فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

از زماني که با انقلاب اسلامي آشنا شد يعني در زماني که مبارزات با طاغوت بودتغيير کرد. امام و آمدنش به ايران و پخش اعلاميه هاي او و همچنين سخنراني هاي روحانيون در مساجد بود که او را تغيير داد.
ميزان فعاليت ايشان تقريباً گسترده بود , بعضي وقت ها با دوستان خود در جايي جمع مي شدند و به نشر و توزيع اعلاميه ها ي امام مي پرداختند.
از طرف يکي از روحانيون به عنوان سردسته گروهي بود که سعي مي کردند مردم را با امام آشنا کنند و آنان را با نوع فعاليت و کارشان آشنا مي ساختند و بر عليه رژيم پهلوي مردم را تحريک مي کردند و اين گونه سعي نمودند خدمتي به جامعه خود بکنند.
فردي بود به طوري که روحانيون که در مساجد براي پيروزي انقلاب اسلامي فعاليت مي کردند او را به عنوان سر گروه شورش مردم عليه رژيم پهلوي قرار داده بودند.درنشر و توزيع اعلاميه ها فعاليت خاصي داشت . بعد از پيروزي انقلاب مدتي به سمت سرپرست زندان منصوب شد.
موضع گيري شديدي در مقابل گروهک ها و غيره داشت به طوري که همراه با دوستان متدين خود در مقابل هر حرکت کوچک عکس العملي فوق العاده بزرگ نشان مي دادند.
انقلاب اثر خاصي در روحيه شهيد گذاشته بود به طوري که با پيروزي انقلاب اسلامي تا مدتي به خانه نمي آمد. البته نه اينکه اصلاً نمي آمد بلکه هرچند وقت يک بار مي آمد و هربار که مي آمد تغييرات خاصي در او ديده مي شد و کار و حرکات جديدي از او مي ديديم. هنوز چيزي از انقلاب نگذشته بود که جنگ شروع شد و او که مدتي بود که در کميته مبارزه با مواد مخدر فعاليت مي کرد و شديداً درگير کار خود بود به اجبار پدر مدتي از کار خود کناره گيري کرد تا خانواده خود را از اهواز به شهرستان اراک منتقل کند و تا آمدن پدرش پيش آنها بماند. البته در آنجا بيکار ننشست و در منطقه اي که جنگزدگان زندگي مي کردند يک پايگاه بسيج بود که در آنجا شروع به فعاليت کرد .بعد از چندي در شرکت هپکو مشغول به کار شد و قسمت شد که با يک خانواده متدين اراکي وصلت کند و نتيجه اين ازدواج دو فرزند به نام فاطمه و حسين شد .
بعد از مدتي که از طرف شرکت به جبهه اعزام شد .مدت اعزام براي همه کارکنان شرکت چهل و پنج روز بود ,عبدالحسن اولين کسي بود که براي اعزام نام نويسي کرد.
اينجانب که پدر شهيد مي باشم و نسبت به اخلاق فرزندم بيشتر از هرکس ديگري آشنايي دارم مي دانم که فرزندم از همان دوران کودکي اخلاق و روحيه اش با ساير برادرانش فرق مي کرد, به طوري که وقتي بنده نماز مي خواندم مي ديدم چگونه به من خيره مي شود و سعي مي کرد حرکات مرا حفظ کند. بعد خودش مي رفت وضو مي گرفت و حرکات مرا تکرار مي کرد و دست هاي کوچکش را دراز مي کرد و چيزهاي نامفهومي را زيرلب زمزمه مي کرد. در زماني که بيش از يازده سال بيشتر سن نداشت او را همراه مادر بزرگش براي مدت دو ماه به زيارت مرقد مطهر امام حسين (ع) فرستادم بعد از بازگشت به قدري خوشش آمده بود که اصرار داشت سال هاي بعد نيز به همراه مادر بزرگ برود .
خاطرات از آن شهيد بسيار زياد است به طوري که اگر بخواهم آنها را يادداشت کنم شايد به اندازه کتابي شود.
انگيزه او از رفتن به جبهه مقابل با دشمنان اسلام و مسلمين و جلوگيري از تجاوز دشمن به ميهن عزيز خود و همچنين اداء دين خود به اسلام بود.
دو سال پشت سر هم يک بار چهل و پنج روز بار ديگر سه ماه هر دفعه به شش ماه تمديد شد و همين طور حدود دو سال مرتب ماموريت خود را تمديد مي کرد. از شرکت هپکو واقع در اراک اعزام شد. آخرين عملياتي که در آن شرکت کرد والفجر ده بود که در منطقه حلبچه بود.
در مدت حضور خود در جبهه هيچ وقت برايمان سمت خود را عنوان نکرد و هميشه خود را يک بسيجي ساده مي دانست. بعد از شهادتش بنده اين را فهميدم که ايشان به سمت فرماندهي يگان دريايي لشکر 42 قدر بوده.
از شجاعت و اطاعت از فرماندهي و مسائل امنيتي و غيره چيزي نمي دانم ,فقط مي دانم که خيلي کم حرف بود و از کارهاي خوبي که در جبهه انجام مي داد اصلاً چيزي بر زبان نمي آورد. اگر هم بنده سعي مي کردم چيزهايي از جبهه برايم بگويد هميشه از شجاعت و تيزهوشي دوستان خود مي گفت در مورد خودش فقط اين را عنوان مي کرد که من فقط يک بسيجي ساده هستم وبس.
احترام به خصوصي نسبت به من و مادرش داشت اصلاً اجازه نمي داد کوچکترين ناراحتي پيدا کنيم .
هميشه از نظر مادي به ما کمک مي کرد به طوري که وقتي حقوق دريافت مي کرد مقداري از آن را هرچند وقت يک بار براي ما از طريق پست مي فرستاد. در مورد رفت وآمد با فاميل ودوستان هم بايد بگويم که مرتب به همه سر مي زد و ديد و بازديد از ديگران را وظيفه خود مي دانست.
اگر براي کسي مشکلي پيش مي آمد واقعاً به نحو جدي در کنارش مي ماند و او را کمک مي کرد و در شرايط سخت و نااميد کننده در کنار هرکس مي ماند و او را ياري مي کرد. در مورد گذشت و ايثار هم واقعاً فرد باگذشتي بود.
در مورد نمازش مي دانم که خيلي طولاني بود و با خلوص تمام با خداوند راز و نياز مي کرد. و بيشتر دور از چشم ديگران نماز مي خواند.
هميشه سعي مي کرد مشکلاتش را به نحو شايسته اي حل کند و اگر قادر به حل مشکل نبود سعي مي کرد از برادران روحاني و متدين کمک بگيرد.
علاقه اي خاص نسبت به امام خميني (ره) داشت و آرزوي ديدار و ملاقات با او را داشت که متاسفانه موفق به اين ديدار نشد در همه زمينه ها از مقام ولايت فقيه تبعيت مي کرد. امر به معروف و نهي از منکر که وظيفه هر مسلماني است را هميشه انجام مي داد و جزء تکاليف واجب و شرعي خود مي دانست.
علاقه ي زيادي به تحصيلات و کسب درجات عاليه داشت ولي به علت شرايط خاصي از ادامه تحصيل بازماند. از منظر ورزشي هم مدتي مربي فوتبال محلات بود و تقريباً بيشتر وقت ها ورزش انفرادي را ترجيح مي داد.
آخرين ديدار با شهيد درست يک هفته قبل از شهادت بود در آن روز حالش زياد خوب نبود و تب شديدي هم داشت, انگار مي دانست زياد در اين دنيا نخواهد ماند. زياد در مورد فرزندانش صحبت مي کرد و مي گفت: پدر دوست دارم اگر اتفاقي برايم بيفتد شما مسئوليت فرزندانم را برعهده بگيريد و دوست دارم که فرزنداني صالح و پاک و با تربيت اسلامي تحويل جامعه بدهي تا خدمتي هرچند کوچک براي ميهن و مردم مسلمان خود انجام دهند.
به گفته يکي از همرزمان خود نحوه شهادتش به اين ترتيب بود که گروهي از رزمندگان در حال فيلم برداري بودند (جهت تهيه گزارش) که هواپيماي عراقي منطقه را مورد حمله قرار داده و شهيد در حال پاسخگويي به سوالات بود که مورد اصابت قرار مي گيرد و حدود پنج ساعت بعد از انتقال به درجه رفيع شهادت نائل مي گردد.
خانواده شهيد با صبر و شکيبايي در مقابل اين خبر ايستادگي کردند. و بنده که پدر شهيد مي باشم افتخار مي کنم که توانسته ام دين خودم را هرچند ناچيز به اسلام ادا کرده باشم و اميدوارم در مقابل پروردگارم و همچنين حسين الشهيد (ع) و امت اسلامي شرمنده نباشم.
به نقل از پدر شهيد






خاطرات
همسر شهيد:
خوش اخلاقي و خوش رفتاري ايشان را نسبت به خانواده و آشنايان او مي توان مد نظر داشت. هيچ گاه در طول اين عمر کوتاهي که داشت کسي را از خودش نرنجاند و با کوچک و بزرگ مهربان و خوش رفتاري مي نمود. هميشه در سلام کردن به کوچکت تر از خودش پيشي مي گرفت و در هر حال که بودند احوال و سراغ فاميل و آشنا و غريبه را مي پرسيدند.
از جمله خصوصيات ايشان اين بود که به محروم تر از خودش خيلي کمک و همياري مي نمود , تا جايي که از دستش برمي آمد.
هرگاه که خانواده اي را مي ديد که در سال نو نمي توانند لباس و پوشاک تهيه کنند به آنها کمک مي کرد. البته به دور از چشم خانواده اش چون نمي خواست که آنها بدانند و به کسي که کمک مي کرد، منتي گذاشته باشد و بعدها خود آن خانواده از او تعريف و سپاسگزاري مي کردند در حالي که خود ما خبر از هيچ چيز نداشتيم. مثلاً کساني را سراغ دارم که داشتن يخچال يا پنکه يا داشتن تلويزيون و نقاشي داخل ساختمان خانه شان را مديون ايشان بودند و هميشه و تا حال هم از او قدرداني مي کنند بخشش ايشان خيلي زياد بود.
از ديگر خصوصيات اخلاقي ايشان اين بود که وقتي سر مسئله اي با همسرش بحث مي شد با اين که مي توانست با سخنان همسرش به خشم بيايد خشم خودش را فرو مي خورد و يا اين که از خانه بيرون مي زد تا مبادا کارشان به دعوا بکشد و هميشه سنگ زير مي شد و مسئله را خاتمه مي داد. با اين که شهيد دو فرزند دختر و پسر داشتند هميشه سعي مي کردند که و واقعاً دخترشان را بيشتر از پسرشان دوست بدارند و احترام مي گذاشتند و مي گفتند : نبايد او را کمتر از پسر گرفت و همان طور که پيامبر فرمود فاطمه پاره تن من است من نيز فاطمه ام را دوست دارم چون نام ديگر دخترش (زهرا) فاطمه است و در خانه او را فاطمه صدا مي زنيم.
از ديگر خصوصيات بارز شهيد ترک نکردن روزه و نمازش و دعاي سر نماز بود و هميشه مي گفت که چيزي که براي انسان مي ماند همين نماز و روزه است, چرا که به جز اين ها نمي توان به بهشت جاويدان وارد شد. هميشه به همسرش در مورد حجاب و رعايت آن در آينده براي دخترش تاکيد فراوان داشتند و به دخترهاي فاميل مخصوصاً خواهرهاي خانمش هم سفارش بسيار مي کردند.
صبر و حوصله ايشان در انجام هر کاري بسيار زياد بود و زماني که شهيدي را مي آوردند هميشه مي گفت: خداوند به خانواده شهيد مخصوصاً مادرش صبر بدهد چون از دست دادن جوان داغ بسيار سنگيني است.
به پدر و مادرش خيلي احترام مي گذاشت و به ديگران هم تاکيد فراوان مي کرد.
اگر بخواهم از خصوصيات اخلاقي ايشان بگويم بايستي يک دفتر خاطرات از ايشان تهيه کنم چرا که با از دست دادن ايشان کوچک و بزرگ و خرد و کلان در عزاي ايشان مي گريستند و حالا هم با اين که در جمع ما نيست ما هيچ وقت خوبي هاي او را فراموش نمي کنيم و به ياد او هستيم هرچند که او زنده است ولي در بين ما نيست.

خواهر همسر شهيد:
دو سال بود که در سپاه با پسر عمويم رابطه دوستانه اي داشتند بعد از آن شهيد با آشنا شدن خانواده ما به آشنايي پسر عمويم به خواستگاري خواهرم آمدند و در آن زمان که شهيد به خانواده ما وارد شدند مي گفتند که در شهرستان اراک کسي را ندارند و تنها هستم و نمي خواهم که متکي به پدر و مادر خودم که در اهواز هستند ,باشم .
پدرم و همچنين خواهرم وقتي آن سادگي و صميميتي را که در چهره مظلومانه ايشان ديدند موافقت نمودند و چند روز بعد با عقد و عروسي ساده اي که بود جشن را برپا کردند آن هم زماني که شهيد آه در بساط نداشتند و کم کم زندگي خوبي را با تلاش و کوشش فراوان فراهم نمودند.
بعد از يک سال ايشان صاحب يک دختر به نام زهرا شدند که وي را از صميم قلب دوست داشتند و هميشه به همسرش نيز توصيه مي کرد که او را در نبودش اذيت نکند و از او خوب مواظبت کند چرا که هميشه مي گفت زهراي من از طرف خداوند يک رحمت است و بايد او را دوست داشت بعد از مدتي که گذشت نمي دانم که چطور شد و به شرکت هپکو رفت . بعد از چند سال که ايشان در کارخانه بودند به عنوان بسيجي يک ماموريت 40 روزه خدمت به جبهه رفتند. چهل روز گذشت و ما گفتيم چهل روز که تمام شده چرا نمي آيي وي در نامه اي تاکيد کردند که من سه ماه خواهم ماند دوباره بعد از اين سه ماه در نامه اي ديگر که براي او نوشتيم و از ديگر همسنگرانش که پرسيديم گفتند شما چه ساده هستيد آقاي چناني اين طوره که خودش مي گويد قرار است دو سال در جبهه بماند چون مسئوليت داشت.







آثار باقي مانده از شهيد
بسمه تعالي
سلام عليکم خدمت همسر گرامي
با درود به رهبر کبير انقلاب امام خميني و با درود به تمامي شهدا و با سلام به خانواده هاي شهدا و اسيران و مجروحين جنگ تحميلي.
همسر گرامي اگر از حال اينجانب خواسته باشي الحمدلله خوبم و هيچ گونه ناراحتي و کسالتي ندارم به جز دوري روي شما و همين طور فاطمه خانم دختر عزيزم. از اينکه تلفن نزدم چون درمنطقه اي هستم که دور از تلفن است ولي خيلي دوست دارم از وضع شما و فاطمه آگاه باشم .وضع مالي و معنوي اگر چيزي لازم داريد برايم بنويس که تهيه کنم که انشاءالله همه چيز هست. در ضمن خيلي مواظب فاطمه باش که بيرون از خانه نرود. اينجا که هستم همه بچه ها آشنا هستند. و در اينجا مسئوليتي گردنم هست که نمي توانم به شهر بروم. ولي هر کجا هستم به ياد شما هستم. در ضمن چون آدرس برادر اصغر شهيدي را ندارم لذا نامه ننوشتم در نامه اي که برايم مي فرستي سعي کن آدرس کامل برادر شهيدي را برايم بفرستي. آدرس من اهواز ـ صندوق پستي 6/1817 برسد . به دست عبدالحسن چناني جواب نامه فوري داده شود. والسلام علي من اتبع الهداء .

بسمه تعالي
با سلام و با درود به رهبر انقلاب امام خميني و با درود و سلام به تمامي شهيدان و با سلام به خانواده هاي شهدا و اسيران و مجروحين و رزمندگان اسلام .
سلام عليکم خدمت همسرم و دخترم فاطمه انشاءالله که حالتان خوب باشد و در پناه خداوند مهربان از تمام بلاها دور باشيد.
همسرم اگر از حال اينجانب خواسته باشي الحمدلله خوبم و هيچ گونه ناراحتي و کسالتي ندارم .عصمت خانم برايم ناراحت و نگران نباش .من در خسرو آباد آبادان هستم . چون مسئول حفاظت آنجا هستم نمي توانم به اهواز بيايم که به شما تلفن کنم. ولي سعي مي کنم که به منزل برادر شفيعي تلفن بزنم. حال فاطمه چطور است؟ برايم بنويس سراغ مرا مي گيرد يا نه سعي کن اين احساس را نکند. ديگر عرضي ندارم به جز دوري شما جواب را فوري فوري بنويسيد. سلام مرا به تمام دوستان و آشنايان برسانيد. اکبرآقا و اهل بيت، کاظم همسايه و اهل بيت، جعفر آقا و اهل بيت، موفق و مويد باشيد. 



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان مرکزي ,
برچسب ها : چناني صالحي , عبدالحسين ,
بازدید : 98
[ 1392/05/15 ] [ 1392/05/15 ] [ هومن آذریان ]

در سال 1340 ه.ش در يکي از محله هاي جنوب شهر بروجرد در خانواده هاي متدين و مؤمن چشم به جهان گشود.خانواده اش به پاس ارادتي که به ائمه اطهار بويژه سردار رشيد کربلا اما حسين (ع) داشتند او را عبدالحسين نام نهادند.
با توجه به نوع کار پدر که به شغل شريف کشاورزي مشغول بود عبدالحسين از همان ابتدا با مشکلات و سختيهاي زندگي آشنا شد و از زماني که خود را شناخت در کمک به خانواده کوتاهي نکرد.
او در خانواده اي مومن و متقي پرورش يافت و از همان دوران کودکي و نوجواني،اهميت خاصي براي اداي فرائض ديني و مذهبي قائل بود.در دوران تحصيل نيز دانش آموزي کوشا،فعال و اهل مطالعه بود او تا پايان دوره راهنمايي در بروجرد ادامه تحصيل داد و سپس در امتحانات آموزشگاه نظامي ثبت نام و پذيرفته شد.
مدت سه سال در اين آموزشگاه مشغول گذراندن آموزشهاي مختلف بود و هنگام شکل گيري انقلاب اسلامي،او به فرمان امام که فرمود: (پادگان ها را ترک کنيد) از پادگان فرار کرده و بعد از چندي تظاهر به بيماري نمود و با اين ترفند توانست از ارتش اخراج شود.
در دوران انقلاب که حفاظت و حراست شهرها با مردم بود شهيد در مدت 2 ماه در منطقه خود به حراست از جان و مال مردم مشغول بود تا اينکه کميته انقلاب اسلامي تشکيل شد و به جمع پاسداران کميته انقلاب اسلامي پيوست.
با اوج گيري انقلاب اسلامي ايران در برپايي راهپيمايي هاي بزرگ در شهر با ديگر دوستان همکاري مي کرد،تا اينکه انقلاب اسلامي در 22 بهمن 57 به پيروزي رسيد و با فرمان تاريخ ساز امام امت مبني بر تشکيل جهاد سازندگي ايشان به همکاري و همياري اين نهاد پرداخت و به عضويت جهاد سازندگي بروجرد درآمد و مدت 6 ماه در اين نهاد فعاليت کرد و به بازسازي روستاها و مناطق محروم پرداخت.
با تشکيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي و ارتش بيست ميليوني ناصر که جهادگر بود و علاقه زيادي به مبارزه مستقيم با کفر جهاني داشت و دائم به فکر جبهه و ياد جبهه بود.جهاد سازندگي را ترک گفته و مانند هزاران سردار گمنام به صف رزمندگان ستاد جنگهاي نامنظم شهيد چمران درآمدند وي فرماندهي تيم هاي گشتي رزمي را در اين ستاد به عهده داشت و هميار و همپاي شهيد منوچهر قناد زاده در اين ستاد و با ياري هزاران رزمنده مسلمان و کفرستيز به مبارزه با جنگ افروزان استکبار جهاني برخاسته بودند.
بعد از عزيمت از جبهه در ستاد اصلاح بازار شروع به کار کرد و مدتي نيز به صف پيکارگران با جهل در آموزش و پرورش مشغول بکار شدند و طولي نکشيد که بعد ا ز چند ماه به جبهه اعزام و در در اعمليات فتح المبين از ناحيه پا مجروح شدند و مدتي نيز به علت شکستگي استخوان ران بستري شدند. با بهبودي دوباره به منطقه برگشتند و در عمليات بيت المقدس حضوري فعال داشتند. در اين عمليات نيز مجروح شدند ولي اسرار دوستان نتوانست او را بر مداوا به پشت جبهه بفرستد و با مجروحيت و ترکش در منطقه جنگي باقي ماند تا زمانيکه از ناحيه پا به سختي مجروح شد که مدت 6 ماه در تهران،شيراز و خانه بستري بودند.بعد از بهبودي او علاقه وافري داشت که لباس مقدس پاسداري را بر تن بپوشد و به راستي که بر قامتش چه زيبا و با وقار بود او به عضويت سپاه پاسداران بروجرد درآمد و در تعاون سپاه مشغول به انجام وظيفه شد.
چندي نگذشت که باز به جبهه برگشت و در جبهه آنچنان پشت کار و علاقه اي در کارهاي رزمي با توجه به سوابق نظامي و حضور در ستاد جنگ هاي نا منظم شهيد چمران از خود نشان داد که از طرف فرماندهي ملزم به طي دوره هاي عالي فرماندهي و ستاد (سپاه) گرديد و مدت زيادي در تهران در پادگان امام علي(ع) در حال آموزش فرماندهي بود.
بعد از طي دوره موفقيت آميز ايشان به عنوان يکي از مسئولين طرح و اجراي عمليات رزمندگان در قرارگاه کربلا به کار ادامه داد.
شهيد ناصر فاضلي به همراه شهيد حاج عبدالحسين کردي از مسئولان طراحي و برنامه ريزي عمليات والفجر 5 – 6- 7- 8- 9 و کربلاي 4 و 5 بودند.بعد از حماسه بي نظير در هم کوبي دفاع متحرک عراق توسط رزمندگان دلير لرستاني و شجاعت و شهامت اين رادمردان تيپ 57 به لشگر ارتقاء يافتند.
حاج عبدالحسين کردي يار ديرينه او به سمت فرماندهي اطلاعات و عمليات لشکر 57 انتخاب شده بود.اين دو مانند يک روح در دو کالبد بودند که نمي شد از يکديگر جدايشان کرد.هر وقت پاي صحبت ناصر فاضل مي نشستي از کردي مي گفت حاج عبدالحسين کردي در عمليات شلمچه در تاريخ 11/11/65 به فيض شهادت نائل گرديدند.
پيکر خونين سردار رشيد اسلام شهيد کردي در بروجرد تشييع و به خاک سپرده شد.فاضل مانند پرنده اي در فراغ يار بي قرار بود.غم اين جدايي براي او بسيار سخت و ناراحت کننده بود.غم تنهايي و غربت بر رخسار پر نور فاضل نشست و او در فراغ همسنگر و هم راز خود گفت که بعد از حاج کردي زندگي برايم سخت شده است اين دو با هم قرار گذاشته بودند که هر کدام شهيد شدند،شفاعت ديگري را بکنند.
جدايي ميان اين دو يار ديري نپاييد يک ماه بعد از شهادت حاج کردي، ناصر نيز در منطقه بوارين در ادامه عمليات کربلاي 5 از ناحيه سر،دست و هر دو پا در تاريخ 11/12/65 مجروح و جهت مداوا به تهران انتقال مي شود که در تهران به علت جراحات بسيار پاي چپش را قطع کردند و در تاريخ 14/11/65 بعد از خواندن نماز صبح،آخرين نماز عشق را بر روي تخت بيمارستان خواند و شب هنگام در هنگام شروع مناجات دعاي روح بخش کميل در مهديه تهران،ملائک مقرب آمدند و او را ندا دادند که:
تو را ز کنگره هاي عرش مي زنند فرياد که اي شهيد عشق نام نکويت خوش باد
از شهيد فاضل سخن گفتن بسي سخت و دشوار است.زيرا او همواره سعي داشت که کمتر بر سر زبان ها باشد.از مواضع گمناني سير مي کرد و بسيار ناراحت از مطرح شدن بود به طوري که حتي در نزد نزديکان نيز گمنام بود او در احلاص و صداقت و جوان مردي و پاکدامني اسوه بود.
آري بعد از شهادت برادرش مدت 8 ماه در جبهه هاي نبرد حضور داشت.از پدرش خاطره اي نقل است که:زماني که حاجي شهيد شده بود برادران از من پرسيدند چکاره بود گفتم پاسدار گفتند در سپاه چه کاره بود،گفتم که هر وقت مي پرسيديم مي گفت براي رزمندگان آب مي آورم.ولي بعد از شهادتش متوجه شديم که فرمانده اطلاعات و عمليات لشکر بوده در همان روزي که پيکر شهيد حاج عبدالحسين کردي بر دوش مردم تشيع مي شد شهر بروجرد آماج عمليات هواپيماهاي عراقي بود و مناطق مسکوني بمباران مي شدو حتي زمان مراسم شهيد چندين بار هواپيماها شهر بروجرد را بمباران کردند.شهيد حاج عبدالحسين کردي در تاريخ 4/10/65 در منطقه کربلاي 5 – عمليات شلمچه از ناحيه گردن مورد اصابت ترکش دشمن قرار گرفت و به آرزوي ديرينه خود نايل شد و با بدني قطعه قطعه و غرق در خون به ديدار معشوق شتافت.
ايشان در يکي از دست نوشته هايش نوشت است:
خدايا من به جبهه حق عليه باطل آمده ام که جان خود را بفروشم.اميدوارم خريدار جان من تو باشي.به حق محمد و آلش مرا زنده به شهر و ديارمان برنگردان،دلم مي خواهد لحظه هاي آخر زندگي بدنم و جسمم آغشته به خون گردد و در راه تو باشم.
آنان که براه دوست آگاه شدند با عشق بهر طريق همراه شدند
از جان و عيال و مال خود بگذشتند خفتند بخون شهيد آگاه شدند
منبع:پرونده شهيد درسازمان بنياد شهيد وامور ايثارگران خرم آبادومصاحبه باخانواده ودوستان شهيد




وصيت نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون
گمان مکنيد آنان که در راه خدا کشته مي شوند مرده اند بلکه آنان زنده اند و در نزد خداي خود روزي دارند.
پروردگارا – تو مي داني به يگانگي و وحدانيت اعتقاد دارم و تنها تو را مي ستائيم و از تو ياري مي جوئيم.و تنها به تو پناه مي بريم از شر هر شيطاني.و شهادت مي دهيم که دين اسلام بر حق است و شهادت مي دهم که محمد (ص) بنده و فرستاده توست و شهادت مي دهم که علي با يازده فرزندش امام و پيشوايان ما هستند و مسلک و مرام آنان را الگو در دنياي خود قرار مي دهيم.تا آخرتمان در کنارشان باشيم.«الهي رزقني توفيق شفاعه محمد (ص) و آل محمد (ص)»خدايا من بنده ضعيف و ناتوان توام و هرگز حقوق بندگي ام را رعايت نکردم.تو بزرگواري کردي،من سرکشي.تو مهرباني کردي،من مغرور شدم.تو عنايت کردي،من اعتنا نکردم.تو وفا کردي من جفا کردم.تو نعمت دادي من کفران کردم و غافل بودم.حال از تو مي خواهم باري ديگر دست بنده ات را بگيري و از او راضي شوي و جزء بندگان خودت قرار دهي،که بنده تو بودن را مي خواهم.عيبهايم را بپوشاني و رسوايم نکني زيرا تو «ستار العيوبي» به من رحم کن.زيرا که تو ارحم الراحميني.گناهانم را ناديده بگير؛زيرا که غفار الذنوبي و به فريادم رس،زيرا که تو غياث المستغيثيني و در دلم نور خدا را برافشاني زيرا که تو نور المستوحثيني في ظلمي.
خدايا از تو مي خواهم که با غفرانت با من رفتار کن نه با عدلت.که طاقت عذابت را ندارم.خدايا اگر مرا به خاطر نافرمانيهايم سرزنش کني،هرچند که خود را مستحق مذمت مي بينم.از تو مي خواهم بپوشاني آنچه بر من گذشت و مرا مورد عفو خود قرار دهي من که شرمنده ام در حضور تو و شرمندگيم اجازه سخن گفتن را نمي دهد،پس تو خود دستم را بگير.
حال که توفيق حضور در جبهه ها را به من دادي پس مرا خالص گردان و دست رضايتت را بسوي من دراز کن.از تو مي خواهم مرا نجات دهي و تنها هستيم را که آن هم از آن توست،در راهت فدا کنم و به آن مبنا و منشاء و صيعانت برسم،زيرا که جز تو خدايي ندارم.
امت شهيدپرور و مسلمان:سنگيني بار مسئوليت بر دوش شما رهروان بحق علي (ع) است و از ميان شما رزمندگاني فداي جو سنگيني اين بار را بر دوش مي کشند و الله گويان بر قلب کفر مي تازند و هر بار قدري از جان پليدش را مي گيرند.پس اين سيل خروشان را هرگز نگذاريد از حرکت باز ايستد.
با انفاق جان و مالتان اولاً به تکليف پوزه جنايتکاران را بر خاک ماليده و پيروزي و نصر را نصيب خودتان گردانيد و منزل ابدي خود را آباد کنيد و از همه بالاتر سبب خشنودي خدا شويد،تا رحمت او بر شما فرود آيد و شما را از شر شيطان محفوظ دارد.
باري پدرم که عمري در کنار تو بودم و هرگز نتوانستم کوچکترين خدمتي به تو بکنم.بلکه سبب زحمت و نارضايتي تو شدم،نه تنها عصاي پيريت نبودم بلکه خود نيز سنگيني بودم که قد خميده ات و بدن رنجورت را فشردم.اميدوارم و عاجزانه از تو مي خواهم که مرا ببخشي.من مديون تو بودم و هرگز دينت را ادا نکردم.
مادرم تو نيز شيره جانت را به من دادي و به قول برادر شهيدم (حميد) اين نتيجه آن شير پاک و دستان پينه بسته پدرم بود که ما را به منزلگاه عاشقان (کربلا) کشاند.اميدوارم که تو نيز مرا ببخشي و شيرت را حلالم کني و از تو مي خواهم که صبر کني و ارزش خود را ناديده نگيري و هرچند مي دانم که کشته شدن من برايتان سخت است،اما بدانيد از موقعيکه برادرم شهيد شد،من ديگر آرامش در خود احساس نمي کردم و چون او در نزد خدايش ارزشمند بود و شهيد بود.بارها با او حرف زدم و درد دل کردم که در ميان اقوام و فاميل و خانواده کسي را نمي بينم که رهرو او باشد و خود را تنها مي بينم.پس برادرم از خدا بخواه مرا نيز در کنار تو قرار دهد.تو درسي نمي دادي که خود را بيشتر دريابم،چرا که شهيد نشدم و حال هر چند برايتان ناخوشايند است.
از برادرم علي مي خواهم راهمان را ادامه و بر عزت اين خانواده بيفزايد.(عزتي که فقط از جانب خدا بوده و از عزت اوست)اين کشته شدن چون در راه خداست،ارزشمند است.
وصيت مي کنم که بچه هايم را،همسرم بزرگ کند و دستشان را در دست افراد نيکو و وارسته و با تقوا و پيرو خط امام بگذارد.و فرزندي که در راه دارم،اگر دختر بود زينب و اگر پسر بود ميثم نامگذاري کنيد و نيز به آنها بگوئيد که پدرشان پيرو حسين (ع) و پيرو و مطيع رهبر امام خميني بود و در راه انجام تکليف کشته شد.
وصيت مي کنم که خانه ام براي همسرم بماند تا فرزندانم بعد از تشکيل خانواده کانوني داشته باشند که به آنجا روي آورند و مورد طعنه و زخم زبان دشمنانم واقع نشوند.
از همه شما بستگان نزديکم مي خواهم که راضي به رضاي خدا باشيد و هرگز شاکي نباشيد در کشته شدنم.گريه و زاري کم کنيد و صورت و موي نکنيد که رضاي خداوند در آن نيست و همگي مرا عفو کنيد تا خدا نيز مرا عفو کند.والسلام علي عبادالله الصالحين.
به اميد زيارت کربلا و آزادي قدس عزيز.
خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگه دار
آنانکه بعشق دوست پابست شدند خود را بشکستند و هم دست شدند
تا فاني في ا... شدند از دل و جان رستند ز قيد هستي و هست شدند
عبدالحسين کردي




خاطرات
حشمت الله موسوي:
سال 65 بنده نيروي واحد اطلاعات لشکر بودم و در منطقه دربنديخان کار مي کرديم که بر حسب اتفاق چند شبي بود که برادران واحد که بنده هم همراه آنها بودم راه را گم مي کرديم و هر شب به يک موانع برخورد مي کرديم(صخره،شيار،جنگل و غيره)يک روز روي کوه بيزل جهت ديد و پيدا کردن راه رفتيم. بنده با برادر سيد ميرزا نوشادي در خدمت حاج کردي بوديم.روي ديدگاه (بيزل) از بنده سوال و نظرخواهي کرد و بنده عرض کردم اگر کسي دخالت نکند بنده راه را پيدا مي کنم بدون هيچ گونه مشکلي،و در عصر همان روز بچه ها جهت ماموريت و شناسايي جمع شدند و سردار کردي و دلفان به آنها گفتند که ما قول داده ايم که هيچ کس دخالت نکند.سيد در جلو و ما هم پشت سر او حرکت مي کنيم.همه بچه ها قبول کردند و سردار کردي به بنده دستور دادند که حرکت کن و ما حرکت کرديم و هر دو سردار نيز در کنار ما حضور داشتند که در آن شب راه را پيدا کرديم.در شب دوم باز بچه ها را همراهي کرديم و از مقر عراقيها رد شديم (روستاي زرنير) و همچنان از خط دوم دشمني رد مي شديم.سردار کردي و سردار دلفان و بنده برگشتيم .از مواضع دشمن که رد شديم بنده جلو بودم که راه را گم کردم. حدود 200 متر انحراف رفتم مکث کردم فهميدم که دارم اشتباه مي روم .فوراً برگشتم و ايشان از بنده سوال کردند . در جواب گفتم که مي خواستم ببينم که شما سر قولتان هستيد و ايشان خنديدند و گفتند ما از اول مي دانستيم که تو داري اشتباه مي روي و ما به قول خود وفا کرديم و چيزي نگفتيم.




آثار منتشر شده در باره ي شهيد
بسم رب الشهدا و الصديقين
به مناسبت چهلمين روز شهادت ستاره پر فروغ لشکر 57 حضرت ابوالفضل:«شهيد حاج عبدالحسين کردي»
آنانکه شهادت را پرواز بلند روح از عالم خاک تا به افلاک دانستند و چون کبوتران سبکبال رهايي را پسنديدند و عروج خونينشان پرواز بود و رهايي،خوبان گلچين شده امت اسلام که تجسم عين کلام مقدس حضرت رسول خاتم اند که فرمود:
چون آخرالزمان فرا رسد شهادت خوبان امت مرا گلچين مي کند،آنانکه لبشان جز به ذکر خدا از هم گشوده نشده و قلبشان جز به ياد خدا به طپش درنيامده،آري بار ديگر مراحم الهي و لطف پروردگار شامل حال يکي از بندگان خداجو گرديد ،ديرزماني بود که کروبيان نامش را به خط نور بر لوح زرين شهادت نگاشته بودند،ولي او همچنان زنده بود و در ميان ما خاکيان رنجمان را به سينه مي گذاشت،سرمست عشق خدايي بود و محو تماشاي او،بالاخره با شهادت خود زنجيرهاي وابستگي به دنياي فاني را گسست،و به سوي لقاء پروردگار خويش شتافت و بحق اثبات کرد که شرط مبارز بودن يکي است و بس،و آن دنيا را فروختن و آخرت را طلبيدن است.
عاشق ديدار معبود و فاتح قلل اخلاص برادر شهيد:حاج عبدالحسين کردي معاون عملياتي لشگر «57» ابوالفضل (ع) دريافت که هنگامه نزول رحمت الهي فرا رسيده و افق جان به گشايش فجر گواهي ميدهد،او منتظر نسيم خلوت بود و مردانه کوشيد تا به ديار نور و جذبه شور کربلاي حسيني برسد.
آن کس که پاي در رکاب حق نهد و خود را براي خدا قرار دهد خداوند او را براي خود برمي انگيزد.
سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ناحيه لرستان شهادت اين پاسدار فداکار اسلام و قهرمان عرصه پيکار حق عليه باطل را به محضر امام امت و امت شهيد پرور و خانواده محترم ايشان و منجمله همرزمانش تبريک و تسليت مي گويد.روحش شاد و راهش مستدام باد. روابط عمومي سپاه ناحيه لرستان



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان لرستان ,
برچسب ها : کردي , عبدالحسين ,
بازدید : 380
[ 1392/05/14 ] [ 1392/05/14 ] [ هومن آذریان ]
صدر محمدي,عبدالحسين

 

سال 1342 ه ش در خانواده اي مذهبي در شهرستان زنجان به دنيا آمد . پدرش کار گاه چوب بري داشت و وضع اقتصادي خانواده نسبتا خوب بود . دوران کودکي را بيشتر در خانه بود . به گفته پدرش :
او خيلي آرام بود و آرام بودنش باعث شده بود که هميشه او را همراهم بيرون ببرم. با بازي رابطه اي نداشت و بيشتر به من کمک مي کرد .
وي پيش از ورود به مدرسه نماز مي خواند و روزه مي گرفت .به شرکت به مجالس مذهبي اصرار داشت و در خانه با صداي بلند قرآن و دعا مي خواند و هراه پسر دايي اش ، پيروز قزلباش که بعد ها شهيد شد نوار قرآن تهيه مي کرد .
در سال 1349 در دبستان هدايت شهرستان زنجان مشغول به تحصيل شد . پدرش مي گويد :با ميل خودش به مدرسه مي رفت و خيلي هم خوشحال بود . از همان اول مواظب درس هايش بود و هيچگاه در طول تحصيل رد نشد . هميشه دعا مي کرد .پس از پايان دبستان ، در مدرسه راهنمايي شهيد چمران فعلي و دبيرستان دکتر شريعتي فعلي ادامه تحصيل داد و با مساجد همکاري مي کرد . در کارخانه چوب بري شبها کوکتل مولوتف مي ساخت و در مواقع ضروري از آن استفاده مي کرد .
با شروع انقلاب ديگر شب و روز نداشت .در تمام مجالس مذهبي و تظاهرات شرکت مي کرد .به همراه پسر داي اش روي ديوار ها شعار مي نوشت .
پس از پيروزي انقلاب اسلامي به سپاه پاسداران پيوست . به همين دليل فرصت لازم براي شرکت در کلاسهاي درس را نداشت . اما حضور در سپاه باعث نشد تا از ادامه تحصيل باز بماند ؛ درس هايش را مي خواند و در امتحانات شرکت مي کرد . در همين زمان براي تبليغ اسلام و انقلاب اسلامي به اتفاق حميد و مجيد مکي در سبزه ميدان زنجان دکه اي فراهم آورد و کتابفروشي تاسيس کرد . او براي تهيه کتب مذهبي ، مخصوصا کتابهاي امام خميني شبانه به قم مي رفت و فرداي آن روز به زنجان باز مي گشت. به گفته پدرش :
از نظر مالي ضرر مي کردند ولي کارشان را ادامه مي دادند . گاهي قيمت کتابها را پايين مي آوردند تا مردم بخرند . در حقيقت منظورشان سود مالي نبود بلکه مي خواستند کتابها را به دست مردم برسانند .
وي همچنين چند نمايشگاه کتاب در زنجان بر پا کرد و کتب و نوارهاي مذهبي مورد نياز را از تهران و قم فراهم مي آورد و امانت مي داد .
از صوت خوبي بر خوردار بود . در بسياري از مجالس مذهبي در رثاي اهل بيت مداحي مي کرد. در سال 1359 ماموريت يافت تا به شهرستان خدابنده برود و روستاييان منطقه را آموزش نظامي و عقيدتي دهد .

با شروع جنگ تحميلي ، عبد الحسين به جبهه اعزام شد . ابتدا با برادرش به پادگان امام حسين (ع) رفت و سپس به منطقه غرب و جبهه مريوان اعزام شد . ابتدا مسئول چند سنگر بود ولي به علت وظيفه شناسي و پر کاري به سرعت فرمانده دسته و گروه شد و پس از مدتي به سمت معاون فرمانده گردان و فرمانده گردان ارتقاء يا فت.
به زبان عربي آشنايي نسبي داشت . از اين رو از طرف سپاه مامور شده بود تا مواقعي که منطقه آرام است به زنجان باز گردد و عربي خود را تکميل کند . يک بار زماني که به زنجان باز گشته بود در خيابان سر چشمه ، منافقين به سوي او تير اندازي مي کنند و وي با موتور به داخل جوي آب مي افتد و از اين ترور جان سالم به در مي برد . او عاشق جبهه بود و در اين باره مي گفت :
راضي ام هميشه در جبهه بمانم و اصلا زنجان نيايم . اگر به جبهه بياييد و ببينيد آنجا چه خبر است ، هيچگاه از آن دست نخواهيد کشيد ... من نمي توانم در شهر بمانم با روحياتم جور در نمي آيد . اين جا مي آيم يک سري مسائل را مي بينم ناراحت مي شوم . فقط براي شخص امام است که به جبهه مي روم . اين دستور امام است و دستور امام بر ما حجت است .
نقل است که در عملياتي نيروهاي خودي پس از باز گشت از خط مقدم از شدت خستگي به خواب رفته بودند و تنها عبد الحسين بيدار بود . بعد از مدتي متوجه شد که تانکهاي عراقي نزديک مي شوند . رزمندگان از شدت خستگي بيدار نمي شدند . و عبد الحسين با لگد به جان آنها افتاد تا موفق شد آنها را بيدار کند . لحظه اي بعد بسياري از تانکهاي عراقي توسط سربازان اسلام هدف قرار گرفتند . مادرش از حضور مستمر او در جبهه اظهارنگراني مي کرد و عبدالحسين تا او را راضي نمي کرد راهي جبهه نمي شد و به شوخي مي گفت : من بالا خره خواهم آمد يا عمودي و يا افقي !
در عمليات آزاد سازي خرمشهر شرکت داشت و مجروح شد . در حالي که هنوز کاملا بهبود نيافته بود مي خواست به جبهه باز گردد که سيد مجتبي موسوي از اين کار ممانعت به عمل آورد .
يکي از خواهرانش مي گويد :
هنگامي که زخمي شده بود به ما نمي گفت که زخمي شده ، مي گفت يک تاول است و چيزي نيست . اجازه نمي داد کسي زخمش را ببيند .
عبد الحسين صدر محمدي در عمليات والفجر 4 فرمانده گردان ويژه لشکر 17 علي بن ابي طالب بود . به دنبال عدم فتح اين عمليات ، نيروهاي خودي که به داخل عراق نفوذ کرده بودند ، مجبور به عقب نشيني شدند . به هنگام اين عقب نشيني ، عبد الحسين با وجود اينکه از ناحيه پا و کتف بر اثر اصابت ترکش مجروح شده بود ، در سنگر خود باقي ماند و نيروهاي در حال عقب نشيني را پوشش داد . او با رسيدن نيروهاي عراقي نتوانست سنگر خود را ترک کند . در نتيجه ، در يک جنگ تن به تن در حالي که سر نيزه خود را در شکم سرباز دشمن فرو برده بود ، خود نيز بر اثر فرو رفتن سر نيزه سرباز دشمن در شکمش به شهادت رسيد.
تاريخ شهادت او28 مهر1362 در منطقه پنجوين عراق است .مجيد نظري يکي از همرزمان صدر محمدي در خصوص چگونگي شهادت او گفته است :
در طي عمليات والفجر 4 بچه ها مجبور به عقب نشيني مي شوند . عبد الحسين که زخمي شده بود ؛ به بچه ها مي گويد که هر چه مهمات هست به سنگر من بياوريد .تير باري را بر مي دارد و مي گويد من پوشش مي دهم و شما عقب نشيني کنيد .آنها عقب نشيني مي کنند و عبد الحسين در اين حين به شهادت مي رسد . شهيد ميرزا علي رستم خاني که بعد ها به شهادت رسيد برايم تعريف مي کرد که وقتي دوباره آن تپه را اشغال کرديم ، ديديم سر نيزه شهيد صدر محمدي در شکم يک عراقي است و سر نيزه عراقي در شکم او . در حالي که او جثه ضعيفي داشت و عراقي فردي درشت هيکل بود .
قبل از شهادتش شبي در بيابان گشت مي زد و خارها را جمع آوري مي کرد . از او پرسيدند چرا چنين مي کنيد ؟ گفت : فردا در هنگام عمليات ممکن است بچه ها در بيابان سر گردان شوند خارهاي بيابان را جمع مي کنم تا مبادا آنها اذيت شوند .
جنازه شهيد عبد الحسين صدر محمدي در گلزار شهداي زنجان به خاک سپرده شده است .
منبع:فرهنگ نامه جاودانه هاي تاريخ (زندگينامه فرماندهان شهيد استان زنجان)نوشته ي يعقوب توکلي،نشر شاهد،تهران-1382



خاطرات
محمود صدرمحمدي،برادر شهيد :
زياد کوه مي رفت يک سري از منافيقن مي خواستند او را به طرف خودشان بکشند اما به دليل آگاهي زياد از آنها دوري مي جست .

خواهرشهيد :
او به گونه اي ديگر نماز مي خواند ، مخصوصا نماز هاي شب را جوري مي خواند که نمي توان آن را توصيف کرد .به هنر خطاطي علاقمند بود و بسياري از شعارهاي اسلامي را شخصا بر ديوار هاي شهر مي نوشت .در سپاه زنجان مسئول گزينش بود و بسيار مي کوشيد تا افراد سود جو وارد سپاه نشوند .

مجيد نظري :
به امام و انقلاب و اسلام وا قعا علاقه داشت به قدري که فرصت نمي کرد به کارهاي شخصي خود برسد و به مرخصي برود . بعضي مواقع خودم ايشان را به مرخصي مي بردم . زماني که در قيدار (خدابنده) بوديم همزمان با رياست جمهوري بني صدر بود . او سعي مي کرد تا جو حزب الهي در شهر حاکم شود . در تمام مراسم مذهبي شرکت مي کرد. شخصا روي ديوارها با خط خوش شعار هاي انقلابي مي نوشت و شبها نگهباني مي داد . من يک لحظه ايشان را بيکار نديدم . يادم مي آيد که در مدرسه شبانه روزي يک دوره آموزشي گذاشته بوديم . او در اين مدرسه راهنمايي بچه ها را براي آموزش مي برد و به آنها شعارهاي حزب اللهي مي آموخت .

پدرشهيد:
هميشه وقتي از جبهه مي آمد اول به خانه دايي اش سر مي زند چون پسر دايي اش شهيد شده بود . يک بار به اتفاق پسر عمه اش ، سعيد رجبي که بعد ها شهيد شد و برادرش محمود ، نيمه هاي شب از جبهه باز گشتند . صبح که مادرشان رفته بود دم در ديده بود پشت در خوابيده اند . چون نخواسته بودند ما را بيدار کنند .


درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان زنجان ,
برچسب ها : صدر محمدي , عبدالحسين ,
بازدید : 292
[ 1392/04/30 ] [ 1392/04/30 ] [ هومن آذریان ]
.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 1,609 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,714,301 نفر
بازدید این ماه : 5,944 نفر
بازدید ماه قبل : 8,484 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک