فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

 
شاه رفیعی، سلطنت
 
ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : نشانه‏ها آيين اعطاى نشان ملى ايثار اصفهان

 


حاجيه خانم سلطنت شاه‏ رفيعى، مادر مكرمه‏ ى شهيدان؛ »نصرت‏الله« و »محمد على« رفيعى(
در سال 1314 به دنيا آمد. پدرش خان بود و به همين دليل او از كودكى با طبع بلند پرورش يافت و دستى بخشنده داشت. آن قدر به افراد فقير منطقه مى‏بخشيد كه پدر در انبار و صندوق خود را قفل مى‏زد. او تك فرزند خان بود و نازپرورده پدر. به محض اين كه چشم مادر را دور مى‏ديد، دوستانش را جمع مى‏كرد توى حياط بزرگ و پر دار و درخت خانه. دور حوض پر آب بازى مى‏كردند و از ميوه‏هاى درختان سيب و گيلاس مى‏چيدند و مى‏خوردند. پشت خانه باغى بود كه بچه‏ها را به آن جا مى‏برد تا در خلوت بازى كنند. مادر نمى‏پسنديد كه خانه را به هم ريخته و آشفته كنند و او پيش از رسيدن پدر و مادر، فرياد مى‏زد.
- مامان آمد بچه‏ها...
دوستانش هر يك به طرفى مى‏دويدند و »سلطنت« مى‏ايستاد به جمع و جور كردن خانه. با وجود اين كه كودكى بيش نبود و دردانه پدر و مادر محسوب مى‏شد، اما چنان تربيت شده بود كه به محض شنيدن صداى اذان كه از مناره مسجد برمى‏خاست، توى حوض وسط حياط و يا جوى باغ وضو مى‏گرفت و قامت مى‏بست. اگر پدر و مادر بودند، به جماعت نماز مى‏خواندند. مادر زنى مذهبى بود كه جلسات دعا و قرآن خوانى هفتگى در منزل برگزار مى‏كرد و »سلطنت« از مدعوين پذيرايى مى‏كرد. چهارده ساله بود كه با »فضل‏الله« آشنا شد، نقاشى مؤمن كه ادعيه را از حفظ مى‏خواند. »فضل‏الله« به خواستگارى آمد و سلطنت همان شب نذر كرد كه اگر پدر با ازدواج آن دو موافقت كند، يك روز، روزه بگيرد. پدر بى‏هيج اعتراضى پذيرفت. مى‏دانست كه وضع مالى دامادش چندان مناسب نيست و امكان دارد يكدانه‏اش در خانه او رنج بكشد، اما به خاطر دل دختر پذيرفت و نامزدى آن دو برگزار شد.
- خيلى به همديگر علاقه داشتيم. يك بار تو باغ بودم. فضل‏الله به ديدنم آمد. داشتيم صحبت مى‏كرديم كه پدرم از آن طرف باغ آمد تو. ما را كه ديد، دويد دنبالمان و من و نامزدم هم دويديم و از باغ بيرون رفتيم.
»سلطنت« چهارده ساله بود كه »نصرت‏الله« به دنيا آمد از همان وقت‏ها بود كه جلسات مذهبى را توى خانه برگزار كرد و فرزندانش نيز براى پذيرايى از مهمانان، در جلسه حاضر مى‏شدند. هر جمعه در منزل مراسم دعا برگزار مى‏كرد.
بچه‏ها براى تماشاى برنامه كودك به خانه همسايه مى‏رفتند و »سلطنت« با آن كه دوست نداشت مزاحم همسايه باشد، دلش رضا نمى‏داد كه تلويزيون بخرد.
- تماشاى برنامه‏هاى مبتذل آن، بچه‏ها را از راه به در مى‏كند.
با اصرار فرزندانش تلويزيون خريد.
- به شرط آن كه فقط برنامه كودك ببينيد و بعد خاموشش كنيد.

»چشم« گفتند و به قول‏شان هم عمل كردند. جمعه به جمعه، سلطنت روى تلويزيون پارچه سفيدى مى‏كشيد و جلو آن پشتى مى‏گذاشت كه روضه‏خوان آن جا بنشيند. نمى‏خواست كسى بداند كه او براى اين كه بچه‏هايش را در خانه نگه دارد، به ناچار تلويزيون خريده است.
آن روز تلويزيون روشن مانده بود و صداى ترانه از آن پخش مى‏شد. دختر بزرگ سلطنت قندشكن را برداشت و به جان آن افتاد. آن را شكست و خرده‏ريزهايش را توى خيابان ريخت.
دل سلطنت هم آرام گرفت و همسرش نيز. براى هر كارى يك‏دل بود. »فضل‏الله« كه بيمار مى‏شد، »سلطنت« مراقب او بود و برعكس. ليلى و مجنون بودند و عشقشان ورد زبان همه فاميل. بچه‏ها در اين كانون پرمحبت رشد كردند و وارد جامعه شدند. »نصرت‏الله« عضو سپاه پاسداران شد. به جبهه رفت. پنجم مهر ماه سال 1360 در دارخوين به شهادت رسيد. »سلطنت« چنان دچار افسردگى شد كه نميه‏هاى شب دلتنگ پسر شد. آن شب، خواب از چشمانش رميد. راهى قبرستان شد. بر مزار پسر نشست. گريست. دل را سبك كرد. آرام كه گرفت، پا به خيابان گذاشت. تازه آن موقع بود كه مى‏فهميد نيمه‏هاى شب از خانه بيرون آمده است. جوان پاسدارى او را جلو در قبرستان سوار كرد و به خانه رساند. فهميده بود كه مادر شهيد رفيعى است. سلطنت به خانه كه رسيد، همسر و فرزندانش را جلوى در، نگران ديد.
- كجا بودى، چرا بى‏خبر!
چهره نصرت‏الله تصوير ذهنى‏اش بود. گفت كه دلش هواى پسرش را كرده بود و سر مزار او رفته بود. محمد همچنان در جبهه بود تا آن كه هفت سال بعد، در سالروز شهادت برادرش، در فاو مفقودالاثر شد. قرار بود سلطنت با داماد و دخترش به مشهد برود. در فرودگاه به ياد »محمد على« و پيكر مفقودش افتاد. چهره محمد از پيش چشمش دور نمى‏شد. تبسم‏كنان، جلوى نظرش بود.
- دخترم بليت‏ها را پس بدهيد. بايد برگرديم.
دختر و دامادش حيران از اين تصميم او به ساك و وسايل سفر نگاه كردند.
- چرا؟
گفت كه يقين دارد محمد در راه است و همين امروز خواهد رسيد. بليت‏ها را پس دادند و به منزل برگشتند. خانه را تميز و كوچه را آب و جارو كرد. پيكر محمد را همان روز آوردند.
- چند سال بعد كليه‏هام مشكل پيدا كرد. دياليز مى‏شدم اما دكترها از من قطع اميد كرده بودند. بچه‏ها هر روز دست به دعا برمى‏داشتند. بهبودى‏ام را از دو شهيدم خواستم. به آنها گفتم:

محمد جان، نصرت جان، به داد مادرتان برسيد. شما پيش خدا آبرو داريد، سلامت من را از درگاهش طلب كنيد.
همان شب حال او اندكى بهبود يافت. ديگر دياليز نشد. هر روز درصدى از سموم به شكل طبيعى از بدنش بيرون رفت تا آن كه بهبودى كامل را به دست آورد.
پزشكان متخصص در كمال ناباورى اين مسئله را معجزه خواندند و او را مرخص كردند كه به خانه برگردد.
عجيب است. كليه شما تا چند روز پيش كاملا از كار افتاده بود، حالا هيچ مشكلى ندارد


درباره : خانواده شهدا , معرفی ,
بازدید : 164
[ 1392/04/24 ] [ 1392/04/24 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,075 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,711,176 نفر
بازدید این ماه : 2,819 نفر
بازدید ماه قبل : 5,359 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک