فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

اشـک هايم جاري شد

 




بعد از عملیات بیت‌المقدّس و فتح خرمشهر زمانی كه خدمت حضرت امام شرفیاب شدیم ایشان(حاج احمد متوسلیان) از ناحیه پا مجروح شده بود و عصا در دست داشت. وقتی كه خدمت امام رسیدیم، ایشان با امام ملاقات خصوصی هم داشت، برای عرض گزارش. زمانی كه از خدمت امام برمی‌گشت دیدم كه برادر احمد، عصا در دست ندارد و خیلی سریع و خیلی خوب دارد حركت می‌كند و اصلاَ احساس ناراحتی نمی‌كند. از ایشان پرسیدم كه عصا را چه كردی؟ گفت: زمانی كه خدمت امام بودم امام پرسیدند كه پایت چه شده است؟ گفتم كه مجروح و زخمی هستم. حضرت امام دستی بر زخم پایم كشیدند و فرمودند ان شاءالله این زخم خوب می‌شود. من از آن لحظه دیگر احساس درد ندارم و نیاز به عصا هم ندارم.
بعد از اینكه از خدمت امام آمدیم،  حاجی در مقابل حسینیه ی جماران، برادران كادر تیپ را جمع كرد و یك سخنرانی آتشین، كه الهام گرفته از بیانات حضرت امام راحل بود، انجام داد و به برادران تیپ فرمود كه می‌رویم جبهه و كار جنگ را ان شاءالله یك سره خواهیم كرد و در آخر فرمودند یازنگی زنگ، یا رومی روم.  در همان لحظه به بنده و برادر ناهیدی مأموریت دادند كه به منطقه برویم. ما هم در اسرع وقت حركت كردیم و خودمان را به منطقه جنگی رساندیم، برای انجام یك مأموریت.
در جریان حمله ناجوانمردانه  اسرائیل به جنوب لبنان در سال 1361 از لبنان بیسیم زده بودند و حاج احمد خیلی ناراحت بود. بعد ما خیلی ساده به ایشان گفتیم ان شاء الله مشكل حل می‌شود. بعد از گفتن آن حرف ها ایشان با ناراحتی گفت من كه به لبنان بروم دیگر برنمی‌گردم. برادران به فكر خودشان باشند. ما اول شوخی گرفتیم كه خودمانی صحبت می‌كنیم. حرفی هم نزدیم. گفتیم ان شاءالله می‌رویم و پیروز هم برمی‌گردیم و به دل نگرفتیم.
قضیه گذشت ایشان گفت: برادر برقی شما عملیات فتح‌المبین را به یاد داری؟ گفتم بله چیزی از آن نگذشته است. گفت: در عملیات فتح‌المبین قرار بود امكانات زیادی در اختیار ما بگذارند ولی امكانات كمی در اختیار ما قرار گرفت. من شب هنگامی كه برای وضو گرفتن بیرون رفته بودم و فكر می‌كردم كه با این امكانات كم و با این وسائل ناچیز نمی‌توانیم كاری كنیم و پیروز شویم و می‌ترسیدیم كه آبروریزی بشود و حیثیتمان از بین برود. در این فکر بودم كه فشار دستی را بر شانه‌ام احساس كردم. وقتی كه برگشتم برادر پاسداری را دیدم كه از پاسداران خودمان نبود. گفت: برادر احمد شما از خدا و ائمه اطهار غافل شدید و توكل خود را از دست داده‌اید و به فكر ماشین و وسایل افتاده‌اید، به خدا توكل كنید. شما پیروزید. شما عملیات دیگری هم در پیش رو دارید به نام عملیات بیت‌المقدس. در آن عملیات هم خرمشهر به دست شما آزاد خواهد شد و از آن جا به لبنان هم می‌روید و از آن جا شما دیگر بر نمی‌گردید. آن جا دیگر پایان كار توست.
این قضیه را در اتاق برای ما تعریف كرد. بعد از اعزام به سوریه زمانی كه درب حرم حضرت زینب (علیهاالسلام) را باز كردند، چشمم به حرم خورد با آن حالات معنوی، سرم را به گوشه حرم گذاشتم. در حالی كه گریه می‌كردم همان برادر سپاهی دوباره به من گفت: برادر احمد دیدی با توكل به خدا پیروز شدید، اینجا پایان كار توست.
ایشان وقتی برگشت ناراحت بود. ناراحت كه چرا شهید نشده و به شهادت نرسیده است. دو سه روز بعد از این، آن اتفاق افتاد. بعد رفتیم به طرف لبنان و در شهر زبدانی سوریه مستقر شدیم. بعد حضرت امام راحل فرمودند كه راه قدس از كربلا می‌گذرد و تیپ عازم برگشتن شد. ما و بعضی از بچّه‌ها در لبنان باقی ماندیم. برادر احمد برای انجام آخرین كار خود به طرف بیروت رفت. بیروت در محاصره اسرائیلی ها بود، یعنی راه نفوذ خیلی كم بود. ایشان رفت وسائلی را كه در سفارت بود بیاورد. چند ساعت از رفتن ایشان گذشت. ایشان نیامد. وقتی كه زمان طول كشید من آن وقت به خودم آمدم، نكند كه بلایی به سر ایشان آمده باشد. خدمت شهید همت رسیدم و موضوع خاطره را برایش گفتم. شهید همت ناراحت شد. به ایشان گفتم كه خدا شاهد است كه خودش برایمان چند روز پیش این را گفته است. به هر صورت برادران عازم تهران شدند. برادر عزیزمان حاج احمد متوسلیان هنوز هم كه هنوز است بعد از 15 سال به عنوان سردار جاویدالاثر،‌اثری از ایشان نیست و از خداوند می‌خواهم كه ما را مدیون خون شهیدان نگرداند.
در اولین روزهای آمدنم به سپاه مریوان بود که همراه برادر حاج احمد و  چند نفر از بچّه ها به گرمابه عمومی رفتیم.
توی رختکن همه لباسهایمان را در آوردیم؛به جز برادر احمد که داشت با مسئول حمام صحبت می کرد.هر چه اصرار کردیم او هم لباسش را در بیاورد و بیاید، طفره             می رفت......
ما که از حمام خارج شدیم ،دیدیم

 لباس هایش را به سرعت می پوشد و سرش را خشک می کند.اصلا نفهمیدم کی وارد حمام شده بود و کی بیرون رفته بود.این موضوع شده بود برای ما معما؟.......
تا این که یک بار که بنا شد به حمام برویم،من کمی پشت در، پا سست کردم.بچّه ها همه داخل حمام رفتند و بعد از چند لحظه از لای رختکن دیدم حاج احمد به سرعت مشغول در آوردن لباسهایش شده.......
یا امام زمان!!!!!!!
هیچ وقت آن چه را که دیدم فراموش نمی کنم.تمام بدنش پر از آثار شکنجه و شکستگی و جراحت و سوختگی ....
تا متوجه حضور من شد با لحن گله مندی گفت:برادر شما این جا چه کار می کنید ..
کار خوبی نکردید.آنچه دیدی بین خودمان بماند.باشد!؟
اشک هایم جاری شد. نمی دانستم چه بگویم......
اما به اصرار او قول دادم دیده ها را نادیده بگیرم.....
تا اینکه بعد از مفقود شدنش طاقت نیاوردم و آن را بر زبان آوردم تا همه بدانند او چه بزرگ مردی بود.
یكی می‌گفت‌: «تازه رسیده بودم به قرارگاه تاكتیكی و دلم می‌خواست حاج احمد را ببینم‌. همین طور كه داشتم قدم زنان به طرف قرارگاه می‌رفتم‌، صحنه عجیبی دیدم‌. درمیان آن سكوت وخلوت بعد از ظهر كه هر كدام از بچّه‌ها از شدت گرما به سنگری پناه برده بود و چرت می‌زدند، حاج احمد در كنار تانكر آب نشسته بود و با دقت و وسواس خاصی‌، ظرف های ناهار بچّه‌های قرارگاه را می‌شست‌. اول باور نكردم كه حاج احمد باشد ولی وقتی به آرامی نزدیك رفتم‌، دیدم كه خود اوست‌. با خودم گفتم آدم مثل حاج‌احمد با آن همه ید و بیضا، فرمانده تیپ ۲۷ حضرت رسول‌صلی الله علیه وآله  و مسوول قرارگاه تاكتیكی باشد و بیاید كنار تانكر آب‌، كاسه بشــقاب های بچّه‌ها را بشوید؟! در همین فكر بودم كه یك هو به یاد دوربینم افتادم‌. به تندی‌، با دوربین قراضه‌ای كه روی دوشم داشتم‌، جلو رفتم و قبل از این كه متوجه شود، او را درون كادر دوربین جا دادم و با فشار تكمه‌ای‌، برای همیشه ثبتش كردم‌».
از ساعت ها پیش‌، دشمن پاتك‌های سنگینی را روی بچّه‌ها انجام می‌داد و آن ها هم جانانه دفاع می‌كردند‌. در همین گیر و دار، ناگهان غرش سهمناك و مهیبی را در كنار دژ مرزی شلمچه شنیدم‌. گلوله توپی در كنار حاج احمد و چند نفر از همراهانش تركیده بود‌. گیج و گم‌، چرخی زدم و به میان توده خاك و دود رفتم‌. خاك ها كه بر زمین نشست‌، چهره خاك آلود و پای تركش خورده حاج احمد را كه از آن خون بیرون می‌زد، دیدم‌. با دیدن این صحنه‌، به یكباره بچّه‌ها فریاد یا ابوالفضل‌علیه السلام  و یا امام زمان‌(عج‌) سر دادند و گریه كنان و بر سر زنان‌، به طرف او دویدند‌. همین طور كه داشتیم به سر خودمان می‌زدیم و به پیكر مجروح حاج احمد نگاه می‌كردیم‌، یك دفعه او از پشت لایه‌های خاك‌، با همان نگاه پر از غیظ گفت‌: «تركش نقلی‌اش مال ماست‌. آن وقت گریه و زاریش مال شما؟ بس كنید»! جلوی خودمان را گرفتیم و اشك ها را پاك كردیم‌. حاج احمد كمربندش را باز كرد و به وسیله آن‌، بالای شریان ران را بست و به هر زحمتی بود، از جا بلند شد‌. بعدها كه جای زخم و تركش را دیدم‌، نفهمیدم چطور حاج احمد به تركشی كه به قدر نصف كف دست بود، می‌گفت تركش نقلی‌! تازه در برابر اصرار ما برای انتقال به بیمارستان اهواز، با قاطعیت مخالفت می كرد‌.
نبوغ فرماندهی :
در ارتش خدمت کرده بود. قبل از انقلاب هم در زندان فلک الافلاک زندانی بوده است. از فکر نظامی بسیار خوبی برخوردار بود. مهندس مکانیک دانشگاه علم و صنعت ، طراح و از بچّه های با فکر و با استعداد و عاشق امام (ره) بود. وقتی اولین بار دنبال بچّه های تهران در سال 58 رفت بانه ، به عنوان یک نیروی عادی از گردان دوم سپاه خدمت می کرد. بعد مشخص شد که او نبوغ ذهنی و فکری اش «فرماندهی» است.
آمریکا و حمله به ایران :
وقتی خبرنگار در ارتباط با احتمال حمله ی آمریکا به ایران از حاجی سوال کرد. حاجی گفت : « خیلی بعید است چرا که حمله ای که از طریق عراق به ایران کردند، طعم تلخ آن را چشیدند و این امر طبیعی است که خود آمریکا هرگز به صورت عیان وارد کار نخواهد شد. کشور های منطقه نیز قدرت این را ندارند. اسرائیل هم اگر فقط از طریق هوایی بخواهد کاری کند، او هم قادر نیست که به صورت موثر کاری انجام دهد. »
جنایات اسرائیل :
«  اسرائیل شدیدترین و شقی ترین جنایت ها را در این جا انجام می ده. فقط یک قسمت از این جنایت ها را من در یک کودکستان به نام امام موسی صدر در اطراف شهر صیدا مشاهده کرده ام که بیش از 300 کودک یک جا کشته شدند. تعداد زیادی دختر و زن هتک ناموس شدند و آمار تلفات مردم بالای 15 تا 20 هزار نفر بود. »
جبهه ی اسرائیل :
قرار شده بود با پاترول در شهر حرکت کند، بهش گفتند: حاجی این ماشین خطرناکه ، یه موقع پشـت چراغ قرمز یه نارنجـک بیاندازند تـو،می دونی چی می شه؟ یه نگاه به بیرون کرد و گفت: شلوغش نکنید، ما رو تو کردستان نتونســتند از پا در بیارند، بعثــی ها هم که کاری از پیش نبردند، منافقین هم هیچ غلطی نمی توانند بکنند. مطمئن باشید اگه قرار باشه برای من اتفاقی بیفته، تو جبهه جنگ با اسرائیل می افته.
واهمه از اسارت :
اسارت حاج احمد و همراهانش صد در صد برنامه ریزی شده بود و اسرائیلی ها اطلاع دقیق نداشتند. اسرائیلی ها در ارتش سوریه نفوذ شدید داشتند. حاج احمد واقعا از اسارت واهمه داشت . علتش را نمی دانم . او به ما گفته بود حاضر بود بجنگم اما اسیر اسرائیل نشوم. همیشه می گفت باید کاری کنیم که صهیونیست ها را اسیر بگیریم و زنجیر به دست و پای آنها ببندیم و در بازار شام بگردانیم.



درباره : فرهنگ جبهه , مجروحین ,
برچسب ها : اشـک هايم جاري شد ,
بازدید : 283
[ 1392/04/27 ] [ 1392/04/27 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 26 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,712,718 نفر
بازدید این ماه : 4,361 نفر
بازدید ماه قبل : 6,901 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک