فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

سال 1341 ه ش در شيراز و در خانواده اي متدين و مذهبي ديده به جهان گشود . محله احمدي شيراز ، همبازي کودکي هاي او بود . وي دوران کودکي را در همسايگي آفتاب و در جوار بارگاه نوراني احمدبن موسي (ع) سپري کرد و در ششمين بهار زندگي پا به حيطه علم و فضل و دانش گذاشت و نهايتا مقاطع مختلف تحصيل را با دريافت مدرک ديپلم به پايان رساند .شهيد غلامعلي دست بالا مبارزات حق طلبانه خود را در دوران مبارزات انقلاب آغاز کرد و تا لحظه شهادت دست از تلاش و مبارزه بر نداشت . با شرکت در تظاهرات و راهپيمايي هاي مختلف ، خشم ديرينه ملتي را فرياد کرد که در سالهاي سياه ستمشاهي ، بار تحقير ، استبداد و استعمار را مظلومانه بر دوش کشيد ه بود.
با شروع جنگ تحميلي در سال 1359 دوره اي نوين از مبارزات او آغاز گرديد و با پذيرفتن مسئوليتهاي مختلف ، عملياتهاي متعددي را عرصه رشادتها و قهرمانيهاي خود ساخت .روح آسماني او با قرآن و ذکر اهل بيت عليهم السلام الفتي ديرينه داشت و همواره همرزمان خود را به دعا و نيايش و خصوصا زيارت عاشورا سفارش مي کرد .
عمليات والفجر 1 يادمان آخرين مويه هاي عاشقانه او و خاطره پرواز ملکوتي اين عاشق خدا بود .پاسدار شهيد غلامعلي دست بالا در تاريخ 20/1/1362 در حالي با سرزمين زخمي عين خوش خداحافظي کرد که مردان حماسه والفجر ، دشمن زبون را فرسنگها از خاک ميهن دور رانده و پرچم سه رنگ افتخار را بر بلنداي سرزمين ايران اسلامي به اهتزاز درآورده بودند .اودر بخشي از وصيت نامه اش چنين مي گويد :
دست از الطاف رهبري الهي بر نداريد تا ان شاءالله بواسطه اين اطاعت و شکرگزاري اين نعمت ، مورد لطف و عنايت پروردگار قرار گيريد و پيروزيتان هم در گرو همين تبعيت است .
منبع:پرونده شهيد دربنيادشهيد وامور ايثارگران شيرازومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد



وصيت نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
بنام خداوندي که خالق و هدايت کننده هر موجودي است . همه از اويند و به سوي او باز مي گردند . بنام آن مقتدري که حيات و مماتم در دست اوست . هدف و مقصودم اوست . محبوب و معشوقم اوست . قلب کوچکم سرشار از عشق به اوست . بخشاينده گناهانم اوست . خداوند رحماني که بر بندگانش منت نهاد و پيامبران معظم و رسول گرامي اسلام (ص) و جانشينان بر حق او را صراط مستقيم و چراغ راه مؤمنين قرار داد .
بنام خداوند بينا و شنوايي که قيامت را به عدل برپا مي کند و حساب بندگانش را به فضل و کرم رسيدگي خواهد نمود .
خداي مهربان را سپاس گزارم که مرا از جمله گروندگان به دين خويش و از محبين اهل بيت پيامبر (ص) قرار داد و اين توفيق بزرگ را عنايت فرمود تا در راه او جهاد کنم و جان ناقابلم را به راهش تقديم نمايم .
اکنون که قلم به دست گرفته و وصيتنامه خود را بر صفحه کاغذ مي نگارم با قلبي مطمئن و اعتقادي محکم و اراده اي استوار از هر قيد و بندي جز پروردگارم دل کنده و عازم جبهه هاي نبرد حق عليه باطل هستم و مي روم تا دين بزرگي که اسلام بر گردنم دارد عاشقانه ادا کنم ، پاي در چکمه مي کنم ،سلاح بر دوش مي گيرم و سينه کثيف دشمن را نشانه مي روم . با قلبي پر از نفرت از دشمنان خدا و با شعار کوبنده " الله اکبر " براي احياي دينم و صدور انقلابم و استواري دين رسول الله (ص) که سالهاي متمادي در مظلوميت بوده و دشمنان خدا هر لحظه بر پيکر مقدس آن ضربه وارد کرده اند ، فداکاري و جانبازي کنم تا درخت پربار و خونبار اسلام استوارتر گردد .
در اين برهه از زمان که فشارهاي اجانب به آخرين حد خود رسيده و مسلمين مظلوم را دسته جمعي قتل عام مي کنند و خون پاک علماء بزرگ را در محراب عبادت بر زمين مي ريزند و ياوري هم براي داد خواهي اين همه مظلوميت وجود ندارد بايد با اماممان پيمان خونين ببنديم و کمر همت بسته و بشر را از شر شياطين فرومايه نجات دهيم و پرچم سرافراز " لا الهَ الا الله ، محمد رسول الله و عليً ولي الله " را در ميان بدنهاي پاره پاره شده مان و سرهاي در خون غلطانمان برافراشته نگهداريم و چه گواراست که در اين راه جان را به جان آفرين تقديم نماييم .
امروز همان روز عاشورايي است که همه آرزوي آن مي کنيد که اي کاش بودم و امام حسين (ع) را ياري مي کردم ؛ امروز پرچمدار امام حسين (ع)، خميني است . بشتابيد به سوي کاروان حرم امام حسين (ع) و ياري امام عزيزمان کنيد که راه سعادت همين است و به راهي جز راه او رفتن ، خطائي بزرگ است .
پيام شهيد غير از اين نمي تواند باشد که " دست از اطاعت رهبري الهي بر نداريد " تا انشاء الله بواسطه اين اطاعت و شکرگذاري ، اين نعمت مورد لطف و عنايت پروردگار قرار گيرد و پيروزيتان هم در گرو همين تبعيت است .
خداي را شکر مي کنم که گفته هايم را با خون خود امضا نمودم ومزه شيرين اين پيمان را چشيدم و پس از يک عمر گناه و معصيت ، خداوند اين توفيق را عنايت فرمود تا همه را با خون خود بشويم ؛ وگرنه بنده گناهکاري که چشم و زبان و قدم و نيت او همه غرق در معصيت بوده ، چگونه مي توانست آنها را پاک کند ؟
خدايا ! همه الطاف از تو است و تويي آمرزنده هر گناه و پناه هر پناه جوينده اي .
امت رشيد اسلام شما را به خون شهدا و به خون مطهر حضرت سيد الشهدا (ع) قسم مي دهم که راه شهدا را در پشت سر امام عزيزمان ادامه دهيد و نگذاريد اين پير خدا تنها بماند و قلب مبارکش رنجور شود .
شما را به دانه هاي اشکي که چون مرواريد بر محاسن سفيد امام در شبهاي تار مي غلطد و ناله " يا رب ؛ يا رب " سر مي دهد ، قسم مي دهم نگذاريد اسلام در غربت بماند و اين مرد خدا که به حق نائب حضرت ولي عصر (عج) است ، دشمن شاد شود . مگر اين پير مظلوم چقدر بايد دردها را تحمل کند ؟ از طرفي شهادت فرزند برومندش حاج آقا مصطفي ، از طرفي ديگر شهادت ياران نزديک و نور چشمانشان چون مطهري ، بهشتي ، باهنر ، رجايي و ديگران و از طرفي شهادت مظلومانه شهداي محراب و سربازان رزمنده در جبهه ها و از طرفي فشار ابرقدرتها ، کينه توزي هاي منافقين ، قتل عام هاي جنوب لبنان و زمزمه خائنانه منحرفين داخلي . آيا اين همه درد و رنج کم است و شايسته نيست مرهمي بر زخمهاي رهبر مظلوممان باشيم ؟
من شما را وصيت مي کنم به امام . " يا ايها الناس اُوصيکم بالخميني "
از برادران شهادت طلب پاسدار و جمع پر از صفاي آنان مي خواهم که همانند گذشته حرمت و قداست سپاه را به واسطه تبعيت محض از امام حفظ کنند و لباس سبزشان را که با خونهاي سرخي آبياري شده از شر دشمنان کينه توز نگه دارند .
از برادران عزيز مسجد شاهزاده قاسم که حق بزرگي در جهت رشد اين حقير را داشته اند و صميميّت و برادري و ايمان و اخلاص آنها چراغ راهي در دست من بوده ، مي خواهم که همانند گذشته بلکه شايسته تر براي خدمت به اسلام تلاش کنند و خود را به صفات عاليه انساني و اخلاق حسنه و هوشياري هرچه بيشتر آراسته نمايند تا انشاء الله يکديگر را در قيامت با روي سفيد و چهره خندان ديدار کنيم .
پدر و مادر بزرگوارم ؛ شايد شنيدن خبر شهادت فرزندتان دلهاي پاکتان را داغدار ، و اشک گهربارتان را بر گونه هاي نورانيتان جاري کند ؛ اما شما را وصيت مي کنم به مصيبت هاي مظلومانه سالار شهيدان (ع) ؛ به آن زماني که ياران عزيزش را يکي يکي غرق در خون ديد ؛ برادرش را با دو دست بريده ؛ جوان هيجده ساله اش را با سر شکافته ؛ برادر زاده اش را غلطان در خون و گلوي طفل شش ماهه اش را عطشان و هدف تيرهاي دشمن . واقعاً هيچ مصيبتي در جهان بزرگتر از مصيبتي که بر حسين (ع) وارد شد نيست . با همه اين مصائب ، کسي هم نبود که به او تسليت بگويد و سر سلامتي دهد . شما نه به اندازه امام حسين (ع) مصيبت ديده ايد و نه از او غريب تر هستيد . از شما پدر و مادر مهربانم مي خواهم که در مرگ من بي صبري نکنيد و بيش از سه روز لباس عزا نپوشيد و اگر جسدم را آوردند ، آنرا حتماً نبينيد و به خاطر تمام حقوقي که بر اين فرزند ناسپاس تان داريد ، طلب عفو و بخشش مي کنم بدين اميد که يکديگر را در قيامت پشت سر امام حسين (ع) ملاقات کنيم .
برادران عزيز و خواهر مهربانم ؛ بودن با شما باعث رشد و سعادت من بود و ايمانتان به حضرت امام باعث عزّت و شرف اين حقير بود .
پيام برادر شهيدتان را به گوش حق جويان جهان برسانيد که :
" او عاشق حضرت مهدي (عج) و سرباز جان برکف حضرت امام خميني بود و در آن عشق و اين اطاعت ، به لقاء الله پيوست "
وَ السَّلامٌ عليکم و رحمة الله وَ برکاته 30/7/1361 غلامعلي دست بالا



خاطرات
شهيد اسلامي نسب:
هوا داشت تاريک مي شد . دلم خيلي تنگ شده بود . فکر کردم بروم سراغ " دست بالا " شايد حالم بهتر شود . بعد از تعريفهاي شبانه ، دوتايي در همان چادر خوابيديم . هوا خيلي سرد بود و من خوابم نمي برد . همين طور که اين پهلو و آن پهلو مي شدم، ديدم شهيد " دست بالا " بلند شد دست نماز گرفت . ساعتم را نگاه کردم ، سه نيمه شب بود . تا خود اذان داشت نماز مي خواند .
" الله اکبر " اذان که شروع شد فوري رفت توي رختخواب .
به " حيَّ علي... " که رسيد ، يکي از بچه ها صدايش زد . بلند شد و دستها را به چشمش ماليد . انگار دو روز خوابيده بود ، پاشد . همراه با من و بقيه بچه ها به طرف تانکر آب آمد . آستين ها را بالا زد .
گفتم : کلک نزن ؛ تو که وضو داري .
گفت " ساکت " .
گفتم چرا بيخودي آب مصرف مي کني ؟ بابا تو پنج دقيقه پيش داشتي ...
حرفم را قطع کرد و مثل اينکه ناراحت شده باشد ، چشمهايش را به چشمهايم دوخت و گفت : " اخوي ! خواب ديدين خير باشه . بفرمايين وضوتونو بگيرين "

برادر شهيد:
وقتي در لشکر فجر بود ، يک لندرور در اختيارش گذاشته بودند . هر موقع از جلوي ايستگاه صلواتي رد مي شد ، ترمز مي کرد و مي خنديد : " عجب ماشين باهوشيه ؛ خودش واي ميسته " .
يک روز با همان لندرور از لشکر به منطقه اي مي رفتند ؛ اما راننده شهيد عباس نظيري بود . عباس آقا هم خيلي شوخ بود . نزديکي هاي ايستگاه صلواتي گفت : " حالا وقتشه ماشينو آزمايش کنم اگر وايساد خب باهوشه " .
اتفاقاَ درست جلوي ايستگاه ، بنزين ماشين تمام شد و ماشين توقف کرد . از آن به بعد، لندرور به خاطر هوش زيادش ، به هوشنگ خان معروف شده بود و بعد لندرورهاي لشکر يکي يکي اسم پيدا کردند : خسروخان ، ايرج خان و ...

در آرامش قبل از طوفان عمليات ، سکوتي معصوم حاکم بود و گلوله هاي منوّر چون خورشيد هايي ناتمام مي سوختند و آسمان منطقه را با نورهاي رنگي خود روشن مي کردند . بچه ها مشغول حفر کانال بودند . از دور صدايي شنيده شد . مردي که چهره آفتابي اش را در نقاب چفيه پنهان کرده و کيف کوچکي در گردن آويخته بود از موتور سيکلت خود پياده شد . با چند تن از بچه ها خوش و بشي کرد و از درون کيف بسته هاي کوچکي به آنها داد : " تربت اباعبدالله (ع) است، کامتان را معطر کنيد "
صداي لرزان و شيفته او سکوت را در هم شکست و با عطر نجيب سلام و صلوات در هم آميخت . به هرکدام از بچه ها يکي از آن بسته ها را هديه داد ...
فردا صبح بعد از شروع عمليات اولين خبري که مثل موج انفجار در بين بچه ها پيچيد ، خبر شهادت شهيد دست بالا بود .
و او اولين کسي بود که با هديه هاي آسماني خود کام عطشناک خويش را با زيارت آقا اباعبدالله (ع) معطر ساخت .

پدر شهيد:
به اتفاق يکي از برادران رزمنده طول جاده اي را طي مي کرديم ؛ من قصد داشتم چند روزي در جبهه در خط مقدم باشم تا دو فرزندم يعني غلامعلي و غلام حسين را ببينم ؛ وقتي به مقر اصلي آنها رسيديم از جيپ پياده شدم . کمي به اين طرف و آن طرف رفتم ؛ از دور غلامعلي را ديدم ؛ در حال خواندن نماز بود . کمي دورتر از او ايستادم تا نمازش تمام شود ؛ نسيم خنکي شروع به وزيدن کرده بود ؛ پس از چند دقيقه که غلامعلي نمازش تمام شده بود از جايش بلند شد .
گفتم : " قبول باشد پسرم ! "
در جا خشکش زد ؛ به آرامي به عقب برگشت ؛ وقتي نگاه هايمان به هم دوخته شد، با تعجب گفت : " شما اينجا چکار مي کنيد ؟! " و سريع خودش را در آغوشم رها کرد .
يک ساعت بعد ، درون خيمه کوچکي در حالي که پسر ديگرم غلامحسين در کنارم نشسته بود ، از اتفاقات جبهه گفتند و من نيز از مادرشان و دلتنگي اش براي ديدن آن دو سخن گفتم .مدتي در جبهه بودم تا اينکه روزي بچه ها را ديدم که دور هم جمع شده اند و پچ پچ مي کنند ؛ طوري که من نفهمم . از گوشه و کنار مطلع شدم که گويا فرمان عمليات صادر شده است ؛ با اصرار زياد غلامعلي و غلامحسين ، به شيراز برگشتم .
يک هفته از برگشتن من مي گذشت ؛ يک روز صبح وقتي از خواب برخاستم ، شور و التهاب عجيبي داشتم ؛ خود را مشغول آب دادن به گلها و درختان کردم ؛ گنجشکها که هميشه با صداي خود سکوت خانه را مي شکستند، آن روز نمي خواندند ؛ آب دادن به گلها تمام شده بود که صداي زنگ در به صدا در آمد ؛ با کمي تأمل به سمت در حرکت کردم ؛ در را باز کردم ؛ غلامحسين را ديدم که بر پيشخوان در ايستاده بود ؛ دو ساک در دست داشت ؛ آن دو ساک را مي شناختم ؛ يکي مال خودش و ديگري مال غلامعلي بود ؛ سلام کرد ؛ با چشم سراغ غلامعلي را گرفتم ؛ لبخندي زد و گفت : " عمليات که هنوز تمام نشده . او براي ادامه عمليات در جبهه ماند "
لبخندش شکل خاصي داشت ؛ شايد لبخندي تلخ بود . مادر ش که صداي غلامحسين را شنيده بود به سرعت خودش را به پسر رساند و او را در آغوش گرفت ؛ غلامحسين مثل هميشه نبود .
يک ساعت که از آمدن او گذشت از خانه بيرون رفتم ؛ کوچه هاي قديمي و پيچ در پيچ که حاکي از بافت قديمي شهر بود را پشت سر مي گذاشتم ؛ همسايه ها به شکل غريبي به من مي نگريستند ؛ مرد و زن پس از اينکه من از کنارشان عبور مي کردم با هم پچ پچ مي کردند ؛ نگاهشان همراه با ترحم بود و دلسوزي ...
اين نگاهها بود که به من فهماند که چه اتفاقي افتاده است ؛ اشک در چشمانم موج مي زد ؛ راهم را کج نموده به طرف شاهچراغ حرکت کردم ؛ در بين راه به گذشته هاي نه چندان دور مي انديشيدم ؛ به روزي که هر دو با هم ساک بستند و حالا چه کسي بايد ساک ديگري را باز کند . به روزي که اولين نامه آنها به دستمان رسيد ؛ به روزي که با تلفن خبر از موفقيت در اولين عملياتشان را دادند ؛ به روزي مي انديشيدم که بايد حجله غلامعلي را ببينم ؛ به روزي که...



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان فارس ,
برچسب ها : دست بالا , غلامعلي ,
بازدید : 327
[ 1392/05/09 ] [ 1392/05/09 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 501 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,709,602 نفر
بازدید این ماه : 1,245 نفر
بازدید ماه قبل : 3,785 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک