فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

آخرین گفتگو با حاج احمد متوسلیان/ جنگیدن با اسرائیل راحت تر از عراق است

 

ساجد: نشریه «پیام انقلاب»، ارگان سپاه پاسداران در سال 1361 طی مصاحبه ای با سردار شهید حاج احمد متوسلیان، به تشریح شرایط منطقه و لبنان پرداخته است.این آخرین مصاحبه آن سردار شهید پیش از اسارت به دست مزدوران رژیم صهیونیستی است.متن این مصاحبه را پس از 26 سال می خوانید:

*فرصتی پیش آمد تا با برادر احمد فرمانده نیروهای اعزامی سپاه به لبنان نشستی داشته باشیم و در رابطه با هجوم وحشیانه اسرائیل به لبنان و ابعاد و اهداف این تجاوز از یكطرف و مقاومت و جانبازی نیروهای فلسطینی، سوری از طرف دیگر و همچنین عكس‌العمل مردم و مقامات سوریه و لبنان از اعزام نیروهای ایرانی به لبنان و برناهم آینده این نیروها در لبنان گفتگویی داشته باشیم كه امید است این گفتگو برای مردم شهید‌پرور ایران كه آزادی قدس را از آرمانها و واجبات خویش می‌شمارند، مفید واقع افتد.

انشاءا...

 
* به عنوان اولین سوال بفرمائید كه سپاه تاكنون چه مقدار نیرو به منطقه جهت جنگ با اسرائیل اعزام كرده است؟

*برادر احمد: بسم‌ا... قبلا خدمت امام امت و ملت عزیز ایران سلام عرض می‌كنم و توفیق همگی را از خداوند متعال خواستارم.

آنچه كه در رابطه با اعزام نیرو به منطقه لبنان و جنگ با اسرائیل به مقدار كافی نیرو به آنجا اعزام شده و به خواست و قوه الهی در تهیه هستیم كه بیشتر نیرو اعزام شود و آنطور كه باید علیه دشمن صهیونیسم وارد جنگ بشویم.

در حال حاضر استعداد ارتش و سپاه در لبنان كمافی سابق به صورت ادغامی بوده و بنا به مسایل امنیتی از گفتن آمار آنها معذوریم.

 

*استقبال مردم لبنان و سوریه و همچنین نظر مقامات سوریه و فلسطینی در مورد نیروهای ایرانی چه بود؟ آیا آنها باور می‌كردند كه ما در حالیكه در حال جنگ هستیم به لبنان اعزام شویم یا نه؟

*برادر احمد: استقبالی كه مردم از نیروهای ایران كردند بی‌نهایت عالی بود و آنها هرگز باورشان نبود كه ما به این صورت عملی با توجه به همه مسایلی كه مملكتمان با ان درگیر است مثل مسئله جنگ و غیره وارد كار بشویم. در صورتیكه قبلا ممالك دیگری كه در شورای پایداری هستند آنها عملی را انجام نداده بودند و حتی كوچكترین قدیم را هم قبلا بر نداشته بودند و وقتی كه ما به صورت عملی وارد قضیه شدیم در باور آنها نمی گنجید و طبیعی است كه ما وقتیكه وارد فرودگاه دمشق شدیم مقامات فكر می‌كردند برای یك دیدار تشریفاتی دو ساعته آمده‌ایم. اما وقتیكه پی بردند كه ما عملا می‌خواهیم وارد قضیه بشویم روش آنها به طور كلی تغییر كرد ما را بسیار تحویل گرفتند و مردم نیز همچنین.

بلافاصه بعد از ورود اولین هواپیمای ما به آنجا اسرائیل اعلام آتش بس یكطرفه كرد و این اولین گام بود برای اینكه دست به عقب نشینی تاكتیكی بزند. برای ما جنگ با اسرائیل بی نهایت راحت تر از جنگ با عراق است.اسرائیلی ها به هیچ وجه در روش جنگیدن وارد نیستند.

مردم لبنان، سوریه و فلسطین به طور كلی از كمك كشورهای پایداری قطع امید كرده بودند و مرجعشان را نیروی ایران می‌دانستند و همین الان هم معتقدند كه تنها نیرویی كه می‌تواند آنها را از این ذلت نجات دهد نیروی ایرانی است.

 
* در حال حاضر وضعیت نیروهای سوریه و لبنان و فلسطین چگونه است؟

*برادر احمد: سوری‌ها و فلسطینی ها در بدو حمله بخاطر اینكه غافلگیر شده بودند امر طبیعی است كه مقداری ضربه به آنها وارد شد و در حال حاضر منطقه‌هایی كه به دست سوری‌هاست از حفاظت كلی برخوردار است و ضمنا مناطق مسلمان‌نشین و بعضی قسمت‌های مسیحی نشین را (سوری‌ها) در دست دارند و فلسطینی‌ها در بیروت و اطراف بیروت و در قسمت‌های دیگری كه اكنون در اشغال اسرائیل است هستند و هر روز عملیات چریكی انجام می‌دهند.

 

*وضعیت نیروهای ایرانی چگونه است؟ آیا نیروهای ایرانی وارد كارزار شده‌اند یا خیر و برنامه روزانه برادران ایرانی چگونه است؟

*برادر احمد: قشری از نیروهای ایران در سوریه و قشری دیگر در لبنان به سر می‌برند و به صورت كلی هنوز وارد عمل نشده‌اند و برنامه روزانه آنها آموزش روش‌های جنگ به اسرائیل است.

 
*به نظر شما اهداف اسرائیل از حمله به جنوب لبنان در وضعیت كنونی چه بود؟

*برادر احمد: اگر ما توجه داشته باشیم حدود یك هفته قبل از حمله اسرائیل به جنوب لبنان، خط مشی كلی را وزیر خارجه امریكا مشخص كرده بود و گفته بود كه ما تا هفته دیگر سه مسئله اصلی را حل خواهیم كرد.

1_ مسئله جنگ ایران و عراق 2_ مسئله خلیج فارس و سوم مسئله جنوب لبنان و فلسطین و دقیقا می‌بینیم كه شطرنج بازان به این ترتیب بازی كرده‌اند كه با حمله اسرائیل به جنوب لبنان و اشغال لبنان ، باین ترتیب كه اول فلسطینی‌ها را از آنجا اخراج كنند و سوری ها را هم وادار به اخراج از لبنان بكنند و از این موضوع هم استفاده بكنند كه چون ایران نسبت به منطقه لبنان و شیعیان و مسلمان های آنجا بطور كل حساسیت زیادی دارد و از همه مهمتر چون فهمیده بودند كه ما معتقدیم كه آنجا (اسرائیل) منطقه خاك مقدس فلسطین و منطقه قدس عزیز است روی اصل، دست روی حساسیت ما گذاشتند و بنا یشان بر این بود كه توجه ما را از جنگ دور كرده و عراق را از این بابت نجات بدهند. و همینطور در جریانات خلیج وقتی كه تجسس می‌كنیم می‌بینیم مرگ خالد كه یك مرگ مشكوك بنظر می رسد و روی كار آمدن فهد كه گرایش بیشتری به آمریكا دارد بطوری كه با بودن فهد منافع آمریكا صد در صد در عربستان مستقر می‌شود در نتیجه می‌توانند منطقه خلیج را كاملا در اختیار بگیرند پس می‌توان نتیجه گرفت كه هدف از حمله اسرائیل به لبنان همین سه مسئله پایان دادن به مسئله فلسطین، جنگ ایران و عراق و مسئله خلیج بوده است.

مسئله دیگر استقبال عجیبی بود كه ما هرگز انتظار نداشتیم. استقبال عجیبی كه مردم لبنان و شیعیان از ما كردند بی‌نهایت برای ما جالب بود و آن حال و شوری كه در بدو ورود به برادران دست می‌داد و به اماكن مقدسه می‌رفتند و باور نمی‌كردند كه در این اماكن باشند من برادرانی را می‌دیدم كه به محض ورود به زینبیه حالت عجیبی به آنها دست می‌داد و بر روی زمین می‌افتادند و از هوش می رفتند.

و باید گفت اسرائیل تاكنون موفق شده منطقه ای در حدود 90 در 45 كیلومتر از خاك لبنان را اشغال بكند. در حال حاضر وضعیت اسرائیل طوری است كه بیروت را در محاصره گرفته و می‌توان گفت به نحوی به آن هدفهایی كه می‌خواستند رسیدند ولی با ابتكار عملی كه امام امت قبل از همه از خود نشان دادند و توطئه را كشف كردند توطئه ای كه آمریكا برنامه ریزی آن بود، امام امت توجه مردم را مجددا به جنگ با عراق بر گرداندند و این توطئه خنثی شد و می‌توان گفت اسرائیل و آمریكا به هدف اصلی و اساسی خود در این حمله نرسیدند.

 

* با ورود نیروهای ایرانی به جنوب لبنان عكس العمل های اسرائیل و آمریكا چه بود؟

*برادر احمد: همانطوری كه عرض شد نه كشور برادر سوریه و نه مردم مسلمان آنجا و نه همینطور اسرائیل و آمریكا باور نمی‌كردند كه ما باین صورت وارد آنجا بشویم. امر طبیعی بود كه بلافاصه بعد از ورود اولین هواپیمای ما به آنجا اسرائیل اعلام آتش بس یكطرفه كرد و این اولین گام بود برای اینكه دست به عقب نشینی تاكتیكی بزند و این امر هم در اینجا پیش آمد كه نیروهای وابسته به اسرائیل مثل فالانژیست ها و ... نیروهای مربوط به سرگرد سعد حداد و حتی خود اسرائیل در برنامه رادیویی شان بخش فارسی گذاشتند و عجیب اینكه این بخش فارسی بلافاصله بعد از ورود نیروهای ایرانی شروع به كار كرد.

و در رادیو هایشان به ما می‌گفتند: شما آتش بیارهای قضیه وارد كار نشوید هر چند كه برای اشغال لبنان آمده اید و عجیب اینكه ما اشغالگر محسوب می شدیم و آنها حامی مردم، بطور كلی ترس از وارد كارزار شدن رزمندگان ایرانی در محافل سیاسی غرب خیلی زیاد وجود دارد.

 
* همانطور كه فرمودید بعد از ورود نیروهای ایرانی به آنجا اسرائیل اعلام آتش بس كرده الان وضعیت فعلی جنگ به چه صورتی است و آیا آتش بس اجرا می‌شود یا خیر؟

*برادر احمد: متاسفانه باید عرض كنم در اینجا آتش بس یك جانبه اجراء می‌شود و آنهم از طرف برادران سوری، و اسرائیل بر خلاف مقررات دائم آتش بس را می‌شكند و هواپیماهای آنها مرتب ماموریت انجام می‌دهند و درگیری در مناطقی كه فلسطینی‌ها هستند، بشدت ادامه دارد مخصوصا بیروت و اطراف بیروت و بطور كلی می‌توان گفت آتش بس یك چیز بی معنی و عبثی است كه فقط لفظا و از طریق بوقهای تبلیغاتی است كه اعلام می‌شود.

البته روش كار اسرائیل در رابطه با اشغالگری هایی كه می‌كند باین ترتیب است:

اول كه وارد می‌شود به مردمی كه در تنگنا بودند انواع و اقسام وسائل، غذا آذوقه، پوشاك می‌دهد تا این مردم تعدادی از مبارزان را كه آنجها هستند لو بدهند. اسرائیل شدیدترین و شقی ترین جنایتهای را در اینجا انجام می‌دهد و تعداد زیادی دختر و زن هتك ناموس شده و آمار تلفات مردم بالای 15 تا 20 هزار نفر است.


* قدرت رزمی اسرائیل را تا چه حدی می‌بینید؟

*برادر احمد: اسرائیل ده لشكر زرهی دارد و لشكر پیاده بطور كلی ندارد. بیشترین اتكای اسرائیل به نیروی هوائی اش می‌باشد و همینطور از نظر زمینی به تانكهایش. و طبیعی است كه ما روش مقابله با تانكها را مخصوصا در مناطق كوهستانی خیلی خوب آموخته ایم. روی این اساس اسرائیل از یكطرف نیرویی كه رو برویش مقاومت كند ندیده و از طرف دیگر متكی به این بوده كه رعب و وحشت در دل مردم ایجاد بكند یعنی بیشترین كاری كه اسرائیل در طی این مدت انجام داده ایجاد رعب و وحشت در دل اعراب بوده است.

و ما در حقیقت از دو جنبه باید بجنگیم . یكی با رعب و وحشتی كه در دل مردم ایجاد شده و دیگر جنگ با نیروهای اسرائیل است . برای ما جنگ با اسرائیل بی نهایت راحت تر از جنگ با عراق است. چرا كه عراقی ها روش جنگیدن را واردتر هستند و اسرائیلهای به هیچ وجه وارد نیستند.

 
*در پایان چه پیامی برای مردم دارید و چه مشاهدات قابل ذكری از سفرتان به لبنان برای مردم ما دارید؟

*برادر احمد: پیام من به مردم این است كه امر امام را در رابطه با اینكه جنگ ایران و عراق به عنوان مسئله اصلی و حیاتی مملكت ما است و باید اول مسئله جنگ ایران و عراق حل بشود و بعد ما با تمام قوا بپردازیم به مسئله اسرائیل و این مسئله باید رعایت بشود و عمق مسئله را درك بكنند و حتی به نظر من توطئه كشتن خالد فقط بخاطر نجات دادن رژیم صدام بود. مردم این را درك بكنند و به فكر این نیفتند كه اسرائیل را باید چكار بكنیم. نه، راه جنگ با اسرائیل را باید چكار بكنیم. نه، راه جنگ با اسرائیل از راه زمین است و ما متكی به زمین هستیم نه از راه دیگری. حتما رفتن به فلسطین باید از طریق عراق انجام گیرد.



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان تهران ,
بازدید : 245
[ 1392/04/23 ] [ 1392/04/23 ] [ هومن آذریان ]
احمد متوسلیان؛ اسطوره‌ جبهه مستضعفین

 



ساجد: نوشتاری که در پیش رو دارید، متنی است از مهندس سعید قاسمی، یکی از همرزمان سردارجاویدالاثر حاج احمد متوسلیان که در آستانه سالگرد ربوده شدن وی و سه دیپلمات ایرانی در لبنان به رشته تحریر درآمده است. نظر به حضور سعید قاسمی در سالیان پررنج مبارزه از جبهه های کردستان تا جنوب کشور و سپس سوریه و لبنان، در کنار این سردار اسطوره ای جبهه مستضعفین حضور داشته، این نوشتار خواندنی، مجددا به دوستداران حاج احمد متوسلیان تقدیم می شود.

يك قوم تو را شهيد مي‌خوانند
يك قوم تو را اسير مي‌دانند

اما چه كنم كه ناجوانمردان
تصوير تو را زخويش مي‌رانند

مرحوم محمد رضا آقاسی

اشاره

به‌راستي كه «انتظار» چه سخت است و نيز چشم به راه بودن عزيزي كه حاضري براي ديدنش جانت را هم بدهي. همانند «يعقوب» كه سالها چشم انتظار «يوسف» بود هم به كهف دل و هم به اشك چشم. تو گوئي اين تقدير آدميزاد است، انتظار را مي گويم. چرا كه خداوند قامت دين و عزت بندگانش را بر قيام مومنین و منتظران استوار كرده است و ذلت شان را در قعود، ودر اين ميان ناب ترين مكتب وحي (مذهب اهل بيت(ع)) را به‌درستي «مذهب انتظار» ناميده اند. مذهبي كه پيروانش را يعقوب وار به چشم انتظاري «يوسف زهرا» فراخوانده اند. و از ميان يعقوبان زمانه پر بلاي ما كه به ابتلاي فراغ يوسفشان آزموده شدند يكي هم يعقوب داستان ماست.

بیش از 20 سال بود كه حاج غلامحسين هر روز كه براي نماز صبح برمي‌خواست، نمازش را به اين اميد اقامه مي‌كرد شايد كه امروز چشمش به جمال برومند فرزندش و قامت رشيدش منور گردد. سال ها بود كه حاج غلامحسين صاحب قنادي متوسليان هر روز به اين اميد كه امروز شيريني رهايي پسرش را خواهد پخت، كسب روزانه‌اش را آغاز مي‌كرد. در تمام این سال ها، حاج غلامحسين اميد آن را داشت كه امروز ديگر خبر آزادي فرزندش را به مادر احمد خواهد داد و او را از انتظار خواهد رهانيد.

زمزمه هر روزه حاج غلامحسين در اين سال ها با خود اين بيت حافظ بود كه:

يوسف گمگشته باز آيد به كنعان غم مخور
كلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور

سال هایی كه براي او حسرت بود، رنج بود، آب شدن بود، سوختن و دم برنياوردن و داغ فراغ فرزند بر دل. سال هایی كه شاه بيت دعاهاي شب و روز پدر اين بيت بود كه:

آن سفر كرده كه صد قافله دل همره اوست، هر كجا هست خدايا به سلامت دارش

فرزندي كه 30 سال پيش براي اداي تكليف و مأموريتي كه ولي امر زمانه، انقلاب و نظام بر دوشش نهاده بود و به منظور جهاد با فرزندان صهيونيست آل يهودا و دفاع از مردمان مظلوم و رنج ديده سرزمين سدر و سلام رنج هجرت و جهاد و نيز اسارت را به جان خريد. هجرتي بي‌بازگشت توأم با 30 سال بي خبري از سرنوشت او و همرزمانش. هجرتي براي جهاد كه ثمره بزرگي بر جاي نهاد. رويش شجره طيبه مقاومت اسلامي در خاك سرزمين سدر و سلام، شجره اي طيبه كه ثابت كرد خانه غاصبين قدس از لانه عنكبوت هم سست تر است.

احمد اگرچه نيامد اما حاج غلامحسين رفت. حاج غلامحسين در اين سال ها هم‌چون پروانه در شعله‌هاي آتش اشتياق وصل احمد سوخت تا به مقام فناء رسيد و اگرچه به وصل احمد نرسيد اما به وصل خداي احمد رسيد و اين چنين شد كه «حاج غلامحسين متوسليان» در شب شانزدهم خرداد ماه 1387 دعوت حق را لبيك گفت و به ملكوت خدا پيوست.

داستان يوسفان گمگشته سرزمين ما هنوز به سرانجامي نرسيده است و پدراني «يعقوب وار» چشم انتظارند آنچنان كه گاه اين چشم انتظاري با ملك مرگ پيوند مي خورد و بوي پيراهن به جای عطر ياس به بوي كافور تبديل مي شود. سالگرد اسارت 4 ديپلمات، بهانه‌اي شد تا ديگربار خاطره شير در زنجير، حيدر كرار رزمندگان صف‌شكن سپاه خميني(ره)، علمدار رشيد تيپ خيبرشكن 27 محمد رسول‌الله(ص) و فاتح خرمشهر، «حاج احمد متوسليان» از بايگاني به‌در آيد. همو كه اگر اميرمؤمنان در وصف «مالك اشتر نخعي» سردار بي بديل سپاهش فرمود «انه سيف من سيوف الله» هم بر اين قياس مي‌توان احمد را نيز «شمشيري از شمشيرهاي خميني» انگاشت. مرد غريبي كه هنوز از يادها نرفته است با آنكه تا هم امروز پيش از 9826 روز از اسارت‌اش در دستان فرزندان صهيونيست آل يهودا مي‌گذرد. مردي كه كافي بود تا فقط يكبار طعم هم‌نفسي با او را چشيده باشي تا حلاوت آن هم نفسي مانع از آن شود كه او را از لوح ضميردلت پاك كني و بر آن باشي، تا حلاوت يادش را هماره با خود داشته باشي و نه يادش را، كه صلابتش را، مهر و عطوفتش را، چشمان نافذ و پر از شرمش را، تدبير و درايتش را و مهمتر از همه ولايت پذيريش را.

اين نوشتار در حكم «يادكرد» و غبارروبي از ياد و خاطره حاج احمد متوسليان است. مردي كه به شهادت كارنامه عملياتي و جهادي‌‌اش، به مثابه زبده‌ترين و نخبه‌ترين فرمانده عملياتي و رزمي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي تا مقطع اسارتش توانست تيپ تازه تأسيس «محمد رسول‌الله (ص)» را به مرتبه و مقام زبده‌ترين و برترين يگان رزمي سپاه پاسداران بركشد و اين جايگاه را طي 2 عمليات غرورآفرين «فتح‌المبين» و «الي‌بيت‌المقدس» تثبيت نمايد. مردي كه با چنين كارنامه درخشان و بي نظيري در عداد بي‌ادعاترين و متواضع‌ترين فرماندهان جنگ قرار داشت و به چيزي جز اداي تكليف و اجراي امر ولي تا پاي جان نمي‌انديشيد.

اين قلم مناسب ديد در سالگرد اسارت احمد و در پاسخ به روايت مغشوش، نادرست، تجديدنظرطلبانه و شبهه افكنانه يكي از نامزدهاي انتخابات دهم رياست جمهوري كه از قضا خود در آن زمان از مسئولين ارشد اجرایي كشور و دست اندر كار آن قضايا بوده است، يك‌بار براي هميشه اين مهم را به انجام رساند. حقيقت احمد متوسليان و حركت ولایي و ايماني‌اش و نيز حقيقت امامِ احمد تابناك‌تر و تابنده‌تر از آنست كه مغرضان و كج انديشان بتوانند در پي تكذيبش بر آيند كه « شجره طيبه» اي را ماند كه «اصلها ثابت و فرعها في السماء».

لبنان سرزمين بي‌دفاع

30 سال پيش از اين در روز پنجم ژوئن 1983 برابر با پانزدهم خرداد ماه 1361 و درست 12 روز پس از فتح عظيم خرمشهر در عمليات «الي بيت‌المقدس» كه از نظر استراتژيست هاي جهاني به مثابه شكسته شدن ستون فقرات ارتش بعث صدام حسين تكريتي تلقي شد، رژيم صيهونيستي طي عملياتي تحت عنوان «صلح براي الجليل» خاك لبنان بي‌دفاع را از زمين، هوا و دريا را مورد هجومي سرتاسري و همه جانبه قرار داد. حمله‌اي تهاجمي كه بر اساس دكترين نظامي ارتش فاشيستي نازي‌ها در جنگ بين‌الملل دوم تحت عنوان «حمله برق‌آسا»BLITZKRIEG طراحي شده بود. استراتژي نظامي كه اساس آن بر 2 ستون «آتشباري پر حجم وسنگين» وحملات گسترده و برق‌آساي زميني استوار بود.

حمله زماني آغاز شد كه ژنرال «آريل شارون» وزير جنگ دولت مناخيم بگين در حالي كه در كنيساي مركزي بيت‌المقدس «تفيليم» (لباس مذهبي يهود در هنگام اداي نماز يوميه) بر تن كرده و مشغول انجام «تفيلاي» (نماز) يهود بود، واژه عبراني «اوراني» (به معناي درخت سدر) بر زبان آورد، واژه اي كه همان رمز آغاز عمليات صلح براي الجليل بود، واين يعني آغاز حمله همه جانبه به لبنان بي دفاع.

طرح عمليات تهاجمي چنين بود كه نيروي هوايي رژيم صيهونيستي IAF،310 فروند جنگنده شامل انواع فانتوم F-4ايگل 15-F و فالكنF-16 و هم‌چنين جنگنده‌هاي «كفير» ساخت اسرائيل را در كنار 7 لشكر از 9 لشكر زرهي نيروهاي زميني اسرائيل را كه به‌وسيله 4 تيپ ويژه و نيرو مخصوص «گولاني»، «گيوعاتي»، «ناخال» و «تزانهانيم» (چترباز) تقويت شده بود، سامان داده بود، به انضمام تمامي ناوگان دريايي ارتش صيهونيستي. تهاجم زميني در 4 محور عملياتي از جنوب لبنان آغاز شد و قرار بود تا قلب بيروت پيش تازد و با تصرف بيروت كار را به اتمام رساند و اين يعني تصرف دومين پايتخت اسلامي پس از قدس شريف به‌دست صيهونيست‌ها.

دولت بگين از زبان آريل شاورن طي يك كنفرانس مطبوعاتي اهداف خود از تهاجم به لبنان را چنين بيان مي‌كند:

1-اخراج چريك‌هاي سازمان آزاديبخش فلسطين PLO از لبنان.

2-ايجاد منطقه‌اي امنيتي به وسعت 40 كيلومتر مربع در منطقه مشترك بين لبنان و فلسطين.

3-روي كار آوردن حكومتي دست نشانده در لبنان و منعقد كردن قرارداد جداگانه‌اي مانند كمپ ديويد با آن.

جالب آنكه اسرائيل از حيث زماني، هنگامي حمله را آغاز كرد كه جهانيان سرتا پا سرگرم خيمه شب‌بازي بازي‌هاي جام جهاني فوتبال در اسپانيا بودند و لذا اسرائيل از اين غفلت جهانيان به خوبي سود جست. (آنچنانكه 24 سال بعد در هنگام جام جهاني فوتبال 2006 هجوم به غزه و لبنان را در جنگ 33 روزه سامان داد)

اما حقيقت آن بود كه اهداف تهاجم به لبنان به اهداف فوق محدود نبود و اين تنها ظاهر قضيه بود. حقيقت آن بود كه رژيم صهيونيستي و حامي جهاني‌اش ايالات متحده امریکا و نيز غرب، مقاصد پيچيده‌تر و خطرناك‌تري را تعقيب مي‌كردند. درست يك هفته پيش از آغاز تهاجم يعني در روز نهم خرداد 1361 (29 مي 1982) ژنرال الكساندرهيگ وزير خارجه وقت امریکا طي مصاحبه‌اي مطبوعاتي «استراتژي بين‌المللي» امریکا را معطوف به حل 3 بحران بين‌المللي اعلام كرد؛

نخست حل «بحران جنگ ايران و عراق».هيگ اعلام كرد اكنون ايران، ارتش عراق را از شهرهاي اشغالي خود از جمله بندر خرمشهر به بيرون رانده و قادر به ورود به خاك عراق مي‌باشد و دولت پرزيدنت «صدام حسين» به عنوان دوست ما در خاورميانه در خطر تهاجم امواج انساني نيروهاي «آيت‌الله خميني» هستند و اين بحران بايد هرچه زودتر به نفع ما پايان پذيرد.

بحران دوم، ا حتمال شكل‌گيري يك جريان مكنده جديد بين‌المللي كه موجبات اتحاد كشورهاي منطقه خليج فارس و خاورميانه را در جهتي مذهبي فراهم آورده و امنيت ملي ايالات متحده امریکا را به خطر بياندازد؛

و بحران سوم، مشكل حضور نيروهاي سازمان ملل در جنوب لبنان و تداوم جنگ 7 ساله داخلي در لبنان كه فجايع عظيم انساني را ايجاد كرده كه دولت ايالت متحده، تمام توان خود را براي اتمام اين بحران به كار خواهد بست. (منبع ش 3، ص 133-132)

در واكنشي كم‌سابقه نسبت به اين سخنان هيگ، «اسحاق شامير» وزير خارجه كابينه بگين، از طريق سفير حكومت صيهونيستي در واشنگتن يادداشت اعتراض‌آميز دولت صهيونيستي را به وزارت خارجه امریکا تحويل مي دهد. مهمترين بخش پيام مزبور اين است كه چرا اسرار و اهداف نظامي دولت اسرائيل در تريبون‌هاي عمومي آن هم از طريق شخص وزير خارجه ايالات متحده امریکا فاش مي‌شود؟ (همان ص 133)

آنچه از زبان هيگ خارج شد، در كنار فتح بزرگ خرمشهر و شكسته شدن كمر ارتش عراق و دژهاي حزب بعث در برابر امواج نوراني انقلاب خميني به خوبي روشنگر آن بود كه در حقيقت تهاجم اسرائيل به لبنان در پي چه بود و چه هدفي را دنبال مي‌كرد؟

اما بهانه اين تهاجم كه از مدت‌ها پيش برنامه‌ريزي آن آغاز شده بود، در نيمه شب پنجشنبه 13 خرداد ماه 1361 (3 ژوئن 1982) فراهم آمد، آن هنگام كه «شلوموآرگوف» سفير تل آويو در لندن، در خارج از هتل «دورچستر» لندن با گلوله‌هاي نيروهاي گروه «ابونضال» به زمين دوخته شد.

ابونضال (صبري البنا) عضو پيشين سازمان آزاديبخش فلسطين، يكي از تندروترين و افراطي‌ترين عناصر اين سازمان به شمار مي‌آمد كه از سوي دولت بعث عراق حمايت مي‌شد و نيز به دليل مخالفت با رهبري عرفات از اين سازمان انشعاب كرد و با تأسيس «سازمان اقدام انقلابي» بيش از پيش خود را به رژيم بعث عراق نزديك ساخت. از همان نخستين ساعات حمله اين گروه به سفير اسرائيل در لندن، اينگونه به نظر مي‌رسيد كه اين ترور دقيقاً به خاطر ايجاد انگيزه‌اي براي حمله ارتش اسرائيل عليه نيروها و پايگاه‌هاي عرفات در لبنان طراحي شده بود. نام ياسر عرفات و ديگر رهبران ساف همواره در ليست ترور گروه ابونضال قرار داشت و اين در حالي بود كه روابط اين گروه با ساف به حدي خصمانه بود كه حكم قتل ابونضال نيز از سوي عرفات صادر شده بود. از ديگرسو تحليل‌گران بر اين باور بودند كه اين ترور نمي‌توانسته است بدون سرانگشت اشاره رژيم بعث صدام حسين به گروه ابونضال انجام پذيرد.

مناخيم بگين بي‌آنكه به انكار دخالت عرفات در اين اقدام و محكوم كردن آن از سوي عرفات اهميت دهد، فرداي حادثه، كابينه امنيتی- سياسي تل آويو را به جلسه‌اي اضطراري فراخوانده و تصميمي را كه از قبل اتخاذ شده و تنها به دنبال بهانه‌اي بود تا آ ن را رسماً اعلان نمايد، پس از پايان جلسه‌ اعلام كرد: «حمله به لبنان».

تو گويي همه چيز بر اساس سناريويي از قبل نوشته شده پيش مي‌رفت، سناريويي با مشاركت امریکا، اسرائيل، رژيم بعث عراق، دولت‌هاي مرتجع عرب و نيز كشورهاي اروپايي. چنانچه 9 ماه بعد، روزنامه «گاردين چاپ لندن روز دوشنبه 7 مارس 1983 چنين نوشت: «دولت عراق قصد داشت تا تجاوز لبنان را به جلو بيندازد و به اين وسيله به تحريك اسرائيل بپردازد و به نام «وحدت اعراب در مقابل دولت صهيونيستي» بهانه اي جهت قطع جنگ با ايران قرار دهد...» گاردين همچنين تأكيد كرد: «نائو روزان رئيس گروه تروريستي، سرهنگ سازمان استخبارات (اطلاعات) عراق مي‌باشد ولي در اعترافات خود اظهار داشته است كه واحد گروه تروريستي ابونضال را كه مأموريت ترور سفير اسرائيل را بر عهده داشت، رهبري مي‌كرده است و همواره مراقب اعمال گروه ابونضال بوده تا با خواسته‌ها و اهداف رژيم صدام همخواني‌ داشته باشد». (منبع ش 4 ص 23)

ارتش صيهونيستي توانست در مدت يك هفته در 4 محور عملياتي به بيروت رسيده و آن را به محاصره كامل خود در آورد. محور غربي شامل يك لشكر به فرماندهي ژنرال «استحاق مردخاي»، محور مركزي شامل يك لشكر به فرماندهي ژنرال «آويگدور كالاهاني»، محور دوم مركزي شامل يك لشكر به فرماندهي ژنرال «مناخيم اينان» و محور شرقي شامل 2 لشكر به فرماندهي ژنرال «آويگدور بن گال»، به انضمام يك محور دريايي به فرماندهي ژنرال «عاموس يارون». سرانجام ژنرال آريل شارون با تانك‌هايش به بيروت رسيد و وارد دفتر كار فرمانده ژاندارمري لبنان در سراي قديمي واقع در نزديكي كاخ رياست جمهوري در «بعبدا» پايتخت قديمي جبل لبنان در حومه بيروت شد. (منبع 4 ص 32)

در اين ميان تنها بيروت غربي (منطقه سلمان نشين) خاصه جنوب بيروت يعني منطقه «ضاحيه» (منطقه شيعه نشين بيروت) بود كه در مقابل ارتش صهيونيستي سنگرهاي مقاومت را برپا كرده بود. بيشترين مقاومت‌ در محله «خلده» در ضاحيه صورت گرفت، يك ماه پس از محاصره بيروت، مقاومت ضاميه خاصه «خلده» هنوز ارتش اسرائيل را زمين‌گير ساخته بود و جلوي پيشروي و تصرف كامل بيروت را گرفته بود. فرماندهي اين نيروها بر عهده جواني 26 ساله به نام «سيد عباس موسوي» بود.

آنچه در اين ميان شگفت‌آوربود، سكوت معنادار كشورهاي عربي در برابر تجاوز اسرائيل به لبنان بود. در توضيح اين مهم بايد متذكر شد كه درجهت فراهم شدن امكان هجوم غافلگيرانه به لبنان، «مناخيم بگين» در يك پيمان به كلي محرمانه، از «حسني مبارك» رئيس‌جمهور مصر تعهد گرفت كه در صورت جابجايي 3 لشکر زرهي ارتش صهيونيستي در صحراي سينا به شمال فلسطين جهت حمله به لبنان، جمهوري عربي مصر، هيچ‌گونه تحرك نظامي حتي در حد شليك يك گلوله انجام ندهد.

در عربستان نيز، اين مهد سنتي ارتجاع عرب نيز با توجه به حضور «ملك خالد» به عنوان پادشاه حكومت سعودي، فردي كه امكان داشت پس از آغاز تهاجم، به دليل گرايشات ناسيوناليستي خود، واكنشي ولو هرچند ضعيف مغاير با منافع امریکايي‌ها انجام دهد، در روزهاي آغازين حمله به نحو مشكوكي مرد و وليعهد «فهد» به مثابه عنصري به شدت نزديك به امریکا زمام پادشاهي ثروتمندترين كشور عربي شرق ميانه را بر عهده گرفت. مضاف بر آنكه دولت‌هاي عربي در تهيه دستور كار اجلاس كنفرانس سران عرب، هم و غم خود را در حمايت هر چه بيشتر از «صدام» و حفاظت دروازه شرقي جهان عرب را در برابر «خطر ايران خميني» مصروف كردند. جالب آنکه در هنگامه تجاوز به لبنان، رسانه‌هاي گروهي جهان به عادت معمول خود در استقبال از سالروز به اصطلاح واقعه «هولوكاست» چند هفته‌اي بود كه مظلوم نمايي بسيار شديد يهوديان يا همان دروغ بزرگ «6 ميليون قرباني يهود» را در دستور اصلي خود قرار داده بودند. (منبع ش 3 ص 131)

لبيك ايرانِ خميني

در گذر از تهاجم ارتش رژيم صيهونيستي به لبنان، بيروت جنگ‌زده بر گرداگرد خود حلقه‌اي پولادين از لشكرهاي تانك و زره‌پوش و مكانيزه اشغالگران را تجربه مي‌كرد.

«الياس سركيس» رئيس‌جمهور لبنان در پيامي به همه دولت‌ها و مجامع جهاني درخواست امداد نظامي، غذايي، دارويي و ساير اقلام حياتي نمود و هيچ‌كس جز ايران خميني به اين فرياد امدادخواهي لبيك نگفت. جمعي ازبلندپايه‌ترين مسئولين سياسی- نظامي جمهوري اسلامي ايران براي بررسي اوضاع و شرايط مظلومين منطقه در حالي وارد كشور سوريه شدند كه پايتخت آن بطور مستقيم زير بارش گلوله‌هاي توپخانه صهيونيست‌ها قرار داشت و وضعيت فوق‌العاده، تمام شهر را دربرگرفته بود. اعضاي اين هيئت عبارت بودند از: دكتر«علي اكبر ولايتي» وزير خارجه، سرهنگ «سليمي» وزير دفاع، «محسن رضایي» فرمانده سپاه پاسداران، «محسن رفيق دوست» مسئول تدارکات سپاه پاسداران، سرهنگ «علي صيادشيرازي» فرمانده نيروي زميني ارتش و «احمد متوسليان» فرمانده تيپ 27 حضرت رسول(ص) که در معيت حجت‌الاسلام «علي اكبر محتشمي پور» سفير ايران در سوريه، قرار داشتند. هيئتي كه بر حسب دستور امام(ره) و ابلاغيه «شوراي عالي دفاع» جمهوري اسلامي ايران به رياست رئيس‌جمهور وقت حضرت آيت‌الله خامنه اي به سوريه اعزام شده بود. (منبع ا، ص 8-757 و منبع ش 2 ص 276)

سوريه در ابتدا به متحد سنتي خود، روسيه شوروي متوسل شد تا حمايت این کشور را جلب كند، اما با پاسخ سرد و امتناع‌آميز قطب كمونيسم جهاني مواجه شد، پس به ناگزير دولت سوريه با استيصال از تمام كشورهاي عربي و اسلامي درخواست كمك فوري براي دفع تجاوزارت اسرائيل به عمل آورد، اما تنها كشوري كه به اين مددخواهي پاسخ داد جمهوري اسلامي بود. (منبع ش 2 ص 276)

حضرت آيت الله خامنه اي رئيس‌جمهور وقت و رئيس شوراي عالي دفاع، طي پيامي به حافظ اسد رئيس‌جمهور سوريه، ضمن اظهارتأسف از اين تهاجم نوشت: «امروز وقت آن است كه امكانات انساني، تسليحاتي، تبليغاتي، سياسي و اقتصادي جهان اسلام عليه تجاوزات مكرري كه نسبت به حريم مستضعفان صورت مي گيرد، بسيج شود. جمهوری اسلامی ایران با وجود اینکه در جنگ است، اعلام می کند که در حد توان، قوای خویش را وقف دفع حملات رژیم اشغالگر قدس به جنوب لبنان خواهد کرد».(کیهان،17/3/61)

امام خميني(ره) در پيامي ضمن محكوم كردن حمله اسرائيل به جنوب لبنان و سوريه با آوردن كلمه استرجاع در ابتداي پيام، نارضايتي خود را از سكوت و بي‌تفاوتي كشورهاي اسلامي ابراز داشتند. پيامي كه در 17 خرداد 1361 منتشر شد: «من كلمه مباركه استرجاع را نه براي جنايات اسرائيل و شهادت و آسيب بسياري از مسلمانان مظلوم جنوب لبنان عزيز مي‌گويم، گرچه آن هم استرجاع دارد و نه براي شهرها و روستاهاي آن كشور اسلامي كه به‌دست جنايتكار رژيم صهيونيستي كافر اسرائيل، اشغال و خراب شده است، گرچه آن هم استراجاع دارد، و نه براي آواره شدن هزاران خواهر و برادر آن محيط مظلوم اسلامي گرچه آن هم استرجاع دارد... بلكه براي بي‌تفاوتي كشورهاي اسلامي يعني حكومت‌هاي آنها استرجاع مي‌كنم و اي‌كاش فقط بي‌تفاوتي بود. من استرجاع برای پشتیبانی بسیاری از حکومت‌ها از اسرائیل و صدام، این، دو ولد نامشروع آمریکا می کنم. من و هر مسلمانی در هر جا هست، باید استرجاع کنیم براي كمك‌هاي مادي و معنوي دولت‌هاي كشورهاي اسلامي به امریکا -رأس جنايتكاران- و اسرائيل و بعث عفلقی که پياده كننده منويات شوم امریکا و صهيونيسم جهانی است». (به نقل از منبع ش 1 ص 756)

هیئت اعزامی جمهوری اسلامی ایران که در روز يكشنبه 16 خرداد 61 (يك روز پس از تهاجم) به سوريه اعزام شده بود، (منبع ش ل ص 132) پس از بررسي اوضاع و شرايط جبل سوريه و لبنان در جلسه مربوطه شوراي عالي دفاع كه در دفاتر امام(ره) در پنجشنبه 20 خرداد 61 تشكيل شد، گزارش نهايي خود را ارائه داد و اعلام كرد كه: «اسرائيل بر اكثر نقاط جنوب لبنان مسلط شده است و سوريه نمي‌تواند وارد جنگ شود».(همان ص 136)

پس از اين گزارش بود كه شوراي عالي دفاع تصميم به كمك به جبهه لبنان (همان ص 136) آن هم در قالب اعزام نيرو به جبهه لبنان و سوریه گرفت. به اين ترتيب، شوراي عالي دفاع با تأييد امام تصميم به اعزام نيروي نظامي به جبهه سوريه و لبنان را اتخاذ كرد و اولين گروه از نيروهاي اعزامي در 21 خزداد 61 اعزام شدند و اولين هواپيماي كمك عازم سوريه شد. (منبع ش 5 ص 138)

جلسه دوم در يكشنبه 30 خرداد 61 در دفتر امام(ره) با حضور رئيس‌جمهور و رئيس شوراي عالي دفاع، رئيس مجلس فرماندهي سپاه (محسن رضايي)، نيروي زميني ارتش (شهيد صياد شيرازي) وزير خارجه (دكتر ولايتي) و وزير دفاع (سرهنگ سليمي) برگزار گرديد.

سرهنگ سليمي و دكتر ولايتي پس از آنكه جلسه سران در دفتر رياست جمهوري در مورخه چهارشنبه 26 خرداد تشكيل شد و تصميم به اعزام هيئت بلندپايه سياسی- نظامي به سوريه را اتخاذ كرد، در مورخه پنجشنبه 27 خرداد به سوريه اعزام و پس از بازگشت در همان روز يكشنبه 30 خرداد در جلسه بيت امام(ره) شركت و اعلام كردند كه: «سوريه مايل به جنگ است ولي بايد مطمئن به كمك كشورهاي اسلامي باشد، آنها از تركيه هم اجازه گرفته‌اند كه بتوانيم كمك‌هاي انساني دوستانه به سوريه منتقل كنيم». (منبع ش 5 ص 147)

مقرر شد نيروهاي اعزامي جمهوری اسلامی ایران، شامل بخشي از تيپ محمد رسول‌الله(ص) و نیز بخشی از نیروهای «تیپ 58 تکاور ذوالفقار» ارتش باشند که براي اعزام به لبنان توسط شوراي عالي دفاع انتخاب شدند.

دلايل يك انتخاب

در جلسه شوراي عالي دفاع مقرر شد تا براي كمك به مردم بي‌دفاع لبنان و سوريه يكي از زبده‌ترين يگان‌هاي رزمي جمهوري اسلامي ايران به سوريه اعزام شود و لذا قرعه به‌نام تيپ حضرت رسول(ص) افتاد. محسن رضايی فرمانده وقت سپاه پاسداران دلايل اين انتخاب را اين چنين بازگو مي‌كند:

«... ما مي‌خواستيم با اعزام نيروي كمكي در حقيقت صداقت خودمان را به جهان اسلام نشان بدهيم با بعد از آن از كشورهاي اسلامي بخواهيم كه آنها با ما همراه باشند.

قبل از اعزام هر نيرويي، اول خودمان به سوريه رفتيم، منطقه را از نزديك ديديم. دقيقاً آنجا را وارسي كرديم و بعد به اين نتيجه رسيديم كه بهترين تيپي كه مي‌شود، اعزام كرد، تيپ 27 محمد رسول‌الله(ص) است، هم به دليل رزمندگي بچه‌هاي اين تيپ كه در 2 عمليات «فتح‌المبين» و «بيت‌المقدس» ديده بوديم، هم اينكه اين بچه ها توي پايتخت زندگي مي‌كردند و با مسائل سياسي اعم از سياست داخلي و خارجي بيشتر آشنا بودند. ما بايد در آنجا هم به دمشق مي‌رفتيم و هم به بيروت و اين براي ما خيلي مهم بود كه نيروهايي كه به آنجا وارد مي‌شوند، بايد از لحاظ مسائل سياسي، اطلاعات بيشتري داشته باشند، معارف بيشتري داشته باشند و بعد از لحاظ رزمندگي هم بتواند آنجا خوب بجنگند.

درثاني اينها بايد توانايي كارهاي چريكي را هم داشته باشند و بتوانند كارهاي نامنظم [جنگ پارتيزاني] انجام بدهند. خب تيپ 27 هر 3 اين ویژگي يعني رزمندگي، سطح بالاي آگاهي سياسي و آشنايي با شيوه‌هاي جنگ‌هاي چريكي را داشت. چرا؟ چون اولاً حاج احمد و حاج همت توي كردستان جنگيده بودند،‌ هم جنگ چريكي را در غرب ديده بودند، هم با دشمن در جبهه‌هاي جنوب به شيوه كلاسيك جنگيده بودند. اين ويژگي‌ها باعث شد كه ما تيپ 27 را براي اين مأموريت انتخاب مي‌كنيم». (منبع ش 1 ص 758)

محمدعلي جعفري، فرمانده كنوني سپاه پاسداران در خصوص علت انتخاب تيپ 27 براي اين مأموريت مي‌گويد: «همانطور كه مشخص بود، از جمله دلايل انتخاب اين يگان، توانمندي فرماندهي آن، كيفيت نيروها و عملكرد بسيار خوب اين تيپ در عمليات فتح‌المبين و بيت‌المقدس بود. همين عوامل موجب انتخاب اين تيپ براي اعزام به جبهه‌هاي سوريه و لبنان شد...» (همان ص 759)

جعفر جهروتي زاده، يكي از فرماندهان تيپ 27 در خصوص نحوه انتخاب اين واحد اعزامي مي‌گويد:

«... با حاج احمد قرار داشتيم به منزل يكي از شهدا سربزنيم. وقتي رسيدم، گفت برادر جهروتي، امروز در يك جلسه شركت داشتم. از من خواسته‌اند بروم پيش آقاي خامنه‌اي، رئيس‌جمهور. قرار است ايشان راجع به سفر قريب‌الوقوع ما با بنده صحبت كنند. پرسيدم: حالا بفرماييد قضيه چي هست؟ حاج احمد گفت: مثل اينكه قرار است ما را بفرستند به لبنان.

... براي ملاقات با «آقا» بنده هم همراه حاج احمد به رياست جمهوري رفتم. البته حاجي رفت داخل و در جلسه شركت كرد. من هم همان بيرون ماندم و خودم را به كاري مشغول كردم تا مذاكرات تمام شود. نهايتاً در اين جلسه شوراي عالي دفاع كه آن زمان رياستش بر عهده حضرت آيت‌الله خامنه‌اي بود، تصويب شد كه بخشي از تيپ 27 حضرت رسول‌الله(ص) به اتفاق تيپ 58 تكاور ذوالفقار از نيروي زميني ارتش جمهوري اسلامي ايران، عازم لبنان شود. مقرر شد كه اين 2 مجموعه در قالب تشكيلات رزمي واحدي تحت عنوان «قواي محمد رسول‌الله(ص)» به فرماندهي شخص حاج احمد متوسليان به سوريه عزيمت كند...» (همان ص 759)

محسن رضايي ملاقات حاج احمد متوسليان با حضرت آيت‌الله خامنه‌اي را اينگونه توصيف مي‌كند: «... برادرمان حاج احمد را بردم خدمت مقام معظم رهبري كه در آن زمان مسئول شوراي عالي دفاع بودند. در آن ملاقات، من خدمت «آقا» گفتم كه ايشان [حاج احمد] كاملاً آماده قبول اين مأموريت است. منتهي مايل است از زبان شما بشنود كه بايد اين كار را انجام بدهد وقتي «آقا» به حاج احمد گفتند كه شما انتخاب شده‌ايد تا به عنوان نماينده نظام جمهوري اسلامي ايران به آنجا برويد، حاج احمد خيلي تحت تأثير قرار گرفت. خود آقا هم تاكنون بارها آن جملاتي را كه احمد در ‌آن ملاقات به كار برده، به ما يادآور شده‌اند.

احمد در آن ملاقات خدمت «آقا» عرض كرد: يعني خداوند متعال ما را انتخاب كرده كه برويم با اسرائيلي‌ها بجنگيم؟ آقا فرمودند: بله! شما نماينده نظام هستيد، برويد آنجا و جلوي اسرائيلي‌ها را سد كنيد...» (همان ص 760-759)

تیپ محمد رسول الله از همان بدو تأسیس و به مدد فرماندهی فوق العاده حاج احمد چنان برجستگی و توانمندی از خود به نمایش گذارده بود که به دیگر فرماندهان سپاه باورانده بود که تمام فرماندهان و مديراني كه در تيپ 27 حضور داشتند، هر یک به تنهایی قابليت و شايستگي فرماندهي تيپ و لشكر را داشتند و از اين جهت تيپ 27 در عمليات فتح المبين خط شكن شد.

تيپ 27 در همان شب اول عمليات فتح المبین بيش از 3 الي 4 هزار نفر اسير گرفت؛ همچنين دشت ذهاب و سايت را آزاد كرد، با اينكه «سايت» جزو اهداف عمليات بيت المقدس نبود. ذکاوت و درایت حاج احمد آن چنان بود كه براي يك گردان، 5 فرمانده قرار داده بود كه به محض شهادت يكي، ديگري جايگزين شود.

فرمانده گردان هايي چون حاجي پور، چراغي، كريمي، دستواره که بعدها هر یک فرماندهان بزرگي شدند.

اولين كاري كه حاج احمد بعد از عمليات فتح المبين انجام داد، سركشي به خانواده شهدا بود و بعد به پدر و مادر خودش. حدود يك هفته بعد هم تيپ را براي عمليات بيت المقدس آماده كرد.

درعمليات بيت المقدس هم حاج احمد این عملیات را با درايت و شايستگي اداره كرد.

در مرحله اول عمليات كه مدت 2 روز به طول انجاميد، لشكر 27 به قدري ايستادگي كرد تا نيروهاي بعدي سپاه خود را به موقعیت‌های از پیش تعیین شده رساندند.

در مرحله دوم عمليات، حاج احمد مجروح شد و تركش كاتيوشا در پايش بود. همه پزشكان دستور به خارج شدن او از منطقه دادند اما گوش نكرد و همچنان فرماندهي تيپ را با همان جراحت به‌عهده داشت. تصميم بر اين شد؛ حاج احمد را بدون بيهوشي در اورژانس بيمارستان صحرايي عمل كنند تا بتواند در منطقه حضور يابد. زماني كه تیپ به نزديكی خرمشهر رسيد، عراقي ها در كمربندي خرمشهر هنوز به شدت مقاومت مي كردند. حاج احمد به يگانش دستور داد كه جهت فلش را عوض كنند و به پل «نو» بروند و وارد نخلستان هاي خرمشهر شوند. اولين واحدهاي تيپ 27 كه وارد نخلستان شدند، سربازان عراقي در محاصره قرار گرفتند. فرماندهان عراقي تا آن موقع حاضر به عقب نشيني نبودند، ولی وقتي تيپ 27 وارد نخلستان شد؛ تقريباً خرمشهر در محاصره قرار گرفت و بقيه يگان ها توانستند از سمت جاده وارد شهر خرمشهر شدند. بعد از عمليات بيت المقدس ضمن اينكه حاج احمد در پي آماده سازي تيپ بود و اصرار داشت كه هيچ مانعي وجود ندارد تا وارد بصره شويم، به تيپ استراحت دادند تا بازسازي شود. حاج احمد بعد از عمليات به تهران آمد و ديگر به منطقه بازنگشت.

و اينگونه بود كه تيپ حضرت رسول(ص) با فرماندهي احمد متوسليان به عنوان زبده‌ترين يگان رزمي در آن زمان براي مبارزه با صهيونيست‌ها توسط شوراي عالي دفاع و رياست وقت آن حضرت آيت‌الله خامنه‌اي برگزيده شد و با تأييد امام خميني(ره) به جبهه لبنان گسيل شد.

سپاه محمد(ص) می‌آید

غروب روز 21 خرداد 1361، چرخهاي يك فروند هواپيماي بوئينگ 747 نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران، در انتهاي باند فرود فرودگاه دمشق از گردش بازايستاد. لحظاتي بعد شماري از مقامات بلند پايه سياسي- نظامي دولت سوريه به نمايندگي از سوي «حافظ اسد» رئيس‌جمهور سوريه در معيت سفير وقت جمهوري اسلامي ايران در دمشق، حجت‌الاسلام علي‌اكبر محتشمي‌پور وارد باند فرودگاه شدند تا از حاج احمد و نيروهايش استقبال رسمي بعمل آورند.

اعزام قواي محمد رسول‌الله(ص) به سوريه، در 3 مرحله انجام گرفت، در مرحله اول، احمد متوسليان به همراه تعدادي از نيروها عازم شدند و در حقيقت آنها رفتند تا به عنوان جلودار قواي اعزامي ايران، در دمشق زمينه را براي اعزام ديگر نيروها آماده كنند. پس از آن مرحله دوم اعزام انجام گرفت و سپس مجموعه سوم را شهيد محمد ابراهيم همت بر عهده داشت. (همان ص 765)

پس از بر زمين نشستن بوئينگ 747 در فرودگاه دمشق در غروب 21 خرداد 1361، احمد متوسليان خطاب به نيروهاي اعزامي چنين فرمود: «برادرها، قبل از رسيدن به اينجا، در ايران آنچه گفتني بود، ما براي شما گفتيم. خيلي كوتاه من عرض مي‌كنم، امام(ره) عزيزمان فرموده‌اند بايد كه اسرائيل از صحنه جهان زدوده شود (انشاءالله رزمندگان) و شما مردان بزرگ بايد كه اين حرف امام عزيزمان را جامع عمل بپوشانيد». (همان ص 762)

هر چند كه غالب كشورهاي جهان، پروازهاي خود را به دليل شرايط بحراني منطقه به سوريه و لبنان قطع کرده بودند اما خلبانان متعهد نيروي هوايي ارتش، بوئينگ نيروهاي اعزامي ايران را بر روي باند پرواز فرودگاه بين‌المللي دمشق بر زمين نشاندند.

نيروهاي نظامي ايران موسوم به قواي محمد رسول‌الله(ص) در حالي كه هنوز غبار جهاد و شهادت‌طلبي را در جبهه‌هاي جنوب و غرب كشور را بر سر و رو داشتند، به فرماندهي حاج احمد با سربندهاي متبرك به «الي بيت‌المقدس» به طرف حرم «حضرت زينب(س)» عازم شدند. مردمان داغديده سوريه و آوارگان لبنان با فريادهاي بلند آميخته با اشك چشم فرياد مي‌زدند «يا لبنان يا لبنان... هذا جيوش‌القرآن» و «خيبر خيبر يا صهيون، جيش محمد قادمون» پس از اقامه نماز در حرم «حضرت زينب(س)» نيروهاي ايراني عازم مسجد اموي محل نگهداري اسراي اهل بيت(س) شدند.

تاريخ دوباره تكرار مي‌شد. حسينيان يك بار ديگر به سمت آن مسجد رهسپار بودند با اين تفاوت كه در سال 61 هجري قمري اسير لشكريان يزيد بودند و اين بار در سال 61 هجري شمسي پيروز و فاتح.

زيارت آن روز مقام رأس ‌الحسين محل نگهداري سر مبارك «حضرت سيدالشهدا(ع)» و عزاداري كم سابقه بسيجيان خميني بالاخص بسيجيان مخلصي چون «حاج محمد ابراهيم همت» «حاج كاظم رستگار»،«حاج علي موحد دانش»، «حاج قاسم دهقان»، «سيد رضا دستواره» و ديگراني كه بعدها با رسيدن به مقام شهادت بسيجي بودن خود را به مهر خون تأييد کردند، در اذهان آن ديار اثري فراموش نشدني بر جاي گذاشت.

به محض انعكاس خبر ورود قواي اعزامي «محمد رسول‌الله(ص)»، نيروهاي اسرائيلي آتش‌بس يك‌جانبه اعلام کردند. بلافاصله هم رژيم صهيونيستي و هم مزدوران فالانژ با راه‌ا‌ندازي بخش فارسي راديويي انفعال خود را از حضور اينگونه نيروهاي ايراني در منطقه شامات بیان داشتند.

نخستین اقدامات

سران صهيونيسم و امریکا، هرچند كه مقدمات توطئه خود يعني درگير كردن نيروهاي مسلح ايران در جبهه لبنان را موفق مي‌يافتند اما به‌شدت از شكسته شدن جو كاذب تبليغاتي خود درباره نيروهاي ايراني به هراس افتاده و از خطر ريشه‌يابي تفكر جهادي و انديشه اسلام ناب محمدي(ص) در قالب تفكر خميني(ره) در ميان نسل جوان لبناني و فلسطيني در وحشت و هراس به سر مي‌بردند، خاصه آنكه حاج احمد و نيروهايش از همان بدو ورود با جديت بي‌نظيري اقدامات خود را به ويژه در تمامی حوزه ها آغاز كردند. اهم این اقدامات را چنین می توان بر شمرد:

1. برگزاری جلسات متعدد نظامی با سران عالی‌رتبه نظامی سوریه مانند رفعت اسد برادر حافظ اسد. هدف از این جلسات یافتن «راهکارهای» مناسب برای اقدام نظامی بر علیه اسرائیل بود.

2. تشکیل تیم‌های متعدد اطلاعات و شناسایی برای نفوذ در عمق مناطق اشغالی و جمع آوری اطلاعات تاکتیکی از وضعیت نظامی دشمن صهیونیستی و نیز تهیه «برآورد اطلاعاتی» از نیروهای نظامی اسرائیل و شناسایی نقاط ضعف و آسیب پذیری آن. لازم به ذکر است که تیم‌های شناسایی ایرانی در عمق هایی از مناطق اشغالی نفوذ و رخنه کردند که سوری‌ها هیچگاه جرأت آن را نیافتند و لذا موجب تحسین و شگفتی آنها شد. جالب آنکه حاج احمد خود در بسیاری از این شناسایی‌ها حضوری فعال داشت و در اين مسير، كارهاي خارق‌العاده‌اي را به ثبت رسانده بودند كه در دل تاريخ مكتوم مانده است.

3. ترسیم وضعیت «ترتیب نیروی» ارتش اسرائیل در جوار مرزهای سوریه بر اساس گزارش‌های تیم‌های اطلاعاتی.

4. طراحی «استراتژی نبرد» با اسرائیل با جزییات دقیق استراتژیکی، عملیاتی و تاکتیکی توسط حاج احمد بر اساس اطلاعات جمع آوری شده تیم‌های اطلاعات و شناسایی و نیز متناسب با ترتیب نیروی دشمن.

5. فراهم ساختن مقدمات آموزش انقلابیون مسلمان و شیعه لبنانی در پادگان زبدانی و نیز راه اندازی کمپ های آموزشی در منطقه بعلبک و دره بقاع لبنان.

راه قدس از کربلا می‌گذرد

اميد مبارزه با اسرائيل اما خيلي زود رنگ باخت چه اينكه نيروهاي ايراني و نيز مقامات سياسي تهران دريافتند كه سوري‌ها قصد جنگ نداشته و با آوردن بهانه‌های گوناگون وقت کشی می کنند و بيشتر در پي آن هستند تا از نيروهاي ايراني به عنوان وجه‌المصالحه و برگ برنده در پشت ميز مذاكرات بهره برند و در واقع آنها در فكر تنها چيزي كه نيستند، جنگ با اسرائيل است.

در اين زمان بود كه وضعيت جبهه سوريه- لبنان چند شاخصه كلي را به نمايش مي‌گذارد:

1-پي بردن رهبري نظام جمهوري اسلامي ايران به نيت اسرائيل از حمله به لبنان. در واقع هدف اصلي از اين اقدام دور كردن ذهن تهران از جبهه‌هاي جنگ و مشغول داشتن آن به جبهه لبنان بوده است.

2-گرفتن زمان و فرصت مناسب براي بازسازي ارتش بعث عراق كه در فتح خرمشهر به كلي نابود شده بود. در اين فرصت، دول عربي با طرح مبهم مباحثي چون آتش‌بس و پرداخت غرامت در كنار جنگ لبنان به دنبال اخذ فرصت بودند تا تمام حاميان رژيم بعث ديگربار ماشين جنگي عراق را كه در فتح خرمشهر منهدم شده بود، از نو بازسازي نمايند آن هم با حضور مستقيم كارشناسان نظامي از اتحاد جماهير شوروي گرفته تا امریکا، فرانسه،‌ انگليس و...

3-عدم وجود اراده به جنگ در دولت سوريه و بازي سياسي با تهران بر سر نيروهاي اعزامي و عدم همكاري با این نيروها، از جمله عدم در اختيار گذاردن سلاح در دسترس آن‌ها.

4-بسته شدن دالان هوايي تركيه بر روي پروازهاي نظامي تهران و از بين رفتن امكان ارسال نيرو و تجهيزات.

اين همه موجب شد تا حضرت امام در جلسه با حضور رئيس‌جمهور (آيت‌الله خامنه‌اي) و رئيس مجلس (هاشمي رفسنجاني) اعلام كند كه: «با حضور ما در آن جبهه با شرايط موجود مخالفت دارند و معتقدند كه عرب‌ها جنگ جدي نخواهند كرد و درگيري بيشتر ما باعث مي‌شود كه در جبهه جنگ با عراق دچار وقفه مي‌شويم و در آنجا هم به جايي نرسيم». (منبع ش1، ص159) و در نهايت ايشان با اين امر موافقت كردند كه «اگر به طور جدي از طرف سوريه جنگ شد، شركت كنيم.» (همان ص 159).

حضرت امام(ره) در بياناتي راهبردي در روز 30 خرداد 1361 در جمع گروه كثيري از علما و ائمه جمعه پرده از طرح شيطاني دشمن برداشته و چنين فرمودند: «... امریکا مي‌دانست كه ما و ملت ما نسبت به لبنان حساسيت داريم و نسبت به اسرائيل هم از آن طرف حساسيت داريم. اين دام را امریکا درست كرد، يعني آن نوكر خودش را فرستاد به اينكه حمله كند به لبنان و آن همه خسارت وارد كند و آن همه جنايات. و ما مي‌دانيم كه اگر ميليون‌ها جمعيت از بين بروند و يك مطلبي براي امریکا حاصل بشود و يك نفعي برسد، مي‌گويد همه بروند از بين. اين را ما از ابر قدرت‌ها شناخته‌ايم. آنها در فكر اين نيستند كه در لبنان به زن و بچه مردم و به بلاد و اين مستمندان و بيچارگان چه مي‌گذرد، آنها دنبال اين هستند كه «صدام» را در اين طرف سر جاي خودش نگه دارند و ايران را كه از نظر آنها خيلي اهميتش بيشتر از لبنان و جاهاي ديگر است، براي آنها محفوظ بماند. اين نقشه اين است كه «بگين» را وادار كند به اينكه تو حمله كن به لبنان، لبنان كه تو حمله كردي، ايران حساسيت نسبت به او دارد و همه قوايش را متمركز مي‌كند در اينكه تو را از بين ببرد و اگر ايران از جنگ عراق غافل بماند، عراق كار خودش را انجام مي‌دهد و ايران در اينجا هم نمي‌تواند كاري بكند نقشه اين است».

حضرت امام(ره) با فراست و زيركي خويش با طرح استراتژي «راه قدس از كربلا مي‌گذرد» با تأكيد بر اولويت جبهه جنگ با عراق و مقدم داشتن آن و درك اين مهم كه ايران توان جنگ هم زمان در 2 جبهه را ندارد، دستور بازگشت نيروهاي بلاتكليف از سوريه را صادر فرمودند.

اسارت

با توجه به فرمان امام(ره) مبني بر بازگشت نيروها از سوريه به ايران، عده زيادي از نيروهاي اعزامي به ايران بازگشتند و تعداد كمي از آنها همانجا ماندند تا تكليف نهايي مشخص شود.

مقارن همين ايام خبر رسيد كه فالانژها و اسرائيلي‌ها سفارت جمهوري اسلامي ايران در بيرون را محاصره كرده‌اند. اين را همه مي‌دانستند كه در صورت تصرف سفارت ايران، تمامي اسناد محرمانه فاش خواهد شد.

صبح روز 14 تير 1361، سيدمحسن موسوي كاردار سفارت ايران در لبنان به محل استقرار قواي محمد رسول‌الله(ص) در پادگان زبداني آمد و خواستار ملاقات فوري با فرمانده نيروهاي اعزامي شد. موسوي تمام ماجرا را براي احمد تعريف كرد و احمد بلافاصله آماده رفتن شد، گروهي از نيروها از او خواستند تا اين مأموريت را به آنها واگذارد اما احمد با لحني ملايم گفت: «نه برادرها! خودم بايد بروم، شماها آماده باشيد كه هر چه زودتر برگرديد تهران».

حاج احمد متوسليان به همراه «سيد محسن موسوي»، «كاظم اخوان» و «تقي رستگار»، با ماشين پلاك سياسي سفارت و اكيپ‌هاي حفاظت ديپلماتيك ژاندارمري لبنان عازم بيروت شدند. در فاصله 20 كيلومتري بيروت، اتومبيل آن‌ها درمنطقه معروف به «حاجز برباره» توسط يك پست ايست- بازرسي متوقف شد. نيروهاي شبه نظامي «فالانژ» به رياست «ايلي جبيقه» و فرماندهي نظامي «سمير جعجع» (فرمانده نیروهای موسوم به «قوات لبنان») چند روز قبل پاسگاه حاجز برباره را برپا كرده بودند. آنها ماشين سفارت را متوقف ساخته و بدين ترتيب حاج احمد متوسليان و 3 تن از همراهانش در ساعت 12 ظهر روز 14 تير 1361 به اسارت فالانژيست‌هاي لبنان در آمدند.

آنگاه «جورج سوري» از اعضاي فالانژها، خودروي ديپلمات هاي ايراني را براي صحنه سازي پس از گروگان‌گيري، از محل حاجزبرباره به شهربندري طرابلس درشمال لبنان منتقل و در یکی از خیابانهای طرابلس آن را رها کرد.

امروز پس از گذشت 26 سال از آن واقعه تلخ و سپری شدن بیش از 9490 روز، تقدیری جز نامعلومی سرنوشت برای احمد و یارانش رقم نخورده است. اگر چه مسئولیت مستقیم این جنایت بر دوش رژیم صهیونیستی است و این رژیم باید پاسخگو باشد اما از اهمال، سستی و بی‌توجهی مسئولین سیاسی و دیپلماتیک جمهوری اسلامی ایران، به‌ویژه دستگاه دیپلماسی کشور (وزارت خارجه) نباید چشم پوشی کرد.

احمد، مؤسس حزب‌الله لبنان

هرچند نيروهاي اعزامي به لبنان و سوريه نتوانستند در هيچ عمليات نظامي مستقيماً بر ضد اسرائيل وارد عمل شوند اما همين حضور مغفول آنها باعث شكل‌گيري هسته‌هاي مقاومت حزب در لبنان گرديد.

فرمانده وقت سپاه پاسداران محسن رضايي در اين باره مي‌گويد: «... خب حاج احمد و ساير دوستان ما كه در قالب قواي محمدرسول‌الله(ص) به سوريه و لبنان رفته بودند، فعاليت‌هايي را هم انجام دادند كه مهمترين آنها پايه‌‌گذاري تشكيلات مقاومت اسلامي در لبنان بود يعني در حقيقت مقاومت اسلامي لبنان از طريق تأثير معنوي و مادي حضور برادران تيپ 27 شكل گرفت منتهي ما خود اين تيپ را نتوانستيم به‌صورت منظم به‌كار بگيريم».

مهم ترین و اساسی ترین اقدام حاج احمد متوسلیان در اعزام به جبهه لبنان و سوریه تأسیس و پایه گذاری «جنبش انقلابی حزب الله لبنان» است. راوي اين روایت جذاب و دلکش معاون وقت حاج احمد در نيروهاي اعزامي به لبنان است. اين روايت بسیار طولانی است اما مختصر آنکه:

«حاج احمد متوسلیان از هنگام قدم نهادن به خاک سوریه تا هنگام اسارت، با سران گروه‌های انقلابی شیعه لبنانی، 2 جلسه راهبردی برگزار کرد. این جلسات با پیشنهاد وی و هماهنگی و مشارکت این گروهها برگزار شد. در جلسه نخست، حاج احمد پیشنهاد متحد شدن این گروه‌ها و تأسیس تشکیلات واحدی را به‌منظور مبارزه با اشغالگران صهیونیست و با محوریت تفکر انقلاب اسلامی و رهبری امام خمینی(ره) مطرح کرد و در ضمن به آنان یشنهاد کرد تا فعالیت‌ها و اقدامات خود را با همکاری نیروهای اعزامی محمد رسول الله(ص) هر جه سریعتر آغاز نمایند.

جلسه دوم در شهر بعلبک لبنان و در یکی از خانه های سفارت ایران در آن شهر و با حضور سران گروه‌های مبارز شیعه برگزار شد. از آنجا که نیروهای اعزامی و همچنین حاج احمد، شناختی بر این گروه‌ها نداشتند، «سید حسین موسوی» معروف به «ابوهشام»، مؤسس و رهبر گروه «امل اسلامی»(انشعابی از امل به رهبری «نبیه بری») وظیفه معرفی، آشناسازی و نیز فراخوانی سران این گروهها را در این جلسات بر عهده داشت.

جلسه دوم درست چند روز پیش از اسارت حاج احمد، با حضور بزرگانی چون شهید «سید عباس موسوی»، «شیخ صبحی طفیلی»، «سید حسین موسوی»، «شیخ محمد یزبک» و دیگر رهبران شیعه صور و صیدا برگزار شد. دراین جلسه، علاوه بر حاج احمد، «حاج ابراهیم همت»، «شهید اکبر حاجی پور»، معاون حاج احمد در نیروهای اعزامی سپاه پاسداران به لبنان و همچنین چند تن از مسئولین سفارت ایران در لبنان حضور داشتند.

در این جلسه، حاج احمد با تأکید بر وحدت فرماندهی و رویه گروه‌های مبارز شیعه لبنانی در مبارزه با اسرائیل مسئله جدیدی را طرح کرد. وی پیشنهاد داد تا این گروه‌ها، تشکیلات انقلابی و مقاومت تازه تأسیس خود را «حزب الله» بنامند. وی این مسئله را چندین بار و با تأکید فراوان مطرح کرد و از آنجا که سران این گروه‌ها، حاج احمد و نیروهای اعزامی سپاه پاسداران به لبنان را نماینده امام(ره) می دانستند لذا رابطه ولایی بین حاج احمد و خود می دیدند. بر همین اساس، نه تنها با طرح حاج احمد مخالفت نکرده، بلکه در همان جلسه آن را با آغوش باز پذیرفتند و همگی متفق القول بر آن صحه نهادند و به عنوان صورت جلسه آن را نوشته و امضاء کردند. و اینگونه بود که «حزب الله لبنان» متولد شد.»

به‌راستی چه کسی فکر می کرد که نهال نورس و کوچک حزب الله لبنان که آن روز در آن جلسه در شهر بعلبک به دست پر اخلاص وپرتوان حاج احمد کاشته شد، امروزه به سرو تناور و تنومند حزب الله لبنان به رهبری خلف صالح حاج احمد متوسلیان و سید عباس موسوی تبدیل شود. حزب الله لبنان امروز تأویل همان «شجره طیبه»ای است که قرآن درباره‌اش فرموده است «واصلها ثابت و فرعها فی السماء». همان جنود حقی که پشت ارتش چهارم جهان را در جنگ 33روزه به خاک مالید و هیمنه دجال صفت آن را در هم کوبید تا دیگر بار مصداق این آیه شریفه باشد که «کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة باذن الله».

شجره ای که درست به فاصله 2 سال پس از آن جلسه پربرکت، عرصه را آن همه بر فرزندان غاصب و صهیونیست آل یهودا تنگ کرد که برای شناخت این دشمن جدید و پیچیده از نظر آن‌ها، مجبور شدند اولین «کنفرانس شیعه شناسی» را در سال 1984 در دانشگاه تل‌آویو و با حضور 400 تن از برجسته ترین شیعه شناسان و اسلام شناسان اسرائیل و غرب برگزار کنند.

سلام و درود خدا بر احمد متوسلیان و 3 یار در بندش، "بنی‌مسجون" حضرت روح الله(س). سلام بر او که هماره سپاه محمد رسول الله(ص) را فرمانده است. آری حاج احمد برای ما همیشه فرمانده است. فرمانده سپاه محمد رسول الله(ص) و فرمانده و علمدار رشید «حزب الله». سلام بر او و سلام بر رزمندگان حزب الله. سلام خدا بر او آن هنگام که به‌دنیا آمد، و آنگاه که از این دنیا می‌رود و آن هنگام که در روز رستاخیز بر می‌خیزد. ما چشم به راه دیدن روی «شمشیر خمینی(ره)» در سپاه مهدی موعود(عج) و در روز موعودیم.

منابع:

1.همپای صاعقه. گلعلی بابایی و حسین بهزاد

2.در انتهای افق. حسین بهزاد

3.چهل و شش یادداشت. رضا گلپور

4.پاره های پولاد. حمید داوودآبادی

5.پس از بحران. اکبر هاشمی رفسنجانی، خاطرات سال 1361



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان تهران ,
بازدید : 236
[ 1392/04/23 ] [ 1392/04/23 ] [ هومن آذریان ]
راز لبخند فرمانده قرارگاه نصر

 

گفت و گو با برادر شهيد سيد باقر طباطبايي نژاد

 
 سيد جعفر طباطبايي، برادر شهيد سيد باقر طباطبايي نژاد، متولد 1339 است در آستانه سالگرد شهادت برادرش به شرح روزگار سپري شده و خاطراتش با او مي پردازد.

سينما و كتك خوردن
من 2 سال و 2 ماه از سيد باقر بزرگتر بودم. بارزترين خصوصيتي كه از همان دوران كودكي داشت، اين بود كه بسيار سمج و در عين حال پاك و درست بود وبه اقتضاي سنش رفتار نمي كرد يعني كمتر شيطنت هاي معمول و خلاف عرفي كه بچه ها انجام مي دادند از او سر مي زد، بيشتر در ورزش و مسائل مهم محكم و سمج بود. به ما هم مدام گوشزد مي كرد و بسيار پيش مي آمد كه گزارش شيطنت هاي ما را به پدر مي رساند و به عبارتي چوقلي مي كرد. مثلا يك بار زماني كه 15-14 ساله بودم، به سينمايي كه تازه در محله مان افتتاح شده بود رفته بوديم، او مرا لو داد و كتك مفصلي از پدر خوردم.

از تبار سادات
فاميلي ما طباطبايي نژاد است. طباطبايي يعني نسل پسر امام حسن مجتبي(ع) البته من خيلي قائل به برتري سادات از عام نيستم. وقتي مي گويند دو طرفه سيد هستند يعني طباطبايي نه اينكه هر طباطبايي دو طرفه سادات باشند مادرمان سادات نبود. پدرمان حاج سيد عباس طباطبايي نژاد و اجداد بزرگوارمان از طرف پدر، مرحوم حجت الاسلام حاج ميرزا علي طباطبايي و از طرف مادر مرحوم حجت الاسلام حاج شيخ علي مهدوي ظفرقندي، است كه هر دو از علما و فضلاي بنام منطقه اردستان و زواره هستند.

شخصيت خاص
دليل شگل گيري شخصيت متفاوت سيد باقر به دو بحث مربوط است: يكي خانواده روحاني و صد در صد مذهبي داشتن و ديگري حضور فعال در هيئت هاي محلي و گروهي كه از انجمن حجتيه منشعب شد، كه اين دو برايشان تاثير گذار بود.
سنين نوجواني او مقارن با اوج فساد در ايران بود، ولي تقوا وترس از گناه و اصالت خانوادگيش عواملي بودند كه باعث شد از اين پيكار اخلاقي روسفيد بيرون آيد. او با قرآن مانوس بود و علاقه فراواني به مطالعه كتابهاي اعتقادي، بويژه نهج البلاغه داشت و در گفتار و كردارش، از احاديث و آيات، بسيار بهره مي برد. التزام عملي و تقيد او به احكام اسلام باعث شده بود كه كلامش بر دلها بنشيند و در نصايح خود ارزشهاي متعالي اسلام را گوشزد كند. از روحيه شجاعت و شهامت بالايي برخوردار بود. در بيان حق زمان و مكان را نمي شناخت و خيلي صريح و قاطع برخورد مي كرد.

لبخند هميشگي
هنوز خاطره زيباي آن تبسمهاي شيرين و دلنشين كه نشان از قلب رئوف و مهربانش داشت، در اذهان همكاران و آشنايانش باقي است.
لبخند هميشگي اش فراموش نشدني است. خيلي اهل مزاح و شوخي بود منتهي اين شوخي بي ادبانه نبود و همه شوخي هايش منشأ ديني و قراني و روايتي داشت، براي خندان صرف و ركيك نبود. بلكه در قالب شوخي بهترين و نغز ترين دانسته هاي ديني را منتقل مي كرد و اين سبب ساز لبخند ماندگارش شد.

خبر شهادت
شهادت او پس از جنگ رخ داد. او به منطقه رفته بود تا دوستانش و همرزمانش را كه بعضا شهيد شده بودند بازگرداند. اما در كمين نيروهاي بعثي قرار گرفت و تيري در پايش زدند. نيروهاي خودي به كمكش شتافتند بعثي ها قصد فرار داشتند و از آنجايي كه سيد باقر جثه اي قوي و قدي بلند داشت توان انتقالش را نداشتند لذا همان جا تيرخلاصي در سرش زدند و شهيدش كردند. همسايه اي داشتيم به نام حاج آقا مددي كه رئيس شوراي مسجد و انسان درست و باانرژي اي بود، از قضا برادر كوچك 13-14 ساله ما به نام سيد حسن نيز به مرز جبهه رفته بود و بازنگشته بود، وقتي حاج آقا مددي به درب منزل ما آمد ابتدا مقدمه چيني كردند و سپس گفتند هر جور مي داني و فكر مي كني صحيح است اين خبر را بيان كن. من بسيار متأثر و ناراحت شدم. گريه امانم را بريده بود.

اعضاي خانواده دليل اين همه بي قراري را جست و جو كردند، ابتدا با مقدمه چيني قصد داشتم سيد حسن كه مجرد بود و بچه نداشت(در حالي كه سيد باقر متأهل و صاحب 4 فرزند پسر بود) را به عنوان فرد حادثه ديده مطرح كنم. گفتم: سيد حسن پايش تير خورده است. همه گريه كردند اما ديدند گريه من قدري بيشتر از اين موضوع است باز گفتم آن كس كه پايش تير خورده سيد باقر است. آنها باز گريه كردند اما ديدند گريه من مثل كاسه داغ تر از آش است وقتي تمام شب گريه كردند ديدم تخليه شده اند و شوك اخر را به آنها زدم و گفتم سيد باقر شهيد شده است.
بعد از شهادت سيد باقر، پيكر مطهرش يكبار در نقده و يكبار در كرمانشاه تشييع شد و 2 روز بعد به تهران اورده شد. خاطرم هست پدرم شعري در وصف ايشان سرود.

گاز گرفتن زبان
سيد باقر از بچگي عادت داشت كه وقتي بسيار عصباني و ناراحت مي شد زبانش را گاز مي گرفت، دقيقا وقتي پيكر پاكش را آوردند زبانش بين دندان هايش بود.

كــَــــــــــــل كــَــــــــــــل دو برادر

هيچ كس اندازه من از ايشان خبر و خاطره ندارد، سيد باقر روحيات نامتعارف با عرف زمان شاه داشت، در زماني كه اكثر جوانان هيپي بوديم، او ساده و با موهايي كوتاه داشت اگرچه خيلي هم مسخره مي شد اما اين سلوك را برگزيده بود.
هرگز شلوارهاي پاچه گشاد و رنگي نمي پوشيد، سبك لباس پوشيدني كه من رگزيده بودم. او سمج بود و دوست داشت با من زورآزمايي كند، كم هم نمي آورد، براي اين زور ازمايي هايش خاطره هاي زيادي دارم.
روزي از روزها با يك تفنگ بادي قصد داشتيم نشانه گيري مان كه به نظرمان خيلي حرفه اي شده بود را بيازماييم سيد باقر آنقدر به تير اندازي اش اعتماد داشت كه قوطي كبريت را بر سر ديگران مي زد . هميشه سر اين مسئله كه چه كسي نشان گاه و تلرگت باشد بحث داشتيم. او اصرار داشت مرا هدف بگذارد و من نگران جانم بودم. من او را تنبيه بدني مي كردم اما او تسليم حرفهايم نمي شد.
هميشه تصورم اين بود كه مرگ پدر سخت است اما به واقع اكنون به اين باور رسيده ام كه مرگ برادر چيز ديگري است. اگرچه پدرم هم فوت كرده و برايم دوري و فقدانش تدلم بار است اما جاي خالي سيد باقر در خانه مان آزارم مي دهد.
هميشه در خانواده ها بعضي ها تقليد مي كنند و بعضي ها راهنما هستند. در خانه ما با آنكه من بزرگتر بودم اما او دوست نداشت از من تقليد كند و هميشه ساز مخالف مرا مي زد يادم مي آيد روزي شلواري را مي خواستيم براي دوخت بدهيم، من سفارش شلواري دم پا گشاد و فاق تنگ و با پل دادم و شهيد سيد باقر سفارش شلواري ساده و گشاد بدون پل موقع تحويل شلوار، آنچه سيد باقر سفارش داده بود در پا نمي ماند و پدرم به خياط گفت اين چه دوختي است و او پاسخ داد خواست خود سيد باقر است كه پل نزنم و پدر گفت:" تو مي خواهي مخالفت كني با عقل مخالفت كن!"

فاز فرهنگي فعاليت هاي مبارزاتي شهيد سيد باقر

خانواده ما در همسايگي شهيد حسن باقري افشردي قرار داشت. شهيد سيد باقر به همراه سبحاني نيا و شهيد باقري به عضويت انجمن حجتيه در آمدند و از آنجايي كه اين گروه مبارزه را ممنوع مي دانست از اين گروه جدا شدند و براي خود گروه مبارزاتي ديگري تشكيل دادند. اين انشعاب بسيار جدي انجام شد.
در كنار كوششي كه در فراگيري علم در مدرسه داشت با شركت و عضويت در مجامع تعليم و تفسير قرآن – كه در حوالي ميدان خراسان داير بود – با مفاهيم اين كتاب آسماني و احاديث ائمه اطهار(ع) و مباحث اعتقادي و فلسفي آشنا شد. هفت يا هشت سال اين كلاسها ادامه داشت. او كه از بينش عميق سياسي – اعتقادي و قدرت بيان و قلم بالايي برخوردار بود، به دليل برخورداري از غناي فكري و فرهنگي، به سهم خود در بسط ارزشهاي اسلامي كوشش مي كرد.
سيد باقر موتور گازي داشت كه بوسيله آن به حلبي آباد مي رفت و براي كودكان تفسير قران آموزش مي داد و بيشتر فاز مبارزاتي شان فرهنگي بود، از آنجايي كه شخصيت بسيار باسواد و قرآن پژوهشي داشت، بيشتر كتب روايي و اعتقادي را مطالعه كرده بود.
اما من در فاز ديگري بودم و به صورت كلاسيك به انجمن نمي رفتم، نوع نگرشمان فرق مي كرد. شب 22 بهمن رهبر منطقه خودم بودم، بيشتر در بحث فراهم سازي مواد منفجره و .. بودم در واقع فاز من عملياتي و جنگي بود.
سيد باقر در سال آخر دبيرستان با اوج گيري نهضت، درس خود را رها كرد و همپاي امت اسلامي در صحنه هاي مختلف انقلاب حضور يافت. او كه در اين زمان به سن تكليف رسيده بود، در كنار فعاليتهاي مذهبي و پخش اعلاميه، نوار، عكس و رساله حضرت امام خميني(ره) در نبردهاي مسلحانه خياباني شركت مي كرد و در اين راه از هيچ خطر و رنجي نمي هراسيد.
شهيد طباطبايي نژاد كه خود را وقف انقلاب اسلامي كرده بود، با پيروزي انقلاب و تاسيس كميته انقلاب اسلامي، عضو اين نهاد شد. ايشان در كنار كارهاي نظامي، كلاسهاي عقيدتي و تفسير قرآن برگزار مي كرد. وجود او در بين شيفتگان انقلاب و پاسداران جان بر كف كه براي حفظ و حراست انقلاب شب و روز در تلاش و فعاليت بودند غنيمتي بود كه علاوه بر بعد نظامي، باعث ترويج معنويات و اشاعه و روحيه برادري، محبت و صفا و صميميت مي شد.
وقتي به عضويت كميته انقلاب اسلامي درآمدند، روزنامه ديواري كميته را ايشان مي نوشتند با سواد و فرهنگي بودند. اشراف كامل به قرآن داشتند كتب اعتقادي را به خوبي مطالعه كرده بودند. به شبهات اعتقادي به خوبي پاسخ مي دادند.

روزگار پسران شهيد بعد از شهادتش

ايشان 4 پسر دارند كه دو تايشان كارشناسي ارشد حقوق و يكي شان دكتراي حقوق و ديگري فوق ليسانس مديريت مالي است.
يكي از پسرانش تازه به دنيا آمده بود كه در يك ماهگي مبتلا به زردي شديد شده بود(به طوري كه دكتر ها مي گفتند يا فلج مي شود يا زردي اش باعث مردنش مي شود و زنده و سالم نمي ماند) شهيد وقت نداشت در كنارش باشد و تنها 2 شب قبل از شهادتش او را به خدا سپرد و رفت جالب آنكه اين پسر از ديگر برادرانش باهوش تر و زرنگ تر است و خيلي از مردم معتقدند كه اين شفا يافتن اناشي از ارتباط پاك و عرفاني سيد باقر با خدا است.

شعار نويسي و مبارزه در مكه

در سال 1361 كه جهت زيارت خانه خدا به مكه مشرف شده بود، با وجود برخورد شديد رژيم منحوس آل سعود با راهپيماييها و تظاهرات، اكثر شبها تا صبح، بر روي ديوار و كف خيابانها شعارهاي انقلابي و ضدآمريكايي مي نوشت.
نقل مي كنند: او تمثال بزرگي از حضرت امام خميني(ره) بالاي ساختماني كه كاروان آنها در آنجا اسكان داشتند نصب كرده بود. تعدادي از عوامل مزدور رژيم سعودي سرزده وارد ساختمان شدند. افسر سعودي در حين عبور، چنگ انداخت و پوستري از حضرت امام خميني(ره) را از روي ديوار كند. آن بزرگوار بي درنگ عكس را از مشت او در آورد و يقه اش را گرفت و او را وادار كرد كه عكس را چندبار ببوسد.

گفتني است، شهيد سيد باقر طباطبايي نژاد به سال 1341 در يكي از حمله هاي جنوب تهران متولد شدند .جد پدري و مادري از سادات عاليقدر و از علماي اردستان و زواره بودند. سنين كودكي آشنايي با قرآن و مأنوس با دعا و مناجات بود . در اوج گيري نهضت اسلامي به رهبري امام (ره) سال آخر دبيرستان را رها كرد و به مبارزه پرداخت. قبل از پيروزي انقلاب با پخش نوارها و سخنرانيهاي امام (ره) مبارزه مي كرد . در ابتداي پيروزي انقلاب عازم كردستان شدند .

مسئوليت پرسنلي ستاد غرب ، فرماندهي سپاه سقز فرماندهي سپاه كرمانشاهان فرماندهي سپاه پاوه و فرماندهي قرارگاه نصر رمضان از جمله مسئوليتهاي آن شهيد بودند. انس با قرآن و دعا و عشق به امام و رهبر از ويژگيهاي برجسته آن شهيد محسوب مي شدند . در سال 1361 با تشرف به حج به مبارزه با دشمن و مشركين در مكه مكرمه پرداخت . در پنجم مرداد ماه 1367 در كمين بعثيان ملحد به شهادت رسيدند .



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان تهران ,
بازدید : 208
[ 1392/04/23 ] [ 1392/04/23 ] [ هومن آذریان ]
ویژه نامه /مروری بر زندگی شهید موحد دانش

 

ساجد: علی رضا اولین فرزند خانواده «موحد دانش» در سال 1337 در تهران به دنیا آمد.

 در سال 1355 بعد از اخذ دیپلم به سربازی اعزام شد و پس از فرمان امام خمینی مبنی بر فرار سربازان از پادگان‌ها،او نیز از پادگان گریخت و به جمع انقلابیون پیوست.

پس از پیروزی انقلاب، در کمیته انقلاب اسلامی شمیران به فعالیت مشغول شد. وی در فروردین ماه 1358 به عضویت سپاه پاسداران در آمد و ابتدا مأموریت حراست از بیت امام خمینی را بر عهده گرفت. با آغاز غائله کردستان، عازم این منطقه گردید و در چند عملیات پاکسازی علیه ضد انقلابیون شرکت کرد. پس از آن به جبهه اعزام شد و به عنوان جانشین "محسن وزوایی در عملیات بازی دراز حضور یافت و در همین عملیات، یک دستش قطع شد.

 پس از عملیات "مطلع الفجر" به مکه معظمه مشرف شد. قبل از عملیات فتح المبین، به تیپ 27 محمد رسول الله (ص) اعزام شد تا به عنوان معاون گردان حبیب بن مظاهر مأموریتش را انجام دهد.

وی پس از خاتمه عملیات فتح المبین، فرماندهی گردان حبیب بن مظاهر را بر عهده گرفت و نقش فعالی در مراحل سه گانه "الی بیت المقدس" و آزادی خرمشهر ایفا کرد.
پس از پایان عملیات بیت المقدس، به همراه قوای محمد رسول الله (ص) به لبنان اعزام شد. بعد از بازگشت از لبنان، تاسیس و فرماندهی تیپ تازه تاسیسِ 10 سید الشهدا (ع) را بر عهده گرفته، در عملیات "والفجر 1" با این تیپ وارد عملیات شد و در همان عملیات نیز مجدداً مجروح شد.

علیرضا موحد، عاقبت در تاریخ 13 مرداد 1362 در عملیات والفجر 2 در منطقه حاج عمران به شهادت رسید. وی در زمان شهادت ، به دلایلی فرماندهی تیپ سیدالشهدا (صلوات الله علیه) را به کاظم رستگار واگذار کرده و به عنوان یک رزمنده ی عادی در عملیات شرکت نمود



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان تهران ,
بازدید : 188
[ 1392/04/23 ] [ 1392/04/23 ] [ هومن آذریان ]
ویژه نامه / باور نمی کنم که علی دیگر زنده نیست

 

ساجد: شاید مهم نباشد که حاج علی در چه سالی متولد شد. محل تولدش هم زیاد مهم نیست. اما ماجرا مهم است. روستایی از توابع تهران به نام اشرف آباد یا اسلام آباد. کاظم رستگار هم در همان محل متولد و بزرگ شد.
باز هم مهم نیست که حاج علی در کودکی چه می کرد، در کدام مدرسه درس می خواند، کلاس قرآن می رفت و یا نمی رفت، بچه محجوبی بود یا نبود. البته خیلی هم شر و آتش به پاکن تشریف داشت. از همان ابتدای شیر خوارگی انقلابی بود یا نبود و. ..از کودکی او تنها برای من یک خاطره مهم است. آن را هم برای شما از قول پدرش نقل می کنم:
یک روز دیدم علی با محمد رضا دعوا می کند. محمد رضا برگشت علی را تهدید کرد و گفت: اگر کوتاه نیایی به بابا می گویم در مدرسه چکار می کنی. من با شنیدن این حرف کمی ترسیدم، اما آن موقع به روی خود نیاوردم. آنها کلاس دوم و سوم ابتدایی بودند و با اوضاعی که آن روزها داشت، حسابی هوایشان را داشتم. محمد را مدتی بعد کشیدم کنار و گفتم بابا، علی رضا در مدرسه چکار می کند؟ محمد گفت: بابا نمی دانی با پول توجیبی که بهش می دهی چه می کند؟ من ترسم بیشتر شد و حسابی مضطرب شدم، خوب بابا بگو با آن پول چه می کند؟ جواب داد: دفتر و مداد می خرد و می دهد به بچه هایی که خانواده شان فقیر هستند.
حاج علی دیپلمش را که گرفت، رفت سربازی. نمی دانم آیا اهمیتی دارد بگویم که او سرباز گارد شاهنشاهی بود یا نه؟ به هر حال همان روز ها که امام گفت سرباز ها از پادگان ها فرار کنند، حاج علی هم از پادگان زد بیرون.
نکاتی مثل اینکه در ایام اوج گیری انقلاب حاج علی چه می کرد و در روزهای 12 الی 22 بهمن کجا بود، مهم نیست. حاج علی هم مثل جوان های هم سن خودش توی خیابانها با تفنگ های غنیمتی از پادگانها سنگر گرفته بود، بالاخره هم انقلاب پیروز شد و...راستی اگر از کسانی که یادشان هست بپرسید، خواهند گفت که نصیری، رئیس ساواک زمانی که در دادگاه انقلاب محاکمه می شد، سرش پانسمان شده بود. جالب است که بدانید که شکستن سر نصیری کار کسی نبود جز حاج علی.
حاج علی زد به سرش که در آزمون ورودی دانشگاه شرکت کند، نتیجه اش شد دانشگاه پزشکی تبریز، اما همان موقع سپاه تشکیل شد و حاج علی بدون اینکه به احدی خبر قبولی اش را بدهد، رفت و همان دوره اول سپاه اسم نوشت. خوب تازه، از اینجا به بعدش مهم می شود.

حاج علی از آن تیپ آدم های زود جوش بود که به سرعت عده ای از هم سن و ساله ایش را دور خودش جمع می کند. شخصیتش جوری بود که سریع توی دلها جا باز می کرد و یک عده دوست و رفیق صمیمی گردش را می گرفتند، البته این خصلت اکثر بچه هایی است که در دوره اول سپاه، جذب شدند و بعد ها اکثریت قریب به اتفاقشان به شهادت رسیدند. این ویژگی اخلاقی حاج علی و اینکه آموزش نظامی را پیش از انقلاب در گارد شاهنشاهی دیده بود، باعث شد فرماندهی یک گروهان را در پادگان ولی عصر بر عهده بگیرد، بعد هم شد فرمانده گردان 6 پادگان ولی عصر و...
حاج علی بنیان گذار لشگر 10 نیروی مخصوص سید الشهدا (ع) است. در این ادعا شکی نیست، هنوز 2 – 3 نفری که همراهش اولین چارت لشگر را طراحی کرده اند زنده هستند، اولین پلاک های لشگر را برای این چند نفر زدند.
پس نتیجه می گیریم شهید محسن وزوایی که غالبا گفته می شود بنیان گذار لشگر 10 ایشان است، چون مدتها قبل از تشکیل لشگر در عملیات بیت المقدس به شهادت رسید، در این کار نقشی نداشته است.

به علی رضا موحد دانش
از فرماندهی کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
بدینوسیله جنابعالی بسمت فرماندهی تیپ سید الشهدا (ع) منصوب می شوید، امید است در سایه امام زمان (عج) و با رهبری امام امت خمینی کبیر و با رعایت تشکیلات و مقررات و ضوابط سپاه و نیز سلسله مراتب فرماندهی، بتوانید در راه خدمت به اسلام و مسلمین موفق باشید.
فرماندهی کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
محسن رضایی.

متن نامه شماره 3553/ 10/ 2 ط مورخ 23/ 6/ 1361 که اولین حکم فرماندهی تیپ می باشد را آوردیم چون مهم بود، حد اقل به نظر من.
در ایام اشغال خرمشهر توسط ارتش عراق، حاج علی با چند نفر از رفقایش از غرب آمدند کمک جهان آرا. خیلی کارها کردند. اما از همه مهم تر رد شدنشان از کارون و رفتن به منطقه اشغالی بود که سه روز هم آنجا ماندند. فیلم بلمی به سوی ساحل را باید دیده باشید. جریان همان سه روز است، البته تنها کسی که از آن گروه 2- 3 نفر زنده مانده است یعنی حسین لطفی می گوید تا به حال داستان آن چند روز را برای هیچ کس تعریف نکرده است و جای تعجب است که برادر ملاقلی پور سیر وقایع را که از حقیقت ماجرا دور است از چه کسی شنیده است. راستی ما سراغ حاج حسین رفتیم، او برای ما هم جریان آن سه روز را تعریف نکرد. هر چه اصرار کردم فایده ای نکرد، اما من هم دست برادر نیستم، یکی از همین روزها دوباره یقه حاج حسین را می گیرم و. .
دست راست حاج علی در بازی دراز قطع شد. داستان قطع شدن دستش را از زبان خودش برایتان نوشته ام، اینکه بعد از قطع شدن دستش، او را چه کرده شنیدنی است، مهم هم هست، پس آن را هم در بند بعدی برایتان می نویسم.
و اما مطلب آخر، حاج علی دستی را که از زیر آرنج قطع شده بود با بند کفش بسته و داخل جیبش گذاشت، تا زمانی که از خونریزی رنگش سفید نشده بود کسی متوجه دست او نشد، خلاصه با زور و کلک حاجی را راضی کردند برود عقب، او هم رفت. وقتی به بیمارستان رسید و با کمال خونسردی جلوی یکی از دکتر ها را هم گرفت و دست قطع شده اش را روی میز گذاشت و گفت: دکتر جون، این دست قلم شده مال منه؛ ببین اگه می تونی یه کاریش بکن. دکتر با دیدن دست داغون و متلاشی حاج علی یک دفعه پشت میز کارش از حال رفت.
دور و بر حاج علی حرف و حدیث زیاد است. خیلی از این حرف ها آنقدر بی پایه و اساس است که حتی نمی شود به آنها خندید ولی خیلی شان هم راست است و قابل تامل. اما هیچکدام از این گفته ها و ناگفته ها خدشه ای به شخصیت بزرگ این علمدار لشگر سید الشهدا (ع) وارد نمی کند. حاج علی به زعم نگارنده این سطور یکی از اسطوره های ماندگار انقلاب اسلامی است. در این شکی ندارم. شاید هم جزو آن سیصد و سیزده تن باشد. حالا هر کس هر چه می خواهد بگوید.

هنوز نکات خیلی مهمی باقی مانده: قضیه درگیری حاج علی با بنی صدر، داستان گروگانگیری در لبنان، خاطرات نفوذ به خطوط اسراییلی ها، حکایت استعفای حاج علی از فرماندهی لشگر ده، داستان بازگشت مجددش به لشگر و استقبال پر شور از او در پادگان دو کوهه، حکایت گم شدن جنازه حاج علی، قضیه تشییع جنازه حاج علی و... خیلی هایش را حالا حالا ها نمی شود گفت. ظرفیت ها هنوز آنقدر زیاد نشده. باقی اش بماند برای بعد، فقط از خدا می خواهم حاج غلامحسین (پدر حاج علی) را با پسرانش محشور کند، ما را هم با او.

بلند شدم بروم به بچه ها سرکشی کنم و بینم چند نفری زخمی شدند و چند نفر سر پا هست. یکی یکی رفتم سر سنگر ها. تو چطوری، اون چطوره، دونه به دونه تا رسیدم به سنگر آخر. 10 – 15 قدم اون طرف تر، یه سنگر دیگه بود که لوله تیر بار از اون بیرون زده بود. من لوله تیر بار را هم دیدم. گفتم لابد مثل قبلی ها، بچه های خودمون هستن که تو سنگر نشستن و هوای دشمن را دارن که تا کجا اومدن و به فاصله ده متری اینها هستن و گرنه همین طوری راحت نمی شینن و بلند می شدن یه کاری می کردن. خلاصه، من به بچه ها سر کشی می کردم و رفتم ببینم بچه های اون سنگر چطورند. شروع کردم به راه رفتن. به بالای سنگر که رسیدم، دیدم سه تا نشستن، دو تا شون پشتشون به منه. یکیشون هم که رویش به طرف من است، سرش را پایین گذاشته روی زانویش. هم شون از این کلاه کج های مشکی عراقی گذاشتن سرشون. چون روز قبلش بچه ها از این کارها زیاد می کردن و این کلاه ها را می گذاشتن سرشون، اصلا مشکوک نشدم که اینها عراقی هستن.
همینکه گفتم بچه ها شما چطورین؟ اون دو تا بر گشتن عقب و اون یکی هم سرشو بلند کرد و یک مرتبه شروع کرد به زبان عربی شلوغ پلوغ کردن. یهلونی بهلونی. ..حسابی شوکه شدم و سر جایی که ایستاده بودم واسه چند ثانیه خشکم زد. اینها هم لوله تیر بار شون را آوردن بالا، صاف تو شکم من. یک وقت به خودم اومدم دیدم اسلحه هم ندارم. خواستم دست بکنم توی جیبم تا نارنجک بکشم بندازم توی سنگر. دیدم اگر یک لحظه دبگه بخوام وایستم، آبکشم می کنن. خودم را پرت کردم روشیب اونطرف. اون یاروهم پشت سر ما بلند شد و شروع کردن به تیزر اندازی کردن. بچه های خودمون هم تازه دیده بودن که اون یارو با اون کلاه کجش وایستاده و داره با گیرینوف می زنه و من همین طور قل می خوردم و می روم پایین. اولین عراقی را می زنن. من حین قل خوردن فکر می کردم که الان یک جایم می سوزه و می فهمم تیر خوردم. هر چی اومدم پایین، دیدم جاییم نسوخت و بالاخره به یک تخته سنگ گیر گردم. بقیه عراقی ها چند تا نارنجک کشیدن و با هم پرت کردن پایین. من طاق باز افتاده بودم و سرم به طرف بالا بود. سری اول که نارنجکها منفجر شد، من اصلا متوجه نشدم. سری دوم که نارنج انداختن، حس کردم چیزی می خورد به شا نه ام. من به خاطر قل خوردن و 10 – 15 متر پایین آمدن از ارتفاع، گیج بودم. نگاه کردم دیدم از این نارنجک های صاف صوتی است، که این ناکس ها (عراقیها) بی احتیاطی کردن و ضامن آن را کشیدن و انداختن پایین. اصلا هم فکر نکردن ممکنه کسی این پایین باشه!
دیدم اگه نجنبم، چیزی از این حاجی باقی نمی مونه. دست انداختم زیر نارنجک و پرتش کردم بالا؛ که یک هو منفجر شد و ترکش هایش من را گرفت و همان جا دستم از مچ قطع شد. حالا موج گرفتگی و سوزش ناشی از قطع شدن دست بی حالم کرد. خوابیدم زمین و شهادتین را گفتم و فکر کردم دیگه تمامه و الان طرف می یاد و جونمو می گیره و می بره. چند ثانیه که گذشت، خبری نشد. دستم را بلند کردم، دیدم قطع شده و ریشه هایش زده بیرون. یک استخوان سفیدی هم بالای زخم معلوم بود. اول فکر کردم چوبه. تکانش دادم دیدم نه! ...

ضبط را خاموش کردم. سیگار را توی جا سیگاری له کردم و بلند شدم و از در خانه زدم بیرون. گیج هستم. هنوز باور نمی کنم که دیگر علی زنده نیست. دایم تو این فکر هستم که همه چیز را خواب دیده ام یا اینکه به خوم تلقین می کنم که انشاالله اتفاقی نیفتاده. آخه می گفتن سه روز گشتیم، اما جنازه را پیدا نکردیم. ممکنه زخمی شده باشه و یک گوشه ای از ارتفاعات منتظر رسیدن بچه ها مانده باشد. آخه یکبار هم، وقتی برادرش محمد رضا در جریان عملیات بیت المقدس شهید شد، به همه خبر داده بودن که علی شهید شده. وقتی خبر شهادت محمد رضا را به علی دادیم. یکهو نشست روی زمین و گفت کمرم شکست، حسین آقا. در همان حمله ساق پای خودش هم بد جوری زخمی شده بود، اما راضی نمی شد به عقب بر گردد. به من گفت: توبرو تهران، پدر و مادرم هستن، من باید بمونم.
با چه زحمتی راضی اش کردم که با هم برگردیم عقب. .. راستی، من دارم کجا می روم؟ آها، باید بروم ستاد معراج شهدا، خدا کنه جنازه مال علی نباشد. آخه می گن چند کیلومتر دورتر از آن جایی که گلوله کالبیر 30 به سفیدران او خورد و افتاد روی زمین پیدایش کرده اند. حتم دارم این جنازه علی نیست چرا که جنازه علی را راحت می شه از روی اون دست قطع شده اش شناسایی کرد. وقتی تو بازی‌دراز دستش را که نارنجک قطع کرد، ناقالا برای اینکه روحیه بچه ها خراب نشه، دست آشولاشش را کرد توی اورکتش، تا اینکه دیدیم خون از جیب اورکتش چکه می کند و بالاخره با اصرار فهمیدیم وضعش خراب است، اما او اصلا به روی خودش نمی آورد. خلاصه با تهدید و التماس فرستادیمش با بچه ها برود عقب. دستش را گذاشته بود روی میز دکتر و گفته بود: این دست قطع شده مال منه. یه کاریش بکن دکتر جون! دکتر هم با دیدن دست علی که عصب های آن از زخم آویزان بود، چنان ترسیده بود که غش کرد.

...اصلا حواسم نیست. دارم می روم طرف پادگان ولی عصر. آخه همیشه با علی تو پادگان ولی عصر قرار ملاقات داشتیم. آن دفعه را که ساعت دو بنی صدر بچه های گردان را از زندان اوین ریخت بیرون و از آنجا تا پادگان را پیاده آمدیم. هیچ وقت یادم نمی رود. علی از همان روز اول، به ماهیت او پی برده بود. می گفت: این آدم درستی نیست.
وقتی مامور محافظت از کاخ نیاوران بودیم، بنی صدر آمد برای بازدید. اوایل ریاست جمهوری اش بود. همان طور که کنار بنی صدر راه می رفتیم. برگشت و به علی گفت: برادر من قصد دارم گارد ریاست جمهوری تشکیل بدهم. به همین خاطر می خواهم شما را به فرماندهی این گارد منصوب کنم. علی پوزخندی زد و گفت: جناب! ما سپاهی هستیم و کارمان هم عملیاتی است. ما از این کارها بلد نیستیم. عجب! ای بابا، من که حسابی خودم را باختم.
ببخشید آقا، معراج شهدا باید کجا بروم؟ بعد از صد بار رفتن و آمدن حالا دیگه راهم را پیدا نمی کنم. عیبی نداره. علی هم وقتی که با هم می رفتیم تا جنازه «پیچک» را در معراج ببینم، همینطوری شده بود. با اینکه موقع شهادت پیچک همراهش بود، ولی توی راه معراج اصلا هوش و حواسش سر جایش نبود. علی و پیچک با هم رفتن برای شناسایی و علی با تنی مجروح و سوراخ سوراخ و آغشته به خون، تنها برگشت و گفت: پیچک شهید شده. موقع حرف زدن از زخم های بدنش خون می چکید بیرون. جنازه پیچک را تو معراج گذاشتند، علی رفت جلویش و خم شد و صورتش را گذاشت روی صورت او، انگار چیزی در گوشش زمزمه می کرد و آنقدر از سر تابوت بلند نشد تا ما بلندش کردیم. با پیچک خیلی رفیق بود. پیچک هم علی را خیلی دوست داشت. آن سالی که برای اعزام به سفر حج، سهمیه کل سپاه غرب سه نفر بود، پیچک علی را صدا کرد و گفت: علی آقا! باید به جای کمن بری حج. علی شروع کرد به چانه زدن و عذر آوردن که پیچک گفت: ببین تو تازه دستت قطع شده و باید برای استراحت هم که شده مدتی از منطقه بری، من بهت تکلیف می کنم که بروی، چون خود من نمی توانم اینجا را ول کنم و بروم.
علی هم دیگر چیزی نگفت. و چند وقت بعد عازم زیادت خانه خدا شد.
آخ! راستی چطوری به مادر مریضش خبر بدهیم. بنده خدا برای معالجه دخترش با چه مشکلاتی رفته خارج. یک بار خود علی به من گفت: فلانی! می دانی؟ من خیلی دوست دارم مفقود الاثر بشم! چون از روی مادران شهدای مفقود الاثر خجالت می کشم که جنازه ام به شهر برگردد.
خدایا! یعنی بعد از سه روز، آن هم توی گرمای نفس بر جنوب، جنازه علی چه شکلی شده؟ حالا کجا می خواهند خاکش کنند؟
خودش که خیلی دوست داشت توی قطعه سرداران به صورت گمنام دفن بشود. چند بار که با هم رفتیم بهشت زهرا سر قبر شهید چمران و بقیه بچه ها، به من گفت: حسین! یعنی می شه یک روزی منم توی همین قطعه دفن بشم؟
ببخشید آقا! راه معراج شهدا از کدام طرفه؟ ...چی؟ نمی شناسید؟ یاد جهان آرا بخیر، چند روز از سقوط خرمشهر می گذشت که ما خودمان را از غرب رساندیم جنوب. علی نشست با جهان آرا طرح باز پس گیری خرمشهر را در عرض سه روز ریختند و برای شناسایی، خود علی به همراه چند نفر از بچه های سپاه خرمشهر با لباس مبدل رفتن اون ور آب و سه روز تو بخش اشغالی خرمشهر بین عراقیها بودند. بعد از برگشتن نقشه را کامل کرد؛ ولی چون امکان رساندن نیرو و تدارکات پشتیبانی برای عملیات وجود نداشت طرح علی و جهان آرا اجرا نشد. ..اینجاست، خیابان بهشت. یعنی چند ساعته تورا هم؟ ساعت هم که ندارم.
والفجر، والیال عشر. .. عجب سوت خوبی داره این قاری! بعد از عملیات والفجر مقدماتی دستور تشکیل لشگر را تهیه کردیم، اولین حکم فرماندهی لشگر را هم برای علی فرستادند. چند ماه نگذشته بود که آن قضایا. ..کی منو صدا کرد؟ شما هستی حاج آقا! تو را بخدا بگو که این جنازه علی نیست. ..پس چرا حرف نمی زنی؟



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان تهران ,
بازدید : 182
[ 1392/04/23 ] [ 1392/04/23 ] [ هومن آذریان ]
ویژه نامه/ بازخوانی دو وصیتنامه شهید موحددانش

 

در بیست و نهمین سالگرد این سردارِ سرفراز ، متن دو وصیت نامه ای را که از وی به یادگار مانده است ، بازخوانی می کنیم. خداوند روح این عزیز و برادر شهید و مادر صبورش را قرین رحمت خود گرداند. شادی روحشان صلوات

با نام خدای محمد (ص) و علی (ع) و به نام خدای حسین (ع) و بزرگ مرد زمان خمینی، سخنم را آغاز می کنم. پروردگارا تو شاهدی که ما برای رضای تو می جنگیم و برای رضای تو است که از شهرمان و از پدر و مادر و وابستگی هایمان به دنیا بریده ایم و مشتاقانه به سوی تو آمده ایم. پس تو را به خمینی قسم یاری مان کن؛ پروردگارا! تو را شکر می گویم و از تو سپاسگذارم که افتخار جنگ با لشگر کفر را به ما دادی و این افتخاری است بزرگ. حسین (ع) بی یاور و تنها و متکی به تو به میدان آمد.
یزیدیان بسیارند و امیدشان به بسیاری لشگر و حسین (ع) فریاد می زند: هل من ناصر ینصرنی و کسی نیست که به یاری اش برود. اکنون وقت آن است که ندای سرور شهیدان را لبیک گفته و بسویش پر کشیم. حسین (ع) جان! تو می دانی که ما هم از مرگ باکی نداریم و مرگ در نظر ما هم مرگ نیست، فنای جسم است و آغاز هستی.
مرگ اگر مرگ است گو نزد من آی
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من ز او عمری ستانم جاودان
او ز من جسمی ستاند رنگ رنگ

مردم بدانید و آگاه باشید که در مکتب ما شهادت مرگی نیست که دشمن بر ما تحمیل کند، شهادت مرگ دلخواهی است که مبارز مجاهد و مومن با تمام آگاهی و بینش و منطق و شعورش انتخاب می کند و این آخرین پیام هر شهید است که همیشه راه حسین (ع) باقی است و یزیدیان بر فنا.
محرم مجسم اینجاست، عاشورای ثانی اینجاست، کربلای حسین اینجاست و یزیدیان آمده اند که فساد را رواج داده؛ اسلام محمدیان را نابود کنند اما غافل از این که یاران حسین (ع) اینجا نیز آماده اند تا آخرین قطره خونشان را فدا کنند و مانع از این شوند که کفار در شهر های اسلامیمان نفوذ کنند و خدا نیز مثل همیشه یارشان است و ما می جنگیم با آنان که با حسین (ع) جنگیدند و می کشیم کسانی را که حسین (ع) را کشتند و کشته می شویم همان گونه که حسین (ع) و یارانش کشته شدند و پیروز به همان ترتیب که حسین (ع) پیروز شد.

پدر و مادر عزیز و مهربانم، با غرور و سر بلند باشید زیرا فرزندی را که تحویل جامعه دادید، راهش راه حسین (ع ) و سر نوشتش سر نوشت حسین (ع) و یارانش است. مادر، در سوگ من اشک مریز و در غم از دست دادانم گریه نکن. زیرا همان طور که قبلا چندین بار گفته ام من متعلق به شما نیستم، امانتی هستم که خدا به شما داده و سپس آن را از شما پس گرفته است. پس نباید در غم از دست دادن چیزی که متعلق به شما نبوده ناراحت باشید.

پدر و مادر خوبم! بدانید که اگر مرگ من در پیشگاه خدا شهادت محسوب می شود هم اکنون جایگاه والایی دارم و در کنار کسانی هستم که از شما نیست و به من دلسوزترند.

مادر جان! یادت باشد که فرزندت مشتاق مرگ بود و از مرگ هراسی نداشت و آگاهانه به استقبال آن رفت و مرگ با عزت را بر زندگی پر ذلت ترجیح می داد. پدر و مادر می دانم که در زندگی زحمات زیادی را به خاطر من تحمل شدید تا من در زندگی سعادتمند شوم. بدانید که اکنون من خوشحال و سعادتمندم و شمات به آرزویتان رسیده اید و اگر خوشی مرا می خواهید نباید در نبودن من اشک بریزید و غمگین باشید. شما باید به خود ببالید که فرزندتان به قلب دشمن زده و با خونش بر شمشیر تیز دشمن پیروز شد. ای کسانی که از مرگ می هراسید قبول که مرگ حق است و ما نباید یک عمر از یک لحظه کوتاه که اسمش مرگ است بترسیم و بنشینیم تا آن مرگ به سراغمان بیاید بلکه باید به پیشوانزش برویم.

حسین (ع) بزرگ سرور آزادگان و این راهنمای شهادت می فرماید: زندگی عقیده است و جهاد راه آن، من نیز از زمان انقلاب به رهبری روحانیت مبارز و متعهد و در صدر آن امام عزیزمان که جانم فدایش – عقیده ام را در زندگی انتخاب کردم و در راه رسیدن به هدفم جنگیدم و این افتخاری است برای من که در راه نیل به مقصودم کشته بشوم. شما ای دوستان به جسمم نیندیشید که بی جان در زیر خروارها خاک مدفون شده. به روحم فکر کنید که اکنون کجاست و با چه کسانی محشور شده.

محمد رضا برادر مومنم
تو تنها وارث اسلحه من هستی، نگذار که اسلحه ام از دستم بیفتد. آن را برگیر و بر علیه طاغوتیان و کفار بکار گیر. سعی کن در زندکی کسی را از خودت نرنجانی. به روی پاهایت استوار بایست و مغزت را در اختیار خدا قرار بده و اسلحه ات در راهش جهاد کن. برادر، هیچ وقت فکر نکن که من مرده و از بین رفته ام، من همیشه با تو هستم و در نزد خدا روزی می خورم، همانگونه که خدا می فرماید:
ولا تحسب الذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیاء عنده ربهم یرزقون.
سعی کن در زندگی زیر بار ظلم نروی و همیشه بر علیه ظلم و جور ظالمان به رهبری ابر مرد تاریخمان خمینی بزرگ بجنگی، برادرم از من به تو یادگار، این مرد خدا را تنها مگذار که درد محرومان را می گوید و رنج مظلومان را بیان می کند. بیشتر قرآن بخوان و سعی کمن به احکام عمل کنی در زندگی کاری کن که همیشه باعث افتخار پدر و مادرمان باشی و آنها را از خودت ناراضی نکنی که رضای خدا در رضای آنهاست.

و زهرا خواهرم:
تو نیز زینب گونه و با منطق در تحمل سختیها و مصائب روزگار بکوش و گریه و شیون سر نده که مرا ناراحت می کنی. مادرمان را دلداری بده و نگذار که به فکر جسم من باشد. جسم من فانی است ولی روح است که جاودانه است.
خواهرم: حجابت را حفظ کن زیرا:
زنی که همه جا را می بیند و خود دیده نمی شود، خود محرومیتی را بر استعمار تحمیل کرده است و زینب (س) نیز چنین بود. فریاد حق طلبانه ات هرگز خاموش نمی شود. هر وقت که دلت براینم تنگ شد سوره واقعه را بخوان. از طرف من از تمامی فامیل حلالیت بخواه و از آنها بخواه که حامی اماممان درتمام عمر باشند و از دولت مکتبی برادر رجایی حمایت و پشتیبانی کنید زیرا اینان هستند که درد محرومان جامعه را می دانند و برای رضای خدا کار می کنند. از طرف من به فامیلمان بگو شاید به صورت ظاهر روحانیت مبارز و برادر کمتبی و همراهانش در دنیا دارای طرفداری کمتری باشند ولی ای کاش می توانستید از شهدای به خون خفته ایران نیز نظر خواهی می کردید، آن وقت بود که به حقانیت این امام و این روحانیت و این برادر عزیز (رجایی) پی می بردید و مریدش می شدید. برادران و خواهران مومن و مسلمان! سعی کنید به شعارهایی که در خانه هایتان می دهید جامه عمل بپوشانید و نظاره گر و تماشاچی نباشید. خداوند در قرآن رو به روی رسولش می فرماید: ای پیغمبر، به یارانت بگو غیر از دو نیکی چه چیزی از ما انتظار دارید؛ یا پیروز می شوید و یا شهید که در هر صورت پیروزی با شماست و شما برنده نهایی هستید. ما نیز در این جنگ با رهبری خمینی بزرگ و یاری خدا حتما پیروزیم اگر چه کشته شویم.
پدر عزیزم از مقدار پولی که نزد تو می باشد 1000 ریال به شهریار و 150000 ریال به حسین این برادر عزیزم که همیشه و تا پایان عمر یارم بوده بدهید و بقیه را هر طور صلاح می دانید، خرج کنید. مراسم خیلی مختصری برایم بگیرید و فکر کنید که برایم عروسی گرفته اید. شادی کنید تا روحم شاد شود.
از دوستان و آشنایان و فامیل و هر کسی که در مدت عمر کوتاهم به نحوی به آنها از سوی من ضرری رسیده حلالیت بخواهید و دوستانم را دوست بدارید، زیرا که برایم یاران خوبی بودند. به همرزمانم به دیده فرزند بنگرید و هیچگاه کسی را در مرگ من مقصر ندانید.
والسلام
بیاد همیشگی شما علیرضا موحد دانش
2/ 1/ 1360


وصیت نامه دوم شهید علی رضا موحد دانش
سلام علیکم، در زمانی قلم به نیت وصیت بر کاغذ می لغزانم که هیچ گونه لیاقت شهادت را در خود نمی بینم. وقتی به قلم رجوع می کنم، غیر از سیاهی و تباهی و معصیت چیزی نمی یابم و به همین دلیل است که از پروردگار توانا عاجزانه می خواهم که تا مرا نیامرزیده است، از دنیا نبرد. پروردگارا با گناهی زیاد از تو که لطف و کرمت را نهایتی نیست، تقاضای عفو و بخشش دارم. الهی بنده ای که تحمل از دست دادن یک دست را ندارد چگونه بر آتش دوزخ توان دارد؟ خدایا توبه ام را بپذیر و از گناهانم در گذر که غیر از تو کسی را ندارم و غیر از تو امیدی ندارم. مردم بدانید راهی را که در آن گام نهاده ایم که همانا راه حسین (ع) است به اختیار انتخاب کرده و تا آخرین نفس و آخرین رمقی که به تن داریم در سنگر رضای خدا خواهیم ماند و به دشمن زبون کافر خواهیم فهماند که ملتی که پشتیبانش خداست و پیشاپیش امام زمان در مقابل تمامی کفر خواهد ایستاد و انشا الله پیروز خواهد شد.
پدر و مادر عزیزم! همان گونه که در شهادت برادرم صبر کردید و استقامت ورزیدید، اکنون نیز صبر پیشه کنید. در حدیث است که هرگاه پدر و مادر در مرگ دو فرزندشان استقامت کنند، خداوند کریم اجری عظیم نصیبشان می کند.
شما خوب می دانید که شهید عزادار نمی خواهد، رهرو می خواهد همان طور که من رهرو خون برادرم بودم شما هم با قلم و زبانتان پشتیبان انقلاب و امام عزیز باشید.
مادر عزیزم به مادران بگو مبادا از رفتن فرزندان تان به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمی توانید جواب زینب (س) را بدهید که تحمل 72 شهید را نمود.
پدر و مادر عزیز! به خاطر تمام بدی ها و ناسپاسیها که به شما کرده ام مرا ببخشید و حلالم کنید و از همه برای من حلالیت بخواهید. از همسرم که امانتی است از من نزد شما خوب محافظت کنید که مونس آخرین روزهایم بود.
برادران عزیز، برادری داشتم که در راه خدا شهید شد، قبلا در وصیت نامه ام با او صحبت و درد دل می کردم اکنون به شما توصیه می کنم که برادران عزیزم نکند در رختخواب ذلت بمیرید، که حسین (ع) در میدان نبرد شهید شد. مبادا در غفلت بمیرید، که علی (ع) در محراب عبادت شهید شد و مبادا در بی تفاوتی بمیرید که علی اکبر حسین در راه حسین (ع) و با هدف شهید شد.
پدر و مادر و همسر عزیزم، مراقبت کنید آنان که پیرو خط سرخ امام خمینی نیستند و به ولایت او اعتقاد ندارند بر من نگریند و بر جنازه من حاضر نشوند در زنده بودنمان که نتوانستیم در آنها اثری بگذاریم شاید در مرگمان فرجی باشد و بر وجدان بی انصافشان اثر گذارد
والسلام
علیرضا موحد دانش
تاریخ نگارش 17/ 11/ 1361



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان تهران ,
بازدید : 222
[ 1392/04/23 ] [ 1392/04/23 ] [ هومن آذریان ]
ویژه نامه هفته دفاع مقدس91/تک نگاره: این مرد را می شناسید؟

 

شهيد چراغي سال 1336 روستاي بستق از توابع شهرستان ساوه ديده به جهان گشود. فرمانده گردان حمزه در عمليات فتح المبين و بيت المقدس پس از ماه ها مجاهدت و مبارزه با دشمنان اسلام و انقلاب، سرانجام در عمليات والفجر يك به شهادت رسيد.

 

 


 




درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان تهران ,
بازدید : 196
[ 1392/04/23 ] [ 1392/04/23 ] [ هومن آذریان ]
بيست و نهمين سالگرد شهادت محسن نوراني/ مژده شهادت

 

 

بيست و نهمين سالگرد شهادت محسن نوراني فرمانده جوان تيپ چهار پياده مكانيزه ذوالفقار

 
"مولود سالك" مادر شهيدان محسن و مصطفي نوراني در آستانه بيست و نهمين سالگرد شهادت پسر ارشدش، محسن نوراني؛ فرمانده جوان 19 ساله و دومين فرمانده تيپ چهار پياده مكانيزه ذوالفقار، به در رثاي فرزند شهيدش به شرح كودكي شيطنت آميز تا بزرگي پر افتخارش مي پردازد.

كودكي محسن/ خواست خدا بود محسن دوباره بماند
من پنج دختر و دو پسر دارم. شهيد محسن چهارمين فرزند و اولين پسر خانواده محسوب مي شد و شهيد مصطفي فرزند آخرم.
محسن در آذرماه سال 1342 به دنيا آمد. ضعف توان جسمي، محسن را بارها تا پاي مرگ پيش برد اما خواست خداوند آن بود كه محسن بماند. دوران شيرين كودكي را با شور و حال خاص خود سپري نمود.
پسرم، محسن، در دوران كودكي حصبه گرفته بود، دندان درد هم داشت، و ما مجبور بوديم كه او را مداوم دكتر ببريم. برايش سرم وصل مي كردند تا قدري جان مي گرفت. او بسيار ضعيف شده بود و زحمت دكتر بردنش بر دوش برادرم بود.
در دوران بارداري محسن، بسيار از نظر ويار و بارداري اذيت شدم به طوري كه حتي فكر سقط او به سرم افتاد. جوان بودم و خام..تا اينكه خدا مرا از تصميمم منصرف كرد و او را دوباره به ما بخشيد. زمان ولادتش آقاي سيدي را آورديم تا برايش اسم انتخاب كند. براي شكرانه ولادتش مجلس روضه خواني گرفتيم.

آنهايي كه كوچكي شطينت بيشتر داشته باشند در بزرگسالي عاقل و سربه راه مي شوند .
محسن در دوران كودكي بچه اي بسيار شيطون و بازيگوش بود اگرچه پسر بچه همين طوري است. او را مدام از مهد كودك فرار مي كرد و خواهرش دنبالش مي رفت. از 10 سالگي كم كم شخصيتش شكل گرفت و بالغ شد. با بچه هاي كوچه بازي مي كرد . بزرگتر كه شد او را به كلاس آموزش قران گذاشتم وقتي از مدرسه مي امد يك پايش كلاس قران بود يك پايش دسته و سينه زني. موقع اذان من او را به همراه خودم مسجد مي بردم و مي اوردم منزل ما در خزانه قلعه مرغي بود. در ايام عزا و محرم و شهادت معصومين پيرهن مشكي مي پوشيد خلاصه تمام رسم و رسوم هاي مذهبي را اجرا مي كرد. در آن زمان محسن يك پسر تك پسرم بود. 13 ساله كه شد كم كم عاقل شد و شلوغي بچگي را كنار گذاشت .

نوجواني محسن، نگران نباش مادر من جاي بدي نيستم
در 15 سالگي فعاليت هاي فرهنگي اجتماعي خود ا آغازكرد. جنگ كه شروع شد، هر شب مسجد مي رفت و ساعت 1نيمه شب به خانه باز مي گشت. محسن اعلاميه هاي امام را پخش مي كرد. سنگر مي گرفتند. كارهاي لازم مرتبط با جنگ را انجام مي داد ساعت كه از نيمه مي گذشت، من نگرانش مي شدم. مي رفتم و مي ديدم كه در طبقه 3-2 مسجد با بچه ها نشسته. مي گفتم:" بچه جون بيا شام بخوريم. دير وقته. من مي ترسم وقتي تو در خانه نيستي. مي گفت: نترس مادر جان من جاي بدي نيستم.

او مي دويد و من مي دويدم
در 15 سالگي عضو بسيج شد. پس از انقلاب پس از طي موفقيت آميز دوره آموزشي، در حالي كه هنوز چند ماهي به شروع جنگ تحميلي مانده بود از ادامه تحصيل دست كشيد6-7 ماه گذشت و اصرار داشت به مرز كردستان برود مي گفت بني صدر لعنت شده گفته جنگ مي خواهد شروع شود. اصرار داشت برود. به او مي گفتم :تو كجا بري بچه جان. تو هنوز بچه اي نمي تواني اسلحه دستت بگيري و جنگ كني. مي گفت با دوستم مي خواهم بروم و با عضويت در گروهي كه از پادگان امام حسين (ع) به مريوان اعزام شدند، به كردستان رفت . كوله پشتي را برداشت. من كه گمان نمي كردم تصميمش واقعي باشد هيچي كوله باري به او ندادم .چون فكر مي كردم شوخي مي كند. او رفت من هم پشتش رفتم. بغض كرد و گفت مادر من! با دوستم رضا مي خواهم بروم. رضا مادرش غش كرده بود. به همين خاطر همراه محسن نشد. محسن مي دويد و من به دنبالش دويدم. در حين فرار مي گفت مادر جان با هواپيما مي خواهم بروم الان وقت حركتش است. خداحافظ! من رفتم.
در دهه 60 نه تلفني بود و نه هيچ وسيله ارتباطي ديگر كه از حال پسرم خبر دار شوم. 6-7 ماه طول مي كشيد تا فقط گاهي نامه اي به دست آدم برسد.
خودم را دلداري مي داد و مي گفتم كم كم درك مي كنم، حالم خوب نبود، گريه مي كردم. نزد دخترم كه تلفن داشت رفتم. تلفن خانه مدام زنگ مي خورد. محسن بود مي گفت: مادر جان اگر برگردم كردها سنگرها را مي گيرند و مردم را مي كشند. بايد گروه و گرداني جايگزين بيايند تا خط را تحويل دهيم.

سال 1362 به عنوان فرمانده نيروي زرهي تيپ ذوالفقار به مريوان اعزام شد، در آن زمان جاده مريوان امنيت چنداني نداشت به صورتي كه از صبح تا 4 بعدازظهر جاده دست نيروهاي خودي بود و بعد از آن دموكرات ها در جاده مستقر مي شدند، اين نا امني باعث كندي حركت مي شد. با پايان يافتن عمليات والفجر 4 در منطقه پنجوين عراق به منطقه مهران برگشت و مدتي را آنجا بود تا اين كه به منطقه قلاجه منتقل شد. سه ماه در اين منطقه بود كه در همين زمان محسن نوراني به شهادت رسيد.

من هم در جبهه فعاليت مي كردم
در تابستان سال 1359 پس از گذراندن دوره آموزشي در پادگان امام حسين (ع) عازم كردستان شد و با حضور در تيپ 27 محمد رسول الله (ص) يگان ذوالفقار شروع به خدمت نمود و در عمليات بيت المقدس شركت نمود.
بعد از 8 ماه از اعزامش به بانه و مريوان يك بار به ما سر زد. از آنجايي كه محسن تنها پسرم بود دوست داشتم كنارم باشد. خودم هم براي پشت خط ها و در بسيج مساجد فعاليت مي كردم مثلا در مسجد لحاف تشك مي دوختم. لباس هاي پاره رزمندگان را ترميم مي كردم از اينكه خدمتي به رزمندگان مي كرديم خيلي خوشحال مي شديم وقتي از جبهه غرب امد يك هفته نزد ما ماند. اما زود بايد بر مي گشت 3 سال بانه و مريوان بود. انجا نامه هاي تهديد آميزي را به مرز عراق مي انداخت نامه هايي كه حامل پيام امام خميني براي جهاد و مبارزه بودند. محسن در جبهه غرب لباس كردي مي پوشيد و بر سرش دستار چارخونه بزرگ مي انداخت او سن كمي هم داشت و لذا كمتر مورد شك قرار مي گرفت. نصفه شب را مي افتاد و تا صبح در خانه عراقي ها نامه مي انداخت مدت سه سال در مريوان بود.

خبر اشتباهي شهادت
بعد از سه سال به رسيد ما خبر محسن شهيد شده است. البته اين خبر اشتباه بود و او شهيد نشده بود. ما بعد از شنيدن خبر گفتيم راضي ايم به رضاي خدا. خواب بوديم كه ناگهان ديديم در خانه مان قلقله بود. همسرم به پزشكي قانوني رفت تا جنازه پسر را شناسايي و بعد از آن پيكر پسر را به خانواده اش تحويل داد. ماجرا از ان جايي بود كه دوستش لباس شخصين را قرض گرفته بود تا به تهران بازگردد حتي نامه هاي من پسر شهيد شد. و رزمندگان به اشتباه گمان كرده بودند كه او محسن بوده است.

توصيه هاي محسن به مادر براي شهادتش
هر دفعه مي گفت: مادر ناراحت نباش نوبت شهادت من نزديك است همه دوستانم شهيد شده اند شهادت افتخار من است. ناراحت نباش، لباس مشكي نپوش، عجز و لابه نكن، وقتي شهيد شدم شيريني بده، دوستانش كه شهيد مي شدند مرا به خانه هايشان مي برد تا از نظر روحي مرا امادگي بدهد و ناراحت نباشم. مي گفت: انقدر بايد شهيد بدهيم كه پيروز شويم. ما در جنگ قدم به قدم برديم اگر كسي شهيد شود رزمنده ديگري اسلحه اش را بر مي دارند و به دنبال جنگ و كارزار خودشان مي روند.

ازدواج با خواهر شهيد ناهيدي
به پيشنهاد دوستان، محسن براي تكميل ايمان خود آماده ازدواج شد.
بار دومي كه از اسلام آباد غرب برگشت گفت دختر خاله ام را به عنوان همسرم خواستگاري كن به او گفتم او حجابش مناسب نيست بدرد تو نمي خورد اما محسن اصرار داشت كه من درستش مي كنم. اگرچه خواهرم قبول نكرد و شرط گذاشت كه هر وقت محسن به تهران آمد قبول مي كنم و يك كلام حرفش را مي زد كه همينه كه مي گويم. محسن هم در جواب گفت: جنگ اگر 30 سال طول بكشه بعد از آن به جبهه لبنان مي روم. . اتفاقا مدتي بعد محسن به همراه حاج احمد متوسليان عازم سوريه و لبنان شد و به كمك شيعيان لبنان كه به مقابله با اسرائيل مي پرداختند شتافت و زماني كه متوسليان و يارانش دستگير شدند از آنجا به دستور امام خميني بازگشت. او گفت امام خميني دستور داده كه بازگرديم چرا كه دفاع مقدس خودمان واجب تر است .

محسن بعد ها به اسلام اباد غرب رفت و بيشتر فعاليتش در اسلام اباد بود. به تهران كه باز گشت 19 ساله بود و از ما خواست برايش زن بگيريم و آن را توصيه سپاه خواند. وقتي دوستش عليرضا ناهيدي" فرمانده تيپ ذوالفقار و يار صميمي محسن نوراني در اسفند سال 61 عمليات والفجر مقدماتي به شهادت رسيد، خواهرش را براي محسن گرفتيم. براي مراسم ترحيم وشهادتش به خانه ناهيدي در تهرانپارس رفتيم. شب قبلش همه رزمنده ها امدند و در خانه ما عدس پلو خوردند و تا صبح بيدار بوديم و زيارت عاشورا و دعاي توسل و و..مي خوانديم آخر سر هم بي ريا و بدون بالش و تشك خوابيدند فردا ان روز هم به تشيع جنازه شهيد ناهيدي رفتيم. وقتي به تشيع جنازه شهيد ناهيدي رفتيم خواهرش را ديديم. نظرم را جلب كرد و از او خواستگاري كردم. اتفاقا آنها هم به اين وصلت بسيار راضي بودند محسن و خواهر شهيد ناهيدي تنها دوماه با هم زندگي مشترك داشتند. خواهر شهيد ناهيدي خيلي مومن بود با محسن كه مطرح كردم گفت اينها صددرصد دخترشان را مي دهند. اتفاقا همين هم شد مادر شهيد ناهيدي گفت: رزمندگان جان دل منند .اينها رزمنده اند. ما نوكر اينهاايم . اينها سرورنند من حاضرم دخترم را به عقدش در اورم. او براي همسري خويش هيچ كس را بهتر از خواهر شهيد بزرگوار عليرضا ناهيدي نيافت سال 62 طبق سنت حسنه نبوي با خواهر شهيد عليرضا ناهيدي (فرمانده قبلي تيپ ذوالفقار ) ازدواج نمود و زندگي مشترك خويش را در كنار سفير خمپاره ها و به دور از آرامش در اسلام آباد غرب آغاز نمود. . محسن هم گفت من به جبهه مي روم و شما بايد اين شرايط را قبول كني. من در راهرو نشسته بودم. خواهر شهيد ناهيدي گفت: من از خدايم است كه در جبهه فعاليت داشته باشم و به اين موضوع افتخار مي كنم و با تو مي آيم. بعد از گذشت پنج ماه و نيم در مسجد نارمك مراسم عقد مختصري برگزار شد. در خانه شام خورديم و شب عقد در خانه ما خوابيدند و پس فردا به جبهه رفتندمحسن عقد ازدواج بست تا با همسر خويش زندگي اي بر اساس تعليمات تربيتي و اخلاقي اسلام تشكيل بدهند. پس از ازدواج، محسن همسر خود را به اسلام آباد غرب برد تا خانواده اش نيز سرما و گرماي جنگ را همراه او احساس كنند. زندگي كوتاه آن دو كه يك ماه بيشتر به طول نينجاميد، در خود هزاران نكته داشت. همسر شهيد نوراني، پيش از آن، يك خواهرش در آبادان به اسارت دشمن بعثي در آمده بود و برادرش عليرضا نيز در عمليات والفجر مقدماتي به شهادت رسيده بود. عروسم جهاز نياورد گفتند وقتي به تهران برگشتيم اثاث مي گيريم. من مقداري وسايل مورد نياز براي سفر مثل روغن و برنج و چاي برايشان فراهم اوردم البته انها همان قوت مختصر را هم مصرف نكرده بودند مي گفتند جنگ واجب تره.

روز شهادت و وضو نگرفتن عباس برقي
پس از پايان عمليات والفجر مقدماتي محسن از طرف حاج همت رسماً به فرماندهي تيپ ذوالفقار منسوب شد و "عباس برقي" نيز به عنوان جانشين فرماندهي معرفي شد. به همين ترتيب عمليات والفجر 1 و 2 نيز پشت سر گذاشته شد. هرگاه از او سؤال مي شد كه در جبهه چي مي كند، مي خنديد و مي گفت: اگر خدا قبول كند، يك رزمنده هستم. مادر آنجا كاري انجام نمي دهيم كه قابل توجه باشد.
محسن نيز يكي از فرماندهاني بود كه تنها پس از شهادتش، خانواده اش متوجه شدند كه فرمانده ي تيپ بوده است.
چند روز پس از اينكه فرماندهان تيپ ذوالفقار توسط نيروهاي مزدور كمين خوردند، محسن نوراني و محمدتقي پكوك به شهادت رسيدند.

حاج همت ، محسن را خواست و به او گفت : « محسن ، تو به شهادت مي رسي. » محسن كه كمي جا خورده بو د ، گفت ، « چطور مگه حاجي ؟"
حاج همت ادامه داد : « من خواب ديدم كه تو به شهادت ميرسي ، شهادتت هم طوري است كه اول اسيرت مي كنن و بعد از اينكه آزار و شكنجه ات دادن و تو خواسته هاي اونها رو برآورده نكردي ، تو رو تيرباران مي كنن و به شهادت مي رسي."
سه روز بعد خواب حاج همت تعبير شد. در عمليات والفجر 3 در مرداد 62 و درآزاد سازي مهران، ماشين تويوتايي كه سرنشينان آن نوراني، برقي، پكوك و چند نفر ديگر از پاسداران لشگر 27 بودند در منطقه قلاجه به كمين منافقين خورد .پس از آن منافقين ناجوانمردانه سرنشينان تويوتا را به رگبار بستند همه سرنشينان جزء يك نفر جلوي چشم يكديگر در حاليكه زخم هاي عميق گلوله برداشته بودند با تير خلاص ، به شهادت رسيدند شرح ماجرا از زبان عباس برقي بدين شكل است كه :.محسن در خانه اش در اسلام اباد بود زنش به تهران امده بود تا براي دانشگاه امتحان دهد. عباس برقي يكي از همرزمان محسن است كه هنوز هم با ما رفت و امد خانوادگي دارد. او لحظه شهادت محسن را از نزديك نظاره كرده تعريف مي كرد. غروب روز 21 مرداد 1362 ، چند روز پيش از شروع عمليات والفجر 4 ، يك روز بعدازظهر محسن نوراني برادربرقي و چند تا ديگر از فرماندهان لشكر27 از قلاجه براي بررسي اوضاع به سمت اسلام آباد غرب به راه افتادند . محسن به من گفت بيا وضو بگيريم و بعد از تماشاي فيلم و هنگام غروب برويم. عباس برقي مي گويد من وضو نگرفتم هر چه بچه ها اصرار كردند كه حداقل اسلحه ها را با خود ببريد قبول نكردند و بدون هيچ گونه مهماتي به راه افتادنددر راه كوموله ها كمين كرده بودند محسن و برقي فكر كردند انها پاسدارند. محسن و برقي در ماشين بودند 2 نفر ديگر هم پشت به زور پشت وانت سوار مي شدند.هنوز كاملاً از گردنه عبور نكرده بودند كه صداي تيز اندازي بلند شد و متوجه شديم كه شهيد نوراني وهمراهانش در كمين نيروهاي كومله دموكرات افتاده اند.

دشمن ابتداء به ماشين آنها تيراندازي كرد و تمام سرنشينان ماشين بر اثر تيراندازي زخمي شدند. سپس بالاي سر محسن كه هنوز نيمه جاني داشت ، آمده و از او خواسته بوند كه اطلاعاتي را به آنها بگويد. سپس توهين كند ، امّا محسن كه ديگر رمقي نداشت ، بر امام درود فرستاده بود. كومله با مشاهده اين صحنه ، تيري به پيشاني محسن زده و بعد از آن بدنش را تيرباران كرده بودند. . برادربرقي گفت: بعد از آنكه ما دركمين افتاديم من ومحسن براي آنكه در تيررس نباشيم خودمان را به زير جيپ پرتاب كرديم چند لحظه بعد دو نفر از قله به سمت پايين آمدند و 4 نارنجك به سمت ما پرتاب كردند. من خودم را به كنار جاده پرتاب كردم و به خاطر شيب جاده آن ها متوجه من نشدند بلافاصله خودمان را به محل تيراندازي رسانديم اما كمي دير شده بود و نوراني به شهادت رسيده بود. جنازه محسن بعد از سه روز امد.
از آن جمع 7 نفر شهيد مي شوند فقط عباس برقي مي ماند كه به دليل مصدوميت شديد دست هايش كه ضربه زده بودند مدتها در بيمارستان بستري بود اكنون هم در بدنش تركش بسيار است و دستش فلج شده.

مصطفي به دنبال برادر
ما در خزانه قلعه مرغي خانه كوچكي داشتم مصطفي كوچكتر از محسن بود. محسن و مصطفي انگار سيب را از وسط نصف كرده بودند دقيقا همين هم بودند.
وقتي از جبهه مي آمد فكر مي كردم محسن آمده. وقتي مصطفي را مي ديدم دوست داشتم بماند اما مي گفت نه من بايد بروم اين راهي است كه بايد برويم و راه خوبي است دنيا ارزش ندارد افتخار است كه در ان دنيا ما را شفاعت كنند و دست ما را بگيرند مارا دعا كنند تا جلو امامان سر بلند باشيم. بعد از شهادت محسن نوبت او شد. رفت و امد زيادي به جبهه داشت. به او گفتم: لااقل تو برايم بمان دوست دارم حداقل يك پسر داشته باشم او گفت مادر جان بايد بروم اگر مانع حضور من در جبهه شوي آن دنيا شفاعتت نمي كنم اگر به جبهه بروم برگشتنم با خداست." عاشق جبهه ها بود دوست داشت. جنازه اش هم نيامد .خدا رو شكر مي كنم در راه خدا رفتند خودشان دوست داشتند در اين راه شهيد شوند. پدرش هم خوشحال بود مي گفت: خودش داده و خودش هم گرفته .

تدين؛بارزترين خصوصيت اخلاقي محسن
بارزترين خصوصيت اخلاقي محسن خوش اخلاقي اش بود. مدام يا در نماز جماعت بود و يا در نماز جمعه . دعاي كميل مي رفت. وقتي به تهران مي امد اصلا در خانه پيدايش نبود همه اش عيادت دوست و بيمارستان.
خودم چون نماز خوان بودم دوست داشتم فرزندانم خوب تربيت شوند و پاي در مسير كجي نگذارند به انها مي گفتم : دوست بد اختيار نكنيد. برايش مغازه كتاب فروشي بازكرديم تا سرش گرم شود.
محسن اهل مطالعه بود. قران مي خواند. كتاب مطالعه مي كرد دوستانش مي آمدند كتاب مي خواندند بعد از شهادتش همه كتاب ها را جمع كرديم
محسن مي گفت مامان راه امام حسين را بايد برويم. مامان روسري را بكش جلو. دوستم مي خواهد بيايد. مواظب خواهر كوچكم باش بد حجاب نشود يا لباس تنگ و كوتاه نپوشد.شيدانمان راه اسلام را رفتند. هيچ وقت محسن در خانه پيدايش نمي كرديم وقتي از جبهه مي امد با بستني به منزل دوستانش از جمله عبدالله براي عيادت كه در جبهه مجروح شده بودند مي رفت.

شهيد محسن نوراني در خانواده اي متدين در آذرماه سال 1342 متولد شد. او كه اسلام در وجودش ريشه دوانيده بود با حضور در مساجد حلاوت دين در كامش ريخته شد و جانش با دم مسيحايي امام (ره) روحي تازه گرفت. محسن كه نوجواني آگاه بود در صف مبارزين رژيم طاغوت قرار گرفت و با انجام فعاليت هاي گوناگون در اين جهاد عظيم شركت نمود. پس از پيروزي انقلاب اسلامي محسن چون ديگر دانش آموزان به هنرستان بازگشت و به تحصيل مشغول شد. جرقه هاي توطئه از گوشه و كنار ايران جنايت آفريد و نوراني هم در تابستان سال 1359 پس از گذراندن دوره آموزشي در پادگان امام حسين (ع) عازم كردستان شد و با حضور در تيپ 27 محمد رسول الله (ص) يگان ذوالفقار شروع به خدمت نمود و در عمليات بيت المقدس شركت نمود. مدتي بعد محسن به همراه حاج احمد متوسليان عازم سوريه و لبنان شد و به كمك شيعيان لبنان كه به مقابله با اسرائيل مي پرداختند شتافت. پس از پايان عمليات والفجر مقدماتي فرماندهي تيپ ذوالفقار را بر عهده گرفت. محسن نوراني در خرداد ماه سال 1362 طبق سنت حسنه نبوي با خواهر شهيد عليرضا ناهيدي (فرمانده قبلي تيپ ذوالفقار ) ازدواج نمود و زندگي مشترك خويش را در كنار سفير خمپاره ها و به دور از آرامش در اسلام آباد غرب آغاز نمود. مدتي بعد لذت لقاء پروردگار در كامش شيرين تر آمد و ندايي از عرش او را فرا خواند و در21 مرداد سال 62 بر اثر اصابت چندين گلوله به شهادت رسيد.



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان تهران ,
بازدید : 171
[ 1392/04/23 ] [ 1392/04/23 ] [ هومن آذریان ]
تک نگاره: این مرد را می شناسید؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 شهید یدالله کلهر



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان تهران ,
بازدید : 194
[ 1392/04/23 ] [ 1392/04/23 ] [ هومن آذریان ]
تک نگاره/شهید محمد بروجردی در کنار مقام معظم رهبری

 

 

 

 

 

 

 

 



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان تهران ,
بازدید : 173
[ 1392/04/22 ] [ 1392/04/22 ] [ هومن آذریان ]
.: Weblog Themes By graphist :.

:: تعداد صفحات : 3 صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 1,580 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,710,681 نفر
بازدید این ماه : 2,324 نفر
بازدید ماه قبل : 4,864 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک