فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

بيائيد همگي يک بار ديگر هم، پاي شيرمرداني بنشينيم که رفتند و با رفتنشان رسم پايداري و جانفشاني به ما آموختند. آنها با رفتنشان شهادت را امضا کردند و با عروجشان به ما خاکيان فهماندند که همسفر نور بودن همت مي خواهد. بياييد بر پاهاي زنجير شده مان رنگ رهايي بزنيم و چون لاله هاي خفته در کوير سرخ شويم. بياييد بگذاريم باران ببارد و قطرات اشکمان بر بيابان خشکيده دلمان بماند و سيلي از سر جنون و دلدادگي جاري گرداند و نسيم بهاري وزيده و به دل هاي خسته جاني دوباره بخشد. بياييد به ياد شهدا باشيم و دلهايمان را عاشورايي کنيم و نگذاريم يزيد نفسمان بر حسين قلبمان پيروزشود، چرا که با ياد شهدا هر خسته دلي آرام مي گيرد و آرامش مي يابد. همان ها که همسفر خورشيد گشته و نور بودند.

در يکي از روزهاي سال 1343 در خانه اي محقر و باصفا و خانواده اي با تقوي کودکي چشم به جهان دوخت که نامش را محمدرضا گذاشتند. اين کودک نو رسيده روز به روز با احکام و مسائل اسلامي توسط پدر و مادر خود آشناتر مي شد و براي آغاز زندگي نوجواني آماده تر مي گشت.
در کودکي با شرکت در مکتب خانه روح متعالي خود را با قرآن جلي داد و به فراگيري قرآن و روش بهره برداري آن پرداخت. داراي استعداد خوب و اخلاق پسنديده بود و آن چه را لازم بود فرا مي گرفت.
در سن 6 سالگي براي تحصيل به دبستان رفت و به فراگيري علم و دانش مشغول شد و تمام مراحل تحصيل خود را با پشتکار و جديت فراوان پشت سر نهاد.
در دوران دبيرستان بود که حرکت شکوهمند انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني (ره)به اوج خود رسيد، وي چون ساير فرزندان اين خطه کويري در اکثر محافل و مجالس انقلابي حضور مي يافت و در راه پيمايي ها نقش فعالي داشت.
پس از پيروزي انقلاب و آغاز جنگ تحميلي در صف خداجويان بسيجي قرار گرفت و با پايه گذاري پايگاه مقاومت در محل خود، بسيجي وار به انقلاب خدمت نمود .
چون ماندن در شهر را جايز نمي دانست به منطقه کردستان رفت تا وظيفه خود را در جايي ديگر به عرصه ظهور نشاند. سپس به منطقه گيلانغرب رفت و در عمليات مطلع الفجر شرکت نمود و مجروح شد. پس از بهبودي نيز دوباره سراسيمه به جبهه شتافت و در علميات رمضان و محرم به عنوان فرمانده گروهان به هدايت و فرماندهي نيروهاي سپاه اسلام مشغول شد. علاقه زيادي به تحصيل داشت. در سال هاي پر حماسه دفاع مقدس هزمان با شرکت در آزمون سراسري در رشته مهندسي دانشگاه صنعتي شريف پذيرفته شد، ولي باز هم عشق به شهادت و تکليف الهي او را واداشت تا تحصيل را رها نموده و در عمليات والفجر مقدماتي والفجر يک و دو و چهار حضور يابد و دوشادوش ساير فرماندهان شجاع جنگ به حماسه آفريني بپردازد.
چند نوبت مجروح شد و باز هم جهاد در راه خدا را فراموش نکرد. در نهايت اين سردار سرافراز در عمليات والفجر هشت در حالي که فرمانده گردان امام علي (ع) درتيپ 18 الغدير بود در منطقه ام الرصاص به شهادت رسيد. سه سال بعدنيز برادرکوچکتر اومحمد حسين پارساييان در تاريخ 6/3/1367 در 16سالگي در جبهه خرمشهر به شهادت رسيد.
تمام دوستانش معترفند او خصلتهاي زير را در تمام عمرش داشت:
ـ بسيار متواضع و فروتن بود.
ـ در انجام امور، بسيار دقت داشت.
ـ سرعت عمل بالايي داشت.
ـ نظم و ترتيب او زبانزد بود.
ـ در کارها بسيار جدي و قاطع بود.
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامورايثار گران يزد ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد







وصيت نامه
بسمه تعالي
با سلامي خالصانه نثار پيامبران عظيم الشان خداوند به ويژه آخرين آنها حضرت ختمي مرتبت محمد (ص) و ائمه اطهار از اولين شهيد محراب علي بن ابي طالب (ع) تا آخرين حضرت امام مهدي (عج) و شهداي کربلاي حسين (ع) و کربلاي ايران و کربلاي تهران، سرچشمه و سردار آنها حضرت آيت الله بهشتي.
چيزي که چندين سال است در پي او هستم بالاخره خدا نصيبم کرد و اين را با کمال وجود پذيرايم. به خداوندي خدا، اين آگاهانه است و هيچ تحميلي نبوده. عمري است در جبهه هاي مختلف و در عمليات هاي مختلف منتظرش بودم. از خداي بزرگ مي خواهم که شهادتم را براي رضاي خودش قرار دهد و ما را از ابرار و صالحين قرار دهد. اميد است برادرانم نگهبانان خون من و امثال من باشند و نگذارند خون مطهر شهيدان پايمال شود.
پدرم، مادرم، رويي ندارم که از شما عذرخواهي کنم. به يکتايي خدا از شما مي خواهم که فرزند خودتان را مورد عفو و بخشش قرار دهيد که من وظيفه خود را نسبت به شما ادا نکردم و از اين بابت شرمنده ام. اميد است که جبران شود. برادرانم؛ از شما مي خواهم که سربازان خوبي براي اسلام، اين بهترين مکتب انسان ساز باشيد که اين امانتي است در دست شماها، سعي کنيد دين خود را نسبت به اسلام ادا کنيد که مسئوليت، مشکل بود و مسئوليت شما مشکل تر از ماست. خواهرانم، اميد است، برادر کوچک خود را ببخشيد و فرزنداني خلف تحويل جامعه ي اسلامي بدهيد که جامعه اسلامي به وجود و تربيت فرزندان صالح احتياج دارد. از کليه ي اقوام، مردم کوچه و محل که حقير را مي شناسند تقاضاي عفو و بخشش دارم. والسلام عليکم و رحمه الله و برکاته محمدرضاپارسائيان








خاطرات
برگرفته از خاطرات شفاهي خانواده ودوستان شهيد
در زمان مجروحيت ـ در حين گرفتن ارتفاعي در دشت شيلر ـ و حضور شگفت آفرينش در عمليات، علي رغم مجروحيتش راهکار ارزشمندي را اين گونه ارائه نمود (آن گاه که بچه ها از ساعت 12 شب تا صبح با دشمن درگير بودند و نمي توانستند آتش او را خاموش کنند. فرمود:
سه نفر از بچه ها، عراقي ها را سرگرم کنند تا مهمات آنها تمام شود، ديري پاييد که يا به راحتي ما بر آنان غلبه خواهيم يافت و يا اين که هواپيماهاي خودشان خواهند آمد و مواضعشان را بمباران خواهند نمود.»
همان گونه که سردار شهيد پيش بيني مي کرد، اتفاق افتاد و با کمال تعجب ديديم که پس از مدتي مهمات عراقي ها تمام شد و هواپيماهايشان آمدند و اشتباهاً مواضع خودشان را بمباران کردند. مي توانم بگويم بيشترين کار در گردان ما انجام مي شد.

به معنويت علاقه زيادي داشت. با فعاليت هاي مذهبي در جبهه واقعاً تغيير و تحولي در گردان به وجود آورد. در خصوص معنويت گردان و مسايل اخلاقي آن بسيار کوشا بود.
اکثر شب ها مي ديدم که در حال خواندن نماز شب است. بيشتر اوقات با نيروهاي بسيجي، جلسات قرآن داشت و هر روز صبح زيارت عاشورا مي خواند.
سفارش هميشه او اين بود که فقط از نظر نظامي خود را تقويت نکنيد، اين معنويت شماست که باعث پيشرفت شما مي شود.
يک ماه قبل از عمليات والفجر 8، به نيروها توصيه مي کرد که مسايل اخلاقي را رعايت کنند.
چه زيبا خواجه حافظ شيرازي سروده است:
آدمي در عالم خاکي نمي آيد به دست
عالمي ديگر بيايد ساخت و ز نو آدمي

در عين حالي که از نظر جثه کوچک بود، اما هر کاري که به ايشان واگذار مي شد به نحو احسن انجام مي داد. پيوسته به ديگران سفارش مي کرد که دنبال کاري باشند که مسئول انجام آن شده اند و خودش نيز بسيار فعال و عالي در کارها وارد مي شود.
در کليه امور، در کارهاي تدارکاتي، مراسم مذهبي مانند: دعاي کميل، دعاي توسل حتي اوقات فراغت خود را با قرآن خواندن و همچنين مطالعه کتب ارزشمند غنا بخشيده و استفاده مي کرد.
اصلاً برايش مهم نبود که فرمانده گردان باشد يا نه، آن چه براي او مهم بود اين بود که انجام تکليف کند، آن هم به طور صحيح و کامل.

از جمله خصوصيات اين شهيد بزرگوار، که من هيچ وقت فراموش نمي کنم؛ اين بود که هيچ گاه در چهره مبارک او اثري از ناراحتي نديدم.
هميشه لبخند بر لب داشت و حرف هاي خود را با منطق و بسيار حساب شده بيان مي کرد. هيچ کس از او ناراضي نبود و او هم از هيچ کس نارضايتي نداشت.

قبل از عمليات والفجر 8 در تبليغات تيپ الغدير انجام وظيفه مي کردم. روزي به شوشتر رفتم و سراغ آقاي پارساييان را گرفتم، گفتند: ايشان فرمانده گردان امام علي (ع) هستند. به طرف چادر ايشان رفتم، ديدم آن برادر بزرگوار در حال چادر زدن است و روي چادرها را دارد پلاستيک مي کشد. تا مرا ديد، کارش را رها کرد و به طرف من آمد و هر دو به طرف چادر رفتيم.
بعد از ديداري دلنشين، آماده خداحافظي از ايشان شدم. به محض اين که متوجه شدند، گفتند: بايد ناهار را با هم بخوريم و بعداً اگر خواستي برو. گفتم: اجازه بدهيد زودتر بروم، در تيپ کار ديگري دارم. ولي ايشان اصرار کردند و در آخر فرمودند: اگر مي خواهي بروي ولي بدان که نگهبان نمي گذارد عبور کني.
فکر کردم شوخي مي کند. زماني که به طرف نگهباني رفتم و خواستم خارج شوم، نگذاشت بروم گفت: نمي شود رفت؟ گفتم: چرا؟ گفت: برادر پارساييان فرمودند.
دوباره به چادر ايشان برگشتم و پرسيدم: چرا نمي گذاريد که بروم؟ فرمود: مي خواهم آخرين ناهار را با هم بخوريم. لذا نزد ايشان ماندم. و به راستي اين آخرين ناهاري بود که در خدمت ايشان بودم و پس از گذشت چند روز و در جريان انجام عمليات والفجر 8 ايشان به شهادت رسيدند.
زماني که خبر شهادت ايشان را شنيدم، يک لحظه تمام دنيا در نظرم تيره و تار شد و گريه امانم را بريد و از حال عادي خارج شدم.

به تعبير خواجه شيراز، سبک بار، از داشتن آرزوهاي طولاني پرهيز نمود، از برادر بزرگوارش بشنويم:
آينده اي براي خود ترسيم نکرده بود. آينده را بيشتر اداي تکليف قرار داده بود. با اين که مسئولين دانشگاه امام حسين (ع) سپاه، از هر جهت از محمد رضا پارساييان رضايت کامل داشتند به ويژه در امور درسي، ولي ايشان مساله اول زندگي خويش را جنگ و شهادت قرار داده بود.
از موضوعاتي که براي اين شهيد بسيار با اهميت بود و بر آن اصرار داشت، موضوع رسيدگي به اطلاعات ديني و ميزان آگاهي نيروهاي گردان به احکام برد.
مي گفت: چون بچه ها اکثر جوان هستند، ممکن است مشکلاتي داشته باشند و برخي از مسايل و احکام را مطلع نباشند، لذا بايد بررسي کني و آن مشکلات را رفع کني.
چون مطالعاتي در اين زمينه داشتم بيشتر از من مي خواست براي بچه ها کلاس بگذارم و به عنوان مسئول برنامه ريزي گردان، موارد اين چنيني را بررسي نمايم.

يادم هست که در سال 1361 از يزد به مناطق جنگي اعزام شدم و چون قبلاً به جبهه رفته بودم، آموزش مجدد نديدم و همراه گردان برادر پارساييان عازم شدم.
ابتدا به پاسگاه زيد رفتيم. در مدتي که در آن جا بوديم، آتش بسيار زيادي بر سر ما مي ريخت، امکانات هم بسيار اندک بود.
از اتفاقات عجيبي که صورت گرفت، تغيير آب و هوا بود، به گونه اي که هوا شديداً طوفاني شد. گرد و غبار زيادي وجود داشت.
سردار شهيد پارساييان، به يزد پيغام داد که: «هرچه عينک مي تواند بفرستد تا بچه ها قادر شوند با استفاده از عينک، موتور سواري کنند و در مقابل گرد و خاک دوام بياورند و نگهباني دهند.

من سفارش مي کردم که درس بخواند و در دانشگاه امام حسين (ع) بماند، ولي ايشان مسئله اول زندگي خويش را جنگ قرار داده بود.
يادم هست در يک زماني در موقعيت تيپ الغدير، مسئول آموزش نيروها بودم و ايشان به عنوان فرمانده خط پدافندي در جبهه خدمت مي کرد. به ايشان گفتم بهتر است شما به دنبال درس خود برويد. براي جنگ و جبهه افراد ديگري هم هستند.
از قضا در آن جا يکي از علما منبر رفته بود. من و ايشان قرار گذاشتيم نزد آن روحاني برويم و اولويت و اهميت تحصيل يا جهاد را از ايشان سوال کنيم و با توجه به معيار بودن نظر و ديدگاه آن عالم برجسته هرچه نظر آن عالم ديني بود، بپذيريم. من به آن روحاني بزرگوار گفتم: محمد رضاي ما چند بار مجروح شده و حالا نظر ما اين است که ايشان دنبال درس و تحصيل برود، خواهشمندم حضرتعالي نظر خود را بفرماييد.
در نهايت آن چه برگ برنده سردار شد و ميزان و درجه بصيرت ديني و ايمان به هدف او را مي رساند اين که آن عالم فرمود: «جنگ مهم تر است.» و يا بيان قاطع آن عزيز، بنابر ماندن محمد رضا و استمرار تلاش هاي ارزشمند ايشان در جبهه ها شد.

در زمان جنگ، سه دفعه مجروح شد. بار اول از ناحيه زانو، بار دوم از ناحيه انگشتان دست و اين بار مصادف با همان زماني بود که مي خواست امتحان کنکور بدهد. لذا با همان حال مجروحيتش شرکت کرد و قبول هم شد. و بار سوم هم از ناحيه پهلو زخمي شد.
از ويژگي هايش اين بود که اگر هم زخمي مي شد و به بيمارستان مي رفت ما را به هيچ وجه خبر نمي کرد و ما از طريق دوستان و اطرافيانش، خبردار مي شديم.

مي گفت:من و آقاي ميرجاني و محمدي که اينجا هستيم، به عنوان خدمتگزار شما برادران هستيم تا آماري از شما داشته باشم. هر کدام از برادران که نظر و پيشنهادي دارند، مي توانند مطرح کنند و اگر مشکلي نداشتيد، مي توانيم با هم کار کنيم.
در کل به کار گروهي و مفهوم ارزشمند «يدالله مع الجماعه» نظر داشت. رفتارشان دوستانه بود و همه گردان به ايشان علاقه اي وافر داشتند.
غرض ز انجمن و اجتماع جمع قواست
چرا که قطره چو شد متصل به هم درياست
ز قطره هيچ نيايد ولي چو دريا گشت
هر آن چه نفع تصور کني در او آنجاست
ز گندمي نتوان پخت نان و قوت نمود
چو گشت خرمن و خروار، وقت برگ و نواست
ز فرد فرد محال است کارهاي بزرگ
ولي ز جمع توان خواست هرچه خواهي خواست
بدين دليل «يدالله مع الجماعه» سرود
که با جماعت، دستي قوي، يدي طولاست

از صفاتي که در ميان ويژگي هاي سردار شهيد پارساييان درخشش ويژه اي دارد، ميزان بالاي فرمانبري و اطاعت آن فرمانده از فرماندهان و انجام کارهاي زمين مانده و موثر بود.
رابطه ايشان با افراد مافوق، مانند سرباز در برابر مافوق بود و با زيردستان به عنوان يک دوست برخورد مي کرد.

مهدي فرهنگ دوست:
اکثر مسئولين تيپ به ايشان علاقه ويژه اي داشتند. چون نيرويي بود که بدون چون و چرا و ادعا کارش را انجام مي داد. در انجام کارها برايش مقام مطرح نبود، چه فرمانده گردان باشد و چه راننده. هيچ وقت به زور حرف خود را عملي نمي کرد.
هميشه در مورد عمليات، اول حرف تشريح کننده را خوب گوش مي داد و بعد نکات مهم و اساسي مورد نظرش را محترمانه بيان مي کرد.

برادرشهيد :
در مواقعي که در خانه بود، هيچ وقت روي تشک نرم مي خوابيد. از زمين کف حياط براي استراحت استفاده مي کرد و مي گفت: «هرکس خود را به سختي عادت ندهد و راحت بخوابد، سنگر و جبهه را فراموش مي کند.

مادرشهيد:
در جاهاي نرم و راحت استراحت نمي کرد، راحت طلب نبود. بسيار به فکر جبهه و جنگ بود و خود را براي آنجا آماده مي کرد.

محمد رضا با افراد خانواده، رفتار بسيار خوبي داشت. در دوران تحصيل، هم به تحصيل مي پرداخت و هم به منظور کمک به پدر خود، بنايي مي کرد. علاقه زيادي به والدين خود داشت.

برادر شهيد:
بعضي از همرزمان ايشان گفتند: در موقعيت شوشتر که بعدها به عنوان مقر شهيد پارساييان نام گرفت، يک شب نان هايي که بچه ها دور چادرهاي خود ريخته بودند را جمع مي کرد.
صبح فردا، به شدت با نيروهاي خود برخورد نموده بود و تذکر داده بود که چرا اين چنين اسراف مي کنيد و در نگهداري نعمت خدا، کوتاهي مي کنيد.
در واقع تعاليم اسلامي را عميقاً آموخته بود و به دقت عمل مي کرد.

يکي از همرزمان شهيد مي گويد:
شهيد سيد محمد ابراهيمي به عنوان مسئول عمليات تيپ، نظر مساعد داشت که شهيد پارساييان در عمليات والفجر 8 به عنوان فرمانده گردان باشد و جداً ايشان در اين مسئوليت فرماندهي بسيار موفق بود.
شب عمليات، گردان امام علي (ع) به عنوان گردان احتياط نزديک به ساحل شرق اروند، پدافند کرده بود. ما ماموريت داشتيم که بعد از گردان امام حسن (ع) که خط را شکستند بنابه در خواست آن گردان وارد عمل شويم. ساعت هايي بعد از نيمه شب، سردار ميرحسيني با تماسي که با ايشان داشت، دستور داد گردان از رودخانه اروند عبور کنند. پس از گفتن رمز عمليات، نيروها به خط زدند.
حد فاصل بين دو گردان حضرت رسول (ع) و گردان امام حسن (ع) اولين گروهان از گردان ما بود که حرکت کردند. «گروهان فتح» به دستور شهيد پارساييان به راه افتاد.
در آن جا حملات دشمن بسيار سنگين بود که ما با آنها درگير شديم و تا نزديکي هاي صبح با دشمن دست و پنجه نرم کرديم. تا اين که شهيد پارساييان با يک گروهان ديگر به عنوان پشتيبان ما آمد تا کار را تمام کند.
صبح حدود 10 تا 30/10 طول کشيد. ما مي بايست به ساحل غرب ام الرصاص مي رسيديم ولي با توجه به مشکلاتي که در دو جناح گردان داشتيم و چاله هايي که در آنجا بود پاکسازي آنجا مشکل بود. در خصوص اين موضوع من و شهيد پارساييان در حال صحبت کردن بوديم که چگونه آن جا را پاکسازي نماييم که يک دفعه دشمن با تيربار شروع به شليک کرد.
از قضا در همين لحظه حساس چند تير به پهلوي شهيد اصابت کرد و ايشان در همان زمان چند بار الله اکبر و يا زهرا گفت. ده دقيقه بيشتر طول نکشيد که به شهادت رسيد.

آن چه را که در دوره هاي آموزشي ويژه اندوخته بود، به نيروها ياد مي داد. گرداني که او تشکيل مي داد، از همه لحاظ گردان خوبي بود.
هميشه در مورد عمليات، خودش خوب توجيه مي شد و بعد نکات مهم و اساسي را براي گردان تحت امرش مطرح مي کرد. همه او را دوست داشتند و به حرف او عمل مي کردند و هيچ وقت به زور حرف خود را عملي نمي کرد.
يادم نمي رود که در «عمليات کميل» که قرار بود انجام بگيرد، ولي انجام نشد، نيروهايي بودند که هيچ کس نمي توانست با آنها کنار بيايد ولي ايشان به همراه شهيد رضوي، با حلم و بردباري شگفت انگيز و درايت کامل مشکل را حل کرد، زيرا واقعاً به نيروها ميدان مي داد.

يکي ديگر از همرزمانش مي گويد:
من و شهيد پارساييان و شهيد آواره در اين گردان بوديم، وقتي عمليات شروع شد، ايشان به عنوان فرمانده دسته مشغول به کار شد. در ضمن ما فکر مي کرديم که اين شهيد بزرگوار به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافته اند، در صورتي که ايشان پاسدار بود و کسي نمي دانست.
در مدتي که با هم کار مي کرديم، اين شهيد بزرگوار از جمله کساني بود که بسيار کم، خودش را مطرح مي کرد و حتي به نيروها امر و نهي نمي کرد. با فشار زياد از جانب اطرافيان به نيروها تذکراتي مي داد، او بسيار تابع بود و هرچه مي گفتي فوراً انجام مي داد.

زماني که براي عمليات مي خواستيم حرکت کنيم، آقاي پارساييان گفت: بايد چند نفر از بچه ها داوطلبانه براي نگهداري از چادرها بمانند.
از نکات بسيار جالب اين بود که هيچ کدام از صد نفر حاضر نشدند که بمانند. بالاخره چهار ماه و نيم کار کردن با اين نيروها باعث شده بود که نيروي آماده، شهادت طلب و قوي و رزمي را تربيت کند. او کاملاً بر اوضاع مسلط بود. من قبلاً در کردستان و ايلام در خدمت برادران بودم ولي کسي را مانند اين شهيد نديده بودم که اين قدر مسلط، دقيق و کارآمد باشد.
از جمله کارهايي که ايشان انجام مي داد، بعد از نماز صبح، هر روز؛ سه الي چهار ساعت نيروها را به ورزش هاي رزمي وامي داشت و به همين علت بود که نيروهاي گردان، قوي و آماده بودند.

در آن زمان کساني به جبهه مي آمدند که خالص بودند. امور گردان از طرف فرمانده بزرگوار جناب آقاي خدابنده ـ چون سني از ايشان گذشته بود و کمتر در مسائل نيروها وارد مي شدند ـ به پارساييان و ... واگذار شده بود و به من چون سابقه حضور در جبهه را داشتم، کارهاي برنامه ريزي اداري گردان را محول نمودند.
من و پارساييان شروع کرديم به شناخت تک تک افراد گردان تا دريابيم و محک بزنيم که از نظر قدرت رزمي در چه حدي مي باشند.
آن چه براي ما بسيار حائز اهميت گرديد، اين بود که خدا رحمت کند پارساييان، به من گفت: «بياييم و ميزان شهادت طلبي و آمادگي روحي نيروها را بيازماييم.»
پس از نماز مغرب و عشاء ساعت هشت اعلام کرديم که امشب عمليات است و در اين عمليات صد نفر بايد حضور داشته باشند و آن قدر اين عمليات حساس و خطرناک است که هيچ کس از آن عمليات برنخواهد گشت. هرکس داوطلب است ثبت نام کند و اجباري هم در کار نيست.
اطلاع رساني کاملي صورت گرفت و به همه چادرها خبر داده شد. پس از آن اعلام کرديم: هر کسي که در اين عمليات شرکت مي کند، بايد وصيت نامه خود را به طور کامل نوشته و امضاء کند.
تا ساعت 30/9 عده اي اعلام آمادگي کردند. طبق برنامه ارائه شده، کمتر از دو ساعت تا عمليات آزمايشي فرصت داشتيم.
همه امکانات فراهم شد. برنامه ها اعلام شد. قرآن را آماده کرديم و جناب آقاي خدابنده و چند نفر ديگر، کنار خاکريز مستقر شدند تا قرآن بالاي سر رزمندگان بگيرند. مرتب بيان مي شد که در اين عمليات، راه برگشتي وجود ندارد و هرکسي که نمي خواهد مي تواند نيايد.
اتفاق عجيبي که صورت گرفت اين بود که: تمام صد نفر به تدريج داوطلب شدند و اعلام آمادگي کردند. در ميان اين صد نفر، فقط سه نفر از حقيقت موضوع خبر داشتيم.
همگي به راه افتاديم. دو سه ساعتي که حرکت کرديم نتوانستيم خودمان را کنترل کنيم، از طرفي هم بچه هاي گردان بسيار خسته شده بودند. ساعت يک بعد از نيمه شب بود. ناگزير شديم به بچه ها واقعيت قضيه را بيان کنيم.
به محض اين که به بچه ها گفتيم که اين برنامه، در حقيقت يک مانور آزمايشي است، شروع به گريه کردند.
باور نمي کرديم که اين مانور تا اين حد نيروها را متحول کند. بسياري از اعضاي گردان درخواست کردند تا شب را همانجا بمانند و به نماز و دعا سپري کنند. در همان مکان، نماز امام زمان (عج) خوانديم و مختصري تا صبح خوابيديم.
نکته اي که براي من بسيار جالب بود، اين بود که همه بچه ها خواب ديده بودند که به شهادت رسيده اند. همه روحيه بسيار بالايي داشتند و از اين که به درگاه خداوند کريم پذيرفته شده بودند، بسيار دلشاد بودند.

در مراسمي که در گردان برگزار مي شد، مثل دعاي توسل، زيارت عاشورا و ... شرکت مي کرد. ايشان اعتقاد راسخي به زيارت عاشورا داشت. در چادرشان جلسه قرآن برپا مي کرد. زماني که هنگام دعا اسم ائمه (ع) برده مي شد اشک در چشمانش جمع مي شد.
در کوي عشق شوکت شاهي نمي خرند
اقرار بندگي کن و اظهار چاکري

اهل نماز شب و دعاي توسل بود. شهيد پارساييان موقع فراغت و بيکاري به واسطه فرصت ويژه اي که پيدا مي کرد، اهل دعا بود.

در مورد افراد خيلي کار کرده بود، به طوري که براي تک تک آنان، يک شناسنامه ويژه اي تهيه کرده بود. نيروها را کاملاً مي شناخت.
يادم هست، تعدادي از بچه ها تازه به جبهه آمده بودند و سيگار مي کشيدند. آقاي پارساييان واقعاً براي اين افراد وقت گذاشت و راههاي مختلفي را در پيش گرفت تا اين که موفق شدند آنان را ترک دهد.

مادر شهيد:
بسيار ساده مي پوشيد، حتي به خواهر و برادرانش نيز توصيه مي کرد، ساده لباس بپوشند و از مدل هاي غربي استفاده نکنند.
يادم نمي رود در دوران نوجوانيش يک بار، کفش نويي برايش خريده بودم، اما چون کمي شيک بود موفق نشدم که او را راضي کنم تا آن کفش را بپوشد. بالاخره آن کفش را به يکي از بچه هاي فاميل هديه داد و همان کفش کتاني خود را مي پوشيد.

يکي از همرزمانش مي گفت:
در دشت شيلر، ارتفاعي بود که ماموريت گردان ما گرفتن اين تنگه و ارتفاع مشرف به آن بود.
نيروها مي خواستند از اين تنگه عبور کنند. در ابتداي اين عمليات بود که: «شهيد پارساييان» از ناحيه زانو مجروح شد. ديدم که خون زيادي از پاي ايشان جاري است. هرکاري کردم تا ايشان را به عقب برگردانم، نتوانستم ايشان را راضي کنم و ايشان «تا آخرين لحظات عمليات» اين صحنه را ترک نکرد.
با اين حال که زخمي بود، به روي خود نمي آورد، رفتارش در آن حال وخيم، با قبل از مجروح شدن هيچ تفاوتي نداشت.
شهيد پارساييان، هيچ گاه کم کاري نمي کرد.

مادر شهيد:
من خيلي به اين دو فرزندم افتخار مي کنم. روحيه آنها با بقيه فرزندانم فرق داشت. مثل اين که خداوند آنها را براي خودش تربيت کرده بود و آخر هم به پيش خود برد. لياقت آنها بالاتر از آن بود که در دنيا باشند.

قبل از انقلاب نيز در فعاليت ها و جلسات مذهبي شرکت مي کرد. يک روز که مردم يزد راهپيمايي کرده بودند، او نيز در تظاهرات شرکت داشت که يکي از افسران نظامي يک سيلي به صورتش زده بود، به گونه اي که صورتش کبود شده بود.
محمد رضا به نوارها و اعلاميه هاي امام بسيار علاقه داشت و از اين طريق با افکار امام آشنا شد. البته زياد راجع به اين گونه فعاليت هايش با ما صحبت نمي کرد.

همرزمش مي گفت:
در عمليات والفجر هشت همه يقين کرده بودند که ايشان شهيد خواهد شد. شهيد بزرگوار در چندين عمليات که شرکت کرده بود، با آرزوي شهادت رفته بود. تا اين که بالاخره هم به شهادت رسيد.
زماني که پارساييان، مورد اصابت تير دشمن قرار گرفت، با الله اکبر خود لبيک شهادت مي گفت. صورت مبارکش را که به طرف آسمان خيره شده بود، بوسيدم و ايشان با تکان دادن دست، خداحافظي کرد و گفت: برادران تا پيروزي صحنه را ترک نکنيد.

سردار کاظم ميرحسيني :
محمد رضا دو شب قبل از عمليات والفجر هشت خيلي اصرار مي کرد که «خط شکن» باشد. نزد من آمد و التماس کرد، حتي گريه نمود تا خط شکن باشد.
عجيب بود، روز قبل از عمليات، خيلي شاد و خندان بود و همراه با معاون خويش «شهيد محمد حسين دهقان بنادکي» خيلي آرام و متين مي نمود. هيچ گله و درخواستي نداشت.
به او گفتم: چرا اين طور هستي؟ گفت: «ما برات را گرفته ايم و خواب شهادت را ديده ايم.» و تقدير الهي نيز چنين بود که هر دوي آنها در اين عمليات به شهادت برسند.

هر عملياتي که در جبهه صورت مي گرفت و محمد رضا در آن شرکت مي کرد، ما در انتظار مجروح شدن و يا شهادت ايشان بوديم، چون روحيه ايشان طوري بود که به هيچ وجه عقب نمي آمد و تا آخر عمليات حضور داشت.
در عمليات والفجر هشت رزمندگان اسلام جزيره ام الرصاص و چند جزيره ديگر در دهانه اروند را محاصره کرده بودند و هدف آنان اين بود تا دشمن دچار مشکل شود و اساساً عمليات ايذايي بود و بنا بود که سپاه اسلام از طرف فاو حمله کنند.
نيروهاي عراقي در جزيره پاتک مي زدند. معاون ايشان آقاي محمد حسين دهقان در جريان اين پاتک به شهادت مي رسد و علت شهادت ايشان و جمعي از بچه ها، کمين کردن و اختفاي تک تيرانداز دشمن بود.

مانند کبوتري که براي پرواز، لحظه شماري مي کند و پر و بال مي زند، براي رسيدن به شهادت و براي شوق به آخرت و لقاي دوست، بي قراري مي کرد.

برادر شهيد:
در مورد آن بزرگوار بايد بگويم که هيچ وقت در کوچه و محله، لباس رسمي سپاه را نپوشيد، چون احساس مي کرد که با پوشيدن اين لباس وزين و با عظمت، احساس خاصي به او دست مي دهد، لذا براي رهايي از آن حالت، و گريز از غرور و ريا، آن لباس را نمي پوشيد. حتي يادم هست به او پيشنهاد کرده بودند لباس بپوشد و با اسلحه نگهباني بدهد.
او در پاسخ گفته بود: جاي من در جبهه است.

مادر شهيد:
محمد رضا اهل ريا، خودنمايي و تمجيد نبود حتي پس از شهادت وي با تمام خدمات بسياري که انجام داده است، از او کمتر ياد مي شود و گويا مي خواست تمام تلاش هاي خودش را که براي رضاي خدا انجام داده بود، با خود ببرد و تنها خداوند از آن باخبر باشد.

يکي از همرزمانش مي گفت:
سال 1363 بود، من و ساير دوستان در خط شلمچه در گردان امام حسن (ع) بوديم، در خدمت برادر عزيزمان پارساييان که فرمانده گردان ما بودند.
من و تعدادي از همرزمان قسم ياد کرده بوديم که تا ماموريت گردان تغيير نکرده به پشت خط نياييم. در خدمت شهيد پارساييان در خط پدافندي مانديم. فاصله ما تا عراقي ها حدود صد متر و شايد هم کمتر بود. قسمت ما به صور کمين در آمده بود و تمام کانال ها به کمين ما ختم مي شد.
کانال 700 متري در آن محدوده وجود داشت. در بين اين کانال ها چند تايي را به صورت سرپناه درست کرده بودند تا از آتش فراوان دشمن در امان باشند.
يک بار تصميم گرفتيم در آن کانال مسجدي براي برپايي نماز جماعت احداث کنيم. سنگر بزرگي را که در نزديک دشمن بود در نظر گرفتيم. عراقي ها آن منطقه را با سلاح هاي نيمه سنگين مي زدند، به گونه اي که حتي داخل پيچ و خم هاي کانال هم با مهارت خاصي آتش مي گشودند.
مصالحي که لازم بود، گوني و الوار و مانند آن بود. آن چه بر سختي کار مي افزود، آوردن الوار و گوني هاي سنگين در کانال هاي پر پيچ و خم بود.
آن چه مايه شگفتي همرزمان شده بود، آماده شدن الوار در کنار سنگرها هنگام صبح بود. زماني که از نگهبان سوال مي کرديم، چه کسي الوار را به اينجا آورده، اظهار بي اطلاعي مي کرد. مسجد ساخته شد و جمع 9 نفري ما در آن شرايط بسيار سخت و طاقت فرسا، در آن مسجد کوچک، نماز جماعت برپا مي کرديم، اما راز آماده شدن الوار و گوني ها همچنان به قوت خود باقي بود.
مسجد ساخته شده، دو نقش مهم را ايفا مي کرد: يکي اين که به يک دژ بسيار مستحکم تبديل شده بود و جان بچه ها را حفظ مي کرد و ديگر آن که محل عبادت و برپايي نماز جماعت ما بود. جنگ تمام شده بود. روزي در خلدبرين يزد، مشغول زيارت قبور شهدا بودم که يکي از بسيجيان همرزم را مشاهده کردم. با هم خاطرات آن روزهاي ماندگار به ويژه ساخت مسجد الواري را مرور مي کرديم. از او پرسيدم: «ما که هنوز نفهميدم چه کسي الوار و گوني هاي مسجد را مي آورد و صبح که بلند مي شديم، آماده در کنار سنگر مي ديديم.»
بالاخره او پرده از آن راز برداشت و گفت: «الوار را سردار شهيد پارساييان مي آورد، و اکيداً به کساني که مطلع شده بودند، سپرده بود و سفارش کرده بود که به کسي چيزي نگويند.» و اين جا بود که عمق اخلاص آن شهيد بر ما آشکار گرديد.










آثار باقي مانده از شهيد
آخرين دستنوشته
بسم الله الرحمن الرحيم
و جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا فاغشيناهم فهم لايبصرون.
چيزي به ذهنم نمي رسد، فقط از داراييم 2000 تومان را جهت حق الناس مصرف کنيد. موتورم را به «محمد حسين» بدهيد و او بيشتر به تحصيل و درسش توجه کند و آن را بخواند. از بقيه داراييم خمس داده شده است، اگر چيزي ماند جهت جبهه مصرف کنيد.
چند دقيقه اي بيشتر به عمليات نمانده، اميدوارم خدا چيزي را که مي خواهم بهم عنايت کند.
والسلام عليکم و رحمه الله و برکاته
پارساييان







آثار منتشر شده درباره ي شهيد
بسم الله الرحمن الرحيم
ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون
اداره کل امور فارغ التحصيلان
به منظور قدرداني از مقام متعالي شهيدان انقلاب اسلامي ايران، و به استناد مصوبه يکصدو هفتادو دومين جلسه مورخ 8/9/67 شوراي عالي انقلاب فرهنگي و به پاس ايثارگري هاي شهيد محمد رضا پارساييان فرزند حبيب الله دارنده شماره شناسنامه 395 صادره از يزد متولد سال 1343 دانشجوي رشته مهندسي صنايع دانشگاه صنعتي شريف که در تاريخ 21/11/64 در راه اعتلاي کلمه توحيد و دفاع از عزت و سربلندي کشور و نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران به فيض عظماي شهادت نائل گرديده و تا هميشه تاريخ فراروي همه حق جويان طريق حق، خطي از نور علم و ايمان را بر صحيفه دانشگاه ترسيم نموده، اين دانشنامه با درجه کارشناسي افتخاري در رشته مهندسي صنايع به آن شهيد بزرگوار اعطا مي گردد.
شماره 504، تاريخ : 26/2/1369
وزارت فرهنگ و آموزش عالي



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان يزد ,
برچسب ها : پارسائيان , محمدرضا ,
بازدید : 212
[ 1392/05/16 ] [ 1392/05/16 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 913 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,710,014 نفر
بازدید این ماه : 1,657 نفر
بازدید ماه قبل : 4,197 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک