فرهنگی هنری اجتماعی فرهنگی هنری اجتماعی
| ||
تبلیغات تک نگاره/شهید ولی الله فلاحی در کنار مقام معظم رهبری
مروری بر زندگی شهید فلاحی شهيد فلاحي در سال 1310در طالقان متولد شد. در سال 1327 وارد دبيرستان نظام شد و پس از اخذ ليسانس در سال1333از دانشكده افسري فارغ التحصيل شد.
او خدمت خود را از لشگر 92 اهواز آغاز كرد و در سال 1337 به تهران منتقل شد و دردانشگاه نظامي به تدريس اشتغال يافت. او مدت هشت سال به عنوان مديريت آموزش دانشكده فرماندهي و ستاد فعاليت داشت. از سال 1351 تا اواسط سال 1353 با درجه سرهنگ دومي به همراه گروهي از افسران ايراني به عنوان ناظر صلح سازمان ملل در آتشبس ويتنام به آن كشور اعزام شد. در 12 مهر سال 1357 به درجه سرتيپي ارتقا يافت و در شيراز به عنوان معاون فرمانده مركز پياده شيراز مشغول به كار شد. پس از پيروزي انقلاب اسلامي به فرماندهي نيروي زميني منصوب شد و در تاريخ29 خرداد 1359به رياست ستاد مشترك ارتش برگزيده شد. پس از عزل بنيصدر از رياست جمهوري، امام خميني(ره) طي حكمي اختيارات فرماندهي كل قوا را به ايشان تفويض كرد. با شروع جنگ تحميلي وي اكثر اوقات خويش را در جبهههاي نبرد ميگذراند و عملياتهاي نظامي را از نزديك نظارت ميكرد. روز هفتم مهر پس از حضور در قرارگاه عملياتي لشكر 77 در ماهشهر از اسراي عراقي كه در عمليات پيروزمندانه ثامنالائمه (شكست حصرآبادان) به اسارت در آمده بودند، سان ديد و لشكر 77 خراسان را لشكر 77 پيروز ثامنالائمه ناميد. در مراسم مزبور وزير دفاع (سرهنگ نامجوي) سرهنگ فكوري و تيمسار ظهيرنژاد رييس ستاد مشترك ارتش نيز حضور داشتند. غير از تيمسار ظهيرنژاد بقيه آنان پس از مراسم عازم اهواز شدند و به وسيله هواپيماي نظامي به سمت تهران حركت كردند. اما هواپيما قبل از رسيدن به تهران در حوالي كهريزك سقوط ميكند و سر لشكر فلاحي و همراهانش همگي به ديدار معبود شتافته و بدينسان به جمع ديگر شهداي ميهن اسلامي ميپيوندند. فرازي از وصيت نامه شهيد بزرگوار ولي الله فلاحي ميخواهم به پروردگار جهانيان معتقد باشيد. به رسالت محمد امين و پيغمبران سلف و روز رستاخيز مومن باشيد. به پيشوايان دين و مذهب از طوايف مختلف احترام بگذاريد. تمام انسانهايي را كه در گذشته و حال و آينده به نحوي از انحا براي انسانهاي ديگر مفيد بودهاند محترم بدانيد.
درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان تهران , بازدید : 166 [ 1392/04/22 ] [ 1392/04/22 ] [ هومن آذریان ]
جواد صراف،فرمانده گردان شهادت به روایت تصویر
شهيد جواد صراف در پنجم مرداد 1340 در محله دولاب تهران در خانوادهاي مذهبي ديده به جهان گشود. او از سنين كودكي و از آغاز نهضت اسلامي به رهبري امام خميني ره) در 15 خرداد 1342 همراه انقلاب بود و پس از پيروزي انقلاب اسلامي، در جنگ تحميلي با رشادتهاي بسيار خود را وقف نهضت اسلامي ملت ايران كرده بود. ) كساني كه پيگير خاطرات سالهاي دفاع مقدس هستند، حتماً نام گردان شهادت لشكر 27 محمد رسول الله را شنيدهاند. شهيد جواد صراف يكي از فرماندهان اين گردان خط شكن بود كه در عمليات كربلاي پنج در روز 22 دی ماه 1365 به درجه رفيع شهادت نائل آمد
درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان تهران , بازدید : 520 [ 1392/04/22 ] [ 1392/04/22 ] [ هومن آذریان ]
پاسداشت شهید جعفر جنگروی+عکس
مروری بر زندگی شهید جعفر جنگروی جعفر در سال 1333 در قريه فريدون اصفهان درخانواده اي مذهبي و متعهد، چشم به جهان گشود. پساز يك سال همراه خانواده اش به تهران مهاجرت كرد. اوسخت به درس علاقه داشت ولي به جهت مشكلاتي كهبرايش پيش آمد، به دوره شبانه روي آورد، روزها به كارخياطي مشغول مي شد و شبها درس مي خواند . او درنوجواني به كشتي علاقه مند شد و مقام دوم قهرمانياين رشته را در تهران كسب نمود و پس از كسبمدرك سوم متوسطه به علت مشكلات زياد، تركتحصيل كرد و به كار فروشندگي لباس روي آورد، باشروع انقلاب، به همراه برادرش به صف مبارزان پيوستو در روز ورود رهبر انقلاب به عنوان عضو فعال كميتهحفاظت و حراست از امام، تلاشهاي ارزنده اي انجام داد.در اوايل سال 1358 به عضويت رسمي سپاه پاسداراندر آمد و به خاطر ابراز رشادت و كارداني به عنواننخستين فرمانده سپاه خرمشهر برگزيده شد و سپس بهعنوان نماينده سپاه به چند كشور مسلمان سفر كرد، وتا لحظه شهادت در عملياتهاي مختلف جبهه ايران ازجمله بازي دراز، فتح المبين، بيت المقدس، رمضانوالفجر 8 و ...شركت نمود، و در حاليكه مسؤوليتجانشيني فرمانده لشكر 10 سيد الشهداء را به64 در عمليات /11/ عهده داشت در تاريخ 27والفجر 8 منطقه فاو شهد شيرين شهادت را نوشيد. سردار شهيد جعفر جنگروينام پدر: احمد تاريخ تولد: - / - / 1333 1364/11/27 تاريخ شهادت: محل شهادت: فاو طول مدت حيات: مزار شهيد: بهشت زهرا (س
درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان تهران , بازدید : 288 [ 1392/04/22 ] [ 1392/04/22 ] [ هومن آذریان ]
پاسداشت شهید علی صبوری قمی+عکس
شهید بزگوار علی صبوری در اسفند سال ۱۳۳۹ هجری شمسی در خانواده ای متوسط و مذهبی در شهر تهران دیده به جهان گشود. علی از همان اوان طفولیت با مجالس روضه و عزاداری سید الشهدا (ع) آشنا گردید و روح پاکش با تعلیمات اسلام عزیز و با اهداف و مجاهدات پیامبر اسلام (ص) و ائمه هدی ، خصوصا ابا عبدالله (ع) ممزوج و آمیخته شد. شهید عزیز از استعداد و هوش سرشاری برخوردار بود و این ویژگی از اوان کودکی و خصوصا دوران تحصیل ابتدایی در او نمایان بود. در دوران تحصیل از لحاظ درسی و اخلاقی در بین همکلاسهایش ممتاز و نمونه بود. بطوریکه پس از اتمام کلاس چهارم ابتدایی ، با شرکت در امتحانات متفرقه ششم ابتدایی ، موفق شد سال بعد به کلاس هفتم دبیرستان (نظام قدیم) راه یابد. و در پایان همان سال تحصیلی در میان شاگردان رتبه اول را حائز گردد. حضور جو مذهبی و ضد رژیم منحوس پهلوی ، در منزل و نیز دور بودن از تبلیغات مسموم رژیم بواسطه تحریم وسایل ارتباط جمعی و حضور فعال وی در مجالس وعظ و عزاداری ابا عبدالله (ع) شخصیت واقعی علی را از کودکی شکل داد و علی در این فضا رشد کرد و روح بزرگ و متلاطم خود را سمت و هدف بخشید تا نهایتا انجام خوشی چون سعادت نصیب او شد. شهید صبوری در سال ۱۳۵۷ یعنی اوج انقلاب ، پس از شرکت در گزینش دانشجو در رشته معدن دانشگاه صنعتی شریف (پلی تکنیک) پذیرفته شد. پس از ورود به دانشگاه از همان ابتدا با عضویت و فعالیت در سازمان دانشجویان مسلمان دانشگاه ، به مبارزه جدی و مستمر با نظام طاغوت پرداخت. با اوج گیری انقلاب پرشکوه اسلامی علی خود را کاملا در اختیار انقلاب قرار داد و از آن روز تا گاه شهادت بذل مال و جان براه اسلام و انقلاب و جمهوری اسلامی دریغ نورزید. فعالیتهای او در محل ، از جمله تشکیل کتابخانه و مبارزه با عناصر منحرف و فعالیت شدید در مسجد محل از یاد هم محله ایهای او نخواهد رفت ، فعالیت علی در محل به حدی بود که علیرغم جوانی و کمی سن بعنوان یکی از اعضای شورای هیئت امنای مسجد محل پذیرفته شد. در زمان شکل گیری انقلاب اسلامی علی شب و روز در فکر مبارزه بود و در تظاهرات در تهران و حتی دیگر شهرها شرکت فعال داشت ، علی به یک شهر وابسته نبود ، هرجا که جرقه انقلاب پدید میآمد علی به سرعت به آنجا میشتافت و در شعله ور کردن انقلاب تلاش مینمود. یکبار در حین تظاهرات توسط مزدوران شاه دستگیر شد ، ولی پس از دستگیری در ریو ارتشی ، با مزدوران به کتک کاری پرداخت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و باز شدن دانشگاهها ، که در آن زمان صحنه تاخت و تاز گروهکهای ملحد و منحرف شده بود ، علی در هدایت و راهنمایی دانشجویان تازه وارد و برحذر داشتن آنان از دامهای رنگارنگ این دسته جات وابسته تلاش و سعی بسیاری مینمود بطوری که از طرف سازمان دانشجویان مسلمان و دانشگاه مسئول کار کردن با دانشجویان ترم اول شد. همزمان با تسخیر انقلابی لانه جاسوسی و مرکز فساد آمریکای جنایتکار توسط دانشجویان مسلمان پیرو امام شهید صبوری همراه با جمع دانشجویان در ایجاد انقلاب دوم (به فرموده حضرت امام) نقش فعال و موثر خود را ایفا نمود. علی در لانه جاسوسی مقداری از وقت خود را مصروف نگهداری از جاسوسان گروگان میکرد و باقیمانده وقت خود را به مطالعه کتابهای اسلامی و سیاسی خصوصا کتب شهید آیت الله مطهری اختصاص میداد ، جنب و جوش و پشتکار علی عاملی بود که او هیچگاه فراغت خود را بیهوده تلف ننماید. بطوریکه از این جهت در بین دوستانش معروف و مشهور شده بود. همزمان با تجاوز نظامی رژیم بعثی عراق به میهن اسلامی کلاسهای آموزشی تئوری نظامی و نیز اردوهای چند روزه عملیات نظامی توسط دانشجویان ترتیب داده شد ، شهید عزیز با علاقه و پشتکار زیاد از این کلاسها و اردوهای آموزشی و نظامی استقبال میکرد و پس از مدت کوتاهی توانایی خود را در تعلم فنون و عملیات نظامی و بکارگیری سلاحهای مختلف نمایان ساخت. اکنون پس از شهادت این بزرگوار ما درمییابیم که آنهمه جدیت و تلاش برای چه بود ، جز این نبود که او نیاز انقلاب و جمهوری اسلامی را به داشتن نیروهای رزمنده ماهر و در عین حال متعهد و مومن بخوبی دریافته بود ، بعدا نیز دیدیم که علی مهارت نظامی خود را در خدمت دستگیری عناصر ملحد و منحرف در جبهه داخلی و نیز در خدمت نبرد با دشمن کافر در جبهه خارجی قرار داد. هنگامی که براساس مصالح آنروز جاسوسان در شهرهای مختلف توزیع شدند، علی برای حفاظت از آنان از قم اعزام شد و در آنجا علاوه بر انجام وظیفه اصلی خود به کارهای فرعی دیگر از جمله تشکیل انجمن اسلامی دانش آموزان و همکاری با سپاه انقلاب اسلامی در برپایی نمایشگاه پرداخت. شهید صبوری از جمله برادرانی بود که تا آخرین روز گروگان بودن جاسوسان دست از انجام وظیفه نکشید و همانگونه که خصلت او بود ، کار را تا پایان ادامه داد. پس از آن به جهاد دانشگاهی دانشگاه پلی تکنیک پیوست و مسئولیت واحد فرهنگی و عضویت در شورای مدیریت جهاد دانشگاهی را بعهده گرفت ، علی در سنگر دانشگاه آنچه در توان داشت با اخلاص و ایثار تمام برای پیشبرد انقلاب فرهنگی و اسلامی کردن جو دانشگاه و زدودن آن از عناصر ملحد و منحرف بکار گرفت و آنچنان خوش درخشید که پس از شهادتش بپاس خدمت صادقه و عاشقانه اش کتابخانه دانشگاه را با نام پاک او مزین نمودند و نام کتابخانه را کتابخانه شهید علی صبوری نهادند. علی هنگامی که در دانشگاه انجام وظیفه میکرد از جبهه و جنگ نیز غافل نبود ، بطوریکه در عملیات فتح المبین و رمضان شرکت کرد ، با شروع عملیات والفجر شهید صبوری کاملا به جبهه پیوست و نبرد با رژیم بعثی را بعنوان مسئله اصلی و پیشه اصلی خود برگزید ، در عملیات والفجر (۱) از ناحیه سر جراحت برداشت ولی چون مسئولیت یکی از محورهای عملیات با او بود تا چند روز پس ازمجروج شدن به پشت خط برای مداوا نرفت تا اینکه پس از سبک شدن کارها بعد از یک مداوای سرپایی بلافاصله به خط مقدم جبهه بازگشت. پس از پایان این عملیات او که از خود شایستگی و استعداد زیادی نشان داده بود مسئولیت واحد مهندسی رزمی لشکر محمد رسول الله (ص) را پذیرفت و تا لحظه شهادت در این سمت حساس بخوبی انجام وظیفه نمود. علی یکبار که پس از عملیات به تهران آمده بود ، در ملاقات خصوصی با حضرت امام اشک فراوان ریخته بود بطوری که صدای گریه اش بلند شده و از امام تقاضای دعا برای شهادت نموده بود. پس از ملاقات با حضرت امام به مشهد رفته و در پاسخ به سوال یکی از دوستان که از او علت رفتن به مشهد را جویا شده بود ، گفته بود برای خداحافظی با امام رضا (ع) به مشهد رفته بود. او همیشه بخاطر رعایت حال مادرش که از ناراحتی قلبی رنج می برد ، از بیان فعالیت خود در جبهه و خداحافظی طولانی خودداری میکرد ، ولی آخرین باری که عازم جبهه بود بگونه ای دیگر رفتار کرد. مادر را در آغوش گرفت و گفت : مادر اگر میخواهی حضرت زهرا از شما راضی باشد صبر کن! و این بار وداعی عارفانه با مادر و خانواده خود کرد و همه احساس کردند که رفتن این بار علی مانند رفتنهای قبل نیست. … شهید صبوری به جبهه بازگشت. بنده ای از بندگان صالح خدا که از آن هنگام که خود را شناخت پا در میدان مبارزه با ستم و ستمگران گذاشت و از تمام صحنههای مبارزه درون و بیرون سرفراز و فاتح بیرون آمده بود. اکنون بسان فولاد آبدیده و مستغنی از بسیاری از اشیاء شده بود ، و گویی خود را برای نیل به احدی الحسنین مهیا میکند و در پی آنست که از آخرین آزمون خداوندی نیز پیروز و مقبول بدر آید و به فوز عظیم حضور در ضیافت … نایل آمد. عملیات خیبر نقطه اوج تلاش و کوشش علی بود و علی در این عملیات هر آنچه در توان داشت خالصانه ایثار کرد. … او تمام تجهیزات مهندسی رزمی را به سرعت از غرب به پادگان دوکوهه منتقل کرده و پس از سازماندهی نیروها شروع به جذب و آموزش نیروها کرد. در شرایط طاقت فرسای کار او از کار عقیدتی و آموزشی فرهنگی نیروها غافل نبود و در شرایطی که هنوز دسترسی به یک روحانی نبود خود هر روز صبح نیروها را جمع و برای آنان سخنرانی میکرد. شهید در ضمن کار بسیار جدی و سختگیر ولی در عین حال مهربان و رئوف بود. و سعی میکرد که نیروهای واحد خود را همواره تحت نظر داشته باشد. او در مدتی که مسئول بود ، نمونه خوبی از مدیریت و کار با دیگران را ارائه داده بود. چند روز قبل از شهادت گفته بود : « یک مسئول اگر بخواهد مسئول نمونه ای باشد باید اگر در چادر برای ۱۰ نفر فقط ۹ پتو بود ، فرد مسئول بدون پتو شب را به سر برد. در این اواخر بسیار کم غذا و کم خواب شده بود. اکثر شبها ۳ یا ۴ ساعت بیشتر نمیخوابید. با شروع عملیات خیبر او به سرعت نیروها را آماده کرد. در شب اول با موفقیت تمام توانست ۵ کیلومتر خاکریز بزند در حالیکه آتش دشمن بسیار شدید بود. دو روز قبل از شهادت پس از اصلاح و استحمام ، تلفنی آخرین خداحافظی را با خانواده خود کرد. شب قبل از شهادت مسئول زدن پل برروی کانالهای آب شده بود. کاری که سه شب پیاپی غیر ممکن گردیده بود. در شب عملیات ، شهید نیروها را به خط مقدم برد. او که همواره در کارها همه جوانب را میسنجید این بار نیز در حد یک مسئول پرتلاش و فداکار جلوه نمود. او برای اطمینان از حسن انجام کار و امنیت لازم سه مرتبه از معبر مشخصی که بچه ها باز کرده بودند عبور کرد و خود را به کانال و خاکریز عراقیها رساند ، پس از کسب اطمینان از مرتب بودن کارها و باز بودن معبر دستور حرکت به نیروها را داد. البته قبل از حرکت ، دشمن معبر را زیر رگبار گلولههای توپ و خمپاره و مسلسل گرفت ، در همین زمان به او اطلاع داده شد که راه از روی دژ قسمت جنوبی هور العظیم باز شده است لذا نیروها و دستگاهها را برای خاکریز زدن به سمت مناطق آزاد شده از روی دژ حرکت داد و در نتیجه او به سرعت نیروهای خود را آماده و به خط اول رساند ، شهید صبوری با آنهمه خستگی و بیخوابی روحیه و رفتار دیگری پیدا کرده بود او برخلاف همیشه که دائما در جنب و جوش و تکاپو بود ، اکنون با وقار و آرام مینمود. شب قبل از عملیات یکی از برادران با او خداحافظی و در آن حال گریه کرده بود ، علی پاسخ گریه او را با لبخندی پر معنی داده بود. در ساعت ۶ که تازه هوا روشن شده بود ، به شدت احتمال خطر میرفت ولی نیروهای تحت نظر او شروع به خاکریز زدن کردند و تا ساعت ۵/۸ که پاتکهای دشمن شروع شد تعداد قابل توجهی خاکریز زده شده بود. علی در این لحظات حساس که دشمن نیروها را زیر آتش شدید گرفته بود ، بسیار خونسرد و مطمئن مینمود و حتی با یکی از برادران که شب پیش بعلت مسئله ای تند شده بود ، در آن موقع در زیر آتش شدید دشمن مزاح و شوخی میکرد. شهید صبوری تا ساعت ۵/۴ بعدازظهر آنروز در مقابل آتش دشمن استقامت کرد و خاکریزهای بسیاری را مهیا کرد پس از آن با کمال آرامش در سایه یک دستگاه لودر آخرین نماز خود را خواند و راز و نیاز آخرین را با معبود خویش به انجام رساند. پس از آن برای بازسازی نیروها و هماهنگی با شهید حاج همت قصد بازگشت به عقب جبهه را نمود لذا در قسمت وانت یک تویوتا سوار شد ، هنگامی که تویوتا از روی دژ عبور میکرد ، دشمن بعثی آنجا را با تیر مستقیم تانک و گلوله های موشک مالیوتکا زیر آتش شدید گرفته بود. … شهید علی صبوری مجاهد پر تلاش و خستگی ناپذیر پس از عمری مجاهدت در راه حق مورد اصابت مستقیم موشک مالیوتکا قرار می گیرد و سینه اش را سراسر می شکافد و آنا جان به جان آفرین تسلیم می نماید. … آری عاقبت سینه علی شکافت ، سینه ای که درون آن قلبی رئوف و عطوف نهفته بود قلبی که در دروان عمر کوتاهش برای اسلام و حق می طپید. پیکر پاک علی پس از شهادت براستی دیدنی بود … سینه ای سراسر بشکافته و سیمایی گشاده و خندان. علی عاقبت جان را سر پیمان با رب العالمین نهاد و در ضیافت الله حضور یافت تا از نعمات و رضوان الهی بهره مند شود. روحش شاد و راهش پررهرو باد.
درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان تهران , بازدید : 121 [ 1392/04/22 ] [ 1392/04/22 ] [ هومن آذریان ]
شهید کاظم رستگار به روایت تصویر
شهید کاظم رستگار ، قهرمانان این دیار را نباید فقط در کتابهاى قطور تاریخ یا در قصهها و داستانهاى شاهنامهاى و دیو و فرشتهاى یافت. بلکه قهرمانان این دیار مردانى چون عزیز رستگارند که على رغم بهانههایى که هر کدام مىتوانست آنها را از جبهه رفتن باز دارد با اراده هایى مصمم پاى به جبهههاى جنگ نهادند و براى عزت و سرافرازى آرمانهاى بلند خویش، جان شیرین خود را تقدیم اسلام عزیز نمودند. درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان تهران , بازدید : 128 [ 1392/04/22 ] [ 1392/04/22 ] [ هومن آذریان ]
وصیتنامه شهید «ابراهیم شمسعزت»
سیدامیرحسین معزی بقایای پیکر مطهر شهید ابراهیم شمس عزت که بعد از 27 سال از طریق تبادل اجساد عراقی با شهدای ایرانی به ایران و زادگاهش، شهرستان استهبان منتقل شد و همچنین عکسهای مراسم پرشکوه تشییع پیکر این شهید که در روز ظهر عاشورای حسینی برگزار گردید. متولد: استهبان، ۱۳۴۵ مسئولیت: فرمانده بسیجی دسته حضور در جبهه: ۶۰۰ روز در چهار بار اعزام تاریخ شهادت: 25/12/1363در هجده سالگی در عملیات «بدر»
«فَلْیُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اْللَّهِ اْلَّذِینَ یَشْرُونَ اْلحَیاهَ ْالُدنْیَا بِاْلاخِرَهِ وَ مَنْ یُقاتِلْ فَی سَبِیلِ اْللَّهِ فَیُقْتَلْ اَوْ یَغْلِبْ فَسَوْفَ نُوْتَیهَ اَجْراً عَظِیماً.» (سورهی نسا، آیهی 74) مؤمنان باید در راه خدا با آنان که حیات مادی، دنیا را بر آخرت گزیدند جهاد کنند و هر کس که در جهاد به راه خدا کشته شود یا فاتح گردید زود باشد که او را در (بهشت) ابدی اجری عظیم دهیم. به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان، با درود فراوان بر یگانه منجی بشریت مهدی موعود(عج) و سلام و درود بیپایان بر نایب بر حقّش امام خمینی رهبر کبیر مستضعفان جهان، پیر خستگیناپذیر جماران، و درود خداوند بر انبیا و اوصیا که با سختیها و رنجهای فراوان اسلام و خالق هستی را به ما شناساند و تا جایی رسیده که ما خالق خود را دیدیم و به سوی او پر کشیدیم. در اینجا میخواهم چند کـلمهای به عـنوان وصیتنامه با شما صحبت کـنم ولی زبانم قاصر از آن است که بتوانم با چنین ملتی کـه یک پارچه خـدایی شدهاند صحبت کنم ولی از شما معذرت میخواهم بیایید از جسم و جانی کـه ارزشی ندارد از آن دریای خونی تشکیـل دهیم تا ملحـدان و کافران و در آن دریا غرق شوند. اولین مسأله وحدت بین اقشار ملت میباشد. میخواهم بگویم ملتی که تا به حال هزاران قربانی را فدای اسلام و مسلمین کرده و تا به حال امام امت فرزند حضرت اباعبدالله(عج) را یاری نموده و با وحدت خود و کمک حقتعالی بر تمامی سختیها و رنجها چیره شده و دوران سختی از انقلاب پشت سر گذاشته و این انقلاب شکوهمند را تا به اینجا رسانیده و حیف است که عدهای از عناصر منافقین در شما رخنه کنند و بخواهند وحدت و یکپارچگی شما را از بین ببرند. از شما میخواهم که هوشیارانه با تمامی مسایل روز برخورد کنید و نگذارید خدای نکرده شیاطین داخلی و خارجی به شما ضربه بزنند. این قلب و نفس شما جایگاه خدا میباشد، نگذارید غیر از خداوند چیز دیگری در آنجا منزل گزیند، نفس خود را مهار کنید که خدای ناکرده اگر مهار نشود شما را نابود میکند شما را در [پرتگاه] سقوطی قرار میدهد که با هیچچیز جبران نمیشود به جز عذاب خداوند. آیا هنوز اطلاع ندارید که پیرمردی از سلالهی پاک پیامبران آمده و میگوید، اسلام را دوباره دریابید؛ آن را خوب بشناسید و ایمان آورید، آری! آن پیرمرد خستگیناپذیر در جماران است؛ در اینجا مسألهای که اول از خانواده خودم بعد از اقوامم و بعد از ملت شریف شهیدپرور ایران میخواهم، مسألهی امام و اطاعت از امام امت خمینی کبیر است. آرزو دارم بعد از شهادتم همینطور که امر امام را اجرا کردم و به ندای او لبیک گفتم، شما هم به او لبیک بگویید. هرگز سختیهای زندگی شما را از پای در نیاورد و خدای ناکرده نسبت به روحانیت بدبین نشوید که به رحمانیت خداوند از کفار هستید و با عملتان کاری نکنید که در تاریخ از شما مثل یارانی که دور امام حسین(ع) را رها کـردهاند نام بـرده شود و در اینجا از خداوند میخواهم که شما را توفیق دهد یکی از یاران باوفای امام امت و امام زمان(عج) باشید «ان شاالله». و چند سخنی با خانوادهی عزیزم، پدر و مادر برادرم و خواهرانم؛ از این که نتوانستم برای شما فرزند خوبی باشم و نتوانستم دین خود را ادا کنم و سختیها و رنجهایی که از جانب من متحمّل شدید، جبران نمایم مرا ببخشید، حلالم کنید. مادرم! از اینکه داغ فرزند برای تو مشکل میباشد، ولی صبر کن که خدا با صابران است و خداوند را سپاسگزار باش، خوشحال باش که من امانتی بودم از جانب خداوند و هر لحظه میتوانست آن را از تو بگیرد، ولی چه خوب که در این راه امانت را گرفت و این باعث خوشحالی شما باشد، هر وقت خواستید برای من گریه کنید برای مصیبت فرزندان حسین(ع) گریه کنید، زیرا هیچ مصیبتی بالاتر از مصیبت فرزندان حسین(ع) نیست. اگر شهید شدم سرودِ رفتند یاران 72 تن بالای جنازهام خوانده شود و اگر جسدی هم نداشتم که چه بهتر... فرزند کوچک امام خمینی ابراهیم شمس عزت 24/3/63 درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان تهران , بازدید : 192 [ 1392/04/22 ] [ 1392/04/22 ] [ هومن آذریان ]
مردهایی که فریبخوردگان ضدانقلاب را نجات میدادند
شهید دستواره میگفت: حاج احمد تازه حقوقش را گرفته بود، از در سپاه بیرون آمد که دید یک زن بچه بغل، کنار پیادهرو نشسته و گریه میکند، احمد رفت جلو. درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان تهران , بازدید : 119 [ 1392/04/22 ] [ 1392/04/22 ] [ هومن آذریان ]
رضا رفته موقعیت کربلا
چنین روزی بود که شهید «رضا چراغی» فرمانده لشکر 27 محمدرسول الله(ص)، ستاره دیگری از دوکوهه به در آسمان جای گرفت تا روشنی بخش صراط زندگی ما زمینیان باشد؛ متن زیر روایت شهید «محمدابراهیم همت» از لحظات عروج شهید چراغی است. درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان تهران , بازدید : 225 [ 1392/04/22 ] [ 1392/04/22 ] [ هومن آذریان ]
نفر چهارم کنکور پزشکی
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و شکست استکبار جهانی به رهبری آقاروحالله دست طمع دشمنان ایران و انقلاب به مرزهای ما دراز شد و غائلههای متعددی که هر کدام برای شکست یک انقلاب کارساز بود، در کشور اتفاق افتاد. غائله خلق عرب، خلق بلوچ، ترکمن و گروهکهای ضدانقلاب در غرب کشور و... یکی پس از دیگری به وقوع پیوستند. در حالی که متأسفانه این دو سال درگیری قبل از آغاز رسمی جنگ تحمیل در صفحههای تقویم مشاهده نمیشود و تاریخ برای نوشتن بزرگی فرزندان آقاروحالله دچار فراموشی شده است. فضای غرب کشور به شدت متشنج شده بود، تا جایی که رژیم بعث عراق به همراهی ضدانقلابیون خط مرزی را شکسته و وارد جنگ با انقلاب اسلامی ایران میشود. در این میان که ارتش هنوز خود را پیدا نکرده و از سازمان رزم درستی هم برخوردار نبود، با همان شرایط به هم ریخته به صورت دست و پا شکسته جلوی متجاوزان ایستاد و از همه ظرفیت خود برای این مقابله استفاده کرد اما مقابله با ضدانقلاب نیاز به صرف نیروی بیشتری داشت و به همین خاطر جوانانی با لباسهای فیروزهای مزین به آرم «وعده اللهم مستطعتم من قوه» وصیتنامههای خود را در جیبشان گذاشتند و برای کمک به ارتش وارد منطقه شدند. جوانانی که در پادگان امام حسین تهران آموزشدیده و اولین نفرات پاسدار سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بودند. در میان این جوانان که هر کدام را میتوان به عنوان یک نخبه معرفی کرد، جوانی به نام محسن حاجبابا از فرماندهان گردانهای اولیه سپاه در پادگان امام حسین(ع) دیده میشد که بعدها نام او را اکثر کسانی که در جبهه غرب حاضر شدند از مردم گرفته تا فرماندهان نظامی و نیروهای نظامی شناختند. به مناسبت سی و یکمین سالگرد شهادت فرمانده عملیات غرب کشور شهید محسن حاجبابا که ۲۲ اردیبهشت سال ۶۱ آسمانی شد، گفتوگویی را با خانواده و همرزمانش انجام دادهایم که خواندنش خالی از لطف نیست.
کودکی که قاری قرآن بود سال ۳۶ در یکی از خانههای محله نیروی هوایی تهران، خانواده حاجبابا صاحب فرزندی شدند که نامش را محسن گذاشتند. در آن زمان هیچکس نمیدانست که این نوزاد یکی از علمداران سپاه آقا روحالله در آینده خواهد شد. پدر این شهید درخصوص دوران کودکی شهید محسن حاجبابا و علاقه شدیدش به مسائل مذهبی میگوید: محسن از همان کودکی با تمام همسن و سالهایش فرق داشت. یادم است در آن دوران که حتی مدرسه هم نمیرفت یا شاید هم تازه کلاس اول دبستان بود، به ما میگفت که صبر کنید بزرگ شوم، میروم قم روحانی میشوم و برمیگردم. تا شما و عزیز (مادرش) این همه راه به خاطر نماز جماعت تا مسجد نروید، من جلو میایستم و شما پشت سر من نماز بخوانید. کلاس سوم یا چهارم که بود قاری قرآن شد. محسن اولین کسی بود که در مسجد محل در آن مقطع زیارت عاشورا و دعای ندبه را راهاندازی و برگزار کرد. پسرم با همین روحیات رشد کرد تا زمانی که به خدمت سربازی رفت و بعد از پیام امام خمینی(ره) درخصوص فرار سربازها از پادگانها، جزو اولین سربازانی بود که از خدمت فرار کرد. بعد هم یادم است رفت خیابان ایران و به خدمت امام خمینی(ره) رسید. در همان سال (۵۷) محسن کسی بود که در اسلحهخانه نیروی هوایی در پیروزی را شکست و اسلحههای آنجا را به دست مردم داد و به بیرون از پادگان منتقل کردند. نفر چهارم کنکور پزشکی پدر شهید حاجبابا با اشاره به هوش بالای او میگوید: پسرم در سال ۵۸ در میان ۴۰۰ نفر داوطلب پزشکی نفر چهارم شد اما بعد از قبولی پیش من آمد و گفت: پدرجان من میخواهم پاسدار شوم. پزشکی را هم دوست دارم اما میخواهم پاسدار سپاه پاسداران شوم. محسن جزو دانشجویان پیرو خط امام هم بود و بعد اینکه از لانه جاسوسی آمد به سمت پادگان امام حسین(ع) رفت و در آنجا نیز با لباس سبز به جمع عاشوراییان سپاه پیوست. بیقراری حاج بابا! محسن حاجبابا پس از پوشیدن رخت پاسداری، دو دوره مسئول گروهان هنگ امام حسین (ع) در پادگان میشود. در نهایت به سمت فرماندهی گردان منصوب میشود. در آن مقطع در پادگان امام حسین (ع) مبنا بر این بود که فرماندهان گردانها برای اینکه بدانند چه آموزشهایی لازم است به نیروها بدهند هرچند وقت یکبار به سمت خطوط مقدم بروند و یک بازبینی و بازدید کلی از خطوط داشته باشند. حسین خدابخش از دوستان و همرزمان شهید حاج بابا در این خصوص میگوید:حاج بابا برای بازدید از خطوط به جبهه غرب رفت که رفتن او به غرب همانا و ماندنی شدنش در غرب تا شهادت همانا. مهدی مرندی جانشین شهید حاجبابا نیز در خصوص اعزام و چگونگی ماندگاری آنها در غرب میگوید: نیمه دوم سال ۵۸ جذب سپاه شده و وارد پادگان امام حسین (ع) شدم. یک دوره آموزشی دیدم. آشنایی حقیر با شهید حاجبابا برمیگردد به همانجا. یعنی ایشان فرمانده گردان من بود و ما در پادگان امام حسین (ع) با هم بودیم. دستور آمد که نیروها را آماده کنید باید به سمت سوسنگرد حرکت کنید. نیروها را آماده کردیم رفتیم پادگان امام حسن (ع) که در آن زمان اسب دوانی بود. طی دو یا سه روز نیروها را مسلح کردیم اما به جای اینکه به سمت سوسنگرد حرکت کنیم اعزام شدیم به سمت جبهه غرب. حاجبابا هم وقتی شرایط آن مناطق را دید همان جا ماندگار شد. فرمانده جبهه سدآب گرم هنگامی که شهید حاج بابا به همراه نیروهایش به جبهه غرب میرسند بدون هیچ تعللی به سمت سرپل ذهاب میروند. در آن مقطع قصرشیرین اشغال شده بود. گردانی که دوره هشت سپاه را پشت سر گذاشته بودند با اصغر وصالی در سرپل ذهاب میجنگیدند و سعید گلاب بخش معروف به محسن چریک به همراه بچههایش عملیاتی کرده بودند تا عراق را از دشت دیده عقب برانند. ارتفاعات بازی دراز و دشت دیده اشغال شده بود و دانه خشک هم در دست عراق بود. مرندی جانشین حاج بابا در این خصوص بیان میدارد: مقر ما در سد آب گرم بود. سرآب گرم محل پرورش ماهی بود. مجبور شدیم جایمان را عوض کنیم. رفتیم تپه عظیمیه. حاج بابا و شهید علی قربانی مسئول آموزش پادگان امام حسین (ع) در عظیمیه بودند. رفتند شناسایی را انجام دادند و برگشتند. بعد از برگشت جبههای تشکیل شد به نام جبهه سر آب گرم. این جبهه از ارتفاع ۱۰۵۰ بازی دراز شروع شده و تا رودخانه الوند ادامه مییافت و در سوی دیگر از روستای دار بلوط تا جاده ریخک تا سرآب گرم ادامه داشت. شهید حاج بابا فرمانده این جبهه شد. بعد از استقرار در تپه عظیمیه رفتیم برای شناسایی که چهار ساعت طول کشید. اولین شناساییهای ما هم بود و یادم است یک بومی را با خودمان برده بودیم. در شناسایی که اگر اشتباه نکنم تا کمر بازی دراز رفته بودیم ناگهان یک دیدهبان عراقی را دیدیم، محسن گفت شلوغ نکنید، دورش بزنیم تا بگیریمش. در همین حین آرام حرکت کردیم و رفتیم پشت یک تخته سنگ بزرگ نشستیم. همین که محسن از پشت تخته سنگ بلند شد، همزمان آن طرف تخته سنگ یک کماندوی عراقی با محسن بلند شد و صورت به صورت روبهروی هم قرار گرفتند. در همان حین محسن لوله ژ۳ را در دهان او کرد و به رگبار بست. هر کداممان که بلند شدیم یک عراقی درست روبهرویمان بلند میشد که فهمیدیم قبل از اینکه ما آن دیدهبان را ببینیم، او ما را دیده و عراقیها منتظر این هستند که بیاییم و ما را بگیرند. خلاصه بعد از درگیری که پیش آمد راه چهار ساعته را ۲۰ دقیقهای برگشتیم! طوری فرار کردیم که نگو و نپرس. با تمام این اوصاف اولین شناسایی ما، باعث اتفاقات و فعالیتهای زیادی شد. اول اینکه فهمیدیم چطور باید به شناسایی رفت و شناسایی سالم و درست انجام داد و دوم اینکه اولین پل بر روی رودخانه افشار آباد با آهن و جعبه مهمات به دست آقای ودود طراحی و تأسیس شد تا رفت و آمد سالم و درستی انجام شود و... فرماندهی مدبر و محبوب انس عجیب حاج بابا با قرآن مسئلهای است که مورد تأکید همرزمانش نیز قرار دارد. مرندی در این خصوص میگوید: محسن حاجبابا زیارت عاشورا را از حفظ میخواند. انس عجیب محسن با قرآن و استفاده درست از او این پایه و مبنا باعث شد که او فرماندهی مدبر و محبوب باشد. استفاده درست یعنی چه؟ یعنی اینکه محسن اصلاً به خودش فکر نمیکرد. فقط انگشتر یادگاری مادرش بود که به کسی نمیداد. تلاش شبانهروزی محسن را کسی فراموش نمیکند. به من میگفت که من میخواهم تکهتکه شوم. چون من خودی نمیبینم و همه چیز اوست. اگر اوست باید خودش کمک کند. نه اینکه من فرماندهی و هدایت را از آن خود بدانم. محسن دو کار را همیشه انجام میداد، اول این بود که حواسش خیلی به نفوذیهایی که در جبهه میآمدند و در بعضی مواقع حتی نهجالبلاغه هم تدریس میکردند بود و در کنار اینها حواسش هم به کسانی بود که به دنبال کیف و وقت گذرانی در جبهه بودند. بعد از آن محسن کسی بود که مسئولیت میداد و میگفت وقتی امام به جوانان اعتماد کرده و کار را به جوانها سپرده ما هم باید اعتماد کنیم. ارتباط و اعتبار خیلی خوبی در پادگان امام حسین (ع) داشت. از پادگان امام حسین (ع) نیرو میگرفت و سراسر وقتش در تلاش و کوشش بود. یادم است وقتی به روستای ترک ؟ رفتیم و مقر را راه انداختیم که راهاندازی مقر هم به دست خودش انجام شد، برای مقر طبیعتاً حمامی درست کردیم. بعد از احداث به بچهها گفت روزهای زوج ما از این حمام استفاده میکنیم و روزهای فرد حمام در اختیار مردم است. بعد از کلی بحث وقتی رفتند به مردم گفتند، مردم همین طور هاج و واج مانده بودند. در آن مقطع حتی یادم است یک کاتیوشا آمد و خورد در وسط روستا که تعدادی از گاوهای اهالی زخمی شدند. بلافاصله گاوها را پشت ماشین انداخت و برد پادگان ابوذر آنجا آنها را سر برید و پولش را از سپاه گرفته و آورد به صاحبان گاوها داد. آنها که فکر میکردند همه چیزشان از بین رفته با دیدن این صحنه چیزی برای گفتن غیر از تشکر و ابراز محبت نداشتند. «حر»هایی که محسن تربیت کرد! معاون شهید حاجبابا در دوران دفاع مقدس در خصوص همرزمان و یاران خاص حاج بابا میگوید: شخصی آمده بود به نام قدرت کلهپایی که اهل لرستان بود، میخواست برود به عراق پناهنده شود. حاج بابا آمد و با او صحبت کرد و به او گفت که پیش من بمان، اگر بد بود خودم میفرستمت عراق، او هم قبول کرد و ماند و ماندنش باعث ماندگاری ابدیاش شد. قدرت در بازی دراز به شهادت رسید. یکی دیگر از یاران حاج بابا به نام احمد بیابانی است. شهید بیابانی وقتی آمد به خود حقیر میگفت که حاجی من در شهر ری تیغکش بودم. هر کسی از روحانی و امام جلوی من حرف میزد با تیغ میزدمش. او آمده بود جبهه و از شانس خوبش خورد به پست حاجبابا. این انسان طوری شد که به خاطر اینکه تمام بدنش پر از خالکوبی بود و از بچهها خجالت میکشید، میرفت و در رودخانه افشارآباد حمام میکرد و میگفت کاش یک جوری شهید شوم که روی سنگ غسالخانه این خالکوبیها معلوم نباشد تا آبروی سربازان خمینی برود. او هم کنار حاج بابا سوخت. از غرب شروع و در غرب تمام شد مهدی مرندی در خصوص چگونگی شهادت محسن حاجبابا نیز میگوید: وقتی ما سینه به سینه به بازی دراز میزدیم در تفکر ما این میگذشت که اگر در دشت بیفتیم تا استان خانقین میتوانیم برویم و درست هم بود. آنقدر که ما در این منطقه میتوانستیم عملیات انجام دهیم در جای دیگر نمیشد. شناسایی برای آزادسازی قصرشیرین از دور زدن بازی دراز انجام شده بود. طرح این بود که قصر شیرین را دور بزنیم تا سر پل ذهاب از دید و تیررس خارج شود. هنگامی که طرح را به شهید بروجردی اعلام کردیم، او پذیرفت. برای جاده تدارکاتی هم قرار شد یک جاده از کرند به دالاهو طراحی و هماهنگ شود. بنابراین برای این کار شناساییهایی قرار شد انجام شود. به همین خاطر قرار شد با بچههای جوانرود برویم شناسایی. بنابراین در همین اردیبهشت ماه بود که قرار شد با حاجبابا برویم کرمانشاه پیش شهید بروجردی و جلسهای برگزار شود. حتی یادم است رفت اصلاح وتر و تمیز شد و آمد. قرار بود بعد از جلسه و شناسایی برود خواستگاری. بعد از جلسه آمد و گفت مرندی شما برو به سرپلذهاب، سومار و. . . سرکشی کن، من هم با بچهها میروم شناسایی آخر را انجام دهم. میخواهم ببینم خودم تحمل و توان دارم که در منطقه حرکت کنم و عملیات صورت گیرد، بعد نیروها و بچههای مردم را بفرستم. رفتیم ریجاب که مهدی خندان تازه شده بود فرمانده ریجاب. در آنجا به من گفتند که حاجبابا زخمی شده و او را بردهاند پادگان ابوذر. وقتی به ابوذر رسیدیم فهمیدم که شهید شده است. همانطوری که میخواست تکهتکه و سوخته بود. احمد بیابانی هم همراهش بود و در ماشین به همراه شهید شوندی، سه نفری پر کشیده بودند. گلوله توپ به ماشینشان برخورد کرده بود و هر سه نفر تکهتکه و سوخته شده بودند. چند روز بعد تکهای از بدنش را برادر خدابخش از داخل ماشین جمع کرده بود که در کنار روستای عظیمیمه به خاک سپردند و این شد که حاجبابا هم در تهران قبر دارد و هم در غرب. محسن برای همیشه در غرب هم ماندنی شد. درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان تهران , بازدید : 139 [ 1392/04/22 ] [ 1392/04/22 ] [ هومن آذریان ]
|
||
[ طراح قالب : گرافیست ] [ Weblog Themes By : graphist.in ] |