سخنی با تو ، ای خرمشهر!
بر آی از دل ، ای بانگ خشم و خروش |
مگر بردری پرده گوش هوش |
چه می گویم ،ای سینه ، توفنده شو |
تو ای دل، شرار فروزنده شو |
برون ریز ، ای تفته اندرون |
روان کن یکی آتشین جوی خون |
تن غم به خونابه کین بشوی |
به جز کین ، دل از هر چه آیین بشوی |
زمان را بگو ، تا فرو ایستد |
دگر با ستم روبرو ایستد |
خزان خیزد و در بهار اوفتد |
درخت و گل ، از رنگ و بار اوفتد |
و گر گل گشاید زبان در قفا |
زبان در قفایش کن از وی جدا |
فرو جوش ای چشمه ماهتاب |
فرو پاش بر چهره قیر مذاب |
فرو میر ای شتابنده مهر |
چه تابی چنین ، ای تنور سپهر |
لب از خنده ، ای گر مرو باز بند |
چنین خیره بر چهر دنیا مخند |
تو نیز ای سخنگوی درد آشنا |
بر آور به شور و شهامت صلا |
بزن زخمه بر تار جان سخن |
سرپنجه در خون دشمن بزن |
به سوگ چمن ، مویه آغاز کن |
سر گیسوی بید را باز کن |
یکی جمله با شهر خونین بگو |
به اشک از رخش خون و ماتم بشو |
بگو ای سرافراز گلگونه تن |
بهین پاره پیکر این وطن |
بلند آستان ، شهر خونین ما |
ز تو خرم ، آیین ما دین ما |
نگر تا بر آریمت از زیر یوغ
|
ز چنگال کفر و فریب و دروغ
|
اگر پیکرت دشمنان خسته اند
|
پر و بال و پای تو بشکسته اند
|
وگر مانده ای دیر ، سخت و دژم
|
بدینسان نماند بسی بیش هم
|
خروشنده رزمندگان در رهند
|
همه کفر سوز و خدای آگهند
|
اگر دشمن از مور بربگذرد |
که در قلب زیبای تو ره برد |
پراکنده سازیمش از خوابگه
|
به آب درخشنده تیغ سپه
|
شود گلشن از خون ما ، گر تنت
|
سگان را برانیم از گلشنت
|
یکی زشت کفتار پیر پلید
|
همی خواست تا نو غزالی درید
|
نشانیمش اینک مر او را به جای
|
به تیپای خشم و به دست خدای
|
کنون پنجه شیرمردان شیر
|
گلویش بخواهد فشردن دلیر
|
دلیران رزمنده جانشکار
|
ستیهندگان در تک و کارزار
|
نهنگان دریای اسلام و نور
|
عقابان اوج بلند غرور
|
همه شیرچنگال در جنگ خصم
|
نمانی دژم بیش در چنگ خصم
|
دگرباره برخیز در خاک عشق
|
برافراطز پرچم به افلاک عشق
|
سروده : استاد علی موسوی گرمارودی
درباره :
فرهنگ جبهه ,
اشعار ,
بازدید : 184