مسئول عقيدتي سياسي لشکر5نصر(سپاه پاسداران انقلاب اسلامي)
فرزند آيت الله سيد حبيب الله طاهري بود,در سال 1338 ه ش در کشور عراق وشهر مقدس نجف اشرف ودر خانواده اي متدين و روحاني به دنيا آمد . او زير نظر پدرش و در مكتبي متعلق به شيخ نيشابوري تعليم و تربيت يافت . پس از سپري شدن دوران تحصيلات راهنمايي و مقدماتي حوزه ، به اتفاق خانواده به شهرستان گرگان هجرت کرد . فعاليت هاي انقلابي او پس از حضور در گرگان ، شكل گسترده اي به خود گرفت .
با كمبود امكانات نشر و تدوين ، اعلاميه هاي امام خميني (ره) را با كمك برادر خود و طلاب مدرسه در تيراژ زيادمنتشر وميان دوست داران امام توزيع مي كرد . سيد محمد، هم زمان در حوزه و دانشگاه به تحصيل مي پرداخت .
او با مدرک کارشناسي از دانشگاه فارغ التحصيل شد و به عنوان دبير در يكي از دبيرستان هاي بجنورد مشغول تدريس شد . سيدمحمددر اوقات فراغت به تدريس علوم قرآني و معارف اسلامي مي پرداخت . با شروع جنگ تحميلي ، خود را ملزم ديد تا همپاي ديگر رهروان راه امام و انقلاب در جبهه ها حضور عاشقانه يابد و وظيفه ديني و الهي خود را در دفاع از نظام نوپاي اسلامي ادا كند . او با حضور در سپاه خراسان به لشكر 5 نصر كه در منطقه عملياتي جنوب مستقر بود ملحق شدو مسووليت برنامه ريزي كلاس هاي عقيدتي سياسي لشکر را عهده دار شد . سيدمحمد مسئول عقيدتي سياسي لشکر بود ومسئوليتش ايجاب مي کرد کيلومترها در پشت جبهه حضور داشته باشد اما با شركت در عمليات مختلف رزمي ، صحنه هاي زيبايي از ايثار و حماسه خلق كرد.
سيد محمد که از روزهاي آغازين جنگ تحميلي براي دفاع از تماميت ارضي ايران اسلامي به جبهه رفته بودتا1362همزمان با انجام عمليات خيبردرجبهه حضور فعال وتاثير گذار داشت.او دراين عمليات در جزيره مجنون با عبور از مرزو ورود به يكي از روستاهاي عراق و ايراد سخنراني به زبان عربي براي روستاييان ،به روشنگري آنها پرداخت .
اودر حين سخنراني براي مردم تحت ستم روستاي عراقي مورد هدف تير دشمن قرار گرفت و پس از مجروحيت به اسارت نيروهاي دشمن در آمد .
دشمنان سفاک اسلام ناب محمدي پس از شکنجه هاي فراوان سيد محمد را به شهادت رساندند. آرامگاهش در در گلزار شهداي امامزاده عبدالله گرگان است.
اودر وصيت نامه اش منويسد:
امروز روز بزرگي است ، آن چه به نظرم مي رسد ، آن است كه انقلاب اسلامي نياز به روحاني خوب دارد . سفارش مهم اين است كه طلبه ها به درس ها بي اعتنا نباشند و به نام جامعه و دنيا ، آخرت را و به نام آخرت ، جامعه و دنيا را فراموش نكنند .
منبع:پرونده شهيد در بنياد شهيد وامور ايثارگران گرگان ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد
وصيتنامه
بسم الله الرحمن الرحيم
اكنون حوزههاي علميه مهمترين نهاد جامعه ما است كه ميتواند مصلح تمام نهادها و ادارات ,دانشگاهها و همه جهان بشري گردد. روحانيان بايد با مطالعه كتب اصول عقايد و مسائل و احكام و اخلاق ,تاريخ انبياء و ائمه اطهار عليهم السلام و تاريخ اسلام همواره در جهت اسلام حركت كنند و پيروي خط مرجعيت امام (ره) باشند.
سيدمحمد طاهر طاهري
خاطرات
برگرفته از خاطرات شفاهي دوستان:
وقتي او را از دور ميديدند سرش طوري پائين بود كه تنها كسي را نميديد . هر گز تن به هواي دل ندادند و تنها براي رضاي خدا را ه تقوا را در پيش گرفتند .در خصوص مقام و منزلت اين شهيد يكي از دوستان نقل ميكنند: «نزديك رحلت حضرت امام (ره) خوابي ديدم، كه داخل اتاقي امام به حالت دراز كشيده، خوابيده است و همين شهيد «سيد محمد طاهري» به همراه شهيد آيت الله صدوقي و شهيد آيت الله اشرفي وارد اتاق شدند كه ظاهراً براي عيادت حضرت امام (ره) آمده بودند».
پدر ايشان تعبير كردند كه اين خواب نشان دهندة مقام والاي سيد محمد طاهري است كه به همراه شهيدان والا مقامي همچون آيت الله صدوقي و آيت الله اشرفي به عيادت حضرت امام (ره) آمده بودند.
آري، آنان از تبار ياران بودن كه لقاء معبود و معشوق خود شتافتند.
براي به پيروزي رساندن انقلاب زحمات زيادي كشيدند كه به حق هيچ اجري، بالاتر و رفيعتر از شهادت شايسته اين شهيد نبود. ايشان در بهبوحة انقلاب و زماني كه اعلاميههاي حضرت امام (ره) به صورت پنهاني به دستشان ميرسيد در مدرسه علمية امام صادق (ع) كه اكنون نيز داير است ,به همراه برادرشان گاهي تا صبح خواب بر چشمانشان نميآمد و اعلاميههاي حضرت امام (ره) را با دست خودشان مينوشتند و به صورت مخفيانه به دست مردم ميرساندند. ايشان هميشه در تظاهرات و راهپيماييهاي قبل از انقلاب كه هميشه با عكسالعمل رژيم طاغوت همراه بود, با دلاوري و جرات شركت ميكردند. همچنين از ديگر كارهاي با ارزشي كه ايشان در مدت زندگيشان انجام دادند مقابله جدي با گروه هاي چپگرا در همان زمان بود كه دست به كارهاي ضدانقلابي ميزدند.
روايت حال شهيدان به راستي كه همان روايت فتح است، فاتحاني كه راويان را روانة ديار خويش ساختند و حماسههايشان را بيان كردند، گفتند: كه خون ريختند، گفتند: كه حماسه كردند، گفتند: كه يا زهرا (س) نوايشان بود، يا حسين ذكرشان و يا علي نجوايشان. گفتند: كه چگونه ديو صفتان بد طينت در برابر آنها چون مردگاني ايستاده بودند و مولايشان شهيدان چون ياوران در كنارشان. گفتند: كه با يا علي (ع) چه كارهايي كردند، با يا زهرا (س) به پيش رفتند، با يا مهدي (عج) ضربه زدند و با يا حسين (ع) جان دادند. آري، اين روايت فتح است، فتحي كه فتحنامهاش را سرور و مولايشان مهر ميزند و سرود شادياش را شهيدان زمزمه ميكنند. اين حديث پيروزي است، حديث عشق است. حديث دليرانه و مردانه جنگيدن است و حديث اسرار. اين شهيد عزيزمان از لشکر نصر 5 مشهد,وابسته به سپاه به جبهه اعزام شدند و در قسمت عقيدتي و سياسي مسئول بودند.
در مدت حضور در جبهه ,درسهاي حوزه را نيز ميخواند. مطالب زيادي مي نوشتند و جزوات زيادي چاپ كردند كه به رزمندگان داده ميشد. همچنين سخنرانيهاي زيادي براي رزمندگان ميكردند كه پيام ايشان دعوت به صبر و ذكر و استقامت در جبههها بود. در طي اين مدت يك بار كه از طرف دشمن مورد حمله قرا گرفته بودند، سنگر بالاي سرشان فروريخت كه همه گمان كردند ايشان به شهادت رسيده است كه بعد از كمك گروه امداد متوجه شدند زنده هستند.
شهادت ايشان را اين طور نقل ميكنند: اين شهيد جزو كساني بودند كه در عمليات خيبر وارد خاك عراق شدند و در روستايي مشغول سخنراني به زبان عربي بودند. در حين سخنراني از پشت سر مورد حمله قرار گرفتند و همان جا گلولهاي به بازوي ايشان اصابت كرد كه مجروح شدند، هنگام برگشت مجروحين به عقب در حين عبور دادن آنها از نهر بزرگي بين عراق و ايران بار ديگر هليكوپترهاي عراقي حمله كردند و به احتمال خيلي زياد در همان محل به مقام شهادت نائل گشتند.
خدايا، ما هنوز كلي از قافله عقب هستيم و الآن سالها از جنگ گذشته هنوز اندرخَم يك كوچهائيم. هنوز نتوانستهايم كساني كه را كه ناشناخته دنيا آمدند، ناشناخته زندگي كردند و ناشناخته از دنيا رفتند، شناسايي كنيم. خدايا! ما هنوز ياران گمنان امام زمان (عج) را در جبهههاي جنگ كه براي رضاي تو و به عشق امامشان دست از زن و فرزند و مال و جان خود كشيدند و تو به آنها مقام رفيع شهادت را نصيب فرمودي و آنها هم با عشق به لقاء تو شربتش را نوشيدند، نشناختهايم.
عجب روايتي است، با تو گمنام شدن، پس بي تو مردن. آري، ره گم نكند هر كه، كه گمنام باشد.
آخر چگونه ميشود گمنام شد؟ راه آنان چيست؟ ديارشان كجاست؟ از كدام جاده عبور ميكنند؟ در كدام كوي خلوت ميگزيند و نشان آنان چيست؟ ره آنان رستگاري است، ديارشان ديار عشق است، از جاده اميد عبور ميكنند در كوي جنون خلوت ميگزينند و نشاني از بينشاني دارند.
بخشي خطرات جالبي كه در دفترچه خاطرات با خط خود شهيد نوشته شده بود، چنين است: اولين مطلبي كه نظر را به خود جلب كرد اين بود كه: روي دفترچه نوشته شده بود: «دفترچه خاطرات و خطرات، سفرنامهاي به سرزمين ملكوتيان» در لابلاي خاطرات ايشان چيزي نوشته شده بود كه ما را به ياد امام راحلمان انداخت: «هنگام سوار شدن از زير قرآن رد ميشدند و بعضي هم روبوسي و خداحافظ ميكردند. آخرين سفارشها اين بود: اما را دعا كنيد و اين بياغراق بود كه در لحظات آخر براي خود نگراني نداشتند و براي امام نگران بودند.»
از خاطرات جالب توجهي كه ايشان نوشته بودند اين بود كه : «يكي از بردران روحاني در خط مقدم با آفتابه پي توالت ميرود ولي راه را گم ميكند و از سنگر عراقيها سر در ميآورد، خلاصه او را ميگيرند و چهار محافظ براي او ميگذارند. خدا كمك ميكند و گويا همين چهار برادر قصد تسليم (شدن) داشتند. با راهنمايي برادر روحاني و به بهانه مستراح و محافظت از او يواش يواش به جبهه ايران ميآيند.»
تمام كارهاي اين شهيد بزرگوار از روي برنامهريزي دقيق بود، وقت نماز، استراحت، مطالعه كه اكثر اوقات ايشان براي مطالعه كتاب صرف ميشد, از جمله كتابهايي كه ايشان خيلي تاكيد داشتند و سفارش كردهاند كه دوستان و آشنايان و ديگران هم مطالعه كنند چرا كه خيلي خوب و مقيد و موثر است عبارت بود از: «كتاب توبه, مصلح غيبي و شيعه و رجعت.»
زماني كه دفترچه را مطالعه ميكرديم، وقتي درك كرديم كه ما واقعاً واماندگان زمينگير هستيم، آنجايي بود كه ايشان بعد از گذشت يك سال نوشته بود: «و اما اين يك سال، يك سال ديگر از عمرمان گذشت ,چه كردهايم؟ چه قدر خالص بودهايم؟» تمام كارهاي يك سال به صورت تيتروار نوشته شده بود و بعد از بيشتر كارهايي كه انجام داده بودند نوشته شده بود:
بسم الله الرحمن الرحيم
شهيد نظر ميكند به وجه الله- شهداي ما همه ستارگاني بودند كه ...
خواهر شهيد :
برادرم سيد محمد آدم متواضع، خوشرو ,مهربان ونسبت به افراد خانواده هيچ گونه اذيت و ناراحتي واقعاً ما از ايشان نداشتيم , ما واقعاً همه از ايشان راضي بوديم, يعني واقعاً هيچ كس نقطه نارضايتي از ايشان به ياد ندارد ,فاميل, برادرها و خواهرها يا پدر و مادر.
اولين بار در سن 22 يا 23 سالگي به جبهه رفتند , مدت طولاني هم در جبهه بودند تا به شهادت رسيدند .
احساس مسئوليتي که داشتند احساس ميكردند واقعاً تكليف است وبايد به جبهه بروند.
او از بندگان برگزيده خدا بود وفكر كنم نقطه خاصي براي شروع تغيير و تحول او نبود چون ايشان از زمان كودكيشان يك خصوصيات خاصي داشتند, شايد بشود گفت همان زمان براي شهادت انتخاب شده بودند كه واقعاً علاقهمنديشان به مسائل ديني به زمان كودكيشان كه در نجف بودند ,به زيارت رفتن امام حسين (ع) پياده روي ها ي ايشان براي زيارت وبالاخره ايشان از همان كودكي واقعاً علاقه عجيبي به مسائل ديني و اطلاعات از فرمانهاي الهي داشتند.
نسبت به پدر و مادر فروتن بودند و احترام خاصي قائل بودندورفتارشان نسبت به ساير اعضاي خانواده فكر ميكنم همان رفتار بيشتر روشنفكرانه ديني بود,رفتارشان طوري بود كه براي ديگران سرمشق زندگي بود يعني نياز به گفتن و نصيحت نداشتند خود رفتار ايشان براي ما ميتواند واقعاً يك الگو خوبي براي زندگي باشد.
با برادر بزرگمان سيد محمد صادق بيشتر نزديك بودند ,چون كه از زمان كودكي با هم به مدرسه رفته بودند وفاصله سني كمي با هم داشتند .دو سال فاصله داشتند, محمدطاهر بزرگتر بودند و با هم به مدرسه مي رفتند و خيلي كنار هم وبا هم صميمي بودند.
چيزي از نصايح ايشان يادم نميآيد ,بيشتر با اعمالش براي ما الگوبود تا اينکه بخواهد نصيحت کند .
واقعاً متواضع بودند از لحاظ فروتني و حجب و حياء وخيلي مقيد به مسائل شرعي بودند ,درهنگام روبه رو شدن با نامحرم چشمهايشان را به زمين مي دوختند. موقعي كه به بيرون ميرفتند يا موقعي كه كلاس براي خانمهاي ميگذاشتند خيلي مراعات مي کردند.مسائل ديني را خيلي مقيد بودند وبه مراقبت از خودشان اهتمام داشتند. از لحاظ صبور بودن خيلي صبرشان زياد بود در بيماريها به خصوص ميديديم صبرشان در مقابل بيمارها خيلي زياد بود. از لحاظ نظم و انظباط خيلي منظم و مرتب بود که سر وقت استراحت كند ,سر وقت بيدار شود براي عبادت ,به خصوص براي نماز شب ورازونياز هاي نيمه شبشان خيلي مقيد بودند.
خواهرانم در كنارشان مدتي بودند در مشهد موقعي که دانشجو بودند, شنيديم خيلي نظم داشتند ,سرشب زود ميخوابيدند, غذاي سبك ميخوردند كه زود بيدا شوند ,خواهرم ميگفت نيمه شب كه بلند ميشدم بچه را شير بدهم مي ديدم كه چراغ اتاقشان روشن ميشد, خودشان نميگفتند من نيمه شب بيدار ميشوم,ما ميديديم ايشان در شب خوابيدنشان خيلي کم بود .حواسشان بود که سر موقع بيدار شوند براي نماز شب .واقعاً هيچ وقت كوچكترين رنجشي از ايشان نداشتيم.
در زماني كه در جبهه بودند من شنيده بودم از برادرم شنيدم بچههاي جبهه به ايشان خيلي علاقهمند بودند. يكي از دوستان شان مي گفتند که مارا محبان طاهر بناميد.
براي رزمندها تدريس ميكردند و كلاسهاي عقيدتي ميگذاشتند ,به خاطر معنويتشان اخلاق و رفتارشان بچههاي جبهه اينقدر به ايشان علاقهمند شده بودند وبه قول امام علي (ع)گفتار ورفتارشان يکي بود,هرچه را مي گفتند قبل از ديگران خودشان عمل مي کردند.
از آن افراد بودند که واقعاً به دعا ونماز شب و اين چيزها خيلي اهميت ميدادند. من آن موقع خيلي سن نداشتم كه به ياد داشته باشم ولي خوب اينطور كه از ديگران شنيديم علاقهشان به اين چيزها خيلي زياد بود.
چون نسبت به مسائل انقلاب و چيزهايي كه انقلاب را تهديد ميكند حساس بود مقيد بودند در تمام مراسم ديني وملي شرکت کنند ,به نماز جمعه به خصوص زماني كه در مشهد بودند و آنجا زندگي ميكردند مقيد بودند.
مقيد به انجام واجبات وترک محرمات بود ,به خاطرهمين هم بود كه شايد كم صحبت مي كرد و صداقت و راستگويي داشت و باعث ميشد كه مراقبت از خودشان بكنند, گناه نكنند و دل خيلي پاك و خوبي داشته باشد.
در زماني كه كودك بودند با پدر پياده از نجف ميرفتند به كربلا ,ر زماني كه پدرمان در نجف تحصيل ميكردند ميفرمودند وقتي سيد محمد را ميبرديمش كربلا ,بعضي از بچهها گاهي خسته ميشدند ,آنها را سوار الاغي كه همراهمان بود مي کرديم ولي او هم كمك ميكرد بارها را ميبرديم و هيچ وقت حاظر نشد سوار الاغ شود ميترسيد ثوابي كه پياده مشرف شدن به حرم امام حسين(ع)دارد را از دست بدهد. از موقعي که كوچك بود محبت و عشق و علاقه اش به ائمه طاهرين زبان زد همه بود.
به امام خميني(ره) ارادت داشتند ,چون كه اينطور شنيدم ,در زمان انقلاب كارهاي سياسي انجام ميدادند. كتابهاي شهيد مطهري را ديده بودم مطالعه ميكردند, فكر كنم از اين شخصيتها ايشان اثرپذيري داشتند.
در رابطه به ولايتپذيري و تبعيت از حضرت امام (ره) و روحانيت متعهد به اسلام,همين جبهه رفتن ايشان گوياي اين علاقه است در حالي که ايشان با آن جايگاهي که داشتند مي توانستند در شهر بمانند وپست ومقام بگيرند امام اينها را کنار گذاشتند ودر جبهه ,کنار رزمنده ها حاضر شدند.
از قبل هم نسبت به مرجعيت امام (ره) يادم هست از پدرم ميپرسيدند كه ما بايد از حضرت امام تقليد کنيم و رساله ايشان را بگيريم .
از لحاظ احكام از امام پيروي مي كردند ,قبل تر از مرجع ديگري تقليد مي کرد اما هنوز امام در عراق يا فرانسه بود که ايشان مرجع تقليدش را تغيير داده بودند که شدت علاقه ايشان را به حضرت امام (ره) ميرساند.
نسبت به روحانيت هم كه خودشان روحاني بودند مشخص بود كه علاقه خاصي داشتند به روحانيت ,خود جبهه رفتن ايشان هم يك جور اطاعت از رهبري بود,با اينكه طلبه بودند رفتند دوران سربازي را انجام دادند چون احساس مسئوليت مي كردند, زمان جنگ هم رفتند جبهه.
در دوران مبارزات انقلاب بيشتر در مشهد تشريف داشتند, دانشجو بودند و همزمان طلبه و مواضع سياسي داشتند و ما خيلي از برنامههاي ايشان مطلع نيستم ولي خوب از كساني كه در كنار ايشان بودند و با هم زندگي ميكردند, ميگفتند كه يك بار ساواك ريخته بودند منزل ايشان را گشته بودند .
انسانهاي بزرگي مثل او آرزويشان پيروزي اسلام و مسلمين بود و در مورد خودشان هم توفيق بندگي خدا وانجام فرائض ديني از يکسو ودر درجات بالاتر شهادت آرزويشان بود.
بعد از پيروزي انقلاب در زماني كه در بجنورد بعد از اينكه ليسانسش را گرفته بودند ودر آنجا تدريس مي کردند, از همكارانش شنيدم كه با جهاد سازندگي سابق بجنورد همكاري داشتند .بعد از آن به سپاه پيوست وبا غلاقه در اين نهاد انجام وظيفه مي كرد. با آغاز جنگ فعاليتهايش را در امر تدريس و آباداني روستاها کنار گذاشت وبا سپاه به همكاري پرداخت ,وقتي هم به جبهه رفت مسئول عقيدتي لشكر نصر خراسان شد.
از اول به کار فرهنگي اعتقاد واهميت بيشتري مي داد ,فعاليت فرهنگي ايشان به صورت جدي وكار عقيدتي در جبهه براي رزمنده ها انجام مي شد.
خيلي علاقهمند به نوشتن بود, نوشتههايي از ايشان باقي مانده که دقيقاً نميدانم كجا نگهداري ميشود .مطالعاتي كه ميكردند از آنها ياد داشت برداري مي کردند و نوشتههاي داشتند , حتي زماني که در جبهه بودند پدرم نقل ميكرد براي تدريس رزمندها کتابچه هايي را نوشته بود ودر اختيار رزمنده ها گذاشته بودواز روي آنها تدريس مي کرد.
اگر نوشته هايش پيدا شود بايد مطالب ناب و ارزشمندي در مورد شهادت نوشته باشد.
يادم نميآيد چيزي از خودش براي ما گفته باشد ,معمولا اگر چيزي داشت ياد داشت مي کرد,روزي يكي از دفترچه خاطرات ايشان را ديدم که نوشته بودند , خوابي را که ديده بودند را نوشته بودند, هميشه مينوشتند , خوابي را ديده بودند خيلي قشنگ نوشته بودند.
چند سال قبل بودكه پدرم از مكه تشريفآوردند ,شهيد در عالم خواب به استقبال پدر مي آيند ,قرار بود سوريه برويم براي زيارت حضرت زينب(س)هنوز تازه صحبتش شده بود ايشان را خواب ديديم که خوشحال بود. هر وقت احساس مي كنم يك سفر زيارتي مهمي ميخواهد پيش بيايد ايشان را خواب ميديديم .
تحصيلاتش در زمينه حوزوي را من دقيق نميدانم تا چه اندازه بود ولي در زمينه دانشگاهيشان ليسانس الهيات را گرفت, بعد رفت جبهه ,در طول حضورش در جبهه از تحصيل غافل نبود فكر ميكنم كه براي شرکت در آزمون ورودي فوق ليسانس شركت كرده بودند .
او با تمام اعتقادش در جبهه به رزمندگان درس مي دادودر اين زمينه خلاقيت وابتکاراتي نيز داشت كه كلاسهايش مورد توجه فرماندهان قرار گرفته بود.
حدود 20 سالي مفقود بودند ,موقعي كه رژيم صدام سقوط كرد اميدهايي داشتيم كه شايد تعدادي از اسراء ما وسير طاهرهنوزدر عراق باشند , اما خبري نشد ومامطمئن شديم که او شهيد شده اما خبري از اينکه كجا دفن شده نداريم .
خوشحال هستيم كه لياقت شهيد دادن را خانواده ما پيدا كرده و اميدواريم كه بتوانيم اين مسئوليت را هم بخوبي به سر انجام برسانيم, مسئوليتي كه به عنوان خانواده شهيد داريم, انشاءالله با لطف و كرم الهي بتوانيم پاسخگوئي شهدا در روز قيامت باشيم.
اين شهدا هستند كه باعث ادامه و تداوم حكومت اسلامي اند و ما واقعاً از بركت شهدا ست اگر قدرت ومنزلتي در اين دنيا داريم,به خصوص ايامي كه جسد مفقودين را ميآورند من خودم احساس ميكنم كه چقدر حتي اجساد اين شهدا هم روي مردم اثر ميگذارند. اين واقعاً بركت و پاك بودن اين شهدا را ميرساند هر چه داريم واقعاً از بركت شهدا داريم.
ما با رعايت مسائل ديني وسفارشاتي كه ائمه ما فرمودند مثل امربه معروف و نهي از منكر و تربيت خوب فرزندان ,و خوب هر چه بيشتر بتوانيم جوانهايمان را درست تربيت كنيم ميتوانيم راه شهدا را ادامه بدهيم ,هر چه فرهنگ جهاد و شهادت را بتوانيم ما زنده نگه داريم با آن تربيت صحيح ميتوانيم اين فرهنگ را حفظ كنيم.
از مسئولين مملكت واقعاً توقع داريم كه خداي نخواسته مجري برنامههاي بيگانهها نباشند ,خدمت گذار مردم باشند.به خصوص مسئولين فرهنگي كه واقعاً بعضي شان در مقاطعي احساس ميكنم به جاي اينكه فرهنگ شهادت را حفظ كنند كه همان فرهنگ دين اصيل ماست, ضربه به دين ما زدند وبه خون شهدا خواستند که ضربه بزنند نميدانم اينها چه جوري ميخواهند فرداي قيامت جواب خون شهدا را بدهند. از مسئولين اقتصادي مملكت انتظار داريم كه از لحاظ اقتصادي به وضع مردم رسيدگي كنند ,به خصوص براي جوانها كار فراهم کنند,زمينه هاي ايجاد اشتغال را فراهم نمايند. اگر بچههاي ما, جوانهاي ما بيكار باشند چه وضعي خواهند داشت.
از مردم عزيزمان خواهش مي كنم كه به مسائل ديني بيشتر اهميت بدهند, بچههاي خود را بيشتر مراقبت كنند, اگر ما واقعاً بچههايمان را نتوانيم تربيت كنيم و مسائل ديني را به ايشان آموزش بدهيم هم انقلابمان را از دست خواهيم داد و هم شهدا ناراضي خواهند بود. اميدوارم كه خدا كمك ما كند تابتوانيم خوب بچههايمان را تربيت كنيم تا مملكتمان و آينده اسلاممان تامين شود, انشاء الله.
حجت الاسلام سيد علي آقا طاهري ,برادر شهيد :
جاي شكر دارد که زحماتي کشيده مي شودتا فرهنگ شهادت در جامعه ترويج شود و شهداي بزرگوار كه جامعه ما مديون شهادت آنهاست شناخته شوند و در درجه دوم , شهداي بزرگواري كه جامعه ما مديون شهادت آنهاست, شناخته شوند .
از موقعي كه خودم را شناختم ايشان در گرگان نبودند , از اوايل انقلاب كه من 8 الي 9 سال بيشتر نداشتم اون موقع من خاطراتي در ذهنم است ايشان براي تحصيلات حوزه و تحصيلات دانشگاه به مشهد مقدس رفته بود و هر چندگاهي كه به گرگان ميآمد خيلي کم مي ماند وبرمي گشت.
درجريان واقعه 5 آذر گرگان ايشان آن ايام مشهد بودند وبه گرگان آمدند. ما ايشان را با دامادمان آقاي مازندراني توي امام زاده عبدالله (ع) ديديم توي جمعيت مردم ,در آن روز كه به شهادت جمعي از عزيزانمان در گرگان منجر شد وماموران حکومت شاه گاز اشكآور زدند ومردم را آن روز خيلي اذيت کردند,سيد محمد آن روز يکي از پيشگامان اعتراضات مردمي بود.
آن موقع به سختي كتابهاي مذهبي چاپ ميشد وكمياب هم بود ولي خوب ايشان خريداري ميكرد , از زندگي معصومين كتابهاي برايم مي گرفت و براي اينكه مطمئن باشد كتابي به دستم برسد که يك كتاب كامل و آموزنده باشد وبدآموزي نداشته باشد خودش هم يك دور كتاب را مطالعه ميكرد و بعد ميآورد به ما ميداد و با هم كه شوق و ذوق نوجواني كه علاقه داشتيم و حالا كه يك كتاب بدستم برسد ولي خوب جنبه سوغات داشت که بنا به دستور بني اكرم (ص) که ميفرمايد هر كس مسافرت ميرود در برگشت براي خانواده شايسته است كه سوغات بياورد. ايشان به اين دستور پيامبر (ص) عمل ميكرد و سوغاتشان جوري بود که درس آموزي داشت و نکته تربيتي داشت و خوب يكي ديگر از نكتههاي تربيتي اين كه معمولاً كساني كه با كودكان روبرو ميشوند و بحث تربيتيشان سعي ميكنند كه از يك جنبه خيلي رسمي وارد بشوند در حالي كه ما در آداب اسلامي ميخوانيم پيامبر (ص) براي تربيت فرزندانشان مثل حسنين كه 7 الي 8 سال بيشتر نداشتند كودك و نوجوان به حساب ميآمدند حضرت در تربيت آنها ,با بازي شروع ميكردند بازي آن حضرت با كودك جنبه تربيتي داشت ,او هم نسبت به من كه ده سال كوچكتر بودم اينگونه بر خورد مي کرد.
من از خود حاج آقا,بعني پدرم يك قطره اشك نديدم با اينكه در بين برادرها هم حالا ديگران تعريف ميكنند هم خود حاج آقا تعريف ميكند بهترين برادرمان ايشان بود, از هر جهت اميد آينده محسوب ميشد ,حتي براي خانواده براي حاج آقا اما تاحالا من يك بار هم از حاج آقا اشكي نديدم, يعني خوب قطعاً يك پدر ناراحت ميشود ولي اشكش را پنهان ميكند يا مادرمان به همين شكل حالا شايد من يا بار ذهنم باشد كه مادرم گريه ميكرد و ماها را ميديد سريع مثلاً صحنه را عوض ميكرد كه متوجه نشويم, صبر فوقالعادهاي كه الان در پدر و مادرم در اين صحنه ديدم براي من خيلي درس آموز بود كه قطعاً همين در همه خانوادهها بوده و خدا اين را عنايت مي كند كه اگر فرزندشان در راه دين جانش را فدا كرد حالا خدا هم به آنها صبر بدهد تا بتوانند تحمل كنند.
پدرم به شدت مراقبت كردند كه از شهادت او استفاده ديگري نشود اون ايام همزمان بود با يكي از انتخابات خبرگان ,خوب طبيعي بود كه خبر شهادت پخش شود توي استان مازندان که آن روز گلستان هم جزء آن بود وپدرم به عنوان روحانيت شاخص كه در راس مسائل انقلابي حضور دارند وشهادت فرزندش كه يك ويژگي مهم به حساب ميآمد ميتواسنت بعد تبليغاتي خوبي بربرايش داشته باشد اماحاج آقا به شدت دوستان را نهي كردند و از اينكه خبر شهادت و مفقودالاثر شدن اخوي مان پخش شود. گفتند اين مسائل را من شرك آلود ميدانم, فرزندم ارزشش بالاتر از اينها بوده كه بخواهم ازش استفاده دنيايي کنم و از ذكر اين عنوان در تبليغات خودداري ميكرد .
مادر شهيد :
ايشان را از سن پنج سالگي مكتب گذاشتيم ,قرآن راياد گرفت بعد به مدرسه رفت ,بعداز آن هم در دانشگاه درس مي خواند هم در حوزه,بعدها که فارغ التحصيل شد درس ميداد، خطاط هم بود و به دانش آموزانش ياد مي داد, خيلي علاقمند بود و خوب خطاطياش را هم در دوران كودكي ياد گرفته بود .نقاشي، خطاطي كه وقتي به دبستان رسيد تكميل بود معلمش خيلي تعجب كرده بود كه اين بچه در خطاطي چطور پيشرفت كرده ,خودش هم علاقمند بود.
خيلي علاقمند بود كه حتماً به مسجد برود, از كوچكي به آقاجانش ميگفت: حتماً من همراه شما ميخواهم مسجد بيايم. حاج آقا ميرفتند پياده از نجف براي زيارت كربلا از همان سن چهارسالگي اصرار زياد داشت که من هم همراه شما پياده ميآيم, هر چه آقاجانش ميگفت شما نميتواني پياده راه بيائي، مي گفت نه من دوست دارم بيايم و اصرار ميكرد. آقاجانش همراهش ميبردند .حتي ا براي بار و اساسشان حاج آقا قاطري ميگرفتند كه اساس ميگذاشتند اين بچه مقداري راه كه ميرفت خسته ميشد ميگذاشتند آن را بالاي قاطر كه ميگفت نه من سوار نميشم ميخوام پياده بيايم وثواب ببرم.
حاج آقا ميگفتند تو كوچك هستي خسته ميشوي، واو مي گفت نه من دوست دارم.
يكدفعه كنار شط فرات مينشينند تااستراحت كنند و پيراهنش خيس مي شود, كوچك بود ,مي گويد: آقاجان من مي خواهم بروم خانه لباسم را عوض كنم، پدرش مي گويد:اينجا كجا، خانه كجا!!او مي گويد لباسم تر شده ميخواهم عوض كنم .وپدرش به او مي گويد:عيب نداره اينجا لباسداري ,عوض ميكنم .يعني اينقدر كوچك بود که متوجه نميشد كجاست .
براي ما احترام زيادي قائل بود و متواضع بود . حتي آقاجانش كه وارد ميشد فوري استقبال ميكرد, بلند ميشد سلام ميگفت وتواضع ميكرد .
من كه مادرش بودم تواضع ميكرد, خجالت ميكشيدم وقتي دبيرستانش كه تمام شد به آقاجانش گفت حتماً ميخواهم درس حوزه را بخوانم. البته در مشهد تدريس ميكرد دبيرستانش كه تمام شد رفت مشهد همانجا براي دانشگاه درس خواند و قبول شد. هم دانشگاه درس ميخواند هم درس حوزوي كه خيلي استادش تعجب ميكرد كه اين بچه چقدر، استعدادش خوب است هر دو درس را دارد ميخواند , ليسانسش را گرفت تو حوزه هم رفت.
پدرش خيلي مقيد بود و وسايلش را آماده ميكرد در دبستان و دبيرستان هم استادهاي خوبي داشت الحمدالله .از مدرسه که مي آمد با پدرش درباره درس بحث ميكرد سوال مي كرد ,درس خواندن را دوست داشت وعلاقهمند بود خيلي.
بدون اينكه ما به او بگوييم اين بچه خودش از مدرسه كه ميآمد مرتب در سهايش و تكاليفش را مينوشت وآماده مي كرد, بعد ميرفت براي استراحت وبازي, ما هيچوقت نشد به او بگوئيم درسهايت را بنويس يا چه كاركردي ,مرتب خودش كه ميآمد تکاليف درسهايش را انجام مي داد.
خيلي مقيد بود كه سرشب بخوابد و از آن طرف قبل از اذان بيدار شود. برنامهاش همين بود. از همان كوچكي ماهيچوقت صدايش نميكرديم براي نماز يا براي درس تا از مدرسه بعد از ظهر ميآمد كارهايش، تكاليفش را انجام بدهد شام ميخورد ميرفت ميخوابيد كاري با بجههاي ديگر هم نداشت ,صبح زود بلند مي شد از آن طرف قبل از اذان صبح بيدار بود . از همان كوچكي علاقهمند بود که نماز شبش را بخواند، نماز صبحش را بخواند, قرآن بخواند.
خيلي خوش اخلاق و خوش رفتار ومتواضع خدمت مي كرد .چقدر براي پدربزرگ و مادربزرگش خدمت مي كرد .چون آنها مسن بودند مقيد بود که هر روز برود آنجا به آنها كمك كند, سري بزند وبگويد اگر شما كاري داريد من در خدمت حاضرم .چه پدر بزرگ پدري وچه پدربزرگ مادري همه از او راضي بودند. مهربان بودو به خواهرها كمك مي كرد براي درسشان.
نشد تو منزل با هم دعوايي داشته باشند چون خيلي بچهها به هم ديگر علاقهمند بودند. خودش مهربان بود. برادران و خواهرانش را دوست مي داشت.اگر بچهها به طرز بدي مي خواستند با هم صحبت كنند ميگفت متواضع باشيد،به همديگر احترام بگذاريد.ما برادر هستيم و خواهرمان را دوست داريم.هيچوقت نگذاريم که سر بالا جواب ما را بدهند.خيلي با دوستانش صميمي بود.خيلي به درسشان كمك مي کرد.نصيحتشان مي کرد که با رفيق بد نگرديد.از همان كوچكي خيلي مهربان بود و دوستانش را راهنمايي ميكرد.خود بچهها ميآمدند ميگفتند چه رفيق خوبي بود.وقتي درسش تمام شد به مشهد رفت. بچهها افسوس ميخوردند كه اين چقدر ما را در درس کمک و راهنمائي مي كرد.اگر اشتباهاتي داشتيم راهنمايي مي كرد. با تقوا بود..وضو،غسل،نماز را ياد مي داد.
دورة دبستانش كه خوب ما چند سال نجفاشرف بوديم.تا كلاس چهارم و پنجم ما نجف اشرف بوديم.حوزه،غالب استادانش روحاني بودند كه الان دقيق در نظرم نيست.گرگان كه آمديم،مقطع راهنمائي، دبيرستان ميرفتند.
از همان كودكي علاقهمند به روزه بود.از 5- 6 سالگي روزه ماه رمضان را ميگرفت.مي گفتم هنوز بچه مكلف نشدي.مثلاً گاهي سحر بيدارش نميكرديم كه روزه نگيرد اما بيسحري روزه ميگرفت.مي گفتم تو هنوز كوچک هستي روزه نگير.ميگفت بايد من روزه بگيرم.شما همه روزه بگيريد من روزه نگيرم؟روزه ميگرفت.ديگر سحر بيدارش ميكرديم سحري ميخورد. حتماً دعاي سحر بايد مي خوند. مقيد بود كه مسجد برود نماز بخواند.شبهاي جمعه همراه پدرش برود و دعاي كميل بخواند.خيلي در اين چيزها مقيد بود.
در ماه مبارك رمضان يك سال در گرگان بوديم.مرتب ميرفتند مسجد و برنامة قرآن شبها را قبول ميكرد.ميگفت من ميروم پدر،شبهاي ماه رمضان قرآن ميخوانم، برايشان در مسجد صحبت ميكنم.روزها هم ميرفتند اداره راديو.آنها سخنراني داشتند. برنامه داشتند.يك ماه رمضان آنجا مرتب برنامه داشتند.آنجا هم لازم هست من امر به معروف كنم،صحبت بكنم.يك ماه رمضان را مرتب ميرفتند.آنجا ممكن بود نوارهايشان باشد. خيلي دلش ميخواست در آنجا خدمت كند.
دوره نوجواني:
ترك تحصيل نداشتند و مرتب درسايشان را ميخواندند.علاقهمند بودند و اصرار هم داشتند به پدرش كه من حتماً تو حوزه درس بخوانم.پدرش فرمودند شما دورة دبيرستان را تمام بكنيد.ديپلم بگيريد.بعد ديپلم گرفتند و رفتند مشهد براي ادامه تحصيل در حوزه.
هم به درس حوزه و هم به درس دانشگاه علاقهمند بودند. مي گفت من ميخواهم بخوانم. رفتند درس خواندند. امتحان دادند و دانشگاه هم قبول شد.در دانشگاه هم شركت كردند. ليسانسشان را گرفتند.بعد رفتند تو حوزه براي تحصيل.دوران سربازيش را در مشهد و در سپاه خدمت كردند.
معلمهايشان را حاج آقا بهتر ميشناسند.اسمشان را من دقيق نميدانم.
ديپلمشان را در گرگان فكر ميكنم گرفتند. براي ادامة درسشان چون ميخواستند دانشگاه بروند امتحان دادند.
دوستشان(آقاي مازندراني)كه داماد ما شدند با هم،همكلاس و دوست صميمي بودند. پسر آقاي شريعتي كه شهيد شد هم از دوستانش بودند.محمدرضا شريعتي،خيلي از دوستانشان و در مشهد ساكن بودند.من خيلي اطلاع ندارم اما ميدانم دوستان خيلي مومني داشتند.پسر آقاي موحدي يا بچه هاي خوب ديگري هم بودند و با همديگر صميمي بودند.
در منزل هم اگر پدرش مهمان داشتند به او كمك ميكردند.اگر چيزي را احتياج داشتيم به بازار مي رفتند و آن را تهيه مي کردند. به او مي گفتيم بيشتر به مدرسه کمک کند و در حوزه به شاگردها درس بدهد و مباحثه داشته باشد.
ايشان به شنا هم خيلي علاقهمند بودند.تابستان وقتي تعطيل ميشدند،رفقا همه جمع ميشدند، در نجف اشرف که بودند ميرفتند كنار شط فرات به اتفاق پدرشان.شنا ياد گرفته بودند يا اينكه فوتبال بازي دوست داشتند.
خيلي مهربان بود.با خواهرها براي درسشان كوشش ميكرد.هميشه نصيحت ميكرد به بچهها،به خواهرها و برادرها که وقتون را تلف نكنيد يه مقدار بازي كه ميكنيد باز بيائيد، به آنها مسائل شرعي ياد مي داد.قرآن به آنها تعليم ميكرد.نويسندگي كهكشان مي كرد. ميگفت اگر در درستان اشكالي دارد بيائيد من كمكتان مي كنم.خيلي به اين چيزها علاقهمند بود. وقت خودش را نميگذراند بيخودي.
با همسايهها هم خيلي خوش رفتاري ميكرد.حتي همسايهها هم ميگفتند ما در اين چند سال نديديم اين بچهها صدايشان بلند بشود.سروصدايي بكنند.همسايهها تعجب ميكردند اينها چه جور بچههايي هستند كه تمام همسايهها راضي بودند.مسجد ميرفتند و مي آمدند.آقاشان مي گفت: همه علاقهمند به همديگر بودند.هيچ اذيت و آزاري براي هيچ كس نداشتند.
اتفاقاً خيلي معاشرتي بودند.دوست داشتند خانة فاميلها بروند.تابستان كه ميآمدند گرگان خالهها، عمو، و پسرعمو اينها با پدرشان ميرفتند،مي گفتند صلح ارحام ثواب دارد.خانة بستگان ميرفتند.معاشرتي بود.گوشه گير نبود.دوست داشت كه معاشرت بكند با همه.
بسيار علاقهمند بود كه درسش تمام بشود،خدمت كند.به برادرانش اصرار داشت كه درسهايتان را بخوانيد.برويد در حوزه درس بخوانيد.حوزه خوبه.علم خيلي چيز خوبيست. خيلي علاقهمند بود.
در سياست هم خيلي فعاليت ميكرد.در زماني كه امام تبعيد بود نوارهايش را مي آورد گوش بكند.اطلاعيههايش را مي آورد تكثير بكند. چقدر اطلاعيههايش را تكثير ميكرد. مرتب پنهاني و مخفيانه تو مدرسة حاج آقا ميرفتند.طلبهها با حاج آقا جمع ميشدند.تكثير ميكرد.مخفيانه پخش ميكرد و زمان طاغوت خيليها را پيگيري ميكردند.اما مخفيانه كار ميكرد.خيلي چون علاقهمند بود.ميگفت مردم بايد هدابت بشوند.مردم بايد روشن شوند.
هوشش خوب بود.شناسايي ميكرد آنهايي كه مخالف بودند. جوانها را راهنمائي ميكرد.با اينجور اشخاص معاشرت نكنيد،اينها زيركانه كار ميكنند،شماها را فريب ميدهند،مواظب باشيد،طرفدار امام باشيد،نوارهاي امام را گوش بكنيد،اطاعت كنيد.تكثير ميكرد اطلاعيههايش را.ميگفت شما جوانها فريب نخوريد فريب منافقان را نخوريد. جوانها را هوشيار ميكرد.
در سپاه خدمت ميكردند .تمام خدمت سربازيشان در مشهد تو سپاه بودند.خيلي فعاليت ميكردند تو سپاه به مشهد علاقهمند بودند.
وقتي جنگ شروع شد گفت حتماً من بايد بروم تو جبهه خدمت كنم.علاقهمند بود.در سپاه ميخواستنش.ميگفتند ما احتياج داريم براي تعليم ديني براي سپاهيان.گفت نه من دوست دارم بروم جبهه خدمت كنم.رفت تو جبهه براي تعليمات ديني براي سپاهيان.براي همه جوانها كه ميآمدند آنجا خدمت، تلعيم ميداد به آنها.قرآن و احكام و اين چيزها صحبت ميكرد.
جز خوبي چيز ديگري از او نديديم.علاقهمند، با تقوا، مرتب نماز شبش ترك نميشد.قرآن، صحبتش ترك نميشد.زيارت عاشورا ميخواند.بسيار علاقهمند بود.حتي به خواهر و برادرانش هم ميگفت شما هم بخوانيد.چقدر قرآن حفظ ميكرد.دوست داشت قرآن حفظ كند منتهي مخفي بود. خيلي از كارهايش مخفي بود.در عملش، دعاي عهد صبحها هر روز بخواند،خيلي در اين چيزها مقيد بود.
نافله شب، نافله ظهر، فرصت داشتند اينها را مي خواندند غالباً ميديديم سر نماز تا ميديدي بيكار ميشد ميرفت تو اتاق خلوت دارد نماز ميخواند. نماز براي اموات، نمازهاي قضا و نمازهاي مستحبي روز اول ماه، ماه رجب و شعبان چقدر روزه ميگرفت. به آن ميگفتيم شما كه روزه قضاي نداري.ميگفت ثواب دارد روزه گرفتن. خيلي دوست داشت اين اعمال را بجا بياورد.ميگفت ثوابش به روح اموات ما ميرسد. حقي به گردن ما دارند.
مسجد ميرفتند شبها.حتماً مقيد بودن كه منبر بروند صحبت بكنند.اگر وفات بود روضه ميخواندند.ذكر امام حسين (ع) ميگفتند.شبهاي تولد در مورد دعاهاي اهل بيت صحبت ميكردند.كتابهايي نوشته،دفترهايي نوشته.الان دست جوانهاست.به قدري آموزنده بود. قرآن را ترجمه ميكرد.مينوشت.معناهايش را، لاي دفترش را ميبينيم.واقعاً چيزهاي خاصي نوشته بود تمام معناها را توضيح ميداد..
به حفظ قرآن خيلي علاقهمند بود.حالا چه مقدار، خيلي زياد قرآن حفظ بود و كوشش ميكرد.به طلاب شاگردهاي مدرسه ميگفت قرآن حفظ كنيد، به حفظ قرآن خيلي علاقهمند بود.مرتب صبح زود بلند ميشد ميرفت براي تعليم بچهها،اگر حفظ كرديد جايزه به شما ميدهيم كه 10 جزء يا بيشتر حفظ ميكردند.هر كدام بيشتر حفظ ميكردند جايز بيشتر به آنها مي داد.روزهاي جمعه بچه را ميبردند به تفريح كه خسته نشوند.باز به درسشان خيلي اصرار ميكرد كه مطالعه داشته باشيد.منزل نميآمد.شب مدرسه ميماند.ميگفت بچهها را سحر بلند كنيد،نماز شب ميخوانند، خيلي مقيد بود كه در حوزه بايد بچههاي خوب تربيت بشوند. همه جورش را مواظب بود.اين بچههاي حوزه براي آينده هستند.
اينقدر كه ما ميدانيم، خيلي دلسوز بودند.مهربان بودند.براي بچهها ميگفتند اسلام را. قدرش را بدانيد.حيف است.شما جوانهاي آينده هستيد.شما بايد تقوا پيشه كنيد.با هر كسي معاشرت نكنيد.رفيقهاي مناسب داشته باشيد.همين جور داريد ميبينيد چقدر تعريف ميكنند از خدمتهايش،از زحماتش، از دلسوزيش، مهربانيش به مستعضعفين
آن موقعهايي كه مرخصي به آنها ميدادند مثلاً 10 روز مرخصي ميدادند ميآمد گرگان. 5 روز هم نميايستاد.ميگفتيم پدر 10 روز مرخصي داريد ميگفت نه اينجا بهشت روي زمين جبهه. من هم بايد بروم آنجا خدمت بكنم، جوانها را راهنمائي بكنم.با سرعت ميرفت.اصلاً نميايستاد گرگان، با اينكه مرخصي داشت هم نميايستاد.
يك زنگي ميزد خداحافظي ميكرد با پدرش ميگفت اينجا به من زنگ نزنيد من مكان و جايمان كه عوض شد به شما زنگ ميزنم.ميفهميم كه اينها ميخواهند بروند جلو پيشرفت بكنند.جلو بروند.نميگفت من ميخواهم شركت بكنم.مخفي ميكرد.جاي من كه عوض شد به شما زنگ ميزنم.به قدري اين بچه علاقهمند بود ميرفت آنجا زبان عربي بلد بود ميرفت. جلو خط مقدم پشت بلندگو با آنها عربي صحبت ميكرد. عربها را نصيحت ميكرد.ما برادر ديني هستيم.چرا ميجنگيم بيائيد با ما برادر باشيد نجنگيد.ما شما را دوست داريم.ما با شما كاري نداريم.به همين وسيله عربها ميآمدند طرف ايران. ميگفت ما نمي خواهيم با شما بجنگيم.شما هم با ما نجنگيد.ما برادر ديني هستيم.خيلي اينها را نصيحت ميكرد.
خواهرانش خيلي خوابش را ميديدند.هر وقت ميديدند.سوال ميكردن داداش كجا هستي، چرا به منزل نميآئي،ميگفت من هستم.پيش شما هستم.من هميشه پيش شما هستم.شما من را نميبينيد.من هستم.هر وقت حاج آقا خواب ميديد مي گفت من هستم.كسان ديگر خواب ميديدندآقا سيد محمد آمده و ميگفت آمدم سر بزنم به پدر و مادر.هميشه ميديدند آمده.مي گفت من توي شماها هستمممن شماها را ميبينممشماها من را نميبينيد. من از شما جدا نيستم. ميخواهم بروم كربلا.چون علاقه داشت.ما بايد برويم جبهه راه كربلا را باز كنيم كه همة شما برويد كربلا.اينقدر علاقه داشت كه برود كربلا.
در جبهه موقعي كه حمله ميشد توي سنگر ميرفتند.تو سنگرها بودند كه دشمن حمله كرد.يك مرتبه اين سنگر خوابيد.همة رفيقانش گفتند سيد محمد شهيد شد، سنگر خالي شد. بعد از اينكه آرامش برقرار شد ديديم كه از لاي خاكها آمد. ميگفت خدا نخواست من شهيد بشوم.دوست داشتم شهيد بشوم خدا نخواست كه شهيد بشوم.اما آمد بيرون.ديگر ترسيده بود.يك مدتي مريض شد.آمد گرگان.حال ندار شده بود.ترسيده بود. بعد از تقريباً يك 10 يا 20 روزي كه اينجا ماند و حالش جا آمد دوباره رفت و گفت بايد من خدمت بكنم.
در موقع بيكاري به ورزش علاقهمند بود. البته خيلي جاهاي مناسب بود مثلاً توي مدرسة خودشان تابستان برنامة ورزشي داشتند.ورزش ياد ميدادند.فوتبال بازي ميكردند.جاي مشخصي نميرفتند.همين رفقاي خودشان، البته اگر جائي استخر بود استخر ميرفتند كه شنا بروند.به اين چيزها علاقهمند بودند.خيلي وقتشان را بيهوده تلف نميكردند.ميگفت آن براي سلامتي بدن لازمه كه چون به ورزش علاقهمند بود ، توي جبههها هم كه ميرفت ترس نداشت.دلير بود.خيلي ميگفت ترسي ندارد.هر چي خدا بخواهد اگه من سعادت داشتم، شهادت سعادت است، سعادت مي خواهد شهيد بشوم اگر مادر گريه نكني. براي ما هميشه سفارش ميكرد.هيچ وقت شهيد گريه ندارد بايد خوشحال باشيد. مجلس شهدا هم رفتيد خانواده شهدا را نصيحت كنيد گريه نكنند. قرآن بخوانند شهيد سعادت است.شهيد زنده است،گريه ندارد.
بله هر وقت كه مرخصي ميآمدند گرگان،بهش ميگفتيم پسرجان موقع ازدواجت است.ما برايت فكر ميكنيم.ميگفت چه عجلهاي تا جنگ هست من نميخواهم ازدواج كنم.گفتيم نميشود بايد ازدواج كني.حتي جائي را در نظر گرفتيم برايش جايي خيلي مناسب بود. گفتم برويم برايت حلقه بگيريم.شبي بيا كه مجلس عقدي برقرار كنيم.ميگفت شما هر جا را انتخاب كرديد من قبول دارم.گفتم نه همچين چيزي نميشود.ما همه چي برايت آماده ميكنيم موقع عقدت بايد بيائيد كه مراسمي عقدي باشد.اتفاقاً آماده هم شده بود.موقعي كه به امام رحمه الله فرموده بودند كه در ايام عيد جبههها را خالي نكنيد.دشمن سوء استفاده ميكند.صداي نوار آقا را شنيدند.گفت من نميآيم.حالا آنهايي كه خانواده دارند و زن و بچه دارند بروند.اما من اينجا بايد باشم خدمت كنم.نيامد كه نيامد.
خيلي كوشش ميكرد براي تحصيل،براي خدمت به جامعه،براي راهنمائي مردم در هر جا. همان توي جبهه،ايام جنگ چقدر دفترچه نوشته بود.براي اين بچه ها كه حاج آقا رفته بودند جبهه،خود آن بچهها تعريف ميكردند.نميدانستند اين بچهها اين پدرش است كه آمده.گفتند حاج آقا ما يك دفترچههايي داريم.يك جواني اين دفترچه را نوشته براي ما، ما از روي اين دفترچه داريم درس ميگريم.دفترچه را آوردند پيش حاج آقاشان دادند، حاج آقا نگاه كرد خط را شناخت.امضا را شناخت.گفت ما نميشناسيم.اين جوان كي بود شهيد شد. اين بچه من بود. عجب اين اولاد شما بود.بسيار اين دفترچهها كه دست بچهها بود تو جبههها درسها را ميخواندند و با تقوا ميشدند.چه درسهايي نوشته براي ما.چه خلوصي داشت.واقعاً مثل يك عالم بود. حاج آقا دفترچه را كه نگاه كرد آنجا بيكار نمينشست يا موقعي كه حمله تمام ميشد مينوشت.دفترچه مينوشت.راهنمائي ميكرد. درس ميداد.خيلي فعاليت ميكرد.
در دانشگاه خيلي فعاليت ميكرد.دانشجوها را همراهي ميكرد.چون ميآمد ميگفت پدر تو داشنگاه خيليها هستند بچهها را گمراه ميكنند.من بيشتر دوست داشتم توي دانشگاه بروم براي اينكه بچهها راهدايت كنم.رفقاش را نصيحت ميكرد. شبها تو خوابگاه بچهها را جمع ميكرد صحبت ميكرد.امام را معرفي ميكرد.هنوز امام تبعيد بودند.يواشيواش به آنها نصيحت ميكرد که مبادا فريب بخوريد.اسلام دشم دارد.شما داريد تحصيل ميكنيد.اينجا قدر بدانيد.با تقوا باشيد.با نماز باشيد.باايمان باشيد.خدمت به جامعه بكنيد. چقدر رفقاي هم دورهاي اش با تقوا شدند.پرهيزگار شدند.دبير شدند.الان خودشان تعريف ميكنند مي گويند ما اين درسهائي كه او به ما داده در ذهن مان هنوز است كه اينقدر دلسوزي مي كرد به بچهها كه با تقوا شدند.
دوره طلبگي:
خيلي مسئوليتها را قبول ميكرد يعني وظيفه ميدانست.از جبهه ميآمد گرگان مدرسة پدرش را اداره ميكرد.درس بدهد بچهها را.مباحثه داشته باشند.تعليمات ديني حاج آقا. مسافرت رفته باشند.مسجد را اداره بكند.موعظه كند.منبر برود.ايام محرم و صفر ميآمد توي دهاتها برود سخنراني بكند.صحبت بكند.مردم را هدايت بكند.موقعي كه مردم بايد هوشيار باشند براي انقلاب جوانها بودند كه مردم را هدايت كردن.امر به معروف كردند نصيحت كرد كه الحمدالله جوان ها هدايت شدند.
رفيقانش الان در قم درس ميخوانند يا حوزه مشهد هستند.خيليهاشان كه ماشاالله الان ليسانسه شدند.دبير شدند.يا آنهايي كه در حوزه هستند روحاني شدند.روحاني هستند كه دارند تبليغات ديني ميكنند.الحمدالله خيلي ماشاالله درس هاي بالا پيشرفت كردند. آنهايي كه در دورة دانشجوئي در سپاه بودند ماشاءالله فرمانده شدند.دورهاي با هم بودند.تو جبهه ايشان مفقود شدند.آنها هم اسير شدند و الحمدالله آزاد شدند.پسرهاي موحدي براي مشهد در سپاه هستند.فرمانده شدند.غالباً تعريف ميكنند ما با هم در سپاه بوديم.چقدر اين بچه فعاليت داشت.چقدر با تقوا بود.نماز صبحش ترك نميشد.ما را چقدر هدايت ميكرد و آنها الحمدالله همهشان بچههاي خوب انقلابي هستند.در تهران دارند زندگي ميكنند و هميشه هم تعريف ميكنند.
دوره سربازي:
خدمت را مشهد و در سپاه گذراند.مرتب ميرفت در سپاه.چون با لباس روحانيت بود. در سپاه دو سال را خدمت كرد كه از همان موقع كه دو سال تمام شد جنگ پيش آمد.با اصرار زياد گفت ميخواهم بروم در جبهه.
اگر بودند خيلي كم، چون بيشتر در مشهد بودند.اواخر خدمتش بود كه رفت در جبههها، آنجا هم دو، سه سال خدمت كرد تا شهيد شد.
ايشان براي خدمت در جامعه ميگفت من هر جا باشم بايد خدمت كنم.هم تحصيلات خودم هم خدمت كه به جامعه بكنم.ارشاد مردم.جوانها حيفند.خيلي مهربان بود.با جوانها، ميگفت اين جوانها نسل آيندهاند.اگر ايشان با تقوا بشوند مردم را هدايت ميكنند.روحاني باشند روحانيت را هدايت ميكنند.خيلي مهربان و دلسوزي ميكرد.
سوابق جبهه:
بار آخر كه آمدند گرگان منزل، اتفاقاً ما تازه جابهجا شده بوديم.منزل جديد آمده بوديم. شب وارد شدند.منزل ما را بلد نبودند.رفتند مدرسه.از مدرسه طلبهها آوردنش منزل. گفتيم بنا بود كه پيش ما باشد، نگفت.هر وقت هم كه ميخواست برود جبهه حمله، شركت بكند به ما نميگفت، ميگفت ميخواهيم جابهجا شويم.ديگر اينجا خداحافظي كردند.حاج آقا در گوششان دعا خواندند و رفتند جبهه.هر موقع هم ميخواست برود حمله يك زنگي گرگان ميزد،با پدر خداحافظي ميكرد.مثلاً ميگفت ميخواهيم جابهجا بشويم.اتفاقاً آن موقع كه زنگ زد پدر من مريض بود. براي بيمارستان ما آماده شده بوديم برويم عيادت.من گوشي را گرفتم.گفت ميخواهم خداحافظي كنم.گفتم كه پدر بزرگت مريض است.حاج آقا سجاد مريض و در بيمارستان است.دعا بكن.حالا داريم ميرويم بيمارستان عيادت، حاج آقا گوشي را گرفتند و با هم خداحافظي كردند.گفت ميخواهم بروم.به پدرش ميگفت به من نميگفت.اين بار آخرش بود كه خداحافظي كرد.
شهادت:
بعد از حمله ديديم ديگر زنگ نزد.تلفن نكرد.چون هميشه كه حمله تمام ميشد تلفن ميزد. تلگراف ميزد.ميآمد.رفقاشان ميآمدند. خبر ميدادند. ديديم خبري از آن نشد.حاج آقا تلگراف زدند براي سپاه، بسيج، براي مشهد كه اين بچه اتفاقاً جمله خيلي سنگيني بود كه در كنار فرماندهان شهيد شدند.چون خيلي حمله سنگيني بود.هوايي و زميني.خيلي از همة رفيقانش يا شهيد شدند يا اسير شدند.آنهايي كه برگشته بودند ميگفتند در حمله و در صورتي كه همديگر را گم كرديم،فقط متوجه شديم قايق سوار شد،رفت تو آب زخمي شد. فرمانده به آن گفت برگرده.اين بار قايق سوار شد.آمد اين طرف دستش را پانسمان كرد. گفته بود ديگر نيا.دستش را پانسمان كرد.گفت من حالم خوب است.دوباره سوار قايق شد رفت جلو.براي همين تبليغات ميرفت كه با عربها صحبت بكند.بلندگو دستش ميگرفت با اينكه دستش زخمي شده بود دو مرتبه رفت جلو تا اينكه ديگر رفت جلو.حملهها زميني و هوايي شروع شد.ديگر نفهميدند چه شد.فرماندهايش شهيد شدند.رفيقانش شهيد شدند. اسير هم شدند.ديگر از همانجا پيدايش نشد.
محل شهادت:
عمليات خيبر كه ايشان در حمله شركت كردند. روي قايق سوار ميشدند،پيشرفت ميكردند.از همانجا رفيقانش خيليها شهيد شدند.فرماندهها شهيد شدند.بعضيها شهيد شدند.ديگر از آنجا مفقود شدند.
البته خبر را كه به ما دادند گفتيم راضي هستيم به رضاي خدا.هر چه صلاح خودش است. امانت هست و اگر اسير شده خدا بهتر ميداند.اگر شهيد شده خوشا به سعادتش كه خودش آرزوي شهادت داشت.مامنتظر بوديم و مراسمي نگرفتيم.مدتها گفتيم شايد اسير باشد. مراسم عمومي نداشتيم. البته مراسم خصوصي بود اما عمومي نگرفتيم.ميگفتند شايد اسير باشد. گفتيم چيزي كه پيدا نشد.راضي هستيم به رضاي خدا كه بعد از اينها برنامه گرفتيم.
ما در مقابل خدا واقعاً شرمنده هستيم.خداوند نعمتي به به ما داد كه شكرگذار خدا هستيم.اگر قابليت داشته باشيم خداوند قبول بكند.شهادت نصيبش شد.خوشا به سعادت خودش.ما اميدوار هستيم كه شفاعت كند ما را در آن دنيا.ما هيچ كاري در مقابل خدا نكرديم.در مقابل نعمتهايي كه خدا به ما عطا كرده ما هيچ كاري نكرديم.فقط شكر خدا را ميكنيم و اميدوار هستيم كه خداوند فرج آقا امام زمان (عج) را نزديك تر كند و اينجا هم سعادتمند شدند.خدا را شكر.
البته ما سعادت نداريم كه مثل جوان هاي پاك که اين طور عبادت ميكردند خدمت کنيم اما باز هم كمك از خدا ميخواهيم به لطف و رحمت خدا و شهيدان هستند كه در راه خدا رفتند.خدا هم به ما توفيق عبادت بدهد.توفيق اطاعت و خدمت بدهد.براي جامعه بتوانيم خدمت بكنيم و شكرگذار باشيم و جوانهاي ما را خداوند بهتر از اين هدايت بكند.همة نسل جوان را.دعا گوي همة آنها هستيم كه انشاءالله با تقوا و پرهيزگار باشن.خداوند رهبر ما را نگهداري بكند به حق پنج تن، رهبر كبير انقلاب را خدا رحمتش كند. اميدواريم شهداي ما هم با آنها محشور باشند.انشاءالله و ذخيره آخرت باشد.
انسان هر چه با تقوا و پرهيزگار باشد و مردم را هدايت كند،ارشاد كند،البته خدا هم ما را كمك ميكند،محبت دنيا را از دل،ما برداريم.علاقهمند به خدا باشيم.علاقهمند به قرآن و دعا.خداوند اميدواريم ما را با اهل قرآن قرار بدهد.توفيق به ما بدهد كه بتوانيم هم عبادت بكنيم هم خدمت به جامعه بكنيم.ما شرمندهايم پيش خدا، خداوند به همة ما نعمت داده و بتوانيم شكر نعمتهايش،شكر نعمت عبادتي،شكر نعمت تقواست كه تقوا داشته باشيم و همة مردم بدانند اگر ميخواهند خدا از آنها راضي باشد با تقوا و پرهيزگار باشند. جوانها را هدايت كنند.حيف است اين نسل جوان،آينده انشاءالله خداوند همه را هدايت كند.
من كمتر از اين هستم كه بتوانم با اين حالت كه واقعاً مردمان زنده هستند،با تقوا هستند، خدمتگزار هستند.ما شرمنده هستيم كه بتوانيم آنها را نصيحت بكنيم اما همان مقداري كه من مي دانم وظيفة شرعي ما هست به همة خواهرهاي عزيز نسل جوان نصيحت ميكنيم تا ميتوانند با تقوا باشند.پرهيزگار باشند.احترام بزرگترها را داشته باشند.احترام رهبري را داشته باشند.اطاعت از رهبري داشته باشند و آنهايي را هم كه دارند خدمت ميكنند به جامعه،صادقانه خدمت ميكنند ما شكرگذار آنها هم هستيم.آنها هم دارند زحمت ميكشند،خدمت ميكنند،تشكر از آنها ميكنيم.ميگويند شكر نعمت، نعمت افزون كند، كفر نعمت از كفت بيرون كند باز هم خدا را صد هزار مرتبه شكر ميكنيم.
پدر شهيد:
2 سال قبل از موعد ليسانس گرفت. يك سال بعد در بجنورد دبير بود. ضمن اينكه در دبيرستان تدريس ميكرد با امام جمعه آنجا در ارتباط بود.با رئيس اداره آموزش و پرورش در مباحثاتش خيلي منطقي، خيلي متين بود. بدون اينكه تعصبي نشان بدهد پاسخهايش را منطقي جواب ميداد و موقعي كه ايشان احساس كرد كه با حكم ليسانسش درگير شده به من زنگ زد و گفت كه فكر ميكنم كه چون طلبه و چون ليسانس گرفتم احساس ميكنم بايد خدمت سربازي را بروم. در اين زمينه با من مشورت كرد. گفتم در مشهد خدمت كند چون آنجا محيط آرامتر و مذهبي است و در حوزه علميه مشهد هم ميتواني درس بخواني.همانجا وارد سپاه شد و همانجا كمكم بالاخره با خصوصيات روحي و مسائلش آشنا شدند و در مسئوليت عقيدتي سياسي آنجا هم كار ميكرد.با دوستهايش بعد از اينكه حدود يك سال در آنجا بود من يادم هست. امام جمعه بجنورد و رئيس آموزش و پرورش بجنورد به خاطر خدماتي كه ايشان در جهاد انجام داده بود، آقايون حركت كردند رفتند تهران پيش وزير آموزش و پرورش.گمان ميكنم آقاي پرورش وزير بود.با ايشان تماس گرفتند كه ايشان سربازيش را در بجنورد انجام دهد تا بتواند هم تدريس بكند و هم در جهاد كار كند ولي وزير گفت كه اجازه چنين كاري را نداريم. قاون چنين چيزي را اجازه نميدهد. به همين مناسبت وارد سپاه مشهد شد. آنجا مشغول كارهاي تبليغي شد و رفت جبهه.در آنجا و در لشكر پنج نصر بود كه الان مسئولين بزرگواري كه از مشهد در سطح كشو هستند شخصيتهايي از قبيل سردار قاليباف، سردار شوشتري و سردار نوريان و امثال اينها.من در جبهه رفتم ديدم به شدت بهش علاقهمندند. ايشان را به قرارگاه خاتم االانبياء بردند.قرار بود كه بجاي ايشان كسي را به لشكر 5 نصر ببرند كه نشد و دوباره ايشون را به لشکر 5 نصر برگرداندند و ايشان به سردارهاي مشهور انسي داشت. ايشان در خيلي از حملهها شركت كرد. ايامي كه فرماندهي با سردار قرباني بود،در لشکر 5 نصر حملاتي كه صورت ميگرفت شخصاً شركت ميكرد.موقعي كه ميخواست در حمله شركت كند نامه مينوشت كه فعلاً نامه ننويسيد تلفن نزنيد تا جاي خودم را بعد تعيين كنم. شايد توقع داشتم خودش دعاي سفر را بخواند. عرض شود كه بر حسب تصادف يا هر چه بود در آخرين مرحله كه حمله خيبر بود و جزيره مجنون، من فراموش كردم اين دعا را برايش بخوانم.شايد تقدير الهي اين بود در اون حمله خيبر از شط عبور كردند.وارد روستاهاي عراق شدند و در روستايي مشغول سخنراني بود به زبان عربي و چون 14، 15 سال در نجف بود به خاطر همين به عربي آشنايي داشت، در حين سخنراني از دور او را نشانه گرفتند و زدند كه ظاهراً به كتفش اصابت كرده بود و او را برگرداندند اينجا.ديگر اقلاً براي بنده خيلي روشن نشد كه به چه شكل شهيد شد.روايتهايي مختلفي نقل كردند ظاهراً چون اصابت گلوله مشكل سنگيني نيست بعد از اينكه پانسمان مي كنند ايشون بر ميگرده، ظاهراً به طرف همين برادرهايي كه در حمله شركت داشتند. اونجا باز اسير ميشود يا به هر شكل روايتش مختلف است.اينكه اونجا از بسيجان دانشگاه منابع طبيعي وقتي آمده بودند مجلس توسل گرفته بودند.اونها در اعلاميهشان نوشته بودند كه اينها خيلي از اسراي خيبر را بستند و آنها را زير تانك گذاشتند يك همچنين مسئلهاي را اونجا نقل كرده بودند. به هرحال سعادتي داشت كه در روزهاي آخر خدمتش در حملههاي مختلف شركت كرده بود.در اين حمله صدام و صداميان را خيلي عصباني كرده بود. خود من هم از قبيل چيزهايي شنيدم. من خدمت مرحوم حاج آقا،روحاني بابل بود رفتم.يكي از برادرهايي كه از عراق برگشته بود ايشان نقل ميكرد درباره اسراي خيبر ميگفت كه بخشي از اسراي خيبر را بخاطر عصبانيت بستند و زير تانك گذاشتند. عرض شود كه اجمالاً شهادت واقعاً يك افتخار بزرگي بود كه نصيب او شد. خود من كه تا حالا چند بار مورد سوء قصد واقع شدم ولي شهادت نصيب ما نشد. اميدواريم كه خداوند اين شهيد را با همان شهداي عاليقدر اسلام قبول فرموده باشد.
حاج آقا عذر ميخواهم، فعاليتهاي سياسي و انقلابي ايشان چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب به چه صورت بود؟
درباره فعاليتهايش در گرگان، شايد فعاليت انقلابي منحصر بود در نشر اعلاميه و تكثير كه ما فاقد امكانات بوديم.ايشان با برادرش و طلاب مدرسه با دست تكثير ميكردند. اعلاميههاي امام را گاهي تا صبح مينشستند و تكثير ميكردند و بعداً تقسيم ميكردند. دراين رابطه فعاليتهاي بسيار چشمگيري داشت. كتابها را خيلي خوب مطالعه ميكرد. كمتر اون موقع نشر ميشد كه يك نوع ارتباطي با روحانيت، با مكتب و با انقلاب داشت خيلي از كتابها بين 100 تا 200 صحفه را ظرف 48 ساعت مطالعه مي كرد. نتهايي هم بر ميداشت.مينوشت فلان مسائل در چه منبعي وجود دارد. که اگر خواست كتابي بنويسيد از اين منابع بتواند استفاده كند. بعد از پيروزي انقلاب هم ايشان يك نشريه را با شهيد شيخ محمدعلي روحانيفر كه مدتي فرماندار كردكوي بود نشريهاي گذاشتند بنام نشريه مستضعفين، مقداري فكر ميكنم. در همين راديوگرگان مقالاتي را مينوشت و ميخواند او هيچ موقع بيكار نمينشست اجمالاً خدمات خوبي داشت. اون روزها مدرسه چون پايگاه منحصراً اعلاميه بود اعلاميهها را در داخل جعبههاي شيريني يا كيسههاي برنج ميگذاشتند و براي ما آوردند.
علاقه و ديدگاه ايشان به امام و روحانيت به چه صورت بود.
والله ايشون خودشون يك روحاني با بهترين شرايط بود.اينها درباره امام تا پاي جان بودند مدرسه تنها پايگاه بود براي اعلاميههاي امام.ديگران دراين جهت نقشي نداشتند. اينها نقش بالا را ايفا ميكردند. گاهي اوقات عرض كردم تا صبح نميخوابيد. پيامهاي امام را منتشر ميكردند. مقلد امام بودند و نسبت به فرمايشان امام كاملاً در مسير فرمايشات امام قدم ميزدند، بعد از پيروزي انقلاب هم وارد حوزه علميه مشهد شد. و اونجا هم در سپاه مشهد و در لشکر 5 نصر مشغول فعاليت شد و آخرين روزهاي سربازيش بود كه در حمله خيبر به شهادت رسيد.ابتدا به عنوان مفقودالاثر بود كه در لشکر 5 نصر مشغول به فعاليت شد.بعداً شهادتش را اعلام كرد. سردارهايي كه در مشهد هستند غالباً به شدت به وي ابزار علاقه ميكردند.
انس و علاقهاش به قرآن و ائمه معصومين به چه صورت بود.
با قرآن هم ايشان انس داشتند. ايشون چند تا جزء از قرآن را حفظ بودند.چون من يادم هست كه حدود 4-5 جزء را كه خودم با طلبهها كار ميكرديم، يك روز دو جزء با يك دسته كار ميكرديم. خود من هم چون حفظ ميكرديم با ايشون روز ديگر با يك دسته ديگر كه بيشتر حفظ كرده بودند با اونها ميخونديم ... نميدونم حال 4 جزء، 5 جزء چقدر حفظ كرده بود.
خوب است كه از همان دوستاني كه در جبهه داشت و با او همراه بودند از آنها سوال بشه كه بتوانند خصوصياتي را بگند.يكبار آمد و رفت داخل سنگر كناري ما.همه فكر كرديم كه ايشان به شهادت رسيده و فرياد هم زدند كه فلاني شهيد شده ولي معلوم شد كه نه چيزي اصابت نكرده و شخص ايشان از سنگر بيرون آمد يا آوردند. خاطراتي كه حالا داشتم من اعتقادم اينه كه با وجود ايشان در سنگرهاي متفاوتي كه ميرفتند سركشي ميكرد.توسلها و عبادت هايش شكلي بود كه عرض كردم كه برادران مشهد خيلي بهش علاقهند بودند و من خودم هم كمتر سوال كردم از اين آقايون راجع به خاطراتي كه از اين شهيد داشتند.فكر ميكنم كه شايد در چند حمله ايشان با سردار قرباني در شركت داشتند و در حمله آخر هم كه حمله خيبر بود با سردار نوربان با هم بودند.عرض شودكه اونها شايد خاطراتي را از شهيد داشته باشند.
چند وقت مفقودالاثر بود؟
تا مدت چند ماهي صحبت مفقودالاثر بودن بود.بعد ديگه اعلام كردند.شهادت را منتهي به اين كيفيتي كه من عرض كردم.شايد صلاح نميدونستند به من به اين شكل بگن و عرض كردند.من خودم يكي از برادرهاي آزاده بابل را ديدم ايشون گفت منتهي نگفت كه محمد در جنگ بود.گفت از جريان به اصطلاح خيبر به خاطر عصبانيتي كه آنها داشتند كه قسمتي از عراق را گرفتند اينها رفته بودند وارد شده بودند و گرفته بودند.عصباني بوده بعد ديگران مثل اينكه قفل كرده بودند.حالا از كجا از كدام منبع اقلاً به من نگفتند نوشته بودند كه ايشون را با خيلي از اسرا عرض شود كه زير تانك گذاشته بودند.
قبل از شهادتش مجروح هم شده بود و عملياتهاي كه شركت كرده بود؟
چيزي نشنيدم اگر چيزي هم بوده به ما نگفتند و معمولاً هم حرف نميزد.زياد اصرار نميكرديم چيزي نميگفت.خاطراتي هم نوشته ولي خود در جرياني كه خدمت شما عرض كردم نوع كساني كه با ايشان معاشر بودند او را يك فرد بينظير، حالا من درست هم نيست كه مبالغه بشه عرض شود كه در وضع اخلاقي و روحي ايشان كه خودمن اقلاً غبطه روحيات او را ميخوردم.مخصوصاً در اين جهت كه هيچ وقتي تلف نميكردند.
ديدگاه حضرت عالي در رابطه با روحانيت را در دفاع مقدس و در 8 سال جنگ را لطف كنيد بيان كنيد؟
والله من ميترسم كه چون خودم روحاني هستم بعضي از كساني كه اين مسائله را از زبان من بشنوند يا در نوشتهها ببينند فكر كنند كه من به عنوان يك روحاني از روحانيت صحبت ميكنم.خدا را شاهد ميگيرم اونچه مي گم خود را مسئول ميدانم و بايد در قيامت پاسخگو باشيم.من فكر ميكنم كه روحانيهايي كه تنها در جريان انقلاب در صف مقدم بودند براي مسائل عرض شود انقلاب كه همه به ياد دارند و قيامها و عكسها كاملاً مسئله را نشان ميدهد.خود بنده را اصرار ميكردند مسئولين شهر كه شما شركت نكنيد. روز پنجم آذر بنا دارند بزنند.همين هم فرماندار شهر تلفن ميزد،هم فرمانده پادگان.اينجا هم سرهنگ شيرازي كه غير از صياد شيرازي بود، سرهنگ غلام رضا شيرازي بود كه روحاني زاده بود و مرد متدين هم بود و امتيازي هم كه باشگاه افسران اين پادگان داشت و از جاهاي ديگه اينكه خلاف شرع، مشروب نميدانم آبجو، بساط اينها كه معمول بود در خيلي از پادگانها ايشان ممانعت ميكرد و خيلي هم مقيد بود كه مسائل را به شكلي به ما برساند.خيلي هم اصرار ميكرد كه شما شركت نكنيد و من ميگفتم كه نوعي دوگانگي است كه ما همه مردم را دعوت كنيم براي راهپيمايي و مردم جانشان، جوانانشان به خطر بيفتند و ما حضور نداشته باشيم لذا هميشه در راهپيمايي ها صف اول، دوم و سوم را روحانيت شهرستانها تشكيل ميدادند.اين در جريان انقلاب،در جريان جبهه هم من، مسائل مختلفي را در اين قسمت شنيدم. در بين طلاب و روحانيون كه در جبهه حضور داشند، وقتي مطرح ميشد پايان حضورشان بود،بنابود بمانند.بيشتر وقتي ميگفتيم برويد، همگي ميگفتند ما هرگز نخواهيم رفت.عرض شود كه اكثريت قريب اتفاقشان عرض شود موافقت نشان ميدادند،بلكه اشتياق نشان ميدادند كه بمانند و در حمله شركت كنند.من يكي از خاطراتي كه خودم از جريانهاي جبهه دارم يه روزي در ستاد و اعزام مبلغ اهواز،صحبت يكي از طلبهها را گوش مي دادم.اصرار داشت به يكي از فرماندهان كه بره خط مقدم و آنها هم ميگفتند كه نه.دستور بعضي از بزرگان اينه كه روحانيون كه ميتوانند جبهه ساز باشند ميتوانند بسيجي به جبهه روانه كنند و سواد خوبي از اصطلاح قدرت تشويق و ترغيب خوبي برخوردارند و ميتوانند نيرويي براي جبهه دست و پا كنند.ايها را بنويسيد مثل يك بسيجي ساده در جاهاي خطرناك تا اينها بتوانند از پشت جبهه خدمات بيشتري را انجام بدهند. اين آقا اصرار داشت.من اتفاقاً خودم بهش گفتم كه حالا كه آقايون اصرار دارند كه در جبهه شركت نكنيد چرا شما اصرار ميكنيد.او ميگفت كه من با عدهاي از دوستانم از محلمان حركت كرديم در طول اين مدت همه اينها به شهادت رسيدند. ميگفت من ازخودم خجالت ميكشم كه من زنده بمانم و دوستانم همه به شهادت رسيده باشند، واقعيت اينكه امام روي طلبهها و روحانيتي كه در جريان انقلاب قبل از پيروزي و حتي بعد از پيروزي و بعد از دفاع مقدس با اون علاقه را نشان ميداد.نسبت به روحانيوني كه در كارهاي او و مهمات مروبط به كشور نظام مقدس اسلامي فعاليت ميكردند بشدت اظهار علاقه ميكرد.ميدانست كه اينها عرض شود كه اكثراً اين شكل نه از صميم قلب و جانشان علاقمندند كه خدمت كنند. بر اين اساس واقعاً به اين شكل بود.خيلي از دوستان را ديديم حالا همين بر حسب تصادف دو تا سرداري كه اسم برديد از همين مدرسه هستند كه اين براي ما يك افتخاري است و براي تاريخ اين مدرسه كه سردارهاي روحاني اسامي اينها برده بشود.خود ما هستيم كما پيش شركت ميكرديم.خود بنده هم كه ميرفتم جبهه بارها صحبتهايي كه حالا اينها نرن يه جاهايي نه مكرراً از ما سوال مي كردند ما را كجا داريد ميبريد.براي سخنراني ميگفتيم هر جايي كه شما تعيين بكنيد.براي اينكه من يه وقتي جايي را تعيين نكنم كه حالا مثلاً احتمال هجوم و حمله يا مثلاً رسيدن توپهايي كه ميآمد معمولاً به ذهن انسان چيزي نياد به خود آقايون واگذار كردم.خوب من به خط مقدم رفتم چند بار. وقتي فاو رفتيم قرار شد بريم خط مقدم .رفتيم اونجا زيارت كرديم.بعد از اون زيارت امام زاده حركت كرديم.رسيديم به يك سه راهي كه ميبايست براي رسيدن به خيمههاي دوستان سمت راست ميرفتيم.سمت چپ رفتيم. عرض شود كه رفتيم اتفاقاً برخورد كرديم به بچههاي گشت.جلو ماشين ما را گرفتند.گفتند كجا ميرويد.ما هم گفتيم خط مقدم پيش برادران.گفت شما داريد ميرويد توي عراق با دست خودتان، خودتان را اسير ميكنيد. حالا عرض شود كه همين جزيره مجنون را من رفتم تا آخرين خيمههايي كه در خط مقدم بود كه يادم هست اونجا بدون عينك شايد عرض شود كه اون علائمي كه روي خيمهها بود (علائم مخابراتي) پيدا بود و توپخانه اين طرف،كاري ميكرد به طوري كه زمين ميلرزيد. در مناطق مختلف شركت كرديم و آمادگي خودشان را مرتب نيروهاي حزب اللهي اعلام كردند.براي مبارزه با همه دشمنان داخلي و خارجي.منتهي رهبر معظم انقلاب صلاح ندانسته تا حالا مسائل اينها را خيلي واضح و آشكار مطرح كنند كه اميدواريم اين كار هم انجام بشود. بحرانهايي كه انقلاب پشت سر گذاشت بحرانهاي بسيار سنگيني بود. بحران بنيصدر شوخي نبود. بحران آذربايجان شوخي نبود. بحران آقاي منتظري شوخي نبود. بعد هم مهمترين بحران، بحران هشت سال دفاع مقدس بود كه همه شاهد بودند.انقلابي را كه امام آن را معجزه ميدانست من اين جمله را هم آخر عرايضم عرض كنم كه هر انقلابي و هر رهبر انقلابي موقعي كه پيروز ميشد آن را به نام خودش، به نام حزبش تمام ميكرد.موقعي كه به امام گفتند شاه رفت،هر كس جاي امام بود ميگفت من بالاخره عمل كردم و بالاخره توانستم دشمن را از ميدان خارج كنم ولي وقتي به امام گفتند شاه رفت امام گفت الله اكبر و واقعاً انقلاب را اعجاز الهي دانستند و همه پيروان امام هم اين انقلاب را اعجاز الهي ميدانستند. آمريكا كه بزرگترين قدرت روي زمين است از ابعاد مختلف، از نظر سرمايههايي كه صهيونيستها در اختيار دارند، بانكهاي بينالمللي كه اكثراً از آن آنجاست و كارخانجات اسلحه سازي و بمب سازي و بالاخره زمينه كشتارهاي آنچناني را داشتند، اينها در برابر اين انقلاب به زانو در آمدند. كمابيش عجز خود را دارند اعتراف ميكنند ولي يك عده مزدور و قلم به مزد دارند.مرتب عليه اين نظام مسائلي را مينويسند كه خدا به حق خون شهداي مظلوم درگاهش، چهرههاي كريه اينها را بزودي افشا كند و آنها را به جهنم واصل كند.
حاج آقا بفرمائيد حادثه تروري كه براي حضرتعالي پيش آمد اگر صحبتي هست بفرمائيد.
در حادثه ترور البته فقط همان يك دفعه نبود بلكه 4 بارش شنيدم كه پروندههايش هم در دادسراي انقلاب موجود است. عرض شود كه منتهي يك بارش جلوي مدرسه بود. منافقي كه از خارج آمده بود ماموريت داشت و از تهران تحت تعقيب بود و شايد هم از جلوتر. اينها همواره دنبال اين تروريست بودند و تحت نظر داشتند تا وقتي كه آمد.اينها مقابل همين هتل خيام كه آن وقت به نام هتل كارون بود اونجا ديدهاند.ايستاده اونهايي كه پشت سرش بودند از برادران اطلاعات كه با يك قيافههاي غير قابل تشخيص در يك ماشين نسبتاً مدل بالا حركت ميكردند تا شك نكند چون برداشت آنها اينطور است كه هر چه ماشين كثيف باشد متعلق به سپاه است و اينجوري تبليغ شده بود.براي همين از اتومبيل مدل بالا و تميز استفاده كرده بودند و كارهايش را هم زير نظر داشتند. جلوي هتل كاروان ايستاد. بعد آقايون ميگفتند به خاطر اين بود كه بنياد توي مدرسه بزنه كه سر و صداش خيلي خوب نپيچه، همانجا اول خيابان بتونه شعار بده.به اينها ميگفتند كه شما كه دست به كار شديد مردم ميريزند به حمايت از شما و برايتان شعار ميدهند و عليه نظام شعار ميدهند و از شما حمايت ميكنند مدتي اينجا ايستاد.اتفاقاً اون شب من يك كم دير كرده بودم، معمولاً هم دير ميروم.از نماز، ديگه مثل اينكه حوصلهاش سر آمده بود و رفت طرف مدرسه.وقتي آمد طرف مدرسه اينها هم حركت كردند آمد پشت سرش.در مدرسه كه رسيد و فهمديند كه قصد اينجا را دارد ريختند كه بگيرنش، خيلي هم ظاهراً قوي بود.ميزد اينها را پرت ميكرد.اما اونها چند نفر بودند. بالاخره توانستند دست و پايش را بگيرند يك كلت توي سينه بود، يك كلت توي دوتا كتفش بسته بود.از پشت موقعي كه گرفتنش لوله كردند انداختند توي ماشين.ديدند پايش خم نميشود.ديدند نارنجك بسته به زير زانوهايش.يك مرتبه مورد سوء قصد سلطنت طلبان بودم بنده كه متاسفانه بعضي از روحانيون اونها را هدايت و رهبري ميكردند. اجمالاً اونجا قبل از اينكه دست به كار شوند من خودم از آقاي احمدي كه رئيس دادگاه انقلاب بود سوال كردم گفتند كه واقعاً اين آقاي روحاني موافق بود با اينكه بنده را ترور كنند گفت بله.گفته بودند كه اسلام را از گنبد بياورند كه همان آقاي روحاني دستور داده بود كه همه اينها در پرونده موجود است.
عرض شود كه يك مرتبه به طرف مسجد ميآمد اين تروريست، حدس زده بودند كه به طرف مسجد مي آمد. ماشين نيروي انتظامي رسيد كه خيال كرد اونجا دنبال او هستند. نارنجكش را در آورد و پرت كرد توي باغ، اينها مشكوك شدند.آمدند او را گرفتند و گشتند تو باغ و نارنجک را پيدا كردند. اين دفعه كه توانستند بزنند.عرض شود كه بعد از اينكه مردم رفته بودند،از مسجد بيرون آمدم، اون موقع فضاي فلكه مازندران خيلي تاريك بود. برقها خاموش بود. .
از نظر اخلاق شبيه همين شهيد محمد طاهر بود. خيلي پاكيزه و منطقي و پرهيزگار بود.جبهه هم شركت كرده بود.مثل اينكه متوجه شده بود اينها مسلح هستند دست كرد به طرف اسلحهاش، بزدند توي مغزش، درجا شهيد شد. من فراموش كردم به عزيزان بگويم تصوير ايشان را هم جزو مجموعه روحانيت بگذارند. از دوستانش سوال كنيد و او واقعاً يك عضو استثنايي بود در بين طلبهها.اجمالاً ايشون را همانجا شهيد كردند.من از مسجد كه آمدم بيرون عدهاي از زوار كنار خيابان فرش را پهن كرده بودند ميخواستند استراحت كنند. اينها را ديده بودند منتهي فكر كردند اينها پاسدارهاي من هستند. من پاسدار نداشتم ولي انتظار ترور راداشتنم.چون اينها ميدانستند بنده را هدف گرفتند.به خاطر اين بود كه من روز شهادت شهيد بهشتي افشاگريهايي كردم كه همان عصرش مرا تهديد كردند. گفتند منتظر ريسمان سياه باش. بعد هم تهديد و سال 1364 هم كه ترور شخصيتها بود. اونجا اومدند اولين گلوله را به كتف راستم زدند.نميدونم چي بود دستش، از اين كلتهاي آمريكايي بود يا چي بود.من را با اين وزن زياد بلند كرد.عرض شود گلوله دوم را به كتف چپم زدند. اينكه كتفها را هدف قرار گرفتند. قلب را نشانه نگرفتند به خاطر اينكه هر طرف قلب قرار گرفته باشد اصابت كند چون بعضيها قلبشان طرف راست قرار گرفته دو تا كتف را هدف قرار گرفتند. سر را نشانه گرفتند. به خاطر اينكه به عمامه بگيره كمانه كند و برايشان زحمت بشود. بعد آمد بالاي سرم ديدند كه من نفس ميكشم تير خلاص را تو گوش زدند. دكتر جراح گوش كه از آلمان آمده بود بيمارستان طالقاني براي ديدن من، وقتي كه گفتند تو گوش هايش زدند.وقتي آمد ديد من نشستهام رو كرد به اون دكتر كه فك من را شكسته بود و اون قضايا، گفت اون كه خبر نداره گوشش چه خبره. مگه ميشه گلولهاي به گوش بخوره شخص بتونه بشينه. گلوله تو گوش يا مرگه يا فلج شدن تمام بدن يا اقلاً فلج شدن يك قسمت از بدن.وقتي دستگاه گذاشتند توي گوشم و نگاه كرد همين جور عقبي رفت چند قدم و سكوتي كرد. بعد گفت كه آقا هيچ دليلي براي زنده ماندن جنابعالي وجود نداشت. در اين جريان به اين شكل دو تا گلوله از توي دهنم خارج شد. يكي قسمت وسط را سوراخ كرده بود و يكي لب را سوراخ كرده بود كه عمل كردند و خون زيادي هم رفت.در جريان ترور، عصب را پرونده و هنوز هم روي صحبت كردنم اثر گذاشته.خوب تمام دندانها خرد شده بود.زبانم هم مشكل پيدا كرده بود.
وضعيتم خيلي عالي بود.دكترها همه تعجب كرده بودند چون هيچ عكس العمل نامناسبي در خود من نبود که از ترس بعضي چيزهايي پيش بياد.چنين چيزي به الحمدالله نبود. من خودم اين احتمال را بالاي 90 درصد ميدادم كه بزودي مرا را خواهند زد به خاطر همان افشاگريهايي كه روز شهادت شهيد بهشتي كردم كه راههاي منافقين را معرفي كردم و شعارهايي هم همان جا عرض كنم داده شد.آنجا منو تهديد كردند.تا اون وقت احتمالاً حالا سعادت نداشتيم شهيد بشيم يا اينكه حالا خداوند خواست كه ما بمانيم و بتوانيم از اين نظام در حدي دفاع كنيم. از رهبر معظم انقلاب من خوشبختانه هيچ تاريخي از انقلاب طلبكار نشدم.هميشه خودم را مديون انقلاب ميدانم.با صراحت هم ميگم.من فكر ميكنم بيش از اون اندازههايي كه الان مشغول به كارم ميبايست كار ميكردم و لذا عرض شود كه خودم را مديون ميدانم.هيچ چيز نخواستم از انقلاب و خواستن خيلي چيزها را که به من بده.عرض شود زير بار نرفتم.دلم ميخواهد كه طلبه زندگي كنم و با دست خالي الان جلوي مدرسه برادران و مدرسه خواهرها،عرض شود بحمدالله اداره ميشن كه توي كارهاي ديگه،كارهاي خير گاهي كم و بيش شركت ميكنند.عرض شود كه خدا لطفي كرد كه من هر كاري رو توفيقش را از خدا خواستم خداوند يقيناً بهترش را به من داد.من خودم گاهي از ترس اين كه مبادا توي كار بمانم احتياط ميكنم.براي اينكه دستم را به طرف كسي دراز نكنم تاكنون با همة لطفي كه بزرگان به من دارند هيچوقت از هيچ يك از اين آقايون چيزي نخواستم.عرض كنم آقايون هم اگر يك وقتهايي براي پستهاي مختلفي،امامت جمعه،مسائل قضائي،اين مسائل را با من در ميان گذاشتند زير بار نرفتم. گفتم كه من بيكار نيستم.بالاخره كار اصلي من تكثير و توليد يا طلبه روحاني انجام ميدم. بالاخره در نمايندگيم واقعاً نميتونم به همه جاي استان برسم ولي خوب مراجعاتي كه ميشود حد الامكان كوشش ميكنم كه بتوانم يك قدمي، كوچكم هست.برادرم اجمالاً با اين وضع من رهبر معظم انقلاب را به عنوان يك شخص كه در بين مراجع واقعاً جامعتر از همه آقايان است ايشان را ميشناسم و هر چقدر كه شرايطي كه من در ايشان ميبينم واقعاً در خيلي از مراجع اين شرايط وجود ندارد.عرض كنم كه در جامعترين شخصيت در بين مراجع رهبر عظيم انقلاب كه نمونهها شو خود شماها هم در سخنرانيهاي ايشون و حضور ايشون در مراكز مختلف با علم و اطلاع و آگاهي از خيلي از خصوصيات مي بينيد.عرض شود كه خبرگان هستند و انصافاً مجلس خبرگان در انتخاب ايشان قدم بسيار بزرگي را برداشت.اميدواريم خداوند رهبري ايشان را تا ظهور حضرت ايشان رو كه دارد و روز به روز عزيزتر و محبوبتر و موفقتر همراه با افتخارات بسيار بزرگي.انشاءالله ما هم باشيم همراه با ايشان دست بيعت رو به امام زمان بديم و انشاءالله جزو شهداي در ركاب امام زمان باشيم.
با توجه به اينكه حضرت عالي نماينده مجلس خبرگان و همچنين پدر سردار شهيد (روحاني) سيد محمد طاهري هستيد پيامي و سفارشي در خصوص مسئولين و مردم داريد بيان نمائيد؟
خواهش ميكنم ولله پيام من در ضمن صحبتهام يك جهتي راجع به رهبر معظم انقلاب عرض كردم اشتباه ميكنند كساني كه فكر ميكنند در انتخاب ايشون اشتباه شده عرض شود كه ايشان را من يقين دارم كه جاسوسهاي قدرتهاي بزرگند در مملكت كار ميكنند. يقين دارم اينجور نيست كه صرفاً يك احتمال شاه يا مزنهاي باشه نه. در سر حد يقين من اطلاعاتي دارم و هم غرائن و بساط اين حرفها كاملاً در حدي است كه عرض شود كه خوب كساني كه نسبت به ايشان واضحاً كاري ميكنند بايد منتظر عواقب بسيار سوءش هم در دنيا و هم در آخرت باشد. حائزاً اين نظامي كه اين همه شهيد داد اين همه زحمت كشيد عرض شود كه به خصوص اون كساني كه توانستند بدون استحفاق به سمتهاي كليدي برسند اينها براي خودشان فكر كنند در مقدرات آينده خودشان، خانوادههاشان فرزندانشان فكر كنند. واقعاً عواقب بسيار خطرناكي را اون ها در پيش خواهند داشت.عرض شود كه بهتر اينكه قبل از اينكه حوادث سنگيني متوجهشان شود توبه كنند.به راه بيان و علائقه شان را در خدمت رساني به مردم عرض شود كه به خوبي انجام بدن.با اين مملكتي كه توانسته واقعاً همه ممالك اسلامي رو من بدون استثنا به شما عرض كنم آدم بياطلاعي نيستم.عرض كردم 17- 18 سال من در عراق و در كشورهاي عربي مي رفتم و مي آمدم. مردم رو ديدم.امروز دنياي اسلام بلكه به خصوص باز دنياي عرب،همه كساني كه سياستمدارها،مردم رو به اين شكل آرام ميكردند كه اسرائيل قدرتش شكست ناپذير است.عرض شود كه آمريكا از اسرائيل حمايت ميكند.آمريكا بزرگترين قدرت تكنولوژي جهان،بهترين سرمايهها رو در اختيار داره.از ابعاد مختلف امروز همه دارند ايران را به عنوان يك كشور اسلامي مطرح ميكنند كه توانست مقابل آمريكا بايستد .عرض شود كه افتخار بسيار بزرگي نصيب اين كشور شد و اميدواريم كه كساني اگر چنانچه ضريب اين مزبورها رو خوردند متنبه بشن و راه امام رو و راه واقعي اسلام را انتخاب كنند و در اين راه فعاليت كنند تا گذشته را جبران كنند كه اگر نكنند يقيناً پشيمان خواهند شد.سفارش من همينه كه اين مجلس قرآني رو اين مجلس انس با قرآن اولين عرض شود مراسم حافظين قرآن اينها رو مقيد باشيد تا آنهايي كه ميتوانند هم شركت كنند .اگر امكانات مالي ميتوانند در اختيار بگذارند و خلاصه به فكر محرومين و مظلومين باشند . هميشه در صحنه هاي انقلاب حضور پيدا کنند.مثل 22 بهمن،روز قدس و امثال اين مراسمي كه واقعاً يادگارهاي امام عزيز و زحمات اون همه عزيزان و شكنجههايي كه در زمان طاغوت بزرگان ما تحمل كردند.همه اينها رو در نظر بگيرند و خودشان را با نظام مقدس تطبيق بدن.عرض كنم من خودم اونشب كه در جلسه مقام معظم رهبري بودم مسائلي حالا كه من خودم چون عربي را تسلط دارم تا حد خوبي با اين آقايون صحبت ميكرديم.عجب علاقهاي به انقلاب اسلامي دارند ولي متاسفانه در داخل دولت و صريحاً به من گفتند كه آقا ملت ما چيزيند و دولت ما چيز ديگريند. جرات نميكنند.چرا جواب نميكنند.رهبري ندارند.عرض شود اكثراً علماي اهل سنت اكثراً كارنامهاي دولتند.حقوق از دولت ميگيرند. ايامي به استقبال شاه از خارج ميآمدند و شاه احتياج داشت به روحانيون.برن كِنِدي بود كه گفته بود اين در مذهبينها كه اكثراً مليت ايراني ها مذهبي هستند جا نداره اين برداريد. ايشون وقتي كه ميخواست بياد ايران دستور داد كه روحانيت به استقبالش بيان.از شهرمون نميدونم كسي رفت يا نرفت.من يادم نيست.ولي اين ماشينهاي بزرگ اين آخوندهاي ريش بلند تركمن وقتي ميگرفت ميبرد اين مرحوم آقا عباس ميزدوكاني براي من صحبت كرد ميگفت كه تهران گارسون اين هتل كاروان را يك جايي ديدش آشنا بود اينا، خودشم محضرش اينجا بود مقابل هتل كاروان.ميگفت بهش گفتم چه كار ميكني گفت بيكارم ولي چند روزي يك كاري برايم پيدا شد.بعد خودش گفت، گفت كه شاه ميخواست بياد، آمدن به من گفتن تو بيكاري بيا يه چند روزي اينجا غذاي چرب و نرمي آماده بخوري پوليم بهت ميدن.لباس،ابا و امامهاي بگير و در استقبال شاه شركت بكن.يكنفر از آخوندهاي تركمن رو از اينهايي كه سنشان به زمان شاه ميخورد كه اون موقع من هم بودم شايد شما پيدا نكنيد كه دستش توي حمايت طاغوت و طاغوتيان رنگي نباشد.اين افتخار شيعه است كه در تاريخ علمهاي شيعه شما يك مرجع تقليد پيدا نميكنيد كه دستش توي دست دولت باشه.با نان خشكشم ميساختن.همين آقاي شاهرودي كه با مقلدش بوديم ايامي كه ايشان حياط داشت و شاگردش بوديم مدتها در نجف پانزده، شانزده سال من پاي درسش بودم تا آخرا هم خوراكش همون نون، ماسجوش بسا چون اينها اهل كشك آب و اين جور چيزها بودند. شاهرود اونجا كشك خوبي پيدا نميكردند.ماسجوش درست ميكردند به اين شكل در زمان مرجعيتشان.حتي وي حاضر نبودن دستشان را در توي دست دولتها بگذارند.به اين شكل مباحث علمي قرآن و اسلام اينها رو حفظ كردن.اينجا شما اگر برين توي مجالس تركمن صحرا سفر مياد يعني کسي که بلدنيست ميآيد اونجا،طلبه ميشه 12 سال ميمونه قطعاً كه به اندازه يك بچهاي كه سيکل گرفته سواد نداره.بهش اجازه ميدن بره توي روستاشون درس بده.چرا براي اينكه شاه به خاطر اينكه كمونيستها توي تركمن صحرا نفوذ نكند هر كس كه ميآمد امامه سرش ميگذاشت از سربازي معاف بود. آمدن همين جا پيش خود من شكايت كه ما زمان شاه سرباز نميداديم.حالا دارن ميان ما رو ميبرن سربازي.گفتم درس بخوانيد شما رو نميبرن سربازي.شما كه توي جريان انقلاب نبودين ولي همتان ميدانيد كه بنده اولين امام جماعت بودم شايد توي استان مازندران. رفتم زندان.رفتم تبعيد.عرض كنم خدمت شما كه شاگرد من رو گرفتند ببرند سربازي. امتحان داد.نمره نياورد.بردنش سربازي.ديگه ساكت شدن.
حاج آقا با توجه به اينكه ما هفته بعد يادواره شهداي روحانيت استان را برگزار ميكنيم كه حدود 67 شهيد روحاني در استان داريم در اين زمينه اگر صحبتي داريد بفرمائيد؟
عرض شود كه شهيد بهشتي همين آقاي رفسنجاني ما در ايامي كه قم درس ميخوانديم با هم رفيق تفريح و گردش بوديم.عرض كنم خدمت شما كه يك بار من از ايشان براي مدرسه چيزي تقاضا نكردم؟ نيازمندم بودم.تقاضا نكردم.نه اينكه حالا مثلاً دستم پر بود. ايشان آمد اينجا به خيلي جاها چيزي را داد.اون موقع هفت، هشت سال قبل ده ميليون تومان براي مدرسه من داد.نگرفتم.استاندار آمد به من گفت فلاني اگر از دست فرماندار حاضري بگيري من پول رو بدون چك،بدون بساط بدست خودم ميآرم بهت ميدم.گفتم نخير من نميخوام.من اگر از كسي دفاع ميكنم براي خدا ميكنم.اگر حرفي ميزنم معتقدم. عرض شود خدمت شما اجمالاً در طول اين مدت دستم رو پيش كسي دراز نكردم. ده سال امام بود يك بار ملاقات خصوصي نگرفتم.بعد از ايشون ده سال رهبر معظم انقلاب حضور ميداشتند كه رهبر معظم انقلاب شايد شنيده باشيد كه به من علاقمند اند. ايشون عرض شود كه در جريان نرفتم ملاقات ايشون.آقايي آمده بود اينجا صحبت وفاق رو ميكرد.بهش گفتم آقا من دنبال چيزي نيستم.دليلش رو خودت برو دفتر از امام سوال كن.بگو آقاي فلاني تقاضاي يكبار ملاقات از امام كرده برو پيش رهبري. خبرگان بودم تا ايشون چشمش به من افتا.گفت فلاني خيلي وقت است نديدمت. اون ايامي كه خوب بود رفت و آمدي داشتم.اينها بعدش.من ديگه ايشان رو نديدم.يك وقت هم كه رئيس جمهور آمده بود اينجا،گذاشتم در رفتم.ميرفتم مشهد.عرض كنم خدمت شما البته در جريان بازيهاي سياسي ميشد آزاد،هر كسي را دلشان بخواد مياندازند جلو و هر كس را ميخواهند مياندازد عقب.آقاي روحاني كه نماينده ولي فقيه در مازندران بود به من ميگفت اين مظفري بيچاره ميآمد وارد جمع ما ميشد.هي آقاي خامنهاي بهش ميگفت آقاي مظفري پيش اين حاج آقا طاهري چي شد به پاسدارها هم نگفته بودم.عرض شود كه گفتم بنزين داري.گفتن يك مقداري زديم.رفتيم.كجا بري.گفتم من بهتون ميگم كجا برين. سرخنكلاه گذاشتيم رفتيم بيرون.حالا اگر اينها بفهمند كه من از مدرسه رفتم عرض شود كه در جريان به ايشون گفتم بودم حالا ايشون منو ديد گفت كه خيلي وقت نديديمت تهران آمدي بيا پيش من.عرض شود كه من وقتي ايشون امر كرد رفتم اونجا. از كسي شكايت نكردم.اوضاع منطقه را شرح دادم.يك مقدار وضع كشاورزي، وضع مردم و نميدونم، وضع مهاجرين و كليات را با ايشون صحبت كردم ولي از كسي شكايت نكردم.اينكه نميخواستم شاكي خصوصي كسي باشم.اوضاع را في الجمله گفتم. به من گفت شما مسائلت را با فلاني در ميان مي گذاري. گفتم نميكنم.من اين كار رو عرض كنم خدمت شما.خود آقايون بيان بررسي كنند.اگر ميخواند مسائلي را مطلع بشن.
آثارمنتشر شده درباره ي شهيد
سلام بر طاهري سردار جبههها
همان مرد عمل غمخوار جبهه
بگوييم از صفات عالي او
ز اخلاق و مرام كاري او
ز بس كرده تلاش آن سرورمان
زبان قاصر بود بر گفتن آن
محمد از صف روحانيان بود
بحث از جرگه ربانيان بود
سلام بر دست و قرآن كوله بارش
دعا بود و توكل ساز و كارش
محمد طاهري سرباز دين بود
ز عرفان در صف حق اليقين بود
بسيجي بود و با لبخند و خوشرو
براي پير و برنا بوده الگو
چو زد او قيد هر وابستگي را
نبي شد در عمل وارستگي را
چو يك عاشق بسوي جبهه ميرفت
نشد خسته ز كار وقت و بي وقت
مداماً طاهري در حملهها بود
جلوتر از همه بر قلهها بود! (در اين مورد از هم رزمانش شنيدم)
ز صبرش خستگي را خسته ميكرد
زشرمش ديدگان را بسته ميكرد
محمد در شجاعت بس قوي بود
براي گفتن حق بس جلي بود
منافق سايه او را چو ميديد
ز ترس او بلرزيدي چو يك بيد
چو باب و مادرش با صدق و عرفان
عمل ميكرد به دين و اهل قرآن
مداماً طاهري در امر رهبر
مطيع بود و قوي چون مالك اشتر
به حق كه طاهري با عشق مهدي
بيايان برده آن ميثاق و عمدي
كه در روز ازل قالو بلي گفت
به صحراي الست و جبههها گفت
اگر چه شد شهيد و بين ما نيست
كلاس درس او پويا و جاريست
صداي او طنين انداز دل ماست
چو اجدادش بحق پرواز دلهاست
به مخفي ماندش دل را رضا كرد
به زهرا جدة خود اقتدا كرد
بنامش پايگاه ما مزين
ره پر رهروش بر ما معين
بيا اي فارقي در راه او باش
خيانتهاي خائن را نمافاش
فارقي
درباره :
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا ,
استان گلستان ,
برچسب ها :
طاهري ,
سيدمحمد طاهر ,
بازدید : 154