فرهنگی هنری اجتماعی فرهنگی هنری اجتماعی
| ||
تبلیغات ملیت : ایرانی - قرن : 14 منبع : نشانهها آيين اعطاى نشان ملى ايثار اصفهان
حاجيه خانم سيده رقيه حسينى داركانى، مادر مكرمه ى شهيدان »محمد رضا« و »على اكبر« شرافت( هشتاد ساله است و در روستاى »دارگون« به دنيا آمد. پدرش »سيد عبدالحسين« مردى بىسواد بود كه كار مشخصى نداشت و هر از گاه به كارى سرگرم مىشد. - خرج و مخارج ما با هم جور نبود. مادرم به كارهاى خانه مىرسيد. كار نمىكرد. ما زمين كوچكى داشتيم كه وقتى هشتساله بودم و پدرم مرحوم شد، آن را داديم اجاره. مردى روى آن كار مىكرد و نصف محصول راموقع برداشت، به ما مىداد. ما چهار دختر و دو پسر بوديم. برادرانم از كودكى كار مىكردند و لذت بازى و بچگى را نديدند. »سيده رقيه« چهارده ساله بود كه به خواستگارى او آمدند؛ براى »محمد حسين شرافت« كه مردى ديندار و آبرومند بود. او سه سال از سيده رقيه بزرگتر بود. »معصومه خاتون« مهريهاى براى دخترش تعيين نكرد. اما عاقد كه آمد، لبخندى زد و گفت: نمىشود كه دختر بىمهريه عقد شود. هشتاد تومان مهريه سيد رقيه حسينى. از داماد »بله« را گرفت و معصومه به جاى دخترش »بله« را گفت؛ يك سال عقد كرده ماندند با جشنى ساده، عروس به خانه بخت رفت. شوهرم يك ساله بود كه پدرش فوت كرد مادر شوهرم دوباره ازدواج مىكند و در خانه همسرش من و شوهرم با برادر شوهرم و همسرش در خانه پدرى كه ارثيه بود، زندگى مىكرديم. شوهرم در زمينهاى كدخدا كار مىكرد و محصول را نصف مىكردند بخش مرغوب محصول را كدخدا برمىداشت. »محمد حسين« سهم ارثيه خود را به برادر فروخت و با پولى كه در دست داشت، زمينى خريد و شروع به ساخت آن كرد، صاحب فرزند نمىشدند. »سيده رقيه« از اين مطلب رنج مىكشيد. با مراجعه به پزشكان حاذق و شركت در جلسات دعا و مناجات و نذر و نياز، در بيست سالگى صاحب پسرى شد. پسر چهارده روز زنده ماند و به ناگاه فوت كرد. دوباره ماتم فضاى خانه را گرفت. سه سال ديگر به تلخى گذشت تا اين كه محمد رضا در سال 1342 به دنيا آمد. دو سال بعد، على اكبر. محمد حسين و همسرش همه وقت و انرژى خود را صرف تربيت سه فرزند عزيزشان كردند كه سالها انتظار داشتن آنها را كشيده بودند. محمد رضا از كودكى در جلسات مذهبى شركت مىكرد. براى عزادارى امام حسين )ع( و در دهه اول محرم، بسيار مىكوشيد. مرثيه مىخواند. صداى خوشى داشت و نواى نوحهاش، دل سنگ را آب مىكرد. شبهاى سهشنبه و پنجشنبه هم دعاى توسل و دعاى كميل مىخواند. هيجده ساله كه شد رفت سربازى. در كردستان خدمتش را گذراند. مىگفت: »بايد يك كاميون نان بخرم و در پادگان پخش كنم. بچهها از غذاى پادگان سير نمىشوند.« از خدمت سربازى كه آمد، صندوق قرض الحسنهاى باز كرد تا همه پولهايشان را روى هم بگذارند و به كسى بدهند كه نيازمندتر است. او دوره راهنمايى را تمام كرده و ديگر ادامه نداده بود. در شركت پلىاكريل اصفهان مشغول به كار شد. همان سال از او به عنوان كارگر نمونه تقدير كردند. بعد از محمد رضا، على اكبر به خدمت سربازى رفت. او نيز در »كردستان« خدمت مىكرد. انقلاب به پيروزى رسيده بود و ضد انقلاب و اشرار، منطقه غرب را ناامن كرده بودند. محمدرضا مدام به او سفارش مىكرد كه مراقب خودت باش. مىگفت: »به چشم خودم ديدم كه ضد انقلاب و اشرار به يك مجلس عروسى حمله كردند و سر پنج پاسدار را بريدند.« »على اكبر« در مريوان زخمى شد. دستش را از مادر پنهان مىكرد كه او نبيند و رنج نكشد. بعدها مىگفت: »با چند تا از همرزمهايم مىرفتيم به سمت عراق كه به كمين عراقىها افتاديم و يك تير به دست من خورد و يكى به پاى دوستم. فرياد زدم: يا اباالفضل العباس و به بيابان فرار كردم. در تاريكى شب كنار آب نشسته بودم كه يك نفر آمد و تا صبح آن طرفتر نشست. هوا كه روشن شد، ديگر او را نديدم.« على اكبر بيست و هشتم مهر ماه سال 62 در عمليات والفجر چهار در شب عاشورا شهيد شد. در حالى كه هجده سال از عمرش مىگذشت. چند روز بعد پيكر او را آوردند و در جمع خانواده و دوستان تشييع شد. در وصيتنامهاش نوشته بود: »پدر و مادر عزيزم، اگر در راه خدا سعادت و لياقت شهادت نصيبم شد، هرگز ناراحت نشويد و بر سر قبر من گريه نكنيد؛ خصوصا تو اى مادر عزيزم. از مادرى كه چهار فرزندش را در راه خدا داده است، عبرت بگيريد و ببينيد امام حسين )ع( در صحراى كربلا از فرزند شش ماهه خود هم گذشت و جان خود و يارانش را براى احياء دين مبين اسلام فدا كرد تا اسلام زنده بماند. اقوام در مراسم من آمدند و گريه كردند و لباس سياه پوشيدند، به آنها بگوييد كه من راضى نيستم، دشمن شاد شويم. اگر من را دوست داريد، بدانيد كه خوشحال هستم. به آنها بگوييد اگر راست مىگويند، به جبههها بروند و به ياران حسين زمان، يارى بدهند.« »محمد رضا« يك سال بعد ازدواج كرد. او كه برادر كوچكتر و همدم و مونس خود را از دست داده بود، بارها به جبهه اعزام شد و سرانجام در سوم اسفند سال 64 در عمليات والفحر هشت در منطقه فاو شيميايى شد. »سيده رقيه« مىگويد: بدن سوخته محمد رضا را به بيمارستان سوانح و سوختگى تهران بردند. دوازده روز بعد در بيمارستان شهيد شد. او را به اصفهان آورديم و تشيع كرديم و در گلزار شهدا به خاك سپرديم. همسر جوانش، سه ماهه باردار بود. او پسرى به دنيا آورد كه به ياد پسر كوچكم او را على اكبر ناميديم.« محمد رضا در وصيتنامهاش نوشته بود: »بار خدايا تو را شكر مىكنم كه به پدر و مادر من اين افتخار و سربلندى را دادى كه توانستند مرا تربيت كنند و براى حفظ اسلام و قرآن و پايدارى در راه خدا روانه جهاد با غارتگران بكنند. از خدا مىخواهم كه به من اين لياقت را بدهد.« »سيده رقيه« مىگويد: »محمد رضا با نذر و نياز فراوان به دنيا آمد. خيلى به او دلبسته بودم. از كودكى او را همراه خودم به جلسات مذهبى مىبردم و به او ياد مىداد كه بايد راه امام حسين )ع( را برود. او بعدها به كردستان رفت و با ايجاد كلاس نهضت سوادآموزى به مردم، به آنها كمكهاى زيادى كرد. او در بانه مسئوليت كتابخانه و واحد تبليغات سپاه را بر عهده داشت. از كودكى به دعاى ندبه، كميل و توسل علاقه خاصى نشان مىداد.« »سيد رقيه« براى اين كه به وصيت على اكبر عمل كند، پس از شهادت دو پسرش در دوران دفاع مقدس هفتهاى دو روز به دانشگاه اصفهان مىرفت و همراه با ساير خانمها براى رزمندهها لباس مىدوخت. »محمد حسين« هم. چهل و پنج روز به جبهه رفت. مىگفت: »دوست دارم جايى باشم كه بچههايم بودهاند. مىخواهم از هوايى كه آنها نفس كشيدهاند، نفس بكشم.« سيده رقيه به سالهايى كه انتظار داشتن فرزند را كشيده بود، مىانديشيد و به اين كه حالا هم مثل همان وقتها تنها شده است. محمد حسين پشت جبهه هم كمك مىكرد. در ساخت بيمارستان و مدرسه از هيچ كمكى دريغ نمىكرد. سيده رقيه و همسرش به مكه و كربلا و سوريه رفتند. تا اين كه »محمد حسين« در سال 1380 بر اثر بيمارى سرطان ريه دار فانى را وداع گفت. »فاطمه« تنها دخترشان با يك جانباز جنگى ازدواج كرد و به تهران رفت. اكنون سيده رقيه، به تنهايى زندگى مىكند و هنوز به ياد مردش و كارهاى عامالمنفعه او، در مراسم و جلسات خيرين مدرسهساز شركت مىكند. امروز على اكبر پسر شهيد »محمد رضا شرافت« هم ازدواج كرده است. درباره : خانواده شهدا , معرفی , بازدید : 168 [ 1392/04/24 ] [ 1392/04/24 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
:: |
||
[ طراح قالب : گرافیست ] [ Weblog Themes By : graphist.in ] |