فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

 
لاجوردی، قدسیه
 
ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع :

 


حاجيه خانم قدسيه لاجوردى، مادر مكرمه‏ى شهيدان »عليرضا« و »محمدرضا« سهايى(
سال 1318 در كاشان به دنيا آمد. پدرش »سيد جواد لاجوردى« تاجر پارچه بود. كارگرانش را به شهرهاى اطراف مى‏فرستاد تا با پارچه‏فروشان ديگر مناطق داد و ستد داشته باشند. مادرش »مهرى« با وجود آن كه زندگى مرفهى داشت، بسيار قناعت مى‏كرد. او دو پسر و يك دختر داشت. قدسيه فرزند دوم و دردانه خانواده بود و پدر بيش از همه، به او علاقه داشت.
- پدرم به مسائل مذهبى، تعصب نشان مى‏داد. مرا به مدرسه نفرستاد. مى‏گفت: توى خانه بمان كه خانه‏دارى ياد بگيرى.
خودش هم قرآن را به بچه‏هايش ياد مى‏داد. گاهى با مادرم به منزل فاطمه خانم مى‏رفتم و قرآن ياد مى‏گرفتم. در جلسات دوره‏اى هم، زير نظر »مرضيه علم الهدى« آموزش مى‏ديدم.
»قدسيه« با خانواده‏اش در محله »سوريجان« و در عمارت بزرگى با بادگيرهاى زيبا و چشمگير زندگى مى‏كرد. »حاج سيد جواد« با »حاج آقا مشكوت« كه از علماى متدين شهر بود، معاشرت داشت.
- ايشان مرا براى پسرش »محمود« خواستگارى كرد. پدر راغب به اين وصلت نبود. ايشان را رد كرد. صديقه خانم و حاج آقا مشكوت آن قدر آمدند و رفتند تا پدرم قبول كرد.
قدسيه شانزده ساله بود كه به عقد محمود درآمد، با مهريه هشت هزار تومان. او شب عروسى با شكوهش را و هفت طبق پر از تحفه را كه خويشان داماد، از محله »قاسم‏خان« برايش آورده بودند، به خاطر مى‏آورد.
- پنج شبانه روز سور و ساط عروسى بر پا بود و هر چه دوست و آشنا و فاميل بود را دعوت كرده بودند. و ما در منزل پدرشوهرم ساكن شديم. محمود دبير بود. از كلاس اول تا ششم تدريس مى‏كرد. سال 41 منيره و پس از او عليرضا به دنيا آمد. از منزل حاج آقا مشكوت به خيابان اميركبير اسباب‏كشى كرديم. محمدرضا و محبوبه هم به جمع خانواده اضافه شدند. »محمود« به تربيت بچه‏ها خيلى اهميت مى‏داد. اغلب توى خانه كه بود، با آنها حرف مى‏زد. درس مى‏داد. از خريد تلويزيون طفره مى‏رفت. مى‏گفت: برنامه‏هاى غير اسلامى و غير اخلاقى‏اش روى ذهن بچه‏ها اثر مى‏گذارد.
براى آنها كتاب‏هاى مناسبى خريد و آن طور كه مى‏خواست، به آنها خط مى‏داد. هر شب اعلاميه و عكس‏هايى از امام را به خانه مى‏آورد. كتاب‏هاى مذهبى را كه با خود آورده بود، براى بچه‏ها مى‏خواند. خودش و بچه‏ها پاى سخنرانى »آيت‏الله يثربى« مى‏نشستند كه جوان‏ها را با افكار امام آشنا مى‏كرد.
راهپيمايى و تظاهرات مردمى شروع شده بود. على‏رضا و محمدرضا همراه پدر مى‏رفتند و اعلاميه‏هاى امام خمينى را پخش مى‏كردند و قدسيه در خانه را باز مى‏گذاشت كه به محض حمله ساواك، مردم بتوانند پناه بياورند و پنهان شوند.

پسرها اگر با پدر بودند، او آرامش بيشترى داشت، اما آن قدر دلشوره از دست دان آنها را داشت و آن قدر سفارش پشت سفارش، به آنها مى‏كرد كه اگر مى‏خواستند با دوستان خود به راهپيمايى بروند، پنهانى مى‏رفتند، طورى كه مادر نفهمد. آن روز عليرضا از تظاهرات كه برگشت، سر و لباسش خاكى و دست‏هايش خراشيده شده بود. قدسيه او را كه ديد، رنگ از رخش پريد.
- چرا اين طورى شده‏اى پسر؟
بغض به گلويش نشست و عليرضا خنديد.
- رفته بودم تظاهرات. ساواكى‏ها كه حمله كردند، مرم مى‏دويدند. افتادم زمين، زير دست و پاى مردم.
»محمدرضا« آن قدر كوچك بود كه كسى به او شك نمى‏كرد. اعلاميه‏ها را تو پيراهنش جا مى‏داد و بين مردم پخش مى‏كرد. مأمورها گلوله‏اى به او شليك كرده بودند كه صورتش را خراشيده بود. محمود او را كه ديد پيشانى‏اش را بوسيد.
- خطر از بيخ گوشت رد شد بابا جان.
محمد مى‏خنديد و دست مى‏كشيد پشت كله‏اش.
- واقعا كه هنوز زوزه‏اش تو گوشم مى‏پيچيد.
انقلاب كه پيروز شد، مهديه به دنيا آمد. »عليرضا« عضو بسيج شد. نماز شب‏هايش ورد زبان همه بود و ترك نمى‏شد.
سال آخر دبيرستان را مى‏خواند كه جنگ شروع شد و او عازم منطقه جنگى شد. »قدسيه« از روزهاى پراضطرابش كه مى‏گويد، نگاهش بارانى مى‏شود.
- تيرماه سال 61 بود. از يك طرف گرما كلافه‏مان مى‏كرد و از يك طرف دورى از على‏رضا كه رفته بود و نه نامه مى‏فرستاد و نه تلفن مى‏زد. چند روز بعد خبر آوردند كه در عمليات رمضان زخمى شده و او را به بيمارستان انتقال داده‏اند. رفتيم ديدن او مرخص كه شد، به خانه آمد و بعد از بهبودى نسبى دوباره به جبهه رفت و دوباره از او بى‏خبر مانديم.
قدسيه نگران بود. صبح تا غروب صورت عليرضا از پيش چشمانش رد مى‏شد. مى‏نشست و پا مى‏شد، عليرضا تصوير ذهنى‏اش بود. به محمود التماس مى‏كرد: تو را به خدا يك سر برو جبهه، پسرمان را پيدا كن و بگو نگرانش هستيم.
محمود از نگاه مضطرب همسرش مى‏دانست كه از دورى پسر رنج مى‏كشد. سكوت مى‏كرد و او را هم به آرامش فرا مى‏خواند.
- توكل كن به خدا. نگران نباش زن...
و قدسيه با هر زنگ تلفن، از جا كنده مى‏شد: »عليرضاست.« مى‏گفت و گوشى را برمى‏داشت، يأس بر نگاهش مى‏نشست. يازدهم آبان ماه 1361 بود كه از بنياد شهيد تماس گرفتند.

مردى از آن سوى خط، آقاى »سهايى« را مى‏خواست و قدسيه گوشى را به طرف محمود گرفت.
- بفرماييد.
ايستاده بود كنار او و تو صورت مردش نگاه مى‏كرد كه رنگ به رنگ شدن او را و پلك بر هم گذاشتنش را ديد. گوشى از دست محمود رها شد. نشست روى زمين و قدسيه روبه‏روى او. شانه‏هايش را تكان داد.
- چه شده؟ بگو؟
گونه‏هاى محمود خيس از اشك بود.
- خوددار باش زن. خدا بزرگ است.
صداى گريه قدسيه زير سقف خانه پيچيد. به ياد محمد رضا افتاد كه اين روزها كمتر آفتابى مى‏شد. يا در پايگاه بسيج بود و يا در مدرسه. بعد از تشييع پيكر »عليرضا« گفت كه بايد برود جبهه. قدسيه راضى نبود و او به ناچار دست به دامان پدر شد. رضايت او را گرفت. ساك سفرش را دور از چشم مادر آماده كرد و به دوستانش سپرد.
- مى‏آيم ازت مى‏گيرم. نمى‏خواهم مامانم اين را ببيند. قدسيه دانست كه محمد رضا قصد دارد كه به جبهه مى‏رود. هيچ نگفت. مى‏خواست به دل بچه‏هايش باشد. »محمدرضا« ديپلمش را سال 65 گرفت. دوره غواصى را گذراند. عمليات كربلاى 4، از ناحيه گردن زخمى شد. هلى‏كوپترهاى عراقى كه از بالابر منطقه احاطه داشتند، با شليك گلوله و راكت، سعى داشتند نيروهاى ايرانى را وادار به عقب‏نشينى كنند. »محمد رضا« مورد هدف قرار گرفت. مجروح و تن خسته، روى دوش همرزمان او را به خاك ايران رساندند كه دوباره مورد هدف خمپاره قرار گرفت و در خرمشهر به شهادت رسيد. روز تشييع پيكرش، محمود وصيتنامه او را به صداى بلند مى‏خواند: »من به خاطر انتقام خون برادرم به جبهه نمى‏روم، بلكه براى رضاى پروردگارم اين راه را پيموده‏ام. شهادت برادرم باعث حركتم در اين راه شد و نماز شب‏هاى او باعث نزديكى من به خداوند شد و با ايمانش به من درس از خودگذشتگى آموخت.«  


درباره : خانواده شهدا , معرفی ,
بازدید : 99
[ 1392/04/24 ] [ 1392/04/24 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,783 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,711,884 نفر
بازدید این ماه : 3,527 نفر
بازدید ماه قبل : 6,067 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک