فرهنگی هنری اجتماعی فرهنگی هنری اجتماعی
| ||
تبلیغات امان از دست عمو حسين
خيلي با صفا بود. آن طور كه خودش ميگفت بچه چهارراه مولوي تهراناست. باور نميكردم، مگر اينكه توي عمليات روحياتش را ديدم. خدا وكيليكَكش نميگزيد. با همان اخلاق «داش مشدي» و لوطي منشش. چطوري؟بفرمائيد: حميد داودآبادي درباره : فرهنگ جبهه , طنز جبهه , برچسب ها : امان از دست عمو حسين , بازدید : 289 [ 1392/04/27 ] [ 1392/04/27 ] [ هومن آذریان ]
جبهه رفتن خشکه مقدس ها
عبدالله از آن دست خشكه مقدس ها بود كه نماز خواندنش يكساعت طول ميكشيد. گوشه مسجد هميشه جاي او بود. هشت سالجنگ، از قم آن طرف تر نرفت. البته بچه تهران بود و براي زيارت به قمميرفت. خيلي هم حواسش بود كه اشتباهي سوار اتوبوسي نشود كه بهاهواز ميرود. توي مسائل سياسي براي خودش خبره بود، تحليل هايشخيلي عالي بود. البته يكي دو سال پس از هر حادثه و واقعه! حميد داودآبادي درباره : فرهنگ جبهه , طنز جبهه , برچسب ها : جبهه رفتن خشکه مقدس ها , بازدید : 283 [ 1392/04/27 ] [ 1392/04/27 ] [ هومن آذریان ]
كيسه خاك
بالاخره بعد از مراجعات مکرر، پدر خودش را به جهاد معرفي کرد. در آن جا از پدر سوال کرده بودند که چه تخصصي دارد و چه کاري مي تواند در جبهه انجام د هد؟ پدر در جواب گفته بود:
من هيچ تخصصي ندارم. ولي مي توانم مثل يک کيسه خاک در سنگر بسيجي ها باشم. همين حرف آن ها را تحت تاثير قرار داده بود. چند روز بعد، پدر همراه گروه امداد به جبهه اعزام شد. راوي : فرزند شهيد ساره ايوبي منبع: مجموعه خاطرات شهداي خراسان درباره : فرهنگ جبهه , طنز جبهه , برچسب ها : كيسه خاك , بازدید : 258 [ 1392/04/27 ] [ 1392/04/27 ] [ هومن آذریان ]
يك مويز و چند قلندر
حكايت يك مويز و چهل قلندر بود. يك شيفت كارى بايد در صف دستشويى بيتوته مى كردى تا به نوبت برسى. بعد هم هنوز كمرت را شل نكردى مى زدند پشت در كه برادر زود باش، بجنب. جالب تر اينكه مى گفتند: مى بينى كه شلوغ است بيا بيرون طهارت بگير! اين قدر وسواس نداشته باش!
منبع: روزنامه جوان درباره : فرهنگ جبهه , طنز جبهه , برچسب ها : يك مويز و چند قلندر , بازدید : 232 [ 1392/04/27 ] [ 1392/04/27 ] [ هومن آذریان ]
رجز خواني شهيد دستواره
نيروهاى ضد انقلاب، مقر سپاه مريوان را محاصره كرده بودند. براى اين كه فرصت مقابله به ما ندهند، براى يك لحظه هم آتش اسلحه هاى شان خاموش نمى شد. همان طور كه گوشه سنگر پناه گرفته بوديم و لبه كيسه گونى ها بر اثر اصابت گلوله پاره پاره مى شد، سيد محمدرضا دستواره با تبسم هميشگى گفت:
- بچه ها! مى خواهيد حال همه ضد انقلاب ها رو بگيرم؟ با تعجب پرسيديم: «چطورى؟ آن هم زير اين باران تير و آر پى جى؟!» سيد خنديد و گفت: «الان نشان مى دهم چه جورى» و به يكباره بلند شد. لبه سنگر تا كمر او بود و از كمر به بالايش از سنگر بيرون. در حالى كه خنده از لبانش دور نمى شد، فرياد زد: - اين منم سيد رضا دستواره فرزند سيد تقى ... و سريع نشست. رگبار تيربارها شدت گرفت. لبخند روى لب ما هم جان گرفت. سيدرضا قهقهه مى زد و مى گفت: - ديدى چه جورى شاكيشون كردم ... حالا بدتر حالشون رو مى گيرم. هرچه اصرار كرديم كه دست از اين شوخى خطرناك بردارد، ثمرى نبخشيد، دوباره برخاست و فرياد زد: - اين سيد رضا دستواره است كه با شما حرف مى زند... شما ضد انقلاب هاى احمق هم هيچ غلطى نمى توانيد بكنيد... و نشست. رگبار گلوله شديدتر شد و خنده سيدرضا هم. با شادى گفت: «مى خواهيد دوباره بلند شوم؟». منبع: جام جم آنلاين درباره : فرهنگ جبهه , طنز جبهه , برچسب ها : رجز خواني شهيد دستواره , بازدید : 253 [ 1392/04/27 ] [ 1392/04/27 ] [ هومن آذریان ]
ترب مي خواهي
به خاطر اينکه پيام لو نرود و عراقيها از خواسته مان سر در نياورند پشت بي سيم بايد با کد حرف مي زديم. گفتم :" حيدر حيدر رشيد " چند لحظه صداي فش فش به گوشم رسيد . بعد صداي کسي آمد : درباره : فرهنگ جبهه , طنز جبهه , برچسب ها : ترب مي خواهي , بازدید : 304 [ 1392/04/27 ] [ 1392/04/27 ] [ هومن آذریان ]
پوتين پيدا شد
كافي بود مثلاً لنگه دمپايي يا پوتينهايمان سر جايش نباشد، ديگر معطل نميكرديم خوب همهجا را بگرديم، صاف ميرفتيم بالا سر اين جوانان خوشخواب: «برادر برادر!» ديگر خودشان از حفظ بودند، درباره : فرهنگ جبهه , طنز جبهه , برچسب ها : پوتين پيدا شد , بازدید : 299 [ 1392/04/27 ] [ 1392/04/27 ] [ هومن آذریان ]
سرباز موجي
چون همرنگ شب مى شد.و فقط دندان سفيدش پيدا مى شد. زد و عزيز تركش به پايش خورد و مجروح شد وفرستادنش به عقب. درباره : فرهنگ جبهه , طنز جبهه , برچسب ها : سرباز موجي , بازدید : 288 [ 1392/04/27 ] [ 1392/04/27 ] [ هومن آذریان ]
اون شب که "لورل" و "هاردي" جاموندن ...
بعضيا فکر مي کنن اشک به مشک بنده.
بهمن سال 64 توي يه شب سرد زمستوني، توي باتلاق هاي کناره سمت راست جاده فاو به ام القصر، گردانا همين طوري پشت سر هم مي رفتن تا يه دوشکا رو که نرسيده به پل "خورشيطان" بود، بزنن که نمي شد.
آخيش چقدر سبک شدم. درسته! تکراري بود! ولي امروز حيلي به اين دلنوشته احساس نياز مي کردم! درباره : فرهنگ جبهه , طنز جبهه , برچسب ها : اون شب که "لورل" و "هاردي" جاموندن ... , بازدید : 333 [ 1392/04/27 ] [ 1392/04/27 ] [ هومن آذریان ]
خوب زنده مانده اي
ظاهراً هر كدام از اين برادرها كه ميرفتند با هم صحبت كنند، جهت عادت ميپرسيدند: كه مثلاً شما چهقدر در جبهه بوديد و چند وقت است منطقه هستيد؟ درباره : فرهنگ جبهه , طنز جبهه , برچسب ها : خوب زنده مانده اي , بازدید : 145 [ 1392/04/27 ] [ 1392/04/27 ] [ هومن آذریان ]
|
||
[ طراح قالب : گرافیست ] [ Weblog Themes By : graphist.in ] |