فرمانده گردان امام صادق(ع)لشکر25کربلا(سپاه پاسداران انقلاب اسلامي)
وصيتنامه
بسم الله الرحمن الرحيم
ولا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون
مپنداريد كسانيكه در راه خدا كشته مي شوند مرده اند بلكه زنده اند و نزد خدا روزى مى خورند . قرآن کريم
سلام و درود بر محمد و وآلش .
سلام و درود بر محمد (ص) سلام و درود بر على (ع) واولاد معصومينش تا امام زمان مهدى (عج).
از روزى كه پا به اجتماع گذاشتم يعني از چهارده سالگى با تمام وجود براى اين مكتب جانفشانى کردم وتنها افتخارم اين است.
سلام بر رهبر كبير انقلاب اين پيغمبر زمان, ابراهيم بت شكن , كسي كه محمد گونه از مکه به مدينه هجرت كردى يعنى از ايران به كربلا رفتى و برگشتى به وطن تمام بتهاى زنده را درهم شكستى.
سلام بر تو اى رهبر كبير كه به ما عزت و شرف و انسانيت آموختى, امروز كه روانه به جبهه حق عليه باطل هستم بزرگترين مي روم تا به آرزويم که شرکت در چنين جهاد مقدسى بود برسم. و همچون دوران امام حسين (ع)نباشد كه اورا در كربلاى خونين يارى نکردند و حسين زمان خود, خمينى را يارى نمايم .اكنون كه عازم جبهه ميشوم و يكپارچه عشق و شور سراسر وجود مرا فرا گرفته و انگار كه مى خواهم براى شركت در جنگ با كفر مثل ظهر عاشورا حماسه بيافرنيم و اميدوارم كه خداوند سعادت شهادت را به من بدهد. بچه ها به من مى گفتند پيرمرد تو هم مى خواهى به جبهه بروى يادم از سخن حبيب بن مظاهر آمد كه در كوچه ئى پى خضاب ميگشت ....... به حبيب گفتند كه چه مى كنى گفت مى خواهم خضاب بخرم .
حبيب در كربلا با خون محاسنش را خضاب كرد, در ركاب فرزند رسول خدا .مرا افتخاربزرگي است که به عنوان كوچكترين سرباز به يارى حسين زمان برخيزم تا در كربلاى ايران محاسنم را با خون ناچيزم رنگين كنم .
اما اى مردمى كه اين سخنان مرا گوش مى دهيد به عنوان سربازي كوچك و به نام يك سرباز پير تا آنجا كه مي دانم, هميشه منافقينى بودند از صدر اسلام تا قيام امام خميني و ديديم على(ع) را چند سال مظلومانه در خانه نشاندند . امروزهم ادامه همان منافقان قلب على زمان را آزرده اند .
اى بيچاره گان و اى سيه روزان تاريخ كه هميشه در گودالهاى كثيف مى لوليد هر روز توبره گدائى و دست ذلت وبدبختى به سوى شرق و غرب دراز مى كنيد و اى بر شما كه صداى هل من ناصر ينصرنى امام را شنيديد و سر خجالت و ذلت به زير انداختيد و پشت به نداى پيامبر گونه رهبر كرديد ,پست ترين افراد در نزد خدا شما هستيد ,به خدا قسم كه نه از آمريكا و نه از شوروى ونه از صدام يك ذره هراس به دل راه نمى دهيم. اما دشمن داخلى ,شمابدانيد كه از خانه ي مان که ايران بزرگ وقهرمان است بيرونتان خواهيم كرد و شما را زودتر از اربابانتان دفن خواهيم كرد.
شما اى برادران كه مخلصانه در نهادها براى مردم خدمت مى كنيد, هيچگاه از مسئوليتها غفلت نكنيد كه مبادا امام و مردم شهيد پرور را از خود برنجانيد چون اين انقلاب و اسلام عزيز از شما انتظار زياد دارد .
پيامم به فرهنگيان که همان معلمين هستند اين است که, موقعيتى خوب در دست شماست كه اين نهالها و اين غنچه هاى شكفته شده كه بعد از ما به دست شما سپرده شده اند را حسيني وزينبي پرورش دهيد.
شماها ديديد كه در رژيم گذشته چه فرهنگ كثيف غربى و شرقى در ايران ما وجود داشت و ما را به سيه روزى و ذلت انداخته بود , تاريخ وفرهنگ غنى شما به آن پدر و پسر(رضا ومحمدرضا شاه) غربى و خود فروخته هميشه لعنت خواهد فرستاد .
و از شما مى خواهم كه به خاطر خدا و پيغمبر چنان فرهنگى كه همانا فرهنگ قرآنى مى باشد را پياده كنيد كه تاريخ و آيندگان هميشه از شما معلمين به نيكى ياد كنند .
اما پيامم به بازاريها كه من خودم هم يك بازارى بودم اين است كه قبل از انقلاب تمام فكرمان جمع آورى سرمايه و پول بود اما پول به تنهايى سعادت نمى آورد ,به خدا قسم يك مقدار از وقت تان را درباره تربيت فرزندانتان صرف كنيد كه باعث افتخار خودتان و دوستان باشد.
خيلى سخن گفتم اما اميدوارم كه بيشتر برادران گوش فرا دهند و اين پيام يك سرباز كوچك اسلام را گوش بدهند و آويزه گوش قرار دهند , چون در عرض چند سال در شهرمان خدمتگزار كوچكى بودم ,به خدا قسم اين مردم روستاها از پير و جوان مرد و زن همه دل پاك و قلبى سرشار ازعشق به اسلام و رهبر كبير انقلاب دارند.
و پيامم اين است كه حرف رهبر را گوش كنيد و عمل نماييد .
قدرزنان مومن وسختکوش اين مرزو بوم را که گاهى كودكان را به دوش گرفته و مشغول كاشتن برنج هستند و گاهى با يک دست گهواره را تكان مى دهند وبا دستي ديگربه انجام کاري مشغول، لحظه اى درکنار تنور به پختن نان و گاهى بچه به كول بسته به پختن عذا به سر مى برند.
آيا به خدا اين مردم دوست داشتنى نيستند كه بخشي از رفاه شهر ها را به روستا هامنتقل کنيم تا اين مردم نجيب هم قدري آسايش داشته باشند.
سلام به مادرم كه تو زينب نامت بود و مثل زينب رنجها كشيدى , از ما راضى باش كه مرا به راه خدا هدايت كردى ,سلام به همسرم و پسرانم ,با همديگر شفيق و مهربان باشيد و خط سرخ شهادت حسين را فراموش نكنيد . شعبانعلى رحيمى
خاطرات
زهرا نوري همسر شهيد:
1- لطفاً از نحوة آشناييتان با شهيد توضيح دهيد؟
از آنجائيكه خانواده شهيد رحيمي در فاضل آباد زندگي ميكردند و مشغول كوشا بودند در آن زمان خانوادة من هم در روستاي رحمتآباد زندگي ميكرد و با توجه به اينكه هم ولايتي بوديم و در كار كشاورزي به آنها كمك ميكرديم و ارتباط تنگاتگي كه با اين خانواده داشتيم و خواهر شهيد به نام فاطمه به خانة ما رفت و آمد داشت به نحوي مقدمات خواستگاري فراهم شد.
2- نحوة خواستگاري چگونه بود؟
خواهر شهيد به نام فاطمه در مورد برادرش با من صحبت كرد و پيشنهاد و ازدواج و خود شهيد شعبانعلي نيز چند بار به طور مستقيم به من پيشنهاد ازدواج داد.
3- چه ارزشهائي در ايشان ديديد كه پاسخ مثبت داديد؟
با توجه به اينكه شهيد شعبانعلي از خانوادة متدين و مذهبي بود و از خصوصيات اخلاقي ايشان مطلع بودم ايشان را به عنوان همسر خود انتخاب كردم.
4- زندگي مشتركتان چگونه شروع شد؟ آيا مشكل خاصي نداشتيد؟
ابتداي زندگيمان مشكل خاصي نداشتيم چون شغل شهيد كشاورزي بود و وضع مالي و اقتصاديمان نسبتاً بد نبود.
5- وضع مالي و اقتصاديتان چگونه بود؟
با توجه به زمين كشاورزي كه دانستيم به دليل آتشسوزي محصولات كشاورزي ما خسارت بدي ديديم و منجر به ركورد اقتصادي شد و زندگي سختي را ما در ابتدا شروع كرديم ولي با نقاش شهيد و من توانستيم روان عادي خود را به دست آوريم.
6- مستاجر بوديد يا منزل شخصي يا سازماني داشتيد؟
منزل پدر و مادر شوهرم زندگي ميكرديم.
7- شهيد چه ويژگيهاي اختلاقي و رفتاري داشت؟
ايشان در امورات زندگي خود در صله رحم و حتي لباس پوشيدو غيره از نظام و انظباط خوبي برخوردار بود.
8- آيا در طول زندگي مشتركتان شاهد تغيير و تحويل در رفتار و شخصيت او نبوديد؟
بعد از گذشت چند سالي از ازدواجمان از فاضل آباد به علي آباد كوچ كرديم و كمكم احساس كردم كه حالات روحي شهيد دگرگون شده و شدت و اشتياق او را نسبت به مبارزات سياسي مشاهده كردم متوجة علاقه او به اسلام و شهادت شدم.
9- بيشتر اوقات فراغت و بيكاري خود را چگونه ميگذراند؟
با توجه به مشغله كارياش، ارتباطش با فاميل و دوستان و آشنايان قطع نميشد و صلحه رحم را به جاي آورد و همچنين در امور خانه همكاري ميكرد و به مطالعه نيز ميپرداخت.
10- آيا در كارِ خانه به شما كمك ميكرد؟ در چه كارهائي؟
بله، ايشان در امور خانه مثل: ظرف شستن، غذا درست كردن، وقتي بچهداري در حد توانش به من كمك كرد.
11- به چه چيزها و چه افرادي خيلي علاقه داشت؟
ايشان با توجه به علاقة شديد كه به روحانيون انقلابي مخصوصاً به امام خميني (ره) داشت و ديگران را تشويق ميكرد كه مطيع امر امام باشند و در تمام صحنهها حضور داشته باشند.
12- از چه چيزها و چه افرادي خيلي بدش ميآمد؟
ايشان از گروهكهاي منافقين و مجاهدين خلق بسيار بدش ميآمد و حتي خود يكي از افراد موثر در خصوص تداركات رساني و نيرو رساني بر سر موانع در مسير راه فراريان نيروهاي خلق و اقتشاشگر بود.
13- در چه مواردي حساس بود و عصباني ميشد؟
ايشان مورد خاصي حساس نبودند كه سبب عصبانيت ايشان شود و اگر هم حساس باشند نسبت به * تنبلي حساس بودند.
14- وقتي عصباني ميشد چه ميگفت و چكار ميكرد؟
ايشان در موقع عصباني به ابتدا آرامش خود را حفظ ميكرد و سعي ميكرد با توجه به صبر كه الگوي زندگي خود قرار داده بود مساله را حل كند.
15- در برابر مشكلات و گرفتاريهاي خودتن و ديگران چكار ميكرد؟
در برابر هر گونه سختي و گرفتاري كه در زندگي پيش ميآمد استقامت ميكرد و صبر را پيشه كار خود قرار ميداد و سعي ميكرد در حد توان گره از مشكلات كار خود و ديگران را بگشايد.
16- روابطش با ديگر افراد فاميل، دوستان، آشنايان و همسايگان چگونه بود؟
ايشان تا آنجا كه ميتوانست صله رحم را رعايت ميكرد و به ديدار فاميل به دوستان، آشنايان و همسايگان ميرفت و با ملايمت و نرمي با آنها رفتار ميكرد.
17- ديگران چه نظر دربارة او داشتند و دربارهاش چه ميگفتند؟
همة دوستان و آشنايان نظر مساعدي نسبت به شهيد داشتند و پدر و مادر شهيد به دوستان و آشنايان آرزو ميكردند اي كاش تمامي فرزندان ايشان همانند شهيد رحيمي باشند و رفتاري علي گونه داشته باشند.
18- روابطش با پدر و مادرش و پدر و مادر شما چگونه بود؟
به پدر و مادرش احترام بينهايت ميگذاشت و حتي وقتي وارد منزل ميشد پيشاني مادرش را ميبوسيد و به احترام او، از جايش بلند ميشد و اين برخوردها را نيز با پدر و مادر من نيز ميكرد.
19- چه صحبت يا توصيههائي به شما ميكرد؟
توصيه ميكرد كه حضرت زهرا (س) را الگوي خود قرار دهد و در تربيت صحيح فرزندان كوشا باشم و بر كار آنها نظارت داشته باشم و محيطي آرام در خانه براي تحصيل آنها فراهم كنم.
20- چه آرزوها و خواستههائي داشت؟ بزرگترين آرزويش چه بود؟
آرزو داشت كه فرزناني شايشته تحويل جامعه دهد و با توجه به اينكه در زمان جنگ قرار داشت آرزو داشت كه انقلاب اسلامي به پيروزي برسد و ديگر رسيدن به كربلا و شهادت در راه خداي تعالي.
21- با فرزند يا فرزندانتان چگونه برخورد ميكرد؟
ايشان فرزندان را در انتخاب دوست، درس و نماز خواندن آنها را رهنمايي ميكرد و در مقابل رفتار ناشايسته آنها طوري رفتار ميكرد كه بچهها نسبت به قضيه پدر احساس ناراحتي نكنند و طوري ميشد كه متوجه خطا و اشتباهات خودشان ميشدند.
22- فعاليتهاي مذهبي و عبادياش چگونه بود؟
ايشان نسبت به انجام واجبات و ترك محرمات بسيار مقيد بودند ن هميشه نماز اول وقت، نماز جماعت، خمس و زكات، خواندن دعاي توسل و زيارت عاشورا نيز رعايت ميكردند و فرزندان خود را به همراه ميبرد در اين گونه مراسمها ميبرد تا آنها نيز از همان سنين كودكي، با اصول دين آشنا شوند.
23- فعاليتها و مواضع و نظرات سياسياش چگونه بود؟
در فعاليتهاي قبل انقلاب: تشكيل هياتي جهت مبارزه با ضد بهائيت داشته و خود شخصاً در مسلمان شدن بعضي از بهائيها نقش موثري داشته و همچنين دريافت نوار و اعلاميههاي امام از قم و تهران و پخش آنها در بين شهرستانهاي مجاور علي آباد و بعد از پيروزي انقلاب در درگيري كه در ابتدا پيروزي در گنبد بوجود آمد شركت داشتند و حتي خود در آن درگيري از ناحيه شكم مجروح شد.
24- اگر به جبهه ميرفت، چرا و با چه انگيزهاي ميرفت؟
ايشان براي اولاً تكليف شرعي و پاسخ به نداي رهبر كبير انقلاب حضرت امام راحل (ره) به جبهه رفت و با انگيزه الهي به جبهه رفت.
25- وقتي از جبهه بر ميگشت چه ميگفت؟
ايشان در سن 49 سادگي براي اولين بار عازم جبهه شد و از طرف سپاه نور كه مسئوليت فرماندهاي را به عهده داشت اعزام شد ومرحلة اعزامش تا شهادتش چند روزي طول نكشيد حتي ايشان يك نامه براي من ارسال كرده بودند كه در حال حاظرمفقود ميباشد.
26- نحوة شهادت او چگونه بود؟ پيش از شهادتش چه گفت و چكار كرد؟ شهادتش چه اثري بر شما گذاشت؟
مدت حضورش در جبهه كوتاه بود و در عمليات بيت المقدس مرحلة اول آزادسازي خرمشهر شركت داشت و با شجاعت در برابر دشمن ايستاد و بر اثر اصابت تير مستقيم گلوله به شهادت رسيد.
27- ديگران دربارة او چه ميگفتند؟
رفتار و منش اخلاقي خوبي كه داشتند، بالطبع ديگران نيز از ايشان راضي بودند و نظري مثبت دربارة ايشان داشتند.
28- بطور كلي كداميك از خصوصيات شخصيتي شهيد را بيش از خصوصيات ديگرش دوست داشتيد؟ (تواضع، شجاعت، قناعت، ...)
مهرباني ايشان را بيش از خصوصيات ديگرش دوست داشتم.
29- چه خاطرات ديگري از او بياد داريد؟
روزي به اتفاق همديگر به نماز جمعه رفتيم و بعد از اينكه خطبهها تمام شد مرا صدا ميزدند و ميگويد كه شما به منزل برويد كه مهمان داريم و به خاطر ارزشي كه براي مهمان داشتند كه خودشان در نماز جمعه شركت كردند و ما نيز براي آمادگي و پذيرائي از مهمان به منزل رفتيم.
30- هر صحبت ديگري داريد بفرمائيد؟
صحبت خاصي ندارم جز موفقيت و سلامتي تمام مسئولين كشور.
حاج منوچهر نظري:
1- در چه زماني با شهيد آشنا شديد؟
از سالهاي 48-1347 با ايشان آشنا بودم.
2- چگونه با شهيد آشنا شديد؟
بدليل اينكه من در علي آباد مشغول به كار شدم از سال 1342 به مرور با ايشان آشنا شدم چون ايشان پارچه فروشي داشتند و در محل بازار كاري زمينه كاري ما فراهم شد.
3- آيا شاهد تغيير و تحولاتي در رفتار و شخصيت او نبوديد؟
تغيير و تحولات ايشان به روحيات و احوالاتي ايشان معطوف است كه قبل از انقلاب در مبارزات سياسي و مذهبي بر عليه رژيم بود در انجمن صاحب الزمان (عج) فعال بود.
4- به چه چيزها و افرادي خيلي علاقه داشت؟
بيشتر به جوانها علاقهند بود. اغلب وقت خود را با آنها در جلسات مذهبي ميگذراند. علاقهمندي ايشان به امام زمان و هدايت جوانهاي بسوي ايشان محور فعاليتهاي سياسي و مذهبي ايشان بود.
5- از چه چيزها و افرادي خيلي بدش ميآمد؟
به مسائل دنيوي بسيار بياعتنا بود و توجه او در حد * نياز بود و از تجملات دنيوي دوري ميكردو با اين اوصاف ايشان از افرادي كه اهل ايمان نبودند بدش ميآمد. مبارزه با حركتهاي بهائيت بخشي از فعاليتهاي سياسي و ديني ايشان را تشكيل ميداد.
6- فعاليتهاي مذهبي و عبادي او چگونه بود؟
ايشان فردي معتقد بود و در رابطه با مستحبات و ترك محرمات بسيار فعال بود و فردي بود كه براي رضاي خدا كاري ميكرد.
7- فعاليتها و مواضع سياسياش چگونه بود؟
وقتي انقلاب به اوج خودش ميرسيد، او با تكثير و توزيع نوارها و بيانات امام خميني كه به صورت اعلاميه بود در نهضت امام خميني (ره) بسيار فعال شركت ميكرد و همچنين ابتدا در كميتههاي انقلاب وارد و به دفاع از انقلاب و مبارزه با منافقين پرداخت و در جنگ گنبد عليه كمونيستها حضوري فعال داشت.
8- بيشتر اوقات فراغت و بيكاري خود را چگونه ميگذراند؟
اوقات فراغتش را بيشتر با جوانان ميگذراند و معمولاً فكر ميكرد كه در جامعه كارهايي را كه خوب است و انجام نداده انجام بدهد تا دردي از درد مردم را مرتفع كند.
9- چه صحبتها و توصيههائي از او بياد داريد؟
آرزوي آمدن امام خميني، انقلاب و تشكيل حكومت اسلامي از آرزوهاي ايشان بود و به ما نيز توصيه ميكرد در اين راه فعال باشيم.
10- اگر به جبهه ميرفت، چه هدف و انگيزهاي داشت؟
ايشان هدفش انگيزة الهي بوده است و براي اجراي فرامين الهي و دستور امام راحل (ره) جبهه را برگزيد تا بدين وسيله دين خود را ادا كرده باشد.
11- در بحرانها و مشكلات سخت و خطرناك چكار ميكرد؟
ايشان در بحرانها و مشكلات سخت و خطرناك، مردي مسئوليتپذير و صبور بودند و با استعانت از خداي متعالي و ائمه معصومين (ع) بر مشكلات فائق ميآمد.
12- در چه مواردي حساس بود و عصباني ميشد؟
معمولاً عصباني نميشد.
13- چه آرزوها و خواستههائي داشت؟ بزرگترين آرزويش چه بود؟
آرزو ميكرد كه فرقه ضاله بهائيت از بين برود و خيلي از اوقات خود را براي ارشاد جوانان مي گذاشت تا با آگاه کردن مردم از رشد بهائيت جلوگيري کند.
14- روابطش با افراد ديگر چگونه بود؟
ايشان فردي صادق و سالم بود و در برخورد با ديگران بسيار خوب برخورد ميكرد به طوري كه ديگران از ايشان راضي بودند و به طور كلي ايشان فردي خيرخواه و خونگرم بود.
15- ديگران چه نظري دربارة او داشتند؟
نظر دوستانش اين بود كه ايشان فردي لايق و با كرامت و مستحكم و صاحب نظر و فردي با نفود هستند كه بيشتر افراد براي حل مشكل به ايشان مراجعه ميكردند.
16- در كارهاي جمعي چگونه عمل ميكرد؟
ايشان در كارهاي جمعي پيش قدم بود و با روحية خستگي ناپذير كه داشت كارها را به نحو احسن به سرانجام ميرسانيد.
17- نحوة شهادت وي چگونه بود؟ پيش از شهادت چه گفت و چكار ميكرد؟ شهادتش چه اثري در شما گذاشت؟
از نحوة شهادت ايشان اطلاع آنچناني ندارم.
18- بطور كلي كداميك از خصوصيات شخصيتي شهيد را بيش از خصوصيات ديگرش دوست داشتيد؟ (مهرباني، شجاعت، تواضع و ...) لطفاً يك خصوصيت بارز را بيان كنيد؟
مهرباني و حسن خلقي ايشان را دوست ميداشتم.
فاطمه رحيمي خواهر شهيد.
1- با توجه به شناخت بيشتر شما در رابطه با روحيات شهيد از جاذبه و محبوبيت علي در خانواده بگوئيد؟
علي خيلي خوب بود. با خانوادة ما، با همة كساني كه با آنها دوست بود. باهمة كساني كه با آنها رفت و آمد ميكرد خوب بود به قولي كه ميداد عمل ميكرد و به حرفي كه ميزد روي حرفش ميايستاد و با همه همكاري ميكرد با خانواده خوب بود خيلي خوب بود.
2- از چه زماني احساس كرديد رفتار شهيد در حال تغيير و تحول است؟
از زماني كه متوجه شديم كه ديگر بزرگ شده بود و ديگر ميدانستيم كه اين چه طور است. جايي كه ميرفت و ميآمد خانه، وقتي به او ميگفتيم كجا ميروي؟ جواب ميداد: موقعي به شما ميگويم كه آن موقع شما بدانيد كه من كجا رفتم جايي كه ميرفت و حرفي ميشنيد ميآمد خانه و ميگفت موقعي بشود كه انقلاب ميشود.
3- نحوة رفتارشان با پدر و مادرشان چطور بود؟
خيلي خوب بود. به مادر وقتي كه ميآمد صدا ميكرد مادر او ميگفت بله. وقتي به او ميرسيد اول پيشاني و بعد پشت دستان مادر را ميبوسيد. با پدرش نيز همين طور بود. شهيد سن كمي داشت كه پدر از دنيا رفت خيلي خوب بود.
راجع به رفتارشان با بقيه اعضاء خانواده با شما و برادرتان چگونه بود؟
رفتارش خيلي خوب بود.
مثلاً چطور رفتار ميكرد؟
اگر چيزي از بيرون ميآورد بين همة اعضاي خانواده تقسيم ميكرد.
4- راجع به رفتار ايشان با همسر و فرزندانش چگونه بود؟
با همسر و فرزندانش هم خيلي خوب بود. وقتي به خانه ميآمد به بچههايش ميگفت كه نگاه كنيد كه طوري رفتار كنيد. مثلاً ترجيح ميداد به شوهرم كه چطوري است كه وقتي اين شعبان داخل خانه است چطور رابطهاش است، شما هم معلوم كنيدك ه شما هم مثل من هستيد فرقي ندارد.
5- با توجه به اينكه ايشان دو همسر داشت چطور احتياجات دو خانواده را برآورده ميكرد؟
موقعي كه دو تا زن برده بود مازياد در جريان نبوديم.
يعني آنها علي آباد نبودند؟
چرا بودند ولي ما رفت و آمد نداشتيم.
علتش چي بود؟
رفت و آمد نميكرديم، چون همسر بزرگش فكر ميكرد ما براي شهيد زن گرفتهايم به اين خاطر ما زياد رفت و آمد نميكرديم.
يعني فكر ميكردند كه شما در اين امر نقش داشتيد؟
بله. اين طور فكر ميكردند ولي ما اصلاً او را نميشناختيم ما زياد رفت و آمد نميكرديم كه اينطور نباشد كه بچهها اين دل سردي را از ما ببينند.
6- بعد از اينكه شما متوجه شديد، خود شهيد به شما علت آنرا نگفت؟ و يا شما نگفتيد كه چرا اينكار را كرديد؟
به او گفتيم. و فقط گفت: شده ديگر. خانمش هم بعداً به ما گفت: علي شهيد شد آمد اينجا، نشسته بوديم با همسر بزرگش من و مادر هم نشسته بوديم. برگشت و گفت كه او آمده بود براي كسي با من خواستگاري، من خودش را خواستم. گفتم: پس اين گفته است كه شما خواهرش، مادرش صحبت كردهايد، گفت: نه. من خودم خواستم.
7- با كداميك از اعضاء خانواده ارتباط بيشتري داشت؟
با هر دو آنها هر چه ميآورد منزل تقسيم ميكرد. هم پيش او ميرفت و هم پيش ديگري.
8- با اعضاي خانوادة شما با كداميك از شما خواهران و برادران بيشتر صميمي بود؟
با همه يكي بود. بطوريكه با دو خواهر ناتني ما بيشتر صميمي بود وآنها را دوست داشت.
9- چه صحبتها و توصيههايي به شما خواهرها و برادرها ميكرد؟
هميشه صحبتهاي خوبي ميكرد ميگفت: با كسي همنشين و هم صحبت شويد كه بفهمد چه ميگويد. يا چگونه رفتار ميكند و شما راه خودتان باشيد.
10- چند تا خواهر و برادر داريد؟
4 خواهر، 2 برادر و 2 خواهر ناتني.
11- از صفات و ويژگيهاي اخلاقي در مورد تواضع ايشان براي ما بگوئيد؟
خيلي خوب بود. اگر مهماني به خانه ما ميآمد خيلي خوب بود. آنوقت كه ما يكجا با هم زندگي ميكرديم اگر همراه آنها زن بود به ما ميگفت: وسايلش را اينطوري كنيد. طوري باشيد كه كسي متوجه نشود. اين رفتارش خيلي خوب بود.
12- امانتداري ايشان چطور بود؟
امانتدار خيلي خوبي بودند. به طوريكه به ما ميگفت: اين امانتي كه به من دادند كه اين آقا كه آمد امانتي را ميخواست و به ما نيز سفارش در امانتداري ميكرد.
13- حجب و حياء ايشان چقدر بود؟
خوب بود.
14- در مورد نظم و انظباط و وفاي به عهدي كه در كار داشتند چگونه بودند؟
خيلي خوب بود.
15- ارتباط شهيد با دوستانش چگونه بود؟
با دوستانش خيلي خوب بود.
16- چه توصيهاي به شما در مورد انتخاب دوست ميكرد؟
با ما صحبت ميكرد و ميگفت كه دوستي گرفتيد در مورد آن تحقيق كنيد و با دوستانتان بنشينيد و صحبت كنيد تا آنها را بهتر بشناسيد.
17- جاذبه و محبوبيت شهيد در ميان مردم چگونه بود؟
خيلي خوب بود. به طوري كه همه را جذب ميكرد.
در اين زمينه هيچ خاطرهاي داريد؟
خير. خاطرة چنداني ندارم فقط چيرهايي را كه ميديدم و يا ميشنيدم از او سوال ميكردم به من ميگفت: هنوز زود است.
18- اگر خاطرهاي در مورد جاذبيت شهيد داريد براي ما بگوئيد؟
اين وقتي كه پدرم بود كوچك بود كه پدرم چيز ميگفت كه راه اين است و به مادر ميگفت: كه راه اين است جايي كه ميخواهي بروي اين نيست.
19- در مورد رعايت مال مردم حق الناس چگونه عمل ميكرد؟
در مورد حق مردم خيلي خوب عمل ميكرد.
20- در مورد انس و علاقهاش به قرآن و دعا و ذكر و نيايش چگونه بود؟
بسيار علاقه داشت. چون آن زمان دوران طاغوت بود به ما ميگفت ميخواهم بروم كار دارم، چون ميخواست به مهديه تهران برود و دعا را گوش كند و فردا برگردد و اين كار را هم ميكرد.
21- دربارة نقش و جايگاه نماز جماعت و جمعه چه توصيهاي ميكرد و خودشان چگونه عمل ميكردند؟
به مردم ميگفت نماز را ترك نكنيد و به نماز جماعت و جبهه برويد و ميآمد خانه پسران خود را به شركت در نماز جمعه دعوت ميكرد و به آنها ميگفت كه برويد و خودشان كه اصلاً خانه نبودند.
22- دربارة ميزان پايبندي به واجبات و ترك محرمات و انجام مستحبات چگونه بودند؟
من ديگر اينها را نمييگر اينها را نميدانم.
يعني نمازهاي مستحب را مي خواندند؟
ايشان نماز شب خود را مي خواندند و به ما ميگفت كه شما هم نماز شب را بخوانيد كه بعداً پشيمان ميشود و به فرزندان خودتان هم ياد بدهيد.
23- آيا خاطرهاي داريد در مورد نماز شب خواندن و مستحبات ايشان؟ خاطرهاي ندارم. شما چگونه متوجه ميشديد كه نماز ميخواندند؟
شبها كه براي نماز بيدار ميشدند صداي وضو گرفتن ايشان و همين طور صداهاي نماز خواندشان ميآمد. صحب كه ميشد از ايشان سوال ميكردم و به ايشان ميگفتم كه به من ياد بدهيد تا نماز شب بخوانم به من ميگفت: اگر تو نيمه شب بيدار شوي و مشغول نمازشوي بچههايت بيدار ميشوند و گريه ميكنند و تو مجبور ميشوي نمازت را نيمه رهاي كني پس بگذار باشد تا بچههايت بزرگ شوند و آنوقت من به تو ياد ميدهم.
24- در مورد ارادت و اظهار علاقه به اهل بيت (ع) چگونه بود؟
خيلي خوب بود.
آيا ايشان مراسمي يا هياتي در اين مورد داشتند؟
بله داشتند. در دهة صديق در منزل خدمان هيات داشتند و در اين دهه به مشهد نيز ميرفتند.
25- تحول فكري شهيد متاثر از چه افراد و چه شخصيتهايي از لحاظ ديني و علمي بود يعني فكرش به كدام يك از روحانيون بود؟
آن قدر كه من يادم ميآيد كه از كوچكي در اين افكار بود تا موقعي كه شهيد شد. براي كارهاي ديني كه هر جا بروند هميشه درگير اين كارها بود.
26- ** درگيريها براي ما توضيح دهيد؟
زياد به خاطر ندارم. فقط ميدانم كه با اينها بودند.
27- در رابطه با ولايت پذيري و تبعيت از حضرت امام (ره) و روحانيت متحد اسلام چگونه بود؟
خيلي پشتيباني ولايت بودند تا حدي كه هر چه كتك خورد و به زندان رفت به خاطر اين كار بود.
چند ماه؟
يكبار 2 ماه. يكبار 25 روز پسر بزرگش را كه دستگير كردند وقتي كه برده بودند زندان.
كدام زندان؟
زندان گرگان.
28- پسر بزرگشان چه ميگفتيد؟
اينها نميدانستند كه پدرشان را به زندان بردهاند. پسر را ميگيرند و به ژاندارمري ميبرند ما هم نميدانستيم ساعت يك نصف شب در زدند وقتي كه آمد ديديم تمام بدنش كبود است.
اسم پسرش چه بود؟
محمد حسين. وقتي گرفته بودند و بردنش به زندان آنقدر زده بودن تا حدي كه آنها گفته بودند كه ما تو را امشب ميكشيم تا آخوندها پلو بخورند.
29- چه فعاليتها، چه كاري كرده بود كه دستگيرش كردند؟
اينها هر جه كه پدرشان ميرفت آنها هم ميرفتند بعد از اينكه 3 تا 4 روز كه او را نگه داشتيم، مادرش هم سفارش كرده بود كه برويم خانة عمه كه آنجاست , من هم گفتم كه اينجاست من همه كه چيزي نگوييد كه اگر بيايد و او را ببيند ناراحت ميشود چون مادر است. ميگفت وقتي مرا ميزدند ديگر متوجه نميشدم. چطوري ميشدم ميگفت كه 4 ساعت مرا زدند بعد از 4 ساعت چوبها را داخل آب ميكردند و آب روي من ميريختند و دوباره مرا ميزدند و به من ميگفتند كه بگو پدرت كجاست؟ و من هم نميدانستم كه پدرم زنداني است ما هم نميدانستيم كه او زنداني است و بعد گفت كه يكنفر از در آمد نگاهي به من كرد و گفت كه اِ رحيمي اينجا چه كار ميكني. آنها گفتند كه ما بايد او را آنقدر بزنيم تا آخوندها پلو بخورند و او را رد كنيد تا برود.
30- دليل اينكه شهيد به زندان افتاده بود چه بود؟
علتش براي پخش نوارهاي امام بود چون اينها براي مبارزه ميرفتند مثل سينما و جاهاي ديگر.
سينما را چه كار كردند؟
تمام اينجا را زده بودند و اولين نفر اينها بودند.
شما از آن زمان خاطرهاي داريد؟
خاطرهاي كه خير. فقط همين قدر را به من گفته بودند چون من آن زمان علي آباد نبودم. چون آن موقع شوهر خودم نيز نيز زندان بود.
ايشان را براي چه كاري دستگير كرده بودند؟
ايشان را براي نوارها و كتابها دستگير بودند. او را جدا دستگير كردند كتابهاي را گرفته بودند آن موقع را كشته بودند و گفته بودند كه اينها كشتهاند.
31- اين درگيريها شب اول سال 42 براي اولين بار در علي آباد را شما يادتان هست براي ما بگوييد؟
به ما چيزي نگفتند همين مقداري كه ميدانم كه رفته بودم علي آباد نميدانستم نزديك سينما رسيدم ديدم خانمها صحبت ميكنند ايستادم و گوش كردم و ميگفتند كه سر دسته اين كار علي رحيمي است من آنجا متوجه شدم و چيزي نگفتم.
32- بزرگترين آرزو و خواستة شهيد چه بود؟
آرزوي ايشان فقط اين بود كه پيروز شويم. ديگر چيزي نمي خواهيم بعد از پيروزي هم بازشدن راه كربلا و زيارت مرقد آقا ابا عبدالله الحسين بود.
33- در زمينه مقدار همكاري با نهادهاي انقلابي مثل بسيج و سپاه چه مقدار فعاليت داشتند؟
خيلي ديگر، چون خودش در سپاه و بسيج بود.
كار اصلي ايشان در كجا بود؟
در سپاه كه الان پسر بزرگش جاي پدرش است.
34- چند وقت رفته بود سپاه؟
سپاه اينجا نميدانم بوده است يا نه. سپاه آنجا هم نميدانم كه داخل سپاه نور بود فرماندة نور بود.
35- از فعاليتهاي فرهني ايشان بگوئيد؟
اعلاميه ميآورد اينجا به بچهها ميگفت اينها را ببريد و هنگام نماز داخل مسجد پخش كنيد و برگرديد.
اعلاميهها را چه كسي به آنها ميداد؟
نميدانم چه كسي ميداد. به ما نميگفتند. به ما ميگفتند كه زن نميتواند زبانش را نگه دارد. يعني ميدانستند كه اينها را چه كسي ميآورد ما چه كسي هستيم داخل فاضل آباد اگر الان هر كاري كنند ما اگر يكي كار ميكنيم ديگر هيچي.
شما خودتان پشتيبان آنها بوديد؟
ميآمد و اينجا و ميگفت كه فلان كتاب و فلان جا گذاشتيم اما چيزي نگوئيد فلان جا جلسه داريم. خواهرا امشب ميآيند در ميزنند ميآيند خانة شما ما فلان جا جلسه داريم نگوئيد. ميگفتم:نه. ميآمدند در ميزدند و ميگفتند خانة شما چه كسي است ميگفتيم كسي نيست. مرد داخل خانه نيست؟ ميگفتيم: نه. من ديدم زياد طول ميدهند اينها ميآمدند و من ميديديم! اينجا دنبال ميآمدند و ميگفتم يا الله يا الله دخترها چادرم گفتم كه كسي خانه نيست ما جلسه نداريم. ميگفتم كه مرد ما زندان است و من نميدانم كه كجا است. باز فردا شب ميآمد و ميگفت ما فلان جا جلسه داريم آنها آمدند در زدند باز دوباره ميآيند اينجا در ميزنند، ميدانند. باز اگر آمدند بگو من نميدانم كجا رفتند اين كتابها، نوارها را بگير ببر داخل كيسه بگذار و جاي آنها را دفن كن و من آنها ميبردم داخل زمين خودمان دفن ميكرد.
36- چه ديدگاهي راجع به شهادت داشت؟
آرزوي شهادت داشت.
37- حالت ايشان هنگام شهادت ياران و همرزمانش چگونه بود؟
آنجا ميگفت كه 8 نفر بودند. داماد ما هم آنجا بود گفت كه وقتي پسرم سوال كرد كه چگونه شهيد شده است، گفت ما 8 نفر بوديم و آنها لباس شخصي به تن داشتند.
چه كساني؟
از خود سپاه نور فرماندهشان و ديگران. گفت كه ما آمديم و رفتيم جلو آنها هم با ما بودند بعد گفتند شما برگرديده و برويد عقب، و بعد از اينكه ما عقب نشيني كرديم اينجا به ما خبر دادند كه شهيد شدند و ما فكر كرديم كه همه شهيد شدند بعد ديديم كه علي و يكي از دوستانش شهيد شده است.
38- ارتباط شهيد با خانوادة معظم شهداء چگونه بود؟
خيلي خوب بود. به آنها سركشي ميكرد. ميآمد به من ميگفت كه اگر تو گريه كني از تو راضي نميشوم. چون اولين شهيد ما داماد من بود. بايد همچون زينب باشي تازه اين اولين شهيد است بعداً برايتان ميآورند.
39- آنچه از عادات روحي و الهامات و روياهاي صادقانه كه از طرف خودش مطرح شده بود برايمان بگوئيد؟
خيلي خوب بود. داخل ساختمان بود. ديدم دارد دور ميزند به او گفتم كه مادر چرا امشب نميخوابي؟ گفت كه مادر شوق رفتن دارم آنوقت مادر وقتي خوابم برد. ديدم داخل جبهه هستم بد به من گفتند كه مرد علي را هم بخوان بعد ازخواب پريدم مادرم به او گفت رضايم به رضاي خدا باشد مادر رفته يك نظر من ديدم يك نظر ناراحت شدم برگشتم. رفتم داخل آشپزخانه كه وقتي ميخواستند برود مرد علي را خوانده بود نوار آنراهم دارم. همانطور كه خواب ديده بود نوار او را هم پخش كرده بودند.
40- هرگونه خواب و الهاماتي كه دوستان و اطرافيان در مورد شهيد ديده بودند براي ما بازگو نمائيد؟
من خودم خواب ديدم كَسِ ديگري را نميدانم ولي دخترانم ميگويند هر وقت خواب دايي را ميبينيم خيلي خوب است و با ما هوش برخورد است.
41- خودتان چطور؟ آيا خواب ديدهايد؟
من خودم همانجايي كه شهيد دفن است آنجا خواب ديديم آنجا ايستادند كه عصر است من گفتم كه من اينجا ايستادم ديدم از اينجا كه ايستادم تا آخر پر از شيشه است يكدفعه ديدم كه اينجا مثل كشو باز شد و علي آمد بيرون گفت: بيا تو. گفتم: شب است. گفت: بيا داخل. بعد رفتم. او جلو جلو ميرفت و من پشت سر او به باغ رفتم نصف باغ كه رفتيم ديدم ميوههاي خيلي خوبي دارد. اين را در دلم گفتم و به او چيزي نگفتم و به خودم گفتم اگر يكي از اين ميوهها را بكنم چقدر خوب است. او خيلي از من فاصله داشت و به من گفت: بيا خواهر، بيا جلو از اين ميوهها نميشود چيزي را بكني. خيلي كه رفتيم به خودم گفتم كه شب شده است. اين مرا كجا ميخواهد ببرد. گفت: شب نيست خواهر بيا من رفتم و بعد به سمت راست خودم كه نگاه كردم ديدم يك ساختمان خيلي بزرگ است كه جلوي اين ساختمان پر از ميز و صندلي است. ديدم همه نشستهاند و من سوال كردم: علي اينها چه كساني هستند؟ به من گفت: اينها همه دوستان من هستند. بيا اينجا را به تو نشان بدهم، بيا! وقتي كه رفتم ديدم درختي آنجاست خوب كه نگاه كردم ديدم درخت آلو است و ميوههاي آن همه رسيده و به خودم گفتم كه چقدر خوب است كه يكي از اينها را بكنم و بخورم چه ميشود؟ اينها را همه را در دلم ميگفتم و چيزي به او نميگفتم. كه گفت: خواهر بيا. وقتي كه به آخر رسيديم و من گفتم ميترسم. اگر خواستم برگردم چه كار كنم؟ به من گفت: موقعي كه ميخواهي برگردي از همين راهي كه آمدي برگرد وقتي به آنجا رسيدي يعني به درخت اولي كه رسيدي دستت را بالا كن و از آن ميوه بچين و آن در باز ميشود و بعد خودش بسته ميشود. وقتي كه من رفتم كه ميوه را بچينم خودش افتاد داخل دستم. وقتي كه بيرون آمدم ديدم شب شده است و من ميترسيدم و نميدانستم كجا بروم كه در اين حال از خواب بيدار شدم. گفتم: اي داد و بيداد.
42- چند وقت بعد از شهادت اين خواب را ديدي؟
تقريباً 15 سال بعد از شهادتش من اين خواب را ديدم. هر وقتي كه خوابش را ميبينم دست مادرم در دستش و ميآيند خبر مرا ميگيرند. ناراحت نشي: مادر ميگويد: فاطمه ناراحت است بريم. گفتم ديگر ناراحتي نميكنم. گفت: قول ميدهي. گفتم: بله ديگر ناراحتي نميكنم. همين بود كه آقا آمد و گفت: تو ميخواي اين را بگويي تا من بنويسم. اينجا نشسته بودم كه يكدفعه يادم افتاد و به خودم گفتم كه چطور من ميخواهم اينها را بنويسم و بگويم. اين چه خاطرهاي بود كه 20 سال علي شهيد شده است. خوابم برد. ديدم در باز شد. آمد داخل. تو ناراحت نشو هر چي فكر ميكنم به ذهنت ميرسد تو ناراحت نشو. از خواب بيدار شدم ديدم هيچكس نيست حتي علي. يعني ما نسبت به يكديگر علاقه داشتيم.
43- آن موقع با هم همسايه بوديد؟
همة ما آن زما يكجا زندگي ميكرديم.
44- راجع به تحصيلاتش براي ما بفرمائيد صحبت كنيد چقدر مدرك دارند؟ چند كلاس درس خواندهاند؟ چرا ترك تحصيل كردهاند؟
به چه علت تحصيلاتش را نميدانم چقدر داشت. چون علي آباد درس ميخواند. من به او گفتم تو چقدر درس خواندهاي فقط به من گفت: من درس خواندهام.
45- شما گفتيد يكي، دو سالي ترك تحصيل كرده بود، چطور بود؟
برف زياد ميآمد. امكانات كم بود. ميگفت: مادر اين هيزمها را به من بده تا ببرم. هيزمها را به بخاري آنجا ميبرد. بعد به مادر ميگفت: كمي شير بده تا براي بچهها ببرم. مادرم ميگفت: باشه ببر. يك روز ديدم نردبان گذاشت پشت بام و به پشت بام رفت و اذان گفت و بعد كه آمد پايين مادرم به او گفت: تو اشتباه كردي. گفت: نه، اشتباه نكردم و ناراحت شد. بعد نشست وگفت: كه من گفتهاند كه 10 روز بايد اذان بگويم. مادرم گفت: معلمتان گفته است. معلمشان هم همسايه ديوار به ديوار ما بود. گفت: نه خواب ديدم كه من بايد 10 روز اذان بگويم. مادرم قبول كرد. شب همان روز پدرم خواب ديد كه سيدي كنارش نشسته كه به پدرم گفت: به علي هر چه ميخواهد بدهيد و او را اذيت نكنيد. بعد خوابش را براي مادرم تعريف كرد و به او گفت كه علي را اذيت نكنيد. هر چه ميخواهد به او بدهيد. اينها اون روزها به شاهرود ميرفتند. هر روز يك دست لباس و كفش ميپوشيد و ميرفت و به بچههاي كه نداشتند ميداد يك روز كه مادرم به او گفت: كه كفشهاي نو را بپوش تا برويم خانة خوهرت. گفت: ندارم. مادرم به او گفت: چه كار كردي؟ گفت: كفشهايم را دادم. گفت به چه كسي دادي؟ گفت: به هيچ كس شما نبايد بدانيد. اين كلاس دوم ابتدايي بود كه اين كار را ميكرد.
46- كتابهاي غير درسي هم مطالعه ميكرد؟
بله مطالعه ميكرد.
47- چه كتابهايي مطالعه ميكرد؟
نميدانم ولي كتابهايش در خانه است.
48- اوقات فراغتش را چه كار ميكرد؟
همان قدر كه كار داشت ميرفت سر كار. اگر نبو دهم خانه بود و كتاب مطالعه ميكرد. ديگر نميدانم چه كار ميكرد: تا وقتي كه اينجا بودند همين كار را ميكردند تقريباً 30 سالي كه از اينجا رفتند ديگر نميدانم.
49- دوستان و همرزمانش را ميشناسيد؟ آلان كجا هستند؟
دوستانش يكي آقاي حق شناس و يكي حاج ابراهيم مهدوي و يكي منوچهر نظر است.
آلان كجا هستند؟
آقاي حق شناس و آقاي منوچهر نظري همين جا هستند. آقاي حاج ابراهيم مهدي هم رئيس كاروان مكه هستند.
50- شهيد در مورد جبهه و جنگ چه توصيههايي ميكردند؟
خيلي تاكيد ميكردند. توصيه كه ميكردند ميگفتند: با هم همبستگي داشته باشيد.
51- اولين بار كه جبهه رفت چند ساله بود؟
رفت شهيد شد. علي كه شهيد شد 40 ساله بود. علي كه سنش كم بود زن گرفت. بچههايش بزرگ شدند. تازه، كسي نميدانست كه اينها بچههاي علي هستند.
52-وقتي ميخواست برود جبهه چه روحيهاي داشت؟
اينجا آمد با ما خداحافظي كرد. مادرم را گرفت بود. مادرم گفت اصلاً يك نوري داشت علي ميخواست بره مكه، اما نرفت. ناراحت مكه بود، همهاش ميگفت: من ميخواهم راه كربلا را باز كنم. مادم ميگفت: نه علي جان خودت مي خواهي بروي. ميگفت: من را نميبري؟ ميگفت چرا ميبرمت. همانطور كه شاهرود رفتي چاووشي كردم برات. اونجاهم چاووشي ميكنم. ميگفت: نه علي جان برو. مادرم گفت: علي كه رفت اما شهيد ميشه. تمام شد. ديگه اگر علي شهيد شد. صحبت كه كرديم اين شب زنگ زدند.
53- در زمان دفاع مقدس چه فعاليتي پشت جبهه داشت. جهت پشتيباني از جبهه؟
خيلي فعاليت داشت. خبر كساني كه شهيد ميشدند را ميگرفت. رفت و آمد داشت.
تا زماني كه جبهه بود براي شما نامه مينوشت؟
نه ننوشته بود فقط براي خانهشان نوشته بود.
54- چه خاطرهاي همرزمانش براي شما تعريف كردند؟
آنراهم نميدانم كسي چيزي نگفته بود.
در دوران جبهه مجروح شدند؟
خير.
اگر خاطرهاي داريد از زمان شهيدشدنشان بگوئيد؟
نه خاطرهاي ندارم.
55- چگونه از شهادت برادرتان با خبر شديد؟
منزل خواهرم علي آباد بوديم. من ديدم همين جا ابراهيم مهدوي دوستش در نور بود موقعي كه علي ميخواسته به جبهه برود او آنجا بوده است برگشته بوده و آمده اينجا. گفت: من چيزي در نور شنيده بودم. نميدانم حتماً درست است يا خير. نرفتم خانهشان تا ببينم هست يا نه. بعد آمد اينجا منزل خواهر كه بودم. آن زمان تلفن نبود: ديدم زنگ زد. غلامرضا پسرش گوشي را برداشت. پسر دومش. پسر بزرگش در نور سرباز بود. بعد آمد اينجا به او گفت: چه خبر از پدرت داري؟ گفت: هنوز خبري نيست. گوشي را نگه دار تا من بروم، آلان بر ميگردم. بعد از اينكه آمد، گفت: كسي پيشت است. گفتم: نه. گفت پس ما بياييم. در حالي كه من آنجا ايستاده بودم و او بلند بلند صحبت نميكرد و بعد گفت كه: بابا شهيد شده است آلان او را آوردند. گفت: پس ما بيائيم. ميخواهند تشيع جنازه بشود. هيچي، ما شب حركت كرديم. صبح به نور رسيديم. وقتي به آنجا رسيديم به ما گفتند كه امروز تشيع نميشود بله 2 روز ديگر تشيع جنازه ميشود.
56- شهادت ايشان چه تاثيري براي شما و ديگران گذاشت؟
خيلي خوشحال بوديم، افتخار ميكنيم. چون خودش هم افتخار ميكرد كه اگر من شهيد شدم نه كه سرو صدايي باشد ما همينطور حرف او را گوش ميكرديم.
57- براي استقبال از شهيد چه كار كرديد؟
تشيع جنازه كردند وقتي اينجا آوردند.
58- از روز تشيع جنازه شهيد چيزي به خاطر داريد؟
شهر نو كه رفتيم سپاه، گفتند بيائيد ببينيد يك طرف دوستان شهيد طرف ديگر هم ما بوديم. وقتي كه ما رفتيم آنجا اين خواهرم كه علي آباد بود خيلي گريه ميكرد. ميگفت: ميخواهم بروم داخل سپاه. بعد به او گفتم: اگر ميخواهي خيلي اذيت كني تو را داخل خانه ميگذاريم و خودمان ميرويم. گفت: نه چيزي نميگويم رفتيم. همه ما يك طرف ايستاده بوديم و آنها طرف ديگر به سر و كله ميزدند و ما ايستاده بوديم و بعد به ما گفتند دو نفر، دو نفر برويد و شهيد را ببينيد. ما فقط اين خواهرم را محكم نگه داشته بوديم كه يكدفعه جيغ و فرياد و سرو صدا نكند. وقتي برگشتيم پسر برادرم از آنجا پرسيده بودكه آيا خواهران شهيد هم آمده بودند ما گفتيم بله آمده بوديم چون شهيد وصيت كرده بود كه سر و صدا و گريه نكنيم. ما هم به صويت عمل كرده بوديم.
60- آيا خانوادة شهيد هم آمده بودند؟
بله آنها هم بودند وقتي به اينجا آوردن ما او را تشيع جنازه كرديم.
61- چند روز بعد از شهادت تشيع شدند؟
ده روز آنجا بوده، 3 روز هم نور بود و يك روز هم فاضل آباد بود و بعد تشيع شدند.
كجا تشيع شدند؟
فاضل آباد، تشيع جنازه شدند كه در آن روز تصادف هم شد كه حتي يكنفر هم كشته شد كه آنقدر شلوغ بود. خيلي. سرجمعيت الاز من بود و سر ديگر كه فاضلآباد بود. هنوز حركت نكرده بود. از خود نور. گرگان و از همه جا حركت كرده بودند. شما نميدانيد چقدر ماشين آمده بود. * ميداني كجاست؟ الازمن كجاست. خيلي جمعيت بود كه حتي تصادف شد و در راه خانمي كشته شد.
62- تاريخ تشيع شدن شهيد را به خاطر داريد؟
خير يادم نيست.
محل دفن شهيد كجاست؟
الازمن. اول الازمن كه وارد ميشويم وصيت كرده بود كه او را كنار پدرم دفن كنيم.
آيا جسدش مفقود هم بوده؟
خير.
63- فرض، چيزي از مراسم تشيع و تدفين شهيد اگر يادتان ميآيد بگوئيد؟
نه چيزي كه بود همينها بود.
64- ازاينكه خانوادة شهيد هستيد چه احساسي داري؟
خانواده شهيد هستم. خانوادة 4 جانباز هستم. خيلي خوشحالم چون كه بچههايم، دامادم، برادرم در اين راه رفتن خوشحالم. هميشه به ما ميگفت: خواهر ببين اين انسانها بد و منافق را جنگي كه در آمل شده بود آنجا هم حضور داشت. پسرش هم در آن شهر سرباز بود.
65- با توجه به اينكه چند سال از شهادت برادرتان ميگذرد چقدر حضور معنوي شهيد را خودتان ياد ديگران در زندگي احساس ميكنيد؟ هنوز هم آن توصيهها را به خاطر داريد؟
خيلي خوب. بله ياد دارم. من وقتي اينجا نشسته بودم كه خوابم برد لحظهاي خوابم برد. كه شما بيائيد من چطوري جواب بدهم. در را باز كرد و آمد و گفت: خواهر اين كه چيزي نيست كه همين جور كه ميگويند تو هم جوابشان را ميدهي. ناراحت نشو. تا به خودم آمدم ديدم در بسته شد و هيچكس نيست. و يا د رخواب آن ميوه را كه كنده بودم وقتي از خواب بيدار شدم ديدم دست در آن حالت مانده است و فكر ميكردم كه ميوه در دستم است.
66- به نظر شما چگونه ميتوان فرهنگ جهاد، شهادت را براي هميشه حرمت خون شهداء را زنده نگه داشت؟
بايد كه ما اين زمان را بيشتر داشته باشيم تا آن زمان من الان به فرزندان خودم ميگويم. يعني هر جا كه بنشينيم صحبتي بكني ميگويند اينهارا نگوييد. ببينيد اين خانوادة شهدا چگونه هستند ما بايد پيرو آنها باشيم ما نگويين اين گران است و اون اينطوري است خداوند يك لقمه نان را ميرساند و ميخوريم.
67- شما خودتان مادر شهيد هستيد؟
خير. من برادرم شهيد شده است و دامادم شهيد شده است.
68- چه پيامي و چه سختي به مردم و مسئولين داريد؟
همين كه خون شهدا را پيمال نكنند. ببينند به چه راهي ميخواهند بروند چه كاري ميخواهند بكنند. بچههايشان را مثلاً كه صبح ميشه به آنها بگويند كه چه كار ميخواهند بكنند كجا ميخواهند بروند حرف ديگران را گوش نكنند.
69- حرف يا صحبت ديگري اگر داريد بفرمائيد؟
خيلي ممنون. ديگر صحبتي ندارم. دست شما درد نكند.
زهرا رحيمي:
- خبر شهادت پدرم را توسط يكي از كاركنان بسيج چون در همان لحظه خود در بسيج فعاليت ميكردم به اطلاع بنده رساندند و 2 بار تشيع جنازهي پدرم صورت گرفت 1 بار در فاضل آباد و 1 بار هم در نور.
- در همان روز اعزام به جبهه پدرم از همة ما خداحافظي كرد.
- وظيفهي انساني هر كس بود كه در آن شرايط اين حق را اعجاب كند و پدرم كه خود را مقدمتر از همه ميدانست.
- مراقب يكديگر باشيم نماز را حتماً بخوانيم و احترام به يكديگر را هرگز فراموش نكنيم.
- از خاطرات جبهه و دوستان برايمان صحبت ميكرد.
- همه از خصوصيات اخلاقي وي صحبت ميكردند اينكه در همة مسائل نمونه بود و الگويي براي آنان در جبهه بود.
- پدرم با همه فرق داشت , از همه نظر به ما رسيدگي ميكرد.
- از نظر پدرم همه يكسان بوديم و تفاوقي براي ما قائل نميشد.
- از همه لحاظ به بزرگترها احترام ميگذشت و هميشه براي بزرگترها احترام خاصي قائل بود . بين پدر و مادر خودش و پدر و مادر همسرش هيچ تفاوتي نميگذاشت.
- با همة اقوام خوب بود اصلاً كينه و كدورتي از كسي به دل نميگرفت.
- روابطي صميمي بين پدر ومادرم برقرار بود و مسائل و مشكلات زندگي را به راحتي با يكديگر حل ميكردند.
- سعي ميكرد با همهي بچهها رفتاري يكسان داشته باشد و تفاوتي بين هيچكدام از بچهها نميگذاشت.
- از من ميخواست كه در حد توانم به مادرم كمك كنم البته ما نيز وظيفهي خود ميدانستيم كاركردن در خانه را.
- از ما ميخواست به درسهايم خوب برسيم و بيتفاون نسبت به آنها نباشيم.
-به ما معيار وملاک را مي دادو انتخاب دوست براساس ميل و نظر خودمان بود ما شرايط و ويژگيهاي انتخاب دوست را رعايت ميكرديم مثلاً خانوادههاي مذهبي و ديندار.
- در مسائل خانواده با مشورت هم كار ميكرديم.
- در مشکلات سعي ميكرد راه حل منطقي را به ما بگويد و راه درست را به ما نشان دهد.
- وقتي با مشکلي مواجه مي شد سعي ميكرد با صبر و توكل به خدا تمامي مشكلات را حل كند.
- به افراد ديندار و خداپرست علاقه داشت و در همهي امور خدا را در كنار خود ميديد.
- از افراد بيحجاب مربي دين كساني كه فقط دعايشان ميشد بدش ميآمد.
-زيارت ائمه را خيلي دوست داشت وبهتريت تفريحش مسافرت به مشهد مقدس بود.
- بي تفاوت نبودو به مشكلات مسائل زندگي مردم رسيدگي ميكرد.
- شخصيتي بود كه نميتوان گفت هيچكدام از مسائل و كارهاي وي براي ما درس عبرت و تجربه و خاطره نبود,تمام وجودش وحضورش درس وخاطره بود.
- از خدا و پدرم ميخواهم در تمامي مسائل و مشكلات ما را ياري كنند و دردنيا و آخرت دست ما را هم بگيرند و تنهايمان نگذارند. (آمين)
محمد حسين رحيمي:
1- چند سال داشتيد كه پدرتان به شهادت رسيد؟
23 سال.
2- چه خاطراتي از زمان شهادت پدرتان بياد داريد؟
در يكي از پادگانهاي شهر قائم شهر (شيرگاه) بودم كه توسط تلفن از شهادت پدرم اطلاع پيدا كردم و در مراسم تشييع در شهرستان نور شركت كردم و مراسمي باشكوه بود.
3- آخرين ديدار و خاطرهاي كه در اين خصوص بياد داريد؟
آخرين ديدار حدود بيست روز قبل از شهادت در پادگان شيرگاه (قائم شهر) بود كه به اتفاق تعدادي از همكاران قرار بود پس از گشتي در جنگل به جبههها اعزام شوند كه ناهار از آنها پذيرايي كرديم و با يكديگر خداحافظي كرديم.
4- در آن زمان وضعيت اقتصادي شما چگونه بود؟
حقوق زمان سپاه بود.
5- مخارج خانوادهتان را پس از شهادت پدرتان چگونه تامين ميكرديد؟
با حقوقي كه از بنياد شهيد ميگرفتيم.
6- چه شد كه پدرتان به فكر رفتن به جبهه افتاد؟
يك سپاهي وظيفهاش حفظ دستاوردهاي انقلاب ميباشد و دفاع از انقلاب و كشور و اينها باعث دفاع از انقلاب بود.
7- موقعي كه ميخواست به جبهه برود چه توصيههايي به شما، خواهران، برادران و مادرتان ميكرد؟
به من توصيه كرد كه مواظب خانواده باشم.
8- وقتي از جبهه بر ميگشت چه ميگفت؟
براي اولين بار به جبهه رفت و به شهادت رسيد.
9- خاطراتي كه از دوستان و همرزمانش شنيدهايد، بيان كنيد؟
برخورد خوب و با اخلاق نيكو با دوستان همكار و همرزمانش و همكاري با آنان از خصوصياتي وي بود كه دوستانش بيان كردند.
10- آيا احساس ميكرديد كه رفتار و اخلاق پدرت با پدران ديگر تفاوت دارد؟
بله چون از لحاظ اخلاق هميشه به خانواده و ديگران احترام ميگذاشت.
11- مختصري راجع به نحوة رفتار و برخوردش با شما و ديگران خواهران و برادرانت براي ما صحبت كنيد؟
رفتار و كردارش با خانواده هميشه خوب بود و مهربان بود.اوپدرمابود اما مثل دوست با ما رفتار مي کرد.
12- رابطهاش با مادر و پدرش و پدر و مادرِ مادرتان چگونه بود؟
رابطهاش با تمامي افراد خانواده خوب و صميمي بود. و مخصوصاً با مادر بزرگ كه در قيد حيات بود بسيار خوب و با احترام بود. و مادر بزرگ و ديگران هميشه از وي رضايت داشتند.
13- رابطهاش با اقوام و خويشاوندان چگونه بود؟ چه خاطرهاي در اين خصوص بياد داريد؟
تمامي اقوام و نزديكان از اخلاق خوب و برخورد مهربان وي تعريف ميكردند و علاقه خاصي به پدرم داشتند. هميشه سعي ميكرد در اولين فرصت به ديدن اقوام و نزديكان برود.
14- مختصري راجع به نحوة رفتار و برخوردش با مادرتان براي ما صحبت كنيد؟
با خانواده و مادرم هميشه برخورد خوب داشت.آنها در واقع مثل دوتا دوست هميشه با هم بودند.
15- با كداميك از شما ارتباط بيشتري داشت؟
با بنده با علت اينكه فرزند بزرگتر بودم ارتباط بيشتري داشت و در امورات كاري به هم كمك و ياري ميكردم.
16- آيا از شما ميخواست كه در انجام كارِ خانه به او يا مادرتان كمك كنيد؟
بعد از اينکه از مدرسه مي آمدم به كمك آنها مي رفتم فرقي نمي کرد پدرم باشد يا مادرم هرکدام مشغول کاري بودند به کمکشان مي رفتم,در کار خانه داري يا بيرون.
17- نسبت به امور تحصيلي و درسي شما چگونه برخورد ميكرد؟
هميشه علاقهمند بود كه همه ما به درس خواندن ادامه بدهيم و دراوقات بيكاري مطالعه كنيم و پيشرفت كنيم.
18- آيا ميتوانستيد بر اساس ميل و تصميم خودتان دوستاني انتخاب كنيد؟
هميشه تاكيد داشت كه دوستان خوب انتخاب كنيم و با توجه به اينكه در اكثرمراسم مذهبي شركت ميكرديم دوستان خوبي هم داشتيم و در اين زمينه راهنمايي هاي خوبي به ما ميكرد.
19- آيا در خصوص تصميمگيري در امور خانه و خانواده با شما، خواهران، برادران و مادرت مشورت ميكرد؟
چون آن زمان ما كوچك بوديم به ياد ندارم که با ما مشورتي داشته باشد اما با مادرم بله هميشه با هم مشورت مي کردند..
20- اگر كار اشتباهي مرتكب ميشديد چه برخوردي با شما ميكرد؟ چه رفتارهايي از نظر او اشتباه محسوب ميشد؟
تذكر ميداد كه ديگر مرتكب كار اشتباهي نميشويم و راهنماي ميكرد. دروغگويي و بي احترامي به بزرگترها را کار بدي مي دانست.
21- هنگام گرفتاري و مشكلات چه كار ميكرد؟
صبور بود و سعي ميكرد با مشكلات برخورد منطقي داشته باشد.
22- به چه چيزها و افرادي خيلي علاقه داشت؟
به دوستان و اقوام نزديك خيلي علاقه داشت. به شركت در مراسم مذهبي و فعاليتهاي مذهبي خيلي علاقه داشت.
23- از چه چيزها و افرادي خيلي بدش ميآمد؟
از افراد دروغگجو و دورو خيلي بدش ميآمد.
24- بهترين و شيرينترين خاطرهاي كه از بودن با پدرتان داشتهايد چيست؟
شركت در مراسم مذهبي و هيئت عزاداراي و مناسبتهاي مختلف كه با يكديگر شركت ميكرديم .او خادم امام حسين (ع) بود ودر ماه محرم در مسجد خيلي فعال بود.
25- بطور كلي كداميك از خصوصيات شخصيتي پدرتان را بيش از خصوصيات ديگرش دوست داشتيد؟
اخلاق حسنه اي داشت و احترام به بزرگترها.
26- چه خاطرات ديگري از پدرتان به ياد داريد؟
کسي نبود که فقط خودش به جبهه برود ,فعاليتهاي زيادي براي دفاع از کشور انجام داد؛آموزش نظامي به برادران و خواهران , سخنراني هاي حماسي و بسيج جوانان براي شرکت در جبهه .
با تلاشهاي او تعداد زيادي از جوانان جذب سپاه شدند و در جبههها شركت كردند.
27- در پايان هر صحبت ديگري داريد، بفرماييد؟
اي كاش، جمع آوري خاطرات، و مطالب مربوط به شهيدان و شهيدان سالهاي قبل، يعني حداقل بعد از جنگ، شروع ميشدكه خاطرات و مطالبي از دوستان و همكاران شهيد و همرزمان جمع آوري ميشد. نه الان كه حدود 25 سال از شهادت گذشته است و دسترسي به خيلي از دوستان و همرزمان نميباشد و شايد خاطرهها فراموش شده است. كاري كه بايد سالهاي قبل انجام ميشد.
يکي از دوستانش تعريف مي کرد:
قبل از انقلاب آقاي رضواني آمده بود گنبد و به مدت 10 شب سخنراني داشت. چند شب اول را درعلي آباد كتول بود ,شب پنجم از گنبد خبر آوردند كه به آقا بگوئيد امشب نيايد چون ايشان را ميخواهند بگيرند. با آقاي رضواني صحبت كرديم ايشان گفتند فقط شما مرا به گنبد برسانيد كارتان نباشد. بنده و شهيد رحيمي داوطلب شديم كه برويم گنبد پشت درب عقب مسجد بنشينيم وقتي كه آقا آمد در زد در را باز كنيم.
قبل از اينكه آقا بيايد يك آخوند درباري رفت منبر و روي منبر گفت امشب آقا نيامده و ما آمديم منبر , ولي آقاي رضواني آمد و درب را باز كرديم آمد داخل مسجد .يك نفر از برادراي رفت روي منفر و به آن آخوند گفت بيا پائين و ميكروفن را از جلو او گرفت. آقاي رضواني رفت منبر و قرار گذاشته بوديم آقاي رضواني در زير لباسش كت و شلوار بپوشد كه بعد از منبر ما برقها را خاموش كنيم و آقا لباسش را در بياورد ولي متاسفانه آقا لباسي نپوشيده بود و چند ماشين ايشان را تعقيب كردند و گرفتند كه فردا شب رفتيم و اولين تظاهرات منطقه در گنبد انجام داديم. آقاي رضواني را از زندان شهرباني نجات داديم.
يك روز غروب از گرگان با ماشيني بنده با تفاق شهيد و 5 نفر از دوستان با همراه داشتن يك كيسه گوني اعلاميه امام ميآمديم شهيد رحيمي به اتفاق 3 نفر ديگر عقب وانت بودند نزديكي جاده برخال كه رسيديم از توي آينه من ديدم پشت سرمان ماشين نيروي انتظامي حکومت شاه است وما را تعقيب ميكند .من صدا زدم و به بچهها گفتم من ميروم توي كوچه در بين كوچهها خودتان را بندازيد پائين. اولين چهارراه که رسيديم شهيد رحيمي و يكي ديگر از دوستان خودشان را انداختند پائين و بعد ديگران پائين آمدند.
وقتي آنها به ما رسيدند همه از دستشان نجات پيدا كرده بودند وفقط من در ماشين بودم.
فرزند شهيد:
خواب ديدم كه در خانه پدرم مجلسي است كه من در آن مجلس حضور ندارم. پدرم در خواب از من ميپرسيد كه دخترم جاي شما در اين جا خالي است, غريبهها هستند وشما نيستيد. صبح وقتي بيدار شدم با خودم فكر كردم اين چه خوابي بود كه من ديدم بعد از چند ساعت از طريق دوستان پدرم خبردار شدم كه پدرم زخمي شده است و در بيمارستان اهواز بستري است. قرار شدآماده شويم و با هم برويم وقتي كه به زادگاه خودم فاضل آباد رسيدم ديدم همه فاميلها رفتهاند بعد متوجه شدم كه پدرم شهيد شده. ماهم به شهرستان نور حركت كرديم ,همان صحنه را كه در خواب ديدم واقعي شد و دو روز بعد تشيع جنازه كردند و بعد از ظهر در زادگاه خودمان فاضل آباد هم تشيع جنازه كردند .چون پدرم وصيت كرده بود كه كنار پدرش در امام زاده هارون بن موسي بن جعفر دفن شوند.
درباره :
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا ,
استان گلستان ,
برچسب ها :
رحيمى ,
شعبانعلى ,
بازدید : 246