فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

فداکاري به تو نيومده

نيمه‌هاي‌ شب‌ بود. منورها در دل‌ سياه‌ شب‌ مي‌سوختند و تنها خطي‌محو در سينه‌ آسمان‌ ثبت‌ مي‌كردند. همراه‌ با ديگر نيروهاي‌ گردان‌ سلمان‌ ازلشكر 27 حضرت‌ رسول‌ (ص‌) در ادامه‌ عمليات‌ والفجر 8 در جاده‌ فاو به‌ام‌القصر در حال‌ پيشروي‌ بوديم‌. گلو له‌هاي‌ دو شكا و تيربار دشمن‌، هر از چندگاه‌ خطي‌ سرخ‌ بالاي‌ سرمان‌ نقش‌ مي‌كرد. همراه‌ (شهيد) عباس‌ نظري‌ وديگر بچه‌ها، پشت‌ سر يكديگر، جا پاي‌ نفر جلويي‌ پيش‌ مي‌رفتيم‌. كنارة‌سمت‌ چپ‌ جاده‌ گِل‌ بود و آن‌ طرفتر باتلاق‌ خور عبدالله‌. دشمن‌ بدجوري‌مقابله‌ مي‌كرد و با همه‌ تجهيزات‌ خود مي‌جنگيد.
در حيني‌ كه‌ جلو مي‌رفتيم‌، بر حسب‌ اتفاق‌ من‌ افتادم‌ جلوي‌ ستون‌. در زيرنور زرد و سرخ‌ منور، چشمم‌ به‌ سيم‌ خاردار افتاد. سيم‌ خاردارهاي‌ حلقوي‌.ظاهراً راه‌ ديگري‌ براي‌ عبور نبود. ايستادم‌، همه‌ ايستادند. نشستم‌، همه‌نشستند. جاي‌ درنگ‌ نبود. شنيده‌ بودم‌ در عمليات‌ قبلي‌ بچه‌ها چكار كرده‌بودند. كمي‌ با خودم‌ كلنجار رفتم‌. نَفْسم‌ را راضي‌ كردم‌. نگاهي‌ به‌ لاي‌ سيم‌خاردار انداختم‌. از مين‌ خبري‌ نبود. بسم‌ ا... گويان‌، برخاستم‌. كوله‌ پشتي‌ ام‌ راانداختم‌ روي‌ سيم‌ خاردار. از بچه‌هاي‌ تخريب‌ هم‌ خبري‌ نبود كه‌ راه‌ رابگشايند. مكث‌ نكردم‌. كاري‌ بود كه‌ بايد انجام‌ مي‌شد. اگر من‌ نمي‌رفتم‌،ديگري‌ بايد مي‌رفت‌. پس‌ قسمت‌ من‌ بود كه‌ نفر اول‌ ستون‌ بودم‌.
دستهايم‌ را باز كردم‌. برخاستم‌، دستها كشيده‌، خود را پرت‌ كردم‌ روي‌سيم‌ خاردار. لبه‌هاي‌ تيز آن‌ در بدنم‌ فرو رفت‌ و آزارم‌ مي‌داد. سعي‌ كردم‌ به‌روي‌ خودم‌ نياورم‌ تا روحيه‌ بچه‌ها تضعيف‌ نشود. صورتم‌ را به‌ عقب‌برگرداندم‌ و به‌ نيروها كه‌ ايستاده‌ بودند گفتم‌: «برادرا بيائيد رد شويد...سريع‌... سريع‌...»
كسي‌ نيامد. هر چه‌ منتظر ماندم‌ خبري‌ از نيروها نشد. يعني‌ چه‌ اتفاقي‌افتاده‌ بود. سر و صداي‌ بچه‌ها مي‌آمد ولي‌ از وجودشان‌ خبري‌ نبود. براي‌دلخوشي‌ يك‌ نفر پيدا نشد پا روي‌ كمر من‌ بگذارد و بگذرد. شك‌ كردم‌.نگاهي‌ به‌ سمت‌ راست‌ انداختم‌. با تعجب‌ ديدم‌ بچه‌هاي‌ تخريب‌ از ميان‌ سيم‌خاردارها راهي‌ باز كرده‌اند و نيروها راحت‌ از آنجا مي‌گذرند. كسي‌ پشت‌سرم‌ نبود كه‌ از او خجالت‌ بكشم‌. از شانس‌ بد كسي‌ هم‌ نبود كه‌ كمكم‌ كند تابرخيزم‌. به‌ هر زحمتي‌ كه‌ بود از لاي‌ سيم‌ خاردار برخاستم‌. لباسهايم‌ سوراخ‌سوراخ‌ شده‌ بود. تنم‌ مي‌سوخت‌. روي‌ دستهايم‌ خطهايي‌ سرخ‌ افتاده‌ بود.خودم‌ را به‌ ستون‌ نيروها رساندم‌. از قسمت‌ بريدگي‌ سيم‌ خاردار كه‌ خواستم‌بگذرم‌ به‌ خودم‌ خنديدم‌ و گفتم‌: آقا جون‌! ايثار و فداكاري‌ به‌ تو نيومده‌...
  مسعود ده‌نمكي‌



درباره : فرهنگ جبهه , طنز جبهه ,
بازدید : 246
[ 1392/04/25 ] [ 1392/04/25 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,476 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,711,577 نفر
بازدید این ماه : 3,220 نفر
بازدید ماه قبل : 5,760 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک