فرهنگی هنری اجتماعی فرهنگی هنری اجتماعی
| |||||||||
تبلیغات مجيد کشکولي
شهيد مجيد کشکولي در دهم خرداد ماه سا ل 1341 ه ش در خانواده اي که وضع اقتصادي متوسطي داشتند وازنظر مذهبي متدين بودند ،در روستاي ريکا دربخش صالح آباد در استان ايلام به دنيا آمد .تولد در کنار امامزاده «علي صالح (ع)» که امروزتعدادزيادي از شهداي سر فراز استان« ايلام» در جوار آن ماوا گرفته اند ، سر نوشت ايشان را طوري رقم زد که پس از سالها مجاهدت ومبارزه، روزي در لباس سبز پاسداري و آغشته به خون به آن سامان برگردد وآرام گيرد.
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامور ايثارگران ايلام ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيددوران ابتدايي را در زادگاهش گذراند و ايام تحصيلات راهنمايي او همزمان بود با مهاجرت خانواده ايشان به ايلام . دوران متوسطه را هم در« ايلام »سپري کرد . با شروع انقلاب از افراد فعال و تلاشگر و پر جنب و جوش بود.اودر راه پيروزي انقلاب اسلامي تلاش زيادي کرد.بعد ازپيروزي انقلاب اسلامي وبا شروع جنگ تحميلي برادر بزرگش ،عزيز کشکولي وارد جنگ شد و به فيض عظماي شهادت نائل آمد .بعد از شهادت برادرش مدتي در بنياد شهيد مشغول خدمت بود .اما تشنگي وعطش مجيد با اين آب سيراب نمي شد . با تمام توان وارد جبهه شد ،مراحل آموزش نظامي را طي کرد و هنگام ورود به ميدان نبرد،يک رزمنده ورزيده، آموزش ديده و مجرب بود .مديريت ، لياقت و شجاعت ايشان زبانزد همه دوستان بود .فرماندهان متوجه وجود روحيات عالي وي شدند و ايشان هم پله هاي ترقي را ازفرماندهي دسته و گروهان طي کردند تا اينکه جانشين فرماندهي گردان 504 ابوذر از تيپ يکم امير المومنين (ع) شدند .گردان ابوذر از گردان هاي عملياتي و مجرب دوران دفاع مقدس بود که جمع زيادي از شهداي اين استان در اين گردان به شهادت نائل آمدند .در تاريخ 21 /7/1365 جمعي از رزمندگان عازم ديدار امام (ره) بودند و شهيدان «مجيد کشکولي» و «مجيد رحيمي» نيز به اين خاطر از گردان به سوي «چنگوله »حرکت کردند ولي دربين راه در غروب 20/ 7/ 1365 به کمين دشمن بعثي افتادند و شربت شيرين شهادت را نوشيدند.ا وبا شهادت به برادرشهيدش پيوست .از شهيد کشکولي پسري به نام محمد به يادگار مانده است. وصيت نامه بسم الله الرحمن الرحيم واعدوالهم مااستطعتم من قوه
با سلام و درود فراوان و رحمت خداوند تبارک و تعالي برامام عصر حضرت بقيه الله الاعظم صاحب الامر مهدي موعود (عج)و نايب بر حقش امام خميني (روحي فداء) از عاشوراي گرم و خونبار حسين تا کربلاي پر از خون حسينيان زمان کربلاي خون رنگ ايران .باقلم کوتاه و زبان قاصر نمي توانم چگونه فکر کنم که به از خدا بي خبران بفهمانم که به خدا ايمان داشته باشيد و دست از اين توطئه هاي شوم آمريکايي بر داريد و به سوي خدا هجرت کنيد . با خداوند منان به عبادت بر خيزيد که خداوند در آيه 10 و 11 در سوره صف به آن اشاره فرموده است و انسان را به سه هدف اصلي که دارا بودن تقوا ، ايمان به خدا و جهاد در راه خدا با جان و جهاد با مال که اين سه هدف اصلي را اگر داشته باشيد ، شما مرداني با خرد و آگاه مي باشيد .مردان مومن که در راه خدا جهاد مي کنند و با دشمن اسلام ستيز مي کنند و ايثار گري ها و از خود گذشتگي ها رادر معرکه از خود نشان مي دهند،راهي است که به شما که کبر و غرور مي ورزيد، نشان دهد که يک لحظه به خود آييد و به خود فکر کنيد . امير المومنين (ع) مي فرمايد اي کسي که چيزي گم کرده اي و دنبال آن مي گردي برو خودت را پيدا کن. اول تو که خودت را گم کرده اي و خودت را هنوز نيافته اي .من در اينجا به امت حزب الله و عزيزان رزمنده که در راه خدا با اين منافق ها به ستيز بر خواسته ايد ،هشدارمي دهم که امام را تنها نگذاريد و به اسلام و خون شهدا پايبند باشيد .به خدا طبق همان آيه که در سوره صف آمده است من آنچه را گفتم به انجام خواهم رساند و تا آخرين لحظه مقاوم و استوار خواهم ايستاد و طبق کلام مولا علي (ع)،سرم را به خدا عاريه خواهم داد و دندان روي دندان گذاشته و قرص و محکم چون کوه استوار در مقابل حوادث ايستاده و هرگز حرکت نخواهم کرد و از زرق و برق تانک و توپ دشمن نخواهم هراسيد و تا لشگريان دشمن نابود نشوند ايمن نخواهم بود و تا به شهادت نرسم دست بردارنيستم . عزيزان به خدا قسم اين راه را کورکورانه و از روي جهل و ناداني انتخاب نکرده و از روي هواي نفس نبوده است بلکه به خاطر رضاي خدا واحياء نمودن احکام اسلام و جاري نمودن احکام شرع اسلام چيز ديگري نبوده است . مادرم !مي روم تا در کربلاي حسين (ع) به شهادت برسم و بر زمين کربلا سجده کنم و خاک پاک کربلارا ببوسم و به نداي حسين لبيک بگويم و به مقام والاي انسانيت برسم که خواست خداي متعال مي باشد . در پايان از خواهران عزيزم در خواست دارم که مرا عفو کنند و از خداوند براي حقير طلب مغفرت نمايند از همسر گرامي ام تقاضا دارم که بعد از شهادت من همان حالت روحي خود را حفظ کند و چون زنان صدر اسلام کوشا و برد بار باشد . والسلام عليکم و رحمت الله و برکاته . 30/4/1363 مجيد کشکولي
الحمدلله رب العالمين… و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون. فرحين بما آتيهم الله من فضله و يستبشرون بالذين لم يلحقوا بهم…
اجتماع شما عزيزان براي احترام به دو شهيد عزيزي است كه عاشقانه در راه خدا شهيد شدند، من نيز چند دقيقهاي با شما صحبت ميكنم كه وقتتان زياد گرفته نشود. آن چه ميخواهم عرض كنم در رابطة با خودمان است. شهيد خودش غصه ندارد. آن كسي كه عاشقانه در راه خدا جان ميدهد، به هدف نهائي خودش رسيده، راهي را دنبال ميكرده كه به آن عشق ميورزيده است. دانشجوئي كه فارغالتحصيل ميشود روزي كه تحصيلاتش تمام ميشود آن روز شاد است. انسانهاي الهي كه به مقامات معنوي ميرسند در هر مرحلهاي كه باشد (آخرين مرحلهاش شهادت است) لذت برده و خوشحالند. آن چه كه در اين محيط براي ما آموزنده است آشنا شدن با طرز تفكر آنهاست. در همين آياتي كه تلاوت شد قرآن مجيد بعد از آن كه يك خبر داده و آن اين كه: كساني كه در راه خدا كشته ميشوند زنده هستند، مقام آنها اين نيست كه به بهشت رفتهاند. نه «عند ربهم» نزد خدا هستند. آنجا كه رفتند باز تكامل پيدا ميكنند «يرزقون» رزق مادة كمال است. وسيله براي رشد است. و در نزد خداوند نيز در يك مرتبه نميمانند بلكه مرتب تكامل پيدا ميكند و اين در مقام شهيد است كه بعد از آن كه از اين عالم رفت كماكان رتبهاش بالا و بالاتر ميرود. جملة قابل توجه قرآن آية بعد است «فرحين بما اتاهم الله من فضله» خوشحال هستند از آن چيزي كه خداوند از فضل خود به آنها عطا كرده است. اينجا قرآن دو حالت روحي را بيان ميدارد. اول مقام كه اينها نزد خداوند هستند و سپس ميفرمايد كه اينها خوشحالند. يك پيام هم دارند، «يستبشرون» بشارت ميدهند. به چه كساني؟ به آنها كه ملحق نشدهاند، «بمالم يلحقوا». پيامشان چيست؟ پيام آنها اين است كه شما هم بيائيد و به ما ملحق شويد. شخصيت انسان به آن طرز تفكر و خواستهاش است. شخصيت به قيافه و شكل ظاهري و معلومات نيست، بلكه به تعبير قرآن: «كل يعمل علي شاكلته.» اين شاكله كه شخصيت هر انساني را ميسازد و انسان روي آن عمل ميكند، خواسته و طرز تفكرش است. انساني كه اسير ماديات است و فقط به پول فكر ميكند، به خانة خوب ميانديشد، به شهوتراني فكر ميكند، وقتي به آنها رسيد خوشحال است. هر وقت زندگياش تأمين شد و خانه خوب، اتومبيل خوب و غيره به دست آورد خوشحال است، زيرا بدان چه ميخواسته رسيده و از آن لذت ميبرد. شاكلة انسان الهي و به قول حكما آن فصل مميز هر انسان از انسان است كه آنها را از همديگر جدا ميكند. و آن چيزي است كه انسان با آن ساخته شده و به آن فكر ميكند سپس براي رسيدن به آنچه كه فكر ميكرده حركت ميكند. شخصيت انسان را آن شاكله ميسازد كه همان باطن اوست. كسي كه به عدالت عشق ميورزد و عاشق عدل است وقتي ميبيند عدالت در جامعه برقرار شده خوشش ميآيد، لذت ميبرد زيرا غريزه و فطرتش عشق به عدالت است. يك انساني كه از ظلم متنفر است، اين فطرت اوست و چون از ظلم گريزان است با او ميجنگد زيرا انسان از هر چه كه بدش بيايد ميخواهد آن را نابود كند و از بين ببرد. خداوند به اين انسان فطرت توحيد داده، براي اين مخلوق پيامبر و مربي فرستاده تا شاكله و باطن خود را روي آن بنا كند. مراقب باشيد اين طبيعتي كه خداوند به ما عنايت فرموده، اين شاكله در اين محيط آلوده نشود. فطرت توحيد يعني عشق به كمال مطلق، عشق به علم مطلق، عشق به جمال مطلق يعني عشق به خدا. اين فطرت انسان است كه وقتي در دنيا و در اين محيط ساخته نشود، تغيير ميكند، ميميرد و آن وقت است كه انسان فقط با بعد حيوانيت خودش زيست ميكند. ممكن است تحصيل هم كرده باشد، طبيب باشد، مهندس باشد، دكترا در اقتصاد و سياست داشته باشد، ولي آن شاكله و آن چيزي كه به او علاقه دارد ماديات باشد. اين درندهاي است كه معلومات دارد و به تعبير روايات «لا تعلق الجواهر علي اعناق الخنازير» به گردن خوكها جواهرات گرانبها را آويزان نكنيد. گاهي اين علم و دانش هم براي انسان همچون جواهراتي است كه همراه يك خوك است. بسياري از دانشمندان در دنيا مانند درندگاني باسواد هستند. از طرفي انسانهايي در روي همين زمين يافت ميشوند كه در عين اين كه تحصيل كردهاند، دكتر و مهندس شدهاند ليكن شاكله، باطن و واقعيتشان عشق به خداست. با ماديات كاري ندارند، لذتشان هم آن وقتي است كه كار خيري در جامعه انجام ميدهند و يا وقتي صدمه و فشاري بر آنها روي ميآورد لذت ميبرند. شخصي كه اسير ماديات است وقتي مقدار پول يا امكانات مادي به دست ميآورد خوشحال ميشود، آن عاشق به حق هم وقتي زير باران گلوله يك رزمندهاي را معالجه ميكند لذت ميبرد. نه تنها از خدمتش لذت ميبرد، بلكه از اين كه در آن راه تحمل رنج ميكند بيشتر خشنود ميگردد. دقيقاً به همين معنا امام فرمودند: فرهنگ اين مملكت، از فرهنگ فساد به فرهنگ عرفان تبديل شده است. همه بايد اين طور باشند. همة اطبا بايد همانند شهيد دكتر رهنمون، دكتر قاضي و دكتر كرباسي بشوند، همة دانشجويان ما بايد اين چنين عشق به خدا داشته باشند. وقتي فرهنگ آنها فرهنگ اسلامي شد، آن وقت كه عاشق شهادت ميشوند، از شهادت لذت ميبرند و كمال را در اين كه با سواد شوند و يك زندگي مرفه داشته باشند نميبينند بلكه نهايت كمال را در رسيدن به «او» مشاهده ميكنند. چند روز پيش در يكي از مجلات نوشته بود امام آمد، با كولهباري از نان و آزادي! (البته من جواب آن را طي نامة رسمي نوشتم) در جواب آنها گفتم شما چه ميگوئيد؟! ماركسيستها كه بهتر از اين شعار را ميدادند: استقلال، آزادي، عدالت اجتماعي. نه، امام همراه با كولهباري از فرهنگ اسلامي، فرهنگ انقلاب، اين جوانهاي ما كه به دنبال عيش و نوش بودند، درس را براي عياشي و شهوتراني ميخواندند، اكنون درس ميخوانند براي اين كه عاشق شهادتند، و يا اين كه بتوانند به جامعه خدمت بيشتري انجام دهند. من در روز جمعه (آخرين هفتة قبل از شهادت و قبل از خطبههاي نماز جمعة تهران) كه صحبت كردم، از اولين گروهي كه تقدير كردم كادر پزشكي بود زيرا من ميدانم در همة عملياتها نه يك لحظه و يك دقيقه بلكه تمام شبانهروز از يك طرف آتش گلوله و خمپارة دشمن ميبارد ولي اين پزشكان با چهرهاي خندان و كاملاً مسلط بر اعصاب خود رزمندگان را معالجه ميكنند؛ او مدرس من است. من طلبه بايد نزد او درس بخوانم. امروز جبهههاي ما دانشگاه است. اين مطلب را يكي از اساتيد گفته بود كه «درسهايي را كه ما در اين دانشگاه (جبهه) خوانديم در هيچ دانشگاهي نخوانده بوديم.» اين درسهايي كه در جبههها هست در دانشكدههاي پزشكي تدريس نميشود. آنجا عالم، دكتر و مهندس تربيت ميشود ولي در جبههها آدم ساخته ميشود. در دانشكدههاي پزشكي استاد به دانشجو كيفيت جراحي را آموزش ميدهد، ليكن در آنجا درسي به افراد ميدهند كه آن درس آنها را به كمال عشق به خدا ميرساند و تمام پزشكان ما بايد نزد آن پزشك در جبهه تحصيل كنند. سخن اين شهدا چيست؟ ميگويند ما آنچه را كه ميخواستيم بدان رسيدهايم. ما در قيد و بند دنيا نبوديم. شعار آنها چنين است: «اني لااحب الافلين»، آنچه را كه غروب ميكند و از بين ميرود نميخواهيم. ماديات همه از دست خواهند رفت. آنچه ما ميخواهيم جاوداني است و آن خداست. سپس مرحلة بعدي را ميفرمايد «و هم يستبشرون» بشارت ميدهند، به چه كساني؟ به آنها كه ملحق نشدند. «همة آنها ميگويند بشتابيد و به ما بپيونديد»، ما هميشه زندهايم. اين فرهنگ قرآن است. اين كه من در اين جا صحبتي بكنم و شما نيز مقداري گريه كنيد، يك تشريفات است و ما وظيفه داريم به شهيدانمان احترام كنيم. اما قبل از احترام بايد با طرز تفكر آنها آشنا شويم. من وقتي كه زندگينامه اين دو برادر شهيد را مطالعه ميكردم، از خودم شرمنده شدم كه خدايا! من طلبه كجا هستم و اين عزيزان چه ميكردند؟ روزي به ما روحاني مبارز خطاب ميكردند براي اين كه در آن روزهاي خفقان كسي نبود كه حرفي بزند، ما فرياد ميكرديم، ما زندان ميرفتيم و به قول جوانها نفس ميكشيديم. اما امروز در اين فرهنگ انقلاب اسلامي جوانهاي ما طوري تربيت شدهاند كه وقتي ما ايثارگريهاي آنها را ميخوانيم از خودمان متنفر ميشويم. بنده در اين بيمارستان به عيادت يكي از فرماندهان عزيز رفتم. چنان روحيهاي در او يافتم كه مرا متحير كرد. مرتب ميگفت من سعادت نداشتم شهيد بشوم، من فداي انقلاب و امام هستم، سلام مرا به امام برسانيد. هيچ توقعي هم ندارد فقط ميخواهد بعد از اين كه بهبود يافت به زيارت امام شرفياب شود. اينها تربيتشدگان مكتب اسلام هستند. يك پزشكي كه ميتواند روزانه مبالغ هنگفتي را به دست بياورد و راه هم براي او باز است، راه اروپا و آمريكا رفتن هم براي او باز است، تحصيل كرده نيز هست ليكن همه را رها ميكند و اينچنين ايثار ميكند، اين خيلي با ارزش است. اين چه طرز تفكري است؟ همه را رها ميكند و ميرود فرمانده سپاه پاوه ميشود، و در حالي كه با دشمنان ستيز ميكند، از طرفي در چند كيلومتري دشمن رزمندگان خط مقدم را معالجه ميكند. اينها چه كساني هستند؟! من از خصوصيات بيشتر اين دو شهيد بيشتر نميگويم كه اينها غيبت نميكردند، اهل تهجد بودند، اهل نماز شب بودند، متواضع بودند زيرا اين اوصاف شاخ و برگ مسئله است و اصل اين كه آنها عشق به الله داشتند. به اين دو شهيد بزرگوار دانشجوي پزشكي نميتوان گفت، بلكه اينها استاد دانشگاه الهيات و انسانيت قرآن بودند. آن چيزي كه ما و جمهوري اسلامي بدان افتخار ميكند، همين روحيات و صفات حسنة آنهاست. كسي كه عاشق الله است، نماز شب هم ميخواند، دعا هم ميخواند، اهل غيبت و تهمت هم نيست، همة اين اوصاف آثار بعدي عشق است. من از طرف خود و همة شما به اين شهيدان پيامي ميفرستم و آن اين كه: «هنيئاً لكم هذه الشهاده» اين شهادت بر شما گوارا باشد. مبارك باد بر شما اين مقام كه به معشوق خود رسيديد، و به خانوادة اين دو شهيد تبريك و تسليت ميگويم كه توانستند اين چنين فرزنداني را براي اسلام و قرآن تربيت كنند. خداوند اين دو قرباني را از خانوادة آنها، از سپاه و خصوصاً از مربي و پدر همة ما امام بزرگوارمان به لطف و كرم خود قبول فرمايد. و آنها را در سفرة حضرت سيدالشهدا (ع) پذيرايي كند. و اين شهدا را در قيامت شفيع ما قرار دهد و به همة ما و مسئولين و خدمتگزاران جمهوري اسلامي توفيق دهد كه راه اين شهيدان را ادامه داده و به راهي كه آنها رفتند تداوم بخشيم. يك جمله سلام هم خدمت حضرت حسين (ع) عرض كنيم كه شايد دعاهاي ما در كنار پيكر اين شهدا مستجاب شود. «السلام عليك يا اباعبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائك، عليك منا سلام الله ابداً مابقيت و بقيالليل و النهار، و لا جعله اخر العهد منا لزيارتكم، السلام علي الحسين، و علي عليبن الحسين و علي اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين.» خدايا به خون شهيدان اسلام رزمندگان ما را به پيروزي نهائي برسان. نيروهاي غيبي خود را به ياري آنان بفرست. مجروحين و معلولين را شفا عنايت فرما. خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار. والسلام عليكم و رحمت ا… و بركاته شهيد حجت الاسلام محلاتي
شهيد کيست؟ در عصر ما بسياري از مردم حتي گروهي از جوانان علاقه مند نسبت به گريه بر امام حسين معترضند و بعضي صريحاً در گفته هاي خود اين کار را غلط قلمداد مي کنند، مدعي هستند که اين کار معلول غلط و يک برداشت غلط از امر شهادت است و به علاوه، آثار اجتماعي بدي دارد و موجب ضعف و تأخر و انحطاط ملتهايي است که به اين کارها عادت کرده اند. محمد مسعود در کتاب خود مي نويسد: «در حاليکه مسيحيان روز شهادت مسيح را جشن مي گيرند مسلمانان بر امام حسين گريه مي کنند و به عزا مي نشينند» او نوشته بود يک ملت بر شهادت شهيدش مي گريد، چرا که شهادت را شکست و نامطلوب و امري نبايستي و موجب تأسف مي پندارد و ملتي ديگر براي شهادت شهيدش جشن مي گيرد، زيرا آن را موفقيت و مطلوب و مايه سرافرازي و افتخار مي شمارد. راز بقاء امام حسين اين است که نهضتش از طرفي منطقي است، بُعد عقلي دارد و از ناحيه منطق حمايت مي شود و از طرف ديگر در عمق احساسات و عواطف راه يافته است، ائمه اطهار که به گريه بر امام حسين سخت توصيه کرده اند حکيمانه ترين دستورها را داده اند اين گريه است که نهضت امام حسين را در اعماق جان مردم زنده نگه مي دارد.البته به شرط آنکه گروهي که بر اين مخزن عظيم گمارده شده اند، بدانند چگونه بهره برداري کنند. ملتي که هزار سال بر شهادت شهيدش بگريد و متأسف شود، آه و ناله سر دهد، ناچار ملتي زبون و بي دست و پا و فرار کن از معرکه بار مي آيد. ولي ملتي که هزارسال و دوهزار سال شهادت شهيدش را جشن مي گيرد، خواه ناخواه ملتي قوي و نيرومند و فداکار است و مي گردد. حاصل اشکال و ايراد اين نويسنده و اشخاص ديگري که مثل او مي گويند برداشت يک ملت از شهادت، شکست و عکس العمل آن آه و ناله و گريه و نتيجه آن ضعف و زبوني و تسليم گرايي و ملتي ديگر برداشت از شهادت موفقيت عکس العمل آن جشن و شادي و نتيجه آن روحيه نيرومند و اعتلاجوست. اتفاقاً قضيه برعکس است؛ شادي کردن در شهادت شهيد، از بينش و فردگرايي مسيحيت ناشي مي شود و گريه بر شهيد از بينش جامعه گرايي اسلام. البته در مقام توجيه عمل عوام الناس نيستيم. برخي از مردم ما به امام حسين فقط به چشم يک آدم نفله شده و يک مظلوم که کشته شدنش صرفاً ترحم انگيز است و از ناحيه او هيچ اقدام قهرمانانه و تحسين آميز صورت نگرفته است، مي نگرند. توصيه هاي اصلي که از طرف پيشوايان ما در مورد گريه بر شهيد وارد شده است و البته با توجه به همين فلسفه، افرادي که با فرهنگ اسلامي عميقاً آشنا هستند، در عزاداري اباعبدالله شرکت مي نمايند. اصولاً مسأله جشن و شادماني به نام شهادت مسيح معلوم نيست از چه زماني و به وسيله چه کسي ابداع شده است؟ اما مي دانيم که در اسلام گريه بر شهيد توصيه شده است. لااقل در مذهب شيعه از مسلمات شمرده مي شود. اول بايد مساله مرگ و شهادت را از جنبه فردي بررسي کنيم. آيا مرگ في حد ذاته براي فرد، امري مطلوب است؟ موفقيت است؟ آيا ديگران بايد مرگ او را برايش موفقيت به شمار آورند و نوعي قهرماني به حساب آورند؟ نظرات مکاتب درباره مرگ: مي دانيم که مکتبهايي در جهان بوده اند ـ شايد الآن هم باشند ـ که رابطه انسان را با جهان و به تعبير ديگر رابطه روح را با بدن از نوع رابطه زنداني با زندان و رابطه آدم در چاه افتاده با چاه و رابطه مرغ با قفس مي دانسته اند. قهراً از نظر اين مکتبها مردن، خلاصي و آزادي است و خودکشي مجاز است. (ماني) مدعي معروف پيغمبري، چنين نظريه اي داشت. طبق اين نظريه، ارزش مرگ، ارزش مثبت است، مرگ براي هرکسي بايد امر مطلوبي باشد و مرگ هيچکس تأسف ندارد. آزادي از زندان و بيرون آمدن از چاه و شکسته شدن قفس تأسف ندارد، شادي دارد. نظريه ديگر اين است که مرگ، عدم و نيستي است. فناي کامل است، نابودي است، برعکس زندگي، وجود و هستي است. بديهي و بلکه غريزي است که هستي بر نيستي، بود بر نبود، ترجيح دارد، زندگي هرچه باشد و به هر شکل باشد بر مرگ ترجيح دارد. نظريه ديگر اين است مرگ نيستي و نابودي نيست. انتقال از جهاني به جهان ديگر است اما رابطه انسان با جهان و رابطه روح با بدن از نوع رابطه زنداني با زندان و در چاه افتاده با چاه نيست. بلکه از نوع رابطه دانش آموز با مدرسه و کشاورز با مزرعه است. رابطه دنيا با آخرت و رابطه روح با بدن، چنين رابطه اي است. مردمي که جهان بيني آنها درباره روابط انسان و جهان چنين جهان بيني باشد، بديهي است که براي اينها مرگ به هيچ وجه امر محبوب و مطلوب و مورد آرزو نيست، بلکه منفور و مخوف است. اينها از مرگ مي ترسند زيرا از خود و کرده هاي خود مي ترسند. اولياءالله به منزله همان دانش آموز موفقند که انتقال به جهان ديگر که نامش مرگ است، براي آنها يک آرزو است. آرزويي که لحظه اي قرار براي آنها باقي نمي گذارد و به گفته عليعليهالسلام اگر نبود که خداوند اجل معين براي آنها نوشته است، طرفه العيني روحهاي آنها در بدنهاشان از شوق ثوابها و خوف عِقابها باقي نمي ماند. درعين حال اولياءالله هرگز به استقبال مرگ نمي روند، زيرا مي دانند تنها فرصت کار و عمل و تکامل همين چيزي است که نامش را عمر گذاشته ايم، مي دانند هرچه بيشتر بمانند بهتر کمالات انساني را طي مي کنند به کلي با مرگ مبارزه مي کنند و از خداوند متعال همواره طلب طول عمر مي کنند. مي بينيم که طبق اين بينش محبوب بودن و مطلوب بودن و مورد آرزو بودن مرگ براي اولياءالله با مبارزه با مرگ و خواستن طول عمر از خدا به هيچ وجه منافات ندارد. قرآن کريم خطاب به يهود که مدعي بودند ما اولياءالله هستيم مي فرمايد اگر شما اولياءالله باشيد بايد مرگ براي شما يک امر محبوب و آرزويي باشد. بعد مي فرمايد ولي اينها هرگز آرزوي مرگ نمي کنند، زيرا اعمالي که پيش فرستاده اند آن چنان ظالمانه و جنايت کارانه است که خود مي دانند در آن جهان بر چه وارد مي شوند. اينها از گروه سومي هستند که ما شمرديم. اولياءالله در دو مورد از خواستن طول عمر صرف نظر مي کنند: آنگاه که احساس کنند وضعي دارند که ديگر هرچه بمانند توفيق بيشتري در طاعت نمي يابند و برعکس به جاي تکامل تناقض مي يابند. صورت ديگر شهادت است اولياءالله مرگ به صورت شهادت را بلاشرط از خدا طلب مي کنند، زيرا شهادت هر دو خصلت را دارد هم عمل و تکامل است (هر عمل نيکي در نردبان تکامل بالاتر هم دارد جز شهادت) و از طرف ديگر انتقال به جهان ديگر است که امري محبوب و مطلوب و مورد آرزوي اولياءالله است. پس شهادت از نظر اسلام از جنبه فردي يعني براي شخص شهيد يک موفقيت است بلکه بزرگترين موفقيت و آرزو است. امام حسين فرمود: جدم به من فرموده است که تو درجه اي نزد خدا داري که جزبا شهادت به آن درجه نائل نخواهي شد، پس شهادت امام حسين براي خود او يک ارتقاء است عالي ترين حد تکامل است. درسي که از جنبه اجتماعي مردم بايد از شهادت شهيد بگيرند: نگذارند فاجعه به صورت يک امر نبايستي بازگو مي شود و اظهار تأسف و تأثر مي شود که به قهرمانان ظلم و قاتلين شهيد مربوط است. براي اينکه افراد جامعه از تبديل شدن به امثال آن جنايت کاران خودداري کنند. درس ديگر اين است که به هرحال باز هم در جامعه زمينه هايي از شهادت را ايجاب کند پيدا مي شود، پس عمل قهرمانانه شهيد يک عمل آگاه و قهرمانانه است که به او تحميل نشده، معمولاً درباره گريه اشتباه مي کنند. خيال مي کنند گريه هميشه معلول نوعي درد و اندوه و ناراحتي است، خنده و گريه ظاهراً مختصات انسان است حيوانات ديگر لذت و رنج دارند سرور و اندوه نيز دارند اما خنده و گريه مظهر شديدترين حالات احساسي انسان است. گريه انواع و اقسام دارد، گريه ملازم است با نوعي رقت و هيجان که شخص براي محبوب خود مي گريد و خود را با گريه با او متحد مي بيند. گريه جنبه از خود بيرون آمدن و خود را فراموش کردن و با محبوب يکي شدن گريه مانند عشق است که از خود بيرون رفتن است. شهيدمرتضي مطهري درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان ایلام , بازدید : 184 [ 1392/04/20 ] [ 1392/04/20 ] [ هومن آذریان ]
علي حسين ابراهيمي
خاطرات محمد کريم لطفي : هميشه مي گفت :بايدکشور عزيزمان را بسازيم و از خدا مي خواهم که عمر من را به امام بدهد تا اين انقلاب سر بلند به راهش ادامه دهد. او به امام خيلي علاقه داشت و تکيه کلام شهيد علي حسين ابراهيمي در هر محفل و مجلس قسم به جان امام بود او انقلاب را يک هديه الهي مي دانست و امام را پيام آور ازادي و هميشه در اين فکر بود و مي گفت آيا دشمنان مي گذارند اين انقلاب رشد کند، او به جهاني شدن انقلاب مي انديشيد. از گروههاي ضد انقلاب افراد مفسد و افراديکه به امام و انقلاب بدگويي مي کردند خيلي بدش مي آمد و نفرت داشت. شهيد علي حسين يک نماد و الگوي به تمام معنا براي بنده در فعاليتهاي مذهبي و عبادي بودند بنده خيلي کوچکتر از آنم که خصوصيات اخلاقي ايشان را به زبان بياورم و اين چند خط شعر را نثار روح بلند آن شهيد مي کنم: باز هم مي شود از باران گفت قصه آينه و قرآن گفت باز هم تربت و سجاده شدن ياعلي گفتن و آماده شدن تيغ مرحب کش خونين بودن با علي در صف صفين بودن سردار نورالهي: هر گاه سوره فجر را تلاوت مي کنم قامت فجرآفرينان والفجرها بالاخص والفجر 3 در جلوي ديدگانم مجسم و بي واسطه به تماشايشان مي نشينم اما فقط حسرت سخن گفتن به سان روزهاي با هم بودن با آنان را دارم گويا زمان هرچه به جلوتر مي رود تشعشع انوار آيات الهي شهدا افزون تر و عجز و حقارت ما بيشتر هويدا مي گردد. آنگاه که سيماي شهيد علي حسين ابراهيمي فرمانده گروهان در شب قبل از حمله به يادم مي آورمو مصاحبه و معانقه آن شب بياد ماندني را تار و پود استخوانهايم به شعله اي از درد تبديل مي شوند زيرا خسته و کوفته از بررسي منطقه عملياتي مهران برگشته بودم ناگهان علي حسين آمد. شب مهتابي بود ولي ماه در مقابل روي او تابش نداشت بلکه تلالو نور چهره معنوي علي حسين بر ماه غلبه مي کرد . از او پرسيدم اين نيمه شب از کجا آمدي؟ گفت از شهرمان ايلام ، گفتم چرا امشب ؟ گفت زيرا شب ديگر فرصت نيست. گفتم مگر خبري است. گفت چه خبري خوش تر از آن . گفتم علي الظاهر ديروز نامزدي کردي . گفت آري و سپس با تبسمي پر معني حلقه نامزديش را به من نشان داد و فاصله را کوتاه کرد و به سان گذشته صورت در صورتم کشيد و گونه هاي چين و چروکم را غرق در بوسه ساخت. شب حمله در محور پاسگاه دوراجي عراق چون شير مي غريد و نقش ويژه اي در سقوط آن پايگاه دشمن ايفا کرد. در اول صبح عمليات وقتي که يک لحظه در هنگام شليک گلوله هاي آر پي جي هفت با شهيد شير خاني ديدم که تانکهاي دشمن را تار و مار مي کردند به وجودشان افتخار کردم و به خود باليدم. محمد کريم لطفي: فعاليتهاي ايشان در پيشبرد انقلاب جانانه بود و مواضع آن همانند مردان انقلابي که در تمام صحنه ها حضور داشتند جز به کلام و دستور امام به هيچ چيز فکر نمي کرد . در اوايل انقلاب و دفاع مقدس فراغت و بي کاري وجود نداشت تمام هم و غم فرزندان امام و انقلاب حفظ و حراست از انقلاب و مقابله با دشمن در هر کوي بود. شهيد علي حسين يک لحظه او را نديدم که احساس خستگي کند او هميشه در تلاش بود و هر مأموريتش اعلام مي شد او پيش از همه ما آماده و پا به رکاب بود اوقات فراغت او هميشه مبارزه بود و با ضد انقلاب و دشمنان بعثي عراق در ستيز بود. در اوايل فروردين ماه 1360 بنده توفيق پيدا کردم در خدمت شهيد يکماه در ارتفاعات براي گروه خمپاره انداز ديده باني کنم او هميشه به مسائل عبادي و معنوي پاي بند بود توصيه شهيد به بنده نماز خواندن در اول وقت و احترام به پدر و مادر بود و خيلي تاکيد براي اين موضوع مي کرد. شهيد شهيد علي حسين جز دفاع از انقلاب و امام و دستورات امام انگيزه ديگري نداشت. يک روز قبل از عمليات والفجر 3 در منطقه امير آباد در قرارگاه او را زيارت کردم. چند لحظه اي با هم بوديم يک عدد فانسقه عراقي به عنوان يادگاري به من داد و گفت اگر شهيد شدم هر وقت که اين فانسقه را ديديد يک يادي از من بکنيد. بنده در جواب گفتم انشالله پيروز بر مي گرديد و در جشن عروسيت شرکت مي کنم. آخر شهيد قبل از شروع عمليات والفجر 3 نامزدي کرده بود. شهيد علي حسين ابراهيمي هر چند سن و سالي از ايشان نگذشته بود ولي از منش و روحيات فوق العاده اي برخوردار بود او به هيچ وجه پشت به مشکلات نمي کرد و در خطر هراسي نداشت. خيلي با تدبير بود . در عمليات شناسايي در سال 1359 در داخلا خاک عراق در منطقه دهلران ايشان درس مقاومت و ايثار و بردباري به من در يک مأموريت حساس آموخت. ايشان روحيه و اخلاق شاد داشتند من نديدم که شهيد بي خودي ناراحت يا عصباني شود مگر در مواقعي که با ايشان بدقولي مي کرديد که خيلي ناراحت مي شدند آن هم براي يک لحظه و با يک تبسم که هميشه در چهره ايشان موج مي زد و همه چيز را فراموش مي کرد. وقتي از بدقولي ها و خلاف وعده ما عصباني مي شد مي گفت فلاني برويم بيرون، بايستي با هم چرخي بزنيم و برگرديم. در سال 1360 شهيد علي حسين ابراهيمي و تعدادي از برادران از جمله سردار نور الهي، سرهنگ تنهايي، اسماعيل زنگنه و حيدر تقوايي تعداد سه قبضه خمپاره 120 و 106 را داشتيم که مستقر بوديم شهيد علي حسين ابراهيمي بسيار خوش اخلاق و مهربان بودند. شهيد علي حسين ابراهيمي يک رزمنده خستگي ناپذير بودند در تمام مأموريت هاي حساس و خطير مبارزه با گروههاي ضد انقلاب گشت و شناسايي ديده باني به عنوان يک نيروي تک رو در عملياتهاي ايضايي هميشه نقش داشتند و يک نقطه از مرز ايلام نبود که نمي شناخت از مهران به دهلران به چنگوله و ... به عنوان ديده بان در فعاليت بود و به عنوان فرماندهي جنگنده در فعاليت بود. شهيد علي حسين ابراهيمي قبل از پيروزي انقلاب همانندجوانان مخلص اين مرز و بوم در به ثمر رساندن اين انقلاب نقش مؤثري داشت به محض پيروزي انقلاب به عنوان نيروي مسلح در حفظ و نگهباني از کيان اين انقلاب پرداخت تا اينکه سپاه به دستور امام تشکيل گرديد و ايشان جز اولين گروهي بودند که به عضويت رسمي سپاه در آمدند. شهيد علي حسين ابراهيمي احترامي خاص براي پدر و مادر قائل بودند و هميشه از مادر و دلسوزيهاي او صحبت مي کرد و مي گفت فلاني مادرم خيلي به من احترام مي کند و من جز زحمت براي او چيزي نداشتم و يکي از آرزو هاي ما در اين بود که او زن بگيرد تا بتواند گوشه از زحمات مادر را جبران کند. همت شريعتي: او به بزرگتر ها احترام مي گذاشت. او اخلاق نيکو و هميشه خنده رو بود با صداقت و ابهت کارهايش و مأموريت خود را انجام مي داد. در طول ايام جنگ و ديگر ايام هيچ وقت احساس خستگي از خود بروز نکرد و او به راستي خسته را خسته کرده بود آيين شهادت ز تو آموخته ايم در دل ز غمت شعله برافروخته ايم در هجر عزيزان زکف رفته مان چون لاله دل سوخته دل سوخته ايم من يکي شرمنده و وامانده از قافله شهيدان عزيز والامقام لياقت صحبت در وصف شهيد را نداشته و ندارم. اميدوارم خداوند به عزت و احترام شهيدغاقبت ما را ختم به خير گرداند تا در آن دنيا شرمنده آن عزيزان نباشم. نمي دانم چگونه سخن را آغاز کنم و به خودم اجازه دهم که از شهيد و شهادت چيزي به زبان آورم و بر صفحه کاغز بنگارم ولي در مقابل شهيدي که همه چيز خود را داد تا اسلام زنده بماند و قرآن هميشه پايدار و راهنماي امت اسلام باشد دانستن و چيزي نگفتن خطا است. بايد خاطره و ياد شهدا هميشه زنده شود و بر اعمال ما نظاره گر و شاهد باشند، آري سخن از شهيدي است که آزادانه راه خود را انتخاب نمود و به حق هم به آن عمل کرد. سخن از شهيدي است که فقط به گفتن اکتفا نکرد بلکه مردانه لباس پاسداري از انقلابي را پوشيد که همان ادامه قيام حسين (ع) است و رهبري انقلاب هم فرزند پاک رسول الله و يگانه رهبر بيدار و آگاهي است که يکه و تنها به بتهاي شرق و غرب هجوم آورده و پايه سست آنها را هر روز سست تر و پرچم اسلام را هر روز برافراشته تر بر جهان امروزي به اهتزاز در آورد و ندا بر مي آورد هيهات من زله و به راستي راه رهبر دنباله قيام حسين (ع) و راه پاسداران انقلاب دنباله راه علي اکبر و علي اصغر و... مي باشد. سخن از شهيد علي حسين ابراهيمي است. شهيدي که مثل امام اولش علي (ع) رشيد و دلاور و در برابر باطل نترس و شجاع و بي باک و از طرف ديگر خاشع و خاضع و فروتن و باوقار و مثل حسين (ع) بر عليه کفر و باطل به قيام برخواسته و شعار هيهات من ذله را سر داده و لباس شهادت را بر خود پوشيده است و از دين خدا و آيين پيامبربه قيام برخاسته است و مثل ابراهيم تفنگ را بر دوش گرفته و با عزمي راسخ جهت نابودي بتهاي زمان وجاهلان نادان و منافقان بي همه چيز به پيش تافته و دين مولايش حسين را زمزمه کرده است که اگر دين محمد (ص) با کشتن من پايدار مي ماند پس اي شمشير ها بر بدن من فرود آييد، آري. شهيد علي حسين ابراهيمي دفاع از انقلاب نو پاي اسلامي را در اين ديد که لباس پاسداري را به تن پوشده تا به مخالفان اسلام و انقلاب هشدار دهدکه عاشقان حسين (ع) هنوز زنده اند و انقلابي که با خون صدها هزار شهيد و مجروح بدست آورده اند حاضرند چندين برابر اين را فدا کنند تا هر روز درخت اسلام و انقلاب بارور تر و استوار تر بماند. شهيد علي حسين ابراهيمي در سال 1357 به عضويت سپاه ناحيه ايلام در آمد و در ميان پاسداران انقلاب به خاطر اخلاق حسنه و خلق و خوي اسلامي خود الگو و نمونه بود به کار فرهنگي علاقه زيادي داشت و به همين خاطر در واحد روابط عمومي سپاه مشغول خدمت گرديد در حمله رژيم بعثي عراق به اطراف مهران و ارتفاعات 342 و کله قندي و رضا آباد فعالانه در آنجا حضور داشته و يک بار که همراه هم در منطقه و ارتفاعات 342 مشغول خدمت بوديم تا مرز شهادت پيش رفت و خمپاره مزدوران بعثي در چند متري ما به زمين خورد که خوشبختانه به کسي آسيبي نرسيد و همچنين در جبهه هاي شور شيرين و ميمک و جبهه ذيل مهران شرکت فعال داشته است. سردار عبدالرضا حيدري: رزم شهيدان در جبهه هاي حق عليه باطل همان رزم ياران حسين (ع) است و شهيد علي حسين ابراهيمي يکي از نيرومند ترين و قوي ترين و شجاع ترين و با صداقت ترين پاسداران انقلاب اسلامي است که از هيچ سختي حراص نداشت. علي حسين داراي اخلاقي پسنديده و خشرو و هميشه لبخند مي زندو هر بار که با وي همسفر مي شديم خيلي کارها و مأموريتها به آساني انجام مي گرفت شهيد ابراهيمي جز اولين کساني بود که لباس سبز و مقدس پاسداري را پوشيد شهيد ابراهيمي خيلي دلسوز و با اخلاق بودو همه همرزمانش وي را به خاطر خوشرويي و اخلاق حسنه اي که داشت او را دوست داشتند. او فردي متعهد و متدين و با ايمان و با وفا بود و او ارزنده ترين پاسدار ايلام بود. او ما را به عمر به معروف و نهي از منکر توصيه مي کرد. او علاقه زيادي به نماز اول وقت داشت. او هميشه به جان امام قسم مي خورد و با زبانش با آيات قرآني و حديث و روايات دم مي زد و هميشه قران مي خواند و ما را به خواندن قرآن سفارش مي کرد. او شخص خستگي ناپذير جبهه هاي حق عليه باطل بود. در دوره آموزشي در کرمانشاه من از يک بلندي افتادم و غلط خوردم و پايم زخم شد و نقش بر زمين شدم شهيد علي حسين اولين کسي بود که به من رسيد و من را بلند کردو خيلي براي من ناراحت شد من در آن زمان فهميدم که شهيد علي حسين شخصي استثنايي است و از لحاظ دوستي، رفيقي کم نظير است. او در عملياتهاي مختلف شرکت داشت و هميشه عاشق جبهه و جنگ و شهادت بود. او در آرزوي شهادت بود که به آرزوي ديرينه خود رسيد او مي گفت خدمت به اسم بالاترين سعادت است و بالا ترين خدمت را انجام داد. برادر شهيد: به خدا قسم نمي دانم از کجا شروع کنم. از تقوايش از بزرگيش از شجاعتش از متانتش از دوستيش ازوفاي به عهدش از امانتداريش از صداقتش از از ايمانش و...ولي مي دانم که او يک رزمنده بسيار باوقار و پيشرو و ممتاز بود و با دوستان دوست و با دشمنان دشمن. او هميشه مي خنديد وزير لب براي امام دعا مي کرد. او هميشه از امام ياد مي کرد و از دعا هاي بعد از نماز مي گفت: خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار. او برادران و خواهران و پدر و مادر و اقوام را خيلي دوست مي داشت او هميشه من را باقر جان و يا محمد جان صدا مي زد. او قلوب همه ما بود او دردآشنايي مردم بود با فقرا دوست بود. اوهميشه مي گفت داداش چطوري داداش خداحافظ، علي حسين هميشه اقوام و دوستان و همه اهل خانه را به نماز و تقوا و جهاد در راه خدا و به امر به معروف و نهي از منکر دعوت مي کرد او مي گفت وظيفه مردم در قبال خون شهدا اين است که صلاح افتاده شهيدان را بدست گرفته و به نبرد با آمريکا بپردازند. شهيد علي حسين به خدمت در سپاه و کمک به محرومين افتخار مي کرد. چند روز قبل از عمليات والفجر 3 مقدمات ازدواج برايش فراهم کرديم که ازدواج او يکي از آرزوهاي ديرينه مادرم بود که پيک شهادت وي را مهلت نداد با وجود اينکه همه مسئولين و فرماندهان شفارش کردندکه به جبهه نرود ولي هيچوقت عقب نشيني نکرد. او هميشه با من شوخي مي کرد و با لقبهاي بلند صدايم مي کرد. قبل از عمليات به او گفتم حالا که در عمليات شرکت مي کنيد ريشت را کوتاه کن. گفت: نه او با همين ظاهرو با لباس يوني فرم سبز و با آرم سپاه و با ريش انبوه آغشته به خون گريد. او در عملياتهاي مختلف در عمليات محور ؟؟؟ ميمک، عمليات 30 شهريور 59 اولين روز هجوم دشمن به مهران ؟؟؟ در عمليات کردستان آزادسازي جاده بانه سردشت، عمليات والفجر مقدماتي، عمليات؟؟؟ عملياتهاي چريکي در محور ميمک، مهران و شرکت در عمليات ولفجر 3 به عنوان فرمانده گروهان که منجر به شهادت آن سردار قهرمان شد. خلاصه شهيد علي حسين ابراهيمي به عنوان فرمانده اي خط شکن ودلاوري خستگي ناپذير در تاريخ12/5/62 پس از اقامه نماز مغرب و اعشا شربت شهادت را نوشيد و بر بال ملکوت اعلي علين نشست. درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان ایلام , بازدید : 270 [ 1392/04/20 ] [ 1392/04/20 ] [ هومن آذریان ]
آخرین درخواست شهید هدایت صحرایی
ساجد: «هدایت صحرایی» فرمانده عملیات سپاه دهلران در سال 1342 در در روستای «بیشه دراز» از توابع شهرستان دهلران به دنیا آمد. روستایی كه بعدها در طول هشت سال دفاع مقدس هم وی و هم سرداران دیگری از آن جا بیرق جهاد و شهادت امام بزرگوار را مردانه برافراشتند و الگویی شدند تا بسیاری از جوانان روستا مشتاقانه در مصاف با متجاوزان بعثی به جبههها شتافته و در راه دفاع از انقلاب و میهن عزیزشان 35 شهید و دهها جانباز و آزاده تقدیم كنند. هدایت تنها چراغ محفل پدر و مادری بود كه سالها با مشقات فراوان و تحمل یك زندگی توأم با نداری اما با قلبی مملو از نور خدایی و اسلام ناب محمدی(ص) او را با مهر و عطوفت و رافت اسلامی تربیت كردند. وقتی كه دوران تحصیلی ابتدایی را در دبستان روستا به اتمام رسانید مجبور بود برای ادامه تحصیل در مقاطع راهنمایی و دبیرستان روستا را ترك كند و نزد فامیلش در شهرستان دهلران ادامه تحصیل بدهد. در همین ایام بود كه نسیم انقلاب وزیدن گرفت و در این بین «هدایت» از جمله افرادی بود كه با حضور فعالش در مجالس و تظاهراتهای اعتراضآمیز و آگاهسازی در بین تودههای مردم و دانشآموزی به روشنگری علیه دستگاه ستمشاهی پرداخت. با پیروزی انقلاب و آغاز تجاوزات رژیم بعث علیه نظام اسلامی به عنوان یكی از اولین پاسداران جذب سپاه شد. وی علاوه بر فعالیت در بخش نظامی سپاه امور اطلاعاتی و امنیتی را نیز بر عهده داشت. پس از چندی به عنوان فرمانده اطلاعات و عملیات منصوب شد. در یكی از دیدارهای حضرت آیتالله خامنهای از جبهه دهلران در سال 1360 كه معظم له در آن زمان نماینده حضرت امام(ره) در شورای عالی انقلاب در جنگ بودند، هدایت به عنوان فرمانده اطلاعاتی منطقه گزارشی از وضعیت نیروهای خودی و دشمن به محضر ایشان ارائه كرد كه عكس یادگاری آن دیدار یكی از تابلوهای مورد علاقه همیشگی رزمندگان دهلرانی است. هدایت به رغم این كه تنها فرزند خانواده بود و حالا دیگر پدرش هم با دنیای فانی وداع كرده بود برای امیدواری و دلخوشی مادرش كه تنهاترین چشم انتظارش بود با پیشنهاد مادرش برای ازدواج موافقت كرد و از میان فامیل همسری را برگزید. در مرداد سال 1362 به رغم این كه فرزندی در راه داشت هیچگاه تحت تاثیر دنیا و تنهایی مادر و همسرش و یا فرزندی كه در راه بود قرار نگرفت و در وصیتنامهی خود به عذرخواهی بسنده و تقاضا كرد كه اگر فرزندش دختر بود نام محدثه برایش انتخاب كنند. سرانجام 11 مرداد 1362 به آرزوی دیرینهاش دست یافت و آسمانی شد. پس از شهادت وی دخترش محدثه به دنیا آمد. منزل «گلی» و محقر این سردار شهید به عنوان یكی از آثار تاریخی جنگ با همان اسباب و وسایل ساده و لباسهای رزمش در روستای بیشهدراز برای بازدیدهای مردمی نگهداری شده است. سردار شهید هدایت صحرایی در بخشی از وصیتنامهاش خطاب به مادرش نوشته است: وقتی به یاد من میافتی به یاد كربلا و لیلا و زینب(س) بیفت و صحنه كربلا و اسارت رفتن اهل بیت را مشاهده كن تا تسكین پیدا میكنی. آخرین تذكر را میدهم كه امام و یارانش را تا پای جان یاری كنید و نماز و روزه را به پا دارید و پشتیبان انقلاب اسلامی باشید. هدایت صحرایی یازدهم مردادماه سال 1362در مهران در «عملیات والفجر3» به شهادت رسید. درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان ایلام , بازدید : 170 [ 1392/04/20 ] [ 1392/04/20 ] [ هومن آذریان ]
ناگفته های خواهر شهید؛ دوستان محمد شیفته حسن خلقش بودند
شهید محمد کرمی در تاریخ 1/1/42 در محله هزاردر شهرستان آبدانان از توابع استان ایلام در خانواده ای مذهبی و ساده زیست دیده به دنیا گشود. محمد فرزند ششم خانواده از همان دوران نوجوانی بسیار مهربان بود و از خود شجاعت های فراوانی نشان می داد.
یکی ویژگی های بارز این سردار اسلام کمک به دیگران در شرایط سخت بوده است. محمد با روحیه ی معنوی بالای خود، علاقهی شدیدی به حضرت امام خمینی (ره) داشت و دیگران هم به دلیل مهربانی های محمد گرایش شدیدی به امام امت پیدا کرده بودند. بعد از مهاجرت خانواده ی کرمی به خوزستان، محمد دوران کودکی خود را در هجران گذراند. محمد با ایمانی که به خدا داشت در همان آغاز جنگ تحمیلی رژیم بعثی علیه ایران، در آبان ماه سال 59 در حالی که 17 سال داشت، از طریق سپاه خوزستان به فرمان امام امت لبیک گفت و به جبهه های حق علیه باطل اعزام شد؛ محمد با توجه به شجاعت و دلیری هایش در صفوف جبهه ها به (محمد تکاور یا محمد رنجر) شهرت یافت. خواهر شهید کرمی ضمن تایید این موضوع، به خبرنگار ما گفت: طبق آنچه دوستان و همرزمان شهید برای ما گفته اند او هرگز برای رفتن به دل دشمن در هر لحظه و در هر شرایطی تردید نمی کرد و در میدان نبرد، آن مرد مهربان برای دشمنان ترس و وحشت به ارمغان می آورد. گلی کرمی ادامه داد: تحت هیچ شرایطی حاضر نبود میدان نبرد را خالی بگذارد و در سال 66 در رشته ی خلبانی پذیرفته شد که خصایص و رشادت های محمد باعث شد که به مصلحت و اصرار فرماندهان از رفتن به دانشگاه منصرف شده و به عنوان یک رزمنده در جبهه های حق علیه باطل باقی بماند. یکی از همرزمان شهید نقل می کند، محمد یکی از شب ها در حالی که نیروهای خودی در سنگر به استراحت مشغول بودند، ناگهان صدای ناله و زاری در دل شب، به گوش می رسد، محمد علیرغم اصرار همرزمانش به دنبال صدا رفته و در حالی که دیدهبان های شب دشمن هر جنبده ای را مورد اصابت خمپاره و شلیک مستقیم قرار می دادند، برای یافتن منشا صدا راهی میدان مینی که پیش روی نیروهای ایرانی بود، شد. بعد از چند لحظه محمد در میانه میدان مین با جسد نیمه جان یک سرباز عراقی مواجه می شود که به شدت زخمی شده بود. بعد از کمک کردن به سرباز زخمی دشمن و انتقال او به سنگر نیروهای خودی، زخم های او را پانسمان می کند و به او از غذای خود می دهد و از او پرستاری می کند.
خواهر شهید در ادامه گفت و گو از اخلاق حسنه شهید گفت و افزود: محمد بسیار با تقوا بود و اخلاق حسنه او منجر شده بود تا بسیاری از دوستان او جذب جبهه های نبرد شوند. وی تاکید کرد: محمد در سال 1362 به سپاه ایلام منتقل و به عضویت رسمی سپاه درآمد و بارها در گردان 505 محرم حماسه آفرید. گلی کرمی تصریح کرد: محمد یک بار در سال 64 در جبهه مهران شدیدا مجروح شد و یک بار دیگر نیز در عملیات نصر 4 در منطقه عملیاتی کردستان جراحات سنگین تری را به جان خرید، اما همچنان در میدان نبرد علیه متجاوزین بعثی خستگی ناپذیر بود. رشادتهای محمد منجر شد تا سایر اعضای خانواده وی نیز به جبهه اعزام شوند؛ برادربزرگ محمد در یکی از عملیات ها به مقام جانباز شیمیایی نائل شد و بعد از چند سال مقاومت، شهادت را مانند برادر شهیدش لبیک گفت و به او پیوست. محمد در عملیات های متعددی از جمله فتح المبین، والفجر 1، کربلای1، کربلای 10، کربلای 16 و چند عملیات ایذایی دیگر شرکت داشت و با ایمان بالای خود، نیروهای تحت امر خود را به بهترین نحو تعلیم می داد. رازی که پنهان ماند خواهر شهید کرمی درباره رفتار او با خانواده، گفت: محمد بسیار به پدر و مادرمان احترام می گذاشت و زمانی که از جبهه به دیدار خانواده می آمد از گفتن سمت خود در جنگ که فرماندهی بود خودداری می کرد، تا منجر به نگرانی آنها نشود، اما هر وقت که والدین نیروهای تحت فرمان محمد، برای سفارش فرزندانشان به درب منزل مان می آمدند، پدرمان از حرف های آنها تعجب و معمولا سکوت می کرد و راز فرماندهی او برایمان تا زنده بود پنهان ماند. وی ادامه داد: محمد همیشه در عین صمیمیتی که داشت به خواهران و برادران خود تاکید می کرد با دیگران با احترام رفتار کنیم و خوشرویی را در سرلوحه کارها قرار دهیم.
سرانجام محمد در تاریخ 30/8/66 در عملیات غرور آفرین نصر 8 در حالی که فرمانده گروهان بود، در مرتفع ترین قلل مه آلود کردستان به شهادت رسید درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان ایلام , بازدید : 272 [ 1392/04/20 ] [ 1392/04/20 ] [ هومن آذریان ]
|
|||||||||
[ طراح قالب : گرافیست ] [ Weblog Themes By : graphist.in ] |