فرهنگی هنری اجتماعی فرهنگی هنری اجتماعی
| ||
تبلیغات شب و تاريکي خيلي وقت ها منو با خودش مي بره به اون شبها و اون روزگار . مخصوصا اگر تاريکي شب و صداي دعاي کميل همرا باشه
هميشه خاموشي بود. يه شب که همه رفته بوديم دعاي کميل آسمان پر از تيرهاي رسام بود مثل نقل و نبات مي ريخت روي سرمون ، با اين حال توي اون گرما نمي شد داخل ساختمان دعا رو برگزار کرد.
با يکي از بچه هاي تيم برگزاري دعا بحث داشتيم ،من گفتم کاش فقط يکي از اينها حروم من ميشد
و دوستم زد زير خنده گفت پس يه چهار پايه بيار تا به لبه ديوار برسي تا شايد يکيش نصيبت بشه.
آتش دشمن سنگين شد و اقاي طُرفي دعا را به دستور امام جمعه آقاي جمي زود تمامش کرد. ما هم
تا يک ربع طول کشيد که همه چيزرا منظم کرديم و اسلحه ها رو تحويل داديم و روانه خونه شديم.
بچه هاي بيمارستان به شوخي ميگفتن امشب توي او پي دي(o.p.d) مي بينمتون، افقي!!!!
به خونه که رسيديم من توي تاريکي رفتم سراغ آشپز خانه که درش توي حياط بود حاجي هم رفتن داخل تا طبق معمول کنترل کنند، چند ثانيه بيشترطول نکشيد چراغ فانوس رو روشن کردم و خيلي نورشو کشيدم پايين تا زياد روشنايي ايجاد نشه.
به محض بيرون آمدنم چند تا از اون نقل ها ريختن سرم؛ و صداي عجيبي توي گوشم آمد ...!!! افتادم... و حاجي صدام کرد مونده بودم چي بگم کمک خواستم وصداي حاجي زدم ... و بعد حاجي رسيد ......
دائم داشت مي پرسيد کدام قسمت بيشتر درد داري؟!!!
من هم شنيده بودم اول که تير ميخوري چيزي نميفهمي گفتم تنم گرمه الان دقيقا نميدونم کجا!!!!
با مکافات کشيدم داخل اتاق!!! و چراغ قوه سر سويچي را روشن کرد!!!
حالا هرچي ميگردم مي بينم از خون خبري نيست!!!!
بلند شدم از تعجب دهان هردومون باز مونده بود.
صبح که هوا روشن شد وقتي به حياط نگاه ميکرديم ازسوراخهاي درب کوچه ميشد فهميد چي شده!!
چند تا تير با کاليبر هاي بالا توي درب کوچه و ديوار حياط همه مسئله را حل کرد!!!
ولي هم دوستان حرفشون به کرسي ننشست و هم اين ماجرا براي خودم يک خاطره طنز و فراموش نشدني شد .
هر وقت اين خاطره را به ياد مي آورم يک طعم ترش و شيرين هم به دنبالش به دلم مي نشيند. درباره : فرهنگ جبهه , طنز جبهه , بازدید : 237 [ 1392/04/25 ] [ 1392/04/25 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
:: |
||
[ طراح قالب : گرافیست ] [ Weblog Themes By : graphist.in ] |