فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

 
کیانی هرچگانی، ام لیلا
 
ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : نشانه‏ها آيين اعطاى نشان ملى ايثار اصفهان

 


حاجيه خانم ام‏ليلا كيانى هرچگانى، مادر مكرمه‏ ى شهيدان؛ »سيد احمد«، »سيد جواد«، و »سيد ابوالقاسم« احمدى(
هفتاد و نه سال قبل در روستاى »هرچگان (از توابع شهركرد)« به دنيا آمد. پدرش سيد يعقوب سواد قرآنى داشت و از سادات مشهور و از نوادگان امام موسى كاظم )ع( بود. ام‏ليلا بسيار كوچك بود كه پدر و مادرش براى زيارت قبر امام حسين )ع( به كربلا رفتند. او از ده سالگى قالى‏بافى مى‏كرد. با دستمزدش سه گاو و سى گوسفند خريد. بيست ساله بود كه »سيد ابوالفضل« كه نوه خاله پدرش بود، به خواستگارى‏اش آمد. او هم‏سن و سال ام‏ليلا بود و پس از ازدواج عازم خدمت سربازى شد. در توپخانه اصفهان خدمت مى‏كرد. ام‏ليلا كه هنوز بچه‏دار نشده بود، به خانه پدرى سر مى‏زد و دوباره به خانه خود مى‏آمد. در طول يك سالى كه از همسرش دور بود و مرخصى به او نمى‏دادند، اغلب روزها را در خانه پدرى بود.
او چهار برادر و سه خواهر داشت؛ در منزل پدرى كمتر بى‏حوصله مى‏شد و از دورى مردش، كمتر رنج مى‏كشيد. سيد ابوالفضل پس از يك سال به مرخصى آمد، آن هم براى چند روز. »ربابه سادات« آمده بود برايشان در تنور وسط حياط، نان مى‏پخت.
خمير مى‏كرد، نان مى‏پخت و همه را تو سفره و ظرف مسى مى‏گذاشت. ام‏ليلا چند قرص نان را برداشت.
- براى خودتان هم ببر.
ربابه سادات پيشانى او را بوسيد.
- براى خانه پخته‏ام.
وقت رفتن، از دامادش هم خداحافظى كرد. مى‏دانست كه تا سال بعد او را نخواهد ديد. ام‏ليلا به ياد آن روزها به عكس مردش كه رو طاقچه است نگاه مى‏كند.
- سربازى، آن وقتها مثل حالا نبود. كسى كه مى‏رفت، تا دو سال از اهل و عيالش دور بود. سيد ابوالفضل يك بار سال اول آمد. رفت و تا آخر دوره سربازى‏اش ديگر نيامد. برگه پايان خدمتش را كه گرفت، آمد.
او به ياد گذشته‏هاى پرشورش مى‏گريد.
- بچه‏هايم كه به دنيا آمدند، خانه‏مان گرم و شاد شد. سيد عزيزالله در سال 1334، دو سال بعد سيد احمد، سيد جواد در سال 1347، سه سال بعد سيد ابوالقاسم و سيد ولى‏الله هم به فاصله يك سال به دنيا آمدند.
او از اين كه صاحب دختر نشد و همه فرزندانش پسر بودند، مى‏نالد. اشك از گوشه چشمش فرومى‏چكد.
- اين همه كه الان تنها هستم، اگر يكى از بچه‏هايم دختر بود، الان مى‏آمد سر مى‏زد. هر از گاهى پيشم مى‏ماند. به كارهام مى‏رسيد. الان دو تا عروس دارم كه خانه‏شان خيلى دور است. آنها هم بچه دارند. نمى‏توانند به من سر بزنند. مانده‏ام يكه و تنها.
ام‏ليلا از روزهايى كه صداى شادى و خنده بچه‏هايش در خانه مى‏پيچيد، مى‏گويد. از روزهاى مدرسه رفتن بچه‏ها و بزرگ

شدنشان كه پيش چشم او و همسرش قد مى‏كشيدند و با بازى‏ها و شيطنتشان به خانه رونق مى‏دادند، مى‏گويد. از روزهايى مى‏گويد كه اوقات فراغتش را با قالى‏بافى پر مى‏كرد.
- به اندازه موهاى سرم قالى بافته‏ام.
مقنعه سفيدى به سر دارد و حجابش مثل زنان جوان كامل است و گاهى ريشه موهاى سفيد و پنبه‏اى‏اش پيداست. از مكتب رفتن »سيد عزيزالله« مى‏گويد. از اين مى‏گويد كه او از كودكى در گوسفندچرانى و كشاورزى كمك‏حال پدر بود. عزيزالله از نوجوانى به خاتم‏كارى علاقه‏مند شد. كار هنرى مى‏كرد. تابلويى با طرح‏هاى مينياتورى مى‏كشيد و قاب درست مى‏كرد. كم‏كم آن قدر در كارش ماهر شد كه مغازه خاتم‏كارى باز كرد و سفارش مى‏گرفت. »سيد احمد« كه دو سال از او كوچكتر بود نيز در مكتب درس خوانده بود. خوب قرآن را مى‏خواند؛ با صوت و لحن قشنگ.
»سيد جواد« كنار دست سيد عزيزالله كار ياد گرفته بود و خاتم‏كارى مى‏كرد. »سيد ابوالقاسم« هم به هنر علاقه داشت. پابه‏پاى همديگر در مغازه كار مى‏كردند. »سيد ولى‏الله« كه از ابتدا بسيار مقيد و مذهبى بود، ابتدايى را كه تمام كرد، در حوزه علميه مشغول به تحصيل شد. بعدها معلم شد و به كسوت روحانيت درآمد. در حال حاضر هم تدريس و تبليغ دين مى‏كند.
جنگ كه شروع شد، عزيزالله عازم جبهه شد. او بزرگتر از برادرهايش بود و الگوى آنها. پس از او سيد احمد هم ساز رفتن را كوك كرد. ام‏ليلا عادت نداشت در كار فرزندانش دخالت كند. آنها را طورى بزرگ نكرده بود كه راه را به خطا و بيراهه بروند.
سيد احمد و سيد ابوالقاسم هم از سوى بسيج عازم مريوان شدند. هميشه با هم بودند. با هم در عمليات والفجر 4 آبان ماه سال 1362 به شهادت رسيدند.
سيد ابوالقاسم در وصيتنامه خود نوشته بود: »پدرم، سلام بر تو كه با دست‏هاى پنبه‏بسته خود كار مى‏كردى و من ارزش كارهاى تو را نمى‏دانستم. پدر، من را ببخش و نان و نمكى كه در خانه تو خوردم، حلال كن.«
ام‏ليلا به محض شنيدن اذان ظهر، نشسته نمازش را مى‏خواند. موقع سجود، مهر را روى پيشانى مى‏گذارد. سلام نمازش را كه مى‏دهد، وصيتنامه سيد جواد را مى‏خواند. او در آن نوشته است: »مادرم، گريه نكن. بخند. بخند كه تمام جهان دارد به سوى آزادى پيش مى‏رود.«
ام‏ليلا مى‏خندد و اشك بى‏اختيار رو گونه‏هايش مى‏غلتد.
- اين كه جهان به سوى آزادى پيش مى‏رود، جاى خوشحالى دارد. ولى از اين كه در بهار آزادى جاى شهدا خالى است، دلم مى‏گيرد و قلبم تير مى‏كشد.
او به يك‏باره دو فرزند از دست داده و پيكر هر دو را به خاك

يك روزه تشيع كرده است. شايد همين براى مادرى كفايت كند تا رنجى هزار ساله تجربه كرده باشد. او از احمدش مى‏گويد. از او مى‏گويد كه هميشه مى‏خواست كمك حال پدر باشد و فقط سه ماه زمستان را كه مى‏دانست هيچ كارى در روستا نيست، به مكتب مى‏رفت.
- خودش را فداى خانواده مى‏كرد. ازدواج كرده بود. يك پسر سه ساله و يك دختر شش ماهه هم داشت كه رفت جبهه. عاشق امام حسين )ع( بود. به روضه امام حسين )ع( خيلى علاقه داشت. تمام محرم، خودش را وقف هيئت مى‏كرد. او هم رفت و چند ماه بعد از برادرانش روز سوم اسفند ماه سال 1362 در عمليات خيبر - جزيره مجنون - مفقودالاثر شد. پيكرش را هنوز نياورده‏اند.
سيد احمد در فرازى از وصيتنامه‏اش نوشته است: »سلام به دو برادر شهيدم، سيد جواد و سيد ابوالقاسم كه عاشقانه در راه اسلام و قرآن و خط سرخ امام حسين )ع( جان خود را كه بزرگترين سرمايه‏شان بود، نثار كردند. سلام بر پدر و مادر عزيزم كه با خون دل، دو فرزند پروراندند و در راه خدا دادند. پدرجان و مادر مهربانم، از راه دور دست شما را مى‏بوسم. اميدوارم من را ببخشيد و حلالم كنيد. از اين كه بدون اطلاع شما به جبهه آمدم، معذرت مى‏خواهم. چه كنم. هر چه خواستم نسبت به نداى »هل من ناصر ينصرنى« حسين زمان بى‏تفاوت بمانم، نتوانستم خود را قانع كنم.«
پيرزن دو سال پيش همسرش سيد ابوالفضل احمدى را از دست داد. او به تنهايى عميقش كه مى‏انديشد، اشك مى‏ريزد.
- الان سرم گيج مى‏رود. فكر مى‏كنم ديگر آخر عمرم است. ان شاءالله كه به زودى بروم پيش پسرهايم.
او هر لحظه‏اش را به ياد فرزندان شهيدش مى‏گذراند و بزرگترين آرزويش، ملاقات با فرزندانش است.


درباره : خانواده شهدا , معرفی ,
بازدید : 224
[ 1392/04/23 ] [ 1392/04/23 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 1,747 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,710,848 نفر
بازدید این ماه : 2,491 نفر
بازدید ماه قبل : 5,031 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 1 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک