فرهنگی هنری اجتماعی فرهنگی هنری اجتماعی
| ||
تبلیغات منصوري,اکبر
سال 1338 ه ش در يکي از محله هاي پايين شهر زنجان که به محله «نايب آقا» معروف است متولد شد. خانواده اش متدين و مذهبي بودند . پدر و مادرش به علت علاقه وافر به خاندان عصمت و طهارت نام کودک خردسال را اکبر نهادند و شايد تقدير اين بوده است که همچون علي اکبر درسن جواني در راه اسلام و دين حضرت پيامبر اکرم (ص) به شهادت برسد . با تربيت صحيح و پاک وعلاقه به سيد الشهداء(ع) بزرگ شد تا در آينده يار و ياور رهبر قهرمانان کربلا گردد. اکبر از کودکي در دسته جات و عزاداريها هميشه پيشرو و پيشقدم بود . روزگار سپري مي گشت و اکبر خردسال ، کم کم بزرگ وبزرگتر مي شد . در سال 1345 وارد دبستان علميه زنجان شد . در آن زمان مديريت مدرسه را شيخ منصور محاوري به عهده داشت . ايشان يکي از افراد نامي ، مذهبي ، متعهد به اسلام و روحانيت شهرستان زنجان بود و هميشه به شاگردان خود تاکيد مي کرد فرايض ديني خود را به نحو مطلوب و با دقت انجام دهند. اکبر از همان موقع با اسلام و مذهب آشنايي پيدا نمود و با توجه به موقعيت خانوادگي خود که از اسلام بهره گرفته بودند روز به روز بيشتر با مسايل مذهبي آشنا گشت . عليرغم کمبودهايي که از نظر مالي در خانواده اش بود به تحصيلات ابتدايي خود ادامه داد. در سال 1348 که هنوز يازده سال بيشتر از عمرش نمي گذشت ؛ پدرش را از دست داد. با فوت پدر ضربه سنگين و بزرگي به روح لطيف و حساس شهيد وارد شد . او با جثه اي کوچک ولي با روح بزرگ اين مصيبت گران را تحمل نمود و تحصيلات مقدماتي خود را در زنجان به اتمام رساند . بعد از آن براي ادامه تحصيل دوره بالاتر به تهران رفت . اين دوران سه سال به طول انجاميد و سپس وارد هنرستان تهران شد ولي خيلي زود تصميم گرفت به شهر خود ، زنجان برگردد .او پس از کسب اجازه از مادر و برادرش در هنرستان صنعتي زنجان ثبت نام نمود و در رشته مکانيک تحصيلات خود را شروع کرد . با توجه به هوش و ذکاوتي که داشت در هنگام تحصيلات موفق بود . دوران تحصيلات متوسطه او همزمان بود باسالهاي اختناق و خفقان رژيم ستم شاهي ؛ او همچون ديگر مسلمانان ، رسالت واقعي خويش را مي دانست . به همين منظور در آن شرايط سخت و دشوار به جلسات مذهبي شهر زنجان راه پيدا کرد و در جلسات استاد شجاعي شرکت مي کرد. او توانست از هنرستان فني زنجان موفق به اخذ ديپلم گردد . زمان فراغت خويش را هيچ وقت به غفلت سپري نمي کرد . در تابستان با توجه به گرماي طاقت فرساي بندرعباس به نزد برادر خود مي رفت و در کارگاه تراشکاري مشغول کار مي شدتا هم در آمدي داشته باشد و هم در تقويت و تکميل رشته انتخابي در هنرستان موفقيت بيشتري را کسب کند . زمان به سرعت سپري مي گشت و جوانان پرشور و فعال به تدريج آماده مي شدند تا حکومت اختناق ستم شاهي را از صفحه روزگار پا ک و زمينه را براي حکومت مستضعفين فراهم کنند . اکبر منصوري از اوايل سال 1357 فعاليتهاي سياسي خود را به طور مستمر شروع کرد او در آن زمان دانشجوي اتو مکانيک بودودر سنندج تحصيل مي کرد. در مبارزه مخفي خود نيز جدي و کوشا بود . هيچ کس از خانواده و دوستان او اطلاع نداشتند که او در چنان شرايط سختي با رژيم سرسپرده آمريکايي مشغول مبارزه بي امان است . او در آن برهه حساس در کردستان يک اتاق کرايه کرده بود و به همراه دوستش در آنجا به ادامه تحصيل مي پرداخت. با اوج گيري مبارزات سياسي و مذهبي مردم ايران و با تعطيل شدن دانشگاهها و مراکز علمي ، فرهنگي و صنعتي کشور ، اکبر از سنندج به زنجان مراجعت نمود و در کنار همرزمان خود در شهر زنجان به مبارزات پيگيرانه ي خود ادامه داد ، تا جايي که فردي مبارز و شناخته شده گرديد .شرايط به گونه اي بودکه در آن موقعيت ماندن او در شهرزنجان صلاح نبودو امکان دستگيري او به دست نيروهاي نظامي شاه مي رفت. اين امراو را واداشت که پيش برادرش در بندرعباس برود . بعد از يکماه دوباره به زنجان بازگشت و به مبارزات مذهبي و سياسي خود ادامه داد و در کار خود پرشور و پرتحرک بود.مادرش مي گويد : يک شب اکبر با تني غرق به خون و لباسهاي پاره ، پاسي از شب گذشته به خانه مراجعت کرد. در ابتدا فکر کرديم با کسي حرفش شده ولي وقتي از او علت را پرسيديم ،گفت به وسيله نيروهاي شاه مورد ضرب و شتم قرار گرفته است. با ادامه مبارزات ملت قهرمان ايران و با هدايت رهبر بزرگ و عاليقدر جهان اسلام، امام خميني، طلوع فجر انقلاب اسلامي در ايران دميده شد ومردم مظلوم ايران از يوغ 2500 سال ظلم وستم شاهنشاهي آزاد گشتند.پس از پيروزي انقلاب شکوهمند اسلامي اوتصميم گرفته بود به انقلابي که خود در آن شرکت داشت و در بازسازي مملکت ويران شده ، از خرابيهاي سلطه بيگانگان بپردازد. اما تقدير بر آن بود که شياطين کوچک و بزرگ دست به دست هم بدهند و سد راه اين سيل بنيان کن باشند .دشمنان مردم ايران اول شورشهاي کردستان را به پا کردند. فرزندان انقلاب که به ياري پروردگار يکتا ،شاه را با آن همه يال و کوپال همچون تفاله اي در زباله داني تاريخ انداخته بودند ، راهي مبارزه با اخلال گران و منافقين در کردستان گرديدند. اودر سال 1358 وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامي زنجان گرديد و همان سال خود را به مريوان رساند و در مبارزه پيگير با دشمنان انقلاب از جان دريغ نکرد . بعد از چند ماه به زنجان بازگشت وبعداز مدتي دوباره همراه عده ديگري از رزمندگان اسلام عازم منطقه ديواندره شد .او در آنجا نيز با سعي و کوشش فراوان خود توانست فنون نظامي خود را به معرض نمايش بگذارد و از تجربيات خود که از درگيري مريوان آموخته بود در جهت سرکوبي دشمنان اسلام و ايران استفاده نمايد. بعد از بازگشت از منطقه غرب کشور به علت کارداني و هوشياريش به فرماندهي ستاد امنيت شهرستان زنجان منصوب گرديد که در اين راه نيز بسيار موفق بود. دشمنان مردم ايران ودر راس آنها آمريکاي جنايت کاروقتي ديدند مزدورانشان در کردستان و استانهاي ديگرنتوانستند تهديد جدي در مقابل مردم وانقلاب مردمي باشندواز طرفي بني صدر خائن و همدستانش نيز نمي توانند کاري در جهت نابودي انقلاب اسلامي انجام دهند ، در سي و يک شهريور ماه 1359 بزرگترين جنگ بعد از جنگ جهاني دوم را برعليه مردم ايران به راه انداختند. اوبا توجه به احساس مسئوليت در قبال ميهن اسلامي ، قرآن و رهبري ، پرونده تحصيلي خود را در دانشگاه مختومه اعلام کرد و ترجيح داد يکي از دانشجويان مکتب امام حسين (ع) گردد . شعله جنگ نابرابر تحميلي از سوي شيطان بزرگ بر ميهن اسلامي افروخته شد . اکبر همچون ديگر ملت ايران ، عقيده داشت که عراق تجاوز گر است و بايد تجاوز او را با يکپارچگي ، وحدت و حضور در جبهه جواب داد. عازم جبهه هاي شمالغرب ، سومار و دهلران شد. مدتي بر عليه دشمنان جنگيد تا به مجروح شدنش از ناحيه صورت و فک انجاميد. بعد از اينکه او را به بيمارستان اهواز منتقل کردند ، به علت جراحت شديد به تهران عازم و در بيمارستان امام خميني بستري گرديد . پس از مدتي مداوا و استراحت از بيمارستان مرخص شد ، ولي هنوز چند ترکش در صورت و فک او به جا مانده بود ، که مي بايست به مرور زمان خارج مي شد.بعد از چند هفته بستري به زنجان بازگشتند و دوباره مبارزات خود را در جبهه ديگري آغاز نمودند. اين بار او به پست حساس فرماندهي سپاه پاسداران شهرستان خدابنده منصوب گرديد. يکي از خصوصيات اخلاقي بارز شهيد اين بود که هميشه بعد از بازگشت از جبهه هاي نبرد حق عليه باطل وقتي که صحبت از رزم و حماسه و اتفاقات جنگ به ميان مي آمد بدون هيچگونه تزوير و ريا خاطرات همرزمانش را تعريف مي کرد و نکته جالب اين بود که هيچوقت و هيچگاه از زبان او شنيده نشد که بگويد من هم کاري کرده ام ، هميشه از شجاعت و دلاوريهاي ياران و همرزمان خود تعريف مي کرد و هرگاه از او سئوال مي شد که در چه پستي مشغول فعاليت هستي و داراي چه مقامي هستي ؟ پاسخ او هميشه اين بود که من يک پاسدارم و هيچ مقامي ندارم و نمي خواهم داراي هيچ مقامي باشم ، چون مقامي که امام امت با فرمايش خود (ايکاش من هم يک پاسدار بودم) به تمام پاسداران اعطاء نمود ما را بس است. شهيد همواره به والدين و خواهران و برادر خود احترام خاصي قائل بودند و به همين منظور جهت ارج نهادن به خانواده اش و از روي ادب براي کارهايي که تصميم به اجراء مي گرفت ، هميشه مشورت مي نمود . شهيد منصوري برخوردي آرام و متين داشت . از ديگر خصوصيات وي اين بود که به مطالعه آزاد علاقه بسيار داشت . از کوچکترين فرصت به دست آمده استفاده مي کرد و به مطالعه مي پرداخت . از ديگر نظرات مهم او اعتقاد بر مساله ولايت فقيه و رهبري بود . ايشان بر مساله ولايت بسيار تاکيد داشت و اين باعث گرديده بود که تمامي وجود او و شيرين ترين کلمات او ولايت فقيه باشد . او زندگيش را فداي ولايت فقيه مي نمود و همواره پيروي از دستورات ولايت فقيه را به دوستان و آشنايان و اعضاي خانواده توصيه مي کرد. مساله ديگري که در اينجا ذکر آن لازم است ، مبارزه پيگير و بي امان شهيد با عوامل نفاق بود . در اين رابطه نخست سعي ميکرد با راهنمايي و بحث آنها را به را درست ارشاد نمايد و در صورت عدم قبول ،آنها را تحويل دست پر قدرت عدالت مي داد . اين طرز برخورد با گروهکها باعث گرديده بود که ايشان به مناطق کردستان اعزام شود و در آنجا به مقابله با منا فقين بپردازد. تا پايان سال 1360 در مسئوليت فرماندهي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي خدابنده ، مشغول انجام وظيفه بود . در اين زمان شهيد منصوري از طرف فرماندهي سپاه مرکزي جهت تحصيل در دانشگاه فرماندهي انتخاب شده بود .او چند روز ديگر بايد به تهران مي رفت تا در دانشگاه تحصيل نمايد، اما بر اسا س ضرورت بار ديگر طاقت نياورد و با اصرار زياد از فرماندهان سپاه زنجان اجازه رفتن به جبهه را گرفت . در تاريخ 7/1/1361 به همراه همرزم شهيدش حاج ميرزا علي رستمخاني به جبهه جنوب اعزام گرديد. فرماندهي گردان سلمان به عهده شهيد اکبر منصوري و فرماندهي گردان امام حسين (ع) به عهده شهيد حاج ميرزا علي رستمخاني بود . قبل از حرکت شهيد اکبر منصوري براي آخرين بار با خانواده خود در محل مزار شهداء پايين ديدار نمود . توصيه هاي خاصي به اعضاي خانواده خود کرد که اهم آن عبارت بود از اين که : هميشه در صحنه باشيد . امام عزيز را تنها نگذاريد . براي من نگران نباشيد . جان شما و جان امام ، هميشه دعاگوي امام باشيد. در آن روز حال به خصوصي داشت . اين بار به جبهه رفتن او با دفعات ديگر تفاوت داشت. صورتش پر نور شده بود و عکس العمل وي طوري بود که به نظر مي رسيد که خود را براي رسيدن به ديدار معبود يگانه خويش آماده مي کند ،راهي جبهه جنوب شد. در پادگان وليعصر(عج) دزفول اتفاقات جالبي رخ داد که از نادرترين و مهمترين حوادث جنگ به شمار مي رفت و گويا حضور بي وقفه امام زمان (عج) در جبهه هاي نور عليه ظلمت نمايان بود . در يکي از شبهاي ماه ارديبهشت 61 گردان سلمان در پادگان تازه آزاد شده کرخه مستقر بودند . يکي از برادران بسيجي از اهالي شهرستان خدابنده زنجان که تقريباً مسن بودند شب هنگام سراسيمه از خواب پرسيده و هياهو به راه مي اندازد وقتي علت را مي پرسند ، در جواب برادران مي گويد : من وجود مبارک حضرت وليعصر ، امام زمان (عج) را به چشم خود ديدم و ايشان يکپارچه سبز رنگ به من عطا نمودند و فرمودند که شما در اين عمليات پيروز خواهيد شد . من نيز همراه شما خواهم بود . سپس پارچه سبز رنگ را که هيچ شباهتي به پارچه هاي اين زمان نداشت از زير بالش آن رزمنده پير بسيجي پيدا کردند و همه تکه هايي از آن را به عنوان تبرک بردند . فرداي آن روز شهيد اکبر منصوري به اتفاق ديگر فرماندهان پادگان وليعصر پارچه را نزد امام جمعه وقت دزفول بردند و بعد از تاييد ايشان به گردان سلمان آوردند . تذکر اين نکته ضروري است که اين پارچه سبز رنگ را که از بيدق درست شده بود از اولين مرحله عمليات بيت المقدس تا مراحل ديگر و آزادي شلمچه در دست برادران گردان سلمان بود که چند ترکش کوچک نيز به آن اصابت کرد . اين پرچم هم اکنون در سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ناحيه زنجان نگهداري مي شود . شهيد سرافراز منصوري يکي از فرماندهان گردانهاي عمل کننده از اولين مرحله عمليات پرشکوه و با عظمت بيت المقدس بود. عملياتي که با ادامه آن خرمشهر عزيز آزاد گشت و پشت استکبار جهاني به لرزه درآمد. عمليات افتخار آميز بيت المقدس شروع شد و رزمندگان اسلام با توکل به خداي يکتا ، داغ ننگ فتح سه روزه تهران توسط نيروهاي عراقي را به قلب صدام جنايتکار گذاشتند. اکبر منصوري که در منطقه عملياتي دارخوئين فرمانده يکي از گردانهاي نامي و مشهور عمل کننده بود بر اثر اصابت ترکش خمپاره بعثيان عراق در حين انجام وظيفه مجروح و بلافاصله به بيمارستان اهواز منتقل گرديد . اما چون ترکش خمپاره در قسمت نخاع وي اصابت کرده بود معالجات پزشکي در وي موثر واقع نشد و بعد از 48 ساعت به آرزو و آرمان ديرينه خود که شهادت در راه خدا بود نائل گرديد و دنياي باقي را به دنياي فاني ترجيح داد. پيکر پاک و مطهر شيد اکبر منصوري با لباس مقدس پاسداري با مراسم با شکوهي با شرکت انبوهي از مردم شهيد پرور زنجان در حاليکه شعار « جنگ جنگ تا پيروزي » و « تاخون در رگ ماست ، خميني رهبر ماست» و « قسم به خون پاکت ، راهت ادامه دارد»؛ سر مي دادند در گلستان شهداي زنجان به خاک سپرده شد . منبع:پرونده شهيد در بنياد شهيد وامور ايثارگران زنجان ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد وصيتنامه بسمه تعالي ان الله يحب الذين يقاتلون في سبيله كانهم بنيان مرصوص اللهم ارزقنا توفيق الشهاده في سبيلك خداوند كساني را كه در راهش مثل كوه استوار جنگ ميكنند و كشته ميشوند، دوست ميدارد. قرآن کريم خداوندا به ما توفيق شهادت در راهت را عنايت فرما. شهادت بزرگترين و بالاترين مرتبهاي است كه انسان ميتوان به آن دست يابد و با خونش با خداوند وارد معامله شود. سعادتي كه به آساني نصيب انسان نميشود، بايستي با نفس اماره آن قدر جنگيد و اگر توانستي پيروز شوي، شهيد خواهي شد. برادران و خواهرانم، من از مال دنيا چيزي ندارم كه در موردش وصيت نمايم. هر چه هست در مورد انقلاب و حفظ دستاوردهاي انقلاب به واسطهي خون بيش از هفتاد هزار شهيد و صدها هزار معلول در همين انقلاب است . ديگر چيزي نمانده است تا آمريكا به طور كامل در مقابل انقلاب اسلامي شكست بخورد، صدام به طور كامل نابود شود چرا كه هر حملهي ارتش اسلام هزار هزار نفر تسليم ميشوند و همهي شما برادران و خواهران كه تا به امروز بيدريغ و ايثارگريانه از جبههها حمايت و پشت جبههها را استحكام بخشيدهايد، با شكست پي در پي ارتش بعثي در داخل نيز پوزهي منافقين و ملحدين را به خاک بماليد. همچنان استوار در صحنه پشت سر امام امت، خميني عزيز حاضر باشيد. سفارش اصلي همهي رزمندگان و من نيز همين است كه قدر امام را بدانيد و امام را دعا كنيد كه انشا الله تا انقلاب مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف نگه دارد. از خدا بخواهيد خروج امام زمان تعجيل فرمايد و مطمئن باشيد ديگر به عمر صدام و صداميان چيزي نمانده است و انشا الله بعد از صدام به سراغ اسراييل غاصب خواهيم رفت و قدس عزيز را از لوث وجود صهيونيستهاي غاصب رها و به امامت امامان نماز وحدت بگذاريم. راه قدس عزيز از كربلا است و آن نيز به زودي با پيروزي رزمندگان اسلام حاصل ميشود. برادران پاسدار خواهش ميكنم كه همان طوري كه در جبهه با بعثيون و در داخل با منافقين درحال نبرديد،در كنار سنگر به مبارزه با نفس اهميت بيشتري قايل شويد و در خودسازي بيشتر بكوشيد و به خصوص امروز كه روحانيت معظم همه جا در كنار شماست، لذا ازوجود اين عزيزان كه ستون فقرات انقلاب و خار چشم دشمنان است، استفاده كنيد. آن روزي كه امام فرمودند كاشكي منهم يك پاسدار بودم، تنم لرزيد، چرا كه امام ميزان است و وقتي دقت كردم ديدم كه چه مسئوليت سنگيني با اين جملهي امام بود و ضمان گذاشته شد و چه قدر بايد شاكر باشم كه در سپاه خدمت ميكنيم، پس از هر لحظه بايد بهره جست و ارزش اين لحظات را بدانيم. مادرم از تو ميخواهم حلالم كني، از تو تشكر ميكنم كه با مهرباني و زحمات زيادي مرا بزرگ كردي، لذا از همان كودكي با اسلام آشنايم داده و امروز كه اسلام نياز به خون دارد به راحتي در راه خدا از فرزندت گذشتي. خداوند به تو صبر عنايت فرمايد و من واقعاً به تو افتخار ميكنم. خواهرانم و برادرم، از شما نيز تشكر و حلالخواهي ميكنم و آرزو دارم شما نيز به وظيفهتان در مقابل خون شهدا عمل كنيد و مثل حضرت زينب مسئوليت رساندن پيام خون شهدا با شماست. همسرم هر چند هنوز دو ماه بيشتر از عروسي ما نگذشته است، ولي در راه خدا به راحتي از همسرت گذشتي، بعد از شهادت آزاد هستي و هر تصميمي دربارهي آيندهات را خودت ميتواني اتخاذ كني . مسئوليت پيام خون شهدا با شماست. همانند ديگر خانوادهي شهدا است، همان طور كه زينب (ع) بعد از شهادت حسين (ع) پيام كربلا را به گوش همه رسانيد. تو هم زينبگونه باش و طبق آن حديث كه خداوند همسران شهيدان را كه به واسطهي شهادت از هم جدا ميشوند، وعده داده است كه به هم برساند، منتظرت هستم. من از تو راضي بودم، خدا نيز از تو راضي باشد. شما همهي برادران و خواهرانم ميخواهم كه مرا حلال كنيد. مرا در كنار ديگر شهداي انقلاب دفن نماييد. دوست دارم كه با لباس پاسداريم دفنم نماييم، نماز مرا برادر حجت الاسلام آقا سيد مجتبي اقامه نمايد.ببخشيدکه مزاحم اوقات شريف شما برادران وخواهران شدم. حتماً مرگ بر آمريكا را فراموش نكنيد و در دعاي كميل براي آمرزش من دعا كنيد و برادر مصطفي سفارشي را به شما در مراسم يادبود برادر شهيد معبودي گفتم يادتان نرود. والسلام. خدايا تورا قسم به خون پاك تمام شهداي اسلام، عمر امام امت را طولاني و به ما توفيق درك و پيروي از ايشان را عنايت فرما، خدايا در فرج امام زمان تعجيل فرما و قلوب مستضعفين با زيارت ايشان شاد گردان مرگ بر آمريكا مرگ بر شوري ننگ بر منافقين اكبر منصوري عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامي زنجان خاطرات مادر شهيد: از ويژگيهاي بارز شهيد اين كه هميشه سربهزير و افتاده بود و برخوردهايش هميشه ملايم و با عطوفت و مهرباني توام بود و در حد كمال به تهيدستان كمك ميكرد، با توجه به اين كه خود چيزي نداشت. پس از اين كه خود را شناخت، به موقع خواندن نماز و گرفتن روزه براي او يك هدف ايدهآل بود. شركت در جلسات ديني و مذهبي يكي از شيرينترين لحظات زندگي او به حساب ميآمد و پس از شركت در هر جلسهاي سعي ميكرد، نتيجهگيري نمايد و پس از تجزيه و تحليل آن را به خانوادهي خود و دوستان خود بازگو ميكرد. از همان كودكي كه تحت تعليم مرحوم محاوري قرار گرفت پايبند به مسايل ديني و فرايض ديني شد و انگيزهي او فقط رضاي خداوند بود. فعاليتهاي سياسي و اجتماعي خود را با توجه به شرايط سني خود، در سال 1357 شروع كرد كه با تظاهرات و جنگ خياباني توام بود. توانست در آن موقع جاي خود را در شرايط انقلابي كشور باز كند و پس از پيروزي شكوهمند انقلاب با درخششي كه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامي داشت، يكي از مهرههاي درخشان سپاه محسوب ميشد. طبيعي بود كه هر انقلابي تغييرات و تحولاتي در زندگي انسانها به وجود ميآورد، خصوصاً قشر جوان، لذا شهيد اكبر منصوري هم جدا از اين جامعه نبود و با شروع زمينهي انقلاب، از آنجايي كه مطالعاتي داشت و به گروه مبارزان با رژيم سلطنتي پيوست و به مبارزات خود ادامه داد تا پيروزي انقلاب و پس از پيروزي انقلاب نيز به آرمان و اهداف خود پايبند بود و انگيزهاي جز پياده شدن اسلام و موازين شرعي در كشور جمهوري اسلامي، هدف ديگري نداشت . بعد از پيروزي انقلاب بيش از قبل به مطالعه و شركت در جلسات مذهبي، سياسي روي آورد. حتي بر اثر اين علاقه بود كه از استاد خود حجت الاسلام بيات خواست تا وي را راهنمايي كند و بنابه خواست او بود كه به مطالعات خود ادامه دهد. وظيفهي خود ميدانست كه از آرمانها و اهداف الهي انقلاب دفاع كند و سعي ميكرد با مخالفت در برابر گروهكها و با بحث و در حد امكان ارشاد، آنها را به راه مستقيم امامت دعوت نمايد و در غير اين صورت آنها را تحويل عدالت نمايد كه در اين مورد قبل و بعد از انقلاب هميشه پايبند و خود را موظف ميدانست و شواهدي در دست است كه شهيد در اين رابطه مدتي نيز از طرف سپاه پاسداران انقلاب اسلامي زنجان در كردستان ماموريت داشت كه با توجه به شرايط كردستان كاري بسيار دشوار بود. چون بعد از پيروزي شكوهمند انقلاب اكثر ضد انقلابيون خود را به منطقهي كردستان رساندند و فعاليت خود را در آن منطقه آغاز كردند و ايشان نيز بنا به وظيفهاي كه داشت، مقابله با آنان راسرسختانه شروع كرد، زيرا از اولين روز انقلاب دشمن اصلي، يعني آمريكا را شناخت و ميدانست كه گروهكها، ايادي اين دشمن هستند و همواره تجزيه و تحليل شهيد آيت الله بهشتي را به دوست و آشنايان بازگو ميكرد و پيروي از ولايت فقيه را همواره هدف او بود . تاكيد زيادي به مسئلهي امامت و ولايت داشت و زندگي خود را بر اساس ولايت فقيه بنا كرده بود و پيروي از آن را دستور موكد ميدانست. نظر ايشان در مورد جنگ مثل ميليونها ايراني بود كه همه به اتفاق نظر دارند كه عراق متجاوز است و بايد محكوم مي شد، حال اگر محكوميت و مجرميت از طريق مجامع بين المللي باشد و يا در ميدان جنگ، و چون عراق به دستور اربابش به اين كار دست زده بود، بايد تا زماني كه خون در رگ يك فرد ايراني جاري است،تلاش کندتا اسلام و مملكت اسلامي روي پاي خود بايستاد، اگر چه شرق و غرب همه با هم بسيج شوند. با شروع جنگ نميتوانست تماشاگر صحنهها باشد و آرزو داشت بال بگشايد و در جبههها حضور پيدا كند و هر لحظه به دنبال چنين موقعيتي بود تا اين كه لحظهي انتظار وي بهسر رسيد و با شروع درگيري كردستان در سال 1358 به كردستان اعزام شد و در منطقهي مريوان شروع به مبارزه نمود و بعد از مدتي در منطقهي ديواندره كه در اين مبازه با واژگون شدن اتوبوسي جراحتهايي برداشت كه پس از بهبودي به منطقهي دهلران اعزام و از آنجا به سومار مراجعت و با اصابت تركش خمپاره به سر و صورت و فك، او را به بيمارستان اهواز و بعد تهران منتقل کردند. تركش در قسمت فك دستنخورده باقي ماند و ايشان پس از يك هفته استراحت به شهرستان خدابنده آمدو از آنجا در تايخ 7/1/61 مجددا به جبهه رفت ودرعمليات بيت المقدس به عنوان فرمانده شرکت کردکه پس از نبردي بيامان و آزادسازي خرمشهر، سرانجام در تاريخ 19/2/1361 به لقاء الله پيوست. با روحيهاي آكنده از عشق به اسلام و امام امت به جبهههاي نبرد حق عليه باطل ميرفت و پس از بازگشت با سبكبالي و عاري از هر نوع ريا و تزوير خاطرات خود را نقل ميكرد، اما هيچگاه شنيده نشد بگويد من هم كاري كردم، بلكه هميشه شجاعت و دلاوري ياران و همرزمان را ميگفت و هرگاه از او سوال ميشد كه در چه مقام و سمتي انجام وظيفه ميكنيد، پاسخ او چنين بود: من يك پاسدارم و هيچ مقامي ندارم و نميخواهم هم داشته باشم، زيرا امام به تمامي پاسداران مقامي اعطا كردهاند كه فرمودند كاش من هم يك پاسدار بودم و همين براي من بس است. پس از شهادت وي متوجه شديم ايشان در حملهي بيت المقدس فرماندهي گردان بوده است. اكبر كه براي آخرين بار از ما جدا ميشد و به سوي پروردگار ميشتافت، در تاريخ 7/1/1361 در مقابل گلزار شهداي پايين بود كه نيروي سپاه و بسيج از آنجا اعزام داشت. تنها توصيهي شهيد اين بود كه جان شما وجان امام، براي امام دعا كنيد. هميشه در صحنه باشيد و هرگز براي من نگران نباشيد و قبل از اعزام، يعني شب قبل كه در منزل همه جمع بودند و از همرزمان او نيز حضور داشتند، از فرط خستگي كه چند لحظه به خواب رفت و بعد از بيدار شدن گفت كه برادرانم و خواهرانم من از مال دنيا چيزي ندارم.وصيتهايم هر چه هست در مورد انقلاب و حفظ و حراست از دستاوردهاي انقلاب است كه براي خون هفتاد هزار شهيد و چند صد معلول و رهبر انقلاب است. در تاريخ 7/1/61 در منطقهي عمليات بيت المقدس (دارخويين) در حين انجام وظيفه مورد اصابت تركش خمپاره واقع شده و با اصابت تركش به نخاع بيمارستان جنديشاپور اهواز اعزام و تحت درمان قرار گرفت كه پس از تلاش 48 ساعته معالجه در مورد وي موثر واقع نشد و در نتيجه به فيض شهادت نايل آمد و به لقا الله پيوست كه آرزوي ديرينهي وي بود، پيوست. با توجه به فعاليت شبانهروزي براي هيچ كار فرصتي نداشت و در كوچكترين فرصت به دست آمده به مطالعه ميپرداخت. تنها مسافرت ايشان زيارت حضرت معصومه (س) قم بوده است. شهيد هيچ نوع بيماري و ناراحتي نداشت و دوستان شهيد كه بسيار با هم صميمي بودند، همه به لقا الله پيوستند. شهيد اصغر محمديان، شهيد احمد يوسفي، شهيد پرويز عطائيان، شهيد اشتري و . . . در سال 1360 تصميم به ازدواج گرفت كه مراسم عقد روز مبعث كه البته بنا به تقاضاي قبلي و مساعدت برادر حاج آقا بيات صيغهي عقد در مجلس شوراي اسلامي و با شركت برادران خوئينيها و حاج آقا بيات در محل مجلس جاري شد و پس از ديدار با حجت الاسلام رفسنجاني عازم زنجان شدند. او در سن 9 سالگي نيز پدر خود را از دست داد . همواره به والدين خود احترام ميگذاشت و براي ارج نهادن و از روي ادب براي كارهايي كه تصميم به اجراي آن داشت، كمك و مشاوره ميكرد و با مردم برخوردي آرام و متين داشت. عشق به روحانيت و اسلام از جمله صفات بارز او بود و همسايگان نيز هرگز صداي بلند او را نشنيده بودند و همسر وي نيز با الهام از او و سابقهي انقلابي و تعهد به انقلاب همفكر و ياور او بود و هميشه از نظر فكري در يك مسير حركت ميكردند و هيچ گونه اختلاف فكري نيز با همسر و خانوادهي خود نداشت. در يكي از محلات كارگري زنجان به دنيا آمد و دوران كودكي را پشت سر نهاد و در همان شرايط زندگي كه بايد سايهي پدري بالاي سر او باشد، تقدير در سن 9 سالگي او را يتيم ساخت، ولي او با توكل به خداي يكتا به زندگي خود ادامه داد، تا اين كه پس از گذراندن دوران ابتدايي به تهران نزد برادر خود رفت و پس از گذراندن دوران راهنمايي به زنجان برگشت و در هنرستان صنعتي زنجان مشغول شد. در حين تحصيل با احكام شرعي آشنايي بيشتري پيدا كرد كه در آن شرايط خفقان در كلاسهاي بحث آقاي شجاعي شركت ميكرد. در سال 1355 با شركت در آزمون سراسري توانست در انيستيتو تكنولوژي سنندج قبول شود و در سال 1358 با تاسيس سپاه وارد آن شد و عضو فعال سپاه شد و در سال 1360 ازدواج كرد و بالاخره در سال 1361 به آرزوي ديرينهي خود شتافت. در زمان تحصيل اوقات فراغت خود را به كمك كردن و كار كردن براي تقويت مالي خانواده ميگذراند و بعد از وارد شدن به سپاه ديگر فرصتي پيدا نميكرد، تنها وسيلهي گذران اوقات فراغت او مطالعه بود. ديداربا اقوام ودوستان را به خوبي انجام ميداد و در كمك كردن به مستمندان دريغ نميكرد و در زمان تحصيلات متوسطه و هنرستان نيز به ورزش فوتبال علاقهي شديدي داشت و عضو بازيكنان فوتبال در تيم پارس زنجان بود. اگر بخواهيم بازتاب شهادت اكبر را در منزل دريابيم، بايد به اين مسئله دقت كرد كه خانوادهاي كه چنين فرزندي تربيت كرده و خود راهي ميدان نبرد ميكند، چيزي جز شنيدن خبر شهادت يا اسارت و مجروح شدن او انتظاري نداشتند . بارها گفته ام كه اي كاش فرزندان زيادي داشتم و فداي اسلام ميكردم، ولي حيف به جز يك پسر ندارم كه آنهم سرپرست كلي خانواده است و پيام دلنشين شهيد هميشه اين بود كه بعد از شهادت من گريه و زاري نكنيد، بلكه رسانندهي پيام و اهداف من باشيد كه خانواده نيز به اين مسئله واقف هستند. علي قاضيلو : وقتي که در منطقه اي از کردستان به نام تپه علي مستقر بوديم اين تپه مشرف به شهر حلبچه بود . به علت دور بودن تدارکات اين منطقه همواره با مشکل همراه بود و به علت گلوله باران نيروهاي عراقي ، بيش از يک هفته بود که هيچگونه امکانات تدارکاتي به منطقه نرسيده بود . يک روز شهيد طرح رفتن به سوي تپه تدارکاتي دشمن را ريخت و به اتفاق چند تن از برادران به آنجا رفته و از آذوقه دشمن حدود پنج کيسه از کنسرو ، نان و کمپوت براي نيروهاي خودي آوردند. اين امر حاکي از شجاعت ، از خود گذشتگي و طراحي دقيق شهيد بزرگوار اکبر منصوري بود . آثار منتشر شده درباره شهيد بسم ا... الرحمن الرحيم آنان که به خدا ايمان آورده اند در راه حق مي جنگند و آنان که کافر شدند در راه طاغوت جهاد مي کنند . پس شما با دوستان شيطان بجنگيد که مکر و سياست شيطان بسيار سست و ضعيف است . (قرآن کريم ـ سوره نساء ـ آيه 76) حضرت پيامبر (ص) در وصيت هايش به مسلمانان مي فرمايد : که من دو امانت بزرگ در ميان شما مي گذارم و آن قرآن و عترت من است . آشنايي ما با عاشق پاکباخته اي است که مست از باده لعل معشوق و دلداده درگاه اوست. در وادي عشق همه خطرها را به جان خريده و خارمغيلان بيابان عشق و گرماي جانسوز صحرا و سنگ و خاشاک و خس و شعله هاي آتش موانع را براي دستيابي به وصال حضرت يار ، پشت سر مي نهاده و تمام مشکلات را به هيچ مي انگاشته. به قول شاعر که مي فرمايد : رشته اي بر گردنم افکنده دوست مي کشد هر جا که خاطرخواه اوست سرگذشت يکي ديگر از سرداران شهيد را مي خوانيم که عاشق اهل بيت (ع) مخصوصاً حضرت بقيه الله اعظم ، امام زمان (عج) مي باشد.نگارنده اين سطر ضمن عرض تبريک به چنين عشقي ، با تقديم يک رباعي به ساحت مقدس حضرت ولي عصر (عج) ارادت خود را به پيشگاه يگانه منجي عالم بشريت و اين شهيد بزرگوار ابراز و اعلام ميدارد. مخمورم و شيداي توام يادت هست ؟ دل داده به سوداي توام يادت هست؟ اي وعده فرداي تو سرچشمه جان من زنده به فرداي توام يادت هست؟ ستادبزرگداشت مقام شهيد بازدید : 208 [ 1392/04/30 ] [ 1392/04/30 ] [ هومن آذریان ]
نظر بدهید
:: |
||
[ طراح قالب : گرافیست ] [ Weblog Themes By : graphist.in ] |