فرزند اسلام سخن بگويد .بگذار فرزند پيغمبر سخن بگويد .بگذار فرزند علي و حسين سخن بگويد .زينت عبادت کنندگان و آقاي سجده کنندگان و بلبل نغمه سراي گلستان عشق و زهد و عبادت سخن بگويد ...بگذار پيام آور حماسه عشق و شهادت سخن بگويد ...با سينه اي به پهناي بي نهايت ،سوخته و عاشق !آنکه هر چه را در در چند روزه کربلا ي عشق به جان پاکش فرو ريخت ،چهل سال تمام در کلمات پر ارج ملکوتي صحيفه سجاديه اين کتاب سوم اسلام اين زبور آل محمد (ص) اين آئينه روح بلند امام سجاد (ع) را خوانده اي ؟چگونه خوانده اي ؟اگر خوانده اي يا نخوانده اي سفارشت مي کنم که لختي با اين اثر جاودانه و عاشقانه دودمان بشري دمساز شو و از اين غوغاي غفلت آخرين نام و نشان و حکومت و سياست و گروه و حزب و جاه و مقام که همه را به نام اسلام و قرآن و مکتب مي کني و خودت مي داني و من هم مي دانم و همه هم مي دانند و امام هم بارها تکرار کرد که اين همه براي خدا نيست ،به در آ،و فارغ از کوچه پس کوچه هاي تنگ و تاريک اهواء و آراء به فراخناي آزاد انديش عشق و تسليم وارد شو و بجز حق به چيزي سر مسپار و در اين سفر پر خطر صحيفه سجاديه را زاد راه کن .
بگذاريم ...امام سجاد (ع) اين روح بلند عبادت کننده دو دعا دارد يکي به وقت وردو ماه رمضان و يکي به هنگام پايان ماه رمضان ،پس از حمد خدا بر اينکه ما را به حمد خود هدايت نمود تا اهل حمد و احسان باشيم مي فرمايد :يکي از راههايي که خدا مي خواهد به ما نيکي ارزاني دارد ماه رمضان است و از راه اسلام و تسليم ,از راه پاکي از راه پاکسازي و از راه قيام (ايستادگي ها ) اگر غوغاي روز بگذارد کمي به آهنگ زيباي اين دعا ها و کلمه اين دعاها بينديشيم ،امام ماه رمضان را يکي از سنبل هاي احسان يعني راههاي نيکو کاري يا نيکي رساني مي شمارد .يکي از راههايي که خدا به ما نيکي مي رساند و ماهم به ديگران نيکي برسانيم .
آيا هيچ فکر کرده ايد که چرا انقلاب کرده ايم ؟من مي گويم براي احسان !نه تنها انقلاب ما که همه آزادگان جهان در سراسر تاريخ که در برابر بد کاران و جباران و ستمکاران ايستاده اند و در سلسله اين مردان به حق ،پيامبران الهي و پيروان راستين آنان بوده اند ،همگي براي احسان بوده است .به زبان خيلي ساده تر ،براي آن بوده است که بشر را از بديها باز دارند و به خوبي برسانند واحسان خدا به بشر هم از همين راه است .
اللهم صل علي محمد و آله و الهمنا معرفته فضله و اجلال حرمته و التحفظ بما خطرت فيه ..
بار خدايا بر محمد و خاندانش درود فرست و به ما معرفت شناخت فضيلت اين ماه گرامي داشت حرمت اين ماه و خود داري از ممنوعات در اين ماه را الهام بخش ..
پروردگارا به ما کمک کن که اين ماه را آن گونه روزه بداريم که اعضا و جوارح ما از معصيتهاي تو باز ايستد و در راهي که تو مي پسندي به کار رود ،تا آنکه با گوشمان لغو نشنويم و با چشمهايمان به لهو نشتابيم و دستهايمان را به آنچه ممنوع است باز نکنيم و گام به سوي آنچه ناپسند است بر نداريم .شکممان جز آنچه حلال کرده اي تناول نکند و زبان مان جز آنچه تو روا داشتي نگويد ،و بجز آنچه ما را به ثواب نزديک کند ،زحمت عمل به خود ندهيم و جز آنچه از عقاب تو بازمان مي دارد ،از دست نگذاريم ...
ثم خلص ذالک کله من رياءالمرائين و سمعه المسمعين لا نشرک فيه احدادونک و لا نبتغي فيه مراد الا سواک
و گاه که اين همه را ازرياي ريا کاران و گوش به گوش رسيدن اين و آن خالص و پاک کن که در اين اعمال هيچ کس جز تو را شريک نگردانديم .و مرادي جز تو نجوييم .
وان نسا لم من عادانا حاشا من عودي فيک و لک فانه العدو الذي لا نواليه والحزب الذي لا نصافيه .و توفيقمان ده در اين ماه با لعمال پاکيزه به تو نزديکي جوييم ،به آن کارهايي که از گناهانمان پاک گرداني و ما را از هر عيب که بار ديگر از سر گيريم حفظ کني ،تا به آن اندازه که هيچ يک از فرشتگان تو بر تو وارد نشود .مگر آنکه در مرحله پايين تر از ان ،ابواب طاعت و انواع قربت که ما وارد مي شويم !
اين است ماه رمضان از زبان زينت عبادت کنندگان و سيد ساجدان آرمانش آن است که در ملکوت اعلي پيشتاز همه فرشتگان پاک و مطهر باشد بدين گونه است که پيشوايان معصوم بر ما خفتگان در بستر غفلت و زنجيريان در زندان مخوف منيت و آلودگان به انواع رذيلت و دنائت نهيب مي زنند که پيش به سوي دوست ،به سوي عشق ،به سوي پاکي ،به سوي جان و به سوي جانان.

 

خود شناسي
لزوم شناختن خود و پي بردن به ارزش گوهر وجود از آن است که اگر انسان خويش را نشناسد و موقعيت خود را در جهان در نيابد ،همچون طفل ناداني است که گوهري گرانبها را ضايع و آنرا به هنگام بازي،چون ريگي به سويي پرتاب مي کند و به جايي مي اندازد که همسان سنگ و کلوخ گردد ،و يا بواسطه جهالت آنرا به بهايي اندک به يک شياد مي فروشد .انسان غافل گوهر گرانبهاي خويش و نفس نفيسه اش را به بهايي فروتر از اصل مي فروشد و يا بواسطه غفلت آن را تباه مي سازد .غرض از آوردن مثال کودک و گوهر آن است که انسان همچنان که سکه اي را به بازار مي برد و کالاي مورد نياز خود را مي خرد ،مي شناسد و قدر و قيمت آن را مي داند و راضي نمي شود آن را به بهايي کمتر از اصل بفروشد و يا در هنگام خريد ،کالاي فاسد رابا سکه خويش معارضه کند ،صد هزار چندان لازم است که گوهر نفس خويش را بشناسد و قدر و قيمت آن را بداند تا مبادا با متاعي بي ارزش و کم بها تر از نفس خويش معاوضه کند و در بازار دنيا خسارت بيند ،آن هم از نوع جبران نشدني اش .انسان بايد بداند .در اين دنيا که محل کسب و تجارت اوست سرمايه جان و روان خويش را در کدام بازار به کار مي اندازد و چه کساني را شريک خويش ميسازد، خريدار کيست و به چه بهايي اين نفس گرانبهاي تافته از نفخه ي الهي را مي خرد و در اين در قيمتي از آن پس در کجا قرار مي گيرد؟ آيا خداست که به بهاي جنت و لقاي خويش آن را مي خرد و در ملکوت اعلي و جوار رحمت و عظمت خويش جاي مي دهد؟ پس نفس انساني را چه بهايي شايسته است . به تحقيق بايد گفت که بهاي نفس آدمي خداست و بهاي واقعي نفس آدمي را تنها خدا مي داند و مي فرمايد :
خداوند جان و مال اهل ايمان را به بهاي بهشت خريداري کرده است...و آن رستگاري بزرگي است .و کدامين رستگاري از اين بالاتر که انسان درمعامله اي که جانش سرمايه اوست خريداري چون خدا بيابد و به با لاترين قيمت معامله را به نفع خويش تمام کند و جان را از قيمت اصل کمتر نفروشد ؟
امام موسي بن جعفر (ع) قيمت واقعي جان را تنها بهشت خدا مي داند و مردم را از فروختن آن به هر قيمتي بر حذرمي دارد :
هان اي انسانها !هوشيار باشيد که براي تن و جان بهايي جز بهشت نيست مبادا آن را به چيز ديگر بفروشيد .
به درستي که خداوند براي شهيدان در مقابل ايثار جان و مالشان بهشت را قرار داده است .کاروان شهيدان شتابان و سر مست از عشق ،به سوي او در حرکت است و هر روز و هر لحظه شهيدي قدم در راه ديگر شهيدان مي نهد و به عهد و پيمان صادقانه خود با معبود خويش وفا مي کند و خدا نيز فرياد لبيک عاشقان خود را مي شنود ؛و آنها را به سوي خود فرا مي خواند .اين فوز عظيم را که رسيدن به بهشت خداوندي است تنها با شناخت نفس و آگاهي به گوهر جان و مواظبت در برابر خسران مي توان حاصل کرد و اصل شناخت نفس ،خود رستگاري بزرگ و رسيدن به بهشت است .چنان که امير المومنين (ع) مي فرمايد :
فان الفوز الاکبر من ظفر بمعرفته النفس
همانا آن کس که در شناخت نفس خويش پيروز شده باشد به رستگاري بزرگ رسيده است .

 

قرآن
قال رسول الله (ص) :خيروکم تعلم القرآن و علمه .
بهترين شما کس است که قرآن را ياد بگيرد و به ديگران هم ياد بدهد .
آن بزرگ مرد عالم بشريت که منشور حقوق انساني را در چهارده سده پيش از اين به ارمغان آورده است مي فر مايد :
زماني که ديديد فتنه و فساد و بي بند و باري و خيانت خيانت کاران ،مانند پاره هاي شب ظلماني به شما رو آورده پس بر شما باد که به قرآن مراجعه کنيد تا بفهميد مسير حق و عدالت و فضيلت کدام است .
چون هر کس ادعا مي کند مسير من حق است ،اين ماهستيم که بايد به اين کتاب مراجعه کنيم که طبق فرموده پيامبر :و هوالدليل علي خير سبيل راهنمايي است که به بهترين راه هدايت مي کند .
کتابي که خداي متعال مي فرمايد :ان هذا القرآن يهدي للتي هي اقوم و يبشر المومنين .يعني اين قرآن است که به بهترين و استوارترين راهها هدايت مي کند .
برادران کرد و بلوچ و ترکمن و فارس و عرب و مسلمان که پيرو قرآن هستيد ،قرآن همه ما را دعوت به برادري کرده و فرموده است :انما المومنين اخوه
و شما که از صدر اسلام تاکنون حامي قرآن بوده ايد آيا اکنون هدفي غير از قرآن داريد ؟
آيا دوست داريد قرآن برود و داس و چکش[ياستاره] جاي آن را بگيرد ؟ رسول الله (ص) برود و لنين و مارکس و مائو بيايند ؟ آيا متوجه نشده ايد که دشمن با تمام قوا و نيروي خود به اسلام و قرآن حمله ور شده تا بلکه با نابودي آن بتواند دست اربابان خود را بر ايران حاکم نمايد و چپاول و غارت قبلي خود را تجديد نمايد .ما همگي يک هدف داريم و آن دفاع از اسلام و پيروي از قرآن و سير الي الله است و با رهنمود هاي قرآن بايد شرف و فضيلت و انسانيت خود را حفظ نماييم تا به درجه سعادت برسيم .ما بايد از اين قرآن که گنجينه سر شار علم و حکمت و فضيلت است الهام بگيريم تا بتوانيم در مسير تکامل انسانيت گام بر داريم و براي شناخت قرآن احتياج به راهنمايي داريم .قرآن به نام الله آغاز مي شود و به نام ناس (مردم ) پايان مي يابد .قرآن يک کتاب مردمي است .هدف قرآن کريم نجات مردم از دست سه طبقه است که در طول تاريخ بر آنها مسلط بوده اند !اربابان استثمار گر ،ملوکييت مستبد و حاکميت ظاهري ديني .به عبارت ديگر ،ربوبيت غير خدا ،ملوکيت غير خدا ،الوهيت غير خدا .اربا ب چهره اقتصادي دارد و ملوک چهره سياسي دارند والهه قدرت مذهبي منحط توجيه کننده رفتار دو چهره ديگران است .حضرت ابراهيم ،سر سلسله پيامبران در مناسک حج دستور مي دهد که اين چهره و اين سه شيطان تاريخ بايد سنگسار شوند .قارون ،فرعون ،بلعم باعورا که هر سه خناسند .خناسها در طول تاريخ چهره عوض مي کنند .گاه به خود چهره اقتصادي و گاه چهره سياسي مي دهند و هر جا ممکن باشد رنگ مذهبي به خود مي گيرند .چه بسا به زيارت ائمه معصمومين و خانه خدا هم مي روند ،ولي در هر حال خناس هستند .اگر آنان را از يک جبهه و از يک دربراني ،از در ديگر وارد مي شوند .نخستين گامشان خود نمايي است .آنان نخست خود را رب و مربي مردم مي خوانند و پس از آن خود را ملک الناس خوانده سر انجام ادعايي خدايي مي کنند و خود را الله مردم مي شمارند .کار اصلي ، شکستن اين سه بت و اثبات الله است که رب الناس ،ملک الناس و اله الناس است .داستان هاي قرآن هرگز سر گرم کننده و تخديري نيست ،بلکه منقلب کننده و حرکت دهنده است .در نظام هستي اصل بر اين است که حق ثابت بماند و باطل نابود شود .خداوند خود حق است و جز او باطل است و اين وعده که سر انجام حق پيروز خواهد شد ،به انسانهاي محروم جان تازه مي بخشد ،تا بر خيزند و عليه باطل قيام کنند .قصه هاي قرآن کريم داستان مبارزه ايمان با کفر و خير با شر الناس با طاغوت ونيروهاي تکامل دهنده با نيروهاي ضد تکامل است .جبهه به جايگاه اصلي انسان در اين مبارزات ،جبهه حق است .نقش انسان در اين داستان ها احساس مسئوليت براي پياده کردن خواست خداست ،يعني محو کردن و باطل و نظام آن .انسان واقعي در اين قصه ها تلاشگر و مجاهدي است شنا گر در خون ،که يا به پيروزي مي رسد و حق را به کرسي مي نشاند و يا شهيد مي شود در هر دو حال طبق فرموده سيد الشهدا چنين انساني زندگي را برده است و در آن سود کرده است .

 

تقواي ستيز
تقواي ستيز ،مصونيت يافتن در مقابل گناه است .هنر آن است که در محيط آلوده به سر بري ،ولي دامن به گناه نيالايي .انبياء زحمتشان اين بود که کفار و منافقين را ،اين اشخاص معوج و انسانهايي را که در بند اسارت خود و علايق دنيا هستند ...آزاد کنند واين ماموريت بسيار مشکل بوده است . براي اينکه به يک بيماري واگير مبتلا نشوي يکي از اين دو کار را مي تواني بکني :اول اينکه از خانه بيرون نيايي و در کوچه و گذر گاه نروي و با مردم معاشرت و رفت و آمد و گفتگو نکني .دوم اينکه واکسن ضد بيماري را تزريق کني تا در مقابل آن مصونيت يابي .«تقواي ستيز »مصونيت درمقابل گناه است و لزومي ندارد که براي پرهيز از گناه از خانه بيرون نيايي و کنج عزلت و زاويه تنهايي را اختيار کني و با کسي سخن نگويي و دست به هيچ سياه و سفيدي نزني تا سالم و بي خطا و بي عيب بماني .برخي از عرفاي گذشته براي آنکه حرف لغو و بيهوده نزنند هميشه سنگ ريزه اي در دهان مي گذاشتند تا براي حرف زدن و جواب دادن حتي در فاصله بيرون آوردن سنگ از دهان بتوانند در سخن خويش تامل و حساب بنمايند .
مزن بي تامل به گفتار دم
نگو گو اگر دير گويي چه غم
درست است که اين يک ارزش است ولي ارزشمند تر از اين داشتن قدرت تسلط بر خويشتن است که حتي بدون داشتن سنگريزه در دهان ،مالک زبانت باشي و بداني که چه هنگام بايد سخن بگويي و چه بگويي ،و چه وقت بايد لب فرو بندي ،و اين است تقواي ستيز ،يعني در همه حال بايد با خواسته هاي دل ،تمنيات نفس و فزون طلبي هاي غرايز مبارزه کني ،و پشت نفس را بر خاک تسليم و طاعت برساني .پس مي بيني تقوا يک ستيز است و نه يک پرهيز تنها ،گر چه نتيجه عملي اين ستيز و جهاد با نفس ،کنترل خرد و دل ،پرهيز از گناه و اجتناب از هوسراني و شهوت است .خلاصه کردن مفهوم تقوادر پرهيز گاري درست نيست .در کنج خانه گناه نکردن مهم نيست هنر آن است که در محيط آلوده به سر بري ولي دامن به گنا ه نيالايي .دوستان ناباب داشته باشي ولي فريب و سوسه هايشان را نخوري .پول داشته باشي ولي به فساد روي نياوري .قدرت داشته باشي ولي حق کشي نکني و زور نگويي .زبانت گويا باشد ولي دروغ نگويي ،چشم داشته باشي ولي نگاه حرام نداشته باشي و گرنه به ناموس ديگران نگاه کردن نابينا و عياشي نکردن تهيدستان و ستم نکردن ناتوان ارزش و هنرنيست .
پاک بودن درجواني شيوه پيغمبري است
و گرنه هر گبري به پيري مي شود پرهيز گار
خواجه عبدالله انصاري گفت :هر گز به زمين خار دار رفته اي که دامن خود را جمع کني و به آهستگي از ميان خارها بيرون روي ؟اين است معني تقواي .
تقوا حالتي است که به دنبال شناخت و معرفت پديد مي آيد .درجه شدت و ضعف تقوا هم مربوط به اندازه درک و ميزان شناخت است. مگر مي تواني بدون شناخت عوامل انحراف وپليدي وفساد و خيانت متقي باشي و متقي بماني ؟تو هر روزبارها از خارستان گناه مي گذري وبه لجنزار دنيا قدم
مي نهي .بايد بداني که چه چيزهايي آلوده ات مي کند ،تا بدان آلوده نگردي و چه خارهايي بر پاي جانت مي خلد تا از آن برهي .
استاد شهيد مطهري مي گويد :تقوا حافظ و پناهگاه است نه زنجير و زندان و محدوديت .بسيارند کساني که ميان مصونيت و محدوديت فرق نمي نهند و با نام آزادي و رهايي از قيد و بند ،به خرابي حصار تقوا فتوا مي دهند ...تقوا به انسان آزادي معنوي مي دهد ،يعني او را از اسارت و بندگي هوا و هوس آزاد مي کند .رشته آزو حسد و شهوت و خشم را از گردنش بر مي دارد و به اين ترتيب ريشه رقيت ها و بريدگيهاي اجتماعي را از بين مي برد .
تقواي ستيز ،تقواي انساني است که در قلب کشمکش هاي اجتمايي و فکري و سياسي و اقتصادي تلاش مي کند و مسئوليت مي پذيرد وخود دارو خويشتن دار مي ماند و خود را نمي فروشد و ضعف نشان نمي دهد و سختي هاي سنگين و گوناگون را تحمل مي کند و در برابر جاذبه هوسهاي شخصي نمي لغزد .
                                                                                                                                                                                                  عبدالجبار کا کايي



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان ایلام ,
بازدید : 243
[ 1392/04/21 ] [ 1392/04/21 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 177 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,709,278 نفر
بازدید این ماه : 921 نفر
بازدید ماه قبل : 3,461 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 4 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک