فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

آفتاب دومين روز از تابستان سال 1341 دميده بود که در روستاي "زيرابيد"در شهرستان ملاير کودکي چشم به جهان گشود. نامش را فتح الله گذاشتند و در دلش بذر محبت و اشتياق نسبت به خدا کاشتند.
اودر خانواده اي بزرگ شد که نور ايمان وعشق اهل به بيت پيامبر بزرگ اسلام موج مي زد.تحصيلات ابتدايي را در زادگاهش سپري کرد و به‌خاطر علاقه شديدي که به علم و دانش داشت ,براي ادامه تحصيل به حسين آباد شاملو رفت.
در بين دانش آموزان به‌عنوان دانش آموزي  ممتاز شناخته شده بود. امتياز ديگري که اورا از دانش آموزان ديگر متمايز مي ساخت , اخلاق نيکو و پسنديده‌اش بود. از کودکي به خانواده و جامعه اي که درآن زندگي مي کرد حساس بود واحساس وظيفه مي کرد.
هنگامي که درسهايش را مي خواند ودر اوقات فراقت به‌همراه پدرش به مزرعه مي رفت ودرکارهاي کشاورزي به کمک او مي شتافت تا در تامين هزينه هاي خانواده‌اش سهيم باشد. در مدرسه هم به دانش آموزاني که در درسشان مشکل داشتند کمک مي کرد.
در يکي دو سال پاياني حکومت پهلوي که مبارزات مردم ايران وارد مرحله ي حسايس شده بود و حکومت ديکتاتوري شاه آخرين نفس هاي خود را مي کشيد,او با اينکه در سن نوجواني بود.با جديت و بي هيچ ترسي وارد ميدان مبارزه شد.
سال 58 13با اينکه 17سال بيشتر نداشت اما فرمان امام خميني(ره) را اطاعت کرد و به سپاه پاسداران انقلاب اسلامي پيوست.
او اين حرکت را فصل مهم و تعيين کننده زندگي خود مي دانست. با خوشحالي خود را آماده اجراي ماموريتهاي سپاه مي کرد و در انجام مأموريت‌ها سر از پا نمي‌شناخت.
جنگ تحميلي که آغاز شد فتح الله نظري کمترين ترديدي به خود راه نداد وبا عزمي راسخ راهي مرزهاي ايران اسلامي شد.
در ابتداي ورودش به جبهه يک نيروي ساده رزمنده بود اما به مرور وبا بروز توانايي ها وشجاعتهايش به سمت فرماندهي در دسته وبعد از آن فرماندهي گروهان منصوب شد. او در مناطق جنگي به‌عنوان فرماندهي کارآمد و مدبر خدماتي شاياني به اسلام و انقلاب نمود تا آنکه سرانجام در پانزدهم مرداد ماه سال1361وقتي‌ درکه کوههاي" آق‌داغ" قصرشيرين مشغول دفاع از مرزهاي مردانگي وشرف بود ,با اصابت ترکش خمپاره هاي دشمن به شهادت رسيد.
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامور ايثارگران همدان و مصاحبه با خانواده وهمرزمان شهيد





وصيت‌نامه  
بسم الله الرحمن الرحيم
الذين اذا اصابتهم مصيبه قالوا انا لله و انا اليه راجعون
اگر كسى از ترس دشمن فرار كند, چگونه مى توان در آخر لبه هاى تيز شمشير را تحمل كند.
با درود به رهبر كبير انقلاب اسلامى ا يران,  خشم طوفنده عليه ظالمان جهان و با درود بر تمامى شهيدان راه حق و حقيقت عنوانى را تحت وصيت نامه  شروع مى كنم .
شهيد شمعى است كه مى سوزد ,به اطراف خود روشنايى مى بخشد. حركت عظيم انقلاب اسلامى ايران از اول تا حال تمام حالات خود را بر عليه طاغوتيان جهان داشته و مبارزه مى كند و تا آخر كه اين انقلاب بر تمامى سرزمينهاى جهان فرارسد و كاخ ستمگران را واژگون كند ,آن هم با رهبري نايب مهدى (عج) امام خمينى, اميد آن است كه ملت ايران بيدار شوند و با وحدت منسجم خود و يكپارچه شدن امت اسلامى, قيام كرده و كشورهاى مستضعف را از چنگال درندگانى  همچون آمريكا ، شوروى و غيره رها سازند.
 ملت مظلوم جهان به پا خيزيد ،به پا خيزيد و دست در دست يكديگر دهيد, وحدت خود را منسجم كنيد كه با وحدت شما كاخ ستمگران واژگون است. ملت دنيا بيدار شويد و جوانان جانباز ايران را سرلوحه خود قرار دهيد كه ايران واژگون كننده كفر است. به خدا سوگند ياد مى كنم تا آخرين نفسى كه در روى زمين نداى مظلومى به گوش مى رسد از پاى نخواهم نشست و تا آخرين قطره خونم در راه اسلام و قرآن خاموش ننشينيم  و لحظه اى در برابر منافقان داخلى سازش نخواهم كرد, اگر چه بدنم را قطعه قطعه كنند نخواهم ايستاد. از بعثيان مزدور عراقى هيچگونه ترسى ندارم چرا كه راهم را از قبل انتخاب كرده ام و با تمام توان با همت رزمندگان, اين سربازان روح الله نابود مى سازم صداميان را ,مى كشم و كشته مى شوم و امام عزيزم را تنها نخواهم گذاشت چرا كه مرا از ظلمت به روشنايى رساند, از ظلمت نجاتم داد تا اينكه ملت مستضعف جهان را از زير چكمه هاى وحشيان و درندگان جهانخوار رها ساخت .
تخت و تاج ظالمان را ويران كرد وجهان را از ظلمت به روشنايى تبديل نمود.
 بله به دنيا ثابت كرد و آزاد ساخت ملت در بند را و نابود ساخت كفار و منافقان را .درود و سلام برتو اى پير جماران نشين, سلام بر تو اى روح خدا و اى يارى گر دين خدا.
 اى امام ,به خون سرخ استاد شهادت ,حسين (ع ) سوگند ياد مى كنم كه اگر دست و پايم كنار اندازند و  نتوان از خود حركتى داشت, با زبانم فرياد مى كشم: من امام عزيزم را كه يارى دهنده قرآن محمد است ,تنها نخواهم گذاشت.
 اى منافقان و اى كافران از خدا بى خبر, اگر على اكبر حسين را در كربلا شهيدش كردند و ديگر حسين (ع ) اكبرى و قاسمى نداشت تا او را يارى كند هم اكنون حسين زمان بيست ميليون على اكبر جوان دارد ,هر گاه طلوعى ها را شهيد كنيد برادر ش نظرى  سلاحش را بر دست مى گيرد و قلب تو را نشانه مى رود.
چه خيالى بر سر دارى منافق ,مگر چشم تو را بسته اند, مگر چشمهاى شما حكومت الله را مشاهده نكرده است, مگر سربازان جانباز خدا را كه صف به صف براى نابودى شما سلاح را بر دست گرفته و عاشقانه جان خودشان را فداى اسلام مى كنند, آيا آنها را نديده ايد .
و شما اى ملت عزيز ايران ,وحدت كلمه را حفظ كنيد, وحدت خود را مستحكم كنيد و به جبهه ها برويد وسلاح بر دست گيريد  كه مرگ صدام و آمريكا فرا رسيده است. سلاح در دست گيريد كه اربابان صدام ديگر توان مقابله با پاسداران روح الله را ندارند.
 اى برادران  به پا خيزيد كه قرآن در جهان پيروز گشته و ستمكاران از ترس خدا نابود گشته اند. برادران مسلمان ,در نماز دشمن شكن جمعه كه تيرى است بر قلب دشمن با صفوف فشرده و هر چه با شكوه تر شركت كنيد تا اين منافقان از خدا بى خبر در ميان شما رخنه نكنند. ياد شهيدانتان را زنده نگه داريد و هرگز هدف و مقصد تمام شهيدان ما كه بر پايدارى جمهورى اسلام است و براى زنده نگهداشتن اسلام در اين راه جان خود را فدا و شهيد شده اند را فراموش نكنيد و هميشه در ذهن خود به كلمه شهيد توجه  كنيد. اگر خداوند سعادتى به من  دهد و آنگونه خالص شده باشم, اميدوارم بتوانم خون خود را در پهن دشت كربلاى ايران ريخته و شهيد راه حق و حقيقت شوم. شهيد نمى ميرد, شهيد زنده و جاويد است و در بالاترين و والاترين درجه در جايى كه چشم ما آن را نمى بيند و در جايى كه ما فكر آن هم نمى كنيم به زندگى خود ادامه مى دهد . خداوند هر كس را كه خالص شده باشد و آنگونه باشد كه خدا مى خواهد بهترين كارى براى او مى تواند انجام دهد اين است كه او را شهيد كند, يعنى شاهد بر تمامى جهان قرار دهد .
در پايان به پدر ومادرم سلام عرض مى كنم و از شما مى خواهم كه در اين برهه از زمان كه خدا به جوانان مهربان روح الله شهادت را هديه مى كند , دعا كنيد و از خدا بخواهيد كه اين سعادت عظيم را به فرزند شما و ديگر برادران كه عاشق شهادت در راه خدا هستند ,عطا كند .والله كه اگر از اين فيض عظيم جا بمانيم ديگر در صف شاهدان نخواهيم بود. پدر ومادر مهربانم 22 سال است شما براى من زحمت كشيده ايد و من هم در جواب اين همه زحمات شما سكوت نموده  و نتوانسته جوابى دهم, پس شما بر من حق داريد, مرا حلال كنيد كه رو سفيد به ميهمانى شهيدان شاهد بروم .
برادر و خواهر عزيزم شما را به خدا سوگند مى دهم مبادا لحظه اى گفته هاى تو خالى منافقين را گوش كنيد و شما هم بعد از شهادت برادرتان كه از خودتان جدا شده ,سلاحم را برداريد و بر قلب دشمن نشانه رويد.
 دوستان عزيزم شما هم راه جوانان شهادت طلب پيشه كنيد كه اين خود نيز يك سعادت است و اين سعادت نصيب هر شخص نخواهد شد. به شما بازماندگان عاجزانه پيام مى دهم كه بعد از شهادت من كه اين شهادت روز عروسى و روز سعادت من است ,حتى قطره اى هم اشك نريزيد و به يكديگر كه رسيديد اين عروسى (شهادت ) را تبريك بگوييد. مبارك باد و شاد باش بگوييد, اگر جسمم به دست شما آمد براى تحويل دادن به خدا عجله كنيد كه من به هدف رسيده ام , جسد مرا با كفنى كه روز اول انتخاب كرده ام و رنگ آن سبز است ,يعنى همين لباس پاسداريم بر كنار برادر شهيدم حسين طلوعى در زيرابيد به خاك بسپاريد. اين جمله را فراموش نكنيد پدر جان, حقوقم و تمامى اثاثيه خانه ام را به جنگ زدگان و فقرا تقسيم كنيد. هيچ گونه بدهى ندارم که بپردازم و اگر كسى از من در خواست طلب نمود, بپردازيد در آخر از تمامى دوستان و عزيزانم خدا حافظى مى كنم .
خدايا خدايا تا انقلاب مهدى خمينى را نگهدار
به اميد جهانى شدن حكومت اسلامى در سرتا سر جهان به رهبريت مهدى و نايب بر حقش امام خمينى .
با درود به رهبر كبير انقلاب اسلامى و با سلام بر تمامى شهيدان اسلام و امام زمان (عج ) به اميد زيارت كربلا .
تاکيد مي کنم, جسد مرا با لباس پاسداريم كه در منطقه با خون خود رنگين شده است بدون غسل و كفن در كنار برادر عزيزم سيد حسين طلوعى كه از برادر تنى خودم عزيز تر بود به خاك بسپاريد .
                                                                                       امضاء فتح اله نظرى  


درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان همدان ,
برچسب ها : نظري , فتح الله ,
بازدید : 190
[ 1392/05/15 ] [ 1392/05/15 ] [ هومن آذریان ]

فرمانده گردان حضرت ابوالفضل(ع)لشکر16قدس(سپاه پاسداران انقلاب اسلامي)
اولين روز دي ماه 1340 در خانواده اي مذهبي در شهر فومن به دنيا آمد . او ششمين فرزند خانواده نظري بود . در سال 1347 در مدرسه ابتدايي 28 مرداد (سابق) شهرستان فومن دوره ابتدايي را آغاز كرد و در سال 1352 به پايان رسانيد . در همان سال  دوره راهنمايي را در مدرسه راهنمايي كوروش (سابق) از سر گرفت .
او در اين سنين در كنار تحصيلات ، ساعات فراغت خود را در مغازه ندافي پدرش مي گذرانيد . در همين سالها بود كه پدرش را از دست داد و به خاطر مشكلات زندگي يك سال از تحصيل بازماند . مادر حجت درباره اين دوره از زندگي وي مي گويد :
توجه اش بيشتر كمك به ديگران بود . يكي از همسايه ها گفته بود : «يك روز از تهران بر مي گشتم . هوا سرد بود و من درون برف مانده بودم . حجت تا مرا ديد دوان دوان خودش را به من رساند و ساكهاي مرا برداشت تا خانه برايم آورد.» از اين نمونه ها زياد است . با شروع سال تحصيلي 57-1356 در دبيرستان فردوسي (سابق) فومن مشغول تحصيل شد و در كنار تحصيل به همراه برادر بزرگش در مغازه ندافي كار مي كرد . با شدت گرفتن نهضت اسلامي مردم ايران عليه رژيم پهلوي ، خليل وارد مبارزات سياسي شد و مغازه ندافي را به مركز هماهنگي راهپيمايي ها و پخش اعلاميه ها تبديل كرد .
بعد از پيروزي انقلاب در مبارزه با گروههاي ضدانقلاب بسيار فعال بود . وقتي دانشگاه گيلان به تصرف گروههاي ضدانقلاب درآمد حجت به اتفاق چند تن از دوستان خود دوهفته در درگيريهاي رشت حضور داشت تا دانشگاه را از وجود ضدانقلاب پاكسازي كردند . ا وجزء اولين كساني بود كه پايگاه بسيج فومن را ايجاد كردند . براي مبارزه با اشاعه فرهنگ شرقي و غربي ، كانون فرهنگي مذهبي سردار جنگل فومن را پايه گذاري نمود و ضمن جذب بسياري از جوانان در كلاسهاي عقيدتي و مذهبي ، برنامه هاي مفصل تفريحي و ورزشي و زيارتي را در كانون ترتيب داد . مراسم دعاي كميل و توسل با همت او در منزل شهدا برقرار مي شد .
توجه خاصي به اقشار محروم جامعه داشت و در بسياري از موارد با همكاري كميته امداد و جهاد سازندگي اقدام به ساختن خانه براي محرومين كرد . به اتفاق دوستانش در كانون سردار جنگل دربرداشت برنج و چيدن چاي به كشاورزان كمك مي كرد .
با شروع جنگ تحميلي در سال 1359 جزء اولين نيروهاي داوطلب فومن بود كه رهسپار كردستان شد . در يكي از درگيريهاي منطقه كردستان به همراه شهيد علي خوش روش ، روي قله اي در برابر شبيخون ضدانقلاب ايستادگي كردند . در نتيجه مورد تشويق احمد متوسليان – فرمانده لشكر 27 محمد رسول الله (ص) - قرار گرفتند . از اين پس حجت بارها به جبهه رفت و در همين ايام به صورت غير حضوري موفق به اخذ ديپلم گرديد . او در عمليات رمضان حضور داشت و در حالي به خانه برگشت كه جراحتي بر تن داشت . زمستان سال 1361 را در كوههاي ميش داغ منطقه فكه در "قابيم" به پايان برد . بهار 1362 را در مريوان سپري كرد و با قبول مسئوليت گروهان ضربت جندالله به پاكسازي منطقه پرداخت . با شركت در عمليات والفجر 6 ، بار ديگر مجروح شد و بعد از بازگشت به منطقه جنگي مسئوليت فرماندهي گروهاني در پاسگاه زيد را به عهده گرفت . در عمليات آبي خاكي بدر در نيزارهاي هورالعظيم مجروح شد و جهت مداوا به شيراز اعزام گشت اما بدون مجوز پزشك ، بيمارستان را ترك و خود را به ادامه عمليات رساند .
سال 1364 را به عهده گرفتن مسئوليت مشكل ترين خط پدافندي منطقه "چنگوله" آغاز كرد و وصيت نامه خود را در 3 مهر 1364 نوشت .
در سال 1364 در تك دشمن ، برادر كوچك تر خليل – بشير – به شهادت رسيد و دو روز بعد از شهادت برادر ، او به شدت مجروح و روانه بيمارستان شد .
 تير ماه 1365 با دوست خواهرش ، خانم زهره نظري – كه مربي تربيتي آموزش و پرورش بود – ازدواج كرد .
دو هفته بعد از ازدواج بار ديگر به جبهه رفت . در تاريخ 6 شهريور 1365 به عضويت رسمي سپاه درآمد . چند ماهي را در سنندج و اسلام آباد غرب به سر برد و معاونت گردان امام حسين از لشكر قدس را به عهده داشت . با تشكيل گردان حضرت ابوالفضل (ع) ، حجت نظري از طرف فرماندهي لشكر به عنوان فرمانده گردان معرفي گرديد اما از قبول آن امتناع كرده و گفت : «من شايستگي اين مسئوليت را ندارم اجازه بدهيد بدون مسئوليت در كنار ساير بسيجيان انجام وظيفه كنم.»
اما امتناع او بي فايده بود و سرانجام فرماندهي گردان را پذيرفت . به گفته يكي از همرزمانش بعد از انتصاب به فرماندهي گردان در جمعي كه يكي از افراد جمع به او اعتراض كرد ما همه منتظر بوديم كه ايشان با تندي و پرخاشگري با آن برخورد كند ولي خيلي خونسرد و با تواضع بلند شد و گفت :مسئله اي نيست من اينجا مي نشينم و شما اين مسئوليت را به دوش بگيريد .
قبل از عمليات كربلاي 5 به همراه گردان تحت امر به سوي منطقه عملياتي عازم شد . در مسير راه ، ‌كاروان گردان توسط هواپيماهاي دشمن مورد حمله هوايي قرار گرفت كه در اثر اين حمله بسياري از نيروهاي گردان شهيد و يا مجروح شدند . حجت باقيمانده ي نيروها را جمع آوري كرد وبه آنها گفت :
وقتي پرچمي از دست سرداري افتاد سردار ديگري آن را بلند مي كند ؛ اسلحه اي از دست رزمنده اي افتاد رزمنده ديگري آن را بلند مي كند و به پيش مي رود و اين وظيفه ماست ؛ نه  اينكه بترسد و عقب برگردد . اين عامل نبايد رعب و وحشت در دل ما ايجاد كند .
در اين حمله هوايي ،‌ حجت يكي از بهترين دوستان خود به نام شهيد محمد رضا هدايت پناه را از دست داد .
در كوتاه ترين زمان به بازسازي گردان پرداخت و حماسه فتح جزيره "بوارين" را به وجود آورد . او و يارانش اولين كساني بودند كه پا به جزيره بوارين گذاشتند . بعد از عمليات  كربلاي 5 ،‌گردان حضرت ابوالفضل خط پدافندي شلمچه را تحويل گرفت جايي كه "شهيد حجت" بود . در 16 اسفند 1365 بولدوزرها مشغول خاكريز زدن بودند . حجت بعد از اقامه نماز مغرب و عشا مشغول خواندن قرآن بود كه پيك گردان وارد شد . او به پيام پيك گوش مي كرد كه ناگهان خمپاره اي در نزديكي آنها فرود آمد و منفجر شد . تركش خمپاره به حجت اصابت كرد و قسمتي از كاسه سر او را با خود برد . به اين  ترتيب حجت نظري پس از هفتاد و چهار ماه حضور در جبهه و سه بار مجروحيت ، در حالي كه فرماندهي گردان حضرت ابوالفضل (ع) از لشكر قدس را به عهده داشت به تاريخ 16 اسفند 1365 در منطقه عمليات كربلاي 5 به شهادت رسيد . پيكر ا. را به شهر فومن منتقل كردند و در گلزار شهدا امام زاده حسين (ع) به خاك سپردند . نوزده روز بعد از شهادت حجت ، پسرش متولد شد و بنا به وصيت پدر نام او را "بشير" گذاشتند .
مادر شهيد مي گويد :‌
بعضي وقتها كه به مزار شهدا مي رفتم ،‌ مي ديدم اكثر خانواده هاي شهدا كنار قبر حجت نشسته اند و با صداي بلند با او درد و دل مي كنند و مي گويند كه ما به تو دل بسته بوديم ، ما به تو اميدوار بوديم چرا ما را گذاشتي رفتي . بعد من مي رفتم  و آنها را دلداري مي دادم.
منبع:" فرهنگنامه جاودانه هاي تاريخ(زندگينامه فرماندهان شهيد استان گيلان)نوشته ي ،يعقوب توكلي،نشر شاهد،تهران-1382




وصيتنامه
بسم رب الشهدا
من المؤمينن رجال صدقوا ما عاهدواالله عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلّو تبديلاً
مي دانيد كه زنگ خطر بيدار باش در جهان به صدا آمده ، اكنون فصل جهاد و مبارزه مي باشد . فصل از خود گذشتن و زمان وفاي به عهد با معبود ، ديگر هنگام غفلت و خوشي و بي تفاوتي نيست . اي انسان ، وقت آدمي كمتر از آنكه مي پندارد سر مي رسد . آن روزي كه ماه تابان تيره شود و خورشيد بي نور گردد و ستارگان متلاشي شوند و كوهها به حركت آيند ، آن روزي كه در صور دميده شود . آري برادرم ، قرآن خود مي گويد, آن روز فرا مي رسد و چون آن يوم بر مردم پديدار گردد ،
گويي همه عمر دنيا ، شبي تا صبح يا روزي تا شام نبوده . قرآن به ما هشدار مي دهد و دعوت به حركت و بيداري مي كند . اين مكتب سرشار از محبت و اعتقاد و ايمان است . ما افتخار مي كنيم كه مكتبي داريم كه جهان را به حركت درآورده است و مكتبي كه بي نياز از همه فرهنگهاي غرب و شرق است اكنون به ما سپرده شده و بايد آن را حفظ كنيم .
همانطوري كه علي (ع)‌مي فرمايد : جهاد يكي از درهاي بهشت است كه اين در را خداوند براي دوستان خاص خود باز خواهد كرد . بهترين عمل مؤمن ،‌جهاد در راه خداست و من هم وظيفه خود دانستم كه به نداي امام عصر (عج) لبيك گويم باشد كه اين عمل مورد تاييد و عنايت پروردگار قرار گيرد . اميدوارم جزء همان گروهي باشم كه با انتظار (فرج) همراه با عمل و مبارزه در خدا هستند و بتوانم شهادت ، اين كلام روح پرور ، اين شيرين ترين نعمتهاي خدا و اين آغاز زندگي سعادتمندانه آن دنيايي را كه آرزوي حزب الله است را به دست آورم . بارالها ! تو را شكر مي گزارم چون كه مرا در زمره سربازان امام عزيز قرار دادي . اين برايم افتخار بزرگ است در عصري باشم كه مردمانش همه متعهد و مسئول و مقيد به انجام واجبات و دستورات الهي هستند . من به عنوان يك فرد از افراد جامعه از شما عاجزانه مي خواهم و شما را به خون شهدا قسم مي دهم كه به فكر آخرت باشيد و تا آنجا كه توان داريد از انقلاب حمايت كنيد و بايد از ولايت فقيه كمال حمايت و پشتيباني صورت گيرد .
اينك يك خواهش از بعضي از خانواده ها دارم :
شما در قبال فرزندان و برادران و خواهران خود كه آشنايي به احكام و مسائل اسلامي ندارند مسئول هستيد . اينقدر بي تفاوت از مسائل نگذريد ، شما در آخرت بايد جوابگو باشيد .
برادران و دوستان و خانواده ام :
اگر بر تشييع جنازه ام و سر قبرم حاضر شديد از ته قلب شعار جنگ جنگ تا پيروزي را سر دهيد . اگر كسي به اين اصل ايمان نداشته باشد و به آن عمل نكند راضي نيستم بر سر قبرم بيايد . از دوستان و خانواده ام مي خواهم اگر در نبود من  احساس دوري كردند و خواستند گريه كنند مسئله اي نيست . ولي اين گريه را جهت تزكيه نفس و آمرزش گناهان خود بكنيد نه براي شهادت من .
                                                       خليل (حجت) نظري




خاطرات
قدير ,برادر شهيد :
من نظامي بودم  و در خارج از فومن خدمت مي کردم . در ارديبهشت ماه سال 1357 به فومن آمدم . با صحبتهاي كه با حجت داشتم فهميدم كه در يك گروه مبارزاتي وارد شده است . با اينكه از من كوچك تر بود ولي سفارش مي كرد كه رفتار خوب و مناسبي با مردم داشته باشم . در اولين حركتهاي مردمي در فومن در كنار روحاني شهيد "افتخاري" ، تحرك عجيبي در شهر به وجود آورد و در همان وقت احساس كردم يك بلوغ فكري در او ايجاد شده است . در مدارس هم عامل تحرك بود . حتي چند بار توسط ايادي رژيم مورد ضرب و شتم قرار گرفت  و چندين بار از مدرسه اخراج شد . او به خاطر فعاليتهاي گسترده سياسي مذهبي موفق به اخذ ديپلم نگرديد .

مادر شهيد :
او در كمك رساني به اقشار مردم محروم و ساخت خانه و احداث بناهاي ديگر پيشقدم بود . ما همسايه اي داشتيم كه شوهر و بچه نداشت . زمان انقلاب كه نفت و سوخت كم بود حجت مي رفت و خودش برايشان سوخت تهيه مي كرد . پر جنب و جوش و فعال بود ، كار مي كرد و زحمت مي كشيد .

دستش تير خورده بود . به دكتر مي گويد «دستم را عمل كن تا من برگردم.» دكتر در جوابش گفت : «تو بايد يك هفته در بيمارستان بماني.» دكتر كه از اتاق خارج شد او با همان وضع بلند شد و به جبهه رفت . وقتي هم كه از جبهه مي آمد ,مي گفت : «مادر ! وقتي كه سالم بر مي گردم از خانواده شهدا خجالت مي كشم.» با اينكه وقتي بر مي گشت به جاي استراحت ، بچه ها را جمع مي كرد و به اردو و راهپيمايي مي برد و يا خانواده هاي شهدا را جمع مي كرد و براي زيارت مي برد .
با بچه هاي محله خيلي گرم بود ، آنها را به خانه مي آورد و علاقه زيادي به تربيت آنها داشت . مي گفت : «اينها را بايد بسازيم براي آينده ، صفا در قلب اين بچه هاست .
 به مسجد زياد مي رفت ، بچه ها را به مسجد مي برد . به او گفتم چرا اينقدر به مسجد مي روي ؟ گفت : «من بايد آنجا بخوابم ، بايد عادت كنم.» حتي در زمان زنده بودنش سه بار براي خودش قبر كنده بود .
از دوران ابتدايي نماز مي خواند ولي بعد از انقلاب شيفته اين برنامه ها شده بود . تا نماز نمي خواند غذا نمي خورد و در ماه رمضان افطار نمي كرد . دهان روزه به مسجد مي رفت و نماز مي خواند .
حجت خيلي دوست داشت به حوزه علميه برود . چند بار هم ثبت نام كرد حتي براي دانشگاه هم ثبت نام كرد اما وقت تحصيل نداشت چون بيشتر اوقات را در جبهه بود . خيلي از ادارات و ارگانها به او پيشنهاد كار مي دادند . اما در جواب مي گفت : «تا جنگ هست كار نمي خواهم.»
يك بار تازه از بيمارستان مرخص شده بود . آپانديس او را عمل كرده و هنوز بخيه ها را نكشيده بودند . به من گفت : «مادر مي خواهم به جبهه بروم.« گفتم اگر مي گويم نرو به خاطر اين است كه سربار ديگران مي شوي ، چون احتمال دارد بخيه ات باز بشود و براي ديگران مزاحمت ايجاد كني . گفت : «من خوب شده ام تازه آنجا دكتر هم هست.»

اسماعيل پورخوش سعادت :
او به دست خود خانه هايي را در فومن براي افراد ضعيف احداث كرد و برادر كوچكش بيشتر مجسمه عروسكي مي فروخت و سود اندك آن را هزينه اين كار مي كردند .

مادرشهيد :
وقتي كه مجروح شده بود خبردار شديم . به اتفاق فرزندانم و دوستانش براي ملاقات به بيمارستان شهداي تهران رفتيم . همين كه ما را ديد رنگش پريد ، سؤال كردم چي شده ؟ گفت : «هيچي مادر ! مي بيني كه دارم راه مي روم.» ولي دست و پاي او را گچ گرفته بودند . صورتش بخيه داشت . تمام بدنش تركش خمپاره بود . همه بدنش مجروح بود . گفتم چي شده ؟ گفت : «هيچي!» گفتم راست بگو بشير كجاست ؟ گفت : «آيا شما او را نديد؟»گفتم: نه ! گفت : «اگر مي خواهيد بشير را ببينيد بايد او را در امامزاده ميرزا ببينيد.» من شوكه شده بودم ؛ بر لبم خنده بود و از چشمم اشك مي ريخت ، نه اينكه گريه كنم همين طوري اشك مي ريخت . خندان ، دستانم را به سوي آسمان بلند كردم و گفتم ك خداوندا ! هزاران بار شكر كه مرا هم جزء مادران شهدا قرار دادي . حجت نگاهم مي كرد . وقتي اين حرفها را زدم لبخندي زد و گفت : «احسنت مادر ! احسنت كه روي مرا سفيد كردي . من فكر مي كردم تو آبروي مرا مي بري.»‌ گفتم : با خدا پيمان بسته ام همه چيز خود را در راه او بدهم و شاكرم ! برادرش رفت از بيمارستان اجازه گرفت و او را براي تشييع جنازه ي بشير به فومن آورديم و او با ويلچر جلوي تشييع كنندگان بود .
بشيرم را خودم غسل دادم و دفن كردم ,براي رضاي خدا . حجت راهم كه مي ديدم و مي دانستم مال من نيست ,چون خودش پيش بيني كرده بود . بعد از شهادت برادرش نوشته بود كه «من نمي دانستم كه از من جلو مي زند . مرا تنها گذاشت و رفت ، قرار نبود كه از من جلو بيفتد!»
سه روز به چهلم برادرش مانده بود كه عمليات والفجر 8 آغاز شد . با همان حال عازم جبهه شد و همراه نيروهايش در عمليات والفجر 9 شركت جست .

هر چه اصرار مي كرديم كه ازدواج كن ، قبول نمي كرد و مي گفت : «زن نمي خواهم ، زنم اسلحه ، عروسم در مزار شهدا ، شام و ناهارم نان و خرما.» تا اينكه خواهرش از تهران آمد و آنقدر اصرار كرد كه راضي شد و گفت : «فقط به شما مي گويم هر جايي كه خواستگاري مي رويد به آن خانواده بگوييد مرا داماد خود نبينند ، فكر نكنند كه من مرد خانه هستم . مرا مرد جبهه حساب كنند ، مرده حساب كنند ، دلشان خوش نباشد كه من برايشان مرد زندگي باشم.»

همسرشهيد :
آنچه كه باعث شد به پيشنهاد ازدواج با او جواب مثبت بدهم ، ايمان و اعتقاد راسخ ايشان به ارزشهاي انقلاب بود . او در خط ولايت بود .

مادرشهيد:
روز عروسي جمعه بود . حجت به نماز جمعه رفت و بعد از نماز جمعه به اتفاق مهمانانش براي جشن به خانه آمدند.

همسرشهيد :
با زير دستان با احترام رفتار مي كر د. بسيار صبور بود و سعه صدر داشت . وقتي به مرخصي مي آمد اكثر اوقات را در كانون سردار جنگل مي گذراند . در آنجا فيلم نمايش مي دادند و بچه ها را به اردوهاي تفريحي ، زيارتي و كوهپيمايي مي برد و به مزار شهدا زياد مي رفت . مردم به او علاقه زيادي داشتند چرا كه همواره ياور و مددكار آنان بود .

يك روز ، نامه اي برايش آمد . چون در پاكت باز بود نامه را خواند . نوشته بود چند قطعه عكس و فتوكپي شناسنامه و يك سري مدارك بياوريد تا به حج مشرف شويد . چون از خصوصيت او آگاه بودم اين مسئله را عنوان نكردم و نامه را به او دادم . مطالعه كرد و در گوشه اي گذاشت . آن شب بعد از برگشتن از مراسم ختم شهيدي موضوع نامه را ز او پرسيدم ؟ گفت : «فلاني بود . مثل اينكه متوجه قضيه نيست . در اين شرايط و موقعيت حساس از من مي خواهد به حج بروم . وجدانم قبول نمي كند از اينكه بچه هاي ما بدون تداركات جلوي دشمن هستند و شهيد مي شوند و من نمي توانم كاري بكنم با اين حال چگونه مي توانم به حج مشرف شوم.»

يك روز به حجت گفتم من در زمان مجردي به اتفاق پدرم به سوريه رفتيم و بعد از ازدواج مسافرتي نرفتيم . لااقل وقتي تعيين كن كه با هم به سوريه مشرف شويم . گفت : «هيچ وقت اين كار نمي كنم . به خاطر موقعيت حساس كشور هر چند كه عاشق آنها هستم ولي هر وقت كه دلم برايشان تنگ شود زيارت عاشورا مي خوانم و از طرفي به زيارت قبور شهداي شهر مي روم و به نيت آنها آرامگاه شهداي شهر را زيارت مي كنم.»

مادر شهيد :
من هميشه مي گفتم او چه آدم عجيبي است و با اين همه فعاليّت چرا خسته نمي شود . در شوشتر مسجدي ساخته بود . وقتي ما را به جبهه بردند نشان دادند . آقاي بهروز جلالي تعريف مي كرد كه همه اينها را با دست خودش ساخته است . وقتي عروسي كرد ،‌گفتم پيش زنت بمان ، اما قبول نكرد . در مدت زندگي مشترك يك ماه هم در كنار همسرش نبود ؛ يا جبهه بود يا وقتي مرخصي مي آمد به خانواده شهدا سر مي زد و از مردم و مغازه دارها براي جبهه كمك جمع آوري مي كرد .

شهيد مرآت ,معاون خليل درجبهه:
«روزي به تمام نيروها مرخصي داد و به من هم گفت تو هم برو و خودش تنها ماند . كنجكاو شدم و به حجت گفتم چرا به همه مرخصي دادي ولي خودت نمي روي ؟ گفت : "قرار است ششم فروردين برايم مهمان بيايد ،‌مي خواهم عمان وقت در منزل باشم." سؤال كردم مهمانت كيست ؟ گفت : "شش ماه ديگر قرار است بچه ام به دنيا بيايد ، مي خواهم آن وقت به مرخصي بروم."»





آثار باقي مانده از شهيد
حجت در قسمتي از خاطراتش مي نويسد :‌
من دستم را به سوي آسمان بلند كردم و گفتم خدايا ! داغ همه عزيزان را تحمل كردم ,حتي داغ برادرم ، را اما داغ اين يكي را ديگر نمي توانم تحمل كنم . در اين لحظه حاضرم حتي هر چيزي از من بخواهي هديه كنم ولي محمد رضا را از دست ندهم .

در نامه اي خطاب به همسرش مي نويسد :
اگر فرزندم بعد از شهادتم متولد شد در هر كجا كه باشيد همانجا بچه را به سمت قبله بگيريد و بگوييد خداوندا ! امانتي را كه صحيح  سالم به من داديد من سعي مي كنم اين امانت را به همين شكل تحويل جامعه دهم .



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان گيلان ,
برچسب ها : نظري , خليل (حجت) ,
بازدید : 153
[ 1392/05/13 ] [ 1392/05/13 ] [ هومن آذریان ]
.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 196 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,709,297 نفر
بازدید این ماه : 940 نفر
بازدید ماه قبل : 3,480 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 4 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک