فرهنگی هنری اجتماعی فرهنگی هنری اجتماعی
| ||
تبلیغات اينقدر نماز شب نخوانيد
اگر قبل از اذان صبح بيدار مي شد پتو را از روي بچه ها که در حال نماز بودند مي کشيد. اگر به نگهبان سپرده بودند که صدايشان کند و مي خواست به قولش وفا کند، نمي گذاشت و خلاصه هر کاري از دستش مي آمد کوتاهي نمي کرد. با اين وصف يک وقت بلند مي شد مي ديد اي دل غافل! حسينيه پر است از نماز شب خوانها. آن وقت بود که خيلي محکم مي ايستاد و داد و بيداد مي کرد: اي بدبخت ها! چقدر بگويم نماز شب نخوانيد. اسلام والله به شما احتياج دارد. فردا اگر شهيد بشويد کي مي خواهد اسلحه هايتان را از روي زمين بردارد؟ چرا بيخودي خودتان را به کشتن مي دهيد؟ بچه ها هم بي اختيار لبخندي بر لبانشان مي نشست و صفاي محفل مي شد. درباره : فرهنگ جبهه , طنز جبهه , برچسب ها : اينقدر نماز شب نخوانيد , بازدید : 150 [ 1392/04/27 ] [ 1392/04/27 ] [ هومن آذریان ]
براي سماورهاي خودتان...
بعد از کلي صلوات فرستادن تازه به همه گفت که چه چيزي مي گفته و آنها چه چيزي مي شنيدند و بعد همه با يک صلوات به استقبال خنده رفتند. درباره : فرهنگ جبهه , طنز جبهه , برچسب ها : براي سماورهاي خودتان... , بازدید : 217 [ 1392/04/27 ] [ 1392/04/27 ] [ هومن آذریان ]
آمده ام جبهه شهيد بشوم
دوباره صداي خنده بچه ها بلند شد و جناب آقاي کاتب يک بويي برده بود از قضيه و مثل اول ديگر تند تند حرفهاي بچه ها را نمي نوشت. شکش وقتي به يقين تبديل شد که يکي از دوستان صميمي اش گفت: منم مثل بچه هاي ديگه، تو خونه کسي محلم نمي گذاشت، تحويلم نمي گرفت آمدم جبهه بلکه شهيد بشوم و همه تحويلم بگيرن. درباره : فرهنگ جبهه , طنز جبهه , برچسب ها : آمده ام جبهه شهيد بشوم , بازدید : 213 [ 1392/04/27 ] [ 1392/04/27 ] [ هومن آذریان ]
شوخي با صدام
صبح روز عمليات والفجر10 در منطقه حلبچه همه حسابي خسته بودند، روحيه مناسبي در چهره بچهها ديده نميشد. از طرفي حدود 100اسير عراقي را پشت خط براي انتقال به پشت جبهه به صف كرده بوديم. درباره : فرهنگ جبهه , طنز جبهه , برچسب ها : شوخي با صدام , بازدید : 226 [ 1392/04/27 ] [ 1392/04/27 ] [ هومن آذریان ]
ورود کليه برادران ممنوع !
نمي دانم چند نفر توي نماز زدند زير خنده ولي بيچاره حاج آقا را ديدم که شانه هايش حسابي افتاده بودند به تکان خوردن . درباره : فرهنگ جبهه , طنز جبهه , برچسب ها : ورود کليه برادران ممنوع ! , بازدید : 208 [ 1392/04/27 ] [ 1392/04/27 ] [ هومن آذریان ]
عيبي يوخدي قارداش
اما چيزي نگفت. اصلاً اجازه دهيد همه چيز را از اول برايتان بگويم. وقتي در جريان عمليات «ثامن الائمه» زخمي شدم، آمدم به تبريز تا کمي استراحت کنم. بار دوم که به جبهه رفتم موقع عمليات «والفجر مقدماتي» بود و اين بار اول بود که به «لشکر عاشورا» مي پيوستم. زماني که ما در آبادان بوديم «لشکر عاشورا» به شکل سازمان يافته و منسجم نبود. براي همين با کسي آشنايي قبلي نداشتم. با توجه به اين که زخم پايم کاملاً خوب نشده بود، در قسمت آبرساني مشغول به کار شدم. درباره : فرهنگ جبهه , طنز جبهه , بازدید : 191 [ 1392/04/27 ] [ 1392/04/27 ] [ هومن آذریان ]
گوني كمپوت هايي كه كيسه خواب شد!
من و يكي از دوستانم به نام «عليرضا خوش چهره» و تعداد ديگري از بچه ها با هم بوديم و نقطه اي كه براي ما مشخص كرده بودند، همان پل حفار شرقي بود. به منطقه كه رسيديم، تمام روز درگيري داشتيم و تا غروب همين طور درگير عمليات بوديم و با رسيدن شب ديگر تقريباً صداي درگيري خوابيده بود و تك و توكي صداي شليك مي آمد. وانت غذا سررسيد و به سرعت غذاي بچه ها را كه از لطف خدا غذاي گرمي هم بود تقسيم كرد. آن موقع غذا را در كيسه هاي پلاستيكي مي ريختند و به اولين نفري كه صدا مي زدند برادر بگير، مابقي ديگر آماده بودند و سريع غذا تقسيم مي شد. غذاي آن شب براي ما كه خسته بوديم، خيلي لذت بخش بود. منطقه اي كه در كنار رودخانه بود، شب ها سرد مي شد. ما هم كه بچه خوزستان بوديم و تجربه عمليات ها به ما نشان داده بود كه بايد سبك عمليات كنيم با كمترين لباس و وسايل ممكن براي عمليات مهيا مي شديم و اگر شب هوا سرد مي شد مي دانستيم كه سرماي دو- سه ساعتي است و صبح بلافاصله با طلوع خورشيد هوا خيلي گرم مي شود. در اين عمليات هم همين طور آمده بوديم با لباس كم. اتفاقاً آن شب غيرمنتظره خيلي سرد شده بود. من و عليرضا خوش چهره لرزمان گرفته بود. سرما مثل قبل نبود. قبلاً تا صبح يك جوري سر مي كرديم و دم صبح كه هوا گرم مي شد دو- سه ساعتي مي خوابيديم، اما اين بار ديگر دنبال اين بوديم كه اگر كسي پيراهن اضافه دارد به ما بدهد تا كمي گرم شويم. از سر اجبار دور و بر را گشتيم. تا اين كه به گوني كمپوت برخورديم. تداركات چي ها گوني ها را كه تحويل مي گرفتند و مي آوردند در سنگرها مي گذاشتند و هر كس مي آمد و برمي داشت. سريع به عليرضا گفتم، بگرد دنبال يك گوني ديگر او هم همان اطراف گوني ديگري پيدا كرد و كمپوت ها را خالي و از گوني ها مثل كيسه خواب استفاده كرديم. آن گوني هاي كمپوت ما را آن شب از سرما نجات داد و توانستيم تا صبح يك استراحت مختصري داشته باشيم.
راوي:هادى نخلستانى درباره : فرهنگ جبهه , طنز جبهه , برچسب ها : گوني كمپوت هايي كه كيسه خواب شد! , بازدید : 206 [ 1392/04/27 ] [ 1392/04/27 ] [ هومن آذریان ]
باباجان زودتر دشمنان را بكش و پيش ما بيا
شهيد محمد اصغريخواه، فرمانده گردان كميل لشكر قدس گيلان بود كه در 9 فروردين ماه 1367 در عمليات والفجر 10 به شهادت رسيد. همسرش در خاطراتي كه از اين شهيد بيان مي كند، آورده است: توي صحبت هاي مقدماتي قبل از ازدواج قول پنج سال زندگي رو بيشتر به من نداده بود. اواخر كه به شش سال رسيده بود به رُخ مي كشيد و مي گفت: « خلف وعده كردم. (كول دار بون آغوز پيداودي) يعني زير درختي بي ثمر، گردو پيدا كردي.» ثمره اين ازدواج دوفرزند به نام هاي «سجاد و سوده» است كه يقيننا در حال حاضر به يك زن و مرد كامل تبديل شده اند. حضور پدر در صحنه هاي نبرد باعث شده بود كه كودكان دلشان براي بابا بيشتر تنگ بشود و برايش نامه بنويسند. اين خطوط سطرهاي از نامه آقا سجاد به پدرش است كه با دست خط خود آن را نوشته است. يكي از همرزمان شهيد اصغريخواه مي گويد: « براي اولين بار بود كه پسرش براش نامه نوشته بود. با افتخار نامه رو مي خوند و به ماها كه مجرد بوديم مي گفت: "شما ها چه مي دونيد متاهل بودن يعني چي؟ ببينيد پسرم برام چي نوشته؟ " او چندين بار نامه رو خوند و گريه كرد.
درباره : فرهنگ جبهه , طنز جبهه , برچسب ها : باباجان زودتر دشمنان را بكش و پيش ما بيا , بازدید : 150 [ 1392/04/27 ] [ 1392/04/27 ] [ هومن آذریان ]
صدام عاش فروش...
دشت درباره : فرهنگ جبهه , طنز جبهه , برچسب ها : صدام عاش فروش... , بازدید : 282 [ 1392/04/27 ] [ 1392/04/27 ] [ هومن آذریان ]
سنگر بگير ،سنگک
بمب خنده سنگر بگير ،سنگک
درباره : فرهنگ جبهه , طنز جبهه , برچسب ها : سنگر بگير ،سنگک , بازدید : 228 [ 1392/04/27 ] [ 1392/04/27 ] [ هومن آذریان ]
|
||
[ طراح قالب : گرافیست ] [ Weblog Themes By : graphist.in ] |