فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

يادگار اميدي

 

سال 1333 ه ش در روستاي چشمه رشيد کازران در شهرستان شير وان چرداول در استان ايلام و در خانواده اي روستايي ديده به جهان گشود .وي تحصيلات ابتدايي را به صورت متفرقه به پايان رساند و پس از آن به کار هاي فني روي آورد ودر آنها مهارت کسب کرد .در زمان اوج گيري انقلاب ،به صفوف انقلابيو ن پيوست و پس از آن همزمان با تشکيل کميته انقلاب اسلامي به عضويت در اين نهاد در آمد .چندي بعد هنگام بروز آشوب ازسوي ضد انقلاب در کردستان ،وي به منظور شرکت در سر کوب فتنه گران راهي آنجا شد و در حين در گيري مجروح گشت .پس از بهبودي حاصل از جراحات ،با توجه به مهارتش در کار هاي فني ،به دعوت جهاد سازندگي استان ايلام ،در آن ار گان مشغول خدمت شد و در پروژه هاي آبرساني به روستا ها فعاليت کرد . جنگ تحميلي که آغاز شد وي داوطلبانه به جبهه ميمک شتافت و به همراه تعداد زيادي از نيروهاي سپاه ،به عمليات شنا سايي ،مين گذاري و جنگ هاي پار تيزاني با نيروهاي بعثي پرداخت که براي بار دوم مجروح شد .چندي بعد در تاريخ 13 /7 /1359 به عضويت رسمي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ايلام در آمد .پس از بهبودي دوباره راهي مناطق عملياتي شد که در حين شرکت در عمليات براي بار سوم مجروح گشت .يادگار اميدي چندي پس از عمليات والفجر سه ،با وجود شجاعت و صلابت کم نظيري که داشت بعنوان معاونت اطلاعات و عمليات تيپ امير المومنين(ع)سپاه پاسداران انقلاب اسلامي منصوب شد و يکي از پايه گذاران اين واحد پس از تشکيل يگان رزم در استان به شمار مي رود .وي در سال 1362با تشرف به حج و تزکيه نفس خود را آماده ديدار معبود کرد .در تاريخ 16/6/1362 اين رزمنده و فرمانده شجاع پس از باز گشت از مکه در عمليات والفجر 5 از خود رشادتها ي زيادي نشان داد و با وجودي که در شب اول عمليات مجروح شده بود اما تا پايان موفقيت آميز آن در خط مقدم ماند و حاضر نشد او را به بيمارستان انتقال دهند .
اين مرد بزرگ و دلير بار ها در عمليات پارتيزاني شرکت جست و از خود رشادتهاي زيادي نشان داد .مقاومتها و جنگ هاي او با دشمن مثال زدني است. در 25 /3 1364 طي يک عمليات پارتيزاني در عمق چهار کيلومتري مواضع دشمن ،تعدادي از مزدوران بعثي را به هلاکت رساند و دو تن از آنان را از جمله يک افسر عراقي به اسارت گرفت .اودر اين نفوذها از خود زشادتهاي بي شماري به يادگار گذاشت. در عمليات نفوذي ديگري ،فرمانده مزدوران بعثي در منطقه رادرخاک عراق شخصا به هلاکت رساند .
يادگار اميدي يکي از تشکيل دهندگان گروه ضربت که در تعقيب مزدوران موسوم به( فرصان )بودند مي باشد.اين گروه که در منطقه عمومي مهران و دهلران فعال بود، باکمين کردن در مقابل رزمندگان اسلام وبريدن گوش ويا سر آنها وانتقال به خاک عراق از افسران وفرماندهان ارتش عراق پولهاي زيادي را مي گرفتند.
حضور اين نيروها در منطقه ،باعث نا امني براي عقبه نيروهاي رزمنده شده بود و به همين منظور يادگار اميدي اقدام به تشکيل گروه ضربت به منظور تعقيب و از بين بردن آنان نمود .وي بارها به همراه گروه ويژه با اين نيروها در گير شد و عده اي از آنان را به هلاکت رساند ،تا اينکه در هشتم آذر ماه سال هزارو سيصد و شصت و چهار در حين در گيري با آنان به شهادت رسيد و به ملکوت اعلا پيوست .
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامور ايثارگران ايلام ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد


خاطرات
يدالله مظلومي همرزم شهيد:

شهيد يادگار اميدي با اينکه فرمانده بود، هميشه اولين نفر در بطن مأموريت ها بود. در سال 1364 در شناسايي يک پايگاه مورد نظر در منطقه زعفراني در عمق 14 کيلومتري خاک عراق در حين شناسايي متوجه شديم که يک گروه 15 نفره از نيروهاي عراقي رد ما را گرفته و دنبال ما مي آيند، ما متوجه شديم و با راهنمايي و تدبير شهيد حاج يادگار با استقرار و موضع گيري در يک محل مناسب، عراقي ها را محاصره کرديم و در پي درگيري با آنها پس از متلاشي کردن دشمن در آن محل دو نفر از آنها را اسير کرديم که يکي از آنها افسر بود و آنان را به مقر خود آورديم که اين پيروزي آن هم در عمق خاک عراق نشان از کارائي و زيرکي فرمانده ما يعني شهيد حاج يادگار اميدي داشت.

آروغ همرزم شهيد:
براي عمليات در کوههاي اطراف شهر مهران آماده مي شديم. بچه ها در بيمارستان صحرايي مهران تجمع نموده بودند. سردار محتاج آن زمان فرمانده سپاه هفتم بودند و براي رزمندگان سخنراني نمودند. يکي از بچه هاي آبدانان نوحه اي لري خواند.
ساعت حرکت غروب آفتاب بود. من و شهيد بسطامي و شهيد يادگار اميدي با گريزان(نام يکي از خودروهاي اطلاعات عمليات) به سوي قلاويزان جلوتر از ستون حرکت مي کرديم. چراغها را گل مالي کرده بودند. شهيد يادگار راننده خودرو بودند. بعد از مدتي شهيدان اميدي و بسطامي چيزي گفتند ومن برگشتم داخل خودرو ،ديدم آنها مي خندند .بعد ازخنده هاي زياد متوجه شدم که شهيد اميدي در هواي تارک تر از آن هم قادر به رانندگي بود وفقط مي خواستند مرا سر کار بگذارند.

در يکي از شبهاي بهاري سال 1360 ،هنگامي که کمتر از 7 ماه از شروع جنگ تحميلي عراق عليه ايران مي گذشت ،در حسينيه روستاي سرني در حال استراحت بوديم .صداي پاي بي سيم چي ،که مقر وي بر روي تپه مشرف بر روستاي قديمي روستاي سرني قرار داشت ،ما را از خواب بيدار کرد .(حسينيه سرني ،مقر ستاد عملياتي مناطق تنگ بينا ،ميمک و شور شيرين و مسئوليت آنها را از شهيد صمد اسدي بر عهده داشت ).بي سيم چي که از بچه هاي بسيجي اعزامي از تهران بود ،نفس نفس زنان و با عجله بيان کرد :صمد ،صمد کله قندي سقوط کرد .
بعد از شنيدن اين خبر همه آماده شديم ،همه که مي گويم جمعي هفت نفره بوديم .بي سيم چي که مي بايست در مقر مي ماند و ما شش نفر ديگر بايد مي رفتيم .شهيد صمد اسدي با سپاه تماسي بر قرار کرد ،سپاه ايلام تنها مقر سپاه در استان بود که هدايت و سازماندهي و بکار گيري نيروهاي سپاهي و بسيجي را در سطح استان انجام مي داد و هنوز يگان رزم سپاه در استان تشکيل نشده بود .به هر حال ،انتظار نمي رفت که شهيد صمد اسدي بتواند نيروي کمکي بگيرد .حداکثر نتيجه تماس اين بود که مسئولين سپاه ايلام در جريان امر باشند و ما را دعا کنند .
شش نفر عبارتند از :شهيد صمد اسدي ،شهيد حاج يادگار اميدي ،جانباز علي حا تميان ،جانباز درويش محمد ياري و نام نفر ديگ را فراموش کرده ام و بنده .
با توکل به خدا و با حمل تعدادي اسلحه انفرادي از قبيل ژ-3 و يک تير بار و يک قبضه آر پي جي 7 با مهمات مربوطه ،به وسيله يک دستگاه لندرور و وانت ،که رانندگي آن را من بر عهده داشتم به راه افتاديم .با عبور از تپه هاي ماهور هاي بعد از سرني ،از کنار تنگه تاريکه از کوه کولگ با لا رفتيم و قبل از رسيدن به راس کوه با چراغ خاموش بقيه راه را پياده طي نموديم .با مشاهده وضعيت پايگاه شور شيرين که تنها پايگاه عملياتي ما از ارتفاعات ميمک تا تپه هاي کاني سخت در شمال شهر مهران بود فهميديم که تقريبا پايگاه سقوط کرده و گلوله هاي رسام سلاحهاي سبک و نيمه سنگين از لابه لاي تپه ها ،همچون تارهاي پياپي ظاهر مي شدند و صداي انفجار گلوله هاي توپ و خمپاره و نور خيره کننده حاصل از انفجار آنها ،همچون نور رعد و برق منطقه را خاموش و روشن مي کرد .خودرو را پاي تپه اي در دو سه کيلومتري جا گذاشتيم .با احتياط خود را به پايگاه نزديک کرديم .افرادي از نيروهاي خودي را يافتيم .آنها از ديدن ما و اينکه نيروي کمکي به آنها پيوسته ،خوشحال شدند و همه با ناراحتي خبر از سقوط کله قندي که مهمترين نقطه استراتژيک پايگاه بود و به عنوان محل ديده باني از آن استفاده مي شد ،مي دادند و در عين حال متاسف بودند .
بچه هاي ما ، به همرزمان خود دلگرمي مي دادند و مي گفتند که نيروي کمکي در راه است و ما پيش قراول آنها هستيم .علاو بر کله قندي که محل ديده باني شبانه روزي پايگاه بود و در کنار پايگاه قرار داشت ،پايگاه نيز به دليل اشراف نيروهاي حمله کننده عراقي ،از طريق کله قندي ديگر قابل نگهداري نبود .لذا بچه هاي ژاندارمري سابق و تعدادي از نيروهاي سپاهي و بسيجي که در آنجا مستقر بودند ،نا چار به ترک پايگاه به طور موقت شده بودند .با جمع آوري تعدادي از نيروهاي پايگاه و توجيه آنان و اطلاعاتي که از آنان گرفته شد ،توسط شهيدان اسدي و اميدي با چند نفر ديگر مشورتي شد و يک برنامه ريزي در همان چند دقيقه صورت گرفت . مي بايست به يک هدف مي رسيديم و با آن هدف حفظ مجدد پايگاه و باز پس گيري کله قندي در همان شب انجام مي شد .بر اساس اين تصميم ،خمپاره 120 م م پايگاه فعال شد و افرادي برآن گمارده شدند .تير بار کالبير 50 که به دليل استفاده از مهمات زنگ زده قابل استفاده نبود ،توسط حاج يادگار اميدي راه اندازي شد .به دليل شکاف عميق دره حايل پايگاه و تپه کله قندي مي بايست دره را از قسمت شمالي آن دور مي زديم و از سمت جنوب شرقي کله قندي به آن حمله مي کرديم .يک هماهنگي بين نيروهاي تک ور که حدودا يک گروه 8نفري مي شديم و بي سيم چي پايگاه و خدمه خمپاره و تير بار انجام شد ويک رمزي قرار داده شده که با قرار گرفتن در موقعيت مناسب جهت يورش به کله قندي آن رمز ادا مي شد .همزمان خمپاره انداز و تير بار ها و از فاصله نزديکتر ،آرپي جي 7 و تک تير اندازان تپه کله قندي را زير آتش گرفتند و با قطع تير اندازي بطور هماهنگ حمله به تپه صورت گرفت .با صداي تکبير ،اين بزرگترين فرياد رساي رزمندگان در جبهه ،بر بر فراز تپه کله قندي قرار گرفتيم و به شکرانه اين پيروزي سجده کرديم .اگر دشمن هنگام صعود ما به قله ،فقط چند عدد نارنجک د ستي استفاده مي کرد ،هم مي توانست پايگاه را حفظ کند و هم ،همه ما را شهيد يا مجروح مي کرد .ولي دست غيبي خداوند تبارک و تعالي و دعاي خير دوستان را پشتيبان خود مي دانستيم و دشمن علي رغم همه سر مايه گذاري که جهت اشغال کله قندي و پايگاه شور شيرين کرد ،در حفظ آن از کمترين امکانات و ابتدايي ترين تدابير استفاده ننمود .وقتي بر روي تپه ،صداي تکبير ما بلند شد ،ديگر رزمندگان نيز با صداي تکبير به پايگاه بر گشتند .در اين هنگام شهيد ،حاج يادگار اميدي که از قبل با توپخانه ،130 م م ارتش هماهنگ کرده بود ،بيسيم را روي فرکانس مخصوص قرار داد و نقشه را روي زمين ،داخل يک سنگر بدون سقف پهن کرد و با استفاده از سو سوي نور يک چراغ قوه کوچک و با استفاده از يک قطب نما از توپخانه ،تقاضاي گلوله منور کرد .بعد از چند لحظه منطقه همچون روز روشن شد .با مشاهده نيروهاي در حال فرار دشمن که حا لا از تير رس سلاحهاي سبک ما دور شده بودند ،پايگاه آنها را در مقابل پايگاه شور شيرين تا نزديک صبح ،با توپخانه در هم کوبيدند .با طلوع صبح صادق نماز صبح را به نماز جماعت خوانديم و سپس با ورود نيروهاي ژاندار مري و حضور چند تن از فرماندهان آنها تپه را به آنها تحويل داديم و پايگاه را به سوي ستاد عملياتي ترک کرديم .
در اين ارتباط ذکر دو نکته ضروري است :
اولا ،در حاليکه سپاه پاسداران تازه تاسيس شده و هنوز از ابتدايي ترين آموزش ها و امکانات بر خوردار بود و حتي براي گرفتن سلاح هاي انفرادي و مهمات آن مشکل داشتيم ،براي اولين بار ديدم که يک سپاهي (شهيد حاج يادگار اميدي )با تسلط کامل و مانند کسي که سالها تجربه داشته باشد ،از نقشه و قطب نما و بي سيم و راههاي هماهنگي و نحوه صحيح و سريع بکار گيري اين ابزار ها در آن موقعيت بحراني استفاده کرد .
ثانيا :نقشي که شهيدان صمد اسدي و يادگار اميدي ،در ايجاد هماهنگي با نيروهاي حاضر در منطقه داشتند ،تعيين کننده بود ،خصوصا پشتيباني توپخانه اي ارتش و اين نشانگر اين است که هر گاه نيروهاي جبهه انقلاب با همديگر وحدت داشتند .فتح و پيروزي قرين آنان بود .

چهارم آبان سال 1364 پس از سه سال ،گردان هميشه پيروز والفجر 5 ،يکي از گردانهاي حماسه آفرين و خط شکن تيپ 114 حضرت امير (ع)بود و بعد از عمليات مسئوليت پدافند جناح چپ ار تفاعات 230 را بر عهده داشت ،براي استراحت و سازماندهي به پشت جبهه منتقل و در روز 4/9/1364 در اردو گاه بانروشان مستقر گرديد .ابتدا تصميم بر آن بود به نيرو هاي گردان مرخصي داده شود ،اما از طرف فرماندهي گردان اعلام شد که در جلسه ي فرماندهي تيپ حضور داشته باشيم .
در جلسه حرف مسئولين اين بود که ما مي خواهيم قلب امام و فرماندهي کل قوا را شاد کنيم و اين شادي به ايثار و جان فشاني شما نياز دارد .ما قصد يک عمليات انهدامي داريم و اين عمليات بايد به دست رزمندگان پر توان انجام گيرد .
پس از سخنان جانشين تيپ ،فرماندهان حاضر در جلسه شور و حال ديگري پيدا کردند ،چون مدتي در جبهه ها عمليات صورت نگرفته بود .در سطح جهاني هم صاحب نظران نظامي اظهار مي کردند که ايران ديگر توان عمليات تهاجمي را عليه عراق ندارد و کار جنگ به نفع عراق تمام مي شود .براي مقدمات عمليات و شناسايي موقعيت ،به اتفاق برادران عازم منطقه ي شور شيرين شديم تا استحکامات و مواضع دشمن را بررسي نماييم .ورود ما به منطقه ،مقارن با اذان ظهر بود .وضو گرفتيم تا براي نماز ظهر آماده شويم .از طرف برادران اطلاعات عمليات به ما اطلاع داده شد که گروهي از مزدوران در نزديکي مواضع نيروهاي خودي مشغول شناسايي و کمين هستند .بلافاصله بدون خواندن مناز به اتفاق برادران به تعقيب آنان شتافتيم .در اين ماموريت فرماندهي ما بر عهده شهيد حاج يادگار اميدي بود که فرماندهي اطلاعات و عمليات تيپ نيز بودند .نيروهاي دشمن متوجه حضور ما شده و فرار کردند و ما تا ساعت 7 غروب در تعقيب آنها بوديم .به نزديکي پايگاه هاي دشمن رسيده بوديم .بر گشتن به پايگاه هاي خودي به علت بعد مسافت مشکل بود .تصميم گرفتيم نماز مغرب و عشا را همان جا بخوانيم .بعد از نماز ،به شناسايي منطقه ي مورد نظر پرداختيم .
ناگهان متوجه ستون نيرويي شديم که به طرف ما مي آمدند .شايد امداد غيبي الهي بود که نيروهاي عراقي از چند قدمي ما رد شده و در هواي مهتابي متوجه حضور ما نشدند .به طرف ارتفاعات بادام سفيد راه افتاديم .هوا تاريک شده بود .با زحمت زياد تقريبا 3 کيلومتر از مواضع دشمن دور شديم .ساعت 4 صبح بود .دو ساعت آنجا استراحت کرديم .هوا خيلي سرد بود .همان جا نماز صبح را خوانديم .قصد داشتيم قبل از روشن شدن هوا از منطقه ي دشمن خارج شويم اما بايد با احتياط حرکت مي کرديم تا در کمين گوش بر ها(يکي از وحشي ترين گروههاي ضد انقلاب که براي ارتش عراق فعاليت مي کردند) گرفتار نشويم .
حاج يادگار جلوتر از همه حرکت مي کرد .شيب ار تفاعات خيلي تند بود .زمان به کندي مي گذشت ،حاج يادگار با دست اشاره کرد گوش برها جلوتر از ما در بلندترين ارتفاعات مستقر شده اند .هيچ راهي براي نزديک شدن به آن جا وجود نداشت .ولي ما بايد ضربه هاي نهايي را به دشمن وارد مي کرديم تا قلب امام را شاد کرده باشيم .
به طرف دشمن حرکت کرديم اما راه نزديک شدن بسيار مشکل بود چون دشمن بلندترين قله ي منطقه را گرفته بود .با زحمت فراوان در ساعت 10 صبح خود را به دشمن رسانديم .با اولين شليک تير حاج يادگار ،در گيري آغاز شد. 45 دقيقه در گيري بر روي ارتفاعات بادام سفيد ادامه داشت .حاج يادگار مثل شير بر دشمن مي تاخت .همچون مالک اشتر يک جناح منطقه ي عمليات را پوشش داده بود .در 24 ساعت گذشته هيچ غذايي نخورده بود و عاقبت همچون مولايش امام حسين (ع)با لب تشنه و پيشاني شکافته توسط گلوله هاي آتشين دشمنان به شهادت رسيد .

سيد ماشاء الله رحيمي:
گروه ويژه تشکيل شده بود .يک گروه ويژه که از بهترين لشکر بودند .کار اين گروه تعقيب و از پاي در آوردن نيروهاي عراقي موصوف به" فرسان" بود . همان گوش برهايي که مدتي بود از عمق خاک عراق به پشت عقبه نيروهاي ما نفوذ مي کردند و ضربات بدي به نيروها وارد مي کردند .بيشتر اعضاي اين گروه از کردهاي وابسته به رژيم بعث بودند . کارشان شناسايي نقاط حساس و کمين کردن در پشت عقبه نيروهاي خودي بود .هر بار که نفوذ مي کردند ، تا ضرباتي وارد نمي کردند ، امکان نداشت که به عقب بر گردند .تا حالا چندين بار کمين زده اند و عده اي از بچه ها را شهيد کرده اند.
گوش هاشان را بريده اند و با خود برده اند .هر جفت گوش قيمت گراني دارد .هر جفت گوش پنجاه هزار دينار پول کمي نيست .گروه فراسان آن قدر سريع ؛ چابک و خطر ناک هست که آوازه وحشتشان تمام منطقه را گرفته است .تمام نيروهاي مستقر در خط به خوبي مي دانند که گروه فرسان از هر منطقه يا نقطه اي که بگذرد ، تا ضرباتي وارد نکنند ، امکان ندارد بر گردند .با دسته هاي ده نفري و بيست نفري وارد منطقه مي شوند ،از بيراهه ها وارد مي شوند و از همان جا ها دوبار ه به خاک عراق بر مي گردند .
براي همين بود که به دستور فرمانده لشکر محمد کرمي و ساير اعضاي فرماندهي ، يک گروه ويژه تشکيل داد که افرادش از بهترين گردان ها و گروهان ها انتخاب شده بودند .کار اين گروه تعقيب گوش بر ها و از بين بردن آنها بود .پانزدهم مرداد ماه 1363 بود که علي بسطامي از اطلاعات عمليا ت لشکر به مقر گردان آمد .قرار بودبه شناسايي منطقه آزاد خان کشته برويم .علي بسطامي فرمانده اطلاعات لشکر به دنبال رد گروه فرسان بود .من هم عضو گروه ويژه بودم و مي بايست ردي ،نشاني از آنها پيدا کنم .شب که شد چهار نفر از بچه ها را انتخاب کردم و به راه افتاديم .نرسيده به خط اصلي ، رو کردم به علي و گفتم :علي جان از خط اصلي عبور کنيم و بعد نمازمان را بخوانيم !
علي گفت :نه آقا سيد !اگه از خط پدافندي عبور کنيم جلويمان ميدان مين هست ، مي ترسم آنجا مشکلي پيش بياد و نتوانيم نمازمان را بخوانيم ، بذار همين جا نماز بخوانيم .
علي از بچه ها فاصله گرفت و رفت در يک گودي کوچک که آن طرف تر بود ، مشغول نماز خواندن شد .چند لحظه صداي گريه بلند شد .اول فکر کردم حتما يکي از بچه هاست ؛ اما بعد ديدم صداي هق هق زدن اوست که در داخل گودي بلند مي شود .تا حالا نديده بودم که علي گريه کند .آوازه شجاعتش را شنيده بودم ، بهم گفته بودند که هر لحظه اراده کند تا بيست متري سنگر بعثي ها مي رود و هيچ کس جلودار ش نيست ، شنيده بودم که چقدر با نيروهايش دوست و رفيق است ، اما نديده بودم که اين مرد ، اين آدمي که اين آوازه را به هم زده ، گريه کند .صداي گريه اش را به وضوح مي شنيدم .بي اختيار بلند شدم رفتم کنارش .دست به دعا بود :خدايا مي خواهم مجرد شهيد شوم !خدايا امشب ماموريت مهمي در پيش داريم ، خودت کمک کن که با سر بلندي اين ماموريت را انجام بديم !خدايا اگر قرار است مشکلي ، خطري پيش بيايد ، آن را تنها نثار من کن !
چه حالي داشت !بي آنکه خلوتش را به هم بزنم از کنار چاله بلند مي شوم .مي آيم پيش بقيه .نمازش را که خواند به گروه ملحق شد . خودش بلند مي شود و براي بچه هاي چاي درست مي کند .غذا را خودش بين نيروها تقسيم مي کند تا کسي بلند مي شود که کاري انجام دهد ، التماس مي کند که بنشيند تا او همه کارها را انجام دهد .
هميچ باورم نمي شود . مسئول اطلاعات عمليات لشکر با آن نام و آوازه اي که به هم زده بود ، طوري رفتار کند که همه را به شگفتي وا دارد .
شام که خورده شد ، راه مي افتيم .از خط پدافندي بعثي ها مي گذريم و با عبور از همان جاده کمربندي عراقي ها که تمام منطقه را به هم وصل مي کند ، مقرهايي را که در مناطق خزينه و شهابيه است شناسايي مي کنيم .علي جلو دار است .تا قبل از عبور از خط پدافندي پشت سر نيروها حرکت مي کرد ، اما همين که نزديک خط اصلي مي شويم ؛ خودش جلو مي افتد .من اولش مخالفت مي کنم .
تو که تا چند لحظه پيش پشت سر همه بودي چطور شد که حالا جلودار مي شوي !
علي گفت :من بايد جلودار باشم !
گفتم :نه ، من بايد جلودار باشم ، وجود تو براي لشکر خيلي اهميت داره !
علي گفت :تو را به خدا اذيت نکن !
و جلو تر از هم راه مي افتد .کار شناسايي تمام مي شود اما ردي از گروه فرسان نيست .فقط مقرهاي جديدي که در منطقه ايجاد شده ، توجه علي را بر مي انگيزاند .انگار عراق مي خواهد در منطقه آماده مي شود .
گروه فرسان وحشت عجيبي در منطقه ايجاد کرده بود .کسي به درستي اطلاعي از سازماندهي و چگونگي کار و برنامه شان نداشت .

مدتي بود که در برابر اين گروه ، به دستور فرمانده لشکر 11 امير المومنين و فرمانده عمليات لشگر غلام ملاحي گروه ويژه اي تحت عنوان گروه ضربت تشکيل شد که کارش تعقيب و از بين بردن اعضاي گروه فرسان بود . هواي داغ مرداد ماه 1363 و آن دشت هاي سوزان و ملتهب مهران و چنگوله بد جوري آدم را کلافه مي کرد .چند قدم که راه مي رفتي ، عطش طوري جلوه مي کرد که انگار سالهاست آبي ننوشيده اي .درست مثل خود دشت . مثل همين خاک گرم و سوزان که هر چه آب ؛، روي آن بريزي اصلا نمودي ندارد .باز هم لب تشنه و تاول زده است .
هجدهم تير ماه شصت و سه بود که غلام فلاحي فرمانده عمليات لشکر دستور داد که براي کسب اطلاع از وضعيت دشمن در منطقه ، هر طوري شده بايد اسير بگيريم .غلام چيزي خواسته بود که بعيد به نظر مي رسيد .همه اش دنبال چگونگي تشکيل سازمان گروه فرسان يا آن گوش برهاي لعنتي بوديم .بايد مي دانستيم که اينها کي اند و چطور سازماندهي و هدايت مي شوند و چگونه خود را به عقبه نيروهاي ما مي رسانند و از آنجا ضربه مي زنند .تا حالا چند بار جلوي راه بچه ها کمين کرده بودند و عده اي شان را شهيد کرده بودند .تنها چيزي که مي دانستيم اين بود که آنها کرد هستند ، همين .
يک ماه گذشت .
يادگار اميدي فرمانده اطلاعات عمليات بود . من هم مسئوليت گروه ديگري از بچه ها را به عهده داشتم .هواي گرم مرداد ماه شصت و سه آدم را کلافه مي کرد .اما در پوشش همين گرما و هواي دم کرده گوش برها از خط عبور مي کردند و مي آمدند پشت سر نيروهاي خودي و آنجا کمين مي کردند .مدتي بود که بد جوري منطقه را نا امن کرده بودند .آوازه وحشت و قدرتشان در همه جا پيچيده بود .بيش از همه از منطقه "سر خر" عبور مي کردند .
انگار آنجا مرز سفيدي بود که هيچ خطري تهديدشان نمي کرد .خوب جايي را انتخاب کرده بودند ."سرخر" با آن هم شيار پيچ در پيچ ، توي روز روشن آدم را به هراس مي انداخت ، چه رسد به اين که نا امن باشد .دل شير مي خواست که بتوان به راحتي از آن عبور کرد.
به خصوص زير حرارت و گرماي مرداد ماه که افتاب عمود بر پيکرت تازيانه آتش بزند .اما تحت هر شرايطي مي بايست بر اساس دستور لشکر ، هم به دنبال گوش بر ها مي گشتيم ؛ هم از عراقي ها اسير مي گرفتيم .حاج يادگار آمد و نيروها را توجيه کرديم .نيروها به دو گروه تقسيم شدند که مسئوليت يک گروه با حاج يادگار بود و مسئوليت گروه دوم با من .
غروب روز دوشنبه هفدهم مرداد ماه بود که راه افتاديم .از جاده آسفالت مهران –دهلران گذشتيم و هفده کيلو متر به عمق خاک عراق نفوذ کرديم تا به منطقه "ته ليل" رسيديم که حايل بين مهران و دهلران بود. بر روي ارتفاعات "ته ليل" عراقي ها يک پايگاه زده بودند .پشت سر ارتفاعات ، تپه اي بود که تير بار دوشکا را روي آن مستقر کرده بودند .تير بار جايي قرار گرفته بود که هر جنبنده اي که قصد نفوذ از آن سمت را داشت ، جان سالم به در نمي برد .پايگاه جاده مواصلاتي نداشت و براي همين تدارکات نيروهاي عراقي با قاطر صورت مي گرفت .اهميت آن نقطه در اين بود که روي بخش وسيعي از منطقه ديد و تير کامل داشت .عصر بود که دو نفر از عراقيها در حالي مشاهده شدند که با قاطر براي پايگاه آذوقه مي بردند .
يادگار گفت :بايد هر طوري شده پايگاه را دور بزنيم و محاصره شان کنيم !
گفتم :فکر خوبيه !اما بايد با نهايت دقت اين کار انجام بگيره !
همه اش به اين فکر مي کرديم که چطور يکي از آن سربازها يا درجه دارهاي بعثي را زنده بگيريم ..اين مهمترين هدف بود و برنامه بعدي هم تعقيب و به دام انداختن گوش بر ها بود .
بين پايگاه و تپه اي که تير بار دوشکاي بعثي ها روي آن مستقر بود ، شياري بود که هر موقعيتي را به هم متصل مي کرد .قرارشد کاظم فتحي زاده به اتفاق چند نفر ديگر از بچه ها در ميانه شيار ؛ يعني همان جايي که عراقي ها با قاطر تدارکاتشان را انجام مي دادند ، کمين بزنند .
کار سختي بود .گرماي هوا و التهابي که از زمين بخار مي شد امکان فعاليت چنداني به آدم نمي داد .اما چاره اي نبود .به هر نحو ممکن و تحت هر شرايطي بايد کار را مي کرديم .هدف گرفتن اسير بود .کسي که بتوان تازه ترين اطلاعات را ازش کسب کرد .
اين براي فرماندهي لشکر و قرار گاه مهم بود .کار بايد طوري صورت مي گرفت که تا آنجايي که امکان داشت درگيري به وجودنيايد.
چند نفر از افراد به عنوان گروه گشتي به طرف نقاط در نظر گرفته شده حرکت کردند .مي بايست قبل از هر اقدامي از آخرين وضعيت پايگاه ها اطلاع پيدا مي کرديم .افراد گروه گشت چند ساعت بعد از گشت خسته بودند و نوعي نگراني و ناراحتي در چهره شان هويدا بود .
به کاظم فتحي زاده گفتم :چي شده ؟چرا ناراحتين ؟
کاظم گفت :لو رفتيم !؟
حاجي يادگار گفت :چي گفتي ؟!لو رفتيم ؟
سر گروه گفت :متاسفانه عراقي ها متوجه حضور ما در منطقه شدن !
گفتم :چطور ممکنه !؟ما که نهايت دقت را کرده ايم !
حاجي يادگار گفت :حالا چه کارا کردين !؟
سر گروه گفت عراقي ها در همان مسيرهاي که رفت و آمد داشته ايم ، کمين گذاشته اند !
حالا پايگاه هاي بعثي ها کاملا آماده و هوشيار بودند .هيچ چاره اي نبود .هر طوري شده بايد کار را يکسره کنيم .بايد ، بايد يکي از آن بعثي ها را به اسارت بگيريم .بايد مي رفتيم و کاري مي کرديم .سي و هشت نفر از آنها آماده شدند .شب از راه رسيده بود و جز من و حاجي يادگار و آن چند نفر افراد گشتي بقيه نيروها نمي دانستند که عراقي ها از حضور ما در منطقه مطلع شده اند و در آماده باش کامل به سر مي برند . قرص ماه از آسمان پرتو افشاني مي کرد و سطح زمين را نور باران کرده بود .شب که مهتابي باشد براي عمليات يا تک شبانه زياد مناسب نيست .اما چاره اي نبو د .
نيروها را از مسيري عبور داديم که تنها يک باريکه راه از ميانه آن مي گذشت بقيه مسير يا پرتگاه بود يا صعب العبور .
کاظم فتحي زاده جلو دار ستون بود . پشت سرش من بودم و حاجي يادگار و بقيه نيروها هم پشت سر . ستون داشت به جلو حرکت مي کرد که به ناگاه سر و کله چند نفر از عراقي ها در جلوي ستون ظاهر شد .باريکه راه بود و هيچ راه بر گشتي وجود نداشت .
پايين پرتگاه بود و قسمت بالا هم صخره اي و صعب العبور .کم کم سر و کله چند نفر ديگرشان هم پيدا شد .آنقدر نزديک و ناگهاني اين اتفاق افتاد که افراد گروه با عراقي ها ادغام شد .شب مهتابي سطح زمين را مثل روز روشن کرده بود .کاظم مکثي کرد و گفت :حالا چکار کنيم ؟گفتم بخوابيد روي زمين !
کاظم خيز برداشت و تمام ستون سر و سينه را به خاک چسباند .به همان حالت سينه خيز مسير آمده را دوباره بر گشتيم .
به بقيه افراد گروه گفتيم که قضيه چيه .خود را به شياري رسانديم که در ابتداي باريکه راه بود .داخل شيار که شديم ، افراد همگي جمع شدند .به همه گفتم که قضيه چيست و چرا بر گشتيم .مايي که تا همين چند لحظه پيش در چنگال نيروهاي عراقي بوديم ، به طرز شگفت آور و اعجاب انگيزي از دامشان بيرون آمديم .يعني آنها ما را نديده بودند ؟يا نه ، ما را ديده اند و حتما چهار سمتمان را محاصره کرده اند ؟
حاجي يادگار گفت :از داخل همين شيار با لا بريم و بعد محاصره شان کنيم !
گفتم :باشه اين کار را مي کنيم !
از ميان شيار رو به سمت با لا حرکت کرديم و بعد به جايي رسيديم که با لا تر از همان نقطه اي بود که همين چند لحظه پيش چند نفر از عراقي ها را آنجا ديده بوديم .افراد گروه تقسيم شدند و بالاي سرشان موضع گرفتند .حالا باريکه راه کاملا در زير دست قرار گرفت و پايين آن هم پرتگاه بود .به نظر مي رسيد که عراقي ها محاصره شده اند .در زير نور شب مهتابي باز سر و کله دو نفرشان در نزديکي باريکه راه خودنمايي مي کرد .حالا وقتش بود . عمليات بايد سريع و برق آسا انجام بگيرد .
فرمان آتش صادر شد و در گيري سختي در گرفت .حمله سريع و برق آسا بود .عراقي ها هيچ فکرش را نمي کردند که به دام بيفتند .
درست همان دامي که آنها از قبل براي ما تنيده بودند ، خودشان در آن گرفتار شدند .زير نور ماه، تيرهايي که شليک مي شد و آن پايين بر سر عراقي ها پايين مي آمد جلوه قشنگي به پا کرده بود .صداي نعره سربازان بعثي به گوش مي رسيد که خودشان را به پايين پرتگاه پرت کردند .بچه ها هر چه مهمات و نارنجک و آرپي جي بود روي سرشان ريختند .ديگر از سوي عراقي ها تيري به آن صورت شليک نمي شد .چند نفر از افراد ديگر گروه پايين رفتند و چند لحظه بعد در عين ناباوري سه نفر را در حالي که به اسارت گرفته بودند ، با لا مي آمدند وضعيت يکي شان وخيم بود .طوري که چند لحظه بعد هلاک شد .يکي ديگرشان پايش شکسته بود .مدام از طريق بي سيم صدايمان مي کردند ، اما به حاجي يادگار گفتم جواب شان را ندهد تا کار را يکسره کنيم .حاج محمد کرمي فرمانده لشکر ، کورش آسياباني فرمانده قرار گاه، محمد کرمي فرمانده قرار گاه و غلام ملاحي همگي منتظر تماس ما بودند .مدام حاج کرمي از پشت بي سيم داد مي زد که چي شده ؟شما کجا هستيد ؟آيا به مقصد رسيده ايد يا نه !؟اما اول جوابش را نداديم تا کار يکسره شد .حالا وقت بر قراري تماس بود . .به فرمانده لشکر و بقيه گفتيم که عمليات با موفقيت انجام گرفته و کادوي بچه هاي گروه ضربت هم در اولين فرصت ممکن تقديم شان مي شود .


عبادت نردبان قرب و معراج انسان است

کو ه ودريا ودرختان همه فرمان بردار
شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبري
وقتي که در پيشگاه خدا مي ايستي و چهره بر خاک مي سايي و قامت و غرور را در محراب خضوع در هم مي شکني و تازيانه کرنش را بر اندام خود نمايي فرود مي آوري،شايستگي عبادت مي يابي .بدان که تابنده نشوي ،آزاد نخواهي شد .در آستان خداوند هر که تسليمتر است مقربتر است .بندگي خدا تو را از بند بندگي بندگان مي رهاند .اگر در پيش او به تعظيم خم شوي در برابر قدرتهاي ديگر سر فرود نخواهي آورد .خواجه عبد الله انصاري مي گويد :الهي چون در تو نگرم از جمله تاجدارانم و تاج بر سر ،و چون در خود نگرم از جمله خاکسارانم و خاک بر سر .
وقتي خدا را بشناسي و به عبادتش بايستي و جود ناچيز و حقير خود را با حقيقت بزرگ هستي پيوند زده اي ،نيايش تو اتصال ضعف مطلق به خداست و رابطه ممکن با واجب . جهان ،محراب وسيع عبادت است و تمام کارهايت از نماز و روزه و ذکات و جهاد گرفته تا درس و کار و کشاورزي و توليد و کسب ،اگر جهت خدايي داشته باشد عبادت محسوب مي گردد .عبادت و بندگي ،تسليم شدن محض است .ببين در برابر چه کس و چه چيز تسليم کامل و اطاعت محض و سرا پا گوشي ؟
هوا پرستي ،يا خدا پرستي ،عبادت خود مي کني ؟يا عبادت خدا ؟خداوند بزرگ فلسفه آفرينش جن و انس را عبادت مي داند .
علي (ع) عبادت و زهد بي علم را خسته کردن مي شمارد .پيامبر (ص) عبادت عاشقانه را بر تر مي داند .امام صادق (ع) عبادت دنيايي را موجب بهرمندي در آخرت بيان مي کند .
گفت پيغمبر رکوع است و سجود بر در حق کوفتن حلقه وجود
شهيد مطهري ،عبادت را نردبان قرب و موجب تعالي روان و پيروزي روح بر بدن و ارزش نيروهاي ملکوتي انسان مي داند .شهيد محمد باقر صدر ،عبادت را زبان عملي تمايل به خدا پرستي و پاسخ به نياز هاي ثابت انسان در رابطه با سازندگي فردي و اجتماعي مي شمارد .
استاد محمد تقي جعفري ،نيايش را انس گرفتن غربت مرگبار انسان با جهان هستي مي شمارد .وقتي که دنيا همه در تسبيحند ،وقتي که بر گ گياهان همه ذکر خدا مي گويند ،وقتي که کل جهان در برابر اراده خدا مطيع و رام است ،حيف نيست که انسان ،کمتر از گياه و آب و باد و حشرات و پرندگان باشد ؟اگر مي خواهي با ناموس آفرينش و نظام هستي هماهنگ باشي بايد به عبادت روي آوري .دل به خدا و تن به راه او بسپاري .آنچه را که گفته انجام دهي ،جز رضاي او نطلبي و جز قانوني را نپذيري .جز براي اوکاري نکني و تن و جان و جسم وروان را پاک سازي و در خدمت او قرار دهي .دهان را که الله مي گويي ،پاکش نگهدار .همچنان که هنگام روي آوردن به نماز دست و روي را مي شويي دست و جان را از آلايش دنيا زدگي هم بشوي و روي دل را از چرکهاو تعلقات پاک کن و پاي رفتن را از بند وابستگي برهان .با عبادت ،روح انسان آرامش يافته و تکيه گاه مي يابد .

شهادت ،اشتياق رسيدن به لقا ءالله
ملتي که شهادت را براي خودش فوز مي داند و مي رود به دنبال شهادت ،اين را نمي شود با توپ و تانک جوابش را داد .امام خميني .
بايد چگونه مرد تا جاودانه زيست ؟آنچه تو را از مرگ مي ترساند خرابي خانه آخرت است .آنچه انگيزه چنگ زدن تو به زمين و خاک و ثروت و دنيا مي شود خالي بودن دست تو از سرمايه هاي جاوداني آن جهان است .
هنگامي که راوي از امام سوال مي کند که يابن رسول الله ،چرا از مرگ مي ترسم ؟حضرت در پاسخ مي فرمايد :براي اينکه براي آن دنيا چيزي نفرستادي و خانه آخرت تو خالي است .طبيعي است که هيچ کس دوست ندارد که از خانه آباد به ويرانه کوچ کند و از منزلي پر از اسباب و وسايل زندگي ،به اقامتگاهي خراب و بي وسايل نقل مکان کند .آمادگي براي مرگ، شوق ديدار آن سراي را لازم دارد و گر نه چنانچه انبان از عمل صالح تهي باشد پاي رفتنت نخواهد بود و شوق پرواز د رآن ديار را نخواهي داشت .به شهادت سوگند که مردم از مرگ درهراسند و آن را غولي هراس انگيز مي پندارند .به اين علت که اميدي روشن به پس از مردن خويش ندارند و ترسانند .وگرنه:
آن شيعه پاک انديشي ، زگفتار خدا و زکردار علي ، گشته دريا دل و غران و صبور ، چه هراسيش از مرگ ؟ يا که از کشته شدن ؟
مگر امام حسين (ع) در عاشورا هر لحظه که به شهادت نزديکتر مي گشت ،بر افروخته تر نمي شد و چهره اش گل نمي انداخت ؟آن کس که شهيد عشق است ،هر لحظه آماده رهايي و پرواز است .
جان عزم رحيل کرد ،گفتم که مرو گفتا چه کنم ،خانه فرو مي ريزد
وقتي عملت صالح است هميشه شهيدي ،هميشه آماده رفتني .آنگاه نسبت به آخرت نه اکراه ،بلکه اشتياق داري .و در دل تو نه رهبت که رغبت خواهد بود .شهادت براي رفتن به ماندن است .يافتن بقا در فناست ،رسيدن به حضور دايم به بهاي غياب موقت است .آنگاه که بداني آخرت باز تاب عقيده و عمل تو مي باشد .آنگاه که بداني در آنجا محصول زراعت اينجا را خواهي چيد ،آنگاه که بداني آخرت فرصت درويدن کاشته دنياست .در آن هنگام ،عمل تو ،تو را نسبت به مرگ و نقل مکان و کوچ به آن سرا مشتاق يا ترسان خواهد کرد . گندم از گندم برويد جو ز جو .اگر در اينجا همه طاعت و اخلاص و ايثار و حق طلبي و خدا جويي بايد به عشق پاداش هاي بزرگ آخرت ،عاشق مرگ و مشتاق شهادت باشي .چرا که مرگ تو را به محبوب نزديکتر مي کند و فاصله رااز ميان بر مي دارد .
من رشته محبت خود از تو مي برم شايد گره خود به تو نزديک تر شوم
ولي اگر اينجا آنچه کرده اي همه گناه و نافرماني و فساد بوده است به چه اميد آهنگ هجرت خواهي کرد و راه رحيل در پيش خواهي گرفت ؟خدايي بودن و خدايي زيستن و خدايي مردن تو را به کوچ آخرت مشتاق مي کند .چرا که آنجا نعيم مقيم و خلد برين و بهشت جاويد و رضوان الله در انتظار توست .انبياء آمده اند تا تو را با مشتاق ،به آن خانه ببرند نه کشان کشان ،بايد خود با کشش و جذبه بشتابي ،نه ترسان که اميد وار ،و نه خايف که عاشق .اگر آن جهاني بودي هر لحظه اشتياق رفتن داشتي و اگر مامور نبودي که اينجا بماني يک لحظه درنگ نمي کردي .مگر پيشواي راستين امام علي (ع) نمي فرمود که مومن به مرگ مشتاق تر از فرزند به پستان مادر است ؟مگر وقتي محراب کوفه از خونش رنگين شد فرياد رستگاري بر نياورد و «فزت و رب الکعبه »نگفت .شهادت بهترين مرگ است اگر مرگش بناميم که «ان خير الموت القتل »مرگ خونين .

بسم الرحمن الرحيم
آن چنان که شايسته است در برابر عقيده و ايماني توحيدي ات جهاد کن که زندگي واقعي چيزي جز ايمان و مبارزه در راه آن نمي باشد . سرور شهيدان امام حسين (ع)
سالها منتظر و آرزومند بودم تا خداوند مرا توفيق و توان بخشد که در راهش مسلسل به دست گيرم و بر عليه باطل پرستان برزمم و سايه شوم آنان را از فراز مرغزارهاي اين سرزمين اسلامي دور سازم .بزرگترين آرمان من اين بوده است .که سر انجام در اين نبرد شهيد شوم و انگاه روحم در کالبد کبوتري سبز و از مست از باده عشق خدا ،به سوي پروردگارم به پرواز در آيد . اينک چنين زماني فرا رسيده است و من به آغوش گرم سنگرهاي آتشين جهاد مي شتابم تا با ريختن قطرات خونم افق خونين انقلاب اسلامي را خونين تر سازم .در چنين غروب دلگيري که جز وحشت جنگ ،هيچ چيز ارمغان باد نيست ،اين راه دراز را بر گزيده ام .در کوه و دشت و در ميان پيچ و خم جاده هاي کوهستان ،بسان تشنه اي دلخسته حقيقت را جستجو مي کنم .چهره غمناک روستاها ،فقر حاکم بر خانه هاي گلين و دود تيره ستم به مردم در جاي جاي اين خاک جنگ زده به چشم مي خورد ،و حصار ويران آباديها و سر نوشت نامعلوم توده هاي مظلوم نيز شاهد روند مبارزه اند .
اين مسيري است که هر کس وظيفه دارد به پيمايد .محرومين و مظلومين را ببيند ،جنگ توده هاي مستضعف را شاهد باشد و بر فقر حاکم بر آنان گواهي دهد .پروردگارا !به ما توفيق عطا کن که در اين زمان حساس که پنجه هاي دشمن در خون ورگ توده هاي مستضعف فرو رفته است و بجز سرخي خون رزمندگان وشهيدان کور سويي نيست ،بتوانيم به قلب واقعيات و حقايق راه يابيم و از اين طريق حرکت توده هاي مسلمان را توان بخشيم .پرودردگارا ابرها را از برابر ديده ها شک و شبهه کنار زن وبر دلهايمان پرده هاي ترديد و کور دلي روا ندار و ناپديد گردان باطل را از نهادهايمان و پايدار کن حق را در باطنهايمان .خدايا !دست ما را در مبارزه با ظلم توانا کن و به زبان ما در برابر دشمن قدرت گفتار بده .
غرض آن زندگي باشد که در آن جز تب و تاب جهاد پيشتازان شهادت ،از زلال چشمه ايمان نمي جوشد و حرف آخرم اين است که من با هر رگ و بندم مي گويم :ان الحياه عقيده و جهاد و با هر تار و پودم و با هر قطره خونم و گرمي نفسهايم . با هر حرف اشعارم ،با هر جذبه روحم ،با هر لحظه عمرم ،درون معبر اين زندگي تسبيح مي گويم و در پاک و زلال چشمه جوشان موجش وضو مي سازم و در مهتاب محرابش نماز صبح مي خوانم اين سان زندگي را عشق مي ورزم .
بعضي از مردم بنده دنيا هستند و دين تنها لق لقه زبان آنهاست ،مادام که دين و مسائل زندگي آنان را تامين کند گرد آن مي گردند و هنگامي که به ميدان آزمايش خدايي در مي آيند ؛شمار آنها کم مي شود .
ما زنده از آنيم که آرام نگيريم
موجيم که آسودگي ما عدم ماست
ساحل افتاده گفت گر چه بسي زيستم
هيچ نه معلوم شد آه که من چيستم
موج زخود رفته اي تيز خراميد و گفت
هستم اگر مي روم گر نروم نيستم
آنهايي که به هر ذلتي تن مي دهند تا زنده بمانند ،مرده هاي پليد و خاموش تاريخند .«آنان که گستاخي آن را نداشتند تا مرگ سرخ را انتخاب کنند ؛مرگ سياه و ذلت بار به سراغ آنان خواهد آمد .حضرت علي (ع) مي فرمايد :مرگ
يا بنده اي است که نه گزيده اي را مي شناسد و نه پاينده اي را .سرور شهيدان امام حسين (ع) زندگي را عقيده و جهاد مي داند و بقا را در فنا مي جويد .او شهادت را حضور جاودانه در تاريخ مي شناسد و مرگ را براي فرزندان آدم همچون گلوبندي بر سينه دختر جوان مي بيند .چنانچه مي فرمايد: آنچنان که يعقوب به فرزندش يوسف مشتاق بود من نيز مشتاق شهادتم .
دل بر جهان نبند که اين بي وفا عروس
با هيچ کس به محبت شبي سر نکرد
و سخني هست با شما اي برادران سپاهي و ارتشي و بسيجي و بهتر بگويم اي درياي بيکران انسانهاي مسلمان ستمديده .به پا خيزيد و با يک دست قرآن و با دست ديگر سلاح به دست بگيريد و از حقوق و شرف خود تحت رهبري زعيم عاليقدر و قائد اعظم ،اين نعمت بزرگي که خداوند پس از چهارده قرن به شما مسلمانان ارزاني بخشيده (يعني امام خميني )دفاع کنيد و حق خود را از ابر قدرتها و زور گويان تاريخ بستانيد .امروز دفاع از قرآن و کشور بر همه واجب است .در اسلام هيچ کس حق ندارد مسئوليت جهاد را از خود سلب و به ديگري واگذار کند .چه اينکه چنين شخصي تکليفش بر زمين باقيمانده است و در پيشگاه خداوند نه تنها عظمت و کمال پيدا نخواهد کرد که مواخذه خواهد شد .پدرم !مي دانم که فراغ من بار گراني بر دوش تو نهاده است .اما اين را هم مي دانم که قامت استوار و مردانه تو را ،تاب و توان بيش از اين است .چرا که پيش از اين حلم و شجاعت تحسين بر انگيزت را در عمليات والفجر 1 ديدم که چگونه پرچم سبز و توحيد را بر دست داشتي و پيشاپيش گردان از همه سبقت مي گرفتي و با صداي بلند اين شعر را مي خواندي :
هر که دارد هوس کرببلا بسم الله
هر که دارد سر همراهي ما بسم الله
پدرم !خوب مي دانم که با رفتن من تو با آن غيرت و مردانگي ات از پاي نخواهي نشست و ناتواني جسم و کهولت سن ،تو را از پاي در نخواهد آورد و چون آن مسلم بن عوسجه و حبيب بن مظاهر به ميدان رو خواهي آورد تا سرخي خون من و ياران مرا پاس داري و پرچم خون رنگ قياممان را در دستان پينه بسته خود همچنان افراشته داري .
به خاک ار چکد خونم از قلب پاک خميني خميني نويسد به خاک.
سردار شهيد حسن امام دوست 



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان ایلام ,
بازدید : 291
[ 1392/04/21 ] [ 1392/04/21 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 1,345 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,710,446 نفر
بازدید این ماه : 2,089 نفر
بازدید ماه قبل : 4,629 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 1 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک