فرهنگی هنری اجتماعی فرهنگی هنری اجتماعی
| ||
تبلیغات شهرياري,سيّدمـيربهزاد
ملقّب به آقابزرگ بود، فرزند اديب شهير سيّدمحمّدطاهر (مشهور به شفيق شهرياري) ؛درپنجم فروردين 1333 ه ش در خانوادهاي عالم و فرهيخته در روستاي «بحــيري»در استان بوشهر ديده به جهان گشود. او از كودكي به لحاظ جسمي و روحي، در خانوادهاي نشو و نما يافت كه بدون ترديد از مفاخـر علم و ادب استان بوشهر به شمار ميرود. آن شهيدِ سعيد، در پنجمين بهارِ پربار زندگيش نزد آخوندي به نام مرحوم زائرغلام شكفته ـ رَحِمَهُ اللهُ ـ به فراگيري قرآن كريم مشغول شد. مرحوم شفيق، اين آخوند را جهت تعليم قرآن به فرزندان خود و ساير هممحلّهايها از خورموج به روستاي بحـيري آورده بود. شهيد شهرياري به مدد هوش سرشار و ذكاوت بالا، موفّق شد در عرض مدت ششماه، قرآن كريم اين كتاب هدايتگر الهي را به وجهي نيكو ختم نمايد. در قديمالأيّام، مرسوم بود اگر كسي موفّق به ختم كلام الله مجـيد ميگرديد، به ميمنت اين رخداد مـبارك، جشن مفصّلي ترتيب داده ميشد و لذا پس از آنكه شهيد شهرياري قرآن كـريم را خـتم كرد، مرحوم شفيق، مراسم باشكوهي را بدينمنظور ترتيب داد.
در سال 1339 ، در سن 6 سالگي راهي خورموج شد و در دبستان ادب، مشغول به تحصيل گرديد. او در طي مدت 6 سال با شايستگي و موفّقيت تمام توانست دورة ابتدايي را كه در آن زمان شش سال بود، به پايان رسانَد. پس از آن در دبيرستان ادب خورموج، به ادامة تحصيل پرداخت و دورة اول دبيرستان را در سال 1348 با موفقيت سپري نمود. از آنجاييكه دورة دوم متوسطه در خورموج وجود نداشت، در همين سال همراه با ساير برادران، جهت ادامة تحصيل، به بوشهر رفت و در دبيرستان سعادت مشغول به تحصيل شد. او در طي مدت تحصيل در دورة دوم متوسطه بين سالهاي 1348 تا 1351، در زمـرة دانشآموزان برتر دبيرستان سعادت بود و در سال آخر دبيرستان موفق شد رتبة اول را در سطح استان كسب نمايد. پس از كسب مدرك ديپلم ادبي در خـردادماه 1351، با توجه به اينكه از هوش سرشار و استعداد ممتاز و توانمنديهاي فراواني برخوردار بود، در زمينة ادامة مسير زندگي، با پيشنهادهاي متفاوتي مواجه گـرديد. عدهاي بر اين عقيده بودند كه شايسته است براي ادامة زندگي، مسيري را انتخاب نمايد تا بتواند به زودي صاحب شغل و مقامي برجسته و درآمدي كلان گردد. از طرف ديگر چون در سال آخر دبيرستان، حائز رتبة اول گرديد،« دانشسراي عالي تهران» از او خواست تا بدون كنكور، در آنجا به ادامة تحصيل بپردازد. اما با توجه به علاقة وافري كه به فراگـيري معارف اسلامي داشت، به نيّت قـبولي در رشتهاي در اين همين موضوع، در كنكور سراسري شركت كرد و انتخاب اول خود را در برگ انتخاب رشته، رشتة «فقه و مباني حقوق اسلامي» تعيين كرد. پس از اعلام نتايج در اواخـر شهريورماه سال 1351، در اولين انتخابش قـبول گرديد و جهت تحصيل در رشتة مذكور، راهي مشهد مقدّس شد و در دانشكدة« الهيات و معارف اسلامي دانشگاه فـردوسي» اين شهر، مشتاقانه به تحصيل پرداخت. شهيد در تمام دوران تحصيل در دانشگاه از دانشجويان زبده و ممتاز بود. آنطوريكه خود شهيد، بارها اظهار ميداشته، افتخار شاگـردي رهـبري معظّم انقلاب را نيز در مشهد مقدّس داشته است. او در شهريورماه سال 1355 موفق شد تحصيلات خود را در مقطع ليسانس، رشتة فقه و مباني حقوق اسلامي به پايان برساند. شهيد شهرياري در سومين سال دوران دانشجويي خود، در مورخة 02/06/1353، با خانم خديجة ركـني ازدواج كرد كه حاصل اين ازدواج، دو پسر به نامهاي سيّدمحمّدمهدي و سيّدمحمّدحسين است. پس از فارغالتحصيلي از دانشگاه، با اينكه به انجام خدمت سربازي در رژيم طاغوت، هـيچ رغبـتي نداشت، بنا به توصية عدهاي از علماءِ قم، جهت ترويج فرهنگ ناب اسلامي در بين سربازان، در مورّخة 25/09/1355، جهت انجام خدمتِ وظيفة عمومي، راهي تهران شد و پس از مدت دوسال، در مورّخة 25/09/1357 در بحـبوحة مبارزات انقلابي ملت مسلمان ايران، خدمت سربازي را به پايان رسانيد. لازم به ذكر است با اوج گرفتن نهضت مقدس اسلامي و پس از فرمان حضرت امام(ره) مبـني بر فرار از پادگانها، شهيد به قــم فرار كرد و پس از آن با مشورت دوستان، به زادگاهش روستاي «بحـيري» برگشت و اولين راهپيمايي عليه رژيم طاغوت را در روستا ترتيب داد. او چـندي پس از اتمام خدمت سربازي در مورّخة 01/12/1357، در حاليكه هشت روز از پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي ميگذشت، در رشتة دبيري به استخدام آزمايشي آموزش و پرورش درآمد و به عنوان دبير، در دبيرستان« ابوذر غفاري خورموج»، مشغول به تدريس گرديد. او در 2/2/1358، به استخدام قطعي آموزش و پرورش درآمد و علاوه بر تدريس، فعاليتهاي ديگري را نيز در كسوت كارمند آموزش و پرورش به انجام رسانْد. در آستانة تدارك اولين دورة انتخابات مجلس شوراي اسلامي پس از پيروزي انقلاب، به درخواست و اصـرارِ علما، روحانيون، انديشمندان و چهرههاي سرشناسِ منطقه، در حوزة انتخابية «رودباران» شامل شهرستانهاي« دشتي»،« تنگستان»،« دير» و «كنگان»، كانديدا شد و موفّق شد در مرحلة دوم انتخابات، كه در مورّخة 19/2/1359 برگزار گرديد، با كسبِ 23045 رأي از كلِّ 27920 رأي و با اكثريّتِ مطلق آراءِ مردم، به عنوانِ اولين نمايندة«رودباران» در مجلس شوراي اسلامي، انتخاب گردد. شهيد شهرياري در اين هنگام، فقط 26 سال داشت. شهيد شهرياري در مجلس، به عضويت كميسيون كشاورزي و عمران روستايي درآمد و با تمامِ وجـود به خدمتگذاريِ مـردم پرداخت و در راهِ گرهگشايي از مشكلاتِ مردم و خدمترسانيِ روزافـزون به آنان، از هــيچ تلاش و مجاهدتي فروگذار نكرد. او در همين راستا يكبار در مورّخة 1/3/1360، يعني حدود يكماه پيش از شهادتش، شهيد «محمّدعلي رجايي» را كه در آن زمان در كابيــنة« بنيصدر» ، نخستوزير بود، به شهر «خورموج» آورد و در محل مدرسة علميه، در حضور شهيد رجايي و جمعيت انبوهِ مردم، با سخـنرانيِ پرشور و آتشينِ خود، مسائل، مشكلات و گرفـتاريهاي مـردم را به عرض نخستوزير رسانيد. او يكي از استيضاحكنندگان بنيصـدرِ خائن بود و سخنان خود را دربارة عدم كفايت سياسي نامـبرده با اشعار زير آغاز كــرد: نه هركس شد مسلمان، ميتوان گفتش كه سلمان شد كز اول بايدش سلمان شد و آنگه مسلمان شد جـمال يوسف اَر داري به حُــسنِِ خود، مشو غــرّه صفـات يوسفي بايد تو را، تا ماهِ كنعــان شد شهيد شهرياري، در حاليكه فقط 27 سال از عـمر پربركتش ميگذشت، در جـريانِ وقوع فاجعة هفتم تيرماه 1360 در دفـتر مركـزي حزب جمهوري اسلامي واقع در سرچشمة تهران، كه منجـر به شهادت شهيد آيها... دكـتربهشتي و هفتاد و دوتن از بهـترين ياران امامِ امّت(ره) گـرديد، دعوت حق را لبيك گفت و مظلومانه به شهادت رسيد. پيكر پاك و مطهّر و خفتهبهخونِ اين شهيد عـزيز، پس از انتقال به زادگاهش در روستاي بحـيري، بر دوش هـزاران تن از امّت سوگوار، به نحوي بسيار باشكوه به طوريكه در تاريخ استان كمسابقه است، تشييع و در جـوار مـزار مرحوم پدرش به خاك سپرده شد و اكنون زيارتگاهِ مردم است. رباعي زير، سرودة مرحوم شفيق ـ پدر شهيد شهرياري ـ مصداق حال اوست: به زير تـيرهگل، ناكام خفــتم به صد حسرت، رُخ از ياران نهفتم فغان، كآخر نهال از نخلِ اُمّيد نچــــيده، باغ را بِدْرود گفـــــتم او بزرگ بود و بزرگزاده؛ بزرگوار بود و از تبار بزرگواران؛ خصايل نيكو و محبّتبرانگـيزِ انساني، در او جمع بود و در اين وادي به مدارجِ عالـيهاي نائل آمده بود. خصلتهاي پسنديده و دوستداشتنياش زبانزد خاص و عام بود. از هركس دربارة او ميپرسي، بالبداهه ميگويد: او بزرگوار بود، متواضع بود، باوقار بود، مهربان بود و شخصيتِ رشديافته و والامرتبهاي داشت. جوان بود و در گاهِ شهادت، تنها 27 بهار از حياتِ پربارش ميگذشت امّا به حقيقت، آنچنان در گفتار و كـردار، زبده و گرانمايه بود، كه گويي شخصيتِ والايش از رهگذرِ يك قرن زندگي، ساخته و پرداخـته شده است. شيخ اجلّ، سعدي شـيراز گويد: مردِ خردمـــندِ هـنرپيشه را عـمر، دو بايست دراين روزگار تا به يكي، تجربه آموخـتن با دگري، تجـــربه بردن به كار آري، او آنقدر فرهيخته و رُشديافته بود، كه گويا به مصداقِ شعر سعدي، دوبار در اين ديار زيسته و از اين رهگذر، تجربة بهترين گونه زيستن را به دست آورده است. او همة كمالاتِ خـيرهكنندهاش را تنها در كمـتر از سهدهه زندگي حاصل نمود و آنچنان زيست كه واقعاً حيف بود فرجامِ چنين زيستني، شهادت نباشد. امروز، بيش از دو دهه از فاجعة جـبرانناپذيرِ شهادت او ميگذرد امّا ويژگيهاي برجسته و كمنظير او، كماكان، چون ماهِ تابان در آسمانِ حافظة تاريخيِ ديار عالمپرورِ دشتي ميدرخشد و نورافشاني ميكند. همگي بالأتّفاق، از تواضع او ميگويند و دراينباره، خاطراتِ ناب و گرانسنگي را در اذهانِ خود به يادگار دارند. تواضعِ فوقالعادّهاش، جاذبة كمنظـيري را در شخصيّتش ايجاد كرده بود. اين خصلتِ ارزندة انساني و اسلامي، به حدي در رفتارش راسخ شده بود كه هركس حتّي اگر براي اولينبار او را ديدار مينمود، آنقدر مجذوب خلق و خويِ متواضعانهاش ميگـرديد و آنقدر با او مأنوس ميشد كه گويي سالياني بر سابقة دوستيِ آنان، گذشته است. آقاي سيدابوالحسن بهزادي در اين زمينه ميگويد: «او نورانيت و صفا را با دانش و معلومات، درآمـيخته بود. از مصاحبتش سير نميشدي. در سخنش جاذبهاي وجود داشت كه هركس با هر ميزان معلومات، با او روبرو ميگرديد، ناخودآگاه، جذب او ميشد.» براستي با همين تواضع و افتادگيِ فوقالعادّهاش به اوج رسيده بود؛ همچنانكه مولاأميرالمؤمنين علي(ع) ميفرمايد: «اَلتَّواضُعُ يَرْفَعُ الْوَضِيعَ»؛ يعني تواضع و فروتني، انسانِ افتاده را بلند و سرافـراز ميكند. آنچه كه به تواتر، از گفتههاي مردم دربارة او برميآيد، اين است كه او با وجود همة تواضعي كه در گفتار و كردارش عجين شده بود، بسيار متين و باوقار و باابهت بود. مشي و منش او در زندگي فردي و اجتماعي، آميختهاي از تواضع و وقار و مهر و مودّت بود و لذا هركس با او ديدار ميكرد، ابهت و وقار و طمأنينة خاصي را در شخصيت او مشاهده مينمود. شهيد، در خانوادهاي رشد يافته بود كه هرگونه اسباب پيشرفت و تعاليِ روحي و معنوي در آن مهيّا بود. از زماني كه چشم به روي حقايق زندگي باز كرد، خود را در ميان انبوه كتابهاي گرانبها و گرانسنگ و ارزنده ديد و در ساية همدمي با همين كتابها، شخصيت والاي علمي و انسانياش نشو و نما يافت. پدرش مرحوم شفيقِ شهرياري، كسي است كه شخصيت علمي و ادبيِ فوقالعادهاي داشت و بيترديد از مفاخـر گرانقدر و كمنظـير استان در قرن حاضر به شمار ميرود به طوريكه به سختي ميتوان كسي را به قدر و مـنزلتِ بالا و والاي او يافت؛ از اينرو، علوّ مراتب فضل و فرهيختگيِ شهيد شهرياري، كه در دامان همچو پدري پروريده است، نبايد چندان ماية حـيرت و شگفتي باشد. شهيد، در تمامِ طول دوران تحصيل در مقاطع دبستان، دبيرستان و دانشگاه، همواره سرآمد همكلاسيها و همدورهايهاي خود بود و جايگاه منحصربفرد و ممتازي داشت. كسب رتبة اول استاني در سال آخـر دبيرستان و قبولي در اولين رشتة انتخابي در برگ انتخابِرشته، موفّقيتهايي نيست كه به سادگي بتوان به آن دست يافت. اما شهيد، بسيار باهوش و باذكاوت بود و استعداد علميِ فوقالعادّهاي داشت. هنگاميكه نامة او را به پدرش، كه در سنّ هـيجدهسالگي از دانشگاه ارسال داشته مـرور ميكنيم، گمان ميكنيم كه نويسندة نامه ميبايست فردي باتجربه و صاحب مدارج بالاي علمي در رشتة ادبيات بوده باشد تا بتواند اينچنين زيبا و پرمحـتوا نامهنگاري نمايد درحاليكه سن ايشان در هنگام نوشتن اين نامه، از هيجده سال، فراتر نميرفته است. شهيد شهرياري، از آنجاييكه پدرش شاعـر بزرگي بود، از كودكي با اشعار نغز و نيكو، مؤانستي ويژه داشت و لذا ضمن آنكه اشعار بسياري را از بَر داشت و از دانستههاي عميقي دربارة موضوعات مختلف شعري برخوردار بود، هماره با شاعران و شعردوستان، مجالست و مراوده داشت. جناب آقاي سيّدابوالحسن بهزادي دراينباره ميگويد: «اين شخصيتِ محبوبِ منطقه، كه دنيايي از صفا و وفا را با خود داشت، در ميانِ كتابخانة بزرگي از پدر و اجـدادش، با مباحث ديني، درس و مباحثه، شعر و ادبيات، رشد كـرد. از زماني كه چشم تشخيص، باز كرد، چيزي جز كتابهاي متنوّع پدر و مجالس بزرگ و مباحثِ ادبي و علمي و قرآني نديد.» شيفته و شيداي معارف ديني بود و از هر مجالي در جهت كسبِ اين معارف و علوم نوراني، بهره ميجست. او بااينكه در تحصيلِ دروس كلاسيك بسيار كوشا و در اين عرصه همواره ممتاز بود، امّا از انجام مطالعات غيردرسي بخصوص در مقولات ديني، هـرگز غافل نبود. از گنجينة گرانبهاي كتابخانة مـرحوم پدر، بهرهها برد و در زمان حضور در مشهد نيز معمولاً در محافل و مجالس ديني حـضور مييافت و از محضر علماي دين، مشتاقانه تلمّذ ميكرد. بنا بر آنچه از خود شهيد نقل شده است، ايشان در ايام تحصيل در مشهد مقدّس، بارها و بارها به حضور مقام معظّم رهــبري شرفياب شده و از محضر آن بزرگوار، بهرههاي علمي، تربيتي و ديني فراواني را برگرفته بود. مرحـوم« شفيق»، ارادتي تمام به مقام شامخ پيشوايانِ معصوم (ع) داشت و در اين راستا، همواره نسبت به برپايي مجالس روضهخواني حضرت سيّدالشّهدا (ع) همّت ميگماشت. عـلاوه بر اين، جوّ معـنوي و روحانياي كه آنمرحوم بر خانوادة خود حـكمفرما ساخته بود، چنان بود كه امكانِ هيچگونه بدزباني، بدگويي و گفتههاي مـنكر پيش نميآمد. مِنحيثالمجموع، آنچه بر فضاي اخلاقيِ خانوادة مـرحوم شفيق، نمايان بود، حاكميت مقتدرانة ارزشها و شعائرِ سعادتبخش اسلامي بود و شهيد «آقابزرگ» نيز در چنين خانوادهاي نشو و نما يافته و لذا اُنس با آموزههاي ديني و عشق به مكتب اهلبيت(ع)، در تار و پودِ وجودِ حقيقتجوي او ريشه دوانده بود. از همينرو پس از اخذ مدرك ديپلم، درحاليكه مسيرهاي متفاوتي را جهت ادامة زندگي در پيشرو داشت، از منافع و مطامع دنيوي چشم پوشيد و باتماموجود، در پي تحصيل علوم و معارف ديني رفت. او رشتهاي را جهت تحصيل اختـيار كـرد كه در آن زمان در نزدِ عـموم، جايگاه مناسبي نداشت امّا بينش عميق و اشتياقِ آتشين و آگاهانة او به علوم ديني، هـيچ مانع و تنگنايي را در كسب معارف والاي ديني برنميتافت. خودِ شهيد، در اولين نامهاي كه پس از رفتن به دانشگاه و در سن هيجدهسالگي در مورّخة 9/9/1351، به پدرش مينويسد، دراينباره چنين ميگويد: «گرچه اين دانشكده در نظر عوامالنّاس، بيارزش تلقّي شده، ولي در نزد صاحبان علم و معرفت، داراي ارجي عظـيم است و به قول مـلاّي روم: ما درون را بنگريم و حال را ني برون را بنگريم و قال را، چون هدفم تدريس و خدمت به جامعه است، به خواست خـداوند، توفيق حاصل خواهم كرد.» شهيد ، تحت تأثير بينشِ عميقِ اسلامي و فهم و بصيرت بالاي سياسي و اجتماعيَ خود، با نظام طاغوت و همة مظاهـر طاغوتيِ رژيم پهلوي، در تضادّ شديد بود. اين مسأله در خاندانِ وي، مسبوق به سابقه است چـرا كه پدرش مرحوم شفيق نيز همواره با سياستهاي رضاخان در تقابل بود و اتفاقاً به همينخاطر ترجيح داد از زندگي در شهر و حضور در مناصب دولتي چشم بپوشد و به زادگاهش مراجهت نمايد. شهيد، خود دربارة سوابقِ مـبارزاتياش در زمان طاغوت چنين ميگويد: «هنگامـيكه در بوشهر بودم، در انجمن ضدّبهائيت شركت ميكردم و نامهها و نوارهاي امام(ره) را در اختـيار دوستان قـرار ميدادم. همچنـين در آن ايّامِ اختـناق، كتابِ ولايتِ فقيه امام(ره) را بين مـردم، توزيع ميكردم. زمانيكه مشهد بودم، فعاليتهاي سياسي و مذهـبي داشتم و به علتِ داشتن كتب ممنوعه، چندبار از طرف ساواك، مورد مؤاخذه قـرار گرفتم. در زماني هم كه در سربازخانه بودم، سركلاس درس، مطالب ديني و سياسي را مطرح ميكردم.» شهيد، در زمان سربازي نيز دست از مـبارزه عليه طاغوت برنميداشته و در همينراستا پيامهاي امام امت(ره) را در پوتين ميگذاشته و پس از انتقال به درون پادگان، بين سربازها توزيع ميكرده است. شهيد شهرياري، پس از اتمام خدمت سربازي، اولين راهپيمايي عليه رژيم شاه در روستاي بحـيري را ترتيب داد و پس از آن نيز منزل ايشان، همواره كانون فعاليتِ مـبارزاتي عليه رژيم منحوس پهلوي بود. هنگاميكه مسألة انتخابات اولين دورة مجلس شوراي اسلامي مطرح گرديد، علـيرغم وجود چهرههاي سياسي و مذهـبي مهمّي در استان و در منطقة «رودباران»، افكار عموميِ اين منطقه، غالباً متوجّه شهيد شهرياري شد. شهيد در آن موقع، جواني بود 26 ساله كه تحصيلات ليسانس داشت و به عنوان دبير، در دبيرستانهاي «خورموج»، فعاليت ميكرد. توجّه و اقبال عمومي به شهيد« شهرياري»، صرفاً به خاطر انتساب ايشان به مرحومِ «شفيق» نبود؛ كه البته اين موضوع، بيتأثير نيز نبود، اما عامل اصلي در اين زمينه، بيترديد علوّ مراتب انساني و شخصيّت تكامل يافتة خود شهيد بود كه توجه عموم را معطوف به او كرد و گرنه در طول تاريخ، بسياري بودهاند كه علـيرغم انتساب به شخصيّتي مهم و شهـير، هرگز نتوانستهاند به كمـترين جايگاهي در عرصة زندگي اجتماعي و سياسي دست يابند. شهيد شهرياري از چنان مقبوليتي برخوردار بود كه اكثريت قريببه اتّفاق شخصيّتهاي مذهبي و انقلابيِ استان از او حمايت نمودند. او پس از آنكه به نمايندگيِ مردم در مجلس انتخاب شد، هـرگز خصلتهاي عاليِ اخلاقي خود، نظير تواضع، زهد، صداقت، عطوفت و مـردمداري را فراموش نكـرد و نهتنها فراموش نكرد كه بر مـراتب آن افزود. شهيد، در طي مدت كوتاهِ حضور در مجلس، بهحقيقت، خدمتگذاري صادق و پرتلاش براي مردم بود. او در اين مدت توانست شهيدرجايي را كه آنزمان نخستوزير بود، به خورموج بياورد و در مدرسة علمية اين شهر، در حضور جمعيتي انبوه، با نطقي پرشور و آتشين، مشكلات و كمبودهاي مـردم را به عرض نخستوزير برساند. وي در مجلس عضو كميسيونِ كشاورزي و عمران روستايي بود و خدماتِ قابل توجّه و شايستهاي را در اين كميسيون، به انجام رسانيد. شهيد در همة موضوعاتِ كوچك و بزرگي كه در مجلس مطرح ميشد، حضور پويا و تأثيرگذاري داشت. او از استيضاحكنندگان بنيصدرِ خائن بود و در افشاي چهرة منافقانة او و نيز ماهيت پليد جريان ليــبراليم، در صحنِ علنيِ مجلس، دادِ سخن سرداد. بهراستي، جـزاي اينهمه محامد و محاسنِ كمنظـير، چيزي كمتر از شهادت نبود و خداي متعال نيز در عنفوان جواني، او را به اين فوز عُظمي و سعادت جاودان، نائل كرد منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامورايثارگران بوشهر،مصاحبه با خانواده،دوستان وهمرزمان شهيد خاطرات
محمّد صابري:
در ايام تبليغاتِ اولين دورة نمايندگيِ مجلس شوراي اسلامي، بنده از طـرفداران و مبلّغين شهيد شهرياري بودم. در آن مقطع، اكـثر حزباللهيها طرفدار آن شهيد بودند اما در مقابل، ليــبرالها و منافقين، از مخالفين و دشمنانش سرسخت ايشان محسوب ميشدند؛ به طوركلي در آن موقع، طرفداري از شهيد شهرياري از نمادهاي مهمِّ حزباللهي بودن به حساب ميآمد. يادم ميآيد در مراسمات سخـنراني شهيد كه در ايامِ تبليغاتِ انتخابات مجلس در شهرها و روستاها برگزار ميشد، مخالفين وي دست به حربههاي زيادي ميزدند تا سخـنراني ايشان را با اختلال مواجه سازند و در همينراستا بااينكه هيچ اعتقادي به صلوات نداشتند، در حين سخنراني شهيد، مرتب و پشت سرهم صلوات ميفرستادند تا بدينوسيله، نظم جلسه را برهم بزنند. جالباينكه آنها صلوات را كامل هم نميفرستادند و تنها كلمة اول آن، يعني «اللّهم» را آنهم به طور ناقص و نصفه و نيمه و با صداي بلند و نكره ميگفتند. در مقابل، شهيد شهرياري، با ابهت و طمأنينه و بردباريِ خاصِّ خود، صف حزباللهيها را از صف مخالفين جدا ميكرد و بدينطريق با شناساندن افرادِ حاضر در گروه مخالف به عموم مردم، و نيز بيتوجّهي به آنان، توطئهشان را خنـثي مينمود. از برجستهترين خصلتهاي شهيد، تواضع فوقالعادة ايشان بود. ايشان يكبار جهت احوالپرسي به ديدن ما آمد. اتفاقاً ما در آن موقع، تمام فرشها را جهت جاروكشي از اتاقها برداشته بوديم و در اتاقهايمان فرشي وجود نداشت. وقتيكه شهيد وارد مـنزل شد، پس از مشاهدة اين وضعيت، با تواضع و فروتني بسيار، درحاليكه تبسّمي شيرين بر لب داشت، فوراً رفت و حصـيري را برداشت و با دستهاي مبارك خود روي زمين پهن كرد و نشست. يكبار منزل شهيد رفته و با ايشان مشغول صحبت بودم. در حين صحبت كردن، گهگاهي بچهها از اندرون خانه، شروع به سروصدا ميكردند و شهيد نيز جهت ساكتكردنِ آنان واكنش نشان ميداد. امّا جملهاي كه ايشان جهت آرام كردن بچهها استفاده ميكرد و بچهها را با آن موردخطاب قرار ميداد، خيلي جالب بود؛ ايشان با حالي جـدّي، مرتب خطاب به بچهها ميگفت: «خدا پدرتان را بيامـرزد چرا سروصدا ميكنيد؟ …» با اين جمله، هم براي خودش دعا ميكرد! و هم بچهها را ساكت ميكرد و هم به جاي بكاربردنِ جملات نكوهـيده، جملهاي مثبت و رشدآور از نظر تربيتي را مورد استفاده قرار ميداد و عملاً كاري ميكرد كه حتّي در مواقع جدّيت نيز از بدزباني و بيان جملاتِ منكر و ناشايست، كه اثراتِ تربيتي بدي دارد، پرهـيز شود. آثارمنتشر شده درباره ي شهيد
آنكه كه از نسل پايداري بود
«ميربهزاد شهرياري» بود پدرش عالمي بزرگ و «شفيق» با ضعيفان، هميشه يار و رفيق سيّدي از تبار علي در دلش نورِ مهرِ لَمْ يَزَلي دانشآموز مكتب قرآن تشنة فقه و والة عرفان جرعهنوشِ كلامِ پير خمين رهروِ راستينِ راهِ حسين مهربان بود و سربزير و نجيب آشناي هزاررنجِ غريب با هنر بود و عالم و آگاه با «رجايي» و «باهـنر» همراه ياور صادق «بهشتي» بود آسمانزاده و بهشتي بود دشمنِ ليبرالهاي زمان پرصلابت، چو مرد، در ميدان عاقبت در غروب هفتم تير در قيامي شگفت، زد تكبير رفت و پرشور و نينوايي شد يار «هفتاد و دو» خدايي شد عليرضا عمراني درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان بوشهر , بازدید : 188 [ 1392/04/21 ] [ 1392/04/21 ] [ هومن آذریان ]
دستغيبي,سيد علي
سال 1344 ه ش در روستاي چاوشي در خانواده اي از سادات جليل القدر از سلاله زهراي اطهر(س) چشم به جهان گشود و دوران كودكي را در دامان پر مهر و محبت پدر و مادر پشت سر گذاشت . در سال 1349 در دبستان «علوي»« چاوشي» مشغول به تحصيل شد و در سال 1351 به اتفاق خانواده به شهر «خورموج »مهاجرت و به ادامه تحصيل پرداخت. دوره دبيرستان كه مصادف با انقلاب بود، در تظاهرات عليه شاه مستبد تا پيروزي انقلاب شركت فعال داشت و به رهبر كبير انقلاب عشق مي ورزيد. با شروع جنگ تحميلي در سال 1360 در بسيج ثبت نام نمود و پس از دوره فشرده سه ماهه آموزش بسيج در« اصفهان» مستقيماً راهي خط مقدم جبهه شد. در مدت كوتاهي لياقت و شايستگي خود را به ظهور رسانيد و در فاصله سالهاي 60 و 61 در عمليات فتح المبين و رمضان و محرم و عمليات متعدد ديگر شركت فعال داشت. شجاعتها و رشادتهاي ايشان، فرماندهان ردهاي بالا را بر آن داشت تا ايشان را به عنوان كادر رسمي سپاه پاسداران انتخاب نمايند و از آن پس فرماندهي يكي از گروههاي واحد اطلاعات عمليات را به عهده وي گذاشتند و در اين مدت بارها تا قلب دشمن پيش رفت و اطلاعات مفيدي در اختيار فرماندهان رده هاي بالاتر قرار مي داد و آنها را به تحسين وا مي داشت. در ارديبهشت سال 64 بنا به اصرار والدين ازدواج نمود، اما بدليل عشق و علاقه و ميل مفرط به جبهه ها بيش از 10 روز از ازدواجش نگذشته بود كه مجدداً راهي منطقه جنگي شد؛ اما بدليل پافشاري فرماندهان بالا ايشان مجبور شد براي مدت يك ماه كه مصادف بود با ماه مبارك رمضان، به نزد خانواده مراجعت نمايد. پس از پايان ماه رمضان بلافاصله راهي جبهه ها گرديد. گويا دنبال گم كرده اي بود تا اينكه در عمليات قدس 3 چون گذشته در خط مقدم با شجاعت و رشادتي تمام به قلب سپاه نابكار دشمن بعثي يورش برد و در همين عمليات بود كه گويا دستي از غيب ايشان را از ديده ها پنهان ساخت و پس از 15 سال هجران و فراق، پيكر پاك و مطهرش در تاريخ 23/11/78 تشييع ودر جوار مرقد مطهر شهداي چاوشي به خاك سپرده شد.
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامورايثارگران بوشهر،مصاحبه با خانواده،دوستان وهمرزمان شهيد وصيت نامه بسم الله الرحمن الرحيم
باسلام و درود فراوان به حضرت مهدي (عج) دوازدهمين كوكب آسمان ولايت و امامت و نائب بر حقش امام خميني بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران و با سلام و درود به ارواح طيبه شهيدان اسلام از صدر تا كنون و مفقودين و اسيران و مجروحين و معلولين و خانواده معظم آنان. خدايا! ما را مديون خون اين عزيزان شهيد مميران. سخنانم را با اين آيه صريح قرآن آغاز مي کنم كه مي فرمايد ( و قاتلو هم حتي لا تكون فتنته و يكون الدين الله )مقابله كنيد با كافران تا زماني كه هيچ گونه فتنه اي در دنيا نباشد. اكنون وظيفه خود دانستم بعنوان يك پاسدار كه كفنم هــــمان لباس سبز است كه در واقع سرخ و خونين مي باشد و بعنوان يك فرد مسلمان كه وظيفه اسلامي والهي ام مرا به اين امر خير دعوت نموده و من هم با كمال خوشبختي در اين جهاد في سبيل الله بدون هيچ فشار و سر سختي پا مي گذارم. فقط اگر خدا قبول كند، براي رضاي خدا و ياري دين حق به فرمانده كل قوايم خميني روح خدا شركت نموده ام تا اينكه به تمام ابر قدرتها و نوكران دست نشانده آنان امثال صدام و اين گروهكهاي منافق و ... بفهمانم كه اگر بعد از 1400 سال كه از اين اسلام عزيز خبري نبوده و يا اگر هم اسلامي بوده فقط در يك نماز خواندن است كه آن هم يك دسته انسانهايي قليل بجا مي آورند، خلاصه شده بود. اما اكنون به ياري انقلاب و خداوند بزرگ و دست تواناي رهبر عزيزمان، اين فرزند زهرا مي رود تا انشاءالله اين انقلاب را به صاحب اصلي آن كه صاحب عصر مي باشد، بسپارد و محضر حضرتش عرض كنيم. اما ما بعد از 1400 سال خوار و ذليل بوده و هر كس توانايي داشت به ما تجاوز مي كرد و ما در اين مدت بي يار و ياور بوده ايم. اگر مي خواهيم كه انتقام خون عزيزانمان را از اين خدا بي خبران بگيريم انشاءالله. و اما شما اي امت بيدار و هميشه در صحنه! اكنون كه خداوند قادر و متعال در اين زمان بر ما منت گذاشت كه اينچنين رهبري از بين ما انتخاب نموده كه ما را از گمراهي و بد بختي نجات داد، بايد همه ساعات و دقايق و ثانيه ها را شكر گذار خدا باشيم و قدر اين امام را بدانيم؛ كه اگر خداي ناكرده از بين ما رفت، ديگر پشيماني سودي ندارد. يك خاطره از يكي از علماء قم برايتان مي گويم. ايشان مي گفت زماني كه امام در بيمارستان قلب تهران بستري بودند، يك شب خواب ديدم كه آسمان شكاف خورد و از اين شكاف چند فرشته آمدند پايين و امام را برداشتند و به بالا بردند. در همين وقت از نقشه ايران دستها بالا رفت و دعا كردند و گريه و زاري نمودند و در همين موقع بود كه امام را دوباره آوردند پايين و خود رفتند و ما بايد از اين مسائل عبرت بگيريم و نبايد به همين زودي فراموش كنيم. ان شاءالله كه ملت ايران امام را تنها نمي گذارد، همينطور كه تا الان در عمل نيز نشان داده اند. و اي ملت عزيز! بدانيد كه به قول شهيد مظلوم بهشتي: بهشت را به بهاء مي دهند نه به بهانه. به خانواده معظم خود سفارش مي كنم كه در مرگم ناراحتي نكنيد و اميدوارم كه پدر و مادرم و همسرم و خواهرانم و برادرانم مرا ببخشند و حلالم نمايند. اميدوارم خدا به شما صبر عطا نمايد. پيام من به شما اين است كه ستون دين را مستحكم كنيد كه دوام و تداوم اسلام ما نماز است. در آخر عرض مي كنم كه اگر كسي از بنده حقير طلبكار است، برود و از خانواده ام بگيرد و اگر كسي از دست من ناراحتي ديده، مرا حلال كند. سيد علي دستغيبي خاطرات
پدر شهيد: او در منزل خيلي خوش اخلاق بود. خوش طبع و در عين حال مودب بود و در خانه كارهاي مربوط به بيرون را انجام مي داد. علاوه بر كارهاي بيرون، كارهاي داخل منزل را هم انجام مي داد. در ماه رمضان در اواخر شبها در مسجد احياء بودند و قبل از سحر به مسجد بر مي گشتند و چون ما خواب بوديم، ايشان سحري را آماده مي كردند و بعد ما را صدا مي كرد و پاي سفره آماده مي نشستيم. ايشان فرزند دوم من بود و ارتباط خوبي با ساير افراد خانواده داشت. ايشان در حاليكه ازدواج كرده بود و من نيز در اوائل بدليل اينكه سنش كم بود، با جبهه رفتنش مخالف بودم، ولي ذاتا دلم خيلي مي خواست به جبهه برود. كلاََ به مدت 4 سال در جبهه بود. چون من در جزيره خارک در شركت نفت بودم و در آن جبهه شركت داشتم، يكي از دوستان او را به بسيج شهرستان برد و از آنجا كه يكي از آشنايان اسم او را در آنجا ديده بود، به من گفت و بعد از طريق بنياد شهيد به من ابلاغ شد. احساس وصف ناشدني داشتم. مانند اغلب پدر و مادر شهيدان از آنكه فرزندم به شهر و ديار خود باز مي گشت، خوشحال و در عين حال گريان بودم. وي بيشتر به مسجد جامع و در محضر ميرزا مي رفت و ايشان درباره فرايض ديني خلوص خاصي داشتند؛ خصوصا در بپاداشتن نماز اول وقت. سيدحبيب الله علوي: يكي از جوانان نمونه از حيث اخلاق و رفتار بسنديده بود. در انجام فرايض ديني بسيار مقيد بود و نسبت به اخلاق اسلامي و رهبر انقلاب اسلامي، علاقمند. نسبت به ارزشهاي اسلامي، بسيار پايبند بود و تا آنجا كه ممكن بود،از هرگونه پشتيباني و كمك دريغ نمي نمود. ايشان گرچه از حيث جثه كوتاه قد بود، و كم توان و كم سن و سال، ولي با احساس مسئوليتي كه مي كرد، به عنوان بسيجي در خيل رزمندگان اسلام قرار گرفت. هر چند ماه براي چند روز جهت ديدار با پدر و مادرش واقوام، به زادگاهش بازمي گشت. سعي داشت درعمليات بطور مستقيم و در خط مقدم حضور داشته باشد. ايشان شجاعت و شهامت را ازاجدادش به ارث داشت. بدون ترس و واهمه عليه دشمنان اسلام مبارزه مي كرد و مدتي در لباس بسيج و بعد به عنوان پاسدار در سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به عنوان كادر رسمي مشغول انجام وظيفه شد.ايشان بنا به اصرار و پافشاري پدر و مادر كه دوست داشتند فرزند خود را در لباس دامادي ببينند، هر چند تمايلي به ازدواج نداشت، با دخترعمويش ازدواج كرد. فقط يك ماه نزد خانواده خود بود. تمام عشق وعلاقه اش جبهه و جنگ بود. يك لحظه آرام و قرار نداشت. يادم مي آيد در سال 65 در واحد تعمير و نگهداري بودم. روزي از روزها به اتفاق چندتن از رزمندگان به ديدار يكي از پاسداران كه جاي او را به درستي نمي دانستم، رفتيم و به جستجو پرداختيم. در يكي از واحد ها پاسداري بود كه او را نمي شناختم. او از ما دعوت كرد چاي بخوريم. نشستيم و از من سولاتي كرد و اسم و رسم مرا پرسيد كه كجا سكونت داري و ... همه را پاسخ دادم و گفتم شما خودتان را معرفي كنيد. ايشان خود را معرفي كرد و گفت من در سپاه پاسداران شهرستان گناوه مشغول خدمت مي باشم. سوال كرد با شهيد دستغيبي چه نسبتي داريد. گفتم با پدرش پسر عمو و پسر خاله هستم و مادرش هم دختر عمه ام مي باشد. گفتم شما با سيد علي دستغيبي چه آشنايي داري. ايشان توضيح دادند که: ما با هم بوديم که اخلاق و رفتار پسنديده اش مرا تحت تاثير قرار داده و مجذوب خود ساخته بود. از عبادتش، از شب زنده داري هايش، از دعا و قرآنش، از رشادت و شهامت و در يك كلام ايمان و تقوايش. اين خصوصيات در شهيد سيد علي جمع شده بود. مي گفت در تمام ايام شب بيدار بود و مشغول طاعت و عبادت و يا قرآن و دعا و يا مشغول مطالعه كتابهاي مختلف، خصوصا كتب شهيد مطهري و شهيد دستغيب و ... بود. مانند شهيد دستغيبي كم مي توانيم پيدا كنيم. او شش سال بزرگتر از من بود و ارتباط خوبي با هم داشتيم و با توجه به اختلاف سني ايشان به عنوان معلم در درسها به من كمك مي كرد. او جهت ياد گيري قرآن به مكتب و نزد سيد غلامحسين علوي مي رفت و در هنگام باز گشت از جبهه كلاسهاي قرآن و احكام براي بچه هاي محل راه مي انداختند. ايشان به جهات ايمان و تقوايي كه داشتند، احساس مسئوليت مي كرد و بارها ديده شده بود رزمندگاني كه در جنگ شركت داشتند، مي ديدند سيد علي با خستگي جسمي كه داشت، تا آنجا كه مي توانست سلاحهاي عظيمي بر دوش گرفته و از خط مقدم به سمت عقب با خود به همراه مي آورد. مي گفتند سيد علي اين چه كاري است كه مي كني. مي گفت اين ثروتها را باد نياورده، بلكه با خون شهداء به دست آمده است و ما از روز اول جنگ چقدر از نظر سلاح در مضيقه بوديم و ممكن است بعداً هم اين مشكل را پيدا بكنيم . به هر حال يك اسلحه هم يك اسلحه است و مي گقت من به چشم خود ديده ام يك اسلحه ساده دستي توانسته عده زيادي از نيروهاي خودي را نجات دهد و يا تعداد زيادي از نيروهاي دشمن را تسليم و به اسارت وادار نمايد. من اگر اسلحه اي را بدينگونه و به اين زحمت با خود جمع مي كنم، براي اين است که ارزش آن را بيش از شما درك كرده ام. آثارمنتشر شده درباره ي شهيد
حق تعالي چون كه عالم آفريد
هر چيز ديد داد بر هر كس لايق هر كسي بر طبع خود آمد پديد رو بخوان مِْنهُم شقي و سعيد فيض حق را دان تو چون آب روان سوي واديهاي امكاني روان در نيابد فيض حق الا سعيد هست از آن محروم مردود وغنيد بي شك و ترديد خلاق جهان آزمايش مي كند از بندگان از علي دستغيبي كن سخن هان تو با توفيق حي ذو المنن از خصالش آنچه داري در توان اي رجائي گو تو با حسن بيان پاك طينت نيك سيرت مهربان ذكر حق بودش مداوم بر زبان در ديانت در امانت كم نظير حق پرست وعابد و طاعت پذير باب ومام از خلق او شادان بود از وصالش همچو گل خندان بدند شد مهيا عاقبت آن پـاكزاد خالصانه يته از بهر جــهـاد با سري پر شور وغرمي استوار شد بسوي خيل دشمن رهسپار عـاشقانه خـالصانه بي درنگ هشت پا مردانه در ميدان جنگ آن سعادتمند با اهل ضـلال روز شب مشغول در جنگ وجدال در ميان آن گروه خيره سر شد هزار افسون مفقود الاثر مادر و باب از فراقش داغدار سر به زانو اشك ريز وبيقرار درد بي درمان بود درد فراق آري آري هست بس دشوار وشاق در فراق يوسفش بگريست زار حضرت يعقوب چون ابر بهار مدت چل سال با هجران بساخت عاقبت گم كرده اش را باز يافت دستغيبي را هم از وصل پسر شاد داري خالق جن وبشر مرحوم سيدعبدالله علوي درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان بوشهر , بازدید : 281 [ 1392/04/21 ] [ 1392/04/21 ] [ هومن آذریان ]
شهید غلامرضا کشتکار: به مادرم بگویید برای سلامتی رهبر عزیزمان دعا کن
کارگردان و بازیگر شهید غلامرضا کشتکار: امروز وقت آن رسیده که ما مسلمانان امتحان پس بدهیمزندگینامه شهید: وی در سال ۱۳۴۲در روستای چاه خانی دشتستان ( استان بوشهر ) متولد شد. تحصیلات ابتدایی را در همان روستا به پایان رساند و ادامه تحصیلات را به همراه خانواده به شهرستان برازجان آمده و در دبیرستان شهید بهشتی و امام خمینی و سالهای آخر را در مجتمع آموزشی رزمندگان به پایان رساند. وی در سال ۱۳۶۱در پایگاه مقاومت کربلا ( شهرستان دشتستان ) فعالیت خود را شروع کرد و بعد از دو سال در این پایگاه و شرکت مستقیم در جبهه های نبرد بعنوان فرمانده پایگاه اباعبداله الحسین علیه السلام انتخاب شد. در این مدت نیز چندبار عازم میادین نبرد شد و پس از اخذ دیپلم و شرکت در کنکور سراسری مراکز تربیت معلم موفق به راهیابی به مرکز تزبیت معلم شد و در مدت تحصیل درمرکز تربیت معلم علاوه بر شرکت در جبهه ها به کارهای هنری و اجرای تئاترهایی در روند انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی پرداخت. پس از فارغ التحصیل شدن از تربیت معلم در تاریخ ۱/۷/۱۳۶۵از سوی اداره کل آموزش و پرورش استان بوشهر به عنوان مربی در رشته امور پرورشی در شهرستان دیلم در مدرسه راهنمایی هدایت مشغول بقه کار شد. شهید کشتکار از جمله فرزانگانی است که هم زمان در چهار جبهه،جهاد فی سبیل الله،تعلیم و تربیت،هنر متعهد و ورزش خوش درخشیده است.از جمله جنبه های ناشناخته شخصیت آن شهید فرهیخته،هنر ایشان در خلق آثار نمایشی زیبایی است که شایسته است دست مایه دوستداران هنر متعهد و متعالی قرار گیرد.او درطول عمر کوتاه اما پر برکت خویش آثار ماندگاری را در این عرصه از خود به جای گذاشتند. شهید غلامرضا کشتکار پس از اینکه مشغول به امر تربیت در مدرسه راهنمایی هدایت بود، بعلت فعالیت های چشمگیری که در ابعاد مختلف تعلیم و تربیت و امورفرهنگی داشت در تاریخ ۱/۲/۱۳۶۶بعنوان مسئول امور تربیتی شهرستان دیلم مشغول به کار شد. وی در زمینه ورزش نیز تلاش وافری داشت و از سال ۱۳۵۸رسماعضو فوتبال باشگاه ورزشی دخانیات شهرستان دشتستان بود. وی برای آخرین بار در ماه مبارک رمضان سال ۶۷عازم جبهه های حق علیه باطل شده و در تیپ ۱۳امیرالمومنین ( گروه تخریب مقر مارد ) مشغول ستیز با متجاوزین به خاک ایران اسلامی شد و پس از یک مرخصی چندروزه مجددا در تاریخ ۲۳/۳/۱۳۶۷به مقر گردان برگشت که در آخرین حملات دشمن به خاک کشور جمهوری اسلامی و دستیابی به جزیره مجنون در حالیکه در جاده اهواز – خرمشهر با دیگر یارانش،احمد اسدی، محمد حسین کریمی و… عازم منطقه نبردبود مورد هدف موشک هواپیماهای متجاوزین قرارگرفتند و در تاریخ ۴/۴/۱۳۶۷به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
وصیت نامه شهید: با سلام و درود به رهبرکبیر انقلاب اسلامی نایب بر حق امام زمان (عج) الامام خمینی،درود به شهدای انقلاب اسلامی.اینجانب غلامرضا کشتکار هم اکنون که می خواهم عازم جبهة حق علیه باطل شوم،آگاهانه و دلخواه این راه مقدس را انتخاب کرده ام. امیدوارم یزدان پاک از این که تا کنون نتوانسته ام قدم مثبتی در راه حق بردارم مرا مورد عفو و بخشش خویش قرار دهد.من از دوران کودکی وقتی روضه خوانان روضه سیدالشهدا(ع) را می خواندند افسوس می خوردم که ای کاش من آن زمان بودم که در جبهه حق علیه باطل در کنار امام حسین (ع) می جنگیدم. اما امروز وقت آن رسیده که مسلمانان،امتحان پس بدهیم و این جنگ را من هیچ چیز نمی دانم جز یک امتحان برای مسلمین و همان طور که امام عزیز و نور چشممان فرمود:مهمترین مسئله در موقعیت کنونی جنگ است من عازم جبهه می شوم امیدوارم اگر به آرزوی دیرنه خود رسیدم که فکر نمی کنم لایقش باشم و به شهادت رسیدم این را بدانید که آرزوی دیرینه من بوده است. به مادرم بگویید اصلاً دلش در فکر من نباشد فقط در نمازهایش دعا برای پیروزی اسلام بکند و دعا برای سلامتی رهبر عزیزمان امام امت درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان بوشهر , بازدید : 271 [ 1392/04/21 ] [ 1392/04/21 ] [ هومن آذریان ]
|
||
[ طراح قالب : گرافیست ] [ Weblog Themes By : graphist.in ] |