فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

سال 1339 در خانواده اي مذهبي دراصفهان ديده به جهان گشود . دوران کودکي را با آشنايي آداب و احکام اسلامي پشت سر گذاشت. در شش سالگي براي تحصيل قدم به دبستان نهاد و با استعداد خوبي که داشت تمام مراحل تحصيل خود را با موفقيت پشت سر گذاشت .
در سن نوجواني بود که وارد مبارزه با حکومت پهلوي شد, با زمينه اي که از خانواده متدين خود داشت دست از تلاش و مبارزه عليه ظلم و ستم پهلوي نکشيد تا شاهد فرار خفتبار ديکتاتورشد و همراه با مردم ايران پيروزي انقلاب اسلامي را جشن گرفت.
در قبل وبعد از پيروزي انقلاب اسلامي در فعاليت هاي مختلف حضور داشت و در ايجاد نهادهاي انقلاب در شهر خود نقش به سزايي ايفاء نمود.
پس از پيروزي انقلاب و شروع جنگ تحميلي به عضويت سپاه درآمد . در سال 1360 در دادگاه انقلاب اسلامي اصفهان مسئوليت تحقيقات را به عهده گرفت و پس از مدتي به کردستان رفت تا در برابر دشمنان
درعمليات فرمانده کل قوا، ثامن الائمه، طريق القدس، فتح المبين، بيت المقدس، رمضان، والفجر مقدماتي و والفجر (1،2،4،6) خيبر و بدر شرکت نمود .ا سمت هاي فرماندهي اولين گردان زرهي سپاه اصفهان، فرماندهي يکي از قسمت هاي لشکر امام حسين (ع)، مسئوليت نيروي زرهي قرارگاه نصر، فرماندهي تيپ 21 رمضان، مسئوليت زرهي سپاه، فرماندهي تيپ 28 صفر، و يکي از مسئولين واحد طرح و برنامه عمليات قرار گاه خاتم الانبياء و آخرين مسئوليت ايشان فرماندهي تيپ 18 الغدير ؛کارنامه زرين او را تشکيل مي دهد.
او در عمليات بدر در حالي که آر.پي.جي 7به دست گرفته و در مقابل نيروهاي بعثي مي جنگيد بر اثر اصابت ترکش توپ به شهادت رسيد.
اودر بخشي از وصيت نامه اش مي نويسد:
اميدوارم شهادت ما مقارن با رضاي حق و نصر اسلام و شکست کفر باشد. در صورت توفيق شهادت و نيل به فيض الهي از شما تقاضا دارم وحدت بين خودتان را حفظ کنيد.
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامورايثار گران يزد ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد





وصيت نامه
وصيت نامه شهيد جعفرزاده خطاب به فرزندش:
بسم الله الرحمن الرحيم
فرزندم عليرضا، سلام عليکم
اميدوارم در پناه تاييدات الهي و فضل و رحمت بيکران خداوند در طريق اسلام و رضاي خداوند موفق باشيد و از ناصران حق و کوبندگان کفر در جهت کسب رضايت الله پيشي بگيريد و اگر زمانه شما را به عقب انداخت ولي لبيک گو به نداي هل من ناصر امام حسين (ع) جواب دهيد. مي دانم که حالتان خوب است، چون حال خوب به سلامتي ظاهري نيست به پيشاني بند سبزي است که عاشقان الله را از صف گرگان دون صفت جدا مي سازد و هم چنين مي دانم که از دوري ما شما در ملال نيستيد چون اين غربت در پيش آن قربت اصلاً به حساب نمي آيد و اما اگر شما از حال ما خواسته باشيد الان خوبم چون در صف ياران حق هستم اما از فردا خبري ندارم و تو که فردا هستي خواهي دانست که حال من چگونه است.
باري فرزند رشيدم مي دانم که چه خوب اخلاق و صفات متعالي در تو رشد کرده، آخر ما تو را از امام رضا (ع) درخواست کرديم و آنها هميشه عطيه هاي صالح و سالم عنايت مي کنند، از فهم و علم و کمالت هم خبردار هستم، آفرين به تو که چه خوب شاگردي براي کربلاي حسين (ع) و دانشگاه امام صادق (ع) شدي، از جوانمردي و رشادتت و شجاعت تو هم براي من خواهند گفت.
اميدوارم همان طور که آرزو مي کردم، عالمي رشيد و جوانمردي زاهد در خدمت اسلام باشيد. در غياب من اميدوارم به تو و مادرت و خانواده خوش بگذرد.
بارک الله به تو که قوي شده اي ,هم براي اسلام و هم براي مادرت و هم براي خانواده. مواظب باش مادرت را اذيت نکني که، عجب مادر خوبي داري و سفارشت مي کنم که، وقتت را هدر ندهي و از همه چيز در جهت نيل به حق در هر لحظه استفاده کني. سلام مرا به همه برسان و دعاگوي امام باش و منتظر امام زمان (عج).




پيام سردار محسن رضايي به خانواده شهيد جعفر زاده
بسم الله الرحمن الرحيم
انالله و انا اليه راجعون
پدر و مادر عزيز شهيد جعفر زاده
پدر و مادران بايستي به حال شما غبطه بخورند که چه گل معطري را تقديم خدا کرديد.
برادر عزيز جعفرزاده يکي از اميدهاي سپاه اسلام بود که خيلي سريع طلوع کرد و خيلي سريع نورش را از ما گرفتند. گويا جعفر زاده مي خواست اعلان کند که من از جنس زمينيان نيستم. از ملکوتيان هستم .
استعداد بي سابقه، تقوي و اخلاص و تبعيت پذيري جعفر زاده عطر دلنشين او را در سراسر جبهه پخش مي کرد. جعفر زاده مصمم حرف مي زد. هر چند گاهي که نغمه ياس برمي خواست جعفر زاده به آن هجوم مي کرد. محکم و اميدوار به آينده بود.
هيچ گاه از يادم نمي رود در آن جلسه اي که همه فرماندهان ارتش و سپاه، قديمي و جديدي جمع بودند و جعفر زاده خبر از عمليات آينده را مي داد . چپ و راست از او سوال مي کردند، جعفر زاده با تبسم، قاطع منطقي جواب همه را مي داد. آن چنان نشاطي به من دست داد که لذت آن هيچ گاه فراموشم نخواهد شد.
درود بر شما پدر و مادر عزيز ,تبريک بر شما افتخار آفرينان اسلام
محسن رضايي
فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامي





خاطر ات
ناصر سلطاني :
از بدو معرفي شهيد جعفرزاده به فرماندهي تيپ با ايشان آشنا شدم . آن زمان در منطقه بودم و زماني که به عمليات بدر نزديک مي شديم بيشتر با ايشان آشنا شدم البته در زمان پاتک پاسگاه زيد ايشان را در سنگر محور ديدم که پاتک دشمن دفع شده بود و ايشان با روحيه بالا همان جا حضور داشت و با درايت و فرماندهي خوب دشمن را به عقب رانده بودند که خيلي از نظر تاکتيکي مهم بود زيرا دشمن سرمايه زيادي را براي اين قسمت هزينه کرده بود.
يک شب قبل از عمليات بدر همه مسئولين دسته به بالا در داخل مقر تاکتيکي جمع شديم و شهيد جعفرزاده برايمان صحبت کردند و از استقامت در عمليات برايمان توضيح دادند و گفتند همه بايد بجنگيم در اين منطقه جلو ما دشمن وپشت سر ما آب است که بايد جنگيد و اميدي به پشت سر و عقب نشيني نبايد داشت.
گردان امام حسن شب 21/12/63 از شط علي حرکت و تقريباً ساعت 24 به پاسگاه السخره رسيد. جايي که شب قبل گردان امام علي (ع) به فرماندهي شهيد حسن انتظاري عمل کرده بود و ما همان شب به دشمن هجوم برديم و تلفاتي را به دشمن وارد کرديم و روز بعد در همان جا بوديم که شهيد جعفرزاده به منطقه آمد تا دشمن را از نزديک ببيند و هم چنين براي بالا بردن روحيه بچه ها، سرکشي داشت. چون خيلي موثر بود که فرمانده، شب در خط اول حضور پيدا کند، آن هم در عمليات که هنوز خط تثبيت نشده است.
شهيد جعفر زاده روي دژي که تيپ امام حسن (ع) عمل کرده بود چند سنگر آن طرف تر بود که به ايشان خبر دادند که تانک هاي دشمن در حال آرايش هستند و ايشان بلند شده بود که دشمن را مشاهده کند که يک ترکش به سر ايشان اصابت کرد و يکي از بچه ها گفت که، جعفرزاده شهيد شده بلافاصله با بي سيم تماس گرفتند و يک قايق به آنجا آمد و شهيد را در برانکارد گذاشتند، در حالي که سر ايشان را بسته بودند. حقير يک سر برانکارد را گرفتم که به قايق منتقل کنم در آخرين لحظه دست را بلند کردند، در حالي که در حالت کما بودند روي شکم گذاشتند و شهيد به داخل قايق منتقل شد.

گرچه از داغ لاله مي سوزيم
ما همان سر بلند ديروزيم
گر به تکليف خود عمل کرديم
روز فتح وشکست پيروزيم
اين دو بيت هميشه بر لبان برادر حاج ابراهيم جعفر زاده بود زمزمه و حال او با اين شعر بود از اين رو هميشه آرام بود و چون به تکليف خود عمل مي کرد خود را هميشه پيروز مي دانست.
شب عمليات بود که در شط علي بوديم، کار را تقسيم کرديم من به حاجي گفتم:
من آن طرف آب بودم اجازه بده خودم بروم آن طرف .
گفت: نه. من خودم مي روم و اگر اتفاقي افتاد، با شما تماس مي گيرم تا شما هم بيايد.
فرداي آن روز بود که با بي سيم گفت: بياييداينجا.وقتي به منطقه رسيديم ديديم ترکشي به پشت گردن او خورده و روي لبه يک قايق نشسته است دستش را دور گردنش گذاشته و حرفي نمي زند. سريعاً او را به عقب منتقل کرديم ديگر ايشان را نديدم. گويا در همان حال هم زمزمه مي کرد.

ساعت 11 صبح بود به ما خبر دادند دشمن در منطقه پاتک کرده است آتش سنگين خود را بر سر و روي بچه ها مي ريزد. و برادر جعفر زاده و تعدادي از بچه ها با هم بوديم. قرار شد من نيروها را به منطقه بفرستم و ايشان به طرف خط حرکت کنند. خداحافظي کرديم و رفتيم.
ساعت 3 يا 4 بعدازظهر همديگر را ديديم در حالي که بعثي ها خط را اشغال کرده بودند و بيست نفر از بچه ها را به اسارت برده بودند. تلخي اين حادثه حوصله همه بچه ها را سر آورده بودو تاب و توان آنان را گرفته بود. در همين اوضاع براي ما دستور آمد که خط را مجدداً از دست دشمن بازپس بگيريد!
با حاجي بودم، يک لحظه او را ديدم که خيلي آرام متين و با حوصله نشسته، ذکر مي گويد! اطرافش را بچه ها گرفته بودند دوست داشتند يک مقداري ايشان براي آنها صحبت کند. چون ناراحتي و دل شوره عجيبي داشتند و رفقايشان را در اسارت مي ديدند. ديدم چشمان زيبايش را به طرف بچه ها برد و با نيم نگاه محبت آميزي گفت:
بچه ها تکليف ما اين است ک خط را پس بگيريم خدا اين قدرت را به ما داده و خودش هم توان ما را افزايش مي دهد. با نام خدا و به ياري حق به پيش مي رويم که نصرمن الله و فتح قريب.5 بعدازظهر بود که به خط دشمن زديم اما آتش سنگين آنها بر روي منطقه همه بچه ها را زمين گير کرده بود هيچ کس قادر به حرکت دادن به جلو نبود تنها در فکر نجات جان خود بوديم و بس.
در همين حالت برادر جعفر زاده را ديديم که سوار نفربر شده و به راننده مي گويد: برو به طرف دشمن.متوجه خدا شده بود و تنها استمداد از او مي کردند چون در هر لحظه اي امکان آتش گرفتن نفربر بود و در اين حالت شکست بچه ها و حتي شهادتشان امري قطعي بود. فاصله با دشمن حدود 300 يا 400 متر بيشتر نبود و همه شاهد فداکاري و بي باکي حاجي بوديم. ديديم به سرعت خود را به خط زد و به طرف دشمن رفت و بدون هيچ ترسي و به دور از هر گونه توقفي! و بچه ها که اين صحنه را ديدند با فرياد الله اکبر روحيه اي الهي پيدا کرده و پيش روي به سوي دشمن را آغاز کردند.
بعثي ها با ديدن اين وضعيت در رزمندگان اسلام يکباره غافلگير شده و زمين گير گشتند. برخي دست به سر گذاردند، عده اي خود را مخفي کردند و تعدادي پا به فرار گذاشتند. باور اين صحنه براي ما هم مشکل بود کساني که چند ساعت قبل آن آتش بازي مي کردند، اکنون به اين راحتي رام شدند و تسليم گشتند!
ساعت 7 بعدازظهر بود که خط را مجدداً از دست دشمن گرفتيم و بچه هايي که به اسارت در آمده بودند همگي را نجات داديم و علاوه بر آن تعدادي از نيروهاي دشمن را اسير کرديم.
دشمن ذلت را پذيرفت و خط به دست نيروهاي ما افتاد. خبرنگاران براي مصاحبه با اسرا حاضر شدند. يکي از آنها به يکي از افسران عراقي رو کرد و علت شکست آنها را جويا شد. او گفت: ما با ديدن نفربري که با سرعت بسيار به طرف خط مي آمد، يقين حاصل کرديم که، چنين نفربري، بايد پر از مواد منفجره باشد که الان در اثر برخورد با خاکريز و انفجار آن تمام نيروهاي پشت خاکريز ما کشته خواهند شد. از اين رو تسليم شدن را بهتر از مرگ ديديم و دست بر سر گذاشتيم و فرياد دخيل يا خميني سر داديم.
وقتي راننده پي ام پي را ديدند با هيکل نحيف و لاغر و بدن استخواني ،اصلاً اين شهامت و شجاعت را باور نمي کردند و همگي با نگاهي پراز تحسين به او نگاه مي کردند و بر اين افتخار عظيم به او احسنت مي گفتند.

سردار کاظم مير حسيني :
يک روز پشت ماشين نشسته بود و مي رود تا بنزين بزند. مسئول آن جا مي گويد کارتت را بده. کجا هستي چقدر خدمت کرده اي کي آمده اي سربازي. او هم مي گويد من مدتي هست آمده ام اين جا. وضعيت اين جا چه جوري است. و به خوبي با اين سرباز انس مي گيرد و خيلي چيزها از او مي پرسد. بعد هم بنزين مي زند و مي رود و بعد به او اشاره مي کند که اين فرمانده تيپ هست. سربازه خيلي خجل مي شود ولي جعفرزاده از ماشين پايين مي آيد و پيشاني او را مي بوسد و مي گويد مشکلي نيست ما هم مثل شما هستيم.
او يک افتادگي و مهرباني خاصي در يگان داشت و مي خواست تا نيروها با هم اخت باشند و نمي خواست فرقي بين نيروها از لحاظ رده بگذارد.
مثلاً يگان هايي که مستقر بودند گردان هايي که در آموزش بودند او هميشه مي رفت سرکشي و صحبت هايش هم اغلب صحبت هاي او مذهبي و اخلاقي بود. که عمليات اين جوري است. شما با خدا ارتباط داشته باشيد. راز و نياز کنيد. تدبير داشته باشيد. و روح معنوي. خودش علاقه خاصي به تلاوت قرآن داشت و خود را موظف کرده بود که هر شب مقداري از قرآن را تلاوت کند. و سفارش هم به رزمندگان مي کرد که اُنس با قرآن داشته باشند.
در يک سفري که فرماند هان قبل از عمليات بدر به مشهد داشته اند. نقل مي کند که ايشان نزد امام رضا که رفت يک حالت خاصي پيدا کرده بود. اشک از چشمانش جاري بود و خودش را به ضريح امام رضا چسبانده بود و گريه مي کرد به طوري که به همه مي گفتند ايشان شهيد مي شود. بعد که برمي گردد براي عمليات نقل مي کند شب عمليات که رسيد يک شب مانده بود به عمليات يک نامه اي از خانواده اش برايش مي فرستند. نامه را مي خواند و يک عکس هم از فرزندش در نامه بوده. چون مي داند عکسي که بوده عکس را نگاه مي کند و کنار مي گذارد .او مي گويد مي خواهند شب عمليات من عکس را ببينم و شايد کمي محبت فرزند در اراده ام تاثير بگذارد و به همين اندازه هم عکس را نمي بيند ومي گويد حالا که خدايي شديم ديگر فکر فرزند و خانه زندگي و اينها را بگذاريم کنا ر داريم با خدا معامله مي کنيم. روز بعد هم در عمليات و در خط مقدم حضور پيدا مي کند. هرچه بچه هاي رزمنده مي گويند شما برو عقب شما بايد بچه ها را هدايت کني، مي گويد من و شما الان هيچ فرقي نداريم. هر طوري بشود با هم مي شويم. که يک گلوله توپ مي آيد روي سنگر ترکش آن به سر شهيد ابراهيمي مي خورد و شهيد مي شود.
ايشان راضي نمي شود بچه ها را تنها بگذارد و به عقب برگردد.
در رسيدگي به امور يگان، دلسوز بود .حسن خلق داشت و هيچ وقت به عنوان دستور برخورد نمي کرد و اگر هم موردي بود عذرخواهي مي کرد . در جمع بچه ها خوش اخلاق بود و با نيروها مي جوشيد. اُنس و علاقه اي که نيروها به ايشان داشتند به خصوص بسيم چي ها علاقه اي قلبي بود و قلباً از او اطاعت مي کردند, او بر قلب ها حکومت مي کرد که خيلي مهم است که کسي بتواند اين گونه فرماندهي کند, با اشاره اي يا دستوري که مي داد بلافاصله انجام مي دادند. حالت مذهبي خاصي هم داشت. علاقه خاصي به دعاي توسل و زيارت عاشورا و ديگر دعاهايي که خوانده مي شد, داشت. خودش شرکت مي کرد به خصوص انس به خصوصي با قرآن داشت.
او نيز چون ديگر شهدا طرز فکر و رفتارش علاقه اش به مدينه ي فاضله را نشان مي داد. با توجه به مسائل مادي که متاسفانه الان در جامعه با آنها دست به گريبان هستيم واقعاً شهدا به مسائل مادي اصلاً اهميت نمي دادند و در عالم ديگري اوج گرفته بودند.
ايشان حتي در سخنراني هايش هم خيلي تاکيد داشتند به اطيعوالله و اطليعوالرسول…. سلسله مراتب فرماندهي را تاکيد داشتند و توضيح مي دادند که سلسله مراتب ما در آخر به خدا مي رسد .
ايشان اطاعت از فرماندهي را عبادت مي دانستند و به اين نحو برخورد مي کردند موقعي که مي رفتيم قرار گاه و ايشان با مسئولين بالا و به خصوص سردار رضايي برخورد مي کردند و در صحبت هايشان طوري بوده که احترام خاصي داشتند .عصبانيت او طوري نبود که پرخاش کند فقط قاطعيت او بيشتر مي شد.
آرزوي ايشان واقعاً همان آرزوي امام بود که براي رزمندگان ترسيم کرده بود وآن پيروزي رزمندگان اسلام بود.
شهيد جعفرزاده روي مسائل تقويت جنگ و جبهه خيلي تلاش داشت و آرزويش پيروزي رزمندگان اسلام و عبور از کربلا به سوي قدس بود . هيچ آرزوي مادي فکر نکنم اصلاً در وجود ايشان بود و طوري بود که اصلاً به دنيا دل نبسته بود.

در مورد شهادت مطلب خاصي از ايشان ياد ندارم ولي از حرکات و کارهايي که انجام مي داد معلوم بود که او عاشق شهادت است. بعضي وقت ها که در خط کوشک مستقر بوديم با او مي رفتيم با موتور و او کليه سنگرها را دانه دانه سر مي زد. با همان لباس خاکي بسيجي و خيلي وقت ها بود که مي ديد بعضي بسيجي ها خسته هستند تا صبح به جايشان نگهباني مي داد. يک دفعه يک خاکريزي بود که يکي لودر و بولدوزر (غلطک) در حال زدن يک دژ بودن تا آب پشت خط خودي نيفتد و جايي که اين راننده ها کار مي کردند با دشمن حدود تقريباً يک کيلومتر بيشتر فاصله نداشت و شديداً آن منطقه زير آتش خمپاره 60 بود. ايشان رفت و نشست پهلوي راننده بولدزور زير اين آتش شديد دشمن که روي کار کردن بولدوزر حساسيت داشت شروع کرد با راننده بولدوزر صحبت کردن, از مسائل معنوي ومسائل ديگرو شروع کرد به روحيه دادن به آن بسيجي. بعد که صحبت هايش تمام شد و پياده شدند من از آن راننده پرسيدم او را شناختي که با تو صحبت مي کرد گفت نه او را نشناختم او يکي از بچه هاي بسيجي گردان مي باشد. گفتم او فرمانده تيپ بود ,آقاي جعفرزاده .وقتي متوجه شد از تعجب مانده بود چه کند. با افراد مافوق و بالاتر از خودش واقعاً وقتي برخورد مي کردم احترام مي گذاشت که ما بعضي وقت ها شرمنده مي شديم که چرا ما خودمان با ايشان اين جوري رفتار نمي کنيم.
من يادم هست مثلاً با سردار جعفري که آن موقع فرمانده يکي از قرارگاه ها بود و يا خود سردار رضايي, سردار مرتضي قرباني اينها وقتي مي آمدند ايشان حتي جلوي آنها بلند حرف نمي زد. خيلي کوشش مي کرد که نهايت احترام بشود همانطوري که به زير دست هاي خودش هم احترام مي گذاشت.
مدتي بود او مرخصي نرفته بود .پدر ايشان آمده بود جبهه. من يادم هست چون خيلي کار داشت پدرش را با خودش اين طرف و آن طرف مي برد و مي آورد و به همين دليل ما با پدر ايشان آشنا هم شديم. داشتيم از منطقه برمي گشتيم ايشان در بين راه به راننده گفت نگه دار. پدرش عقب نشسته بود و من هم کنار پدر ايشان عقب نشسته بوديم، ايشان آمد عقب نشست و به ما گفت شما بنشين صندلي جلو و شروع کرد با بابا شوخي کردن و خنده کردن . گفت حالا که فرصت هست يک مقداري با بابا صحبت بکنيم. شوخي کنيم، خنده کنيم. يک موقعي فکر نکند ما اين جا کاره اي هستيم. پدرش هم تعريف مي کرد هر موقع ايشان مي آيد به شهر سريع مي رود سرزمين خودش و شروع به کار مي کند .کسي در محل نمي دانست ايشان در جبهه چه کاره است..
بچه هايي که در تيپ 28 صفر با ايشان بودند وقتي که مي آمدند هميشه با نيکي از ايشان ياد مي کردند و بچه هاي تيپ الغدير هم که در يک سال فرماندهي ايشان برخوردهاي بسيار خوب ايشان را فراموش نمي کنند.
يک دفعه در منطقه زيد خط پدافندي داشتيم ايشان با شهيد حسين انتظاري رفته بود براي بازديد که مجروح مي شود و ترکش مي خورد ولي عقب برنمي گردد و همان جا پانسماني کرده و به کارش ادامه مي دهد.



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان يزد ,
بازدید : 357
[ 1392/05/16 ] [ 1392/05/16 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 1,662 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,710,763 نفر
بازدید این ماه : 2,406 نفر
بازدید ماه قبل : 4,946 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 1 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک