فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

اصلاً احتياج‌ نبود به‌ تقويم‌ نگاه‌ كني‌، نسيم‌ خوشي‌ كه‌ در كانال ها و شيارها مي‌دويد، حكايت‌ از بهار داشت‌. پرنده‌هاي‌ خوش‌ لهجه‌اي‌ كه‌ بر روي‌ تخته‌سنگ ها، ميان‌ سبزه‌هاي‌ نورَس‌ مي‌پريدند و آواز سر مي‌دادند، خبر از نو شدن ‌سال‌ داشتند.
خيلي‌ قشنگ‌ بود. ناخواسته‌ سر وصداي‌ خمپاره‌ و تيراندازي‌ هم‌ كم ‌مي‌شد. انگار عراقي ها هم‌ به‌ «سال‌ نوي‌ شمسي‌» اعتقاد داشتند!
رسم‌ «خانه‌ تكاني‌» از آن‌ برنامه‌هاي‌ جالب‌ سال‌ نو بود كه‌ من‌ يكي‌ ـ درتهران‌ كه‌ بودم‌ ـ همواره‌ از آن‌ مي‌گريختم‌. هر چه‌ مادرم‌ مي‌گفت‌ به‌ او كمك ‌كنم‌ و فرش‌ و پرده‌ها و... را بشويم‌، به‌ بهانه‌اي‌ از خانه‌ مي‌زدم‌ بيرون‌. چهارده‌ ـ پانزده‌ سال‌ كه‌ بيشتر سن‌ نداشتم‌، هميشه‌ احساسم‌ اين‌ بود كه‌ پدر و مادر، صاحب‌ خانه‌ هستند و من‌ اولادشان‌، پس‌ وظيفه‌ اصلي‌ خانه‌ تكاني‌ با آنهاست‌.
از عيد هم‌ فقط‌ آجيل‌ خوردن‌، خود را با شيريني‌ خفه‌ كردن‌ و بازي‌ با بچه‌هاي‌ فاميل‌ را بلد بوديم‌. دست‌ آخر هم‌ عيدي‌ گرفتن‌ از همه‌ شيرين تر بود. چيزي‌ كه‌ هنوز نرفته‌ به‌ خانه‌ فاميل‌، به‌ پدرمان‌ مي‌گفتيم‌ كه‌ زود بلند شوبرويم‌، و همه‌ براي‌ گرفتن‌ عيدي‌ بود.
ولي‌ جبهه‌ ديگر اين‌ حرف ها را نداشت‌. با وجودي‌ كه‌ سن‌ و سالي‌ نداشتيم‌، خودمان‌ شده‌ بوديم‌ صاحب خانه‌. گودالي‌ كوچك‌ در سينه‌ سخت‌ كوه هاي‌ سنگي‌ گيلانغرب‌ كنده‌ بوديم‌؛ اطراف‌ آن‌ را با كيسه‌ گوني هاي‌ پر ازخاك‌ محصور كرده‌ و ورقه‌اي‌ فلزي‌ نقش‌ سقف‌ را بازي‌ مي‌كرد. چند كيسه‌گوني‌ و مقداري‌ خاك‌ نيز حكم‌ بتون‌ آرمه‌ و آسفالت‌ بام‌ را داشت‌. يك‌ لايه ‌كلفت‌ مشما كه‌ بر روي‌ آنها مي‌كشيديم‌، پشت‌ بام‌ سه‌ چهار متري‌ كاملا ايزوگام ‌مي‌شد.
بايد خانه‌ تكاني‌ هم‌ مي‌كرديم‌. كسي‌ دستور نمي‌داد، خودمان‌ مي‌دانستيم‌. هر چند كه‌ همه‌ جبهه‌ها، نظافت‌ سنگر برايشان‌ حكم‌ اجباري ‌پيدا كرده‌ بود، ولي‌ خانه‌ تكاني‌ سال‌ نو فرق‌ مي‌كرد. بهانه‌اي‌ بود كه‌ شكل‌ و شمايل‌ سنگر را هم‌ بفهمي‌ نفهمي‌ عوض‌ كنيم‌. اگر جا داشت‌ كف‌ سنگر را بيشتر گود مي‌كرديم‌ تا از دو لا رفتن‌ كمرمان‌ درد نگيرد. در ديواره‌ سنگي‌ هم‌ جايي‌ به‌ عنوان‌ طاقچه‌ مي‌كنديم‌ و مهر نماز و قرآن ها را آنجا قرار مي‌داديم‌. اين‌طوري‌ مجبور نبوديم‌ موقع‌ خوابيدن‌، مثل‌ ماهي‌ كنسرو به‌ همديگر بچسبيم‌.
پتوها را از كف‌ نم‌ گرفته‌ سنگر بيرون‌ مي‌برديم‌. رودخانه‌اي‌ كه‌ آن‌ سوي‌تپه‌ بود، با آب‌ گرمش‌، تنمان‌ را صفا مي‌داد و پتوها را مي‌شستيم‌. از صبح‌ تا غروب‌ كسي‌ داخل‌ سنگر نمي‌شد. فقط‌ يك‌ نفر آنجا را جارو مي‌كشيد و منتظر مي‌مانديم‌ تا نم‌ آنجا خشك‌ شود.
پر كردن‌ سوراخ‌ موش ها يك‌ وظيفه‌ مهم‌ بود. نه‌ گچ‌ داشتيم‌، نه‌ سيمان‌. مجبور بوديم‌ يك‌ تكه‌ سنگ‌ با لبه‌هاي‌ تيز در دهنه‌ ورودي‌ لانه‌ شان‌ فرو كنيم ‌ولي‌ آنها هم‌ بيكار نمي‌نشستند، پاتك‌ مي‌زدند و در كمتر از يكي‌ دو روز، از جايي‌ ديگر كه‌ اصلاً احتمالش‌ را نمي‌داديم‌، كانال‌ مي‌زدند و راه‌ خروج‌ پيدا مي‌كردند.
اين‌ جور مواقع‌ كار و كاسبي‌ تله‌ موش هاي‌ چوبي‌ كوچك‌ كه‌ جزو واجبات‌ هر سنگر بود، سكه‌ بود. يك‌ گوشه‌ از اتاق‌ بزرگ‌ تداركات‌ محور در شهرگيلانغرب‌، مملو بود از اين‌ تله‌ موش ها. بعضي‌ها آكبند بودند و بعضي‌ها قسمتي‌ از بدن‌ موش ها بر ديواره‌ شان‌ به‌ چشم‌ مي‌خورد. همه‌ آنها بوي‌ خاصي ‌مي‌دادند. هر چه‌ كه‌ بودند، دست‌ كمي‌ از عراقي ها نداشتند و دشمن‌ محسوب‌ مي‌شدند. كاسه‌ و بشقاب‌ها از دستشان‌ امان‌ نداشت‌. اگر تنبلي‌ مي‌كردي‌ و ظرف‌ غذا را نمي‌شستي‌، نيمه‌هاي‌ شب‌ با صداهاي‌ «شلپ‌ شلپ‌» بيدارمي‌شدي‌ و مي‌ديدي‌ موش ها با زبان‌ خود كاسه‌ها را برق‌ انداخته‌اند!
«پاتك‌» زدنشان‌ هم‌ كم‌ از عراقي ها نداشت‌. نصف‌ شب‌ فريادت‌ به‌ هوا مي‌رفت‌. يكي‌ انگشت‌ پايت‌ را گاز مي‌گرفت‌، يكي‌ دستت‌ را و يكي‌ مي‌پريد توي‌ صورتت‌. بگذريم‌ زياد موش‌ بازي‌ در ‌آورديم‌!
سنگر كه‌ تميز مي‌شد، حال‌ و هواي‌ ديگري‌ داشت‌. فقط‌ شانس‌ آورديم‌ كه‌ پنجره‌هاي‌ 40*30 سانتي‌ متر هيچ‌ شيشه‌اي‌ نداشتند كه‌ مجبور باشي‌ به ‌دستور مادرت‌ آنها را برق‌ بيندازي‌! يك‌ تكه‌ گوني‌ زمخت‌ بهتر از هزار نوع‌ شيشه‌ نقش‌ بازي‌ مي‌كرد. فقط‌ كافي‌ بود آن‌ را بالا بزني‌ تا كلي‌ نسيم‌ به‌ داخل‌سنگر هجوم‌ بياورد و وجودت‌ را صفا بخشد.
من‌ يكي‌ حال‌ و حوصله‌ سال‌ تحويل‌ را نداشتم‌. برخلاف‌ دوران‌ كودكي‌ام‌، رفتم‌ و گوشه‌ سنگر خوابيدم‌. يكي‌ از بچه‌ها كتري‌ بزرگ‌ را كه ‌صبح‌، كلي‌ با زحمت‌ با خاك‌ و گوني‌ شسته‌ بود بلكه‌ كمي‌ از سياهي‌ آن‌ كاسته ‌شود، روي‌ والور گذاشت‌ كه‌ بوي‌ تند نفت‌ آن‌ و شعله‌ زردش‌، حال‌ همه‌ راگرفته‌ بود ولي‌ چه‌ مي‌شد كرد؟!
در عالم‌ خواب‌، خود را داخل‌ سنگر ديدم‌، درست‌ در لحظه‌ تحويل‌ سال‌، خواب‌ بودم‌ يا بيدار نمي‌دانم‌. فقط‌ يادم‌ است‌ يك‌ باره‌ ديدم‌ كف‌ پايم ‌شعله‌ ور شده‌ و مي‌سوزد. سريع‌ از خواب‌ پريدم‌. ديدم‌ غلام‌ بود. از بچه‌هاي‌ تبريز. سر شب‌ بهم‌ تذكر داد كه‌ اگر موقع‌ تحويل‌ سال‌ بخوابم‌، بدجوري‌بيدارم‌ خواهد كرد، ولي‌ باور نمي‌كردم‌ اين‌ جوري‌! فندك‌ نفتي‌ خود را زير جورابم‌ گرفته‌ و در نتيجه‌ جورابي‌ را كه‌ كلي‌ به‌ آن‌ دل‌ بسته‌ بودم‌ كه‌ تا آخردوره‌ سه‌ ماهه‌ ماموريت‌ داشته‌ باشم‌، آتش‌ گرفت‌ و پاي‌ بنده‌ هم‌ بعله‌!
بدتر از من‌ بلايي‌ بود كه‌ سر رضا آوردند. او ديگر جوراب‌ پايش‌ نبود. يك‌ تكه‌ خرج‌ اشتعالي‌ توپ‌ لاي‌ انگشتان‌ پايش‌ گذاشتند و با يك‌ كبريت‌، كاري‌ كردند كه‌ طفلكي‌ كم‌ مانده‌ بود با سرعت‌ 100 كيلومتر در ساعت‌ به‌جاي‌ تانكر آب‌، برود طرف‌ عراقي ها.
با همه‌ اينها، كسي‌ اخم‌ نمي‌كرد. همه‌ مي‌خنديدند. حتي‌ مجروحين‌ بازي‌.از خنده‌ بچه‌ها خنده‌ام‌ گرفت‌. حق‌ داشتند. بايد برمي‌ خاستم‌ و پس‌ ازخواندن‌ دعاي‌ تحويل‌ سال‌، آيه‌اي‌ از قرآن‌ را مي‌خوانديم‌ و سپس‌ روي‌يكديگر را مي‌بوسيديم‌ و فرارسيدن‌ سال‌ نو را تبريك‌ مي‌گفتيم‌. اينها كه‌سنت‌ بدي‌ نبود.
چهارشنبه‌ سوري‌ با آن‌ همه‌ بدي‌ اش‌، كلي‌ تير و آر پي‌ جي‌ طرف‌ عراقي ها زديم‌ كه‌ بيچاره‌ها هول‌ برشان‌ داشت‌ كه‌ نكند ما قصد حمله‌ داريم‌. مگر خود من‌ نبودم‌ كه‌ پتويي‌ سياه‌ روي‌ سرم‌ انداختم‌ و درحالي‌ كه‌ با قاشق‌ به‌ پشت ‌كاسه‌ مي‌زدم‌، جلو سنگر بچه‌ها رفتم‌ و مثلاً سنت‌ «قاشق‌ زني‌» را احيا كردم ‌كه‌ از شانس‌ بدم‌، برادر نوروزي‌ ـ مسئول‌ محور ـ در سنگر بچه‌ها بود و پتو را كه‌ زد كنار، كلي‌ كنف‌ شدم‌ و بچه‌ها از خدا خواسته‌، زدند زير خنده‌. حسين‌ كه‌ يك‌ مشت‌ فشنگ‌ ريخته‌ بود توي‌ كاسه‌ام‌، پريد و كاسه‌ را از دستم‌ قاپيد و دررفت‌.
صبح‌ روز بعد، هوا طراوت‌ خاصي‌ داشت‌. انگار يك‌ شبه‌ همه‌ گياهان ‌سبز شدند. تپه‌ها پر شده‌ بودند از پروانه‌هاي‌ بازيگوشي‌ كه‌ بي‌ توجه‌ به‌ جبهه‌ و اين‌ حرف ها ميان‌ گل هاي‌ سفيد تازه‌ شكفته‌ چرخ‌ مي‌خوردند و دنبال‌ همديگرمي‌كردند. عطر شبنم‌، سبزه‌هاي‌ خيس‌ خورده‌، بوي‌ تند باروت‌ نم‌ كشيده‌ كه‌ از خمپاره‌ تازه‌ منفجر شده‌ بلند بود، شامه‌ها را پر مي‌كرد.
عيد ديدني‌ و رفتن‌ به‌ سنگرهاي‌ بچه‌ها، لباس هايي‌ كه‌ شسته‌ و زير پتوي‌كف‌ سنگر اتو خورده‌ بود، اگر كسي‌ «عطر شاه‌ عبدالعظيمي»‌ داشت‌ به‌ همه‌ مي‌زد، حكايت‌ از اولين‌ روز سال‌ نو داشت‌. داخل‌ هر سنگر عكس‌ زيبايي‌ از امام‌ آذين‌ شده‌ و به‌ ديواره‌ آويخته‌ شده‌ بود. تصويري‌ شاد و خندان‌ از امام‌. ديده‌ بوسي‌، صلوات‌، ذكر حديث‌ و تلاوت‌ چند آيه‌ از قرآن‌؛ سرانجام ‌بسته‌هاي‌ كوچكي‌ كه‌ تداركات‌ فرستاده‌ بود، فضاي‌ جبهه‌ را عيدي‌ مي‌كرد. نامه‌ بچه‌هاي‌ كوچك‌ كه‌ از كيلومترها آن‌ طرف تر از جبهه‌، از شهرهاي‌ مختلف ‌آمده‌ بود. كودكان‌ و نوجوانان‌ خوش‌ سليقه‌، كارت هاي‌ تبريك‌ نقاشي‌ شده‌، مقداري‌ شكلات‌ و آجيل‌، يك‌ خودكار، يك‌ دفترچه‌ سفيد، و نامه‌اي‌ گذاشته ‌و فرستاده‌ بودند.
«برادر عزيز رزمنده‌ سلام‌... من‌ چون‌ سنم‌ به‌ حدي‌ نبود كه‌ به‌ جبهه‌ بيايم‌ اين‌ عيدي‌ را از پول‌ خودم‌ براي‌ شما تهيه‌ كردم‌ و فرستادم‌ اميدوارم‌ در صفحه ‌اول‌ دفترچه‌، پاسخ‌ نامه‌ام‌ را بنويسي‌ و برايم‌ بفرستي‌ و مرا خوشحال‌ كني‌ كه ‌يك‌ رزمنده‌ هديه‌ام‌ را پذيرفته‌ است‌....
برادر كوچك‌ تو...»
حميد داودآبادي



درباره : فرهنگ جبهه , طنز جبهه ,
بازدید : 132
[ 1392/04/25 ] [ 1392/04/25 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,483 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,715,175 نفر
بازدید این ماه : 6,818 نفر
بازدید ماه قبل : 9,358 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک