فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

ناصر گل سفيد رنگ انقلاب بود. او در خانواده اي شکفتن گرفت که پدر ومادر هر دو پاي بند به مسايل مذهبي بوده و تمام هم و غمشان اين بود که فرزنداني صالح تحويل اجتماع دهند و باغ و بستان اسلام را سبز تر از وجود جوانه هاي خود کنند .پدر او آقاي ماشا الله فولادي مردي متدين نجيب و خير خواه بود مادر مومن و پاک دامن او خانم حسيني هر روز سوره محمد را در فضاي خانه مي پيچاند تا با قراعت آن دلبندش مقتدي گردد و سوره يوسف را به سيب مي خواند و آن را ميل مي کرد تا او زيبا گردد .در ارتباط با خاطرات دوران محل و طفوليت مادر بزگوار شهيد چنين نقل مي کند :
روزي در حياط منزل ،کنار حوض نسشته بودم ،نا گاه پرنده اي روي سرم نشست و تصويرش در آب نقش بست. بعد از لحظاتي پرنده پرواز کرد شوهرم که پرنده را ديد ه بود گفت:پرنده سبز رنگ زيبايي بود و اين پرنده حتما با جنيني که در شکم داري ارتباط دارد . پس از تولد علاقه خاصي به ناصر داشتم وحتي همه بچه هاي همسال خود رانيز مي گرفت و نزد من مي آورد که به آنها نيز شير بدهم .از دوران طفوليت در مساجد جهت اقامه نماز يا
عزا داري سالار شهيدان با من وپدرش همراه بود .جهت آشنايي با قرآن او را به مکتب خانه مي برديم که در همان ايام کودکي ناصر جزء آخر قرآن را به ذهن سپرد. معلم قرآن نقل مي کرد: غذاي مختصري که ناصر به همراه مي آورد هيچ گاه به تنهايي نمي خورد بلکه آنرابادوستانوبچه هايي که غذا نداشتند تقسيم مي کرد .روحيه ي ايثار گري او از همان کودکي برهمگان عيان بود . نمازش را ازپنج سالگي شروع کرد زماني که هنوز به مدرسه نمي رفت . اما به طور صحيح نماز مي خواند .خلق و خوي ناصر در بين فرزندانم زبان زد بود. اگر گاهي اوقات بحث پيش مي آمد ،ناصر گذشت داشت و مي گفت ،با اين که مي توانم مثلا خواهر کوچکترم را کتک بزنم اما اين کار را نمي کنم ....در دوران کودکي ناصر بيشترين کمک را در خانه و خارج از خانه را به عهده مي گرفت .در مقطع ابتدايي نيز به خاطر صداقت و امانت داري ،مدير مدرسه فروشگاه را به او وا گذار مي کرد .حس نوع دوستي او ،باعث مي شد که او به خاطر فقر يکي از دانش آموزان همکلاسي خود ،چند کيلو( کلمپه) را از مدرسه تا خانه حمل کند تا با فروش آن بتواند خرج مد رسه او را تامين کند .
ناصر فو لادي کلاس پنجم انتدايي را با رتبه اول سپري و رفتار پسنديده او در آن روز ها باعث شد که به پدر او ،به خاطر تر بيت چنين فرزندي تبريک بگويند . کم کم دوره ي راهنمايي هم ارز راه رسيد .با توجه به فضاي مذ هبي مدرسه علوي که ناصر در آن ثبت نام شده بود .او با مسايل مذ هبي و سياسي تا حدودي آشنايي پيدا کرد و بارها اين جمله را به خانواده متذکر مي شد و مي گفت :اگر شما آن سالي که امام را تبعيد کردند ،حرکت نموده و برعليه نظام ستم شاهي شورش کرده بوديد ،سر نوشت ما به اينجا ختم نمي شد.
در سال 1356 ناصر تبديل به درخت تنومندي شده بود که در جهت شاداب ساختن باغ انقلاب و اسلام مي باليد .او پس از اخذ مد رک ديپلم و معدل عالي با شرکت در آزمون سراسري در رشته مهندسي متالوژي دانشگاه صنعتي شريف پذيرفته شد و جهت ادامه تحصيل به تهران عزيمت کرد .در اين رابطه برادر بزرگش آقاي مهدي فولادي چنين نقل مي کند :من در مقابل دانشگاه تهران ،خيابان فروردين اطاقي براي ناصر اجاره کردم ،او به اتفاق دوستانش در آنجا ساکن شدند .ناصر گاهي پنج شنبه ها و جمعه ها به منزل ما مي آمد. ما در مورد مسائل انقلاب با هم بحث و گفتگو مي کرديم او در راهپيمايي هاي تهران شرکت داشت و روز هاي آخر که مزدوران شاه حملات مسلحانه داشتند ،ناصر به اتفاق دوستانش مواد آتش زا و کوکتل مولوتف مي ساختند و در چنين اوضاع و احوالي بود که دانشگاه به تعطيلي کشانده شد و ناصر براي ادامه فعاليتهايش راهي کرمان شد .او براي مبارزه بارژيم ستمشاهي در 30 کيلومتري شهر کرمان روستاي سعدي را جهت ساخت مواد آتش زا و کوکتل مولوتف بر گزيد و به خاطر اين که پاسگاه ژاندارمري باغين آنها را نبيند ،تا باغين به اتفاق دوستش پياده مي آمدند.
اين سردارملي واسوه شجاعت وايثار ،پس مجاهدتهاي فراوان در جاي جاي ميهن اسلامي ايران ،در عمليات غرور آفرين وپيروز مند فتح خرمشهر شربت شيرين شهادت را نوشيد وآسماني شد.
منبع:" هميشه بمان" نوشته رويا ديوان بيگي ،انتشارات وديعت،کرمان-1385



 



برادر شهيد:
پدرم گاهي اوقات دست ما بچه ها را مي گرفت و با هم رهسپار مسجد مي شديم ،گاهي در مسجد جامع که امام جماعت آن آيت الله صالحي بود ،بعضي وقت ها هم در مسجد بازار شاه ،يا خواجه خضر .من و ناصر و برادر ديگرم در ايام عاشو را در منزل آقاي خوشرو که در همسايگي ما قرار داشتند شر کت مي کرديم .يادم هست ،اولين کسي که خبر تبعيد امام خميني را به گوش مردم کر مان رساند در روز عاشو را سال 1342 در منزل آقاي خوشرو، آقا شيخ محمد علي موحدي مطر ح بود و با صحبت هاي آن روز او خانواده ما از اين جريان مهم با خبر شدند .وقتي من ديپلم گرفتم بي مقدمه به سر بازي رفتم و سپاهي دانش شدم که در روستاهاي اطراف بافت مشغول خدمت شدم. ناصر را در بعضي روز ها ي گرم تابستان با خودم به محل خدمتم مي بردم .ناصر در بعضي از کار ها به من کمک مي کرد .يادم هست با روستايي ها خيلي بحث مي کرد .با آن زبان کودکانه بحث هاي آموزشي خوبي مطرح مي کرد .مثلا براي يک پيرمرد 70—60 ساله آنقدر خوب
در بار ه امام حسين (ع) صحبت کرد و يا از حضرت ابوالفضل با او سخن
مي گفت که حرفهايش بردل آن پيرمرد نشست .
ناصر در همه کار ها همدوش خانواده کمک مي کرد .مثلا در تابستان ها اگر بنايي داشتيم کمک مي کرد ،با وجود اين از لحاظ در سي هم در حد عالي بود او علاو برفعاليت هاي درسي در فعاليت هاي هنري هم شرکت داشت.

اگر نمايشنامه يا تئاتري بود حتما شرکت مي کرد و هيچ وقت نقش منفي را نمي پذيرفت. مثلا اگر مي خواستند در عاشو را ،نمايشنامه اي بازي کند نقش حر يا يکي از ياران امام حسين را مي پذيرفت .
از ديگر خصوصيات بارزي که او را از ما متمايز مي کرد اخلاصش بود که تمام وجودش را در برگرفته بود .اصلا اهل ريا کاري و دروغ نبود ،اگر کسي با او نشست و برخواست مي کرد روح ايثار گري را در وجودش حس مي کرد. از زماني که ناصر در مقطع راهنمايي تحصيل مي کرد کاملا فهميده بوديم که رفتارش با همسا لانش فرق مي کند. مثلا خاطرم هست که ناصر صحبت هايي در منزل مي کرد که تا آن زمان فردي از ما نشنيده بود. مثلا از جمال
عبد الناصر رئيس جمهور مصر صحبت مي کرد و مي گفت :جمال عبدالناصر براي انقلاب مصر و مبارزه با اسرائيل چه کار هايي انجام داده است . جنگ ويتنام را طوري بيان مي کردند که انگار حق با آمريکائي هاست اما ناصر حقايقي را که درک کرده بود بي واهمه بيان مي کرد و در اين زمينه
کتاب هايي به خانه مي آورد که غير مجاز بود و مخفيانه اين کار را انجام مي داد که اگر دست ساواک مي افتاد درد سر درست مي شد . ناصر مي گفت :اين اخبار که از راديو ي طاغوت پخش مي شود هيچ کدام صحيح نيست . يا در مورد الجزاير اطلاعات زيادي داشت و براي ما عجيب بود که در سن 15-14 سالگي اين حقايق را او از کجا به دست مي آورد .از انقلاب ليبي مسائل را مطرح مي کرد ،کتابهايي در رابطه با جميله بو پاشا زن انقلابي الجزاير مطالعه مي کرد .
و اطلاعاتي که به دست مي آورد سعي مي کرد به ديگران منتقل کند .
اگر زماني پدر از کمبود حقوق در پست و تلگراف گلايه مي کرد. ناصر توضيح مي داد که پدر جان اگر حقوق شما کم است در اثر سياستهاي غلط
در بار است .آنها نفت ما را به قيمت کم مي فروشند تا نفت را صهيونيست ها و انگليسيها و آمريکايي ها به غارت ببرند و براي همين ،مملکت ما عقب مانده و فقر مالي جامعه ما رادر برگرفته است .ناصر در کلاس اول دبيرستان خيلي از مسائل سياسي صحبت مي کرد و گاهي اوقات تندروي مي کرد. ما هم از ترس اينکه مبادا ساواک او رادستگير کند از در نصيحت وارد مي شديم و
مي گفتيم که از مدرسه عقب مي ماني و نمي تواني فعاليت کني و...مدرسه علوي مسلمانان انقلابي زيادي داشت و به همين دليل ساواک دستور داد اين مدرسه را تعطيل کنند . بنا براين ناصر براي ادامه تحصيل به مدرسه خرد رفت .ناصر به هر شکل ممکن مخفيانه و يا علني به کار هاي خود ادامه مي داد .جلسات قرآن به صورت علني برپا مي کرد اما اطلاعيه امام را به طور مخفيانه تکثير و بين مردم دست به دست مي کرد .

خواهر شهيد :
ناصر در امر خانه به پدر و مادر کمک مي کرد در عصر يکي از روز هاي زمستاني وقتي از مدرسه برگشتيم ديدم در آن هواي سرد ،با کمک مادر لباسها را مي شويد. تبعيت ناصر از مادرم به حدي بود که به خاطرم هست در ارتباط با انتخاب رشته با توجه به اينکه آرزو داشت پسرش مهندس شود به او توصيه کرد که رشته رياضي را انتخاب کند در حالي که ناصر رشته تجربي را تر جيح مي داد. ناصر آرزو داشت رو حاني شود ليکن به خاطر آرزوي مادرم در کنکور سراسري شرکت کرد و اتفاقا در رشته دلخواه مادرم پذيرفته شد .
از روز هاي به ياد ماندني شرکت در تظاهرات و راهپيمايي به ياد دارم وقتي که نزديکي هاي ظهر جمعيت تظاهر کنندگان در کر مان به نزديکي تجمع ر بازان رژيم مي رسند ناصر خودش را بالاي يک ماشين کشيد و سينه خود را در مقابله اسلحه سر بازان سپر کرد و با صداي بلند و خشمگين مي گويد :
سينه من آماج گلوله هاي شماست ...اين حرکت ناصر جوانها راتشويق مي کرد تا با شور بيشتري به ادامه تظاهرات بپردازند .

 

همسر خواهر شهيد :
من وقتي با اين خانواده آشنا شدم ناصر در کلاس سوم دبستان درس مي خواند او بسيار با هوش،با فکر و فهم بود و تمام ذکرش متوجه خود بود . سال 1349 ما در تهران مستقر شده بو ديم ناصر براي گذراندن تعطيلات تابستاني به منزل ما آمده بود ،يک روز صبح که مي خواستيم صبحانه بخوريم ناصر طبق معمول گفت :من مي روم نان بخرم. چون نانوايي در زير طبقه تحتاني منزل ما قرار داشت اما نان گرفتن ناصر مدتي طول کشيد. وقتي که رسيد خيلي نا راحت بود در کنار من نشست و مشغول صبحانه خوردن شد .در حالي که در چهره عزيزش نا راحتي رخ نمايان کرده بود و به وضوح مشخص بود. دستي به پشتش زدم و گفتم :چي شده؟در همين لحظه ديدم اشکهايش روي صورتش در جريان افتاده. سوال کردم :چه اتفاقي افتاده است ؟گفت من رفته بودم نانوايي نان بخرم ،که يک پسر تهراني کنار من ايستاده بود ،سه مرتبه که من دستم را گذاشته بودم و او يک سنگ داغ روي دست من گذاشت و دستم راسوزاند ،من دوباره دستم را برمي داشتم جاي ديگر
مي گذاشتم و او دستم را دوباره مي سوزاند تا توانم نان بخرم. وقتي از او سوال کردم چرا برخوردي نکردي؟ گفت :علي آقا من که با بچه هاي تهران نمي توانم در گير شوم ،اگر چه حتي به من بگويند تر سو است .ولي وقتي به کارهاي ناصر در آينده رسيدم ،احساس کردم ،اين عزيز همان وقت هم فکرش خدايي بود و پيش خودش اين طور تعبير کرده است که باآن شخص اگر برخورد نداشته باشد ،شايد چهره مظلومانه اش کار هاي زشت آن پسر را به اوبفهماند .دوران تحصيل ناصر براي من باز جاي بسي سوال بود با توجه به عدم امکانات مالي در سطح بالا ،در مدارس ملي تحصيل کرد .بعضي وقتهاسوالاتي مي کرد ،مثلا در اين کشور چرا وضعيت اين گونه است ،چرا نفت رابايد به غارت ببرند ...در دبيرستان شريعتي ،استعداد ناصر آن چنان بود که واقعا درسها را زير بنايي مي فهميد و ياد مي گرفت و در اين رابطه زياد کار مي کرد و سعي مي کرد با تمام وجود اين مسائل را بفهمد و اطلاعات خود را مخلصانه به دوستان هم منتقل مي کرد .يک روز يکي از معلم ها مسئله اي را حل مي کند ولي متوجه اشتباهش نمي شود. ناصر از او
مي خواهد که اگر امکان دارد او هم از راهي ديگر مسئله راحل کنم .وقتي مسئله را حل مي کند، معلم به اشتباه خود پي مي برد اما متا سفانه به جاي اينکه ناصر را تشويق کند با توهين اورا از کلاس بيرون مي کند. مي گويد :تو بلد نيستي. همه اينها غلط هستند . به خاطر اين که جلوي شاگردانش خجالت زده شده بود .

برادر شهيد:
يک شب ناصر و دوستش آمدند با طناب مجسمه شاه را سر نگون کرده و به زمين کشيدند .اين مسئله براي او افتخار محسوب مي شد با پيروزي انقلاب ناصر در پوست خود نمي گنجيد اکثر برنامه هاي تلويزيون را به عنوان يک سند تاريخي به يادگار نگه مي داشت. مطالعات ناصر کماکان ادامه داشت ،خصوصا علاقه زيادي به کتب استاد مطهري و علامه طباطبا يي داشت . او کتابهاي مخالفين رانيز مي خواند تا بتواند تا حدي مقايسه کند .علاقه غير قابل وصفي به امام از خود نشان مي داد و به دکتر بهشتي و استاد مطهري احترام خاصي قائل بود .شهيد مطهري را عصاره امام خميني و شهيد بهشتي را جزو ابرار مي دانست .با دولت بازرگان کاملا مخالف بود و مي گفت :کارهاي دولت با خط امام مطابقت ندارد .آن شبي که امام فرمودند رابطه باآمريکا به چه دردي مي خورد ،مثل رابطه گرگ وميش است .خاطرم هست که ناصر چهره اش برافروخته شد و رو کرد به من و گفت :ما رابطه با آمريکا مي خواهيم براي چه داشته باشيم ؟و اين دولت موقت هم تمام ارتباطش باآمريکاست ،انگار که اصلا انقلابي نشده است.
در سال 1358 ،شهيد فولادي که عضو انجمن اسلامي دانشگاه صنعتي شريف بود به اتفاق اعضاي انجمن اسلامي اين دانشگاه براي اشغال سفارت آمريکا و افشاي اسناد جاسوسي برگزيده شدند . ايشان خدمات بارزي به انقلاب اسلامي نمودند .
با توجه به انقلاب فر هنگي و تعطيلي دانشگاهها مسئوليتهاي گوناگوني در جبهه و پشت جبهه را پذيرا شد و با توجه به شرکت در جنگ درسش ناتمام رها شد .در باز گشايي دانشگاه ها در صف شهيدان قرار داشت و به راستي که دانشگاه آدم سازي حضور خود را به اثبات رساند و مدرک واقعي را از خداي متعال دريافت کرد ،در تاريخ 26/2/1369 از طرف وزير فرهنگ و آموزش عالي به پاس ايثار هاي مجدانه مدرک افتخاري کار شناسي مهندسي متالوژي به او اعطا گرديد .

خانم حکيمه جعفري :
در آن خفقان مطالب را کاملا در ک مي کرد .
خانه ما در همسايگي پدر اين مرد بزگوار بود. من در دورا ن تحصيل ناصر ،از همان ابتدا بلوغ و استعداد شايسته اي از او احساس مي کردم ،کاملابه مسائل سياسي در سنين 14-15 سالگي اهميت مي داد .انگار با اين مسائل عجين شده بود .بعضي وقتها ما چيز هايي از زبان او مي شنيديم ،متوجه و مي شديم که با تمام وجودش وضعيت آن موقع را حس مي کرده است .مطرح مي کرد ؛اين شاه کسي است که نفت ما را به غارت مي برد و همه سر مايه مملکت را به باد مي دهد . در دوران جواني ،با چه هيجاني اطلاعيه هاي حضرت امام را شب تا صبح مي نوشت و بين افراد توزيع مي کرد.

احمد آببر:
يادم هست در زمان حکومت نظامي ،از دانشگاه به طرف منزل در ميدان انقلاب مي آمديم نيروهاي ارتشي جلوي ما را گرفتند و گفتند :اين دو نفر از همان افرادي هستند که به مخالفت با شاه پرداختند .ما هم که اوضاع را بر وفق مراد نديديم از دست آنها فرار کريم و در حقيقت از زير قنداق تفنگ آن
سر باز ها رد شديم و بعد در دانشگاه تهران به بقيه افراد که در آنجا تجمع کرده بودند پيوستيم .

اصغر زحمتيان:
من و ناصر از زمان دبيرستان تقريبا با هم بوديم و هر دو در دانشگاه صنعتي شريف پذيرفته شديم .گر چه رشته هايمان با هم تفاوت داشت اما هم اتاق بوديم .او فردي مذ هبي برخلاف جو آن زمان بود و در محيط دانشگاه که مذهبي نبود ،نمازش را به موقع مي خواند در تظاهرات شرکت فعال داشت و حتي يک شب که به فرمان امام مردم به خيابانها ريخته بو دند ،او حضور داشته و مجبور شده بود تا صبح در پستوي يک خانه بماند تا دست مزدوران شاه نيفتد
يک بار که با بچه ها به کوه رفته بو ديم موقع برگشت نزديک اذان بود که
مي خواست نماز بخواند اما آب نبود و مي خواست تيمم کند ما همگي گفتيم: صبر کن دوساعت ديگر مي رسيم و مي تواني وضو بگيري ،ناصر گفت: شما مطمئن هستيد که مي رسيد ؟اگر شما تضمين مي کنيد من نماز را نمي خوانم اگر نه بگذاريد همين جانماز بخوانم ..در جلسات قرآن که به اتفاق دوستان داشتيم حضور فعال داشت . اگر در جلسه اي تاخير مي کردند بسيار ناراحت مي شد و بد قولها را جريمه مي کرد ،که حفظ سوره هاي کوچک را انجام دهند .
آدم صبو ري بود و هميشه به خدا توکل مي کرد ،اگر عصباني مي شد سعي مي کرد بر اعصاب خود مسلط شود .در ار تباط باشهيد بهشتي اگر کسي بد مي گفت نا راحت مي شد و در بعضي مواقع وقتي که بحث مي شد و بعضي ها از بني صدر تعريف مي کردند عصباني مي شد اما سعي مي کرد از دعوا جلوگيري کند .در ارتباط با والدين به همه ما سفارش مي کرد که آنها زحمت کشيدند قدر آنها رابدانيم و اگر مادر غذايي تهيه مي کند به جاي تشکر ايراد نگيريم و در اين رابطه قصه هايي را که در يکي از جلسات مطرح کرد که همه تحت تا ثير قرار گرفتند .در دانشگاه گروهکها سعي زياد کردند که امثال ما را به خود جذب نمايند اما خوشبختانه اين مسئله ميسر نشد و هميشه آنها ناکام مي ماندند .

ناسخي:
ناصر به لحاظ خصو صيات اخلاقي که داشت مثلا روحيه مهرباني و دلسوزي خيلي زود با بچه ها صميمي مي شد. چون او دوست خوبي بود.اگرکسي دوست داشت که ناصر به او در س بدهد ،ناصر هم بودن معطلي يا به خانه آنها مي رفت يا آنها رابه خانه خود مي آورد و بچه ها از درس دادن او استفاده مي کردند. زماني که هنوز صحبتي از انقلاب در ميان نبود او نماز و روزه اش را مرتب به جا مي آورد. تا اين که کم کم اعلاميه هاي حضرت امام وارد ايران شد .از زماني که نهضت شروع شد رفتار ناصر خيلي تغيير کرد .
به ياد دارم يکي از آن روز ها ناصر سرش را تراشيده بود ،از او پرسيدم :چرا سرت را تراشيده اي ؟گفت: حضرت امام دستور دادند همه جوان ها سرشان را بتراشند چون سرباز ها از پادگان ها فرار کرده اند و اگر همه جوان ها سرشان را بتراشند تشخيص اين مسئله براي دژبان ها سخت و دشوار خواهد شد .
ناصر در دانشگاه نيز به امام و روحانيت و حزب الله عشق مي ورزيد واز ليبرالهاو بني صدر و مخالفان شهيد بهشتي متنفر بود و با همه فشار هايي که در دانشگاه برحزب اللهي ها وارد مي شد از طرف داري خود دست
برنمي داشت .
با کمونيست ها و مجاهدين خلق برخورد مي کرد .يادم هست ساعت 10 الي 11 شب که همه بچه ها خواب بودند اعلاميه هاي چپي ها را از روي ديوار پاره مي کرد.
او اهل مطالعه بود ،در مجالس عزاداري و روضه خواني ابا عبدالله حضور فعال داشت نماز شب و توسل به ائمه را فراموش نمي کرد و هميشه آرزو داشت روحاني شود. در جلساتي که در رابطه با قرآن و تفسير نهج البلاغه تشکيل مي شد حضور فعالي داشت. از دروغ گفتن پر هيز مي کرد و به دوستان توصيه مي کرد دروغ نگويند و غيبت نکنند.
اگر در منزل بود اوقات فراغتش را به مطالعه کتاب اختصاص مي داد به مسئله عيادت رفتن بيمار بسيار اهميت مي داد در ارتباط با من و علي ماهاني که بعد از عمليات سومار مجروح شده بوديم بسيار به ما سر مي زد واين کار را در مورد ساير مجروحان نيز انجام مي داد.
مسئوليت پذير بود ،مانند ستوني که مي شد به او تکيه کرد. بچه ها را رهبري مي کرد و مسئله بعد اخلاص و صفاي قلب ناصر بود .در حرم امام رضا هر چه در و ديوار بود همه را مي بوسيد و پيش مي رفت .ما دوستان به شوخي به او مي گفتيم :ناصر آن يکي در را يادت رفته ببوسي .

جلال رضواني:
قبل از به ثمر نشستن درخت انقلاب ،فکري که توسط ناصر ارائه شد اين بود که نوعي باروت بسازيم که بدون نور و قابل استفاده در شب باشد .با عملياتي که به اتفاق چند تن از دوستان انجام شد مواد اوليه از قبيل فسفر ،گوگردو ...را تهيه کرديم .يادم هست در روستاي سعدي، ناصر خانه اي داشت و ما آن را مقر فعاليت خود قرار داديم .در آن خانه کوکتل مولوتف
مي ساختيم و در خارج از روستا آنها را امتحان مي کرديم و از آنها در مسير پيشروي انقلاب استفاده مي کرديم.

مصطفي موذن زاده:
در دانشگاه صنعتي شريف در مورد بعضي مسائل ماموريت هايي به من محول مي شد. دريکي از اين ماموريت ها براي اولين بار تصميم گرفتيم عکس هايي که از شاه به در و ديوار دانشگاه است را پايين بکشيم. در مورد مسائل انقلاب و حرکت دانشجويي،دانشگاه صنعتي شريف پيشتاز ترين دانشگاه بود. من براي اين که ساواکي ها نتوانند ما را شناسايي کنند به دنبال بچه هاي سال اول مي گشتيم که نا صر را يکي از برادران به من معرفي کرد.
من او را صدا زدم و به او گفتم ،تظاهرات که شروع شد و بچه ها شروع به شعار دادن کردند آنها را به طرف رستوران دانشگاه مي کشانيم.
شما آنجا آمادگي داشته باشيد که عکس ها را به سرعت از بالا به پايين پرت کنيد و بعد بياوريد جلوي ساختمان مجتهدين به محض اين که شروع به تظاهرات کرديم من متوجه شدم که ناصر کارش را به سرعت انجام داده است .
آقاي يوسف کردستاني معاون(سابق) بخشداري منطقه ي جبال بارز:
سردار شهيد مردي مخلص و شجاع بود و مدتي که به اين منطقه آمدند خدمات زيادي براي مردم محروم به انجام رساندند جاده ي روستايي آنزمان کم بود و مي بايست پياده يا با قاطر و اسب عبور و مرور مي کرديم. مردم جنوب جبال بارز با مشکلات مادي زيادي دست و پنجه نرم مي کردند .از خاطرات به ياد ماندني که ايشان به ياد دارم اين است که ايشان از مرکز بخش بالغ بر 300گالن نفت بيست ليتري تهيه کرد و به همراه خود آورد .از ساعت 7شب تا نزديکي هاي صبح با پمپ دستي مشغول پر کردن گالن ها شدند و کارمندان بخشداري را نيز بيدار نکرد که به او کمک کنند .بعد از نماز صبح تصميم گرفتند که حرکت کنند. به ايشان گفتيم :به لحاظ اين که ديشب نخوابيده ايد استراحتي کنيد و بعد حرکت کنيد اما ايشان قبول نکردند و رفتند .يادم هست يک روز دو کامين سيمان از کر مان آورده بو دند و ما آن روز کار گري در دسترس نداشتيم . خود شهيد مشغول خالي کردن سيمانها شدند. حتي دو کيسه سيمان را با هم حمل مي کر دند .راننده از من پرسيد :ايشان چه کاره هستند ؟گفتم :بخشدار منطقه. او تعجب کرد وگفت :بخشدار مشغول خالي کردن سيمان است و بعد به آقاي فولادي گفت:شما تشريف ببريد اما ايشان نپذيرفتند و به اين کار ادامه دادند. در حالي که پشت ايشان براثر گرماي هوا و سنگيني کيسه ها تاول زده بود .
سردار شهيد دوست نداشت به او بخشدار بگويند و در زمان تصدي اين مقام ساختمان بخشداري را به برگزاري کلاس هاي احکام واگذار نموده بودند و مي فرمودند :مي شود بطور ايستاده نيز کار ارباب رجوع را انجام داد ،و نياز به ميز و...نيست .

محمد کمالي :
ما يک وانت بار در اختيار داشتيم و اکثر اوقات به اتفاق سردار شهيد ،ساعت 9 از شهرستان جيرفت گازوئيل بار مي کرديم تا ساعت 12شب در(مردهک) بو ديم و به اين وسيله سوخت مي رسانديم .شب را در مردهک
مي مانديم و صبح به طرف شهرستان راه مي افتاديم. يک بار چند نفر از افراد پا برهنه و فقير که امکاناتي نداشتند سوار کرديم. اين افراد مسيرشان طوري بود که مي بايست تا جاده اصلي مي آمدند. من و آقاي فولادي متوجه نبو ديم که اين افراد کجا پياده مي شوند به همين جهت جلو تر رفتيم ،چند نفر از اين زنها و مرد ها از با لاي ماشين شروع به فحش دادن کردند که چرا ما راپياده نکرديد .در حالي که ما از رفتار آنها جا خورديم که اينقدر ما به اينها محبت کرديم !چرا به ما بد مي گويند !!شهيد فولادي متوجه قضيه شد. سرش را از شيشه بيرون آورد و با متانت گفت: مگر شما کجا مي خواستيد برويد ؟با اين که آنها خيلي پر خاش و اهانت کر دند ،ايشان دوباره با وقار خاصي معذرت خواهي کردند .
با لاخره آنها را در همان محلي که مي خواستند پياده کرديم در قسمتي از مسير شهيد وا لا مقام سکوت عجيبي کرده بودند و بعد از مدتي شروع به گريه کردند. پرسيدم :چرا گريه مي کنيد؟ ايشان گفتند :آقاي کمالي نا راحتي من از اين است که در ايران اين چنين افراد محرومي داريم که هم ضعف مالي و هم ضعف فرهنگي دارند. از خدا مي خواهم که به من اين توفيق را بدهد تا در خدمت مردم محروم با شم و تا جايي که مي توانم به آنها کمک کنم. يک بار اتفاقي با ايشان به منزل يکي از محرومان منطقه رفتيم ،آنها براي ما غذا درست کردند .
که سنگ دان مرغ بدون آنکه دستي خورده باشد و با همان وضعيت داخل مرغ بود .ايشان گفتند: اشکال ندارد براي آنکه نا راحت نشوند از آن مرغ خوردند.
در اکثر اوقات مي ديدم نيمه هاي شب بيدار هستند و با راز و نياز و عبور از عالم خاکي جداشده اند و تمام حواسشان به سوي پروردگار است.
اگر نا محرمي به بخشداري مي آمد هيچ وقت نديدم که در اين گونه مواقع سرشان بالا باشد . خدا مي داند مثل ايشان من هرگز در زندگي ام نديده ام .
از توصيه هايي که به من مي کردند اين بود که هر قدمي که برمي داريد ،بگوييد :تقبل الله.سر وقت نمازتان را بخوانيد.

اسحاقي :
اولين روزي که شهيد فولادي وارد بخشداري جبال بارز شدند ما نمي دانستيم ايشان چکاره هستند.يکي از همکران پرسيد:شما چه کاره هستيد ؟ايشان گفتند:من برادر کوچک شما هستم و از استانداري معرفي شده ام تا با شما همکاري کنم.ايشان هيچ وقت پشت ميز نمي نشست و هميشه کاغذ و خود کاري در دستش بود و احتياجات مردم را ياد داشت مي کرد.ايشان تعداد زيادي گالن نفت و فانوس آماده کرد و هر شب تا صبح آنها را نفت مي زد بعد فهميديم هزينه آنها را از جيب خودش داده است .
بعضي شبها تا صبح با خدا راز ونياز مي کرد .عضي وقتها شوخي مي کرديم مي گفتيم چقدر نماز مي خو انيد ما خسته شديم. مي گفت :کاش خبر داشتي و مي دانستي در جبهه ها چه خبر است در حالي که ما اينجا راحت هستيم .
يادم مي آيد تعدادي خواهر جهت تشکيل کلاس هاي احکام و قرآن آمده بودند .چند نفر از آنان در محيط بدي کار مي کردند و شهيد فولادي نا راحت بودکه اين خواهران در اين وضعيت بد زند گي مي کردند و سر انجام اتاقي را در بخشداري در اختيار آنها قرار دادند و خود ايشان شب را در منزل ما
مي خوابيدند. وقتي صبحانه مي آوردم ايشان تنها شير مي خوردند .مي گفتم :چرا تخم مرغ نمي خوريد؟ مي گفت: شما چند تا بچه داريد و اين تخم مرغ ها سهم بچه هاست!! او در 24 ساعت کمتر از 5 ساعت استراحت مي کرد و بقيه اوقات را جهت رسيدگي به مشکلات در بين مردم بسر مي برد.

مالک سعيدي :
از نظر مظلوميت شهيد فولادي براي من يقين است که شبيه مظلوميت امام حسين (ع)از نظر سن وسال شبيه علي اکبر و از نظر شجاعت شبيه ابوالفضل العباس(ع) بود .
اولين برخوردي که من باشهيد بزرگوار داشتم اين بود که من جايي مشغول برداشت محصول کشاورزي بودم ايشان به من رسيد و سلام کرد ،دست مرا گرفت و به طرف خودش کشيد. من گفتم دست بوسيدن حرام است. گفت: دستت رابايد زيارت کنم ،روي چشمهايم بگذارم .دستي که به فرمايش پيامبر(ص) درآتش جهنم سوخته نمي شود، دست زحمتکش است. او به خواسته هاي مردم رسيدگي مي کرد او هيچ گاه خواسته خودش را بر مردم تحميل نمي کرد و مردم هم به اين نتيجه رسيده بودند که اوخلاف عمل
نمي کند. گاهي اوقات براي سر کشي به خانه افراد مي رفت .يک روز به اتفاق او رادر راه صعب العبوري که تقريبا 10 کيلو متر بود حرکت مي کرديم بدون اينکه وسيله اي در اختيار داشته باشيم . من گفتم: آقاي بخشدار راه دور است آيا توانش را داريد ؟او گفت :بله بايد به مردم برسم خداوند مسئوليتي برگردن من نهاده است بايد آن را ادا کنم. يکي از اهالي خواسته اي داشت که برآوردن آن در توان شهيد وا لا مقام نبود .ديدم گوشه اي نشسته و گريه
مي کند .گفتم :آيا دچار نارا حتي شديد ؟گفتند :خواسته اين فرد از توان من خارج است .
خاطره ديگر در موقع دروکردن گندم بود که خود به اتفاق بعضي
دانش آموزان و دانشجويان کمر همت را بستند ودر اين امر شرکت
مي کردند . ايشان در مورد ارجحيت درو کردن محصولات با من و برادرم، مرحوم سعيدي که توان مالي اش کم بود ،مشورت کرد . ساعت 11ظهرکه از آنجا رفتيم به مزارع گندم. اولين کسي که داس را در دست گرفت شهيد فولادي بود.
روز ديگري را به ياد دارم فردي آمد و گفت: من وضع اقتصادي بدي دارم چيزي ندارم و نمي توانم کاري انجام دهم. بعد آقاي بخشدار پيش من آمد و گفت :اين چهار هزار تومان را بگيريد و به آن بنده خدا بدهيد. نگوييد که من داده ام. اگر بگويي رابطه ام را با تو قطع مي کنم .
يک شب مقداري قند و يک بسته چاي خريد و با هم به سمت خانه او به راه افتاديم. شهيد فولادي به من گفت: برو به آن بنده خدا بده و بگو يک نفر داده است .
من هيچ وقت در طول اين مدت عصبانيت را در چهره ايشان نديدم.
مردم گاهي از خوانين شکايت داشتند که آقا ناصر در مقابل خوانين
مي ايستاد و مقداري زمين از آنها مي گرفت و به مردم مي داد .
آن روز ها در منطقه روحاني وجود نداشت .بنا بر اين فعاليت زيادي در مسجد داشتند و در مراسم مردم را به مسجد دعوت مي کردند.
شهيد فولادي چون جوان بودو 21سال بيشتر از عمر گرانمايه اش را پشت سر نگذاشته بود، يک روز يک نفر که مسئله اي بر وفق مرادش انجام نشده بود، شروع کرد به اهانت که حالا بچه اي آمده و برما حکومت مي کند. بعضي ها مي گفتند که فلاني چنين اهانتي به شما کرده است. اما ايشان به روي خود نمي آورد.اودرپاسخ گفت: من اگر بخواهم براي اينها خرده گيري کنم نه
مي توانم جواب گوي شان باشم و نه جواب گوي خدا. يک روز به اتفاق داشتيم از جاده اي عبور مي کرديم متوجه شديم که يک ماشين به گوسفندي زده است من متوجه شدم که راننده ماشين و صاحب گوسفندبا هم در گير هستند. صاحب گوسفند مي گفت: قيمت گوسفند دو هزار تومان است و راننده با گريه مي گفت ،به خدا قسم هيچي ندارم .آقاي فولادي از آنها جريان را پرسيد. صاحب گوسفند گفت :آقا من همين چند گوسفند را دارم. راننده نيزبه سخن آمد و گفت: من راننده روز مزد هستم و با روزي پنجاه تومان کار
مي کنم. ما سوار ماشين شديم شهيد ماشين را آن طرف تر خاموش کرد و به من گفت: پانصد تومان به من قرض بده. خودش هم هزار و پانصد تومان به من داد و گفت: اين پول رابه صاحب گوسفند بده تا اين بنده خدا راآزاد کند .من گفتم :بگويم آقاي بخشدارداده است .گفت :نه اگر بخواهيد بگوييد
بي حسنه ام کرده ايد .
ما به عنوان اعضاي شورا به مکاني رفتيم که بين دو گروه زد وخوردي پيش آمده بود و 400 تومان خسارت وارد شده بود .بخشدار هر کار کرد آنها رضايت ندادند و به آنها گفتند ،فردا به بخشداري بياييد .چون با خودشان پول نداشتند فردا صبح به من گفتند 400 تومان را بگيريد و به صاحب ملکي که خسارت وارد شده بدهيد تا رضايت بدهد .خدا مي داند گاهي وقتها پول نداشت و قرض مي گرفت و مي گفت :حقوقم را گرفتم ،قرضم را ادامي کنم.
در جريان يک عروسي بين پدر زن و داماد اختلاف افتاده بود و حاضر نبود مبلغي به عنوان شير بها بپردازد و پدر زن هم مي گفت: تا اين مبلغ را ندهد من زن او را نمي دهم و هيچ يک هم در اين بين راضي نمي شدند اما فردا شهيد وا لا مقام خود،آن مبلغ رابه من داد و گفت :اين پول را به پدر عروس بده ،تا کار عروسي اين بنده خدا ،انجام گيرد .



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان کرمان ,
برچسب ها : فولادي , ناصر ,
بازدید : 261
[ 1392/05/11 ] [ 1392/05/11 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 793 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,709,894 نفر
بازدید این ماه : 1,537 نفر
بازدید ماه قبل : 4,077 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک