فرهنگی هنری اجتماعی فرهنگی هنری اجتماعی
| ||
تبلیغات تبسم
آتش دشمن به قدري سنگين بود که زمين منطقه عملياتي يک لحظه از اصابت گلوله هاي توپ و خمپاره در امان نبود و در اين مدت بچه ها اصلا استراحتي نداشتند و مرتبا مشغول سرويس دهي به مجروحين بودند .
من به يکي از تخت هاي اورژانس تکيه داده بودم و از فرط خستگي و بيخوابي رمقي نداشتم و چهره ام گرفته شده بود ، ناگهان متوجه شدم کسي با دست آرام روي شانه ام مي زند ، ايشان دکتر کرباسي بودند به صورت من خيره شدند و گفتند : چرا گرفته اي و نمي خندي ؟ به خود آمدم و گفتم : دکتر ، خنده ام نمي آيد . گفتند : چرا خنده ات نمي آيد ؟ گفتم : دليلي براي خنديدن نمي بينم ، دکتر تبسمي کرد . و گفت : اشتباه مي کني برادر ، البته جاهايي هست که انسان براي خنده دليل منطقي ندارد و خنده غفلت مي کند و ظاهري شاد دارد ، اما زماني که بينش و شناخت پيدا کردي و فهميدي که از کجا و براي چه آمده اي و هدف را روشن ديدي آن موقع تبسم به لبانت مي آيد و شاد مي گردي و آنوقت است که مي تواني به مجروحين خدمت بيشتري بکني ؛ سپس دوباره با دست روي دوش من زد و گفت : يا الله بخند و کارت را شروع کن و رفت . اين کلام به قدري براي بنده مفيد بود که حس کردم نسبت به وظيفه ام غافل بودم و الان به واقعت نزديک شده ام ، سخن ايشان با آن لحن گرم مرا به خود آورد و انگار غبار خستگي و گرفتگي را از تنم زدود . دکتر کرباسي چند روز بعد در همين عمليات به شهادت رسيد . اسد الله رباني درباره : فرهنگ جبهه , مجروحین , بازدید : 189 [ 1392/04/27 ] [ 1392/04/27 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
:: |
||
[ طراح قالب : گرافیست ] [ Weblog Themes By : graphist.in ] |