...بیمارستان ، اتاق بابا، سرفه
ما سینه زدیم، بی صدا باریدند
|
از هر چه که دم زدیم آنها دیدند
|
ما مدعیان صف اول بودیم
|
از آخر مجلس شهدا را چیدند
|
**********
من و دلدادگی از بوی دلدار
|
من و آوارگی در کوی دلدار
|
دلم خواهد جدا گردد سر از تن
|
شود نامم شهید کوی دلدار
|
*********
من مانده ام و دلی که غربت دارد
|
سرتاسر زندگیم غربت دارد
|
رفتند شهیدان ره عشق، اما
|
من مانده ام و دلی که حسرت دارد
|
گوشه تنهایی
در گوشه ی تنهایی یاد آر از آن تنها
|
تنها شده مجروحی در خاک بیابان ها
|
یاد آر از آن خوبان، دلداده ی عشق حق
|
از بهر نجات تو گشته به خدا ملحق
|
تا چند نیندیشم ما اهل کجا هستیم
|
ره سوی کجا داریم مقصد به کجا بستیم
|
آن کو نکند در سر اندیشه ی فردا را
|
مغبون بکند بر خود دنیا و هم عقبا را
|
یک طرح نوی افکن یک حرکت دیگر کن
|
گامی سوی تقوا نه، ره توشه ی محشر کن
|
اهل دل و دین باید تا طرح نوی شاید
|
بی حرکت جانانه کی عشق بدست آید
|
از خود برهان شیطان با اهل دلی بنشین
|
خود میوه عرفان را از محضر او بر چین
|
یاد آر از آن یاران کز بهر خدا رفتند
|
دست از مس جان شستند گشتند طلا رفتند
|
تا چند شوی غافل از یاد فداکاری
|
فکری بنما آخر یاد آرجانبازان
|
امروز در این کشور مرهون همان هاییم
|
رفتند که من با تو ، در امن بیاساییم
|
دشمن زچه رو امروز روبه شده آن شیرش
|
این خون شهیدان بود، کرده است زمین گیرش
|
پس راه درست ما، راه شهدا باشد
|
در خط شهیدان باش، کان راه خدا باشد
|
محمد دانشی
سرفه
...بیمارستان ، اتاق بابا، سرفه
|
بابا خوبی..؟جواب، تنها سرفه
|
«بابا جان داد»روی تختش دیدیم
|
یک عمر نوشت مشق خون با سرفه
|
نشانه
از آن همه خیر و نیکی ات حرف بزن!
|
از صندلی شریکی ات حرف بزن!
|
خاموش نشو، نشانه هایت کم نیست
|
با پای پلاستیکی ات حرف بزن!
|
اسماعیل محمدپور
برای شهیدان
منزلت افتاد اگر در کوچه تا مهتاب ها
|
می توان دیدن تو را. چون موج ها در آب ها
|
عشق، همسویی ندارد با هوس، بیدار باش
|
رنگ دریا می نماید خفته را، مرداب ها
|
در کدامین کهکشان مأوا گرفتی، کاین چنین
|
می خورد برهم نظام رمل و اسطر لاب ها
|
منزل آن جان قدسی، محبس این خاک نیست
|
کی نشیندآفتابی در حصار قاب ها؟
|
عاشقان با حلقه خونین، رقص بسمل می کنند
|
خون دل می ریزد این جا، ناله ی مضراب ها
|
موج این دریا فریبت می دهد، ای دل ،حذر
|
نوح این جا می شود باز بچه ی گرداب ها
|
بیم ویرانی است از باران گریه،دیده را
|
خانه ویران می شود آری، پس از سیلاب ها!
|
حسین اسرافیلی
درباره :
فرهنگ جبهه ,
اشعار ,
بازدید : 221