فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

بيائيد همگي يک بار ديگر هم، پاي شيرمرداني بنشينيم که رفتند و با رفتنشان رسم پايداري و جانفشاني به ما آموختند. آنها با رفتنشان شهادت را امضا کردند و با عروجشان به ما خاکيان فهماندند که همسفر نور بودن همت مي خواهد. بياييد بر پاهاي زنجير شده مان رنگ رهايي بزنيم و چون لاله هاي خفته در کوير سرخ شويم. بياييد بگذاريم باران ببارد و قطرات اشکمان بر بيابان خشکيده دلمان بماند و سيلي از سر جنون و دلدادگي جاري گرداند و نسيم بهاري وزيده و به دل هاي خسته جاني دوباره بخشد. بياييد به ياد شهدا باشيم و دلهايمان را عاشورايي کنيم و نگذاريم يزيد نفسمان بر حسين قلبمان پيروزشود، چرا که با ياد شهدا هر خسته دلي آرام مي گيرد و آرامش مي يابد. همان ها که همسفر خورشيد گشته و نور بودند.

در يکي از روزهاي سال 1343 در خانه اي محقر و باصفا و خانواده اي با تقوي کودکي چشم به جهان دوخت که نامش را محمدرضا گذاشتند. اين کودک نو رسيده روز به روز با احکام و مسائل اسلامي توسط پدر و مادر خود آشناتر مي شد و براي آغاز زندگي نوجواني آماده تر مي گشت.
در کودکي با شرکت در مکتب خانه روح متعالي خود را با قرآن جلي داد و به فراگيري قرآن و روش بهره برداري آن پرداخت. داراي استعداد خوب و اخلاق پسنديده بود و آن چه را لازم بود فرا مي گرفت.
در سن 6 سالگي براي تحصيل به دبستان رفت و به فراگيري علم و دانش مشغول شد و تمام مراحل تحصيل خود را با پشتکار و جديت فراوان پشت سر نهاد.
در دوران دبيرستان بود که حرکت شکوهمند انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني (ره)به اوج خود رسيد، وي چون ساير فرزندان اين خطه کويري در اکثر محافل و مجالس انقلابي حضور مي يافت و در راه پيمايي ها نقش فعالي داشت.
پس از پيروزي انقلاب و آغاز جنگ تحميلي در صف خداجويان بسيجي قرار گرفت و با پايه گذاري پايگاه مقاومت در محل خود، بسيجي وار به انقلاب خدمت نمود .
چون ماندن در شهر را جايز نمي دانست به منطقه کردستان رفت تا وظيفه خود را در جايي ديگر به عرصه ظهور نشاند. سپس به منطقه گيلانغرب رفت و در عمليات مطلع الفجر شرکت نمود و مجروح شد. پس از بهبودي نيز دوباره سراسيمه به جبهه شتافت و در علميات رمضان و محرم به عنوان فرمانده گروهان به هدايت و فرماندهي نيروهاي سپاه اسلام مشغول شد. علاقه زيادي به تحصيل داشت. در سال هاي پر حماسه دفاع مقدس هزمان با شرکت در آزمون سراسري در رشته مهندسي دانشگاه صنعتي شريف پذيرفته شد، ولي باز هم عشق به شهادت و تکليف الهي او را واداشت تا تحصيل را رها نموده و در عمليات والفجر مقدماتي والفجر يک و دو و چهار حضور يابد و دوشادوش ساير فرماندهان شجاع جنگ به حماسه آفريني بپردازد.
چند نوبت مجروح شد و باز هم جهاد در راه خدا را فراموش نکرد. در نهايت اين سردار سرافراز در عمليات والفجر هشت در حالي که فرمانده گردان امام علي (ع) درتيپ 18 الغدير بود در منطقه ام الرصاص به شهادت رسيد. سه سال بعدنيز برادرکوچکتر اومحمد حسين پارساييان در تاريخ 6/3/1367 در 16سالگي در جبهه خرمشهر به شهادت رسيد.
تمام دوستانش معترفند او خصلتهاي زير را در تمام عمرش داشت:
ـ بسيار متواضع و فروتن بود.
ـ در انجام امور، بسيار دقت داشت.
ـ سرعت عمل بالايي داشت.
ـ نظم و ترتيب او زبانزد بود.
ـ در کارها بسيار جدي و قاطع بود.
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامورايثار گران يزد ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد







وصيت نامه
بسمه تعالي
با سلامي خالصانه نثار پيامبران عظيم الشان خداوند به ويژه آخرين آنها حضرت ختمي مرتبت محمد (ص) و ائمه اطهار از اولين شهيد محراب علي بن ابي طالب (ع) تا آخرين حضرت امام مهدي (عج) و شهداي کربلاي حسين (ع) و کربلاي ايران و کربلاي تهران، سرچشمه و سردار آنها حضرت آيت الله بهشتي.
چيزي که چندين سال است در پي او هستم بالاخره خدا نصيبم کرد و اين را با کمال وجود پذيرايم. به خداوندي خدا، اين آگاهانه است و هيچ تحميلي نبوده. عمري است در جبهه هاي مختلف و در عمليات هاي مختلف منتظرش بودم. از خداي بزرگ مي خواهم که شهادتم را براي رضاي خودش قرار دهد و ما را از ابرار و صالحين قرار دهد. اميد است برادرانم نگهبانان خون من و امثال من باشند و نگذارند خون مطهر شهيدان پايمال شود.
پدرم، مادرم، رويي ندارم که از شما عذرخواهي کنم. به يکتايي خدا از شما مي خواهم که فرزند خودتان را مورد عفو و بخشش قرار دهيد که من وظيفه خود را نسبت به شما ادا نکردم و از اين بابت شرمنده ام. اميد است که جبران شود. برادرانم؛ از شما مي خواهم که سربازان خوبي براي اسلام، اين بهترين مکتب انسان ساز باشيد که اين امانتي است در دست شماها، سعي کنيد دين خود را نسبت به اسلام ادا کنيد که مسئوليت، مشکل بود و مسئوليت شما مشکل تر از ماست. خواهرانم، اميد است، برادر کوچک خود را ببخشيد و فرزنداني خلف تحويل جامعه ي اسلامي بدهيد که جامعه اسلامي به وجود و تربيت فرزندان صالح احتياج دارد. از کليه ي اقوام، مردم کوچه و محل که حقير را مي شناسند تقاضاي عفو و بخشش دارم. والسلام عليکم و رحمه الله و برکاته محمدرضاپارسائيان








خاطرات
برگرفته از خاطرات شفاهي خانواده ودوستان شهيد
در زمان مجروحيت ـ در حين گرفتن ارتفاعي در دشت شيلر ـ و حضور شگفت آفرينش در عمليات، علي رغم مجروحيتش راهکار ارزشمندي را اين گونه ارائه نمود (آن گاه که بچه ها از ساعت 12 شب تا صبح با دشمن درگير بودند و نمي توانستند آتش او را خاموش کنند. فرمود:
سه نفر از بچه ها، عراقي ها را سرگرم کنند تا مهمات آنها تمام شود، ديري پاييد که يا به راحتي ما بر آنان غلبه خواهيم يافت و يا اين که هواپيماهاي خودشان خواهند آمد و مواضعشان را بمباران خواهند نمود.»
همان گونه که سردار شهيد پيش بيني مي کرد، اتفاق افتاد و با کمال تعجب ديديم که پس از مدتي مهمات عراقي ها تمام شد و هواپيماهايشان آمدند و اشتباهاً مواضع خودشان را بمباران کردند. مي توانم بگويم بيشترين کار در گردان ما انجام مي شد.

به معنويت علاقه زيادي داشت. با فعاليت هاي مذهبي در جبهه واقعاً تغيير و تحولي در گردان به وجود آورد. در خصوص معنويت گردان و مسايل اخلاقي آن بسيار کوشا بود.
اکثر شب ها مي ديدم که در حال خواندن نماز شب است. بيشتر اوقات با نيروهاي بسيجي، جلسات قرآن داشت و هر روز صبح زيارت عاشورا مي خواند.
سفارش هميشه او اين بود که فقط از نظر نظامي خود را تقويت نکنيد، اين معنويت شماست که باعث پيشرفت شما مي شود.
يک ماه قبل از عمليات والفجر 8، به نيروها توصيه مي کرد که مسايل اخلاقي را رعايت کنند.
چه زيبا خواجه حافظ شيرازي سروده است:
آدمي در عالم خاکي نمي آيد به دست
عالمي ديگر بيايد ساخت و ز نو آدمي

در عين حالي که از نظر جثه کوچک بود، اما هر کاري که به ايشان واگذار مي شد به نحو احسن انجام مي داد. پيوسته به ديگران سفارش مي کرد که دنبال کاري باشند که مسئول انجام آن شده اند و خودش نيز بسيار فعال و عالي در کارها وارد مي شود.
در کليه امور، در کارهاي تدارکاتي، مراسم مذهبي مانند: دعاي کميل، دعاي توسل حتي اوقات فراغت خود را با قرآن خواندن و همچنين مطالعه کتب ارزشمند غنا بخشيده و استفاده مي کرد.
اصلاً برايش مهم نبود که فرمانده گردان باشد يا نه، آن چه براي او مهم بود اين بود که انجام تکليف کند، آن هم به طور صحيح و کامل.

از جمله خصوصيات اين شهيد بزرگوار، که من هيچ وقت فراموش نمي کنم؛ اين بود که هيچ گاه در چهره مبارک او اثري از ناراحتي نديدم.
هميشه لبخند بر لب داشت و حرف هاي خود را با منطق و بسيار حساب شده بيان مي کرد. هيچ کس از او ناراضي نبود و او هم از هيچ کس نارضايتي نداشت.

قبل از عمليات والفجر 8 در تبليغات تيپ الغدير انجام وظيفه مي کردم. روزي به شوشتر رفتم و سراغ آقاي پارساييان را گرفتم، گفتند: ايشان فرمانده گردان امام علي (ع) هستند. به طرف چادر ايشان رفتم، ديدم آن برادر بزرگوار در حال چادر زدن است و روي چادرها را دارد پلاستيک مي کشد. تا مرا ديد، کارش را رها کرد و به طرف من آمد و هر دو به طرف چادر رفتيم.
بعد از ديداري دلنشين، آماده خداحافظي از ايشان شدم. به محض اين که متوجه شدند، گفتند: بايد ناهار را با هم بخوريم و بعداً اگر خواستي برو. گفتم: اجازه بدهيد زودتر بروم، در تيپ کار ديگري دارم. ولي ايشان اصرار کردند و در آخر فرمودند: اگر مي خواهي بروي ولي بدان که نگهبان نمي گذارد عبور کني.
فکر کردم شوخي مي کند. زماني که به طرف نگهباني رفتم و خواستم خارج شوم، نگذاشت بروم گفت: نمي شود رفت؟ گفتم: چرا؟ گفت: برادر پارساييان فرمودند.
دوباره به چادر ايشان برگشتم و پرسيدم: چرا نمي گذاريد که بروم؟ فرمود: مي خواهم آخرين ناهار را با هم بخوريم. لذا نزد ايشان ماندم. و به راستي اين آخرين ناهاري بود که در خدمت ايشان بودم و پس از گذشت چند روز و در جريان انجام عمليات والفجر 8 ايشان به شهادت رسيدند.
زماني که خبر شهادت ايشان را شنيدم، يک لحظه تمام دنيا در نظرم تيره و تار شد و گريه امانم را بريد و از حال عادي خارج شدم.

به تعبير خواجه شيراز، سبک بار، از داشتن آرزوهاي طولاني پرهيز نمود، از برادر بزرگوارش بشنويم:
آينده اي براي خود ترسيم نکرده بود. آينده را بيشتر اداي تکليف قرار داده بود. با اين که مسئولين دانشگاه امام حسين (ع) سپاه، از هر جهت از محمد رضا پارساييان رضايت کامل داشتند به ويژه در امور درسي، ولي ايشان مساله اول زندگي خويش را جنگ و شهادت قرار داده بود.
از موضوعاتي که براي اين شهيد بسيار با اهميت بود و بر آن اصرار داشت، موضوع رسيدگي به اطلاعات ديني و ميزان آگاهي نيروهاي گردان به احکام برد.
مي گفت: چون بچه ها اکثر جوان هستند، ممکن است مشکلاتي داشته باشند و برخي از مسايل و احکام را مطلع نباشند، لذا بايد بررسي کني و آن مشکلات را رفع کني.
چون مطالعاتي در اين زمينه داشتم بيشتر از من مي خواست براي بچه ها کلاس بگذارم و به عنوان مسئول برنامه ريزي گردان، موارد اين چنيني را بررسي نمايم.

يادم هست که در سال 1361 از يزد به مناطق جنگي اعزام شدم و چون قبلاً به جبهه رفته بودم، آموزش مجدد نديدم و همراه گردان برادر پارساييان عازم شدم.
ابتدا به پاسگاه زيد رفتيم. در مدتي که در آن جا بوديم، آتش بسيار زيادي بر سر ما مي ريخت، امکانات هم بسيار اندک بود.
از اتفاقات عجيبي که صورت گرفت، تغيير آب و هوا بود، به گونه اي که هوا شديداً طوفاني شد. گرد و غبار زيادي وجود داشت.
سردار شهيد پارساييان، به يزد پيغام داد که: «هرچه عينک مي تواند بفرستد تا بچه ها قادر شوند با استفاده از عينک، موتور سواري کنند و در مقابل گرد و خاک دوام بياورند و نگهباني دهند.

من سفارش مي کردم که درس بخواند و در دانشگاه امام حسين (ع) بماند، ولي ايشان مسئله اول زندگي خويش را جنگ قرار داده بود.
يادم هست در يک زماني در موقعيت تيپ الغدير، مسئول آموزش نيروها بودم و ايشان به عنوان فرمانده خط پدافندي در جبهه خدمت مي کرد. به ايشان گفتم بهتر است شما به دنبال درس خود برويد. براي جنگ و جبهه افراد ديگري هم هستند.
از قضا در آن جا يکي از علما منبر رفته بود. من و ايشان قرار گذاشتيم نزد آن روحاني برويم و اولويت و اهميت تحصيل يا جهاد را از ايشان سوال کنيم و با توجه به معيار بودن نظر و ديدگاه آن عالم برجسته هرچه نظر آن عالم ديني بود، بپذيريم. من به آن روحاني بزرگوار گفتم: محمد رضاي ما چند بار مجروح شده و حالا نظر ما اين است که ايشان دنبال درس و تحصيل برود، خواهشمندم حضرتعالي نظر خود را بفرماييد.
در نهايت آن چه برگ برنده سردار شد و ميزان و درجه بصيرت ديني و ايمان به هدف او را مي رساند اين که آن عالم فرمود: «جنگ مهم تر است.» و يا بيان قاطع آن عزيز، بنابر ماندن محمد رضا و استمرار تلاش هاي ارزشمند ايشان در جبهه ها شد.

در زمان جنگ، سه دفعه مجروح شد. بار اول از ناحيه زانو، بار دوم از ناحيه انگشتان دست و اين بار مصادف با همان زماني بود که مي خواست امتحان کنکور بدهد. لذا با همان حال مجروحيتش شرکت کرد و قبول هم شد. و بار سوم هم از ناحيه پهلو زخمي شد.
از ويژگي هايش اين بود که اگر هم زخمي مي شد و به بيمارستان مي رفت ما را به هيچ وجه خبر نمي کرد و ما از طريق دوستان و اطرافيانش، خبردار مي شديم.

مي گفت:من و آقاي ميرجاني و محمدي که اينجا هستيم، به عنوان خدمتگزار شما برادران هستيم تا آماري از شما داشته باشم. هر کدام از برادران که نظر و پيشنهادي دارند، مي توانند مطرح کنند و اگر مشکلي نداشتيد، مي توانيم با هم کار کنيم.
در کل به کار گروهي و مفهوم ارزشمند «يدالله مع الجماعه» نظر داشت. رفتارشان دوستانه بود و همه گردان به ايشان علاقه اي وافر داشتند.
غرض ز انجمن و اجتماع جمع قواست
چرا که قطره چو شد متصل به هم درياست
ز قطره هيچ نيايد ولي چو دريا گشت
هر آن چه نفع تصور کني در او آنجاست
ز گندمي نتوان پخت نان و قوت نمود
چو گشت خرمن و خروار، وقت برگ و نواست
ز فرد فرد محال است کارهاي بزرگ
ولي ز جمع توان خواست هرچه خواهي خواست
بدين دليل «يدالله مع الجماعه» سرود
که با جماعت، دستي قوي، يدي طولاست

از صفاتي که در ميان ويژگي هاي سردار شهيد پارساييان درخشش ويژه اي دارد، ميزان بالاي فرمانبري و اطاعت آن فرمانده از فرماندهان و انجام کارهاي زمين مانده و موثر بود.
رابطه ايشان با افراد مافوق، مانند سرباز در برابر مافوق بود و با زيردستان به عنوان يک دوست برخورد مي کرد.

مهدي فرهنگ دوست:
اکثر مسئولين تيپ به ايشان علاقه ويژه اي داشتند. چون نيرويي بود که بدون چون و چرا و ادعا کارش را انجام مي داد. در انجام کارها برايش مقام مطرح نبود، چه فرمانده گردان باشد و چه راننده. هيچ وقت به زور حرف خود را عملي نمي کرد.
هميشه در مورد عمليات، اول حرف تشريح کننده را خوب گوش مي داد و بعد نکات مهم و اساسي مورد نظرش را محترمانه بيان مي کرد.

برادرشهيد :
در مواقعي که در خانه بود، هيچ وقت روي تشک نرم مي خوابيد. از زمين کف حياط براي استراحت استفاده مي کرد و مي گفت: «هرکس خود را به سختي عادت ندهد و راحت بخوابد، سنگر و جبهه را فراموش مي کند.

مادرشهيد:
در جاهاي نرم و راحت استراحت نمي کرد، راحت طلب نبود. بسيار به فکر جبهه و جنگ بود و خود را براي آنجا آماده مي کرد.

محمد رضا با افراد خانواده، رفتار بسيار خوبي داشت. در دوران تحصيل، هم به تحصيل مي پرداخت و هم به منظور کمک به پدر خود، بنايي مي کرد. علاقه زيادي به والدين خود داشت.

برادر شهيد:
بعضي از همرزمان ايشان گفتند: در موقعيت شوشتر که بعدها به عنوان مقر شهيد پارساييان نام گرفت، يک شب نان هايي که بچه ها دور چادرهاي خود ريخته بودند را جمع مي کرد.
صبح فردا، به شدت با نيروهاي خود برخورد نموده بود و تذکر داده بود که چرا اين چنين اسراف مي کنيد و در نگهداري نعمت خدا، کوتاهي مي کنيد.
در واقع تعاليم اسلامي را عميقاً آموخته بود و به دقت عمل مي کرد.

يکي از همرزمان شهيد مي گويد:
شهيد سيد محمد ابراهيمي به عنوان مسئول عمليات تيپ، نظر مساعد داشت که شهيد پارساييان در عمليات والفجر 8 به عنوان فرمانده گردان باشد و جداً ايشان در اين مسئوليت فرماندهي بسيار موفق بود.
شب عمليات، گردان امام علي (ع) به عنوان گردان احتياط نزديک به ساحل شرق اروند، پدافند کرده بود. ما ماموريت داشتيم که بعد از گردان امام حسن (ع) که خط را شکستند بنابه در خواست آن گردان وارد عمل شويم. ساعت هايي بعد از نيمه شب، سردار ميرحسيني با تماسي که با ايشان داشت، دستور داد گردان از رودخانه اروند عبور کنند. پس از گفتن رمز عمليات، نيروها به خط زدند.
حد فاصل بين دو گردان حضرت رسول (ع) و گردان امام حسن (ع) اولين گروهان از گردان ما بود که حرکت کردند. «گروهان فتح» به دستور شهيد پارساييان به راه افتاد.
در آن جا حملات دشمن بسيار سنگين بود که ما با آنها درگير شديم و تا نزديکي هاي صبح با دشمن دست و پنجه نرم کرديم. تا اين که شهيد پارساييان با يک گروهان ديگر به عنوان پشتيبان ما آمد تا کار را تمام کند.
صبح حدود 10 تا 30/10 طول کشيد. ما مي بايست به ساحل غرب ام الرصاص مي رسيديم ولي با توجه به مشکلاتي که در دو جناح گردان داشتيم و چاله هايي که در آنجا بود پاکسازي آنجا مشکل بود. در خصوص اين موضوع من و شهيد پارساييان در حال صحبت کردن بوديم که چگونه آن جا را پاکسازي نماييم که يک دفعه دشمن با تيربار شروع به شليک کرد.
از قضا در همين لحظه حساس چند تير به پهلوي شهيد اصابت کرد و ايشان در همان زمان چند بار الله اکبر و يا زهرا گفت. ده دقيقه بيشتر طول نکشيد که به شهادت رسيد.

آن چه را که در دوره هاي آموزشي ويژه اندوخته بود، به نيروها ياد مي داد. گرداني که او تشکيل مي داد، از همه لحاظ گردان خوبي بود.
هميشه در مورد عمليات، خودش خوب توجيه مي شد و بعد نکات مهم و اساسي را براي گردان تحت امرش مطرح مي کرد. همه او را دوست داشتند و به حرف او عمل مي کردند و هيچ وقت به زور حرف خود را عملي نمي کرد.
يادم نمي رود که در «عمليات کميل» که قرار بود انجام بگيرد، ولي انجام نشد، نيروهايي بودند که هيچ کس نمي توانست با آنها کنار بيايد ولي ايشان به همراه شهيد رضوي، با حلم و بردباري شگفت انگيز و درايت کامل مشکل را حل کرد، زيرا واقعاً به نيروها ميدان مي داد.

يکي ديگر از همرزمانش مي گويد:
من و شهيد پارساييان و شهيد آواره در اين گردان بوديم، وقتي عمليات شروع شد، ايشان به عنوان فرمانده دسته مشغول به کار شد. در ضمن ما فکر مي کرديم که اين شهيد بزرگوار به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافته اند، در صورتي که ايشان پاسدار بود و کسي نمي دانست.
در مدتي که با هم کار مي کرديم، اين شهيد بزرگوار از جمله کساني بود که بسيار کم، خودش را مطرح مي کرد و حتي به نيروها امر و نهي نمي کرد. با فشار زياد از جانب اطرافيان به نيروها تذکراتي مي داد، او بسيار تابع بود و هرچه مي گفتي فوراً انجام مي داد.

زماني که براي عمليات مي خواستيم حرکت کنيم، آقاي پارساييان گفت: بايد چند نفر از بچه ها داوطلبانه براي نگهداري از چادرها بمانند.
از نکات بسيار جالب اين بود که هيچ کدام از صد نفر حاضر نشدند که بمانند. بالاخره چهار ماه و نيم کار کردن با اين نيروها باعث شده بود که نيروي آماده، شهادت طلب و قوي و رزمي را تربيت کند. او کاملاً بر اوضاع مسلط بود. من قبلاً در کردستان و ايلام در خدمت برادران بودم ولي کسي را مانند اين شهيد نديده بودم که اين قدر مسلط، دقيق و کارآمد باشد.
از جمله کارهايي که ايشان انجام مي داد، بعد از نماز صبح، هر روز؛ سه الي چهار ساعت نيروها را به ورزش هاي رزمي وامي داشت و به همين علت بود که نيروهاي گردان، قوي و آماده بودند.

در آن زمان کساني به جبهه مي آمدند که خالص بودند. امور گردان از طرف فرمانده بزرگوار جناب آقاي خدابنده ـ چون سني از ايشان گذشته بود و کمتر در مسائل نيروها وارد مي شدند ـ به پارساييان و ... واگذار شده بود و به من چون سابقه حضور در جبهه را داشتم، کارهاي برنامه ريزي اداري گردان را محول نمودند.
من و پارساييان شروع کرديم به شناخت تک تک افراد گردان تا دريابيم و محک بزنيم که از نظر قدرت رزمي در چه حدي مي باشند.
آن چه براي ما بسيار حائز اهميت گرديد، اين بود که خدا رحمت کند پارساييان، به من گفت: «بياييم و ميزان شهادت طلبي و آمادگي روحي نيروها را بيازماييم.»
پس از نماز مغرب و عشاء ساعت هشت اعلام کرديم که امشب عمليات است و در اين عمليات صد نفر بايد حضور داشته باشند و آن قدر اين عمليات حساس و خطرناک است که هيچ کس از آن عمليات برنخواهد گشت. هرکس داوطلب است ثبت نام کند و اجباري هم در کار نيست.
اطلاع رساني کاملي صورت گرفت و به همه چادرها خبر داده شد. پس از آن اعلام کرديم: هر کسي که در اين عمليات شرکت مي کند، بايد وصيت نامه خود را به طور کامل نوشته و امضاء کند.
تا ساعت 30/9 عده اي اعلام آمادگي کردند. طبق برنامه ارائه شده، کمتر از دو ساعت تا عمليات آزمايشي فرصت داشتيم.
همه امکانات فراهم شد. برنامه ها اعلام شد. قرآن را آماده کرديم و جناب آقاي خدابنده و چند نفر ديگر، کنار خاکريز مستقر شدند تا قرآن بالاي سر رزمندگان بگيرند. مرتب بيان مي شد که در اين عمليات، راه برگشتي وجود ندارد و هرکسي که نمي خواهد مي تواند نيايد.
اتفاق عجيبي که صورت گرفت اين بود که: تمام صد نفر به تدريج داوطلب شدند و اعلام آمادگي کردند. در ميان اين صد نفر، فقط سه نفر از حقيقت موضوع خبر داشتيم.
همگي به راه افتاديم. دو سه ساعتي که حرکت کرديم نتوانستيم خودمان را کنترل کنيم، از طرفي هم بچه هاي گردان بسيار خسته شده بودند. ساعت يک بعد از نيمه شب بود. ناگزير شديم به بچه ها واقعيت قضيه را بيان کنيم.
به محض اين که به بچه ها گفتيم که اين برنامه، در حقيقت يک مانور آزمايشي است، شروع به گريه کردند.
باور نمي کرديم که اين مانور تا اين حد نيروها را متحول کند. بسياري از اعضاي گردان درخواست کردند تا شب را همانجا بمانند و به نماز و دعا سپري کنند. در همان مکان، نماز امام زمان (عج) خوانديم و مختصري تا صبح خوابيديم.
نکته اي که براي من بسيار جالب بود، اين بود که همه بچه ها خواب ديده بودند که به شهادت رسيده اند. همه روحيه بسيار بالايي داشتند و از اين که به درگاه خداوند کريم پذيرفته شده بودند، بسيار دلشاد بودند.

در مراسمي که در گردان برگزار مي شد، مثل دعاي توسل، زيارت عاشورا و ... شرکت مي کرد. ايشان اعتقاد راسخي به زيارت عاشورا داشت. در چادرشان جلسه قرآن برپا مي کرد. زماني که هنگام دعا اسم ائمه (ع) برده مي شد اشک در چشمانش جمع مي شد.
در کوي عشق شوکت شاهي نمي خرند
اقرار بندگي کن و اظهار چاکري

اهل نماز شب و دعاي توسل بود. شهيد پارساييان موقع فراغت و بيکاري به واسطه فرصت ويژه اي که پيدا مي کرد، اهل دعا بود.

در مورد افراد خيلي کار کرده بود، به طوري که براي تک تک آنان، يک شناسنامه ويژه اي تهيه کرده بود. نيروها را کاملاً مي شناخت.
يادم هست، تعدادي از بچه ها تازه به جبهه آمده بودند و سيگار مي کشيدند. آقاي پارساييان واقعاً براي اين افراد وقت گذاشت و راههاي مختلفي را در پيش گرفت تا اين که موفق شدند آنان را ترک دهد.

مادر شهيد:
بسيار ساده مي پوشيد، حتي به خواهر و برادرانش نيز توصيه مي کرد، ساده لباس بپوشند و از مدل هاي غربي استفاده نکنند.
يادم نمي رود در دوران نوجوانيش يک بار، کفش نويي برايش خريده بودم، اما چون کمي شيک بود موفق نشدم که او را راضي کنم تا آن کفش را بپوشد. بالاخره آن کفش را به يکي از بچه هاي فاميل هديه داد و همان کفش کتاني خود را مي پوشيد.

يکي از همرزمانش مي گفت:
در دشت شيلر، ارتفاعي بود که ماموريت گردان ما گرفتن اين تنگه و ارتفاع مشرف به آن بود.
نيروها مي خواستند از اين تنگه عبور کنند. در ابتداي اين عمليات بود که: «شهيد پارساييان» از ناحيه زانو مجروح شد. ديدم که خون زيادي از پاي ايشان جاري است. هرکاري کردم تا ايشان را به عقب برگردانم، نتوانستم ايشان را راضي کنم و ايشان «تا آخرين لحظات عمليات» اين صحنه را ترک نکرد.
با اين حال که زخمي بود، به روي خود نمي آورد، رفتارش در آن حال وخيم، با قبل از مجروح شدن هيچ تفاوتي نداشت.
شهيد پارساييان، هيچ گاه کم کاري نمي کرد.

مادر شهيد:
من خيلي به اين دو فرزندم افتخار مي کنم. روحيه آنها با بقيه فرزندانم فرق داشت. مثل اين که خداوند آنها را براي خودش تربيت کرده بود و آخر هم به پيش خود برد. لياقت آنها بالاتر از آن بود که در دنيا باشند.

قبل از انقلاب نيز در فعاليت ها و جلسات مذهبي شرکت مي کرد. يک روز که مردم يزد راهپيمايي کرده بودند، او نيز در تظاهرات شرکت داشت که يکي از افسران نظامي يک سيلي به صورتش زده بود، به گونه اي که صورتش کبود شده بود.
محمد رضا به نوارها و اعلاميه هاي امام بسيار علاقه داشت و از اين طريق با افکار امام آشنا شد. البته زياد راجع به اين گونه فعاليت هايش با ما صحبت نمي کرد.

همرزمش مي گفت:
در عمليات والفجر هشت همه يقين کرده بودند که ايشان شهيد خواهد شد. شهيد بزرگوار در چندين عمليات که شرکت کرده بود، با آرزوي شهادت رفته بود. تا اين که بالاخره هم به شهادت رسيد.
زماني که پارساييان، مورد اصابت تير دشمن قرار گرفت، با الله اکبر خود لبيک شهادت مي گفت. صورت مبارکش را که به طرف آسمان خيره شده بود، بوسيدم و ايشان با تکان دادن دست، خداحافظي کرد و گفت: برادران تا پيروزي صحنه را ترک نکنيد.

سردار کاظم ميرحسيني :
محمد رضا دو شب قبل از عمليات والفجر هشت خيلي اصرار مي کرد که «خط شکن» باشد. نزد من آمد و التماس کرد، حتي گريه نمود تا خط شکن باشد.
عجيب بود، روز قبل از عمليات، خيلي شاد و خندان بود و همراه با معاون خويش «شهيد محمد حسين دهقان بنادکي» خيلي آرام و متين مي نمود. هيچ گله و درخواستي نداشت.
به او گفتم: چرا اين طور هستي؟ گفت: «ما برات را گرفته ايم و خواب شهادت را ديده ايم.» و تقدير الهي نيز چنين بود که هر دوي آنها در اين عمليات به شهادت برسند.

هر عملياتي که در جبهه صورت مي گرفت و محمد رضا در آن شرکت مي کرد، ما در انتظار مجروح شدن و يا شهادت ايشان بوديم، چون روحيه ايشان طوري بود که به هيچ وجه عقب نمي آمد و تا آخر عمليات حضور داشت.
در عمليات والفجر هشت رزمندگان اسلام جزيره ام الرصاص و چند جزيره ديگر در دهانه اروند را محاصره کرده بودند و هدف آنان اين بود تا دشمن دچار مشکل شود و اساساً عمليات ايذايي بود و بنا بود که سپاه اسلام از طرف فاو حمله کنند.
نيروهاي عراقي در جزيره پاتک مي زدند. معاون ايشان آقاي محمد حسين دهقان در جريان اين پاتک به شهادت مي رسد و علت شهادت ايشان و جمعي از بچه ها، کمين کردن و اختفاي تک تيرانداز دشمن بود.

مانند کبوتري که براي پرواز، لحظه شماري مي کند و پر و بال مي زند، براي رسيدن به شهادت و براي شوق به آخرت و لقاي دوست، بي قراري مي کرد.

برادر شهيد:
در مورد آن بزرگوار بايد بگويم که هيچ وقت در کوچه و محله، لباس رسمي سپاه را نپوشيد، چون احساس مي کرد که با پوشيدن اين لباس وزين و با عظمت، احساس خاصي به او دست مي دهد، لذا براي رهايي از آن حالت، و گريز از غرور و ريا، آن لباس را نمي پوشيد. حتي يادم هست به او پيشنهاد کرده بودند لباس بپوشد و با اسلحه نگهباني بدهد.
او در پاسخ گفته بود: جاي من در جبهه است.

مادر شهيد:
محمد رضا اهل ريا، خودنمايي و تمجيد نبود حتي پس از شهادت وي با تمام خدمات بسياري که انجام داده است، از او کمتر ياد مي شود و گويا مي خواست تمام تلاش هاي خودش را که براي رضاي خدا انجام داده بود، با خود ببرد و تنها خداوند از آن باخبر باشد.

يکي از همرزمانش مي گفت:
سال 1363 بود، من و ساير دوستان در خط شلمچه در گردان امام حسن (ع) بوديم، در خدمت برادر عزيزمان پارساييان که فرمانده گردان ما بودند.
من و تعدادي از همرزمان قسم ياد کرده بوديم که تا ماموريت گردان تغيير نکرده به پشت خط نياييم. در خدمت شهيد پارساييان در خط پدافندي مانديم. فاصله ما تا عراقي ها حدود صد متر و شايد هم کمتر بود. قسمت ما به صور کمين در آمده بود و تمام کانال ها به کمين ما ختم مي شد.
کانال 700 متري در آن محدوده وجود داشت. در بين اين کانال ها چند تايي را به صورت سرپناه درست کرده بودند تا از آتش فراوان دشمن در امان باشند.
يک بار تصميم گرفتيم در آن کانال مسجدي براي برپايي نماز جماعت احداث کنيم. سنگر بزرگي را که در نزديک دشمن بود در نظر گرفتيم. عراقي ها آن منطقه را با سلاح هاي نيمه سنگين مي زدند، به گونه اي که حتي داخل پيچ و خم هاي کانال هم با مهارت خاصي آتش مي گشودند.
مصالحي که لازم بود، گوني و الوار و مانند آن بود. آن چه بر سختي کار مي افزود، آوردن الوار و گوني هاي سنگين در کانال هاي پر پيچ و خم بود.
آن چه مايه شگفتي همرزمان شده بود، آماده شدن الوار در کنار سنگرها هنگام صبح بود. زماني که از نگهبان سوال مي کرديم، چه کسي الوار را به اينجا آورده، اظهار بي اطلاعي مي کرد. مسجد ساخته شد و جمع 9 نفري ما در آن شرايط بسيار سخت و طاقت فرسا، در آن مسجد کوچک، نماز جماعت برپا مي کرديم، اما راز آماده شدن الوار و گوني ها همچنان به قوت خود باقي بود.
مسجد ساخته شده، دو نقش مهم را ايفا مي کرد: يکي اين که به يک دژ بسيار مستحکم تبديل شده بود و جان بچه ها را حفظ مي کرد و ديگر آن که محل عبادت و برپايي نماز جماعت ما بود. جنگ تمام شده بود. روزي در خلدبرين يزد، مشغول زيارت قبور شهدا بودم که يکي از بسيجيان همرزم را مشاهده کردم. با هم خاطرات آن روزهاي ماندگار به ويژه ساخت مسجد الواري را مرور مي کرديم. از او پرسيدم: «ما که هنوز نفهميدم چه کسي الوار و گوني هاي مسجد را مي آورد و صبح که بلند مي شديم، آماده در کنار سنگر مي ديديم.»
بالاخره او پرده از آن راز برداشت و گفت: «الوار را سردار شهيد پارساييان مي آورد، و اکيداً به کساني که مطلع شده بودند، سپرده بود و سفارش کرده بود که به کسي چيزي نگويند.» و اين جا بود که عمق اخلاص آن شهيد بر ما آشکار گرديد.










آثار باقي مانده از شهيد
آخرين دستنوشته
بسم الله الرحمن الرحيم
و جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا فاغشيناهم فهم لايبصرون.
چيزي به ذهنم نمي رسد، فقط از داراييم 2000 تومان را جهت حق الناس مصرف کنيد. موتورم را به «محمد حسين» بدهيد و او بيشتر به تحصيل و درسش توجه کند و آن را بخواند. از بقيه داراييم خمس داده شده است، اگر چيزي ماند جهت جبهه مصرف کنيد.
چند دقيقه اي بيشتر به عمليات نمانده، اميدوارم خدا چيزي را که مي خواهم بهم عنايت کند.
والسلام عليکم و رحمه الله و برکاته
پارساييان







آثار منتشر شده درباره ي شهيد
بسم الله الرحمن الرحيم
ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون
اداره کل امور فارغ التحصيلان
به منظور قدرداني از مقام متعالي شهيدان انقلاب اسلامي ايران، و به استناد مصوبه يکصدو هفتادو دومين جلسه مورخ 8/9/67 شوراي عالي انقلاب فرهنگي و به پاس ايثارگري هاي شهيد محمد رضا پارساييان فرزند حبيب الله دارنده شماره شناسنامه 395 صادره از يزد متولد سال 1343 دانشجوي رشته مهندسي صنايع دانشگاه صنعتي شريف که در تاريخ 21/11/64 در راه اعتلاي کلمه توحيد و دفاع از عزت و سربلندي کشور و نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران به فيض عظماي شهادت نائل گرديده و تا هميشه تاريخ فراروي همه حق جويان طريق حق، خطي از نور علم و ايمان را بر صحيفه دانشگاه ترسيم نموده، اين دانشنامه با درجه کارشناسي افتخاري در رشته مهندسي صنايع به آن شهيد بزرگوار اعطا مي گردد.
شماره 504، تاريخ : 26/2/1369
وزارت فرهنگ و آموزش عالي



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان يزد ,
برچسب ها : پارسائيان , محمدرضا ,
بازدید : 213
[ 1392/05/16 ] [ 1392/05/16 ] [ هومن آذریان ]

سال 1342 به دنيا آمد.محل تولدش در استان مرکزي بود. براي ديگر همسالان خود نمونه بود. هنگام در سن هفت سالگي وقت حضور درمدرسه فرا رسيد ,انس زيادي به مسجد داشت . در زمان پيروزي انقلاب در اراک بودواز پيشتازان مبارزات مردمي بر عليه حکومت طاغوت.انقلاب که به پيروزي رسيد مشتاق حضور در سنگر بسيج شد.
او در سال 61 13که در سال چهارم دبيرستان مشغول تحصيل بود ؛چون علاقه زيادي به انقلاب داشت ,قيد درس خواندن را زد و در تاريخ 28/10/1361 به عضويت سپاه درآمد .
در عمليات مختلفي شرکت نمود و پس از رشادت هاي فراوان که از خود برجاي گذاشت ,در 20/2/1365 در حالي که معاون فرمانده گردان کوثر لشکر17علي ابن ابي طالب(ع) را به عهده داشت, به درجه رفيع شهادت نائل آمد . علت شهادت اين شهيد بزرگوار اصابت گلوله مستقيم بر سر ايشان بود.





وصيت نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
خدايا تورا سپاس که مرا ديگر بار از راه لطف و کرامت و بزرگي خودت توفيقي دادي تا بتوانم در صف سربازانت قرار گيرم. چگونه سپاس و شکر اين نعمت تورا به جاي آورم .سر را بر سجده گذاشته و شکر نعمتهايت را به جا آورم.
نه, اي خداي بزرگ هيچ چيز نمي تواند شکرنعمتهايت را به جا آورد, تنها و تنها آن چيز که خودم را راضي مي کند که شايد رضايت من در مقابل رضايت تو هيچ باشد, اين است که تنها سرمايه ام و هستي ام را که همانا در مقابل تو جان ناقابل مي باشد فدايت و هديه راهت و شکر آن نعمت هايت نمايم.
پس چه باک مرا آن که مرا در انتها خواهد برد خود در ابتدا با پاي خودم بروم و چقدر شيرين است اين گونه جان دادن.
خدايا عشقي که سالها و ماه ها و روزها در سينه ام شعله ور بود و آن گناهان من نمي گذاشت اين عشق به وصال تو منتهي شود, ولي باز تو نظري کرده و گناهم را ناديده گرفته و اين عشق درونم را بر برونم دادي و طاقت را از من سلب نموده و تحمل دوريت را نتوانستم .
شبانگاه سخنم را به معشوقم گفتم و جواب داد و در شب ظلمت و تاريکي آن را به هم پيوند داد. با اين وصال روزنه کوچکي که از آن دنياي نور عبور خواهد کرد براي فردا باز شد. اين شوق و علاقه و عشوه هاي معشوق و نويدهاي او آن قدر جالب و با شور بود که دنيا و زندگي و همسر وهمه را از من ربود و تنها وجود خويش را در جسم و روح وجودم جلوه داد .
زندگي مانند يک مزرعه است و آن چه را که انسان در دنيا مي کارد در مزرعه آخرت کشت مي نمايد و زندگي تنها خوردن و خوابيدن و شهوت نيست؛ اين صفت يک خوک است زندگي زماني معنا پيدا مي کند که براي خدا به ياد خدا و رحمت خدا و با نام خدا باشد. يعني زندگي خدايي باشد اگر غير از اين باشد نام آن را زندگي نتوان نهاد.
امّت حزب الله سلام فرزند وسر باز کوچک سلام را بپذيريد و برايش از درگاه خداوند متعال طلب مغفرت و عفو نمائيد.
چند درخواست عاجزانه مي کنم اميدوارم که لبيک بگويد .سخنم همان سخن شهيد ان است. ولي بايد تذکر داد بياييد قدر اين نعمت عظيم را بدانيم و خدا را هميشه شاکر باشيم که از اين فرشته روي زمين را براي هدايت ما فرستاده او بر گردن تک تک افراد جامعه حق بزرگي دارد. بياييد خود را در تمام ابعاد مطيع او نماييم که تنها راه نجات و تنها راه رضايت خداوند اطاعت از اوست .
مثل مردم کوفه نباشيم که با سخن امام عاي (ع)وامام حسين(ع)را مي خواستند اما اعمالشان غير از اين بود.
شما سرنوشت قوم ها را در قرآن مطالعه کنيد اگر کفران نعمت نماييد خدا اين نعمت را از شما خواهد گرفت و شما را به عذاب هولناک گرفتار خواهد کرد.
وظيفه همه افراد است که به جهاد بيايند امروز در پيشگاه امام و فردا در پيشگاه خدا قابل قبول نيست که از جبهه روي گردان شويم.
بر همه تکليف است پس آن چنان مردانه به جبهه ها هجوم آوريد که قدرت تفکر و توطئه و طرح ريزي را از دشمن بگيريد, آنهايي که توانايي آمدن ندارند با کمک مالي حمايت خود را اعلام نمايند.
تنها و تنها از امام اطاعت کنيد .غير او را با مشت کنار بزنيد و با گروهک ها و بدحجاب ها تا آخرين توان و قدرت برخورد نماييد.
شما اي برادران پاسدار و رزمنده, امروزه بار مسئوليت و سنگيني بر دوش شماست. هر مصيبتي که وارد آيد ابتدا بر شماست و راه امام و نجات اسلام به دست شماست و بدانيد در موقعيت جنگ ما در بعد از بند گي و جبهه اطاعت از فرماندهي است. برادران مخلص بسيجي سعي کنيد مطيع فرماندهان باشيد .
برادران راه ديگر نصرت اسلام ,اخلاص شما در عبادت و صبر شما در مقابل مشکلات و پايداري در هجوم دشمن است. بايستيد و استقامت نماييد که در آخرين لحظات است که خداوند نصرت را نصيب مي گرداند. حالا که خدا بر ما منت نهاده و نام سرباز امام زمان (عج) برما گذاشته اند,آن گونه باشيم که در شان اين القاب است. شما خانواده هاي معظم شهدا شما مگر غير از اين است که فقط براي رضاي خدا فرزند داده ايد پس هيچ گونه چشم داشتي به کسي نداشته باشيد. حمايت شما از رزمندگان و حضور شما در صحنه هاي اجتماع دل گرمي ديگري براي بچه هاي رزمنده دارد.
و شما دوستانم گرچه ممکن است آن طور که اسلام دوستي را مي خواهد نتواسته باشم براي شما باشم ولي براي مسائل ناچيز وبي محتوا هرگز اين انسجام خود را بر هم نزنيد. عزيزانم اميدوارم که مرا ببخشيد واين انسجامي که از شهدا و ياران شهيد بر ما رسيد ه را سعي کنيد وارث خوبي باشيد.

 

و شما پدر و مادرم :
شما خود مي دانيد که منم در اين مدّت زندگيم غير از رنج و دردسر براي شما نداشتم .هميشه ,زماني که بودم و نبودم باعث اذيت شما شده ام ولي با اين احوال من يک امانت بودم در دست شما و خدا را شکر نماييد که درست امانت را تحويل داده ايد. از خداوند مي خواهم در مقابل رنج و زحمات شما ,به خصوص مادرم گرچه هيچ چيز جبران آنها را نمي کند ,ولي از خدا مي خواهم که شهادتم را مدالي براي افتخار بر گردن شما قرار دهد.
شما به حضورمن در جبهه اکتفا نکنيد فرداي قيامت هرکس با عمل خويش بارخواست مي شود. پس وظيفه است بر همه برادران براي ياري اسلام آن چه را در هر زمينه اي توان دارند...
خدا را شکر مي کنم که از آن زمان بي تفاوتي نسبت به مسائل بيرون آمديد. اين را براي هميشه از خدا بخواهيد بلکه هرکس رضايت خدا را مي خواهد بايد رنج بکشد.
مردم ,سعي کنيد از خط امام فاصله نگيريد که به گمراهي کشيده خواهيد شد. در او محو شويد هم چنان که او در اسلام محو شده است. به همسرانتان در رابطه با مسائل اسلامي و خصوصيات يک زن مسلمان بيشتر توصيه کنيد. اين را من نمي گويم دستور اسلام است و اميدوارم به بزرگي خدا مرا ببخشيد و هيچ وقت جايم را در لباس رزم و سپاه خالي نگذاريد. برادرم مصطفي سعي کن درست را تا آخر بخواني زيرا که آينده اسلام به جواناني پاک و باهوش نيازمند است.
خواهرانم:
من هروقت شما را مي ديديم خدا مي داند يک حالت عجيبي داشتم و خدا را هميشه شکر مي کنم که شما آنگونه هستيد که اسلام مي خواهد و حضرت فاطمه (س) مي خواهد. گرچه ممکن است من حقم را نسبت به شما ادا نکرده باشم ولي اگر آرامش روح مرا مي خواهيد براي هميشه نه تنها خود بلکه ديگران را به حجاب و نمونه بودن و آن گونه که اسلام مي خواهد باشيد, توصيه کنيد.
سعي کنيد با تربيت فرزندان خود خدمتي بزرگ به اسلام کنيد و اين از دامن پاک شماست که بچه هايتان به راه نور کشيده مي شوند. از خداوند برايتان صبر مي خواهم .زنام پيرو فاطمه و زينب شما هستيد .
خود را با اسلام هماهنگ نماييد و هرکس نيزراجع به حجاب و مسائل ديني چيزي گفت استدلال نماييد وبا آنها سخت برخورد نماييد. برادرتان را حلال کنيد.
و شما اي همسرم:
اي نمونه ايمان و از خودگذشتگي, اي نمونه اخلاص و صبر و بردباري به خدا قسم به اندازه دنيا دوستت دارم ولي چه کنم آن عشقي که مرا فرا خوانده عشق تو و دنيا را برايم هيچ کرده. از آن زماني که با تو به عنوان همسر يکديگر شديم زندگيم حالت ديگري پيدا کرد. عشق و علاقه ام نسبت به کارم بيشتر شد و اينها از راهنمائي ها و هدايت تو واخلاق تو بود. همسرم گرچه آن طور که بايد نتوانستم حق همسري را ادا نمايم ولي اميدوارم که با صبرت و بردباريت روح مرا شاد گرداني .
همسرم مي دانم براي آينده چه برنامه هايي ريخته بودي ولي بدان مصلحت خدا در اين بوده اگر انسان توکل بر خدا داشته باشد تمام مسائل برايش حل شدني است. تو در اين مدت کوتاه هم چون فاطمه زهرا برخورد نمودي تو بر من حق بزرگي داري . بعد از من از خدا درخواست کمک کن ,مي دانم تحمل دوريمن سخت است ,بسيار سنگين است ولي مانند گذشته صبر پيشه کن. همسرم دوست داشتم بداني که نظرم نسبت به تو چه بود: شايد هم درک کرده باشي و کاش فرصت کافي بود نامه اي جداگانه برايت مي نوشتم .
اميدوارم که خداوند ما را در آخرت در کنار هم روسفيد و با آبرو گرداند و آنجا نيز در کنار هم باشيم. برايم دعا نما و از خدا طلب مغفرت کن .
ولي چند تذکر لازم مي دانم:
1ـ مقداري نماز و روزه قضا شده دارم بدهيد برايم بگيرند.
2ـ اگر جسدي داشتم مرا در مزار شهدا در بين قبور برادرانم اصغر فتاحي و محمود حسيني دفن نماييد .
3ـ از شهادت من براي هيچ زماني سوء استفاده مادي نشود.
5- براي شهادتم از هيچ کسي هيچ انتظاري نداشته باشيد .
از همه شما طلب دعا و از خداوند طلب مغفرت مي نمايم .به اميد نصرت نهايي و رسيدن هرکس به آرزويش ,از تمام اقوام معذرت مي خواهم.
والسلام محمدرضا زاهدي

 


 


خاطرات
محمد نبي زاهدي ,برادرشهيد:
در سال 1365 بنده به اتفاق شهيد محمدرضا زاهدي و دو برادر ديگر و داماد خانواده عازم منطقه جنگي بوديم ,پنج نفر از يک خانواده، زماني که در داخل قطار نشسته بوديم شهيد زاهدي فرمود خداوند از عدد پنج خمس مي گيرد و اميدوارم خداوند من را به عنوان خمس خانواده انتخاب کند.
زماني که به انديمشک رسيديم، ايشان به ما دستور دادند در عملياتي که لشگر علي ابن ابيطالب (ع) شرکت مي کند حضور نداشته باشيم؛ دليل اش را پرسيديم فرمود: اگر همگي در اين گردان باشيم و يا سه نفر از ما شهيد خواهد شد و تحمل چند نفر شهيد در يک زمان براي خانواده ما مشکل خواهد بود و بهتر است که به گردان ها و لشگر 42 قدر برويد و ما هم دستور ايشان را اجرا کرديم. و سرانجام ايشان در همان عمليات به معراج رسيد.

 

عباس لطفي:
در صبح يکي از روزها شهيد زاهدي به نيروها دستور داد که مرتب و با پوتين واکس زده در صبح گاه شرکت کنند، و پس از استقرار در محل صبحگاه شهيد زاهدي شروع به صحبت کرد و سپس به برادران دستور داد که با انگشت روي پوتين خود را پاک کنند و پس از اين عمل فرمود: حالا به انگشت خود نگاه کنيد؛ بنده در برابر شما از اين خاک روي انگشت شما هم کمتر هستم و شما از من بهتر و برتريد...



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان مرکزي ,
برچسب ها : زاهدي , محمدرضا ,
بازدید : 269
[ 1392/05/15 ] [ 1392/05/15 ] [ هومن آذریان ]

در سال 1335 در شهرستان” تنكابن” متولد شد. ايشان همراه با تحصيل، به امور ديني و شرعي خود اهتمام زيادي داشت. از اين رو از هر فرصتي به منظور كسب اطلاع از مسايل و احكام دين مبين اسلام استفاده مي‌كرد. وي به مرور با برخي حركت‌هاي سياسي ضد رژيم شاه آشنا شد و عزم خود را براي تحقق اهداف مقدس اسلام جزم كرد. با پيروزي شكوهمند انقلاب اسلامي به جمع پاسداران انقلاب پيوست و در بسياري از عمليات‌ مقابله با منافقين و گروهك‌‌هاي ضد انقلاب حضور داشت. وي به همراه 9 تن از ياران خود به “كردستان “عزيمت كرد تا سهمي در امنيت اين خطه اسلامي داشته باشد. در سال 1359 او و يارانش در يك درگيري خونين به اسارت نيروهاي ضد انقلاب در آمدند. تا مدت 9 ماه كسي از سرنوشت آنان آگاه نبود. آن‌ها زير سخت‌ترين شكنجه‌ها قرار داشتند. كومله‌ها، آنان را با پاي برهنه روي برف‌ها راه مي‌بردند و اغلب به جاي غذا، علف به آن‌ها مي‌خوراندند. شب‌ها آنان را در طويله مي‌خواباندند و سيگارهاي خود را با فشار بر بدن آنان خاموش مي‌كردند و ... اما هيچ يك از اين شكنجه‌ها نتوانست در روحيه پر صلابت محمدرضا آسيبي ايجاد كند. روز اعدام پاسداران فرا مي رسد. آن‌ها را روي زمين خواباندند و با شليك گلوله به سرهايشان، آنان را به شهادت رساندند. در اين بين به شكلي معجزه آسا، تير خلاص به صورت محمد رضا اصابت كرد و او به رغم جراحتي كه داشت پس از مدتي توانست خود را به سپاه پاوه برساند. ايشان پس از مداوا و استراحتي كوتاه اين بار عزم سفر به جبهه‌هاي جنوب كرد. در آن خطه نيز رشادت‌هاي زيادي از خود نشان داد. شهيد ابراهيمي در مدت حضور مبارک خود در سپاه پاسداران انقلاب اسلامي وجبهه هاي جنگ در مسئوليتهاي معاون فرمانده سپاه تنكابن ، فرمانده سپاه "سلمان شهر" مسوول اطلاعات سپاه" پاوه "و جانشين فرمانده گردان امام حسين(ع) لشكر ويژه 25 كربلا به ايفاي نقش الهي خود پرداخت وسرانجام در تاريخ 25/11/1364 در نبردي روياروي با دشمنان كوردل در شهر “فاو” در جنوب عراق به آرزوي ديرينه خود دست يافت. خانواده "ابراهيمي" با اهدا سه شهيد گرانقدر در زمره‌ي مفاخر استان لاله خيز "مازندران" جاي گرفته است.
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامور ايثارگران ساري ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد.



وصيت نامه
« وصيت نامه اين جانب محمد رضا رودسر ابراهيمي » تاريخ 15/8/64
بسم اللّه الرحمن الرحيم
وَقاتِلوهُم حَتّي لاتَکُونَ فِتنَهُ وَ يَکُونَ اَلذينُ لِلّهِ
کار زار نمائيد تا فتنه برافتد و دين خاص خداي يکتا شود .
مادر و خواهران و برادران عزيز و همسر گرامي .بدانيد که زندگي از نظر اسلام مبارزه در راه اسلام است و انسانيت موقعي کامل مي شود که انسان با هواي خود با ميل هاي بيرون و با کلمه ها مبارزه کند تا شهيد شود و از مرگ هيچ هراسي نداشته باشد آن هم در راه خدا مردن که عين زندگي است و بلکه جاويد است .شهادت مرگ سعادت آميزي است که آغاز ديدن زندگي پر بار جديدي را نويد مي دهد. من اين مرگ را از عسل بر وجودم گوارا تر مي دانم چون اطاعت از امام است.شهادت شربتي است که هر کس توان آن را ندارد که بنوشد مگر اينکه خود را از تمام قيد و بند ظاهري اعم از مال و جان خود گذشته و در راه حق عليه باطل فدا کند . اي خدا تورا به عزيزترين خون هاي تاريخ ساز عالم، خون شهيدان کربلا قسمت داده ام شهادت شربت معنوي را نصيب من بگردان. شهادت مانند مادري است که تنها فرزندش را در آغوش مي کشد .شهادت نقطه اوج آرزوي مسلمين است شهادت قله انسانيت است ما به آغوش شهادت مي رويم و به سويش پرواز مي کنيم .سوگند به شهادت که آرزوي من است هر چه بيشتر به مأموريت بيايم وبيشتر به شهادت عشق بورزم .آنگاه که شهادت همسنگرم را مي بينم غبطه مي خورم و مي گويم آن لياقت داشت ولي من ندارم .سعي مي کنم کمتر گناه و بيشتر براي خدا کار کنم که خدا مرا پذيرفته و آرزوي مرا برآورده سازد .
شهادت حد نهايي تکامل يک انسان است ،شهادت بالاترين آرزوهاست .چه زيباست لحظه اي که تفنگ از زمين کنده مي شود و به سوي دشمن نشانه مي رود ،چه زيباست لحظه اي که دشمن ذليل و خوار رابه اسارت مي گيريم و چه شيرين است آن هنگام که خون خود مي غلتيم و با شهادت سيراب مي شويم .اگر من کشته شدم راهي بوده که فقط خودم آمده و با ميل خود و اميدوارم که خداوند تبارک و تعالي اين کشته شدن و يا شهادت مرا قبول کند و مرا بپذيرد .من آموختم که زندگي مادي نکبت بار است و نبايد منتظر باشيم که مرگ ما فرا رسدبلکه ما بايد سراغ مرگ برويم مگر انسان يکدفعه بيشتر مي ميرد ؟
پس چه بهتر آن يکدفعه هم در راه خدا باشد ،من با کمال ميل به اين جبهه مقدس که براي پيروزي اسلام است مي روم و چون ما به خودمان تعلق نداريم يعني خلق نشده ايم تا راحت طلب باشيم و يا در پي آسايش دنيوي باشيم . نه اين ارزش ندارد خلق شده ايم تا آزمايش شويم ( لَقَد خَلَقنا لا ِنسان َ في کَبَد ٍه )اينجا براي من خيلي خوب است چون جنگ با کفار لذتي بزرگ دارد .خدايا آخرتي و دنيايي را به من عطا کن و آن لذت بهترين که مي دهي در عبادت کردن قرارده ،با آگاهي به راهم اميدوارم که در اين راه به شهادت نايل آيم ،تا کنون من مرده بودم و اين لحظه هاي آغاز جهاد شهادت است که احساس مي کنم زنده ام و زندگي غرور آفرين را در پيش روي دارم .با يک دنيا حسرت و دلبستگي در سنگر نشسته ام و هر لحظه بهشت زيبا را در مقابل چشمهايم مي بينم .نزديک است از خوشحالي پرواز کنم چرا که جائي نشسته ام که سينه آمريکا و دست پروردگان او و سر دسته منافقين صداي يزيد کافر را نشانه مي روم .شهادت انسان را به درجه اعلاي ملکوتي مي رساند ،چقدر شهادت در راه خدا زيباست و مانند گل رز خوشبو . پروردگارا شهادتم را در راه دين و قرآن که خاري در چشم دشمن اسلام است قبول فرما .مادر جان و برادران و خواهران و همسر گراميم ؛ يکي از مسائل مهم اجتماعي از نظر اسلام ،امنيت اجتماع اسلامي است که بايستي در حفظ و حراست آن کوشيد و اگر اين امر به تاخير افتد جهاد و شهادت در تأمين آن مطلب ضروري است .به همين جهت اگر گروهي خواستند با فتنه و فساد نظم جامعه را برهم زنند و امنيت و آرامش را تبديل به طغيان و سرکشي نمايند .ميبايستي عليه آنها قيام کرد و در ميدان نبرد با آنها جنگيد و نابودشان ساخت تا اينکه فتنه از بين برود و فتنه گر در جامعه ريشه کن شود و حاکميت دين خدا ،در جامعه تحقق يابد .به همين جهت در قرآن کريم آمده : « وَ قاتِلو هُم حَتّي لا تَکونَ فِتنَهُ وَ يَکُونَ الَذينُ لِلّهِ » کار زار نماييد تا فتنه برافتد و دين خاص خداي يکتا شود .در تاريخ رزمي دائم و مبارزه اي مستمر بين دو جبهه کفر و ايمان ديده مي شود، جبهه باطل را کفاري تشکيل مي دهند که رهبري آن را « طاغوت » به عهده دارد ،مي جنگد با مومنيني که سرپرستي آنان را خدا به عهده دارد.جنگي بين عدالت و ستم ،بين حق و باطل چنانکه فرمايد : « اَلَذينَ آمَنوُا يُقاتِلونَ في سَبيل ِاللّه وَ الذينَ کَفَروا يُقاتِلونَ في سَبيلِ الطاغُوتِ» کساني که ايمان آورده اند ،کارزار مي کنند در را ه خدا و آن کساني که کافرند مي جنگند ،در راه طاغوت .کافران با کفر خود مي خواهند ،حقايق آسماني اسلام را محو نمايند و چراغ هدايت را با کفر خود خاموش کنند و مستضعفين را در زنجير اسارت طاغوت در آورند و طاغوت را بر همه مردم مسلط سازند. لذا خداوند فرمان مي دهد که اي مومنان با کافراني که در راه طاغوت مي جنگند شما با آنها بجنگيد و نگذاريد که طاغوت در جامعه شما به وجود آيد .چنانچه خداوند در قرآن کريم مي فرمايد : «کساني که ايمان آورده اند ،در راه خدا پيکار مي کنند و کساني که کافر شده اند در راه طاغوت پيکار مي کنند .با دوستان شيطان پيکار کنيد ،که نيرنگ شيطان ضعيف است. » در آيه شريفه رابطه طاغوت و کافر و شيطان به خوبي مشخص مي شود که کافران در ايجاد حکومت طاغوت مي رزمند ،تا وسيله يک حکومت طاغوتي اهداف شوم خود را تحقق بخشند و در ضمن کافر و طاغوت ،در محو حقيقت حق شيطان صفتانه مي کوشند که مردم را از هدايت به حق باز دارند . زيرا در يک جامعه ستمزده ظلم آلود ،انسان نمي تواند به روند تکامل مادي و معنوي خود ادامه دهد ،زيرا ستمگر بزرگتريت سدي است در روند تکامل انساني . به همين جهت تلاش و جهاد ،در اصلاح جامعه و رفع هر گونه تجاوز و ستم از مهمترين تکليلف شرعي هر مسلمان است ،که در مکتب ما به صورت امر به معروف و نهي از منکر و جهاد بر همگان واجب است و در جايي ديگر قرآن مي فرمايد : « جاء الحق و ذهق الباطل ان الباطل کان ذهوقا » بله باطل محکوم به نابودي است اگر چه پيراون آن پيل سواران ابرهه باشد .و حق پيروز است اگر چه همه نمروديان بر عليه مظهر آن" ابراهيم خليل اللّه" قيام کنند و او را در خرمني آتش قرار دهند و يا چون حسين بن علي (ع) تنها با 72 نفر در مقابل انبوه دشمنان قرار گيرد . تا باطل است اين نبرد همچنان ادامه دارد چرا که اين فرمان الهي است که موحدان بايد با فتنه گراني که بندگان خدا را به سوي باطل و گمراهي مي گشانند بجنگند و تا پيروزي کامل دست از جنگ با عوامل فتنه گر نشويند . در اجراي اين فرمان الهي است که ملت مسلمان و قهرمان پرور ايران همچنان شعار « جنگ ،جنگ تا پيروزي » را تکرار مي کنند و مصممند تا نابودي کامل مجريان کامل اين فتنه همچنان به جهاد و دفاع مقدس خويش ادامه دهند که البته با نابودي بعثيون کافر بغدادي فقط بخشي از فتنه خاموش شده و مقر فتنه انگيزان اصلاح در ملکي دگر است که نبرد با آنان به مراتب سهل تر از نبرد با منافقاني چون صدام و حسين اردني و حسن مراکشي و مبارک مصري است که توسط استکبار جهاني به عنوان حاکم کشورهاي اسلامي تحميل شده اند .اين جنگ ،جنگ اسلام با تمامي کفر جهاني است و بنابراين شعار جنگ ،جنگ تا پيروزي بايد تا نابودي ائمه کفر ادامه يابد .در خاتمه بيدار و هوشيار باشيد و با اتحاد و همبستگي توطئه ابر جنايت کاران شرق و غرب و حاميانشان را در نطفه خفه کنيد . « والسلام » محمد رضا رودسر ابراهيمي15/8/64 



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان مازندران ,
برچسب ها : رودسر ابراهيمي , محمدرضا ,
بازدید : 247
[ 1392/05/14 ] [ 1392/05/14 ] [ هومن آذریان ]

در 6 مهر 1337 در روستا ی لیوان غربی در شهرستان گرگان به دنیا آمد .خانواده اش در زمان تولد محمدرضا شرایط دشواری داشتند و مادر او در دوران بارداری مجبور بود در کنار رسیدگی به امور خانه به صحرا رفته و در کار جمع آوری محصولات کشاورزی به پدرش کمک کند.
محمدرضا, در هفت سالگی وارد دبستان دادگر(سابق) در روستای محل تولد خود شد و دوران ابتدایی را در همین روستا به پایان رساند. خواهر بزرگش دربارۀ این دوران از زندگی محمدرضا می گوید:
در همان کودکی به خاطر علاقه به قرآن, قرائت آن را به خوبی فراگرفت. بچۀ فعال و زرنگی بود و از همان دوران احساس مسئولیت می کرد. کمتر به فکر بازی بود و همیشه در این اندیشه بود که بتواند کمکی به خانواده بکند. به پدر و مادرش علاقۀ شدیدی داشت و به آنها احترام می گذاشت. تکالیف مدرسه را به موقع انجام می داد و پس از آن برای کمک به پدر و مادر به صحرا می رفت. به خاطر کمک به پدر و مادر، خود را به آب و آتش می زد. مرا محرم اسرار خود می دانست و مسائل و مشکلاتش را با در میان می گذاشت.
محمدرضا, پس از به پایان رساندن دوره ابتدایی به د لیل نبود مدرسه
راهنمایی در زادگاهش، برای ادامه تحصیل به بندر گز رفت و در مدرسۀ دکتر معین آن شهرستان مشغول تحصیل شد. در آنجا اتاقی اجاره کرد اما از پس مخارج آن بر نمی آمد. صاحبخانه وقتی متوجه وضعیت نامناسب اقتصادی او شد نه تنها اجاره ای از او نگرفت بلکه کمک هم می کرد.
محمدرضا هفده ساله بود که پدرش را از دست داد. بعد از آن برای اینکه بتواند روزها به کسب و کار بپردازد. شبانه ادامه تحصیل داد. ابتدا آرایشگر شد و پس از آن مدتی قهوه خانه ای به راه انداخت و زمانی هم بلال فروشی می کرد. سرانجام, با مرارت و پس از طی دوره متوسطه در هجده سالگی موفق به دریافت دیپلم در رشته علوم طبیعی شد.پس از فارغ التحصیلی چون پدر نداشت و سرپرست خانواده بود از انجام خدمت سربازی معاف و در کارخانه رب گوجه فرنگی مشغول به کار شد.
خواهرش از این دوران چنین می گوید:
با علاقۀ زیادی به تحصیل ادامه داد. قرآن می خواند. دلسوز, مومن و مذهبی بود. برای تامین هزینه های زندگی فعالیت می کرد. هرگز نماز و روزه اش قضا نشد. بیشتر کتابهای مذهبی می خواند. اهل معاشرت بود وبا دوستان رفت و آمد داشت. به افراد مومن و مذهبی علاقه مند بود و از افراد بدحجاب و لاابالی تنفر داشت. ابتدا سعی می کرد با نصیحت, آنها را اصلاح کند و اگر قابل اصلاح نبودند قطع رابطه می کرد.
با آغاز انقلاب اسلامی و اوج گیری مبارزات مردم ایران علیه رژیم شاه, محمد رضا نیز به صف مبارزان پیوست. بعد از پیروزی انقلاب با همۀ توان, خود را وقف دفاع از نظام جمهوری اسلامی ایران کرد. در 14 مهر 1358 به عضویت سپاه پاسدران انقلاب اسلامی بندر گز در آمد. در اوایل پیروزی انقلاب که ضد انقلابیون در شهر گنبد, جنگ مسلخانه به راه انداخته بودند محمد رضا عسگری در سرکوبی آنها نقشی تعیین کننده داشت .پس از پایان درگیریها به اتفاق سایر پاسداران انقلاب اقدام به جمع آوری سلاحهایی کردکه در منطقه به خصوص در آق قلا پخش شده بود. این اقدام نقش موثری در ایجاد آرامش در منطقه و برهم خوردن نقشه های ضد انقلاب داشت. با تشدید بحران کردستان محمدرضا به آن منطقه عزیمت کرد.
در سال 1359 با خانم صدیقه درباری طی مراسم ساده ای ازدواج کرد. خواهرش می گوید:
مراسم ازدواج بسیار ساده و با صرف شیرینی و میوه برگزار شد. با همسرش مهربان و خوش رفتار بود. در دوران جنگ خودش در جبهه و همسرش در پشت جبهه برای جنگ فعالیت می کردند.
همسرش دربارۀ نحوۀ آشنایی و شروع زندگی مشترک با وی می گوید:
وقتی در بندر گز، سپاه پاسداران تشکیل شد به عنوان نیروی داوطلب جذب این نهاد شدم. در همین دوران با آقای عسکری آشنا شد. ارزشهای معنوی او باعث شد که به درخواست ازدواج او پاسخ مثبت بدهم. در طول زندگی مشترک با هم تفاهم کامل داشتیم تا دو ماه قبل از شهادت, مستاجر بودیم ولی در آخرین سفر به جبهه وسیله نقلیه خود را فروخت و با پول آن خانه ای خرید.
خانم درباری, ویژگیهای اخلاقی محمدرضا عسگری را چنین توصیف می کند:
بسیار نرم خو و مهربان بود با اینکه دست ما تهی بود سعی می کرد دست دیگران را بگیرد. متواشع و فروتن بود. در امور منزل به من کمک می کرد به بسیجیها به شدت علاقه داشت و همیشه می گفت: آنها در جبهه افراد گمنامی هستند که مخلصانه تلاش می کنند. کمتر عصبانی می شد مگر آنجا که احکام و قوانین الهی فراموش می شد. وقتی عصبانی می شد به نماز پناه می برد. در برخورد با مشکلات صبور بود. چون اهل تظاهر و ریا نبود مردم از صمیم قلب او را دوست داشتند. همیشه توصیه می کرد که از روحانیت اصیل جدا نشوید. ملاک را تایید حضرت امام (ره) می دانست و می گفت: از خط قران و اسلام جدا نشوید. در آخرین سفری که به مازندران داشت در یکی از سخنرانیهایش گفته بود: آرزو دارم مفقودالاثر شوم تا شرمندۀ خانواده هایی که جوانان خود را از دست داده اند ,نباشم.
با شروع جنگ, عسگری در جبهه های نبرد حضور یافت و برای اینکه بیشتر بتواند در خدمت جنگ باشد خانواده خود را به اهواز منتقل کرد و در آنجا ساکن شدند. در 16 خرداد 1360 اولین فرزند او به دنیا آمد که برای او نام بنت الهدی را برگزیدند. بنت الهدی دربارۀ پدرش می گوید:
پدرم به جبهه علاقه داشت. همیشه می گفت چون در زمان امام حسین (ع) نبوده است که به (ندای آن حضرت) لبیک بگوید, می خواست جبران کند. موقعی که می خواست به جبهه برود می گفت: حرفهای مادر را گوش کن. او را اذیت نکن. وقتی از جبهه بر می گشت برایم اسباب بازی می خرید. مهربان بود و عصبانی نمی شد.
محمدرضا عسگری به خاطر اخلاص, شجاعت و لیاقتی که داشت در 5 اسفند 1360 به عنوان معاون رئیس ستاد لشکر 25 کربلا انتخاب شد. سردار رحیمیان – یکی از همرزمان عسگری – می گوید:
دارای روحیه شادابی بود و در مواقع بحرانی و در زمان انجام عملیاتها روحیه ایثارگری او باعث رفع مشکلات می شد. به نیروهیا بسیجی به شدت علاقه مند بود. از کسانی که تابع ولایت و اهل جبهه و جنگ نبودند و همچنین کسانی که از فرصت دفاع مقدس سوء استفاده می کردند و به فکر درآمد بودند تنفر داشت. اگر فراغتی می یافت به مطالعه کتابهای مذهبی می پرداخت. گاهی به همراه دیگر براردان به ملاقات علما و بزرگان شهر قم می رفت. بعضی اوقات هم در منطقه جنوب به حضور آیت الله موسوی جزایری امام جمعه اهواز ونماینده ولی فقیه در استان خوزستان, آیت الله طباطبایی در دزفول و آیت الله شوشتری در شهرستان شوشتر می رسید.
در اولین روز سال 1363 فرزند دوم او که پسر بود به دنیا آمد و نام محمد را بر او نهادند. عسگری تا 31 خرداد 1363 همچنان معاون رئیس ستاد لشکر بود تا اینکه در 2 مهر 1363 به فرماندهی تیپ دوم از لشکر 25 کربلا منصوب شد.
تقی ایزد – یکی از همرزمان عسکری می گوید:
به اصول اعتقادی, مذهبی و سیاسی پایبند بود. با وجود اینکه از خانواده و زندگی خوبی برخوردار بود وقتی بعد از گذشت سه ماه به مرخصی می رفت هنوز مدت مرخصی به پایان نرسیده به جبهه باز می گشت. می گفت: هروقت در میان بسیجی ها هستم احساس آرامش می کنم, بسیجی ها پرورش یافته مکتب امام خمینی هستند و به معنای واقعی کلمه (به ندای امام) لبیک گفته اند. بارها به من توصیه کرد که با کسانی دوست باش که امتحان خود را پس داده اند. به برپایی دعای کمیل در سطح تیپ اهمیت می داد و با فراهم کردن امکانات برای فرماندهان گردانها از آنها خواست که روزهای جمعه نیروها را به نماز جمعه شهرهای مجاور ببرند. خودش نیز در این مراسم, حضور می یافت. تاکید می کرد که نیروها در اوقات فراغت برنامه داشته باشندو بر انجام ورزشهای رزمی تاکید داشت. گاهی از افراد می خواست با هم کشتی بگیرند. پیرو ولایت فقیه بود و همیشه می گفت اگر ما در خط ولایت فقیه هستیم باید دستورات او را اطاعت کنیم. از خداوند می خواست توفیق دهد به عهدی که با او بسته است وفادار بماند. در برخورد با مشکلات سخت و در مواقع بحرانی خونسرد بود. در عملیات والفجر 8 یکی از پاسگاههای عراقی تا ساعت دو بعد از ظهر مقاومت کرد و باعث به شهادت رسیدن تعدادی از رزمندگان شد. او در محل درگیری حضور یافت و رد آن شرایط دشوار با سازماندهی نیروها و دادن روحیه به آنها و هدایت و فرماندهی آنها موفق شد پاسگاه عراقی را که از نیروی زیادی برخوردار بود, تصرف نماید. اگر بی انضباطی مشاهده می کرد, عصبانی می شد.
غلامرضا عسگری می گوید:
در عملیات والفجر 4 سردار عسگری فرمانده تیپ بود که در اثر تصادف زخمی شد و کمر و پایش به شدت آسیب دید. ولی با همان حال در منطقه علمیاتی حضور یافت و عملیات را زا روی برانکارد فرماندهی می کرد. در آن عملیات رزمندگان به پیروزیهای مهمی دست یافتند.
عسگر قلی پور یکی از اعضای تیپ یکم لشکر 256 کربلا – دربارۀ محمدرضا عسگری می گوید:
در سال 1361 زمانی که تازه وارد گرگان شدم در پی خانه استیجاری می گشتم اما موفق نشدم. بعد از ظهر روزی به همراه عسگری با موتور در پی این کار رفتیم. ولی آن روز هم موفق نشدیم. به من گفت: اگر مایلید بیایید در خانه ای که من زندگی می کنم ساکن شوید و من به خانه دیگری که وسعت کمتری دارد می روم.
قلی پور همچنین می گوید:
در درگیری با منافقین در خیابان بوعلی گرگان در کنار عسگری بودم. هدایت عملیات را او بر عهده داشت با بلندگوی دستی منافقین را دعوت به تسلیم می کرد و می گفت: تسلیم شوید که با خشم حزب الله طرف خواهید شد و شما را نابود خواهیم کرد.
قلی پور در بیان خاطرۀ دیگری از محمد رضا عسگری می گوید:
در عملیات والفجر 8 در بحبوحۀ درگیری و در زمانی که آتش دشمن در منطقۀ کارخانه نمک, سنگین بود هنگام صبح دیدم که ایشان یک کیسه بر دوش خود گذاشته و با خود می برد. جلو رفتم و دیدم در کوله پشتی گلوله های آرپی جی است. گفتم آقای عسگری شما رئیس ستاد لشکر هستید نیاز نیست این کارها را انجام دهید. گفت: من این کار را می کنم تا دیگران هم انجام دهند.
سردار رحیمیان می گوید:
در کارهای جمعی نظر دیگران را جویا می شد. اگر ماموریتی به لشکر واگذار می شد در جلسه مطرح می کرد و از دیگر فرماندهان می خواست نظرشان را طرح کنند. اگر با نظرات منطقی مواجه می شد آنها را در تصمیم گیری خود مورد توجه قرار می داد. با همه افراد به یک نحو برخورد می کرد مثلاً با افراد بسیجی تحت امر همان برخورد را داشت که با فرمانده و معاون لشکر داشت.
تقی ایزد، دربارۀ دیگر خصوصیات سردار عسگری می گوید:
در کارهای جمعی اهل مشورت بود. ابتدا نظر دیگران را جویا می شد سپس تصمیم آخر را می گرفت. همیشه به فکر آسایش و تامین نیازمندیهای رزمندگان بود و تلاش می کرد تا حد امکان نیازهای آنها را تامین کند. در عملیات فاو در جاده شنی در زیر آتش شدید دشمن و در حالی که تا زانو در گل فرو رفته بود, مقداری کنسرو غذا بر دوش خود حمل می کرد و به خطوط اول برای رزمندگان می آورد. می گفت بچه گرسنه هستند اجازه بدهید سیر شوند و با روحیه بهتر بجنگند. همچنین در دشت فاو کنار ام القصر (چهار راه صدام) که مشهورترین و خطرناکترین نقطه عملیاتی بود به من گفت: جعبه های مهمات را جمع و آتش بر پا کن. می خوماهم به بچه ها کباب بدهم. دشمن در دویست سیصد متری ما بود. گفتم سیخ نداریم. سنبۀ کلاشینکف را گرفت و به جای سیخ از آن استفاده کرد و کباب درست کرد. گفتم امکان دارد دشمن متوجه شود. گفت مهم نیست. دشمن فکر می کند انبار مهمات آتش گرفته است.
سرانجام سردار عسگری در 10 تیر 1365علمیات کربلای 1 در دشت مهران در قلاویزان به شهادت رسید. پیکر او در منطقۀ عملیاتی باقی ماند و مفقودالاثر شد. تقی ایزد دربارۀ نحوۀ شهادت او می گوید:
ایشان به اتفاق یکی دیگر از برادران به طرف قله قلاویزان که از ارتفاعات بسیار خطرناک و مشرف به دشت مهران است می روند. ظاهران گلوله توپی می آید و در کنار آنها منفجر می شود و بدن آنها را می سوزاند. احتمالاً جنازه او را اشتباهی به جای دیگری انتقال داده اند و یا به عنوان مفقودالاثر (شهید گمنام) دفن شده است. شهادت او برای رزمندگان بسیار تاسف آور بود.
سردار مرتضی قربانی – فرمانده لشکر 25 کربلا – می گوید: اگر لشکر کربلا چهار ستون داشت. یکی از این ستونها سردار عسگری بود.
به خانوادۀ عسکری به پاس صبر و استقامت که در راه انقلاب و جنگ از خود نشان دادند. از طرف فرماندۀ کل قوا – حضرت آیت الله خامنه ای – نشان فتح اعطا شد. خانم صدیقه بهرامی – مادر شهید محمدرضا عسگری – پس ازپنج سال انتظار در حالی که مراسم تشییع جنازۀ شهید تندگویان – وزیر نفت سابق – را از تلویزیون تماشا می کرد، جان به جان آفرین تسلیم کرد.
منبع:پرونده شهید در بنیاد شهید وامور ایثارگران گرگان ومصاحبه با خانواده ودوستان شهید







وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
وصیتنامه
بسم الله الرحمن الرحیم
اینجانب محمد رضا عسکری فرزند علی اکبر ساکن لیوان غربی متولد سال1336 وصیت نامه ام را شروع می کنم. کل یوم عاشورا وکل عرض کربلا وکل شهر محرم .
در تاریخ بشریت گه گاه حوادثی روی می دهد که به خاطر درخشش فضیلتها و خصلتهای انسانی که همراه دارند ,می توان تا ریخ را به ما قبل و ما بعد آن تقسیم کرد. مانند محرم حسین (ع) که عبارت است از صحنه تقابل دو نیروی ظالم و مظلوم در شرایطی که همواره یکی در اوج کمال اند و از یک طرف درنهایت مظلومیت وحقانیت ودیگری درغایت ستم وکفراست واگر آن صحنه رابه ترازوئی شبیه سازیم در یک کفه ی آن انسانیت ,شجاعت ,شرف ,ایثار ,احسان ,جوانمرد ی وهدف استو درکفه ی دیگر آن , ترس ,ستمگری, چپاول, جهل و..........قراردارد واین تنهامنحصر به همان عصرومکان نیست وتضاد بین آدم وابلیس است. خاصیت تکرارپذیری دارد وبه راستی چقدر زیباست سخن امام صادق(ص) :کل یوم عاشوراوکل عرض کربلا وکل شهرمحرم. آری امروز عاشورا واین زمین کربلا واین ماه محرم است. تاریخ تکرار گذشته است وباز در نزدیکی دجله و فرات در نزدیکی ما را بار دیگر دو نیروی ظا لم و مظلوم دو قبیله اسلام و شیطان مقابل یکدگر قرارگرفته اند.
در یک سولشکر اسلام به رهبری امام خمینی اقتدا به حسین نمود وپرچم سرخ آزادگی و نجات و سعاد ت وانسانیت و در یک کلام اسلام را بر افراشته است ودر سوی دیگر وارث یزید ,صدام می کوشد پرده سیاه ظلمت بار ننگ واستعمار را با نام آمریکای متجدد وآزادی حقوق بشر به عنوان ارمغان ,عرضه بدارد که به فرمود هً الله در قرآن مجید:ان کید شیطان کان ضعیفا. آری بدرستی که دشمن ضعیف است.
الا لذین امنوا وهاجرووجاهدو فی سبیل الله با موالهم وانفسهم اعظم درجه عند الله واولئک هم الفائزون
کسانیکه به پروردگارشان ایمان می آورند و برای قراری دین الله و حکومت توحید از دیارشان هجرت می کنند وبرای ابقاء و پایداری قرآن باجان وما لشان در راه خدا جهاد می کنند .بزرگترین درجه ومقام را نزد خداوند کریم دارند وبراستی که آنان رستگاران دو عالمند .
قرآن کریم
سرتا سر زندگی یک انسان موًمن وسالم توًام با جهاد ومبارزه است وجهاد با طبیعت برای به دست آوردن روزی جهت خود وخانواده اش و جامعه اش وجهاد با نفس جهت تزکیه جسم و روحش ,جهد با دشمنان خدا و رسولش و کسانی که در راه تکامل جامعه می باشند .در زمانی که همه ابر قدرتها سعی و کوشش می کنند تا انقلاب اسلامی ایران را به نابودی بکشانند . در این روزگاری که دشمنان خدا سعی دارند خون سرخ شهدای اسلام را به تباهی بکشند وظیفهً چه کسانی است که در مقابل این دشمنان مبارزه کنند ووجود کثیف آنان را از سطح کرهً زمین پاک نمایند. آری این وظیفه فدائیان قرآن و اسلام است که به ایثار خون خود, پرچم سرخ لااله الا الله را در اقصی نقاط کشور به اهتزاز در آورند.مرگ در کمین است وفرصت جهت پیوستن به الله از طریق شهادت به دست آوردند .کدام مسلمان حاضر است که در رختخواب بمیرد ودر میدان جنگ با کفار و منا فقین خون سرخش ریخته نشود. کدام مسلمان حاضراست که مرگ با ذلت و جانوری اش را به مرگ با عزت ترجیح دهد, هیچ کس حاضر نیست .شهادت فوزی عظیم است که نصیب هر کس نخواهد شد.
شهادت در جهان بزرگ است که خداوند آن را فقط به بندگان شایسته ی خود عطا خواهد کرد .تو را شکر که شهادت این یگانه راه رسیدن انسان به خودت را به من بنده ی حقیر و گنا هکار خود ارزانی داشتی .تو را شکر که این نعمت پسند ید ات را به این انسان ذلیل عطا فرمودی ومن تنها راه سعادت خویش را شهادت در راهت دریافتم وبا کوشش در راهت با اعلاترین و ارزشمندترین ارزشها را گرفتم واین نیست مگر به لطف پروردگار به بنده اش .خداوندا مرا از این همه لطف و عنایت دور مگردان و شهادت را نصیب من کن .
اما سخنی دارم با تو ای روشنی قلبها, ای که در تاریکی مارا نجات دادی, ای حسین زمان ای که تو به منزله پدری برای ما هستی مخصو صاً برای ما یتیمان ای که در زمان جهل و نادانی در زمانی که چپاول و زور بر سر زمین حاکم بوده است قیام کردی ما می دانیم که تو چقدر رنج کشیده ای و می کشی. ای کسی که در نیمه های شب آن صورت نازنین را بر خاک
می گذاری وبا خدا خویش صحبت می کنی وبا آن همه مقام وقتی به ما می رسی می گویی: من به شما عشق می ورزیم .بدان ما هم با تو پیمان بسته ایم تا خون در رگها ی ما جاری است هرگز تو را تنها نخواهیم گذاشت و همچون شیر با پیام تو بر کفار می غریم . ای امام اگر بدانم با ریختن خون من تو سلامت می مانی و درخت اسلام سیر آب می شود پس ای توپ ها وای خمپاره ها, برمن ببارید.
تا آنجا که توان داشتم به جبهه حق علیه کفر آمدم تا خون نا چیز خودم را در راه خدا بریزم اما خدایا از اول شاهد زندگی ما بودی که ما در رنج و عذاب بودیم و فقربر خانواده ی ما حاکم بود وما هم نادان بودیم و به رهبری اماممان خمینی عزیز بیدار شدیم وبا او پیمان بستیم و امروز به ندای او لبیک گفتیم وبه جبهه آمدیم تا مردم ستمدیده را آزاد کنیم, تا حق آوارگان جنگی را از حلقوم صدام تکریتی بیرون کشیم .
سختی با تو دارم ای آموزگار شهادت, ای که درس انسانیت را وانسان بودن را به ما آمو ختی ,ای حسین جان, ای که وقتی نام تورا بر زبان می آورم در عشق تو می سوزم. ای حسین جان ,سالهای سال در مساجد روضه تو را خواندند وما می گفتیم ای کاش ما بودیم وتو را یاری می کردیم ,اما حسین جان تاریخ تکرار گشته است در همان سر زمین و امروز صدای هل من ناصر ینصرونی تو در گوشها یمان طنین انداز است وما آمده ایم تا به صدای تو در سرزمین تو لبیک بگوییم. حسین جان بعد از چندین سال امروز موفق شدیم تو را یاری کنیم. حجت را برای یارانت تمام کردی و وظیفه ی الهی خویش را انجام دادی تا مادی پرستان و دنیا پرستان خط خودشان را جدا کنند. ازخدا بخواه به ما نیروئی عنایت بکند تا مبادا در شب عاشورا تورا تنها بگذاریم . حسین جان اگر تو هم ام لیلائی ورقیه ای وزینبی در پشت سر داشتی امروز من هم ام لیلائی رنج کشیده وزینبی که یک عمر ستم کشیده وطفل سه ساله ای در پشت سر دارم که می تواند با خطبه های خویش کاخ ستمگران را زیرو رو کند .
سخنی با ملت عزیزم: ای پدرها وای مادرها وای برادرها وای خواهرها ,همه شماها امیدهای ما هستید مبادا امام را تنها بگذارید .مبادا فرزندان خویش را در آغوش بگیرید ومانع رفتن آنها به جبهه شوید درآن صورت اسلام شما اسلام بنی امیه است .اسلام به زبان تبدیل به عمل شده است, امروز است که همه ما باید امتحان خویش را بدهیم .
دنیا ارزشی ندارد مبادا جزو آن دسته از نامردان پست وخوک صفتان باشید که از امام جدا شده اند. ای پدرها وای مادرهائی که یک عمر برای امام حسین (ع) اشک ریختید. امروز همان یزید وهمان حسین در مقابل چشم شماست.
سخنی با تو ای مادر عزیزم:
ای که در سختی ها مرا به اینجا رساندی وای که رنجها برای ما کشیدی. ای مادر جان تو نباید ناراحت باشی که فرزندت را از دست داده ای .مادر جان تو باید مانند مادر وهب باشی که سر فرزند رابه سوی آنان پر تاب کرد وگفت : خدایا من آن چیزی که در راهت داده ام پس نخواهم گرفت .مادرجان تو باید بر خودت ببالی که چنین فرزندی داری.
ننگ بر آن دسته از مادرانی است که فرزندانشان در برابر اسلام عزیز قد علم کردند و اعدام شدند .تو از مادران صدر اسلام هستی .مادرجان مبادا برای من گریه کنی و نامردان و منافقان سوء استفاده کنند. گریه برای اماممان بکن که مبادا روزی او تنها شود. تو باید به مادران دیگر درس بدهی .مادر جان شهید نمی میرد, این گفته قرآن است. مرا حلال کن و از مردم بخواه که مرا ببخشند .خواهرانم شما هم همینطور فقط سفارش من این است که اگر می خواهید راهم را ادامه بدهید فقط گوش به فرمان امام عزیزمان .
وتو ای همسر عزیزم وای زینب زمان ,امید من از توست از توای عزیزجان, ای پیام رسان من, دیگرلازم نیست تو را سفارش کنم تو خودت ازهمه بهتر می دانی .
از همه خویشان ومردم عزیز می خواهم که مرا ببخشند .والعصران الانسان لفی خسر الاالذین آمنو و عملوالصا لحا ت وتواصوبا لحق وتواصو بالصبر .
خداوندا تو خود می دانی که ایمان چندانی در ماوجود ندارد وبتوانیم توصیه به صبر کنیم چرا که خود نمی توانیم آنرا عمل کنیم ولی بارالهی از تو می خواهم که حقیقت را فدای واقعیت نموده .خداوندا تقوا وایمان فزونی را از توطلب می نمائیم .خداوندا کاری بکن که تمام قدمهای ما در جهت و برای تو باشد. اگر غیر این بخواهد باشد, بار خدایا قدمم را بشکن که درراه منحرف قدم ننهم .بار خدایا شهادت راکه آرزوی قلبی من است نصیب من کن .خداوندا فقط توئی که از نهان وآشکار هر چیزی خبر داری پس تو میدانی که چگونه این آرزو در دلم ریشه می دواند ومرا بی تاب برای رسیدن به این مقام رنج می دهد وشهادت راآنگونه که می پندارم که به لطافت و زیبایی تمام کائنات می ماند .خداوندا رفتن به جبهه ی جنگ برای نان ونام ونشان نباشد, رفتن من به جبهه برای رضای تو وپیروزی برای دین وکشورم باشد .
خدایا راه حسینی که راه سعادت است نصیب من کن .خدایا من افتخار می کنم که در راه تو و پاسدار مکتب تو هستم .خدایا من به مردم وعده ی کربلا دادم با چه روئی بر گردم به سوی مردم. یا دعای مرا مستجاب کن یا شهادت را نصیبم کن. خدایا به مادرم و همسرم صبر عنایت کن تا بتوانند بین مادران وزنهای دیگر نمونه باشند .بار خدایا خودت می دانی و شاهد بودی که زندگی من تا به حال خدمتی به اسلام و مسلمین نکرده است اما این بار خونم شاید خدمتی و حرکتی برای مسلمین باشد. خداونداتو خود می دانستی که وجدانم نمی تواست آسوده ودر کنار زندگی کنم در صورتی که همرزمان ما در خون شناورند .خدایا من افتخار میکنم که سرباز امام زمان هستم .
خدایا روزی من کن بهترین مردنها و بهترین کشته شدن ها را. یاری می کنم تورا و رسول تو را .معا مله میکنم با تو با باقیمانده عمرم را در این دنیا برای پیروزی دینت. خدایا عاقبت مرا به شهادت ختم کن .

بسم رب شهدا
وصیت من به دخترم بنت الهدا و پسرم محمد طه:
سلام بر شما فرزندانم ,سلام بر تو بنت الهدای عزیز و محمد طه ی شیر خواره ام.
جگر گوشها یم من زما نی به جبهه میر وم که کفا ر در خا ک عز یز ما مسکن نمو ده اند و اما م فر ما ن بسیج داده است . من با گفتن کلمه لبیک یا ابا عبد ا الله به سو ی جبهه اعزام شد م. اسا س جبهه رفتن من به خا طر اسلام بو د زیرا اسلام برتر ین دینها است وهیچ دینی با لا تر از آن نیست . ان اکرمکم عنداله اتقکم .
فرزند م بهتر ین و با رز یرین و شا خصتر ین و نیکو تر ین بند گا ن نز د خد ا, کسی است که از همه با تقو اتر با شد. من به همین خا طر به جبهه رفتم تا تقو ای بیشتری رافرا گیر م و انشا الله هم تو این چنین خواهی کرد. عزیز م تو هم مثل من نبا ش زیرا زما ن مرا به تاخیر انداخت و نگذاشت که در زما ن اما م حسین (ع) با شم و به ندای هل من نا صر ینصرو نی او پا سخ گویم ولی در این زما ن به ندای او پا سخ لبیک گفته و جانم را همچو ن ابا عبد الله خو اهم داد. عز یز م, فرزندم به خا طر اسلام و پیر وزی وفتح قله های اسلام چه حر ف ها که از دوست و دشمن شنیدم. خود خواهی و خود کم بینی و مقا م پرستی و غیر ه را به من تهمت زدند ولی با ز من این سدها را شکستم و به را هم اد امه د اد م.
فرزندم بنت الهدا جا ن زما نی که این نا مه را د رک می کنی همچون کوه استوار در برابر حوادث نا گوار مقا ومت کن زیرا خدا وند فر مو د : من شما انسا ها را در سختی ها آفرید م و در سختی ها آزما یش خواهم کر د. پس با ید صبور شو ی ونگویی که پدرم چرا خود را به کشتن داد بلکه با ید در جا معهً زمان خود فخر فروشی و بتو انی و به مرد م و همسرت در روز گا رخود بگو یی که من در زما نی که پدرم به جبهه می رفت ما نند علی اصغر حسین شش ما هه بودم و پدرم را فد ای قرآن نمو د م و اینک را هش را با آگاهی تما م انجا م خواهم داد . دختر م امید وارم نها یت صد اقت را با ما درت داشته با شی .
اگر به مدرسه رفتی وبا سو اد شدی که انشا االله می شو ی وقتی تو انستی مطا لعه کنی , کتا بهای استا د شهید مطهر ی شهید مفتح شهید بهشتی اما م خمینی ومشکینی دیگر روحا نیون مبا رز را بخوان .
را ستی یک نصیحت : دختر م وپسر م هیچ وقت در زندگیتان از خط رو حا نیت اصیل جدا نشو ید که اگر جد ا شدید از اسلام برید ه اید زیرا شاهرگ حیا تی اسلام روحا نیت مبا رز که در را س آ ن اما م خمینی است ,میبا شد.
دختر م وپسرم من زما نی به جبهه میروم که شما بزرگ نیستید اگر بزرگ بودید شما را به عنوان رزمند ه وبهیا ر به جبهه می آوردم تا از رشا د ت ها ی قا سم ها واکبر ها وعبا س ها درس عبرت بگیرید ولی چه کنم که زمان شما را به عقب انداخت دیگر بیش از این سفا رشتان نمی کنم .تو با ید همچون زینب زما ن خود با شی و پسر م به ما نند حسین (ع) شورو بلو ایی در جا مه بر پا کن تا خط سر خ شها دت را ادامه داده و به سر انجا م بر سا نی . دختر م وپسر م من در راه عقیده وایران عزیز شهید شد م. از شما به عنوا ن دو فرزند م ویا د گا ر م می خواهم که مرا خوشحا ل بکنید و را پر افتخا ر اما ما ن یعنی که هما ن راه خونین و سرخ شها دت است رادنبا ل کنید و برای جا معه کو شش کنید وتما م تلا شتا ن برای خدا با شد و برای اسلام .
هدی و طه جا ن دیگر با با آب داد تمام شد ه است زمان زمان با با خو ن داد است.


وصیتی دیگر
سلام علیکم
بهتر است درآغاز ,سخنی چند بار پدرم, رهبر کبیرانقلاب بگویم . به نام خدا ویاد رهبر کبیر انقلاب وبه نام خدای آن امام بزرگوار,خمینی بت شکن پدرما یتیمان.
ای امام عزیز سلام برتو .این سلام یک پاسدارکوچک و غرق گناه این مرز وبوم است ک به سویت می فرستند . ای که توانستی ما را از گناهان نجات دهی, ای کسی که توانستی راه انسان بودن و رفتن به سوی خدا را به من بیاموزی ,با عمل خود .این سلام پاسدار تو از راه د ور از میان توپ و خمپاره های دشمنان ,ولی با قلبی بسیار نزدیک سر چشمه می گیرد, پذیرا باش. ای امام, آرزو دارم که هزار بار بمیرم و دوباره زنده بشوم ,در را تو که همان راه اسلام است وبازکشته شوم .ما می جنگیم و حمله بر کافران می بریم و با گلوله ها ی خونین کمر صدام وکافران و جنا یتکاران را می شکنیم و با خون خود ,که خون ما از توپ آنها انفجا رش بیشتراست. امت ما پیام رسان خون ما هستند در جهان و امت ما پیام رسان جنگ ماهستند در جهان. اگر ما بکشیم پیروز واگر بمیریم باز هم پیروزیم .حسین مگر کشته نشد اما پیروز شد .ای ملت قهرمان همیشه در گوش من ,ندای هل من ناصر ینصرونی طنین انداز بود و همیشه سعی داشتم به این ندا پاسخ دهم. ای حسین لبیک, لبیک و امروز توانستم .ای ملت ایران من نرفتم که شما اشک بریزید ما رفتیم که با خون خود شما را بیدار کنیم وشها دت دهیم امروز زمان حسین ویزید است .همین حسین زمان خمینی است وصدام نیزیزید زمان ,انتخاب کنید وراهتان را مشخص کنید.
من جوانی بودم 23ساله از همان کودکی فقربرخانواده ماحاکم بود ومن تازه سه ماه است که ازدواج کردم ,مگر برای ماجای زندگی نبود,مگر ما احتیاج به زن و بچه نداشتیم .
مشکل بود که در سه ماه زندگی دختر جوانی را رها کنم ومرگ راانتخاب کنم در صورتی که زندگی بسیار لذت بخش بود وما هم می توانستیم با خیال راحت خوش و خرم زندگی کنیم .ولی خداوند از ما چه می خواهد ,باید آن را انجام دهیم .مگر خدا در قرآن نگفته :ای کسانیکه ایمان آورده اید سلاحتان را بر گیرید وبه میدان نبرد بروید مگر ایمان تو سلاح تو نیست. کافران بدانند که تا خون دررگ ماست, خمینی رهبر ماست. مابا تمام سختی می جنگیم و برای ما نام ونان مهم نیست, اسلام مهم است و مانند جباران از دور شاهد این جنایتها نخواهیم بود وتا آخرین قطره خون خویش ایستاده ایم . والسلام علیکم ورحمت الله وبرکاته 17/7/59







آثار باقی مانده از شهید
به نام خدای بزرگ
وبه یاد همسرخوبم ,سلام برتو چراغ راه من ,سلام بر تو ای کسی که درس انسان بودن را به من آموختی .مخصوصاًدر موقع حرکت به میدان شهادت .سلام بر تو ای عزیز جان, نمی دانی چقدر با تو نزدیک هستم وقتی نامه تو را می خوانم. به آرمانت قسم در گوشه ای می نشینم و اشک میریزم .عزیز جان تو باید شجاع باشی ,باید استقامت کنی تا شهادت نصیب تو هم شود .ای جان من ,خدا را شاهد می گیرم که تو را خیلی د و ست دارم و همیشه به یاد تو هستم .ای جان من ,تو باید مثل زینب (ص) باشی .میدانم با هزار امید با من ازدواج کردی تا راحت باشی اما خدا لعنت بکند مرا که نتوانستم آسایش و محبت را برای تو فراهم بکنم .عزیز جان, تو خود مسئله اسلام را میدانی. برای من هم به سختی بسیاری می گذرد ولی چه کنم که اسلام در خطر است .تو می دانی که من در زندگی خویش هیچ خدمتی برای اسلام نکرده ام ولی شاید با خون خودم خدمتی برای اسلام کنم .
عزیز جان, این نامه را از میان توپ و خمپارهای دشمن بعثی برای تو می فرستم . سربازان اسلام چه شجا عانه می جنگند .جسد های مز دوران در بیابان ها ریخته است .صدیقه جان تو را به خدا قسم می دهم که مبادا نا راحت شوی خو شحال با ش و به دیگران بگو که برای من افتخار است که همسری دارم که دارد می جنگد .عزیز جان, انشا الله بر می گردم و دو باره به آغوش گرم خانواده باز می گردم, اگر که بر نگشتم بدان که همیشه با من هستی ولی تو مرا نمی بینی وتو مسئول خون من هستی تا زمانی که در خط من هستی. تو باید به مردم بگویی که او دیوانه وار به دنبال شهادت می گشت وباید مرا زنده کنی وپا بر سنگر من بگذاری.
عزیز جان, نامه ای که می نویسم ناراحت نباش وظیفه شرعی من است که تکلیف تو را مشخص کنم و انتخاب با تو است .عزیز جان ,ناراحت نباش تو جان من هستی ولی گوش کن من دوست ندارم و این گناه است که تو رادر عذاب خود بسوزانم وتو در عذاب من بسوزی .اگر بر نگشتم اگرمی خواهی بمانی وبه پیمان خویش وفادار باشی آغوش خانواده ام برای تو باز است واگر نه .....تو برای من عزیز هستی .
عزیز جان, نمی دانی که برادران ما چطور در خون غلطیدند .در همین حال که نامه را می نویسم صدای توپ وخمپاره یک لحظه خاموش نمی شود .بدان خدا وند یا ور ماست و شهادت افتخار ماست و خمینی رهبر ماست.
17/7/59

به نام خداوند یکتا
سلام, ای همسر خوبم سلام, ای همسر نمونه و استوار من سلام من بر تو ودرود خدا بر تو ای زینب زمان. ای کسی که ازدواج را به بهای خون دل ریختی سلام ای معلم اخلاق در زندگی من, ای کسی که خونهایت در رگهایم جاریست, ای کسی که تمام وجودت تا قیامت در من حل شده است, این سلام همسر تو است که در نیمه های شب برایت می فرستد,آن را پذیرا باش ومن همیشه به دعا گوئی شما مشغول می باشم .تاآخر عمرم و همیشه آرزوی شهادت از خدا برای تو می خواهم .
همسرم حال که این نامه را برای تو می نویسم ساعت دوازده و نیم شب است.
عزیزم کمی سخن با تو دارم ,معلوم نیست شایدکه دیگر بر نگردم و شاید این آخرین پیام من به تو باشد هر چند که عمر همه ما دست خدا است از این که مدتی نتوانستم خبر سلامتی شما را جویا شوم, به خاطر این بود که ما را به تهران آوردند بعد به سوی اهواز حرکت کردیم وچند ساعتی در اهواز بیشتر نبودیم و بعد عازم مکان دیگری که صد کیلو متری اهواز بود به نام پایگاه پنجم شکاری ودر آنجا هیچ چیزی در دسترس نبود وبا هم خیلی فاصله داشتیم وبه علت فزونی نیروها تمامی مساجد و مدارس پر شده بود از نیرو وناچار ما را به مکان نیروی هوائی بردند ودر آنجا مدت سه شبانه روز بودیم و فردا عازم جبهه هستیم.
عزیزجان در دل من این بود که می خواستم از تو بپرسم که آیا واقعاً مرا می بخشی وآیا زمانی که بر تو سخت می گذرد باز هم خدا را شکر میکنی. چون من تورا ناراحت کردم حتماً می گوئی که من تورا فراموش کردم وبه فکر تو نبوده ام وتو را بلا تکلیف گذاشته ام و
رفته ام اما عزیز جان, حسین می دانست که فردا زینب اسیر می شود و او رابه بیابانها می برند و شکنجه می دهند, این را حسین می دانست پس چرا این کار را کرد.به خاطر این که اسلام به خون او احتیاج داشت. من تو را به خدا سپردم. من به فکر تو هستم و خواهم بود واز خدا هم تقاضا کردم که ما را در آن دنیا به هم برساند. عزیز جان تو رابه خدا,من مطمئن باشم که از من راضی هستی و اگر بر نگشتم زینبی خواهی بود که پیام مرا شجاعانه به گوش مردم خواهی رساند .عزیزجان امید امام به این پیروزی است واین پیروزی هم به خون ما احتیاج دارد و ما تسلیم خدا هستیم , نمی دانی که چقدر عاشق شهادت هستم و دنیا برای من زندانی خواهد بود.
اگر بر گشتم که چه خوب اما اگربر نگشتم به تو سفارش می کنم که استوار باش, بدان که مشکلات زیادی در پیش داری وسعی کن که از عهده ی آنها خوب درآئی. مبادا ناراحت بشوی ونتوانی طاقت بیاوری ودست به کاری بزنی که باعث عذاب من بشوی. آنچنان محکم باش که دنیای بی ارزش نتواند بر تو حاکم شود . بگو بار خدایا ,من او رابه تو هدیه داده ام .
مبادا فکری به سرت بزند که لحظه ای از خدا غافل شوی وبگوئی اگر او نمی رفت کشته نمی شد این خلاصه آیه قرآن است: بنا به گفته خداوند که فکر تو نیز برای خداست ,می گوید در سوره ی آل عمران آیه 166 آن کسانیکه در جنگ با سپاه اسلام همکاری نکردند وگفتند اگر خویشان و برادران ما نیز سخن مارا نشنیده وبه جنگ احد نرفته بودند کشته نمی شدند. ای پیامبر به مردم بگو پس شما برای حفظ حیات دیگران چاره توانید کرد .مرگ را از جان خود دور کنید اگر راست می گویید. ببین که خدا چگونه سخن می گوید. پس عمر ها دست خدا است. اگر در خانه باشیم عمر ما تمام باشد می میریم اگر در میدان نبرد هم باشیم خواهیم مرد پس عزیز جان دلت را باسخنان و آیات قرآن تسکین بده .مبادا بعد از من مادیات تو را غرق کند واز خدا غافل بمانی در خلوت زندگی کن ودر نیمه های شب دست دخترم را بگیر و نماز شب به پا دار و با خدای خود سخن بگو .
عزیز جان ,هر موقع ناراحت شدی خدا را به یاد بیاور که او پشتیبان شما است .
اگر چه نتوانستم همسر خوبی برای تو باشم .من مقصر نبودم نمیتوانستم طاقت بیاورم در زمانی که این همه آواره و شهید در بیابان افتاده اند و نا لهً یتیمان بلند است .
جان من, مواظب دخترم باش آن راآن چنان تربیت کن که نمونه باشد .او یادگار من است ,صد یقه جان مبادا که ناراحت باشی که این سخنان را برای تو می نویسم , وظیفه حکم می کند وبه خدا قسم که من از تو خیلی و بی نهایت راضی هستم وتا به امروز زنی این چنین مقاوم و استوار ندیده بودم .عزیز جان امام را دعا بکن و سفارش دیگر من این است اگر بر نگشتم در مواقع بیکاری دست دخترم را بگیر و کنار مزارمن بیا وبا من درد دل کن که حتماَ گوش خواهم داد وتو را نیز مشاهده می کنم و این باعث تسکین قلب من خواهد بود .نمی گویم گریه نکن گریه بکن گریه ای که برای رضای خدا باشد . برای انقلاب و مظلومیت ما باشد .
باید ببینم که خدا چه می خواهد اگر خدا بخواهد که بازمی گردم . تو را به خدا قسم می دهم که حتماَ مرا ببخشی واز خدا بخواه که گنا هان مرا ببخشد .
عزیزجان ,خدا یار و نگهدار تو باشد . مواظب هدی باش وانشاالله خداوند شهادت را نصیب تو نیز بکند . آن کس که هیچ وقت فراموشت نمی کند. رضا
خدایا مارا لحظه ای حتی یک آن به خودمان وا مگذار.


بنام خدا
سلام ای پاسدار و آرمان خون من, ای پیام رسان وای زینب من وای معلم وای راهنمای من. پس از عرض سلام امیدوارم که حالت خوب باشد و همیشه شاد وخرم باشید .
اگر احوالی از شفاعت کننده خود, رضا را خواسته باشی به دعا گوئی شما مشغول هستم وزمانی این نامه را شروع کردم که قرار است ساعتی دیگر به سوی کربلا حرکت کنیم . این نامه را از پادگان امام حسن برایت نوشتم .
نمی دانی اینجا چه حالی دارد ,بچه هادراینجا به عشق شهادت گریه می کنند و شب وروز از خداوند طلب شهادت می کنند چه شور وحا لی دارد . از خداوند بخواه که ما این بار با پیروزی و سربلندی به خانه هایمان باز گردیم انشا الله .
عزیزجان ,ناراحت نباشید, صبر داشته باشید. فقط از خدا سلامتی امام عزیز و پیروزی اسلام را طلب کن واگر برای سلامتی ما دعا می کنی اول سلامتی تمام برادران را بخواه ودر آخر سلامتی مرا بخواه. سلامتی نه به معنای زنده بودن بلکه به معنی تزکیه نفس خود .
وصدیقه جان این را بدان که همیشه به فکر تو هستم به فکر مصیبت های تو.
عزیزجان, من لیاقت آن سخنان تورا نداشتم واز خدا بخواه که گناهان مرا ببخشد . عزیزجان من آن چیزهائی که به تو گفته بودم فراموش نکنی اگر زمانی من به شهادت رسیدم رو به سوی خدا کنی وبگوئی خدایا من اورا در راه تو داده ام و هیچ گاه آن را پس نخواهم گرفت .
مرا حتماَ با همان لباس دفن کنید. با همان کفش و لباس چون آن لباس و کفش در روز قیامت شهادت به مظلومیت ما می دهد . اگر شهید شدم در مراسم من اسراف نکنید.
در زمانی که این همه آواره ی جنگی واین همه مستضعف داریم حرام است که این همه ولخرجی کنید .عزیزجان تو که با این حرفها ناراحت نمی شوی .کسانی که ناراحت می شوند که خدا را نشناخته باشند تو که خدا را شناختی .
عزیزجان ,مواظب دخترم بنت الهدی باش او یادگار من است . آنچنان او را تربیت کن که باعث افتخار خانواده گردد .
دیگر فرصت ندارم که بیشتر بنویسم ولی صدیقه جان این را بدان که همیشه در فکر من هستی هر ثانیه و هر لحظه به یاد تووحرکات تو هستم .دوستدارهمیشگی تو رضا .

بنام خدا
سلام ,عزیزمن سلام, یاور وامید زندگی من سلام بر تمامی وجودت. صدیقه جان این نامه همسر تو است که برایت می نویسد .عزیزم نمی خواستم که این نامه را بنویسم اما همیشه در پیشگاه خدا زجر می کشیدم ووجود من همیشه ناراحت بود. عزیزمن, این نامه ای نیست که نوشته باشم و جمله بندی کرده باشم بلکه به صورت ساده ودرد دل بوده است که نوشتم . عزیزجانم تو نمی دانی که من چقدر تورا دوست دارم وچقدر برایت ارزش قائل هستم. تو همیشه همه چیز من هستی ,تو کسی بودی که مرا از دریای مرگ نجات دادی و کسی بودی که مرا از دست گرگان درنده جنگلها نجات دادی ولی من نتوانستم عوضش را به تو بدهم با تو عهد بستم که به تو وفادار باشم؛ تو پاک و منزّه بودی, تو ارتباطت با خدا خیلی نزدیک بود . لیکن من باعث شدم که فاصلهً تو را زیاد کنم با تو ازدواج کردم تا بتوانم بیشتر به مذهب نزدیک شوم و بیشتر تورا به یاد خدا بیندازم اما خدا لعنت کند مرا که هدف تورا گم کردم و مسیرت را عوض کردم و همیشه وهر بار احساس می کنم که من نمی توانم یک همسر واقعی برای تو باشم .یعنی قابلیت تورا ندارم. حاضرم قطعه قطعه شوم ولی ناراحتی در تو نبینم .
چقدر دوست دارم که مرا راهنمائی کنی ,بارها می گفتم که چقدر دوستت دارم از خدا می خواهم که مرا هدایت کند عزیزم. از تو می خواهم که مرا کمک کنی تا بتوانم لحظه ای در آسایش به سر ببرم و قلبی آرام داشته باشم. عزیزجان مرا ببخش واز خدا می خواهم که مرا کمک کند تا بتوانم همسر خوبی برای تو باشم . دوستدارتو رضا


شما موًمنان چون در میان جنگ باکافران روبرو شوید باید آنان را گردن بزنید تا آنگاه که از خونریزی بسیار دشمن رااز پای در بیاورید . پس از آن اسیران جنگ را محکم به بند کشید تا بعدها او را آزاد گردانید . در جنگ وسختی های خود را فرو گذارید.
یعنی یا کافران تسلیم شدند وجنگ خاتمه یابد یا همه ایمان آورند. جنگ از میان جهان برافتد این حکم خدا است. واگرخدا می خواست خود از کافران انتقام می گرفت و همه را بی زحمت جنگ شما ,هلاک می کرد .این جنک کفر و ایمان است و برای امتحان خلق است و آنانکه در راه خدا کشته شوند خدا هرگز حق آنها را ضایع نمی گردا ند .
سلام بر تو ای کسیکه تو را با جان و دل خریدم .بر توا ی عزیزم صدیقه جان .سلام بر تو ای زینب زمان ای یار حسین .پس از عرض سلام سلامتی تو و دختر عزیزم را از درگاه ایزد یکتا خواهان هستم و اگر از احوالات همسر خود محمد رضا خوا سته با شی به دعا گوئی شما مشغول می باشم.
عزیز جان, قلبم عاجز است نمی دانم چگونه وچطور از تو سخن بگویم .تو راهنمائی خوبی در زندگی برای من بودی. همیشه مرا پند می دادی و از گنا هان من برای من می گفتی, ولی من لیاقت سخنان تو را نداشتم .دعاکن خدا وند از گناهان من در گذرد .

...همین ماه بود که حسین از همه چیز گذشت تا دین خدا وند بماند. من رفته ام تا در این ماه مقدس به ندا ی حسین لبیک بگوییم .عزیز جان, نمی دانی که چقدر شیرین و لذت بخش است شهادت .ای جان من, هر چند که من گناهکار بودم و نادان ولی در همان نادانی عشق شهادت در سر داشتم و دارم تا رسیدن به آن می کوشم. اگر بر گشتم خدا را شکرمی گویم و اگر کشته شدم با ز هم شکر گذار هستم .فقط دعا کن که اسلام و مومنین زنده بما نند. عزیز جان بدان که ختم این انقلاب به ظهو ر مهدی (عج)می باشد. مواظب دختر کوچکم باش او یادگار من است و تو را به خدا سپردم, مواظب یادگار من باش. او را آنچنان تربیت کن که بتواند بعد از تو هم حافظ خون هر دوی ما باشد .مستضعفین جهان در انتظارند و طفلان شهدا در انتظار رزم تو هستند. آری عزیزجان این چنین است فقط دعا کن که اسلام زنده بماند .
و السلام به امید دیدارتان رضا

بنام خدا
سلام مادر جان
سلام ای مادری که این چنین فرزندی بزرگ کردی و تحویل جامه دادی.
سلامبر تو مادری که مانند کوه استوار هستی. مادرجان امیدوارم که حالت خوب بوده باشد واگر از احوالات فرزندت محمد رضا عسکری خواسته باشی به دعا گوئی شما مشغول می باشم. مادرجان ناراحت نباش که فرزندت در جبهه است و خوشحا ل باش و افتخار کن. مادرجان مگر تو از فاطمه (س)و زینب وام لیلا بالاتری هستی .آنها فرزندانشان را در راه حق هدیه داده اند تو هم مثل آنها باش. مادرجان عمر همه ما دست خداوند است ,مبادا فکر کنی که اگر فرزندم در خانه بود کشته نمی شد .
مادرجان این کفر است.تو به قرآن کتاب خدا اعتقاد داری ببین که خدا چه می گوید, خدا می گوید: مبادا مانند کافران باشید یا مانند منافقان. می گوید: مانند آن کسانی نباشید که در جنگ با سپاه اسلام همکاری نکرده و گفتند اگر خویشان و برادران ما نیز سخن ما را شنیده وبه جنگ احد نرفته بو دند کشته نمی شدند . ای پیامبر بگو پس اگرشما برای حفظ حیات دیگران چاره توانید کرد مرگ را از جان خود دور کنید .اگر راست می گوئید سوره آل عمران آیه 167 پس این سخن خداست . مادر جان اگر عمر تمام شد در خانه هم باشی می میری و اگر در میدان هم باشی ,مرگ همه ی ما دست خدا است .مادر جان اگر کشته شدم و بر نگشتم خوشحال باش .نمی گویم گریه نکن گریه بکن گریه ای که برای خدا باشد و نکند آبروی شهیدان را ببری و باعث عذاب من شوی .مادر جان مرا ببخش و شیرت را بر من حلال کن. مادر جان وصیت من این است که مواظب صدیقه و فرزندانم باش. مبادا دخترم را روزی تو یا کسی از دست صدیقه بگیرد اگر این کار را کردید پیش خدا شکایت می کنم از دست شما . صدیقه اختیار تمام مرا دارد و فرزندم برای او است و باید پیش او باشد . مادر جان مبادا کاری بکنی که مردم و ضد انقلاب خوشحال شوند. خوشحال باش و بگو پسرم را در راه خدا دادم .مادر خدا حافظ تا ببینم خدا چه می خواهد .
خداحافظ محمد رضا



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان گلستان ,
برچسب ها : عسگري , محمدرضا ,
بازدید : 397
[ 1392/05/13 ] [ 1392/05/13 ] [ هومن آذریان ]

در سال 1344، در شهرستان« زرند»در استان «کرمان» متولد شد. دوران کودکي را در محيطي پاک و سالم گذراند و سپس به تحصيل علم و دانش پرداخت. همزمان با تحصيل به کارهاي فرهنگي مي پرداخت و در مدرسه از بهترين شاگردان محسوب مي شد. حتي با همکاري چند تن از دوستانش، انجمن اسلامي مدرسه را راه اند ازي نمود و فعاليتهاي تبليغي خود را از اين طريق به مرحله اجرا گذاشت.
تحصيلات خود را تا سال سوم راهنمايي ادامه داد و به علت مشکلات مالي ترک تحصيل نمود.
قبل از انقلاب يکي از طرفداران سرسخت امام بود و توسط ساواک دستگير و روانه زندان گرديد. بعد از پيروزي انقلاب، فعاليتهاي زيادي انجام داد که از جمله اين فعاليتها ميتوان به شرکت در راهپيمايي ها و شرکت در نماز جمعه و جماعت اشاره نمود. بيشتر اوغات فراغت خود را به خواندن قرآن سپري مي کرد.
از همان ابتدا فردي متواضع و مهربان بود و هميشه در صدد بود تا بتواند به ديگران خدمت نمايد. با آغاز جنگ تحميلي وي که به عنوان پاسدار مشغول خدمت به ميهنش بود عاشقانه به جبهه جنگ را بر ماندن در شهر ترجيح داد و همواره با ديگر همرزمانش به سوي نبرد با دشمن پليد شتافت.
حدود 6 سال در حال مبارزه و پيکار بود. وي در آنجا نيز فعاليتهاي خود را دنبال کرد و به عنوان فرمانده گردان 411 مشغول خدمت بود تا سرانجام در تاريخ 21/10/65 در منطقه عملياتي شلمچه در حين عمليات کربلاي 5، شربت شيرين شهادت را نوشيد.
در عمليات کربلاي 4 وي اولين نفري بود که به خط مقدم جبهه رفت و حاضرنبودند افراد ديگر زودتر از وي وارد ميدان شوند. به طور کلي هميشه اولين نفر وارد ميدان مي شد و آخرين نفر بر مي گشت. هيچ زمان به زيردستان خود دستور نمي داد بلکه به طور غير مستقيم به طرف مقابل مي فهماند که اين کار را انجام بده.
منبع:" سواره مي آيم" نوشته ي حسن بني عامري، ناشر لشگر41ثارالله،کرمان-1378

 

 


 

وصيت نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
دلخوش باشيد که شکست براي شما نيست که در جان در شهادت و شهادت مهر اولياء بوده و فخر ما و شماست (امام خميني)
با سلام به رهبر کبير انقلاب اسلامي، اميد و نور چشم مستضعفان جهان امام خيميني. با درود به روان پاک شهداي جبهه هاي حق عليه باطل در غرب و جنوب کشور اسلاميمان.
اي خدا، اي رحمان، اي رحيم، اي پناه بي پنايان، اي محبوب و معبود من- من ترا آنچنان که هستي و آنگونه که سزاوار آن ستايش مي کنم.
ترا شکر مي کنم تا نيک بخت شوم و با شهدايي که در راه راض و خوشنودي تو در نيستي راه گرفتند و تا هست شويد همخانه بشوم.
تا حال من مرده بوده و اين لحظه آغاز جهاد و شهادت است اين احساس رادر خود مي بينم که تازه دارم متولد مي شوم و زندگي جاويدان خود را آغاز مي کنم. شهات انسان را به درجه اعلاي ملکوتي مي رساند و چقدر شهادت شما در راه خدا زيباست مانند گل محمدي که وارثان خون پاک شهيد از آن مي پويند و چند سال در بيابانهاي گرم جنوب و کوههاي سرد غرب گشتيم تا روزي بيابم شهادت را؛ خدايا شهادتم را در راه اسلام و قرآن که خاري در چشم دشمنان است بپذير.
اي مادر مهربان و عزيزم تو در پاي من رنجها و زحمتهاي زيادي کشيدي و در اين چند سال با دوري من از پيش تو خيلي رنجها را تحمل کردي و سلام فرزند خود را بپذير و حلالم کن و مبادا در فقدان من گريه کني و در بالاي خانه مان پرچم سبزي سوار کن و افتخار کن که فرزندت شهيد شده است و به معشوق خود رسيده است.
اي پدر ارجمند مرا حلال کن و با استقامت و صبر و شکيبائي از انقلاب اسلامي دفاع کن. مبادا روحيه خود راببازي و گريه کني چون گريه خود باعث نگراني من است و به دعاي خير پاسداران و رزمندگان اسلام در هر کجاي جهان باش.
و اي برادران عزيزم سلام مرا بپذيريد و سلام کنيد و راه خدا بهترين و برترين راههاست. پوينده و کوشنده اين راه باشيد و شما را به خدا قسم قدر و ارزش يکديگر را بدانيد و از غيبت و فساد و کبر و دروغ و حب دنيا و مسائل اخلاقي بپرهيزيد و وقتي از اينها دوري جستيد اينقدر قوي مي شويد که احساس مي کنيد خدا را داريد مي بينيد.
و شما را سوگند مي دهم به خدا که در تربيت فرزندان خود بکوشيد.
و خواهرانم شما نيز زينب زمان باشيد و صبر کنيد و در شهادت من گريه نکنيد.
اي امت شهيد پرور ايران تنها راه نجات اسلام و رهائي مستضعفين و پيروزي نهائي پشتيباني قاطع و بيدريغ خود را از دولت جمهوري اسلامي و پيوستن به خط امام که همان خط اصيل اسلام و محمد(ص) است و هر کجا هستيد از روحانيت مبارز دفاع کنيد تا اسلام را به تمام جهانيان بشناسيد و هيچ وقت امام عزيز رهبر ا نقلاب را تنها نگذاريد.
و اما اي امام ما را به عنوان يک سربازي ساده براي اسلام و پاسداري براي انقلاب اسلامي بپذير و آنچه که خواستارم دعاي خير شماست دعا کنيد که مورد رحمت و بخشش خداي رحمان قرار گيرم.
دوست دارم داد دل از دشمن مکار بگيرم
گر در اين حمله نشد در حمله ديگر بگيرم
دوست دارم پاسدار مکتب توحيد باشم
تا مدال افتخار از دست پيغمبر(ص) بگيرم
دوست دارم در پي احياي آئين محمد(ص)
تير اگر آمد بميرم با دو چشم تو بميرم
دوست دارم در دو دست من
تا دگرخون جعفر طيار بال پر بگيرم
دوست دارم ترکش خمپاره قلبم را شکافد
برسرم زهرا(س) بيايد زندگي از سر بگيرم
دوست دارم با حسين او روح ايمان و عبادت
تو مرا در بر بگيري من تو را در بر بگيرم
دوست دارم بشنوم صوت خوش آيات قرآن
...
تو اي پدر مقدار پولي که در آنجا دارم براي من خرج کني و اگر هم اضافه آمد به جبهه برسد ومن از اقوام و دوستان و آشنايان براي من طلب حلاليت کنيد.خدايا خدايا تا انقلاب مهدي از نهضت خميني محافظت بفرما محمد رضا قربانزاده

 

 


 

 

خاطرات

برادر شهيد:
شهيد براي آنکه براي اولين بار ميخواست به جبهه برود و عازم جبهه شود کسي از او ثبت نام نمي کرد چون هنوز سنش کم بود و کلاس سوم راهنمايي بيشتر نبود. بنابراين روزي شناسنامه خواهر بزرگترش را برداشته بود و يک کپي از آن تهيه کرده بود و با دست کاري آن براي خود قلمداد کرده بود و يک عکس از خودش را بر روي آن چسبانده بود و به دست مسئولين اعزام به جبهه داده بود و اين چنين خود را به جبهه هاي جنگ رساند.

پدر شهيد:
از نظر نگهداري در امانات خيلي کوشا بود. هيچگاه از وسايل ديگران براي کارهاي شخصي خود استفاده نمي کرد حتي وقتي براي انجام يک مأموريت از کرمان به زرند آمده بود مادرش همراهش بود بعد از اينکه مي خواست در شهر زرند مادرش را به بيمارستان ببرد مادرش را با ماشين نبرد و گفت ماشين از بيت المال است. از کرمان تا اينجا هم که شما را آوردم چون مسيرمان يکي بوده است ولي از اين به بعد نمي توانم چون من ماشين را به خاطر کارهاي ديگر امانت گرفته ام.
روزي به او مي گويم اين کودها را تا صحرا ببر، ماشين که هست ديگر خيلي خسته نمي شوي و او مي گويد من با ماشين نمي برم چون آن را براي اين کارها نياورده ام و مسئله خستگي نيست من خودم کودها را با موتور سيکلت مي برم و چندين بار رفت و برگشت و کودها را به صحرا برد در حالي که مي توانست با يکبار رفتن کودها را به صحرا ببرد.

پدر شهيد:
محمد رضا وقتي به جبهه راه پيدا کرد ديگر خيلي به خانه نمي آمد و اگر هم مي آمد چند روز بيشتر در آنجا نبود، هميشه در حال فعاليت بود.
ايشان يکبار دستش مجروح شده بود و براي انجام يک مأموريت به زرند آمده بود و چند اسير عراقي همراه او بودند که قرار بود آنها را دور شهر بگرداند و با وجود زخمي بودن دستش باز هم کار مي کرد و فعاليت داشت به من گفت: مي خواهم يکي از اسرا را به خانه بياورم لطفاً خانه را مهيا و آماده کنيد. به او گفتم آنها دشمن ما هستند مگر شما اکنون با آنها نمي جنگيد، آيا کارهايي که عليه شما در جبهه انجام مي دهند يادت رفته، محمدرضا جواب داد آنها در جبهه دشمن ما هستند اما اکنون در پشت جبهه اسير ما هستند و ما بايد با آنها با مهرباني برخورد کنيم، خيلي از اسراي عراقي به ما مي گويند ما نمي خواستيم به جبهه بيائيم بلکه ما را به اجبار آورده اند. آنان مسلمان هستند مثل من به خدا و پيغمبر و دين و روز قيامت اعتقاد دارند فقط گول ناجوانمردانه ها را خورده اند و به همين دليل بايد با آنها خوشرفتاري کنيم.

پدر شهيد:
قبل از شهادت ناصر قربانزاده(برادر زاده محمدرضا) خواب ديدم جايي بودم و داشتم دنبال دو نفر مي گشتم. هرچه دنبال آنها مي روم آنها را پيدا نمي کنم تا اينکه خبر شهادت ناصر را مي آورند . بعد از آن متوجه شدم که نفر دوم گمشده همان محمد رضا بوده است.

فاطمه قربانزاده خواهر شهيد:
درد زايمان که آمد ،مرا فرستادند دنبال ماما .هر چي گشتم پيدايش نکردم .ناچار برگشتم
.بچه به دنيا آمده بود ،خيلي طبيعي و صاف و ساده. کمک حال مادرم شدم .بچه راتميزش کرديم ،قنداقش کرديم ،خواباندمش کنا ر مادرم .من آن روز ها چيزي از اين مراسم ها نمي دانستم .دست و پايم راگم کرده بودم .هم مي خنديدم هم دلواپس بودم ،هم چشمم به در بود که پس کي پدرمان مي آيد .آمد .رفته بود مزرعه و خسته و کوفته برگشت .رفتم گفتم :مادرمان رفته خيلي عادي سبزي اش را خورده و بعد آمده تو اتاق و بچه رابه دنيا آورده . انگار که گفته باشم سفره راچيده و همه منتظر شما هستند .پدرم خنديد .رفت صورت بچه را بوسيد و گفت :خوش قدم باشي بابا.
خوشقدم هم بود ، براي پدرم و همه مان خير و برکت آورد.باعث شد پدرم نوکر خودش و آقاي خودش باشد .آمد سرزمين خودش کار کرد .به قد وبالاي محمد رضا که نگاه مي کرد ،بزرگ شدنش راکه مي ديد ،مي خنديد مي گفت:کاش مي توانستم اسم همه بچه ها را بگذارم محمد رضا!!
محمد رضا زود بزرگ شد .تا چشم به هم زديم ديديم مدرسه راول کرده دارد مي رود جبهه. نه که درسش بد باشد .درسش خيلي خوب بود .معلم هاش ،بعد از آن همه سال هنوز او رايادشان است که چه خوب درس مي خوانده .هر وقت که ما رامي بينند ،هنوز که هنوز است ،يادش را مي کنند .با بسيج رفت جبهه بهش گفتم :اول برو درس بخوان ،ديپلمت رابگير ،بعد هر جا خواستي برو .گفت :خاطرتان جمع . من هم به جبهه مي روم هم درس مي خوانم !!دفعه اول رفت و آمد .دفعه دوم هم رفت و آمد. مادرم ناراحت بود به اوگفت :دوبار رفتي بس است سه بار رفتي بس است .شش ماه رفتي بس است .به فکر دل ما هم باش .گفت:هستم .براي همين همه اش آن جام .
تا چند سال همه اش مي رفت و مي آمد و ما ناراحت بوديم نکند در عمليات سخت برايش اتفاقي بيفتد .حتي برادر هاي ديگرم هم همراهش بودند .آن ها را هم هوايي کرده بود .يک بار آمد خانه ما و من به او گفتم :محمد رضا ببين ،مادرمان ناراحت است .بيشتر از اين عذابش نده .تو بعد از اين همه سال دينت را ادا کردي .ديگر وظيفه اي نداري .بيا و اين بار از خير رفتن بگذر .گفت :نه وقتي اصرار کردم که چرا ،گفت: امروز هم قصد کرده که برود و آمد ه از خانه ما برود .گفت:ساکم را برداشتم آمدم اين جا قايم کردم .به مادر هم چيزي نگفتم.
نقشه کشيده بود که بي ساک برود. از مادر و بقيه خداحافظي کند و بعد بيايد ساک رااز پشت يخچال خانه ما بردارد و راهي شود .گفت:بعد که من رفتم تو برو بگو من رفتم .گفتم :اين قايم موشک بازي چيه؟خودت برو خداحافظي کن .بعدا برو. گفت :نه اگر بروم مادر ناراحت مي شود و نمي گذارد بروم .چندين بار به جبهه رفت .زخمي هم شد. برمي گشت .هنوز خوب نشده دوباره مي رفت جبهه. هر چه مي گفتيم صبرکن حالت خوب شود . مي گفت :اين ها که چيزي نيست. براي من و امثال من خوب نيست که به خاطر اين زخم هاي کو چک استراحت کنيم.
يک بار آمده بود خانه ما .تکيه داده بود به دوتا متکا و به انار دانه کردن من نگاه مي کرد .کاسه ي انار راگذاشتم جلويش و گفتم: بخور.نوش جانت.و قول بده ديگر به جبهه نروي!! يادم است چيز هايي هم از اداي دين و تکليف گفت. بعد از کلي صحبت گفت :من اگر خودم اينجا هستم تمام فکر و ذکرم آنجاست !! گفتم :تو سهم خو دت رابعد از اين همه سال رفته اي .پريد وسط حرفم و گفت :نمي توانم .دلش را سوزاندم .گذاشتم بفهمد آماده ام براي گريه .صدام لرزهاي گريه گرفت .گفتم :نمي توانم.يعني من نمي توانم ببينم جنازه ات را برايمان آورده اند!!
خنديد .گفت:نه خواهر من .شهيد شدن مرحله دارد .لياقت مي خواهد .هر کسي شهيد نمي شود .
گفتم:پس اين همه شهيد از کجا مي آيد؟ گفت: من اگر روزي لايق شدم ،نا راحت نباشيد!! گفتم چي مي گويي ؟
گفت:خوشحال هم بشويد .گفتم :ولي ما ... گفت :شهيد شدن در راه اسلام افتخار است. جوري حرف مي زد که قانع مي شديم. يک بار ديگر گفتم :ولي ما دل نگرانيم. گفت: اگر دل نگران مي شويد براي حيا و عصمت بچه ها و براي تر بيت بچه ها باشد.دلش پيش مادر بود .همه اش سفارش مي کرد مادر راتنها نگذاريم.مي گفت: برايش توضيح بدهيم که اگر او و امثال او به جبهه نروند پس کي بايد با دشمن بجنگد!؟ او که مي رفت پشت سرش چند نفر از جوان هاهم به راه مي افتادند و مي گفتند: ما هم بايد برويم .
محمد رضا که رفتن و آمدن آنها رامي ديد مي گفت :اگر خانه نشين شوم چطور مي توانم تو چشم هم ولايتي هايم نگاه کنم. رفتنش عذابمان مي داد اما خوشحالمان هم مي کرد .سرمان بلند بود که يه مرد هم از خانه ما رفته به جبهه. اينها همه گذشت تا کربلاي چهار و پنج .خبر رسيد که چندنفر شهيد شدند . رفتيم پرس و جو کرديم و گفتيم :نکند محمد رضا ؟گفتند :نه چيزي نيست .فقط وقت نکرده بيايد .دلم طاقت نياورد .وقتي پسر برادرم، ناصر آمد خانه ما. پرسيدم: از عموت چه خبر گفت :سلام رساند .حرف تو حرف آورد.گفتم: تو بزرگ خانه تان هستي عمه جان .پدرت ديگر نمي تواند کار سخت انجام دهد. نگاه به عموت نکن . گفت :چرا تا عمويم آنجاست من هم هستم .تمام خوشبختي من اين است که آنجا کنار عمويم هستم . نايستاد .بازرفت.هر دو همراه هم شهيد شدند اول ناصر بعد محمد رضا ناصر تو کربلاي چهار محمد رضا کربلاي پنج. به فاصله پانزده روز
خبر ناصر که رسيد ،محمد رضا زنگ زد که ناصر را تشييع نکنيم تا او بيايد. گفت :من مي خواهم اورا دفن کنم .
دوستانش بعدا گفتند: رفته بود لباس مشکي گرفته بود و حتي پوشيده بود .بعد گفته:نه !!
گفته :جواب برادرم را چي بدهم ؟
گفتند: بيشتر نگران بچه هايي بوده که آمده اند آن جا شهيد شده اند و او فرمانده شان بوده .
گفته:درست است که براي خاطر دين و قرآن و مملکت شان آمده اند ،درست است که به آرزي خودشان رسيدند ،ولي من نمي توانم بروم .پيش پدر و مادرشان .شر منده ام .بايد آن قدر اين جا بمانم تا من هم شهيد شوم .
گفته:مرا هم بايد با جنازه آنها ببرند .گفته اين طوري ديگر از پدر و مادرشهيدي خجالت نمي کشم .
پسر خاله ام آقاي تهامي تعريف مي کرد :آن شب مي خواستيم برويم عمليات .تمام برنامه هابا محمد رضا بود .
سر از پا نمي شناخت .آمد از چادر برود بيرون گفتم: کجا با اين عجله؟! خنديد وگفت :ما هم رفتني هستيم ،پسر خاله !!گفت: غسل کرده و دارد به اميد خدا مي رود به جايي که آرزويش را دارد و به جايي که آن هاي ديگر رفتند !!
مي رود و شهيد مي شود .جنازه اش را به بنياد شهيد کرمان آوردند و در کرمان تشييع اش کردند . مي خواستند 32يا 33 نفر بودند که با هم تشييع شدند. يک روز صبح آمدند به ما خبر شهادت او را دادند. ما رفتيم او را براي آخرين بار در سرد خانه ديديم.ترکش خمپاره بهش خورده بود . ياد خنده هايش افتادم .هرگز اخم تو صور نداشت ت.اگر با او دعوا هم مي کرديم باز مي خنديد .يادم هست روزي که از جبهه بر گشته بود و نيا مده بود به من سر بزند. طلب کار رفتم سراغش و گفتم: نبايد به من سر بزني ؟تو که اين قدر بي وفا نبو دي !!خنديد وگفت :من و بي وفايي ؟همين خنده هايش آدم را از ناراحتي دور مي کرد. وقتي دور هم بوديم و مي گفتيم و مي خنديديم تا چند روز اعصاب مان سر جايش بود .
ّهر وقت به مرخصي مي آمد به من سر مي زد و اگر کاري داشتم انجام مي داد. وقتي مجروح شده بود ،برايش يک پلاستيک دوختم که هر وقت مي خواهد دستش را بشويد ، عفونت نکند. تو سرد خانه همش دستش جلو نظرم بود و صورت خندانش. مي گفت: اگر شهيد شدم بايد افتخار کنيد که در راه خدا و قرآن شهيد شدم .مي گفت :اين دنيا براي ما چه کرده که اين همه حر صش را بزنيم. مي گفت: مادر راتنها نگذاريد.
هر وقت به او مي گفتيم که ازدواج کند، مي گفت :تا راه کربلا باز نشود، محمد از دواج نمي کند!!
موقع رفتن به جبهه مي گفت: براي شهادت من دعا کنيد. به او مي گفتم: نامه يادت نرود. مي گفت :من خودم نامه ام. شوخي نمي کرد .هيچ وقت نامه نمي داد !!مي گفت: چه فايده اگر نامه يا پيغام بدهم و خودم نيايم ؟
مي گفت :اين طور بيشتر نگران و چشم براه مي شويد. به اين جنگ اطميناني نيست .يک وقت ديدي عمليات شد و من هم رفتم جلو. آن وقت همه اش
نگرانم که چرا سر قولم نماندم و خانواده چشم انتظارند. پس بهتر که هر وقت توانستم به جاي نامه خودم به شما سر مي زنم.
سه بار مجروح شد. يک بار آن دستش تير خورده بود تا چند وقت دستش بسته بود ولي باز صبرنمي کرد خوب شود بعد دوباره برود. يک بار هم دست و گردنش تر کش خورده بود تا چند وقت بيمارستا ن ماند تا تر کش ها را درآوردند. يک بار هم که دير آمده بود وقتي آمد، فهميد که از دستش ناراحتم. رفت ايستاد وسط باغچه کنار درخت انار؛ بچه ها راصدا زد. گفت: مهدي مجيد بياييد کارتان دارم. وقتي بچه ها آمدند با هم رفتند تو باغچه انار چيدن.انار خوردند وخنديدند.آنقدر که من يادم رفت از دستش عصباني بودم . سعي مي کرد مرا هم از ناراحتي بيرون بياورد.خنديد وگفت: چيه ؟اگر براي آنها ناراحتي تا چند درخت انار برايت بکارم
رفت چند تاکيسه پيداکرد آنها را پر سنگ کرد وبه درخت آويزان کرد .بعدگفت :اين انار ها باز هم حرفي داري؟!
گفتم: چه حرفي، تا باشد از اين کار ها باشد. گفت: فاطمه يک وقت از دست من ناراحت نباشي؟ کيسه آخر راهم به درخت آويزان کرد وگفت: اين هم انار آخر، يک وقت روي پل صراط جلوي مرا نگيري که من انار هايم رامي خواهم. با همين اخلاق خوشش همه رابه خودش جذب کرده بود. دوستانش هيچ وقت او راتنها نمي گذاشتند. صميمي ترين دوستش صادقي بود و هر وقت صادقي دنبال محمد مي آمد، مي گفتيم خانه نيست. مي گفت: شما دروغ مي گوييد!!
در آخر هم با همين صادقي با هم شهيد شدند .دوستان ديگرش هم به نام هاي يزداني پور ،حبيبي تهامي و... آنهايي که زنده هستند هر شب جمعه به بهشت زهرا زرند ،سر خاک محمد و بقيه مي روند.

 

روزي يکي از معلم ها آمد خانه و عکس محمد را که ديد، گفت: اين شهيد واقعا شهيد است!! خيلي براي انقلاب زحمت کشيد. محمد رضا آن چنان دلي براي بچه ها مي سوزاند که من نديدم کسي براي بچه هاي خود هم اين قدر دل بسوزاند!! البته همه همين عقيده را دارند . خودمان راآماده کرده بوديم که يک روز شهادت او رابه ما خبر مي دهند !!اما بعد از شهادت او کسي دلش نمي آمد خبر شهادت او را به ما بدهد حتي پسر خاله ام تهامي .که همراه جنازه محمد آمده بود، به ما چيزي نگفت تا اين که وقتي فهميدم تهامي آمده؛ رفتم از او محمد را پرسيدم؟ گفت :چيزي نشده. گفتم:پس اين چيزهايي که مردم مي گويند،چيه!؟ گفت:کاري به کارمردم نداشته باش. گفتم:پس توچرا آمده اي؟ اوخودش بيشترازمحمدرضا به فکر جبهه بود.گفت:لابد کاردارم. گفتم:يعني خيالم راحت باشه؟ گفت:راحت ورفت.بعدهاآمدند گفتندکه دوروز بعدش شهيدشده.هردوشان راباهم آوردند.خبر را از طرف بنيادشهيد به مارساندند.دلمان آتش گرفت.دل من بيشتر از همه آتش گرفت .وقتي يادم به شوخي هايش مي افتاد ياخنده هايش.به خصوص آن روز که رفت ايستاد روي گوني هاي پسته وبه مادرم گفت: امسال بايداين پسته هارابفروشي،پولش راخرج دامادي محمدرضابکني؛مي کني؟ مادرم گفت:تاباشد براي توباشد بره ام.
من آن روز خنديدم ورفتم.نفهميدم محمدرضا چي گفته.بعد که باچشمهاي خودم ديدم آن پسته ها خرج مراسمش شد،دلم ازدرد بد جوري گرفت.باورتان مي شود ديگرپسته به دهانم مزه نمي دهد.

 

علوي دوست وهمرزم شهيد:
درعمليات بدر بود که حاج قاسم نشان داد خيلي روي محمد رضا حساب مي کند .هميشه حواسش به او بود . مي گفت :من براي اين پسر آينده ي درخشاني را پيش بيني مي کنم . بي جا هم نمي گفت .کسي که وسط آتش والفجر هشت يا همين بدر جلوي تير بار عراقي ها ،کمر خم نمي کرد و مي ايستاد تا نيروهايش روحيه بگيرند. کسي که در همه حال مي خنديد. کسي که به خودش اجازه نمي داد عصباني شود. معلوم است که لايق اين همه اعتماد مي شود .والفجر هشت عمليات سخت و پيچيده اي بود. يعني از قبل پيش بيني مي کرديم که اين طوري شود. براي همين هم جلسه هاي زيادي در رده ي تيم ها و دسته ها گذاشتيم تا بچه ها گزارش بدهند، رزمايش بگذارند و خودشان را آماده کنند براي سخت ترين عملياتي که تا به حال داشته اند با اين کار مي خواستيم همه بچه ها در بحث تاکتيکي و مسائل ريز جنگ قرار بگيرند و ذهنشان براي روز هاي بعد باز شود و در لحظه هاي خطر قدرت تصميم گيري داشته باشند. رزمايش ها خوب پيش مي رفت اما مي توانستند بهتر هم بشوند. محمد رضا خيلي تاکيد داشت که بايد با نيرو ها بيشتر از اين سر وکله بزنيم که مي زديم .حتي مي رفت خودش را در آموزش آنها دخيل مي کرد .مي خواست از همه نظر آماده شوند. شب عمليات ما آمديم از اروند عبور کرديم و از جنگل گذشتيم و رفتيم کنار يکي از قرار گاه هاي عراقي ها. نيرو ها همه نرسيده بودند .توفان نگذاشته بود. اروند و موج هاي وحشي اش بچه ها راپس زده بود. نيرو کم بود اما محمد رضا کم نياورد. گفت: از اين طرف مي رويم. بچه ها رااز يک راه ديگر برد و برد نزديک قرار گاهي که سريع گرفتيم و پاک سازي اش کرديم. گمانم فرداي آن روز بود که محمد رضا مجروح شد. يک جا يي از خاکريز عراقي ها هنوز سقوط نکرده بود. همين وقت ها بود که تير خورد به دستش .بي سيم چي اش هم شهيد شد. نمي توانست خودش را کنترل کند اما ايستاد. باهمان دست زخمي بچه ها راتنها نگذاشت. شايد اگر مي رفت بچه ها نمي توانستند آن قسمت از خاکريز را از دست عراقي ها در آورند. من از خنده ها ي او هيچ سر در نمي آوردم ولي من و همه بچه ها به آن خنده ها در آن شرايط سخت و بحراني احتياج داشتيم و او از هيچ کس دريغش نمي کرد.
خاطرم هست برخورد اول ما تلفني بود. خيلي گرم با من حرف مي زد انگار که دوست چندين و چند ساله اش باشم. بعدهم جانشين گردان 417 شد و مرا هم با خود برد فرمانده يکي از گرو هان ها کرد. باهم خيلي اخت بوديم . مدتي بعد من رفتم گردان ديگر. وقتي آمدند خبر دادند محمد رضا شهيد شده آن روز و حتي حالا به خودم گفتم و مي گويم خيلي براي خودم متاسفم که زنده ام!!

فاطمي :
اگر خدا قبول کند و اين همرزمي و دوستي ما رابپذيرد، من با محمد رضا سال 61يا62 آشنا شدم. دوستي بيشتر ما قبل از عمليات والفجر چهار شروع شد. در منطقه کامياران در اردو گاه لشکر؛آن موقع من فرمانده گرو هان بودم و او هم همين طور . بعد هم که حسابي با هم دوست شديم ومن تا حالا نتوانستم فراموشش کنم. يادم مي آيد توي ار دو گاهي در جفير با يکي از فرمانده گروهان ها داشتيم مي رفتيم شناسايي. شهيد بينا هم بود مي خواستيم براي اردو ورزم شبانه يک جاي مناسب پيدا کنيم که هم وسعت عمل داشته باشد و هم مزاحم گردان هاي ديگر نبا شد. يکي دو کيلو متر از محل گردان ها دور شده بوديم. آن زمان براي اولين بار بود که از دور بين استفاده مي کرديم چون يا نبو د يا کم بود. درد سرتان ندهم دور بين را گرفتم و به اطراف نگاه کردم وديدم يک نفر نشسته جايي و دست هايش را گرفته بالا و دعا مي کند. فاصله دور بود نمي شد صورتش را تشخيص داددور بين را دادم به شهيد بينا و گفتم نگاه کند و گفتم فکر مي کني کي باشد ؟گفت: خيلي کار بدي کرديم که آمديم اين طرف!! گفتم: چرا؟ گفت :مگر نمي بيني مزاحم شديم!! حتما يکي از بچه ها ي لشکر است که آمده يک گوشه خلوط براي خودش پيدا کرده، حيف است خلوتش را به هم بزنيم؛ برويم مزاحم نماز شبش نشويم. من نتوانستم کنجکاو نباشم .اصرار کردم. علي گفت: بيا برگرديم .گفتم: نه حالا که آمده ايم بايد بفهميم او کيست .نگو طرف ما متوجه شده بود و نمازش را تمام کرده و رفته طرف محل استقرار گردان ها. دو سه شب بعد رزم شبانه داشتيم. همان منطقه را انتخاب کرديم طرف باز آنجا بود وخيلي زود تر متوجه ما شد. هم به خاطر صداي بچه ها ي گردان و هم سرو صداهاي نا خواسته ديگر. يکي از دوستاني که باراول با ما نيامده بود؛ گفت: شايد يکي از عرب هاي محلي همين اطراف باشد.گفتيم: نه بابا اينجا هيچ کس نيست. خالي از سکنه است .نيروهاي گردان را نشانديم و همان دوستمان گفت: يک نفر دارد مي آيد اين طرف. گفتم: اين محمد رضا خودمان است. پرسيدم: از کجا داري مي آيي ؟اينجا چه کار مي کني ؟خبر نداشت آن شب رزم شبانه داشتيم .گفت :هيچي .همين نزديکي ها قدم مي زدم .گفتم :فقط قدم ؟گفت :نمي بيني چه هواي خوبي است ؟گفتم حيف است يک کم ازش استفاده نکنيم .آ قايي که شما باشيد دست به سرمان کرد .ما هم باور کرديم که او نبوده .رفتيم رسيديم به يک گوشه اي که يک درخت کنار آنجا بود .دقيق که شديم ديديم که يک جانماز ،يک تسبيح و يک سري خرده ريز ديگر آن جاست .بعد ها فهميديم که آنها را مختص همان جا ،براي خلوط هاي شبانه اش ،براي تنهايي هايش ،براي گريه کردن هاي پنهاني اش گذاشته .سعي مي کرد خودش را ،نفسش را تربيت کند .حتي به قيمت ناراحتي ما .سال 63 بود .من ومحمد رضا ومحسني و چند نفر ديگر آمديم تهران براي آموزش فر ماندهي گردان .کلاس ها از صبح شروع مي شد تا ظهر . بعد از نماز يک سري کلاس هاي ديگر بود .عصر ها آزاد بوديم و مي رفتيم بيرون تو شهر .

 

 



محمد رضا نمي آمد مي گفت حالم خوش نيست .مي خواهم استراحت کنم .يکي دوبار را چيزي نگفتيم ولي ادامه که پيدا کرد ،از دستش عصباني شدم! گفتم :چرا اينقدر گوشه مي گيري ؟ چرا نمي آيي برويم يک کم هوا بخوريم ؟ صبح تا عصر جان مي کنيم، خسته ايم، يعني نبايد برويم کمي استراحت کنيم ؟
احساس مي کرديم چون او کناره مي گيرد ،لابد به رفتن ما، به استراحت ما بد بين است و خودش را از ما دور نگه مي دارد که به گناه آلوده نشود .حالا دوستاني که باهم مي رفتيم ،يکي از يکي آقا تر و بهتر . نيا مدن محمد رضا براي ما گران تمام شد .يک روز عصر گفتم :تو خودت راخيلي از ما جدا مي گيري ،چرا؟اگر از ما بدت مي آيد ،بيا .رک و راست به ما بگو . اگر هم بدت نمي آيد دست از اين کار ها بر دار .زشت است . بچه ها ناراحت مي شوند .هر جا مي روند مي بينند تو نمي آيي .نمي خواست بگويد .اما گفت :راستش رابگويم ؟گفتم: بگو . گفت :راستش من طاقتش را ندارم !! گفتم: طاقت ما را ؟گفت: نه ،اينکه ببينم ما آنجا داريم مي جنگيم ،آن وقت .يک سري در جايي نشسته اند و احساس مسئوليت ندارند !!طاقت ندارم ببينم حجاب ها درست نيست!! طاقت ندارم ببينم حرفها با عمل ها يکي نيست!! احساس مي کنم تهران جايي نيست که به درد من بخورد، تفريح من باشد و به درد روح من بخورد .عوضش مي مانم همين جا ،روي در سهايي که استاد داده فکر مي کنم .اين طوري هم چيزي ياد گرفتم هم از گناه دور افتادم .
ولي واي به وقتي که پيشنهاد مي داديم که امشب مي خواهيم برويم مهديه يا فلان مراسم دعا و سينه زني .مثل کسي که تمام دنيا را دو دستي تحويلش داده اند ،بلند مي شد مي گفت: چرا زود تر نگفتيد !؟
اخم و ناراحتي اش به جا ،خنده اش هم به جا .آن چنان در جمع بچه ها مي گفت و مي خنديد که هيچ کس باور نمي کرد که او فرمانده است .حتي يک روز خاطرم هست يک معمايي گفت و بچه ها را آن قدر خنداند که يکي آمد ازش پرسيد :يعني تو اينها را خندانده اي ؟باور کنم
گفت:من حاضرم هر چي دارم بدهم تا خنده ي اين بچه ها راببينم .آنها خيلي چيز ها راگذاشته اند آمده اند اين جا .سر گرمي هم که ندارند پس بگذار به من، به قيافه خنده دار من نگاه کنند و بخندند .همين که چند تا بچه مسلمان بخندند براي من کافي است ،براي من لذت دارد.
فقط بچه هاي خودي نبودند .مواظب دشمن ،مواظب عراقي ها هم بود که يک وقت کسي اذيت شان نکند . اسير ها رامي گويم .يادم هست فرماندهي لشکر يک عده اسير عراقي را بعد از عمليات داد به ما و گفت :اين ها را ببريد تو شهرستان ها بگردانيد .گفت:از همين منطقه شروع کنيد و ببريدشان تا شهرستان ها ي خودمان کرمان زرند و هر جا ،حتي بندر عباس .محمد رضا مسئول اين اسرا شد .در حالي که دستش شکسته بود و بسته بود به گردنش .توي يکي از شهرستان ها به يکي از ماشين هايمان حمله شد و چند نفر از اسرا کتک خوردند .محمد رضا خيلي ناراحت شد و خود خوري کرد. گفت:تقصير ماست .کوتاهي کرديم .الان اين اسير ها پيش خودشان چه فکر مي کنند ؟گفتم: اينها همان کساني هستند که تا آخرين تيرشان راشليک کردند .اگر هم کتک خوردند حق شان بود.
گفت :اينجا که ديگر ميدان جنگ نيست .بله اگر من هم آن جا باشان روبرو مي شدم اگر طرفم شليک مي کرد ،يک نفرشان را سالم نمي گذاشتم .ولي آنها الان تفنگ دست شان نيست .الان ديگر مهمان ما حساب مي شوند .من خودم را نمي بخشم .بايد خيلي مواظب شان باشيم .يک آن ديدم دارد گريه مي کند . يکي از بچه ها گفت:گريه مي کني ،محمد رضا ،به خاطر اين اسير ها ؟گفت: يادش به کار هاي مولا علي(ع) افتاده و رفتارش با آ ن زن اسير يهودي و اين رفتار ما ،اين قصور ما. گفت :دو تا چشم داريد چهار تاي ديگر قرض کنيد ،مواظب اين امانتي ها با شيد.
همه جا اين طور با اسير ها رفتار نکردند .بيشتر جاها استقبال گرمي کردند .حتي برايشان شيريني و ميوه هم آوردند!! محمد رضا گفت :مي بيني مردم را ؟حاضرم قسم بخورم بيشترشان شهيد داده اند .مي بيني چه دردي تو چشم هاي شان است ؟ولي مي خندند .مي آيند بالا وبه قاتل عزيزانشان مي خندند ؟آنها خيلي بيشتر از ما مي فهمند که اينها کي اند . سعي مي کرد تمام کار هايش برنامه ريزي داشته باشد و هدف خاصي رادنبال کند .خاطرم هست ما با هم مدتي معاون يک گردان بوديم ،در منطقه سپنکام .چه آن جا چه عمليات پشت جبهه وقتي بچه ها را صبح به خط مي کرديم و مي رفتيم مي دويديم و صبحگاه را اجرا مي کرديم ،محمد رضا بود که خبر دار مي گفت. مي گفت :سر بازان امام زمان ،به احترام قرآن و به احترام امام زمان ،خبر؛دار
براي بچه هاحرف هم مي زد .مي گفت :بچه ها يادمان باشد که تمام کار هايمان را بايد با ياد خدا بکنيم .
اين ورزش ها ،رزم شبانه ها ،زخمي شدن ها ،شهيد شدن ها، بايد به خاطر خدا باشد. اگر خسته شديد ،اگر کم آورديد، همه را بگذاريد به حساب اين که داريد با خدا معامله مي کنيد .اين ها همه آزمايش است براي اينکه خودمان را آماده کنيم براي عمليات .پس همه چيز براي خداست.
مي گفت :ما هر کاري مي کنيم نبايد يادمان برود که تما مش براي اين است که يک لبخند روي لب امام بنشانيم.
اين بزرگ ترين هدف و بزرگترين پيروزي است که احساس کنيم امام از ما راضي است .
به خاطر همين چيز هابود که هيچ وقت احساس نمي کرد که بي کار است تا بخواهد اوقات فراغتي داشته باشد و شما حالا مي خواهيد از من بپرسيد او قات فراغتش را چطور مي گذرانده .تا مي ديد چند نفر از بچه هاي گردان بيکارند ،مي آمد مي گفت :چرا بي کارهستيد ؟مي گفتند :کاري نيست چه کار کنيم به نظر شما؟
مي گفت :يک بچه مسلمان هر گز وقت اضافه ندارد که بخواهد به من و امسال من بگويد کاري نيست. اگر دقت داشته باشيد ،اگر برنامه ريزي کنيد وقتتان کم هم مي آيد .پيشنهاد مي داد بروند قرآن بخوانند .يا درس .يا نهج البلاغه يا لااقل بحث کنند . چه بحث سياسي، چه مذ هبي ،چه ادبي فقط بيکار نباشند.
خودش هيچ وقت بيکار نمي ماند .يا مي رفت براي آماده سازي گردان يا رزم شبانه يا جلسه هاي مقر لشکر يا شنا سايي عمليات . بيشتر سعي مي کرد به خودش و به درونش برسد .يک بار در اهواز دو روز ،پنجشنبه و جمعه بيکار بوديم .گردان ها رفته بودند مر خصي . از هر گردان يک نفر مانده بود که يا مسئول بود يا معاون. شش هفت نفر مي شديم .محمد رضا آمد گفت :بچه ها بلند شويد برويم سر مزار شهداي هويزه .هم فال است هم تما شا . قبول کرديم. بلند شديم رفتيم حتي شب همان جا مانديم . فردا هم رفتيم سر مزار خواهر هاي گمنام بستان.
عصر هم برگشتيم. يادم است نماز ظهر را سعي کرديم کنار تابلويي بخوانيم که نوشته شده بود :محل شهادت دکتر مصطفي چمران .بعد هم هر جا که حس مي کرديم عزيز است يا يادما ن مي آمد عزيزي را آن جا از دست داده ايم مي ايستاديم و فاتحه ايي مي خوانديم . به نماز خيلي سفارش مي کرد .بخصو ص جماعت .عصبانيتش وقتي بيشتر مي شد که مي ديد بعضي از بچه هاي گردان نشسته اند تو چادرشان نرفته اند نماز .اين را فقط من فهميدم که عصباني مي شد و الا همه مي خنديدند و مي شنيدند که محمد رضا به آنها با خنده مي گفت:اذان نگفته اند هنوز ؟!
اين طوري مي گفت که بچه ها خودشان بلند شوند و بروند به نمازشان برسند .
به من مي گفت :حيف نيست توي جبهه کنار خون دوستان نماز مان را به جماعت نخوانيم! ؟
يادم مي آيد قبل از عمليات بدر ما خط شلمچه را به عنوان پدافند لشکر ثارالله تحويل گرفته بوديم .من و محمد رضا معاون گردان 417 بوديم. ماه رمضان بود .غروب که مي شد ،محمد رضا مي رفت سر دژمي نشست .ما يک سنگر توي دژداشتيم که ما آنها را مي ديديم و حرکات آنها را زير نظر داشتيم .غروب ها وقتي خورشيد مي رفت، ديد عراقي ها روي خط ما کمتر مي شد .محمد رضا مي رفت آنجا و به ما مي گفت :بچه ها اين جا چه جاي قشنگي است. جان مي دهد آدم بيايد نماز و قرآنش را اينجا بخواند.
خودش شب ها مي رفت همان جا ناله هايي مي کرد که دل سنگ به آب مي شد .همان جا بود که من بار ها شنيدم بعد از نماز شبش از خدا مي خواهد که نماند .قشنگ معلوم بود که از همه چيز جدا شده و ديگر محمد رضاي قبلي نيست و از خودش و خيلي چيز ها گذشته .شايد به همين خاطر بود که از بعضي ها گله داشت چرااين قدر به دنيا چسبيده اند .اين را وقتي متوجه شدم که يک بار آمدند با او مصاحبه کردند.
توي اردوگاه بودم توي همان جنگلي که نزديک اهواز است .آمده بودند براي مصاحبه .خيلي ها بودند .سعدالله هم بود .ازشان فيلم گرفتند .شايد فيلمش هنوز جايي باشد .نمي دانم من خاطرم هست که مصا حبه را کنار يک تانکر آب گرفتند. محمد رضا داشت آن جا وضو مي گرفت که مصاحبه گرها آمدند دوره اش کردند و گفتند :هر مطلبي را دوست داريد ،بي مقدمه مي توانيد عنوان کنيد .الان هم تصوير وصداي شما ضبط مي شود تا براي بعد از جنگ به يادگار بماند .من تمام صحبتش يادم نيست .فقط يک تکه تو ذهنم هست که گفت: من گله دارم از پشت جبهه يي ها .از آن مسئوليني که مسئوليت را فقط در چسبيدن به ميز مي دانند و حاضر نيستند نيم متر از ميز ها جدا شوند .من به اين ها توصيه مي کنم که دنيا را کنار بگذارند .اين ميز ها به کسي وفا نکرده .يک روز از شما گرفته مي شود .همين طور اين مسئوليت ها . دنيا ارزش اين حرف ها راندارد. لا اقل چند روز بلند شويد بياييد پيش بچه ها، تو اين مناطق بگرديد با بچه ها حرف بزنيد تا بفهمند خيلي ها هستند که اين ميز ها برايشان به اندازه ي بال يک مگس هم ارزش ندارد.يک توصيه هايي هم براي تنها نگذاشتن امام کرد و دعا براي سر بلندي کشورمان .همين جا بود که جوزاک به محمد رضا گفت :محمد حرف دل مرا زدي درست زدي تو خال .
محمد رضا گفت :جوزاک.آن شعري را که يک بار براي من خواندي ،براي آقايان هم بخوان .
جوزاک گفت :
به دنيا دل نبنده هر که مرده.
که دنيا سر به سر آزو درده.
به قبرستان گذر کن تاببيني.
که دنيا با رفيقانت چه کرده .

 

 

 

از اين جا به بعدش ديگر ضبط نشد .ولي محمد رضا گفت : همين جان مي دهد براي يک سري آقايان که بشنوند ،فکر کنند ،بروند آدم شوند. اين ها همه راگفتم که از بدر بگويم .به قول فرمانده لشکرمان عمليات بدر تنها عملياتي بود که تجسم کربلابود. يا حتي صحراي محشر .آن هم به دليل آتش زياد و پر حجم عراقي ها و کمبود نيرو وامکانات وحتي در بعضي جاها نبودن يک فشنگ .بچه ها تو محاصره بودند .و هوا پيما هاي عراقي مدام پرواز داشتند و مدام بمب مي ريختند ويا اگربمب نداشتند ،براي تضعيف روحيه ي بچه ها، تخته پاره و ظرف يک بار مصرف و هر چي داشتند مي ريختند .تمام منطقه رادود وخون و آتش گرفته بود .
ما توي پيچ و خم هاي دژعراقي هابوديم .دو طرف اين دژپر از آب بود و ما نمي توانستيم به هيچ طرفي برويم .کل نيروهاي ما شايد بيست و پنچ نفر بودند. بيشتر بچه ها زخمي يا شهيد شده بو دند. با وجود گرسنگي ،تشنگي و خستگي وازهمه مهمتر نبودن مهمات هم شده بودقوز بالا قوز .قرار بود ما اين خط راحداقل تا عصر حفظ کنيم .آن هم در مقابل کساني که هم از نظر نيرو هم از نظر مهمات و تدارکات چند سر وگردن بالاتر از ما مي نمودند .حجم آتش خيلي شده بود .يک قسمت دژ بريده گي داشت .همين قسمت بود که خط ما از عراقي ها جدا مي کرد .يعني ما اين طرف پارگي دژبوديم و آن ها آن طرف .عراق آن قدر آتش ريخت ،آن قدر زور آورد که آمد اين طرف دژ.جنگ تن به تن در گرفت .ما هيچ راهي نداشتيم .دو طرف مان آب بود . و فقط بايد روي همين يک خط مي جنگيديم و آنجا راحفظ مي کرديم .سلاح هم که هيچي .بچه هاهم بيشترزخمي بودند ولي نمي خواستند آن جا را به خاطر موقعيت حساسي که داشت از دست بدهند .مي دانستند آنجا بايد تا ساعت چهار عصر حفظ شود .اين را از محمد رضا ياد گرفته بودند که وقتي وظيفه ايي به عهده شان گذاشته شد ،تا پاي جان از وظيفه شان نگذرند. محمد رضا خودش تو سنگر کمين پايين پار گي دژبود بي سيم چي اش را گذاشته بود عقب .گفته بود :من اگر طوريم شد ،تو حتي نبايد يک زخم برداري مفهوم هست ؟هر کاري داشت به يک نفر مي گفت تا بيايد به بي سيم چي اش بگويد و بي سيم چي اش خبرش را به رمز مخابره کند .خودش در آن سنگر نمي ماند .مي آمد پيش بچه ها تا اگر احساس ضعفي مي کنند ،حرفي بزند ،خنده اي بکند تا آنها بفهمند که لااقل يک نفر هست که فراموششان نکرده .مدام مي خنديد تا خنده بچه ها راببيند.
حالا نه خنده بچه ها ،لا اقل نا اميدي بچه ها رانبيند .شايد به خاطر همين خونسردي بود که توانست در آن موقعيت حساس تصميم خوبي بگيرد .يادم است .عراق روي آب ،در يک منطقه مشخص ،خاک ريخته بود و براي خودش پد(خشکي کوچک درآب) بالگرد ساخته بود .ما رااز آنجا خيلي ميزدند .محمد رضا چند نفر را صدا زد گفت:مي رويد آن پدرامي گيريد .سريع.بچه هاي ما شش نفر بودند و عراقي ها ي روي پد صد نفر يا بيشتر .
محمد رضا گفت :چاره اي نداريم يا بايد اينجا بمانيد و شهيد شويد يا برويد آن پد رابگيريد .
بچه ها گفتند: مي روند .يکي از آنها روحاني بود و بقيه از بچه هاي سپاه .باورتان نمي شود .ولي بچه ها پد راگرفتند با روحيه اي که از محمد رضا گرفته بودند و با توکل به خدا .حالا ديگر آن جا فقط محمد رضا نبود که مي خنديد .همه مي خنديدند همه.



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان کرمان ,
برچسب ها : قربانزاده , محمدرضا ,
بازدید : 267
[ 1392/05/11 ] [ 1392/05/11 ] [ هومن آذریان ]

در سال 1342 در شهر کرمان متولد شد. دوران تحصيلات راتا مقطع دبيرستان در اين شهر گذراند.تحصيلات اودر دبيرستان همزمان بود با اوج گيري انقلاب اسلامي .محمدرضابه صورت فعال وتاثير گذار وارد مبارزه با حکومت شاه خائن شد.ازروزي که به انقلابيون پيوست تا 22بهمن 1357که بر اثرمجاهدات مردم ايران انقلاب اسلامي به پيروزي لحظه اي در مبارزه با طاغوت ترديد نکرد.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي نيز هرجانياز به جانفشاني وايثارگري بود تا انقلاب ازتوطئه هابه سلامت عبورکند،اوحاضربود. ديپلمش رابعداز پيروزي انقلاب گرفت.
جنگ که شروع شدطاقت ماندن در شهر رانداشت.تحمل حضوربيگانگان در خاک پاک ومقدس ايران بزرگ برايش غيرقابل تحمل بود.
ابتدا به عنوان يک بسيجي ساده به جبهه رفت وتفنگ به دست گرفت تا از تماميت ارضي کشور در مقابل کفتارهاي مهاجم پاسداري کند.
چندبارمجروح شد وتنها يکبار مجروحيت که اورا تا مرز شهادت پيش برد، ميتوانست عذري باشد براي ترک جنگ ومشغول شدن به زندگي ؛اما اودرمکتب حسين(ع)آموخته بودکه شهادت از عسل شيرين تر است.
اوکه حضوردرجبهه را به عنوان يک بسيجي ساده شروع کرده بود،طولي نکشيد که يکي از فرماندهان موفق وتاثيرگذارلشگر41ثارالله شد. فرمانده گردان خط شکن ، فرماندهي گردان عملياتي و يک عنصر ورزيده اطلاعاتي و عملياتي سمتهايي بود که درطول مدت حضوردرجبهه در کارنامه ي الهي اش ثبت کرد.
عمليات مافوق تصورکارشناسان نظامي دنيا يعني والفجر8ميعادگاهي شدتا اورابه ملاقات خدا برساند.اين اتفاق مبارک در تاريخ 5/12/1364 به وقوع پيوست.
منبع:پرونده شهيد در بنياد شهيد وامور ايثار گران کرمان ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد





وصيت نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
درود بيکران به حجت خدا و سرور و مولايمان امام زمان(عج) و به نائب وي، عارف به حق بالله و سالک به حق طريق الله، فرزند راستين علي(ع) امام خميني، درود و سلام بر کساني که دنياي دني و پست را به مکاني مبدل ساختند که محلي شد براي ارتباطشان با الله و نزديکي و قرب به او.درود سلام بر آناني که دنيا را عشقگاه خود با معبود قرار دادند و به عشقبازي گذراندند تا سوختند و به اصل خويش بازگشتند. خداوندا! آن آتش را در ما هم بوجود بياور که در راه تو بسوزيم.
اي کاش همه در پي اين بوديم که دريابيم حقيقت آفرينش را، حقيقت زندگي را، حقيقت حق را، حقيقت خويش را، حقيقت راه را و حقيقت حرکت را و عمل حقيقي را.
اي کاش همه ما به دنبال اين بوديم که درک کنيم ارزش را و عمل با ارزش را، و آن چيزي را که سبب ميشود انسان از افتادن به افسل السافلين نجات پيدا کرده و به اعلاء عليين برسد.
کاش همه دريابيم تنها وسيله معراج مومن را. چه خوب است اگر پي ببريم به اينکه چرا در زيارت ابا عبدا... الحسين مي گوئيم: يا ابا عبدا... اشهد انک قد اقمت الصلوه و آتيت الزکوه و امرت قبل ما سواها و ان ردت ردما سواها. و چه شيرين است اگر بچشيم لذت حقيقي را و چه نيکوست اگر به گوش جان گوش کنيم. اين نصيحت پدرانه و دلسوزانه و با حلاوت رهبر عزيزمان را که مي فرمائيد: تزکيه، تزکيه و همه چيز منهاي صفر است.
از طرفي چه سخت است عذاب الهي، چه جا نگذاز است آتش قهر الهي، غير قابل تصور است، درد و رنج و مصيبت دوزخيان، غير قابل درک است وحشت و اضطرات انسان در روز حساب، روزي که مادر از فرزند فرار مي کند و فرزند از مادر، روزي که مو را از ماست مي کشند، روزي که مجرمين به صورتهايشان شناخته مي شوند و سر و پاي آنان را مي گيرند و به آتش مي اندازند، روزي که غير از خدا هيچ فريادرسي نيست. واي به حال کسي که در آن روز مورد غضب الهي باشد در آنروز عمل نيک انسان که به درد آدم ميخورد و تقوي است که يار انسان در آن شرايط بسيار سخت است.
وعده اجابت داده و چه کسي وفا به عهد کند تراز او اکنون راهي نداريم جز اينکه دل ببنديم به رحمت و آمرزش خدا و بترسيم از عذاب شديد خدا و اين خوف و رجا را زماني ميتوانيم به اثبات برسانيم که عامل به فرامين الهي باشيم.
پروردگارا: به ما توفيق ده آن راه را رويم و آن عمل را انجام دهيم که راضي و مرضي خاطر تو باشد. بارالها: به اين بنده خوار و ذليل و بيچاره خود رحم کن و او را در ماء خود پناه ده.
پدرو مادر عزيزم، اگر اين رحمت نصيب شما شد مبادا عملي از خود نشان دهيد که ناسپاسي پروردگار باشد و کاري نکنيد که از شکوه و صلابت ايمانتان کاسته شود، غم و اندوه به خود راه ندهيد که به هدف نزديک شدن شادي دارد نه اندوه. بياد داشته باشيد اگر فرزندتان را داديد فقط گوشه اي از وظيفه تان را انجام داده ايد. به شما مي گويم هر وقت خواستيد گريه کنيد بياد بياوريد مصيبتهاي اباعبدا... و اهل بيتش را و بر اين مصائب گريه کنيد و هميشه بفکر روز آخر باشيد.
در پايان از همه عاجزانه مي خواهم که مرا عفو کنيد، چون من در حق کسي خوبي نکردم و بر من ببخشيد و از خداوند برايم طلب آمرزش کنيد. انشاء ا... خداوند همه را مورد عفو و آمرزش خويش قرار دهد. هرکس از من طلبي دارد لطف کند و از خانواده ام طلب کند.

وصيتنامه خصوصي :
يک دوره فرهنگ لغت معين دارم آنها را به کتابخانه مدرسه علميه تحويل دهيد. بعد از من همان سال اول مادرم را براي سفر حج ثبت نام کنيد و کليه مخارج ثبت نام و پول ارز و رفت و برگشت اين سفر مادرم را از پول من بپردازيد و مي دانم که پدرم هم خوشحال مي شود. دو سال نماز و روزه برايم بخريد و پول طعام شصت فقير را به کميته امداد تحويل دهيد. از مادرم مي خواهم که اگر انشاءا... به خواست خدا عازم سفر بيت ا... الحرام شد سعي کند جزء کساني قرار گيرد که زيارتشان مورد قبول پروردگار متعال مي شود و پس از انجام حج پاک بر مي گردند و آنجا کنار خانه خدا و در مواقف اعمال مشعر، من و مخصوصاً در صحراي عرفات براي من هم دعا کند و از خدا بخواهد که مرا هم مانند حجاج واقعي پاک گرداند و روز محشر آمرزيده و پاک و مقرب وارد صحراي محشر نمائيد.
خداوند عاقبت همه ما را ختم به خير گرداند، پرودگار متعال همه ما را به راهي که مورد رضاي اوست موفق بدارد. والسلام علي عباد ا... الصالحين بنده خدا- محمد رضا کاظمي زاده






خاطر ات
مادرشهيد:
به نماز اول وقت اهميت زيادي مي داد. يک روز عصر همه اعضاي خانواده به اتفاق هم به مسجد صاحب الزمان براي زيارت قبر شهدا رفتيم و قرار شد که از هم جدا شويم و ميدان اول مسجد همديگر را پيدا کنيم و با هم به خانه بياييم .
نزديک غروب آفتاب همگي سر قرار حاضر شديم، اما از محمد رضا خبري نبود، همگي نگران شديم پس از ساعتي محمد رضا آمد از او پرسيديم: کجا بودي ما همه نگران شديم .جواب داد براي خواندن نماز مغرب و عشا به مسجد جامع رفتم، من نمي توانستم براي اينکه منتظر شما بمانم ثواب خواندن نماز اول وقت را از دست بدهم.

يک روز به پسرم گفتم: چرااز جبهه بر نمي گرديد. دوستش در جواب گفت: در اينجا فقط من و محمد رضا مي توانيم کارشناسايي را انجام دهيم و نيروي ديگري براي اين کار وجود ندارد و درست نيست ما هم اينجا را ترک کنيم و وظيفه شرعي ماست که بمانيم.

يک روز به من گفت: مادر بيا باهم به مسجد جامع برويم . در آنجا زيارت عاشورا خوانده مي شود. من هم قبول کردم. وقتي به مسجد رسيديم گوشه اي را به من نشان داد و گفت: مادر جان وقتي زيارت عاشورا تمام شد، اينجا منتظرم باش تا با هم به خانه برگرديم. من هم طبق قرارمان بعد از اتمام زيارت عاشورا به محل مورد نظر رفتم، اما هر چه منتظر شدم محمد رضا نيامد. همه رفتند و مسجد از جمعيت خالي شد و من هم نگران، وارد مسجد شدم و تمام شبستانها را گشتم اما اثري از محمد رضا نيافتم.
وارد صحن مسجد شدم و در حالي که نگراني تمام وجودم را گرفته بود صداي زمزمه اي را شنيدم . به سمت صدا رفتم و ديدم محمد رضا در راهرو باريک صحن مسجد که به در ديگر مسجد مي رسد نشسته و مشغول مناجات و راز و نياز با خداست و اشک از چشمانش سرازير است . شرم کردم که جلو تر بروم و از همان جا برگشتم در محل قرارمان نشستم. پس از چند دقيقه پس از آنکه مناجاتش تمام شد نزد من آمد و گفت : مادر جان، معطل شديد ؟ گفتم : نه.

سفر آخري که محمد رضا مي خواست عازم جبهه شود حال عجيبي داشتم. رو به او کردم و گفتم : اين بار را به جبهه نرو. بيا قبل از اينکه بروي جشن دامادي ات را بر پا کنيم و بعد برو.
محمد رضا ناراحت شد و گفت: مادر، شما فقط مي خواهيد مرا در لباس دامادي ببينيد و فکر آن دختر بي چاره را که قرار است همسر من شود ،نمي کنيد. اگر من شهيد شوم او چه مي شود. بعد لبخندي زد و مرا در آغوش گرفت و گفت: مادر جان ، اگر اينبار من برنگشتم، مبادا گريه و شيون کني و باعث شوي دشمنان اسلام شاد شوند.
صبور باش و بي تابي نکن. انگار به دل خودش هم اثر کرده بود که ديگر بر نمي گردد.

پدر شهيد:
پيش از شهادتش برايم تعريف کرد: در شبي مهتابي به همراه دوستم براي شناسايي دشمن وارد آب شديم. به آرامي از دکل دشمن گذشتيم و وارد خاک عراق شديم و شروع به خواندن آيه وجعلنا... کرديم و خدا چشمان عراقي ها را براي ديدن ما کور کرد و ما بدون اينکه عراقي ها متوجه حضورمان شوند، به شناسايي منطقه پرداختيم و به ياري خدا سالم برگشتيم.

دوران کودکي محمد رضا، از لحاظ مالي وضعيت خوبي نداشتيم. يک روز من با عصبانيت به فرزندانم گفتم: آنقدر مداد و خودکارهايتان را اين طرف و آن طرف نريزيد که گم شوند و من مجبور باشم هر روز برايتان مدادو خودکار تهيه کنم. آنها را روي طاقچه بگذاريد تا هر وقت که خواستيد دم دستتان باشد و گم نشوند. محمد رضا هم خودکارش را در طاقچه بالاي اطاق گذاشته بود . وقتي که مي خواست آن را بردارد دستش درست به آن نرسيد و به پشت روي علاءالدين افتاد و کتري آب جوش که روي علاءالدين قرار داشت روي شکم او ريخت و باعث سوختگي شديد او شد.
وقتي او را به بيمارستان برديم با آنکه سن کمي داشت نه مرا صدا مي کرد و نه مادرش را و مدام مي گفت: يا اباالفضل چقدر بدنم مي سوزد و مدام همين جمله را بر لب داشت و به حمد خدا ، حضرت عباس (ع) نيز او را شفا داد.
هميشه تعقيبات نمازش را با شور و حال عجيبي مي خواند و هميشه در حال نماز و تعقيبات آن ، گونه هايش از نم چشمانش نم بود.

حاج قاسم(فرمانده لشگر41ثارالله درزمان جنگ) مي گفت: هر گاه که مي خواستم حالم عوض شودو روحيه بگيرم وارد سنگر اطلاعات عمليات مي شدم و پشت سر شهيد محمد رضا کاظمي زاده نماز مي خواندم.



آثار باقي مانده از شهيد
بسم الله الرحمن الرحيم
حمد و سپاس بيکران خداي را که از ترسش آسمان و ساکنانش مي غرند و زمين آباد کنندگانش مي لرزد و دريا و آنچه در اعماقش شنا مي کنند، موج مي زنند.
درود فراوان به امام مهدي(عج) و نائب وي امام خميني و رهروان راستين آنها پدر و مادر عزيزم سلام عليکم، انشاء ا... حالتان خوب است و به مهر خدا مشغوليد. خدمت فاطمه خانم، زهرا خانم و روح ا... هم سلام عرض مي کنم و مريم خانم را هم بوسه مي فرستم. اميدوارم هميشه و در همه حال شاکر و حامد خداوند قادر باشيد و از راه او خطا نرويد و دعا کنيد که ما هم هميشه در راه خدا قدم برداريم و خدا آني به خودمان وا نگذارد، حال ما هم خوب است و به مهر خدا مشغوليم و طبق معمول به کارهاي هميشگي مي پردازيم و دعا گوي شماها هستيم. از طرف من همه اقوام، خويشان، دوستان و آشنايان را يک به يک سلام برسانيد و به آنها هم بگوئيد که دعا را فراموش نکنند. اگر آقا با مهدي و آقا محمد علي تماس گرفتيد سلام مرا به آنها برسانيد. موضوع شخصي خاصي ندارم که خدمت شما عرض بدارم و طبق معمول به ذکر يکي دو جمله از بهترين وحي ها اکتفا مي کنم، باشد که چراغي باشند و براي هدايت ما در مسير حق. حديثي است از امام علي(ع) که هشدار دهنده و اخطار دهنده است. امام مي فرمايد: شيريني و خوشي و راحتي زندگي دنيا، رنج و سختي و مشقت آخرت را به دنبال دارد و تحمل رنج و سختي و دردهاي دنيايي براي خدا شيريني و رفاه و سعادت اخروي را به همراه دارد.
يادمان باشد که در دنيا براي پاکان و خوبان درگاه خدا راحتي و خوشي دنيايي وجود ندارد .
باشد که از خوشيهاي دنيا چشم بپوشيم و به فکر روزي باشيم که از شدت قهر و عذاب و غضب خداوند هم هراسان و بيمناک و مضطرب و فقط پاکان و متقين و اولياء ا... در امان خداوند مي باشند. محمد رضا کاظمي زاده


بسم الله الرحمن الرحيم
سپاس فراوان خداوند رحمان را و درود فراوان به حجت خدا امام زمان(عج) و نايبش امام خميني و به شهداي اسلام. پدر بزرگوار و مادر عزيزم سلام عليکم. خدمت فاطمه خانم و زهرا خانم و اگر هستند (آقا محمد و آقا مهدي) سلام عرض مي کنم، سلام مرا به تک تک اقوام و خويشان و دوستان برسانيد. انشاء ا... شکرگزار نعمتهاي خداوند و چه نعمت سلامتي و راحتي و چه نعمت رنج و سختي و مصيبت و چه نعمتهاي ديگر، خداوند به همه ما و شما توفيق دهد که او را بشناسيم و در راهش حرکت کنيم و از او مي خواهيم که ما را به سوي خودش هدايت فرمايد. مدتي بود که نامه ننوشتم شايد به خاطر اينکه چيزي نداشتم که برايتان بنويسم اما فکر کردم که شايد ترک نامه هم صحيح نباشد و چون چيزي غير از آيات و دعاها نداشتم و ندارم، يکي دو آيه و دعا برايتان نوشتم به عنوان مطلب نامه ام و به عنوان اينکه ترجمه هايشان را پيدا کنيد و در آنها فکر کنيد. انشاء ا... که موثر باشد و اين سوغات و هديه اي باشد به شما. به هر حال من هميشه دعا گوي همه شما و از همه شما التماس دعا دارم. ما هم شکر گذار نعمتهاي خداوند هستيم. من تا اين تاريخ که اين نامه را مي نويسم خبري از هيچ کس ندارم و با آقا محمد هم تماسي نداشته ام و نمي دانم در چه حال است. از طرف من روح ا... و مريم را ببوسيد و سعي کنيد روح قرآن را در روح الله بدميد. ما اينجا روزمان شروع به راز و نياز و غذا و بقيه اش بيشتر به استراحت مي گذرد. دسر بين روز و عصرانه و... خلاصه هرکدام از دوستان احوال را پرسيد سلام را به او برسانيد و اگر به محمد علي تلفن کرديد به او نيز همينطور. حتماً خيلي زود نامه بنويسيد و حال و احوالتان را برايم توضيح بدهيد و اتفاقات را بگوييد و چشم ما را روشن کنيد و به دوستان هم توصيه کنيد که نامه بنويسيد در پايان متذکر مي شوم که دعا يادتان نرود، دعا براي سلامتي امام، پيروزي رزمندگان، شفاي معلولين و مجروحين و مرضا و به اجابت رسيدن دعاي ما. والسلام عيل عباد الله الصالحين 23/7/63 ضمناً اگر نامه اي از بندر عباس از طرف اداره آمد ، يا فتوکپي و يا رونوشتي از آن را برايم بفرستيد و خود آنرا نگه داريد. اگر از جاي ديگري نامه رسيدخود نامه را بدون دست زدن برايم بفرستيد. اجرکم علي ا... . متأسفانه يادم رفت در نامه ذکر کنم از طرف ما در مجالس عزاي امام حسين(ع) شرکت کنيد و گريه کنيد و عزاداري کنيد و هميشه بياد مصائب ابا عبدا... باشيد و براي ما هم از امام حسين(ع) طلب شفاعت کنيد چون ما فعلاً از اين مجالس به دوريم. محمد رضا کاظمي زاده



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان کرمان ,
برچسب ها : کاظمي زاده , محمدرضا ,
بازدید : 216
[ 1392/05/11 ] [ 1392/05/11 ] [ هومن آذریان ]
در خانواده‌اي متدين و مذهبي  ودر سال هزار و سيصد و چهل و يک ه ش در شيراز ديده به جهان گشود. دستهاي پرعطوفت خانواده, او را از همان كودكي به آغوش مهربان مساجد سپرد تا با صداي گرم خود گلدسته ها را به آواي اذان بنوازد و نواي توحيد و دعوت به خيرالعمل را در همه جا سر دهد. از كودكي با قرآن مانوس گرديد و در اوقات فراغت با تلاوت قرآن و با شنيدن آواي روح بخش قاريان جان ‌شيفته و عطشناك خود را از زلال كلام رباني سيراب ساخت.دوران تحصيل را تا مقطع عالي ادامه داد, و سرانجام مدرك كارشناسي الهيات را كه نتيجه زحمات چندين ساله او در امر تحصيل علوم ديني بود از دانشگاه دريافت داشت.
وي همزمان با اوج‌گيري مبارزات مردمي عليه حكومت ستم‌شاهي با درايت كامل به تبيين فلسفه انقلاب پرداخت و با تكثير و توزيع اعلاميه‌هاي حضرت امام (ره) و با راه‌اندازي و شركت در تظاهرات و راهپيمائي‌هاي مختلف نقش بسيار حساسي را در برقراري نظام اسلامي عهده‌دار گرديد.
پس از پيروزي انقلاب نيز زبان گوياي او. مبلغ قرآن و معارف اسلامي در گوشه گوشه ميهن اسلامي حتي دورافتاده‌ترين روستاهاي كشور بود. دعاي كميل را بسيار دلنشين قرائت مي‌نمود و ذكر معصومين عليهم السلام و آيات شريف قرآن همواره زينت كلام او بود.
«محمدرضا عقيقي» در طول هشت سال دفاع مقدس در جبهه‌هاي حق عليه باطل حضوري مداوم داشت و با مسئوليت‌هايي كه عهده‌دار گرديد در عملياتهاي رمضان , فتح المبين , والفجر و كربلاي چهار و پنج شركت كرد.
كلام ملكوتي او كه از حنجره‌اي آسماني بر مي‌خاست فضاي روحاني جبهه را حال و هوائي خاص بخشيده و روحي تازه در رزمندگان هميشه پيروز مكتب توحيد مي‌دميد.
در اوائل تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به عضويت اين نهاد انقلابي كه متصدي حفاظت از دست آوردهاي انقلاب شكوهمند و خونبار اسلامي مي‌باشد درآمد.
از آغاز ورودش در سپاه بخاطر پشتوانه عظيم علمي و تهذيب نفس و بينش گسترده در زمينه مسائل اعتقادي ، سنگر آموزش عقيدتي ـ سياسي را بعنوان جايگاه خدمتي خويش انتخاب نمود و جهت ارتقاء سطح بينش اعتقادي برادران خويش در سپاه و بسيج تلاشهاي وسيعي را آغاز نمود. كلاسهاي اصول عقائد شهيد عزيزمان و ارائه براهين در بحثهاي كلامي در واحد آموزش عقيدتي سياسي سپاه ناحيه فارس شاخص بود.
در سال هزار و سيصد و شصت و دو از طريق آزمون كنكور دانشگاهها در رشته الهيات و معارف اسلامي دانشگاه« تهران» پذيرفته شده اما او هرگز در كلاسهاي درس دانشگاه محدود نشد و در دوران دانشگاه همواره نگران جبهه‌ها بود و بيشتر اوقات تحصيلي خود را در جبهه‌ها گذراند و نيز مهاجرتي به «سوريه »و «جنوب لبنان» نمود و از نزديك با مشكلات و تنگناهاي برادران مسلمان خويش در آنجا و «فلسطين اشغالي» كه از جانب صهيونيستها متحمل مي‌شوند آشنا گرديد و درد آنان را لمس كرد.
وي در جهت تقويت روحي و بيان مسائل شرعي رزمندگان اهتمام مي‌ورزيد و آنگاه كه كمبود مربيان عقيدتي در جبهه را احساس كرد اقدام به تشكيل دوره‌هاي سه ماه تربيت كمك مربي جهت رفع اين كمبود نمود و خود ايشان ضمن اداره كلاسها اصول اعتقادات را نيز براي آنان تدريس مي‌كرد.
از خصوصيات ويژه آن بزرگوار اهميت دادن به فرائض, خواندن دعاي زياد, سجده‌هاي طولاني در آخر نماز, قرائت زياد قرآن كريم, عشق به اهل بيت عليهم السلام خصوصاً الي عبدالله (ع)، مطالعات زياد پيرامون علوم اسلامي, عامل به عمده مستحبات ، شيفته ولايت فقيه ، با بصيرت و بينش روشن آنگونه كه در وصيتنامه ايشان مي‌خوانيم و مطيع بي‌چون و چراي فرامين حضرت امام روحي فداه را مي‌توان برشمرد.
وي که به عنوان مسئول واحد عقيدتي ـ سياسي لشكر نوزده فجر زحمات بسياري در جهت رشد معنوي سربازان اسلام متحمل گرديد،سرانجام پس از مبارزات در جبهه‌هاي مختلف نبرد حق عليه باطل و تلاشهاي پي‌گير در جهت اهداف انقلاب اسلامي در كربلاي پنج لباس زيباي شهادت بر قامت رسايش زيبنده گشت و در روز شهادت بانوي بزرگ اسلام حضرت فاطمه زهرا (س) به درجه رفيع شهادت نائل آمد.
عمليات كربلاي پنج يادمان آخرين مويه‌هاي عاشقانه اوست و بيست و پنجم دي ماه هزار و سيصد و شصت و پنج خاطره پرواز ملكوتي او را در دل خونين خود جاي داده است.
منبع:پرونده شهيد در سازمان بنياد شهيد وامور ايثارگران شيراز ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد


 

وصيت نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
" يا اَيُهَا الِاْنسان اِنَّكَ كادِح اِلي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلا قيهِ. "

(قرآن كريم)
در لحظاتي كه انقلاب اسلامي ما به رهبري امام خميني موانعي را كه بر سر راه اسلام و انسانيت قرار دارد يكي پس از ديگري در هم مي‌شكند و هر دم به انقلاب بزرگ و جهاني امام مهدي (عج) نزديكتر مي شود و موقعي كه در شهادت و لقاء الله بر روي جوانان و فرزندان اسلام عزيز باز گرديده است دري كه قرنها بر روي اين امت كه بخواب فرو رفته بود, بسته شده بود و در زماني كه نبرد حق بر عليه باطل و كفر به اعلي درجه خود رسيده و باطل تمام نيروهاي خود را بر عليه حق بسيج نموده تنها راه سعادت و نجات و يا به تعبير قرآن فلاح ، در جهاد مي‌باشد. اما كدام جهاد؟ جهاد با مال و جان, با زبان و قلم, با تعليم و تعلم, جهاد با تمام مظاهر كفر و شرك و نفاق و سرانجام جهاد با شيطان درون جهاد نفس كه برترين جهادها است.
"اِنَّ الجَهادَ باب مِنْ اَبْوابِ الْجَنَّهِ فَتَحَهُ اللهُ لِخاصَّه اَوْليائه. "
(نهج البلاغه)
تنها در پناه جهاد در جبهه‌هاي داخلي و خارجي است كه اسلام عزيز مي‌ماند و مسلمين در امان خواهند بود و بركات خداوند نازل مي‌گردد و حتي بهشت با جهاد و زير سايه شمشيرها بدست مي‌آيد.
" اَلْجَنَّهُ تَحْتَ ضَلالِ السُّيُوفِ. "
در چنين لحظات مهم و سرنوشت‌سازي است كه خود را همچون ذره‌اي بي‌مقدار در مقابل اسلام و امت قهرمان آن و شهيدان هميشه شاهدش و علماء بزرگوار ميدانم, اعتراف مي‌كنم كه عمرم در خدمت به اسلام صرف نشد و اسلام عزيز را آنطور كه بايد و شايد نشناخته‌ام كه
" اَلْاِسْلامُ يَعْلوُا وَ لا يُعْطي عَلَيْهِ "
ولي با اين همه احساس وظيفه و متابعت از دستور خداوند مرا بر آن داشت تا دست به قلم برده اين چند سطر را بنويسم هر چند كه با ديدن وصيتنامه شهداي بزرگ انقلاب اسلامي شرم دارم كه نام اين ورق پاره‌ها را وصيتنامه بگذارم, باشد كه مورد لطف و قبول درگاه خداي متعال قرار گيرد.
اِنّا لِلهِ و اِنّا اِليْهِ راجِعُونَ
اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ الا الله وحدَه لا شَريكَ لَهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ, اَرْسَلَهُ بِالْهُدي وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدّينِ كُلَّهِ وَ لَوْ كَرِهِ الْمُشْرِكوُنَ وَ اَشْهَدُ اَنَّ اَميرَالْمُومنينَ علي (ع) وَ اَولادِهِ المَعُومين حُجَجُ اللهِ عَلي خَلْقِهِ بَعْد رَسوُلِ اللهِ (ص) اِلي يَوْمِ الْقِيامَهِ وَ اَشهَدُ اَنَّ الجَنَّهَ حَقّ وَ النارَ حَقّ وَ صِراطَ وَ ميزانَ حَقّ وَ سُئوالَ مُنْكَرِ وَ نَكيرٍ فِي الْقَبْرِ حَقّ وَ اَنَّ السّاعَهَ آتِيَهِ لارَيْبَ فيها وَ اَنَّ اللهَ يَبْعَثُ مَنْ في الْقُبُورِ.
با اميد به مغفرت و فضل خداي متعال و قرار گرفتن در صف اولياء خاصه او.
آنچه كه به اينجانب تعلق دارد همگي متعلق به خانواده محترم ميباشد و بايد زير نظر آنها مصرف شود و از كسانيكه به هر نحوي زير دينشان هستم تقاضا ميكنم تشريف آورده و طلب خود را از خانواده وصول نمايند.
از تمام دوستان و آشنايان و همسايگان حلال بودي طلبيده و اگر از جانب من به آنها ضرر و زياني رسيده و يا خداي ناكرده موجب ناراحتي ايشان شده‌ام تقاضاي عفو و بخشش ميكنم و اميدوارم كه مرا ببخشند.
پدر و مادر عزيز و بزرگوارم نمي‌دانم كه با چه زباني و قلمي و قدمي و چگونه از شما و زحمات و كوشش هايتان تشكر و قدرداني نمايم. من همواره مرهون زحمات شما بوده و خواهم بود و خودتان حقي را كه بر گردن من داريد حلال كنيد. اجر شما را فقط خداوند بايد بدهد كه اينكار از عهده فرزند عاصي و ناسپاس شما ساخته نبوده و نيست. اعتراف مي كنم كه براي شما فرزند خوب و شايسته‌اي نبودم و هميشه برايتان ايجاد زحمت و ناراحتي نموده‌ام و نتوانسته‌ام ذره‌اي از حقي را كه بر گردنم داريد ادا كنم. به همين علت و علل ديگر است كه از شما تقاضاي عفو اغماض دارم و خواهشمندم كه مرا بخشيده و برايم دعا وطلب مغفرت نمائيد شايد كه به دعاي شما خداوند نيز از سر تقصيرات من در گذرد.
مبادا خداي ناخواسته كاري كنيد كه موجبات سرافکندگي امام عصر ارواحنا فداه را فراهم آوريد و قلب مقدسش را جريحه‌دار و دل دشمنان اسلام را شاد كنيد. راضي باشيد به رضاي خداوند و بدانيد كه جهان دار فنا و محل گذر است و همه موجودات غير از خداوند و هر آنچه به او منتسب است فاني مي‌باشد و ما امانتهاي خداوند در دست شما بوديم پس راضي و خشنود باشيد كه امانتي را كه سالم تحويل گرفته بوديد سالم هم تحويل داديد و روز قيامت سرافكنده و شرمگين نخواهيد بود.
من نمي‌گويم كه گريه نكنيد, خير گريه كنيد ولي نه تنها بر من بلكه به سالار شهيدان حضرت اباعبدالله الحسين (ع) و بر تمامي انبياء الهي و ائمه گريه كنيد بر تمام شهداي تاريخ گريه كنيد.
اين تفكر نادرست كه اخيراً شايع شده و گريستن بر شهيد را موجب سوء استفاده دشمنان و دليلي بر ذلت و زبوني و مايه سرافكندگي و شرمساري مي‌داند را نه تنها نپذيريد بلكه با شدت با آن مقابله كنيد. يك قلب سنگ شده و روح مسخ شده مي‌تواند در برابر اين مصائب دستخوش حزن و تأثر نگردد. اگر ما دست از گريه برداريم رفته رفته عواطف و احساسات در ما كشته مي‌شود و در اين صورت واي بر احوالمان كه در برابر ديدگان ما دشمنان بشريت دست به هر جنايت و ستمي بزنند و ما همچنان مانند سنگ ساكت نشسته باشيم و هيچ عكس العملي از خود نشان ندهيم.
آري گريه كنيد كه گريستن بر شهيد شركت درحماسه خون اوست گريه كنيد كه اگر اين تفكر نادرست مورد قبول اسلام بود قبل از همه رسول اكرم (ص) و ائمه اطهار (ع) بدان امر مي‌كردند ولي آيا قضاوت تاريخ نيز چنين است؟
مسلماً نه, در اخبار داريم كه ائمه اطهار خود مجلس عزا مي‌گرفتند و بر اباعبدالله (ع) مي‌گريستند و يا علي ابن ابيطالب (ع) را مي‌بينيم كه بر سر پيكر مطهر رسول اكرم (ص) و جسم مظلومه‌ فاطمه زهرا (س) بشدت گريه مي‌كند و در جاي ديگر رسول خدا (ص) پس از شهادت حضرت حمزه مي‌فرمايد:
" عمويم حمزه گريه كننده‌اي ندارد "
و با اين گفته خود زنان مدينه را تشويق به گريستن بر حمزه نمودند و خود هرگاه بياد حضرت خديجه مي‌افتادند اشك از ديده گا‌نشان جاري مي‌شد.
در كربلا زنب (س) بر سر جسم مطهر اباعبدالله الحسين (ع) اشكها ريخت و ناله‌ها كرد و امام باقر (ع) مقداري از وجوهات شرعيه را اختصاص داد به اقامه عزاي حسين در مراسم حج ... و از اين دست نمونه بسيار است.
اينكه مي گويند:
" مَنْ بَكي اَوْ اَبْكي اَوْ تُباكي عَلَي الْحُسينِ و جَبَتْ لَهُ الْجَنَّهُ "
براي چيست اگر گريستن بر شهيد صحيح نيست پس ما با اين حقايق تاريخي و احاديث وارده چه كنيم؟ با مراجعه به كافي و ديگر كتب حديث متوجه ميشويم كه چقدر در اسلام بر روي گريه كردن بر شهيد تكيه شده و بدان كمال اهميت داده شده است.
پدر و مادر عزيزم, با معصومين (ع) آشنا شويد با سيره و سنت آنها و با آيات قرآن مجيد آشنا شويد چه در غير اينصورت اگر اعمال و گفتارتان هماهنگ و در خط آنها نباشد دچار گمراهي و ضلالت خواهيد شد بگذاريد برايتان از زبان اهل بيت بگويم:
" مَثَلُ اَهْلِ بَيْتي فيكُمْ مَثَلُ باب حِطَّه بَني اسرائيل منْ دَخَلَهُ غَفَرَ لَهُ اِنَّ مَثَلَ اَهلِ بَيْتِي في اُمَّتي كَمَثَلِ سَفينَه نُوح مَنْ رَكَبَها نَجي وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْها غَرَقَ."
(مقام و منزلت اهل بيت من در ميان امتم, مانند كشتي نوح است هر كس بر آن كشتي سوار شد, نجات يافت و هر كس روي برتافت غرق گرديد.)
" اِنّي تارِك فيكُمُ الثَّقَلَيْنِ, كِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتي ما اِنْ تَمَسَّكْنُمْ بهما لَنْ تَظَلُّوا اَبَداً. "
(من در ميان شما دو امانت نفيس و گرانبها مي‌گذارم, يكي كتاب خدا و ديگري عترت من است شما مادامي كه به اين دو متمسك مي‌جوئيد گمراه نمي‌شويد.)
بلي تنها با اعتصام بحبل الله يعني قرآن و ولايت است كه مسلمين نجات مي‌يابند و از اين همه اختلاف و جدائي رها مي‌شوند.
جنگ هفتاد دو ملت همه را عذر بنه چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند
اي خواهران گرانقدر عزت, شرف, عفت پاكي و ارزش واقعي شما فقط در پرتو اسلام و عمل به دستورات آن معنا پيدا مي كند امروز شرق و غرب داعيه آن را دارند كه زن را شناخته‌اند و حقوق واقعيش را تامين كرده‌اند ولي آيا حقيقتا چنين است؟ آيا اينها كه تمام دائره جهان بينيشان از نوك بيني شان فراتر نمي‌رود بهتر زن را شناخته‌اند يا خداوند دانا و حكيم كه خود خالق زن است؟
آندسته از زناني كه در جامعه اسلامي ما, هنوز شان خود را نيافته‌اند تا كي مي‌خواهند در وادي گمراهي و ضلالت به سر برند چرا نمي‌كوشند تا به حقوقي كه در اسلام براي آنها تعيين شده دست يابند و تا كي ميخواهند اسير دست شهوت پرستان و دنيا طلبان باشند و آلت پست مقاصد شوم دشمنان اسلام باشند. آيا ميخواهند همچنان كالائي ارزان براي تبليغات جهانخواران و بازيچه اي در دست استعمارگران باشند و آنگاه در اوج اين اسارت ننگين دم از آزادي زن و دست يابي به حقوق واقعي خود بزنند؟! آيا آزادي و آزادگي زن در بي بند و باري اوست؟! اگر چنين است پس چه تفاوتي ميان اينان با حيوانات است؟!
خواهران من:
حقوق زن در ساير مكاتب را با آنچه كه اسلام عرضه داشته مقايسه كنيد اگر فرهنگ و مكتبي را در اين خصوص از اسلام برتر و بالاتر يافتيد, به آن مكتب رو كنيد ولي من به شما قول ميدهم هرگز چنين مكتبي را نخواهيد يافت. هرگز نخواهيد توانست براي زن الگوهائي بهتر از فاطمه زهرا (س) كه پدر بزرگوارش بارها فرمود: پدرش به قربانش باد. و خديجه كبري و زينب (س) كه تربيت يافته‌گان مكتب اسلام هستند پيدا كنيد.
خواهران مسلمان:
اي كساني كه با قبول مسئوليت خطير تربيت انسان, مرتبه مادري شما در حد مقام انبياء جاي گرفته و به تعبيري بهشت زير پاي شما قرار دارد, به اسلام عزيز روي آوريد و احكام حيات‌ بخش را دقيقاً به مرحله اجرا درآوريد. در اين راه ، جهاد شما همانا همسري وفادار و مادري شايسته بودن است. مقام ارزشمند مادري را با هيچ مقام و ارزشي برابر ندانيد و همواره بكوشيد تا زندگي شما, زندگي زهرا (س), همسرداري شما مانند همسرداري زهرا (س) باشد و در يك كلمه زني باشيد مانند زهرا (س) بديهي است براي دست يابي به اين مقصود بايد مطالعه كنيد و با زندگي اين بزرگ بانوي اسلام و همچنين با نظام حقوق زن در اسلام آشنا شويد. آخرين وصيت من بشما اين است كه بگونه اي زندگي كنيد كه اسلام فرموده:
" و زني باشيد كه اسلام از شما انتظار دارد "
براداران عزيز:
آنچه به خواهرانم گفتم به شما نيز ميگويم كه ارزشهاي والاي انساني مانند مردانگي, شجاعت, شرف, عزت و افتخار را تنها در پرتو تمسك به قرآن كريم و سيره و سنت نبي اكرم و ائمه اطهار (س) بهترين الگو و سرمشق ميباشند.
" وَ لَكُمْ في رَسُولِ اللهِ اُسْوَه حَسَنَه "
روزگاري را به ياد آوريد كه بين ما و اسلام جدائي افكنده بودند و گروهي عمله شيطان را در قالب خواننده و رقاص بصورت الگوهاي نسل جوان درآورده بودند در آن روز منتهاي آمال و آرزوي ما ارضاي هر چه بيشتر شهوات و غايت درك و شعور ما, رفاه طلبي و دنيا خواهي شده بود. در ورطه گمراهي و ضلالت چنان غوطه ور بوديم كه دنيا را با همه زيبائي هايش بيهوده و پوچ مي انگاشتيم ساليان درازي را به ياد آوريد كه همچو مركب رهواري به دشمنان اسلام سواري مي‌داديم و در پاي ايشان همه ارزشهاي وجودي خويش را از مال و جان گرفته تا ناموس و حيثيت قرباني مي‌كرديم.
عزت, غيرت, مردانگي و انسانيت خويش را به ثمن بخسي مي‌فروختيم بي‌آنكه از كسي باك داشته باشيم و يا دستخوش عذاب وجدان گرديم چرا كه در كالبد انساني ما ديگر اثري از روح خدائي نمانده بود ...
تا اينكه خداوند بر ما منت نهاد و با آيت و حجت خويش حضرت امام خميني روحي له الفدا و با نعمت ولايت و هدايت ما را نجات داد و ما را به خودمان باز گرداند.
حال اي برادران: روي آوردن به اسلام كه موجب آگاه شدن انسان به ارزشهاي والاي وجودي خويش ميگردد بهتر است يا روي آوردن به مكاتبي كه جز شهوات و ماديات هيچ هدف ديگري ندارند؟!
با نور و در نور و با ديدگان باز بسوي بي‌نهايت حركت كردن بهتر است يا با ظلمت و در ظلمت و با چشمان بسته بسوي مقصد نامعلوم و مرگبار و عذاب آور شتافتن؟!
امروز در پرتو اسلام رفته رفته ميرويم تا به ارزشهاي والاي انساني آشنا شويم و در اين راه به كمال انساني خويش دست يازيم.
براداران عزيزم:
بزرگي خويش را در اسلام و با اسلام بخواهيد, در طي طريق حق, قرآن مجيد و معصومين (ع) را الگوي خويش قرار دهيد. بكوشيد تا آنچه را كه بر اثر غفلت و جهالت از دست داده بوديد دوباره بدست آوريد. درنگ در اين راه پشيماني و ندامت را بدنبال خواهد داشت. پس بيدار شويد و بيش از پيش در باز يابي گوهر گرانبهاي انساني و اسلامي خود تلاش كنيد.
و آخرين وصيتم به شما اين است كه:
طوري زندگي كنيد و به راهي برويد كه اسلام از شما خواسته و رسول اكرم (ص) و معصومين (ع) رفته اند. مردي باشيد كه خداوند مي‌خواهد و انبياء نمونه بارز آن بودند پدر و همسري باشيد كه رسول اكرم (ص) و علي (ع) براي خديجه (س) و زهرا (س) و حسين (ع) و زينب و ام كلثوم بودند.
و در يك كلام:
يك مرد مسلم پيرو ولايت و امامت باشيد و اي خواهران و برادران يك انسان كامل اسلامي شويد, انشاء الله.
اي امت اسلام:
پس از ما شما وظيفه‌اي بس سنگين و رسالتي عظيم بر عهده خواهيد داشت. مسئوليت حفظ اسلام عزيز و ابلاغ پيام خون شهيدان راه حق و پشتيباني از مقام ولايت فقيه بر عهده شماست بدانيد كه در انجام اين تكليف چشم تمام شهداي تاريخ به شما و اعمال شما دوخته شده و همه منتظرند ببينند آيا رسالت ناتمام آنها را به انجام خواهيد رساند يا خداي ناكرده در انجام وظيفه كوتاهي و سهل انگاري خواهيد كرد.
هر آن در جوش و خروش باشيد و از هيچ حادثه‌اي هراس بخود راه ندهيد, جز در برابر حق تسليم نگرديد و از تهديد و ارعاب هيچ قدرتي بيم نداشته باشيد.
" وَ اَنْتُمُ الْاَعْلَوْنَ اِنْ كُنْتُمْ مُومِنينَ "
با وحدت كلمه و اطاعت از مقام مقدس رهبري و از همه بالاتر با توكل به خداوند قادر متعال و توسل با معصومين (ع) در مقابل تمام ظلم‌ها و ستم‌ها و قدرتهاي پوشالي و ظاهر فريب و تمامي دسيسه‌ها و مكرها ايستادگي و مقاومت كنيد كه:
" اِنْ يَنْصُرُكُمُ اللهُ فَلا غالِبَ لَكُمْ "
در راه اجراي احكام مقدس اسلام تا آنجا تلاش و كوشش كنيد كه الگو و اسوه‌اي براي جهانيان شويد.
" وَ كَذلكَ جَعَلْناكُمْ اُمَّهً وَسَطاً لتَكوُنُوا شُهَداءُ عَلَي النّاس "
انشاء الله كه با خودسازي و ايجاد آمادگي در خود, اين آمادگي را نيز در ديگران بوجود آوريد و زمينه‌ساز حكومت حضرت بقيه اللهِ الاَعْظَمْ اَرْواحُنا لَهُ الْفِدا باشيد.
فرزندان خود را با ايمان به خدا, عشق به اسلام, شوق به شهادت, توكل به خداوند متعال و تمسك و توسل به اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام و همچنين با احساس مسئوليت در قبال سرنوشت اسلام و مسلمين تربيت نمائيد. فرزندان شما بايد مجهز به سلاح ايمان و تقوي باشند و همه چيز خود را از خداوند دانسته و در راه او و براي پياده كردن اسلام عزيز آماده هرگونه ايثار و فداكاري باشند. فرزنداني كه شيران روز و زاهدان شب باشند و تمام اعمال و رفتارشان براي خدا باشد.
" اِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ "
آينده سازاني كه با آماده كردن زمينه ظهور, خود از ياران و منتظران امام زمان (عج) باشند.
اي امت مسلمان: در هر مقام و موقعيتي كه هستيد در ايفاي وظايفتان سستي و كم‌كاري و كارشكني روا نداريد. امروز سهل انگاري و خيانت مفهومي جز محاربه با اسلام عزيز و امام عصر (عج) نداشته و جز محشور شدن در صف يزيديان و حسرت ابدي چيزي بدنبال نخواهد داشت, در اين نظام الهي همه بايد يكدل و يكزبان تلاش و كوشش كنيد و همه براي يكديگر دل بسوزانيد.
" كُلُّكُمْ راع وَ كُلُّكُمْ مَسْئول عَنْ رَعْيَّتِهِ "
همانند پيكري واحد باشيد كه سود و نفع يك عضو را سود تمام بدن و زيان و ضرر به عضوي از اين پيكره را ضرر به تمام بدن به حساب آوريد.
مَثَلُ الْمُومِنينَ في تَوادُدِهمْ وَ تَراحُمِهِمْ كَمَثَلِ الْجَسَدِ اِذا اشْتَكي بَعْضُ هُمْ تَداعي سائِرُهُمْ بِالسَّهَرِ وَ الْحِمي.
(رسول اكرم (ص))
در كسب علم و بالابردن بينش اسلامي خويش بكوشيد.
" طَلَبُ الْعِلْمِ فَريضَه عَلي كُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَهٍ "
دشمنان ما هميشه از جهل و غفلت ما سوء استفاده كرده‌اند و تا توانسته‌اند ضربات مهلك خود را بر پيكر اسلام و مسلمين وارد كرده‌اند.
تنها در سايه شناخت دقيق و عميق اصول و معارف اسلامي است كه ميتوانيم هجوم همه جانبه دشمنان اسلام را سد كنيم, راه نفوذ انديشه بيگانه را بر عقايد و افكار خود و ديگران ببنديم, با مجهز شدن به سلاح علم و ايمان, تزكيه و تعليم ميتوانيم دشمن را اعم از كفار و منافقين در هر شكل و قيافه‌اي باز شناسيم و در نابودي آن توان و قواي خويش را به كار اندازيم. باشد كه اين تلاش و كوشش ما مرضي خداوند متعال و معصومين (ع) قرار گيرد.
مسئله ديگري كه به شما امت مسلمان تذكر ميدهم اطاعت كامل از مقام رهبري و پشتيباني همه جانبه از ايشان ميباشد. امروز بر عهده همه ماست كه از امام امت و از كساني كه مورد حمايت ايشانند قاطعانه حمايت كنيم و با كساني كه با ايشان در ستيزه جويي و دشمني هستند, دشمني و مخالفت كنيم حمايت و پشتيباني از مقام ولايت فقيه, روحانيت مبارز و آگاه ، نهادهاي انقلاب اسلامي خصوصا سپاه پاسداران و جهاد سازندگي و ساير نيروهاي نظامي و انتظامي از اهم تكاليف و مسئوليتهاي ما ميباشد.
از باز گشت دوباره سامري‌ها برحذر باشيد, مبادا با وجود خون اينهمه شهيد و مجروح و حضور جانبازان و خانواده محترم شهداء نتوانيد هشياري و بيداري خود را حفظ كنيد. مبادا دست از دامان امام و ياران امام برداريد و به اسلام و جمهوري اسلامي پشت كنيد. كه در اينصورت خشم و عذاب الهي را بر خود خريده‌ايد.
مبادا زبان به كلامي گشائيد و گوش به حرفي سپاريد و دست به عملي بزنيد كه حقيقت آن بر شما روشن نباشد.
" وَ لا تَقْفُ ما لَبْسَ لَكَ بِهِ عِلْم اِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُوادَ كُلُّ اُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْئُولاً. يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُو اَنْ جائَكُمْ فاسِق بِنَبَاً فَتَبَيَّنُوا اَنْ تُصيبُوا قَوْماً بِجَهالهٍ فتصبحوا عَلي ما فَعَلْتُمْ نادِمينَ. "
تنها راه نجات اسلام, تمسك به قرآن و اهل بيت عصمت و طهارت (ع) است كه اين همانا حَبْلُ اللهِ الْمَتين ميباشد يعني ولايت.
كه رسول اكرم (ص) فرمود:
" اِنّي تارِك فيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتابُ اللهِ وَ عِتْرَتي, اِنْ تَمسَّكنُمْ بِهِما لَنْ تُصِلُّوا اَبَداً. "
و در غيبت ولي عصر ارواحنا فدا, تمسك به نايب ايشان و مقام ولايت فقيه است.
خود امام عصر (عج) فرمود:
" وَ اَمّا الْحَوادِث الْواقِعَعِ فَارْجَعوُا فيها اِلي رُواهِ اَحاديثِنا. "
كه آنها حجت هاي خداوند هستند.
" فَاِنَّهُمْ حُجَّتي عَلَيْكُمْ وَ اَنَا حُجَّهُ اللهِ. "
پس گوش به او داريد فرمانش را لبيك گوئيد و دشمنانش را خوار و ذليل و زبون گردانيد كه اينكار همانا ياوري امام حسين (ع) است در كربلاي هميشگي تاريخ.
" كُلُّ يَوْمٍ عاشوُرا وَ كُلُّ اَرْضٍ كَرْبَلا "
و شما اي محرومان و مستضعفان بدانيد كه تنها حامي و نجات دهنده شما اسلام است. آينده بشريت در دست اسلام و شما تنها در سايه او خواهيد توانست به عزت و بزرگي دست يافته و حيات خود و نسلهاي بعد از خودتان را تضمين كنيد. هيچ مسلك و مكتبي قادر نخواهد بود به خواسته‌هاي باطني شما پاسخ شايسته دهد مگر اسلام, پس به اسلام روي آوريد و بدانيد كه وعده خداوند تحقق خواهد يافت.
و زمين از آن بندگان شايسته او به زعامت و رهبري حضرت ولي عصر (عج) خواهد شد.
" لَقَدْ كَتَبْنا لِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ اِنَّ الْارَضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحُونَ. "
اي كسانيكه در انتظار آينده‌اي درخشان و تابناك بسر ميبريد, به قرآن روي آوريد و بدو چنگ زنيد. همانا قرآن نجات دهنده شما و هدايت كننده شما به سوي خداست.
" فَاِذا لْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الْفِتَنُ كَقَطَعْ الْلَّلِ الْمُظْلِمُ فَعَلَيْكُمْ باِلْقُرْآن. "
آنگاه كه فتنه‌ها چون شب تاريك شما را در بر گيرد به قرآن پناه بريد هر كس به قرآن روي آورد سعادتمند گرديد و هر كه آن را به پشت سر انداخت گمراه شد. از درياي بي‌انتهاي علم و كمال و نور و هدايت آن سيراب شويد كه اوست ريسمان محكم الهي در ميان بندگانش به قرآن روي آوريد كه علي (ع) در آخرين لحظات عمر شريفش بدان نصيحت مي‌فرمود به قرآني روي آوريد كه پاره‌اي از ابعاد و مفاهيمش از طريق اهل بيت به ما روشن و آشكار گشته.
به قرآني روي آوريد كه دشمنان اسلام از شدت خشم آن را برميز مي‌كوبند و مي‌گويند تا اين كتاب در بين مسلمين است جايي براي ما نيست. به قرآني كه رهاننده ما از خشم خداوند و سپر محكم الهي در برابر حوادث و ناملايمات زمان و منجي عالم و هادي ناس بسوي خداست روي آوريد.
خدايا بحق محمد و آل محمد بر شور و عشق ما نسبت به قرآن مجيد بيفزا و بياري آن قلوب ما را از كينه و حسد, بغض و غرور و گناه پاك دار و دلهاي ما را بيكديگر نزديك فرما.
پروردگارا قلوب ما را شايسته كسب فضايل و مهبط فرشتگان رحمت خويش قرار ده.
پروردگارا به واسطه قرآن مجيد زبان ما را به حق گويا, چشمانشان را به حق بينا و روح ما را متغرق در كمالات معنوي قرار ده.
پروردگارا ما را در عشق خود فاني گردان.
خدايا بر محمد و آل محمد (ص) درود فرست و ياريمان فرما تا حق تو را آنگونه كه شايسته ذات مقدس توست و حقوق كتاب و پيامبرت و جانشينان معصومش را آنچنان كه شايسته ايشان است ادا نمائيم به اميد آنكه مورد شفاعت آنها قرار گيريم.
پروردگارا از خطا و لغزشهاي ما در گذر و حقوق باقيمانده بر گردنمان را تو خود ادا فرما.
پروردگارا تنها تو را است حمد و ثناي مطلق و تنها توئي شايسته پرستش و ستايش, توئي پناه بي‌پناهان و فريادرس درماندگان. بدرگاه تو روي مي‌آوريم و از تو كمك مي‌طلبيم. دست نياز بسوي تو دراز ميكنيم چرا كه خودت فرموده‌اي:
" اُجيبُ دَعْوُهِ الدَّاعِ اِذا دعنانِ فَليَسْتَجيبُوا لي وَلِيُومِنُوا بني "
به فريادمان رس و شر كفار و منافقين و معاندين را از سر اسلام و مسلمين كوتاه بفرما.
پروردگارا به محمد و آل محمد درود فرست و ما را به آن بزرگواران ببخش و با آنان محشور فرما و ما را از شفاعتشان در آن روز سخت و هولناك محروم مدار.
" اَللّهُمَّ اَحْيِنا حيوهَ مُحَمَّدٍ وَ آل مُحَمَّدٍ و اَمِتْنا مَماتَ مُحَمَّدٍ وَ آلَ مُحَمَّد.ٍ "
خداوندا امام عزيز, جان و روح اين امت, خميني بزرگ را در پناه خودت محفوظ دار و طول عمر با عزت تا ظهور حجت ابن الحسن العسكري (عج) به او عنايت فرما.
پروردگارا بر محمد و آل محمد درود فرست و در فرج امام زمان عج تعجيل فرما, قلب مقدسش را از ما راضي و خشنود و غم و اندوه را از آن سلاله مطهر نبي اكرم دور بدار و ما را در زمره ياران و مقربان و خاصان درگاهش قرار ده.
خداوندا بحق محمد و آل محمد لشكريان اسلام را بر جنود كفر و نفاق نصرت داده و آنان را در اين راه ثابت قدم و استوار بدار و فرشتگان رحمتت را در هنگام سختي و دشواري به ياري آنان فرست كه توئي بهترين ياري كنندگان و نيست هيچ فتح و نصرتي مگر از جانب تو.
" وَ مَا النَّصْرُ اِلاَّ مِنْ عِنْدِ اللهِ "
خداوندا اين خونهاي ناقابل را از ما بپذير و به سبب آن درخت مقدس اسلام را برومندتر, شادابتر, سرافرازتر بفرما:
بارالهي ما را به شهداي كربلا ملحق فرموده و با اباعبدالله الحسين عليه السلام محشور بفرما. ارواح تمامي شهداي تاريخ و انبياء الهي و اولياء و صالحين و صديقين را از ما شاد و راضي بگردان, صبر عظيم و اجر جزيل و آگاهي و حركت را به بازماندگان ما عنايت فرما تا راه ما را پاس داشته و آنرا تا سر منزل مقصود ادامه دهند و سلاح هاي بر زمين افتاده ما را برداشته و بر دشمنانت حمله ور شوند تا آن زمان كه وعده حقت متحقق شود و سراسر كره خاك را دين و نام تو فرا گيرد.
يا قاضِيَ الْحاجاتِ, يا مُجيبُ الدَّعواهِ يا اَرْحَمَ الّراحِمين ـ اَللهُمَّ رِضاً بِقَضائِكَ وَ تَسْليماَ لِاَمْرِكَ لا مَعْبُودَ سِواكَ يا غِياثَ الْمُسْتَغيثينَ آمينَ
وَ صَلَّي اللهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ دَعْوانا اَنِ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبَّ الْعالَمينَ.
وَ السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَهُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ.
پنجم رمضان المبارك سال يك هزار و چهارصد و سه مطابق با بيست و هفتم خرداد ماه يك هزار و سيصد و شصت و دو.
محمدرضا عقيقي 



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان فارس ,
برچسب ها : عقيقي , محمدرضا ,
بازدید : 337
[ 1392/05/09 ] [ 1392/05/09 ] [ هومن آذریان ]

سلام بر شما اي راستگويان با ايمان کامل .سلام بر شما اي شهيدان راه خدا که صبر و شکيبايي کرديد ( و فداکاري را به حد کمال رسانديد ).گواهي مي دهم که شما در راه خدا جهاد کرديد و بر رنج و بلا ،صبر و تحمل نموديد .در طرفداري دين خدا و در راه رضاي خدا و رسولش هميشه نصيحت و خير خواهي کرده ايد تا هنگام شهادت و رحلت از دنيا .گواهي مي دهم که شما زنده ايد نزد خدا و به رزق آسماني (و نعمت شهود و لقاي خدا )متنعم شديد. پس خدا از اسلام به شما پاداش بهترين نيکو کاران عالم را عطا فرمايد و بين ما و شما در محل نعمت ابد (که بهشت رضوان است )جمع گرداند . مفاتيح الجنان

در اولين روز بهار سال 1336 ه ش که همه چيز نو مي شد ،خداوند به خانواده قدمي که خانواده اي کشاورز بود فرزندي پسر عطا فرمود تا بدينوسيله نوروزشان را کاملتر کند .اين فرزند که «محمد رضا »ناميده شد در دستان پدري مهربان و با ايمان و دامان پر مهر مادري فداکار و مومن پرورش يافت .او تا کلاس سوم دبستان در« ميمند فارس »بود .سپس با خانواده اش عازم «شيراز »شد و ادامه تحصيلات خويش را در آن شهر گذراند .از دوران کودکي متانت ،ادب و بزرگواري در وجودش موج مي زد .علي رغم سن و سال کمي که داشت فردي کاملا مطمئن ،متعهد ،خوش رفتار ،متواضع ،مهربان ،فداکار ،با انرژي و پر جنب و جوش بود .
دوران هنرستان را با موفقيت ،در خرداد 1355 پشت سر گذاشت و بدين طريق وارد مرحله جديدي از زندگي شد .
پس از اخذ ديپلم از هنرستان فني« شيراز» ،به خدمت مقدس سر بازي رفت و حدود يکسال و نيم از خدمتش را در شهر هاي «خرم آباد» ، «تبريز» و« شيراز» گذراند . در سالهاي انقلاب همراه با مردم مسلمان و به پيروي از رهبر بزرگ ومعمارانقلاب،حضرت امام خميني (ره) در تظاهرات و اعتصابات و حمله به مراکز فساد رژيم شاهنشاهي شرکت کرد و تا مرداد سال 1358 در مسجد آتشي هاي شيراز که کانون فعاليت حزب الله بود فعاليت مي نمود .چون قسمتي از عمر او در زمان حکومت طاغوت سپري شده بود و با همه وجود خود ظلم و ستم را درک کرده بود ، انقلاب را به عنوان يک فرصت استثنايي براي مبارزه با طاغوت تلقي مي کرد و با شور و نشاطي دو چندان در تمامي صحنه هاي آن شرکت مي جست و با کمال ميل از خطراتي که در اين مسير بود استقبال مي کرد . همزمان با پيروزي انقلاب به صف خدمتگذاران اسلام پيوست ،
پس از صدور فرمان تاريخي حضرت امام (ره) مبني بر تشکيل «جهاد سازندگي» در شب اول ماه مبارک رمضان سال 1358 هنگامي که از تريبون مسجد« آتشي هاي شيرا»ز اعلام مي شود که «سيستان و بلو چستان» براي سازندگي به نيرو نياز دارد ،ايشان همان لحظه اول ثبت نام مي کند و فرداي آن روز عازم آن ديار مي شود. بعد از چند روز اقامت در شهر «زاهدان»، بر اساس نياز راهي شهرستان «خاش» شد و با تمام مشکلات و کارشکني هايي که عناصر ضد انقلاب ايجاد مي کردند با همکاري تني چند از همرزمان جهادگر خويش ،سنگ بناي جهاد سازندگي شهرستان «خاش» را مي نهد و همانطور که امام عزيزمان خواسته بودند با کمترين امکانات شروع به کار مي کنند .
در سال 1359 در حالي که 22 بهار از عمر ش مي گذشت در شهرستان« خاش» که محل خدمتش بود به ساده ترين شکل ممکن ،يعني با شربت و شيريني و قرائت سوره صف ،با يکي از خواهران با ايماني که ساکن آن شهرستان و آموزگار بود ازدواج نمود و زندگي نويني را شروع کرد تا به اين طريق سنت پيامبر (ص) را به جاي آورد و دين خويش را کامل نمايد .از خاطرات اين دوران بايد گفت که با ساده ترين لباس و با وضغيتي که آثار کار و فعاليت در روستا و گرد و غبار خدمت در چهره اش مشهود بود پابه مجلس عقد مي گذارد . در طول زندگي مشترک خويش اگر فرصتي پيدا مي کرد .در کارهاي خانه و نگهداري بچه ها با کمال صميميت به همسرش کمک مي کرد .همواره به همسرش توصيه مي نمود که مبادا ،برخورد ما در زندگي طوري باشد ،که خداي نا کرده باعث بد آموزي براي بچه ها شود . به همين دليل بود که در طول ده سال و نيم که با همسرش زندگي مشترک داشت به هيچ نحو حرف نا شايست بر زبان خويش جاري نمي کرد و حتي زمانيکه به دلايلي عصباني مي شد ،همواره کلمه مقدس «لا ا له ا لاالله»را بر زبان جاري مي نمود .
براي فرزندانش احترام زيادي قائل بود و وقتي که خداوند به او در زندگي دختري عطا مي فرمايد ،اسم او را «فاطمه» مي گذارد و مي گويد که دختر مايه خير و بر کت در زندگي است و همواره سعي مي کرد تا در اجتماعاتي از قبيل نماز جماعت ،دعاي کميل و مراسم سوگواري سا لار شهيدان که باعث تقويت روح مي شدند به اتفاق فرزندانش شرکت نمايد تا از همان کودکي آنها را با فرهنگ اسلام آشنا سازد و در آينده نيز همچون خودش خدمتگذار اسلام و محرومين باشند .
حاج محمد رضا قدمي تا سال 1365 با نهايت تلاش و توان در خطه محروم «سيستان و بلو چستان» خدمت کرد و اين خدمت صادقانه او باعث شد تا به تشويق مسئولين شوراي هماهنگي «جهاد سازندگي»(سابق)دراين استان روانه تحصيل به شهر« شيراز» شود .در طول دوران تحصيل ،جديت تلاش ،پشتکار ،متانت و شخصيت او باعث شده بود تازمينه جذب او را در«جهادسازندگي »(سابق) استان« فارس» فراهم سازند .مسئولين اين استان که صداقت و پشتکار او را ديده بودند از او خواستند که پس از فراغت از تحصيل هم با ايشان همکاري نمايد اما با توجه به تاثير خدمت وي در منطقه« سيستان و بلو چستان» دعوت آنها را قبول نکرد و مانند يک سر باز فداکار روانه شهرستان «خاش» گرديد .گويي گمشده و مرادي داشت که تنها در« بلو چستان» يافت مي شد .وقتي که از او سوال مي شد که به چه کار بيشتر تمايل داريد ،براي تمام کارها و مسئوليت ها در هر رده اي که به او پيشنهاد مي شد اعلام آماده گي مي نمود .فقط مي خواست بداند که کجا مي تواند بهتر به وظيفه خويش عمل کند .در آن روز ها جهاد سازندگي شهرستان «خاش» ،وضعيت چندان خوبي نداشت .مسئول آن در حال تعويض بود .ضمنا در شهر در گيري مسلحانه بود .در واقع محيط براي افراد غير بومي مناسب نبود .در اين شرايط به او از سوي مسئول شوراي هماهنگي« جهاد سازندگي»(سابق) استان پيشنهاد مسئوليت جهادسازندگي(سابق) خاش داده شد که ايشان با کمال ميل اين مسئوليت را پذيرفت و با قوت وارد اين نهاد در« خاش» شد .اين روحيه او باعث شد تا مسئول شوراي هماهنگي« جهادسازندگي» (سابق)در استان« سيستان وبلوچستان» در جلسه معارفه ايشان با کمال اطمينان اعلام کند که ما امروز« قدمي» را در شهرستان« خاش» مي کاريم تا قدمهاي زيادي بدين طريق بر داشته شود و باعث رونق اين منطقه گردد .
شهادت ،تجلي شکوهمند عشق به خدا و ايمان به روز رستاخيز است و يکي از اين عاشقان پروردگار «محمد رضا» بود .
حضورتاثير گذار شهيد« قدمي» در شهر محروم ودور افتاده ي «خاش»وکارهاي بزرگ ومهمي که ايشان درحال انجام يا درصدد انجام آن بود، مي رفت تا شعرهاي انقلاب اسلامي را دراين نقطه از کشور به مرحله ي اجرا درآورد.دشمنان مردم وانقلاب که حضوراو وآباداني آن منطقه را مغاير با خواسته هاي پليد خود مي دانستند،تصميم بر ناودي او گرفتند.
در ماه مبارک رمضان دقيقا ساعت 5/3 بعد از ظهر 23/12/1369 که به نيت شرکت در جلسه هيئت ناظران انتخابات مجلس« خبرگان »که در فرمانداري شهرستان «خاش» بر پا شده بود ،از منزل خارج شد و سوار ماشين شد تا به طرف فرمانداري برود ،دو ماشين مسلح در حالي که سرنشينان آن سر و صورت خود را پوشيده بودند به طرف ايشان حرکت کردند و
را ه را بر ايشان سد نمودند .با ديدن اين صحنه شهيد قدمي که از نيت پليدشان با خبر بود ،ضمن با لا بردن شيشه ماشين سويچ ماشين را زير صندلي مي اندازد تا در صورت درگيري ،اشرار نتوانند ماشين جهاد را که در واقع جزء اموال بيت المال است بر بايند .از قضاياي امر چنين بر مي آمد که اشرار ،در ابتدا قصد اسارت و گرو گان نمودن ايشان را داشتند اما وقتي که با مقاومت ايشان مواجه مي شوند ،ضمن شکستن شيشه ماشين و با شليک چند گلو له ايشان را در حالي که روزه بود به شهادت مي رسانند و بعد از تير اندازي به طرف خانه هاي سازماني که در محل بود صحنه را ترک مي کنند .با شنيدن صداي شليک گلوله و صداي يا حسين که از شهيد« قدمي »بلند شده بود ،دختر سه ساله اش در منزل را باز مي کند و پدرش را در خون غلطان مي بيند و مادر را از ماجرا با خبر مي سازد .آري از اولين کساني که بر سر پيکر شهيد بزرگوار حاضر شدند اعضاء خانواده شان بود .اين صحنه آنقدر درد آور بود که حتي ساعت 5/5 صبح روز بعد که همکاران براي شرکت در انتخابات مجلس «خبرگان» از خانه بيرون مي شوند مي بينند که در آن صبح زمستاني دختر معصوم سه ساله شهيد با پاي برهنه و تنها ،دقيقا روي همان قسمتي از زمين که خون پدر بزرگوارش ريخته بود با پاي برهنه قدم مي زند .وقتي که خبر شهادتش در منطقه پيچيد مردم شهر و روستا بر مظلو ميت اين شهيد بزرگوار گريستند و عاملان استکبار جهاني را که چنين جنايتي را مرتکب شده بودند نفرين مي کردند .
شهادت او آنچنان اثري از خود به جاي گذاشت که در روز تشييع جنازه اش شهر «خاش» غرق ماتم شده بود. همه مردم شهر اعم از شيعه و سني در تشييع جنازه شرکت کردند .خيلي کم پيش مي آمد که چنين صحنه اي را در شهر« خاش »شاهد باشيم .اين مسئله براي همه باعث شگفتي شده بود .
قطعا شهادت مردان خدا نيز چنين تشييع جنازه اي زيبنده است .او مردي بود که اکثر مردم منطقه او را مي شناختند و رفتار و بر خورد و خدمات شايسته او باعث شده بود تا در قلب آنها جاي گيرد .پس از تشييع جنازه در شهر «خاش» ،پيکر مطهر اين عزيز در شهر «زاهدان» و در نهايت در شهر و ديارش «ميمند» فارس با شکوهي خاص بر روي دستان مردم شهيد پرور آن منطقه تشييع شد و پس از آن در دارالترجمه شيراز، همان مکاني که در وصيت نامه خويش ذکر کرده بود به خاک سپرده شد .
منبع:رجعت سبز،نوشته ي علي محمد مودي،نشر کنگره ي بزرگداشت سرداران وشهداي سيستان وبلوچستان-1377




وصيت نامه
وصيتنامه شهيد در زمان جنگ
بسم الله الرحمن الرحيم
بنام خداوند بخشنده مهربان
ان الله اشتري من المومنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداعليه حقا في التوريه والانجيل و القران و من اوفي بعهده من الله فاستبشرو ا ببيعکم الذي بايعتم به ذالک هوالفوز العظيم . آيه 110 سوره مبارکه توبه
(همانا خداوند خريده است از مومنان جانها و مالهاي ايشان را با آنکه باشد از براي ايشان بهشت .جنگ کنند در راه خدا پس بکشند و کشته شوند ،وعده اين است بر حق در تورات و انجيل و قرآن و کيست وفادار تر به عهد خود از خدا. پس شاد باشيد به سوداگري که سودا نموده ايد و اين است آن رستگاري بزرگ )
با سلام و درود به پيامبر اسلام حضرت محمد (ص) و امام زمان (عج) و نايب بر حقش امام خميني اين نجات دهنده مردم مسلمان جهان و ايران و نور چشم مسلمانان و مستضعفان زير ستم و زجر کشيده جهان که با اين رهبري پيامبر گونه خود و نهضتي که به حول و قوه الهي و نشات گرفته از احکام قرآن و اسلام و با خط مشي که از پيغمبر (ص) و ائمه گرفته است تمام ابر جنايت ها و ظالمان جهان را به لرزه در آورده . انشا الله هر چه سريعتر پرچم پر افتخار اسلام بر فراز قله اي سراسر جهان به اهتزاز در آيد و زمينه براي ظهور امام زمان (عج) فراهم شود و قانون حق و عدالت در جهان پياده شود . با سلام به ارواح پاک شهداي اسلام از صدر تا به امروز که در کربلاي ايران به فيض شهادت مي رسند و با سلام به رزمندگان اسلام و اين ملت قهرمان و شهيد پرور ايران .مسئله اي که بايد متذکر شوم ، انقلاب اسلامي از الطاف الهي بود که در سرزمين مقدس و لاله گون به نام ايران شروع شده و بعد از اين حرکت بود که مردم مسلمان ايران از زير ظلم و ستم رژيم منحوس پهلوي بيرون آمده و از آن لجن زاري که خط دهنده اش ابر قدرتها و استعمار گران مخصوصا آمريکاي جنايتکار بود نجات پيداکرد و در خط صحيح اسلام و قرآن قرار گرفته . باور کنيد که چون ملت ايران عملا در اين انقلاب سهيم هستند عظمت و واقعيت کلي آن را درک نکرده و اگر سري به خارج از کشور بزنيم ،اين حرکت تو فنده اي که در سراسر جهان فرا گرفته به عينه مي بينيم که چگونه مظلو مين و مستضعفين بر عليه ظالمان و مستکبران قيام کرده و مي کنند .
پس بنابراين قدر اين رهبر و اين انقلاب را بدانيد و چون ما به روز قيامت معتقديم و خداوند هم در قرآن مجيد نويد داده که من مشتري و خريدار جان و مال افراد مومن و صالح و با ايمان هستم و ما امانتي هستيم از طرف خداي بزرگ به دست پدران و مادران .پس خوشا به حال پدران و مادراني که اين امانت را به نحو احسن به صاحب اصلي خود بر گرداندند ،و اين نيست غير از اينکه جامعه مفاهيم و مطالب قرآن مجيد را درک نمايند که خوشبختانه اين مورد کم بيش براي مردم شهيد پرور و مسلمان ايران جا افتاده است .

سخني چند با خانواده ام :
پدر و مادر عزيزم ،مي دانم روزي که خداوند به من توفيق داد به جبهه بيايم اشک در چشمانتان حلقه زده بود ولي خودتان را کنترل کرديد و من هم مي دانم که بيشتر عمرم باعث ناراحتي شما بوده ام ولي مگر ما خودمان را مسلمان نمي خوانيم ،پس اگر مسلمان هستيم ،هر مسلماني وظيفه اي دارد و اين مربوط به چند سال بعد از انقلاب اسلامي نيست .از زمان پيغمبر اسلام (ص) و ائمه اطهار تا به امروز که ما خودمان را پيرو قرآن و پيغمبران و ائمه مي دانيم و تا زماني که مکتب و دين اسلام و قرآن در خطر است آرامش و راحتي نبايد داشته باشيم . بايد اين قدر مبارزه کنيم و با خون درخت اسلام را آبياري کنيم تا قدرتي غير از قدرت خدا در جهان نباشد .به قول امام عزيزمان خميني بت شکن تا بانگ «لا اله الاالله و محمدرسول الله» در تمام جهان طنين نيفکند مبارزه هست .پس بنابر اين فرزند شما هم مانند جوانان ديگر اين مرزو بوم که شايد خانواده اي تا هفت شهيد کمتر و يا بيشتر داشته باشد ،بايد در اين امر تلاش کند .من بارها خداي بزرگ را سپاس گفته ام که در خانواده اي متوسط به دنيا آمده ام و از اول با سختي و رنج آشنا شده ام و به خصوص بعد از پيروزي انقلاب خدا به من توفيق داده که راه اصلي را پيدا کنم و در ارگان مقدسي بنام جهاد سازندگي مشغول کار شوم و تا حد توان براي رضاي خدا و خدمت به مردم محروم و مستضعف قدم بر دارم .اميد است که هر چه سريعتر رزمندگان اسلام با پيروزي نهايي را ه کربلاي عزيز را براي مردم ايران باز نمايند و همه براي زيارت قبر امام حسين (ع) حرکت کنند .در ضمن اگر خداوند به من توفيق شهادت بدهد مبادا که زياد ناراحت شويد يا اينکه از جمهوري اسلامي توقعات بيش از حد داشته باشيد. به هيچ وجه به خاطر اينکه شهيد داده ايد وجهي يا امکاناتي نگيريد. چون شما فرزندتان را براي رضاي خدا و دفاع از اسلام داده ايد .
به تمام اقوام و خويشان و دوستان سلام برسانيد. از آنها بخواهيد اگر بدي و ناراحتي از من ديده اند مرا حلال کنند و به آنهايي که هنوز هم از واقعيت انقلاب و رهبري امام عزيزمان را درک نکرده اند ،بگوييد اين انقلاب چون بر اساس قانون خدا و قرآن و اسلام است و حق مي باشد، پيروز است .حال چه بخواهيد و چه نخواهيد ،پس چه بهتر که خودتان را با حرکت انقلابي وفق دهيد ،انشا الله خدا از شما راضي باشد .

به دايي غلام سفارش مي کنم که در خواندن نماز کوتاهي نکند چون ما هر چه داريم از همين عبادتها و راز و نياز کردن با خدا داريم ،پس از مدتي نتيجه مطلوب آن را درک مي کني .
و اما خواهرعزيزم؛ بارها دعا گوي تو بوده ام که خودت راه درست و آنچه رضاي خدا در آن است تشخيص داده اي ،اميد وارم در آينده هم به همين صورت اين راه را ادامه دهي .خواهشي که دارم آينده زندگيت را هم طوري انتخاب کن که تمام حرکات و اعمالت با توجه به رضاي خدا باشد .فردي که به عنوان همسر انتخاب مي کني فردي باشد دلسوز به اسلام و قرآن در خط امام و تلاش و کارش براي محرومين و مستضعفين باشد .البته مي دانم خودت اين را درک کرده اي .حجابت را حفظ کن چون شما خواهران مسلمان ايران رهرو راه فاطمه زهرا (س) هستيد .
و اما خواهر ديگرم :هميشه شکر گزار از خداي بزرگ باش .مبادا فشار زندگي شما را از ياد خدا و رابطه زنا شويي و تربيت صحيح اسلامي فرزندانتان باز دارد .چون زندگي به هر صورت مي گذرد. پس چه بهتر همه کار و زندگي را بر اساس رضاي خدا انجام دهيد .
برادرعزيزم حسين جان :تو بايد شب و روز شکر گذار خدا باشي که در اين موقع از زمان قرار گرفته اي که جو آن براي تربيت صحيح اسلامي و خدا گونه شدن آماده است .پس مبادا غافل شوي .من بارها افسوس مي خورم که چرا چند سال از عمرم در زمان رژيم منحوس پهلوي تلف شد و با ايمان ضعيفي که داشتم هيچ به فکر نبودم که رژيم ،جو ضد خدايي و اسلامي به وجود آورده و خوشا به حال آن جواناني که قبل از انقلاب حرکت اسلامي رهبر خود امام خميني را درک کردند و چه بسا که اکثر آنها الان به فيض شهادت رسيدند .ولي باز هم ناشکر نبودم و بعد از پيروزي انقلاب تا حد توان توانستم خود را نجات دهم. ولي تو ديگر نبايد بهانه اي داشته باشي ،جامعه به افرادي مومن ،با خدا و فداکار احتياج دارد . /8/4 /1362 محمد رضا قدمي

وصيت نامه ي دوم
به نام خدا

خدا آن مومناني را که در صف جهاد کافران مانند سد آهنين همدست و پايدارند بسيار دوست دارد .آيه 3 سوره مبارکه صف
همسر مهربان و خوبم
اول اينکه يکي از آيات مبارک سوره صف مهريه حضرت فاطمه (س) مي باشد .پس بنابر اين بر اساس آيه فوق بايد بر عليه کافران اسلام و قرآن مبارزه کرد. اين سوره مبارکه ،مسئوليت سنگيني بر دوش ما دو نفر گذاشته و بايد به مطالب آنکه مي فرمايد :هميشه بايد در صف جهاد کافران مقاوم بود تا موجب رضاي باري تعالي قرار گيرد .جامه ي عمل بپوشيم .در ثاني اميد وارم که خداوند به شما اجر و خير عطا فرمايد، چون تو مشوق من بودي و زماني که از کار خسته مي شدم با صحبتهاي خودت مرا دلگرم مي کردي و مي گفتي کار براي رضاي خدا خستگي ندارد. بعد از دو سال که از جنگ تحميلي مي گذرد و خدا به من توفيق داد که پا به اين سرزمين مقدس يعني جبهه که هر قدمش با خون جواني رنگين شده و از چنگال کافران و مزدوران عراقي بيرون کشيده شده بگذارم ،نه تنها مخالفت نکردي حتي با بر خوردت آمدن مرا به جبهه تاييد مي کردي و مي دانم که خيلي برايت مشکل بود. به هر حال دين اسلام و خدا و قرآن را بايد ياري نمود چون يک وظيفه است و اين امام عزيز که به اسلام حرکتي تازه بخشيد را نبايد تنها گذاشت. در ضمن اگر باز هم خدا به من گناهکار لطف نمود و شهيد شدم، مبادا ناراحتي به خود راه دهي ،ياد بياور خانواده امام حسين (ع) که بعد از شهادت امام ،يزيد لعنتي چه رفتاري با آنها نمود و آنها در برابر شکنجه و ناراحتي ها مقاومت مي کردند .از تو مي خواهم که در نماز ها و دعايت براي من طلب مغفرت و آمرزش نمايي .چون همانطور که برايت گفته ام قبل از انقلاب مرتکب گناهان بزرگي شده ام که اميدوارم خدا مرا ببخشد .سعي کن حتي المقدور در مجالس مذهبي و دعا شرکت کني چون همين مسجد و دعا و خواندن قرآن و نماز جمعه ها است که به وسيله آن دين و مذهب ما بيمه مي شود .از تو مي خواهم از ميثم خوب نگهداري کني يعني او را طوري تربيت کن که از همان کوچکي با خدايش ،قرآن و پيامبرش و ائمه و رهبر انقلاب آشنا شود و به اين صورت باشد که خودش آينده خودش را بر اساس حرکت اسلامي انتخاب کند .بايد طوري شود که فردي کار ساز و موثر براي اسلام و مستضعفين باشد . ان شا الله مردي دلير و خوب براي ياري اسلام و دين و قرآن ببار آيد ،مانند ميثم تمار که با تمام سختي و شکنجه يار با وفايي براي حضرت علي (ع) بود و اگر فرزند دومي هم خدا عطا فرمود او را بر اساس رضاي خدا تربيت کن . مقداري بدهي و طلب داشتم که مي دانم در جريان هستي ولي به عنوان تذکر نوشته ام و به خودت واگذار مي کنم هر چه که صلاح خدا و سعادت خودت در آن است بکن ولي خانواده ام را فراموش نکن ،چون آنها به تو خيلي علاقه دارند که اين هم از خوبي خودت است .بعضي مطالب را که در رابطه با پدر و مادرم نوشتم به تو مربوط مي شود توجه داشته باش. من براي رضاي خدا به ميدان قدم به اين ميدان گذاشته ام ،اگر صلاح مي داني موتور را بفروش و پولش را به حساب جبهه بريز ،سندش در جهاد خاش مي باشد .از طرف من از کليه قوم و خويشان و دوستانت به خصوص پدر بزرگوار و عمه هايت عذر خواهي کن ،مي دانم که داماد خوبي نبودم .ان شا الله که مرا حلال نمايند .
والسلام
با آرزوي طول عمر براي امام عزيز و پيروزي نهايي رزمندگان اسلام و نابودي لشکريان کفر محمد رضا قدمي




خاطرات
محسن اميريان:
در طول مدتي که ايشان مسئوليت جهاد سازندگي شهرستان خاش را داشتند همواره سه ويژه گي در ايشان بارز بود .
- عشق و علاقه به جهاد و خدمت در بلو چستان
- تلاش وافر و خستگي ناپذير
- شجاعت ،استواري
در خيلي از کارها ،همواره پيش قدم بود .در زمانيکه ،به يکي از اشرار منطقه ،دولت امان نامه داده بود و طبق مصوبه به شوراي تامين استان ،مي بايست که وسايل طايفه آنها از مرز به خاش حمل شود .ايشان تحت هيچ شرايطي حاضر به همکاري در اين کار نشد و حتي زماني که از سوي مسئول شوراي هماهنگي جهاد وقت استان با ايشان تماس گرفته مي شود که اين دستور مقامات است و بايد وسايل آنها را حمل نماييم ،مي گويد :
من با امکانات و ماشين آلات جهاد ،اجازه نخواهم داد وسايل افرادي که دستشان به خون جوانان اين کشور آلوده است حمل گردد و بسيار در اين راستا مقاومت کرد .اما زماني که بر اثر فشار مقامات امنيتي مجبور به همکاري شد .اين جمله را نقل کرد ،که براي حفظ حرمت جهاد بايد کليه علائم و نشانه هاي جهاد را روي ماشين هايي که در حمل اين وسايل نقش دارند پاک نمود و بعد از اين اقدام هيچ وقت حاضر به مذاکره و ديدار با آنها نگرديد .اين حرکت او باعث شده بود تا خشم اشرار منطقه بر افروخته شود .
چندين بار از سوي آنها تهديد شد و حتي زمانيکه از طرف همکاران به وي توصيه مي شود که چون همواره دير وقت از روستا بر مي گرديد ،حتي الامکان مسلح باشيد چون با اين وضيعت نا امن شهرستان خاش ممکن است که اشرار منطقه ،به جان شما سوء قصد کنند و شما را به شهادت برسانند .اما همواره ايشان مي گفت :منتظر اين چنين زماني هستم و عليرغم اينکه بر ايشان مقدور بود مسلح باشند ولي هيچ وقت به اين کار راضي نشدند .

محمدحسن دهمرده:
آري ،او عاشق اسلام و فرزند صالح انقلاب بود و علاقه شديدي به حضرت امام (ره) و حضرت آيت الله خامنه اي رهبر معظم انقلاب داشتند .به پيروي از ايشان کار را عبادت و محيط آن را مقدس مي دانست .در قداست کار ،خود سهمي بزرگ داشت .مراسم صبحگاه جهاد خاش که يادگار اين شهيد بزرگوار است خود حکايت از اين مسئله دارد در اين مراسم روحاني که هر روز در محوطه ساختمان جهاد خاش اجرا مي شد همه همکاران در يک محل جمع مي شدند و در حضورشان و به مدت 5تا 10 دقيقه آياتي چند از کلام الله مجيد تلاوت مي شد و پس از آن همه با هم و يک صدا دعاي هميشگي ياران انقلاب را مي خواندند و سپس با روحيه اي مناسب و همچنين آمادگي کامل کار روزانه شان را شروع مي کردند .محتواي دعاي مذکور به شرح ذيل است .
خدايا ،خدايا ،تا انقلاب مهدي از نهضت خميني محفظت بفرما .
خامنه اي رهبر به لطف خود نگه دار ،آمين يا رب العالمين

رضاقلي نجفي:
از آنجائيکه او خود نيز درد محروميت را کشيده و در خانواده اي مستضعف و مذهبي پرورش يافته بود ،در دوران عمر خويش سعي کرد تا يار و ياور محرومان باشد .او واقعا براي خدمت کردن به مردم محروم منطقه زمان و مکان نمي شناخت .در هر لحظه و در هر مکاني که صلاح مي ديد .به مردم خدمت مي کرد و آنچه که در توان داشت در طبق اخلاص نهاده بود .
بسياري از او قات که جهت انجام خدمت و نظارت کارها به روستاها مي رفت .تا دير وقت در منطقه بود و شب هنگام ،گرسنه به خانه بر مي گشت . وقتي از او مي پرسيدند که چرا از صبح تا کنون چيزي نخورده اي؟ مي گفت :صلاح نيست مزاحم روستاييان بشوم و يا وقتي که همسرش رو به او مي گفت ما هم در زندگي حقي داريم اگر ممکن است کمتر در گير کار باش .در جواب مي گفت :من براي خدمت به اين استان آمده ام و اگر افرادي مثل من اين کارها را انجام ندهند، پس چه کسي بايد اين کارها را انجام دهد .در برابر ساعت کاري که کار مي کنم حقوق مي گيرم .مقداري هم بايد براي رضاي خدا کار کنم،اجر شما را هم خدا مي دهد .اگر شما روستاييان محروم را ببينيد خودتان حق مي دهيد که براي بهتر شدن وضعيت زندگي آنها ،همه ي 24 ساعت را بايد تلاش کرد .
بيشتر فعاليت هاي عمراني که در روستاهاي شهرستان خاش صورت گرفته است مديون خدمات شهيد مظلوم قدمي است .هنوز هر وقت که به شهرستان خاش مي رويم .روستاييان منطقه ياد شهيد قدمي را در اذهان دارند و از خصلتهاي او که برايشان الگو بود ،همواره سخن به ميان مي آورند .
آنان جهادگراني چون شهيد قدمي را پيام رسانان انقلاب مي دانند و مي گويند که سالهاي سال در اين منطقه رفت و آمدي نبود ولي اين جهادگران آمدند و در اينجا با تلاش و کوشش شان انقلاب را به ما معرفي کردند .

حسين قائني:
با مردم بر خوردي خوب و صادقانه داشت و با آنها همانند يک برادر رفتار مي کرد .توجه اش به روستاييان منطقه آنقدر بود که جلوي پايشان مي ايستاد و اگر کاري داشتند تا جايي که از دستش بر مي آمد در حق آنها کوتاهي نمي کرد .حرفش اين بود که لذت خدمت دراين منطقه (سيستان و بلو چستان )را در جاي ديگر نمي بينم .

غلامحسين صمدزاده:
ايمان و اعتقاد او به اسلام و خداوند عين اليقين رسيده بود . از هيچ قدرتي به جز خدا هراسي به دل راه نمي داد .هيچ وقت تبسم نمي کرد. مگر اينکه رضاي خدا را در آن مي ديد .

حجت الاسلام صابري:
به نماز که ستون دين است اهميت زيادي مي داد .نماز يوميه اش را هميشه در اول وقت مي خواند و حتي الامکان سعي مي کرد که آن را با جماعت اداء نمايد .

رضاقلي نجفي:
در هر جا که بود ،چه در محيط کار و چه در محيط اجتماع، با شنيدن صداي اذان به هر نحوي که بود خود را به نزديک ترين مسجد جهت اقامه نماز مي رساند .اين خصوصيت در او آنقدر بارز بود که حتي همکاران او را در اين زمينه به عنوان الگوي خود قبول داشتند .افتخارش اين بود که محيط کارش محيطي است که اکثر همکارانش در صف نماز جماعت شرکت مي کنند .

حجت الاسلام اعرابي:
شهيد حاج محمد رضا قدمي سراسر زندگي اش را با اخلاص گذراند .عليرغم اينکه مسئول جهاد بود و امکانات زيادي در اختيار داشت ،از آن استفاده شخصي نمي کرد .حساسيت زيادي روي مصرف اموال و اعتبارات دولتي داشت و در درجه اول خود اين نکته را به شدت رعايت مي کرد و نسبت به استفاده شخصي ديگران از امکانات بيت المال حساسيت با لايي داشت .همواره بخشنامه ها و مسائل مالي را به شدت کنترل مي کرد .
روز اولي که به شهرستان خاش آمده بود .يکصد و پنجاه هزار تومان پس انداز داشت و به همکاران مي گفت :اگر شما ماشين فروشي سراغ داريد به من آدرس دهيد چون مي خواهم با اين پول يک ماشين بخرم تا از ماشين جهاد استفاده نکنم . اين حرف را با رها مطرح مي کرد .گويي از اينکه استفاده از ماشين جهاد را به او داده بودند نا راحت بود و نمي خواست که از آن استفاده کند .
با اينکه همسرش هم کار مند آموزش و پرورش بود بعد از چند سالي که از اين ماجرا مي گذرد در زمان شهادت باز فقط همين مبلغ يکصد و پنجاه هزار تو مان در حسابش موجود بود .
در ايام تابستان خانواده اش را به شهرستان شيراز مي فرستاد تا وقت زياد تري را براي کار کردن و انجام تعهدات در مقابل مردم منطقه داشته باشد .در شرايطي که همکاران مهاجر از غذاي خوابگاه جهاد استفاده مي کردند اما ايشان هيچ وقت راضي به اين کار نمي شد .او حتي ا لامکان در روز يک وعده غذاي گرم مي خورد و اغلب اوقات او نان پنير و سبزي و تخم مرغ مي خورد .

غلامحسين صمدزاده:
خدمت در جهاد را بسيار دوست مي داشت .وقتي که به ايشان پيشنهاد فرمانداري يکي از شهرستان هاي استان را دادند .فرمود :دلم مي خواهد در جهاد بميرم .همکاران به او به شوخي مي گفتند :حاجي پير شدي .هر کجا که باشي خواهي مرد .در جواب مي گفت :اگر خدا بخواهد ،نمي گذارد که پير شوم .
وقتي صحبت از انتقالي مي شد مي گفت :عجله نکنيد من در يکي از همين روز ها منتقل مي شوم و در حين تبسم دستش را به علامت افقي (تابوت ) حرکت مي داد که اينجوري .
بارها و بارها از ساعت 8 شب به بعد به ماموريت در دهستانها مي رفت .او گر چه پر کار و هميشه در جهاد بود اما هيچ وقت براي خودش اضافه کاري رد نمي کرد .فرزندان شهيد بار ها 3 الي 4 روز او را نمي ديدند .چراکه صبح خيلي زود به سر کار مي رفت و شب خيلي دير وقت به خانه بر مي گشت .
دختر معصومش که در زمان شهادت از اولين کساني بود که بر سر جنازه پدر حضور داشت .هميشه تشنه ديدار پدر بود .پدري که اگر چه هر شب در خانه بود .ولي بچه ها چند روزي او را نمي ديدند ،هنگامي که به هم مي رسيدند عاشقانه به آغوش پدر پرواز مي کردند .

حجت الاسلام سيد حسن مجد محمدي:
عشق به محافل قرآني ،همواره در دل شهيد قدمي موج مي زد .خانواده ،آشنايان و دوستاني که از نزديک او را مي شناختند ،در اکثر مصاحبه ها به اين ويژه گي او اشاره کرده اند .اغلب او قات بيکاري خود را به تلاوت قرآن و نهج البلاغه اختصاص مي داد .

همسر شهيد:
هميشه مي گفت:قبل از انقلاب خيلي از قرآن فاصله داشتيم ولي حا لا مي فهميم که چه چيز گرانبهايي در دست ما بوده ولي قدر آن را ندانستيم و اکنون که اين زمينه هموار است ،مي خواهم از اين موقعيت استفاده کنم .حتي در زمان مسافرت نيز به تلاوت قرآن و نهج البلاغه مي پرداخت .

خدابخش نارويي:
براي اين که همکارانش هم از اين منبع فيض محروم نباشند ،کلاسهاي قرآن را به نحوي بر نامه ريزي مي نمود که هر شب در خانه يکي از آنها بر گزار شود .تا هم مودت و دوستي بين همکاران مستحکم تر شود و هم اينکه با فرهنگ قرآن بيشتر آشنا شود .

حجت الاسلام سيدمحمد حسن مجد محمدي:
هر کجا که روضه و ذکر مصيبتي از معصومين (ع) بود ،با علااقه وافر ،در آن شرکت مي کرد .در منطقه خاش ،براي اينکه حسينيه اي بر پا شود .و شيفتگان مکتب اسلام و امام حسين (ع) بتوانند ،بيشتر در آن مکان حضور به هم برسانند و همچنين در ايام عاشورا براي احياي بر نامه هاي شهداي کربلا و مراسم مذهبي همواره تلاشي فراوان مي کرد و به آن عشق مي ورزيد .

اصغرهدايت نژاد:
هر کس که شهيد قدمي را مي شناسد و از شخصيت و خلق و خوي او با خبر باشد، مي داند که زمزمه هاي کلام يا حسين او ،هميشه سر زبانش بود و به تلاش و حرکت او معنا مي داد .

همسرشهيد:
آنقدر غرق کار و خدمت به محرومين بود که کمتر اوقات فراغت داشت .اگر فرصتي پيش مي آمد به ديدن پدر و مادر ،بستگان و همکاران مي رفت وقسمتي از وقت خود را صرف مصاحبت با بچه هايش مي نمود .به مطالعه کتب مذهبي مي پرداخت .حتي براي اينکه دوستي خويش را به همکاران ثابت کند در بر نامه هاي ورزشي آنها از قبيل مسابقات فوتبال و صعود به قله تفتان شرکت مي کرد .او براي کوهنوردي فرزندان خردسال خويش را هم با خود مي برد .

حجت الاسلام صابري:
همکاران شهيد قدمي در باره او قات فراغت او اينگونه نقل مي کنند :در يک روز که به اتفاق شهيد و همکاران بهسازي جهاد به منطقه تفتان مي رفتيم .منطقه وضعيت نابساماني داشت و رودخانه هاي آن طغيان کرده بود .در اين وضعيت با توجه به اينکه خطر طعمه سيل شدن هم بود .شهيد قدمي از ماشين پياده شد و پاچه هاي شلوارش را با لازد و داخل رود خانه شد تا ببيند که عمق آب چقدر است و وضعيت بستر رود خانه چگونه است .وقتي که به او مي گفتيم حاجي با ماشين از رود خانه عبور مي کنيم، مي گفت :اين کار درست نيست .اين ماشين از اموال بيت المال است که در دست ما امانت است .بنابر اين بايد از آن خوب نگهداري کرد .

يکي از خصوصيات باارزش ديگر آن بزرگوار که اکثر همکارانش به آن اشاره داشته اند ،اين بود که اگر مي خواست فردي را ارشاد و راهنمايي کند و يا از کار اشتباهي که کرده بود بر حذردارد دارد ،با اعمال خود الگوي او مي شد و يا در حين رفت و آمدهايي که به منزل آن فرد داشت ويادر حين ماموريتهايي مي آمد ،موضوع را به نحو سازنده اي با او در ميان مي گذاشت .
در جهت ارشاد و هدايت کارکنان زير مجموعه اش ،روش مطلوبي داشت . در حين رفت و آمد هايي که به منزل آن فرد داشت و يا در حين ماموريتهايي که پيش مي آمد ،موضوع را به نحو سازنده اي با او در ميان مي گذاشت .
در جهت ارشاد و هدايت کارکنان زير مجموعه اش ،روش مطلوبي داشت . هر وقت همکاري نياز به تذکر داشت آن فرد را سوار ماشين خودش مي نمود و به بهانه باز ديد از پروژه ها با خودش مي برد و در بين راه به او موضوع را تذکر مي داد و هدايتش مي نمود . اين کارش آنقدر موثر واقع مي شد که آن فرد بعد از تذکر ايشان اصلا اشتباهات گذشت را تکرار نمي کرد .

فرزند شهيد:
در زندگي فردي حسابگر و دقيق بود و تمام کار هايش بر نامه ريزي شده بود .براي زندگي اش سال مالي داشت و در پرداخت خمس و رد کردن حق سادات آنقدر دقيق بود که چيزي را از قلم نمي انداخت .نه تنها خود به اين امر مبادرت مي ورزيد بلکه ديگران را هم به انجام اين وظيفه ديني تشويق مي کرد .اگر جايي به مهماني دعوت مي شد و مي دانست که صاحب خانه اهل پرداخت خمس نيست مقدارغذايي که در آن مهماني صرف مي نمود حساب مي کرد و خمس آن را مي پرداخت .اگر مستمندي درب منزل را مي زد در صورتي که سفره پهن بود او را به سر سفره خويش دعوت مي کرد و غذايش را با او صرف مي نمود .

غلامحسين صمد زاده:
او فردي مدير و مدبر بود ،در کار براي خود هدف داشت .منطقه خدمتش را به خوبي مي شناخت و بر اساس واقعيت و در راستاي تحقق هدف که همان محروميت زدايي بود بر نامه ريزي مي نمود و بر اساس آن عمل مي کرد .سختي هاي راه را به راحتي تحمل مي کرد .مديريت او مبتني بر مديريت مشارکتي بود .نظر همکارانش را در کار ها جويا مي شد .به همکاران در کار اعتقاد داشت .بيشتر از يک کارشناس در محل اجراي پروژه ها تاثير سازنده مي گذاشت .در جلسات شوراي اداري شهرستان و غيره صداقت و شهامت ايشان ،زبانزد خاص و عام بود .ابتدا خيلي ها گمان مي کردند .که توان ايشان در کار مقطعي است ولي بر همگان ثابت شد که تازمان شهادت حتي يک لحظه دست از هدف خود بر نداشته است .هيچوقت مصالح و واقعيت ها را فداي منافع خود يا خواسته هاي ديگران نمي کرد .در کار خيلي جدي بود وبدون هيچگونه ملاحظه اي در برابر بعضي از خواسته هاي همکاران ،نه مي گفت .با اين همه ،صداقت و قاطعيت ايشان که به خاطر خدا بود ،باعث شده بود تا همه از صميم قلب به ايشان علا قمند باشند .

 

 

 

آثارمنتشر شده درباره ي شهيد
خوش مي روي شهيد که در گامهاي تو
بس آفتاب شعله بر آفاق مي زند
خوش مي روي که رايحه آشناي تو
مضراب نور بر دل عشاق مي زند
خوش مي روي که لحظه شيرين انفجار
در عمق ژرف و خامش انديشه هاي ما
با گام استوار تو اي بيکرانه مرد
آتشفشان حادثه شد در کرانه ها
خوش مي روي که مطلع آتشفشان صبح
روشنسراي ساکت و آرام آفتاب
صد جامعه را دريد و صد سينه چاک کرد
در سوگ سرخت اي همه فرياد و التهاب
اي بيکرانه وسعت انديشه هاي تو
کي مي توان به لفظ و معنا ترا ستود
با وزن شعر و قالب تصويرهاي تنگ
آخر چگونه شعر تورا توان سرود
آندم که دست قاتل يغما گر زمان
پيمانه هاي صبر و تحمل شکسته بود
بر شاخه هاي سبز و شکوفاي زندگي
بوم سياه مرگ و مصيبت نشسته بود

آن لحظه که قامت استوارت اي عزيز
دست زمان به حنجره خاک مي نهاد
سيل سرشک ديده صد رهنورد پير
برقع ز روي چهره اندوه مي گشاد .
عبد الجبار کا کائي



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان سيستان و بلوچستان ,
برچسب ها : قدمي , محمدرضا ,
بازدید : 291
[ 1392/05/07 ] [ 1392/05/07 ] [ هومن آذریان ]
.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 1,124 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,710,225 نفر
بازدید این ماه : 1,868 نفر
بازدید ماه قبل : 4,408 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک