فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

فرمانده محور عملياتي لشکر25 کربلا(سپاه پاسداران انقلاب اسلامي)

وصيت‌نامه
بسم الله الرحمن الرحيم   
ولا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون  
هرگز اينگونه گمان مبريد كه كشتگان در راه خدا مرده انند بلكه زنده اندو در نزد خدا روزى مى خورند.  
با سپاس خداوند سبحان و درود فراوان برپيامبران و مخصوصا حضرت خاتم الانبياء محمد مصطفي(ص) وامامان معصوم به خصوص امام زمان يگانه منجى عالم بشريت يعنى امام مهدى(عج) و با درود فراوان به روان پاك شهداى اسلام از صدر اسلام تا به امروز . با سلام و درود فراوان به پيشگاه رهبر انقلاب اسلامى ايران ,مجاهد نستوه مرجع و ولى فقيه حضرت آيت الله العظمى امام خمينى و ديگر علماى اسلام و ياران صديق امام .
دورود وسلام بر خانواده هاى شهدا واسرا ورزمندگان اسلام وخانواده اين بنده حقير.
اينجانب عباس حاجى صفرى فرزند رضا با آگاهى کاملا وشناخت  اسلام و انقلاب اسلامى درمبارزات انقلاب شركت كردم و براى تداوم انقلاب و حفظ نظام جمهورى اسلامى ايران به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامى در آمدم و بعد از دو ماه به طور داوطلبانه در جبهه شركت كردم و بعد از اتمام ماموريت با كمال ميل درجبهه ماندم و تصميم داشتم تا پيروزى جمهورى اسلامى ايران درجنگ عليه متجاوزين درجبهه باشم و يا با نثار خونم ميدان جنگ را ترك كنم و لذا چند جمله اى را به عنوان وصيت نامه خدمت شما عرض مى كنم :
اى مردم اين قدر به اين دنياى فانى نپردازيد به فكر آخرت هم باشيد, ازگناه دورى كنيد و اطاعت و عمل به دستورات اسلام را فراموش نكنيد .حامى اسلام و انقلاب اسلامى ايران به رهبرى امام خمينى و مطيع اوامر آن امام عزيز و ياران او باشيد . اشتباه يا كارهاى خلاف يك فرد را به حساب اسلام و انقلاب اسلامى نگذاريد .
اى مردم براى رضاى خدا دست از نفاق و پراكندگى برداريد با هم وحدت داشته باشيد.
و اما سخنى هم با شما مسئولين زحمتكش كه در حقيقت خدمتگزاران به اسلام و مسلمين هستند دارم :
اى مسئولين عزيز آنچه براى مردم گفتم شامل حال شما هم مي شود به اضافه سه موضوع كه مملكت اسلامى را تهديدمى كند, اميدوارم بتوانيد با اين تهديدات برخورد قاطع به عمل آوريد .
اول اينكه مسائلى از قبيل روابط به جاى ضوابط به عبارت ديگر اگر رابطه بازى، پارتى بازى و باند بازى در ادارات يا ارگانهاى انقلابى باشد خطر است .
دوم اينكه اگر در ميان شما مسئولين خداى نخواسته اختلاف يا دشمنى باشد براى مملكت اسلامى وانقلابى خطر است شما توجه كنيد اگر با فلان مسئول وحدت نداشته باشيد چگونه مى توانيد مردم را به وحدت دعوت كنيد, حداقل براى تاثير حرفتان هم شده اختلافات را كنار بگذاريد.
سوم فساد اخلاقى ،اعتياد به مواد مخدر و مسائل قاچاق و قاچاقچى ،احتكار و گرانفروشى ،بد حجابى و بى تفاوتى مردم ؛همه ي اينها خطر است آن جوانى كه قدرت جبهه رفتن يا كار كردن دارد حالا اگرامروز دنبال ناموس مردم و يا اعتياد و يا بى تفاوت شده است, اينها همه نقشه هاى استعمار است كه از سوى استكبار جهانى و عوامل داخلى آن به اجرا گذاشته ميشود ,اميدوارم مسئولين محترم با اين مسايل برخورد قاطع كنند .
و اما سخنى هم با دلير مردان جبهه هاى جنگ, همسنگر يا همرزمانى كه سالها و ماهها با آنها بودم و به آن عزيزان علاقه خاصى داشته و دارم, من به اين عزيزان عرض مى كنم كه قصد نصيحت به شما را نداشته و ندارم زيرا شما از اول آشنائيتان با من برايم‌در همه زمينه ها سرمشق بوديد ولى علاقه دارم كارهايى كه كمتر موفق به انجام آنها شده ام شمابتوانيد به اين كارها عمل كنيد.
برادرا ن عزيز همسنگرم همه ما بايد خداوند بزرگ را شكر كنيم كه به ما توفيق جهاد در راه خودش كه همان حضور درجبهه اسلام هست را به ما عنايت كرد و شكر خداوند حضور فعال در جبهه ها و نبرد خالصانه براى اومى باشد.
شما بايد با دشمن با قاطعيت و حدت و در ميان خودتا ن با اخلاق اسلامى برخورد كنيد, محيط سنگر را با دوستيها و محبتها نسبت به يكديگر و با راز و نياز نيمه شبتان خوب نگهداريد كه تابه حال اينگونه بوده است.
اگردر عمليات و شناسائيها پيروزى يا شكست بر شما غالب شد هرگز مغرور ياروحيه تان ضعيف نشود شما بايد درهمه حال خدا راشكر كنيد.
برادران عزيزم شما هرگز مرتكب گناه خصوصا درجبهه نشويد كه گناه انسان راهم در اين دنيا و هم در آخرت بدبخت ميكند.
اطاعت از فرماندهى را فراموش نكنيد اگر انتقاد يا پيشنهادى هست سعى كنيد با انتقاد سازنده برطرف كنيد, لذا ازمسئولين عزيز خواهشمندم اگر كوتاهى در كارها ازمن مشاهده كرديد مراعفو كنيد.
عزيزانم شما سعى كنيد بينش اعتقادى و سياسى خودتان را بدون شركت يا دخالت درجريانات سياسى بالاببريد.
عزيزان همرزم هر وقت درحمايت از انقلاب اسلامى ورهبري امام خمينى يارى  و ياران صديق امام و جبهه هاى جنگ سست و ضعيف شديد با حضور درمزار شهدا وديدار با خانواده آن عزيزان و به ياد آوردن خاطره همسنگرانتان كه هدفى جز رسيدن به خدا نداشتند عزمتان را سختتر و قدمهايتان استوارتر و با ايمانى قوى به جهادتان ادامه دهيد .
از مسئولين محترم جبهه مخصوصا واحد خودمان خواهشمندم همچون قبل قدر دلير مردان جبهه هاى جنگ را بيش از پيش بدانيد و آنها را مانند برادران و فرزندان خود دوست داشته باشيد .فراموش نكنيد كه اينان براى رضاى خدا خالصانه به جهاد برخواسته اند.
و اما سخنى دارم با خانواده و فاميلهامخصوصا پدر و مادر عزيزم كه زحمتهاى زيادى برايم كشيدند و من هميشه در نزد آنها شرمنده ام و نمى توانم با اين چند سطر از آنها تشكر كنم واميدوارم اين زحمات آنها در نزد خداوندبزرگ بدون اجر نماند.
من به آنهامى گوييم اى پدر و مادر عزيزم اگر چه شما مرا در حالى بزرگ كرديد كه با فقر مالى و با مشكلاتى كه من حتى تصورش برايم مشكل هست,همراه بودو اگر چه شما به من علاقه بسيار داشتيد, اگر چه شما بعد ازشهادتم در سوگ رهائيم از اين قفس دنيايى كه ميله هاى قفس را گناهان و وابستگيهاى انسان به اين دنيا تشكيل مى دهد, شاهد ناله هاى جانسوز اشكهايتان خواهم بود ولى شما توجه داشته باشيد و قتى اسلام و ميهن و انقلاب اسلامى در خطر بود زندگى ماجز ذلت و خوارى چيز ديگرى نيست ؛ما بايد مانند سالار شهيدان از همه چيز خودمان براى يارى دين اسلام بگذريم.
پدر و مادرعزيزم من نمى توانم به شما بگويم كه شما از جدائيمان با هم ناراحت نباشيد واشك نريزيد ولى من مى گويم شما خدا را شكر كنيد كه سرانجام بعد از چهار سال جهاد در راه خدا اينك خداوند بزرگ شهادت را نصيبم كرد.
از شمامردم خواهشمندم با شركت خود در راهپيمايى ها, تشيع جنازه شهدا و مجالس آن عزيزان وشركت در نماز جمعه و شركت درجبهه ها و ديدار با خانواده هاى شهدا واسراء و رزمندگان اسلام  و مخصوصا خانواده بنده حقير حضور خود را در صحنه انقلاب اسلامى حفظ كنيد.
در پايان از شما خواهشمندم اگرازمن به شما اذيت يا آزارى رسيد و يا از شما حقى برمن هست مرا عفو بفرمائيد و از خانواده ام فاميلها و دوستان و همسنگرانم التماس دعا براى بخشش گناهانم و قبول شهادتم در نزد خداوندمهربان وسلامتى رهبر انقلاب و ياران صديق امام و پيروزى اسلام و مسلمين درجهان عليه كفار ومشركان را دارم .                                                عباس حاجى‌صفرى



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان گلستان ,
برچسب ها : حاجى‌صفرى , عباس ,
بازدید : 279
[ 1392/05/13 ] [ 1392/05/13 ] [ هومن آذریان ]

فرمانده گردان امام محمد باقر (ع) لشکر25 کربلا(سپاه پاسداران انقلاب اسلامي)
سال 1340 ه ش در بندر ريگ در استان بوشهر متولد شد.
ايرج در تهران متولد شد ,اودوران دبستان ,راهنمايي و دبيرستان را در تهران گذراند,پدرش نظامي بود اما با مبارزات سياسي که با حکومت خائن شاه داشت و اختلافات زيادي با فرماندهانش در ارتش بازداشت شد.
از آن پس  ايرج و برادر بزرگتر ش مجبور شدند در كنار تحصيل كاركنند تا بتوانند زندگي خانواده را اداره کنند.
در سال 1357 با پيروزي انقلاب پدرايرج نيز مانند ديگر زندانيان از زندان آزاد شد. ايرج که حتي فکر خدمت سربازي براي حکومت پهلوي را به ذهنش راه نمي داد ,در همان سال تصميم گرفت به خدمت سربازي برود ابتدا دوره آموزشي را در پايگاه نيروي هوايي در نزديکي فرودگاه مهرآباد سپري کرد و بعد در سايت نيروي هوائي دردزفول مشغول خدمت شد.
او در روزهاي آغاز جنگ مجروح شد ودر بيمارستان نيروي هوائي بستري شد و به دليل شدت جراحات از ادامه خدمت سربازي معاف شد اما پس از بهبودي به جبهه برگشت.
مدتي بعد در سازمان انتقال خون گرگان مشغول خدمت شد.ايرج از مدتي پيش به آنجا مهاجرت کرده بود.
اودرسال 1361 با خانواده اي روحاني آشنا شد وبا دختر اين خانواده  به نام فاطمه حسيني پيمان ازدواج بست.
در ماه محرم سال همان سال پدرش در جبهه سومار به شهادت رسيد و پيکر مطهراودر روز عاشورا در تهران تشييع و در بهشت زهرا آرام گرفت.
ايرج رضازاده از روزهاي آغاز جنگ که در جبهه مجروح شد بارها در جبهه‌هاي جنگ حضوريافت.
اوابتدا به عنوان يک نيروي عادي در جبهه حضور مي يافت اما مدتي بعد وقتي فرماندهان به شجاعت وتوان فرماندهي او پي بردند,ايرج را در سطوح مختلف فرماندهي به کار گرفتند.
سال 1365اوفرماندهي گردان امام محمدباقر(ع)را درلشکر25کربلا به عهده داشت. او با حضور مقتدرانه در عمليات کربلاي 5کارنامه درخشاني از خود به يادگار گذاشت ودر اسفند ماه اين سال به شهادت رسيد.
او14 بار به جبهه رفت وپيکرمطهرش پس از شهادت سالها مفقود بود ,مدت‌ها بعد باجستجوهاي زياد در 24/06/66 توسط جستجوگران پيکرهاي مفقودان جنگ تحميلي ,پيکرش مورد شناسايي قرارگرفت وپس ازتشيع در گلزار شهداي گرگان که خودش وصيت کرده بود آرام گرفت.
از ايرج دوفرزند به نام هاي رضا وخديجه به يادگار مانده است.
منبع:پرونده شهيد در بنياد شهيد وامور ايثارگران گرگان ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد



وصيت‌نامه
بسم الله ارحمن الرحيم   
خدايا معتقدم به تو و به پيامبر تو و به ائمه معصومين (ع) كه جانشينان بر حق پيامبر تو هستند ومعتقدم به فروع دين و روز جزا .
پروردگارا از تو مى خواهم كه پيكرم را با خونم غسل دهي.
معبودا با زبانى پر از گناه مى گويم العفو.
پروردگارا اين حقير خود رانشاخت و دين خود را با شناختى عميق دنبال كرد و نهايتا در سرزمين جنگجويان اسلام مسكن گزيد. مولاى من حقير بسوى تو مى آيد كه به زندگى دنيا پشت پا زده و با بزرگترين سرمايه وجود خوديعنى جان پاى به ميدان نبرد گذاشته و از حريم اسلام تا آخرين قطرات خونم محافظت ميكنم .
اى مردم ايران و جهان و اى مسليمن كره ارضى بدانيد كه سيد بزرگوار مرجع عالم تشيع حضرت امام روح خمينى نايب امام زمان واحيا كننده دين اسلام درقرن چهاردهم مى باشد ,پس اين نعمت الهى را ارج نهيم كه  هر كسى مطيع امرش باشد مطيع امر مولا امام زمان است و هركس كه خلاف امرش نمايد خلاف امر مولاى امام زمان نموده است.
و پيامى به خانواده ام :
مادرم شما بايد افتخار بكنيد كه  فرزندى خداوند به شما داد كه همانند پدر دلاورش عرصه را بر خفاشان كور دل بعثى تنگ نمايد و همانند آذرخش سينه پليد سياه آنها را نشانه گرفته  اين مزدوران را به ديار نيستى روانه مى كند .
مادرم شمابر گردنم زياد حق داريد و انشاالله در روزقيامت جبران اين همه زحماتت را به اذن خدا با شفاعت جبران خواهم كرد .
همسرم فرزندانم را طبيعتى نيكو كن رضايم را چنان تربيت كن كه راضى به رضاى خدا باشد و راه پدرش را ادامه دهد .و دخترم خديجه را تربيتى نيكو كن كه زينب وار رسالت خون پدرش و پدربزرگش را ادامه داده و مبلغ دين اسلا م باشد .
پدرخانم عزيزم كه خلع نبودن جسمانى پدرم را پر كرده اى از تو مى خواهم كه در نبودش و بعد از شهادت من فرزندانم را سرپرستى نمايى كه انشاالله خداوند اجرش راضايع نفرمايد.
معبودا ،اى  سيد آقايم بسوى تو رجعتى را آغاز كردم ,مرا بپذير و در آخر برادر خانم عزيزم در نبود من از خواهر خودت و خواهر زاده هايت مراقبت كن و درنبود من محبت زيادى به آنها كن .
برادر خانم عزيزم اگر از من بدى ديدى من  را ببخش .
خداوندا انشاالله همه مسلمين راموفق و منصور بدارد , ديگر عرضى ندارم .
برادران عزيزم و خواهرمهربانم از شما استدعا دارم كه راه مرا آگاهانه عاقلانه و با درايت كامل ادامه داده و پرچم و بيرق  افتاده را با دست توانايى خودتان دوباره به احتزاز در آوريد.           والسلام و عليكم و رحمه الله و بركاته
ايرج رضازاده‌سياه‌گورابى


خاطرات
مصاحبه بافاطمه حسيني همسر شهيد
1- لطفاً از نحوة آشنايي‌تان با شهيد توضيح دهيد؟
پدر و مادر بنده به دليل مشكلاتي كه براي آن‌ها پيش آمد (به علت بيماري كه آن‌ها دچار شده بودند) به بيمارستان واحد درماني در شهر تهران رفتند و آنجا با خانواده رضازاده آشنا مي‌شوند و پدرم آن‌ها را دعوت مي‌كند كه به منزل ما بيايند و اين خود  شروع آشنايي من با شهيد ايرج بوده است.
2- نحوة خواستگاري چگونه بود؟
شهيد ايرج مي‌خواست با يك خانوادة روحاني وصلت كند وما اشتراکات زيادي از نظر اعتقادي وفرهنگي داشتيم.
3- چه ارزش‌هائي در ايشان ديديد كه پاسخ مثبت داديد؟
اول پدرم با آن‌ها صحبت كردند و مشاهده كرد كه جواني صادق مي‌باشد ,من نيز با ايشان طي چند جلسه‌اي صحبت كردم و ديدم خوش اخلاق,مومن ومتواضع و است, همة اين‌ها باعث شد كه به ايشان پاسخ مثبت دهم.
4- زندگي مشتركتان چگونه شروع شد؟ آيا مشكل خاصي نداشتيد؟
اوايل زندگي‌مان كه چون خانوادة ايشان در تهران بودند در آنجا در منزل پدري ايشان سكونت داشتيم .با توجه به کمي درآمد ومشکلات مالي زندگي شيرين وبي دغدغه اي داشتيم.
5- وضع مالي و اقتصادي‌تان چگونه بود؟
وضعيت مالي ما، خوب نبود , به مرور زمان پدر شهيد براي ايرج در گرگان كار درست كرد و به تدريج وضع مالي ما بهتر شد.
6- مستاجر بوديد يا منزل شخصي يا سازماني داشتيد؟
ابتدا مستاجر بوديم و سپس به منزل برادرم نقل مکان کرديم ومدتي درآنجا بوديم تا بعدها صاحب خانه شديم.
7- شهيد چه ويژگي‌هاي اختلاقي و رفتاري داشت؟
خوش اخلاق و خنده ‌روبود، غرور نداشت و كسي بود كه وقتي كاري مي‌كرد كه از نظر ما درست نبود ايشان عذرخواهي مي‌كرد. بچه‌ها را خيلي دوست مي‌داشت.
8- آيا در طول زندگي مشتركتان شاهد تغيير و تحويل در رفتار و شخصيت او نبوديد؟
خيلي وقتها مي ديدم تو فكر بود,نمي دانم انگار به مسئله ي مهمي فکر مي کرد,شايد به فکر شهادت بود.
9- بيشتر اوقات فراغت و بيكاري خود را چگونه مي‌گذراند؟
بيشتر وقت‌هاي بيكاري خودش را با بچه‌ها بود ,نقاشي را دوست داشت و وقت زيادي راصرف اين کارمي‌كرد.
10- در كارِهاي خانه به شما كمك مي‌كرد؟
بله، خيلي زياد هر كاري كه در منزل بود و ما احساس نياز مي‌كرديم به کمک ايشان ,كمك مي‌كردند,اين نبود که بگويند خسته ام ويا بي تفاوت باشند.
11- به چه چيزها و چه افرادي خيلي علاقه داشت؟
علاقه ومحبت زيادي به مادرم داشت ,بيشتر رابطه ي آنها يک رابطه ي مادر وفرزندي بود, هميشه مي‌گفت: وقتي من به شهادت برسم، اولين كسي كه شفاعت مي كنم، شماها هستيد.
12- از چه چيزها و چه افرادي خيلي بدش مي‌آمد؟
مقيد به اخلاق بود از آدم دروغگو بدش مي‌آمد و مي‌گفت حرف حق را بايد گفت حتي اگر به ضرر ما باشد.
13- در چه مواردي حساس بود و عصباني مي‌شد؟
عصبانيت ايشان را من نديدم ,آدمي نبود که براي مسائل مادي عصباني شوند,اگر هم ناراحتي يا غصه اي داشتند براي مسائل ديني بود.
تنها در عمليات مهران مجروح شده به طوري كه براثر موج گرفتگي شنوايي اش را از دست داده بود, با عصا راه مي‌رفت , مدتي كه دارو مصرف مي‌كرد عصباني مي‌شد حتي تلويزيون که روش مي‌شد ايشان عصباني مي‌شدند ولي اين حالت ايشان گذرا بود و به نوبة خود بر طرف شد.
14- در برابر مشكلات و گرفتاري‌هاي خودتان و ديگران چكار مي‌كرد؟
اهل مشورت بود,اگر برايش مشکلي پيش مي آمد يا متوجه مي شد که از آشنايان کسي مشکل دارد سعي مي کرد در رفع آن تلاش کند.
15- روابطش با ديگر افراد فاميل، دوستان، آشنايان و همسايگان چگونه بود؟
با همه ارتباط خوبي داشت و هيچ گونه تكبر و غروري به خود راه نمي‌داد .همه ي خانواده وآشنايان با او احساس راحتي مي کردند,هر کسي اورا براي اولين بار مي ديد ,احساس مي کرد سالهاست اورا مي شناسد.
16- ديگران چه نظر دربارة او داشتند و درباره‌اش چه مي‌گفتند؟
با اينکه سالهاست به شهادت رسيده وبه ظاهر از بين ما رفته اما هنوز هم وقتي اسمش برده مي شود هر كس كه نامش را مي‌ شنود افسوس مي‌خورد و از نبود او ناراحت مي شود.
17- روابطش با پدر و مادرش و پدر و مادر شما چگونه بود؟
زندگي مشترک ما دوره ي كوتاهي بود دراين مدت من نديدم ايشان به کسي بي احترامي کند چه رسد به پدر ومادرشان ,فرقي بين پدرمادرمن وپدرمادرخودش نمي گذاشت.
18- چه صحبت يا توصيه‌هائي به شما مي‌كرد؟
آخرين توصية ايشان در وصيت‌نامه‌اش بود كه: همسرم فرزندانم را نيكو تربيت كن، رضا ,پسرمان راچنان تربيت كن كه راضي به رضاي خدا باشد و دخترم را زينب گونه كه پيام رسان پدرش و پدربزرگش باشد.
19- چه آرزوها و خواسته‌هائي داشت؟ بزرگترين آرزويش چه بود؟
آرزو و خواسته‌اي نداشتند يا اصلا دنبال آرزوهاي دنيايي نبودند.آرزويش الهي بود ورسيدن به خدا که به آن هم رسيد.
20- با فرزند يا فرزندانتان چگونه برخورد مي‌كرد؟
فرزندانمان را خيلي دوست ‌داشت , اگر مي ديد خواهر و برادرهايم درس مي‌خوانند و مي‌گفت كه دلم مي‌خواهد بچه‌هاي من هم وقتي بزرگ شدندمثل شما باشد ودرس بخوانند.وقتي بچه ها مريض مي‌شدند مي‌گفت: خدايا! آن‌ها را شفا بده من طاقت بيماري آن‌ها را ندارم. دخترم خديجه را خيلي دوست ‌داشت.
21- فعاليت‌هاي مذهبي و عبادي‌اش چگونه بود؟
در ايام ماه مبارك رمضان وماه هاي محرم وصفردر مساجد بود. اكثر اوقات نمازش را به جماعت و در مسجد مي‌ خواند ,به تمام مساجد شهر رفت و آمد مي‌كرد اما بيشتراز همه به مسجد جامع مي‌رفت.
22- فعاليت‌ها ,مبارزات, مواضع و نظرات سياسي‌اش چگونه بود؟
در دوران مبارزات انقلاب ايشان در گرگان نبودند وبعد ها هم چيزي برايم تعريف نکردند,اما مي دانم که درروز 17 شهريور که يکي از روزهاي مهم مبارزه با طاغوت است ,در ميدان شهداء حضور داشتند . خانة پدري ايشان در ميدان خراسان تهران بود واودر دوران مبارزات انقلاب از پيشگامان اين مبارزه ي مقدس بود.
اواعتقادي به گروه ها ودسته بندي هاي سياسي نداشت ,ملاک ومعيارش در مبارزه وفعاليت ,امام خميني (ره)بود.
23-  چرا و با چه انگيزه‌اي به جبهه ميرفت؟
عاشق جبهه بود,اوعاشقانه در راه حضور درجبهه قدم مي گذاشت نه با حساب واستدلال . در تشيع جنازة شهداء خيلي ناراحت مي شد, مي‌گفت چرا اين‌ها بروند ولي ما باشيم ,با حضور ما وحضورحداکثري مردم در جبهه ها زودتر جنگ تمام مي‌شود.
24- وقتي از جبهه بر مي‌گشت چه مي‌گفت؟
وقتي از جبهه بر مي‌گشت چيزي نمي‌گفت،از کارهايي که انجام مي داد وخاطراتش,ما بعد از شهادتش فهميديم او فرمانده است.اودر مقابل ناراحتي هاي من  فقط لبخند مي‌زد وبه آرامش دعوت مي کرد چون من آن موقع ناراحت بودم از اينکه همسرم همه اش در جبهه باشد.
25- ونحوه ي شهادتش؟
شهادت ايشان 09/02/66 بود .بعد از تحقيقات از تعاون سپاه به معراج شهداء در اهواز دوستانش اطلاع كردند با دو تناز دوستانش مهدي عامري و برادرانش شهيد را در اهواز شناسايي كرده و به سپاه گرگان مي‌رفتند كه با نام عمليات يا زهرا (س) در كربلاي 10 كه از سمت غرب كشور ايران به سمت شهرك ماوت عراق بوده است كه ايشان بر اثر تير تفنگ دوشكا به شهادت مي‌رسد و آخرين گروهي بود كه به گردان رفتند كه بقيه يا اسير شده يا بر مي‌گردد كه در عمليات نصر 4، جنازه‌ها به عقب بعد از 3 ماه آوردند. اوايل شهادت ايشان با دارو و درمان خودم را درمان مي‌كردم بعد از مدتي قبول كردم كه تنها شدم كه 2 يتم را بزرگ كنم.
26- كداميك از خصوصيات شخصيتي شهيد را بيش از خصوصيات ديگرش دوست داشتيد؟
طبع بزرگ منشي داشت ,با اينکه مقام وموقعيت نظامي واجتماعي داشت اما اصلا غرور نداشت, در مجالس ومحافل هيچ وقت بالا نمي‌نشست ,هرجا که خالي بود همانجا مي نشست.
27- و خاطراتي که از او به ياد داريد؟
مجروح جنگي بود ,پس از 8 ماه حضوردر جبهه مجروح شده بود, درعملياتي از ناحيه شكم مجروح مي‌شود و روي سيم خاردار مي‌افتد ,بعد هم موج انفجار اومي‌گيرد . در بيمارستان تهران بستري شده بود.با آن حال مجروحيت ومدت زيادي که از خانه دوربود, بعد از 9 ماه دوري از خانه انتظار داشتم مدتي پيش ما بماند اما هنوز زخمهايش خوب نشده بود که دوباره به جبهه رفت .آدم ساده وصادقي بود,ناخالصي نداشت.وقتي در تهران كار مي‌كرد هم همان روحيات دوران جنگ را داشت.
30- وحرف آخر؟
صحبت خاصي را ندارم ,مردم ايران بارها ثابت کرده اند که بهترين مردم دنيا هستند,بهترين مردم دنيا ,بهترين مسئولين را مي خواهند,مسئولين شعار ندهند، اهل کار باشند ومشکلات مردم را بر طرف كنند.

علي بيرجندي همرزم شهيد
1- از چه زماني با شهيد آشنا شديد؟
از سال 1365 با اين شهيد بزرگوار آشنا شدم.آن موقع ايشان عضو بسيج بودند و در سازمان انتقال خون گرگان كار مي کردند .من به دليل ارتباط کاري که با ايشان داشتم با او آشنا شدم.
2- آيا شاهد تغيير و تحولاتي در رفتار و شخصيت او نبوديد؟
ايشان در طول مدتي كه من با او بوده‌ام و تحولاتي محسوس در رفتارش مشاهده كردم و من فكر كنم علت اين تغيير و تحول را مي‌توان به چند چيز خلاصه كرد:
1-  امام خميني (ره)، و قداست و شجاعت و شخصيت الهي وتاثيرگذار معظم له.
2-  خون شهدا فپقداست وپيامي که اين شهدا درجامعه جاري مي کردند.
3-  شناخت دشمنان ايران چه دشمنان خارجي مثل حاکم بعثي عراق وبه خصوص آمريكا وچه دشمنان داخلي.
4-  خصوصيات شخصي ورفتاري او مثل:تقوا، وفاي به عهد و پيمان.
5-  سابقه تربيت خانوادگي وبهره مندي از رشدي که خصوصياتي مثل دين داري و اسلام مداري را در او به وجود آورده بود.
6-  روحيه ايثارگري و پايمردي اودر مشکلات.
3- به چه چيزها و افرادي خيلي علاقه داشت؟
به افرادي كه رعايت اصول اساسي را مي‌كردند و سعي مي‌كردند به تكاليف ديني خود عمل كنند, از جمله خواندن، نماز اول وقت، روزه و ساير عبادات علاقة فراواني داشته‌اند.
4- از چه چيزها و افرادي خيلي بدش مي‌آمد؟
از افرادي كه دروغگو، منافق و اهل غيب و تهمت بود ند و از آن‌ها پرهيز مي‌كرد.
5- فعاليت‌هاي مذهبي و عبادي او چگونه بود؟
فعاليت‌هاي عبادي ش عبارت بود از: خواندن نماز اول وقت، توجه به قرآن و سيره ي پيامبر گرامي اسلام و اهل بيت (عليه السلام) و عمل به ترك محرمات و انجام مستحبات.
6- فعاليت‌ها و مواضع سياسي‌اش چگونه بود؟
از فعاليت‌هاي قبل انقلاب اطلاعي ندارم ولي به طور حتم در تمام راهپيمائي‌ها شركت فعالي بايد مي داشته و بعد از پيروزي انقلاب، با توجه به شركت در بسيج و آگاهي ايشان از شرايط حساس جامعه ي آن روز با توجه به شناخت دشمن نقش خوبي را ايشان ايفاء كردند.
7- بيشتر اوقات فراغت و بيكاري خود را چگونه مي‌گذراند؟
در تمامي برنامه‌هاي بسيج شركت مي‌كرد.مراسم مذهبي ومناسبتهاي ملي را نيز شرکت فعال داشت.
8- چه صحبت‌ها و توصيه‌هائي از او به ياد داريد؟
توصيه و سفارش مي‌كردند كه به قرآن كريم عمل شود و تنها به خواندن آن اكتفا نكنيم و تاكيد مي‌كردند كه به فرزندان پيامبر (ص) و علي (ع) ياري برسانيم يعني به نداي امام خميني (ره) لبيك بگوييم و مقاومت و ايستادگي در برابر دشمنان اسلام داشته باشيم.
9- با چه هدف و انگيزه‌اي به جبهه مي‌رفت ؟
ايشان براي رفتن به جبهه، انگيزة الهي داشت و براي رسيدن به قرب الهي، جهاد و ايثار را انتخاب كرد و سرانجام نيز به آرزوي ديرينة خود كه لقاءالله است، رسيد.
10- در بحران‌ها و مشكلات سخت‌ و خطرناك چكار مي‌كرد؟
باتوجه به روحية شجاعت و پايمردي و قدرت صبر و شكيبايي بالايي که داشت در برابر ناملايمان و مشكلات ايستادگي مي کرد، كلاً ايشان آدم مبارزي بود كه با مشكلات دست و پنجه نرم مي‌كرد.
11- در چه مواردي حساس بود و عصباني مي‌شد؟
با توجه به مسئوليتش درجبهه که فرمانده گردان بود، افرادي كه زير بار مسئوليت شانه خالي مي‌كردند و يا در انجام كارها كوتاهي مي‌كردند حساسيت نشان مي دادو ناراحت مي‌شد.
12- وقتي عصباني مي‌شد چكار مي‌كرد؟
ابتدا آرامش خود را حفظ مي‌كرد، سپس آن‌ها را از بابت چنين كوتاهي سرزنش مي‌كرد و نصيحت مي‌كرد كه كار را جدي بگيرند.
13- چه آرزوها و خواسته‌هائي داشت؟ بزرگترين آرزويش چه بود؟
ايشان دوست داشتند كه با دشمنان اسلام مبارزه و جهاد كنند و آن‌ها را از كشور اسلامي بيرون كنند . بهترين آرزوي او نيز قطعاً رسيدن به خداي تعالي و همجواري با شهداء و خصوصاً پدر بزرگوار شهيد ش بود.
14- روابطش با افراد ديگر چگونه بود؟
همگي از روحيات بالاي او تاثير و روحيه مي‌ گرفتند .نديدم کسي از همنشيني با او هيچگاه احساس خستگي کند.
15- ديگران چه نظري دربارة او داشتند؟
ديگران در برابر عمل خوب و نيكي كه ايشان انجام مي‌داد نظري جز تحسين نداشتند و از خصوصيات اخلاقي ايشان تعريف مي‌كردند.
16- در كارهاي جمعي چگونه عمل مي‌كرد؟
ايشان در انجام كارها، پيشتاز بود و سعي مي‌كرد خودش زودتر از بقيه افراد آن كار را انجام دهد و به سرانجام برساند.
17- كداميك از خصوصيات شخصيتي شهيد را بيش از خصوصيات ديگرش دوست داشتيد؟
ايشان به شجاعت، بي ادعايي شهرت داشت.درحالي که آدم بزرگي بود اما هيچگاه از مقام وموقعيت خود استفاده نکرد تا کارهايش را پيش ببرد.واقعا شجاع بود يعني عين شجاعت ونترسي بود.

 



آثارباقي مانده از شهيد
محضر برادر بزرگوارم آقاي سيد رسول غلامي حسيني دام بركاته
سلام عليكم
اين جانب خيلي خوشحال شدم كه برايم نامه فرستاديد اميدوارم كه حالتان خوب باشد و همسرتان هم خيلي خيلي خوب باشد و هميشه در كنار هم به رزمندگان اسلام و امام دعا فرماييد اگر از حال اين حقير جويا باشيد به لطف و كرم الله خوب هستم. رسول جان نامه‌ات در تاريخ 29/01/66 بدستم رسيد در نامه نوشتي كه من برگردم آيا ما اهل كوفه هستيم. امام را تنها بگذارم. سيد خدا من خوشحال هستم كه در ميدان‌هاي جنگ با اباعبدالله حسين هستم من خوشحالم كه راه خودم را انتخاب كردم شما مي‌فرماييد برگردم بچه‌هايم تنها مي‌مانم مگر دو طفلان مسلم تنها نماند هر چي مصلحت خدا باشد همان است رسول جان سيد خدا ازاينكه با شما خداحافظي نكردم معذرت مي‌خواهم اماتقدير روزگار اين چنين بود كه من اينجا باشيم برايم دعا كنيد از شما مي‌خواهم كهسفارشات لازم را براي همسرم و بچه‌هايم مبذول فرماييد چون من چيزهايي را اينجا مي‌بينم هميشه از خدا مي‌خواهم اين بنده گناهكارش را ببخشد. الهي العف الهي العف الهي العف. مرا ببخش كه شما را خيلي ناراحت كردم دست خودم نبود من دوست دارم در زندگي روي پاي خودم زندگي كنم رسول جان خيلي علاقه دارم به شما و خاندان شما از اينكه بمدت 5 يا 6 سال در گرگان بودم راضي بودم هيچ ناراحتي از هيچكدامتان نداشتم خداوند پدرتان را حفظ كند كه نگذاشت يكروز با ناراحتي بسر ببريم.
خيلي دوست داشتم يكبارديگر هم شده شما را ملاقات كنم انشاءالله مرا حالا مينماييد از اينكه نامه را خيلي بد خط نوشتم وقت نداشتم پاكنويس كنم در هر صورت براي شما آرزوي زندگي خوبي را خواهانم رسول جان سفارش ديگر نمي‌كنم به همسرم احترام بگذارند بچه‌هايم را طوري تربيت بكنند مثل پدرشان باشد يار حسين باشند فاطمه را بگوييد هيچ ناراحت نباشد خدا با ما هست انشاءالله پيروزي‌هاي زيادي نزديك است از قولم به خانمتان و پدر و مادرشان خيلي سلام برسانيد و ديگر فاميل‌هايي كه براي شما به گرگان آمده بروند هر چند نتوانستيم خدمتي بكنيم سلام من را برسانيد از قولم فاطمه را سلام برسانيد و حاج آقا و حاج خانم و آقاي محمد و آقاي تقلي را سلام برسانيد زهرا و سكينه و محمد علي و محمد حسن و خانم‌هايش را سلام برسانيد دايي جعفر و دايي ميركريم سلام برسانيد.                                                قربان همگي شما ايرج رضازاده     30/01/66



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان گلستان ,
برچسب ها : رضازاده‌سياه‌گورابى , ايرج ,
بازدید : 324
[ 1392/05/13 ] [ 1392/05/13 ] [ هومن آذریان ]

فرمانده گردان امام علي (ع)لشکر25کربلا(سپاه پاسداران انقلاب اسلامي)
سال 1342 ه ش آغاز قيام امام خميني بود ,نهضتي که او در آن سال شروع کرد 15سال بعد به آتش توفنده اي تبديل شد که نابودي بزرگترين فرعون کشورهاي اسلامي را در پي داشت. دراين سال در خانواده سهرابيان فرزندپسري به دنيا آمد که اورا علي اکبر ناميدند,علي اکبر فرزند اول خانواده سهرابيان بود.
علي اکبردوران کودکي را در دامان پر مهر و محبت پدر ومادر ش گذراند , هفت ساله که شد به مدرسه سعادت در سرخنکلاته رفت و پس از گذاراندن سالهاي تحصيلات ابتدايي به مدرسه راهنمايي شهيد محمد مقصودلو فعلي در همان روستا رفت.
علي اکبرروستايي بودو در کار کشاورزي فعال ورنج کش .زندگي در شرايط سخت باعث شده بود او شهامت و شجاعت را از کودکي در خانواده بياموزد.
سالهاي اول و دوم راهنمايي را مي گذراند که با امام خميني وافکار آزادي بخش او آشنا شد.علي اکبر همراه با دانش آموزان ديگراعتصاب کرد و وارد مبارزه ي آشکار با حکومت خودکامه پهلوي شد. علي اکبر يکي از پيشگامان مبارزات مردمي بر عليه حکومت شاهنشاهي درشهرستان گرگان بود.
بعد از پيروزي انقلاب اسلامي وبا تشکيل بسيج مردمي به فرمان امام خميني(ره) وارد اين نهاد شد وبه پاسداري از دستاوردهاي انقلاب اسلامي پرداخت.اودر در گيري هايي که گروهکهاي ضد مردم وضدانقلاب برعليه جمهوري اسلامي راه مي انداختند فعالانه شرکت مي کرد.
عاشق جبهه بود وماندن در پشت جبهه ودرس خواندن يا زندگي عادي را درحاليکه خاک کشورمان در اشغال متجاوزان بود,خيانت به اسلام وايران مي دانست.
در سال 1360 با افتخار لباس سبز پاسداري را برتن کرد و به جبهه رفت ,اودرجبهه با بمب هاي  شيميايي دشمن مصدوم شد اما مصدوميت وجراحات کوچکتر از آن بودند که کمترين خللي در اراده ي آهنين او ايجاد کنند.
چيزي از حضور علي اکبر در جبهه نمي گذشت که او به فرماندهي در واحدهاي رده پايين لشکر25کربلا منصوب شد,شهامت وشجاعت مثال زدني او در برخورد با دشمن مورد توجه فرماندهان قرار گرفت واورا در سطوح بالاتر فرماندهي اين لشکر منصوب کردند.
روزي که علي اکبر به فرماندهي محور عملياتي لشکر25کربلا منصوب شد,تجارب گرانبهايي از حضور تاثيرگذارش در جبهه ها داشت.
از غرور چيزي نمي دانست و بسيار خوش برخورد بود , خنده هيچ گاه از لبهايش دور نمي شد و عاشق ائمه (ع)بود.ا و پيروي ازپيامبرو خاندان پيامبر را افتخار مي دانست و در تمام مجالس عزاداري سرور آزادگان جهان امام حسين (ع) شرکت مي کرد .
در مرحله آخري که در مرخصي بود ومي خواست به جبهه برود, چند گوني برنج و چندقوطي روغن را به خانه آورد ,همه خوشحال شدندکه او قصد ازدواج دارد و اسباب آن را مهيا مي کنداما علي اکبربه ميدان جنگ رفت .
روزي که او به جبهه مي رفت محرم بود بود و جبهه و جنگ  عطر وبوي محرم داشت
وشيعيان علي ابن ابي طالب هنوز داغدار شهادت امام حسين (ع)وياران وفادار اوبودند وعطروبوي صفر ورحلت جانگداز رسول الله(ص) وائمه هنوز به مشام مي رسيد که خبر شهادت علي اکبر را آوردند .
مادرش مي گويد:با شنيدن خبر شهادتش ياد زحماتي که برايمان کشيده بود و برنج ها و روغن ها يي که خريده بود ,افتادم ما به چه چيزي فکر مي کرديم واو به چه چيزي گويا او به نيت شهادت و به قصد اينکه خانواده براي مراسم او مشکلي نداشته باشند اين بار هم نيز پيش دستي کرده بود.
بار بربست ، به گردش نرسيديم و برفت
او با افتخار آخرين لحظات عمرش را در سنگر عشق گذراند و با فريادهاي الله اکبرخود خدا را صدا زد تا عاقبت جواب خود را شنيد و با ترکش هايي که به بدن و سرش اثابت کرد به درجه رفيع شهادت نائل آمد.
منبع:پرونده شهيد در بنياد شهيد وامور ايثارگران گرگان ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد




خاطرات
مادر شهيد:
علي اکبر که به دنيا آمد بود براي من به گونه اي خاص بود . چهره ي يک يک مرد بزرگ  را تداعي  مي کرد , انگار از همان ابتدا کمک خدا وامام زمان را درتربيت اومي ديدم. در دوران ابتدايي وقتي از مدرسه به خانه مي آمد هميشه اين شعر را با خود زمزمه مي کرد مي گفت:
« من يک مسلمانم, اصول دين را مي دانم , اصول دين پنج بود, دانستنش گنج بود» .
او دوران راهنمايي را مي گذراند که انقلاب شد با همان سن کم همراه و گام به گام مردم به راهپيمايي مي رفت .  بعد از انقلاب فعاليت خود را از بسيج مردمي شروع کرد و بعد وارد سپاه شد.چند بار به منطفه رفت و در همان دوران بود که علي اکبر شيميايي از نوع عصبي شد . وقتي علي اکبر به مرخصي آمد و سرو وضع درستي نداشت از او پرسيدم مادر چي شده؟ گفت : مادر جان چيزي نشده سرما خوردگي جزئي دارم .  بعد از مدتي برگه مرخصي و پرونده هايش را ديدم که در آن نوشته شده بود علي اکبر شيميايي است .  علي اکبر چند روزي استراحت کرد ولي طاقت نياورد و دوباره در  به جبهه رفت , هر چه از او خواستم که به منطقه نرود گوش نکرد ,گفتم علي اکبر ابراهيم جبهه رفته است تو نرو, گفت : ابراهيم به راهش خودش رفته من هم وظيفه دارم که بروم .  بعد از سه تا چهار ماه علي اکبر دوباره از منطقه آمد . به او گفتم: مادر جان وقتي تو و علي رضا و ابراهيم نبوديد من نمي توانستم آب بخورم, نمي توانستم غذا بخورم . هميشه در فکر شما بودم. علي اکبر گفت: مادر جان ديگر غصه نخور من تا يک ماه پيش تو هستم .  اما دو روز بعد دوباره به منطقه رفت . کاري در منطقه برايش پيش آمده بود و بايد مي رفت .  او رفت و 3 ماه از آمدنش خبري نبود. او به همه مرخصي مي داد ولي مي گفت خودش بايد در منطقه باشد چون به وجودش نياز است .  هر وفت نامه اي از آنها مي رسيد من خيلي خوشحال بودم چون از آنها خبري به دستم مي رسيد.  و خدا را شکر مي کردم چون سه تا از پسرهاي من ( علي اکبر، علي رضا و ابراهيم ) در جبهه بودند و من هميشه نگران حال آنها بودم. بيشتر وقتها در خواب علي اکبر را مي ديدم که دردستش ميوه و شيريني دارد و به طرف من مي آمد اما هر چه مي آيد به من نمي رسد. با خود مي گفتم خدايا علي اکبر که نامه اش تازه رسيده پس اين خيالات براي چيست ؟ يک روز وقتي پدر علي اکبر به خانه آمد, گفتم پول محصول را براي عروسي بچه ها بگذاريم . هيچي نگفت علي اکبر شهيد شده بود. بند دلم پاره شد ,گفتم بريم ستاد، با هم رفتيم ستاد ولي ستاد بسته بود. از آنجا رفتيم سپاه و گفتيم از بچه هاي ما چه خبري داريد . گفتند: به ابراهيم و علي رضا زنگ زده ايم و با علي اکبر نتوانستيم ارتباط بر قرار کنيم . شما صبج شنبه بياييد . صبح شنبه ابراهيم از منطقه آمد. به ابراهيم گفتم: مادر از علي رضا و علي اکبر چه خبر؟گفت: من از آنها خبر ندارم. من با لشکر آمدم و مريض احوال بود . ولي از حرفهاي ابراهيم فهميدم که همديگر را قبلاً ديده اند ولي به من چيزي نمي گويند . وقتي ديدم ابراهيم دارد همه جا را مرتب مي کند و آب و جارو مي کند ,گفتم: ابراهيم جان چي شده ؟گفت: مادر جان هيچي همينجوري دارم اينجا را مرتب مي کنم . حوالي ظهر بود که علي رضا آمده بود و من رفته بودم بيرون ، وقتي آمدم ديدم که جلوي در حياط حجله بسته بودند . علي رضا را ديدم و از او پرسيدم . عليرضا چي شده؟ گفت : مادر جان علي اکبر شهيد شده است .  



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان گلستان ,
برچسب ها : سهرابيان , علي اکبر ,
بازدید : 226
[ 1392/05/13 ] [ 1392/05/13 ] [ هومن آذریان ]

فرمانده گردان امام حسن(ع)لشکر25کربلا(سپاه پاسداران انقلاب اسلامي)
بيستم مهر 1340ه ش در بندر تركمن به دنيا آمد.او در خانواده‌اي‌ متوسط متولد شد.مادرش سيد بودوبا دلسوزي و مهرباني غلامعلي را تربيت کرد.
خواهرش مي گويد:" كودكي شيرين و خواستني بود ,و چهره‌اي مظلوم داشت , پدر و مادرم از بچه‌گي علاقة زيادي به او داشتند و سعي مي‌كردند تمام وسايل را حتي او را فراهم كنند تا هرگز كمبودي در زندگي نداشته باشد . "
غلامعلي وقتي سن نوجواني رسيد , خوش برخورد , مومن و معتقد به دين اسلام بود و حجب و حياي مخصوصي در نگاه و رفتارش ديده مي شد.
خواهرش مي گويد:" هرگز دروغ نمي‌گفت و حرف بزرگترها را گوش مي‌كرد , حرف زشت به زبان نمي‌آورد و براي همه احترام قائل بود."
اودوران دبستان و راهنمايي را در شهر بندرتركمن به اتمام رساند و دوران دبيرستان را در هنرستان صنعتي گرگان ودر رشته برق سپري کرد. دوران تحصيلات دوره دبيرستان غلامعلي همزمان بود با سالهاي پاياني و نفس گير مبارزه با حکومت پهلوي ,با اوج‌گيري انقلاب اسلامي به رهبري پيامبر گونه امام خميني(ره) ,غلامعلي نيز مانند مردم خداجوي ايران به سيل خروشاني پيوست که مي رفت تا ريشه استبداد ووابستگي ايران بزرگ را براي هميشه قطع کند.
او در تمام عرصه هاي مبارزه با حکومت طاغوت شركت فعال داشت و هرگز دست از مبارزه بر نکشيد.افشا سازي مفاسد بي شمار حکومت پهلوي وروشنگري هاي او درقالب نشريه هاي تهيه شده با ابزار اوليه در کناراطلاعيه ها وپيامهاي حضرت امام(ره)نقش مهمي در آگاهي مردم بندرترکمن وگرگان داشت.
برادرش مي گويد:" تا پيروزي انقلاب فعاليت فراواني داشت و حتي يادم هست كه در روز پنجم آذر در گرگان كه روز خونيني بود شركت كرد. هرگز دست از مبارزه بر نمي‌داشت ,از مواجه شدن با خطر ترسي نداشت, هرگز دوست نداشت بي‌تفاوت از كنار اينهمه بي‌عدالتي و ظلم و ستم راحت بگذرد ."
بعد از پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي با تشكيل انجمن اسلامي در بندر تركمن شروع به فعاليت‌هاي مذهبي و فرهنگي کرد و از بسيجيان و جهادگران کارآمد شد .او اقدام به پخش و تهيه نشريه‌اي به نام نداي كودك كرد . تمام مطالب آن راخودش  تهيه و منتشر مي‌كرد .
با فرمان تاريخي امام وترغيب جوانان به سازندگي روستاهاو مناطق محروم کشور به جهادسازندگي سابق پيوست و در مدت خدمت خود در اين نهاد خدمات شاياني از خود به يادگار گذاشت.
او در جهاد سازندگي هم دست از کارهاي فرهنگي برنداشت وبا انتشار نشريه‌ها و جزوات سعي و كوشش فراواني  در محو آثار شوم باقيمانده از دوران ستم شاهي و اشاعه فرهنگ اسلام ناب محمدي داشت.
خدمت 2 ساله غلامعلي دريا نورد در جهاد سازندگي بسيار موفقيت آميز بود ,با عزيمت به خدمت مقدس سربازي وحضور در يگان هوا برد شيراز دوران نقش آفريني اودر جبهه‌هاي جنگ آغاز شد.
غلامعلي پس از پايان خدمت سربازي اش از طريق سپاه پاسداران انقلاب اسلامي گرگان وبه صورت داوطلبانه براي مبارزه با گروهك‌هاي داخلي و دشمنان خارجي انقلاب اسلامي به كردستان رفت. او در سپاه بوكان به مبارزه با ضدانقلاب پرداخت.مدتي از حضورغلامعلي در جبهه کردستان مي گذشت که به عنوان فرمانده گردان ويژه نبي اكرم (ص)منصوب شد.
مادر شهيد مي گويد:" خيلي کم و هر چند وقت يكبار به ديدن ما مي‌آمدو يا از طريق تلفن تماس مي‌گرفت و خبر سلامتي خود را به ما اعلام مي کرد. هميشه در تمام عمليات موفق و سربلند بود ,وقتي براي آخرين بار به ديدن ما آمد به همه فاميل و دوستان و آشنايان سرزد و از حال همه جويا شد و از من و خواهرم خواست كه با هم به زيارت امام رضا(ع) برويم . هر جا كه مي‌رفت به همه مي‌گفت كه انشاءالله اين دفعه شكلات پيچ پيش شما مي‌آيم . از شهادت هراس نداشت و باعث افتخار او بود. وقتي كه براي آخرين بار به جبهه رفت مدتي بعد خبر آوردند كه در يكي در درگيري با ضدانقلاب به شهادت رسيده است. دوستانش مي گفتند قبل از شهادت‌ به حمام رفته بود و غسل شهادت كرده بود و لباس نوپوشيده بود و آماده شهادت شده بود ,او مي دانست که در اين عمليات به شهادت مي رسد." سرانجام غلامعلي دريا نورد پس از سالها مجاهدت وتلاش در راه اعتلاي اسلام ناب محمدي در در چهارم تير ماه 1363 به درجه رفيع شهادت رسيد.
منبع:پرونده شهيد در بنياد شهيد وامور ايثارگران گرگان ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد



آثارباقي مانده از شهيد
بنام خدا
خدمت پدر و مادر عزيزم
اميدوارم كه حال همگي خانواده خوب باشد و اگر احوالي از اينجانب پسر خود علي خواسته باشيد الحمدالله بد نيستم و در سايه ايزد متعال در سلامتي بسر مي‌برم و صحيح و سالم مسافرت را طي كردم و به مقصد رسيدم . وضعيت بسيار عالي است و هيچ خبري نيست و اينجا هوا بسيار خوب است و به ما خوش مي‌گذرد . انشاءالله باز تا يكي دو ماه ديگر به مرخصي خواهم آمد و ديدار تازه خواهد گشت . تنها خواهشي كه من از شما پدر و مادر عزيزم دارم اين است كه از بابت من هيچ ناراحتي نداشته باشيد ,چطور مي‌شود من اينجا بهم خوش بگذرد و در خوشي زندگي كنم و شما در آنجا در ناراحتي بسر ببريد و هميشه چهرتان افسرده و ناراحت باشد پس اگر مي‌خواهيد در اينجا از بابت شما ناراحتي نداشته باشم زياد ناراحت نباشيد چون خوشحالي شما در آنجا باعث خوشحالي من در اينجا مي‌شود .باور كنيد اينجا به من خيلي بيشتر از اهواز خوش مي‌گذرد چون اينجا ديگر صداي توپ و خمپاره به گوش نمي‌رسد و فقط بايد غفلت نكرد و خوب به هوش بود و اگر آدم احتياط نكرد و خوب به هوش بود و اگر آدم احتياط كند هيچ اتفاقي نمي‌افتد.
در هر صورت نگراني از بابت من نداشته باشيد در خاتمه به فريده بگو درس‌هايش را بخواند و همينطور به ليلا و به معصومه هم سلام برسان و بگو ناراحت من نباشند . همچنين به آقا رضا سلام گرم ما را برسان را بعه و راحله را از قول من ببوس به شعبان و زن داداش سلام برسان ديگر عرضي ندارم جز سلامتي شما را از درگاه خداوند متعال خواستارم.
والسلام                 غلامعلي دريانورد

 


بسم الله الرحمن الرحيم
بنام خدا
خدمت خانواده گرامي و عزيزم
ضمن عرض سلام اميدوارم كه حال همگي خانواده خوب باشد و همگي در سايه پروردگار يكتا سلامت باشيد و هيچ كسالتي در بين نباشد. عرض شود كه پدر و مادر عزيزم اگر احوالي از اينجانب فرزندتان علي خواسته باشيد الحمدالله بد نيستيم و مشغول خدمت مقدس سربازي خود هستم اميدوارم كه بزودي خدمت سربازي‌ام تمام شود و صحيح و سالم به پيش شما پدر و مادر خوبم برگردم ,در حال حاضر يك ماه از احتياطم مي‌گذرد و وارد دومين ماه شده‌ام اگر خوب فكر كنيد ديگر چيزي نمانده است و انشاءالله به اميد خداوند قادر تمام مي‌شود .شما پدر و مادر خوبم 19 ماه را تحمل كرديد چه فرقي مي‌كند. چندماه ديگر هم تحميل كنيد از اين گذشته الان 15 روز است كه بوكان بطور خيلي شديدي سرد شده بطوري كه صبح‌ها اصلاً نمي‌شود به آب‌ها دست زد .شب اگر 10 تا پتو هم روي خودت بيندازي باز سردت مي‌شود. نمي‌دانم الان كه هوا اينقدر سرد است زمستان چقدر سرد خواهد بود ,بهرحال بايد تحمل كرد.
خلاصه اين را بگم كه چه هوا سرد و چه گرم خلاصه دارد مي‌گذرد كليه هايم گاه گداري كه خوا خيلي سرد مي‌شود درد مي‌گيرد, آن را هم يك كاري مي‌كنم از اين‌ها گذشته هواي بندر تركمن چطور است؟ فريده چكار مي‌كند؟ بگو برايم حتماً نامه بنويسد. نامه شماهم توسط همان دوستم بدستم رسيد. از شعبان برايم بنويسيد. نامه يوسف هم ديروز بدستم رسيد و از حالش با خبر شدم و خيلي خوشحال شدم كه صحيح و سالم به منزل برگشته در ضمن اگر مي‌شود تا چند روز ديگر مقداري پول برايم بفرستيد چون مسئول حقوق ما نيامده گفته پول دولت نمي‌دهد كه بياورد , براي همين پول من هم در حال تمام شدن است اگر برايتان امكان دارد اگر در دسترس است در غير اينصورت احتياجي نيست, مي‌توانيد چند روز ديرتر بفرستيد برايم ؛مثل اينكه بيش از حد سرتان رادر آوردم از قول من به تمام خانواده همه و همه سلام برسانيد در رابطه با مرخصي هم در ماه آذر مي‌آيم اگر تغييري كرد و خواستم زودتر بيايم به شما اطلاع مي‌دهم ديگر عرضي ندارم جز سلامتي شما پدر و مادر خوب و گراميم را از درگاه خداوند متعال .رابعه و راحله و حسين را از قول خيلي خيلي ببوس.
والسلام           غلامعلي دريانورد


بسم الله الرحمن الرحيم
خدمت پدر و مادر عزيز و بهتر از جانم
ضمن عرض سلام اميدوارم كه حال همگي خانواده خوب باشد و همگي در سلامتي و موفقيت بسر ببرند و اگر احوالي از پسر خود علي خواسته باشيد الحمدالله در سايه پروردگار يكتا در سلامتي و موفقيت بسر مي‌برم. پدر و مادر عزيزم الان حدود بيست روز است كه از مرخصي آمده‌ام و در حين اين بيست روز تا حالا 2 بار تلگراف و يك بار با آقا رضا تماس گرفته‌ام و چند بار بعد از او خواستم با آقا رضا تماس بگيرم و نتوانستم ,يعني آقا رضا نبود و الحمدالله از آنروز كه از مرخصي برگشته‌ام ايران در جبهة خوزستان پيروزي‌هاي موفقيت آميزي بدست آورده كه صددرصد شنيده‌ايد و اين جاي بسي خوشحالي است. اين پيروزي‌هاي پي‌درپي باعث مي‌شود كه جنگ زودتر تمام شود و ما بتوانيم زودتر برگرديم و انشاءالله زودتر تمام مي‌‌شود ما خودمان را اميدوار كرده بوديم كه شهريور هوا خنک مي‌شود ولي متاسفانه هوا شهريور خوزستان شرجي است و بسيار گرم ولي خوب همة اين‌ها را بايد تحمل كرد و تحمل خواهيم كرد. اين‌ها زياد مسئله‌اي نيست چون هر انساني بايد در زندگي سختي بكشد الان هم شهر اهواز به حالت قبلي خود برگشته و مردم زندگي عادي خود را شروع كرده است و شهر از آن حالت نظامي خود در آمده است و بسيار خوشحال هستيم از اين موضوع .در ضن اگر شعبان شماره تلفن گرفته‌اند شماره‌اش را برايم بفرست و اگر شد با او تماس بگيريم چون آقا رضا اكثر اوقات سردكان نيست كه من بتوانم با او تماس بگيرم .در خاتمه اميدوارم كه هيچ ناراحتي از بابت من نداشته باشيد از قول من به آقا رضا، معصوم، رابعه، راحله، شعبان و زن داداش و رضا و حسين كوچولو را ببوس به فريده و ليلا همگي همه سلام برسان ,ديگر عضي ندارم جز سلامتي و خوشحالي شما را از درگاه خداوند متعال خواستاريم.
والسلام    غلامعلي دريانورد

بنام خدا
خدمت خانواده عزيزم سلام عليكم
ضمن عرض سلام اميدوارم كه همگي شما خوب سرحال باشيد و هيچ مشكلي نيز نداشته و به سلامتي زندگي كنيدو البته به حمدالله من هم خوب هستم و هيچ ناراحتي ندارم . الان حدود 10 روز كه مشغول خدمتم و انشاءالله طبق قرار كه با مجيد آقا گذاشته‌ام مي‌خواهم نزديك‌هاي عيد برگردم مرخصي و چون تا اون موقع مدت 30 روز مي‌توانم مرخصي بيايم و درست حسابي يه چند جايي برويم ولي تا اون موقع يعني تقريباً حدود 3 ماه ديگه اگر رخدادي شد و مسئله اي پيش آمد كه لازم شد كه من بيايم برايم نامه بنويسيد و سر 5، 4 روز مي‌آيم .
من قصد دارم دم عيد بيايم مرخصي و البته انشاءالله اگر خدا بخواهد ولي قرار است با محمد تسويه حساب كنم و بيايم فكر مي‌كنم وسط‌هاي ماه ديگه يعني ماه 10 بيايد بندر, ديگه حرفي ندارم به غير از سلامتي شماها، براي همه سلام برسانيد ,براي مامان، مهديه، آقا صادق و حاج آقا و خانواده‌شان به فريده هم بگوئيد كه خوب درسهايش را بخواند و همچنين زري خانم ,ضمن اينكه خوب كارهايش را ياد مي‌گيره مواظب خودش و سپيده و مامان باشه، چون وقتي من و بابا وداداش نيستم مسئول امور بيروني خانه اوست. اگر رحمت تلفن كرد بهش بگويد كه وسايلي كه پست كردم بدستش رسيد يا نه و همچنين با مجيد آقا در مورد رفتنش به جهاد تبريز تماس بگيره.
سعي مي‌كنم به طيبه يك تلفني بكنم و البته از يكي هم بيشتر و اگر يك موقع ماموريتم اونطرف‌ها خورد پيشش مي‌روم.
برا ي همه سلام برسانيد علي زمان عمو اگر ديد خاله و رجب دايي و غير.
29/09/66 خداحافظ    غلامعلي دريا نورد



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان گلستان ,
برچسب ها : دريانورد , غلامعلي ,
بازدید : 179
[ 1392/05/13 ] [ 1392/05/13 ] [ هومن آذریان ]

قائم مقام فرمانده گردان صاحب الزمان (عج)لشکر25کربلا(سپاه پاسداران انقلاب اسلامي)

وصيت نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
المجاهدين علي القاعدين اجراً عظيما
اينجانب عليرضا سرايلو فرزند محمد صادق وصيت‌نامه خويش را بشرح زير مي‌نويسم:
خدا را شكر مي‌كنم كه در دنيا مرا كامياب نمود و يكي از پيروان مذهب پر افتخار تشيع قرارداد.
خدا را شكر مي‌كنم كه بعنوان سرباز اسلام در ركاب ناجي قرن خميني عزيز واقع شدم.
تنها خواسته‌ام اين است كه اگر به افتخار شهادت كه افتخار شيعه در طول تاريخ است نائل شدم :
1- هرچه دارم به پدر و مادرم و خانواده‌ام تعلق مي‌گيرد.
2- تشيع جنازه‌ام بدون هيچگونه تشريفات و خيلي ساده برگزار شود.
خداوند عمر پر از خميني را افزون كند و همه را اهل حق قرار دهد
عليرضا سرايلو


آثارباقي مانده از شهيد
بسم الله الرحمن الرحيم
10/04/61 اهواز
بنام خدايي كه در هر زمان پيامبري جهت هدايت بندگان ره گم كرده فرستاد و در زمان ما خميني عزيز را.
پس از درود و سلام به پيامبر عظيم الشان اسلام و خاندان مطهرش از خداي بزرگ مي‌خواهيم ما را به صراط مستقيم هدايت كرده و دنيا و آخرت ما را در جهت خير و نيكويي قرار دهد.
مسافري هستم كه لحظه‌اي چند در دنياي فاني به استراحت پرداخته و با هدف جهاد در راه خدا راهي بسوي جهان باقي پيش گرفتيم. در اين تصميم از خدا مي‌خواهم تعهد در راه هدف را به همة بندگانش عطا فرمايد.
خدا را شكر مي‌كنيم كه ما در برهه‌اي از زمان حيات بخشيد كه ستاره درخشاني فرا راه ما قرارداد و آن خميني عزيز بود چه جاي نگراني كه كشتي‌بان ما نوح زمان خميني است. ما را از مرگ در راه خدا چه باك مگر نه اينكه امام عزيز ما حجت را بر ما تمام كرد و از زندگي و نفس كشيدن در فضاي آلوده و كثيف ستم‌ها و ظلمت‌ها را برهانيد. پس افتخار بزرگ كه معناي زندگي كردن را از امام عزيز ما آموختيم.
افتخاري بر ما كه رهبرمان با زباني چون ذوالفقار علي در فرق استكبار همچنان مي‌گويد و ماهيت كثيف فساد را برملا مي‌كند.
آيا از اينكه اين چنين رهنما و روشنگر راهي برايمان فرستادي خدا را تشكر مي‌كنيم.
اعتقاد پاك است ازآن كه ببينيم برادران و خواهران ما ناآگاهانه دستخوش مطامع كثيف استعمار گشته و هر روز خود را در دامن عنصري شرق زده يا غرب زده با پوشش اسلام انداخته و خانواده‌هاي خود را داغدار مي‌نمايند.
ننگ و نفرين بر ما، اينهمه بيگانه پرستي؟ چرا؟
آيا اين را درك نكرده‌ايد كه حافظ انقلاب عظيم اسلامي مي‌خواست؟
جواب اينهمه خون‌هاي ريخته شده را چه خواهيد داد اي برادران و خواهران عزيز كه ندانسته در دامن گروه‌هاي ضد اسلام افتاده‌ايد ,كمي بينديشيد اي كساني كه خود را مسلمان مي‌دانيد.
و همچنين شما كه خود را دمكرات و سوسياليست و امثال اين القاب وارداتي مي‌دانيد و دين نداريد و به آخرت خدا و پيغمبر ايمان نداريد, وجدان كه داريد به وجدانتان به عقل و خودتان رجوع كنيد گر چه به فرض محال راهي را که مي‌رويد سرانجامش به نفع شما باشد ,جواب اينهمه محروميت ‌ها و خون‌ها را چه خواهيد داد, خدا همة ما را هدايت كند تا بتوانيم خوب بينديشم و عمل كنيم.



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان گلستان ,
برچسب ها : سرايلو , عليرضا ,
بازدید : 239
[ 1392/05/13 ] [ 1392/05/13 ] [ هومن آذریان ]

مسئول عقيدتي سياسي لشکر5نصر(سپاه پاسداران انقلاب اسلامي)


فرزند آيت الله سيد حبيب الله طاهري بود,در سال 1338 ه ش در کشور عراق وشهر مقدس نجف اشرف ودر خانواده اي متدين و روحاني به دنيا آمد . او زير نظر پدرش و در مكتبي متعلق به شيخ نيشابوري تعليم و تربيت يافت . پس از سپري شدن دوران تحصيلات راهنمايي و مقدماتي حوزه ، به اتفاق خانواده به شهرستان گرگان هجرت کرد . فعاليت هاي انقلابي او پس از حضور در گرگان ، شكل گسترده اي به خود گرفت .
با كمبود امكانات نشر و تدوين ، اعلاميه هاي  امام خميني (ره) را با كمك برادر خود و طلاب مدرسه در تيراژ زيادمنتشر وميان دوست داران امام توزيع مي كرد . سيد محمد، هم زمان در حوزه و دانشگاه به تحصيل مي پرداخت .
او با مدرک کارشناسي از دانشگاه فارغ التحصيل شد و به عنوان دبير در يكي از دبيرستان هاي بجنورد مشغول تدريس شد . سيدمحمددر اوقات فراغت  به تدريس علوم قرآني و معارف اسلامي مي پرداخت . با شروع جنگ تحميلي ، خود را ملزم ديد تا همپاي ديگر رهروان راه امام و انقلاب در جبهه ها حضور عاشقانه يابد و وظيفه ديني و الهي خود را در دفاع از نظام نوپاي اسلامي ادا كند . او با حضور در سپاه خراسان به لشكر 5 نصر كه در منطقه عملياتي جنوب مستقر بود ملحق شدو مسووليت برنامه ريزي كلاس هاي عقيدتي سياسي لشکر را عهده دار شد . سيدمحمد مسئول عقيدتي سياسي لشکر بود ومسئوليتش ايجاب مي کرد کيلومترها در پشت جبهه حضور داشته باشد اما با شركت در عمليات مختلف رزمي ، صحنه هاي زيبايي از ايثار و حماسه خلق كرد.
سيد محمد که از روزهاي آغازين جنگ تحميلي براي دفاع از تماميت ارضي ايران اسلامي به جبهه رفته بودتا1362همزمان با انجام عمليات خيبردرجبهه حضور فعال وتاثير گذار داشت.او دراين عمليات در جزيره مجنون با عبور از مرزو ورود به يكي از روستاهاي عراق و ايراد سخنراني به زبان عربي براي روستاييان ،به روشنگري آنها پرداخت .
اودر حين سخنراني براي مردم تحت ستم روستاي عراقي  مورد هدف تير دشمن قرار گرفت و پس از مجروحيت به اسارت نيروهاي دشمن در آمد .
دشمنان سفاک اسلام ناب محمدي پس از شکنجه هاي فراوان سيد محمد را به شهادت رساندند. آرامگاهش در در گلزار شهداي امامزاده عبدالله گرگان است.
اودر وصيت نامه اش منويسد:
امروز روز بزرگي است ، آن چه به نظرم مي رسد ، آن است كه انقلاب اسلامي نياز به روحاني خوب دارد . سفارش مهم اين است كه طلبه ها به درس ها بي اعتنا نباشند و به نام جامعه و دنيا ، آخرت را و به نام آخرت ، جامعه و دنيا را فراموش نكنند .
منبع:پرونده شهيد در بنياد شهيد وامور ايثارگران گرگان ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد


وصيت‌نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
اكنون حوزه‌هاي علميه مهمترين نهاد جامعه ما است كه مي‌تواند مصلح تمام نهادها و ادارات ,دانشگاه‌ها و همه جهان بشري گردد. روحانيان بايد با مطالعه كتب اصول عقايد و مسائل و احكام و اخلاق ,تاريخ انبياء و ائمه اطهار عليهم السلام و تاريخ اسلام همواره در جهت اسلام حركت كنند و پيروي خط مرجعيت امام (ره) باشند.

 

سيدمحمد طاهر طاهري


خاطرات
برگرفته از خاطرات شفاهي دوستان:
وقتي او را از دور مي‌ديدند سرش طوري پائين بود كه تنها كسي را نمي‌ديد . هر گز تن به هواي دل ندادند و تنها براي رضاي خدا را ه تقوا را در پيش گرفتند .در خصوص مقام و منزلت اين شهيد يكي از دوستان نقل مي‌كنند: «نزديك رحلت حضرت امام (ره) خوابي ديدم، كه داخل اتاقي امام به حالت دراز كشيده، خوابيده است و همين شهيد «سيد محمد طاهري» به همراه شهيد آيت الله صدوقي و شهيد آيت الله اشرفي وارد اتاق شدند كه ظاهراً براي عيادت حضرت امام (ره) آمده بودند».
پدر ايشان تعبير كردند كه اين خواب نشان دهندة مقام والاي سيد محمد طاهري است كه به همراه شهيدان والا مقامي همچون آيت الله صدوقي و آيت الله اشرفي به عيادت حضرت امام (ره) آمده بودند.
آري، آنان از تبار ياران بودن كه لقاء معبود و معشوق خود شتافتند.

براي به پيروزي رساندن انقلاب  زحمات زيادي كشيدند كه به حق هيچ اجري، بالاتر و رفيع‌تر از شهادت شايسته اين شهيد نبود. ايشان در بهبوحة انقلاب و زماني كه اعلاميه‌هاي حضرت امام (ره) به صورت پنهاني به دستشان مي‌رسيد در مدرسه علمية امام صادق (ع) كه اكنون نيز داير است ,به همراه برادرشان گاهي تا صبح خواب بر چشمانشان نمي‌آمد و اعلاميه‌هاي حضرت امام (ره) را با دست خودشان مي‌نوشتند و به صورت مخفيانه به دست مردم مي‌رساندند. ايشان هميشه در تظاهرات‌ و راهپيمايي‌هاي قبل از انقلاب كه هميشه با عكس‌العمل رژيم طاغوت همراه بود, با دلاوري و جرات شركت مي‌كردند. همچنين از ديگر كارهاي با ارزشي كه ايشان در مدت زندگيشان انجام دادند مقابله جدي با گروه هاي چپ‌گرا در همان زمان بود كه دست به كارهاي ضدانقلابي مي‌زدند.
روايت‌ حال شهيدان به راستي كه همان روايت فتح است، فاتحاني كه راويان را روانة ديار خويش ساختند و حماسه‌هايشان را بيان كردند، گفتند: كه خون ريختند، گفتند: كه حماسه كردند، گفتند: كه يا زهرا (س) نوايشان بود، يا حسين ذكرشان و يا علي نجوايشان. گفتند: كه چگونه ديو صفتان بد طينت در برابر آن‌ها چون مردگاني ايستاده بودند و مولايشان شهيدان چون ياوران در كنارشان. گفتند: كه با يا علي (ع) چه كارهايي كردند، با يا زهرا (س) به پيش رفتند، با يا مهدي (عج) ضربه زدند و با يا حسين (ع) جان دادند. آري، اين روايت فتح است، فتحي كه فتح‌نامه‌اش را سرور و مولايشان مهر مي‌زند و سرود شادي‌اش را شهيدان زمزمه مي‌كنند. اين حديث پيروزي است، حديث عشق است. حديث دليرانه و مردانه جنگيدن است و حديث اسرار. اين شهيد عزيزمان از لشکر نصر 5 مشهد,وابسته به سپاه به جبهه اعزام شدند و در قسمت عقيدتي و سياسي مسئول بودند.
در مدت حضور در جبهه ,درس‌هاي حوزه را نيز مي‌خواند. مطالب زيادي مي  نوشتند و جزوات زيادي چاپ كردند كه به رزمندگان داده مي‌شد. همچنين سخنراني‌هاي زيادي براي رزمندگان مي‌كردند كه پيام ايشان دعوت به صبر و ذكر و استقامت در جبهه‌ها بود. در طي اين مدت يك بار كه از طرف دشمن مورد حمله قرا گرفته بودند، سنگر بالاي سرشان فروريخت كه همه گمان كردند ايشان به شهادت رسيده است كه بعد از كمك گروه امداد متوجه شدند زنده هستند.

شهادت ايشان را اين طور نقل مي‌كنند:  اين شهيد جزو كساني بودند كه در عمليات خيبر وارد خاك عراق شدند و در روستايي مشغول سخنراني به زبان عربي بودند. در حين سخنراني از پشت سر مورد حمله قرار گرفتند و همان جا گلوله‌اي به بازوي ايشان اصابت كرد كه مجروح شدند، هنگام برگشت مجروحين به عقب در حين عبور دادن آن‌ها از نهر بزرگي بين عراق و ايران بار ديگر هلي‌كوپترهاي عراقي حمله كردند و به احتمال خيلي زياد در همان محل به مقام شهادت نائل گشتند.

خدايا، ما هنوز كلي از قافله عقب هستيم و الآن سالها از جنگ گذشته هنوز اندرخَم يك كوچه‌ائيم. هنوز نتوانسته‌ايم كساني كه را كه ناشناخته دنيا آمدند، ناشناخته زندگي كردند و ناشناخته از دنيا رفتند، شناسايي كنيم. خدايا! ما هنوز ياران گمنان امام زمان (عج) را در جبهه‌هاي جنگ كه براي رضاي تو و به عشق امامشان دست از زن و فرزند و مال و جان خود كشيدند و تو به آ‌ن‌ها مقام رفيع شهادت را نصيب فرمودي و آن‌ها هم با عشق به لقاء تو شربتش را نوشيدند، نشناخته‌ايم.
عجب روايتي است، با تو گمنام شدن، پس بي تو مردن. آري، ره گم نكند هر كه، كه گمنام باشد.
آخر چگونه مي‌شود گمنام شد؟ راه آنان چيست؟ ديارشان كجاست؟ از كدام جاده عبور مي‌كنند؟ در كدام كوي خلوت مي‌گزيند و نشان آنان چيست؟ ره آنان رستگاري است، ديارشان ديار عشق است، از جاده اميد عبور مي‌كنند در كوي جنون خلوت مي‌گزينند و نشاني از بي‌نشاني دارند.
بخشي خطرات جالبي كه در دفترچه خاطرات با خط خود شهيد نوشته شده بود، چنين است: اولين مطلبي كه نظر  را به خود جلب كرد اين بود كه: روي دفترچه نوشته شده بود: «دفترچه خاطرات و خطرات، سفرنامه‌اي به سرزمين ملكوتيان» در لابلاي خاطرات ايشان چيزي نوشته شده بود كه ما را به ياد امام راحلمان انداخت: «هنگام سوار شدن از زير قرآن رد مي‌شدند و بعضي هم روبوسي و خداحافظ مي‌كردند. آخرين سفارش‌ها اين بود: اما را دعا كنيد و اين بي‌اغراق بود كه در لحظات آخر براي خود نگراني نداشتند و براي امام نگران بودند.»
از خاطرات جالب توجهي كه ايشان نوشته بودند اين بود كه : «يكي از بردران روحاني در خط مقدم با آفتابه پي توالت مي‌رود ولي راه را گم مي‌كند و از سنگر عراقي‌ها سر در مي‌آورد، خلاصه او را مي‌گيرند و چهار محافظ براي او مي‌گذارند. خدا كمك مي‌كند و گويا همين چهار برادر قصد تسليم (شدن) داشتند. با راهنمايي برادر روحاني و به بهانه مستراح و محافظت از او يواش يواش به جبهه ايران مي‌آيند.»
تمام كارهاي اين شهيد بزرگوار از روي برنامه‌ريزي دقيق بود، وقت نماز، استراحت، مطالعه كه اكثر اوقات ايشان براي مطالعه كتاب صرف مي‌شد, از جمله كتاب‌هايي كه ايشان خيلي تاكيد داشتند و سفارش كرده‌اند كه دوستان و آشنايان و ديگران هم مطالعه كنند چرا كه خيلي خوب و مقيد و موثر است عبارت بود از: «كتاب توبه, مصلح غيبي و شيعه و رجعت.»
زماني كه دفترچه را مطالعه مي‌كرديم، وقتي درك كرديم كه ما واقعاً واماندگان زمين‌گير هستيم، آنجايي بود كه ايشان بعد از گذشت يك سال نوشته بود: «و اما اين يك سال، يك سال ديگر از عمرمان گذشت ,چه كرده‌ايم؟ چه قدر خالص بوده‌ايم؟» تمام كارهاي يك سال به صورت تيتروار نوشته شده بود و بعد از بيشتر كارهايي كه انجام داده بودند نوشته شده بود:
بسم الله الرحمن الرحيم
شهيد نظر مي‌كند به وجه الله- شهداي ما همه ستارگاني بودند كه ...

خواهر شهيد :
برادرم سيد محمد آدم متواضع، خوش‌رو ,مهربان ونسبت به افراد خانواده هيچ‌ گونه اذيت و ناراحتي واقعاً ما از ايشان نداشتيم , ما واقعاً همه از ايشان راضي بوديم, يعني واقعاً هيچ كس نقطه نارضايتي از ايشان به ياد ندارد ,فاميل, برادرها و خواهرها يا پدر و مادر.
اولين بار در سن 22 يا  23 سالگي  به جبهه رفتند , مدت طولاني هم در جبهه بودند تا به شهادت رسيدند .
احساس مسئوليتي که داشتند احساس مي‌كردند واقعاً تكليف است وبايد به جبهه بروند.
او از بندگان برگزيده خدا بود وفكر كنم نقطه خاصي براي شروع تغيير و تحول او نبود چون ايشان از زمان كودكي‌شان يك خصوصيات خاصي داشتند, شايد بشود گفت همان زمان براي شهادت انتخاب شده بودند كه واقعاً علاقه‌مندي‌شان به مسائل ديني به زمان كودكي‌شان كه در نجف بودند ,به زيارت رفتن امام حسين (ع) پياده روي ها ي ايشان براي زيارت وبالاخره ايشان از همان كودكي واقعاً علاقه عجيبي به مسائل ديني و اطلاعات از فرمان‌هاي الهي داشتند.
نسبت به پدر و مادر فروتن بودند و احترام خاصي قائل بودندورفتارشان نسبت به ساير اعضاي خانواده فكر مي‌كنم همان رفتار بيشتر روشن‌فكرانه ديني بود,رفتارشان طوري بود كه براي ديگران سرمشق زندگي بود يعني نياز به گفتن و نصيحت نداشتند خود رفتار ايشان براي ما مي‌تواند واقعاً يك الگو خوبي براي زندگي باشد.
با برادر بزرگمان سيد محمد صادق بيشتر نزديك بودند ,چون كه از زمان كودكي با هم به مدرسه رفته بودند وفاصله سني كمي با هم داشتند .دو سال فاصله داشتند, محمدطاهر بزرگتر بودند و با هم به  مدرسه مي رفتند و خيلي كنار هم  وبا هم صميمي بودند.
چيزي از نصايح ايشان يادم نمي‌آيد ,بيشتر با اعمالش براي ما الگوبود تا اينکه بخواهد نصيحت کند .
واقعاً متواضع بودند از لحاظ فروتني و حجب و حياء وخيلي مقيد به مسائل شرعي بودند ,درهنگام روبه رو شدن با نامحرم چشمهايشان را به زمين مي دوختند. موقعي كه به بيرون مي‌رفتند يا موقعي كه كلاس براي خانم‌هاي مي‌گذاشتند خيلي مراعات مي کردند.مسائل ديني را خيلي مقيد بودند وبه مراقبت از خودشان اهتمام داشتند. از لحاظ صبور بودن خيلي صبرشان زياد بود در بيماري‌ها به خصوص مي‌ديديم صبرشان در مقابل بيمارها خيلي زياد بود. از لحاظ نظم و انظباط خيلي منظم و مرتب بود که سر وقت استراحت كند ,سر وقت بيدار شود براي عبادت ,به خصوص براي نماز شب ورازونياز هاي نيمه شب‌شان خيلي مقيد بودند.
خواهرانم در كنارشان مدتي بودند در مشهد موقعي که دانشجو بودند, شنيديم خيلي نظم داشتند ,سرشب زود مي‌خوابيدند, غذاي سبك مي‌خوردند كه زود بيدا شوند ,خواهرم مي‌گفت نيمه شب كه بلند مي‌شدم بچه را شير بدهم مي ديدم كه چراغ اتاقشان روشن مي‌شد, خودشان نمي‌گفتند من نيمه شب بيدار مي‌شوم,ما مي‌ديديم ايشان در شب خوابيدنشان خيلي کم بود .حواسشان بود که سر موقع بيدار شوند براي نماز شب .واقعاً هيچ وقت كوچكترين رنجشي از ايشان نداشتيم.

در زماني كه در جبهه بودند من شنيده بودم از برادرم شنيدم  بچه‌هاي جبهه به ايشان خيلي علاقه‌مند بودند. يكي از دوستان شان مي گفتند که مارا محبان طاهر بناميد.
براي رزمندها تدريس مي‌كردند و كلاس‌هاي عقيدتي مي‌گذاشتند ,به خاطر معنويت‌شان اخلاق و رفتارشان بچه‌هاي جبهه اينقدر به ايشان علاقه‌مند شده بودند وبه قول امام علي (ع)گفتار ورفتارشان يکي بود,هرچه را مي گفتند قبل از ديگران خودشان عمل مي کردند.


از آن افراد بودند که واقعاً به دعا ونماز شب و اين چيزها خيلي اهميت مي‌دادند. من آن موقع خيلي سن نداشتم كه به ياد داشته باشم ولي خوب اينطور كه از ديگران شنيديم علاقه‌شان به اين چيزها خيلي زياد بود.

چون نسبت به مسائل انقلاب و چيزهايي كه انقلاب را تهديد مي‌كند حساس بود مقيد بودند در تمام مراسم ديني وملي شرکت کنند ,به نماز جمعه به خصوص زماني كه در مشهد بودند و آنجا زندگي مي‌كردند مقيد بودند.

مقيد به انجام واجبات وترک محرمات بود ,به خاطرهمين هم بود كه شايد كم صحبت مي كرد و صداقت‌ و راست‌گويي داشت و باعث مي‌شد كه مراقبت از خودشان بكنند, گناه نكنند و دل خيلي پاك و خوبي داشته باشد.

در زماني كه كودك بودند با پدر پياده از نجف مي‌رفتند به كربلا ,ر زماني كه پدرمان در نجف تحصيل مي‌كردند مي‌فرمودند وقتي سيد محمد را مي‌برديمش كربلا ,بعضي از بچه‌ها گاهي خسته مي‌شدند ,آنها را سوار الاغي كه همراهمان بود مي کرديم ولي او هم كمك مي‌كرد بارها را مي‌برديم و هيچ‌ وقت حاظر نشد سوار الاغ شود مي‌ترسيد ثوابي كه پياده مشرف شدن به حرم امام حسين(ع)دارد را از دست بدهد. از موقعي که كوچك بود محبت و عشق و علاقه ا‌ش به ائمه طاهرين زبان زد همه بود.

به امام خميني(ره) ارادت داشتند ,چون كه اينطور شنيدم ,در زمان انقلاب كارهاي سياسي انجام مي‌دادند. كتاب‌هاي شهيد مطهري را ديده بودم مطالعه مي‌كردند, فكر كنم از اين شخصيت‌ها ايشان اثرپذيري داشتند.
در رابطه به ولايت‌پذيري و تبعيت از حضرت امام (ره) و روحانيت متعهد به اسلام,همين جبهه رفتن ايشان گوياي اين علاقه است در حالي که ايشان با آن جايگاهي که داشتند مي توانستند در شهر بمانند وپست ومقام بگيرند امام اينها را کنار گذاشتند ودر جبهه ,کنار رزمنده ها حاضر شدند.
از قبل هم نسبت به مرجعيت امام (ره) يادم هست از پدرم مي‌پرسيدند كه ما بايد از حضرت امام تقليد کنيم و رساله ايشان را بگيريم .
از لحاظ احكام از امام پيروي مي كردند ,قبل تر از مرجع ديگري تقليد مي کرد اما هنوز امام در عراق يا فرانسه بود که ايشان مرجع تقليدش را تغيير داده بودند که شدت علاقه ايشان را به حضرت امام (ره) مي‌رساند.
نسبت به روحانيت هم كه خودشان روحاني بودند مشخص بود كه علاقه خاصي داشتند به روحانيت ,خود جبهه رفتن ايشان هم يك جور اطاعت از رهبري بود,با اينكه طلبه بودند رفتند دوران سربازي را انجام دادند چون احساس مسئوليت مي كردند, زمان جنگ هم رفتند جبهه.

در دوران مبارزات  انقلاب بيشتر  در مشهد تشريف داشتند, دانشجو بودند و همزمان طلبه و مواضع سياسي داشتند و ما خيلي از برنامه‌هاي ايشان مطلع نيستم ولي خوب از كساني كه در كنار ايشان بودند و با هم زندگي مي‌كردند, مي‌گفتند كه يك بار ساواك ريخته بودند منزل ايشان را گشته بودند .

انسانهاي بزرگي مثل او آرزويشان پيروزي اسلام و مسلمين بود و در مورد خودشان هم توفيق بندگي خدا وانجام فرائض ديني از يکسو ودر درجات بالاتر شهادت آرزويشان بود.

بعد از پيروزي انقلاب در زماني كه در بجنورد بعد از اينكه ليسانسش را گرفته بودند ودر آنجا تدريس مي کردند, از همكارانش شنيدم  كه  با جهاد سازندگي سابق بجنورد همكاري داشتند .بعد از آن به سپاه پيوست وبا غلاقه در اين نهاد  انجام وظيفه مي كرد. با آغاز جنگ فعاليتهايش را در امر تدريس و آباداني روستاها کنار گذاشت وبا سپاه به همكاري پرداخت ,وقتي هم به جبهه رفت مسئول عقيدتي لشكر نصر خراسان شد.

از اول به کار فرهنگي اعتقاد واهميت بيشتري مي داد ,فعاليت فرهنگي ايشان به صورت جدي وكار عقيدتي در جبهه براي رزمنده ها انجام مي شد.
خيلي علاقه‌مند به نوشتن بود, نوشته‌هايي از ايشان باقي مانده که دقيقاً نمي‌دانم كجا نگهداري ميشود .مطالعاتي كه مي‌كردند از آنها ياد داشت برداري مي کردند و نوشته‌هاي داشتند , حتي زماني که در جبهه بودند پدرم نقل مي‌كرد براي تدريس  رزمندها کتابچه هايي را  نوشته بود ودر اختيار رزمنده ها گذاشته بودواز روي آنها تدريس مي کرد.
اگر نوشته هايش پيدا شود بايد مطالب ناب و ارزشمندي در مورد شهادت نوشته باشد.
يادم نمي‌آيد چيزي از خودش براي ما گفته باشد ,معمولا اگر چيزي داشت ياد داشت مي کرد,روزي يكي از دفترچه خاطرات ايشان را ديدم که  نوشته بودند , خوابي را که ديده بودند را نوشته بودند, هميشه مي‌نوشتند , خوابي را ديده بودند خيلي قشنگ نوشته بودند.

چند سال قبل بودكه پدرم از مكه تشريف‌آوردند ,شهيد در عالم خواب به استقبال پدر مي آيند ,قرار بود سوريه برويم براي زيارت حضرت زينب(س)هنوز تازه صحبتش شده بود ايشان را خواب ديديم که خوشحال بود. هر وقت احساس مي كنم يك سفر زيارتي مهمي مي‌خواهد پيش بيايد ايشان را خواب مي‌ديديم .

تحصيلاتش در زمينه حوزوي را من دقيق نمي‌دانم تا چه اندازه بود ولي در زمينه دانشگاهي‌شان ليسانس الهيات را گرفت, بعد رفت جبهه ,در طول حضورش در جبهه از تحصيل غافل نبود فكر مي‌كنم كه براي شرکت در آزمون ورودي فوق ليسانس شركت كرده بودند .

او با تمام اعتقادش در جبهه به رزمندگان درس مي دادودر اين زمينه  خلاقيت وابتکاراتي نيز داشت  كه كلاس‌هايش مورد توجه فرماندهان قرار گرفته بود.
حدود 20 سالي مفقود بودند ,موقعي  كه رژيم صدام سقوط كرد اميدهايي داشتيم كه شايد تعدادي از اسراء ما وسير طاهرهنوزدر عراق باشند , اما خبري نشد ومامطمئن شديم که او شهيد شده اما خبري از اينکه  كجا دفن شده نداريم .

خوشحال هستيم كه لياقت شهيد دادن  را خانواده ما پيدا كرده و اميدواريم كه بتوانيم اين مسئوليت را هم بخوبي به سر انجام برسانيم, مسئوليتي كه به عنوان خانواده شهيد داريم, انشاءالله با لطف و كرم الهي بتوانيم پاسخگوئي شهدا در روز قيامت باشيم.

اين شهدا هستند كه باعث ادامه و تداوم حكومت اسلامي اند و ما واقعاً از بركت شهدا ست اگر قدرت ومنزلتي در اين دنيا داريم,به خصوص ايامي كه جسد مفقودين را مي‌آورند من خودم احساس مي‌كنم كه چقدر حتي  اجساد اين شهدا هم روي مردم اثر مي‌گذارند. اين واقعاً بركت و پاك بودن اين شهدا را مي‌رساند هر چه داريم واقعاً از بركت شهدا داريم.

ما با رعايت مسائل ديني وسفارشاتي كه ائمه ما فرمودند مثل امربه‌ معروف و نهي از منكر و تربيت خوب فرزندان ,و خوب هر چه بيشتر بتوانيم جوان‌هايمان را درست تربيت كنيم مي‌توانيم راه شهدا را ادامه بدهيم ,هر چه فرهنگ جهاد و شهادت را بتوانيم ما زنده نگه داريم  با آن تربيت صحيح مي‌توانيم اين فرهنگ را حفظ كنيم.
از مسئولين مملكت واقعاً توقع داريم كه خداي نخواسته مجري برنامه‌هاي بيگانه‌ها نباشند ,خدمت گذار مردم باشند.به  خصوص مسئولين فرهنگي كه واقعاً بعضي شان در مقاطعي احساس مي‌كنم به جاي اينكه فرهنگ شهادت را حفظ كنند كه همان فرهنگ دين اصيل ماست, ضربه به دين ما زدند وبه خون شهدا خواستند که ضربه بزنند نمي‌دانم اين‌ها چه جوري مي‌خواهند فرداي قيامت جواب خون شهدا را بدهند. از مسئولين اقتصادي مملكت انتظار داريم كه از لحاظ اقتصادي به وضع مردم رسيدگي كنند ,به خصوص براي جوان‌ها كار فراهم کنند,زمينه هاي ايجاد اشتغال را فراهم نمايند. اگر بچه‌هاي ما, جوان‌هاي ما بيكار باشند چه وضعي خواهند داشت.

از مردم عزيزمان خواهش مي كنم كه به مسائل ديني بيشتر اهميت بدهند, بچه‌هاي خود را بيشتر مراقبت كنند, اگر ما واقعاً بچه‌هايمان را نتوانيم تربيت كنيم و مسائل ديني را به ايشان آموزش بدهيم هم انقلاب‌مان را از دست خواهيم داد و هم شهدا ناراضي خواهند بود. اميدوارم كه خدا كمك ما كند تابتوانيم خوب بچه‌هايمان را تربيت كنيم تا مملكت‌مان و آينده اسلام‌مان تامين شود, انشاء الله.

حجت‌ الاسلام سيد علي آقا طاهري ,برادر شهيد :
جاي شكر دارد که زحماتي کشيده مي شودتا فرهنگ شهادت در جامعه ترويج شود و شهداي بزرگوار كه جامعه ما مديون شهادت آن‌هاست شناخته شوند و در درجه دوم , شهداي بزرگواري كه جامعه ما مديون شهادت آن‌هاست, شناخته شوند .
از موقعي كه خودم را شناختم ايشان در گرگان نبودند , از اوايل انقلاب كه من 8 الي 9 سال بيشتر نداشتم اون موقع من خاطراتي در ذهنم است ايشان براي تحصيلات حوزه و تحصيلات دانشگاه به مشهد مقدس رفته بود و هر چندگاهي كه به گرگان مي‌آمد خيلي کم مي ماند وبرمي گشت.
درجريان واقعه 5 آذر گرگان ايشان آن ايام مشهد بودند وبه گرگان آمدند. ما ايشان را با دامادمان آقاي مازندراني توي امام زاده عبدالله (ع) ديديم توي جمعيت مردم ,در آن روز كه به شهادت جمعي از عزيزان‌مان در گرگان منجر شد وماموران حکومت شاه گاز اشك‌آور زدند ومردم را آن روز خيلي اذيت کردند,سيد محمد آن روز يکي از پيشگامان اعتراضات مردمي بود.
آن موقع به سختي كتاب‌هاي مذهبي  چاپ مي‌شد وكمياب هم بود ولي خوب ايشان خريداري مي‌كرد , از زندگي معصومين كتاب‌هاي برايم مي گرفت و براي اينكه مطمئن باشد كتابي به دستم برسد که يك كتاب كامل و آموزنده باشد وبدآموزي نداشته باشد خودش هم يك دور كتاب را مطالعه مي‌كرد و بعد مي‌آورد به ما مي‌داد و با هم كه شوق و ذوق نوجواني كه علاقه داشتيم و حالا كه يك كتاب بدستم برسد ولي خوب جنبه سوغات داشت که بنا به دستور بني اكرم (ص) که مي‌فرمايد هر كس مسافرت مي‌رود در برگشت براي  خانواده شايسته است كه سوغات بياورد. ايشان به اين دستور  پيامبر (ص) عمل مي‌كرد و سوغاتشان جوري بود که درس آموزي داشت و نکته تربيتي داشت و خوب يكي ديگر از نكته‌هاي تربيتي اين كه معمولاً كساني كه با كودكان روبرو مي‌شوند و بحث تربيتي‌شان سعي مي‌كنند كه از يك جنبه خيلي رسمي وارد بشوند در حالي كه ما در آداب اسلامي مي‌خوانيم پيامبر (ص) براي تربيت فرزندانشان مثل حسنين كه 7 الي 8 سال بيشتر نداشتند كودك و نوجوان به حساب مي‌آمدند حضرت در تربيت آن‌ها ,با بازي شروع مي‌كردند بازي آن حضرت با كودك جنبه تربيتي داشت ,او هم نسبت به من كه ده سال كوچكتر بودم اينگونه بر خورد مي کرد.

من از خود حاج آقا,بعني پدرم يك قطره اشك نديدم با اينكه در بين برادرها هم حالا ديگران تعريف مي‌كنند هم خود حاج آقا تعريف مي‌كند بهترين برادرمان ايشان بود, از هر جهت اميد آينده محسوب مي‌شد ,حتي براي خانواده براي  حاج آقا اما تاحالا من يك بار هم از حاج آقا اشكي نديدم, يعني خوب قطعاً يك پدر ناراحت مي‌شود ولي اشكش را پنهان مي‌كند يا مادرمان به همين شكل حالا شايد من يا بار ذهنم باشد كه مادرم گريه مي‌كرد و ماها را مي‌ديد سريع مثلاً صحنه را عوض مي‌كرد كه متوجه نشويم, صبر فوق‌العاده‌اي كه الان در پدر و مادرم در اين صحنه ديدم براي من خيلي درس آموز بود كه قطعاً همين در همه خانواده‌ها بوده و خدا اين را عنايت مي كند كه اگر فرزندشان در راه دين جانش را فدا كرد حالا خدا هم به آن‌ها صبر بدهد تا بتوانند تحمل كنند.
پدرم به شدت مراقبت كردند كه از شهادت او استفاده ديگري نشود اون ايام همزمان بود با يكي از انتخابات‌ خبرگان ,خوب طبيعي بود كه خبر شهادت پخش شود توي استان  مازندان که آن روز گلستان هم جزء آن بود وپدرم به عنوان روحانيت شاخص كه در راس مسائل انقلابي حضور دارند وشهادت فرزندش كه يك ويژگي مهم به حساب مي‌آمد مي‌تواسنت بعد تبليغاتي خوبي بربرايش داشته باشد اماحاج آقا به شدت دوستان را نهي كردند و از اينكه خبر شهادت و مفقودالاثر شدن اخوي مان پخش شود. گفتند اين مسائل را من شرك آلود مي‌دانم, فرزندم ارزشش بالاتر از اين‌ها بوده كه بخواهم ازش استفاده دنيايي کنم و از ذكر اين عنوان در تبليغات خودداري مي‌كرد .

مادر شهيد :
ايشان را از سن پنج سالگي مكتب گذاشتيم ,قرآن راياد گرفت بعد به مدرسه رفت ,بعداز آن هم در دانشگاه درس مي خواند هم در حوزه,بعدها که فارغ التحصيل شد درس مي‌داد، خطاط هم بود و به دانش آموزانش  ياد مي داد, خيلي علاقمند بود و خوب خطاطي‌اش را هم در دوران كودكي ياد گرفته بود .نقاشي، خطاطي كه وقتي به دبستان رسيد تكميل بود معلمش خيلي تعجب كرده بود كه اين بچه در خطاطي چطور پيشرفت كرده ,خودش هم علاقمند بود.
خيلي علاقمند بود كه حتماً به مسجد برود, از كوچكي به آقاجانش مي‌گفت: حتماً من همراه شما مي‌خواهم مسجد بيايم. حاج آقا مي‌رفتند پياده از نجف براي زيارت كربلا از همان سن چهارسالگي اصرار زياد داشت که من هم همراه شما پياده مي‌آيم, هر چه آقاجانش مي‌گفت شما نمي‌تواني پياده راه بيائي، مي گفت نه من دوست دارم بيايم و اصرار مي‌كرد. آقاجانش همراهش مي‌بردند .حتي ا براي بار و اساسشان حاج آقا قاطري مي‌گرفتند كه اساس مي‌گذاشتند اين بچه مقداري راه كه مي‌رفت خسته مي‌شد مي‌گذاشتند آن را بالاي قاطر كه مي‌گفت نه من سوار نمي‌شم مي‌خوام پياده بيايم وثواب ببرم.
حاج آقا مي‌گفتند تو كوچك هستي خسته مي‌شوي، واو مي گفت نه من دوست دارم.
يكدفعه كنار شط فرات  مي‌نشينند تااستراحت كنند و پيراهنش خيس مي شود, كوچك بود ,مي گويد: آقاجان من مي خواهم بروم خانه لباسم را عوض كنم، پدرش مي گويد:اينجا كجا، خانه كجا!!او مي گويد لباسم تر شده مي‌خواهم عوض كنم .وپدرش به او مي گويد:عيب نداره اينجا لباس‌داري ,عوض مي‌كنم .يعني اينقدر كوچك بود که متوجه نمي‌شد كجاست .
براي ما احترام زيادي قائل بود و متواضع بود . حتي آقاجانش كه وارد مي‌شد فوري استقبال مي‌كرد, بلند مي‌شد سلام مي‌گفت وتواضع مي‌كرد .
من كه مادرش بودم تواضع مي‌كرد, خجالت مي‌كشيدم وقتي دبيرستانش كه تمام شد به آقاجانش گفت حتماً مي‌خواهم درس حوزه را بخوانم. البته در مشهد تدريس مي‌كرد دبيرستانش كه تمام شد رفت مشهد همانجا براي دانشگاه درس خواند و قبول شد. هم دانشگاه درس مي‌خواند هم درس حوزوي كه خيلي استادش تعجب مي‌كرد كه اين بچه چقدر، استعدادش خوب است هر دو درس را دارد مي‌خواند , ليسانسش را گرفت تو حوزه هم رفت.
پدرش خيلي مقيد بود و وسايلش را آماده مي‌كرد در دبستان و دبيرستان هم استادهاي خوبي داشت الحمدالله .از مدرسه که مي آمد با پدرش درباره درس  بحث مي‌كرد سوال مي كرد ,درس خواندن را دوست داشت وعلاقه‌مند بود خيلي.
بدون اينكه ما به او بگوييم اين بچه خودش از مدرسه كه مي‌آمد مرتب در سهايش و تكاليفش را مي‌نوشت وآماده مي كرد, بعد مي‌رفت براي استراحت وبازي, ما هيچوقت نشد به او بگوئيم درسهايت را بنويس يا چه كاركردي ,مرتب خودش كه مي‌آمد تکاليف درسهايش را انجام مي داد.
خيلي  مقيد بود كه سرشب بخوابد و از آن طرف قبل از اذان بيدار شود. برنامه‌اش همين بود. از همان كوچكي ماهيچوقت صدايش نمي‌كرديم براي نماز يا براي درس تا از مدرسه بعد از ظهر مي‌آمد كارهايش، تكاليفش را انجام بدهد شام مي‌خورد مي‌رفت مي‌خوابيد كاري با بجه‌هاي ديگر هم نداشت ,صبح زود بلند مي شد از آن طرف قبل از اذان صبح بيدار بود . از همان كوچكي علاقه‌مند بود که نماز شبش را بخواند، نماز صبحش را بخواند, قرآن بخواند.
خيلي خوش اخلاق و خوش رفتار ومتواضع خدمت مي كرد .چقدر براي پدربزرگ و مادربزرگش خدمت مي كرد .چون آن‌ها مسن بودند  مقيد بود که هر روز برود آن‌جا به آن‌ها كمك كند, سري بزند وبگويد اگر شما كاري داريد من در خدمت حاضرم .چه پدر بزرگ پدري وچه پدربزرگ مادري همه از او راضي بودند. مهربان بودو به خواهرها كمك مي كرد براي درسشان.
نشد تو منزل با هم دعوايي داشته باشند چون خيلي بچه‌ها به هم ديگر علاقه‌مند بودند. خودش مهربان بود. برادران و خواهرانش را دوست مي داشت.اگر بچه‌ها به طرز بدي مي خواستند با هم صحبت كنند مي‌گفت متواضع باشيد،به همديگر احترام بگذاريد.ما برادر هستيم و خواهرمان را دوست داريم.هيچوقت نگذاريم که سر بالا جواب‌ ما را بدهند.خيلي با دوستانش صميمي بود.خيلي به درسشان كمك مي کرد.نصيحتشان مي کرد که با رفيق بد نگرديد.از همان كوچكي خيلي مهربان بود و دوستانش را راهنمايي مي‌كرد.خود بچه‌ها مي‌آمدند مي‌گفتند چه رفيق خوبي بود.وقتي درسش تمام شد به مشهد رفت. بچه‌ها افسوس مي‌خوردند كه اين چقدر ما را در درس کمک و راهنمائي مي كرد.اگر اشتباهاتي داشتيم راهنمايي مي كرد. با تقوا بود..وضو،غسل،نماز را ياد مي داد.
دورة دبستانش كه خوب ما چند سال نجف‌اشرف بوديم.تا كلاس چهارم و پنجم ما نجف اشرف بوديم.حوزه،غالب استادانش روحاني بودند كه الان دقيق در نظرم نيست.گرگان كه آمديم،مقطع راهنمائي، دبيرستان مي‌رفتند.
از همان كودكي علاقه‌مند به روزه بود.از 5- 6 سالگي روزه ماه رمضان را مي‌گرفت.مي گفتم هنوز بچه مكلف نشدي.مثلاً گاهي سحر بيدارش نمي‌كرديم كه روزه نگيرد اما بي‌سحري روزه مي‌گرفت.مي گفتم تو هنوز كوچک هستي روزه نگير.مي‌گفت بايد من روزه بگيرم.شما همه روزه بگيريد من روزه نگيرم؟روزه مي‌گرفت.ديگر سحر بيدارش مي‌كرديم سحري مي‌خورد. حتماً دعاي سحر بايد مي خوند. مقيد بود كه مسجد برود نماز بخواند.شب‌هاي جمعه همراه پدرش برود و دعاي كميل بخواند.خيلي در اين چيزها مقيد بود.
در ماه مبارك رمضان يك سال در گرگان بوديم.مرتب مي‌رفتند مسجد و برنامة قرآن شب‌ها را قبول مي‌كرد.مي‌گفت من مي‌روم پدر،شب‌هاي ماه رمضان قرآن مي‌خوانم، برايشان در مسجد صحبت مي‌كنم.روزها هم مي‌رفتند اداره راديو.آن‌ها سخنراني داشتند. برنامه داشتند.يك ماه رمضان آنجا مرتب برنامه داشتند.آنجا هم لازم هست من امر به معروف كنم،صحبت بكنم.يك ماه رمضان را مرتب مي‌رفتند.آنجا  ممكن بود نوارهايشان باشد. خيلي دلش مي‌خواست در آنجا خدمت كند.
دوره نوجواني:
ترك تحصيل نداشتند و مرتب درسايشان را مي‌خواندند.علاقه‌مند بودند و اصرار هم داشتند به پدرش كه من حتماً تو حوزه درس بخوانم.پدرش فرمودند شما دورة دبيرستان را تمام بكنيد.ديپلم بگيريد.بعد ديپلم گرفتند و رفتند مشهد براي ادامه تحصيل در حوزه.
هم به درس حوزه و هم به درس دانشگاه علاقه‌مند بودند. مي گفت من مي‌خواهم بخوانم. رفتند درس خواندند. امتحان دادند و دانشگاه هم قبول شد.در دانشگاه هم شركت كردند. ليسانسشان را گرفتند.بعد رفتند تو حوزه براي تحصيل.دوران سربازيش را در مشهد و در سپاه خدمت كردند.
معلم‌هايشان را حاج آقا بهتر مي‌شناسند.اسمشان را من دقيق نمي‌دانم.
ديپلمشان را در گرگان فكر مي‌كنم گرفتند. براي ادامة درسشان چون مي‌خواستند دانشگاه بروند امتحان دادند.
دوستشان(آقاي مازندراني)كه داماد ما شدند با هم،همكلاس و دوست صميمي بودند. پسر آقاي شريعتي كه شهيد شد هم از دوستانش بودند.محمدرضا شريعتي،خيلي از دوستانشان و در مشهد ساكن بودند.من خيلي اطلاع ندارم اما مي‌دانم دوستان خيلي مومني داشتند.پسر آقاي موحدي يا بچه هاي خوب ديگري هم بودند و با همديگر صميمي بودند.
در منزل هم اگر پدرش مهمان داشتند به او كمك مي‌كردند.اگر چيزي را احتياج داشتيم به  بازار مي رفتند و آن را تهيه مي کردند. به او مي گفتيم بيشتر به مدرسه کمک کند و در حوزه به شاگردها درس بدهد و مباحثه داشته باشد.
ايشان به شنا هم خيلي علاقه‌مند بودند.تابستان وقتي تعطيل مي‌شدند،رفقا همه جمع مي‌شدند، در نجف اشرف که بودند مي‌رفتند كنار شط فرات به اتفاق پدرشان.شنا ياد گرفته بودند يا اينكه فوتبال بازي دوست داشتند.
خيلي مهربان بود.با خواهرها براي درسشان كوشش مي‌كرد.هميشه نصيحت مي‌كرد به بچه‌ها،به خواهرها و برادرها که وقتون را تلف نكنيد يه مقدار بازي كه مي‌كنيد باز بيائيد، به آن‌ها مسائل شرعي ياد مي داد.قرآن به آنها تعليم مي‌كرد.نويسندگي كهكشان مي كرد. مي‌گفت اگر در درستان اشكالي دارد بيائيد من كمكتان مي كنم.خيلي به اين چيزها علاقه‌مند بود. وقت خودش را نمي‌‌گذراند بي‌خودي.
با همسايه‌ها هم خيلي خوش رفتاري مي‌كرد.حتي همسايه‌ها هم مي‌گفتند ما در اين چند سال نديديم اين بچه‌ها صدايشان بلند بشود.سروصدايي بكنند.همسايه‌ها تعجب مي‌كردند اينها چه جور بچه‌هايي هستند كه تمام همسايه‌ها راضي بودند.مسجد مي‌رفتند و مي آمدند.آقاشان مي گفت: همه علاقه‌مند به همديگر بودند.هيچ اذيت و آزاري براي هيچ كس نداشتند.
اتفاقاً خيلي معاشرتي بودند.دوست داشتند خانة فاميل‌ها بروند.تابستان كه مي‌آمدند گرگان خاله‌ها، عمو، و پسرعمو اين‌ها با پدرشان مي‌رفتند،مي گفتند صلح ارحام ثواب دارد.خانة بستگان مي‌رفتند.معاشرتي بود.گوشه گير نبود.دوست داشت كه معاشرت بكند با همه.
بسيار علاقه‌مند بود كه درسش تمام بشود،خدمت كند.به برادرانش اصرار داشت كه درسهايتان را بخوانيد.برويد در حوزه درس بخوانيد.حوزه خوبه.علم خيلي چيز خوبيست. خيلي علاقه‌مند بود.
در سياست هم خيلي فعاليت مي‌كرد.در زماني كه امام تبعيد بود نوارهايش را مي آورد گوش بكند.اطلاعيه‌هايش را مي آورد تكثير بكند. چقدر اطلاعيه‌هايش را تكثير مي‌كرد. مرتب پنهاني و مخفيانه تو مدرسة حاج آقا مي‌رفتند.طلبه‌ها با حاج آقا جمع مي‌شدند.تكثير مي‌كرد.مخفيانه پخش مي‌كرد و زمان طاغوت خيلي‌ها را پيگيري مي‌كردند.اما مخفيانه كار مي‌كرد.خيلي چون علاقه‌مند بود.مي‌گفت مردم بايد هدابت بشوند.مردم بايد روشن شوند.
هوشش خوب بود.شناسايي مي‌كرد آن‌هايي كه مخالف بودند. جوان‌ها را راهنمائي مي‌كرد.با اينجور اشخاص معاشرت نكنيد،اين‌ها زيركانه كار مي‌كنند،شماها را فريب مي‌دهند،مواظب باشيد،طرفدار امام باشيد،نوارهاي امام را گوش بكنيد،اطاعت كنيد.تكثير مي‌كرد اطلاعيه‌هايش را.مي‌گفت شما جوان‌ها فريب نخوريد فريب منافقان را نخوريد. جوان‌ها را هوشيار مي‌كرد.
در سپاه خدمت مي‌كردند .تمام خدمت سربازي‌شان در مشهد تو سپاه بودند.خيلي فعاليت مي‌كردند تو سپاه  به مشهد علاقه‌مند بودند.
وقتي جنگ شروع شد گفت حتماً من بايد بروم تو جبهه خدمت كنم.علاقه‌مند بود.در سپاه مي‌خواستنش.مي‌گفتند ما احتياج داريم براي تعليم ديني براي سپاهيان.گفت نه من دوست دارم بروم جبهه خدمت كنم.رفت تو جبهه براي تعليمات ديني براي سپاهيان.براي همه جوان‌ها كه مي‌آمدند آنجا خدمت، تلعيم مي‌داد به آن‌ها.قرآن و احكام و اين چيزها صحبت مي‌كرد.
جز خوبي چيز ديگري از او نديديم.علاقه‌مند، با تقوا، مرتب نماز شبش ترك نمي‌شد.قرآن، صحبتش ترك نمي‌شد.زيارت عاشورا مي‌خواند.بسيار علاقه‌مند بود.حتي به خواهر و برادرانش هم مي‌گفت شما هم بخوانيد.چقدر قرآن حفظ مي‌كرد.دوست داشت قرآن حفظ كند منتهي مخفي بود. خيلي از كارهايش مخفي بود.در عملش، دعاي عهد صبح‌ها هر روز بخواند،خيلي در اين چيزها مقيد بود.
نافله شب، نافله ظهر، فرصت داشتند اين‌ها را مي خواندند غالباً مي‌ديديم سر نماز تا مي‌ديدي بيكار مي‌شد مي‌رفت تو اتاق خلوت دارد نماز مي‌خواند. نماز براي اموات، نمازهاي قضا و نمازهاي مستحبي روز اول ماه، ماه رجب و شعبان چقدر روزه مي‌گرفت. به آن مي‌گفتيم شما كه روزه قضاي نداري.مي‌گفت ثواب دارد روزه گرفتن. خيلي دوست داشت اين اعمال را بجا بياورد.مي‌گفت ثوابش به روح اموات ما مي‌رسد. حقي به گردن ما دارند.
مسجد مي‌رفتند شبها.حتماً مقيد بودن كه منبر بروند صحبت بكنند.اگر وفات بود روضه مي‌خواندند.ذكر امام حسين (ع) مي‌گفتند.شب‌هاي تولد در مورد دعاهاي اهل بيت صحبت مي‌كردند.كتاب‌هايي نوشته،دفترهايي نوشته.الان دست جوان‌هاست.به قدري آموزنده بود. قرآن را ترجمه مي‌كرد.مي‌نوشت.معناهايش را، لاي دفترش را مي‌بينيم.واقعاً چيزهاي خاصي نوشته بود تمام معناها را توضيح مي‌داد..
به حفظ قرآن خيلي علاقه‌مند بود.حالا چه مقدار، خيلي زياد قرآن حفظ بود و كوشش مي‌كرد.به طلاب شاگردهاي مدرسه مي‌گفت قرآن حفظ كنيد، به حفظ قرآن خيلي علاقه‌مند بود.مرتب صبح زود بلند مي‌شد مي‌رفت براي تعليم بچه‌ها،اگر حفظ كرديد جايزه به شما مي‌دهيم كه 10 جزء يا بيشتر حفظ مي‌كردند.هر كدام بيشتر حفظ مي‌كردند جايز بيشتر به آن‌ها مي داد.روزهاي جمعه بچه را مي‌بردند به تفريح كه خسته نشوند.باز به درسشان خيلي اصرار مي‌كرد كه مطالعه داشته باشيد.منزل نمي‌آمد.شب مدرسه مي‌ماند.مي‌گفت بچه‌ها را سحر بلند كنيد،نماز شب مي‌خوانند، خيلي مقيد بود كه در حوزه بايد بچه‌هاي خوب تربيت بشوند. همه جورش را مواظب بود.اين بچه‌هاي حوزه براي آينده هستند.
اينقدر كه ما مي‌دانيم، خيلي دلسوز بودند.مهربان بودند.براي بچه‌ها مي‌گفتند اسلام را. قدرش را بدانيد.حيف است.شما جوان‌هاي آينده هستيد.شما بايد تقوا پيشه كنيد.با هر كسي معاشرت نكنيد.رفيق‌هاي مناسب داشته باشيد.همين جور داريد مي‌بينيد چقدر تعريف مي‌كنند از خدمت‌هايش،از زحماتش، از دلسوزيش، مهربانيش به مستعضعفين
آن موقع‌هايي كه مرخصي به آن‌ها مي‌دادند مثلاً 10 روز مرخصي مي‌دادند مي‌آمد گرگان. 5 روز هم نمي‌ايستاد.مي‌گفتيم پدر 10 روز مرخصي داريد مي‌گفت نه اينجا بهشت روي زمين جبهه. من هم بايد بروم آنجا خدمت بكنم، جوان‌ها را راهنمائي بكنم.با سرعت مي‌رفت.اصلاً نمي‌ايستاد گرگان، با اينكه مرخصي داشت هم نمي‌ايستاد.
يك زنگي مي‌زد خداحافظي مي‌كرد با پدرش مي‌گفت اينجا به من زنگ نزنيد من مكان و جايمان كه عوض شد به شما زنگ مي‌زنم.مي‌فهميم كه اين‌ها مي‌خواهند بروند جلو پيشرفت بكنند.جلو بروند.نمي‌گفت من مي‌خواهم شركت بكنم.مخفي مي‌كرد.جاي من كه عوض شد به شما زنگ مي‌زنم.به قدري اين بچه علاقه‌مند بود مي‌رفت آنجا زبان عربي بلد بود مي‌رفت. جلو خط مقدم پشت بلند‌گو با آن‌ها عربي صحبت مي‌كرد. عرب‌ها را نصيحت مي‌كرد.ما برادر ديني هستيم.چرا مي‌جنگيم بيائيد با ما برادر باشيد نجنگيد.ما شما را دوست داريم.ما با شما كاري نداريم.به همين وسيله عرب‌ها مي‌آمدند طرف ايران. مي‌گفت ما نمي خواهيم با شما بجنگيم.شما هم با ما نجنگيد.ما برادر ديني هستيم.خيلي اين‌ها را نصيحت مي‌كرد.
خواهرانش خيلي خوابش را مي‌ديدند.هر وقت مي‌ديدند.سوال مي‌كردن داداش كجا هستي، چرا به منزل نمي‌آئي،مي‌گفت من هستم.پيش شما هستم.من هميشه پيش شما هستم.شما من را نمي‌بينيد.من هستم.هر وقت حاج آقا خواب مي‌ديد مي گفت من هستم.كسان ديگر خواب مي‌ديدندآقا سيد محمد آمده و مي‌گفت آمدم سر بزنم به پدر و مادر.هميشه مي‌ديدند آمده.مي گفت من توي شماها هستمممن شماها را مي‌بينممشماها من را نمي‌بينيد. من از شما جدا نيستم. مي‌خواهم بروم كربلا.چون علاقه داشت.ما بايد برويم جبهه راه كربلا را باز كنيم  كه همة شما برويد كربلا.اينقدر علاقه داشت كه برود كربلا.
در جبهه موقعي كه حمله مي‌شد توي سنگر مي‌رفتند.تو سنگرها بودند كه دشمن حمله كرد.يك مرتبه اين سنگر خوابيد.همة رفيقانش گفتند سيد محمد شهيد شد، سنگر خالي شد. بعد از اينكه آرامش برقرار شد ديديم كه از لاي خاك‌ها آمد. مي‌گفت خدا نخواست من شهيد بشوم.دوست داشتم شهيد بشوم خدا نخواست كه شهيد بشوم.اما آمد بيرون.ديگر ترسيده بود.يك مدتي مريض شد.آمد گرگان.حال ندار شده بود.ترسيده بود. بعد از تقريباً يك 10 يا 20 روزي كه اينجا ماند و حالش جا آمد دوباره رفت و گفت بايد من خدمت بكنم.
در موقع بيكاري به ورزش علاقه‌مند بود. البته خيلي جاهاي مناسب بود  مثلاً توي مدرسة خودشان تابستان برنامة ورزشي داشتند.ورزش ياد مي‌دادند.فوتبال بازي مي‌كردند.جاي مشخصي نمي‌رفتند.همين رفقاي خودشان، البته اگر جائي استخر بود استخر مي‌رفتند كه شنا بروند.به اين چيزها علاقه‌مند بودند.خيلي وقت‌شان را بيهوده تلف نمي‌كردند.مي‌گفت آن براي سلامتي بدن لازمه كه چون به ورزش علاقه‌مند بود ، توي جبهه‌ها هم كه مي‌رفت ترس نداشت.دلير بود.خيلي مي‌گفت ترسي ندارد.هر چي خدا بخواهد اگه من سعادت داشتم، شهادت سعادت است، سعادت مي خواهد شهيد بشوم اگر مادر گريه نكني. براي ما هميشه سفارش مي‌كرد.هيچ وقت شهيد گريه ندارد بايد خوشحال باشيد. مجلس شهدا هم رفتيد خانواده شهدا را نصيحت كنيد گريه نكنند. قرآن بخوانند شهيد سعادت است.شهيد زنده است،گريه ندارد.
بله هر وقت كه مرخصي مي‌آمدند گرگان،بهش مي‌گفتيم پسرجان موقع ازدواجت است.ما برايت فكر مي‌كنيم.مي‌گفت چه عجله‌اي تا جنگ هست من نمي‌خواهم ازدواج كنم.گفتيم نمي‌شود بايد ازدواج كني.حتي جائي را در نظر گرفتيم برايش جايي خيلي مناسب بود. گفتم برويم برايت حلقه بگيريم.شبي بيا كه مجلس عقدي برقرار كنيم.مي‌گفت شما هر جا را انتخاب كرديد من قبول دارم.گفتم نه همچين چيزي نمي‌شود.ما همه چي برايت آماده مي‌كنيم موقع عقدت بايد بيائيد كه مراسمي عقدي باشد.اتفاقاً آماده هم شده بود.موقعي كه به امام رحمه الله فرموده بودند كه در ايام عيد جبهه‌ها را خالي نكنيد.دشمن سوء استفاده مي‌كند.صداي نوار آقا را شنيدند.گفت من نمي‌آيم.حالا آنهايي كه خانواده دارند و زن و بچه دارند بروند.اما من اينجا بايد باشم خدمت كنم.نيامد كه نيامد.
خيلي كوشش مي‌كرد براي تحصيل،براي خدمت به جامعه،براي راهنمائي مردم در هر جا. همان توي جبهه،ايام جنگ چقدر دفترچه نوشته بود.براي اين بچه ها كه حاج آقا رفته بودند جبهه،خود آن بچه‌ها تعريف مي‌كردند.نمي‌دانستند اين بچه‌ها اين پدرش است كه آمده.گفتند حاج آقا ما يك دفترچه‌هايي داريم.يك جواني اين دفترچه را نوشته براي ما، ما از روي اين دفترچه داريم درس مي‌گريم.دفترچه را آوردند پيش حاج آقاشان دادند، حاج آقا نگاه كرد خط را شناخت.امضا را شناخت.گفت ما نمي‌شناسيم.اين جوان كي بود شهيد شد. اين بچه من بود. عجب اين اولاد شما بود.بسيار اين دفترچه‌ها كه دست بچه‌ها بود تو جبهه‌ها درس‌ها را مي‌خواندند و با تقوا مي‌شدند.چه درس‌هايي نوشته براي ما.چه خلوصي داشت.واقعاً مثل يك عالم بود. حاج آقا دفترچه را كه نگاه كرد آنجا بيكار نمي‌نشست يا موقعي كه حمله تمام مي‌شد مي‌نوشت.دفترچه مي‌نوشت.راهنمائي مي‌كرد. درس مي‌داد.خيلي فعاليت مي‌كرد.
در دانشگاه خيلي فعاليت مي‌كرد.دانشجوها را همراهي مي‌كرد.چون مي‌آمد مي‌گفت پدر تو داشنگاه خيلي‌ها هستند بچه‌ها را گمراه مي‌كنند.من بيشتر دوست داشتم توي دانشگاه بروم براي اينكه بچه‌ها راهدايت كنم.رفقاش را نصيحت مي‌كرد. شب‌ها تو خوابگاه بچه‌ها را جمع مي‌كرد صحبت مي‌كرد.امام را معرفي مي‌كرد.هنوز امام تبعيد بودند.يواش‌يواش به آن‌ها نصيحت مي‌كرد که مبادا فريب بخوريد.اسلام دشم دارد.شما داريد تحصيل مي‌كنيد.اينجا قدر بدانيد.با تقوا باشيد.با نماز باشيد.باايمان باشيد.خدمت به جامعه بكنيد. چقدر رفقاي هم دوره‌اي ‌اش با تقوا شدند.پرهيزگار شدند.دبير شدند.الان خودشان تعريف مي‌كنند مي گويند ما اين درسهائي كه او به ما داده در ذهن مان هنوز است كه اينقدر دلسوزي مي كرد به بچه‌ها كه با تقوا شدند.
دوره طلبگي:
خيلي مسئوليت‌ها را قبول مي‌كرد يعني وظيفه مي‌دانست.از جبهه مي‌آمد گرگان مدرسة پدرش را اداره مي‌كرد.درس بدهد بچه‌ها را.مباحثه داشته باشند.تعليمات ديني حاج آقا. مسافرت رفته باشند.مسجد را اداره بكند.موعظه كند.منبر برود.ايام محرم و صفر مي‌آمد توي دهات‌ها برود سخنراني بكند.صحبت بكند.مردم را هدايت بكند.موقعي كه مردم بايد هوشيار باشند براي انقلاب جوان‌ها بودند كه مردم را هدايت كردن.امر به معروف كردند نصيحت كرد كه الحمدالله جوان ها هدايت شدند.
رفيقانش الان در قم درس مي‌خوانند يا حوزه مشهد هستند.خيلي‌هاشان كه ماشاالله الان ليسانسه شدند.دبير شدند.يا آن‌هايي كه در حوزه هستند روحاني شدند.روحاني هستند كه دارند تبليغات ديني مي‌كنند.الحمدالله خيلي ماشاالله درس هاي بالا پيشرفت كردند. آن‌هايي كه در دورة دانشجوئي در سپاه بودند ماشاءالله فرمانده شدند.دوره‌اي با هم بودند.تو جبهه ايشان مفقود شدند.آن‌ها هم اسير شدند و الحمدالله آزاد شدند.پسرهاي موحدي براي مشهد در سپاه هستند.فرمانده شدند.غالباً تعريف مي‌كنند ما با هم در سپاه بوديم.چقدر اين بچه فعاليت داشت.چقدر با تقوا بود.نماز صبحش ترك نمي‌شد.ما را چقدر هدايت مي‌كرد و آن‌ها الحمدالله همه‌شان بچه‌هاي خوب انقلابي هستند.در تهران دارند زندگي مي‌كنند و هميشه هم تعريف مي‌كنند.
دوره سربازي:
خدمت را مشهد و در سپاه گذراند.مرتب مي‌رفت در سپاه.چون با لباس روحانيت بود. در سپاه دو سال را خدمت كرد كه از همان موقع كه دو سال تمام شد جنگ پيش آمد.با اصرار زياد گفت مي‌خواهم بروم در جبهه.
اگر بودند خيلي كم، چون بيشتر در مشهد بودند.اواخر خدمتش بود كه رفت در جبهه‌ها، آنجا هم دو، سه سال خدمت كرد تا شهيد شد.
ايشان براي خدمت در جامعه مي‌گفت من هر جا باشم بايد خدمت كنم.هم تحصيلات خودم هم خدمت كه به جامعه بكنم.ارشاد مردم.جوان‌ها حيفند.خيلي مهربان بود.با جوان‌ها، مي‌گفت اين جوان‌ها نسل آينده‌اند.اگر ايشان با تقوا بشوند مردم را هدايت مي‌كنند.روحاني باشند روحانيت را هدايت مي‌كنند.خيلي مهربان و دلسوزي مي‌كرد.
سوابق جبهه:
بار آخر كه آمدند گرگان منزل، اتفاقاً ما تازه جابه‌جا شده بوديم.منزل جديد آمده بوديم. شب وارد شدند.منزل ما را بلد نبودند.رفتند مدرسه.از مدرسه طلبه‌ها آوردنش منزل. گفتيم بنا بود كه پيش ما باشد، نگفت.هر وقت هم كه مي‌خواست برود جبهه حمله،  شركت بكند به ما نمي‌گفت، مي‌گفت مي‌خواهيم جابه‌جا شويم.ديگر اينجا خداحافظي كردند.حاج آقا در گوششان دعا خواندند و رفتند جبهه.هر موقع هم مي‌خواست برود حمله يك زنگي گرگان مي‌زد،با پدر خداحافظي مي‌كرد.مثلاً مي‌گفت مي‌خواهيم جابه‌جا بشويم.اتفاقاً آن موقع كه زنگ زد پدر من مريض بود. براي بيمارستان ما آماده شده بوديم برويم عيادت.من گوشي را گرفتم.گفت مي‌خواهم خداحافظي كنم.گفتم كه پدر بزرگت مريض است.حاج آقا سجاد مريض  و در بيمارستان است.دعا بكن.حالا داريم مي‌رويم بيمارستان عيادت، حاج آقا گوشي را گرفتند و با هم خداحافظي كردند.گفت مي‌خواهم بروم.به پدرش مي‌گفت به من نمي‌گفت.اين بار آخرش بود كه خداحافظي كرد.
شهادت:
بعد از حمله ديديم ديگر زنگ نزد.تلفن نكرد.چون هميشه كه حمله تمام مي‌شد تلفن مي‌زد. تلگراف مي‌زد.مي‌آمد.رفقاشان مي‌آمدند. خبر مي‌دادند. ديديم خبري از آن نشد.حاج آقا تلگراف زدند براي سپاه، بسيج، براي مشهد كه اين بچه اتفاقاً جمله خيلي سنگيني بود كه در كنار فرماندهان شهيد شدند.چون خيلي حمله سنگيني بود.هوايي و زميني.خيلي از همة رفيقانش يا شهيد شدند يا اسير شدند.آن‌هايي كه برگشته بودند مي‌گفتند در حمله و در صورتي كه همديگر را گم كرديم،فقط متوجه شديم قايق سوار شد،رفت تو آب زخمي شد. فرمانده به آن گفت برگرده.اين بار قايق سوار شد.آمد اين طرف دستش را پانسمان كرد. گفته بود ديگر نيا.دستش را پانسمان كرد.گفت من حالم خوب است.دوباره سوار قايق شد رفت جلو.براي همين تبليغات مي‌رفت كه با عرب‌ها صحبت بكند.بلند‌گو دستش مي‌گرفت با اينكه دستش زخمي شده بود دو مرتبه رفت جلو تا اينكه ديگر رفت جلو.حمله‌ها زميني و هوايي شروع شد.ديگر نفهميدند چه شد.فرماندهايش شهيد شدند.رفيقانش شهيد شدند. اسير هم شدند.ديگر از همانجا پيدايش نشد.
محل شهادت:
عمليات خيبر كه ايشان در حمله شركت كردند. روي قايق سوار مي‌شدند،پيشرفت مي‌كردند.از همانجا رفيقانش خيلي‌ها شهيد شدند.فرمانده‌ها شهيد شدند.بعضي‌ها شهيد شدند.ديگر از آنجا مفقود شدند.
البته خبر را كه به ما دادند گفتيم راضي هستيم به رضاي خدا.هر چه صلاح خودش است. امانت هست و اگر اسير شده خدا بهتر مي‌داند.اگر شهيد شده خوشا به سعادتش كه خودش آرزوي شهادت داشت.مامنتظر بوديم و مراسمي نگرفتيم.مدت‌ها گفتيم شايد اسير باشد. مراسم عمومي نداشتيم. البته مراسم خصوصي بود اما عمومي نگرفتيم.مي‌گفتند شايد اسير باشد. گفتيم چيزي كه پيدا نشد.راضي هستيم به رضاي خدا كه بعد از اينها برنامه گرفتيم.
ما در مقابل خدا واقعاً شرمنده هستيم.خداوند نعمتي به به ما داد كه شكرگذار خدا هستيم.اگر قابليت داشته باشيم خداوند قبول بكند.شهادت نصيبش شد.خوشا به سعادت خودش.ما اميدوار هستيم كه شفاعت  كند ما را در آن دنيا.ما هيچ كاري در مقابل خدا نكرديم.در مقابل نعمت‌هايي كه خدا به ما عطا كرده ما هيچ كاري نكرديم.فقط شكر خدا را مي‌كنيم و اميدوار هستيم كه خداوند فرج آقا امام زمان (عج) را نزديك تر كند و اينجا هم سعادتمند شدند.خدا را شكر.
البته ما سعادت نداريم كه مثل جوان هاي پاك که اين طور عبادت مي‌كردند خدمت کنيم اما باز هم كمك از خدا مي‌خواهيم به لطف و رحمت خدا و شهيدان هستند كه در راه خدا رفتند.خدا هم به ما توفيق عبادت بدهد.توفيق اطاعت و خدمت بدهد.براي جامعه بتوانيم خدمت بكنيم و شكرگذار باشيم و جوان‌هاي ما را خداوند بهتر از اين هدايت بكند.همة نسل‌ جوان را.دعا گوي همة آن‌ها هستيم كه انشاءالله با تقوا و پرهيزگار باشن.خداوند رهبر ما را نگهداري بكند به حق پنج تن، رهبر كبير انقلاب را خدا رحمتش كند. اميدواريم شهداي ما هم با آن‌ها محشور باشند.انشاءالله و ذخيره آخرت باشد.
انسان هر چه با تقوا و پرهيزگار باشد و مردم را هدايت كند،ارشاد كند،البته خدا هم ما را كمك مي‌كند،محبت دنيا را از دل،ما برداريم.علاقه‌مند به خدا باشيم.علاقه‌مند به قرآن و دعا.خداوند اميدواريم ما را با اهل قرآن قرار بدهد.توفيق به ما بدهد كه بتوانيم هم عبادت بكنيم هم خدمت به جامعه بكنيم.ما شرمنده‌ايم پيش خدا، خداوند به همة ما نعمت داده و بتوانيم شكر نعمت‌هايش،شكر نعمت عبادتي،شكر نعمت تقواست كه تقوا داشته باشيم و همة مردم بدانند اگر مي‌خواهند خدا از آن‌ها راضي باشد با تقوا و پرهيزگار باشند. جوان‌ها را هدايت كنند.حيف است اين نسل جوان،آينده انشاءالله خداوند همه را هدايت كند.
من كمتر از اين هستم كه بتوانم با اين حالت كه واقعاً مردمان زنده هستند،با تقوا هستند، خدمتگزار هستند.ما شرمنده هستيم كه بتوانيم آن‌ها را نصيحت بكنيم اما همان مقداري كه من مي دانم وظيفة شرعي ما هست به همة خواهرهاي عزيز نسل جوان نصيحت مي‌كنيم تا مي‌توانند با تقوا باشند.پرهيزگار باشند.احترام بزرگترها را داشته باشند.احترام رهبري را داشته باشند.اطاعت از رهبري داشته باشند و آنهايي را هم كه دارند خدمت مي‌كنند به جامعه،صادقانه خدمت مي‌كنند ما شكرگذار آن‌ها هم هستيم.آنها هم دارند زحمت مي‌كشند،خدمت مي‌كنند،تشكر از آن‌ها مي‌كنيم.مي‌گويند شكر نعمت، نعمت افزون كند، كفر نعمت از كفت بيرون كند باز هم خدا را صد هزار مرتبه شكر مي‌كنيم.

پدر شهيد:
2 سال قبل از موعد ليسانس گرفت. يك سال بعد در بجنورد دبير بود. ضمن اينكه در دبيرستان تدريس مي‌كرد با امام جمعه آنجا در ارتباط بود.با رئيس اداره آموزش و پرورش در مباحثاتش خيلي منطقي، خيلي متين بود. بدون اينكه تعصبي نشان بدهد پاسخ‌هايش را منطقي جواب مي‌داد و موقعي كه ايشان احساس كرد كه با حكم ليسانسش درگير شده به من زنگ زد و گفت كه فكر مي‌كنم كه چون طلبه و چون ليسانس گرفتم احساس مي‌كنم بايد خدمت سربازي را بروم. در اين زمينه با من مشورت كرد. گفتم در مشهد خدمت كند چون آنجا محيط آرامتر و مذهبي است و در حوزه علميه مشهد هم مي‌تواني درس بخواني.همانجا وارد سپاه شد و همانجا كم‌كم بالاخره با خصوصيات روحي و مسائلش آشنا شدند و در مسئوليت عقيدتي سياسي آنجا هم كار مي‌كرد.با دوست‌هايش بعد از اينكه حدود يك سال در آنجا بود من يادم هست. امام جمعه بجنورد و رئيس آموزش و پرورش بجنورد به خاطر خدماتي كه ايشان در جهاد انجام داده بود، آقايون حركت كردند رفتند تهران پيش وزير آموزش و پرورش.گمان مي‌كنم آقاي پرورش وزير بود.با ايشان تماس گرفتند كه ايشان سربازيش را در بجنورد انجام دهد تا بتواند هم تدريس بكند و هم در جهاد كار كند ولي وزير گفت كه اجازه چنين كاري را نداريم. قاون چنين چيزي را اجازه نمي‌دهد. به همين مناسبت وارد سپاه مشهد شد. آنجا مشغول كارهاي تبليغي شد و رفت جبهه.در آنجا و در لشكر پنج نصر بود كه الان مسئولين بزرگواري كه از مشهد در سطح كشو هستند شخصيت‌هايي از قبيل سردار قاليباف، سردار شوشتري و سردار نوريان و امثال اين‌ها.من در جبهه رفتم ديدم به شدت بهش علاقه‌مندند. ايشان را به قرارگاه خاتم االانبياء بردند.قرار بود كه بجاي ايشان كسي را به لشكر 5 نصر ببرند كه نشد و دوباره ايشون را به لشکر 5 نصر برگرداندند و ايشان به سردارهاي مشهور انسي داشت. ايشان در خيلي از حمله‌ها شركت كرد. ايامي كه فرماندهي با سردار قرباني بود،در لشکر 5 نصر حملاتي كه صورت مي‌گرفت شخصاً شركت مي‌كرد.موقعي كه مي‌خواست در حمله شركت كند نامه مي‌نوشت كه فعلاً نامه ننويسيد تلفن نزنيد تا جاي خودم را بعد تعيين كنم. شايد توقع داشتم خودش دعاي سفر را بخواند. عرض شود كه بر حسب تصادف يا هر چه بود در آخرين مرحله كه حمله خيبر بود و جزيره مجنون، من فراموش كردم اين دعا را برايش بخوانم.شايد تقدير الهي اين بود در اون حمله خيبر از شط عبور كردند.وارد روستاهاي عراق شدند و در روستايي مشغول سخنراني بود به زبان عربي و چون 14، 15 سال در نجف بود به خاطر همين به عربي آشنايي داشت، در حين سخنراني از دور او را نشانه گرفتند و زدند كه ظاهراً به كتفش اصابت كرده بود و او را برگرداندند اينجا.ديگر اقلاً براي بنده خيلي روشن نشد كه به چه شكل شهيد شد.روايت‌هايي مختلفي نقل كردند ظاهراً چون اصابت گلوله مشكل سنگيني نيست بعد از اينكه پانسمان مي كنند ايشون بر مي‌گرده، ظاهراً به طرف همين برادرهايي كه در حمله شركت داشتند. اونجا باز اسير مي‌شود يا به هر شكل روايتش مختلف است.اينكه اونجا از بسيجان دانشگاه منابع طبيعي وقتي آمده بودند مجلس توسل گرفته بودند.اون‌ها در اعلاميه‌شان نوشته بودند كه اينها خيلي از اسراي خيبر را بستند و آن‌ها را زير تانك گذاشتند يك همچنين مسئله‌اي را اونجا نقل كرده بودند. به هرحال سعادتي داشت كه در روزهاي آخر خدمتش در حمله‌هاي مختلف شركت كرده بود.در اين حمله صدام و صداميان را خيلي عصباني كرده بود. خود من هم از قبيل چيزهايي شنيدم. من خدمت مرحوم حاج آقا،روحاني بابل بود رفتم.يكي از برادرهايي كه از عراق برگشته بود ايشان نقل مي‌كرد درباره اسراي خيبر مي‌گفت كه بخشي از اسراي خيبر را بخاطر عصبانيت بستند و زير تانك گذاشتند. عرض شود كه اجمالاً شهادت واقعاً يك افتخار بزرگي بود كه نصيب او شد. خود من كه تا حالا چند بار مورد سوء قصد واقع شدم ولي شهادت نصيب ما نشد. اميدواريم كه خداوند اين شهيد را با همان شهداي عاليقدر اسلام قبول فرموده باشد.
حاج آقا عذر مي‌خواهم، فعاليت‌هاي سياسي و انقلابي ايشان چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب به چه صورت بود؟
درباره فعاليت‌هايش در گرگان، شايد فعاليت انقلابي منحصر بود در نشر اعلاميه  و تكثير كه ما فاقد امكانات بوديم.ايشان با برادرش و طلاب مدرسه با دست تكثير مي‌كردند. اعلاميه‌هاي امام را گاهي تا صبح مي‌نشستند و تكثير مي‌كردند و بعداً تقسيم مي‌كردند. دراين رابطه فعاليت‌هاي بسيار چشم‌گيري داشت. كتاب‌ها را خيلي خوب مطالعه مي‌كرد. كمتر اون موقع نشر مي‌شد كه يك نوع ارتباطي با روحانيت، با مكتب و با انقلاب داشت خيلي از كتاب‌ها بين 100 تا 200 صحفه را ظرف 48 ساعت مطالعه مي كرد. نتهايي هم بر مي‌داشت.مي‌نوشت فلان مسائل در چه منبعي وجود دارد. که اگر خواست كتابي بنويسيد از اين منابع بتواند استفاده كند. بعد از پيروزي انقلاب هم ايشان يك نشريه را با شهيد شيخ محمدعلي روحاني‌فر كه مدتي فرماندار كردكوي بود نشريه‌اي گذاشتند بنام نشريه مستضعفين، مقداري فكر مي‌كنم. در همين راديوگرگان مقالاتي را مي‌نوشت و مي‌خواند او هيچ موقع بيكار نمي‌نشست اجمالاً خدمات خوبي داشت. اون روزها مدرسه چون پايگاه منحصراً اعلاميه بود اعلاميه‌ها را در داخل جعبه‌هاي شيريني يا كيسه‌هاي برنج مي‌گذاشتند و براي ما آوردند.
علاقه و ديدگاه ايشان به امام و روحانيت به چه صورت بود.
والله ايشون خودشون يك روحاني با بهترين شرايط بود.اين‌ها درباره امام تا پاي جان بودند مدرسه تنها پايگاه بود براي اعلاميه‌هاي امام.ديگران دراين جهت نقشي نداشتند. اينها نقش بالا را ايفا مي‌كردند. گاهي اوقات عرض كردم تا صبح نمي‌خوابيد. پيام‌هاي امام را منتشر مي‌كردند. مقلد امام بودند و نسبت به فرمايشان امام كاملاً در مسير فرمايشات امام قدم مي‌زدند، بعد از پيروزي انقلاب هم وارد حوزه علميه مشهد شد. و اونجا هم در سپاه مشهد و در لشکر 5 نصر مشغول فعاليت شد و آخرين روزهاي سربازيش بود كه در حمله خيبر به شهادت رسيد.ابتدا به عنوان مفقودالاثر بود كه در لشکر 5 نصر مشغول به فعاليت شد.بعداً شهادتش را اعلام كرد. سردارهايي كه در مشهد هستند غالباً به شدت به  وي ابزار علاقه مي‌كردند.
انس و علاقه‌اش به قرآن و ائمه معصومين به چه صورت بود.
با قرآن هم ايشان انس داشتند. ايشون چند تا جزء از قرآن را حفظ بودند.چون من يادم هست كه حدود 4-5 جزء را كه خودم با طلبه‌ها كار مي‌كرديم، يك روز دو جزء با يك دسته كار مي‌كرديم. خود من هم چون حفظ مي‌كرديم با ايشون روز ديگر با يك دسته ديگر كه بيشتر حفظ كرده بودند با اون‌ها مي‌خونديم ... نمي‌دونم حال 4 جزء، 5 جزء چقدر حفظ كرده بود.
خوب است كه از همان دوستاني كه در جبهه داشت و با او همراه بودند از آن‌ها سوال بشه كه بتوانند خصوصياتي را بگند.يكبار آمد و رفت داخل سنگر كناري ما.همه فكر كرديم كه ايشان به شهادت رسيده و فرياد هم زدند كه فلاني شهيد شده ولي معلوم شد كه نه چيزي اصابت نكرده و شخص ايشان از سنگر بيرون آمد يا آوردند. خاطراتي كه حالا داشتم من اعتقادم اينه كه با وجود ايشان در سنگرهاي متفاوتي كه مي‌رفتند سركشي مي‌كرد.توسل‌ها و عبادت هايش شكلي بود كه عرض كردم كه برادران مشهد خيلي بهش علاقه‌ند بودند و من خودم هم كمتر سوال كردم از اين آقايون راجع به خاطراتي كه از اين شهيد داشتند.فكر مي‌كنم كه  شايد در چند حمله ايشان با سردار قرباني در شركت داشتند و در حمله آخر هم كه حمله خيبر بود با سردار نوربان با هم بودند.عرض شودكه اون‌ها شايد خاطراتي را از شهيد داشته باشند.
چند وقت مفقودالاثر بود؟
تا مدت چند ماهي صحبت مفقودالاثر بودن بود.بعد ديگه اعلام كردند.شهادت را منتهي به اين كيفيتي كه من عرض كردم.شايد صلاح نمي‌دونستند به من به اين شكل بگن و عرض كردند.من خودم يكي از برادرهاي آزاده بابل را ديدم ايشون گفت منتهي نگفت كه محمد در جنگ بود.گفت از جريان به اصطلاح خيبر به خاطر عصبانيتي كه آن‌ها داشتند كه قسمتي از عراق را گرفتند اين‌ها رفته بودند وارد شده بودند و گرفته بودند.عصباني بوده بعد ديگران مثل اينكه قفل كرده بودند.حالا از كجا از كدام منبع اقلاً به من نگفتند نوشته بودند كه ايشون را با خيلي از اسرا عرض شود كه زير تانك گذاشته بودند.
قبل از شهادتش مجروح هم شده بود و عمليات‌هاي كه شركت كرده بود؟
چيزي نشنيدم اگر چيزي هم بوده به ما نگفتند و معمولاً هم حرف نمي‌زد.زياد اصرار نمي‌كرديم چيزي نمي‌گفت.خاطراتي هم نوشته ولي خود در جرياني كه خدمت شما عرض كردم نوع كساني كه با ايشان معاشر بودند او را يك فرد بي‌نظير، حالا من درست هم نيست كه مبالغه بشه عرض شود كه در وضع اخلاقي و روحي ايشان كه خودمن اقلاً غبطه روحيات او را مي‌خوردم.مخصوصاً در اين جهت كه هيچ وقتي تلف نمي‌كردند.
ديدگاه حضرت عالي در رابطه با روحانيت را در دفاع مقدس و در 8 سال جنگ را لطف كنيد بيان كنيد؟
والله من مي‌ترسم كه چون خودم روحاني هستم بعضي از كساني كه اين مسائله را از زبان من بشنوند يا در نوشته‌ها ببينند فكر كنند كه من به عنوان يك روحاني از روحانيت صحبت مي‌كنم.خدا را شاهد مي‌گيرم اونچه مي گم خود را مسئول مي‌دانم و بايد در قيامت پاسخگو باشيم.من فكر مي‌كنم كه روحاني‌هايي كه تنها در جريان انقلاب در صف مقدم بودند براي مسائل عرض شود انقلاب كه همه به ياد دارند و قيام‌ها و عكس‌ها كاملاً مسئله را نشان مي‌دهد.خود بنده را اصرار مي‌كردند مسئولين شهر كه شما شركت نكنيد. روز پنجم آذر بنا دارند بزنند.همين هم فرماندار شهر تلفن مي‌زد،هم فرمانده پادگان.اينجا هم سرهنگ شيرازي كه غير از صياد شيرازي بود، سرهنگ غلام رضا شيرازي بود كه روحاني زاده بود و مرد متدين هم بود و امتيازي هم كه باشگاه افسران اين پادگان داشت و از جاهاي ديگه اينكه خلاف شرع، مشروب نمي‌دانم آبجو، بساط اين‌ها كه معمول بود در خيلي از پادگان‌ها ايشان ممانعت مي‌كرد و خيلي هم مقيد بود كه مسائل را به شكلي به ما برساند.خيلي هم اصرار مي‌كرد كه شما شركت نكنيد و من مي‌گفتم كه نوعي دوگانگي است كه ما همه مردم را دعوت كنيم براي راهپيمايي و مردم جانشان، جوانانشان به خطر بيفتند و ما حضور نداشته باشيم لذا هميشه در راهپيمايي ها صف اول، دوم و سوم را روحانيت شهرستان‌ها تشكيل مي‌دادند.اين در جريان انقلاب،در جريان جبهه هم من، مسائل مختلفي را در اين قسمت شنيدم. در بين طلاب و روحانيون كه در جبهه حضور داشند، وقتي مطرح مي‌شد پايان حضورشان بود،بنابود بمانند.بيشتر وقتي مي‌گفتيم برويد، همگي مي‌گفتند ما هرگز نخواهيم رفت.عرض شود كه اكثريت قريب اتفاقشان عرض شود موافقت نشان مي‌دادند،بلكه اشتياق نشان مي‌دادند كه بمانند و در حمله شركت كنند.من يكي از خاطراتي كه خودم از جريان‌هاي جبهه دارم يه روزي در ستاد و اعزام مبلغ اهواز،صحبت يكي از طلبه‌ها را گوش مي دادم.اصرار داشت به يكي از فرماندهان كه بره خط مقدم و آن‌ها هم مي‌گفتند كه نه.دستور بعضي از بزرگان اينه كه روحانيون كه مي‌توانند جبهه ساز باشند مي‌توانند بسيجي به جبهه‌ روانه كنند و سواد خوبي از اصطلاح قدرت تشويق و ترغيب خوبي برخوردارند و مي‌توانند نيرويي براي جبهه دست و پا كنند.اي‌ها را بنويسيد مثل يك بسيجي ساده در جاهاي خطرناك تا اينها بتوانند از پشت جبهه خدمات بيشتري را انجام بدهند. اين آقا اصرار داشت.من اتفاقاً خودم بهش گفتم كه حالا كه آقايون اصرار دارند كه در جبهه شركت نكنيد چرا شما اصرار مي‌كنيد.او مي‌گفت كه من با عده‌اي از دوستانم از محلمان حركت كرديم در طول اين مدت همه اينها به شهادت رسيدند. مي‌گفت من ازخودم خجالت مي‌كشم كه من زنده بمانم و دوستانم همه به شهادت رسيده باشند، واقعيت اينكه امام روي طلبه‌ها و روحانيتي كه در جريان انقلاب قبل از پيروزي و حتي بعد از پيروزي و بعد از دفاع مقدس با اون علاقه را نشان مي‌داد.نسبت به روحانيوني كه در كارهاي او و مهمات مروبط به كشور نظام مقدس اسلامي فعاليت مي‌كردند بشدت اظهار علاقه مي‌كرد.مي‌دانست كه اين‌ها عرض شود كه اكثراً اين شكل نه از صميم قلب و جانشان علاقمندند كه خدمت كنند. بر اين اساس واقعاً به اين شكل بود.خيلي از دوستان را ديديم حالا همين بر حسب تصادف دو تا سرداري كه اسم برديد از همين مدرسه هستند كه اين براي ما يك افتخاري است و براي تاريخ اين مدرسه كه سردارهاي روحاني اسامي اينها برده بشود.خود ما هستيم كما پيش شركت مي‌كرديم.خود بنده هم كه مي‌رفتم جبهه بارها صحبت‌هايي كه حالا اين‌ها نرن يه جاهايي نه مكرراً از ما سوال مي كردند ما را كجا داريد مي‌بريد.براي سخنراني مي‌گفتيم هر جايي كه شما تعيين بكنيد.براي اينكه من يه وقتي جايي را تعيين نكنم كه حالا مثلاً احتمال هجوم و حمله يا مثلاً رسيدن توپ‌هايي كه مي‌آمد معمولاً به ذهن انسان چيزي نياد به خود آقايون واگذار كردم.خوب من به خط مقدم رفتم چند بار. وقتي فاو رفتيم قرار شد بريم خط مقدم .رفتيم اونجا زيارت كرديم.بعد از اون زيارت امام زاده حركت كرديم.رسيديم به يك سه راهي كه مي‌بايست براي رسيدن به خيمه‌هاي دوستان سمت راست مي‌رفتيم.سمت چپ رفتيم. عرض شود كه رفتيم اتفاقاً برخورد كرديم به بچه‌هاي گشت.جلو ماشين ما را گرفتند.گفتند كجا مي‌رويد.ما هم گفتيم خط مقدم پيش برادران.گفت شما داريد مي‌رويد توي عراق با دست خودتان، خودتان را اسير مي‌كنيد. حالا عرض شود كه همين جزيره مجنون را من رفتم تا آخرين خيمه‌هايي كه در خط مقدم بود كه يادم هست اونجا بدون عينك شايد عرض شود كه اون علائمي كه روي خيمه‌ها بود (علائم مخابراتي) پيدا بود و توپخانه اين طرف،كاري مي‌كرد به طوري كه زمين مي‌لرزيد. در مناطق مختلف شركت كرديم و آمادگي خودشان را مرتب نيروهاي حزب اللهي اعلام كردند.براي مبارزه با همه دشمنان داخلي و خارجي.منتهي رهبر معظم انقلاب صلاح ندانسته تا حالا مسائل اين‌ها را خيلي واضح و آشكار مطرح كنند كه اميدواريم اين كار هم انجام بشود. بحران‌هايي كه انقلاب پشت سر گذاشت بحران‌هاي بسيار سنگيني بود. بحران بني‌صدر شوخي نبود. بحران آذربايجان شوخي نبود. بحران آقاي منتظري شوخي نبود. بعد هم مهمترين بحران، بحران هشت سال دفاع مقدس بود كه همه شاهد بودند.انقلابي را كه امام آن را معجزه مي‌دانست من اين جمله را هم آخر عرايضم عرض كنم كه هر انقلابي و هر رهبر انقلابي موقعي كه پيروز مي‌شد آن را به نام خودش، به نام حزبش تمام مي‌كرد.موقعي كه به امام گفتند شاه رفت،هر كس جاي امام بود مي‌گفت من بالاخره عمل كردم و بالاخره توانستم دشمن را از ميدان خارج كنم  ولي وقتي به امام گفتند شاه رفت امام گفت الله اكبر و واقعاً انقلاب را اعجاز الهي دانستند و همه پيروان امام هم اين انقلاب را اعجاز الهي مي‌دانستند. آمريكا كه بزرگترين قدرت روي زمين است از ابعاد مختلف، از نظر سرمايه‌هايي كه صهيونيست‌ها در اختيار دارند، بانك‌هاي بين‌المللي كه اكثراً از آن آنجاست و كارخانجات اسلحه سازي و بمب سازي و بالاخره زمينه كشتارهاي آنچناني را داشتند، اينها در برابر اين انقلاب به زانو در آمدند. كمابيش عجز خود را دارند اعتراف مي‌كنند ولي يك عده مزدور و قلم به مزد دارند.مرتب عليه اين نظام مسائلي را مي‌نويسند كه خدا به حق خون شهداي مظلوم درگاهش، چهره‌هاي كريه اينها را بزودي افشا كند و آن‌ها را به جهنم واصل كند.
حاج آقا بفرمائيد حادثه تروري كه براي حضرت‌عالي پيش آمد اگر صحبتي هست بفرمائيد.
در حادثه ترور البته فقط همان يك دفعه نبود بلكه 4 بارش شنيدم كه پرونده‌هايش هم در دادسراي انقلاب موجود است. عرض شود كه منتهي يك بارش جلوي مدرسه بود. منافقي كه از خارج آمده بود ماموريت داشت و از تهران تحت تعقيب بود و شايد هم از جلوتر. اين‌ها همواره دنبال اين تروريست بودند و تحت نظر داشتند تا وقتي كه آمد.اين‌ها مقابل همين هتل خيام كه آن وقت به نام هتل كارون بود اونجا ديده‌اند.ايستاده اونهايي كه پشت سرش بودند از برادران اطلاعات كه با يك قيافه‌هاي غير قابل تشخيص در يك ماشين نسبتاً مدل بالا حركت مي‌كردند تا شك نكند چون برداشت آنها اينطور است كه  هر چه ماشين كثيف باشد متعلق به سپاه است و اينجوري تبليغ شده بود.براي همين از اتومبيل مدل بالا و تميز استفاده كرده بودند و كارهايش را هم زير نظر داشتند. جلوي هتل كاروان ايستاد. بعد آقايون مي‌گفتند به خاطر اين بود كه بنياد توي مدرسه بزنه كه سر و صداش خيلي خوب نپيچه، همانجا اول خيابان بتونه شعار بده.به اين‌ها مي‌گفتند كه شما كه دست به كار شديد مردم مي‌ريزند به حمايت از شما و برايتان شعار مي‌دهند و عليه نظام شعار مي‌دهند و از شما حمايت مي‌كنند مدتي اينجا ايستاد.اتفاقاً اون شب من يك كم دير كرده بودم، معمولاً هم دير مي‌روم.از نماز، ديگه مثل اينكه حوصله‌اش سر آمده بود و رفت طرف مدرسه.وقتي آمد طرف مدرسه اينها هم حركت كردند آمد پشت سرش.در مدرسه كه رسيد و فهمديند كه قصد اينجا را دارد ريختند كه بگيرنش، خيلي هم ظاهراً قوي بود.مي‌زد اين‌ها را پرت مي‌كرد.اما اونها چند نفر بودند. بالاخره توانستند دست و پايش را بگيرند يك كلت توي سينه بود، يك كلت توي دوتا كتفش بسته بود.از پشت موقعي كه گرفتنش لوله كردند انداختند توي ماشين.ديدند پايش خم نمي‌شود.ديدند نارنجك بسته به زير زانوهايش.يك مرتبه مورد سوء قصد سلطنت طلبان بودم بنده كه متاسفانه بعضي از روحانيون اون‌ها را هدايت و رهبري مي‌كردند. اجمالاً اونجا قبل از اينكه دست به كار شوند من خودم از آقاي احمدي كه رئيس دادگاه انقلاب بود سوال كردم گفتند كه واقعاً اين آقاي روحاني موافق بود با اينكه بنده را ترور كنند گفت بله.گفته بودند كه اسلام را از گنبد بياورند كه همان آقاي روحاني دستور داده بود كه همه اين‌ها در پرونده موجود است.
عرض شود كه يك مرتبه به طرف مسجد مي‌آمد اين تروريست، حدس زده بودند كه به طرف مسجد مي آمد. ماشين نيروي انتظامي رسيد كه خيال كرد اونجا دنبال او هستند. نارنجكش را در آورد و پرت كرد توي باغ، اين‌ها مشكوك شدند.آمدند او را گرفتند و گشتند تو باغ و نارنجک را پيدا كردند. اين دفعه كه توانستند بزنند.عرض شود كه بعد از اينكه مردم رفته بودند،از مسجد بيرون آمدم، اون موقع فضاي فلكه مازندران خيلي تاريك بود. برق‌ها خاموش بود. .
از نظر اخلاق شبيه همين شهيد محمد طاهر بود. خيلي پاكيزه و منطقي و پرهيزگار بود.جبهه هم شركت كرده بود.مثل اينكه متوجه شده بود اينها مسلح هستند دست كرد به طرف اسلحه‌اش، بزدند توي مغزش، درجا شهيد شد. من فراموش كردم به عزيزان بگويم تصوير ايشان را هم جزو مجموعه روحانيت بگذارند. از دوستانش سوال كنيد و او واقعاً يك عضو استثنايي بود در بين طلبه‌ها.اجمالاً ايشون را همانجا شهيد كردند.من از مسجد كه آمدم بيرون عده‌اي از زوار كنار خيابان فرش را پهن كرده بودند مي‌خواستند استراحت كنند. اين‌ها را ديده بودند منتهي فكر كردند اينها پاسدارهاي من هستند. من پاسدار نداشتم ولي انتظار ترور راداشتنم.چون اينها مي‌دانستند بنده را هدف گرفتند.به خاطر اين بود كه من روز شهادت شهيد بهشتي افشاگري‌هايي كردم كه همان عصرش مرا تهديد كردند. گفتند منتظر ريسمان سياه باش. بعد هم تهديد و سال 1364 هم كه ترور شخصيت‌ها بود. اونجا اومدند اولين گلوله را به كتف راستم زدند.نمي‌دونم چي بود دستش، از اين كلت‌هاي آمريكايي بود يا چي بود.من را با اين وزن زياد بلند كرد.عرض شود گلوله دوم را به كتف چپم زدند. اينكه كتف‌ها را هدف قرار گرفتند. قلب را نشانه نگرفتند به خاطر اينكه هر طرف قلب قرار گرفته باشد اصابت كند  چون بعضي‌ها قلبشان طرف راست قرار گرفته دو تا كتف را هدف قرار گرفتند. سر را نشانه گرفتند. به خاطر اينكه به عمامه بگيره كمانه كند و برايشان زحمت بشود. بعد آمد بالاي سرم ديدند كه من نفس مي‌كشم تير خلاص را تو گوش زدند. دكتر جراح گوش كه از آلمان آمده بود بيمارستان طالقاني براي ديدن من، وقتي كه گفتند تو گوش هايش زدند.وقتي آمد ديد من نشسته‌ام رو كرد به اون دكتر كه فك من را شكسته بود و اون قضايا، گفت اون كه خبر نداره گوشش چه خبره. مگه مي‌شه گلوله‌اي به گوش بخوره شخص بتونه بشينه. گلوله تو گوش يا مرگه يا فلج شدن تمام بدن يا اقلاً فلج شدن يك قسمت از بدن.وقتي دستگاه گذاشتند توي گوشم و نگاه كرد همين جور عقبي رفت چند قدم و سكوتي كرد. بعد گفت كه آقا هيچ دليلي براي زنده ماندن جنابعالي وجود نداشت. در اين جريان به اين شكل دو تا گلوله از توي دهنم خارج شد. يكي قسمت وسط را سوراخ كرده بود و يكي لب را سوراخ كرده بود كه عمل كردند و خون زيادي هم رفت.در جريان ترور، عصب را پرونده و هنوز هم روي صحبت كردنم اثر گذاشته.خوب تمام دندان‌ها خرد شده بود.زبانم هم مشكل پيدا كرده بود.
وضعيتم خيلي عالي بود.دكترها همه تعجب كرده بودند چون هيچ عكس العمل نامناسبي در خود من نبود که از ترس بعضي چيزهايي پيش بياد.چنين چيزي به الحمدالله نبود. من خودم اين احتمال را بالاي 90 درصد مي‌دادم كه بزودي مرا را خواهند زد به خاطر همان افشاگري‌هايي كه روز شهادت شهيد بهشتي كردم كه راه‌هاي منافقين را معرفي كردم و شعارهايي هم همان جا عرض كنم داده شد.آنجا منو تهديد كردند.تا اون وقت احتمالاً حالا سعادت نداشتيم شهيد بشيم يا اينكه حالا خداوند خواست كه ما بمانيم و بتوانيم از اين نظام در حدي دفاع كنيم. از رهبر معظم انقلاب من خوشبختانه هيچ تاريخي از انقلاب طلبكار نشدم.هميشه خودم را مديون انقلاب مي‌دانم.با صراحت هم مي‌گم.من فكر مي‌كنم بيش از اون اندازه‌هايي كه الان مشغول به كارم مي‌بايست كار مي‌كردم و لذا عرض شود كه خودم را مديون مي‌دانم.هيچ چيز نخواستم از انقلاب و خواستن خيلي چيزها را که به من بده.عرض شود زير بار نرفتم.دلم مي‌خواهد كه طلبه زندگي كنم و با دست خالي الان جلوي مدرسه برادران و مدرسه خواهرها،عرض شود بحمدالله اداره مي‌شن كه توي كارهاي ديگه،كارهاي خير گاهي كم و بيش شركت مي‌كنند.عرض شود كه خدا لطفي كرد كه من هر كاري رو توفيقش را از خدا خواستم خداوند يقيناً بهترش را به من داد.من خودم گاهي از ترس اين كه مبادا توي كار بمانم احتياط مي‌كنم.براي اينكه دستم را به طرف كسي دراز نكنم تاكنون با همة لطفي كه بزرگان به من دارند هيچوقت از هيچ يك از اين آقايون چيزي نخواستم.عرض كنم آقايون هم اگر يك وقت‌هايي براي پست‌هاي مختلفي،امامت جمعه،مسائل قضائي،اين مسائل را با من در ميان گذاشتند زير بار نرفتم. گفتم كه من بيكار نيستم.بالاخره كار اصلي من تكثير و توليد يا طلبه روحاني انجام مي‌دم. بالاخره در نمايندگيم واقعاً نمي‌تونم به همه جاي استان برسم ولي خوب مراجعاتي كه مي‌شود حد الامكان كوشش مي‌كنم كه بتوانم يك قدمي، كوچكم هست.برادرم اجمالاً با اين وضع من رهبر معظم انقلاب را به عنوان يك شخص كه در بين مراجع واقعاً جامع‌تر از همه آقايان است ايشان را مي‌شناسم و هر چقدر كه شرايطي كه من در ايشان مي‌بينم واقعاً در خيلي از مراجع اين شرايط وجود ندارد.عرض كنم كه در جامع‌ترين شخصيت در بين مراجع رهبر عظيم انقلاب كه نمونه‌ها شو خود شماها هم در سخنراني‌هاي ايشون و حضور ايشون در مراكز مختلف با علم و اطلاع و آگاهي از خيلي از خصوصيات مي بينيد.عرض شود كه خبرگان هستند و انصافاً مجلس خبرگان در انتخاب ايشان قدم بسيار بزرگي را برداشت.اميدواريم خداوند رهبري ايشان را تا ظهور حضرت ايشان رو كه دارد و روز به روز عزيزتر و محبوب‌تر و موفق‌تر همراه با افتخارات بسيار بزرگي.انشاءالله ما هم باشيم همراه با ايشان دست بيعت رو به امام زمان بديم و انشاءالله جزو شهداي در ركاب امام زمان باشيم.
با توجه به اينكه حضرت عالي نماينده مجلس خبرگان و همچنين پدر سردار شهيد (روحاني) سيد محمد طاهري هستيد پيامي و سفارشي در خصوص مسئولين و مردم داريد بيان نمائيد؟
خواهش مي‌كنم ولله پيام من در ضمن صحبت‌هام يك جهتي راجع به رهبر معظم انقلاب عرض كردم اشتباه مي‌كنند كساني كه فكر مي‌كنند در انتخاب ايشون اشتباه شده عرض شود كه ايشان را من يقين دارم كه جاسوس‌هاي قدرت‌هاي بزرگند در مملكت كار مي‌كنند. يقين دارم اينجور نيست كه صرفاً يك احتمال شاه يا مزنه‌اي باشه نه. در سر حد يقين من اطلاعاتي دارم و هم غرائن و بساط اين حرفها كاملاً در حدي است كه عرض شود كه خوب كساني كه نسبت به ايشان واضحاً كاري مي‌كنند بايد منتظر عواقب بسيار سوءش هم در دنيا و هم در آخرت باشد. حائزاً اين نظامي كه اين همه شهيد داد اين همه زحمت كشيد عرض شود كه به خصوص اون كساني كه توانستند بدون استحفاق به سمت‌هاي كليدي برسند اين‌ها براي خودشان فكر كنند در مقدرات آينده خودشان، خانواده‌هاشان فرزندانشان فكر كنند. واقعاً عواقب بسيار خطرناكي را اون ها در پيش خواهند داشت.عرض شود كه بهتر اينكه قبل از اينكه حوادث سنگيني متوجه‌شان شود توبه كنند.به راه بيان و علائقه شان را در خدمت رساني به مردم عرض شود كه به خوبي انجام بدن.با اين مملكتي كه توانسته واقعاً همه ممالك اسلامي رو من بدون استثنا به شما عرض كنم آدم بي‌اطلاعي نيستم.عرض كردم 17- 18 سال من در عراق و در كشورهاي عربي مي  رفتم و مي آمدم. مردم رو ديدم.امروز دنياي اسلام بلكه به خصوص باز دنياي عرب،همه كساني كه سياستمدارها،مردم رو به اين شكل آرام مي‌كردند كه اسرائيل قدرتش شكست ناپذير است.عرض شود كه آمريكا از اسرائيل حمايت مي‌كند.آمريكا بزرگترين قدرت تكنولوژي جهان،بهترين سرمايه‌ها رو در اختيار داره.از ابعاد مختلف امروز همه دارند ايران را به عنوان يك كشور اسلامي مطرح  مي‌كنند كه توانست مقابل آمريكا بايستد .عرض شود كه افتخار بسيار بزرگي نصيب اين كشور شد و اميدواريم كه كساني اگر چنانچه ضريب اين مزبورها رو خوردند متنبه بشن و راه امام رو و راه واقعي اسلام را انتخاب كنند و در اين راه فعاليت كنند تا گذشته را جبران كنند كه اگر نكنند يقيناً پشيمان خواهند شد.سفارش من همينه كه اين مجلس قرآني رو اين مجلس انس با قرآن اولين عرض شود مراسم حافظين قرآن اين‌ها رو مقيد باشيد تا آن‌هايي كه مي‌توانند هم شركت كنند .اگر امكانات مالي مي‌توانند در اختيار بگذارند و خلاصه به فكر محرومين و مظلومين باشند . هميشه در صحنه هاي انقلاب حضور پيدا کنند.مثل 22 بهمن،روز قدس و امثال اين مراسمي كه واقعاً يادگارهاي امام عزيز و زحمات اون همه عزيزان و شكنجه‌هايي كه در زمان طاغوت بزرگان ما تحمل كردند.همه اين‌ها رو در نظر بگيرند و خودشان را با نظام مقدس تطبيق بدن.عرض كنم من خودم اونشب كه در جلسه مقام معظم رهبري بودم مسائلي حالا كه من خودم چون عربي را تسلط دارم تا حد خوبي با اين آقايون صحبت مي‌كرديم.عجب علاقه‌اي به انقلاب اسلامي دارند ولي متاسفانه در داخل دولت و صريحاً به من گفتند كه آقا ملت ما چيزيند و دولت ما چيز ديگريند. جرات نمي‌كنند.چرا جواب نمي‌كنند.رهبري ندارند.عرض شود اكثراً علماي اهل سنت اكثراً كارنامه‌اي دولتند.حقوق از دولت مي‌گيرند. ايامي به استقبال شاه از خارج مي‌آمدند و شاه  احتياج داشت به روحانيون.برن كِنِدي بود كه گفته بود اين در مذهبين‌ها كه اكثراً مليت ايراني ‌ها مذهبي هستند جا نداره اين برداريد. ايشون وقتي كه مي‌خواست بياد ايران دستور داد كه روحانيت به استقبالش بيان.از شهرمون نميدونم كسي رفت يا نرفت.من يادم نيست.ولي اين ماشين‌هاي بزرگ اين آخوندهاي ريش بلند تركمن وقتي مي‌گرفت مي‌برد اين مرحوم آقا عباس ميزدوكاني براي من صحبت كرد مي‌گفت كه تهران گارسون اين هتل كاروان را يك جايي ديدش آشنا بود اينا، خودشم محضرش اينجا بود مقابل هتل كاروان.مي‌گفت بهش گفتم چه كار مي‌كني گفت بي‌كارم ولي چند روزي يك كاري برايم پيدا شد.بعد خودش گفت، گفت كه شاه مي‌خواست بياد، آمدن به من گفتن تو بيكاري بيا يه چند روزي اينجا غذاي چرب و نرمي آماده بخوري پوليم بهت مي‌دن.لباس،ابا و امامه‌اي بگير و در استقبال شاه شركت بكن.يكنفر از آخوندهاي تركمن رو از اين‌هايي كه سنشان به زمان شاه مي‌خورد كه اون موقع من هم بودم شايد شما پيدا نكنيد  كه دستش توي حمايت طاغوت و طاغوتيان رنگي نباشد.اين افتخار شيعه است كه در تاريخ علمهاي شيعه شما يك مرجع تقليد پيدا نمي‌كنيد كه دستش توي دست دولت باشه.با نان خشكشم مي‌ساختن.همين آقاي شاهرودي كه با مقلدش بوديم ايامي كه ايشان حياط داشت و شاگردش بوديم مدت‌ها در نجف پانزده، شانزده سال من پاي درسش بودم تا آخرا هم خوراكش همون نون، ماسجوش بسا چون اين‌ها اهل كشك آب و اين جور چيزها بودند. شاهرود اونجا كشك خوبي پيدا نمي‌كردند.ماسجوش درست مي‌كردند به اين شكل در زمان مرجعيتشان.حتي وي حاضر نبودن دستشان را در توي دست دولت‌ها بگذارند.به اين شكل مباحث علمي قرآن و اسلام اين‌ها رو حفظ كردن.اينجا شما اگر برين توي مجالس تركمن صحرا سفر مياد يعني کسي که بلدنيست مي‌آيد اونجا،طلبه مي‌شه 12 سال مي‌مونه قطعاً كه به اندازه يك بچه‌اي كه سيکل گرفته سواد نداره.بهش اجازه مي‌دن بره توي روستاشون درس بده.چرا براي اينكه شاه به خاطر اينكه كمونيست‌ها توي تركمن صحرا نفوذ نكند هر كس كه مي‌آمد امامه سرش مي‌گذاشت از سربازي معاف بود. آمدن همين جا پيش خود من شكايت كه ما زمان شاه سرباز نمي‌داديم.حالا دارن ميان ما رو مي‌برن سربازي.گفتم درس بخوانيد شما رو نمي‌برن سربازي.شما كه توي جريان انقلاب نبودين ولي همتان مي‌دانيد كه بنده اولين امام جماعت بودم شايد توي استان مازندران. رفتم زندان.رفتم تبعيد.عرض كنم خدمت شما كه شاگرد من رو گرفتند ببرند سربازي. امتحان داد.نمره نياورد.بردنش سربازي.ديگه ساكت شدن.
حاج آقا با توجه به اينكه ما هفته بعد يادواره شهداي روحانيت استان را برگزار مي‌كنيم كه حدود 67 شهيد روحاني در استان داريم در اين زمينه اگر صحبتي داريد بفرمائيد؟
عرض شود كه شهيد بهشتي همين آقاي رفسنجاني ما در ايامي كه قم درس مي‌خوانديم با هم رفيق تفريح و گردش بوديم.عرض كنم خدمت شما كه يك بار من از ايشان براي مدرسه‌ چيزي تقاضا نكردم؟ نيازمندم بودم.تقاضا نكردم.نه اينكه حالا مثلاً دستم پر بود. ايشان آمد اينجا به خيلي جاها چيزي را داد.اون موقع هفت، هشت سال قبل ده ميليون تومان براي مدرسه من داد.نگرفتم.استاندار آمد به من گفت فلاني اگر از دست فرماندار حاضري بگيري من پول رو بدون چك،بدون بساط بدست خودم مي‌آرم بهت مي‌دم.گفتم نخير من نمي‌خوام.من اگر از كسي دفاع مي‌كنم براي خدا مي‌كنم.اگر حرفي مي‌زنم معتقدم. عرض شود خدمت شما اجمالاً در طول اين مدت دستم رو پيش كسي دراز نكردم. ده سال امام بود يك بار ملاقات خصوصي نگرفتم.بعد از ايشون ده سال رهبر معظم انقلاب حضور مي‌داشتند كه رهبر معظم انقلاب شايد شنيده باشيد كه به من علاقمند اند. ايشون عرض شود كه در جريان نرفتم ملاقات ايشون.آقايي آمده بود اينجا صحبت وفاق رو مي‌كرد.بهش گفتم آقا من دنبال چيزي نيستم.دليلش رو خودت برو دفتر از امام سوال كن.بگو آقاي فلاني تقاضاي يكبار ملاقات از امام كرده برو پيش رهبري. خبرگان بودم تا ايشون چشمش به من افتا.گفت فلاني خيلي وقت است نديدمت. اون ايامي كه خوب بود رفت و آمدي داشتم.اينها بعدش.من ديگه ايشان رو نديدم.يك وقت هم كه رئيس جمهور آمده بود اينجا،گذاشتم در رفتم.مي‌رفتم مشهد.عرض كنم خدمت شما البته در جريان بازي‌هاي سياسي مي‌شد آزاد،هر كسي را دلشان بخواد مي‌اندازند جلو و هر كس را مي‌خواهند‌ مي‌اندازد عقب.آقاي روحاني كه نماينده ولي فقيه در مازندران بود به من مي‌گفت اين مظفري بيچاره مي‌آمد وارد جمع ما مي‌شد.هي آقاي خامنه‌اي بهش مي‌گفت آقاي مظفري پيش اين حاج آقا طاهري چي شد به پاسدارها هم نگفته بودم.عرض شود كه گفتم بنزين داري.گفتن يك مقداري زديم.رفتيم.كجا بري.گفتم من بهتون مي‌گم كجا برين. سرخنكلاه گذاشتيم رفتيم بيرون.حالا اگر اينها بفهمند كه من از مدرسه رفتم عرض شود كه در جريان به ايشون گفتم بودم حالا ايشون منو ديد گفت كه خيلي وقت نديديمت تهران آمدي بيا پيش من.عرض شود كه من وقتي ايشون امر كرد رفتم اونجا. از كسي شكايت نكردم.اوضاع منطقه را شرح دادم.يك مقدار وضع كشاورزي، وضع مردم و نمي‌دونم، وضع مهاجرين و كليات را با ايشون صحبت كردم ولي از كسي شكايت نكردم.اينكه نمي‌خواستم شاكي خصوصي كسي باشم.اوضاع را في الجمله گفتم. به من گفت شما مسائلت را با فلاني در ميان مي گذاري. گفتم نمي‌كنم.من اين كار رو عرض كنم خدمت شما.خود آقايون بيان بررسي كنند.اگر مي‌خواند مسائلي را مطلع بشن.


آثارمنتشر شده درباره ي شهيد
سلام بر طاهري سردار جبهه‌ها
همان مرد عمل غمخوار جبهه‌
بگوييم از صفات عالي او
ز اخلاق و مرام كاري او
ز بس كرده تلاش آن سرورمان
زبان قاصر بود بر گفتن آن
محمد از صف روحانيان بود
بحث از جرگه ربانيان بود
سلام بر دست و قرآن كوله بارش
دعا بود و توكل ساز و كارش
محمد طاهري سرباز دين بود
ز عرفان در صف حق اليقين بود
بسيجي بود و با لبخند و خوشرو
براي پير و برنا بوده الگو
چو زد او قيد هر وابستگي را
نبي شد در عمل وارستگي را
چو يك عاشق بسوي جبهه مي‌رفت
نشد خسته ز كار وقت و بي وقت
مداماً طاهري در حمله‌ها بود
جلوتر از همه بر قله‌ها بود! (در اين مورد از هم‌ رزمانش شنيدم)
ز صبرش خستگي را خسته مي‌كرد
زشرمش ديدگان را بسته مي‌كرد
محمد در شجاعت بس قوي بود
براي گفتن حق بس جلي بود
منافق سايه او را چو مي‌ديد
ز ترس او بلرزيدي چو يك بيد
چو باب و مادرش با صدق و عرفان
عمل مي‌كرد به دين و اهل قرآن
مداماً طاهري در امر رهبر
مطيع بود و قوي چون مالك اشتر
به حق كه طاهري با عشق مهدي
بيايان برده آن ميثاق و عمدي
كه در روز ازل قالو بلي گفت
به صحراي الست و جبهه‌ها گفت
اگر چه شد شهيد و بين ما نيست
كلاس درس او پويا و جاريست
صداي او طنين انداز دل ماست
چو اجدادش بحق پرواز دل‌هاست
به مخفي ماندش دل را رضا كرد
به زهرا جدة خود اقتدا كرد
بنامش پايگاه ما مزين
ره پر رهروش بر ما معين
بيا اي فارقي در راه او باش
خيانت‌هاي خائن را نمافاش
فارقي



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان گلستان ,
برچسب ها : طاهري , سيدمحمد طاهر ,
بازدید : 155
[ 1392/05/13 ] [ 1392/05/13 ] [ هومن آذریان ]

فرمانده گردان امام صادق(ع)لشکر25کربلا(سپاه پاسداران انقلاب اسلامي)

وصيت‌نامه
بسم الله  الرحمن الرحيم
ولا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون
مپنداريد كسانيكه در راه خدا كشته مي شوند مرده اند بلكه زنده اند و نزد خدا روزى مى خورند .                                                                                   قرآن کريم
سلام و درود بر محمد و وآلش .
سلام و درود بر محمد (ص) سلام و درود بر على (ع) واولاد معصومينش تا امام زمان مهدى (عج).
از روزى كه پا به اجتماع گذاشتم يعني از چهارده سالگى با تمام وجود براى اين مكتب جانفشانى کردم وتنها افتخارم اين است.
سلام بر رهبر كبير انقلاب اين پيغمبر زمان, ابراهيم بت شكن , كسي كه  محمد گونه از مکه به مدينه هجرت كردى يعنى از ايران به كربلا رفتى و برگشتى به وطن تمام بتهاى زنده را درهم شكستى.
سلام بر تو اى رهبر كبير  كه به ما عزت و شرف و انسانيت آموختى, امروز كه روانه به جبهه حق عليه باطل هستم بزرگترين مي روم تا به  آرزويم که شرکت در چنين جهاد مقدسى بود برسم. و همچون دوران امام حسين (ع)نباشد كه اورا در كربلاى خونين يارى نکردند و حسين زمان خود, خمينى را يارى نمايم .اكنون كه عازم جبهه ميشوم و يكپارچه عشق و شور سراسر وجود مرا فرا گرفته و انگار كه مى خواهم براى شركت در جنگ با كفر مثل ظهر عاشورا حماسه بيافرنيم و اميدوارم كه خداوند سعادت شهادت را به من بدهد. بچه ها به من مى گفتند پيرمرد تو هم مى خواهى به جبهه بروى يادم از سخن حبيب بن مظاهر آمد كه در كوچه ئى پى خضاب ميگشت ....... به حبيب گفتند كه چه مى كنى گفت مى خواهم خضاب بخرم .
حبيب در كربلا  با خون محاسنش را خضاب كرد, در ركاب فرزند رسول خدا .مرا افتخاربزرگي است که به عنوان كوچكترين سرباز به يارى حسين زمان برخيزم تا در كربلاى ايران محاسنم را با خون ناچيزم رنگين كنم .
اما اى مردمى كه اين سخنان مرا گوش مى دهيد به عنوان سربازي كوچك و به نام يك سرباز پير تا آنجا كه مي دانم,  هميشه منافقينى بودند از صدر اسلام تا قيام امام خميني و ديديم على(ع) را چند سال مظلومانه در خانه نشاندند . امروزهم ادامه همان منافقان   قلب على زمان را آزرده اند .
اى بيچاره گان و اى سيه روزان تاريخ كه هميشه در گودالهاى كثيف مى لوليد هر روز توبره گدائى و دست ذلت وبدبختى به سوى شرق و غرب دراز مى كنيد و اى بر شما كه صداى هل من ناصر ينصرنى امام را شنيديد و سر خجالت و ذلت به زير انداختيد و پشت به نداى پيامبر گونه رهبر كرديد ,پست ترين افراد در نزد خدا  شما هستيد ,به خدا قسم كه نه از آمريكا و نه از شوروى ونه از صدام يك ذره هراس به دل راه نمى دهيم. اما دشمن داخلى ,شمابدانيد كه از خانه ي مان که ايران بزرگ وقهرمان است  بيرونتان خواهيم كرد و شما را زودتر از اربابانتان دفن خواهيم كرد.
شما اى برادران كه مخلصانه در نهادها براى مردم خدمت مى كنيد, هيچگاه از مسئوليتها غفلت نكنيد كه مبادا امام و مردم شهيد پرور را از خود برنجانيد چون اين انقلاب و اسلام عزيز از شما انتظار زياد دارد .
پيامم به فرهنگيان که همان معلمين هستند اين است که, موقعيتى خوب در دست شماست كه اين نهالها و اين غنچه هاى شكفته شده كه بعد از ما به دست شما سپرده شده اند را حسيني وزينبي پرورش دهيد.
شماها ديديد كه در رژيم گذشته چه فرهنگ كثيف غربى و شرقى  در ايران ما وجود داشت و ما را به سيه روزى و ذلت انداخته بود , تاريخ وفرهنگ غنى شما به آن  پدر و  پسر(رضا ومحمدرضا شاه) غربى و خود فروخته هميشه لعنت خواهد فرستاد .
و از شما مى خواهم كه به خاطر خدا و پيغمبر چنان فرهنگى كه همانا فرهنگ قرآنى مى باشد را پياده كنيد كه تاريخ و آيندگان هميشه از شما معلمين به نيكى ياد كنند .
اما پيامم به بازاريها كه من خودم هم يك بازارى بودم اين است كه قبل از انقلاب تمام فكرمان جمع آورى سرمايه و پول بود اما پول به تنهايى سعادت نمى آورد ,به خدا قسم يك مقدار از وقت تان را درباره تربيت فرزندانتان صرف كنيد كه باعث افتخار خودتان و دوستان باشد.
خيلى سخن گفتم اما اميدوارم كه بيشتر برادران گوش فرا دهند و اين پيام يك سرباز كوچك اسلام را گوش بدهند و آويزه گوش قرار دهند , چون در عرض چند سال در شهرمان خدمتگزار كوچكى بودم ,به خدا قسم اين مردم روستاها از پير و جوان مرد و زن  همه دل پاك و قلبى سرشار ازعشق به اسلام و رهبر كبير انقلاب دارند.
و پيامم اين است كه حرف رهبر را گوش كنيد و عمل نماييد .
قدرزنان مومن وسختکوش  اين مرزو بوم را که گاهى كودكان را به دوش گرفته و مشغول كاشتن برنج هستند و گاهى با يک دست  گهواره را تكان مى دهند وبا دستي ديگربه انجام کاري مشغول، لحظه اى درکنار تنور به پختن نان و گاهى بچه به كول بسته به پختن عذا به سر مى برند.
آيا به خدا اين مردم دوست داشتنى نيستند كه بخشي از رفاه شهر ها را به  روستا هامنتقل کنيم تا اين مردم نجيب هم قدري آسايش داشته باشند.
سلام به مادرم كه تو زينب نامت بود و مثل زينب رنجها كشيدى , از ما راضى باش كه مرا به راه خدا هدايت كردى ,سلام به همسرم و پسرانم ,با همديگر شفيق و مهربان باشيد و خط سرخ شهادت حسين را فراموش نكنيد .   شعبان‌على رحيمى



خاطرات
زهرا نوري همسر شهيد:
1- لطفاً از نحوة آشنايي‌تان با شهيد توضيح دهيد؟
از آنجائيكه خانواده شهيد رحيمي در فاضل آباد زندگي مي‌كردند و مشغول كوشا بودند در آن زمان خانوادة من هم در روستاي رحمت‌آباد زندگي مي‌كرد و با توجه به اينكه هم ولايتي بوديم و در كار كشاورزي به آن‌ها كمك مي‌كرديم و ارتباط تنگاتگي كه با اين خانواده داشتيم و خواهر شهيد به نام فاطمه به خانة ما رفت و آمد داشت به نحوي مقدمات خواستگاري فراهم شد.
2- نحوة خواستگاري چگونه بود؟
خواهر شهيد به نام فاطمه در مورد برادرش با من صحبت كرد و پيشنهاد و ازدواج و خود شهيد شعبانعلي نيز چند بار به طور مستقيم به من پيشنهاد ازدواج داد.
3- چه ارزش‌هائي در ايشان ديديد كه پاسخ مثبت داديد؟
با توجه به اينكه شهيد شعبانعلي از خانوادة متدين و مذهبي بود و از خصوصيات اخلاقي ايشان مطلع بودم ايشان را به عنوان همسر خود انتخاب كردم.
4- زندگي مشتركتان چگونه شروع شد؟ آيا مشكل خاصي نداشتيد؟
ابتداي زندگي‌مان مشكل خاصي نداشتيم چون شغل شهيد كشاورزي بود و وضع مالي و اقتصادي‌مان نسبتاً بد نبود.
5- وضع مالي و اقتصادي‌تان چگونه بود؟
با توجه به زمين كشاورزي كه دانستيم به دليل آتش‌سوزي محصولات كشاورزي ما خسارت بدي ديديم و منجر به ركورد اقتصادي شد و زندگي سختي را ما در ابتدا شروع كرديم ولي با نقاش شهيد و من توانستيم روان عادي خود را به دست آوريم.
6- مستاجر بوديد يا منزل شخصي يا سازماني داشتيد؟
منزل پدر و مادر شوهرم زندگي مي‌كرديم.
7- شهيد چه ويژگي‌هاي اختلاقي و رفتاري داشت؟
ايشان در امورات زندگي خود در صله رحم و حتي لباس پوشيدو غيره از نظام و انظباط خوبي برخوردار بود.
8- آيا در طول زندگي مشتركتان شاهد تغيير و تحويل در رفتار و شخصيت او نبوديد؟
بعد از گذشت چند سالي از ازدواجمان از فاضل آباد به علي آباد كوچ كرديم و كم‌كم احساس كردم كه حالات روحي شهيد دگرگون شده و شدت و اشتياق او را نسبت به مبارزات سياسي مشاهده كردم متوجة علاقه او به اسلام و شهادت شدم.
9- بيشتر اوقات فراغت و بيكاري خود را چگونه مي‌گذراند؟
با توجه به مشغله كاري‌اش، ارتباطش با فاميل و دوستان و آشنايان قطع نمي‌شد و صلحه رحم را به جاي آورد و همچنين در امور خانه همكاري مي‌كرد و به مطالعه نيز مي‌پرداخت.
10- آيا در كارِ خانه به شما كمك مي‌كرد؟ در چه كارهائي؟
بله، ايشان در امور خانه مثل: ظرف شستن، غذا درست كردن، وقتي بچه‌داري در حد توانش به من كمك كرد.
11- به چه چيزها و چه افرادي خيلي علاقه داشت؟
ايشان با توجه به علاقة شديد كه به روحانيون انقلابي مخصوصاً به امام خميني (ره) داشت و ديگران را تشويق مي‌كرد كه مطيع امر امام باشند و در تمام صحنه‌ها حضور داشته باشند.
12- از چه چيزها و چه افرادي خيلي بدش مي‌آمد؟
ايشان از گروهك‌هاي منافقين و مجاهدين خلق بسيار بدش مي‌آمد و حتي خود يكي از افراد موثر در خصوص تداركات رساني و نيرو رساني بر سر موانع در مسير راه فراريان نيروهاي خلق و اقتشاشگر بود.
13- در چه مواردي حساس بود و عصباني مي‌شد؟
ايشان مورد خاصي حساس نبودند كه سبب عصبانيت ايشان شود و اگر هم حساس باشند نسبت به * تنبلي حساس بودند.
14- وقتي عصباني مي‌شد چه مي‌گفت و چكار مي‌كرد؟
ايشان در موقع عصباني به ابتدا آرامش خود را حفظ مي‌كرد و سعي مي‌كرد با توجه به صبر كه الگوي زندگي خود قرار داده بود مساله را حل كند.
15- در برابر مشكلات و گرفتاري‌هاي خودتن و ديگران چكار مي‌كرد؟
در برابر هر گونه سختي و گرفتاري كه در زندگي پيش مي‌آمد استقامت مي‌كرد و صبر را پيشه كار خود قرار مي‌داد و سعي مي‌كرد در حد توان گره از مشكلات كار خود و ديگران را بگشايد.
16- روابطش با ديگر افراد فاميل، دوستان، آشنايان و همسايگان چگونه بود؟
ايشان تا آنجا كه مي‌توانست صله رحم را رعايت مي‌كرد و به ديدار فاميل به دوستان، آشنايان و همسايگان مي‌رفت و با ملايمت و نرمي با آن‌ها رفتار مي‌كرد.
17- ديگران چه نظر دربارة او داشتند و درباره‌اش چه مي‌گفتند؟
همة دوستان و آشنايان نظر مساعدي نسبت به شهيد داشتند و پدر و مادر شهيد به دوستان و آشنايان آرزو مي‌كردند اي كاش تمامي فرزندان ايشان همانند شهيد رحيمي باشند و رفتاري علي گونه داشته باشند.
18- روابطش با پدر و مادرش و پدر و مادر شما چگونه بود؟
به پدر و مادرش احترام بي‌نهايت مي‌گذاشت و حتي وقتي وارد منزل مي‌شد پيشاني مادرش را مي‌بوسيد و به احترام او، از جايش بلند مي‌شد و اين برخوردها را نيز با پدر و مادر من نيز مي‌كرد.
19- چه صحبت يا توصيه‌هائي به شما مي‌كرد؟
توصيه مي‌كرد كه حضرت زهرا (س) را الگوي خود قرار دهد و در تربيت صحيح فرزندان كوشا باشم و بر كار آن‌ها نظارت داشته باشم و محيطي آرام در خانه براي تحصيل آن‌ها فراهم كنم.
20- چه آرزوها و خواسته‌هائي داشت؟ بزرگترين آرزويش چه بود؟
آرزو داشت كه فرزناني شايشته تحويل جامعه دهد و با توجه به اينكه در زمان جنگ قرار داشت آرزو داشت كه انقلاب اسلامي به پيروزي برسد و ديگر رسيدن به كربلا و شهادت در راه خداي تعالي.
21- با فرزند يا فرزندانتان چگونه برخورد مي‌كرد؟
ايشان فرزندان را در انتخاب دوست، درس و نماز خواندن آن‌ها را رهنمايي مي‌كرد و در مقابل رفتار ناشايسته آن‌ها طوري رفتار مي‌كرد كه بچه‌ها نسبت به قضيه پدر احساس ناراحتي نكنند و طوري مي‌شد كه متوجه خطا و اشتباهات خودشان مي‌شدند.
22- فعاليت‌هاي مذهبي و عبادي‌اش چگونه بود؟
ايشان نسبت به انجام واجبات و ترك محرمات بسيار مقيد بودند ن هميشه نماز اول وقت، نماز جماعت، خمس و زكات، خواندن دعاي توسل و زيارت عاشورا نيز رعايت مي‌كردند و فرزندان خود را به همراه مي‌برد در اين گونه مراسم‌ها مي‌برد تا آن‌ها نيز از همان سنين كودكي، با اصول دين آشنا شوند.
23- فعاليت‌ها و مواضع و نظرات سياسي‌اش چگونه بود؟
در فعاليت‌هاي قبل انقلاب: تشكيل هياتي جهت مبارزه با ضد بهائيت داشته و خود شخصاً در مسلمان شدن بعضي از بهائي‌ها نقش موثري داشته و همچنين دريافت نوار و اعلاميه‌هاي امام از قم و تهران و پخش آن‌ها در بين شهرستان‌هاي مجاور علي آباد و بعد از پيروزي انقلاب در درگيري كه در ابتدا پيروزي در گنبد بوجود آمد شركت داشتند و حتي خود در آن درگيري از ناحيه شكم مجروح شد.
24- اگر به جبهه مي‌رفت، چرا و با چه انگيزه‌اي ميرفت؟
ايشان براي اولاً تكليف شرعي و پاسخ به نداي رهبر كبير انقلاب حضرت امام راحل (ره) به جبهه رفت و با انگيزه الهي به جبهه رفت.
25- وقتي از جبهه بر مي‌گشت چه مي‌گفت؟
ايشان در سن 49 سادگي براي اولين بار عازم جبهه شد و از طرف سپاه نور كه مسئوليت فرمانده‌اي را به عهده داشت اعزام شد ومرحلة اعزامش تا شهادتش چند روزي طول نكشيد حتي ايشان يك نامه براي من ارسال كرده بودند كه در حال حاظرمفقود مي‌باشد.
26- نحوة شهادت او چگونه بود؟ پيش از شهادتش چه گفت و چكار كرد؟ شهادتش چه اثري بر شما گذاشت؟
مدت حضورش در جبهه كوتاه بود و در عمليات بيت المقدس مرحلة اول آزادسازي خرمشهر شركت داشت و با شجاعت در برابر دشمن ايستاد و بر اثر اصابت تير مستقيم گلوله به شهادت رسيد.
27- ديگران دربارة او چه مي‌گفتند؟
رفتار و منش اخلاقي خوبي كه داشتند، بالطبع ديگران نيز از ايشان راضي بودند و نظري مثبت دربارة ايشان داشتند.
28- بطور كلي كداميك از خصوصيات شخصيتي شهيد را بيش از خصوصيات ديگرش دوست داشتيد؟ (تواضع، شجاعت، قناعت، ...)
مهرباني ايشان را بيش از خصوصيات ديگرش دوست داشتم.
29- چه خاطرات ديگري از او بياد داريد؟
روزي به اتفاق همديگر به نماز جمعه رفتيم و بعد از اينكه خطبه‌ها تمام شد مرا صدا مي‌زدند و مي‌گويد كه شما به منزل برويد كه مهمان داريم و به خاطر ارزشي كه براي مهمان داشتند كه خودشان در نماز جمعه شركت كردند و ما نيز براي آمادگي و پذيرائي از مهمان به منزل رفتيم.
30- هر صحبت ديگري داريد بفرمائيد؟
صحبت خاصي ندارم جز موفقيت و سلامتي تمام مسئولين كشور.

حاج منوچهر نظري:
1- در چه زماني با شهيد آشنا شديد؟
از سال‌هاي 48-1347 با ايشان آشنا بودم.
2- چگونه با شهيد آشنا شديد؟
بدليل اينكه من در علي آباد مشغول به كار شدم از سال 1342 به مرور با ايشان آشنا شدم چون ايشان پارچه فروشي داشتند و در محل بازار كاري زمينه كاري ما فراهم شد.
3- آيا شاهد تغيير و تحولاتي در رفتار و شخصيت او نبوديد؟
تغيير و تحولات ايشان به روحيات و احوالاتي ايشان معطوف است كه قبل از انقلاب در مبارزات سياسي و مذهبي بر عليه رژيم بود در انجمن صاحب الزمان (عج) فعال بود.
4- به چه چيزها و افرادي خيلي علاقه داشت؟
بيشتر به جوان‌ها علاقه‌ند بود. اغلب وقت خود را با آن‌ها در جلسات مذهبي مي‌گذراند. علاقه‌مندي ايشان به امام زمان و هدايت جوان‌هاي بسوي ايشان محور فعاليت‌هاي سياسي و مذهبي ايشان بود.
5- از چه چيزها و افرادي خيلي بدش مي‌آمد؟
به مسائل دنيوي بسيار بي‌اعتنا بود و توجه او در حد * نياز بود و از تجملات دنيوي دوري مي‌كردو با اين اوصاف ايشان از افرادي كه اهل ايمان نبودند بدش مي‌آمد. مبارزه با حركت‌هاي بهائيت بخشي از فعاليت‌هاي سياسي و ديني ايشان را تشكيل مي‌داد.
6- فعاليت‌هاي مذهبي و عبادي او چگونه بود؟
ايشان فردي معتقد بود و در رابطه با مستحبات و ترك محرمات بسيار فعال بود و فردي بود كه براي رضاي خدا كاري مي‌كرد.
7- فعاليت‌ها و مواضع سياسي‌اش چگونه بود؟
وقتي انقلاب به اوج خودش مي‌رسيد، او با تكثير و توزيع نوارها و بيانات امام خميني كه به صورت اعلاميه بود در نهضت امام خميني (ره) بسيار فعال شركت مي‌كرد و همچنين ابتدا در كميته‌هاي انقلاب وارد و به دفاع از انقلاب و مبارزه با منافقين پرداخت و در جنگ گنبد عليه كمونيست‌ها حضوري فعال داشت.
8- بيشتر اوقات فراغت و بيكاري خود را چگونه مي‌گذراند؟
اوقات فراغتش را بيشتر با جوانان مي‌گذراند و معمولاً فكر مي‌كرد كه در جامعه كارهايي را كه خوب است و انجام نداده انجام بدهد تا دردي از درد مردم را مرتفع كند.
9- چه صحبت‌ها و توصيه‌هائي از او بياد داريد؟
آرزوي آمدن امام خميني، انقلاب و تشكيل حكومت اسلامي از آرزوهاي ايشان بود و به ما نيز توصيه مي‌كرد در اين راه فعال باشيم.
10- اگر به جبهه مي‌رفت، چه هدف و انگيزه‌اي داشت؟
ايشان هدفش انگيزة الهي بوده است و براي اجراي فرامين الهي و دستور امام راحل (ره) جبهه را برگزيد تا بدين وسيله دين خود را ادا كرده باشد.
11- در بحران‌ها و مشكلات سخت‌ و خطرناك چكار مي‌كرد؟
ايشان در بحران‌ها و مشكلات سخت و خطرناك، مردي مسئوليت‌پذير و صبور بودند و با استعانت از خداي متعالي و ائمه معصومين (ع) بر مشكلات فائق مي‌آمد.
12- در چه مواردي حساس بود و عصباني مي‌شد؟
معمولاً عصباني نمي‌شد.
13- چه آرزوها و خواسته‌هائي داشت؟ بزرگترين آرزويش چه بود؟
آرزو مي‌كرد كه فرقه ضاله بهائيت از بين برود و خيلي از اوقات خود را براي ارشاد جوانان مي گذاشت تا با آگاه کردن مردم از رشد بهائيت جلوگيري کند.
14- روابطش با افراد ديگر چگونه بود؟
ايشان فردي صادق و سالم بود و در برخورد با ديگران بسيار خوب برخورد مي‌كرد به طوري كه ديگران از ايشان راضي بودند و به طور كلي ايشان فردي خيرخواه و خونگرم بود.
15- ديگران چه نظري دربارة او داشتند؟
نظر دوستانش اين بود كه ايشان فردي لايق و با كرامت و مستحكم و صاحب نظر و فردي با نفود هستند كه بيشتر افراد براي حل مشكل به ايشان مراجعه مي‌كردند.
16- در كارهاي جمعي چگونه عمل مي‌كرد؟
ايشان در كارهاي جمعي پيش‌ قدم بود و با روحية خستگي ناپذير كه داشت كارها را به نحو احسن به سرانجام مي‌رسانيد.
17- نحوة شهادت وي چگونه بود؟ پيش از شهادت چه گفت و چكار مي‌كرد؟ شهادتش چه اثري در شما گذاشت؟
از نحوة شهادت ايشان اطلاع آنچناني ندارم.
18- بطور كلي كداميك از خصوصيات شخصيتي شهيد را بيش از خصوصيات ديگرش دوست داشتيد؟ (مهرباني، شجاعت، تواضع و ...) لطفاً يك خصوصيت بارز را بيان كنيد؟
مهرباني و حسن خلقي ايشان را دوست مي‌داشتم.


فاطمه رحيمي خواهر شهيد.
1- با توجه به شناخت بيشتر شما در رابطه با روحيات شهيد از جاذبه و محبوبيت علي در خانواده بگوئيد؟
علي خيلي خوب بود. با خانوادة ما، با همة كساني كه با آن‌ها دوست بود. باهمة كساني كه با آن‌ها رفت و آمد مي‌كرد خوب بود به قولي كه مي‌داد عمل مي‌كرد و به حرفي كه مي‌زد روي حرفش مي‌ايستاد و با همه همكاري مي‌كرد با خانواده خوب بود خيلي خوب بود.
2- از چه زماني احساس كرديد رفتار شهيد در حال تغيير و تحول است؟
از زماني كه متوجه شديم كه ديگر بزرگ شده بود و ديگر مي‌دانستيم كه اين چه طور است. جايي كه مي‌رفت و مي‌آمد خانه، وقتي به او مي‌گفتيم كجا مي‌روي؟ جواب مي‌داد: موقعي به شما مي‌گويم كه آن موقع شما بدانيد كه من كجا رفتم جايي كه مي‌رفت و حرفي مي‌شنيد مي‌آمد خانه و مي‌گفت موقعي بشود كه انقلاب مي‌شود.
3- نحوة رفتارشان با پدر و مادرشان چطور بود؟
خيلي خوب بود. به مادر وقتي كه مي‌آمد صدا مي‌كرد مادر او مي‌گفت بله. وقتي به او مي‌رسيد اول پيشاني و بعد پشت دستان مادر را مي‌بوسيد. با پدرش نيز همين طور بود. شهيد سن كمي داشت كه پدر از دنيا رفت خيلي خوب بود.
راجع به رفتارشان با بقيه اعضاء خانواده با شما و برادرتان چگونه بود؟
رفتارش خيلي خوب بود.
مثلاً چطور رفتار مي‌كرد؟
اگر چيزي از بيرون مي‌آورد بين همة اعضاي خانواده تقسيم مي‌كرد.
4- راجع به رفتار ايشان با همسر و فرزندانش چگونه بود؟
با همسر و فرزندانش هم خيلي خوب بود. وقتي به خانه مي‌آمد به بچه‌هايش مي‌گفت كه نگاه كنيد كه طوري رفتار كنيد. مثلاً ترجيح مي‌داد به شوهرم كه چطوري است كه وقتي اين شعبان داخل خانه است چطور رابطه‌اش است، شما هم معلوم كنيدك ه شما هم مثل من هستيد فرقي ندارد.
5- با توجه به اينكه ايشان دو همسر داشت چطور احتياجات دو خانواده را برآورده مي‌كرد؟
موقعي كه دو تا زن برده بود مازياد در جريان نبوديم.
يعني آن‌ها علي آباد نبودند؟
چرا بودند ولي ما رفت و آمد نداشتيم.
علتش چي بود؟
رفت و آمد نمي‌كرديم، چون همسر بزرگش فكر مي‌كرد ما براي شهيد زن گرفته‌ايم به اين خاطر ما زياد رفت و آمد نمي‌كرديم.
يعني فكر مي‌كردند كه شما در اين امر نقش داشتيد؟
بله. اين طور فكر مي‌كردند ولي ما اصلاً او را نمي‌شناختيم ما زياد رفت و آمد نمي‌كرديم كه اينطور نباشد كه بچه‌ها اين دل سردي را از ما ببينند.
6- بعد از اينكه شما متوجه شديد، خود شهيد به شما علت آنرا نگفت؟ و يا شما نگفتيد كه چرا اينكار را كرديد؟
به او گفتيم. و فقط گفت: شده ديگر. خانمش هم بعداً به ما گفت: علي شهيد شد آمد اينجا، نشسته بوديم با همسر بزرگش من و مادر هم نشسته بوديم. برگشت و گفت كه او آمده بود براي كسي با من خواستگاري، من خودش را خواستم. گفتم: پس اين گفته است كه شما خواهرش، مادرش صحبت كرده‌ايد، گفت: نه. من خودم خواستم.
7- با كداميك از اعضاء خانواده ارتباط بيشتري داشت؟
با هر دو آن‌ها هر چه مي‌آورد منزل تقسيم مي‌كرد. هم پيش او مي‌رفت و هم پيش ديگري.
8- با اعضاي خانوادة شما با كداميك از شما خواهران و برادران بيشتر صميمي بود؟
با همه يكي بود. بطوريكه با دو خواهر ناتني ما بيشتر صميمي بود وآن‌ها را دوست داشت.
9- چه صحبت‌ها و توصيه‌هايي به شما خواهرها و برادرها مي‌كرد؟
هميشه صحبت‌هاي خوبي مي‌كرد مي‌گفت: با كسي همنشين و هم صحبت شويد كه بفهمد چه مي‌گويد. يا چگونه رفتار مي‌كند و شما راه خودتان باشيد.
10- چند تا خواهر و برادر داريد؟
4 خواهر، 2 برادر و 2 خواهر ناتني.
11- از صفات و ويژگي‌هاي اخلاقي در مورد تواضع ايشان براي ما بگوئيد؟
خيلي خوب بود. اگر مهماني به خانه ما مي‌آمد خيلي خوب بود. آنوقت كه ما يكجا با هم زندگي مي‌كرديم اگر همراه آن‌ها زن بود به ما مي‌گفت: وسايلش را اينطوري كنيد. طوري باشيد كه كسي متوجه نشود. اين رفتارش خيلي خوب بود.
12- امانتداري ايشان چطور بود؟
امانتدار خيلي خوبي بودند. به طوريكه به ما مي‌گفت: اين امانتي كه به من دادند كه اين آقا كه آمد امانتي را مي‌خواست و به ما نيز سفارش در امانتداري مي‌كرد.
13- حجب و حياء ايشان چقدر بود؟
خوب بود.
14- در مورد نظم و انظباط و وفاي به عهدي كه در كار داشتند چگونه بودند؟
خيلي خوب بود.
15- ارتباط شهيد با دوستانش چگونه بود؟
با دوستانش خيلي خوب بود.
16- چه توصيه‌اي به شما در مورد انتخاب دوست مي‌كرد؟
با ما صحبت مي‌كرد و مي‌گفت كه دوستي گرفتيد در مورد آن تحقيق كنيد و با دوستانتان بنشينيد و صحبت كنيد تا آن‌ها را بهتر بشناسيد.
17- جاذبه و محبوبيت شهيد در ميان مردم چگونه بود؟
خيلي خوب بود. به طوري كه همه را جذب مي‌كرد.
در اين زمينه هيچ خاطره‌اي داريد؟
خير. خاطرة چنداني ندارم فقط چيرهايي را كه مي‌ديدم و يا مي‌شنيدم از او سوال مي‌كردم به من مي‌گفت: هنوز زود است.
18- اگر خاطره‌اي در مورد جاذبيت شهيد داريد براي ما بگوئيد؟
اين وقتي كه پدرم بود كوچك بود كه پدرم چيز مي‌گفت كه راه اين است و به مادر مي‌گفت: كه راه اين است جايي كه مي‌خواهي بروي اين نيست.
19- در مورد رعايت مال مردم حق الناس چگونه عمل مي‌كرد؟
در مورد حق مردم خيلي خوب عمل مي‌كرد.
20- در مورد انس و علاقه‌اش به قرآن و دعا و ذكر و نيايش چگونه بود؟
بسيار علاقه داشت. چون آن زمان دوران طاغوت بود به ما مي‌گفت مي‌خواهم بروم كار دارم، چون مي‌خواست به مهديه تهران برود و دعا را گوش كند و فردا برگردد و اين كار را هم مي‌كرد.
21- دربارة نقش و جايگاه نماز جماعت و جمعه چه توصيه‌اي مي‌كرد و خودشان چگونه عمل مي‌كردند؟
به مردم مي‌گفت نماز را ترك نكنيد و به نماز جماعت و جبهه برويد و مي‌آمد خانه پسران خود را به شركت در نماز جمعه دعوت مي‌كرد و به‌ آنها مي‌گفت كه برويد و خودشان كه اصلاً خانه نبودند.
22- دربارة ميزان پايبندي به واجبات و ترك محرمات و انجام مستحبات چگونه بودند؟
من ديگر اين‌ها را نمي‌يگر اين‌ها را نمي‌دانم.
يعني نمازهاي مستحب را مي خواندند؟
ايشان نماز شب خود را مي خواندند و به ما مي‌گفت كه شما هم نماز شب را بخوانيد كه بعداً پشيمان مي‌شود و به فرزندان خودتان هم ياد بدهيد.
23- آيا خاطره‌اي داريد در مورد نماز شب خواندن و مستحبات ايشان؟ خاطره‌اي ندارم. شما چگونه متوجه مي‌شديد كه نماز مي‌خواندند؟
شب‌ها كه براي نماز بيدار مي‌شدند صداي وضو گرفتن ايشان و همين طور صداهاي نماز خواندشان مي‌آمد. صحب كه مي‌شد از ايشان سوال مي‌كردم و به ايشان مي‌گفتم كه به من ياد بدهيد تا نماز شب بخوانم به من مي‌گفت: اگر تو نيمه شب بيدار شوي و مشغول نمازشوي بچه‌هايت بيدار مي‌شوند و گريه مي‌كنند و تو مجبور مي‌شوي نمازت را نيمه رهاي كني پس بگذار باشد تا بچه‌هايت بزرگ شوند و آنوقت من به تو ياد مي‌دهم.
24- در مورد ارادت و اظهار علاقه به اهل بيت (ع) چگونه بود؟
خيلي خوب بود.
آيا ايشان مراسمي يا هياتي در اين مورد داشتند؟
بله داشتند. در دهة صديق در منزل خدمان هيات داشتند و در اين دهه به مشهد نيز مي‌رفتند.
25- تحول فكري شهيد متاثر از چه افراد و چه شخصيت‌هايي از لحاظ ديني و علمي بود يعني فكرش به كدام يك از روحانيون بود؟
آن قدر كه من يادم مي‌آيد كه از كوچكي در اين افكار بود تا موقعي كه شهيد شد. براي كارهاي ديني كه هر جا بروند هميشه درگير اين كارها بود.
26- ** درگيري‌ها براي ما توضيح دهيد؟
زياد به خاطر ندارم. فقط مي‌دانم كه با اين‌ها بودند.
27- در رابطه با ولايت پذيري و تبعيت از حضرت امام (ره) و روحانيت متحد اسلام چگونه بود؟
خيلي پشتيباني ولايت بودند تا حدي كه هر چه كتك خورد و به زندان رفت به خاطر اين كار بود.
چند ماه؟
يكبار 2 ماه. يكبار 25 روز پسر بزرگش را كه دستگير كردند وقتي كه برده بودند زندان.
كدام زندان؟
زندان گرگان.
28-  پسر بزرگشان چه مي‌گفتيد؟
اينها نمي‌دانستند كه پدرشان را به زندان برده‌اند. پسر را مي‌گيرند و به ژاندارمري مي‌برند ما هم نمي‌دانستيم ساعت يك نصف شب در زدند وقتي كه آمد ديديم تمام بدنش كبود است.
اسم پسرش چه بود؟
محمد حسين. وقتي گرفته بودند و بردنش به زندان آنقدر زده بودن تا حدي كه آن‌ها گفته بودند كه ما تو را امشب مي‌كشيم تا آخوندها پلو بخورند.
29- چه فعاليت‌ها، چه كاري كرده بود كه دستگيرش كردند؟
اين‌ها هر جه كه پدرشان مي‌رفت آن‌ها هم مي‌رفتند بعد از اينكه 3 تا 4 روز كه او را نگه داشتيم، مادرش هم سفارش كرده بود كه برويم خانة عمه كه آنجاست , من هم گفتم كه اينجاست من همه كه چيزي نگوييد كه اگر بيايد و او را ببيند ناراحت مي‌شود چون مادر است. مي‌گفت وقتي مرا مي‌زدند ديگر متوجه نمي‌شدم. چطوري مي‌شدم مي‌گفت كه 4 ساعت مرا زدند بعد از 4 ساعت چوب‌ها را داخل آب مي‌كردند و آب روي من مي‌ريختند و دوباره مرا مي‌زدند و به من مي‌گفتند كه بگو پدرت كجاست؟ و من هم نمي‌دانستم كه پدرم زنداني است ما هم نمي‌دانستيم كه او زنداني است و بعد گفت كه يكنفر از در آمد نگاهي به من كرد و گفت كه اِ رحيمي اينجا چه كار مي‌كني. آن‌ها گفتند كه ما بايد او را آنقدر بزنيم تا آخوندها پلو بخورند و او را رد كنيد تا برود.
30- دليل اينكه شهيد به زندان افتاده بود چه بود؟
علتش براي پخش نوارهاي امام بود چون اين‌ها براي مبارزه مي‌رفتند مثل سينما و جاهاي ديگر.
سينما را چه كار كردند؟
تمام اينجا را زده بودند و اولين نفر اين‌ها بودند.
شما از آن زمان خاطره‌اي داريد؟
خاطره‌اي كه خير. فقط همين قدر را به من گفته بودند چون من آن زمان علي آباد نبودم. چون آن موقع شوهر خودم نيز نيز زندان بود.
ايشان را براي چه كاري دستگير كرده بودند؟
ايشان را براي نوارها و كتاب‌ها دستگير بودند. او را جدا دستگير كردند كتاب‌هاي را گرفته بودند آن موقع را كشته بودند و گفته بودند كه اين‌ها كشته‌اند.
31- اين درگيري‌ها شب اول سال 42 براي اولين بار در علي آباد را شما يادتان هست براي ما بگوييد؟
به ما چيزي نگفتند همين مقداري كه مي‌دانم كه رفته بودم علي آباد نمي‌دانستم نزديك سينما رسيدم ديدم خانم‌ها صحبت مي‌كنند ايستادم و گوش كردم و مي‌گفتند كه سر دسته اين كار علي رحيمي است من آنجا متوجه شدم و چيزي نگفتم.
32- بزرگترين آرزو و خواستة شهيد چه بود؟
آرزوي ايشان فقط اين بود كه پيروز شويم. ديگر چيزي نمي خواهيم بعد از پيروزي هم بازشدن راه كربلا و زيارت مرقد آقا ابا عبدالله الحسين بود.
33- در زمينه مقدار همكاري با نهادهاي انقلابي مثل بسيج و سپاه چه مقدار فعاليت داشتند؟
خيلي ديگر، چون خودش در سپاه و بسيج بود.
كار اصلي ايشان در كجا بود؟
در سپاه كه الان پسر بزرگش جاي پدرش است.
34- چند وقت رفته بود سپاه؟
سپاه اينجا نمي‌دانم بوده است يا نه. سپاه آنجا هم نمي‌دانم كه داخل سپاه نور بود فرماندة نور بود.
35- از فعاليت‌هاي فرهني ايشان بگوئيد؟
اعلاميه مي‌آورد اينجا به بچه‌ها مي‌گفت اين‌ها را ببريد و هنگام نماز داخل مسجد پخش كنيد و برگرديد.
اعلاميه‌‌ها را چه كسي به آن‌ها مي‌داد؟
نمي‌دانم چه كسي مي‌داد. به ما نمي‌گفتند. به ما مي‌گفتند كه زن نمي‌تواند زبانش را نگه دارد. يعني مي‌دانستند كه اين‌ها را چه كسي مي‌آورد ما چه كسي هستيم داخل فاضل آباد اگر الان هر كاري كنند ما اگر يكي كار مي‌كنيم ديگر هيچي.
شما خودتان پشتيبان آن‌ها بوديد؟
مي‌آمد و اينجا و مي‌گفت كه فلان كتاب و فلان جا گذاشتيم اما چيزي نگوئيد فلان جا جلسه داريم. خواهرا امشب مي‌آيند در مي‌زنند مي‌آيند خانة شما ما فلان جا جلسه داريم نگوئيد. مي‌گفتم:نه. مي‌آمدند در مي‌زدند و مي‌گفتند خانة شما چه كسي است مي‌گفتيم كسي نيست. مرد داخل خانه نيست؟ مي‌گفتيم: نه. من ديدم زياد طول مي‌دهند اين‌ها مي‌آمدند و من مي‌ديديم! اينجا دنبال مي‌آمدند و مي‌گفتم يا الله يا الله دخترها چادرم گفتم كه كسي خانه نيست ما جلسه نداريم. مي‌گفتم كه مرد ما زندان است و من نمي‌دانم كه كجا است. باز فردا شب مي‌آمد و مي‌گفت ما فلان جا جلسه داريم آن‌ها آمدند در زدند باز دوباره مي‌آيند اينجا در مي‌زنند، مي‌دانند. باز اگر آمدند بگو من نمي‌دانم كجا رفتند اين‌ كتاب‌ها، نوارها را بگير ببر داخل كيسه بگذار و جاي آن‌ها را دفن كن و من آن‌ها مي‌بردم داخل زمين خودمان دفن مي‌كرد.
36- چه ديدگاهي راجع به شهادت داشت؟
آرزوي شهادت داشت.
37- حالت ايشان هنگام شهادت ياران و همرزمانش چگونه بود؟
آنجا مي‌گفت كه 8 نفر بودند. داماد ما هم آنجا بود گفت كه وقتي پسرم سوال كرد كه چگونه شهيد شده است، گفت ما 8 نفر بوديم و آن‌ها لباس شخصي به تن داشتند.
چه كساني؟
از خود سپاه نور فرمانده‌شان و ديگران. گفت كه ما آمديم و رفتيم جلو آن‌ها هم با ما بودند بعد گفتند شما برگرديده و برويد عقب، و بعد از اينكه ما عقب نشيني كرديم اين‌جا به ما خبر دادند كه شهيد شدند و ما فكر كرديم كه همه شهيد شدند بعد ديديم كه علي و يكي از دوستانش شهيد شده است.
38- ارتباط شهيد با خانوادة معظم شهداء چگونه بود؟
خيلي خوب بود. به آن‌ها سركشي مي‌كرد. مي‌آمد به من مي‌گفت كه اگر تو گريه كني از تو راضي نمي‌شوم. چون اولين شهيد ما داماد من بود. بايد همچون زينب باشي تازه اين اولين شهيد است بعداً برايتان مي‌آورند.
39- آنچه از عادات روحي و الهامات و روياهاي صادقانه كه از طرف خودش مطرح شده بود برايمان بگوئيد؟
خيلي خوب بود. داخل ساختمان بود. ديدم دارد دور مي‌زند به او گفتم كه مادر چرا امشب نمي‌خوابي؟ گفت كه مادر شوق رفتن دارم آنوقت مادر وقتي خوابم برد. ديدم داخل جبهه هستم بد به من گفتند كه مرد علي را هم بخوان بعد ازخواب پريدم مادرم به او گفت رضايم به رضاي خدا باشد مادر رفته يك نظر من ديدم يك نظر ناراحت شدم برگشتم. رفتم داخل آشپزخانه كه وقتي مي‌خواستند برود مرد علي را خوانده بود نوار آنراهم دارم. همانطور كه خواب ديده بود نوار او را هم پخش كرده بودند.
40- هرگونه خواب و الهاماتي كه دوستان و اطرافيان در مورد شهيد ديده بودند براي ما بازگو نمائيد؟
من خودم خواب ديدم كَسِ ديگري را نمي‌دانم ولي دخترانم مي‌گويند هر وقت خواب دايي را مي‌بينيم خيلي خوب است و با ما هوش برخورد است.
41- خودتان چطور؟ آيا خواب ديده‌ايد؟
من خودم همانجايي كه شهيد دفن است آنجا خواب ديديم آنجا ايستادند كه عصر است من گفتم كه من اينجا ايستادم ديدم از اينجا كه ايستادم تا آخر پر از شيشه است يكدفعه ديدم كه اينجا مثل كشو باز شد و علي آمد بيرون گفت: بيا تو. گفتم: شب است. گفت: بيا داخل. بعد رفتم. او جلو جلو مي‌رفت و من پشت سر او به باغ رفتم نصف باغ كه رفتيم ديدم ميوه‌هاي خيلي خوبي دارد. اين را در دلم گفتم و به او چيزي نگفتم و به خودم گفتم اگر يكي از اين ميوه‌ها را بكنم چقدر خوب است. او خيلي از من فاصله داشت و به من گفت: بيا خواهر، بيا جلو از اين ميوه‌ها نمي‌شود چيزي را بكني. خيلي كه رفتيم به خودم گفتم كه شب شده است. اين مرا كجا مي‌خواهد ببرد. گفت: شب نيست خواهر بيا من رفتم و بعد به سمت راست خودم كه نگاه كردم ديدم يك ساختمان خيلي بزرگ است كه جلوي اين ساختمان پر از ميز و صندلي است. ديدم همه نشسته‌اند و من سوال كردم: علي اين‌ها چه كساني هستند؟ به من گفت: اين‌ها همه دوستان من هستند. بيا اينجا را به تو نشان بدهم، بيا! وقتي كه رفتم ديدم درختي آنجاست خوب كه نگاه كردم ديدم درخت آلو است و ميوه‌هاي آن همه رسيده و به خودم گفتم كه چقدر خوب است كه يكي از اين‌ها را بكنم و بخورم چه مي‌شود؟ اين‌ها را همه را در دلم مي‌گفتم و چيزي به او نمي‌گفتم. كه گفت: خواهر بيا. وقتي كه به آخر رسيديم و من گفتم مي‌ترسم. اگر خواستم برگردم چه كار كنم؟ به من گفت: موقعي كه مي‌خواهي برگردي از همين راهي كه آمدي برگرد وقتي به آنجا رسيدي يعني به درخت اولي كه رسيدي دستت را بالا كن و از آن ميوه بچين و آن در باز مي‌شود و بعد خودش بسته مي‌شود. وقتي كه من رفتم كه ميوه را بچينم خودش افتاد داخل دستم. وقتي كه بيرون آمدم ديدم شب شده است و من مي‌ترسيدم و نمي‌دانستم كجا بروم كه در اين حال از خواب بيدار شدم. گفتم: اي داد و بيداد.
42- چند وقت بعد از شهادت اين خواب را ديدي؟
تقريباً 15 سال بعد از شهادتش من اين خواب را ديدم. هر وقتي كه خوابش را مي‌بينم دست مادرم در دستش و مي‌آيند خبر مرا مي‌گيرند. ناراحت نشي: مادر مي‌گويد: فاطمه ناراحت است بريم. گفتم ديگر ناراحتي نمي‌كنم. گفت: قول مي‌دهي. گفتم: بله ديگر ناراحتي نمي‌كنم. همين بود كه آقا آمد و گفت: تو مي‌خواي اين را بگويي تا من بنويسم. اينجا نشسته بودم كه يكدفعه يادم افتاد و به خودم گفتم كه چطور من مي‌خواهم اين‌ها را بنويسم و بگويم. اين چه خاطره‌اي بود كه 20 سال علي شهيد شده است. خوابم برد. ديدم در باز شد. آمد داخل. تو ناراحت نشو هر چي فكر مي‌كنم به ذهنت مي‌رسد تو ناراحت نشو. از خواب بيدار شدم ديدم هيچكس نيست حتي علي. يعني ما نسبت به يكديگر علاقه داشتيم.
43- آن موقع با هم همسايه بوديد؟
همة ما آن زما يكجا زندگي مي‌كرديم.
44- راجع به تحصيلاتش براي ما بفرمائيد صحبت كنيد چقدر مدرك دارند؟ چند كلاس درس خوانده‌اند؟ چرا ترك تحصيل كرده‌اند؟
به چه علت تحصيلاتش را نمي‌دانم چقدر داشت. چون علي آباد درس مي‌خواند. من به او گفتم تو چقدر درس خوانده‌اي فقط به من گفت: من درس خوانده‌ام.
45- شما گفتيد يكي، دو سالي ترك تحصيل كرده بود، چطور بود؟
برف زياد مي‌آمد. امكانات كم بود. مي‌گفت: مادر اين هيزم‌ها را به من بده تا ببرم. هيزم‌ها را به بخاري آنجا مي‌برد. بعد به مادر مي‌گفت: كمي شير بده تا براي بچه‌ها ببرم. مادرم مي‌گفت: باشه ببر. يك روز ديدم نردبان گذاشت پشت بام و به پشت بام رفت و اذان گفت و بعد كه آمد پايين مادرم به او گفت: تو اشتباه كردي. گفت: نه، اشتباه نكردم و ناراحت شد. بعد نشست وگفت: كه من گفته‌اند كه 10 روز بايد اذان بگويم. مادرم گفت: معلمتان گفته است. معلمشان هم همسايه ديوار به ديوار ما بود. گفت: نه خواب ديدم كه من بايد 10 روز اذان بگويم. مادرم قبول كرد. شب همان روز پدرم خواب ديد كه سيدي كنارش نشسته كه به پدرم گفت: به علي هر چه مي‌خواهد بدهيد و او را اذيت نكنيد. بعد خوابش را براي مادرم تعريف كرد و به او گفت كه علي را اذيت نكنيد. هر چه مي‌خواهد به او بدهيد. اين‌ها اون روزها به شاهرود مي‌رفتند. هر روز يك دست لباس و كفش مي‌پوشيد و مي‌رفت و به بچه‌هاي كه نداشتند مي‌داد يك روز كه مادرم به او گفت: كه كفش‌هاي نو را بپوش تا برويم خانة خوهرت. گفت: ندارم. مادرم به او گفت: چه كار كردي؟ گفت: كفشهايم را دادم. گفت به چه كسي دادي؟ گفت: به هيچ كس شما نبايد بدانيد. اين كلاس دوم ابتدايي بود كه اين كار را مي‌كرد.
46- كتاب‌هاي غير درسي هم مطالعه مي‌كرد؟
بله مطالعه مي‌كرد.
47- چه كتاب‌هايي مطالعه مي‌كرد؟
نمي‌دانم ولي كتاب‌هايش در خانه است.
48- اوقات فراغتش را چه كار مي‌كرد؟
همان قدر كه كار داشت مي‌رفت سر كار. اگر نبو دهم خانه بود و كتاب مطالعه مي‌كرد. ديگر نمي‌دانم چه كار مي‌كرد: تا وقتي كه اينجا بودند همين كار را مي‌كردند تقريباً 30 سالي كه از اينجا رفتند ديگر نمي‌دانم.
49- دوستان و همرزمانش را مي‌شناسيد؟ آلان كجا هستند؟
دوستانش يكي آقاي حق شناس و يكي حاج ابراهيم مهدوي و يكي منوچهر نظر است.
آلان كجا هستند؟
آقاي حق شناس و آقاي منوچهر نظري همين جا هستند. آقاي حاج ابراهيم مهدي هم رئيس كاروان مكه هستند.
50- شهيد در مورد جبهه و جنگ چه توصيه‌هايي مي‌كردند؟
خيلي تاكيد مي‌كردند. توصيه كه مي‌كردند مي‌گفتند: با هم همبستگي داشته باشيد.
51- اولين بار كه جبهه رفت چند ساله بود؟
رفت شهيد شد. علي كه شهيد شد 40 ساله بود. علي كه سنش كم بود زن گرفت. بچه‌هايش بزرگ شدند. تازه، كسي نمي‌دانست كه اين‌ها بچه‌هاي علي هستند.
52-وقتي مي‌خواست برود جبهه چه روحيه‌اي داشت؟
اينجا آمد با ما خداحافظي كرد. مادرم را گرفت بود. مادرم گفت اصلاً يك نوري داشت علي مي‌خواست بره مكه، اما نرفت. ناراحت مكه بود، همه‌اش مي‌گفت: من مي‌خواهم راه كربلا را باز كنم. مادم مي‌گفت: نه علي جان خودت مي خواهي بروي. مي‌گفت: من را نمي‌بري؟ مي‌گفت چرا مي‌برمت. همانطور كه شاهرود رفتي چاووشي كردم برات. اونجاهم چاووشي مي‌كنم. مي‌گفت: نه علي جان برو. مادرم گفت: علي كه رفت اما شهيد مي‌شه. تمام شد. ديگه اگر علي شهيد شد. صحبت كه كرديم اين شب زنگ زدند.
53- در زمان دفاع مقدس چه فعاليتي پشت جبهه داشت. جهت پشتيباني از جبهه؟
خيلي فعاليت داشت. خبر كساني كه شهيد مي‌شدند را مي‌گرفت. رفت و آمد داشت.
تا زماني كه جبهه بود براي شما نامه مي‌نوشت؟
نه ننوشته بود فقط براي خانه‌شان نوشته بود.
54- چه خاطره‌اي همرزمانش براي شما تعريف كردند؟
آنراهم نمي‌دانم كسي چيزي نگفته بود.
در دوران جبهه مجروح شدند؟
خير.
اگر خاطره‌اي داريد از زمان شهيدشدنشان بگوئيد؟
نه خاطره‌اي ندارم.
55- چگونه از شهادت برادرتان با خبر شديد؟
منزل خواهرم علي آباد بوديم. من ديدم همين جا ابراهيم مهدوي دوستش در نور بود موقعي كه علي مي‌خواسته به جبهه برود او آنجا بوده است برگشته بوده و آمده اينجا. گفت: من چيزي در نور شنيده بودم. نمي‌دانم حتماً درست است يا خير. نرفتم خانه‌شان تا ببينم هست يا نه. بعد آمد اينجا منزل خواهر كه بودم. آن زمان تلفن نبود: ديدم زنگ زد. غلامرضا پسرش گوشي را برداشت. پسر دومش. پسر بزرگش در نور سرباز بود. بعد آمد اينجا به او گفت: چه خبر از پدرت داري؟ گفت: هنوز خبري نيست. گوشي را نگه دار تا من بروم، آلان بر مي‌‌گردم. بعد از اينكه آمد، گفت: كسي پيشت است. گفتم: نه. گفت پس ما بياييم. در حالي كه من آنجا ايستاده بودم و او بلند بلند صحبت نمي‌كرد و بعد گفت كه: بابا شهيد شده است آلان او را آوردند. گفت: پس ما بيائيم. مي‌خواهند تشيع جنازه بشود. هيچي، ما شب حركت كرديم. صبح به نور رسيديم. وقتي به آنجا رسيديم به ما گفتند كه امروز تشيع نمي‌شود بله 2 روز ديگر تشيع جنازه مي‌شود.
56- شهادت ايشان چه تاثيري براي شما و ديگران گذاشت؟
خيلي خوشحال بوديم، افتخار مي‌كنيم. چون خودش هم افتخار مي‌كرد كه اگر من شهيد شدم نه كه سرو صدايي باشد ما همينطور حرف او را گوش مي‌كرديم.
57- براي استقبال از شهيد چه كار كرديد؟
تشيع جنازه كردند وقتي اينجا آوردند.
58- از روز تشيع جنازه شهيد چيزي به خاطر داريد؟
شهر نو كه رفتيم سپاه، گفتند بيائيد ببينيد يك طرف دوستان شهيد طرف ديگر هم ما بوديم. وقتي كه ما رفتيم آنجا اين خواهرم كه علي آباد بود خيلي گريه مي‌كرد. مي‌گفت: مي‌خواهم بروم داخل سپاه. بعد به او گفتم: اگر مي‌خواهي خيلي اذيت كني تو را داخل خانه مي‌گذاريم و خودمان مي‌رويم. گفت: نه چيزي نمي‌گويم رفتيم. همه ما يك طرف ايستاده بوديم و آن‌ها طرف ديگر به سر و كله مي‌زدند و ما ايستاده بوديم و بعد به ما گفتند دو نفر، دو نفر برويد و شهيد را ببينيد. ما فقط اين خواهرم را محكم نگه داشته بوديم كه يكدفعه جيغ و فرياد و سرو صدا نكند. وقتي برگشتيم پسر برادرم از آنجا پرسيده بودكه آيا خواهران شهيد هم آمده بودند ما گفتيم بله آمده بوديم چون شهيد وصيت كرده بود كه سر و صدا و گريه نكنيم. ما هم به صويت عمل كرده بوديم.
60- آيا خانوادة شهيد هم آمده بودند؟
بله آن‌ها هم بودند وقتي به اينجا آوردن ما او را تشيع جنازه كرديم.
61- چند روز بعد از شهادت تشيع شدند؟
ده روز آنجا بوده، 3 روز هم نور بود و يك روز هم فاضل آباد بود و بعد تشيع شدند.
كجا تشيع شدند؟
فاضل آباد، تشيع جنازه شدند كه در آن روز تصادف هم شد كه حتي يكنفر هم كشته شد كه آنقدر شلوغ بود. خيلي. سرجمعيت الاز من بود و سر ديگر كه فاضل‌آباد بود. هنوز حركت نكرده بود. از خود نور. گرگان و از همه جا حركت كرده بودند. شما نمي‌دانيد چقدر ماشين آمده بود. * مي‌داني كجاست؟ الازمن كجاست. خيلي جمعيت بود كه حتي تصادف شد و در راه خانمي كشته شد.
62- تاريخ تشيع شدن شهيد را به خاطر داريد؟
خير يادم نيست.
محل دفن شهيد كجاست؟
الازمن. اول الازمن كه وارد مي‌شويم وصيت كرده بود كه او را كنار پدرم دفن كنيم.
آيا جسدش مفقود هم بوده؟
خير.
63- فرض، چيزي از مراسم تشيع و تدفين شهيد اگر يادتان مي‌آيد بگوئيد؟
نه چيزي كه بود همين‌ها بود.
64- ازاينكه خانوادة شهيد هستيد چه احساسي داري؟
خانواده شهيد هستم. خانوادة 4 جانباز هستم. خيلي خوشحالم چون كه بچه‌هايم، دامادم، برادرم در اين راه رفتن خوشحالم. هميشه به ما مي‌گفت: خواهر ببين اين انسان‌ها بد و منافق را جنگي كه در آمل شده بود آنجا هم حضور داشت. پسرش هم در آن شهر سرباز بود.
65- با توجه به اينكه چند سال از شهادت برادرتان مي‌گذرد چقدر حضور معنوي شهيد را خودتان ياد ديگران در زندگي احساس مي‌كنيد؟ هنوز هم آن توصيه‌ها را به خاطر داريد؟
خيلي خوب. بله ياد دارم. من وقتي اينجا نشسته بودم كه خوابم برد لحظه‌اي خوابم برد. كه شما بيائيد من چطوري جواب بدهم. در را باز كرد و آمد و گفت: خواهر اين كه چيزي نيست كه همين جور كه مي‌گويند تو هم جوابشان را مي‌دهي. ناراحت نشو. تا به خودم آمدم ديدم در بسته شد و هيچكس نيست. و يا د رخواب آن ميوه را كه كنده بودم وقتي از خواب بيدار شدم ديدم دست در آن حالت مانده است و فكر مي‌كردم كه ميوه در دستم است.
66- به نظر شما چگونه مي‌توان فرهنگ جهاد، شهادت را براي هميشه حرمت خون شهداء را زنده نگه داشت؟
بايد كه ما اين زمان را بيشتر داشته باشيم تا آن زمان من الان به فرزندان خودم مي‌گويم. يعني هر جا كه بنشينيم صحبتي بكني مي‌گويند اين‌هارا نگوييد. ببينيد اين خانوادة شهدا چگونه هستند ما بايد پيرو آن‌ها باشيم ما نگويين اين گران است و اون اينطوري است خداوند يك لقمه نان را مي‌رساند و مي‌خوريم.
67- شما خودتان مادر شهيد هستيد؟
خير. من برادرم شهيد شده است و دامادم شهيد شده است.
68- چه پيامي و چه سختي به مردم و مسئولين داريد؟
همين كه خون شهدا را پيمال نكنند. ببينند به چه راهي مي‌خواهند بروند چه كاري مي‌خواهند بكنند. بچه‌هايشان را مثلاً كه صبح مي‌شه به آن‌ها بگويند كه چه كار مي‌خواهند بكنند كجا مي‌خواهند بروند حرف ديگران را گوش نكنند.
69- حرف يا صحبت ديگري اگر داريد بفرمائيد؟
خيلي ممنون. ديگر صحبتي ندارم. دست شما درد نكند.

زهرا رحيمي:
- خبر شهادت پدرم را توسط يكي از كاركنان بسيج چون در همان لحظه خود در بسيج فعاليت مي‌كردم به اطلاع بنده رساندند و 2 بار تشيع جنازه‌ي پدرم صورت گرفت 1 بار در فاضل آباد و 1 بار هم در نور.
- در همان روز اعزام به جبهه پدرم از همة ما خداحافظي كرد.
- وظيفه‌ي انساني هر كس بود كه در آن شرايط اين حق را اعجاب كند و پدرم كه خود را مقدم‌تر از همه مي‌دانست.
-  مراقب يكديگر باشيم نماز را حتماً بخوانيم و احترام به يكديگر را هرگز فراموش نكنيم.
- از خاطرات جبهه و دوستان برايمان صحبت مي‌كرد.
- همه از خصوصيات اخلاقي وي صحبت مي‌كردند اينكه در همة مسائل نمونه بود و الگويي براي آنان در جبهه بود.
-  پدرم با همه فرق داشت , از همه نظر به ما رسيدگي مي‌كرد.
- از نظر پدرم همه يكسان بوديم و تفاوقي براي ما قائل نمي‌شد.
- از همه لحاظ به بزرگترها احترام مي‌گذشت و هميشه براي بزرگترها احترام خاصي قائل بود . بين پدر و مادر خودش و پدر و مادر همسرش هيچ تفاوتي نمي‌گذاشت.
- با همة اقوام خوب بود اصلاً كينه و كدورتي از كسي به دل نمي‌گرفت.
- روابطي صميمي بين پدر ومادرم برقرار بود و مسائل و مشكلات زندگي را به راحتي با يكديگر حل مي‌كردند.
- سعي مي‌كرد با همه‌ي بچه‌ها رفتاري يكسان داشته باشد و تفاوتي بين هيچكدام از بچه‌ها نمي‌گذاشت.
- از من مي‌خواست كه در حد توانم به مادرم كمك كنم البته ما نيز وظيفه‌ي خود مي‌دانستيم كاركردن در خانه را.
- از ما مي‌خواست به درسهايم خوب برسيم و بي‌تفاون نسبت به آن‌ها نباشيم.
-به ما معيار وملاک را مي دادو انتخاب دوست براساس ميل و نظر خودمان بود ما شرايط و ويژگي‌هاي انتخاب دوست را رعايت مي‌كرديم مثلاً خانواده‌هاي مذهبي و ديندار.
-  در مسائل خانواده با مشورت هم كار مي‌كرديم.
- در مشکلات سعي مي‌كرد راه حل منطقي را به ما بگويد و راه درست را به ما نشان دهد.
- وقتي با مشکلي مواجه مي شد سعي مي‌كرد با صبر و توكل به خدا تمامي مشكلات را حل كند.
- به افراد ديندار و خداپرست علاقه داشت و در همه‌ي امور خدا را در كنار خود مي‌ديد.
- از افراد بي‌حجاب مربي دين كساني كه فقط دعايشان مي‌شد بدش مي‌آمد.
-زيارت ائمه را خيلي دوست داشت وبهتريت تفريحش مسافرت به مشهد مقدس بود.
- بي تفاوت نبودو به مشكلات  مسائل زندگي مردم رسيدگي مي‌كرد.
- شخصيتي بود كه نمي‌توان گفت هيچكدام از مسائل و كارهاي وي براي ما درس عبرت و تجربه و خاطره نبود,تمام وجودش وحضورش درس وخاطره بود.
- از خدا و پدرم مي‌خواهم در تمامي مسائل و مشكلات ما را ياري كنند و دردنيا و آخرت دست ما را هم بگيرند و تنهايمان نگذارند. (آمين)

محمد حسين رحيمي:
1- چند سال داشتيد كه پدرتان به شهادت رسيد؟
23 سال.
2- چه خاطراتي از زمان شهادت پدرتان بياد داريد؟
در يكي از پادگان‌هاي شهر قائم شهر (شيرگاه) بودم كه توسط تلفن از شهادت پدرم اطلاع پيدا كردم و در مراسم تشييع در شهرستان نور شركت كردم و مراسمي باشكوه بود.
3- آخرين ديدار و خاطره‌اي كه در اين خصوص بياد داريد؟
آخرين ديدار حدود بيست روز قبل از شهادت در پادگان شيرگاه (قائم شهر) بود كه به اتفاق تعدادي از همكاران قرار بود پس از گشتي در جنگل به جبهه‌ها اعزام شوند كه ناهار از آنها پذيرايي كرديم و با يكديگر خداحافظي كرديم.
4- در آن زمان وضعيت اقتصادي شما چگونه بود؟
حقوق زمان سپاه بود.
5- مخارج خانواده‌تان را پس از شهادت پدرتان چگونه تامين مي‌كرديد؟
با حقوقي كه از بنياد شهيد مي‌گرفتيم.
6- چه شد كه پدرتان به فكر رفتن به جبهه افتاد؟
يك سپاهي وظيفه‌اش حفظ دستاوردهاي انقلاب مي‌باشد و دفاع از انقلاب و كشور و اين‌ها باعث دفاع از انقلاب بود.
7- موقعي كه مي‌خواست به جبهه برود چه توصيه‌هايي به شما، خواهران، برادران و مادرتان مي‌كرد؟
به من توصيه كرد كه مواظب خانواده باشم.
8- وقتي از جبهه بر مي‌گشت چه مي‌گفت؟
براي اولين بار به جبهه رفت و به شهادت رسيد.
9- خاطراتي كه از دوستان و همرزمانش شنيده‌ايد، بيان كنيد؟
برخورد خوب و با اخلاق نيكو با دوستان همكار و همرزمانش و همكاري با آنان از خصوصياتي وي بود كه دوستانش بيان كردند.
10- آيا احساس مي‌كرديد كه رفتار و اخلاق پدرت با پدران ديگر تفاوت دارد؟
بله چون از لحاظ اخلاق هميشه به خانواده و ديگران احترام مي‌گذاشت.
11- مختصري راجع به نحوة رفتار و برخوردش با شما و ديگران خواهران و برادرانت براي ما صحبت كنيد؟
رفتار و كردارش با خانواده هميشه خوب بود و مهربان بود.اوپدرمابود اما مثل دوست با ما رفتار مي کرد.
12- رابطه‌اش با مادر و پدرش و پدر و مادرِ مادرتان چگونه بود؟
رابطه‌اش با تمامي افراد خانواده خوب و صميمي بود. و مخصوصاً با مادر بزرگ كه در قيد حيات بود بسيار خوب و با احترام بود. و مادر بزرگ و ديگران هميشه از وي رضايت داشتند.
13- رابطه‌اش با اقوام و خويشاوندان چگونه بود؟ چه خاطره‌اي در اين خصوص بياد داريد؟
تمامي اقوام و نزديكان از اخلاق خوب و برخورد مهربان وي تعريف مي‌كردند و علاقه خاصي به پدرم داشتند. هميشه سعي مي‌كرد در اولين فرصت به ديدن اقوام و نزديكان برود.
14- مختصري راجع به نحوة رفتار و برخوردش با مادرتان براي ما صحبت كنيد؟
با خانواده و مادرم هميشه برخورد خوب داشت.آنها در واقع مثل دوتا دوست هميشه با هم بودند.
15- با كداميك از شما ارتباط بيشتري داشت؟
با بنده با علت اينكه فرزند بزرگتر بودم ارتباط بيشتري داشت و در امورات كاري به هم كمك و ياري مي‌كردم.
16- آيا از شما مي‌خواست كه در انجام كارِ خانه به او يا مادرتان كمك كنيد؟
بعد از اينکه از مدرسه مي آمدم به كمك آنها مي رفتم فرقي نمي کرد پدرم باشد يا مادرم هرکدام مشغول کاري بودند به کمکشان مي رفتم,در کار خانه داري يا بيرون.
17- نسبت به امور تحصيلي و درسي شما چگونه برخورد مي‌كرد؟
هميشه علاقه‌مند بود كه همه ما به درس خواندن ادامه بدهيم و دراوقات بيكاري مطالعه كنيم و پيشرفت كنيم.
18- آيا مي‌توانستيد بر اساس ميل و تصميم خودتان دوستاني انتخاب كنيد؟
هميشه تاكيد داشت كه دوستان خوب انتخاب كنيم و با توجه به اينكه در اكثرمراسم مذهبي شركت مي‌كرديم دوستان خوبي هم داشتيم و در اين زمينه راهنمايي هاي خوبي به ما مي‌كرد.
19- آيا در خصوص تصميم‌گيري در امور خانه و خانواده با شما، خواهران، برادران و مادرت مشورت مي‌كرد؟
چون آن زمان ما كوچك بوديم به ياد ندارم که با ما مشورتي داشته باشد اما با مادرم بله هميشه با هم مشورت مي کردند..
20- اگر كار اشتباهي مرتكب مي‌شديد چه برخوردي با شما مي‌كرد؟ چه رفتارهايي از نظر او اشتباه محسوب مي‌شد؟
تذكر مي‌داد كه ديگر مرتكب كار اشتباهي نمي‌شويم و راهنماي مي‌كرد. دروغگويي و بي احترامي به بزرگترها را کار بدي مي دانست.
21- هنگام گرفتاري و مشكلات چه كار مي‌كرد؟
صبور بود و سعي مي‌كرد با مشكلات برخورد منطقي داشته باشد.
22- به چه چيزها و افرادي خيلي علاقه داشت؟
به دوستان و اقوام نزديك خيلي علاقه داشت. به شركت در مراسم مذهبي و فعاليت‌هاي مذهبي خيلي علاقه داشت.
23- از چه چيزها و افرادي خيلي بدش مي‌آمد؟
از افراد دروغگجو و دورو خيلي بدش مي‌آمد.
24- بهترين و شيرين‌ترين خاطره‌اي كه از بودن با پدرتان داشته‌ايد چيست؟
شركت در مراسم مذهبي و هيئت عزاداراي و مناسبت‌هاي مختلف كه با يكديگر شركت مي‌كرديم .او خادم امام حسين (ع) بود ودر ماه محرم در مسجد خيلي فعال بود.
25- بطور كلي كداميك از خصوصيات شخصيتي پدرتان را بيش از خصوصيات ديگرش دوست داشتيد؟
اخلاق حسنه اي داشت  و احترام به بزرگترها.
26- چه خاطرات ديگري از پدرتان به ياد داريد؟
کسي نبود که فقط خودش به جبهه برود ,فعاليتهاي زيادي براي دفاع از کشور انجام داد؛آموزش نظامي به برادران و خواهران , سخنراني هاي حماسي و بسيج جوانان براي شرکت در جبهه .
با تلاشهاي او تعداد زيادي از جوانان جذب سپاه شدند و در جبهه‌ها شركت كردند.
27- در پايان هر صحبت ديگري داريد، بفرماييد؟
اي كاش، جمع آوري خاطرات، و مطالب مربوط به شهيدان و شهيدان سال‌هاي قبل، يعني حداقل بعد از جنگ، شروع مي‌شدكه خاطرات و مطالبي از دوستان و همكاران شهيد و همرزمان جمع آوري مي‌شد. نه الان كه حدود 25 سال از شهادت گذشته است و دسترسي به خيلي از دوستان و همرزمان نمي‌باشد و شايد خاطره‌ها فراموش شده است. كاري كه بايد سال‌هاي قبل انجام مي‌شد.

يکي از دوستانش تعريف مي کرد:
قبل از انقلاب آقاي رضواني آمده بود گنبد و به مدت 10 شب سخنراني داشت. چند شب اول را درعلي آباد كتول بود ,شب پنجم از گنبد خبر آوردند كه به آقا بگوئيد امشب نيايد چون ايشان را مي‌خواهند بگيرند. با آقاي رضواني صحبت كرديم ايشان گفتند فقط شما مرا به گنبد برسانيد كارتان نباشد. بنده و شهيد رحيمي داوطلب شديم كه برويم گنبد پشت درب عقب مسجد بنشينيم وقتي كه آقا آمد در زد در را باز كنيم.
قبل از اينكه آقا بيايد يك آخوند درباري رفت منبر و روي منبر گفت امشب آقا نيامده و ما آمديم منبر , ولي آقاي رضواني آمد و درب را باز كرديم آمد داخل مسجد .يك نفر از برادراي رفت روي منفر و به آن آخوند گفت بيا پائين و ميكروفن را از جلو او گرفت. آقاي رضواني رفت منبر و قرار گذاشته بوديم آقاي رضواني در زير لباسش كت و شلوار بپوشد كه بعد از منبر ما برق‌ها را خاموش كنيم و آقا لباسش را در بياورد ولي متاسفانه آقا لباسي نپوشيده بود و چند ماشين ايشان را تعقيب كردند و گرفتند كه فردا شب رفتيم و اولين تظاهرات منطقه در گنبد انجام داديم. آقاي رضواني را از زندان شهرباني نجات داديم.

يك روز غروب از گرگان با ماشيني بنده با تفاق شهيد و 5 نفر از دوستان با همراه داشتن يك كيسه گوني اعلاميه امام مي‌آمديم شهيد رحيمي به اتفاق 3 نفر ديگر عقب وانت بودند نزديكي جاده برخال كه رسيديم از توي آينه من ديدم پشت سرمان ماشين نيروي انتظامي حکومت شاه است وما را تعقيب مي‌كند .من صدا زدم و به بچه‌ها گفتم من مي‌روم توي كوچه در بين كوچه‌ها خودتان را بندازيد پائين. اولين چهارراه که رسيديم شهيد رحيمي و يكي ديگر از دوستان خودشان را انداختند پائين و بعد ديگران پائين آمدند.
وقتي آنها به ما رسيدند همه از دستشان نجات پيدا كرده بودند وفقط من در ماشين بودم.

فرزند شهيد:
خواب ديدم كه در خانه پدرم مجلسي است كه من در آن مجلس حضور ندارم. پدرم در خواب از من مي‌پرسيد كه دخترم جاي شما در اين جا خالي است, غريبه‌ها هستند وشما نيستيد. صبح وقتي بيدار شدم با خودم فكر كردم اين چه خوابي بود كه من ديدم بعد از چند ساعت از طريق دوستان پدرم خبردار شدم كه پدرم زخمي شده است و در بيمارستان اهواز بستري است. قرار شدآماده شويم و با هم برويم وقتي كه به زادگاه خودم فاضل آباد رسيدم ديدم همه فاميل‌ها رفته‌اند بعد متوجه شدم كه پدرم شهيد شده. ماهم به شهرستان نور حركت كرديم ,همان صحنه را كه در خواب ديدم واقعي شد و دو روز بعد تشيع جنازه كردند و بعد از ظهر در زادگاه خودمان فاضل آباد هم تشيع جنازه كردند .چون پدرم وصيت كرده بود كه كنار پدرش در امام زاده هارون بن موسي بن جعفر دفن شوند.



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان گلستان ,
برچسب ها : رحيمى , شعبان‌على ,
بازدید : 246
[ 1392/05/13 ] [ 1392/05/13 ] [ هومن آذریان ]
.: Weblog Themes By graphist :.

:: تعداد صفحات : 4 صفحه قبل 1 2 3 4

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 1,584 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,714,276 نفر
بازدید این ماه : 5,919 نفر
بازدید ماه قبل : 8,459 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک