فرهنگی هنری اجتماعی فرهنگی هنری اجتماعی
| ||
تبلیغات شهريور ماه 1335 ه ش در يكي از روستاهاي شهرستان فسا در خانواده اي مذهبي، متدين و عاشق اهل بيت، چشم به جهان گشود. پس از گذراندن دوره ابتدايي در روستا، راهي شهرستان فسا شد و در هنرستانهاي اين شهر تحصيلات متوسطه خود را به پايان رساند.
وضعيت مالي خانواده به دليل فقر اقتصادي منطقه و تنگناهايي كه از جانب عوامل رژيم ستمشاهي براي مردم مستضعف آن ديار روا داشته بودند، باعث شد كه او از سنين نوجواني به منظور كمك به امر معاش خانواده، در كنار تحصيل به همراه پدرش به كار كشاورزي و دامداري بپردازد. او براي والدينش احترام خاصي قايل بود و از محبت به آنها دريغ نمي ورزيد و سعي مي كرد حقوق آنها را به بهترين شكل رعايت كند. قبل از پيروزي انقلاب اسلامي در جريان تظاهرات مردمي در روستاي محل سكونتش «خيرآباد» (از توابع شهرستان فسا) دستگير و مورد ضرب و شتم عوامل رژيم منفور پهلوي قرار گرفت. او علاوه بر فعاليت گسترده سياسي، به طور جدي در جريانات سياسي شهر نيز نقش موثري داشت و در سازماندهي مردم منطقه و جذب آنها (با توجه به اعتماد مردم نسبت به او) بسيار كوشا بود. با پيروزي انقلاب اسلامي به منظور حفظ دست آوردهاي انقلاب اسلامي به عضويت هسته هاي اوليه كميته انقلاب اسلامي در آمد. پس از مدتي به سازمان جوانمردان (كه توسط ژاندارمري و به منظور مقابله با توطعه اشرار ايجاد شده بود) پيوست و در فعال نمودن اين تشكيلات نقش بسيار مفيد و ارزنده اي را ايفاد نمود. پس از آن با عضويت در سپاه به خيل عظيم پاسداران توحيد پيوست. او از جمله پاسداران مخلص و عاشقي بود كه در خدمت نظام و امام عزيز(ره) در طول مدت حضورش در سپاه به عنوان خدمتگزاري صادق و پرتلاش، سربازي شجاع و وفادار، لحظه اي درنگ نكرد و با تمام وجودش در راه تحقق آرمانهاي متعالي انقلاب اسلامي تلاش نمود همواره در ماموريتهاي حساس و مخاطره آميز از هرگونه جانفشاني دريغ نداشت. اين سردار عارف علاوه بر سلحشوري و جنگجويي، انساني وارسته و اهل تهجد بود. او داراي جاذبه و دافعه اي علي گونه بود و با اقتدار به امير مومنان حضرت علي(ع) كه در وصيتي به محمدابن حنفيه فرمودند: «به هنگام روبرو شدن با دشمن جمجمه ات را به خدا عاريه بده، دندانهايت را به هم بفشار، آخر صفوف دشمن را در نظر بگيرد و به قلب دشمن بتاز» هميشه در پيشاپيش رزمندگان، قلب دشمن را نشانه مي رفت.
در عمليات پيروزمندانه بدر در شرق «دجله»، نيروهاي لشكر 33 المهدي(عج) مواضع حساسي را در آن سوي آب تصرف كرده بودند و خود را براي هجوم آماده مي كردند. متجاوزين عراقي پاتك سنگيني را به فرماندهي سرلشكر عدنان خيرالله (كه با هليكوپتر شخصاً پاتك را هدايت مي كرد) آغاز كردند. برادران لشكر با مقاومت خود پاتك آنها را سركوب نمودند. حدود ساعت 1 بعدازظهر بود كه سردار رشيد اسلام حاج محمود ستوده پس از بازگشت از سركشي به خط مقدم، بر اثر برخورد مستقيم گلوله تانك به سنگر هدايت عمليات، مورد اصابت قرار گرفت و با پيكري خونين به خيل شهيدان دفاع مقدس پيوست و به وصال جانان دست يافت و عاشقانه به آرزوي ديرينه خود رسيد.منبع:پرونده شهيد در سازمان بنياد شهيد وامور ايثارگران شيراز ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان فارس , برچسب ها : ستوده، محمود ستوده , محمود , بازدید : 216 [ 1392/05/09 ] [ 1392/05/09 ] [ هومن آذریان ]
در خانوادهاي متدين و مذهبي ودر سال هزار و سيصد و چهل و يک ه ش در شيراز ديده به جهان گشود. دستهاي پرعطوفت خانواده, او را از همان كودكي به آغوش مهربان مساجد سپرد تا با صداي گرم خود گلدسته ها را به آواي اذان بنوازد و نواي توحيد و دعوت به خيرالعمل را در همه جا سر دهد. از كودكي با قرآن مانوس گرديد و در اوقات فراغت با تلاوت قرآن و با شنيدن آواي روح بخش قاريان جان شيفته و عطشناك خود را از زلال كلام رباني سيراب ساخت.دوران تحصيل را تا مقطع عالي ادامه داد, و سرانجام مدرك كارشناسي الهيات را كه نتيجه زحمات چندين ساله او در امر تحصيل علوم ديني بود از دانشگاه دريافت داشت.
وي همزمان با اوجگيري مبارزات مردمي عليه حكومت ستمشاهي با درايت كامل به تبيين فلسفه انقلاب پرداخت و با تكثير و توزيع اعلاميههاي حضرت امام (ره) و با راهاندازي و شركت در تظاهرات و راهپيمائيهاي مختلف نقش بسيار حساسي را در برقراري نظام اسلامي عهدهدار گرديد. پس از پيروزي انقلاب نيز زبان گوياي او. مبلغ قرآن و معارف اسلامي در گوشه گوشه ميهن اسلامي حتي دورافتادهترين روستاهاي كشور بود. دعاي كميل را بسيار دلنشين قرائت مينمود و ذكر معصومين عليهم السلام و آيات شريف قرآن همواره زينت كلام او بود. «محمدرضا عقيقي» در طول هشت سال دفاع مقدس در جبهههاي حق عليه باطل حضوري مداوم داشت و با مسئوليتهايي كه عهدهدار گرديد در عملياتهاي رمضان , فتح المبين , والفجر و كربلاي چهار و پنج شركت كرد. كلام ملكوتي او كه از حنجرهاي آسماني بر ميخاست فضاي روحاني جبهه را حال و هوائي خاص بخشيده و روحي تازه در رزمندگان هميشه پيروز مكتب توحيد ميدميد. در اوائل تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به عضويت اين نهاد انقلابي كه متصدي حفاظت از دست آوردهاي انقلاب شكوهمند و خونبار اسلامي ميباشد درآمد. از آغاز ورودش در سپاه بخاطر پشتوانه عظيم علمي و تهذيب نفس و بينش گسترده در زمينه مسائل اعتقادي ، سنگر آموزش عقيدتي ـ سياسي را بعنوان جايگاه خدمتي خويش انتخاب نمود و جهت ارتقاء سطح بينش اعتقادي برادران خويش در سپاه و بسيج تلاشهاي وسيعي را آغاز نمود. كلاسهاي اصول عقائد شهيد عزيزمان و ارائه براهين در بحثهاي كلامي در واحد آموزش عقيدتي سياسي سپاه ناحيه فارس شاخص بود. در سال هزار و سيصد و شصت و دو از طريق آزمون كنكور دانشگاهها در رشته الهيات و معارف اسلامي دانشگاه« تهران» پذيرفته شده اما او هرگز در كلاسهاي درس دانشگاه محدود نشد و در دوران دانشگاه همواره نگران جبههها بود و بيشتر اوقات تحصيلي خود را در جبههها گذراند و نيز مهاجرتي به «سوريه »و «جنوب لبنان» نمود و از نزديك با مشكلات و تنگناهاي برادران مسلمان خويش در آنجا و «فلسطين اشغالي» كه از جانب صهيونيستها متحمل ميشوند آشنا گرديد و درد آنان را لمس كرد. وي در جهت تقويت روحي و بيان مسائل شرعي رزمندگان اهتمام ميورزيد و آنگاه كه كمبود مربيان عقيدتي در جبهه را احساس كرد اقدام به تشكيل دورههاي سه ماه تربيت كمك مربي جهت رفع اين كمبود نمود و خود ايشان ضمن اداره كلاسها اصول اعتقادات را نيز براي آنان تدريس ميكرد. از خصوصيات ويژه آن بزرگوار اهميت دادن به فرائض, خواندن دعاي زياد, سجدههاي طولاني در آخر نماز, قرائت زياد قرآن كريم, عشق به اهل بيت عليهم السلام خصوصاً الي عبدالله (ع)، مطالعات زياد پيرامون علوم اسلامي, عامل به عمده مستحبات ، شيفته ولايت فقيه ، با بصيرت و بينش روشن آنگونه كه در وصيتنامه ايشان ميخوانيم و مطيع بيچون و چراي فرامين حضرت امام روحي فداه را ميتوان برشمرد. وي که به عنوان مسئول واحد عقيدتي ـ سياسي لشكر نوزده فجر زحمات بسياري در جهت رشد معنوي سربازان اسلام متحمل گرديد،سرانجام پس از مبارزات در جبهههاي مختلف نبرد حق عليه باطل و تلاشهاي پيگير در جهت اهداف انقلاب اسلامي در كربلاي پنج لباس زيباي شهادت بر قامت رسايش زيبنده گشت و در روز شهادت بانوي بزرگ اسلام حضرت فاطمه زهرا (س) به درجه رفيع شهادت نائل آمد. عمليات كربلاي پنج يادمان آخرين مويههاي عاشقانه اوست و بيست و پنجم دي ماه هزار و سيصد و شصت و پنج خاطره پرواز ملكوتي او را در دل خونين خود جاي داده است. منبع:پرونده شهيد در سازمان بنياد شهيد وامور ايثارگران شيراز ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد
وصيت نامه درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان فارس , برچسب ها : عقيقي , محمدرضا , بازدید : 336 [ 1392/05/09 ] [ 1392/05/09 ] [ هومن آذریان ]
روستاي شيخ عبود بيضاء در سال 1328 ه ش ميزبان كودكي از سلاله سرخ شقايق بود خانواده باصري پس از مدتها انتظار, آغوش پر مهر خود را بر اين غريبه كوچك گشود و نام مبارك محمد را براي او برگزيد محمد تحصيلات خود را در مدارس قديم آن روز آغاز كرد و سال ششم ابتدايي را با موفقيت پشت سر گذاشت. وي از همان كودكي لبهاي مبارك خود را با تلاوت كلام نور, معطر ساخت. به گونهاي كه در سن دوازده سالگي تمام قرآن را فراگرفت و بعضاً با تشكيل كلاسهاي مختلف, آموختههاي خود را در اختيار ديگران قرار ميداد. فعاليتهاي سياسي و انقلابي وي از سال 1352 آغاز گرديد و از همان زمان در كنار كارهاي روزانه با پخش و توزيع اعلاميههاي امام (ره) گامهاي موثري در مسير برقراري حكومت اسلامي برداشت. پس از پيروزي انقلاب اسلامي به عضويت گروه مقاومت مسجد حبيب «شيراز» درآمد و با عنوان سرپرست اين گروه فعاليتهاي چشمگيري را عليه دشمنان انقلاب و منافقين آغاز كرد. وي در جريان همين مبارزات در محله دروازه سعدي شيراز مورد تهاجم و ضرب و شتم نيروهاي ملحد منافقين قرار گرفت و با پيكري خون آلود به بيمارستان انتقال يافت و به مدت سه ماه بستري گرديد و حتي پس از بهبودي نيز سالهاي سال آثار زخمهاي كوردلان منافق بر پيكر نوراني او نمايان بود. سردار شهيد محمد باصري اندك زماني پس از شروع جنگ تحميلي و پس از گذراندن دورههاي آموزشي در كازرون از طريق بسيج به سوي عرصههاي خون و مبارزه شتافت و در عمليات بيت المقدس شركت كرد. وي پس از پيروزي و آزادي خرمشهر به جمع صميمي خانواده بازگشت, اما او كه گمشده خود را در خاك خونرنگ جنوب و در عرصههاي نبرد يافته بود, بار ديگر راهي جبههاي حق عليه باطل گرديد و در عمليات تنگه چزابه شركت نمود. اين شهيد بزرگوار در سال 1360 رسماً به عضويت سپاه پاسداران درآمد و با عنوان مربي آموزش عقيدتي فعاليتهاي خود را آغاز كرد. وي علاوه بر مسووليتهاي خطيري كه در جبهه عهدهدار بود مدتها به عنوان مسئول ستاد پشتيباني جبهه و جنگ سپاه مرودشت انجام وظيفه كرد. وي در سال 1361 به همراه همسر و مادر دلسوخته خويش به زيارت بيتالله الحرام تشرف يافت و پس از مراجعت بار ديگر با دلي مالامال از عشق و شور به جبهه عزيمت نموده با عنوان تخريبچي در گردان رزمي انجام وظيفه كرد. در ادامه با گذارندن دورههاي مختلف آموزش غواصي, خود را براي عمليات كربلاي 4 و 5 آماده كرد. خدمات ارزنده شهيد و همرزمان دريادل او در شكستن خط پدافندي دشمن, باعث پيشبرد اهداف اين دو عمليات گرديد. هر چند اين عزيز در ادامه از ناحيه سينه, گلو و دهان دچار مجروحيت شد ولي پس از دو ماه استراحت و كسب بهبودي نسبي بار ديگر به سوي جبهههاي نور شتافت و با سمت فرماندهي گردان جوادالائمه جزيره مجنون را جولانگاه شوريدگيهاي خود ساخت . سردار شهيد حاج «محمد باصري» اينگونه در تاريخ چهارم تيرماه 1367 با دنياي فاني بدرود گفت و آن سوي خطر در پوسفستان خون و حماسه تنها ماند. هنوز بعد از سالها همسر دلسوخته و پنج فرزند داغدارش به اميد يافتن نشاني از او, چشم به دروازههاي شهر دوخته ا ند.
وصيت نامه ...خداوندا! شايد اين آخرين وصيت نامه اي باشد كه مينويسم و شايد اين آخرين سفري باشد كه در راه تو حركت ميكنم. قصد و ايده خود را براي بدست آوردن رضايت تو قرار دادهام. خدايا! پروردگارا! قلبم را كه آكنده از زرق و برق دنيا شده و به ملاقات تو خود را به تپش انداخت. از عشق خودت و فناشدن در راه خودت با نور هدايت و معرفت قوي گردان تا آنجايي كه ديگر به جز محبت و عشق خودت و دوستانت, محبت, عشق و فرمان كس ديگري را اطاعت نكند و نپذيرد. محمد باصري
خاطرات درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان فارس , برچسب ها : باصري , محمد , بازدید : 236 [ 1392/05/09 ] [ 1392/05/09 ] [ هومن آذریان ]
در اول خرداد ماه هزار و سيصد و چهل و يک ه ش در حالي كه شيراز سرمست از عطر نارنج و بوي گل سرخ ، پذيراي رندان دلسوخته عالم بود. دلاور مردي از تبار شقايق پا به عرصه حيات گذاشت تا افتخار شهر و ديار خود باشد. «محمد» هديهاي غيبي و آسماني بود كه به خانوادهاي متدين و مذهبي در «شيراز» عطا شد. شهيد «محمد غيبي» دوران كودكي را در زادگاه خود «شيراز» و در جوار بارگاه ملكوتي شاهچراغ احمدبن موسي (ع) گذراند و در هفتمين بهار زندگي پا به حيطه علم و فضل و دانش گذاشت. دوران تحصيل را تا سوم متوسطه ادامه داد و اين در حالي بود كه كشور اسلاميمان در بحبوحه انقلابي عظيم ميرفت تا آخرين ريشههاي فساد و تباهي را از باغ خزان رسيده ميهن بركنده و نظامي الهي و آسماني را بنيان نهد. شهيد غيبي همدوش و همصدا با امت اسلامي و با شركت در تظاهرات و راهپيمائيهاي ضد رژيم و با پخش اعلاميههاي حضرت امام (ره) دين خود را به اسلام و انقلاب ادا نموده و از هيچ كوششي در جهت اعتلاي فرهنگ اسلام در جامعه دريغ نداشت.
خاطرات
در شب شهادت شهيد محمد, او و چندتن از فرماندهان تيپ در حال حمام كردن بودهاند و همه از زير دوش بيرون ميآيند و شهيد محمد همچنان زير دوش حمام بوده . يكي از دوستانش ميگويد محمد زودباش چقدر طول ميدهي . شهيد ميگويد: دارم غسل شهادت ميكنم كه خدا دلش نيايد مرا شهيد نكند همرزمش ميگويد: وقتي داشت بعد از حمام لباس ميپوشيد چنان چهرهاش نوراني و دگرگون شده بود كه ميخواستم جلو بروم و بگويم محمد مشخص است رفتني هستي و شهيد ميشوي لطفاً مرا هم شفاعت كن اما رويم نشد كه به او بگويم كه داري شهيد ميشوي . در هنگام شهادت تير دشمن به قلب او ميخورد كه در جيب سمت چپ لباسش زيارتنامه حضرت زهرا (س) بود كه سوراخ و خوني ميشود و همان زيارتنامهاي بوده كه ساعتي قبل از شهادتش زيارتنامه را ميخوانده است. در زمان قبل از انقلاب كه ايشان در دوره راهنمايي و سال اول دبيرستان تحصيل ميكردند و سن كمي داشتند ولي به دليل روشنگري كه از طرف پدر شهيد در منزل ميشد ايشان و ديگر اعضاي خانواده از حضرت امام كه در نجف تبعيد بودند تقليد ميكردند و عكس و رساله امام در منزل موجود بود و شهيد با سن كمي كه داشتند ميگفتند دوست دارم روحاني شوم و يا اينكه ميگفتند دوست دارم بزرگ شوم و به مستمندان و يتيمان كمك كنم و يا اينكه ميگفتند يعني مي شود ما در ركاب حضرت حجت (ع) باشيم؟ در جريان مبارزات اوايل انقلاب شركت فعال در پخش اعلاميه و راهپمايي داشتند و گاهي با لباس خوني به منزل ميآمدند و ميگفتند زخمي ها را حمل ميكرديم كوكتل مولوثف ميسازيم و به ارتشيها حمله ميكنيم. يكي از دفعاتي (نزديك به زمان شهادت) كه براي مرخصي آمده بود زمان برگشت به جبهه كه داشت خداحافظي ميكرد خطاب به يكي از خواهرهايش گفت: عكسي كه گرفتهام و برزگ كردهام براي زمان شهادتم است و اگر شهيد شدم مادر را دلداري بدهيد و بگويد او در بهشت راحت و در كنار امام حسين (ع) روسفيد هستي كه خواهرش ميگويد انشاء الله كه سالم بيايي و اجر شهيد را ببري و او ميگويد نه دعا كن شهيد شوم و خواهرش به او ميگويد پس اگر شهيد شدي قول ميدهي مرا شفاعت كني و شهيد نيز اين قول را به خواهرش ميدهد. وقتي فرزندش محمدحسين بدنيا آمد اسم او را محمد حسين گذاشت و مادر شهيد به او ميگفت اسم خودت محمد است چرا اسم پسرت را محمد گذاشتي ميگفت من شهيد مي شوم و اسسم بايد بماند. ايشان زمانيكه بيش از سيزده سال نداشتند صداقت, راستگويي, خوش خلقي, اعتماد به نفس, شجاعت و حق گوئي در او موج ميزد. خوش خلقي و مهرباني او باعث شده بود كه تمامي اعضاي كلاس درس را تحت تاثير قرار دهد بطوري كه همگي به نامبرده ابراز ارادت نمودند. با شروع جنگ تحميلي ايشان همراه گروه فدائيان اسلام به همراهي دكتر چمران در جبهههاي جنگ حضور مييابد و در مدت كوتاهي چنان شجاعت و شهامتي از خود نشان ميدهد كه مورد توجه قرار ميگيرد. يكي از همرزمانش نقل ميكرد (برادر جانباز عزيزي ـ اهل سعادت شهر كه هر دو پاي خود را در جنگ از دست دادهاند): در يكي از عملياتها از تشنگي داشتيم جان به جان آفرين تسليم ميكرديم كه يك دفعه ديديم فردي در ميان توپ و خمپاره يك گالن بيست ليتري آب را بدوش ميكشد و به طرف ما ميآيد, اول خيال كرديم كه سراب است بعد كه نزديكتر شد ديديم كه شهيد بزرگوار محمد غيبي است كه ياد سقاي كربلا را در اذهان ما زنده كرد. يكي از خصوصيات نامبرده ارادت به اهل بيت بود, ارادت وي چنان بود كه وقتي در مجالس دعا و عزاداري اهل بيت شركت ميكرد چنان از خود بي خود ميشد كه گوئي در اين دنياي فاني نيست و اين رفتارها را اينجانب شاهد بودم كه با اشك چشمانش در عزاي حضرت اباعبدالله حسين (ع) صورت خود را شستشو ميداد. شهيد والامقام از ابتداي جنگ در سمت فرماندهي دسته, گروهان, گردان, معاونت طرح عمليات تيپ احمدبن موسي (ع), فرماندهي گردان مستقل قائم (عج) و در نهايت به عنوان جانشين فرماندهي تيپ مستقل امام حسن (ع) به دفاع از انقلاب اسلامي پرداختند و در سحرگاه بيست و پنجم دي ماه سال هزار و سيصد وشصت و پنج خود را آماده ديدار با معبودش مينمايد.كبوتران مهاجر ز شهر ما رفتند ببين كه عاشقان سحر چه بي صدا رفتند.
آثار باقي مانده ازشهيد
بسمه تعالي قابل توجه برادران فرمانده و مسئولين 1- براداران فرمانده و مسئولين به پرسنل زير دست خود توجه و اشراف داشته باشند گاهي از اوقات بعضي از برادران سپاهي يا بسيجي گرفتاريهاي شديد خانوادگي و روحي دارند كه خدمت در بعضي از محلها براي آنان امكان ندارد. و بعلت عدم رسيدگي و توجه مسئولين و فرمانده ، زندگي برادر رزمندهاي دچار از هم پاشيدگي شده است و نهايتاً از سپاه و بسيج هم بيرون رفتهاند. 2- برادران مسئول و فرمانده با زيردستان خود خيلي مهربان باشند. اخيراً متاسفانه ديده شده كه از طرف برادران فرمانده سپاه با برادران بسيج برخوردهاي تند و زشت و زنندهاي ميشود. يك فرمانده بايد توجه داشته باشد كه موفقيت او هنگامي است كه برخورد عاطفي با پرسنل تحت فرمان خود داشته باشد. 3- فرماندهان و مسئولين از لحاظ مكان, غذا, پوشاك, استراحت و استفاده از وسائل بيت المال بين خود و ديگران هيچ فرقي نگذارند مگر در مواقع ضروري. بين پرسنل تحت فرمان هم تبعيض قائل نشوند. 4- فرماندهان توجه داشته باشند كه به آنها غرور دست نداده و اخلاص را فراموش كنند. 5- جايگزين نكردن روابط به جاي ضوابط. 7- فرماندهان و مسئولين توجه داشته باشند كه از موضع گيري در امور سياسي – اقتصادي و غيره كه موجب تشتت در سپاه مي شود جداً خودداري كنند. 8- فرماندهان و مسئولين عزيز با پرسنل تحت فرمان خود كاملاً رابطه داشته باشند و در ميان آنها باشند بخصوص در پايگاههاي آموزشي و پايگاههاي دور از شهر برادران را از نظر اخلاقي و عقيدتي و غيره كنترل كنند و مخصوصاً از اوضاع معاشرت آنان در خوابگاهها و محلهاي استراحت كاملاً مطلع باشند. 9- فرمانده و مسئول از عصباني شدن و غضب پرهيز داشته باشد. 10- فرماندهان و مسئولين از اعمال مكروه اجتناب نموده و اعمال مستحبي را انجام دهند اين كار در برادران تحت فرمان اثرات مطلوبي دارد. 11- فرماندهان و مسئولين بايد اعتماد به نفس داشته باشند و خضوع و فروتني را پيشه خود سازند. 13- فرماندهان و مسئولين عزير با وقار و سنگين باشند. 14- با برادران تحت فرمان با صداقت برخورد نمايند و از گفتار دروغ حتي الامكان در مواقع ضروري هم خودداري كنند. 15- فرمانده بايد قاطعيت در گفتار و عمل و ثبات قدم داشته باشد. و در پيشآمدهاي ناگوار صبر نموده و ديگران را به صبر دعوت كند. 18- در جايگزيني نيروها براي كارها دقت شود كه هر نيروئي را جايگزين كاري كنند كه خود آن نيرو از نظر روحي جسمي و ... آمادگي آن كار را داشته باشد و مناسب آن كار باشد. 19- فرماندهان و مسئولين خود منظم بوده و پرسنل تحت فرمان خود را به نظم و رعايت قوانين دعوت و تشويق كنند. 21- رعايت كليه موازين اخلاقي و اسلامي در برخورد با نيروها.
به اميد پيروزي رزمندگان اسلام بااستكبارجهاني خدايا خدايا تا انقلاب مهدي (عج) خميني را نگهدار انشاءالله تعالي درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان فارس , برچسب ها : غيبي، محمد غيبي , محمد , بازدید : 367 [ 1392/05/09 ] [ 1392/05/09 ] [ هومن آذریان ]
اسفند ماه سال 1341 ه ش در خانواده اي مذهبي به دنيا آمد . پدر بزرگوارش از روحانيون ، مبلغين و فرهنگيان فعال منطقه سپيدان به شمار مي رفت . پس از گذراندن تحصيلات ابتدايي و متوسطه در اين شهرستان ، در سال 1360 موفق به اخذ مدرک ديپلم در شيراز گرديد .در جريان شکل گيري انقلاب عليرغم سن و سال کم ، همدوش امت انقلابي به مبارزه با رژيم ستمشاهي پرداخت .پس از به ثمر رسيدن نهال نوپاي انقلاب ، با علاقه در کميته هاي محلي و سپاه پاسداران انقلاب اسلامي سپيدان به صورت افتخاري همکاري کرد .شيپور جنگ که نواخته شد ، سکوت و رخوت مخملي شهر را رها کرد و در جنگهاي نامنظم عشاير غرب ، در مناطق کرخه کور ، کوههاي الله اکبر ، سوسنگرد ، بستان و ... به ستيز با کفر برخاست .سپس به طور رسمي وارد سپاه شد و در تيپ 17 قم به عنوان مسئول گروهان در عمليات هاي فتح المبين و بيت المقدس ، و چندي بعد در هيأت يکي از بهترين فرمانده گردانهاي تيپ امام سجاد (ع) درآمد .
کارايي و لياقت او باعث شد تا در زماني اندک به عنوان مسئول طرح و عمليات و ادوات تيپ امام سجاد (ع) و تيپ 33 المهدي (عج) به مجاهدت خويش ادامه دهد . همرزمانش ، صفا و صميميت با نيروهاي تحت امر و رسيدگي به آنان ، فروتني ، در صف اول بودن و ديگر صفات عاليه او را زماني که معاونت عمليات لشکر 19 فجر را به عهده داشت ، هيچگاه از ياد نخواهند برد . پس از عمليات کربلاي 4 ، در حالي که فرماندهي تيپ امام حسن (ع) را عهده دار بود ، جهت ديدار با خانواده به مدت 2 روز به شيراز آمد . گويي کسي از آسمانها به او گفته بود که وقت ، وقت لذت حضور است و هنگامه ، هنگامه کوچيدن . پدر بزرگوارشان مي گويد : " در لحظه خداحافظي دخترش سمانه دائم برايش دست تکان مي داد و گره نگاههاي پدر و دختر در آخرين وداع باز نمي شد ؛ گويي رازي سرخ در دل هر دو بود " و بالاخره شب 25 دي ماه 1365 نظر به وجه الله فرا رسيده بود و او با بالي زخمي و خسته ؛ از تمنايي دائم به هفت آسمان عروج کرد . از خصوصيات بارز ايشان ، مشورت در امور ، رسيدگي به احوال نيروهاي تحت امر ، آماده کردن زمينه هاي اجراي دستوراتش و مهرباني و خلق نيکو بود . او همواره مي گفت: خدايا ! از آن واهمه دارم که نکند در مقابل دشمن پاهايم بلرزد و جزو سربازان تو قرار نگيرم . خدايا ! قدرتي به من عطا فرما که اين بار بتوانم در راه تو قدم بردارم و در خودسازي خود کوشا باشم . خدايا ! اگر توفيق شهادت را نيافتم ، توفيق ادامه راه راستين شهدا را به من عطا فرما . منبع:پرونده شهيد دربنيادشهيد وامور ايثارگران شيرازومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد وصيت نامه بسمِ رَبِّ الشّهداءِ وَ الصِّديقين بنام خدايي که جز به فزوني بخشش او اميدوار نيستم . بنام خدايي که عالم به تسبيح و ستايش او پيشاني به سجده نهاده است و با سلام و درود بر يگانه منجي عالم بشريت ، خاتم الاوصيا و صاحب الزمان روحي و ارواح العالمين له الفدا . آنکه قلب هاي شکسته بدو توسل جويند و او که هنگام پرپر شدن گلي از گلزار خميني ، دامانش را مي گشايد و آن دست يافته به عزت ابدي را نزد پروردگار روانه مي سازد . شکر خداوند تبارک و تعالي را که توفيقي نصيب فرمود و مرا از زمره نيکان و شيفتگان خود دانست و در مأموريت مهدي صاحب زمان به عنوان معيتي پذيرفت .اکنون که دست بر قلم برده ام و به نوشتن اولين و آخرين يادگار خود اقدام مي کنم ، مي دانم که ممکن است ديگر در دنيا نباشم . با وجود اينکه مي دانم اين دنيا دوست داشتني و زيباست ، اين مطلب را تا کنون در يافته ام که زيبايي دنيا چون کفي است و همچون سرابي است فريبنده ، و آخرت زيبا تر است . گرچه اين دنيا زيباست اما ماندني نيست . آنچه مي ماند آخرت است و زندگاني در آن سراست . اشکهاي شوق همچون باران بهاري از ديدگانم روان است و اين دعاها بر لبانم زمزمه مي شود که : " اللّهمَ الرزٌقني توفيق الشهادة في سبيلک " خداوندا ! شهادت در راه خودت را که مختص حاميان درگاهت است ، به من عطا فرما . خداوندا ! گناهانم را که مانند دوده قلبم را سياه کرده ، بر من ببخشاي . و تو خانواده ام ! اگر روزي توفيق ديدن اماممان را پيدا کرديد به او بگوييد که سربازي داشتي که آرزوي ديدنت را داشت اما گناهانش باعث شد که نتواند تو را ببيند ؛ به او بگوييد که برايم دعا کند که خداوند گناهان مرا ببخشايد . امت اسلامي ! آگاه باشيد و بدانيد که نعمتهاي باري تعالي در سرزمين ايران همچون باران روان است ؛ بدانيد قدر و منزلت اين نعمت را ؛ برايش دعا کنيد که انشاء الله تا انقلاب مهدي او را حافظ باشد . واي بر شما از خدا بي خبران ! به شما کوردلان اين توصيه را دارم که اگر چنانچه عليه اين انقلاب که خون بهاي هزاران شهيد غرق به خون است ، حرکتي کنيد ، در خط يزيد و مشرکين گام برداشته ايد و خود را آزار مي دهيد چون حق پيروز است و باطل نابود است ؛ يزيديان تاريخ نابود ، و روسياهان هرگز روي عزت را نخواهند ديد .والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته هاشم اعتمادي 9/9/1365 خاطرات برگرفته از خاطرات شفاهي خانواده ودوستان شهيد: هنوز يک سال مانده بود که هاشم وارد دوره ابتدايي بشود ؛ با فرا رسيدن ماه محرم ، مادر به اين فکر افتاد که پيراهن مشکي اش را از صندوغچه قديمي واقع در پستوي خانه بيرون آورد ؛ مادر با کمک برادر بزرگتر هاشم (ارسطو) ، صندوغچه را به وسط اتاق آوردند و پس از باز کردن قفل آن ، قاب عکسي را از ميان لباسها بيرون کشيد و روي قالي گذاشت ؛ ارسطو با کنجکاوي به تصوير قديمي و رنگ و رو رفته درون قاب نگاهي انداخت و پرسيد : اين عکس کيه ؟ مادر که همچنان مشغول بيرون آوردن لباسها بود گفت : "اجدادتون از علماي اردکان بودن و اين ، آقا بزرگِ باباتونه که روحاني بوده ..." هاشم با دقت و کنجکاوي به گفتگوي مادر و برادرش گوش داد اما چيز زيادي از معناي حرف آنها دستگيرش نمي شد ؛ آرام خودش را جلو کشيد و قاب عکس را برداشت و به آن خيره شد ؛ يکباره چيزي به سرعت در ذهنش نقش بست ؛ به نظرش رسيد اين مرد يا يکي شبيه او را قبلا در خواب ديده است . محاسن سفيد و بلند ؛ عمامه اي که بر سر داشت و عبايي که روي دوشش انداخته بود ؛ همگي او را به ياد خوابي که سال پيش ديده بود انداخت : محرم است ؛ او به همراه پدرش از مراسم عزاداري بر مي گردد ؛ خسته و کوفته روي قالي خوابش مي برد ؛ مردي بلند قامت با محاسن سفيد ، عمامه اي بر سر و ردايي بر دوش ، در اتاق را باز مي کند و بالاي سرش مي نشيند ؛ کمي به او نگاه مي کند ، سپس خم مي شود و بوسه اي نرم بر پيشانيش مي نشاند و دوباره به سوي در اتاق به راه مي افتد ؛ چشم باز مي کند و دستانش را به سوي آن مرد دراز مي کند و صدا مي زند : " آقا... " مرد مي ايستد ؛ لبخندي بر لب مي نشاند و مي گويد : " دوباره ميام پهلوت ... " و ناگهان در پرتو نوري که از لاي در به درون مي تابد ناپديد مي شود ... ماه محرم بود ؛ پدر از خواب بعد از ظهر بيدار شد و به حياط منزل رفت تا آبي به دست و رويش بزند ؛ فرشاد با پيراهن مشکي ميان تعدادي از دوستانش زير سايه درخت نشسته بود ؛ پدر لحظه اي ايستاد و آنها را تماشا کرد ؛ سپس دست و رويش را شست و به اتاق برگشت ؛ مدتي بعد صداي در خانه بلند شد و کسي او را صدا زد : مشدي علي اکبر . صدا برايش آشنا بود ؛ سرش را از پنجره بيرون برد و فرياد زد : بفرماييد ... بفرماييد . در خانه باز شد و قامت بلند و موزون سيد ابوتراب ظاهر گشت . سيد از دوستان صميمي و قديمي آقاي علي اکبر اعتمادي بود که پس از چند سال دوباره همديگر را ديده بودند . پس از سلام و احوال پرسي گرم ... هنگامي که آقاي اعتمادي به اتاق رفت ، سيد را ديد که پشت پنجره ايستاده و به بچه ها خيره شده . پرسيد چرا اونجا ايستادي ؟ سيد بي آنکه رو برگرداند آهسته گفت : خيلي جالبه ... بيا ... بيا ... کنارش ايستاد و به حياط نگريست ؛ فرشاد ميان بچه ها نشسته بود و با لحني کودکانه ، نوحه هايي را که در مراسم عزاداري شنيده بود برايشان مي خواند و آنها نيز يکصدا به او پاسخ مي دادند . از کجا ياد گرفته ؟ خيلي خوب مي خونه ! تا حالا همچين چيزي نديده بودم ! بچه اي با اين سن و سال ... علي اکبر لبخندي زد و گفت : بيا بشين سيد ... يکي دو ساله که ماه محرم کار فرشاد همينه ... بچه ها را جمع مي کنه و نوحه مي خونه ... ديگه براي ما عادي شده . سيد کنارش نشست و گفت : داغش را نبيني ... از همون لحظه اول که ديدمش به دلم نشست . سپس به چشمان علي اکبر خيره شد و ادامه داد : يه چيزي مي گم دستِ کم نگير ... هاشم بچه زيرک و باهوشيه ... حسابي مواظبش باش ... يه دعا هم بنويس و بزن به پيرهنش ... " علي اکبر با تعجب پرسيد : هاشم ؟ هاشم کيه ؟ سيد : مگر من گفتم هاشم ؟ علي اکبر : بله . سيد : منظورم فرشاد بود . علي اکبر : به چشم سيد . حتما . سيد که احساس مي کرد هنوز او حرفش را جدي نگرفته تأکيد کرد : بحث تعارف و حرافي نيست مشدي. دعا را فراموش نکن . حتما بنويس و سنجاق کن به پيرهنش. علي اکبر اگرچه خود بارها به اين موضوع انديشيده بود ، اما شنيدن آن از زبان او که مردي عالم و دنيا ديده بود برايش جالب بود . سپس به فکر فرو رفت و به گفته هاي سيد انديشيد ؛ و اينکه شايد دوستش اتفاقي آن نام را بر زبان نياورده باشد ؛ و اينکه "هاشم" براي فرزندش ، نام برازنده اي است. يکي دو روز بود که خبر تجاوز نظامي ارتش اشغال گر عراق در ميان مردم پخش شده بود و هيجان و اضطراب شديدي سراسر شهر را در بر گرفته بود . نسيم خنک آخرين شب تابستان در حياط منزل پيچيد و هاشم که روي تخت در کنار پدرش نشسته بود ، تصميم گرفت آنچه را در دل داشت بر زبان آورد : - بابا - چيه ؟ - امروز بين بچه ها صحبتهايي بود . اون جور که مي گفتن ، عراق با تمام نيروهاش وارد عمل شده ، دست تنها هم نيست ، در اين شرايط نمي شه ارتش رو تنها گذاشت . حرف از نيروهاي داوطلب مردمي بود . پدر که فرزندش را به خوبي مي شناخت و بي خوابي امشب او را ديده بود ، به همه چيز پي برد و منتظر شنيدن چنين حرفي بود . با آنکه افکار هاشم را قبول داشت ، عواطف پدري و به ويژه علاقه خاصي که نسبت به اين فرزندش داشت ، او را در تنگنايي حساس و دشوار قرار مي داد و نمي گذاشت به راحتي تصميم بگيرد . پس ملافه را از روي دوشش کنار زد و گفت : - ما تابع اماميم . هر دستوري بده اطاعت مي کنيم . و بي آنکه مجال ادامه گفتگو را به هاشم بدهد ، برخاست و لحظه اي بعد در تاريکي گوشه حياط ناپديد شد . هنوز هاشم کاملا به خواب نرفته بود که صداي هق هق آرام و بغض آلود مادرش در در فضاي تاريک حياط پيچيد . يک ماه از اين قضيه گذشت . باران يکريز تا به صبح باريده بود و هاشم حتي لحظه اي پلک روي هم نگذاشته بود . آستين ها را بالا زد و با گامهايي سست و بي رمق از بي خوابي شب پيش ، بيرون رفت . پشت در اتاق پدر لحظه اي ايستاد و به زمزمه تلاوت قرآن او گوش داد . يک لحظه به نظرش رسيد که بهترين فرصت براي گفتن آنچه که تمام شب به آن مي انديشيده بود ، فرا رسيده است . دستگيره در را فشار داد اما يک بار ديگر خاطره هق هق فرو خرده مادر را در آن شب تابستاني به ياد آورد و انگشتانش سست شد . روي برگرداند و رفت وضو گرفت ؛ و سپس به اتاقش بازگشت . پس از اقامه نماز صبح ، زيارت عاشورا را خواند و سپس به سجده رفت . چيزي نگذشت که آرام آرام پلکهايش روي هم آمد و خوابش برد و در عالم رؤيا ديد که : زير درختي که شاخه هايش تا آسمان بالا رفته و در ميان ابرهاي سفيد ناپديد شده ، دراز کشيده است ؛ يکباره به نظرش مي رسد زمين به لرزه در مي آيد ؛ چشم باز مي کند و به صحراي بي آب و علف پيش رويش نگاه مي کند ؛ از سمت چپ هزاران اسب سياه با سواراني سياه پوش ، و از سمت راست هزاران اسب سفيد با سواراني سفيد پوش به هم نزديک مي شوند ؛ ناگهان دچار دلهره و اضطراب مي شود ؛ از جا برمي خيزد ؛ اما احساس مي کند پاهايش مانند دو ستون سنگي به زمين چسبيده اند ؛ اسبهاي سياه لحظه به لحظه نزديک و نزديک تر مي شوند ؛ ناگهان اسب سفيدي از خيل اسبان جدا شده و به سوي او مي تازد و همين که به او مي رسد ، سوار سفيد پوش آن سرنگون مي شود ؛ تيري بر بازو و تيري بر چشم سوار نشسته و از جاي زخم به جاي هر قطره خون ، گل سرخي فرو مي چکد . سوار دست دراز کرده و شمشيرش را به طرف او مي گيرد ؛ يکباره پاهايش از زمين جدا مي شوند ؛ پيش مي رود و شمشير را از دست سوار مجروح مي گيرد و بر پشت اسب مي نشيند ؛ اسبان سياه به طرفش هجوم مي برند ؛ اسب سفيد ناگهان به پرواز در مي آيد و از فراز درخت به سوي چشمه نوري که در سينه آسمان مي درخشد ، اوج مي گيرد . خوابي بابا جون ؟ هاشم سر از سجده برداشت و پدرش را روبروي خود ديد ؛ آنگاه پدر نزديک تر رفت ، نگاه را در نگاه او گره زد و آهسته گفت : هر کاري که صلاحه بکن . اوايل بامداد چهارمين روز عمليات کربلاي 5 ، هاشم اعتمادي به همراه چند تن ديگر از فرماندهان گردان ها در حال پيشروي در مسير مناطق پاکسازي شده منتهي به اروند رود بودند که ناگهان در نقطه اي با مقاومت نيروهاي عراقي روبرو مي شوند ؛ منطقه درگيري لحظه به لحظه گستردگي بيشتري مي يافت و تاريکي همه جا را در خود فرو برده بود ؛ هاشم رو به شهيد مجيد سپاسي نموده و مي گويد : گردان امام حسين پشت سر ماست ؛ هرچه زودتر برو و موضوع را براشون توضيح بده . بگو که احتياج به آر.پي.جي زن و تيربارچي داريم . عجله کن . سپس هاشم و بقيه همراهانش پشت يک جيپ پناه مي گيرند اما هاشم و شهيد ظريفيان جهت پيشروي از کنار جيپ به راه مي افتد . ناگهان چيزي در تاريکي شب مي درخشد و اشباحي به حرکت در مي آيند و لحظه اي بعد غرش گوشخراش تيرباري سکوت شب را مي شکند و در پي آن قامت راست و استوار هاشم نقش بر زمين مي گردد . اندکي بعد شهيد مجيد سپاسي ، پيشاپيش يک گروه آر.پي.جي زن و تيربارچي به محل باز مي گردد ، اما با پيکر غرق به خون صميمي ترين دوست و همرزم خود ، يعني هاشم اعتمادي مواجه مي شود که مطابق با آن رؤياي صادقش ، تيري بر چشم راست و تيري هم بر بازوي راست او بوسه زده بود . درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان فارس , برچسب ها : اعتمادي , هاشم , بازدید : 168 [ 1392/05/09 ] [ 1392/05/09 ] [ هومن آذریان ]
سال هزار و سيصد و سي و هفت ه ش اولين گريه ي کودكانه نوزادي آسماني با بوي بهار نارنج شيراز در هم آميخت و انتظار پدر و مادري مهربان به پايان رسيد. او را به يمن نام مقدس و نوراني نهيمن اختر تابناك آسمان امامت و ولايت محمدتقي ناميدند. از اوان كودكي روح معصوم او در زلال نماز و نياز تطهير يافت و با شور و حالي كودكانه راهي مدرسه شد.
وصيت نامه ... سعي كنيد در مصاحبت و مراقبت به صميميت و وفاداري بسيار توجه نمائيد و طوري برخورد نمائيد كه اين صفا و محبت پايدار بماند, انشاءالله به مقصدي كه خداي تبارك و تعالي ما را بدان منظور آفريده برسيم و اين امانت عظيم را به منزل مقصود برسانيم.
محمدتقي گل آرايش درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان فارس , برچسب ها : گل آرايش، محمدتقي گل آرايش , محمدتقي , بازدید : 212 [ 1392/05/09 ] [ 1392/05/09 ] [ هومن آذریان ]
سال 1341 ه ش در شيراز و در خانواده اي متدين و مذهبي ديده به جهان گشود . محله احمدي شيراز ، همبازي کودکي هاي او بود . وي دوران کودکي را در همسايگي آفتاب و در جوار بارگاه نوراني احمدبن موسي (ع) سپري کرد و در ششمين بهار زندگي پا به حيطه علم و فضل و دانش گذاشت و نهايتا مقاطع مختلف تحصيل را با دريافت مدرک ديپلم به پايان رساند .شهيد غلامعلي دست بالا مبارزات حق طلبانه خود را در دوران مبارزات انقلاب آغاز کرد و تا لحظه شهادت دست از تلاش و مبارزه بر نداشت . با شرکت در تظاهرات و راهپيمايي هاي مختلف ، خشم ديرينه ملتي را فرياد کرد که در سالهاي سياه ستمشاهي ، بار تحقير ، استبداد و استعمار را مظلومانه بر دوش کشيد ه بود. درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان فارس , برچسب ها : دست بالا , غلامعلي , بازدید : 327 [ 1392/05/09 ] [ 1392/05/09 ] [ هومن آذریان ]
سال 1329 ه ش در شهر شيراز ديده به جهان گشود. دوران كودكي، نوجواني و جواني را در شيراز گذراند. وي پس از اخذ ديپلم در سال 1349 به خدمت مقدس سربازي مي رود و بعد از بازگشت، به دليل علاقه اي كه به يادگيري فن خلباني و خدمت به ميهن دارد در 1351 وارد دانشكده خلباني نيروي هوايي ارتش شد. پس از طي نمودن دوره مقدماتي پرواز در ايران براي ادامه تحصيل و فراگيري دوره تكميلي خلباني به كشور آمريكا اعزام گرديد. با توجه به استعداد فوق العاده در كم ترين زمان موفق به اخذ نشان و گواهينامه خلباني شده و به ايران بازمي گردد و با درجه ستواندومي در پايگاه هوايي همدان مشغول به خدمت مي شود. هنگامي كه جنگ تحميلي آغاز شد، وي در پست افسر خلبان شكاري و معاونت عمليات فرماندهي پايگاه سوم شكاري (شهيد نوژه) انجام وظيفه مي كرد. درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان فارس , برچسب ها : دوران , عباس , بازدید : 313 [ 1392/05/09 ] [ 1392/05/09 ] [ هومن آذریان ]
تک نگاره/ شهید عباس اسلامی
شهید عباس اسلامی فرمانده گردان فجر لشکر 33 المهدی درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان فارس , برچسب ها : تک نگاره/ شهید عباس اسلامی , بازدید : 213 [ 1392/05/09 ] [ 1392/05/09 ] [ هومن آذریان ]
سردار شهید مرتضی جاویدی معروف به اشلو فرمانده گردان فجر لشکر 33 المهدی (عج) به روایت تصویر
درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان فارس , برچسب ها : سردار شهید مرتضی جاویدی معروف به اشلو فرمانده گردان فجر لشکر 33 المهدی (عج) , بازدید : 500 [ 1392/05/09 ] [ 1392/05/09 ] [ هومن آذریان ]
|
||
[ طراح قالب : گرافیست ] [ Weblog Themes By : graphist.in ] |