فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

وصيّت نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
سلام بر مهدي (عج) ، درود بر نائبش امام خميني و سلام بر شهيدان و درود فراوان بر تمامي مسلمانان جهان.
سلام بر پدرو مادر و برادران و خواهرانم.
اگر من در جبهه ي جنگ به شهادت رسيدم برايم گريه نکنيد، برايم مجلس عزا نگيريد چون من خودم خواستم و وظيفه ام بود. خدا من را به شما داده و وظيفه ي شما بود که مرا تربيت کنيد و کرديد. پس ناراحت نباشيد چون نگه دار من همان کسي است که شيشه را در کنار سنگ نگه مي دارد. اگر قسمت من باشد آن را فقط خدا مي داند. پدر،مادر، خواهر و برادر عزيز راهم را زينب وار ادامه دهيد.
پيام من به ملت ايران:
با گروهک هاي مسلمان نما بجنگيد و نابودشان کنيد. نگذاريد عزيزان و ياران امام را از بين ببرند و راه شهيدان را ادامه بدهيد.
پيام من به دولت:
امام و شخصيّت هاي مملکتي را از هر نظر حفظ کنيد تا ريشه ي آمريکا از زمين کنده شود.
پيام من به سپاه:
برادران سپاه موظفند که امام را تنها نگذارند و در داخل کشور بر عليه کفر بجنگند.
پيامم به جوانان:
گول اين گروهک ها را نخوريد امام و روحانيت را تنها نگذاريد. تمام ملت بايد گوش به فرمان امام باشند که نائب امام زمان است. امام زمان را فراموش نکنيد که در جبهه ها به فرزندانتان سر مي زند.
عاشقـم عاشق روي مهــدي شيفته ام شيفته ي روي مهدي
اي صبا از سر کوي مهدي بر مشامم رسـان بـوي مهــدي
اميدوارم که تا به حال اگر گناهي کرده باشم خدا مرا ببخشد و مرا جزء ياران امام زمان(عج) قرار دهد. حسين حدادي عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامي قزوين



خاطرات
فرج الله حدادي ,برادر شهيد:
شهيد حسين حدادي به عنوان فرمانده گردان، به همراه ديگر نيروهاي اعزامي سپاه و بسيج قزوين، در مأموريت سرپل ذهاب، رو در روي نيروهاي دشمن ايستاد.دشمن باسلاحهاي پيش رفته خود، هجوم سنگيني بر نيروهاي بسيجي و پاسدار آورده بود. شهيد حسين حدادي در اين عمليات با نقشه اي حساب شده، به همراه يك گروه 26 نفره، نيروي بعثي دشمن را تا منطقه (كوره موش) به عقب نشيني واداشت .خود او و سهراب نيز در جلوترين سنگر، رو در روي نيروهاي دشمن قرار گرفتند. در سنگرشان دو قبضه سلاح ژ3 و چند تا فشنگ داشتند.از هر طرف گلوله مي باريد. اسلحه هاي ژ3 مرتب گير مي كردند و حسين مجبور بود، يكي يكي اسلحه ها را، برزمين بگذارد و با دست بر برروي ماشه فشار آورد. دراين فاصله يكي از عراقي به جلو آمد و در مقابل سنگر قرار گرفت .سهراب رو به حسين كرد و گفت:عجب مگس گنده اي! با چه پيف پافي از بين ببريمش؟ حسين گفت: سهراب فقط بنشين وتماشا كن! از سنگر خارج شد، به جلو رفت و رو به روي سرباز عراقي ايستاد و شليك كرد. گلوله ژ3 ، به او برخورد و او را به درك واصل كرد. بقيه پا به فرار گذاشتند. با فرار عراقيها ماشين در اختيار نيروهاي ايراني درآمد. سهراب با خوشحالي ازسنگر پريد بيرون و گفت : مرحبا حسين! چه هديه اي؟ كادوپيچش كنيم؟ گفت: لازم به كادو كردن نيست. بچه ها با ديدنش همين طوري ذوق زده مي شوند. فقط بيا ببين، چطوري بايد روشنش كنيم.

در تاريخ 9/1/1360 با گروهي از برادران سپاهي و بسيجي از سپاه قزوين، به جبهه ميمك رفتيم. جبهه اي، كه اطرافش را كوهها و تپه هاي زيادي پوشانده بود. درشب چهارشنبه 12/1/1360 كه مشغول خواندن دعاي توسل بوديم، ناگهان صدايي به گوشمان خورد، درآن لحظه من به ياد حضرت مهدي افتادم. به ياد سرور شهيدان، حسين ابن علي(ع). دعاي توسل را خوانم. در همين حين ناگهان صداي خمپاره ديگري به گوشمان رسيد. درپايان دعاي توسل ، خمپاره اي در حدود 4 الي 5 متري ما به زمين اصابت کرد. برادران با فرياد اباصالح المهدي، پراكنده شدند. بعد از آرامش، چند متر پائين تر، صداي ناله اي را شنيدم،ديدم: سروصورتش خوني است. نفسهاي آخرش رامي كشيد. لبهايش تکان مي خورد.




آثار باقي مانده از شهيد
هيچكس، حتي خاتم پيامبران به ذات مقدس خداپي نبرده است. تنهابعضي از مرتبه هايش را اولياء خدا و پيغمبر اكرم (ص) و تربيت شدگان مكتبش درك كردند.
اي رهبرم روح خدا، چون دهي فرمان از راه ايمان.
من بي كفن خفتم به خون در راه قرآن .
اي رهبرم روح خدا، چون دهي فرمان از راه ايمان.
اي كاروان خون ببر همرهت .
ما عاشق راه توييم يا علي جان.
اي رهبرم روح خدا، چون دهي فرمان از راه ايمان.
من به كفن افتادم در راه قرآن.
در سوگ شيون مكن مهربان مادر.
اسلام بماند جاودان باخونم آخر.
مردم رسد ازكربلا از كوش.
فرياد هل من ناصر ... رهبر بگوش.
اي رهبرم چون دهي فرمان از ره ايمان.
صبح شد چهره زردم اگر ازخون سرخ.
بازشد راه وسال از طرف دادگر.
خون دلها كه پس ازمرگ پيغمبر خوردم.
علي علي علي.
ريخت در دامن محراب عبادت زسر.
مسجدكوفه خدايارونگهدارتوباد.
كه دگرنشون آواي دعاي سحرم.
مظلوم علي علي علي.
من جز يك مسلمان قلبم.
روح من بال ن راه خلقم.
در ره دين اسلام مي جنگم.
مرد جنگم.
سرورم رهبركربلااست.
ياورم ياور باوفااست.
سرزمين دلبرم ايران است.
مرگ در راه حق افتخار است.
مردجنگم.
مكتبم مكتب انبيا است.
بينشم بينش مصطفي است.
مرگ در راه حق افتخار است.
مرگ در راه حق افتخار است.
مرد جنگم.
خون پاك شهيدان ايران.
حافظ دين واسلام وقرآن.

يادداشت اول
تمام جزييات براي اعزام شدن به جبهه را براي شما شرح مي دهم.
تاريخ 9/1/1360 بود. روز دوشنبه ساعت8 الي 10 صبح که برادران مبارز در داخل حياط جمع شده بوديم و برادران پاسدار ديگر براي ديدن ما و خداحافظي مي آمدند. برادران و پدران و مادران بلکه فاميلهاي خانواده ي برادران پاسدار ما به سپاه براي خداحافظي آمده بودند. از ما عکس مي گرفتند، مي بوسيدند، گريه مي کردند. از ته دل دوستمان داشتند. برادر اصغرزاده آمد با من خداحافظي کرد.
خيلي ناراحت شد{م}. همه کسي را داشتند جز من. کسي نبود به جز برادران پاسدار {که}از من خداحافظي بکنند. تنها و تنها بودم. يک دفعه يکي از فاميلهايم به نام محمد رجبي آمد. من خوشحال شدم.
از تهران براي فيلمبرداري آمده بودند. از برادران ما فيلم برداري و مصاحبه کردند. برادر اصغر زاده ايستاد برايمان صحبت کردند. بعد از چند دقيقه اعلام کردند که حرکت بکنيم. به طرف سالن مي رفتيم که شلوغ بود و پر از جمعيت بود.
مردم مبارز قزوين براي خداحافظي جلوي سپاه جمع شده بودند. موقعي که از درب سپاه خارج مي شدم استاد را ديدم که با چشمهاي گرياني به ما نگاه مي کرد. پدر ش همانطور ,با همديگر خداحافظي کرديم. بعد از پله ها پايين رفتم. مردم و برادران پاسدار مثل اينکه چيزي را گم کرده اند دنبال کسي مي گشتند. من آنقدر خوشحال شده بودم که گريه مي کردم. جز برادران پاسدار و مردم کسي نبود که از من خداحافظي بکند. هر که صورتش مي رسيد {من را}مي بوسيد.
وارد خيابان نادري شدم. مردم با هيجان دور ما را گرفته بودند و شعارهاي متفاوتي مي دادند. اين خلقيها معلوم نبودند. قرار بود در آن روز شلوغ بکنند. ولي حزب الله و مردم مبارز قزوين نگذاشتند که کسي در خيابان بيايد و کاري بکند.
جلوي گاراژ زعفراني رسيدم که يکي از همشهريان ديگر به نام صفاري را ديدم که به ديدن من آمد و اشک ازچشمهايش سرازير شد. با همديگر خداحافظي کرديم. بعد سوار ماشين شديم. ولي برادران پاسدار از ما جدا نمي شدند مثل اينکه چيزي را از آنها دارند جدا مي کنند. ناراحت بودند. سوار ماشين شديم و فيلمبرداري مي کردند. من خودم را معرفي کردم جلوي من برادر شيردل و کدخدايي؛ روبروي من تيموري و قوامي ,بغل دست من برادر قبادي بود. با همديگر صحبت مي کرديم. مردم با شوق زياد دنبال ماشين مي آمدند و با فرزندان؛ آن عزيزاني که شايد ديگر نبينند خداحافظي مي کردند.
از شهر خارج شديم. چند کيلومتري نرفته بوديم که برادر اصغر زاده وارد ماشين شد. با همديگر خداحافظي کرديم و گفت که شما به مهاباد مي رويد.
ما پايين رفتيم و به خط شديم. برادر اصغرزاده با ما خداحافظي کرد. برادر مهجور خداحافظي کرد. با چشمهايي گريان با آن عشقي که به ما داشت و ما را مثل فرزندان خودش مي دانست از ما جدا شد. سوار ماشين شديم. از ما فيلمبرداري کردند. خداحافظي کرديم .و ديگر جدا شديم. به تاکستان رسيديم. در بين راه، جلوي کبابي راه تاکستان ماشين را نگه داشتند که برادر رامندي حاکم شرع قزوين دعوت کرده بود غذا خورديم. با برادران که در دادسرا بودند شوخي مي کرديم. {به} راستي چه روزي بود.
ماشين حرکت کرد و به سپاه ابهر رسيديم که ساعت در حدود يک و نيم بعد از ظهر بود. نماز جماعت خوانديم و بعد سوار ماشين شديم و از تاکستان به زنجان رسيديم که ساعت چهار و نيم الي پنج بود.
{در} زنجان مجاهدين پلاکاردهايي به در و ديوار زده بودند و تبليغ کرده {بودند}. در وسط راه زنجان و ميانه بود که برادر ميرسجادي شروع به خواندن کرد. بعد به ميانه در حدود ساعت هشت و نيم بود که رسيديم. در ميانه نمانديم و از چند ساعت ديگر به تبريز رسيديم که ساعت در حدود 11 الي يازده و ربع بود. به {بخش}عمليات آمديم و نماز خوانديم. قبل از رسيدن به تبريز به خيابان ابواوغلي برف شروع به باريدن کرد. بعد از خوردن شام خوابيديم و بعد از نماز صبح حرکت کرديم به سه راهي که سه راه بازرگان نام داشت, رسيديم. که جاده ديگري نيز به ترکيه مي رفت.
ما از جاده سمت چپ حرکت کرديم به طرف اروميه آمديم و در سپاه سلماس نماز برگزار کرديم و ناهار را نيز همانجا خورديم.
ساعت در حدود 5/1الي 2 بود که سوار اتوبوس شديم. در ساعت 5/4 الي 5 بود که به اروميه رسيديم. شهر اروميه يکپارچه سفيد شده بود. مثل اينکه غم گرفته بود. درختان تکان نمي خوردند. در خيابان کسي راه نمي رفت. به درب ستاد رسيديم. که برادر مشاطان را ديديم. بعد از ديد و بازديد با همديگر به عمليات رفتيم.
شب با برادر قاقازاني و تيموري و قبادي با همديگر دعا مي خوانديم. بعد از نماز و صرف صبحانه در ساعت 9 صبح ما در سالن به خط شديم و براي مراسم دوازده بهمن به مسجد بزرگ شهر که برف زيادي مي باريد رفته و پس از سخنرانيهاي زياد -که من به علت بلد نبودن ترکي چيزي نمي فهميدم- و بعد از خواندن قطعنامه همه به طرف سپاه آمديم. ماشين نبود. پس از چند ساعت سوار ماشين شديم به {بخش}عمليات آمديم نهار نبود آن روز چيزي نخورديم.

يادداشت دوم
12/1/1360 ساعت 3 بعدظهر چهارشنبه
در تاريخ 12/1/1360 با همديگر شوخي يا کتاب مي خوانديم که برادر ميرسجادي شروع به خواندن کرد. سينه زديم و گريه کرديم و شب براي نماز به مسجد رفتيم. براي نماز باز هم برادر ميرسجادي شروع به خواندن کرد برادران پاسدار از ته دل جواب ميدادند وسينه ميزدند. بعد اخبار شروع شد که ريگان را در حال ترور شدن نشان مي داد برادران خوشحال شدند و از خدا مرگ او را خواستيم.

يادداشت سوم
شب با برادر قاقازاني زيارت حضرت امام حسين (ع) را خوانديم.
در تاريخ 13/1/1360 روز پنجشنبه بود که پس از صرف صبحانه با بسياري از برادران به حمام رفتيم. شهر خيلي آرام بود. مردم عجيبي داشت. به بازار رفتيم و چيزهايي خريديم. بعد به مخابرات رفتيم. پول خرد پيدا نمي شد که برادران تلفني بزنند. به راه افتاديم. همانطور که مي آمديم يک دفعه کسي ما را صدا زد. برادر حسن آبادي بود. به ساندويچي رفتيم.

يادداشت چهارم
در مورخه 9/1/1360 با گروهي از برادران سپاهي و بسيجي از سپاه قزوين به جبهه ميمک رفتيم. در شب چهارشنبه 12/1/1360 که مشغول خواندن دعاي توسل بوديم. ناگهان صداي مهيبي به گوشمان خورد. در آن لحظه من به ياد حضرت مهدي افتادم به ياد سرور شهيدان حسين بن علي(ع) از خدا خواستم که قبل از شهيد شدن بر مزار اباعبدالله حاضر شوم و اين لحظات معنوي دعاي توسل را در آنجا بخوانم. در حين خواسته هاي روحي ناگهان صداي خمپاره ديگري مهيب تر از صداي اول به گوشمان رسيد. دعاي توسل به همان زمزمه هاي دلنشين خوانده مي شد. در پايان دعاي توسل خمپاره اي در حدود 4 الي 5 متري ما خورد. برادران با فرياد يا اباصالح المهدي پراکنده شدند. بعد از آرامش چند متر پايين تر صداي ناله اي را شنيدم. به طرفش رفتم. ديدم سر وصورتش خوني است. انگار يکي از دوستانم بود. صدا زدم نبي محمدي! ولي جوابي نشنيدم. نفسهاي آخرش را مي کشيد و لبهايش مي جنبيد و دعوت حق را لبيک مي گفت.



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان قزوين ,
برچسب ها : حدادي , حسين ,
بازدید : 191
[ 1392/05/09 ] [ 1392/05/09 ] [ هومن آذریان ]
.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 3,206 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,712,307 نفر
بازدید این ماه : 3,950 نفر
بازدید ماه قبل : 6,490 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 4 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک