فرهنگی هنری اجتماعی فرهنگی هنری اجتماعی
| ||
تبلیغات عمليات والفجر هشت كه تمام شد، شنيدم بچههاي گردان حمزه آمدهاندتهران. چند وقتي ميشد كه از «محمد رضا تعقلي» بي خبر بودم. شماره تلفنخانه شان را گرفتم. خيلي خوشحال بودم. منتظر بودم خود محمد رضا گوشيتلفن را بردارد. چندتايي كه زنگ خورد، يك نفر با صدايي گرفته از آن سو«الو» گفت. ميشناختمش. پدرش بود. حال و احوال كردم. خونسرد جوابم راداد. دست آخر گفتم: درباره : فرهنگ جبهه , طنز جبهه , بازدید : 241 [ 1392/04/26 ] [ 1392/04/26 ] [ هومن آذریان ]
«تقي رستگار» از آن بچه هايي بود كه خيلي به «حاج احمد متوسليان»علاقه داشت. از شانس خوبش. رانندة حاجي هم بود. سال 59 كه دركردستان بوديم، بچهها قرار گذاشتند تقي را اذيت كنند. هر كداممان كه به اوميرسيديم، با تمسخر ميگفتيم: درباره : فرهنگ جبهه , طنز جبهه , بازدید : 204 [ 1392/04/26 ] [ 1392/04/26 ] [ هومن آذریان ]
حميد بهرامي از بچههاي گردان حمزه از لشكر 27 محمد رسول الله (ص)تعريف ميكرد: حميد بهرامي درباره : فرهنگ جبهه , طنز جبهه , بازدید : 241 [ 1392/04/26 ] [ 1392/04/26 ] [ هومن آذریان ]
تازه اعزام شده بودم. پونزده شونزده سال بيشتر نداشتم. تازه پشت لبامكلك در اومده بود. همراه چند تايي از بچه محلامون رفته بوديم پادگانآموزشي وبعد از چند روز آموزش فرستادنمون پادگان دو كوهه.عجب هوايگرمي داشت.آدم عينهو مرغ به سيخ شده جلز و ولز ميكرد.دم اون اتاقه كهميگفتند كارگزيني لشكره، خيلي علاّفمون كردند. تقصير اصغر بود.شروعكرد گير دادن به اون يارو -ببخشين، برادري كه توي اتاق بود. درباره : فرهنگ جبهه , طنز جبهه , بازدید : 276 [ 1392/04/26 ] [ 1392/04/26 ] [ هومن آذریان ]
داخل چادر، همه بچهها جمع بودند. ميگفتند و ميخنديدند. هر كسيچيزي ميگفت و به نحوي بچهها را شاد ميكرد. فقط يكي از بچهها به قولمعروف رفته بود تو لاك خودش! ساكت گوشهاي به كوله پشتي اش تكيه دادهبود و فكورانه حالتي به خود گرفته بود. گويي در بحر تفكر غرق شده بود! هركس چيزي ميگفت و او را آماج كنايهها و شوخيهاي خود قرار ميداد! اما اوبيخيالِ آنچه ميگفتيم، نشسته بود. يكباره رو به جمع كرد و گفت: درباره : فرهنگ جبهه , طنز جبهه , بازدید : 277 [ 1392/04/26 ] [ 1392/04/26 ] [ هومن آذریان ]
سر ظهر بود. اوايل زمستان سال 65. توي كانال كسي نبود. همة بچهها داخلسنگرهايشان بودند. شفيعي كه نوبت نگهباني اش بود، داخل سنگر پيشانيپست ميداد. سنگر پيشاني ارتفاع قلاويزان مهران، براي همه نيروها معروفو مشهور بود. كافي بود مقداري از موهاي مشكي و خوشرنگ و چه بسا بور،انسان از لبة سنگر پيدا شود تا چندتايي تير قناصه از دو سه طرف شليك شودو احياناً بوسهاي بر پيشاني زيبايش بزن. درباره : فرهنگ جبهه , طنز جبهه , بازدید : 238 [ 1392/04/26 ] [ 1392/04/26 ] [ هومن آذریان ]
بچهها ميخواستند به طرفش شليك كنند ولي وقتي ديدند ميخواهد خودش را تسليم كند، به طرفش تيراندازي نكردند. وقتي نزديكتر شد، ديديم يكي از برادران رزمنده روي آن نشسته است. ايشان كلاش را به طرف سرباز عراقي گرفته بود و با تهديد ايشان را به طرف نيروهاي خودي آورده بود. صحنه بسيار جالبي بود. بچه ها خيلي روحيه گرفتند و خوشحال شدند. پرسيديم كه چطور شد تانك را گرفتي و به عقب آوردي؟ درباره : فرهنگ جبهه , طنز جبهه , بازدید : 305 [ 1392/04/26 ] [ 1392/04/26 ] [ هومن آذریان ]
خيلي برايم عجيب بود. كپ كردم. راستش خيلي جا خوردم. شايدخلاف آن چيزهاي بود كه تا آن روز فكر ميكردم. از بس كافر و مشركخوانده بوديمشان، باورمان شده بود، ولي اين چيز ديگري بود. درباره : فرهنگ جبهه , طنز جبهه , بازدید : 152 [ 1392/04/26 ] [ 1392/04/26 ] [ هومن آذریان ]
در جريان انتقال پيكر پاك شهداء دوستان با وجودي كه پيكر شهيد موسوي را كنار گذاشته بودند تا به آمل بفرستند اما به طور اشتباه همراه شهداي ديگر،پيكر ايشان را هم به اهواز فرستادند ، تا همراه شهداي ديگر از شملچه به طرف مشهد تشييع شود .همان زمان ، مادر شهيد تماس ميگيرد و اصرار ميكند پيكر شهيد را به آمل بفرستيد ، چون آن طور كه ايشان گفته بود در آمل ، خانواده شهيد برنامه ريزي كرده بودند و مهمان دعوت كرده بودند.دوستان تلفن زدند و مرا در جريان گذاشتند . من گفتم : «خب !اگر خانواده شهيد اصرار دارند ، چاره اي نيست ، پيكر را سريع با هواپيما به تهران و از آن جا به آمل بفرستيد؛ اما براي خودم اين پرسش پيش آمد كه شهيد چطور حاضر شده دوستانش را ترك كند و فيض حرم ثامن الئمه (ع) را از دست بدهد؟ چون كاملاً معتقدم ما كاره اي نيستيم ،همه كارها دست شهداست .»اين گذشت ، تا اين كه شب 23 رمضان ، از بچهها پرسيدم بالاخره پيكر شهيد موسوي را به آمل فرستاديد؟ گفتند : نه . پرسيدم :چرا ؟ گفتند : ما مقدمات انتقال پيكر شهيد را به آمل آماده ميكرديم و در آستانه فرستادن آن بوديم كه تلفن زنگ زد مادر شهيد پشت خط بود و گفت : ديشب خوابي ديدم. البته به طور كامل ،خواب را تعريف نكرد . براساس آن بايد بچه من ابتدا به مشهد برود ، زيارت بكند بعد بيايد ما پيكرا را ، تحويل بگيريم ، اتفاقاً شهيد سيد علي موسوي از پيكرهايي بود كه دو بار ، دور ضريح نوراني آقا علي بن موسي الرضا (ع) طواف داده شده ؟! درباره : فرهنگ جبهه , طنز جبهه , بازدید : 292 [ 1392/04/26 ] [ 1392/04/26 ] [ هومن آذریان ]
وسط عمليات خيبر، احمدي خودش را آماده كرد تا هليكوپتري را كه ازروبهرو ميآمد، بگيرد. هليكوپتر كه به خاكريز نزديك شد، احمدي موشكرا روي دوش گرفت و پس از نشانهگيري آن را شليك كرد. موشك از كنارهليكوپتر رد شد. خوب كه نگاه كردم ديدم هليكوپتر شروع كرد به شليكموشك. احمدي كه دود حاصل از شليك موشكها را ديد، به خيال اينكهموشك خودش به هليكوپتر اصابت كرده، كف دستهايش را به هم ميكوبيد وتوي خاكريز بالا و پايين ميپريد و با خوشحالي ميگفت: درباره : فرهنگ جبهه , طنز جبهه , بازدید : 270 [ 1392/04/26 ] [ 1392/04/26 ] [ هومن آذریان ]
|
||
[ طراح قالب : گرافیست ] [ Weblog Themes By : graphist.in ] |