فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

اسفند ماه سال 1341 ه ش در خانواده اي مذهبي به دنيا آمد . پدر بزرگوارش از روحانيون ، مبلغين و فرهنگيان فعال منطقه سپيدان به شمار مي رفت . پس از گذراندن تحصيلات ابتدايي و متوسطه در اين شهرستان ، در سال 1360 موفق به اخذ مدرک ديپلم در شيراز گرديد .در جريان شکل گيري انقلاب عليرغم سن و سال کم ، همدوش امت انقلابي به مبارزه با رژيم ستمشاهي پرداخت .پس از به ثمر رسيدن نهال نوپاي انقلاب ، با علاقه در کميته هاي محلي و سپاه پاسداران انقلاب اسلامي سپيدان به صورت افتخاري همکاري کرد .شيپور جنگ که نواخته شد ، سکوت و رخوت مخملي شهر را رها کرد و در جنگهاي نامنظم عشاير غرب ، در مناطق کرخه کور ، کوههاي الله اکبر ، سوسنگرد ، بستان و ... به ستيز با کفر برخاست .سپس به طور رسمي وارد سپاه شد و در تيپ 17 قم به عنوان مسئول گروهان در عمليات هاي فتح المبين و بيت المقدس ، و چندي بعد در هيأت يکي از بهترين فرمانده گردانهاي تيپ امام سجاد (ع) درآمد .
کارايي و لياقت او باعث شد تا در زماني اندک به عنوان مسئول طرح و عمليات و ادوات تيپ امام سجاد (ع) و تيپ 33 المهدي (عج) به مجاهدت خويش ادامه دهد .
همرزمانش ، صفا و صميميت با نيروهاي تحت امر و رسيدگي به آنان ، فروتني ، در صف اول بودن و ديگر صفات عاليه او را زماني که معاونت عمليات لشکر 19 فجر را به عهده داشت ، هيچگاه از ياد نخواهند برد .
پس از عمليات کربلاي 4 ، در حالي که فرماندهي تيپ امام حسن (ع) را عهده دار بود ، جهت ديدار با خانواده به مدت 2 روز به شيراز آمد . گويي کسي از آسمانها به او گفته بود که وقت ، وقت لذت حضور است و هنگامه ، هنگامه کوچيدن .
پدر بزرگوارشان مي گويد :
" در لحظه خداحافظي دخترش سمانه دائم برايش دست تکان مي داد و گره نگاههاي پدر و دختر در آخرين وداع باز نمي شد ؛ گويي رازي سرخ در دل هر دو بود "
و بالاخره شب 25 دي ماه 1365 نظر به وجه الله فرا رسيده بود و او با بالي زخمي و خسته ؛ از تمنايي دائم به هفت آسمان عروج کرد .
از خصوصيات بارز ايشان ، مشورت در امور ، رسيدگي به احوال نيروهاي تحت امر ، آماده کردن زمينه هاي اجراي دستوراتش و مهرباني و خلق نيکو بود .
او همواره مي گفت:
خدايا ! از آن واهمه دارم که نکند در مقابل دشمن پاهايم بلرزد و جزو سربازان تو قرار نگيرم . خدايا ! قدرتي به من عطا فرما که اين بار بتوانم در راه تو قدم بردارم و در خودسازي خود کوشا باشم . خدايا ! اگر توفيق شهادت را نيافتم ، توفيق ادامه راه راستين شهدا را به من عطا فرما .
منبع:پرونده شهيد دربنيادشهيد وامور ايثارگران شيرازومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد




وصيت نامه

بسمِ رَبِّ الشّهداءِ وَ الصِّديقين
بنام خدايي که جز به فزوني بخشش او اميدوار نيستم . بنام خدايي که عالم به تسبيح و ستايش او پيشاني به سجده نهاده است و با سلام و درود بر يگانه منجي عالم بشريت ، خاتم الاوصيا و صاحب الزمان روحي و ارواح العالمين له الفدا . آنکه قلب هاي شکسته بدو توسل جويند و او که هنگام پرپر شدن گلي از گلزار خميني ، دامانش را مي گشايد و آن دست يافته به عزت ابدي را نزد پروردگار روانه مي سازد .
شکر خداوند تبارک و تعالي را که توفيقي نصيب فرمود و مرا از زمره نيکان و شيفتگان خود دانست و در مأموريت مهدي صاحب زمان به عنوان معيتي پذيرفت .اکنون که دست بر قلم برده ام و به نوشتن اولين و آخرين يادگار خود اقدام مي کنم ، مي دانم که ممکن است ديگر در دنيا نباشم . با وجود اينکه مي دانم اين دنيا دوست داشتني و زيباست ، اين مطلب را تا کنون در يافته ام که زيبايي دنيا چون کفي است و همچون سرابي است فريبنده ، و آخرت زيبا تر است . گرچه اين دنيا زيباست اما ماندني نيست . آنچه مي ماند آخرت است و زندگاني در آن سراست .
اشکهاي شوق همچون باران بهاري از ديدگانم روان است و اين دعاها بر لبانم زمزمه مي شود که :
" اللّهمَ الرزٌقني توفيق الشهادة في سبيلک "
خداوندا ! شهادت در راه خودت را که مختص حاميان درگاهت است ، به من عطا فرما . خداوندا ! گناهانم را که مانند دوده قلبم را سياه کرده ، بر من ببخشاي .
و تو خانواده ام ! اگر روزي توفيق ديدن اماممان را پيدا کرديد به او بگوييد که سربازي داشتي که آرزوي ديدنت را داشت اما گناهانش باعث شد که نتواند تو را ببيند ؛ به او بگوييد که برايم دعا کند که خداوند گناهان مرا ببخشايد .
امت اسلامي ! آگاه باشيد و بدانيد که نعمتهاي باري تعالي در سرزمين ايران همچون باران روان است ؛ بدانيد قدر و منزلت اين نعمت را ؛ برايش دعا کنيد که انشاء الله تا انقلاب مهدي او را حافظ باشد .
واي بر شما از خدا بي خبران ! به شما کوردلان اين توصيه را دارم که اگر چنانچه عليه اين انقلاب که خون بهاي هزاران شهيد غرق به خون است ، حرکتي کنيد ، در خط يزيد و مشرکين گام برداشته ايد و خود را آزار مي دهيد چون حق پيروز است و باطل نابود است ؛ يزيديان تاريخ نابود ، و روسياهان هرگز روي عزت را نخواهند ديد .والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته هاشم اعتمادي
9/9/1365




خاطرات
برگرفته از خاطرات شفاهي خانواده ودوستان شهيد:
هنوز يک سال مانده بود که هاشم وارد دوره ابتدايي بشود ؛ با فرا رسيدن ماه محرم ، مادر به اين فکر افتاد که پيراهن مشکي اش را از صندوغچه قديمي واقع در پستوي خانه بيرون آورد ؛ مادر با کمک برادر بزرگتر هاشم (ارسطو) ، صندوغچه را به وسط اتاق آوردند و پس از باز کردن قفل آن ، قاب عکسي را از ميان لباسها بيرون کشيد و روي قالي گذاشت ؛ ارسطو با کنجکاوي به تصوير قديمي و رنگ و رو رفته درون قاب نگاهي انداخت و پرسيد :
اين عکس کيه ؟
مادر که همچنان مشغول بيرون آوردن لباسها بود گفت :
"اجدادتون از علماي اردکان بودن و اين ، آقا بزرگِ باباتونه که روحاني بوده ..."
هاشم با دقت و کنجکاوي به گفتگوي مادر و برادرش گوش داد اما چيز زيادي از معناي حرف آنها دستگيرش نمي شد ؛ آرام خودش را جلو کشيد و قاب عکس را برداشت و به آن خيره شد ؛ يکباره چيزي به سرعت در ذهنش نقش بست ؛ به نظرش رسيد اين مرد يا يکي شبيه او را قبلا در خواب ديده است . محاسن سفيد و بلند ؛ عمامه اي که بر سر داشت و عبايي که روي دوشش انداخته بود ؛ همگي او را به ياد خوابي که سال پيش ديده بود انداخت :
محرم است ؛ او به همراه پدرش از مراسم عزاداري بر مي گردد ؛ خسته و کوفته روي قالي خوابش مي برد ؛ مردي بلند قامت با محاسن سفيد ، عمامه اي بر سر و ردايي بر دوش ، در اتاق را باز مي کند و بالاي سرش مي نشيند ؛ کمي به او نگاه مي کند ، سپس خم مي شود و بوسه اي نرم بر پيشانيش مي نشاند و دوباره به سوي در اتاق به راه مي افتد ؛ چشم باز مي کند و دستانش را به سوي آن مرد دراز مي کند و صدا مي زند : " آقا... " مرد مي ايستد ؛ لبخندي بر لب مي نشاند و مي گويد : " دوباره ميام پهلوت ... " و ناگهان در پرتو نوري که از لاي در به درون مي تابد ناپديد مي شود ...

ماه محرم بود ؛ پدر از خواب بعد از ظهر بيدار شد و به حياط منزل رفت تا آبي به دست و رويش بزند ؛ فرشاد با پيراهن مشکي ميان تعدادي از دوستانش زير سايه درخت نشسته بود ؛ پدر لحظه اي ايستاد و آنها را تماشا کرد ؛ سپس دست و رويش را شست و به اتاق برگشت ؛ مدتي بعد صداي در خانه بلند شد و کسي او را صدا زد :
مشدي علي اکبر .
صدا برايش آشنا بود ؛ سرش را از پنجره بيرون برد و فرياد زد :
بفرماييد ... بفرماييد .
در خانه باز شد و قامت بلند و موزون سيد ابوتراب ظاهر گشت .
سيد از دوستان صميمي و قديمي آقاي علي اکبر اعتمادي بود که پس از چند سال دوباره همديگر را ديده بودند .
پس از سلام و احوال پرسي گرم ...
هنگامي که آقاي اعتمادي به اتاق رفت ، سيد را ديد که پشت پنجره ايستاده و به بچه ها خيره شده . پرسيد چرا اونجا ايستادي ؟
سيد بي آنکه رو برگرداند آهسته گفت :
خيلي جالبه ... بيا ... بيا ...
کنارش ايستاد و به حياط نگريست ؛ فرشاد ميان بچه ها نشسته بود و با لحني کودکانه ، نوحه هايي را که در مراسم عزاداري شنيده بود برايشان مي خواند و آنها نيز يکصدا به او پاسخ مي دادند .
از کجا ياد گرفته ؟ خيلي خوب مي خونه ! تا حالا همچين چيزي نديده بودم ! بچه اي با اين سن و سال ...
علي اکبر لبخندي زد و گفت :
بيا بشين سيد ... يکي دو ساله که ماه محرم کار فرشاد همينه ... بچه ها را جمع مي کنه و نوحه مي خونه ... ديگه براي ما عادي شده .
سيد کنارش نشست و گفت :
داغش را نبيني ... از همون لحظه اول که ديدمش به دلم نشست .
سپس به چشمان علي اکبر خيره شد و ادامه داد :
يه چيزي مي گم دستِ کم نگير ... هاشم بچه زيرک و باهوشيه ... حسابي مواظبش باش ... يه دعا هم بنويس و بزن به پيرهنش ... "
علي اکبر با تعجب پرسيد :
هاشم ؟ هاشم کيه ؟
سيد :
مگر من گفتم هاشم ؟
علي اکبر :
بله .
سيد :
منظورم فرشاد بود .
علي اکبر :
به چشم سيد . حتما .
سيد که احساس مي کرد هنوز او حرفش را جدي نگرفته تأکيد کرد :
بحث تعارف و حرافي نيست مشدي. دعا را فراموش نکن . حتما بنويس و سنجاق کن به پيرهنش.
علي اکبر اگرچه خود بارها به اين موضوع انديشيده بود ، اما شنيدن آن از زبان او که مردي عالم و دنيا ديده بود برايش جالب بود .
سپس به فکر فرو رفت و به گفته هاي سيد انديشيد ؛ و اينکه شايد دوستش اتفاقي آن نام را بر زبان نياورده باشد ؛ و اينکه "هاشم" براي فرزندش ، نام برازنده اي است.

يکي دو روز بود که خبر تجاوز نظامي ارتش اشغال گر عراق در ميان مردم پخش شده بود و هيجان و اضطراب شديدي سراسر شهر را در بر گرفته بود .
نسيم خنک آخرين شب تابستان در حياط منزل پيچيد و هاشم که روي تخت در کنار پدرش نشسته بود ، تصميم گرفت آنچه را در دل داشت بر زبان آورد :
- بابا
- چيه ؟
- امروز بين بچه ها صحبتهايي بود . اون جور که مي گفتن ، عراق با تمام نيروهاش وارد عمل شده ، دست تنها هم نيست ، در اين شرايط نمي شه ارتش رو تنها گذاشت . حرف از نيروهاي داوطلب مردمي بود .
پدر که فرزندش را به خوبي مي شناخت و بي خوابي امشب او را ديده بود ، به همه چيز پي برد و منتظر شنيدن چنين حرفي بود . با آنکه افکار هاشم را قبول داشت ، عواطف پدري و به ويژه علاقه خاصي که نسبت به اين فرزندش داشت ، او را در تنگنايي حساس و دشوار قرار مي داد و نمي گذاشت به راحتي تصميم بگيرد . پس ملافه را از روي دوشش کنار زد و گفت :
- ما تابع اماميم . هر دستوري بده اطاعت مي کنيم .
و بي آنکه مجال ادامه گفتگو را به هاشم بدهد ، برخاست و لحظه اي بعد در تاريکي گوشه حياط ناپديد شد .
هنوز هاشم کاملا به خواب نرفته بود که صداي هق هق آرام و بغض آلود مادرش در در فضاي تاريک حياط پيچيد .
يک ماه از اين قضيه گذشت . باران يکريز تا به صبح باريده بود و هاشم حتي لحظه اي پلک روي هم نگذاشته بود . آستين ها را بالا زد و با گامهايي سست و بي رمق از بي خوابي شب پيش ، بيرون رفت . پشت در اتاق پدر لحظه اي ايستاد و به زمزمه تلاوت قرآن او گوش داد . يک لحظه به نظرش رسيد که بهترين فرصت براي گفتن آنچه که تمام شب به آن مي انديشيده بود ، فرا رسيده است . دستگيره در را فشار داد اما يک بار ديگر خاطره هق هق فرو خرده مادر را در آن شب تابستاني به ياد آورد و انگشتانش سست شد . روي برگرداند و رفت وضو گرفت ؛ و سپس به اتاقش بازگشت .
پس از اقامه نماز صبح ، زيارت عاشورا را خواند و سپس به سجده رفت . چيزي نگذشت که آرام آرام پلکهايش روي هم آمد و خوابش برد و در عالم رؤيا ديد که :
زير درختي که شاخه هايش تا آسمان بالا رفته و در ميان ابرهاي سفيد ناپديد شده ، دراز کشيده است ؛ يکباره به نظرش مي رسد زمين به لرزه در مي آيد ؛ چشم باز مي کند و به صحراي بي آب و علف پيش رويش نگاه مي کند ؛ از سمت چپ هزاران اسب سياه با سواراني سياه پوش ، و از سمت راست هزاران اسب سفيد با سواراني سفيد پوش به هم نزديک مي شوند ؛ ناگهان دچار دلهره و اضطراب مي شود ؛ از جا برمي خيزد ؛ اما احساس مي کند پاهايش مانند دو ستون سنگي به زمين چسبيده اند ؛ اسبهاي سياه لحظه به لحظه نزديک و نزديک تر مي شوند ؛ ناگهان اسب سفيدي از خيل اسبان جدا شده و به سوي او مي تازد و همين که به او مي رسد ، سوار سفيد پوش آن سرنگون مي شود ؛ تيري بر بازو و تيري بر چشم سوار نشسته و از جاي زخم به جاي هر قطره خون ، گل سرخي فرو مي چکد . سوار دست دراز کرده و شمشيرش را به طرف او مي گيرد ؛ يکباره پاهايش از زمين جدا مي شوند ؛ پيش مي رود و شمشير را از دست سوار مجروح مي گيرد و بر پشت اسب مي نشيند ؛ اسبان سياه به طرفش هجوم مي برند ؛ اسب سفيد ناگهان به پرواز در مي آيد و از فراز درخت به سوي چشمه نوري که در سينه آسمان مي درخشد ، اوج مي گيرد .
خوابي بابا جون ؟
هاشم سر از سجده برداشت و پدرش را روبروي خود ديد ؛ آنگاه پدر نزديک تر رفت ، نگاه را در نگاه او گره زد و آهسته گفت :
هر کاري که صلاحه بکن .

اوايل بامداد چهارمين روز عمليات کربلاي 5 ، هاشم اعتمادي به همراه چند تن ديگر از فرماندهان گردان ها در حال پيشروي در مسير مناطق پاکسازي شده منتهي به اروند رود بودند که ناگهان در نقطه اي با مقاومت نيروهاي عراقي روبرو مي شوند ؛ منطقه درگيري لحظه به لحظه گستردگي بيشتري مي يافت و تاريکي همه جا را در خود فرو برده بود ؛ هاشم رو به شهيد مجيد سپاسي نموده و مي گويد :
گردان امام حسين پشت سر ماست ؛ هرچه زودتر برو و موضوع را براشون توضيح بده . بگو که احتياج به آر.پي.جي زن و تيربارچي داريم . عجله کن .
سپس هاشم و بقيه همراهانش پشت يک جيپ پناه مي گيرند اما هاشم و شهيد ظريفيان جهت پيشروي از کنار جيپ به راه مي افتد .
ناگهان چيزي در تاريکي شب مي درخشد و اشباحي به حرکت در مي آيند و لحظه اي بعد غرش گوشخراش تيرباري سکوت شب را مي شکند و در پي آن قامت راست و استوار هاشم نقش بر زمين مي گردد .
اندکي بعد شهيد مجيد سپاسي ، پيشاپيش يک گروه آر.پي.جي زن و تيربارچي به محل باز مي گردد ، اما با پيکر غرق به خون صميمي ترين دوست و همرزم خود ، يعني هاشم اعتمادي مواجه مي شود که مطابق با آن رؤياي صادقش ، تيري بر چشم راست و تيري هم بر بازوي راست او بوسه زده بود .


درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان فارس ,
برچسب ها : اعتمادي , هاشم ,
بازدید : 168
[ 1392/05/09 ] [ 1392/05/09 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 151 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,709,252 نفر
بازدید این ماه : 895 نفر
بازدید ماه قبل : 3,435 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 4 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک