فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

تقويم هشتم بهمن ماه 1341 را نشان مي داد، گويي مي خواست نويد تولد تازه اي را بدهد. نوزادي که در سياهي دل شب متولد شد تا وجودش همچون شمع روشني بخش شبهاي تار محرومين گردد .نام اين نوزاد را «محمدرضا »گذاشتند. از همان دوران طفوليت هميشه با سختي روبرو بود و گذشت زمان او را آبديده تر مي کرد بطوريکه در چهار ماهگي در بستر بيماري سختي افتاد و ظرف يک روز بيش از شصت آمپول به وي تزريق گرديد ولي از آنجا که مشيت الهي بر اين بود که مي بايست او زنده بماند تا رسالت عظيم بر دوش کشد. پدر خانواده با دستمزد ناچيزي که داشت با رنج فراوان زندگي را اداره مي کرد تا اينکه به سن پنج سالگي رسيد. از آنجا که هوش و استعداد وافر نامبرده بر همگان مشهود بود در همان سن پنج سالگي پا به دبستان گذاشت و کلاس اول و دوم را در دبستان ادب و سالهاي سوم، چهارم و پنجم را در دبستان پرورشگاه صنعتي سپري کرد. از همان زمان علاوه بر تحصيل روزانه هر روز اذان صبح از خواب بلند شده و به پدر ش که در اداره بهداشت کار مي کرد کمک مي داد و از همان اوان کودکي با مشکلات زندگي آشنا بود. پس از اتمام کلاس پنچم دبستان دوران راهنمايي را در مدرسه راهنمايي شهاب گذراند و سپس در هنرستان اقبال به تحصيل خود ادامه داد که اين برهه از زندگي وي مثل زمان کودکي و نوجوانيش توام با سختي فراوان بود. تعطيلات تابستان را به کارهاي مختلف مي پرداخت و اوقات خود را به فراگيري فنون گوناگون مي گذراند. در اين دوران هم درس مي خواند و هم کار مي کرد. سالهاي دوم و سوم تحصيل هنرستان مصادف با شروع انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني بود. وي در حالي که درس ميخواند با ساير اقشار مردم در جريان کامل انقلاب و راهپيمائيها و تضاهرات بود و در همه جريانات شرکت فعال داشت و از پا نمي نشست و در همين زمان بود که بيش از پيش چهره اين جوان فعال و پر شور نمايان گرديد و مشخص شد در سر عشق ديگري مي پروراند. با جديت تمام و پشتکار فراوان جريانات انقلاب را دنبال مي کرد و از هيچ گونه کوششي در اين راه دريغ ننمود. پس از پيروزي انقلاب که همزمان با سال آخر تحصيل وي در هنرستان بود به فعاليتهاي چشمگيري پرداخت و در انجمن اسلامي به طور فعال و مستمر کار مي کرد تا اينکه در سال 1359 موفق به اخذ ديپلم شد. پس از آن به سپاه پاسداران انقلاب اسلامي رفته و به عضويت سپاه در مي آيد.
آخرين روزهاي اتمام دوره آموزش نظامي وي مصادف با شروع جنگ تحميلي بود که از طرف سپاه براي آموزش چتربازي به شيراز اعزام گرديد بعد از اتمام دوره اول آموزش به کرمان بازگشت ولي از آنجا که محمدرضا علاقه فراواني به جبهه و جهاد داشت در زمستان 1359 به مهاباد اعزام گرديد. زمستان بسيار سردي را در آنجا گذراند و به خدمت در کردستان پرداخت. دراين مرحله از زندگي بود که با دوستان جديدي آشنا شد که همگي در گروهي به نام عمار جمع شده بودند. مدت پنج ماهي را در مهاباد بود و شاهد به شهادت رسيدن تعدادي از دوستانش بود که در روحيه پر شور محمدرضا تأثير بسيار گذاشت و با صبر و شکيبائي فراوان با شهادت دوستانش برخورد کرده و از اينکه خودش شهيد نشده بود اظهار تأسف ميکرد و از همان ابتدا مشتاق لقاي خدايش بود.
در همين زمان مجدداً براي تکميل دوره چتر بازي از مهاباد به شيراز مي رود و بعد گذراندن دوره به کرمان مراجعه مي نمايد و در کرمان شروع به فعاليت مي نمايد. اين دوره از زندگي محمدرضا توام با اندوه و تأثر شديد او از به شهادت رسيدن تعداد ديگري از دوستانش بود. در اينجا بود که تصميم رفتن مجدد به جبهه مي گيرد و سرانجام در اسفند ماه سال 1360 به طرف جبهه حرکت کرد و او از پايه گزاران واحد شناسايي در عمليات فتح المبين بود.
محمدرضا علاقه شديدي به کار شناسايي داشت علاوه بر کار طاقت فرساي شبانه ، روزها هم به ديده باني و گشت و شناسايي مي پرداخت و دائماً در تکاپو و تلاش بود و داراي شهامتي وصف ناپذير بود تا جائي که در همان عمليات فتح المبين زماني که يک هواپيماي دشمن سقوط مي کند و خلبان هواپيما موفق مي شود در نزديکي دشمن فرود آيد، محمدرضا با تعقيب خلبان توانست او را دستگير نمايد. بعد از عمليات فتح المبين خود را براي عمليات بيت المقدس آماده کرد. باز هم به کار شناسايي ادامه داد و از هيچگونه ايثار و گذشتي در اين راه دريغ نکرد. شب و روز به طور مداوم به کارش ادامه داد و بارها نزديک بود به دام دشمن بافتد ولي دست از هدفش بر نداشته و بيش از پيش در کارش مصمم تر و قويتر مي شد. آخرين شبي که براي شناسايي دشمن رفته بود با کمين وسيعي از نيروهاي دشمن برخورد کرد ولي باهوشياري موفق به فرار مي شود. از آنجا که مي بايست منطقه براي انجام عمليات شناسايي شود صبح روز بعد تصميم خود را براي رفتن به طرف دشمن مي گيرد و در روشنايي روز به طرف نيروهاي دشمن حرکت مي کند و بالاخره موفق مي شود با هوشياري، دقت و از خود گذشتگي بي نظير کار خود را به انجام برساند. همان روز در جبهه زخمي مي شود و به کرمان اعزام مي گردد. پس از بهبودي دوباره به طرف جبهه عزيمت مي کند، اين بار محمدرضا به عنوان مسئول نيروهاي شناسايي به فعاليت خود ادامه مي دهد، باز هم مثل گذشته تمام نيرويش را بکار گرفت تا بتواند بازدهي بيشتري داشته باشد. فعاليتهاي او در اين زمان بر همگان بخصوص آن تعداد برادراني که با وي بودند کاملاً مشهود و قابل انکار است.
در عمليات رمضان زحمات زيادي کشيد مخصوصاً در سازماندهي افراد شناسائي، در حين عمليات تمام سعي خود را بکار برد. بعد از اتمام عمليات رمضان زحمات فراواني را در منطقه کوشک" و پاسگاه يد" کشيد. سه ماه تابستان گرم خوزستان را تحمل کرد ولي از آنجا که در آتش عشق به لقاي خدايش مي سوخت اصلاً احساس ناراحتي نمي کرد. تقدير از زحمات فراوان او در اين عمليات از عهده کسي ساخته نيست فقط مي توان گفت که تمام توانش را در طبق اخلاص گذاشت و تقديم راه امام و انقلاب اسلامي کرد.
در آبان 1361 به طرف جبهه هاي نفت شهر حرکت کرد و بيش از يک ماه به عنوان مسئول شناسايي يکي از مناطق عملياتي انجام وظيفه نمود. در اين مدت شبانه روز به کار شناسايي مشغول بود، اکثر روزها بيش از 20 کيلومتر در کوهستانها راهپيمائي مي کرد و هميشه در حرکت بود. مدتي را که در جبهه نفت شهر بسر مي برد مصادف با تاسوعا و عاشورا بود شبها در اوقات فراغت به عزاداري براي سرورش امام حسين(ع) مي پرداخت.
زمزمه زيارت عاشوراي او هنوز در گوش دوستان طنين انداز است، محمدرضا بعداً به طرف منطقه عملياتي شرهاني حرکت کرده و حدود يک ماه هم در منطقه شرهاني به عنوان معاون اطلاعات و عمليات تيپ ثارا... از هيچگونه کوششي فروگذار نکرد. شبهاي مهتابي ابوغريب شاهد نماز شب خواندنها و مناجات و راز و نياز شبانه او با خدايش بود. بعد از اين دوره از مأموريتش وي به عنوان مسئول اطلاعات و عمليات يکي از تيپهاي لشکر ثارا... گمارده شد. کليه برادراني که در اين مدت به نحوي با وي سر و کار داشته اند به اتفاق از خلوص و پاکي و صداقت او دم ميزنند. براي نيروهايش جلسات دعا و قرآن دائر کرد و آنها را براي خواندن نماز و دعا ترغيب مي کرد. يک شب قبل از عمليات خودش براي بچه ها دعاي توسل خواند، خاطره آن دعا هنوز در اذهان بچه ها مي باشد. در کارهايش هميشه به خدا توکل مي کرد.
بعد از اتمام عمليات والفجر مقدماتي به طرف منطقه والفجر يک رفته در آنجا به عنوان معاون اطلاعات عمليات لشکر ثارا... شبانه روز به فعاليت خود ادامه داد. زحمات فراوان او در والفجر يک بر تمام همرزمانش روشن بود. بعد از اتمام عمليات والفجر يک محمدرضا به کرمان بازگشت با توجه به مسئله قاچاق و با اصرار برادران ستاد مبارزه با قاچاق مواد مخدر و علاقه او جهت مبارزه با اين سوداگران مرگ آمريکائي تصميم به عضويت در ستاد مبارزه با قاچاق گرفت و به عنوان مسئول طرح و عمليات ستاد مبارزه با قاچاق مواد مخدر استان و با حفظ سمت عضو دفتر انتظامي استانداري، مدت دو ماه در اين سنگر به مبارزه پرداخت و شب و روزي نداشت و بطور مستمر در کوه و دشت مشغول طرح عمليات جهت مبارزه با سوداگران مرگ بود. در اين مدت به دليل علاقه فني که داشت در آزمون اداره مخابرات شرکت و قبول شد و مدت پانزده روز در اين اداره مشغول فعاليت شد. از آنجائي که او عشق و علاقه به جهاد و جبهه داشت و پيرو درخواستهاي مکرر فرماندهي لشکر ثارا... در تاريخ چهارم آبان ماه 1362 مجدداً عازم جبهه شد و حدود 2 ماه در منطقه سومار به عنوان مسئول اطلاعات و عمليات لشکر ثارا... بسر برد و بعد از آن به منطقه عملياتي خيبر رفت. در طول اين مدت دائماً در تلاش بود و لحظه اي از پا نمي نشست.
آري از خصوصيات بارز اخلاقي شهيد محمدرضا مرادي مي توان ايمان، شجاعت، عزت نفس، صبر در برابر نا ملايمات، عشق به شهادت و نيز حب و بغض براي خدا را نام برد. وي انساني مذهبي و خود ساخته بود انساني که از رفاه طلبي بيزار بود و همانند ابوذر صحابي بزرگ پيامبر(ص) با صراحت لحجه و بي هيچ سازشکاري نهي از منکر و امر به معروف مينمود به نحوي که اين خصوصيت اخلاقي وي در ميان دوستان و اقوامش معروف بود.
وي با کوله باري از رنجها و محنت ها در عمر کوتاهش توشه اي گران بها براي آخرت برگزيد.
رضا مخلص بود، رضا رنج مي برد و غصه ميخورد، چهره رضا نمايانگر سختيها بود، سختيهايي که در عمر کوتاهش کشيده بود و هميشه صحبتهايش از سختيها بود، بسيار فعال بود. حال بعد از اينهمه تلاش و رنج و زحمت موقع پاداش رسيده است، صبح روز 8/12/62 فرا رسيد گويي خورشيد ديرتر از روزهاي قبل بيرون ميآيد شايد، نمي خواست شاهد جنايتي هولناک باشد و شايد هم از روي اين عزيزان شرم کرده بود که آنروز طلوع کند. در حاليکه محمدرضا مانند ساير همرزمانش خود را براي کار روزانه آماده مي کرد ناگاه صداي غرش هواپيماهاي دشمن به گوش رسيد و اين جنايت رنگ ديگري داشت، بچه ها يکباره متوجه بمباران شيميايي دشمن شدند اما او مردانه ايستاد و يک يک بچه ها را سوار کرده و از منطقه خارج کرد و خودش هم آخرين نفري بود که منطقه را ترک گفت، فرداي آنروز وي به تهران اعزام شد اما معالجات موثر واقع نشد و سرانجام در تاريخ 27/12/62 به درجه رفيع شهادت نائل آمد و کرمان عزادار گشت. دوستانش غمگين و صدا و سيماي جمهوري اسلامي مرکز کرمان خبر تشيع پيکر پاکش را پخش و جرائد خبر به شهادت رسيدن اين عزيز را منتشر نمودند و بي شک رضا تا آخرين لحظات عمر در تاريخ جامعه ما مطرح خواهد بود و حضور خواهد داشت، روحش شاد، راهش پر رهرو و يادش هميشه در دلها زنده باد.
منبع:پرونده شهيد در بنياد شهيد وامور ايثار گران کرمان ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد






وصيتنامه
...خداوندا ميداني که از آتش داغ وجودم مي گويم از آن سوز جانگدازي که در اعماق وجودم زبانه مي کشد پس براي آن وصيت مينويسم که ذره اي از آتش دلم را بازگو کنم تا شايد مورد رحمت حق قرار گيرم. خدايا آگاهي به کارهاي بندگانت و مي داني که گناهکار و خطاکارم، پس خدايا رحمتت را شامل حال ما گناهکاران گردان تا شايد ما هم پيش رفقا و دوستانمان، دوستاني که خجالت مي کشم اسم آنها را ببرم، رو سفيد باشيم. خدايا با ما بندگان گنه کار با عدالت رفتار مکن. خدايا نمي دانم چه مرگي در انتظار من است ولي رضايم به رضاي تو و اميدوارم تا گناهانم را نيامرزيده اي از اين دنيا نبري. خدايا عشق خودت را در دلهاي ما بندگانت آنچنان قرار بده که از هرگونه خطائي مصون باشيم.
خدايا بند بند وجودم اقرار مي کند که شايسته ترين معــــبود تويي پس شهادت ميدهم که محمد(ص) فرستاده تو است و علي(ع) دوست توست و اسلام آخرين دين است و قرآن آخرين کتاب که از طرف خدا بر رسول نازل شده است. محمد رضا مرادي




خاطرات
مادر شهيد:
آخرين شبي که براي شناسايي دشمن رفته بود با کمين وسيعي از نيروهاي دشمن برخورد کرد ولي باهوشياري موفق به فرار مي شود. از آنجا که مي بايست منطقه براي انجام عمليات شناسايي شود صبح روز بعد تصميم خود را براي رفتن به طرف دشمن مي گيرد و در روشنايي روز به طرف نيروهاي دشمن حرکت مي کند و بالاخره موفق مي شود با هوشياري و دقت و از خود گذشتگي بي نظيري کار خود را به انجام برساند. همان روز در جبهه زخمي مي شود و به کرمان اعزام مي گردد. پس از بهبودي دوباره به طرف جبهه عزيمت مي کند و اين بار محمدرضا به عنوان مسئول نيروهاي شناسايي به فعاليت خود ادامه مي دهد.

زماني که به هنرستان مي رفت، در جشنهاي شاهنشاهي که از طرف مسئولين هنرستان برگزار مي شد، وظايفي را به او محول کرده بودند که اجرا کند. ايشان نيز به علت سرپيچي و امتناع از انجام چنين کاري و عدم همکاري با مسئولين هنرستان مورد حمله و آزار و اذيت مسئولين مدرسه قرار گرفته بود. هنگامي که به خانه آمد از او مي پرسيدم چي شده رضا؟ مي گفت اين کار را کردم و مسئولين مدرسه من را کتک زدند.

محمدرضا در يکي از شبهاي ماه رمضان، براي افطار همراه فردي بنام ذبيح ا... قريه ميرزايي به ماهان رفت. در زمان بازگشت به علت عدم ديد کافي، ماشين از جاده خارج و واژگون شد و گردن محمدرضا دچار دررفتگي شد. آخر شب بود که به خانواده خبر دادند که وي در بيمارستان بستري است. ما به بيمارستان رفتيم. محمدرضا بيهوش بود و وقتي بهوش آمد او را مرخص کردند. اما دو سه روز گردنش درد مي کرد بنابراين او را به بيمارستان برديم در آنجا پس از آنکه از گردنش عکس گرفتند به ما گفتند که گردن محمدرضا دچار شکستگي شده بنابراين گردنش را گچ گرفتند و حدود دو سه هفته اي در بيمارستان بستري شد. در بيمارستان به گردن و سرش يک وزنه 5 کيلويي آويزان کرده بودند که زلزله شد. پدر و برادرش به بيمارستان رفتند تا به او کمک کنند اما او حاضر نشد از ساختمان بيرون برود و مي گفت: تمام مريضها را به بيرون از ساختمان انتقال نداده اند، من هم بيرون نمي روم خلاصه تمام مريضها از جمله محمدرضا را به بيرون از بيمارستان انتقال دادند و درون چادرهايي اسکان دادند. هوا بسيار گرم بود وقتي مي رفتيم و مي ديديم 5 کيلو وزنه به سرش آويزان است و در هواي گرم زير چادرها بسر مي برد، به او مي گفتم: مادر حتماً خيلي درد مي کشي رو به من مي گفت: نه مادر جان مگر من از حضرت محمد(ص) بيشتر درد کشيده ام.
در اين رابطه خواهرش نيز مي گفت: در حاليکه پوشش بدني او مقطعاً گچ بود و در گرماي سوزان تابستان که مصادف بود با ماه مبارک رمضان، تکان دادن او بسيار سخت بود. موقع نماز چند بالش را روي هم قرار مي داديم تا بتواند در سيني که در آن خاک ريخته بوديم تيمم کند. او هميشه نمازش را اول وقت مي خواند و با همان حال تمام روزه هايش را گرفت.

سال آخر که مي خواست ديپلم بگيرد، شبها تا صبح مي رفت توي پارک نزديک خانه درس مي خواند. موقعي که مي آمد به او ميگفتم: مادر خسته نمي شوي مي گفت: نه مادر، چمنهاي توي پارک آنقدر شيرين هستند و ما از آنها مي خوريم تا اگر يک وقت خداي نکرده جنگ شد، توي بيابان يا جائي که چيزي گيرمان نيامد، بتوانيم از اين علفها استفاده کنيم. گفتيم محمدرضا، دست بردار، جنگ کجا بود؟ او مي گفت: مادر جان، شاه که از ايران رفته جنگ شروع مي شود. خاطر جمع باشيد دشمنان نمي گذارند، راحت باشيم..
- شهيد محمد رضا مرادي در يک حادثه رانندگي از ناحيه گردن مصدوم شد و اين در حالي بود که همان روزها بايستي به جبهه اعزام مي شد. پس از اينکه از بيمارستان مرخص شد و به خانه آمد، دوستانش براي عيادت از او به خانمان آمدند و به او گفتند: ما مي خواهيم برويم جبهه. محمدرضا هم با اره دستي گچ خود را باز کرد و با آنها راهي جبهه شد.



بازدید : 268
[ 1392/05/11 ] [ 1392/05/11 ] [ هومن آذریان ]
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 769 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,709,870 نفر
بازدید این ماه : 1,513 نفر
بازدید ماه قبل : 4,053 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک