فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

سال 1342 در خانواده اي متدين و مومن به اهل بيت در قم متولد شد . از همان کودکي با مجالس موعظه و سوگواري اهل بيت (ع) انس گرفت . دوره تحصيلات ابتدايي و راهنمايي را با موفقيت سپري کرد . آغاز تحصيلات او در دبيرستان همزمان با طلوع جاودانه انقلاب اسلامي بود. او پا به پاي ملت قهرمان ايران در مبارزات بر عليه رژيم پهلوي شرکت مي کرد.
زماني که ميهن اسلامي مورد هجوم وحشيانه دشمن قرار گرفت او پس ازسپري کردن دوره آموزش نظامي در پادگان 19 دي ،رهسپار جبهه هاي جنگ شدتا متجاوزان را از کشوربيرون کند. در سال 1362 به خيل پاسداران غيور انقلاب پيوست .
علي اکبر در عمليات محرم مسئوليت گروه شناسايي را به عهده داشت و در عمليات خيبر به جانشيني واحد اطلاعات – عمليات لشگر17 علي ابن ابي طالب (ع)منصوب شد .
از چهره هاي شاخص اطلاعات لشکر و در هر عمليات بازوي قوي لشکر محسوب مي شد. روح بلندو عارفانه اش ، با دعاي توسل عجين بود و نگاه لبريزازعرفانش انسان را شيفته خود مي کرد . نگاهش مامن مهرباني بود و وارستگي ، تقوا و اخلاص زيبنده دل خدا جوي او . سوز زمزمه هاي عاشقانه اش در نماز شب حکايت از دلي مي کرد که در آرزوي شهادت مي تپيد .تواضع و اخلاق شايسته اش ، آن گونه بود که اگر رزمندگان مشکلي داشتند به راحتي با او درميان مي گذاشتند .
سرشارازتجربه‌بودوثابت قدم به جهت مديريت صحيح ؛بسيار سنجيده عمل مي کرد و مسووليتي را که برعهده اش بود به بهترين شکل انجام مي داد. همه را به حفظ بيت المال و دوري از اسراف توصيه مي کرد و در هر کاري رضايت خداوند را در نظر داشت .
او سر ارادت به آستان ولايت سپرده بود و در وصيت نامه اش ابتدا همه را با عمل کردن به توصيه شهدا به اطاعت از امام و پشتيباني از مسئولين نظام ، وصيت کرده است او خواسته است خوبيها را در نظر داشته باشيم .
علي اکبر در قسمتي ديگر از وصيت نامه اش آورده است که: (( آن همه مراکز فحشا ، مشروب فروشي ها و مراکز فساد که قبل از انقلاب وجود داشت از بين رفت . مشکلات اقتصادي و اداري دليل بر ناديده گرفتن محاسن انقلاب نيست .نبايد فقط ضعفها را بيان کرد. پشتيبان اما م و رزمندگان باشيد تا خداوند زودتر نصرت خود را شامل حال رزمندگان کند .برادران بسيجي، سپاهي ، ارتشي و سرباز، خدا را شکر کنيد که نعمت بزرگي نصيب شما شده تا در کنار رزمندگان باشيد. در کنار کساني که با شما الان هستند و فردا نيستند. قدر و منزلت خود را بدانيد و سعي کنيد کارهايتان را خالص و براي خداباشد .))
او مرد عمل بود. زماني که شناسايي رودخانه «دوايرچ» درمنطقه عملياتي محرم به او سپرده شد رشادت و شجاعت خود را با شکستن معبر«دوايرچ» به همه نشان داد. در آن عمليات هنگامي که نزديک اذان مغرب ، باران سنگيني باريدن گرفت هر کسي در کنار کانال مشغول عبادت و راز و نياز با معبود خويش بود.
خاطرات سبز با او بودن ريشه در عمق جان همرزمانش دوانده بود .
عمليات فتح المبين و والفجر مقدماتي سوز درد تيرهايي را که بر پاي شهيد نظري نشست حس کرده است و منطقه چنگوله زخمي را که او از ناحيه کمر برداشت به ياد دارد. عمليات (( والفجر 4)) و(( عاشوراي 2)) با زخم هايش آشنا هستند و عمليات (( بدر)) شاهد تيري است که به دستش اصابت کرد .زخم هاي بي شمارش نشان از آمادگي او براي پيوستن به نور بود تا اين که عمليات ((والفجر 8)) در منطقه فاو خدا ، اخلاص و صداقتش را پسنديد و او با فرق شکافته از اصابت ترکش به جمع کبوتران سبک بال پيوست .
منبع: شعله در عشق،نوشته ي راضيه تجار،نشر ستاره،قم-1379






وصيت نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
اولين وصيت من اين است که به وصيت شهدا عمل کنيد. بسيجيان، پاسداران و مسئولين ما که شهيد شده اند، هر کدام از آنها وصيت کرده اند، آيا به وصيت آن ها عمل شده؟ چيزهايي که شهدا مي خواستند بر ديوارها در کتاب ها و نوارها وجود دارد از آنها نگذريد. امام عزيزمان راجع به وصيت نامه ها مي گويند: شما پنجاه سال عبادت کرديد. انشاءالله خدا قبول کند، اما سري هم به وصيت بچه هاي ده ـ پانزده ساله بزنيد.
دومين وصيت من، اطاعت از حضرت امام مسئولين نظام و پشتيباني از آنها مي باشد. برادران عزيز و خواهران عزيز! اسلام امروز در ايران است. خدا به ما لطف کرده و اسلام را به دست ايرانيان به دست شما عزيزان، به دست شهدا سربلند کرده خداي ناکرده اسلام به خاطر کوتاهي ما شکست نخورد. پيش شهدا پيش خانواده شهدا، پيش جانبازان، پيش آن بچه هايي که در زندان هاي بغداد شکنجه مي شوند. ما مسئول هستيم.
آئينه صفت باشيم. انشاءالله اول خوبي هاي انقلاب را بگوئيم. آن همه مراکز فحشا، مشروب فروشي ها، کاباره ها و مراکز فساد در قبل از انقلاب بود، بسته شده دخترهاي مردم جرات نداشتند از جايي به جايي بروند. الحمدلله نعمت جمهوري اسلامي نصيب ما شد. و از آن مسائل خبري نيست. مساجد را نگاه کنيد. جبهه ها را ببينيد. ببينيد جوان هاي بيست ساله، پانزده ساله چه کار مي کنند، چه روحياتي دارند. خوب، اين ها نتيجه انقلاب است. وجود مشکلات اقتصادي و اداري دليل بر ناديده گرفتن محاسن نيست و نبايد فقط ضعف ها را بيان نماييم.
وصيت ديگر من اين است که پشتيبان امام و رزمندگان باشيد. تا اين که خداوند زودتر نصرت خود را شامل حال رزمندگان کند. خداوند بندگانش را غربال مي کند و انسان هاي خوب و مؤمن را انتخاب مي نمايد و نصرت خودش را به وسيله آن ها عمل مي سازد. آن وقت آن کساني که خود را کنار کشيده اند و يا نق زده اند، انگشت به دهان، خواهند گفت: اي کاش ما هم با آن ها بوديم آن موقع ديگر سودي ندارد. علي اکبر نظري ثابت

 







آثارمنتشرشده درباره ي شهيد
چراغي در بهشت
سه روز و سه شب است که باران مي باشد مي شنوي ، باران ! انگار دنيا را آب برداشته است .انگار خيال بند آمدن ندارد. اما تو که با اين پيراهن چاک چاک روي دوشم افتادي چرا نمي گويي که سردم است ، مي لرزم که حالم خوش نيست!
چه شده که ديگر حرف نمي زني ؟ بگو .. باز هم کنار گوشم بگو، بگو که درد عصبي ات کرده .بگو که طاقتت تمام شده. بگو که آرزو داري يک بار ديگر فقط يک بار ديگر زير گلوي پدر و مادر را ببوسي. اما ... چرا ساکتي ؟ چقدر سکوتت معنا دار شده ؟ حرف بزن علي اکبر ! حرف بزن دوست من! ببين ... ! پاهايم تا زانو توي گل فرو رفته. سنگيني ات شانه هايم را به جلو خم کرده .چشم هايم ديگر جايي را نمي بيند. شاخه هاي درخت سرو صورتم را آش و لاش کرده .چرا دلداري ام نمي دهي ؟ چرا مثل ساعتي پيش در گوشم نمي خواني : (( نصر من الله ... )) لابد از شدت درد... بازهم از هوش رفتي . شايد هم داري با من شوخي مي کني ! اي ناقلا رفيق ! بيا... بيا پايين .
نوبتي هم باشد نوبت من است که کولي بگيرم ، امانه ... انگار راستي راستي خوابي .
خيلي خوب راحت بگير بخواب ، باور کن آنقدر هم نامرد نيستم که وسط اين دنياي ديوانه ديوانه بگذارمت و بروم ! مي شنوي ؟ اول صداي سوت مي آيد اينطور .س..س..س..س... و بعد بنگ! اين صدا مرا مي برد به آن دورها.مي برد به دل اولين روزي که ديدمت . يادت آمد ؟ توي حسينيه پادگان انرژي اتمي نشسته بودي ؟ پاهايت را دراز کرده و سرت را تکيه داده بودي به ديوار .
رنگت مثل چلوار سفيد بود و سايه مژه هايت افتاده بود روي صورتت نمي دانم در صورتت چه ديدم که آمد جلو زانو زدم و پرسيدم (( کشتي هات غرق شده اند برادر؟!)) گوشه هاي لبت به طرف پايين کشيده شد خواندي:
هرگز حديث حاضر غايب شنيده اي
من در ميان جمع و دلم جاي ديگر است
به پايت اشاره کرده :شکسته ؟! لبخندي از سر درد زدي ،نشکسته تکه تکه شده ! پوزخندي زدم . کوويلچرت ؟ گفتي به هم وصله پينه اش کردند ، هنوز مي تواند جور کشم باشد. بعد شروع کردي به زمزمه و خط و نشان کشيدن روي پايت : (( همين شکسته پا باعث مي شود که بپرم و بروم آن بالا بالاها به مولا به همين خاطرم که شده خيلي خاطرش را مي خواهم )) گفتم : ((لوطي بهتر از همه اين است که اين را بشکني تا خانه خدا شود )) به قلبت اشاره کردم که زير پيراهن زيتوني سپاه آرام مي زد، پس چرا حالا حسش نمي کنم. زبانت که توي دهانت نمي چرخد لااقل بگذار دلت صحبت کند واي که چه باراني ... انگار قرار است دنيا را سيل ببرد . مرا بگو که دارم براي کي حرف مي زنم واي که چقدر خوشخوابي مرد ! حتي يک آخ هم نمي گويي کاري هم نداري که تا زانو توي گل فرو مي روم چطور مي شود از اين نخلستان جان سالم به در برد؟! مي دانم که اگر بيدار بودي مي گفتي خداکريمه!
جاده اصفهان ، اراک را يادت هست؟ وقتي باهم گشت مي زديم؟ گپ زدن هايمان را تا دم صبح يادت هست؟! آنجا بود که درست و حسابي شناختمت لوطي! آنجا بود که فهميدم چقدر با معرفتي! که دلت دل شير است و پوستت هم پوست شير! نه اينکه خيال کني مي خواهم زير بغلت هندوانه بگذارم ! نه به جان تو! ديگر بايد شناخته باشي ام من و تعارف تکه پاره کردن؟! يادت هست توي بسيج گردان فتح بوديم؟
آقاي يثربي مسئول بسيج بود؟ چقدر بهش فشار مي آورد که تو را بفرستد به جبهه ؟ يادت هست چي مي گفت : (( همين جا همه بهت احتياج دارند باباجان)) اما تو آنقدر سماجت کردي که حرفت به کرسي نشست.
پاهايم ديگر جان ندارد. هوا تاريک و تاريک تر مي شود چرا نمي گويي سردم است ؟ چرا سر باران داد نمي زني؟ چرا نمي فهمي که لزره افتاده به جانم؟ آخ که اگر يک پيت حلبي اينجا بود از آن پيت ها که تنش سوراخ سوراخ است و شعله از دهانه اش سر مي کشد چقدر خوب بود! دارم سکندي مي خورم تا نيم ساعت ديگر تاريکي همه جا را قبضه مي کند شغالها زوزه مي کشند . گرازها نعره ... کفتارها... اما مهم نيست به من مي گويند عباس بي کله ! همين که بامني ، بي خيال هر طوري هست مي رسانمت به بچه ها . اولين عملياتمان راکه باهم بوديم يادت هست؟
(( والفجر مقدماتي)) را مي گويم . قرار بود يک شناسايي ايذايي انجام بدهيم که لازم بود مي رفتيم پاسگاه زيد معبر بازکنيم بايد در آنجا تظاهر به تک مي کرديم تاتوجه دشمن به منطقه ميشداق کم شود بايد ذهنش را مي برديم طرف پاسگاه زيد
ان شب هم باران مي آمد اما من و تو از رو برديمش حالا هم بگذار ببارد هم باران و هي گذر از اين تالاب به آن تالاب اما بي خيال اين حرف ها همه چيز را ول کن و خوابيدن تو را بچسب خوب است که خرو پف نمي کني ! اما عيب ندارد از قديم گفته اند (( گهي پشت به زين و گهي زين به پشت )) نوبت من هم مي شود .
بالاخره آسياب به نوبت ياد هست چهار روز مانده بود به عمليات والفجر مقدماتي رفتيم ودر پاسگاه زيد دم گرفتيم که يالا ... يالا امکانات مي خواهيم يالا)) .
يادت هست تا برسيم به خط نشستيم عقب سيمرغ و از انديمشک تا خود اهواز شکلک در آوردي ؟ مي گفتي آن ماشيني که از روبرو مي آيد اين شکلي است و چشم و ابرو ولب و لوچه ات را کج وکوله مي کردي. کاش حالا هم پا به پايم راه مي آمدي و با من حرف مي زدي به خدا سرم گيج مي رود از صداي خودم و شر شر باران .
تاکي مي خواهد ببارد؟ تو را به خدا سرفه اي ، عطسه اي ، حرفي ، سخني ! ((نديري)) را به خاطر داري؟ خدا بيامرزدش شهيد شد خوب مي دانست که چقدر خاطر هم را مي خواهيم براي همين هر ماموريتي که پيش مي آمد جفتمان را باهم مي فرستاد .
دفعه آخري گفت : (( برويد پيش زين الدين تا توجيهتان کند)) ماهم رفتيم توجيه چي بود ؟ زدن يک خاکريز بيست کيلومتري تو عمق خاک دشمن آن موقع مهندسي رزمي با جهاد سازندگي بود بايد اين خاکريز را مي زديم تا پشت سرش پدافند کنند اگر زده نمي شد فردا صبحش همه بچه ها درو مي شدند زين الدين چقدر سفارش مي کرد:
(( اين خاکريز خيلي خيلي مهمه ! بگوييد يا علي و خير پيش )) چقدر دست و پايم را گم کرده بودم اما برعکس من تو چقدر محکم بودي و سرحال مي گفتي : (( نترس پسر باهاتم )) اما من ... تيک تيک مي لرزيدم . اما حالا ... باور کن که نمي ترسم چون مي دان که واقعا با مني دسته که خودت را به خواب زدي و صمم بکم اما يقين دارم که هستي آن چراغ را مي بيني ؟ همانطور کورسو مي زند؟ چيزي نمانده به آن برسيم . آنجا که رسيديم مي گذارمت پايين اما تا به آنجا برسيم بگذار باز هم حرف بزنم اين طوري ديگر توي ذهنم نمي آيد (( شب تاريک و بيم موج و گردابي چنين مايل))
بابا يک سوزن ونخ کجاست تا اين درز و دوزهاي آسمان دوخته شود شديم موش آب کشيده!
خدايش بيامرزد شهيد دل آذر را که اين را مي گفت هر وقت که باران ول کن معامله نبود يادش بخير مسئول طرح و عمليات لشکر بود ماموريت زدن ان خاکريز که واگذار شد به طرح و عمليات لشکر هر وقت ما را مي ديد مي گفت (( صبر آمد )) مي گفتيم خوب که چي ؟ مي گفت : (( براي با هم نبودنتان! پشت به پشت و باهم باشيد !)) هميشه توي ماموريت ها با هم راهيمان مي کرد آره مي گفتم گفته بود يک خاکريز بيست کيلومتري توي عمق خاک دشمن بزنيد من چقدر دست وپايم را گم کرده بودم وتو چه شجاع بودي : (( نترس پس باهاتم )) مي گفتي و من تند تند نفس مي کشيدم و باخودم بلغور مي کردم : (( نمي ترسم . نمي ترسم!)) حالاهم جان خودت مي ترسم چون بامني درسته که صمم بکم شدي اما مي دانم که با مني به شهيد (( دل آذر )) گفتي (( ماليبهر مي زنيم و شما خاکريز بزنيد و دنبالمان بياييد ))
قبول کرد يک گروهان به ما دادند به عنوان محافظ تو هم يک قطب نما به من دادي و گفتي با اين گرا مي رويم جلو .
در مسير که مي رفتيم رد گردان بود اين طرف و آن طرف جاده هم زخمي و شهيد تا دلت بخواهد يک چراغ قوه هم دستمان گرفته و با راننده بولدوزر اسمش چه بود؟ - عباس پلنگ- قول و قرارمان را گذاشته بوديم:
(( هر وقت چراغ زئيم بدان که يا شهيد ديديم يا زخمي)) در طول راه هم هي عرق ريختيم و کارکرديم يادت هست ؟ دو کانال بزرگ را پر کرديم سيم خاردارها را جمع کرديم خاکريز عراق را شکافتيم و رفتيم جلو. تو با زين الدين تماس مي گرفتي و اخبار را ميگفتي واي... واي... واي ... ظاهرا رسيده بوديم به مقصد اما عمليات يگان هاي ديگر درست در نيامده بود از بي سيم شنيديم : (( برگرديد عقب ... برگرديد )).
- اگر اشتباه آمديم همين جا اشتباهمان را جبران مي کنيم به چپ برويم يا راست ؟
- برگرديد عقب يالا مگه نمي شنويد ؟...)) آره لوطي! آن لحظه نمي دانستيم عراق جلوي نيروهايمان را گرفته نمي دانستيم که از آنها گذشته ايم و حالا هم پشت سر و هم روبرويمان را پر کرده اند تازه وقتي که برگشتيم يادته که چه جهنمي بود.
- (( خاکريز بزنيد پشت خاکريز پدافند کنيد )) چقدر خسته بوديم صداي زين الدين مي آمد مثل يک شير فرياد زد بچه ها شروع کردند به خاکريز زدن مادو نفر هم پيش افتاديم واي که چقدر خسته بوديم صداي تيربازها، خمپاره ها انفجار... خدم را انداختم زمين ((اکبر تير خوردم!)) لا الله الا الله را خيلي بلند گفتي بلند و با غيظ :
(( حالا چه وقت زخمي شدن بود)) اين راهم گفتي و چراغ قوه ات را انداختي به صورتم : ((د... بگو پسر .. بگو ببينم کجايت تير خورده ؟)) زدم زير خنده .
توي جهنمي که دور و برمان بود خنديدن ديوانگي بود اما هوس کرده بودم که بي اختيار شوخي کنم: (( اجاره هست لالا کنم لوطي؟))
نشستي کنارم . بعد افتادي به پشت : (( خيلي خوب ... شب بخير کوچولو! )) لبخند به لب خوابم برد توي گل ولاي خوابم برد مثل حالاي تو اما چند دقيقه بعد با مشت و لگد بيدارم کردي: (( بلند شود کوچولو...)) صداي تير بار... خمپاره... دوشکا يک مقدار که رفتيم اين بار تو افتادي به پشت و گفتم : (( بلند شو بازي در نياور... د يالا)) و
اما نه ... انگار قضيه جدي بود تير خورده بود به استخوان رانت بلندت کردم.
داد زدي : (( بگذار و برو )) يک نگاه انداختم به دور و بر جز زخمي ها همه در حال دويدن بودند يادت هست چه گفتم : (( اگر قرار باشد عقب برويم ... با هم مي رويم )).
گفتي : (( ولم کن و برو )) ... انداختمت روي کولم شانه ام را گاز گرفتي صداي بيسيم چي مي آمد: (( دوربين مادون قرمز ... دوربين خرگوشي ... برويد سنگر کمين. منطقه را گزارش کنيد ابتکار عمل دست عراقي هاست . عراقي ها دارند خط مي گيرند يک گروه شهادت طلب برود آنجا ... يک گروه دوازده نفري)) . روي کولم بودي و مي دويدم کنار گوشم مي گفتي : (( الهي مرگم را شهادت قرار بده )) مي گفتي : (( بهشت را به بها دهند نه بهانه )) ... مي گفتي : (( آه که ديگر توان ندارم چراغ هايي که کورسو مي زنند چقدر دورند ! انگار توي بهشت اند... )) .
بگذار زمينت بگذارم . آهان حالا بهتر شد چقدر دستهايت سرد است چقدر پيشاني ات ، چقدر صورتت ! آخ که چقدر خوابم مي آيد رفيق! بگذار سرم را بگذارم روي قلبت حالا خوب شد . اما چقدر ساکت است ! انگار که هزار سال است نمي زند!
حدس مي زدم ... حدس مي زدم لوطي ! تو زودتر از من به چراغ ها رسيدي به چراغ هاي توي بهشت . خداحافظ ... خداحافظ ...
راضيه تجار


درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان قم ,
برچسب ها : نظري ثابت , علي اکبر ,
بازدید : 313
[ 1392/05/09 ] [ 1392/05/09 ] [ هومن آذریان ]
.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,814 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,711,915 نفر
بازدید این ماه : 3,558 نفر
بازدید ماه قبل : 6,098 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک