فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

بهانه ای برای اغاز ... !

 

همیشه با نزدیک شدن به سوم خرداد سالروز خلق حماسه " آزاد سازی خرمشهر " ناخواسته به اون دوران برگشته و خاطرات غرور آفرین آن روز فراموش نشدنی با همه جزئیات در مقابل چشمانم زنده می شوند .. انگاری همین دیروز بود . اون هم از آدمی مثل من که مدت های طولانی است از بیماری فراموشی { آلزایمر } رنج می برم . به طوری که بار ها اتفاق افتاده نام دوستان بسیار صمیمی ام رو از یاد برده و مجبور می شم برای پیدا کردن آن با مرور لیست تلفن همراه ام نام مورد نظر رو بیابم ! اما شکر خدا اغلب رویدادهای بسیار قدیمی خصوصآ خاطرات پروازی و جبهه و جنگ خیلی عمیق در ذهن ام حک شده اند . و در صورت نیاز مانند یک فیلم سینمایی کادر به کادر جلوی چشمانم قرار می گیرند . آزادی  خرمشهر و در ادامه پادگان حمید از چنگال نیروهای تا دندان مسلح رژیم بعث عراقی که از سوی قدرت های غربی حمایت می شد ، برگ زرین دیگری از شجاعت نیروهای مسلح ایران است که در تاریخ دفاع مقدس ایران ثبت شده است .

 

من که اون روز در مقام عضو کوچکی از خانواده بزرگ ارتش ایران در حمل مجروحین عملیات آزاد سازی خرمشهر حضور داشتم ، سال ها بعد خاطره مظلومیت آن جوان رزمنده خرمشهری را که با ترکش هایی در بدن در اشتیاق آزاد شدن شهر و دیارش می سوخت بار ها و بار ها در تارنمایم منتشر کردم . خدا شاهد است هرگاه نام خرمشهر عزیز رو می شنوم بی اختیار چهره اون دلاور شهید و مظلومیت اش رو تجسم کرده و چشمانم خیس می شود . به بخشی از خاطره اشاره می کنم :

 

اون ایام رسم بود که روی زمین، به ما نمی گفتند مجروحین را به کدام شهر و دیار ببریم . طفلکی ها حق داشتند که نگن  .. چون بقدری آدم های راحت طلبی چون من ، چونه می زدیم که این ابو طیاره رو بفرستین تهران ..!! که اون ها از کار و زندگی می موندن .... برای همین به محض این که اوج می گرفتیم ، از طریق برج مراقبت پرواز به ما اعلام می شد که مقصدمون کجاست . و آن بنده خدا های زخمی رو کجا ببریم ..  خلاصه این که.... اون روز فهمیدم حمله با نام بیت المقدس و برای باز پس گیری خرمشهر از چنگال دشمنان بعثی آغاز شده است ..

به ما اغلام شد که هواپیما آماده است ... مقصد نا معلوم !!  همین که اومدم از پله های هواپیما بالا برم ، دیدم بیچاره مرکب آهنین تا خرخره پر از مجروحان جنگی است .. که به صورت افقی بر روی برانکارد های هواپیما قرار گرفته اند ... همین که بالا اومدم ... اولین مجروح که چهره ی آفتاب سوخته ای داشت و معلوم بود از بچه های بومی منطقه خرمشهر است ، با لهجه شیرین جنوبی اش که مملو از درد گلوله بود ، مچ دستم رو گرفت .... فکر کردم آب می خواهد ... آخه می دونید کسانی که تیر می خورند ، یا خون ریزی دارن ، بد جوری تشنه می شوند.... .  آقایون اطباء  هم به ما سفارش کرده بودند مطلقآ آب یا مایعات به اون ها ندیم ......  با حالت زاری که داشت پرسید : برادر رادیو گوش کردی ..؟ تعجب کردم .. فکر کردم بر اثر خون ریزی هذیون می گه ...  ولی باز دلم نیامد سر کارش بذارم .. با مهربونی گفتم : رادیو برای چی ؟؟ گفت : می خوام بدونم خرمشهر بالاخره آزاد شد یا نه ..؟ ( به شرفم قسم الان که می نویسم ، چشم هام پر از اشگه .. ) ، تازه دوزاری ام افتاد که او چی می خواد ... گفتم  خبر ندارم .. ولی اگه می شد حتمآ ما متوجه می شدیم ..

با همون حالش که دستم رو محکم گرفته بود ، گفت : یه قول به من می دی ؟؟ گفتم بگو عزیزم .... گفت قول بده که اگه خرمشهر آزاد شد ، به من خبر بدی ..  گفتم حتمآ مطمئن باش.. لبخند کم جونی زد و دستم رو ول کرد ... وقتی اوج اولیه را گرفتیم ، مقصد ما شهر تبریز اعلام شد ...  تو هوا به خاطر خواهش اون پسر سیه چرده ، علی رغم این که کار زیاد داشتم ، ولی مرتب به رادیو گوش می دادم .....  رادیو مرتب از حمله بزرگ حرف می زد ... مارش نظامی و سرود های میهنی .... کم کم شهر تبریز از بالا دیده می شد ... در حال کم کردن ارتفاع بودیم که در یک لحظه رادیو برنامه هایش را قطع کرد ... گوینده در حالی که صداش از هیجان  می لرزید .... اعلام کرد ..

توجه کنید .... هم میهنان عزیز توجه فرمایید ،هم اکنون به خواست خداوند متعال ... شهر خرمشهر آزاد شد .. خونین شهر آزاد شد و ...  خیلی خوشحال شدم ... نمی دانم دقیقآ چقدر از اعلام این خبر گذشته بود که به شهر تبریز رسیدیم ... فوری پیاده شدم تا این خبر خوش را به آن رزمنده چشم انتظار بدهم ... به محض این که بالای سرش رسیدم ... دیدم در خواب عمیقی فرو رفته .. چهره اش دیگر خسته و درناک به نظر نمی رسه ... تکانش دادم .... برادر .... برادر ...  بهیار پرواز با اندوه گفت : جناب سروان او همین چند دقیقه پیش تمام کرد ...

نمیدونم فهمید که شهرش آزاد شده یا نه ...؟ ولی مطمئن هستم روح او هم با خرمشهر آزاد شد ....


 

خلق ایثار و حماسه مخصوص خط مقدم جبهه های جنگ نبود . قهرمانان گمنام فراوانی در دفاع از این مرز پر افتخار حضور داشته و جان خود رو نثار استقلال کشور کردند . دو سال پیش به بهانه آزاد سازی خرمشهر اشاره ای به قهرمانان گمنام در فرودگاه اهواز کردم . به گوشه ای از اون خاطره توجه کنید :

 حتمآ مطلع هستید که فرودگاه اهواز در زمان جنگ یکی از قطب های حساس و استراتژیک منطقه جنگی جنوب کشور محسوب می شد . و نقش موثری در پشتیبانی جبهه ها و خصوصآ دپوی مجروحان و انتقال به بیمارستان های سراسر ایران داشت . بخش بزرگی از ساختمان این فرودگاه تبدیل به بیمارستانی فعال برای پذیرش انواع و اقسام مجروحین جنگی شده بود . و در تمام مدت شبانه روز کادر های پزشکی با تجربه سرگرم مداوای اولیه ، طبقه بندی و انالیز مجروحان و حتی در قالب یک بیمارستان صحرایی مجهز ، اقدام به عمل های جراحی اضطراری می کرد ! در کنار این مجموعه عده ای پرسنل دلسوز و مهربون متشکل از امدادگران و پرستاران مسئولیت حمل و اعزام رزمندگان مجروح رو به داخل هواپیماها به عهده داشتند . باور کنید بسیار کار سخت و طاقت فرسایی بود . مراقبت و انتقال اصولی مجروحین در محوطه باند فرودگاه و در نهایت تحویل به گروه های پروازی و کادر های پزشکی درون هواپیما ها از وظایف اون عزیزان بود .  

 ستاد تخلیه ....

باور کنید هواپیماهای سی - ۱۳۰ نیروی هوایی ارتش نقش خیلی مهمی رو در جنگ تحمیلی با عراق ایفا نمودند . که به نظر من مهم ترین آن ها حمل مجروحین جنگی به بیمارستان های سراسر کشور بود . این به اصطلاح قارقارک ها جان خیلی از رزمنده ها رو نجات داد. و همان طوری که در اکثر مطالب ام به آن اشاره کردم  از همون نخستین ساعات حمله با سازماندهی عالی و استراتژیک به مناطق جنگی اعزام شدند . دیگه کم کم خود رزمنده ها هم وقتی ما اون ها رو سوار می کردیم تا به منطقه ببریم به شوخی عنوان می کردند شما ما رو عمودی سوار می کنید و افقی بر می گردونید !!  در این جا لازم می دونم ابتدا به نقش برادران ستاد تخلیه اشاره نمایم . اوایلی که جنگ  آغاز شده بود مدت ها زمان می برد تا آقایون لودمستر ها وظیعیت کاربردی هواپیما رو تغیر بدهند . یعنی می بایستی نخست تمام صندلی های داخل هواپیما رو جمع می کردند . سپس ستون های سنگین پایه های برانکارد رو نصب نموده و در نهایت زخمی ها رو یکی یکی روی آن ها سوار می کردند . و چون معمولآ دو نفر لود مستر در هواپیمای سی - ۱۳۰ حضور دارد این کار ساعت ها به طول می انجامید . و چه بسا خیلی از مجروحان به خاطر همین انتظار جان شون رو از دست می دادند . این رو هم بگم شخص دیگری غیر از  دو نفر آقایون لود مستر دقیقآ نمی توانستند بار گیری رو انجام دهند . چون قرار دادن بار یا مسافر دارای فرمول های دشوار و پیچیده ای است که اگر از روی اصول انجام نگیرد  " سی . جی " ( مرکز ثقل ) هواپیما به هم می خورد . اما دقیقآ یادم نیست چه مدت از جنگ سپری شده بود که کادری آموزش دیده در تمام فرودگاه های مناطق جنگی مستقر شده و به محض این که ما می نشستیم ، آن ها دست به کار شده و همانند یه لودمستر حرفه ای سریع ستون ها رو نصب کرده و برانکارد ها رو سوار نموده و مجروحین را روی آن می گذاشتند .

 

فرودگاه اهواز ......

یکی از مناطقی که ستاد تخلیه آن همیشه فعال بوده و پرسنل و امدادگرهای آن شبانه روز تلاش می نمودند ، فرودگاه اهواز بود . البته بر اثر حملات پی در پی به ساختمان های این فرودگاه ، دیگر مثل گذشته زیبا نبود . ولی خیلی عالی از آن در زمان جنگ استفاده می شد .  یکی از ساختمان های آن اختصاص به بیمارستان صحرایی یافته بود . به این صورت که هر چه مجروح از مناطق مختلف جبهه های جنگ توسط آمبولانس یا هلی کوپتر به این مکان منتقل می شد ، در این ساختمان که پنجره های آن مشرف به رمپ پرواز بود انتقال می یافتند . و گروهی پزشک با دستیار های جوان خود یکایک مجروحین رو معاینه نموده و بر روی پرونده ی اولیه ای که در منطقه توسط آقایون اطباء تنظیم شده بود و در آن علاوه بر درج مشخصات رزمنده دلیل مجروحیت قید شده بود ، فوریت اعزام آن ها تعین می گردید . در همین ساختمان ضمن رسیدگی اولیه و پانسمان مجروحین که اغلب ترکش توپ و خمپاره به بدن آن ها اصابت نموده بود ، محل اعزام آن ها مشخص می شد . در کنار آقایون پزشک و دستیارانشون چند نفر هم پرستار حضور داشتند که وظیفه آن ها همراهی مجروحین از ساختمان بیمارستان صحرایی تا داخل هواپیما بود . آن ها دلسوزانه بعد از قرار گرفتن رزمنده مجروح بر روی برانکارد ، سرم های آنان رو وصل می نمودند و تا لحظه پرواز واقعآ آن ها رو تر و خشک می کردند . این رو هم اضافه کنم  تقریبآ از همون اوایل جنگ هر وقت من به این فرودگاه می رفتم  دو تا پرستار خانم رو همیشه اون جا می دیدم که واقعآ از ته دل زحمت می کشیدند . بارها ازشون می پرسیدم شما ها خواب و خوراک ندارید ؟ چون من در هر ساعت شبانه روز که به اهواز می رفتم ، آن ها رو در حال رسیدگی به مجروحان می دیدم ..

 

حمله به سی – 130 مجروحان  در اهواز ....

 

اواسط جنگ بود که یه فروند هواپیمای سی – 130 از تهران به مقصد اهواز برای حمل مجروحین به پرواز در می آید . این رو هم اضافه نمایم در شب هایی که نیروهای رزمنده ایران دست به حمله گسترده می زدند و یا برعکس در ایامی که دشمن بعثی عراق اقدام به حمله بزرگی می نمود طبیعتآ تعداد مجروحین افزایش می یافت . به همین دلیل اعزام آن همه مجروح جنگی با یکی دو تا هواپیمای سی – 130 میسر نبود . به همین دلیل در چنین مواقعی یک فروند جامبو جت نیروی هوایی که ظرفیت بالایی در حمل زخمی ها داشت به منطقه اعزام می شد .  اتفاقآ در یکی از همین ماموریت ها بود که علاوه بر سی – 130 ، یک فروند جامبو جت هم به اهواز اعزام می شود . تجسم کنید که چگونه این همه مجروح جنگی که وصعیت خیلی  خطرناکی دارند و از درد گلوله یا ترکش سوزان توپ و خمپاره  به خود می پیچند  ، سازماندهی شده و آن ها رو سوار هواپیما می کردند . واقعآ دشوار و طاقت فرسا بود . در فرودگاه اهواز بعد از این که جامبو جت ظرفیت اش تکمیل شده و قصد پرواز رو داشت ، آژیر قرمز به صدا در می آید ... خلبان  بوئینگ 747  در این وضعیت بحرانی اگر در فرودگاه سر باند متوقف می ماند و منتظر اعلام وضعیت سفید می شد ، مسلمآ طعمه خیلی خوبی برای شکاری های عراقی بود . زیرا همان گونه که می دانید رنگ جامبو جت های ما سفید هستند . و خیلی راحت حتی از ارتفاع بالا هم قادر به تشخیص است . و اگر به پرواز ادامه می دادند ، علاوه بر ریسک دیده شدن ، امکان شلیک آتش بار خودی ها هم مزید بر علت است . واقعآ شرایط تصمیم گیری در این شرایط خیلی دشوار بود . خلبان علاوه بر دغدغه جان 800 رزمنده مجروح ، به سرمایه و ارزش بالای هواپیما در زمان جنگ هم می اندیشد . مسئله ای که در طول ایام جنگ بار ها برای من هم پیش آمده بود . اما در یک لحظه خلبان شجاع   بوئینگ 747 علی رغم تآکید برج مراقبت مبنی بر خاموش کردن هواپیما ، تصمیم می گیرد  به پرواز در آید . شاید باورتون نشه درست لحظاتی بعد از ترک فرودگاه  تاریک اهواز  که به کمک تابش نور ماه خلبان این غول بزرگ آهنین رو به پرواز در می آورد  ، فرودگاه اهواز مورد آماج بمبارون بی رحمانه هواپیماهای عراقی قرار می گیرد . از اون جایی که کروی پروازی  به داخل همون سنگری که نام بردم پناه می گیرند ، سالم می مانند ولی  ترکش های بزرگ حاصل از افتادن دو سه تا بمب در رمپ پرواز سبب به شهادت رسیدن اون دو خواهر پرستار ، فرمانده سپاه منطقه و عده زیادی از مجروحانی که روی زمین بودند می شود . هواپیما هم مانند آبکش سوراخ سوراخ می گردد . و تنها شانسی که می آورد به باک آن که مملو از بنزین بود ، اصابت نمی کند . وگرنه در یک چشم به هم زدن تمام مجروحینی که در داخل ساختمان در حال مداوا شدن بودند ، کباب شده و به همراه ساختمان فرودگاه در آتش عظیم می سوختند ....

 

 بیاد همه دلاور مردان گردان های ترابری که امروز در جمع ما نیستند  

 امسال در سالروز حماسه آزاد سازی خرمشهر برای فرار از تکرار خاطرات قدیمی تصمیم گرفتم یادی از همکاران قدیمی که دیگر در قید حیات نیستند کرده و یاد و خاطر ان قهرمانان رو گرامی دارم . زیرا معتقدم به نقش حساس و کلیدی پرسنل زحمت کش گردان های ترابری به ویژه گروه های پروازی " سی - ۱۳۰ "  کم توجهی شده است . کم تر مقام مسوول یا رزمنده ای پیدا می شود که بخشی از خاطرات دوران دفاع مقدس اش با هواپیماهای هرکولس عجین نشده باشد . بی اغراق کل مسوولیت حمل مجروحین از روز نخست جنگ تا پایان بر عهده گردان های ترابری بوده است . پرسنل پروازی با اقتدار و صلابت مثال زدنی با موفقت این مهم رو به انجام رساندند . فرماندهان قهرمان و شجاع نیروی هوایی با برنامه ریزی دقیق پشتیبانی جبهه های جنگ و حمل مجروحین رو به نحو بسیار شایسته ای پایان بردند . آن ها از تمام ظرفیت های گردان های ترابری استفاده بهینه کردند . از " بوئینگ های ۷۴۷ " غول پیکر گرفته تا هواپیماهای فرندشیپ " اف - ۲۷ " در کنار هرکولس های قدرتمند در خدمت پشتیبانی جبهه های جنگ بودند . خیلی از اون فرماندهان امروز در بین ما نیستند . شهید منصور ستاری یکی از اون دلاور مردان بی ادعاست .  زنده یاد تیمسار مهدی دادپی یکی دیگر از فرماندهان شجاع و با صلابت نیروی هوایی است که یاد و خاطر آن هرگز از قلب کهنه سربازان بیرون نخواهد رفت ..

 

در باره این امیر شجاع و با درایت نیروی هوایی خاطرات زیادی منتشر شده است .  خود من در یکی از پست هایم در باره تیمسار دادپی چنین نوشتم :

خیلی دلم می خواد احساس واقعی قلبم  رو در باره مرد بزرگی که منشآ خدمات فراوان در عرصه نیروی هوایی و صنعت هوانوردی است ، بیان نمایم . اما افسوس قلم و زبان الکن ام یارای توصیف این امیر عالی رتبه ارتش رو ندارد  . تیمسار خلبان " مهدی دادپی " افسر شجاع و خلاقی است که فرماندهی منطقه هوایی مهرآباد رو عهده دار بود . او زحمات فراوانی در اعتلای نیروی هوایی کشید . و نام نیکی از خود به جا گذاشت . شاید بی اغراق نباشد تا صادقانه اعتراف نمایم  در تمام ایامی که افتخار خدمت و پرواز در نیروی هوایی رو داشتم ، هرگز فرماندهی لایق ، مهربان ، پر تلاش و دلسوز همانند او ندیدم  . و  خوشحالم در مقطعی از زمان از وی یاد می کنم که حدود پانزده سال است وی را ندیده ام . و هیچ گونه ارتباطی با او نداشته و ندارم .  

یکی از خصوصیات پسندیده او سحر خیزی و حضور در پایگاه قبل از همگان بود . همیشه قبل از هر پروازی جلوی هواپیما حاضر می شد . وی بقدری بی تکبر و به اصطلاح خاکی بود که با وجود سن و سال بالایش برای انجام به موقع پرواز ها اغلب خود به پرسنل زمینی کمک کرده و ژنراتور سنگین را جا به جا می کرد . در عین حال خیلی منضبط و دقیق بود . همیشه همه جا حضور داشت . نظارت و پی گیری های او باعث اجرای امور به طور دقیق می گردید . پرسنل پایگاه خیلی او را دوست داشتند و از صمیم قلب برایش احترام قائل بودند .  در زمانی که تیمسار مهدی دادپی مسئولیت فرماندهی منطقه هوایی مهرآباد رو به عهده داشت ، آبادانی و سازندگی های زیر بنایی فراوانی صورت گرفت . ایجاد خطوط هوایی " ساها " تاسیس ترمینال مسافربری مدرن ، ایجاد فضای سبز و پارک های زیبا در پایگاه و منازل سازمانی  ، تآسیس باشگاه ها و سالن های پذیرایی بعضی از کارهای او محسوب می شود . که به یادگار مانده است .

 از دیگر خصلت های بسیار پسندیده و نیکوی او ، رسیدگی به مشکلات پرسنل زیر مجموعه اش بود .  اگه یادتون باشه در باره یکی از دوستانم " ماشاالله مداح " و مشکلات بیماری فرزندش در سایت نوشتم . یادمه قبل از فرماندهی تیمسار دادپی ، این پدر رنج کشیده برای اعزام و معالجه فرزندش در خارج از کشور خیلی دوندگی نمود . جایی نمانده بود که وی نامه و تقاضا ننوشته باشد . از عقیدتی سیاسی کل گرفته تا فرماندهی وفت نیروی هوایی .. اما هیچ کس کاری برای او انجام نداد . تا این که سرتیپ مهدی دادپی به فرماندهی منطقه هوایی مهرآباد منصوب شد . آوازه مرام و مردانگی او قبل از حضورش در پایگاه  به سر زبان ها افتاده بود . به همین دلیل به دوستم گفتم برو مشکل فرزندت رو به تیمسار بگو . او گفت هیچ فایده ای نداره ...  مگر نمی بینی چقدر جدی و خشن است ؟!! اصلآ من رو به دفترش راه نمی ده ... چه برسه که بخواد کارم رو راه بیندازه !!

خلاصه هر کار کردم دوستم نپذیرفت که به حضور تیمسار دادپی بره .. به عبارتی ابهت تیمسار بد جوری او رو گرفته بود . به ناچار خودم نامه ای غیر رسمی برای تیمسار از قول دوستم نوشتم . شاید باورتون نشه خیلی زود با همت این فرمانده مهربان به آلمان اعزام شد . اصلآ چرا راه دوری برم ... وقتی که خودم سکته کردم . اون ایام عمل جراحی قلب باز در ایران انجام نمی شد . پزشکان هم تآکید کرده بودند هرچه زودتر می بایستی برای عمل به اروپا برم . خب زمان جنگ بود و خروج یک افسر پروازی خیلی دنگ و فنگ داشت . خیلی من رو دواندند ... گیر کارم تو حفاظت اطلاعات بود . اون ها مجوز خروج نمی دادند . چون یک شیر پاک خورده ای برام سوسه اومده بود که فلانی اگه بره برنمی گرده !! دیگه حسابی نامید شده بودم . تا این که همسرم گفت چرا به تیمسار مشکلت رو نمی گی ؟ گفتم خانم چی به او بگم ؟ کارم یه جا دیگه گیره ... !! گفت به حرف من گوش کن و برو به آقا دادپی بگو .. خلاصه یه روز دولا دولا خودم رو به دفتر تیمسار رسونده . و ماجرا رو گفتم ... او خیلی متآثر شد . شاید باورتون نشه خیلی زود کارم رو راه انداخت . و  به عبارتی جونم رو بعد از خدا مدیون این این فرمانده مهربون می دونم .

تیمسار دادپی در تمام مدت فرماندهی اش غیر از آبادانی و رسیدگی به مشکلات پرسنل ، برای ساماندهی  و تعمیرات هواپیماها خیلی زحمت کشید . وی با انتخاب متخصصان مجرب و با تجربه بخش " اورهال هواپیماهای بوئینگ 707  " رو راه اندازی نمود . موضوعی که پیش از آن با صرف هزینه های کلان هواپیماها به آمریکا اعزام می شدند  و بعد از انقلاب این عمل متوقف شده بود . هیچ وقت یادم نمی ره زمانی که هواپیمای سی – 130 در زاهدان سانحه داد ، صبح زود خود را به محل حادثه رساند . و من هم افتخار پرواز با او را داشتم . شاید باور نکنید همانند یک کوه نورد حرفه ای جلوتر از امداد گران و ما از کوه بالا می رفت . و در لحظه به لحظه بازرسی حضور داشت . صحبت از سانحه زاهدان شد یاد روایتی در مورد مرحوم  " حسین سیاح پور " خلبان این هواپیما افتادم که لازم می دونم اون رو تعریف نمایم .

عقاب تیز پرواز نیروی هوایی کاپیتان " محمد حیرانی " یکی دیگر از دلاور مردان با اخلاق خانواده بزرگ " سی - ۱۳۰ "  بود که نقش حساسی در دوران دفاع مقدس داشت . او علاوه بر پرواز مدت ها به عنوان فرمانده ای شجاع در مناطق حساس حضوری موثر داشت .. در یکی از پست هایم در باره او نوشتم :

زنده یاد محمد حیرانی دوم خرداد ماه ۱۳۲۸ در محله " خانی آباد "  در یک خانواده مذهبی دیده به جهان گشود . پدرش کارمند دولت بود و پنج فرزند داشت که محمد دومین نفر ان جمع پنج نفری محسوب می شد . او مثل خیلی از جوانان جنوب شهر اون ایام عاشق پرواز و شغل خلبانی بود . به همین دلیل بعد از پایان تحصیلات دوره متوسطه اش وارد انشکده خلبانی شد . بعد از سه سال با درجه ستوان دومی فارغ التحصل شد و به پایگاه دوم شکاری واقع در شهر تبریز منتقل شد . در سال ۱۳۵۴ ازدواج می کند و بعد از یک سال ( ۱۳۵۵ ) به تهران منتقل می شود و در پادگان دوشان تپه با هواپیمای فرند شیپ ( اف - ۲۷ ) پرواز های خودش رو آغاز می کند . بعد از مدتی به تشخیص فرماندهان ارشدش به یکی از گردان های سنگین ترابری انتقال می یابد و پرواز هایش رو با هواپیماهای سی - ۱۳۰ شروع می کند . به دلیل جدیت و شخصیت استثنائی اش خیلی زود به مقام معلم خلبانی و متعاقب آن فرماندهی هواپیما نایل می شود . در همین سال ها بود که به دلیل پشتکار و مسئولیت پذیری اش به عنوان فرماندهی گردان منصوب می شود .. با شروع جنگ تحمیلی با عراق ، پرواز های عملیاتی زیادی رو انجام می دهد .

او به خاطر عشق به پرواز و خدمت به وطن علی رغم مسئولیت فرماندهی گردان ، ساعت پرواز هایش در مناطق جنگی از زیردستانش بیشتر بود . همین امر باعث تشویق های متعدد و درج در پرونده خدمتی اش می شود . یادمه زنده یاد حیرانی بار ها در زمان جنگ تا نزدیکی مرگ پیش رفته بود .. ! ولی هر بار به لطف و فضل الهی و با تلاش و حفظ خونسردی سلامت به زمین نشسته بود . یک بار در اوج زمانی که شهر اهواز اماج بمباران های دشمن بعثی بود ، محمد برای حمل مجروحان به اهواز می رود . در همین هنگام یکی از موتور هایش آتش گرفته و از بد شانسی فرامین هواپیما هم قفل می کند .. تعریف می کرد .. هواپیما با سرعت بیش از حدی به سمت زمین نزدیک و نزدیک تر می شد .. تمام تلاش ها برای کنترل هواپیما بی فایده بود .. در این هنگام کمک خلبان هواپیما که مرگ اش رو حتمی می دید ، از ترس غش می کند .. ! هواپیما به نزدیکی زمین رسیده بود .. محمد برای آخرین بار در حالی که با تمام قوا یوک ( فرمان هواپیما ) رو به سمت خود می کشد همزمان فریاد می زند .. یا امیر امیر المومنین ... در این لحظه هواپیما که در ۳۰ متری زمین رسیده بود ، فرامین اش پاسخ داده و دماغه هواپیما به سرعت رو به بالا می آید .. دقایقی بعد وقتی در شرایط اضطراری به زمین می نشیند ، با کمال تعجب مشاهده می کند کمک خلبانش که قبل از پرواز صورتش رو سه تیغه اصلاح کرده بود ، بر اثر وحشت و مشاهده چهره مرگ ریش در آورده است .. !!

 

در اوج جنگ که ارتش صدام با کمک کشور های غربی به قصد فلج کردن صادرات نفتی کشور جزیره خارک رو دم به دقیقه بمباران می کرد .. زنده یاد محمد حیرانی به عنوان فرمانده عملیات به جزیره خارک منتقل می شود . و با درایت و تجربه گرانسنگ خود از آسمان خارک محافظت می کند .. یادمه هر وقت از شبانه روز به این جزیره می رفتم ، محمد در رمپ حضور داشت .. ! بهش می گفتم .. مگه تو خواب و استراحت نداری .. ؟ با خنده و محجوبیت خاص خودش می گفت .. توی سنگر هم دفتر منه و هم اتاق خوابم .. ! الحق و انصاف با فرماندهی جسورانه اش امنیت خاصی به منطقه بخشید .. یادش به خیر ..  انگاری  همین دیروز بود .. قبل از این که قارقارک مون رو استارت بزنیم ، به محمد می گفتم .. دستور بده عواملت وضعیت رو سفید اعلام کنند .. و او با خونسردی می گفت .. نگران نباشید .. برید سر باند ، من می گم وضعیت قرمز رو سفید اعلام کنند تا شما پرواز کنید .. !! وای دورانی بود .. حس وطن پرستی و مقاومت در چهره همه دلاور مردان ارتشی موج می زد .. محمد سمبل استقامت بود . در حالی که به شوخی ما رو به داخل هواپیما مون هل می داد .. می گفت .. چه اصراریه که از حالا سفید اعلام کنم !!؟  اگه یک میگ سر و کله اش پیدا بشه ، اون وقت بچه ها شلیک نمی کنند .. ! و بعد فریاد می زد .. برید ترسو ها .. من دارمتون .. !! یادش بخیر .. باور کنید با یاد اوری تمام اون لحظات که مثل فیلم سینمایی جلوی چشمم است ، اشگ مجالم نمی دهد حق مطلب رو ادا کنم .. خود محمد بعد ها به دوستان خصوصی اش عنوان می کرد که سخت ترین دوران فرماندهی اش همین حضور در خارک بوده است .. خدا بیامرز کلی وزن کم کرده بود .. به گونه ای که هر وقت اون اواخر به خارک می رفتیم به شوخی در گوشش می گفتیم .. ممد جان نکنه معتاد شدی .. !!؟ و او خیلی عصبانی می شد .. در تمام اون ایام همسر فداکارش مانند شیرزنی شجاع در تهران از سه فرزندش محافظت می کرد ...

با اتمام جنگ هشتاد و چهار عملیات در مناطق جنگی غرب و شمال غرب در پرونده خدمتی اش درج شده بود .. محمد خیلی خصوصیات منحصر به فردی داشت .. خیلی محجوب و محفوظ به حیا بود . یه مومن واقعی و کامل بود .. هرگز برای تظاهر نماز نمی خواند . در تمام ایام جنگ و حتی قبل از آن افتخار پرواز های زیادی با او  داشتم . در ماموریت های متعددی حتی خارج از کشور با او همسفر بودم . واقعآ ادم به وجودش افتخار می کرد . خیلی دقیق و وظیفه شناس بود . بر عکس بعضی از همکاران که اهل شوخی و شیطنت بودند .. محمد همیشه با وقار بود . همیشه به همه حتی زیر دستانش احترام می گذاشت . هرگز اهل غیبت و بدگویی نبود . به همه محبت می کرد .. به خاطر حضور فعال اش در مناطق جنگی به پیشنهاد مقامات ارشد نیروی هوایی او به همراه عده ای از همکارانش به هواپیمایی جمهوری اسلامی ایران منتقل می شود .. و با لباس پرواز سبز رنگ نیروی هوایی گه افتخارات زیادی رو با آن کسب کرده بود خداحافظی می کتد .. و در کسوت کاپیتان های ایران ایر در می آید ..

   

 

در طول هشت سال جنگی که با ارتش عراق داشتیم ، تعداد زیادی از همکاران قهرمان ما شهید شدند .  راستش رو بخواهید از اون جایی که ممکن بود نام خیلی ها رو از قلم بیندازم ، از درج اسامی منصرف شدم . شاید { اگه عمری بود در فرصتی مناسب به زندگی پر افتخار اون ها بپردازم . } عده زیادی از دیگر همکاران ما در گردان های " سی -۱۳۰ " بر اثر بیماری یا کهولت سن جمع ما رو ترک گفتند . در سال های بعد از بازنشستگی ام روزی نیست که خبر درگذشت یکی از دوستان و همکاران سابق رو نشنوم . خدا همه اون ها رو رحمت کنه .. با یکایک اون ها خاطره داشتم . فعلآ به نمایندگی از طرف همه شهدا و درگذشتگان گردان های ترابری یادی از زنده یادان قهرمان " مهدی دادپی " و  " محمد حیرانی " نمودم . 



درباره : تازه های سایت , مطالب جدید ,
بازدید : 252
[ 1392/04/21 ] [ 1392/04/21 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 192 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,709,293 نفر
بازدید این ماه : 936 نفر
بازدید ماه قبل : 3,476 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 4 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک