فرهنگی هنری اجتماعی فرهنگی هنری اجتماعی
| ||
تبلیغات آخرین گفتگو با حاج احمد متوسلیان/ جنگیدن با اسرائیل راحت تر از عراق است
ساجد: نشریه «پیام انقلاب»، ارگان سپاه پاسداران در سال 1361 طی مصاحبه ای با سردار شهید حاج احمد متوسلیان، به تشریح شرایط منطقه و لبنان پرداخته است.این آخرین مصاحبه آن سردار شهید پیش از اسارت به دست مزدوران رژیم صهیونیستی است.متن این مصاحبه را پس از 26 سال می خوانید: درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان تهران , بازدید : 245 [ 1392/04/23 ] [ 1392/04/23 ] [ هومن آذریان ]
احمد متوسلیان؛ اسطوره جبهه مستضعفین
بیش از 20 سال بود كه حاج غلامحسين هر روز كه براي نماز صبح برميخواست، نمازش را به اين اميد اقامه ميكرد شايد كه امروز چشمش به جمال برومند فرزندش و قامت رشيدش منور گردد. سال ها بود كه حاج غلامحسين صاحب قنادي متوسليان هر روز به اين اميد كه امروز شيريني رهايي پسرش را خواهد پخت، كسب روزانهاش را آغاز ميكرد. در تمام این سال ها، حاج غلامحسين اميد آن را داشت كه امروز ديگر خبر آزادي فرزندش را به مادر احمد خواهد داد و او را از انتظار خواهد رهانيد. درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان تهران , بازدید : 236 [ 1392/04/23 ] [ 1392/04/23 ] [ هومن آذریان ]
راز لبخند فرمانده قرارگاه نصر
گفت و گو با برادر شهيد سيد باقر طباطبايي نژاد سينما و كتك خوردن از تبار سادات شخصيت خاص لبخند هميشگي خبر شهادت اعضاي خانواده دليل اين همه بي قراري را جست و جو كردند، ابتدا با مقدمه چيني قصد داشتم سيد حسن كه مجرد بود و بچه نداشت(در حالي كه سيد باقر متأهل و صاحب 4 فرزند پسر بود) را به عنوان فرد حادثه ديده مطرح كنم. گفتم: سيد حسن پايش تير خورده است. همه گريه كردند اما ديدند گريه من قدري بيشتر از اين موضوع است باز گفتم آن كس كه پايش تير خورده سيد باقر است. آنها باز گريه كردند اما ديدند گريه من مثل كاسه داغ تر از آش است وقتي تمام شب گريه كردند ديدم تخليه شده اند و شوك اخر را به آنها زدم و گفتم سيد باقر شهيد شده است. گاز گرفتن زبان كــَــــــــــــل كــَــــــــــــل دو برادر هيچ كس اندازه من از ايشان خبر و خاطره ندارد، سيد باقر روحيات نامتعارف با عرف زمان شاه داشت، در زماني كه اكثر جوانان هيپي بوديم، او ساده و با موهايي كوتاه داشت اگرچه خيلي هم مسخره مي شد اما اين سلوك را برگزيده بود. فاز فرهنگي فعاليت هاي مبارزاتي شهيد سيد باقر خانواده ما در همسايگي شهيد حسن باقري افشردي قرار داشت. شهيد سيد باقر به همراه سبحاني نيا و شهيد باقري به عضويت انجمن حجتيه در آمدند و از آنجايي كه اين گروه مبارزه را ممنوع مي دانست از اين گروه جدا شدند و براي خود گروه مبارزاتي ديگري تشكيل دادند. اين انشعاب بسيار جدي انجام شد. روزگار پسران شهيد بعد از شهادتش ايشان 4 پسر دارند كه دو تايشان كارشناسي ارشد حقوق و يكي شان دكتراي حقوق و ديگري فوق ليسانس مديريت مالي است. شعار نويسي و مبارزه در مكه در سال 1361 كه جهت زيارت خانه خدا به مكه مشرف شده بود، با وجود برخورد شديد رژيم منحوس آل سعود با راهپيماييها و تظاهرات، اكثر شبها تا صبح، بر روي ديوار و كف خيابانها شعارهاي انقلابي و ضدآمريكايي مي نوشت. گفتني است، شهيد سيد باقر طباطبايي نژاد به سال 1341 در يكي از حمله هاي جنوب تهران متولد شدند .جد پدري و مادري از سادات عاليقدر و از علماي اردستان و زواره بودند. سنين كودكي آشنايي با قرآن و مأنوس با دعا و مناجات بود . در اوج گيري نهضت اسلامي به رهبري امام (ره) سال آخر دبيرستان را رها كرد و به مبارزه پرداخت. قبل از پيروزي انقلاب با پخش نوارها و سخنرانيهاي امام (ره) مبارزه مي كرد . در ابتداي پيروزي انقلاب عازم كردستان شدند . مسئوليت پرسنلي ستاد غرب ، فرماندهي سپاه سقز فرماندهي سپاه كرمانشاهان فرماندهي سپاه پاوه و فرماندهي قرارگاه نصر رمضان از جمله مسئوليتهاي آن شهيد بودند. انس با قرآن و دعا و عشق به امام و رهبر از ويژگيهاي برجسته آن شهيد محسوب مي شدند . در سال 1361 با تشرف به حج به مبارزه با دشمن و مشركين در مكه مكرمه پرداخت . در پنجم مرداد ماه 1367 در كمين بعثيان ملحد به شهادت رسيدند . درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان تهران , بازدید : 208 [ 1392/04/23 ] [ 1392/04/23 ] [ هومن آذریان ]
ویژه نامه /مروری بر زندگی شهید موحد دانش
ساجد: علی رضا اولین فرزند خانواده «موحد دانش» در سال 1337 در تهران به دنیا آمد. در سال 1355 بعد از اخذ دیپلم به سربازی اعزام شد و پس از فرمان امام خمینی مبنی بر فرار سربازان از پادگانها،او نیز از پادگان گریخت و به جمع انقلابیون پیوست. پس از پیروزی انقلاب، در کمیته انقلاب اسلامی شمیران به فعالیت مشغول شد. وی در فروردین ماه 1358 به عضویت سپاه پاسداران در آمد و ابتدا مأموریت حراست از بیت امام خمینی را بر عهده گرفت. با آغاز غائله کردستان، عازم این منطقه گردید و در چند عملیات پاکسازی علیه ضد انقلابیون شرکت کرد. پس از آن به جبهه اعزام شد و به عنوان جانشین "محسن وزوایی در عملیات بازی دراز حضور یافت و در همین عملیات، یک دستش قطع شد. پس از عملیات "مطلع الفجر" به مکه معظمه مشرف شد. قبل از عملیات فتح المبین، به تیپ 27 محمد رسول الله (ص) اعزام شد تا به عنوان معاون گردان حبیب بن مظاهر مأموریتش را انجام دهد. وی پس از خاتمه عملیات فتح المبین، فرماندهی گردان حبیب بن مظاهر را بر عهده گرفت و نقش فعالی در مراحل سه گانه "الی بیت المقدس" و آزادی خرمشهر ایفا کرد. علیرضا موحد، عاقبت در تاریخ 13 مرداد 1362 در عملیات والفجر 2 در منطقه حاج عمران به شهادت رسید. وی در زمان شهادت ، به دلایلی فرماندهی تیپ سیدالشهدا (صلوات الله علیه) را به کاظم رستگار واگذار کرده و به عنوان یک رزمنده ی عادی در عملیات شرکت نمود درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان تهران , بازدید : 188 [ 1392/04/23 ] [ 1392/04/23 ] [ هومن آذریان ]
ویژه نامه / باور نمی کنم که علی دیگر زنده نیست
ساجد: شاید مهم نباشد که حاج علی در چه سالی متولد شد. محل تولدش هم زیاد مهم نیست. اما ماجرا مهم است. روستایی از توابع تهران به نام اشرف آباد یا اسلام آباد. کاظم رستگار هم در همان محل متولد و بزرگ شد. حاج علی از آن تیپ آدم های زود جوش بود که به سرعت عده ای از هم سن و ساله ایش را دور خودش جمع می کند. شخصیتش جوری بود که سریع توی دلها جا باز می کرد و یک عده دوست و رفیق صمیمی گردش را می گرفتند، البته این خصلت اکثر بچه هایی است که در دوره اول سپاه، جذب شدند و بعد ها اکثریت قریب به اتفاقشان به شهادت رسیدند. این ویژگی اخلاقی حاج علی و اینکه آموزش نظامی را پیش از انقلاب در گارد شاهنشاهی دیده بود، باعث شد فرماندهی یک گروهان را در پادگان ولی عصر بر عهده بگیرد، بعد هم شد فرمانده گردان 6 پادگان ولی عصر و... به علی رضا موحد دانش متن نامه شماره 3553/ 10/ 2 ط مورخ 23/ 6/ 1361 که اولین حکم فرماندهی تیپ می باشد را آوردیم چون مهم بود، حد اقل به نظر من. هنوز نکات خیلی مهمی باقی مانده: قضیه درگیری حاج علی با بنی صدر، داستان گروگانگیری در لبنان، خاطرات نفوذ به خطوط اسراییلی ها، حکایت استعفای حاج علی از فرماندهی لشگر ده، داستان بازگشت مجددش به لشگر و استقبال پر شور از او در پادگان دو کوهه، حکایت گم شدن جنازه حاج علی، قضیه تشییع جنازه حاج علی و... خیلی هایش را حالا حالا ها نمی شود گفت. ظرفیت ها هنوز آنقدر زیاد نشده. باقی اش بماند برای بعد، فقط از خدا می خواهم حاج غلامحسین (پدر حاج علی) را با پسرانش محشور کند، ما را هم با او. بلند شدم بروم به بچه ها سرکشی کنم و بینم چند نفری زخمی شدند و چند نفر سر پا هست. یکی یکی رفتم سر سنگر ها. تو چطوری، اون چطوره، دونه به دونه تا رسیدم به سنگر آخر. 10 – 15 قدم اون طرف تر، یه سنگر دیگه بود که لوله تیر بار از اون بیرون زده بود. من لوله تیر بار را هم دیدم. گفتم لابد مثل قبلی ها، بچه های خودمون هستن که تو سنگر نشستن و هوای دشمن را دارن که تا کجا اومدن و به فاصله ده متری اینها هستن و گرنه همین طوری راحت نمی شینن و بلند می شدن یه کاری می کردن. خلاصه، من به بچه ها سر کشی می کردم و رفتم ببینم بچه های اون سنگر چطورند. شروع کردم به راه رفتن. به بالای سنگر که رسیدم، دیدم سه تا نشستن، دو تا شون پشتشون به منه. یکیشون هم که رویش به طرف من است، سرش را پایین گذاشته روی زانویش. هم شون از این کلاه کج های مشکی عراقی گذاشتن سرشون. چون روز قبلش بچه ها از این کارها زیاد می کردن و این کلاه ها را می گذاشتن سرشون، اصلا مشکوک نشدم که اینها عراقی هستن. ضبط را خاموش کردم. سیگار را توی جا سیگاری له کردم و بلند شدم و از در خانه زدم بیرون. گیج هستم. هنوز باور نمی کنم که دیگر علی زنده نیست. دایم تو این فکر هستم که همه چیز را خواب دیده ام یا اینکه به خوم تلقین می کنم که انشاالله اتفاقی نیفتاده. آخه می گفتن سه روز گشتیم، اما جنازه را پیدا نکردیم. ممکنه زخمی شده باشه و یک گوشه ای از ارتفاعات منتظر رسیدن بچه ها مانده باشد. آخه یکبار هم، وقتی برادرش محمد رضا در جریان عملیات بیت المقدس شهید شد، به همه خبر داده بودن که علی شهید شده. وقتی خبر شهادت محمد رضا را به علی دادیم. یکهو نشست روی زمین و گفت کمرم شکست، حسین آقا. در همان حمله ساق پای خودش هم بد جوری زخمی شده بود، اما راضی نمی شد به عقب بر گردد. به من گفت: توبرو تهران، پدر و مادرم هستن، من باید بمونم. ...اصلا حواسم نیست. دارم می روم طرف پادگان ولی عصر. آخه همیشه با علی تو پادگان ولی عصر قرار ملاقات داشتیم. آن دفعه را که ساعت دو بنی صدر بچه های گردان را از زندان اوین ریخت بیرون و از آنجا تا پادگان را پیاده آمدیم. هیچ وقت یادم نمی رود. علی از همان روز اول، به ماهیت او پی برده بود. می گفت: این آدم درستی نیست. درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان تهران , بازدید : 182 [ 1392/04/23 ] [ 1392/04/23 ] [ هومن آذریان ]
ویژه نامه/ بازخوانی دو وصیتنامه شهید موحددانش
در بیست و نهمین سالگرد این سردارِ سرفراز ، متن دو وصیت نامه ای را که از وی به یادگار مانده است ، بازخوانی می کنیم. خداوند روح این عزیز و برادر شهید و مادر صبورش را قرین رحمت خود گرداند. شادی روحشان صلوات با نام خدای محمد (ص) و علی (ع) و به نام خدای حسین (ع) و بزرگ مرد زمان خمینی، سخنم را آغاز می کنم. پروردگارا تو شاهدی که ما برای رضای تو می جنگیم و برای رضای تو است که از شهرمان و از پدر و مادر و وابستگی هایمان به دنیا بریده ایم و مشتاقانه به سوی تو آمده ایم. پس تو را به خمینی قسم یاری مان کن؛ پروردگارا! تو را شکر می گویم و از تو سپاسگذارم که افتخار جنگ با لشگر کفر را به ما دادی و این افتخاری است بزرگ. حسین (ع) بی یاور و تنها و متکی به تو به میدان آمد. مردم بدانید و آگاه باشید که در مکتب ما شهادت مرگی نیست که دشمن بر ما تحمیل کند، شهادت مرگ دلخواهی است که مبارز مجاهد و مومن با تمام آگاهی و بینش و منطق و شعورش انتخاب می کند و این آخرین پیام هر شهید است که همیشه راه حسین (ع) باقی است و یزیدیان بر فنا. پدر و مادر عزیز و مهربانم، با غرور و سر بلند باشید زیرا فرزندی را که تحویل جامعه دادید، راهش راه حسین (ع ) و سر نوشتش سر نوشت حسین (ع) و یارانش است. مادر، در سوگ من اشک مریز و در غم از دست دادانم گریه نکن. زیرا همان طور که قبلا چندین بار گفته ام من متعلق به شما نیستم، امانتی هستم که خدا به شما داده و سپس آن را از شما پس گرفته است. پس نباید در غم از دست دادن چیزی که متعلق به شما نبوده ناراحت باشید. پدر و مادر خوبم! بدانید که اگر مرگ من در پیشگاه خدا شهادت محسوب می شود هم اکنون جایگاه والایی دارم و در کنار کسانی هستم که از شما نیست و به من دلسوزترند. مادر جان! یادت باشد که فرزندت مشتاق مرگ بود و از مرگ هراسی نداشت و آگاهانه به استقبال آن رفت و مرگ با عزت را بر زندگی پر ذلت ترجیح می داد. پدر و مادر می دانم که در زندگی زحمات زیادی را به خاطر من تحمل شدید تا من در زندگی سعادتمند شوم. بدانید که اکنون من خوشحال و سعادتمندم و شمات به آرزویتان رسیده اید و اگر خوشی مرا می خواهید نباید در نبودن من اشک بریزید و غمگین باشید. شما باید به خود ببالید که فرزندتان به قلب دشمن زده و با خونش بر شمشیر تیز دشمن پیروز شد. ای کسانی که از مرگ می هراسید قبول که مرگ حق است و ما نباید یک عمر از یک لحظه کوتاه که اسمش مرگ است بترسیم و بنشینیم تا آن مرگ به سراغمان بیاید بلکه باید به پیشوانزش برویم. حسین (ع) بزرگ سرور آزادگان و این راهنمای شهادت می فرماید: زندگی عقیده است و جهاد راه آن، من نیز از زمان انقلاب به رهبری روحانیت مبارز و متعهد و در صدر آن امام عزیزمان که جانم فدایش – عقیده ام را در زندگی انتخاب کردم و در راه رسیدن به هدفم جنگیدم و این افتخاری است برای من که در راه نیل به مقصودم کشته بشوم. شما ای دوستان به جسمم نیندیشید که بی جان در زیر خروارها خاک مدفون شده. به روحم فکر کنید که اکنون کجاست و با چه کسانی محشور شده. محمد رضا برادر مومنم و زهرا خواهرم:
درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان تهران , بازدید : 222 [ 1392/04/23 ] [ 1392/04/23 ] [ هومن آذریان ]
ویژه نامه هفته دفاع مقدس91/تک نگاره: این مرد را می شناسید؟
شهيد چراغي سال 1336 روستاي بستق از توابع شهرستان ساوه ديده به جهان گشود. فرمانده گردان حمزه در عمليات فتح المبين و بيت المقدس پس از ماه ها مجاهدت و مبارزه با دشمنان اسلام و انقلاب، سرانجام در عمليات والفجر يك به شهادت رسيد.
درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان تهران , بازدید : 196 [ 1392/04/23 ] [ 1392/04/23 ] [ هومن آذریان ]
بيست و نهمين سالگرد شهادت محسن نوراني/ مژده شهادت
بيست و نهمين سالگرد شهادت محسن نوراني فرمانده جوان تيپ چهار پياده مكانيزه ذوالفقار كودكي محسن/ خواست خدا بود محسن دوباره بماند آنهايي كه كوچكي شطينت بيشتر داشته باشند در بزرگسالي عاقل و سربه راه مي شوند . نوجواني محسن، نگران نباش مادر من جاي بدي نيستم او مي دويد و من مي دويدم سال 1362 به عنوان فرمانده نيروي زرهي تيپ ذوالفقار به مريوان اعزام شد، در آن زمان جاده مريوان امنيت چنداني نداشت به صورتي كه از صبح تا 4 بعدازظهر جاده دست نيروهاي خودي بود و بعد از آن دموكرات ها در جاده مستقر مي شدند، اين نا امني باعث كندي حركت مي شد. با پايان يافتن عمليات والفجر 4 در منطقه پنجوين عراق به منطقه مهران برگشت و مدتي را آنجا بود تا اين كه به منطقه قلاجه منتقل شد. سه ماه در اين منطقه بود كه در همين زمان محسن نوراني به شهادت رسيد. من هم در جبهه فعاليت مي كردم خبر اشتباهي شهادت توصيه هاي محسن به مادر براي شهادتش ازدواج با خواهر شهيد ناهيدي محسن بعد ها به اسلام اباد غرب رفت و بيشتر فعاليتش در اسلام اباد بود. به تهران كه باز گشت 19 ساله بود و از ما خواست برايش زن بگيريم و آن را توصيه سپاه خواند. وقتي دوستش عليرضا ناهيدي" فرمانده تيپ ذوالفقار و يار صميمي محسن نوراني در اسفند سال 61 عمليات والفجر مقدماتي به شهادت رسيد، خواهرش را براي محسن گرفتيم. براي مراسم ترحيم وشهادتش به خانه ناهيدي در تهرانپارس رفتيم. شب قبلش همه رزمنده ها امدند و در خانه ما عدس پلو خوردند و تا صبح بيدار بوديم و زيارت عاشورا و دعاي توسل و و..مي خوانديم آخر سر هم بي ريا و بدون بالش و تشك خوابيدند فردا ان روز هم به تشيع جنازه شهيد ناهيدي رفتيم. وقتي به تشيع جنازه شهيد ناهيدي رفتيم خواهرش را ديديم. نظرم را جلب كرد و از او خواستگاري كردم. اتفاقا آنها هم به اين وصلت بسيار راضي بودند محسن و خواهر شهيد ناهيدي تنها دوماه با هم زندگي مشترك داشتند. خواهر شهيد ناهيدي خيلي مومن بود با محسن كه مطرح كردم گفت اينها صددرصد دخترشان را مي دهند. اتفاقا همين هم شد مادر شهيد ناهيدي گفت: رزمندگان جان دل منند .اينها رزمنده اند. ما نوكر اينهاايم . اينها سرورنند من حاضرم دخترم را به عقدش در اورم. او براي همسري خويش هيچ كس را بهتر از خواهر شهيد بزرگوار عليرضا ناهيدي نيافت سال 62 طبق سنت حسنه نبوي با خواهر شهيد عليرضا ناهيدي (فرمانده قبلي تيپ ذوالفقار ) ازدواج نمود و زندگي مشترك خويش را در كنار سفير خمپاره ها و به دور از آرامش در اسلام آباد غرب آغاز نمود. . محسن هم گفت من به جبهه مي روم و شما بايد اين شرايط را قبول كني. من در راهرو نشسته بودم. خواهر شهيد ناهيدي گفت: من از خدايم است كه در جبهه فعاليت داشته باشم و به اين موضوع افتخار مي كنم و با تو مي آيم. بعد از گذشت پنج ماه و نيم در مسجد نارمك مراسم عقد مختصري برگزار شد. در خانه شام خورديم و شب عقد در خانه ما خوابيدند و پس فردا به جبهه رفتندمحسن عقد ازدواج بست تا با همسر خويش زندگي اي بر اساس تعليمات تربيتي و اخلاقي اسلام تشكيل بدهند. پس از ازدواج، محسن همسر خود را به اسلام آباد غرب برد تا خانواده اش نيز سرما و گرماي جنگ را همراه او احساس كنند. زندگي كوتاه آن دو كه يك ماه بيشتر به طول نينجاميد، در خود هزاران نكته داشت. همسر شهيد نوراني، پيش از آن، يك خواهرش در آبادان به اسارت دشمن بعثي در آمده بود و برادرش عليرضا نيز در عمليات والفجر مقدماتي به شهادت رسيده بود. عروسم جهاز نياورد گفتند وقتي به تهران برگشتيم اثاث مي گيريم. من مقداري وسايل مورد نياز براي سفر مثل روغن و برنج و چاي برايشان فراهم اوردم البته انها همان قوت مختصر را هم مصرف نكرده بودند مي گفتند جنگ واجب تره. روز شهادت و وضو نگرفتن عباس برقي حاج همت ، محسن را خواست و به او گفت : « محسن ، تو به شهادت مي رسي. » محسن كه كمي جا خورده بو د ، گفت ، « چطور مگه حاجي ؟" دشمن ابتداء به ماشين آنها تيراندازي كرد و تمام سرنشينان ماشين بر اثر تيراندازي زخمي شدند. سپس بالاي سر محسن كه هنوز نيمه جاني داشت ، آمده و از او خواسته بوند كه اطلاعاتي را به آنها بگويد. سپس توهين كند ، امّا محسن كه ديگر رمقي نداشت ، بر امام درود فرستاده بود. كومله با مشاهده اين صحنه ، تيري به پيشاني محسن زده و بعد از آن بدنش را تيرباران كرده بودند. . برادربرقي گفت: بعد از آنكه ما دركمين افتاديم من ومحسن براي آنكه در تيررس نباشيم خودمان را به زير جيپ پرتاب كرديم چند لحظه بعد دو نفر از قله به سمت پايين آمدند و 4 نارنجك به سمت ما پرتاب كردند. من خودم را به كنار جاده پرتاب كردم و به خاطر شيب جاده آن ها متوجه من نشدند بلافاصله خودمان را به محل تيراندازي رسانديم اما كمي دير شده بود و نوراني به شهادت رسيده بود. جنازه محسن بعد از سه روز امد. مصطفي به دنبال برادر تدين؛بارزترين خصوصيت اخلاقي محسن شهيد محسن نوراني در خانواده اي متدين در آذرماه سال 1342 متولد شد. او كه اسلام در وجودش ريشه دوانيده بود با حضور در مساجد حلاوت دين در كامش ريخته شد و جانش با دم مسيحايي امام (ره) روحي تازه گرفت. محسن كه نوجواني آگاه بود در صف مبارزين رژيم طاغوت قرار گرفت و با انجام فعاليت هاي گوناگون در اين جهاد عظيم شركت نمود. پس از پيروزي انقلاب اسلامي محسن چون ديگر دانش آموزان به هنرستان بازگشت و به تحصيل مشغول شد. جرقه هاي توطئه از گوشه و كنار ايران جنايت آفريد و نوراني هم در تابستان سال 1359 پس از گذراندن دوره آموزشي در پادگان امام حسين (ع) عازم كردستان شد و با حضور در تيپ 27 محمد رسول الله (ص) يگان ذوالفقار شروع به خدمت نمود و در عمليات بيت المقدس شركت نمود. مدتي بعد محسن به همراه حاج احمد متوسليان عازم سوريه و لبنان شد و به كمك شيعيان لبنان كه به مقابله با اسرائيل مي پرداختند شتافت. پس از پايان عمليات والفجر مقدماتي فرماندهي تيپ ذوالفقار را بر عهده گرفت. محسن نوراني در خرداد ماه سال 1362 طبق سنت حسنه نبوي با خواهر شهيد عليرضا ناهيدي (فرمانده قبلي تيپ ذوالفقار ) ازدواج نمود و زندگي مشترك خويش را در كنار سفير خمپاره ها و به دور از آرامش در اسلام آباد غرب آغاز نمود. مدتي بعد لذت لقاء پروردگار در كامش شيرين تر آمد و ندايي از عرش او را فرا خواند و در21 مرداد سال 62 بر اثر اصابت چندين گلوله به شهادت رسيد. درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان تهران , بازدید : 171 [ 1392/04/23 ] [ 1392/04/23 ] [ هومن آذریان ]
تک نگاره: این مرد را می شناسید؟
شهید یدالله کلهر درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان تهران , بازدید : 194 [ 1392/04/23 ] [ 1392/04/23 ] [ هومن آذریان ]
تک نگاره/شهید محمد بروجردی در کنار مقام معظم رهبری
درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان تهران , بازدید : 173 [ 1392/04/22 ] [ 1392/04/22 ] [ هومن آذریان ]
|
||
[ طراح قالب : گرافیست ] [ Weblog Themes By : graphist.in ] |