وقت کردي نفس بکش
تند تند غذا مي خورد. جويده و نجويده لقمه اول را که مي گذاشت سر دهانش لقمه دوم در دستش بود. پشمک را به اين سرعت نمي خوردند که او غذا مي خورد. با هم رفيق بوديم، گفتيم:" اگر وقت کردي يک نفس بکش، هواگيري کن دوباره شيرجه برو تا ما مطمئن بشويم که زنده اي و خفه نشده اي." سري تکان داد و به بغل دستي اش اشاره کرد:" چه مي گويد؟" اوهم با دست زد روي شانه اش که کارت را بکن، چيز مهمي نيست، بيخودي دلش شور مي زند.
نيروي غيبي
يکي از رزمنده هاي تازه وارد از بچه هاي قديمي پرسيد:" اين قضيه امداد هاي غيبي چيه؟با هر کس حرف مي زنيم راجع به امدادهاي غيبي مي گويد. مدتهاست مي خواستم اين مسئله را بپرسم" رزمده قديمي گفت:" تا آنجا که من مي دونم شبها کاميون نيرو مي آورند و صبح غيبشان مي زند ، جوان با تعجب گفت:" يعني اينکه همه شهيد و مجروح و اسير مي شوند." رزمنده پاسخ داد :" اي يک همچين چيزي."
مداحي با اعمال شاقه
بعضي از مداح ها خيلي به صداي خودشان علاقه داشتند و وقتي شروع ميکردند به دم گرفتن ديگر ول کن نبودند. بچه ها هم که آماده شوخي و سربه سر گذاشتن بودند ،گاهي چراغ قوه شان را برمي داشتند و آن وقت مي ديدي مداح زبان گرفته، با مشت به جان اطرافيانش افتاده و دنبال چراغ قوه اش مي گردد. يا اينکه مفاتيح را از جلويش برداشته ،به جاي آن قرآن يا نهج البلاغه مي گذاشتند . بنده خدا در پرتو نور ضعيف چراغ قوه چقدر اين صفحه آن صفحه مي کرد تا بفهمد که بله کتاب روبرويش اصلا، مفاتيح نيست يا اينکه سيم بلند گو را قطع مي کردند تا او ادب شود و اينقدر به حاشيه نپردازد.