فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

حکايت سرخ و ماندگار محمد از کوير طبس آغاز مي شود، او متولد فردوس و از خانواده اي متدين و مذهبي و روحاني قدم به عرصه وجود مي گذارد. محمد آفتابي ترين نوزاد کوير طوفان خيز در اسفند ماه 1327 ه ش متولد شد. محمد از همان خردسالي مقاوم، پر تحرک و با تقوي بود و تحصيلات خود را با جديت تمام آغاز و به پايان رساند .هنوز 15 سال بيشتر نداشت که حماسه 15 خرداد سال 1342 آغاز شد و با وجود کمي سن در بيشتر فعاليت هاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي و مبارزه عليه رژيم طاغوت سرآمد بود. تحصيلاتش به خاطر عشق و علاقه به رشته فني در هنرستان گذراند و سپس به خدمت سربازي رفت و بعد از در شرکت برق منطقه اي مشغول به کار شد. ولي به دليل انقلابي بودن و فعاليت عليه رژيم شاه و حرکت هاي انقلابي و مبارزاتي از کار اخراج شد و به مدت 15 ماه به زندان افتاد. مبارزات خستگي ناپذير او چه در زندان و چه در بيرون از آن قطع شدني نبود و هر کجا به سر مي برد عليه رژيم منحط پهلوي در نبرد بود.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي و شروع جنگ تحميلي و تشکيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در سال 1357 به عنوان اولين فرمانده سپاه يزد منصوب شد و دو ماه پس از تشکيل آن به همراهي گروهي از همرزمانش به منطقه کردستان عزيمت نمود و پس از مدتي به يزد بازگشت و به فعاليت خود ادامه داد و در روز پنجم ارديبهشت 1359 وقتي تجاوز آمريکا به خاک جمهوري اسلامي در صحراي طبس آغاز شد سراسيمه به آن جا شتافت و پس از تفحص در منطقه مشغول کشف ماجراي چگونگي تجاوز خود فروختگان داخلي بود که طي يک نقشه از پيش تعيين شده آن منطقه مورد حمله هوايپما قرار گرفت تا اسناد خيانت خودفروختگان داخلي و خارجي نابود شود و چهره پليد منافقين تا ابد در پس پرده بماند ولي شهادت اين سردار رشيد اسلام پرده از چهره تمامي منافقين برداشته و تا ابد چهره کريه استکبار و هم پيمانانشان براي ملت مظلوم ايران و جهان هويدا شد و خون اين پاسدار رشيد اسلام باعث روشن شدن بسياري از تجاوزات استکبار به مملکت اسلامي ما شد.
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامورايثار گران يزد ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد








خاطرات
شهيد محمد منتظر قائم در كلام رهبر معظم انقلاب
براي اينكه باز هم بيشتر نسبت به خون جوشيده اين شهيد عزيز «محمد منتظر قائم» عرض ارادتي به سهم خودم كرده باشم, اين جمله و اين نكته را عرض كنم كه شهادت اين برادر در آن كوير سوزنده اي كه مدفن كفار نظامي دشمن ما شد, يك معناي اين مفهوم سمبليك مي تواند اين باشد كه ما جز به بهاي خون و جز با سرمايه شهادت و جانبازي امكان ندارد كه بتوانيم جهازات صنعتي مخوف كه بيشتر تلاش و كوشش را متاسفانه براي ايجاد ابزار تخريب به كار برده تا ابزار سازنده, مقاومت كنيم در همان ميداني كه متجاوزان و دزدان آمريكايي در زير تلي از خاكستر مدفون مي شوند برادر شهيد عزيز ما, محمد منتظر قائم خونش ريخته مي شود و نمودي از شجاعت مي شود. در آن لحظاتي كه همه خيال مي كنند در داخل هلي كوپترها آيا چه هست و آيا چه سيستمهاي پيچيده اي و تله هايي احيانا وجود دارد, اين با ايمانش يا عزمش يا يقين و تصميم راسخش اين گستاخي را به خود مي دهد كه پرده رعب و ترس را بدرد و به داخل هلي كوپتر مي رود تا آنجا را ببيند و احيانا اگر چيزهايي هست كه بيرون آورد كه شايد اگر وسيله اي و موجبي هم براي انفجار هست, خنثي كند و اين به بهاي جانش تمام مي شود و شهيد مي شود. ما به وجود چنين عناصر بزرگ و عزيز, چنين روحهاي فداكار و گستاخ و دلهاي آشنا با خدا افتخار مي كنيم و اين جمله اي است كه امام فرمودند من افتخار مي كنم به داشتن چنين جوانهايي و يقينا براي يك ملت و يك انقلاب و براي خانواده هاي شهيدپرور مايه افتخار است چنين عناصري و خوشبختانه يك چنين نسلي در اين انقلاب پاگرفته است.




مشکل بزرگ آقاي رئيس جمهور
تلفن محرمانه‌ي رياست جمهوري در کاخ سفيد به صدا در آمد. منشي مخصوص رئيس گوشي را برداشت و با اضطراب به اتاق رئيس جمهور وصل کرد. مکالمه‌ي فرد ناشناس 20 دقيقه طول کشيد؛ پس از پايان مکالمه، رئيس جمهور به سرعت از منشي خواست تا يادداشتي كه در پاكت قرار داده شده را به ستاد کل بفرستد.
پس از فرار آمريکايي‌ها از ايران، کاخ سفيد اعلاميه‌اي به اين شرح پخش کرد:
«آمريکا در عملياتي در صحراي طبس جهت آزادي جان گروگان‌هاي اسير در ايران با شکست روبه‌رو شد و اسناد سري و مهمي در درون هلي‌كوپترها به جاي مانده است».
پس از اينكه مدت زمان کوتاهي از پخش اين اعلاميه از جانب کاخ سفيد سپري شد، به دستور مستقيم بني‌صدر، که در آن زمان سمت فرماندهي کل قوا را داشت، هلي‌كوپترهاي به جا مانده از عمليات آمريکايي‌ها بمباران شد و اسناد سري و مهم باقي مانده در آتش سوختند و محمد منتظر قايم ـ فرمانده‌ سپاه پاسداران انقلاب اسلامي يزد ـ که در منطقه از هلي‌كوپترها محافظت مي‌کرد، به شهادت رسيد.

شهادت محمد منتظر قائم به روايت همرزمان:
ظهر جمعه پنجم ارديبهشت از ستاد مركزي سپاه تهران ، با برادر شهيد محمد منتظري قائم در يزد تماس مي‌گيرند كه خبر رسيده چند فروند هليكوپتر آمريكايي مردم را در كوير به گلوله مي‌بندد و يك آمريكايي زخمي شده هم ، در بيمارستان يزد است . بلافاصله در بيمارستانها تحقيق مي‌شود و قسمت دوم خبر تكذيب مي‌گردد ولي بعد از ساعتي از دفتر آيت‌الله صدوقي با سپاه تماس مي‌گيرند كه ، اينجا يك راننده تانكر است و ادعا دارد تانكر نفتش را آمريكاييها در جاده طبس آتش زده‌اند . در پي اين گزارشات ، محمد تصميم مي‌گيرد كه هر چه سريعتر به منطقه بروند و از نزديك با حادثه برخورد نمايند.
آخرين دستخط شهيد نشان مي‌دهد كه وضع منطقه را حساس و حضور آمريكاييهاي مسلح و مهاجم را بنا بر اخبار و گزارشات رسيده قطعي مي‌دانسته است ، يكي از برادران پاسدار يزدي اينچنين گزارش مي‌دهد :
« وقتي قرار شد برويم محمد گفت : اول نمازمان را بخوانيم ... ما كه نماز خوانديم و برگشتيم ، محمد هنوز در گوشه حياط سپاه مشغول نماز بود . او نماز را هميشه خوب مي‌خواند . اغلب ، در جمع‌ها ، او را به دليل تقوايش ، پيشنماز مي‌كردند . با اينهمه ، اين بار نمازش حال ديگري داشت . بعد از آنكه تمام شد يكي از برادرها به شوخي گفت :
" نماز جعفر طيار مي‌خواندي ؟ "
او با خوشحالي پاسخ داد : « به جنگ آمريكا مي‌رويم . شايد هم نماز آخرمان باشد »
در بين راه مثل هميشه شروع كرد به قرآن و حديث خواندن و تفسير كردن و توضيح دادن ، سوره اصحاب فيل را برايمان تشريح كرد و داستان ابرهه را ... و گفت ، آمريكا قدرت پيروزي بر ما را ندارد و به توضيح بيشتر مسائل پرداخت ، از احاديث نيز استفاده مي‌كرد ... محمد شهيد با آنكه يك فرمانده نظامي خوب بود ، يك معلم اخلاق و عقيده نيز بود . و با‌آنكه در مواقع لازم از قاطعيت و همچنين خشم و جسوري فراوان برخوردار بود اما در مواقع عادي از همه پاسداران متواضعتر و معمولي‌تر بود ، از اينكه به او به چشم يك فرمانده نگاه كنيم ناراحت مي‌شد و با اينكه او مي‌بايست بيشتر نقش فرماندهي ، و تصميم‌گيري و طرح و نقشه را داشته باشد ولي علاوه بر آن همواره خود پيشقدم بود و بويژه در مواقع خطرناك حتما خودش نخست اقدام مي‌كرد ، از خودنمائي بشدت پرهيز داشت ، حتي زير گزارشات يا اطلاعيه‌هائي كه اصولا با نام فرمانده سپاه اعلام يا ارسال مي‌شود ، از نوشتن نامش خودداري مي‌كرد ، كسي كه وارد سپاه مي‌شد امكان نداشت تا مدتي بفهمد او فرمانده ما هست . بيشترين كارها را خودش انجام مي‌داد . اغلب شبها نيز بخانه نمي‌رفت و حتي بجاي ما هم پست مي‌داد ، غذا خيلي كم و ساده مي‌خورد ، بيشتر روزه مي‌گرفت ، روز قبل از شهادتش نيز كه پنجشنبه بود ، روزه بود ...
راه طبس را با اينكه خاكي و خراب است با سرعت بسيار زياد طي كرديم . در راه از سرنشينان اتومبيلي كه از آنجا گذشته بودند ، سؤال كرديم ، گفتند آمريكائيها يك تانكر را آتش زده مسافرين يك اتوبوس را گروگان گرفته و هرچه داشته‌اند برده‌اند. «وقتي که به چند کيلومتري منطقه‌ي فرود رسيديم، حدود پانزده نفر از برادران کميته‌ي طبس در آنجا بودند و عده‌اي از برادران ژاندارمري نيز در آنجا حضور داشتند که يکي از آنها گفت: «منطقه، مين‌گذاري شده و يک فانتوم به طرف ما تيراندازي کرده است». صبح زود چون از فانتوم خبري نبود به منطقه رفتيم و تعداد هشت جسد در آنجا يافتيم. افسر ژاندارمري، براي اطمينان، حکم مأموريت ما را که براي غرب کشور بود، نگاه کرد و به ما گفت: «تا فردا در اينجا نگهباني دهيد»؛
ما كه مي‌رفتيم يك ستوان گفت : چون فانتومها اينجا پرواز كرده‌اند ، مي‌روم بي‌سيم بزنم به نيروي هوائي كه بدانند نيروي خودي در منطقه هست .
عده‌اي از پاسداران فردوس و طبس نيز با ما تا 100 متري هليكوپترها آمدند ولي جلوتر نيامدند ، ولي ما جلوتر رفتيم .
در اين موقع متوجه‌ي طوفاني که حدود سه کيلومتر با ما فاصله داشت و معلوم بود که به سوي ما مي‌آيد، شديم. در اين لحظه فانتوم مزبور در بالاي سر ما ظاهر شد، وقتي طوفان شروع شد، مأموران ژاندارمري منطقه را ترک کردند؛ ولي ما پنج نفر پاسدار يزدي و برادران کميته‌ي طبس باقي مانديم. طوفان رسيد و ما در ميان طوفان حرکت کرديم تا اينکه به منطقه‌ي فرود هلي‌كوپترها رسيديم. دو فروند هلي‌كوپتر در يک طرف جاده و چهار فروند در طرف ديگر جاده قرار داشت، يکي از هلي‌كوپترها در حال سوختن بود و يک هواپيماي چهار موتوره نيز در کنار آن مي‌سوخت. ما در وسط جاده از اتومبيل پياده شديم و براي شناسايي به طرف آنها حرکت کرديم...»
محمد شهيد بدقت مراقب مين‌گذاري يا هر نوع تله انفجاري بود به موتورها و جيپ آمريكايي رسيديم اول محمد موتورها را بررسي كرد وقتي مطمئن شد كه مواد منفجره به آن وصل نيست رفتيم و آنها را روشن كرديم و با هم كنار جاده آورديم ، همچنين جيپ را .
شهيد محمد خوشحال و خندان گفت :
« خوب اينهم 5 هليكوپترهايي كه در كردستان از دست داديم خدا رسانده است . » و خودش به سمت يكي از هليكوپترها رفت . طوفاني كه مدتي قبل آغاز شده بود كاملا برطرف شده بود و هوا صاف بود .
«... فرمانده‌ ما خيلي با احتياط داخل يکي از هلي‌كوپترها شد. پشت سر او من هم داخل هلي‌كوپتر شدم... يک کلاسور محتوي چند ورقه‌ي درجه‌بندي شده در آنجا پيدا کرديم و چون تخصصي در اين مورد نداشتيم آن را سر جاي خود گذاشتيم تا برادران ارتشي بيايند و آنها را مورد معاينه قرار دهند.»
«.. در داخل يکي از هلي‌كوپترها، يک دستگاه رادار روشن بود. فانتوم ها يک دور زدند، سپس دوباره به طرف هلي‌كوپترها آمدند و به وسيله‌ي تيربار کاليبر 50، يک رگبار به طرف هلي‌كوپترها بستند. اين رگبار دقيقاً به طرف هلي‌كوپتري بسته شد که دستگاه رادار در آن روشن بود؛ در يک لحظه آن هلي‌كوپتر منهدم شد. من به فرمانده مان گفتم: «برادر محمد، بيا از اينجا برويم.» گفت: «فعلاً وقت آن نرسيده، وقتي فانتوم ها دور شدند ما هم مي‌رويم»؛«به محض اينکه صداي فانتوم ها کم شد، ما به سرعت از هلي‌كوپترها دور شديم و به هر صورت که بود، حدود 20 متر دويديم و بعد روي زمين دراز کشيديم. برادر عباس سامعي که راننده‌ي ما بود، به طرف من آمد و گفت: « من تير خوردم، او با سرعت به طرف جاده رفت، برادر رستگاري در حال دويدن بود که من داد زدم تير خوردم، او در جواب گفت: «من هم زخمي شده‌ام.» و بعد روي زمين افتاد؛ چون از ناحيه‌ي پا زخمي شده بود.»
«برادر عباس سامعي نيز که روي زمين دراز کشيده بود، بلند شد و مانند انسان‌هاي بي‌حال تلوتلو خورد و به زمين افتاد؛ من فکر کردم که از خستگي اين طور شده است. برادر رستگاري خودش را به طرف او کشاند و در کنارش دراز کشيد. برادر منتظر قايم هم در طرف ديگر خوابيده بود. رفت و برگشت فانتوم‌ها همچنان ادامه داشت و دو هلي‌كوپتر که در آن طرف جاده قرار داشتند؛ هيچ کدام منفجر نشدند (البته بعد از آنکه به طبس رسيديم، با کمال تعجب شنيديم که فانتوم‌ها مجدداً بازگشته و يکي از آن هلي‌كوپترها را منهدم کرده بود[ند]). من داد زدم سوييچ ماشين کجاست؟ برادر رستگاري گفت: «عباس زخمي شده و بي هوش است.» برادر محمد منتظر قائم همچنان در آن طرف جاده دراز کشيده بود. من به طرف او رفتم، وقتي نزديک شدم، ديدم مچ دستش قطع شده و پشت سرش افتاده است. فکر کردم مواد منفجره، دستش را قطع کرده است؛ جلوتر رفتم و او را صدا زدم، ولي جوابي نداد. چشمانش باز بود و چهره‌ي بسيار آرامي داشت، مانند آدمي كه در خواب است. زير بدنش خون زيادي ريخته بود. ديگر دلم نيامد که به او دست بزنم..
برادر زخمي ديگري كه همراه محمد به داخل هليكوپتر رفته است مي‌گويد :
« ... در هليكوپتر اشياء مختلفي پيدا كرديم . از جمله يك كلاسور كه چند ورقه درجه‌بندي شده و مقداري هم رمز در آن بود ... وقتي فانتومها آمدند و رفتند ، برادر شهيد و من از هليكوپترها پائين آمديم و به سرعت دور شديم اما بلافاصله فانتومها برگشتند . ما روي زمين خوابيديم و به حالت خيز درازكش پيش مي‌رفتيم . برادر عباس گفت : من تير خوردم . بعد بلند شد ولي تلوتلو خورد و بر زمين افتاد. فرمانده شهيد منتظر قائم هم در طرف ديگر خوابيده بود. رفت و برگشت فانتومها همچنان ادامه داشت . به طرف محمد برگشتم ، ديدم كه دست چپش قطع شده و پشت سرش افتاده است . او را صدا زدم ولي جوابي نشنيدم . چهره بسيار آرامي داشت . چشمانش تقريبا باز بود و لبانش مثل هميشه لبخند داشت ، آنقدر آرام روي كتفش بر زمين افتاده بود كه فكر كردم خواب رفته است ، اما زير بغل او پر از خون بود ، فهميدم محمد شهيد شده و به آرزويش رسيده است . ما نتوانستيم پيكر به خون خفته او را ببريم. لذا محمد همچنان بر روي ريگهاي كوير ، كه با خونش رنگين شده بود ، تا صبح با خداي خويش تنها باقي ماند و صبح هم با اينكه از كانال‌هاي گوناگون قول هليكوپتر و هواپيما براي آوردن جسد شهيد را به يزد بما دادند و حتي يكبار مردم طبس جمع شدند و با شكوه تمام جسد شهيد را تا فرودگاه تشييع كردند و با اينكه برادرانمان حكم براي سوار كردن شهيد و زخميها گرفته بودند ، اما بي نتيجه ماند و سرانجام نزديك غروب با آمبولانسي كه از يزد آمده بود ، شهيد و من را به يزد بردند و شهيد را فردا صبح با عظمت بي نظيري تشييع كردند ... »

خون شهيد موجب رسوايي دوستان آمريکا
با توجه به اينکه بمباران هواپيماهاي ايراني به دستور بني صدر خائن ، موجب شهادت شهيد منتظر قائم شد ، سوالاتي در مورد علت صدور دستور بمباران غنائم باقيمانده از ارتش آمريکا مطرح شد. پاسخ اين سوالات زماني آشکار شد که بني صدر از ايران فرار کرد .
در همان زمان آيت‌الله مهدوي كني ... درباره مسائلي كه در كميسيون ( شوراي انقلاب ) مطرح شد اظهار داشت : « يكي از مسائل ، مربوط به بمباران كردن هليكوپترهاي باقيمانده و شهادت فرمانده پاسداران يزد در جريان اين بمباران و بعضي حوادث ديگر كه در اين باره واقع شده ، بوده است . شوراي انقلاب 3 نفر را مأمور بررسي اين حوادث كرد تا اين حوادث را پي‌گيري كنند تا ببينند ماجراي بمباران چه بوده است و چرا توجه نكردند كه فرمانده سپاه پاسداران يزد شهيد و عده‌اي مجروح بشوند و پاره‌اي حوادث ديگر كه ذكر آن مصلحت نيست . »
همچنين دانشجويان مسلمان يزدي دانشگاه تهران ، خواستار محاكمه عاملين شهادت فرمانده سپاه پاسداران يزد شدند :
« برادر مجاهد محمد منتظر قائم در ركاب بت‌شكن زمان امام خميني و در رابطه با حمله نظامي احمقانه امريكاي جنايتكار كه به لطف خداي تبارك و تعالي در هم شكسته شد به شهادت رسيد . ما اين شهادت پر افتخار را به پيشگاه امام امت و ملت قهرمان ايران و همچنين خانواده محترم شهيد تبريك مي‌گوئيم ، ولي ما شهادت برادر مجاهدمان را در رابطه با يك توطئه عليه انقلاب اسلامي ايران مي‌دانيم و از مقامات مسئول خصوصا شخص رئيس جمهوري (بني صدر) مي‌خواهيم كه چگونگي طراحي اين توطئه را كه منجر به شهادت اين برادر رزمنده شد براي ملت رشيد ايران و خانواده آن شهيد روشن نمايند ...»
نيم ساعت بيشتر از خبر راديو آمريكا مبني بر وجود اسناد در هليكوپترها نگذشته بود که صحراي طبس به بهانه وجود مين و كماندوي خيالي بمباران ميشود. اين اقدام کاملا بر خلاف اصول نظامي و همه موازين منطقي بود. گذشته از اسناد ، هليكوپترهايي از بين رفت که هر كدام چند ميليون دلار ارزش داشت.
رئيس جمهور بني صدر در مصاحبه تلويزيوني پنجشنبه 26/2/59 خيلي عادي با اين " فاجعه " برخورد كرد و با رد وجود هرگونه توطئه ، پس از بيست روز تنها به اين جمله اكتفا كرد كه "مسأله در حال پي‌گيري است"! پس از بمباران هلي‌كوپترهاي آمريکايي‌ها ـ که اسناد و مدارک مهمي مربوط به ادامه‌ي طرح و برنامه‌هاي آنها پس از انجام دادن مرحله‌ي اول عمليات در آنها بود ـ بني صدر علت اين اقدام را از بين بردن فرصت دوباره، براي استفاده‌ي آمريکايي‌ها از اين هلي‌كوپترها اعلام کرد؛ در حالي که اگر چنين احتمالي وجود داشت، باز کردن وسايل و قطعات حساس پروازي کافي بود. که آنها را از کار بيندازد. علاوه بر اين اضافه شدن پنج فروند از مدرن‌ترين هلي‌كوپترهاي جهان به نيروي هوايي ايران مي‌توانست غنيمت جنگي بسيار خوبي باشد که با اين اقدام خائنانه‌ي بني‌صدر تحقق نيافت.

برخي سؤالهاي كلي:
1- نكته اساسي و مهمي كه بايد مورد توجه باشد اينست كه ارتش در زمان وقوع حمله آماده‌باش جنگي به سر مي‌برده است !!
2- در اسفند ماه 1358 به دليل عدم وجود پوشش هوائي در منطقه شرق کشور، استقرار دو دستگاه رادار به تصويب رسيده بود. اين اقدام تا زمان وقوع حادثه انجام نشد . با وجود آماده‌باش نظامي ، رادارهايي كه در آن منطقه وجود داشتهاند ، غير علمياتي اعلام شدند و خبر ورود هواپيماهاي آمريکايي يا اصلا گزارش نشد و يا به اين گزارشها ترتيب اثر ندادند .
3-طبق امريه شماره 256-16-1412 مورخ 3/2/59 (دو روز قبل از حمله آمريکا به طبس)معاونت عملياتي پدافند هوايي مقرر شده بود آتشبارهاي ضد هوايي23 ميليمتري مستقر در تهران ، مشهد ، شيراز ، بابلسر با كليه تجهيزات لازم به مأموريت اعزام گردند . همچنين طبق گزارشات توپهاي ضد هوائي مهرآباد و پادگان منظريه نيز برداشته شد و اين توپها تا تاريخ 6/2/1359 پس از انتقال از محلهاي خود در انتظار و بيهوده در نقطه‌اي مي‌مانند و بعدا در كميسيون مورخه 7/2/1359 و سپس طي نامه شماره 48-2/03-412 به تاريخ 10/2/1359 تعداد آتشبارهاي اعزامي تقليل مي‌يابد و بعدا كلا دستور لغو و مسأله منتفي مي‌شود . يعني بدون هيچگونه استفاده يا عملكردي ، تنها در چند روز تجاوز و توطئه آمريكا ، توپهاي ضد هوائي از نقاط حساس و مورد توجه دور مي‌شوند!
4- هليكوپترهاي آمريكايي در سه نوبت عصر جمعه 5/2/59 ساعت 5/6 و 5/10 شب و صبح شنبه 6/2/59 ساعت 7 بمباران شده‌اند. اين عمل پس از اعلام وجود اسناد در بالگردها و در حاليكه در دو نوبت عصر و صبح هوا روشن بوده است و همچنين در حاليكه نخستين بمباران نيز به شهادت برادر محمد منتظر قائم منجر شده بود ، وقوع يافته است. اين بمباران بدون ترديد به نفع آمريکا تمام شد و تجهيزات نظامي پيشرفته و اسناد محرمانه را از دسترس انقلابيون خارج کرد . در برخي از اين اسناد ، نام ايرانياني که مورد اعتماد آمريکا بودند و کماندوهاي آمريکايي در صورت نياز ميتوانستند از آنها کمک بخماهند ذکر شده بود و بنابراين اين افراد تمام تلاش خود را به کار بستند تا هويتشان فاش نشود. اما شهادت محمد منتظر قائم مردم و مسئولين را نسبت به وجود توطئه حساس نمود و موجب رسوايي توطئه گران شد.

سردار جواد محمدي‌پناه:
با تشكيل سپاه در اوايل سال 1358، كميته يزد به سپاه تبديل شد. هسته اوليه سپاه يزد به‌صورت شورايي تشكيل و شهيد محمد منتظر قائم نيز به‌عنوان مسئول اطلاعات و عمليات سپاه يزد انجام وظيفه كرد.

در ادامه سال 1358 شهيد محمد منتظر قائم به‌عنوان فرمانده سپاه يزد معرفي شد، اما اسفند 58، مهندس ابراهيمي كه اهل قم و استاد دانشگاه يزد بود، به جاي ايشان منصوب و منتظر قائم را به عنوان جانشين فرمانده سپاه معرفي شد.

اوايل سال 59 با شعله‌ور شدن ناامني‌ها در مناطق مختلف كشور، گروهي از پاسداران يزد به سرپرستي نگارنده به پادگان ولي‌عصر(عج) تهران اعزام شدند تا برحسب صلاحديد مسئولان سپاه انجام‌وظيفه كنند.

در تاريخ چهارم ارديبهشت 59 با حمله عراق به پاسگاه مرزي خسروي، مهندس ابراهيمي فرمانده سپاه يزد كه همراه با گروه پاسداران اعزامي يزد به كردستان، در اين مناطق به‌سر مي‌برد به شهادت رسيد و اين حادثه از طريق بي‌سيم به همه افراد گروه در تنگ هوان اطلاع داده شد.

آنان هنوز غم از دست دادن فرمانده عزيزشان شهيد ابراهيمي را با بغض گلو، نجوا مي‌كردند كه از طريق راديو مطلع شدند، در پي تجاوز آمريكا به صحراي طبس و به‌جا ماندن هواپيماها و (بالگردها)، شهيد محمد منتظر قائم كه براي خارج كردن اسناد و مدارك به‌جا مانده به داخل اين پرونده‌ها رفته بود، با بمباران هواپيماها به شهادت رسيده است. بعدها معلوم شد به دستور بني صدر و به تحريك بعضي از نظاميان خائن و به بهانه زمين‌گير نمودن پرونده‌هاي آمريكايي بمباران فوق انجام شده است. اين واقعه هر چه بود نام شهيد منتظر قائم را جاودانه ساخت.

برگرفته از خاطرات شفاهي دوستان وخانواده شهيد
ظهر جمعه 5 ارديبهشت از ستاد مرکزي سپاه تهران با برادر شهيدمان محمد در يزد تماس مي گيرند که: خبر رسيده چند فروند هليکوپتر آمريکايي مردم را در کوير به گلوله مي بندند و يک آمريکايي زخمي شده هم، در بيمارستان يزد است. بلافاصله در بيمارستان ها تحقيق مي شود و قسمت دوم خبر تکذيب مي گردد ولي بعد از ساعتي از دفتر آيت الله صدوقي با سپاه تماس مي گيرند که، اين جا يک راننده تانکر است و ادعا دارد تانکر نفتش را آمريکايي ها در جاده طبس آتش زده اند.
در پي اين گزارش، محمد تصميم مي گيرد که هرچه سريع تر به منطقه بروند و از نزديک با حادثه برخورد نمايند. آخرين دست خط شهيد نشان مي دهد که وضع منطقه را حساس و حضور آمريکايي هاي مسلح و مهاجم را بنابر اخبار و گزارشات رسيده قطعي مي دانسته است، يکي از برادران پاسدار يزدي اين چنين گزارش مي دهد: وقتي قرار شد برويم فرمانده شهيدمان، محمد گفت: اول نمازمان را بخوانيم... ما که نماز خوانديم و برگشتيم، محمد هنوز در گوشه حيات سپاه مشغول نماز بود. او نماز را هميشه خوب مي خواند و اغلب در جمع ما او را به دليل تقوايش پيش نماز مي کردند. با اين همه، اين بار نمازش حال ديگري داشت بعد از آن که تمام شد يکي از برادرها به شوخي گفت نماز جعفر طيار مي خواندي؟ او با خوشحالي پاسخ داد به جنگ آمريکايي مي رويم شايد هم نماز آخرمان باشد در بين راه مثل هميشه شروع کرد به قرآن و حديث خواندن و تفسير و توضيح آن، سوره اصحاب فيل را برايمان تشريح کرد و گفت آمريکا قدرت پيروزي بر ما را ندارد و به توضيح بيشتر مسائل پرداخت، از احاديث نيز استفاده مي کرد.
محمد شهيد با آن که يک فرمانده نظامي خوب بود يک معلم اخلاق و عقيده بود و با آن که در مواقع لازم از قاطعيت و هم چنين خشم و جسوري فراوان برخوردار بود اما در مواقع عادي از همه پاسداران متواضع تر و معمولي تر بود، از اين که به او به چشم يک فرمانده نگاه کنيم ناراحت مي شد و با اين که او مي بايست نقش فرماندهي، و تصميم گيري در طرح نقشه را داشته باشد ولي همواره خود پيش قدم بود و به ويژه در مواقع خطرناک حتماً خودش نخست اقدام مي کرد، از خودنمايي به شدت پرهيز داشت حتي زير گزارشات يا اطلاعيه هايي که اصولاً با نام فرمانده سپاه اعلام يا ارسال مي شد، از نوشتن نامش خودداري مي کرد، کسي که وارد سپاه مي شد امکان نداشت تا مدتي بفهمد او فرمانده ماست. بيشترين کارها را خودش انجام مي داد اغلب شب ها نيز به خانه نمي رفت و حتي به جاي ما هم پست مي داد، غذا خيلي کم و ساده مي خورد، بيشتر روزه مي گرفت، روز قبل از شهادتش هم روزه بود....
راه طبس را با اين که خاکي و خراب بود با سرعت بسيار زياد طي کرديم. در راه از سرنشينان اتومبيلي که از آن جا گذشته بودند، سوال کرديم، گفتند امريکايي ها يک تانکر را آتش زدند، مسافران يک اتوبوس را گروگان گرفته اند و هرچه داشته گرفته اند و .... به سه کيلومتري منطقه فرود هواپيماها و هلي کوپترها که رسيديم، چند تا از برادران کميته طبس آن جا بودند و عده اي هم ژاندارم، که از آنجا پيش تر نمي رفتند و مي گفتند منطقه مين گذاري شده است و خطرناک مي باشد، کماندوهاي آمريکايي هم هستند و ....
برادر شهيدمان محمد با آنها صحبت کرد و گفت دشمن در خاک شما و در محاصره شما مي باشد، باز هم مي ترسيد، پس از چه نمي ترسيد؟ ما که مي رفتيم يک ستوان گفت چون فانتوم ها اين جا پرواز کرده اند مي روم بي سيم بزنم به نيروي هوايي که بداند نيروي خودي در منطقه است. در اين حرکت عده اي از پاسداران فردوس و طبس با ما تا صد متري هليکوپترها آمدند ولي جلوتر نيامدند، ولي ما جلوتر رفتيم محمد به دقت مراقب مين گذاري يا هر نوع تله انفجاري بود به موتورها و جيب هاي آمريکايي که رسيديم اول موتورها را بررسي کرد وقتي مطمئن شد که مواد منفجره به آن وصل نيست رفتيم و آنها را روشن کرده و آنها را به کنار جاده آورديم همچنين جيپ ها را....
موتورها حتي روي کيلومتر شمارش را استتار کرده بودند. محمد خوشحال و خندان گفت: خوب اين هم 5 هليکوپتر نو و مجهز، حال اموال و اشياء آمريکايي ها را مصادره مي کنيم هليکوپترهايي را که در کردستان از دست داده ايم خدا رسانده، و خودش به سمت يکي از هليکوپترها رفت يکي از برادرها هم همراهش بود، طوفاني که مدتي قبل آغاز شده بود کاملاً برطرف شده و هوا صاف بود ساعت حدود 5/6 بعدازظهر بود ناگهان فانتوم ها آمدند و به سمت يکي از هليکوپترها به شدت شليک کردند، آن دو برادر را که داخل هليکوپتر بودند صدا کرديم آنها در حالي که با خود جعبه ها و اشيايي را حمل مي کردند از هليکوپتر بيرون آمدند اما ناگهان فانتوم ها برگشتند و با راکت همان هليکوپتري را که محمد و برادر ديگرمان در آن بود منفجر کردند، يک راکت هم قلب و دست محمد را تکه کرد ....
برادر زخمي ديگري که همراه محمد به داخل هليکوپتر رفته بود مي گويد در هليکوپتر اشياء مختلفي پيدا کرديم از جمله يک کلاسور که چند ورقه درجه بندي شده و مقداري هم رمز در آن بود.... وقتي فانتوم ها آمدند و رفتند برادر شهيد و من از هليکوپتر پايين آمديم و به سرعت دور شديم اما بلافاصله فانتوم ها برگشتند ما به روي زمين خوابيديم و به حالت سينه خيز پيش مي رفتيم برادر عباس گفت: من تير خوردم بعد بلند شد ولي دوباره به زمين افتاد، فرمانده شهيد محمد منتظر قائم هم در طرف ديگر خوابيده بود، رفت و برگشت فانتوم ها ادامه داشت به طرف محمد برگشتيم، ديدم که دست چپش قطع شده و پشت سرش افتاده است او را صدا زدم ولي جوابي نشنيدم، چهره بسيار آرامي داشت چشمانش تقريباً باز بود و لبانش مثل هميشه خندان.
آن قدر آرام روي کتفش بر زمين افتاده بود که فکر مي کردم خواب رفته است، اما زير بغل او پر از خون بود فهميدم محمد شهيد شده و به آرزويش رسيده است. فرداي آن روز جنازه مطهر شهيد محمد منتظر قائم را با آمبولانس به يزد آوردند و با عظمت بي نظيري تشييع کردند و در گلزار شهداي (خلدبرين) يزد به خاک سپردند.

قبل از انقلاب آرزوي پيروزي نهضت امام را داشت و به خاطر عزت اسلام و مسلمين مبارزه کرد. در بحران ها و مشکلات با هوشياري و تيزبيني روبرو مي شد. شايد کساني که او را عميق مي شناختند فکر مي کردند، خشن است ولي محمد براي رضاي خدا غضب مي کرد از رفتار جوانان منحرف و بي عفت عصباني مي شد. از بي نظمي و متظاهرين بدش مي آمد و معمولاً کارهاي پر زحمت را خودش در جمع انجام مي داد و توصيه مي کرد هرچه گفتيد يا بتوانيد عمل کنيد. به روحانيت وارسته و مبارز بسيار علاقه مند بود.

يک روز يک ماشين بار آرد به موقعيت ما در کردستان رسيد. محمد به تنهايي کيسه آردها را به پشت مي گرفت و به انبار مي آورد. راننده کاميون با ديدن اين وضع مي پرسد، فرمانده سپاه اينجا کيست کسي نيست به شما کمک کند. خيلي خسته شده ايد. محمد مي گويد: لازم نيست من خودم اين ها را مي آورم. در آن موقع چند نفر از بچه ها مي رسند و هنگامي که محمد را در آن حال خسته مي بينند به او مي گويند شما نمي خواهد اين کار را انجام بدهيد. ما هستيم. راننده تازه فهميد که محمد خود فرمانده سپاه بوده که به تنهايي آردها را به دوش گرفته است.



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان يزد ,
برچسب ها : منتظر قائم , محمد ,
بازدید : 243
[ 1392/05/16 ] [ 1392/05/16 ] [ هومن آذریان ]

حکايت سرخ و ماندگار محمد از کوير طبس آغاز مي شود، او متولد فردوس و از خانواده اي متدين و مذهبي و روحاني قدم به عرصه وجود مي گذارد. محمد آفتابي ترين نوزاد کوير طوفان خيز در اسفند ماه 1327 ه ش متولد شد. محمد از همان خردسالي مقاوم، پر تحرک و با تقوي بود و تحصيلات خود را با جديت تمام آغاز و به پايان رساند .هنوز 15 سال بيشتر نداشت که حماسه 15 خرداد سال 1342 آغاز شد و با وجود کمي سن در بيشتر فعاليت هاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي و مبارزه عليه رژيم طاغوت سرآمد بود. تحصيلاتش به خاطر عشق و علاقه به رشته فني در هنرستان گذراند و سپس به خدمت سربازي رفت و بعد از در شرکت برق منطقه اي مشغول به کار شد. ولي به دليل انقلابي بودن و فعاليت عليه رژيم شاه و حرکت هاي انقلابي و مبارزاتي از کار اخراج شد و به مدت 15 ماه به زندان افتاد. مبارزات خستگي ناپذير او چه در زندان و چه در بيرون از آن قطع شدني نبود و هر کجا به سر مي برد عليه رژيم منحط پهلوي در نبرد بود.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي و شروع جنگ تحميلي و تشکيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در سال 1357 به عنوان اولين فرمانده سپاه يزد منصوب شد و دو ماه پس از تشکيل آن به همراهي گروهي از همرزمانش به منطقه کردستان عزيمت نمود و پس از مدتي به يزد بازگشت و به فعاليت خود ادامه داد و در روز پنجم ارديبهشت 1359 وقتي تجاوز آمريکا به خاک جمهوري اسلامي در صحراي طبس آغاز شد سراسيمه به آن جا شتافت و پس از تفحص در منطقه مشغول کشف ماجراي چگونگي تجاوز خود فروختگان داخلي بود که طي يک نقشه از پيش تعيين شده آن منطقه مورد حمله هوايپما قرار گرفت تا اسناد خيانت خودفروختگان داخلي و خارجي نابود شود و چهره پليد منافقين تا ابد در پس پرده بماند ولي شهادت اين سردار رشيد اسلام پرده از چهره تمامي منافقين برداشته و تا ابد چهره کريه استکبار و هم پيمانانشان براي ملت مظلوم ايران و جهان هويدا شد و خون اين پاسدار رشيد اسلام باعث روشن شدن بسياري از تجاوزات استکبار به مملکت اسلامي ما شد.
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامورايثار گران يزد ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد








خاطرات
شهيد محمد منتظر قائم در كلام رهبر معظم انقلاب
براي اينكه باز هم بيشتر نسبت به خون جوشيده اين شهيد عزيز «محمد منتظر قائم» عرض ارادتي به سهم خودم كرده باشم, اين جمله و اين نكته را عرض كنم كه شهادت اين برادر در آن كوير سوزنده اي كه مدفن كفار نظامي دشمن ما شد, يك معناي اين مفهوم سمبليك مي تواند اين باشد كه ما جز به بهاي خون و جز با سرمايه شهادت و جانبازي امكان ندارد كه بتوانيم جهازات صنعتي مخوف كه بيشتر تلاش و كوشش را متاسفانه براي ايجاد ابزار تخريب به كار برده تا ابزار سازنده, مقاومت كنيم در همان ميداني كه متجاوزان و دزدان آمريكايي در زير تلي از خاكستر مدفون مي شوند برادر شهيد عزيز ما, محمد منتظر قائم خونش ريخته مي شود و نمودي از شجاعت مي شود. در آن لحظاتي كه همه خيال مي كنند در داخل هلي كوپترها آيا چه هست و آيا چه سيستمهاي پيچيده اي و تله هايي احيانا وجود دارد, اين با ايمانش يا عزمش يا يقين و تصميم راسخش اين گستاخي را به خود مي دهد كه پرده رعب و ترس را بدرد و به داخل هلي كوپتر مي رود تا آنجا را ببيند و احيانا اگر چيزهايي هست كه بيرون آورد كه شايد اگر وسيله اي و موجبي هم براي انفجار هست, خنثي كند و اين به بهاي جانش تمام مي شود و شهيد مي شود. ما به وجود چنين عناصر بزرگ و عزيز, چنين روحهاي فداكار و گستاخ و دلهاي آشنا با خدا افتخار مي كنيم و اين جمله اي است كه امام فرمودند من افتخار مي كنم به داشتن چنين جوانهايي و يقينا براي يك ملت و يك انقلاب و براي خانواده هاي شهيدپرور مايه افتخار است چنين عناصري و خوشبختانه يك چنين نسلي در اين انقلاب پاگرفته است.




مشکل بزرگ آقاي رئيس جمهور
تلفن محرمانه‌ي رياست جمهوري در کاخ سفيد به صدا در آمد. منشي مخصوص رئيس گوشي را برداشت و با اضطراب به اتاق رئيس جمهور وصل کرد. مکالمه‌ي فرد ناشناس 20 دقيقه طول کشيد؛ پس از پايان مکالمه، رئيس جمهور به سرعت از منشي خواست تا يادداشتي كه در پاكت قرار داده شده را به ستاد کل بفرستد.
پس از فرار آمريکايي‌ها از ايران، کاخ سفيد اعلاميه‌اي به اين شرح پخش کرد:
«آمريکا در عملياتي در صحراي طبس جهت آزادي جان گروگان‌هاي اسير در ايران با شکست روبه‌رو شد و اسناد سري و مهمي در درون هلي‌كوپترها به جاي مانده است».
پس از اينكه مدت زمان کوتاهي از پخش اين اعلاميه از جانب کاخ سفيد سپري شد، به دستور مستقيم بني‌صدر، که در آن زمان سمت فرماندهي کل قوا را داشت، هلي‌كوپترهاي به جا مانده از عمليات آمريکايي‌ها بمباران شد و اسناد سري و مهم باقي مانده در آتش سوختند و محمد منتظر قايم ـ فرمانده‌ سپاه پاسداران انقلاب اسلامي يزد ـ که در منطقه از هلي‌كوپترها محافظت مي‌کرد، به شهادت رسيد.

شهادت محمد منتظر قائم به روايت همرزمان:
ظهر جمعه پنجم ارديبهشت از ستاد مركزي سپاه تهران ، با برادر شهيد محمد منتظري قائم در يزد تماس مي‌گيرند كه خبر رسيده چند فروند هليكوپتر آمريكايي مردم را در كوير به گلوله مي‌بندد و يك آمريكايي زخمي شده هم ، در بيمارستان يزد است . بلافاصله در بيمارستانها تحقيق مي‌شود و قسمت دوم خبر تكذيب مي‌گردد ولي بعد از ساعتي از دفتر آيت‌الله صدوقي با سپاه تماس مي‌گيرند كه ، اينجا يك راننده تانكر است و ادعا دارد تانكر نفتش را آمريكاييها در جاده طبس آتش زده‌اند . در پي اين گزارشات ، محمد تصميم مي‌گيرد كه هر چه سريعتر به منطقه بروند و از نزديك با حادثه برخورد نمايند.
آخرين دستخط شهيد نشان مي‌دهد كه وضع منطقه را حساس و حضور آمريكاييهاي مسلح و مهاجم را بنا بر اخبار و گزارشات رسيده قطعي مي‌دانسته است ، يكي از برادران پاسدار يزدي اينچنين گزارش مي‌دهد :
« وقتي قرار شد برويم محمد گفت : اول نمازمان را بخوانيم ... ما كه نماز خوانديم و برگشتيم ، محمد هنوز در گوشه حياط سپاه مشغول نماز بود . او نماز را هميشه خوب مي‌خواند . اغلب ، در جمع‌ها ، او را به دليل تقوايش ، پيشنماز مي‌كردند . با اينهمه ، اين بار نمازش حال ديگري داشت . بعد از آنكه تمام شد يكي از برادرها به شوخي گفت :
" نماز جعفر طيار مي‌خواندي ؟ "
او با خوشحالي پاسخ داد : « به جنگ آمريكا مي‌رويم . شايد هم نماز آخرمان باشد »
در بين راه مثل هميشه شروع كرد به قرآن و حديث خواندن و تفسير كردن و توضيح دادن ، سوره اصحاب فيل را برايمان تشريح كرد و داستان ابرهه را ... و گفت ، آمريكا قدرت پيروزي بر ما را ندارد و به توضيح بيشتر مسائل پرداخت ، از احاديث نيز استفاده مي‌كرد ... محمد شهيد با آنكه يك فرمانده نظامي خوب بود ، يك معلم اخلاق و عقيده نيز بود . و با‌آنكه در مواقع لازم از قاطعيت و همچنين خشم و جسوري فراوان برخوردار بود اما در مواقع عادي از همه پاسداران متواضعتر و معمولي‌تر بود ، از اينكه به او به چشم يك فرمانده نگاه كنيم ناراحت مي‌شد و با اينكه او مي‌بايست بيشتر نقش فرماندهي ، و تصميم‌گيري و طرح و نقشه را داشته باشد ولي علاوه بر آن همواره خود پيشقدم بود و بويژه در مواقع خطرناك حتما خودش نخست اقدام مي‌كرد ، از خودنمائي بشدت پرهيز داشت ، حتي زير گزارشات يا اطلاعيه‌هائي كه اصولا با نام فرمانده سپاه اعلام يا ارسال مي‌شود ، از نوشتن نامش خودداري مي‌كرد ، كسي كه وارد سپاه مي‌شد امكان نداشت تا مدتي بفهمد او فرمانده ما هست . بيشترين كارها را خودش انجام مي‌داد . اغلب شبها نيز بخانه نمي‌رفت و حتي بجاي ما هم پست مي‌داد ، غذا خيلي كم و ساده مي‌خورد ، بيشتر روزه مي‌گرفت ، روز قبل از شهادتش نيز كه پنجشنبه بود ، روزه بود ...
راه طبس را با اينكه خاكي و خراب است با سرعت بسيار زياد طي كرديم . در راه از سرنشينان اتومبيلي كه از آنجا گذشته بودند ، سؤال كرديم ، گفتند آمريكائيها يك تانكر را آتش زده مسافرين يك اتوبوس را گروگان گرفته و هرچه داشته‌اند برده‌اند. «وقتي که به چند کيلومتري منطقه‌ي فرود رسيديم، حدود پانزده نفر از برادران کميته‌ي طبس در آنجا بودند و عده‌اي از برادران ژاندارمري نيز در آنجا حضور داشتند که يکي از آنها گفت: «منطقه، مين‌گذاري شده و يک فانتوم به طرف ما تيراندازي کرده است». صبح زود چون از فانتوم خبري نبود به منطقه رفتيم و تعداد هشت جسد در آنجا يافتيم. افسر ژاندارمري، براي اطمينان، حکم مأموريت ما را که براي غرب کشور بود، نگاه کرد و به ما گفت: «تا فردا در اينجا نگهباني دهيد»؛
ما كه مي‌رفتيم يك ستوان گفت : چون فانتومها اينجا پرواز كرده‌اند ، مي‌روم بي‌سيم بزنم به نيروي هوائي كه بدانند نيروي خودي در منطقه هست .
عده‌اي از پاسداران فردوس و طبس نيز با ما تا 100 متري هليكوپترها آمدند ولي جلوتر نيامدند ، ولي ما جلوتر رفتيم .
در اين موقع متوجه‌ي طوفاني که حدود سه کيلومتر با ما فاصله داشت و معلوم بود که به سوي ما مي‌آيد، شديم. در اين لحظه فانتوم مزبور در بالاي سر ما ظاهر شد، وقتي طوفان شروع شد، مأموران ژاندارمري منطقه را ترک کردند؛ ولي ما پنج نفر پاسدار يزدي و برادران کميته‌ي طبس باقي مانديم. طوفان رسيد و ما در ميان طوفان حرکت کرديم تا اينکه به منطقه‌ي فرود هلي‌كوپترها رسيديم. دو فروند هلي‌كوپتر در يک طرف جاده و چهار فروند در طرف ديگر جاده قرار داشت، يکي از هلي‌كوپترها در حال سوختن بود و يک هواپيماي چهار موتوره نيز در کنار آن مي‌سوخت. ما در وسط جاده از اتومبيل پياده شديم و براي شناسايي به طرف آنها حرکت کرديم...»
محمد شهيد بدقت مراقب مين‌گذاري يا هر نوع تله انفجاري بود به موتورها و جيپ آمريكايي رسيديم اول محمد موتورها را بررسي كرد وقتي مطمئن شد كه مواد منفجره به آن وصل نيست رفتيم و آنها را روشن كرديم و با هم كنار جاده آورديم ، همچنين جيپ را .
شهيد محمد خوشحال و خندان گفت :
« خوب اينهم 5 هليكوپترهايي كه در كردستان از دست داديم خدا رسانده است . » و خودش به سمت يكي از هليكوپترها رفت . طوفاني كه مدتي قبل آغاز شده بود كاملا برطرف شده بود و هوا صاف بود .
«... فرمانده‌ ما خيلي با احتياط داخل يکي از هلي‌كوپترها شد. پشت سر او من هم داخل هلي‌كوپتر شدم... يک کلاسور محتوي چند ورقه‌ي درجه‌بندي شده در آنجا پيدا کرديم و چون تخصصي در اين مورد نداشتيم آن را سر جاي خود گذاشتيم تا برادران ارتشي بيايند و آنها را مورد معاينه قرار دهند.»
«.. در داخل يکي از هلي‌كوپترها، يک دستگاه رادار روشن بود. فانتوم ها يک دور زدند، سپس دوباره به طرف هلي‌كوپترها آمدند و به وسيله‌ي تيربار کاليبر 50، يک رگبار به طرف هلي‌كوپترها بستند. اين رگبار دقيقاً به طرف هلي‌كوپتري بسته شد که دستگاه رادار در آن روشن بود؛ در يک لحظه آن هلي‌كوپتر منهدم شد. من به فرمانده مان گفتم: «برادر محمد، بيا از اينجا برويم.» گفت: «فعلاً وقت آن نرسيده، وقتي فانتوم ها دور شدند ما هم مي‌رويم»؛«به محض اينکه صداي فانتوم ها کم شد، ما به سرعت از هلي‌كوپترها دور شديم و به هر صورت که بود، حدود 20 متر دويديم و بعد روي زمين دراز کشيديم. برادر عباس سامعي که راننده‌ي ما بود، به طرف من آمد و گفت: « من تير خوردم، او با سرعت به طرف جاده رفت، برادر رستگاري در حال دويدن بود که من داد زدم تير خوردم، او در جواب گفت: «من هم زخمي شده‌ام.» و بعد روي زمين افتاد؛ چون از ناحيه‌ي پا زخمي شده بود.»
«برادر عباس سامعي نيز که روي زمين دراز کشيده بود، بلند شد و مانند انسان‌هاي بي‌حال تلوتلو خورد و به زمين افتاد؛ من فکر کردم که از خستگي اين طور شده است. برادر رستگاري خودش را به طرف او کشاند و در کنارش دراز کشيد. برادر منتظر قايم هم در طرف ديگر خوابيده بود. رفت و برگشت فانتوم‌ها همچنان ادامه داشت و دو هلي‌كوپتر که در آن طرف جاده قرار داشتند؛ هيچ کدام منفجر نشدند (البته بعد از آنکه به طبس رسيديم، با کمال تعجب شنيديم که فانتوم‌ها مجدداً بازگشته و يکي از آن هلي‌كوپترها را منهدم کرده بود[ند]). من داد زدم سوييچ ماشين کجاست؟ برادر رستگاري گفت: «عباس زخمي شده و بي هوش است.» برادر محمد منتظر قائم همچنان در آن طرف جاده دراز کشيده بود. من به طرف او رفتم، وقتي نزديک شدم، ديدم مچ دستش قطع شده و پشت سرش افتاده است. فکر کردم مواد منفجره، دستش را قطع کرده است؛ جلوتر رفتم و او را صدا زدم، ولي جوابي نداد. چشمانش باز بود و چهره‌ي بسيار آرامي داشت، مانند آدمي كه در خواب است. زير بدنش خون زيادي ريخته بود. ديگر دلم نيامد که به او دست بزنم..
برادر زخمي ديگري كه همراه محمد به داخل هليكوپتر رفته است مي‌گويد :
« ... در هليكوپتر اشياء مختلفي پيدا كرديم . از جمله يك كلاسور كه چند ورقه درجه‌بندي شده و مقداري هم رمز در آن بود ... وقتي فانتومها آمدند و رفتند ، برادر شهيد و من از هليكوپترها پائين آمديم و به سرعت دور شديم اما بلافاصله فانتومها برگشتند . ما روي زمين خوابيديم و به حالت خيز درازكش پيش مي‌رفتيم . برادر عباس گفت : من تير خوردم . بعد بلند شد ولي تلوتلو خورد و بر زمين افتاد. فرمانده شهيد منتظر قائم هم در طرف ديگر خوابيده بود. رفت و برگشت فانتومها همچنان ادامه داشت . به طرف محمد برگشتم ، ديدم كه دست چپش قطع شده و پشت سرش افتاده است . او را صدا زدم ولي جوابي نشنيدم . چهره بسيار آرامي داشت . چشمانش تقريبا باز بود و لبانش مثل هميشه لبخند داشت ، آنقدر آرام روي كتفش بر زمين افتاده بود كه فكر كردم خواب رفته است ، اما زير بغل او پر از خون بود ، فهميدم محمد شهيد شده و به آرزويش رسيده است . ما نتوانستيم پيكر به خون خفته او را ببريم. لذا محمد همچنان بر روي ريگهاي كوير ، كه با خونش رنگين شده بود ، تا صبح با خداي خويش تنها باقي ماند و صبح هم با اينكه از كانال‌هاي گوناگون قول هليكوپتر و هواپيما براي آوردن جسد شهيد را به يزد بما دادند و حتي يكبار مردم طبس جمع شدند و با شكوه تمام جسد شهيد را تا فرودگاه تشييع كردند و با اينكه برادرانمان حكم براي سوار كردن شهيد و زخميها گرفته بودند ، اما بي نتيجه ماند و سرانجام نزديك غروب با آمبولانسي كه از يزد آمده بود ، شهيد و من را به يزد بردند و شهيد را فردا صبح با عظمت بي نظيري تشييع كردند ... »

خون شهيد موجب رسوايي دوستان آمريکا
با توجه به اينکه بمباران هواپيماهاي ايراني به دستور بني صدر خائن ، موجب شهادت شهيد منتظر قائم شد ، سوالاتي در مورد علت صدور دستور بمباران غنائم باقيمانده از ارتش آمريکا مطرح شد. پاسخ اين سوالات زماني آشکار شد که بني صدر از ايران فرار کرد .
در همان زمان آيت‌الله مهدوي كني ... درباره مسائلي كه در كميسيون ( شوراي انقلاب ) مطرح شد اظهار داشت : « يكي از مسائل ، مربوط به بمباران كردن هليكوپترهاي باقيمانده و شهادت فرمانده پاسداران يزد در جريان اين بمباران و بعضي حوادث ديگر كه در اين باره واقع شده ، بوده است . شوراي انقلاب 3 نفر را مأمور بررسي اين حوادث كرد تا اين حوادث را پي‌گيري كنند تا ببينند ماجراي بمباران چه بوده است و چرا توجه نكردند كه فرمانده سپاه پاسداران يزد شهيد و عده‌اي مجروح بشوند و پاره‌اي حوادث ديگر كه ذكر آن مصلحت نيست . »
همچنين دانشجويان مسلمان يزدي دانشگاه تهران ، خواستار محاكمه عاملين شهادت فرمانده سپاه پاسداران يزد شدند :
« برادر مجاهد محمد منتظر قائم در ركاب بت‌شكن زمان امام خميني و در رابطه با حمله نظامي احمقانه امريكاي جنايتكار كه به لطف خداي تبارك و تعالي در هم شكسته شد به شهادت رسيد . ما اين شهادت پر افتخار را به پيشگاه امام امت و ملت قهرمان ايران و همچنين خانواده محترم شهيد تبريك مي‌گوئيم ، ولي ما شهادت برادر مجاهدمان را در رابطه با يك توطئه عليه انقلاب اسلامي ايران مي‌دانيم و از مقامات مسئول خصوصا شخص رئيس جمهوري (بني صدر) مي‌خواهيم كه چگونگي طراحي اين توطئه را كه منجر به شهادت اين برادر رزمنده شد براي ملت رشيد ايران و خانواده آن شهيد روشن نمايند ...»
نيم ساعت بيشتر از خبر راديو آمريكا مبني بر وجود اسناد در هليكوپترها نگذشته بود که صحراي طبس به بهانه وجود مين و كماندوي خيالي بمباران ميشود. اين اقدام کاملا بر خلاف اصول نظامي و همه موازين منطقي بود. گذشته از اسناد ، هليكوپترهايي از بين رفت که هر كدام چند ميليون دلار ارزش داشت.
رئيس جمهور بني صدر در مصاحبه تلويزيوني پنجشنبه 26/2/59 خيلي عادي با اين " فاجعه " برخورد كرد و با رد وجود هرگونه توطئه ، پس از بيست روز تنها به اين جمله اكتفا كرد كه "مسأله در حال پي‌گيري است"! پس از بمباران هلي‌كوپترهاي آمريکايي‌ها ـ که اسناد و مدارک مهمي مربوط به ادامه‌ي طرح و برنامه‌هاي آنها پس از انجام دادن مرحله‌ي اول عمليات در آنها بود ـ بني صدر علت اين اقدام را از بين بردن فرصت دوباره، براي استفاده‌ي آمريکايي‌ها از اين هلي‌كوپترها اعلام کرد؛ در حالي که اگر چنين احتمالي وجود داشت، باز کردن وسايل و قطعات حساس پروازي کافي بود. که آنها را از کار بيندازد. علاوه بر اين اضافه شدن پنج فروند از مدرن‌ترين هلي‌كوپترهاي جهان به نيروي هوايي ايران مي‌توانست غنيمت جنگي بسيار خوبي باشد که با اين اقدام خائنانه‌ي بني‌صدر تحقق نيافت.

برخي سؤالهاي كلي:
1- نكته اساسي و مهمي كه بايد مورد توجه باشد اينست كه ارتش در زمان وقوع حمله آماده‌باش جنگي به سر مي‌برده است !!
2- در اسفند ماه 1358 به دليل عدم وجود پوشش هوائي در منطقه شرق کشور، استقرار دو دستگاه رادار به تصويب رسيده بود. اين اقدام تا زمان وقوع حادثه انجام نشد . با وجود آماده‌باش نظامي ، رادارهايي كه در آن منطقه وجود داشتهاند ، غير علمياتي اعلام شدند و خبر ورود هواپيماهاي آمريکايي يا اصلا گزارش نشد و يا به اين گزارشها ترتيب اثر ندادند .
3-طبق امريه شماره 256-16-1412 مورخ 3/2/59 (دو روز قبل از حمله آمريکا به طبس)معاونت عملياتي پدافند هوايي مقرر شده بود آتشبارهاي ضد هوايي23 ميليمتري مستقر در تهران ، مشهد ، شيراز ، بابلسر با كليه تجهيزات لازم به مأموريت اعزام گردند . همچنين طبق گزارشات توپهاي ضد هوائي مهرآباد و پادگان منظريه نيز برداشته شد و اين توپها تا تاريخ 6/2/1359 پس از انتقال از محلهاي خود در انتظار و بيهوده در نقطه‌اي مي‌مانند و بعدا در كميسيون مورخه 7/2/1359 و سپس طي نامه شماره 48-2/03-412 به تاريخ 10/2/1359 تعداد آتشبارهاي اعزامي تقليل مي‌يابد و بعدا كلا دستور لغو و مسأله منتفي مي‌شود . يعني بدون هيچگونه استفاده يا عملكردي ، تنها در چند روز تجاوز و توطئه آمريكا ، توپهاي ضد هوائي از نقاط حساس و مورد توجه دور مي‌شوند!
4- هليكوپترهاي آمريكايي در سه نوبت عصر جمعه 5/2/59 ساعت 5/6 و 5/10 شب و صبح شنبه 6/2/59 ساعت 7 بمباران شده‌اند. اين عمل پس از اعلام وجود اسناد در بالگردها و در حاليكه در دو نوبت عصر و صبح هوا روشن بوده است و همچنين در حاليكه نخستين بمباران نيز به شهادت برادر محمد منتظر قائم منجر شده بود ، وقوع يافته است. اين بمباران بدون ترديد به نفع آمريکا تمام شد و تجهيزات نظامي پيشرفته و اسناد محرمانه را از دسترس انقلابيون خارج کرد . در برخي از اين اسناد ، نام ايرانياني که مورد اعتماد آمريکا بودند و کماندوهاي آمريکايي در صورت نياز ميتوانستند از آنها کمک بخماهند ذکر شده بود و بنابراين اين افراد تمام تلاش خود را به کار بستند تا هويتشان فاش نشود. اما شهادت محمد منتظر قائم مردم و مسئولين را نسبت به وجود توطئه حساس نمود و موجب رسوايي توطئه گران شد.

سردار جواد محمدي‌پناه:
با تشكيل سپاه در اوايل سال 1358، كميته يزد به سپاه تبديل شد. هسته اوليه سپاه يزد به‌صورت شورايي تشكيل و شهيد محمد منتظر قائم نيز به‌عنوان مسئول اطلاعات و عمليات سپاه يزد انجام وظيفه كرد.

در ادامه سال 1358 شهيد محمد منتظر قائم به‌عنوان فرمانده سپاه يزد معرفي شد، اما اسفند 58، مهندس ابراهيمي كه اهل قم و استاد دانشگاه يزد بود، به جاي ايشان منصوب و منتظر قائم را به عنوان جانشين فرمانده سپاه معرفي شد.

اوايل سال 59 با شعله‌ور شدن ناامني‌ها در مناطق مختلف كشور، گروهي از پاسداران يزد به سرپرستي نگارنده به پادگان ولي‌عصر(عج) تهران اعزام شدند تا برحسب صلاحديد مسئولان سپاه انجام‌وظيفه كنند.

در تاريخ چهارم ارديبهشت 59 با حمله عراق به پاسگاه مرزي خسروي، مهندس ابراهيمي فرمانده سپاه يزد كه همراه با گروه پاسداران اعزامي يزد به كردستان، در اين مناطق به‌سر مي‌برد به شهادت رسيد و اين حادثه از طريق بي‌سيم به همه افراد گروه در تنگ هوان اطلاع داده شد.

آنان هنوز غم از دست دادن فرمانده عزيزشان شهيد ابراهيمي را با بغض گلو، نجوا مي‌كردند كه از طريق راديو مطلع شدند، در پي تجاوز آمريكا به صحراي طبس و به‌جا ماندن هواپيماها و (بالگردها)، شهيد محمد منتظر قائم كه براي خارج كردن اسناد و مدارك به‌جا مانده به داخل اين پرونده‌ها رفته بود، با بمباران هواپيماها به شهادت رسيده است. بعدها معلوم شد به دستور بني صدر و به تحريك بعضي از نظاميان خائن و به بهانه زمين‌گير نمودن پرونده‌هاي آمريكايي بمباران فوق انجام شده است. اين واقعه هر چه بود نام شهيد منتظر قائم را جاودانه ساخت.

برگرفته از خاطرات شفاهي دوستان وخانواده شهيد
ظهر جمعه 5 ارديبهشت از ستاد مرکزي سپاه تهران با برادر شهيدمان محمد در يزد تماس مي گيرند که: خبر رسيده چند فروند هليکوپتر آمريکايي مردم را در کوير به گلوله مي بندند و يک آمريکايي زخمي شده هم، در بيمارستان يزد است. بلافاصله در بيمارستان ها تحقيق مي شود و قسمت دوم خبر تکذيب مي گردد ولي بعد از ساعتي از دفتر آيت الله صدوقي با سپاه تماس مي گيرند که، اين جا يک راننده تانکر است و ادعا دارد تانکر نفتش را آمريکايي ها در جاده طبس آتش زده اند.
در پي اين گزارش، محمد تصميم مي گيرد که هرچه سريع تر به منطقه بروند و از نزديک با حادثه برخورد نمايند. آخرين دست خط شهيد نشان مي دهد که وضع منطقه را حساس و حضور آمريکايي هاي مسلح و مهاجم را بنابر اخبار و گزارشات رسيده قطعي مي دانسته است، يکي از برادران پاسدار يزدي اين چنين گزارش مي دهد: وقتي قرار شد برويم فرمانده شهيدمان، محمد گفت: اول نمازمان را بخوانيم... ما که نماز خوانديم و برگشتيم، محمد هنوز در گوشه حيات سپاه مشغول نماز بود. او نماز را هميشه خوب مي خواند و اغلب در جمع ما او را به دليل تقوايش پيش نماز مي کردند. با اين همه، اين بار نمازش حال ديگري داشت بعد از آن که تمام شد يکي از برادرها به شوخي گفت نماز جعفر طيار مي خواندي؟ او با خوشحالي پاسخ داد به جنگ آمريکايي مي رويم شايد هم نماز آخرمان باشد در بين راه مثل هميشه شروع کرد به قرآن و حديث خواندن و تفسير و توضيح آن، سوره اصحاب فيل را برايمان تشريح کرد و گفت آمريکا قدرت پيروزي بر ما را ندارد و به توضيح بيشتر مسائل پرداخت، از احاديث نيز استفاده مي کرد.
محمد شهيد با آن که يک فرمانده نظامي خوب بود يک معلم اخلاق و عقيده بود و با آن که در مواقع لازم از قاطعيت و هم چنين خشم و جسوري فراوان برخوردار بود اما در مواقع عادي از همه پاسداران متواضع تر و معمولي تر بود، از اين که به او به چشم يک فرمانده نگاه کنيم ناراحت مي شد و با اين که او مي بايست نقش فرماندهي، و تصميم گيري در طرح نقشه را داشته باشد ولي همواره خود پيش قدم بود و به ويژه در مواقع خطرناک حتماً خودش نخست اقدام مي کرد، از خودنمايي به شدت پرهيز داشت حتي زير گزارشات يا اطلاعيه هايي که اصولاً با نام فرمانده سپاه اعلام يا ارسال مي شد، از نوشتن نامش خودداري مي کرد، کسي که وارد سپاه مي شد امکان نداشت تا مدتي بفهمد او فرمانده ماست. بيشترين کارها را خودش انجام مي داد اغلب شب ها نيز به خانه نمي رفت و حتي به جاي ما هم پست مي داد، غذا خيلي کم و ساده مي خورد، بيشتر روزه مي گرفت، روز قبل از شهادتش هم روزه بود....
راه طبس را با اين که خاکي و خراب بود با سرعت بسيار زياد طي کرديم. در راه از سرنشينان اتومبيلي که از آن جا گذشته بودند، سوال کرديم، گفتند امريکايي ها يک تانکر را آتش زدند، مسافران يک اتوبوس را گروگان گرفته اند و هرچه داشته گرفته اند و .... به سه کيلومتري منطقه فرود هواپيماها و هلي کوپترها که رسيديم، چند تا از برادران کميته طبس آن جا بودند و عده اي هم ژاندارم، که از آنجا پيش تر نمي رفتند و مي گفتند منطقه مين گذاري شده است و خطرناک مي باشد، کماندوهاي آمريکايي هم هستند و ....
برادر شهيدمان محمد با آنها صحبت کرد و گفت دشمن در خاک شما و در محاصره شما مي باشد، باز هم مي ترسيد، پس از چه نمي ترسيد؟ ما که مي رفتيم يک ستوان گفت چون فانتوم ها اين جا پرواز کرده اند مي روم بي سيم بزنم به نيروي هوايي که بداند نيروي خودي در منطقه است. در اين حرکت عده اي از پاسداران فردوس و طبس با ما تا صد متري هليکوپترها آمدند ولي جلوتر نيامدند، ولي ما جلوتر رفتيم محمد به دقت مراقب مين گذاري يا هر نوع تله انفجاري بود به موتورها و جيب هاي آمريکايي که رسيديم اول موتورها را بررسي کرد وقتي مطمئن شد که مواد منفجره به آن وصل نيست رفتيم و آنها را روشن کرده و آنها را به کنار جاده آورديم همچنين جيپ ها را....
موتورها حتي روي کيلومتر شمارش را استتار کرده بودند. محمد خوشحال و خندان گفت: خوب اين هم 5 هليکوپتر نو و مجهز، حال اموال و اشياء آمريکايي ها را مصادره مي کنيم هليکوپترهايي را که در کردستان از دست داده ايم خدا رسانده، و خودش به سمت يکي از هليکوپترها رفت يکي از برادرها هم همراهش بود، طوفاني که مدتي قبل آغاز شده بود کاملاً برطرف شده و هوا صاف بود ساعت حدود 5/6 بعدازظهر بود ناگهان فانتوم ها آمدند و به سمت يکي از هليکوپترها به شدت شليک کردند، آن دو برادر را که داخل هليکوپتر بودند صدا کرديم آنها در حالي که با خود جعبه ها و اشيايي را حمل مي کردند از هليکوپتر بيرون آمدند اما ناگهان فانتوم ها برگشتند و با راکت همان هليکوپتري را که محمد و برادر ديگرمان در آن بود منفجر کردند، يک راکت هم قلب و دست محمد را تکه کرد ....
برادر زخمي ديگري که همراه محمد به داخل هليکوپتر رفته بود مي گويد در هليکوپتر اشياء مختلفي پيدا کرديم از جمله يک کلاسور که چند ورقه درجه بندي شده و مقداري هم رمز در آن بود.... وقتي فانتوم ها آمدند و رفتند برادر شهيد و من از هليکوپتر پايين آمديم و به سرعت دور شديم اما بلافاصله فانتوم ها برگشتند ما به روي زمين خوابيديم و به حالت سينه خيز پيش مي رفتيم برادر عباس گفت: من تير خوردم بعد بلند شد ولي دوباره به زمين افتاد، فرمانده شهيد محمد منتظر قائم هم در طرف ديگر خوابيده بود، رفت و برگشت فانتوم ها ادامه داشت به طرف محمد برگشتيم، ديدم که دست چپش قطع شده و پشت سرش افتاده است او را صدا زدم ولي جوابي نشنيدم، چهره بسيار آرامي داشت چشمانش تقريباً باز بود و لبانش مثل هميشه خندان.
آن قدر آرام روي کتفش بر زمين افتاده بود که فکر مي کردم خواب رفته است، اما زير بغل او پر از خون بود فهميدم محمد شهيد شده و به آرزويش رسيده است. فرداي آن روز جنازه مطهر شهيد محمد منتظر قائم را با آمبولانس به يزد آوردند و با عظمت بي نظيري تشييع کردند و در گلزار شهداي (خلدبرين) يزد به خاک سپردند.

قبل از انقلاب آرزوي پيروزي نهضت امام را داشت و به خاطر عزت اسلام و مسلمين مبارزه کرد. در بحران ها و مشکلات با هوشياري و تيزبيني روبرو مي شد. شايد کساني که او را عميق مي شناختند فکر مي کردند، خشن است ولي محمد براي رضاي خدا غضب مي کرد از رفتار جوانان منحرف و بي عفت عصباني مي شد. از بي نظمي و متظاهرين بدش مي آمد و معمولاً کارهاي پر زحمت را خودش در جمع انجام مي داد و توصيه مي کرد هرچه گفتيد يا بتوانيد عمل کنيد. به روحانيت وارسته و مبارز بسيار علاقه مند بود.

يک روز يک ماشين بار آرد به موقعيت ما در کردستان رسيد. محمد به تنهايي کيسه آردها را به پشت مي گرفت و به انبار مي آورد. راننده کاميون با ديدن اين وضع مي پرسد، فرمانده سپاه اينجا کيست کسي نيست به شما کمک کند. خيلي خسته شده ايد. محمد مي گويد: لازم نيست من خودم اين ها را مي آورم. در آن موقع چند نفر از بچه ها مي رسند و هنگامي که محمد را در آن حال خسته مي بينند به او مي گويند شما نمي خواهد اين کار را انجام بدهيد. ما هستيم. راننده تازه فهميد که محمد خود فرمانده سپاه بوده که به تنهايي آردها را به دوش گرفته است.



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان يزد ,
برچسب ها : منتظر قائم , محمد ,
بازدید : 266
[ 1392/05/16 ] [ 1392/05/16 ] [ هومن آذریان ]

حکايت سرخ و ماندگار محمد از کوير طبس آغاز مي شود، او متولد فردوس و از خانواده اي متدين و مذهبي و روحاني قدم به عرصه وجود مي گذارد. محمد آفتابي ترين نوزاد کوير طوفان خيز در اسفند ماه 1327 ه ش متولد شد. محمد از همان خردسالي مقاوم، پر تحرک و با تقوي بود و تحصيلات خود را با جديت تمام آغاز و به پايان رساند .هنوز 15 سال بيشتر نداشت که حماسه 15 خرداد سال 1342 آغاز شد و با وجود کمي سن در بيشتر فعاليت هاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي و مبارزه عليه رژيم طاغوت سرآمد بود. تحصيلاتش به خاطر عشق و علاقه به رشته فني در هنرستان گذراند و سپس به خدمت سربازي رفت و بعد از در شرکت برق منطقه اي مشغول به کار شد. ولي به دليل انقلابي بودن و فعاليت عليه رژيم شاه و حرکت هاي انقلابي و مبارزاتي از کار اخراج شد و به مدت 15 ماه به زندان افتاد. مبارزات خستگي ناپذير او چه در زندان و چه در بيرون از آن قطع شدني نبود و هر کجا به سر مي برد عليه رژيم منحط پهلوي در نبرد بود.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي و شروع جنگ تحميلي و تشکيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در سال 1357 به عنوان اولين فرمانده سپاه يزد منصوب شد و دو ماه پس از تشکيل آن به همراهي گروهي از همرزمانش به منطقه کردستان عزيمت نمود و پس از مدتي به يزد بازگشت و به فعاليت خود ادامه داد و در روز پنجم ارديبهشت 1359 وقتي تجاوز آمريکا به خاک جمهوري اسلامي در صحراي طبس آغاز شد سراسيمه به آن جا شتافت و پس از تفحص در منطقه مشغول کشف ماجراي چگونگي تجاوز خود فروختگان داخلي بود که طي يک نقشه از پيش تعيين شده آن منطقه مورد حمله هوايپما قرار گرفت تا اسناد خيانت خودفروختگان داخلي و خارجي نابود شود و چهره پليد منافقين تا ابد در پس پرده بماند ولي شهادت اين سردار رشيد اسلام پرده از چهره تمامي منافقين برداشته و تا ابد چهره کريه استکبار و هم پيمانانشان براي ملت مظلوم ايران و جهان هويدا شد و خون اين پاسدار رشيد اسلام باعث روشن شدن بسياري از تجاوزات استکبار به مملکت اسلامي ما شد.
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامورايثار گران يزد ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد








خاطرات
شهيد محمد منتظر قائم در كلام رهبر معظم انقلاب
براي اينكه باز هم بيشتر نسبت به خون جوشيده اين شهيد عزيز «محمد منتظر قائم» عرض ارادتي به سهم خودم كرده باشم, اين جمله و اين نكته را عرض كنم كه شهادت اين برادر در آن كوير سوزنده اي كه مدفن كفار نظامي دشمن ما شد, يك معناي اين مفهوم سمبليك مي تواند اين باشد كه ما جز به بهاي خون و جز با سرمايه شهادت و جانبازي امكان ندارد كه بتوانيم جهازات صنعتي مخوف كه بيشتر تلاش و كوشش را متاسفانه براي ايجاد ابزار تخريب به كار برده تا ابزار سازنده, مقاومت كنيم در همان ميداني كه متجاوزان و دزدان آمريكايي در زير تلي از خاكستر مدفون مي شوند برادر شهيد عزيز ما, محمد منتظر قائم خونش ريخته مي شود و نمودي از شجاعت مي شود. در آن لحظاتي كه همه خيال مي كنند در داخل هلي كوپترها آيا چه هست و آيا چه سيستمهاي پيچيده اي و تله هايي احيانا وجود دارد, اين با ايمانش يا عزمش يا يقين و تصميم راسخش اين گستاخي را به خود مي دهد كه پرده رعب و ترس را بدرد و به داخل هلي كوپتر مي رود تا آنجا را ببيند و احيانا اگر چيزهايي هست كه بيرون آورد كه شايد اگر وسيله اي و موجبي هم براي انفجار هست, خنثي كند و اين به بهاي جانش تمام مي شود و شهيد مي شود. ما به وجود چنين عناصر بزرگ و عزيز, چنين روحهاي فداكار و گستاخ و دلهاي آشنا با خدا افتخار مي كنيم و اين جمله اي است كه امام فرمودند من افتخار مي كنم به داشتن چنين جوانهايي و يقينا براي يك ملت و يك انقلاب و براي خانواده هاي شهيدپرور مايه افتخار است چنين عناصري و خوشبختانه يك چنين نسلي در اين انقلاب پاگرفته است.




مشکل بزرگ آقاي رئيس جمهور
تلفن محرمانه‌ي رياست جمهوري در کاخ سفيد به صدا در آمد. منشي مخصوص رئيس گوشي را برداشت و با اضطراب به اتاق رئيس جمهور وصل کرد. مکالمه‌ي فرد ناشناس 20 دقيقه طول کشيد؛ پس از پايان مکالمه، رئيس جمهور به سرعت از منشي خواست تا يادداشتي كه در پاكت قرار داده شده را به ستاد کل بفرستد.
پس از فرار آمريکايي‌ها از ايران، کاخ سفيد اعلاميه‌اي به اين شرح پخش کرد:
«آمريکا در عملياتي در صحراي طبس جهت آزادي جان گروگان‌هاي اسير در ايران با شکست روبه‌رو شد و اسناد سري و مهمي در درون هلي‌كوپترها به جاي مانده است».
پس از اينكه مدت زمان کوتاهي از پخش اين اعلاميه از جانب کاخ سفيد سپري شد، به دستور مستقيم بني‌صدر، که در آن زمان سمت فرماندهي کل قوا را داشت، هلي‌كوپترهاي به جا مانده از عمليات آمريکايي‌ها بمباران شد و اسناد سري و مهم باقي مانده در آتش سوختند و محمد منتظر قايم ـ فرمانده‌ سپاه پاسداران انقلاب اسلامي يزد ـ که در منطقه از هلي‌كوپترها محافظت مي‌کرد، به شهادت رسيد.

شهادت محمد منتظر قائم به روايت همرزمان:
ظهر جمعه پنجم ارديبهشت از ستاد مركزي سپاه تهران ، با برادر شهيد محمد منتظري قائم در يزد تماس مي‌گيرند كه خبر رسيده چند فروند هليكوپتر آمريكايي مردم را در كوير به گلوله مي‌بندد و يك آمريكايي زخمي شده هم ، در بيمارستان يزد است . بلافاصله در بيمارستانها تحقيق مي‌شود و قسمت دوم خبر تكذيب مي‌گردد ولي بعد از ساعتي از دفتر آيت‌الله صدوقي با سپاه تماس مي‌گيرند كه ، اينجا يك راننده تانكر است و ادعا دارد تانكر نفتش را آمريكاييها در جاده طبس آتش زده‌اند . در پي اين گزارشات ، محمد تصميم مي‌گيرد كه هر چه سريعتر به منطقه بروند و از نزديك با حادثه برخورد نمايند.
آخرين دستخط شهيد نشان مي‌دهد كه وضع منطقه را حساس و حضور آمريكاييهاي مسلح و مهاجم را بنا بر اخبار و گزارشات رسيده قطعي مي‌دانسته است ، يكي از برادران پاسدار يزدي اينچنين گزارش مي‌دهد :
« وقتي قرار شد برويم محمد گفت : اول نمازمان را بخوانيم ... ما كه نماز خوانديم و برگشتيم ، محمد هنوز در گوشه حياط سپاه مشغول نماز بود . او نماز را هميشه خوب مي‌خواند . اغلب ، در جمع‌ها ، او را به دليل تقوايش ، پيشنماز مي‌كردند . با اينهمه ، اين بار نمازش حال ديگري داشت . بعد از آنكه تمام شد يكي از برادرها به شوخي گفت :
" نماز جعفر طيار مي‌خواندي ؟ "
او با خوشحالي پاسخ داد : « به جنگ آمريكا مي‌رويم . شايد هم نماز آخرمان باشد »
در بين راه مثل هميشه شروع كرد به قرآن و حديث خواندن و تفسير كردن و توضيح دادن ، سوره اصحاب فيل را برايمان تشريح كرد و داستان ابرهه را ... و گفت ، آمريكا قدرت پيروزي بر ما را ندارد و به توضيح بيشتر مسائل پرداخت ، از احاديث نيز استفاده مي‌كرد ... محمد شهيد با آنكه يك فرمانده نظامي خوب بود ، يك معلم اخلاق و عقيده نيز بود . و با‌آنكه در مواقع لازم از قاطعيت و همچنين خشم و جسوري فراوان برخوردار بود اما در مواقع عادي از همه پاسداران متواضعتر و معمولي‌تر بود ، از اينكه به او به چشم يك فرمانده نگاه كنيم ناراحت مي‌شد و با اينكه او مي‌بايست بيشتر نقش فرماندهي ، و تصميم‌گيري و طرح و نقشه را داشته باشد ولي علاوه بر آن همواره خود پيشقدم بود و بويژه در مواقع خطرناك حتما خودش نخست اقدام مي‌كرد ، از خودنمائي بشدت پرهيز داشت ، حتي زير گزارشات يا اطلاعيه‌هائي كه اصولا با نام فرمانده سپاه اعلام يا ارسال مي‌شود ، از نوشتن نامش خودداري مي‌كرد ، كسي كه وارد سپاه مي‌شد امكان نداشت تا مدتي بفهمد او فرمانده ما هست . بيشترين كارها را خودش انجام مي‌داد . اغلب شبها نيز بخانه نمي‌رفت و حتي بجاي ما هم پست مي‌داد ، غذا خيلي كم و ساده مي‌خورد ، بيشتر روزه مي‌گرفت ، روز قبل از شهادتش نيز كه پنجشنبه بود ، روزه بود ...
راه طبس را با اينكه خاكي و خراب است با سرعت بسيار زياد طي كرديم . در راه از سرنشينان اتومبيلي كه از آنجا گذشته بودند ، سؤال كرديم ، گفتند آمريكائيها يك تانكر را آتش زده مسافرين يك اتوبوس را گروگان گرفته و هرچه داشته‌اند برده‌اند. «وقتي که به چند کيلومتري منطقه‌ي فرود رسيديم، حدود پانزده نفر از برادران کميته‌ي طبس در آنجا بودند و عده‌اي از برادران ژاندارمري نيز در آنجا حضور داشتند که يکي از آنها گفت: «منطقه، مين‌گذاري شده و يک فانتوم به طرف ما تيراندازي کرده است». صبح زود چون از فانتوم خبري نبود به منطقه رفتيم و تعداد هشت جسد در آنجا يافتيم. افسر ژاندارمري، براي اطمينان، حکم مأموريت ما را که براي غرب کشور بود، نگاه کرد و به ما گفت: «تا فردا در اينجا نگهباني دهيد»؛
ما كه مي‌رفتيم يك ستوان گفت : چون فانتومها اينجا پرواز كرده‌اند ، مي‌روم بي‌سيم بزنم به نيروي هوائي كه بدانند نيروي خودي در منطقه هست .
عده‌اي از پاسداران فردوس و طبس نيز با ما تا 100 متري هليكوپترها آمدند ولي جلوتر نيامدند ، ولي ما جلوتر رفتيم .
در اين موقع متوجه‌ي طوفاني که حدود سه کيلومتر با ما فاصله داشت و معلوم بود که به سوي ما مي‌آيد، شديم. در اين لحظه فانتوم مزبور در بالاي سر ما ظاهر شد، وقتي طوفان شروع شد، مأموران ژاندارمري منطقه را ترک کردند؛ ولي ما پنج نفر پاسدار يزدي و برادران کميته‌ي طبس باقي مانديم. طوفان رسيد و ما در ميان طوفان حرکت کرديم تا اينکه به منطقه‌ي فرود هلي‌كوپترها رسيديم. دو فروند هلي‌كوپتر در يک طرف جاده و چهار فروند در طرف ديگر جاده قرار داشت، يکي از هلي‌كوپترها در حال سوختن بود و يک هواپيماي چهار موتوره نيز در کنار آن مي‌سوخت. ما در وسط جاده از اتومبيل پياده شديم و براي شناسايي به طرف آنها حرکت کرديم...»
محمد شهيد بدقت مراقب مين‌گذاري يا هر نوع تله انفجاري بود به موتورها و جيپ آمريكايي رسيديم اول محمد موتورها را بررسي كرد وقتي مطمئن شد كه مواد منفجره به آن وصل نيست رفتيم و آنها را روشن كرديم و با هم كنار جاده آورديم ، همچنين جيپ را .
شهيد محمد خوشحال و خندان گفت :
« خوب اينهم 5 هليكوپترهايي كه در كردستان از دست داديم خدا رسانده است . » و خودش به سمت يكي از هليكوپترها رفت . طوفاني كه مدتي قبل آغاز شده بود كاملا برطرف شده بود و هوا صاف بود .
«... فرمانده‌ ما خيلي با احتياط داخل يکي از هلي‌كوپترها شد. پشت سر او من هم داخل هلي‌كوپتر شدم... يک کلاسور محتوي چند ورقه‌ي درجه‌بندي شده در آنجا پيدا کرديم و چون تخصصي در اين مورد نداشتيم آن را سر جاي خود گذاشتيم تا برادران ارتشي بيايند و آنها را مورد معاينه قرار دهند.»
«.. در داخل يکي از هلي‌كوپترها، يک دستگاه رادار روشن بود. فانتوم ها يک دور زدند، سپس دوباره به طرف هلي‌كوپترها آمدند و به وسيله‌ي تيربار کاليبر 50، يک رگبار به طرف هلي‌كوپترها بستند. اين رگبار دقيقاً به طرف هلي‌كوپتري بسته شد که دستگاه رادار در آن روشن بود؛ در يک لحظه آن هلي‌كوپتر منهدم شد. من به فرمانده مان گفتم: «برادر محمد، بيا از اينجا برويم.» گفت: «فعلاً وقت آن نرسيده، وقتي فانتوم ها دور شدند ما هم مي‌رويم»؛«به محض اينکه صداي فانتوم ها کم شد، ما به سرعت از هلي‌كوپترها دور شديم و به هر صورت که بود، حدود 20 متر دويديم و بعد روي زمين دراز کشيديم. برادر عباس سامعي که راننده‌ي ما بود، به طرف من آمد و گفت: « من تير خوردم، او با سرعت به طرف جاده رفت، برادر رستگاري در حال دويدن بود که من داد زدم تير خوردم، او در جواب گفت: «من هم زخمي شده‌ام.» و بعد روي زمين افتاد؛ چون از ناحيه‌ي پا زخمي شده بود.»
«برادر عباس سامعي نيز که روي زمين دراز کشيده بود، بلند شد و مانند انسان‌هاي بي‌حال تلوتلو خورد و به زمين افتاد؛ من فکر کردم که از خستگي اين طور شده است. برادر رستگاري خودش را به طرف او کشاند و در کنارش دراز کشيد. برادر منتظر قايم هم در طرف ديگر خوابيده بود. رفت و برگشت فانتوم‌ها همچنان ادامه داشت و دو هلي‌كوپتر که در آن طرف جاده قرار داشتند؛ هيچ کدام منفجر نشدند (البته بعد از آنکه به طبس رسيديم، با کمال تعجب شنيديم که فانتوم‌ها مجدداً بازگشته و يکي از آن هلي‌كوپترها را منهدم کرده بود[ند]). من داد زدم سوييچ ماشين کجاست؟ برادر رستگاري گفت: «عباس زخمي شده و بي هوش است.» برادر محمد منتظر قائم همچنان در آن طرف جاده دراز کشيده بود. من به طرف او رفتم، وقتي نزديک شدم، ديدم مچ دستش قطع شده و پشت سرش افتاده است. فکر کردم مواد منفجره، دستش را قطع کرده است؛ جلوتر رفتم و او را صدا زدم، ولي جوابي نداد. چشمانش باز بود و چهره‌ي بسيار آرامي داشت، مانند آدمي كه در خواب است. زير بدنش خون زيادي ريخته بود. ديگر دلم نيامد که به او دست بزنم..
برادر زخمي ديگري كه همراه محمد به داخل هليكوپتر رفته است مي‌گويد :
« ... در هليكوپتر اشياء مختلفي پيدا كرديم . از جمله يك كلاسور كه چند ورقه درجه‌بندي شده و مقداري هم رمز در آن بود ... وقتي فانتومها آمدند و رفتند ، برادر شهيد و من از هليكوپترها پائين آمديم و به سرعت دور شديم اما بلافاصله فانتومها برگشتند . ما روي زمين خوابيديم و به حالت خيز درازكش پيش مي‌رفتيم . برادر عباس گفت : من تير خوردم . بعد بلند شد ولي تلوتلو خورد و بر زمين افتاد. فرمانده شهيد منتظر قائم هم در طرف ديگر خوابيده بود. رفت و برگشت فانتومها همچنان ادامه داشت . به طرف محمد برگشتم ، ديدم كه دست چپش قطع شده و پشت سرش افتاده است . او را صدا زدم ولي جوابي نشنيدم . چهره بسيار آرامي داشت . چشمانش تقريبا باز بود و لبانش مثل هميشه لبخند داشت ، آنقدر آرام روي كتفش بر زمين افتاده بود كه فكر كردم خواب رفته است ، اما زير بغل او پر از خون بود ، فهميدم محمد شهيد شده و به آرزويش رسيده است . ما نتوانستيم پيكر به خون خفته او را ببريم. لذا محمد همچنان بر روي ريگهاي كوير ، كه با خونش رنگين شده بود ، تا صبح با خداي خويش تنها باقي ماند و صبح هم با اينكه از كانال‌هاي گوناگون قول هليكوپتر و هواپيما براي آوردن جسد شهيد را به يزد بما دادند و حتي يكبار مردم طبس جمع شدند و با شكوه تمام جسد شهيد را تا فرودگاه تشييع كردند و با اينكه برادرانمان حكم براي سوار كردن شهيد و زخميها گرفته بودند ، اما بي نتيجه ماند و سرانجام نزديك غروب با آمبولانسي كه از يزد آمده بود ، شهيد و من را به يزد بردند و شهيد را فردا صبح با عظمت بي نظيري تشييع كردند ... »

خون شهيد موجب رسوايي دوستان آمريکا
با توجه به اينکه بمباران هواپيماهاي ايراني به دستور بني صدر خائن ، موجب شهادت شهيد منتظر قائم شد ، سوالاتي در مورد علت صدور دستور بمباران غنائم باقيمانده از ارتش آمريکا مطرح شد. پاسخ اين سوالات زماني آشکار شد که بني صدر از ايران فرار کرد .
در همان زمان آيت‌الله مهدوي كني ... درباره مسائلي كه در كميسيون ( شوراي انقلاب ) مطرح شد اظهار داشت : « يكي از مسائل ، مربوط به بمباران كردن هليكوپترهاي باقيمانده و شهادت فرمانده پاسداران يزد در جريان اين بمباران و بعضي حوادث ديگر كه در اين باره واقع شده ، بوده است . شوراي انقلاب 3 نفر را مأمور بررسي اين حوادث كرد تا اين حوادث را پي‌گيري كنند تا ببينند ماجراي بمباران چه بوده است و چرا توجه نكردند كه فرمانده سپاه پاسداران يزد شهيد و عده‌اي مجروح بشوند و پاره‌اي حوادث ديگر كه ذكر آن مصلحت نيست . »
همچنين دانشجويان مسلمان يزدي دانشگاه تهران ، خواستار محاكمه عاملين شهادت فرمانده سپاه پاسداران يزد شدند :
« برادر مجاهد محمد منتظر قائم در ركاب بت‌شكن زمان امام خميني و در رابطه با حمله نظامي احمقانه امريكاي جنايتكار كه به لطف خداي تبارك و تعالي در هم شكسته شد به شهادت رسيد . ما اين شهادت پر افتخار را به پيشگاه امام امت و ملت قهرمان ايران و همچنين خانواده محترم شهيد تبريك مي‌گوئيم ، ولي ما شهادت برادر مجاهدمان را در رابطه با يك توطئه عليه انقلاب اسلامي ايران مي‌دانيم و از مقامات مسئول خصوصا شخص رئيس جمهوري (بني صدر) مي‌خواهيم كه چگونگي طراحي اين توطئه را كه منجر به شهادت اين برادر رزمنده شد براي ملت رشيد ايران و خانواده آن شهيد روشن نمايند ...»
نيم ساعت بيشتر از خبر راديو آمريكا مبني بر وجود اسناد در هليكوپترها نگذشته بود که صحراي طبس به بهانه وجود مين و كماندوي خيالي بمباران ميشود. اين اقدام کاملا بر خلاف اصول نظامي و همه موازين منطقي بود. گذشته از اسناد ، هليكوپترهايي از بين رفت که هر كدام چند ميليون دلار ارزش داشت.
رئيس جمهور بني صدر در مصاحبه تلويزيوني پنجشنبه 26/2/59 خيلي عادي با اين " فاجعه " برخورد كرد و با رد وجود هرگونه توطئه ، پس از بيست روز تنها به اين جمله اكتفا كرد كه "مسأله در حال پي‌گيري است"! پس از بمباران هلي‌كوپترهاي آمريکايي‌ها ـ که اسناد و مدارک مهمي مربوط به ادامه‌ي طرح و برنامه‌هاي آنها پس از انجام دادن مرحله‌ي اول عمليات در آنها بود ـ بني صدر علت اين اقدام را از بين بردن فرصت دوباره، براي استفاده‌ي آمريکايي‌ها از اين هلي‌كوپترها اعلام کرد؛ در حالي که اگر چنين احتمالي وجود داشت، باز کردن وسايل و قطعات حساس پروازي کافي بود. که آنها را از کار بيندازد. علاوه بر اين اضافه شدن پنج فروند از مدرن‌ترين هلي‌كوپترهاي جهان به نيروي هوايي ايران مي‌توانست غنيمت جنگي بسيار خوبي باشد که با اين اقدام خائنانه‌ي بني‌صدر تحقق نيافت.

برخي سؤالهاي كلي:
1- نكته اساسي و مهمي كه بايد مورد توجه باشد اينست كه ارتش در زمان وقوع حمله آماده‌باش جنگي به سر مي‌برده است !!
2- در اسفند ماه 1358 به دليل عدم وجود پوشش هوائي در منطقه شرق کشور، استقرار دو دستگاه رادار به تصويب رسيده بود. اين اقدام تا زمان وقوع حادثه انجام نشد . با وجود آماده‌باش نظامي ، رادارهايي كه در آن منطقه وجود داشتهاند ، غير علمياتي اعلام شدند و خبر ورود هواپيماهاي آمريکايي يا اصلا گزارش نشد و يا به اين گزارشها ترتيب اثر ندادند .
3-طبق امريه شماره 256-16-1412 مورخ 3/2/59 (دو روز قبل از حمله آمريکا به طبس)معاونت عملياتي پدافند هوايي مقرر شده بود آتشبارهاي ضد هوايي23 ميليمتري مستقر در تهران ، مشهد ، شيراز ، بابلسر با كليه تجهيزات لازم به مأموريت اعزام گردند . همچنين طبق گزارشات توپهاي ضد هوائي مهرآباد و پادگان منظريه نيز برداشته شد و اين توپها تا تاريخ 6/2/1359 پس از انتقال از محلهاي خود در انتظار و بيهوده در نقطه‌اي مي‌مانند و بعدا در كميسيون مورخه 7/2/1359 و سپس طي نامه شماره 48-2/03-412 به تاريخ 10/2/1359 تعداد آتشبارهاي اعزامي تقليل مي‌يابد و بعدا كلا دستور لغو و مسأله منتفي مي‌شود . يعني بدون هيچگونه استفاده يا عملكردي ، تنها در چند روز تجاوز و توطئه آمريكا ، توپهاي ضد هوائي از نقاط حساس و مورد توجه دور مي‌شوند!
4- هليكوپترهاي آمريكايي در سه نوبت عصر جمعه 5/2/59 ساعت 5/6 و 5/10 شب و صبح شنبه 6/2/59 ساعت 7 بمباران شده‌اند. اين عمل پس از اعلام وجود اسناد در بالگردها و در حاليكه در دو نوبت عصر و صبح هوا روشن بوده است و همچنين در حاليكه نخستين بمباران نيز به شهادت برادر محمد منتظر قائم منجر شده بود ، وقوع يافته است. اين بمباران بدون ترديد به نفع آمريکا تمام شد و تجهيزات نظامي پيشرفته و اسناد محرمانه را از دسترس انقلابيون خارج کرد . در برخي از اين اسناد ، نام ايرانياني که مورد اعتماد آمريکا بودند و کماندوهاي آمريکايي در صورت نياز ميتوانستند از آنها کمک بخماهند ذکر شده بود و بنابراين اين افراد تمام تلاش خود را به کار بستند تا هويتشان فاش نشود. اما شهادت محمد منتظر قائم مردم و مسئولين را نسبت به وجود توطئه حساس نمود و موجب رسوايي توطئه گران شد.

سردار جواد محمدي‌پناه:
با تشكيل سپاه در اوايل سال 1358، كميته يزد به سپاه تبديل شد. هسته اوليه سپاه يزد به‌صورت شورايي تشكيل و شهيد محمد منتظر قائم نيز به‌عنوان مسئول اطلاعات و عمليات سپاه يزد انجام وظيفه كرد.

در ادامه سال 1358 شهيد محمد منتظر قائم به‌عنوان فرمانده سپاه يزد معرفي شد، اما اسفند 58، مهندس ابراهيمي كه اهل قم و استاد دانشگاه يزد بود، به جاي ايشان منصوب و منتظر قائم را به عنوان جانشين فرمانده سپاه معرفي شد.

اوايل سال 59 با شعله‌ور شدن ناامني‌ها در مناطق مختلف كشور، گروهي از پاسداران يزد به سرپرستي نگارنده به پادگان ولي‌عصر(عج) تهران اعزام شدند تا برحسب صلاحديد مسئولان سپاه انجام‌وظيفه كنند.

در تاريخ چهارم ارديبهشت 59 با حمله عراق به پاسگاه مرزي خسروي، مهندس ابراهيمي فرمانده سپاه يزد كه همراه با گروه پاسداران اعزامي يزد به كردستان، در اين مناطق به‌سر مي‌برد به شهادت رسيد و اين حادثه از طريق بي‌سيم به همه افراد گروه در تنگ هوان اطلاع داده شد.

آنان هنوز غم از دست دادن فرمانده عزيزشان شهيد ابراهيمي را با بغض گلو، نجوا مي‌كردند كه از طريق راديو مطلع شدند، در پي تجاوز آمريكا به صحراي طبس و به‌جا ماندن هواپيماها و (بالگردها)، شهيد محمد منتظر قائم كه براي خارج كردن اسناد و مدارك به‌جا مانده به داخل اين پرونده‌ها رفته بود، با بمباران هواپيماها به شهادت رسيده است. بعدها معلوم شد به دستور بني صدر و به تحريك بعضي از نظاميان خائن و به بهانه زمين‌گير نمودن پرونده‌هاي آمريكايي بمباران فوق انجام شده است. اين واقعه هر چه بود نام شهيد منتظر قائم را جاودانه ساخت.

برگرفته از خاطرات شفاهي دوستان وخانواده شهيد
ظهر جمعه 5 ارديبهشت از ستاد مرکزي سپاه تهران با برادر شهيدمان محمد در يزد تماس مي گيرند که: خبر رسيده چند فروند هليکوپتر آمريکايي مردم را در کوير به گلوله مي بندند و يک آمريکايي زخمي شده هم، در بيمارستان يزد است. بلافاصله در بيمارستان ها تحقيق مي شود و قسمت دوم خبر تکذيب مي گردد ولي بعد از ساعتي از دفتر آيت الله صدوقي با سپاه تماس مي گيرند که، اين جا يک راننده تانکر است و ادعا دارد تانکر نفتش را آمريکايي ها در جاده طبس آتش زده اند.
در پي اين گزارش، محمد تصميم مي گيرد که هرچه سريع تر به منطقه بروند و از نزديک با حادثه برخورد نمايند. آخرين دست خط شهيد نشان مي دهد که وضع منطقه را حساس و حضور آمريکايي هاي مسلح و مهاجم را بنابر اخبار و گزارشات رسيده قطعي مي دانسته است، يکي از برادران پاسدار يزدي اين چنين گزارش مي دهد: وقتي قرار شد برويم فرمانده شهيدمان، محمد گفت: اول نمازمان را بخوانيم... ما که نماز خوانديم و برگشتيم، محمد هنوز در گوشه حيات سپاه مشغول نماز بود. او نماز را هميشه خوب مي خواند و اغلب در جمع ما او را به دليل تقوايش پيش نماز مي کردند. با اين همه، اين بار نمازش حال ديگري داشت بعد از آن که تمام شد يکي از برادرها به شوخي گفت نماز جعفر طيار مي خواندي؟ او با خوشحالي پاسخ داد به جنگ آمريکايي مي رويم شايد هم نماز آخرمان باشد در بين راه مثل هميشه شروع کرد به قرآن و حديث خواندن و تفسير و توضيح آن، سوره اصحاب فيل را برايمان تشريح کرد و گفت آمريکا قدرت پيروزي بر ما را ندارد و به توضيح بيشتر مسائل پرداخت، از احاديث نيز استفاده مي کرد.
محمد شهيد با آن که يک فرمانده نظامي خوب بود يک معلم اخلاق و عقيده بود و با آن که در مواقع لازم از قاطعيت و هم چنين خشم و جسوري فراوان برخوردار بود اما در مواقع عادي از همه پاسداران متواضع تر و معمولي تر بود، از اين که به او به چشم يک فرمانده نگاه کنيم ناراحت مي شد و با اين که او مي بايست نقش فرماندهي، و تصميم گيري در طرح نقشه را داشته باشد ولي همواره خود پيش قدم بود و به ويژه در مواقع خطرناک حتماً خودش نخست اقدام مي کرد، از خودنمايي به شدت پرهيز داشت حتي زير گزارشات يا اطلاعيه هايي که اصولاً با نام فرمانده سپاه اعلام يا ارسال مي شد، از نوشتن نامش خودداري مي کرد، کسي که وارد سپاه مي شد امکان نداشت تا مدتي بفهمد او فرمانده ماست. بيشترين کارها را خودش انجام مي داد اغلب شب ها نيز به خانه نمي رفت و حتي به جاي ما هم پست مي داد، غذا خيلي کم و ساده مي خورد، بيشتر روزه مي گرفت، روز قبل از شهادتش هم روزه بود....
راه طبس را با اين که خاکي و خراب بود با سرعت بسيار زياد طي کرديم. در راه از سرنشينان اتومبيلي که از آن جا گذشته بودند، سوال کرديم، گفتند امريکايي ها يک تانکر را آتش زدند، مسافران يک اتوبوس را گروگان گرفته اند و هرچه داشته گرفته اند و .... به سه کيلومتري منطقه فرود هواپيماها و هلي کوپترها که رسيديم، چند تا از برادران کميته طبس آن جا بودند و عده اي هم ژاندارم، که از آنجا پيش تر نمي رفتند و مي گفتند منطقه مين گذاري شده است و خطرناک مي باشد، کماندوهاي آمريکايي هم هستند و ....
برادر شهيدمان محمد با آنها صحبت کرد و گفت دشمن در خاک شما و در محاصره شما مي باشد، باز هم مي ترسيد، پس از چه نمي ترسيد؟ ما که مي رفتيم يک ستوان گفت چون فانتوم ها اين جا پرواز کرده اند مي روم بي سيم بزنم به نيروي هوايي که بداند نيروي خودي در منطقه است. در اين حرکت عده اي از پاسداران فردوس و طبس با ما تا صد متري هليکوپترها آمدند ولي جلوتر نيامدند، ولي ما جلوتر رفتيم محمد به دقت مراقب مين گذاري يا هر نوع تله انفجاري بود به موتورها و جيب هاي آمريکايي که رسيديم اول موتورها را بررسي کرد وقتي مطمئن شد که مواد منفجره به آن وصل نيست رفتيم و آنها را روشن کرده و آنها را به کنار جاده آورديم همچنين جيپ ها را....
موتورها حتي روي کيلومتر شمارش را استتار کرده بودند. محمد خوشحال و خندان گفت: خوب اين هم 5 هليکوپتر نو و مجهز، حال اموال و اشياء آمريکايي ها را مصادره مي کنيم هليکوپترهايي را که در کردستان از دست داده ايم خدا رسانده، و خودش به سمت يکي از هليکوپترها رفت يکي از برادرها هم همراهش بود، طوفاني که مدتي قبل آغاز شده بود کاملاً برطرف شده و هوا صاف بود ساعت حدود 5/6 بعدازظهر بود ناگهان فانتوم ها آمدند و به سمت يکي از هليکوپترها به شدت شليک کردند، آن دو برادر را که داخل هليکوپتر بودند صدا کرديم آنها در حالي که با خود جعبه ها و اشيايي را حمل مي کردند از هليکوپتر بيرون آمدند اما ناگهان فانتوم ها برگشتند و با راکت همان هليکوپتري را که محمد و برادر ديگرمان در آن بود منفجر کردند، يک راکت هم قلب و دست محمد را تکه کرد ....
برادر زخمي ديگري که همراه محمد به داخل هليکوپتر رفته بود مي گويد در هليکوپتر اشياء مختلفي پيدا کرديم از جمله يک کلاسور که چند ورقه درجه بندي شده و مقداري هم رمز در آن بود.... وقتي فانتوم ها آمدند و رفتند برادر شهيد و من از هليکوپتر پايين آمديم و به سرعت دور شديم اما بلافاصله فانتوم ها برگشتند ما به روي زمين خوابيديم و به حالت سينه خيز پيش مي رفتيم برادر عباس گفت: من تير خوردم بعد بلند شد ولي دوباره به زمين افتاد، فرمانده شهيد محمد منتظر قائم هم در طرف ديگر خوابيده بود، رفت و برگشت فانتوم ها ادامه داشت به طرف محمد برگشتيم، ديدم که دست چپش قطع شده و پشت سرش افتاده است او را صدا زدم ولي جوابي نشنيدم، چهره بسيار آرامي داشت چشمانش تقريباً باز بود و لبانش مثل هميشه خندان.
آن قدر آرام روي کتفش بر زمين افتاده بود که فکر مي کردم خواب رفته است، اما زير بغل او پر از خون بود فهميدم محمد شهيد شده و به آرزويش رسيده است. فرداي آن روز جنازه مطهر شهيد محمد منتظر قائم را با آمبولانس به يزد آوردند و با عظمت بي نظيري تشييع کردند و در گلزار شهداي (خلدبرين) يزد به خاک سپردند.

قبل از انقلاب آرزوي پيروزي نهضت امام را داشت و به خاطر عزت اسلام و مسلمين مبارزه کرد. در بحران ها و مشکلات با هوشياري و تيزبيني روبرو مي شد. شايد کساني که او را عميق مي شناختند فکر مي کردند، خشن است ولي محمد براي رضاي خدا غضب مي کرد از رفتار جوانان منحرف و بي عفت عصباني مي شد. از بي نظمي و متظاهرين بدش مي آمد و معمولاً کارهاي پر زحمت را خودش در جمع انجام مي داد و توصيه مي کرد هرچه گفتيد يا بتوانيد عمل کنيد. به روحانيت وارسته و مبارز بسيار علاقه مند بود.

يک روز يک ماشين بار آرد به موقعيت ما در کردستان رسيد. محمد به تنهايي کيسه آردها را به پشت مي گرفت و به انبار مي آورد. راننده کاميون با ديدن اين وضع مي پرسد، فرمانده سپاه اينجا کيست کسي نيست به شما کمک کند. خيلي خسته شده ايد. محمد مي گويد: لازم نيست من خودم اين ها را مي آورم. در آن موقع چند نفر از بچه ها مي رسند و هنگامي که محمد را در آن حال خسته مي بينند به او مي گويند شما نمي خواهد اين کار را انجام بدهيد. ما هستيم. راننده تازه فهميد که محمد خود فرمانده سپاه بوده که به تنهايي آردها را به دوش گرفته است.



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان يزد ,
برچسب ها : منتظر قائم , محمد ,
بازدید : 178
[ 1392/05/16 ] [ 1392/05/16 ] [ هومن آذریان ]
اولين روزسال1344 در شهرستان اردکان ودر خانواده اي متدين و متعهد به اسلام، ديده به جهان گشود. او ازکودکي با درد و فقر و محروميت خو گرفت و با سختي ها مبارزه کرد. شش سال داشت که به دبستان پا گذاشت.
کودکي با هوش و کنجکاو بود به طوري که نظر معلمان را به سوي خود معطوف داشت. دوران دبستان را با نمرات خوب و عالي همراه با اخلاقي پسنديده و نيکو سپري کرد.
در سن يازده سالگي به مدرسه راهنمايي شيرين قدردان(سابق) راه يافت. در اين دوران بود که فرياد اعتراض و خشم امام بزرگوارمان عليه شاه و دستگاه جبار و ستمکار بلندتر از گذشته شده بود .در آن دوران ايران ومردم ظلم ناپذير آن را شور ديگري فرا گرفته بود و جوانه هاي انقلاب از خاک سر برمي آورد.
شهيد محمد پايدار مثل ميليونها کودک ,نوجوان وجوان پاکباز ديگر، با شرکت در راهپيمايي ها و پخش اعلاميه هاي انقلاب و حضرت امام خميني ,بانک رساي خود را عليه رژيم ستم شاهي پهلوي ودر دفاع از انقلاب اسلامي فرياد مي کرد.
او با قبول خطرات زياد وتلاش هاي بي وقفه براي پيروزي وپايداري انقلاب اسلامي ,مراتب عشق و شور انقلابي خود را به اسلام و امام خميني به اثبات رساند.
مدتي در بسيج فعاليت داشت .بعد از آن احساس کرد جهاد سازندگي محل مناسبي براي سازندگي و آباداني کشور است وبه آنجا رفت.
با تشکيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي و مشاهده تلاش و خدمت بي وقفه اين نهاد مردمي درپاسداري از دستاوردهاي انقلاب اسلامي ,محمد پايدار جهاد سازندگي را رها کرد وبه سپاه پيوست.
با شروع جنگ تحميلي عراق عليه ايران محمد سلاح را به دست گرفت وجاعانه چون شير به نبرد اهريمنان پليد برخواست.
ا و با انتخاب جهاد در راه خدا , در راهي پا نهاد که راه انبيا, صديقين و شهدا بود.
با جبهه رفتن , رفتني را آغاز کرد که مقصدش رسيدن به نعمت شهادت و بهشت بود. دلي به بزرگي دريا داشت ,گرچه به نگاه چشم هنوز نوجوان بود اما به نگاه دل، بزرگ و با انديشه ي عميق بود. در مراجعه نخست به مسئولان ,براي حضور در جبهه هاي حق عليه باطل، کوچکي سنش عاملي شد تا آنها به رفتنش رضايت ندهند و ممانعت کنند، اما شور و هيجان و بي صبري محمد بيش از آن بود که بتواند ماندن را تحمل نمايد. لذا آن قدر اصرار کرد تا نهايت با رفتن او به جبهه موافقت کردند و اين موافقت براي او بيش از حد خوشحال کننده بود. به طوري که در پوست خود نمي گنجيد.
شهيد محمد پايدار پس از فراگيري آموزش هاي لازم وارد جبهه ي جنوب شد در حالي که در اين زمان دوران تحصيل دبيرستان را مي گذراند . تحصيل را خيلي دوست داشت، بي ترديد سنگر مدرسه و درس براي انساني دلسوز و متعهد چون محمد مهم و خطير بود. اما در شرايطي که دشمنان به کشور حمله نموده بودند, براي محمد سنگر جبهه از هر سنگر ديگر مهم تر و دلپذيرتر بود.
او مدرسه و تحصيل را ناديده گرفت و به مدرسه عشق، جبهه سفر کرد ,اما رهايي از مدرسه به درس او لطمه اي نزند. او در حالي از سنگر مدرسه و درس به سنگر جبهه مي رفت که در جبهه نيز دست از تحصيل علم بر نداشت. او همزمان در دو سنگر مبارزه با دشمن و تحصيل علم ,حضور داشت.هر سال برخوردار از نمرات عالي بود، آن طور که همکلاسي ها و معلمانش را به تعجب وا مي داشت و اين نهايت استعداد، هوش و توانمندي بود که مي شود از يک نفر در سن محمد انتظار داشت.
مدتي بعد ,عزيمت به منطقه پاوه و سرپل ذهاب در جبهه هاي غرب ,نقطه عطفي در زندگي محمد بود ؛ اين کوچ و سفر، در او شوري عجيب و وصف ناپذير ايجاد کرد و او را عاشق و شيفته جنگ و نبرد با دشمنان دين خدا ساخت .
اين تحول چنان به سوي معبود وابسته اش نمود که از هر وابستگي و دلبستگي ديگر دنيوي او را رهانيد. جبهه، خانه او شد و سنگر، محرابش.
در اکثر عملياتي که از سوي ايران براي بيرون راندن وتعقيب متجاوزين انجام مي شد, شرکت داشت.
در عمليات رمضان در اثر اصابت ترکش خمپاره به قسمت ران پا مجروح شد و براي مدتي در بيمارستان بستري شد.
پس از بهبودي، به سوي جبهه شتافت ,اوبعد از اين مجروحيت مي گفت: «با حضورم در چندين عمليات پي در پي و مجروح گشتنم هرگز از رفتنم منصرف نخواهم شد.»
بعد از آن در عمليات والفجر يک , دو و سه شرکت کرد.اين دوران, زماني بود که مي رفت محمد پايدار دوران چهار ساله دبيرستان را با موفقيت به پايان برساند .
پس از اخذ ديپلم با شرکت در آزمون سراسري توانست در دانگاه ودررشته زيست شناسي قبول شود.
پس از طي يک ماه تحصيل , دانشگاه را رها نمود و جبهه را بر دانشگاه ترجيح داد .
اوتجارب زيادي در طول حضورش در جبهه اندوخته بود ودر مراتب مختلف فرماندهي ,امتحانش را پس داده بود.
اين بار به اصرار فرماندهان به عنوان فرمانده گردان ذوالفقار انتخاب شد.
براي دومين بار مجروح شد, جراحت ناشي از ترکش خمپاره که در قسمت شکم ايشان به وجود آمده بود به حدي عميق بود که نام ايشان را در فهرست شهدا ثبت کردند.
با وجود زخم شديد و عميق، محمد زنده ماند ,به خاطر اين که او هنوز کارهاي نيمه تمام زيادي داشت. هنوز عظمت، ايثار، شهامت و شجاعت او بر همگان عيان نشده و پوشيده بود. پس باز زنده ماند ,چرا که هنوز زود بود که رخت بربندد. زنده ماند براي آفريدن افتخاراتي ديگر و نماياندن اشارات نو، يکي از اين افتخارات ,تصميم جدي براي تحصيل در حوزه ي علميه بود. تنها سنگري که پس از جبهه مي توانست جان تشنه او را سيراب نمايد و او را قانع نمايد,حوزه ي علميه بود,جايي که براي تحصيل کنندگان درآن ,افتخار همسنگري امام صادق (ع) و سربازي امام زمان (عج) را ,داشت.
کمتر از شش ماه از راهيابي او به حوزه نگذشته بود که بار ديگر, اين شوريده مست و بي قرار, تصميم به شرکت مجدد در جبهه گرفت و اين در حالي بود که هنوز جراحتش به طور کامل مداوا نشده بود. مسئولان اجازه رفتن را به ايشان نمي دادند ولي از آنجا که نيروي ايمان و حرارت عشق به اسلام و مجاهدت در راه خدا هرگاه در جان و دلي لانه نمايد برترين و قوي ترين نيروهاست و چيزي جلودار آن نخواهد شد ؛محمد پايدار عزيمت نمود و سنگر جبهه را بر ماندن در حجره ترجيح داد . تا موافقت مسئولان را به دست نياورد از پاي ننشست و آرام نگرفت. عاقبت به جبهه جنوب شتافت.
اما اين دفعه برخلاف دفعات قبل شور و حالي ديگري داشت. اين دفعه براي اين بي قرار منتظر که عمري را به اميد نوشيدن جام شيرين شهادت در جبهه ها و سنگرهاي نبرد گذرانده بود، لحظات رنگ ديگري داشت.
محمد به اوج عرفان و ايمان رسيده بود و همه ي خوبي ها، عظمت ها و بزرگي هايش برملا شده بود . به تمام معنا محبوب خدا شده بود و مشتاق وصال ,ديگر کار نيمه تمامي نداشت،
عمليات بدر در تاريخ 11/1/1364 بهانه اي شد تا محمد پايدارآسماني شود و به آرزوي ديرينه اش که وصال معبودش بود,برسد.
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامورايثار گران يزد ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد









وصيت نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
نگوئيد آنان که در راه خدا کشته مي شوند مرده اند بلکه زنده اند آنان وليکن شما درک نمي کنيد. قرآن کريم
با سلام به امام امت, اين نائب امام عصرمان ,بت شکن قرن، ابراهيم زمانه، فرمانده کل قوا ,خميني روح خدا. و با سلام به شهداي راه حق و حقيقت، آن کساني که با نثار جان خويش عزت و شرف را براي اسلام به ارمغان آوردند.
حضور محترم امت شهيدپرور، از آنجايي که شايد در آخرين لحظات زندگي ام به سر مي برم و مدت زيادي به عمليات نمانده ,چند کلمه را به عنوان وصيت نامه مي نويسم، قبل از هر چيز هدف خويش از رفتن در اين راه را در جمله اي مختصر بيان مي کنم، خواهران و برادران گرامي، ما در موقعيت حساس و تعيين کننده اي قرار گرفته ايم. اسلام عزيز توسط استعمارگران مورد تهديد قرار مي گيرد و اين وظيفه ماست که از دين و ايمان دفاع کنيم و متجاوز را سرجايشان بنشانيم.
خدايا من نمي دانم چگونه شکر تو را به جاي آورم که اين گونه موقعيتي را نصيب ما گردانيده اي. همواره آرزو داشتم که اي کاش در روز عاشورا در رکاب امام حسين (ع) مي بوديم و در راه احياي دينمان، ياري حسين (ع) مي کردم و اينک آن زماني که آرزويش را مي کشيدم پيش آمده و امروز صداي هل من ناصر ينصرني امام حسين (ع) از گلوي فرزندي از تبار حسين بيرون مي آيد که ؛به دفاع برخيزيد.
زماني مرگ انسان فرا مي رسد که بايد از اين دنياي فاني رخت بربندد و به ديار ديگر بشتابد و در اين رفتن ما بايد فکر اين را بکنيم که در آن دنياي جاودانگي چه چيز داريم که براي خداوند عرضه کنيم و در پيشگاه باري تعالي رو سياه نباشيم و حال که ما بايد ره توشه اي را بر آن زندگي تهيه کنيم چه بهتر که به جهاد در راه خدا برخيزيم و در لشکري ثبت نام کنيم که لشکر جندالله نام دارد و در نبردي شرکت کنيم که جهادش خوانند و چه سعادتي بالاتر از اين که بالاخره با مرگي از اين دنياي فاني رخت بربنديم که شهادتش خوانند و به آنجا پرواز نمائيم که ملکوتش خوانند.
اميدوارم اگر خداوند تبارک و تعالي اين سعادت عظمي را نصيبم گرداند. نتيجه شهادتم و خون و رفتنم آن باشد که اسلام باقي بماند و ظلم سرنگون گردد.
امت شهيد پرور اين جمله را به عنوان وصيت نامه يک شهيد در گوش خود داشته باشيد که اگر مي خواهيد نتيجه شهادت هاي فرزندان شما و حماسه آفريني هاي آنها بقاي اسلام و تثبيت انقلاب بشود, امام را, اين نعمت خدادادي را همچون گوهري گرانبها نگهداريم و همواره گوش به فرمان رهنمودهاي پيامبرگونه ايشان باشيم.
خدايا به ما توفيق حرکت در صراط مستقيم را عطا بفرما.
خدايا اکنون که ياران حسين (ع) به ياري دين خدا و رسول گراميش حضرت محمد (ص) برخاسته اند, آنان را در اين راه پيروزي بخش.
خدايا به ما اکنون مرگي را عطا کن که مورد رضاي تو باشد و ثمره ي آن تثبيت اسلام و دين حق شود.
خرم آن روز کزين منزل ويران بروم
راحت جان طلبم از پي جانان بروم






خاطرات
برگرفته از خاطرات شفاهي خانواده ودوستان شهيد
دوستاني که نتوانستند به مدرسه بروند
خانه اي محقر روي لولاي خود چرخيد و صداي خشني کرد و پسرکي هفت هشت ساله از خانه بيرون آمد. پسرک با قدي متوسط و موهايي خرمايي و با چشماني سياه ؛ قيافه زيبايي داشت او همچنان که در کوچه راه مي رفت زير لب خود زمزمه مي کرد.
پس از چندي به انتهاي کوچه که يک دو راهي بود رسيد و پسرک در راهي که هميشه از آن عبور مي کرد به راه رفتن خود ادامه داد .در اين مدت به هيچ کس و هيچ چيز برخورد نکرده بود . از خلوت بودن کوچه تعجب کرده باشد با چشمان متعجبش به اطراف کوچه نگاه کرد. کسي را نديد ,مانند کسي که از چيزي ترسيده باشد شروع به دويدن کرد. صداي پايش که روي زمين کوچه مي خورد تنها مونس او بود.
پس از چندي نزديک پياده روي خيابان سرکوچه رسيد و از سرعت قدم هايش کاست . وقتي که پايش را روي سنگ فرش پياده رو گذاشت لحظه اي ايستاد و به اطراف خيابان نگاه کرد . اتومبيل ها با سرعت از خيابان مي گذشتند مغازه دارها کم کم ,مغازه هاي خود را مي گشودند. پسرک روي پياده رو شروع به حرکت نمود نگاه کنجکاوانه اش در اطراف مي چرخيد و گاهي جلوي مغازه اي توقف مي کرد و اجناسي که پشت ويترين ها چيده شده بود را تماشا مي کرد. بعد از مدتي وارد کوچه اي شد و زنگ خانه شماره پنج را فشار داد .مدتي ايستاد تا اينکه پسرکي هم سن و سال خودش درب خانه را باز کرد و به او سلام کرد .او از پسرک خواست داخل خانه بيايد, اما پسرک گفت : هرچه زودتر کتاب هايت را بياورد تا با هم به مدرسه برويم. اوديگر چيزي نگفت و داخل خانه رفت . بعد از مدتي کتاب هايش که داخل کيفي چرمي بود را همراه خود آورد.
با هم به راه افتادند. بعد از گذشتن به چهارراه خيابان رسيدند .مردم در پشت خط سفيد جمع شده بودند و اتومبيل هاي زيادي در حرکت بودند. دو پسر هم در گوشه اي ايستادند و به تماشاي اطراف پرداختند. بعد از چندي پليس سوتي زد و اتومبيل ها ايستادند . مردم در روي خط سفيد شروع به حرکت کردند ولي پسرها آن قدر سرگرم تماشا بودند که سوت پليس را نفهميدند . وقتي که پليس براي دومين بار سوت زد يکي از پسرها متوجه سوت پليس شد ولي در اين هنگام نوبت اتومبيل ها بود که حرکت کنند. پسرک ناراحت شد و دوستش را صدا کرد . پسرک ديگر هم به ساعت کوچکي که به دستش بسته بود نگاهي کرد و گفت فقط 25 دقيقه وقت داريم .
پليس دوباره سوت زد و اتومبيل ها توقف کردند . مردم بر روي خط سفيد شروع به حرکت کردند. پسرها هم در لابلاي جمعيت شروع به حرکت کردند و به آن طرف خيابان رفتند. اين دفعه پسرها خيلي تندتر از پيش راه مي رفتند تا زودتر به مدرسه برسند ,اما نگاه آنها مانند لحظات پيش متوجه اطراف خيابان و مغازه ها بود.
دوستش پا روي شلنگ آبي که از پياده رو مي گذشت گذاشت و ليز خورد و در داخل جوي آب کنار پياده رو افتاد.
پسرک فريادي کشيد و از حال رفت .ردم در اطراف جويآب جمع شدند و کمک کردند تاسرک را بيرون آوردند .يکي از آنها آبي تهيه کردند و به سر و صورت پسرک زدند دوستش با ديدن کثيفي لباسهاي اوناراحت شد.آنها آن روز باهم به مدرسه نرفتند.







آثار باقي مانده از شهيد
بسم الله الرحمن الرحيم
حکايت رزم دليرانه مجاهدان جبهه نور
در روز پنج شنبه 26 مهرماه 1363 رژيم دست نشانده عراق در پي تبليغات وسيعي مبني بر کاهش قدرت رزمي نيروهاي اسلام و تقويت نظامي نيروهاي خود، براي اينکه سوژه اي براي تبليغات مسموم تبليغاتچي هاي خود فراهم کند، دست به عمل احمقانه اي زد.
آن تعدادي از نيروهاي عراق که استعداد آنها بيش از يک گردان بود پس از اجراي يک آتش سنگين توپخانه و خمپاره انداز بر روي مواضع نيروهاي ما در پاسگاه زيد شروع به پيشروي کردند و مسافتي را در حدود 700 متر به اشغال خود درآورند.
در جريان اين پيشروي کفر ستيزان جبهه نور با نبردي بي امان و نابرابر با تعداد نيرويي در حدود 30 نفر در مقابل بيش از 300 نفر به استقامت و پايداري پرداختند. خبر يورش احمقانه خفاش صفتان شب پرست جبهه ظلمت به گوش دلير مردان پشت خط در جبهه نور رسيد. بلافاصله پويندگان راه حسين ابن علي عليه السلام, رزمندگان حماسه ساز کفر ستيز ,شب شکنان هميشه پيروز، لباس رزم برگرفتند و سلاح هاي آتشين خود را در دست فشردند و آماده شدند. همه آماده رزم، همه مصمم به درهم کوبيدن دشمن, حالت مصمم شان بيانگر پيروزي حتمي آنها بود.
عزيزان به صف ايستادند چون (بنيان مرصوص). و آن گاه قدم به ميدان نهادند در حالي که اسلحه آتشين در دست و عشق خدا در سر داشتند.
آري پيکار جويان شب شکن به ميدان قدم نهادند تا دشمن را که احمقانه دست به تجاوز زده بود با مدد الهي درهم کوبند. اين خداجويان با تاکتيکي ماهرانه دشمن را در دو جناح مورد حمله قرار داده و پس از يک رزم دلاورانه ,نيروهاي دشمن را به محاصره خود درآوردند. در جريان اين نبرد ظفرمندانه حدود 200 نفر از قواي عراقي به هلاکت رسيد و تعدادي نيز از ترس فرار را بر قرار ترجيح دادند. بعضي از آنها در آبي که خود براي جلوگيري از عبور نيروهاي ما به منطقه بسته بودند خفه شدند و تعدادي نيز با ذلت و خواري تمام به اسارت نيروهاي رزمنده ما درآمدند. آري آنگاه که گاه جنگ و جهاد مي رسد اين ايمان است که قدرت هاي شيطاني را درهم مي شکند و عزيزان ما از آنجايي که از ايماني قوي برخوردار بودند ,توانستند اين گونه شجاعانه بجنگند و دشمن را به خاک مذلت نشانند .
به شما دليران در جبهه حق که اين چنين مردانه با خصم جنگيديد و او را به خاک مذلت نشانديد ؛صد آفرين به بازوان پر توانتان که نشات گرفته از ايمانتان است، مرحبا که با رزمتان آبروي رهبر عظيم الشان را حفظ کرديد.

اسلام به عنوان آخرين دين الهي بشر را به سوي نور وهدايت دعوت کرده است.پيامبر بزرگوار اسلام در راه اين دعوت چه بسيار سختي ها و ناراحتي هايي که تحمل نکرده، او که بر سر راهش خار مغيلان ريختند. بارها و بارها او را سنگ باران کردند.
دندان مبارکش را با پرتاب سنگ شکستند وليکن با همه اين بلاها و کينه توزي هاي سران قريش ,پايدار مي نمود ودين خدا را با خون دل خويش گسترش داد .اوبا رسالت عظيم نبوت ,جهاني که در ژرفاي عميق ظلمت فرو رفته بود را نجات بخشيد. تمامي خدايان دروغين را درهم فرو شکست وبه روي همه ي خدايان آن روز خط بطان کشيد و آئيني نو را براساس دستورات الهي بنيان نمود. رنج ها و سختي ها را بر خود هموار نمود تا آنجا که به جامعه ي آنروز که تا فرق سر در منجلاب فساد و تباهي فرو رفته بود, جان ديگري بخشيد. محمد(ص) آمد تا پناهي باشد براي کساني که در زير بار ستم جباران آن دوران ,کمرشان خرد شده بود.
آري، محمد(ص) به عنوان يک ذخيره الهي و يک عصاره نبوت و پيامبري از جانب خداوند به سوي مردم آن روز فرستاده شد تا آئيني را بنيان نهد که بشريت را به سوي تعالي و پيشرفت سوق دهد؛ رذائل غير انساني را بزدايد، برادرکشي ها، خون ريزي ها، زنده به گورکردن دخترها، بت پرستي ها و کينه توزي ها را از ميان بردارد و به جايش، روح محبت و دوستي، تعاون و همکاري، و يکتا پرستي را به ارمغان آورد.
آري محمد(ص) آمد و دنيايي را غرق نور نمود، انسانيت را به مقام الهي فرد باز گرداند و روح عدالت و يکتاپرستي را در انسان ها زنده نمود.
از طرفي امروز مصادف است با تولد ديگري از امامان عظيم الشان مکتب اسلام, امروز مصادف است با ولادت امام جعفر صادق (ع) بنيان گذار مذهب جعفري. در عصر خفقان فوق العاده که حکومت بني اميه و بني عباس همه زحمات پيامبر و مجاهدان صدر اسلام را به بازي گرفته بودند و چهره ي تابناک آئين اسلام را با رفتار ناشايست خود وارونه و سياه جلوه مي دادند و اسلام راستين و مکتب تشيع مي رفت که براي هميشه فراموش شود. امام ششم قيام کرد و با تدبيري خاص اسلام را احياء کرد و به بازسازي احکام و معارفش همت گماشت.
ما ميلاد شکوهمند آن پيشوا و رهبر آسماني و الهي يعني حضرت محمدبن عبدالله (ص) و امام جعفر صادق (ع) را به پيشگاه حضرت ولي عصر (عج) امام زمان و نائب برحقش امام امت و نيز به امت اسلامي و مسلمانان جهان تبريک و تهنيت مي گوييم و توفيق نهايي همه مسلمين ,به خصوص پيروزي نهايي رزمندگان اسلام را از خدا مصلحت نموده و براي همه آنها آرزوي موفقيت مي کنيم.

بسم الله الرحمن الرحيم
حضور محترم پدر و مادر مهربانم و خواهر و برادرهايم
سلام عليکم
اميدوارم سلام گرم و صميمانه مرا که از راهي دور به شما مي رسد پذيرا باشيد. در ضمن اميدوارم که عيد نوروز را با خوشحالي تمام پشت سر گذاشته باشيد و اين سال، سال پيروزي رزمندگان اسلام باشد. بهرحال سال نو بر همه شما مبارک باد.
ما نيز در اينجا عيد داشتيم و از هداياي امت حزب الله است که زحمت کشيده بودند و شيريني فرستاده بودند ؛ يک عيد نوروز کامل داشتيم.
شايد گله داشته باشيد که چرا نامه را دير نوشتم. بايد بگويم که اين تقصير من نيست بلکه اين تنها به اين خاطر بوده که مدتي نامه از اهواز بيرون نمي رود و لذا نوشتن نامه هم بي فايده است و حال اين نامه هم درست نمي دانم به دستتان مي رسد يا نه. در پايان آرزوي سلامتي براي عصمت و فاطمه و علي و مهدي را دارم .
سلام مرا به دايي علي و دايي محمد، خاله فاطمه، خاله بتول، خاله ملکه، خاله صديقه، ننه و آقا بابا، رضا و اصغر و حسين و ديگر آشنايان برسانيد.

 



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان يزد ,
برچسب ها : پايدار اردکاني , محمد ,
بازدید : 198
[ 1392/05/16 ] [ 1392/05/16 ] [ هومن آذریان ]

وصيت‌نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
اناالله و انا اليه راجعون .
به راستى و به حق همه از خدا آمده ايم و عاقب ما به سوى خداست .
با عرض سلام به پيشگاه منجى عالم بشريت حضرت مهدى(عج) و نايب بر حقش امام خمينى و با درود و سلام به امت با وفاى ايران خصوصا شما امت شهيد پرور ميبد و با عرض سلام به رهبر شهرستان خودمان آيت ا... عرفانى و با عرض سلام به پدر و مادر خودم .
اى مردم ,كسى نيستم كه شما را وصيت و يا نصيحت كنم ولى تذكرى دارم كه به شما مى گويم : اولا اينكه خود را تزكيه كنيد و مبادا از پيروى امام امت دست برداريد. شما ملتى هستيد كه اسلام را زنده نموده ايد و اكنون مسئوليت شما سخت تر است چون اسلام از هر طرف مورد حمله قرار گرفته است و بايد همگى جان و مال را فداى اسلام كنيم نه اسلام را فداى جان و مال . جانى كه عاقبت به سوى خالقش مى رود و انسان در روى زمين كارى ندارد جز اينکه جان خود را با بهاى خشنودى و رضايت خدا فدا كند . هر آنچه امام و روحانيون متعهد مى فرمايند آنرا عمل كنيد و اسلام را غريب نگذاريد.
اى مردم اسلام وقرآن غريب هستند و هنوز چهره زيباى آن براى مردم و خودمان

آشكار نشده است و اين بايد به دست خليفة الله كه شما مردم هستيد آشكار شود . بايد موقعيتى درست كنيد كه تمام محروميان و مستضعفان نجات پيدا كنند و تمام سركشان و مستكبران خوار و ذليل گردند .
از شما خواهران مى خواهم كه حجاب و عفت اسلامى خود را حفظ كنيد و بدانيد جامعه وابسته به عفت اسلامى است تا شما پيرو قرآن وفاطمه و زينب باشيد . جوانان ما كه فرزندان پاك شما هستند عاشقانه به سوي معشوق خود مى روند . پيام ديگر اين است كه از قليلى ( اندكى) شماها مى خواهم كه خانه عنكبوت براى خود درست نكنيد و بدانيد كه عاقبت جز هلاك شدن راهى نداريد و به داد اسلام برسيد و بدانيد كه خدا محتاج به استعانت و عبادت شما نيست. اگر دين او را يارى نكنيد او دينش را به امينى ديگر مى سپارد ، مى خواهم بگويم بيشتر يارى كنيد و جبهه ها را پر كنيد تا شهدا و خانواده هايشان را از خود راضى نمائيد تا خدا از همه شما راضى باشد .
پيام من به شما منافقان و كور دلان اين است برويد گم شويد, بدانيد كه اگر هر مكر و حيله اى در برابر خدا ببنديد عليه خودتان استفاده مى شود .
تو اى ابرقدرت غرب آمريكا و شرق بدانيد كه كور خوانده ايد كه مى توانيد آتش اسلام را خاموش كنيد اگر تمامتان متحد شويد و بخواهيد كوچكترين لطمه اى بزنيد, شكست مى خوريد .
از شما مردم مى خواهم كه نفرت و دشمنى خود را با اينها زياد كنيد چون دشمن خدا هستند ، و از شما مى خواهم پشتيبان امام و روحانيت متعهد باشيد كه رمز پيروزى اسلام همين است و وحدت خود را محكمتر كنيد و از آن جنگ وجدالها ما بين خودتان بپرهيزيد . تا مى توانيد قلب مولايمان را خشنود گردانيد .
پدر و مادرم تبريك عرض مى نمايم و ليكن خود اقرار مى كنم كه نتوانستم دين خود را نسبت به شما ادا كنم و از شما خواهش مى كنم از شهيد شدنم ناراحت نباشيد و حتى اگر بدنم را نيافتيد و يا ناقص و سوخته يافتيد خوشحالتر باشيد و مانند زينب و زين العابدين در مورد قاسم و على اصغر عمل كنيد .
از برادرانم مى خواهم كه مرا ببخشيد چون مى دانم برادرى خوب برايشان نبوده ام و از خواهرانم طلب رضايت مى كنم و از تمام شما مردم طلب رضايت مى كنم .
والسلام - ومن الله التوفيق رزمنده محمد فاضلى






آثار باقي مانده از شهيد
اعوذ بالله من الشيطان الرحيم
بسم الله الرحمن الرحيم
سلام عليکم اي پدر عزيز و مهربانم اميدوارم که فرزندت را عفو کني و مرا ببخشي که در حق تو کوتاهي کردم و حتي موقع عازم شدن به جبهه با تو خداحافظي نکردم.
اي پدر اکنون که اين يادداشت براي تو مي نويسم يک روز ديگر بيشتر به موقع پيکار با دشمن خدا نمانده است و شايد اي پدر شب آينده به معشوقم بپيوندم, اميدوارم مرا حلال کني و خداي را شکر مي کنم که همگي از من راضي هستيد .
چند چيز از تو مي خواهم :
يکي اينکه اي پدر هر وقت توانستي حتماً به قتلگاه من بيا و ببين اي پدر من در کجا و آقايم اباعبدالله در کجا شهيد شده اييم, آقايم اباعبدالله از تشنگي شهيد شد و هم اکنون من از شطي عبور کرده ام که آقايم را از آن محروم کردند و اميدوارم که به حال مظلوميت اباعبدالله گريه کني .
ديگر اينکه اميدوارم شهادت من موجب صلح و صفا ميان شما و مادر و برادران و خواهرانم باشد و ديگر از تو اي پدر چيزي نمي خواهم جز طلب حلاليت مي کنم فرزند ت محمد فاضلي
وسلام عليک يا امي اي مادر مهربان که من بعد از خدا و چهارده معصوم خصوصاً فاطمه زهرا کسي مهربان تر از تو ندارم.
اميدوارم اي مادر حقي که بر من داري و شيري که به من دادي حلال کنيد و اميدوارم مادرم از من راضي باشي. هم اکنون که براي تو اي وصيت را مي نويسم مادرجان چند ساعتي بيش تا موقع آن ساعت نرسيده است اي مادر؛ از قول من تمام برادران و خواهرانت را سلام مي رسانم و به تو تسليت عرض مي کنم راجع به فوت مادرت و حتماً از طرف من به پدرت تسليت برسان.
اي برادران : علي جان و محمود جان و حسن جان و مهدي جان وفرهاد جان اکنون که چيزي از زندگي ام باقي نمانده است از شما بسيار چيز مهمي مي خواهم آن اينکه من در راه خدا شهيد شدم و خيلي از شما مي خواهم که مثل برادر شهيدتان باشيد و مبادا خون مرا لکه دار کنيد و از همه شما طلب حلاليت مي کنم.

بسم الله الرحمن الرحيم
در تاريخ 12/1/64 عمداً نماز (صبح) قضا کرده در تاريخ 12/10/64
خدايا بعضي از مواقع نشاطي در من موجود مي آيد که مشتاقانه مي خواهم به سوي تو بيايم. خدا يا ,پرده هايي مانع رشد من مي شود که فقط به رحم و برکت تو است که اين حجابها دريده مي شود .
پس اي خدا مرا کمک و مدد کن و مرا جزء يکي از صالحين قرار ده.
خدايا امشب شب جمعه است و بعد از نماز مغرب حالي به من دست داد که فرمانده ام را ببينم و اگر او را ببينم خدايا اطمينان قلب من بيشتر مي شود پس اي خدا با نشان دادن آقا ,به من اطمينان بيشتري عنايت فرما.
خدايا چنان عرفاني به ما عنايت فرما که وقتي در مقابل دشمن رسيدم خوف و ترديد از ما بريده شود و فقط تو را به چشم دل وفرمانده ام را با دو چشم (دل و سر ) ببينم
خدايا من که در عمليات قدس کاري نکردم که اين جور اين برادران به من لطف مي کنند و نمي دانم خدا در آينده مي توانم خدمتي کوچک يعني (نثار خون) به تو بکنم يا نه.
اميدم هست که خدايا مرا بپذيري و مرا با پيامبر و علي و فاطمه و حسن و حسين و 9 فرزند پاک حسين محشور کني.
خدايا حرفي ندارم زخمي بشوم يا معلول و يا اسير فقط خدايا از اين مي ترسم که بر اثر فشارهاي زياد قدرت تحمل و صبر نداشته باشم ,پس اي خدا در هر حال و هرجا مرا حافظ باش که تو بهترين حافظي و در بلاها و مصيبت ها مرا صبر ده تا من اصلاً غمي و اندوهي را حس نکنم.
خدايا طعم شيرين شهادت را به من بچشان و توفيق رسيدن به اين درجه به من عنايت فرما. 



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان يزد ,
برچسب ها : فاضلي شورکي , محمد ,
بازدید : 156
[ 1392/05/16 ] [ 1392/05/16 ] [ هومن آذریان ]

مدير برنامه ريزي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي استان يزد

 


سال 1334 ه ش در خانواده اي متوسط و معمولي در منطقه سرچشمه زارج در استان يزد  به دنيا آمد.
محمد تحصيلات ابتدايي و راهنمايي را در زارج گذراند و به دليل نبود دبيرستان در زارج براي ادامه تحصيل در دوره متوسطه به يزد رفت .
ازكودكي وبه خصوص دوران  نوجواني مذهبي بود.او علاقه ي زيادي به اسلام ومذهب درخشان تشيع داشت .او هميشه از جو ضد مذهبي حاكم بر جامعه طاغوتي در دوران حکوکت پهلوي رنج مي برد وآرزوي برپايي حکومت اسلامي را داشت.
محمد كريمي بعد از پايان دوره دبيرستان در آزمون سراسري شرکت کرد وبا قبولي در رشته مهندسي تاسيسات به تحصيل پرداخت .او در دانشگاه يكي از فعال ترين دانشجويان مذهبي بود و از هيچ كوششي براي افشاي حكومت ظالمانه شاه خائن و اختناق و ديكتاتوري حاكم بر كشور كه توسط آمريكا و نوکر گوش به فرمانش اجرا مي شد ,واهمه اي نداشت .
با تلاشها ومبارزات مردم ايران حکومت وابسته وخائن پهلوي در 22بهمن ماه 1357ساقط شد وحکومت جمهوري اسلامي که خواست تمام مردم ايران بود ,برقرار شد.بعد از پيروزي انقلاب محمد در دانشگاه ودر مقابل عده اي از گروهکهاي منحرف که قصد داشتند جوانان ايران را به گمراهي وتباهي بکشند,ايستاد وبه سختي از انقلاب اسلامي وارزشهاي متعالي آن  دفاع كرد .
محمد مانند كوه استوار و مقاوم بود و در برابر توطئه هاي گروها ضد انقلابي بويژه منافقين ايستادگي مي كرد ,او تا آنجا كه در توان داشت در رسوائي اين خائنين به اسلام مي كوشيد.
سه ماه از انتخاب بني صدر خائن به عنوان رياست جمهوري نگذشته بود كه محمد به انحراف بني صدر پي برد و بسيار متاسف شد. او مي گفت در حالي که  بني صدر مي تواند با خدمت به مردم از مواهب دنيوي و اخروي اين موقعيت  استفاده کند , به آرمان يك ملت خيانت مي كند .او تا آنجا كه توان داشت افکار خطرناک ليبرالها را افشا مي كرد , بارها گفته بود كه از حرفهاي بني صدر چنين بر مي آيد كه ضد ولايت فقيه است .
محمد مي گفت: بايد هرچه زودتر اين عنصرخطرناک براي مردم شناخته شود .او به ولايت فقيه به شدت عشق مي ورزيد ودر زماني كه خيلي ها شهيد مظلوم بهشتي را نمي شناختند وبعضا تهمت هايي به او مي زدند,او به بهشتي به شدت علاقه نشان مي داد و با حزب جمهوري اسلامي همكاري مي كرد .
او با شناخت عميقي که از خطرات پيش روي انقلاب اسلامي داشت, به عضويت سپاه پاسداران درآمد تا به گفته ي خودش از نفوذ عناصر منافق در نهادهاي انقلابي جلوگيري کند.
پس از  ورود به سپاه ,اورا به عنوان مدير برنامه ريزي سپاه يزد منصوب کردند,گرچه ماموريت سازماني او برنامه ريزي بود ولي محمد پس از انجام وظايف سازماني به بخشهاي عملياتي سپاه مي رفت وبه کمک همکارانش مي شتافت.
او با اقدامات بنيادين خود تمام نقشه هاي منافقين در استان يزد را نقش بر آب کرد,در واقع با حضور محمد در يزد منافقين ودشمنان داخلي مردم ايران احساس مي کردند ديوار آهنيني در مقابل آنها قرار دارد.
آنها که توان مقابله منطقي وعقلاني با محمد را نداشتند در يازدهم بهمن1359 در شهر اردستان اورا به شهادت رساندند .
همرزمانش مي گويند:
محمد هميشه سعي مي كرد كارش با ايمان و اخلاص و فقط براي خدا باشد, به همين دليل هيچوقت از خودش نمي گفت .
بسيار متواضع بود و داراي اراده اي محكم و پولادين , سخت به نظم در زندگي و حتي كارهاي روزمره معتقد بود. او به عهد و پيمان وفادار بود و اگر قولي مي داد تلاش براي انجام آن را انجام مي داد , به مستضعفين جامعه عشق مي ورزيد و هميشه از آنها سخن مي گفت , عاشق انقلاب و امام بود و ايماني محكم به انقلاب داشت , خود را در برابر انقلاب مسئول مي ديد و مي گفت ما براي اين انقلاب چه كرده ايم.  
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامورايثار گران يزد ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان يزد ,
برچسب ها : كريمي زارچي , محمد ,
بازدید : 201
[ 1392/05/16 ] [ 1392/05/16 ] [ هومن آذریان ]

هفتم ديماه 1316 در شهرستان نهاوند طلوع کرد. تحصيلات ابتدايي تا دبيرستان را در زادگاهش گذراند وبا شرکت در آزمون سراسري در دانشگاه اصفهان پذيرفته شد .
با قرآن و مفاهيم ديني و معارف الهي انس داشت و در طول دوران حياتش قدمي از مسير حق و عدالت جدا نشد . با وجود مشکلات و عقب ماندگي‌هاي موجود در دوران پهلوي ,به تحصيل علم و دانش پرداخت و با موفقيت کامل به اخذ مدرک کارشناسي نائل شد,اين درحالي بود که درآن دوران تعداد افراد ي که را درشهرهايي مثل نهاوند تحصيلات عالي  داشتند ,خيلي کم بود وبيشتر مردم با داشتن مشکلات اقتصادي توان پرداختن به درس را نداشتند.
در سال 1349 از اصفهان به زادگاهش مراجعت کرد و در دبيرستان کورش(سابق) تدريس فقه را برعهده گرفت .همزمان با تدريس با راه اندازي انجمن ضد بهائيت به مقابله با افکار التقاطي بهائيان که باحمايتهاي حکومت شاه انجام مي شد,پرداخت.
سازمان امنيت شاه مدت‌هاي زيادي اورا تحت نظر قرار داد، اما به‌خاطر زيرکي محمد طالبيان ,آنها موفقيت چنداني به دست نياوردند. مدتي بعد با توسعه ي فعاليتهاي انقلابي خود,به گروه انقلابي" ابوذر"که از مبارزان بزرگي تشکيل شده بود ,پيوست ومبارزات زيادي برعليه حکومت جبار شاه انجام داد.
مدتي بعد تعدادي از همرزمان محمد دستگير شدند و6نفر از نزديکترين دوستانش را اعدام کردند.او کسي نبود که با اين مشکلات دست از مبارزات خود بردارد. سال 1352 به‌دست نيروهاي امنيتي شاه دستگير شد و بعد از شش ماه شکنجه ,به تحمل15 سال زندان محکوم شد.
از آن موقع تا پيروزي انقلاب اسلامي در سال 1357در زندان‌هاي مخوف طاغوت زنداني بو وبا انواع شکنجه هاي ماموران ساواک که از سوي مستشاران آمريکايي و اسرائيلي آموزش داده مي شد,مورد شکنجه هاي قرون وسطايي و وحشيانه قرار گرفت.
 با سرنگوني حکومت شاه وآغاز دوران حکومت اسلامي او از زندان آزاد شد و مسئوليت‌هاي متعددي در آموزش و پرورش , وزارت کشوروسازمانهاي ديگر به عهده گرفت.
بعد از شروع جنگ تحميلي بي هيچ ترديدي از مسئوليت خود استعفا داد وراهي جبهه شد تا به مقابله با دشمن بپردازد. در جبهه‌هاي جنگ و مناطق عمليات عاشقانه حضور يافت وتا آخرين روزهاي جنگ با  وجود سن بالا ,با قبول مسئوليتهايي مبارزه اي را که از سالها قبل آغاز کرده بود ودر نهايت به ديدار خدا منتهي مي شد ,ادامه داد.
جنگ تمام شده بود ومحمدطالبيان ناراحت از اينکه پس از سالها مبارزه و شکنجه ,توفيق شهادت را ندارد.
سال 1370سپاه پاسداران انقلاب اسلامي تصميم گرفت به پايگاه منافقين کوردر منطقه عمومي خانقين حمله کند وبا انهدام اين پايگاه ,ضدانقلابيون مستقر در آن را نيز به هلاکت رسانده يامتواري سازد تامردم ساکن در مناطق مرزي از شرارتهاي آنها در امان باشند.محمدطالبيان با اصرار فراوان توانست با نيروهاي انجام دهنده اين عمليات همراه شود.او در حين انجام اين عمليات در دوازدهم فروردين 1370توسط منافقين به شهادت رسيد.
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامور ايثارگران همدان و مصاحبه با خانواده وهمرزمان شهيد





وصيتنامه

بسم الله الرحمن الرحيم
يرفع الله الذين آمنو منكم و الذين اوتو العلم درجات
خداوند منزه را از هر جهت  ستايش مي نمايم كه به ما توفيق اسلام را مرحمت فرمود و ما را در زماني قرار داد كه رهبري آگاه از نسل پاك زهراي اطهر(س) رهبري انقلاب و رئيس جمهور دانشمند از نسل پاك زهرا(س)  و اغلب وزرا كه از دودمان پيامبر گراميمان هستند.
در اين فضا از تو عاجزانه درخواست مي‌نمايم كه شيريني محبت خودت را به ما بچشان و ما را به مقام قرب خودت انس ده و به ما توفيق بده كه لحظه‌اي از تو رويگردان نباشيم و ما را براي عشق و محبت خودت خالص گردان و اخلاص در عمل مرحمت فرما تا در علم و تقوا اسوه گرديم و در اخلاص و ايمان و عمل و جهاد و تفكر براي بشريت الهام‌بخش و در اين راه ما را يار و ياور باش گرچه ما لايق نيستيم يا درست تر بگويم «لايق نيستم تا لايق جانان شوم» زيرا در اين راه بايد جمله جان شويم, جمله عشق شويم، جمله ايثار گرديم، جمله شور و شوق گرديم تا لايق سرباز امام زمان(عج) بودن را دريافت كنيم.
 اكنون كه مورد تعرض دشمن قرار گرفته‌ايم بايستي از جان مايه بگذاريم، از وقتمان از امكاناتمان تا انشاء‌الله در جبهه حق عليه باطل پيروز گرديم. البته اين وظيفه شركت در جبهه جنگ يك وظيفه اسلامي است و كسيكه در جبهه شركت نكند با نوعي از نفاق از دنيا خواهد رفت. علاوه بر اين امام عزيزمان بر همه واجب كرد كه در جبهه بروند تا اين عنصر فسادي كه جانش به گلو گاه رسيده را زودتر شاهد مردنش باشيم. هرچند با مردن صدام تكليف ما تمام نمي‌شود چون ما در قبال تمام مستضعفين جهان مسئوليت داريم و اكنون پس از آزاد شدن عراق انشاء‌الله بايستي به جبهه فلسطين رفت و اسرائيل غاصب را به سختي سركوب و از آن سرزمين بيرون راند و به خاطر داشتن چنين فكري خداوند متعال را بايد سپاس گفت.
و ما تقاتلون في سبيل الله و المستضعفين من الرجال و النساء و الوالدان الذين يقولون ربنا اخرجنا من هذه القريه الظالم اهلها و اجعل لنا من لدنك ولياً و اجعل لنا من لدنك نصيراً. 
پس ما به اين علت كه در جهان استضعاف هست مسئوليت داريم كه آنها را كمك كنيم. دست انتقام خداوند از آستين ما بيرون آيد و دشمنان بشريت را مجازات كند, انشاء الله. اينك اينجانب محمد طالبيان بنده خدا و معتقد به يكصد و بيست و چهار هزار پيامبر كه آخرين آنها حضرت محمد(ص) است و معتقد به امامت حضرت علي(ع) و يازده فرزند بزرگوارش و معتقد به معاد و عدل‌الهي و اين كه امام دوازدهم حضرت حجت‌بن‌الحسن(ع) كسي است كه بايد قسط و عدل را در جهان حكم فرما كند و ما بايد زمينه‌ساز حكومت جهاني آن امام باشيم و معتقد به ولايت فقيه و مقلد امام عزيز حضرت امام خميني.
همگي برادران و خواهران و فرزندان و همشهريان و همه امت حزب الله را به پيروي صميمانه و متعهدانه از بيانات امام عزيزمان سفارش مي‌كنم آنها را به نماز و روزه و جهاد و خمس و زكات و امربه معروف و نهي از منكر و فرا گرفتن مسائل مذهبي توصيه مي‌كنم. بنده براي لبيك گفتن به پيام پيامبر گونه امام به قصد پيروزي انشاء‌اللله.
 به اين سفر آمده‌ام و اگر لياقت شهادت و قبول حضرت حق را پيدا كنم ,انشاء‌الله از وزارت خود خواهشمندم اينجانب را حتماً در جوار امام رضا(ع) دفن نمائيد و نماينده حضرت امام مسئوليت شرعي اين مهم را به عهده دارد زيرا اين بنده خيلي به حضرت امام رضا(ع) عشق مي‌ورزم و حاضر بودم هميشه در جوار آن حضرت باشم و از ثلث مالم بهاي اين قبر را بپردازيد و بقيه ثلث را در كارهاي مفيد مثل كمك به جبهه و به خانوادهاي مستمند كمك كردن و هر كار خير ديگري مي‌توانيد به مصرف برسانيد بحمدالله و المنه نماز و روزه ، خمس و زكاتي بر عهده‌ام نيست و از حضرت باريتعالي اميدوارم به حق چهارده معصوم عبادات ناقابلم را قبول و از عذاب خودش ما را خود نگهداري فرمايد.
خدايا خدايا، تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار.
از همگي التماس دعا دارم.پنجشنبه 18/2/65 مطابق 28 شعبان ، محمد طالبيان


بسم الله الرحمن الرحيم
قال رسول الله (ص ) على مع الحق والحق مع العلى - پيامبر بزرگوار اسلام  فرمود, على  با حق است وحق با على است .
بعد از اعتقاد به خدا وپيامبر و معاد بالاترين مساله اعتقاد به ولايت وامامت امام عادلى چون اوست كه جانشين به حق پيامبر بزرگوار اسلام (ص ) است .
ماشيعيان افتخار مى كنيم كه معتقد به عدل الهى و جانشينى ائمه اثنى عشر هستيم كه طبق گفته پيامبر (ص ) قرآن وعترت وقرآن وائمه اثنى عشر و جداى قائل نيستيم و معتقديم كه اين از هم ، هيچ وقت جدا نخواهد شد . ما افتخار مى كنيم مفسرين واقعى قرآن يعنى ائمه اثنى عشر معتقديم . امامانى كه در راه مبارزه با ظلم از هيچ كوششى دريغ نفرموده و همه اين امامان معصوم به شهادت رسيده اند .
بنابراين مبارزه با ظلم ودفاع از مظلوم را بر خود فرض مي دانيم وطبق فرمايش ائمه معصومين هر كسى بشنود كه مظلومى از او داد خواهى مى كند وبه او توجه نكند مسلمان نيست و اكنون انسانها  از عراق در دست منافقين و بعثى ها اسير هستند .
و اينان بر كوچك و بزرگ وزن ومرد مسلمين رحم نمى كنند تا جايى كه زن منافقى با تانك روى مردم مسلمان مى رود و اكنون به قرار اطلاع ستون نظامى منافقين با حمايت تانكهاى بعثى هاى عراقى  به سوى خسروى در حركت هستند اينان كه معتقد به خدا و پيامبر و ولايت امام به حق يعنى على (ع ) و اولاد معصوم او نيستند از هيچ جنايتى فرو گذار نيستند. بنابراين اكنون كه به خواست خدا  براى جلوگيرى از اين جانيان و مزدوران استعمار عازم نبرد در مرز خسروى هستيم ,با اتكا به قدرت لايزال خداوندى براى دفاع از مستضعفين و دفاع از اسلام عزيز ودفاع از مملكت اسلامى خودمان و نواميس  مملكت امام زمان با خوشحالى از شهادت در راه خدا واميد اين كه اين حركت ما مورد توجه ائمه معصومين خصوصا امام زمان (ع ) واقع گردد وصيت خويش را چنين مى نگارم .
1- بعد از شهادت اينجانب محمد طالبيان فرزند مرحوم حسينعلى قرضهاى اينجانب را ادا نماييد كه عبارتنداز :
الف - طلب همسرم خانم نصرتى از اينجانب مهريه اى دارند .
ب- فرزند على طالبيان مبلغ 2500 دو هزار وپانصد تومان .
ج- يك هزار تومان رفع مظالم به مستضعفين پرداخت كنيد .
د- شلوارهاى اضافه اينجانب را به بهزيستى بدهيد تا به مستضعفين بدهد .
ه- لباسهاى اضافى را به مسضعفين بدهيد .
و- عباى اينجانب را به يك نفر مومن بدهيد تا از آن استفاده كند .
ز- مبلغ يك هزار تومان خمس و سهم امام عليه السلام پرداخت نماييد .
- يك هفته نماز و روزه برايم يا بخريد يا خودتان بجا آوريد
- نگذاريد خانمم خانه اش از هم بپاشد .
هر جا صلاح دانستيد مرا دفن كنيد و چنانچه آن پارچه اى كه چهل نفر امضاء آورده اند برايم همراه من در قبر بگذاريد چون اغلب آنها به شهادت رسيده اند بايد خداوند به خاطر آنها مرا عذاب ننمايد .
5- از تمام همشهريان عزيز خود مى خواهم مرا به خاطر خداوند عفو نمايند .
6- به وضع زندگى مادرم توجه كنيد كه ناراحت نشود .
7- در صورت شهادت فورا به خانواده ام نگوييد تا عيد آنها بخوشى بگذرد .
و در صورت امكان مرا در روز 21 رمضان دفن نماييد .
8- هر مخارجى كه مى خواهيد بكنيد از ثلث مال خودم باشد و در صورت امكان كمتر از ثلث خرج كنيد .
9- از ثلث مالم مبلغى خرج عزاى ابا عبدالله الحسين (ع ) نماييد .
10- به آقاى شهبازى در تربيت معلم بگوييد كه نمره كلاس ابوذر و عمار در ميان همان جايى كه تحقيق آنهاست وجود دارد و نمره تحقيق دانشجويان را خودشان به نمره آنها اضافه بنماييد .
11- از كسيكه ورقه هاى كلاس هاى دبيرستان شهدا را تصحيح كرده تشكر كنيد .
و حتى المقدور او را خوشحال نماييد .
12- به فرزندانم محبت كنيد همچنين به همسرم . و نگذاريد كه به آنها سخت بگذرد . در پايان از همگى حلاليت مى طلبم و اميدوارم مرا به بزرگى خودتان به خاطر خداوند عفو كنيد از همگى التماس دعا دارم بخصوص از برادران زيارت عاشورا و برادران مومن مسجدى وبه همه تاكيد مى كنم به عبادت اهميت بيشترى بدهيد به خصوص نمازهايتان را سعى كنيد به جماعت اقامه كنيد . طالبيان

بسم الله الرحمن الرحيم
اللهم اجعلنى من جندك فان جندك هم الغالبون و اجعلنى من حربك فان حزبك هم المفلحون .واجعلنى من اوليائك فان اوليائك لاخوف عليهم ولا هم يحزنون .
با اعتقاد كامل به يكتايى خداوند بزرگ وچشم اميد بر فضل و كرمش و شرمسارى از گناهانى كه از روى نادانى مرتكب شده ام و اعتقاد به يكصد و بيست وچهار هزار پيامبران الهى واينكه پيامبر ما خاتم پيامبران است و اعتقاد به ملائكه و كتب وحى و همچنين به امامت حضرت على (ع ) ويازده فرزند بزرگوارش كه اوصيا پيامبر ميباشند وحضرت مهدى (ع ) آخرين امام معصوم است كه با قيامش ظلمها و جورها از بين خواهد رفت .
وما در زمان غيبت بايد با خود سازى و بكار بردن دستورات دين زمينه ساز قيام آن امام معصوم باشيم وامام خمينى نايب آن حضرت و ولى فقيه در اين زمان است كه اطاعت از او اطاعت از حضرت مهدى (ع ) است .
خيلى خوشحالم كه در سپاه حضرت مهدى (عج ) شركت و اميدوارم اين همراهى با سپاه اسلام مورد قبول حضرت بار تعالى و مورد نظر حضرت صاحب الزمان (ع ) باشد و با اين دلايل راهى جبهه شدم .
1- از ابتداى خلقت انسان جنگ بين حق وباطل وجود داشته و زمانى دشمن خارجى بوده و زمانى دشمن درونى و خانگى و جنگ عقل با شهوت و شيطان و مظاهر شيطانى و نفس اماره و جنگ خلاصه،  هميشه با بشريت همراه است و پيروزى عقل بر نفس اماره همان جهاد اكبر است و پيروزى در اين جهاد احتياج به ممارست و تمرين در جهاد اصغر و شركت در جبهه دارد .
2- جنگ با دشمن خارجى حتى بين مللى كه مسلمان نيستند وجود داشته كه اين ملتها براى دفاع از شرف و ناموس وسرزمين خود گاهى زمانى طولانى با متجاوزين در جنگ بوده اند مثلا ژاپن 135 سال ويتنام 30 سال و فلسطين اكنون بيش از چهل سال است كه براى آزادى سرزمين خود مى جنگد .
3- جنگ عقيده كه مهمتر از جنگ براى سرزمين است وچون جنگ ما اكنون جنگ  عقيده است . استكبار جهانى بطور وسيع براى شكست ما سرمايه گذارى كرده در اين جنگ شخص آسان از امكانات مالى گذشته حتى از جان خود وفرزندانش ميگذرد و استكبار جهانى انشاءالله با شكست قطعى روبرو خواهد شد و اكنون جنگ ما با عراق جنگ دو ملت نيست بلكه جنگ بين اسلام و استكبار جهانى است كه با پيروزى در اين جنگ نه تنها عراق را از دست كفر صدامى نجات مى دهيم بلكه استكبار شرق و غرب بخصوص شيطان بزرگ انشاءالله شكست خواهد خورد وشر اينان را از سر مستضعفين جهان كوتاه خواهيم كرد . با استمداد از نيروى الله و حول وقوه او .
4- اين انقلاب زمينه رشد وتكامل را براى ملت ما ومستضعفين جهان مهيا نموده واستكبار براى جلوگيرى از آن عراق را وادار كرد كه با ما وارد جنگ شود وشما در جريان بودو ارتش عراق با 14 لشكر مكانيز ه زرهى وارد عمل شدند  سربازان خود بعنوان مجوس ونامسلمان معرفى  كردند و در اين تهاجم هر كس را در سر راه خود ديدند كشتند و خانه ها را خراب كردند و امكانات منازل را براى ساختن سنگر و استحكامات  خود بكار گرفتند و از شيوه هاى كثيف اسرائيلى هم استفاده كرده و حتى از بى ناموسى نسبت به خواهران مسلمان و هموطن ما خود دارى نكردند و دانشجويان خط امام را زنده زنده آتش زدند و عده اى از آنها را زير زنجيرهاى تانك انداختند و بعد با كشاندن جنگ به شهرها حتى به كودكان شير خوار هم رحم ننمودند حال مى شود سكوت كرد وانتقام اين عزيزان را از اين دژخيمان نگرفت روز قيامت چه جوابى داريم .
5- صدام به بهانه اى قرار داد الجزيره را پاره كرد وپس از شش ماه خودش گفت ما دوهدف داشتيم اول تجزيه ايران دوم از بين بردن انقلاب اسلامى و بعد طارق عزيز عنوان كرد قضيه زمين پوششى بود براى حمله به ايران  -
آنها قصد داشتند اسلام را كه عامل انقلاب در ايران بود از بين ببرند .
6- ما كه عشق زيارت كربلا را داريم اگر زمانى مشرف شديم آيا امام حسين (ع ) دست رد به سينه ما نخواهد زد كه تو براى اسلام چه كار كرده اى من خودم و فرزندان و برادران و اصحابم را ندا كردم حتى اسارت خانواده ام را براى اسلام پذيرا شدم .
7- چون استكبار از اسلام سيلى خورده خداى نكرده اگر سستى كنيم وآنها پيروز شوند اول اسلام را از بين خواهند برد بعد ناموس و مملكت ما را و در صورتيكه ما پيروز شويم ملتهاى مستضعف تمام بند هاى اسارت را پاره خواهند كرد .
8- از لحاظ اقتصادى پيروزى ما در جهان اثر خواهد كرد و جز اقتصادى دنيا را بنفع جهان سوم تغيير خواهد داد .
9- چون دنياى استكبار ى سعى كرده اند ملتها ى جهان سوم را ضعيف از نظر فرهنگى و هوشى و فكرمعرفى  كنند اين پيروزى باعث مى شود كه مستضعفين شخصيت از دست رفته خود را باز يابند و از لحاظ فرهنگى و سياسى و اجتماعى و اخلاقى پيشرفت كنند .
10- رهبران كمونيست جهان و صهيونيسم و امانيسم غرب كه با تكيه بر علم بر سر مذهبى ها در جهان مى كوبيدند و دين را افيون  توده ها مى ناميدند با پيروزى ما در جنگ و اينكه جهان ميداند غرب و شرق از لحاظ كمك اطلاعاتى و تسليحاتى سعى در پيروز كردن عراق داشتند اگر انشاء الله شكست بخورد به ارزش دين وايمان و اقف شده وگرايش به اسلام و معنويت را بدنبال خواهد داشت .
12- چون در اين جنگ از وسايل شيميايى و بمب افكن هاى مدرن رومى و فرانسوى وشرق وغرب استفاده شده با پيروزى ما بى اعتمادى به اين سلاحها پيش خواهد آمد و همچنين زمينه شكوفايى استعداد هاى ما در زمينه علمى و صنعتى خواهد شد .
13- ما با الهام گيرى از اصحاب امام حسين (ع ) تا زنده هستيم نخواهيم گذاشت از بستگان امام و مسئولين مملكت درجنگ شركت نمايند .
با علم وآگاهى كه بر ايمان شكست وجود ندارد چون يا پيروز شويم وشر جنايتكاران را از سر راه مسلمين بر ميداريم يا شهادت كه هر دو پيروزى  است .
14-هنوز دشمن متجاوز قسمتى از مملكت ما را از جمله نفت شهر وخسروى و....
در تصرف دارد و بايستى با آزادى اين سرزمينها وآزاد كردن كربلا وآزادى اسراى عزيزمان براى آزادى قدس حركت كنيم انشاءالله .
15- اطاعت از امام خمينى واجب است وايشان هم تكليف ما را مشخص نموده  حال اميدوارم چنانچه شهادت نصيبم گرديد خداوند به شايستگى قبول فرمايد واما پيامم به همسرم و مادر وبرادران و خواهران و فرزندان و همكارانم اين است كه از يارى امام عزيز حضرت امام خمينى بهر وسيله ممكن خودارى ننماييد .
2- در جهاد و جهاد اكبر و خود سازى كوشا باشيد چون جهان مادى گذرا است .
3- با استقامت و صبر خود به دهان ضد انقلاب مشت بزنيد واگر خواستيد گريه كنيد براى شهداى كربلا گريه كنيد كه ما بيك تار موى آنها هم طراز نيستيم .
4- در مراسمى كه تشكيل ميدهيد گريه و زارى ننماييد و چون كوه پا برجا باشيد .
5- از مال خودم ثلث يكصد هزار تومان معين كردم كه از آن در جوار مرقد مطهر امام رضا (ع ) برايم خريدارى و در حرم مرا دفن نماييد .
وهمسر مهربانم كه خيلى به گردن من حق دارد تا زمانيكه خودش بخواهد  ميتواند در خانه خودش زندگى كند وآشيانه وكاشانه او را به هم نريزيد تا به تربيت دختركم مريم بپردازد واحساس از دست دادن شوهر ننمايد .
6- از همين يكصد هزار تومان 10 هزار تومان به عنوان رد مظالم و10 هزار تومان به عنوان خمس و سهم امام عليه السلام و دوهزار تومان صرف مراسم سوگوارى امام حسين (ع ) و روضه خوانى و دوهزار تومان هم به سپاه پاسداران نهاوند دهيد تا براى رزمندگان كتاب تهيه كند وكتابهاى خودم را به كتابخانه مساجد و مدارس و كتابخانه عمومى نهاوند بدهيد پس از تصفيه كتابهاى خراب آن و ما ترك را طبق قوانين ارث تقسيم و سعى كنيد به دخترانم ظلم نشود .
7- در نماز و روزه و دعا و زيارت كوشا باشيد و به ديگران بدى نكنيد و غيبت ننماييد و از اسراف بپرهيزيد و در مخارج صرفه جو باشيد حتى در مراسم شب هفت و غيره و از مادر وبرادران و خواهران وكليه فاميل و همشهريان حلال خواهى كنيد.
8- در جهاد پيشقدم باشيد وقرآن زياد بخوانيد و نماز شب را فراموش نكنيد . ودر شب اول دفن خواهش مى كنم از نماز وحشت برايم خود دارى نكنيد .
وصيت نامه محمد طالبيان        تاريخ 10/12/65





خاطرات
جواد منصوري :
سازمان معتقد بود كه هر كس مبارزه كند و ضد امپرياليسم باشد " مترقي و پيشرو " است و هر كس مخالف شوروي و وحدت نيروها در مقابله با امپرياليزم باشد " مرتجع " است . سازمان تمامي روحانيون و بازاريان (به استثناء افراد معدودي كه افكار سازمان را بي چون و چرا و كوركورانه پذيرفته ، تكرار و اجرا مي كردند) را " ضد ماركسيست ، مرتجع و راست " قلمداد مي كرد .
به همين دليل مطالعه كتاب هاي مرحوم علامه طباطبايي ، شهيد مطهري ، سيد قطب ، شهيد صدر و مرحوم دكتر شريعتي و بسياري ديگر از بزرگان اسلام را تحريم و ممنوع كرده بود .
مجاهدين خلق ، موافقين و مخالفين
ورود من به بند محكومين در شرايطي بود كته سياست رژيم نسبت به زندانيان سياسي بسيار خشن تر و جو سياسي داخل زندان نيز بسيار حساس و سنگين بود . تعدادي از روحانيون از جمله مرحوم علوي طالقاني (پسر خواهر مرحوم آيت الله طالقاني) ، آقاي انواري و تعدادي ديگر مخالف سازمان و تعدادي نيز از جمله مرحوم رباني شيرازي (1) تا حدودي حامي آنها بودند . اگر چه تقريباً تمامي طرفداران پس از سال 53 به تدريج به مخالفين پيوستند .
تعدادي از دوستان قديمي زندان مخالف آنان و تعداد ديگري طرفدار آنان بودند . به اين ترتيب شرايط و وضعيت بسيار دشواري براي من فراهم شده بود . زيرا از يك طرف نسبت به ماهيت فكري و سياسي سازمان شناخت داشتم و از طرف ديگر شاهد انحراف تعداد زيادي از جوانان توسط آنان بودم . از سويي جو سياسي زندان تقريباً در اختيار آنان بود و از سوي ديگر شاهد انحراف تعدادي از دوستان حزب الله و مبارزين قديمي بودم .
اعضاي سازمان سعي در جذب من داشتند ، زيرا با توجه به سوابق و شهرت مقاومت يك و نيم ساله من در مراحل مختلف نمي توانستند به راحتي از مارك ها و برچسب هاي رايج عليه من استفاده كنند و چون تنها فرد بازمانده از اعضاي شوراي مركزي حزب الله (عليرضا سپاسي آشتياني به باند تقي شهرام پيوسته ، محمد مفيدي اعدام شده ، عباس آقا زماني فرار كرده و احمد احمد نيز در خارج از زندان به مخالفين سازمان پيوسته بود) بودم ، آنها مي خواستند با جذب من كليه اعضاي حزب الله نيز جذب سازمان شوند .
پس از تفكر و تأمل بسيار و بررسي دقيق اوضاع و احوال به اين نتيجهت رسيدم كه ارتباط ، دوستي ، تبادل نظر و اطلاعات و اخبار را با هر دو جريان داشته باشم . اعضاي سازمان از اين نظر و تصميم چندان راضي نبودند ، زيرا اين روش مغاير با خط مشي آنان مبني بر منزوي كردن و قطع ارتباط و دوستي و حتي قطع سلام و عليك (و به اصطلاح بايكوت) بود .
برقراري ارتباط و دوستي با ديگران (به خصوص كساني كه داراي مارك مرتجع ، راست و ... بودند) را به منزله دشمني با سازمان ، انقلاب و اسلام مي دانستند . مع ذلك در مورد من (و شايد چند نفر ديگر) ترجيح دادند كه مخالفتي نداشته باشند ، زيرا در غير اين صورت امكان پيوستن من به مخالفين و جذب تعداد قابل توجهي از هواداران و بعضاً اعضاء بود و سازمان نمي خواست به اين طريق ضربه اي متحمل شود .
پس از چند روز بحث و گفتگو سرانجام سازمان پرويز يعقوبي يكي از افراد با سابقه در نهضت آزادي و نيز از اعضاي اوليه سازمان را به عنوان رابط با من انتخاب كرد . گرچه يعقوبي از اطلاعات وسيع سياسي برخوردار بود ، ولي از نظر آگاهي ها و اطلاعات اسلامي در حدي نبود كه بتواند فرد مناسبي براي من باشد . لذا محمد محمدي كه از كادرهاي سطح بالاي سياسي و عقيدتي سازمان بود براي بحث و گفتگوي اعتقادي و به اصطلاح ايدئولوژيك با من انتخاب شد .
به اين ترتيب مدتي با اين دو نفر در ارتباط بودم . البته هميشه مشكل اختلاف نظر و سؤال هاي بدون پاسخ و قانع كننده وجود داشت . پرويز يعقوبي اخبار و مسائل مربوط به مبارزه در خارج از زندان ، بعضي مطالب و مسائل داخل زندان و نيز تاريخچه سازمان و گروه هاي مبارز ديگر را مي گفت و محمد محمدي بحث هاي آموزشي و ايدئولوژيك را از ديدگاه سازمان بيان مي كرد . به اين ترتيب تلاش مي كردند به نوعي مرا قانع و به تدريج از اعضاي مطمئن و كاملاً مورد اعتماد سازمان كنند .
مواضع ماركسيستي مجاهدين خلق
موضوع اعتماد و همبستگي با ماركسيست ها و به اصطلاح وحدت استراتژيكي با آنان ، يكي از بحث هايي بود كه بين ما زياد مطرح مي شد . با توجه به تجربه زندان قبل و نيز آگاهي از جريانات نهضت مشروطيت و مبارزات ميرزا كوچك خان و جريانات سال هاي 1320 تا 1332 و بعد از آن ، براي من (و براي كليه كساني كه با دقت و واقع بيني و صادقانه قضايا را پيگيري و تحليل مي كردند) اثبات شده بود كه ماركسيست ها چه به دلايل اعتقادي و چه به دليل وابستگي به شوروي در يك نهضت اصيل اسلامي قابل قبول و مورد اعتماد نيستند .
سازمان با اصرار عجيبي در جهت تطهير و توجيه آنان تلاش مي كرد و حتي در مواردي نسبت به تحريف و تغيير تاريخ و تضعيف حركت هاي اسلامي و شخصيت هاي انقلابي مسلمان مبادرت و براي اثبات ضرورت وحدت استراتژيكي با ماركسيست ها و پذيرش ماركسيسم به عنوان مكتبي علمي و انقلابي تحليل هايي ارائه مي كرد .
به تدريج اين تفكر كه چه دليلي بر التقاط ايدئولوژي ماركسيسم و اسلام وجود دارد بين اعضاي سازمان گسترش يافت ، لذا تعدادي ماركسيسم را محور ايدئولوژي و استراتژي مبارزه قرار دادند و گروهي ديگر اسلام را انتخاب كردند . اين جريان از اواخر سال 1352 شروع شد و در سال 1353 در زندان و خارج از آن شكل گرفت ، بنابراين دو جريان انشعابي در سازمان به وجود آمد .
اين دو جريان و تقابل آنان با يكديگر در زندان هاي مشهد و شيراز به شكلي علني آغاز شد . متأسفانه افرادي در داخل زندان به دليل بي اطلاعي از جريانات و مسائل خارج از زندان و جناياتي كه جناح ماركسيست مرتكب شده بود ، بيشتر به سمت ماركسيسم گرايش و سوق پيدا كردند .
در زندان هاي تهران به دليل حضور مؤثر روحانيون و افراد با سابقه و با تجربه ، اين پديده به شكل ديگري اتفاق افتاد كه در حوادث سال 1354 نوشته خواهد شد .
كاهش ارتباط با مجاهدين خلق
همان طور كه اشاره شد ، يعقوبي و محمدي رابط من با سازمان بودند ، سه نفر هم تعيين شده بودند تا رابط آنان با سازمان باشم ، اكبر مختارزاده از اعضاي حزب الله ، محمد طالبيان از اعضاي گروه اباذر و از دبيران نهاوند و محمد صادق سجادي .
در اواخر سال 1353 پس از طرح برخي اشكالات و انحرافات سازمان و عدم پاسخگويي مناسب به تدريج ارتباط با سازمان را كم كردم . با توسعه ارتباط با سايرين توانستم تعداد زيادي از افراد را روشن و آگاه نمايم .
به طوري كه در اواسط سال 54 تقريباً تعداد مخالفين سازمان با تعداد طرفداران برابري مي كرد ، در اواخر سال 54 تعداد مخالفين بيشتر و عملاً اعضا و طرفداران سازمان در اقليت قرار گرفتند . البته حوادث سال 54 نيز در اين تغيير تأثير بسيار زيادي داشت .
بررسي عملكرد سازمان مجاهدين
پس از انتقال تعدادي از رهبران سازمان به زندان اوين ، محمود عطائي عملاً گرداننده طرفداران و خط دهنده به آنان در بندهاي 4 و 5 و 6 شد . وي فردي كم سواد و بدون تجربه مبارزاتي و مطيع بي چون و چراي سازمان بود ، به طوري كه حتي جرأت فكر پيرامون مباحث و مسائل را نداشت و صرفاً احساسات و شعارها حاكم بر او بود .
در اتاق 2 بند 6 كه بيشتر زندانيان قديمي و محكويت بيش از ده سال بودند ، من ، مرحوم رباني شيرازي ، صفر قهرماني (از اعضاي فرقه دموكراتيك آذربايجان كه تقريباً 31 سال زنداني بود) ، علي خاوري (از رهبران و نظريه پردازان با سابقه حزب توده) ، سلامت رنجبر (از گروه فلسطين) ، قاسم باقرزاده و محمود عطايي و چند نفر ديگر زنداني بوديم .
محمود عطايي با توجه به موقعيت و نفوذ اينجانب در ميان زندانيان مسلمان خط امام ، سعي مي كرد با من روابط خوبي داشته باشد و مرا متقاعد به سكوت در مقابل سازمان نمايد . لذا بحث هاي زيادي با من داشت ، اگر چه اطلاعات چنداني نداشت ، ولي نمي خواست موقعيت به دست آمده اش را به عنوان رهبر سازمان در بندهاي 4 و 5 و 6 زندان قصر از دست بدهد .
در تابستان سال 54 چند روز بيش از بيست ساعت با يكديگر راجع به قضاياي گذشته و وضعيت حال و آينده صحبت كرديم . هدف اصلي من از صحبت با او اتمام حجت و رساندن واقعيت ها و حقايق از طريق او به ديگران بود . گرچه اطمينان نسبي از بي فايده بودن بحث داشتم و حتي بعضي دوستان نظير آقاي احمد نصري ، معتقد بودند با افراد عادي و طرفداران صحبت شود ، مؤثرتر است .
به هر حال پس از مدتي مذاكره سرانجام من مطالب خود را در مورد سازمان ، افكار و عملكرد آن در دوازده محور مشخص خلاصه كردم و در اختيار او قرار دادم . در اينجا به شكل خلاصه مطالب مطرح شده با محمود عطايي در سال 54 را مي نويسم . چون بسياري از مطالب موردي و مربوط به اشخاص بود و يا اين كه جزئيات بحث را فراموش كرده ام ، لذا كليات بحث را با مختصر توضيحي مي نويسم .
اشاره:
مرحوم رباني شيرازي در سال 1350 با آشنايي از سازمان و تعدادي از اعضاي آن در زندان قزل قلعه ، از آنان تا حدودي حمايت و طرفداري كرد . ولي نظر ايشان در سال 53 پس از بحث و بررسي بيشتر نظريات ، رفتار ، اخلاق و اهداف سازمان تغيير كرد و يكي از مخالفين جدي سازمان شد . 



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان همدان ,
برچسب ها : طالبيان , محمد ,
بازدید : 99
[ 1392/05/15 ] [ 1392/05/15 ] [ هومن آذریان ]

سال 1340 ه ش در روستاي "حسين آباد شاهد" در شهرستان ملاير متولد شد . کودکي را در زادگاهش سپري کرد وپس از آن دوران تحصيل را آغاز نمود.اين دوران به دليل وضعيت بد اقتصادي خانواده و مشکلات مالي  که داشتند با سختي هاي زيادي همراه بود اما او با تلاش موفق به گذر از اين دوران گرديد.
تحصيلات ابتدايي را در حسين آباد شاهد گذران اما براي تحصيلات راهنمايي و متوسطه مجبور بود به ملاير برود.در سال 1360 با پايان دوره متوسطه به‌خدمت سربازي رفت و داوطلبانه در مناطق عملياتي به‌خدمت پرداخت.
با مطالعات گسترده‌اي که در کتب ديني و معارف اسلامي داشت ,شناخت زيادي در اين زمينه پيدا کرده بود,به گونه اي که به دستور فرماندهان  با داير کردن کلاسهاي عقيدتي، نقش عمده‌اي در ارتقاء سطح علمي و عقيدتي رزمندگان لشکر انصارالحسين داشت.
او سرباز بود اما تلاش و فعاليت هاي شبانه روزي اش به اندازه اي بود که اگر کسي اورا نمي شناخت فکر مي کرد فرمانده واحد تبليغات لشکر است.
وقتي دوره خدمت سربازي محمد دارابي تمام شد ,اوجبهه را رها نکرد ,در جبهه ماند وبا تجاربي که از دوره ي سربازي اندوخته بود به مقابله با دشمنان پرداخت.
علاقه ي زيادي به حضوردر عمليات داشت .با اينکه درسهاي عقيدتي او تاثير خوبي در روحيه ي رزمندگان داشت اما با اصراربه گردان رزمي رفت ودر آن واحد فرماندهي يک دسته از نيروهاي رزمنده را به عهده گرفت.
با کارايي خوبي که از خود نشان داد بعد از مدتي به عنوان فرمانده گروهان منصوب شد.اوبا تدابير نظامي و اعتقادش، مجموعه تحت فرماندهي خود را به خوبي هدايت مي کرد.
درتمام ماموريتهايش موفق بود.به اين دليل و با گذشت مدتي از حضورش به عنوان فرمانده گردان گردان153درلشکر32انصارالحسين(ع) منصوب شد.
در فراق دوستان و ياران شهيدش، همواره مي سوخت وهميشه از خدا طلب رسيدن به قافله شهدا را داشت.
 دنياي مادي کوچکتر و محدودتر از آن بود که گنجايش آن روح بزرگ و با عظمت را داشته باشد. قبل از ورود به هر عملياتي غسل شهادت مي کرد وبراي نبرد با دشمن وضو مي گرفت وبا نيت قربهّ الي الله وارد عرصه جنگ مي شد.
محمد دارابي در جبهه‌هاي جهادنور عليه ظلمت، عاشقانه ماند و جنگيد. او که تجربه شرکت در ده ها عمليات را داشت ,در عمليات سرنوشت ساز کربلاي 5پيشا پيش نيروهاي گردان 153به دژهايي که توسط مستشاران نظامي اروپايي براي ارتش بعث عراق ايجاد شده بود ,يورش برد وبا تارومار کردن نيروهاي دشمن سست بودن انديشه هاي نظامي غرب را به اثبات رساند و سرانجام مجاهدات وتلاشهاي مقدس اومورد قبول خداي متعال قرار گرفت و در بيست ونهم ديماه 1365به سوي خدا عروج نمود. 
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامور ايثارگران همدان و مصاحبه با خانواده وهمرزمان شهيد





وصيتنامه
بسم الله الرحمن الرحيم
خدايا به پيامبرت بگو اسلام از ايران ظهور كرده است. خدايا به علي‌ات بگو ذوالفقارت دوباره حرکت گرفت. خدايا به حسينت بگو ياران به سوي تو در حركتند.
 خدايا حس مي‌كنم دنياي به اين بزرگي برايم تنگ است. احساس دلتنگي و خفقان مي‌كنم. خدايا دنبال راه و چاره‌اي براي رهايي از اين زندان مي‌گردم و آن راه جز صراط مستقيم كه همان شهادت در راه تو است، نمي‌تواند باشد. حب دنيا، حب ثروت، حب مقام ، حب مال و آرزوها ديگر نمي‌تواند مرا فريب دهد و راضي كند .
 در مبارزه با اين مفاسد هر حادثه‌اي كه برايم اتفاق افتد با آغوش باز پذيرايي كرده و استقبال مي‌كنم و تا موقعي كه جان در بدن دارم اين مفاسد اخلاقي و انگيزه‌هاي مادي و دنيوي نمي‌تواند جاده انحرافي در  صراطي كه قرآن برايم كشيده است ,درست كند زيرا هر موقعي كه به ياد خويش و دل بستن به دنيا و عواملش مي‌افتم و تا قلب و مغزم مي‌خواهد وابسته به اين عوامل فساد شود، ياد اين كلام رهبر عزيزم مي‌افتم كه فرمود: "سرباز گمنام همه كارها را با علاقه و محبت زياد انجام مي‌دهد و رضاي خدا براي او از همه عوامل مهمتر است. "
پروردگارا! براي مبارزه با عوامل طاغوتي و شيطاني , اين كلام پر محتوي را در عمق جان و مغز و قلبم جاي داده‌ام و هرگاه دچار انانيّتها مي‌شوم ياد اين كلام مي‌افتم .
 من هم مي‌خواهم گمنام باشم, گمنام اعمال ريا كارانه، گمنام هركاري كه بدون رضاي تو بخواهد انجام گيرد. معبودا هرگاه كه بوي عطر شهادت به مشامم مي‌رسد همانطور كه عاشق زيارت كربلاي حسين(ع) و عاشق ديدن جمال امام زمان(عج) هستم و دلباخته اين راه هستم، اثرش در قلبم نمايان است.
بارالها دريچه قلبم را بر روي احكام و قوانين اسلامي گشوده‌ام و هر محبت و قانوني كه از طرف و رضايت خدا و اسلام تصويب مي‌شود مأنوس قلبم قرار مي‌گيرد.
خداوندا آمادگي شهادت در قلبم جاي گرفته است و هر آن شاهد شهادت خود هستم بلكه هميشه شهيدم. اميدوارم عملم هم در كارها شاهدم باشد. يارب قطره‌اي ناچيز هستم به سوي درياي بي‌نهايت تو مي‌آيم. خدايا تو را به حق خالصان درگاهت اين قطره ناچيز را به درياي رحمت راهنمايي كن. بارالها تو را به مخلصان واقعي‌ات قسم، اين دو شجره خبث يعني غرور و ريا را در باطن و ظاهرم بخشكان. اي عالم به باطن و ظاهر، اگر بيرونم آراسته و هميشه لبخند بر زبان دارم اما باطنم هميشه از ترس گناهانم و سرپيچي از اوامر تو و اسلام تو و پيامبر تو و ائمه تو ,وعلماي واقعي تو هميشه لرزان است.
 اي معبود حقيقي من ,تو خود شاهدي كه خلوتگاه قلبم جايگاه راز و نياز اصلي و باطني من است. پروردگارا تو خود شاهدي كه در مسجد قلبم پيوسته در ركوع و سجودم. يا الله تو را به محبوبان مظلوم قسم، اين حقير محبوس در دام هواها و هوسها را تو خود راهنما باش, اي اميد در زنده بودن.
 نفس مطمئنه اطمينان خاصي به من مي‌دهد و مرا به سوي اعمال صالح و خير مي‌كشاند و قلبم را در تاريكي روشنايي مي‌دهد. نفس امّاره‌ام, اين شيء بي رنگ و بي وجود در قلبم ,اين قلبي كه به نور تو و اميد تو مي‌طپد , اين عمل شيطاني و ناپسند در بعضي اوقات به سراغم مي‌آيد و نفس اماره‌ام هم مي‌خواهد با او همكاري كند ولي در آن موقع حساس به تو و پيامبران و ائمه تو و قانون راستين اسلام متوسل مي‌شوم. خدايا تو را به نفس مسيحايي رهبرم اين درخت نيمه جان و خشك ريا را در قلوب مؤمنان و اين بنده حقير از بيخ و بن بركن.
يا الله تو خود مونس قلبهاي خالصي. تو خود مي داني كه هميشه اوقات، روحم و باطنم در سجده شكر است, چه راه بروم يا نشسته باشم, يا خوابيده باشم.
خدايا، خدايا موقعي كه تو را شكر مي‌كنم اين كلمات را به زبان مي‌آورم: (يارب ارحم ضعف بدني) پروردگارا خودت به كارها و اعمال من شاهدي و خود نيز شاهدم كه هرگاه عملي را مي‌خواهم انجام دهم يا راهنمايي تو و مشورت تو و با مشورت قرآن تو با ياد تو و با نام تو بهترين اعمال از حقير سر مي‌زند.
اي اميد محرومان هرلحظه كه از عمرم بگذرد و به اتمام نزديكتر شود ,خشنودم .
 اگر زنده‌ام در هر لحظه رضايت تو را در اعمالم مشاهده مي‌كنم زيرا خشنودي تو بهترين اعمال براي مخلصان و مؤمنان به درگاهت مي‌باشد. اي مقام ده و مقام گير، مقامهاي دنيوي نمي‌تواند بندگان مؤمن تو را زير دست خود قرار دهد و تسلط بر آن داشته باشد. بزرگترين مقامي كه هرلحظه فرماندهي آن را به وجود خودم حس مي‌كنم، رضايت توست. اي آرزوي دل مظلومان بدترين لحظات عمرم و درد آورترين دوران زندگيم و بدترين مواقعي كه قلبم احساس درد باطني شديد مي‌كند، در موقعي است كه مي‌بينم حق مظلومي زير پا مي‌شود .
 از پدر و مادر و خواهرانم و اقوامم مي‌خواهم كه مرا حلال كنند و آنها را توصيه به تقوي و اطاعت از امام عزيز مي‌كنم و از همه آشنايان و دوستانم مي‌خواهم كه گوش به فرامين امام عزيز باشند و هيچ وقت صحنه انقلاب را خالي نكنند.
به اميد زيارت كربلا         و من ا... التوفيق                     محمد دارابي



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان همدان ,
برچسب ها : دارابي , محمد ,
بازدید : 261
[ 1392/05/15 ] [ 1392/05/15 ] [ هومن آذریان ]

در اولين روز از بهار سال 1344 در ملاير به دنيا آمد. دوران پرجنب وجوش كودكي را در زادگاهش پشت سر گذاشت و براي تحصيل علم و دانش به مدرسه رفت.
از کودکي عدالت جويي و مقابله با فساد و ستمگري با روح و جانش عجين بود . 13 سال داشت که وارد ميدان مبارزه با طاغوت شدوهمراه و همگام با مردم مبارز و آزادي‌خواه ملاير، در تظاهرات ورعتراضات ضد ظاغوتي شركت مي‌کرد.
با سن کمي که داشت در وسط ميدان مبارزه بود,از هيچ چيز ترسي به دل نداشت وهميشه در پيشاپيش مبارزين با طاغوت حضورداشت.
وجود افرادي مانند محمد کمک زيادي به نيروهاي مبارز در طول انقلاب مي کرد,او با سن کم ,جثه ي کوچک وتحرک زيادي که داشت هم مورد شک ماموران حکومت شاه قرار نمي گرفت وهم در لحظات حساس کمک خوبي براي مبارزين بود.
پس از آنكه نظام الهي جمهوري اسلامي در ايران استقرار يافت و امام خميني (ره)رهبري جامعه را برعهده گرفت, محمد تكلو به فرمان آن رهبر فرزانه لبيك گفت و به خدمت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در آمد.
محمد تکلو در اواخر اسفند سال 1357 به همراه تعداد زيادي از جوانان روستاي بيغش مسير دويست کيلومتري روستاي بيغش تا شهر قم را به عشق امام خميني (ره) با پاي پياده براي زيارت و بيعت با امام پيمود و بر سر اين پيمان تا لحظه شهادت بود.
او در دوران خدمتش در سپاه نيز همانند دوران سخت مبارزه با طاغوت فعال و تاثير گذار ظاهر شد وبا وجود سن کمي که داشت مسئوليتهايي را پذيرفت.
آغاز جنگ تحميلي را بايد نقطه ي عطفي در زندگي محمدتکلو بيغش دانست.پس از تهاجم همه جانبه ي ارتش بعث عراق به نمايندگي از قدرتهاي مستکبر جهاني که مرزهاي هوايي ,دريايي و زميني ايران را آماج حملات وحشيانه ي خود قرار داده بود, ماندن در شهر را جايز ندانست و لباس رزم پوشيد و به جبهه شتافت.
در آن دوران هم با توجه به اين که نوجواني بيش نبود با توان خوب و مسئليت پذيري که داشت از ابتداي ورود به جبهه مسئوليتهايي را پذيرفت.
مدتي به عنوان مربي تاكتيك بودوبعد از آن در آموزش نظامي لشکرمسئليتي را به عهده گرفت.او در هريک از مسئوليتهايش بهتر و تاثير گذارتر از مسئوليت ديگر ظاهرشد.
محمد 19 ساله بود که معاون فرمانده معاون فرماندهي 154لشکر32انصارالحسين(ع)شد. در اين دوران ازدواج کرد و تشکيل خانواده داد. ازدواج نيز نتوانست کوچکترين خللي در اراده ي او براي حضور در جبهه ايجاد کند.همسرش اورا براي حضور در جبهه تشويق مي کرد.
سال‌ها حضوردر جبهه و جنگ وقبل از آن مبارزه با حکومت طاغوت از او فرماندهي کارآمد ساخته بود اما تقدير الهي بر اين بود کهدر روز بيست و يكم شهريور ماه سال 1365 او در جزيره مجنون به شهادت برسدتا ايران اسلامي از داشتن چنين مرد بزرگي محروم شود.
نيمي از قرآن را حفظ بودند و مي گفتند براي من که در ميدان جنگ هستم و هر لحظه امکان دارد مجروح شوم يا اسير و يا شهيد لذا بهترين مونس من در روي تخت بيمارستان در اسارت و يا در خانه قبر قرآن است. انس و تلاوت قرآن انسان را از آلوده شدن به گناه حفظ مي کند.
از او فرزندي به نام حمزه به يادگار مانده است.
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامور ايثارگران همدان و مصاحبه با خانواده وهمرزمان شهيد





آثار منتشر شده درباره ي شهيد
ملاير خانواده محترم شهيد محمد تکلّو
سلام عليکم
شهادت برادر وهمرزم عزيزم ,محمد فرمانده دلاور و خداجوي سپاه اسلام که در آستانه فرا رسيدن روزهاي تاسوعا و عاشوراي حسيني لبيک گوي عملي به نداي تاريخي امام مظلومان حسين ابن علي (ع) داد وبه درجه رفيع شهادت نائل گرديد را تبريک و تسليت عرض مي نمائيم.
پاره پاره شدن جسم مطهر برادر عزيزم محمد همانند مولاي خويش سالار شهيدان گواه بر عشق و ارادت آن عزيز به راه و رسم حضرت اباعبدالله الحسين(ع) مي باشد. اميدواريم خداوند بزرگ شما و ما را در فقدان مجاهد بزرگي همچون محمد مقاوم بدارد و بر استمرار راهش مصمم نمايد.
با تشکر و التماس دعا
مهدي کياني
فرمانده لشکر 32 انصارالحسين (ع)



آثار باقي مانده از شهيد
بسم الله الرحمن الرحيم
...و اما اي پسر عزيزم اين چند جمله را با تو سخن مي گويم. اميدوارم که مفيد و موثر واقع شود. تو فرزند کسي هستي که دنباله رو راه حسين «ع» بوده است تو فرزند شهيدي، تو بايد راه شهدا و راه حسين «ع» را خوب بشناسي و در اين مسير حرکت کني و از لغزش ها و لهو و لعب به دور باشي. بايد انشاءالله درست را در حد توان بخواني و در جهت آشنايي با احکام الهي از هيچ کوششي فروگذار نکني بايد براي اسلام عزيز پاسدار خوبي و فرد مفيدي در اجتماع واقع شوي بايد در برابر منافقان زمان و ظالمين و کفار و ملحدين مقاوم باشي و آنها را در همه حالات دشمن باشي بايد خودت را با مسائل اسلام آشنا و در راه رهبران راستين اسلام و حسين (ع) با جان و مال حرکت کني. بايد در زندگي خود احترام بزرگترها را داشته باشي و با کساني رفيق و دوست شوي که از انسان هاي با خانواده و حزب اللهي هستند .در امورات با بزرگان در مملکت و جامعه «روحانيت» مشورت کني و بداني که روحانيت متعهد است، که ماها را به اين راهها و اهداف مقدس راهنمايي مي کند. پس بدان و آگاه باش که اسلام عزيز در هر زمان احتياج به فداکاري در هر زمينه اي دارد و بايد من و تو و امثال ما لبيک گو باشيم.
در زندگي خود تقوي و نظم را براي خودت در راس امور قرار بده که خداوند دوستدار اين افراد است، و کاري بکن که در دنيا و آخرت پيش خدا و رسول و خلق خدا روي سفيد شوي و مرا از اينکه پدر خوبي برايت نبودم؛ ببخش و با مادرت بسيار مهرباني کن و بدان که خداوند يار و ياور تمامي مسلمين است والسلام. تقديم به فرزندم حمزه تکلو


بسم الله الرحمن الرحيم
با عرض سلام به خانواده عزيز, اميدوارم كه حالتان خوب باشد.
با سلام و درود به پدرعزيزم اميدوارم كه حالت خوب باشد و همين طور شما مادرعزيزم و شما برادرهاي عزيزم علي و جواد و خواهرهاي عزيزم، كبري و معصوم، اميدوارم به حال همگي شما خوب باشد و از طرف من تمامي فاميلها و آشنايان و همسايگان سلام را برسانيد. ننه خاله، ننه دايي و عموهايم- دايي احمد زن دايي اكرم، زن عموهايم و صفيه و آقا ولي و كليه فاميلها. و راستي آقا جواد تولد فرزندتان را تبريك مي‌گويم و راستي اگر خواستي نامه بنويسيد به اين آدرس پاكت كه نوشته شده بنويسيد راستي نامه چرا نمي‌نويسيد كم كم ديگر عرض را تمام كنم به اميد ديدار تمامي رزمندگان اسلام با خانواده‌هاي عزيزشان باشم خداحافظي مي‌كنم.
والسلام
به اميد پيروزي اسلام و فرج مهدي (عج)و طول عمر امام امت به طولاني خورشيد. محمد تكلو

بسم الله الرحمن الرحيم
خدمت خانواده عزيزم
سلام عليكم اميدوارم كه تمام شما سالم باشيد.
پدر عزيزم اميدوارم كه حالت خوب باشد و در كارهايت موفق و پيروز باشي. و شما مادر عزيزم اميدوارم كه حالت خوب باشد و خدمت برادرهاي بزرگوارم جواد وعلي آقا سلام مي‌فرستم اميدوارم كه حالتان خوب باشد. خدمت خواهرهاي عزيزم اميدوارم كه حالتان خوب باشد. معصوم خانم و كبري خانم و از طرف به تمام فاميل سلام بفرستيد بالاخره ننه آقا و ننه دايي و عموهايم و داييم و عمه‌ام و زن عموهايم و صفيه زن داييم و غيره و همسايگان را نيز سلام بفرستيد واگر از حال اينجانب مي‌پرسيد حالم الحمدالله خيلي خوب است راستي نامه نفرستيد تا جايمان معلوم شود. ديگر عرضي ندارم به جزء دوري شما.
والسلام من الله التوفيق
به اميد پيروزي اسلام بركفر محمد تكلو 61/5/27

بسم الله الرحمن الرحيم
باعرض سلام به برادر عزيز هاشم علي رمضاني
اميدوارم كه حالتان خوب و در تمام كارهايي كه به اسلام و مسلمين ياري مي‌دهد موفق باشيد و اين جناب به حول و قوه خدا خيلي خوب هستم. هاشم جان چرا نامه نمي‌نويسي، ما را انتقال داده‌اند به غرب كشور حتماً نامه بنويس و از طرف من به تمامي بچه محل سلام برسان به اميد ديداري تازه با شما خداحافظي مي‌كنم.
والسلام به اميد پيروزي اسلام و فرج امام زمان (عج) و به اميد طول عمر امام امت به طولاني عمر خورشيد. محمد تكلو 61/6/10


بسم الله الرحمن الرحيم
خدمت برادر گراميم ودوست عزيزم ، محمد تكلو
سلام عليكم
پس ازعرض سلام سلامتي شما برادر گراميم را از درگاه خداوند متعال خواستارم اگر از حال اينجانب هاشم رمضان خواستار باشيد الحمدالله سلامتي برقرار است محمد جان اميدوارم كه به تازگي با هم ملاقات كنيم.
از قول من به تمام بچه‌هاي بسيج و انجمن اسلامي دعا و سلام برسان .ديگر عرضي ندارم جز سلامتي شما.
والسلام رمضاني

بسمه تعالي
برادر تکلّو
سلام عليکم
خدا قوت وضعيت جزيره مجنون خيلي اضطراري شده دشمن دست به يک تلاش زده است. حتي المقدور يک دسته از نيروهاي خوب گردان را با يک فرمانده دسته يا با يکي از فرماندهان گروهان آماده کنيد و در اسرع وقت به اينجا بفرستيد.
برادر اصغري جهت راه اندازي آنها به خرمشهر مي آيد منتظر شما هستم.
مهدي کياني
فرمانده لشکر 32 انصار الحسين (ع)23 /3/65

شهيد محمد تکلّو در تمامي نامه هاي که براي خانواده از جبهه ارسال مي کردند در صورت نبودن منع حفاظتي آدرس يا کد پستي جهت جوابيه نامه ها ارسال مي کردند. اين شهيد بزرگوار در آخرين نامه اي که در مورخه 10/6/65 جهت خانواده خود فرستادند نوشتند،
آدرس: فرستنده انشاءالله حرم حسيني

بسمه تعالي
سلام عليکم
برادر تکلّو نيروهايي که براي توجيه شدن مي آيند به خاطر حفظ جان بچه هاي خودتان به علت ضعيف بودن سنگرها هريک ساعت يا حتي بيشتر دو نفر به دو نفر به بالا تپه بفرستي براي توجيه حتي اگر برادر چيت ساز يا شاه حسيني گفتند: که بايد به سرعت اين کار انجام شود اجازه نمي دهي حتي اگر تا شب طول بکشد اين توجيه شدن
مستجري

بسمه تعالي
دزفول برادر تکلّو دامت حفاظاته
سلام عليکم
اميدوارم که حالت خوب باشد و همگي برادران انشاءالله خوب باشند. برادر تکلو اولاً بنده مي خواستم خدمت برسم ولي حاج مهدي تلفن زده که من هم مي آيم صبر کن با هم برويم. ثانياً اينکه انشاءالله به همه برادران سلام برسان و اگر نيرو دادند در اردوگاه نگه دار تا کل کادر از خط برگردند و در ضمن مسئله تمام شدن ماموريت برادران را تذکر دهيد به برادر کياني و اگر نيرو به اندازه همه گردان دادند به گروهان شهيد سماوات ماموريت 3 گروهان بدهيد تا گردان از خط برگردد.
و در ضمن چند نفر از برادراني که آمده اند و قبلاً گردان بوده اند مثل برادر هوريان و غيره را براي گردان بگير و همچنين يک مسئول تسليحات، من هم انشاءالله بزودي خدمتتان مي رسم در ضمن از ستاد درخواست کن اجازه دهند انشاءالله مراسمي از طرف گردان در عيد فطر در همدان به عنوان گردان برقرار نمائيم و هماهنگي لازم را بنما.
والسلام خدا يار و ياور شما .همدان .رضا شکري پور .11/3/65



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان همدان ,
برچسب ها : تكلو بيغش , محمد ,
بازدید : 266
[ 1392/05/15 ] [ 1392/05/15 ] [ هومن آذریان ]

سال 1334 در همدان متولد شد. سالهاي كودكي‌اش را در محيط گرم و صميمي خانواده سپري كرد و با روحيه‌اي که در جستجوي كمال بود, پا به مدرسه گذاشت.
محمد توانست دوران تحصيل را با موفقيت پشت سر گذارد و با کسب معرفت و دانش راه رسيدن به هدفش را هموار کند.
بعد از تحصيلات دوران متوسطه به ارتش پيوست و با گذراندن آموزشهاي نظامي به تيپ 3 زرهي ارتش در همدان معرفي شد. او نظامي بود  و همواره در معرض مراقبت‌هاي اطلاعاتي نيروهاي شاه قرار داشت ، اما با زيركي بسيار به فعاليت‌ها ومبارزات برعليه  حکومت ستمگر پهلوي پرداخت و توانست اقدامات مؤثري در راه پيروزي انقلاب اسلامي انجام دهد.
مبارزه با حکومت ديکتاتوري شاه در ارتش يکي از سخت ترين و پرخطر ترين کارهايي بود که افسران ودرجه داران انقلابي ارتش در طول مبارزات انقلاب اسلامي با انجام آن در واقع همواره با جانشان بازي مي کردند.
 بعد از سرنگوني حکومت ستمشاهي به‌عنوان يک نيروي انقلابي در ارتش به فعاليت‌هاي خود ادامه داد.
جنگ داخلي که ضد انقلاب در کردستان راه انداخته بود و هدف آن تجزيه اين استان از خاک ايران بود,آزمون ديگري شد تامحمد پيمان مقدسش را در فرمانبرداري از معمار کبير انقلاب به اثبات برساند. او با حضور دراين منطقه با همکاري رزمندگان بسيج وسپاه مانع  از رسيدن ضدانقلاب به اهداف شوم خود شد.
 جنگ تحميلي مرزهاي مقدس ايران را با تهاجم همه جانبه ي ارتش بعث عراق که به نمايندگي از ائتلاف جهان زور وتزوير ,مامور نابودي مردم ايران را داشت، روبه رو ساخت.
محمد پاكرو كه تجربه حضور در كردستان و مبارزه با ضد انقلابيون را اندوخته بود، به جبهه جنوب اعزام شد و در خط مقدم جبهه به پاسداري از مرزهاي شرف و غيرت ايران بزرگ پرداخت .
از جمله افسراني بود که در راه دفاع از ايران اسلامي از هيچ کس وهيچ چيز ترسي به دل راه نمي داد.چند باربه خاطر حركتهاي مشكوك و كارشكني‌هاي بني صدرکه در آن دوران رئيس جمهور و فرمانده کل نيروهاي مسلح بود، اعتراضات شديدي به‌عمل آورد و با شجاعت در برابر اين‌گونه اقدامات ايستاد. مدتي از حضور او در جبهه مي گذشت .با قبول مسئوليتهايي کارهاي بزرگي در راه دفاع از ايران انجام داده بود.
توان بالاي فرماندهي و شجاعت مثال زدني محمد فرماندهان ارتش جمهوري اسلامي ايران را برآن داشت ,اورا به فرمانده گردان227تيپ زرهي قهرمان منصوب نمايند.
  سرانجام اين امير قهرمان ارتش اسلام در روز دهم ارديبهشت ماه 1361 در منطقه كرخه نور به شهادت رسيد تا پاداش سالها مبارزه در راه برپايي حکومت اسلامي را از خداي متعال دريافت کند.
اودر وصيتنامه اش نوشته:
خداوند متعال را سپاسگزارم كه توفيق شهادتم داده و مانند ديگر شهدا به سوى خود كشانيده است .اميدوارم خون بى ارزشم بتواند نهال نورس انقلاب را سيراب نمايد.
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامور ايثارگران همدان و مصاحبه با خانواده وهمرزمان شهيد
 





وصيتنامه محمد پاكرو مورخه 21/9/60
بسم الله الرحمن الرحيم
پس از درود بى پايان بر همه شهيدان و جان سپاران كشور عزيز اسلامى.
 كوردلان خفاش صفت بدانند و آگاه باشند ايرانى هرگز تن به ذلت و خوارى نمي دهد و هر فردش تا آخرين قطره خون در برابر متجاوزان ايستادگى نموده و اجازه نمى دهد خاك زرخيزش تحت سلطه بيگانگان باشد. مرگ سرخ را همچون سرور آزادگان جهان بر زندگى ننگين ترجيح مى دهد .
من هم خداوند متعال را سپاسگزارم كه توفيق شهادتم داده و مانند ديگر شهدا بسوى خود كشانيده است.اميوارم  خون بى ارزشم بتواند نهال نورس انقلاب را سيراب نمايد.
پدر و مادر گرامى بعد از سلام فراوان از تمام زحماتى كه براى به ثمر رسانيدنم  متحمل شده ايد تشكر نمودم از درگاه باريتعالى مسئلت دارم وجود شريفتان پيوسته صحيح و سالم باشد و فقدان فرزند ناشايستى چون مرا كه هرگز نتوانستم موجب خشنودى و خرسندى شما باشم ,نيازارد و خوب مي دانم جز رنج وعذاب, ارمغان ديگرى برايتان نداشتم.
 اكنون كه از كانون گرم خانوادگى جدا شده و ديار عدم را ره سپرده ام خواستار عفو و گذشت از جانبتان هستم و آرزويم اين است كه از صميم قلب حلالم نماييد .
حضور يك يك خواهران ارجمند و گراميم ارادت خالصانه داشته ,ضمن سلام اميدوارم در سايه خداوند متعال پيوسته خوش و خرم باشيد. يقينا در مورد شما هم نتوانستم آنطور كه بايد وظيفه برادرى را انجام دهم و از اين بابت شرمنده ام, به خصوص از خواهر بزرگوارم زهرا كه خيلى زياد گردنم حق دارد و ضمن تشكر آرزو مي نمايم در سايه پروردگار هميشه سالم و تندرست باشند, البته منكر زحمات ديگر خواهران عزيزم نيستم بلكه همه شما حق به گردنم داريد و مسئله اينجاست كه من موفق نشدم وظيفه خود را در قبال شما به انجام برسانم. فقط مي توانم استدعا نموده كه مرا حلال فرماييد. همچنين خدمت برادران بزرگوارم محمد آقا, آقا نبى و حشمت آقا عرض ادب و ارادت كرده اميدوارم موفق و مويد باشيد. خدمت عزيز خواهر زادگان گراميم يك يك سلام رسانيده و دست بوستان هستم .يگانه دايى ارجمندم را سلام عرض نموده و ضمن آرزوى سلامتى وجود شريفتان كمال تشكر را دارم چون شما نيز زياد زحمتم را كشيده ايد .
همسر عزيزم را سلام عرض نموده اميدوارم توانسته باشم حتى در همين مدت كوتاه سعادت و خشنودى تو را فراهم كرده باشم ,هر چند كه زمان زندگى مشترك ما خيلى اندك و ناچيز بود اما در همين زمان كوتاه واقعا احساس خوشبختى مي كردم و از همسر خود نهايت رضايت را داشتم . از زندگى با او كاملا خرسند بودم, افسوس كه اين خوشبختى ديرى نپاييد و شمع وجودم به ظاهر طريق خاموشى پيش گرفت و به زندگيم در اين دنيا نقطه  پايان گذاشت.
 پدر جان از آنجا كه وظيفه هر فردى است كه قيم  داشته باشد, من هم شما را به عنوان قيم انتخاب نموده وصيتم را به شما مى كنم. به خاطر مرگ من شيون زارى نكنيد و لباس مشكى نپوشيد زيرا وقتى در حيات بودم دلم از پيراهن سياهى كه به تن شما بود واقعا مي لرزد ,چاره اى نداشتم جز اينكه تحمل نمايم و دم نياورم. اگر جنازه اى از من به جا مانده آن را در گلستان شهداي همدان دفن نموده و هيچ نيازى به برگزارى تشريفات نيست بلكه فقط يك مجلس ختم ساده كافيست . والسلام عليكم و رحمة‌ا... بركاته.
                                                                          محمد فتحي پاكرو                                                                              



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان همدان ,
برچسب ها : فتحي پاكرو , محمد ,
بازدید : 199
[ 1392/05/15 ] [ 1392/05/15 ] [ هومن آذریان ]
.: Weblog Themes By graphist :.

:: تعداد صفحات : 3 1 2 3 صفحه بعد

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 1,461 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,710,562 نفر
بازدید این ماه : 2,205 نفر
بازدید ماه قبل : 4,745 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک