فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

در 29 دي ماه 1339 در بروجرد و در جايگاهي از علم و تقوا، پسري پا به عرصة وجود گذاشت كه او را محمد نام نهادند. همزمان با گذراندن دوران دبستان و دبيرستان از محضر جد بزرگوارش بهره‌ها برد و استفاده‌ها نمود. دوران جواني او مصادف با اوجگيري انقلاب شكوهمند اسلامي بود. محمد كه روحي صادق و عقيده‌اي كامل داشت، تاب ديدن ساية شوم ظلم و ستم را بر هم‌كيشان خود نداشت و بر پاية جوشش چشمه‌هاي غيرت و تعهد، خود را در رود جاري و خروشندة ملت روان ساخت تا چون سيلي بنيان‌كن سدهاي فساد و تباهي را پر كند. صحنه‌هاي تظاهرات و راهپيمايي‌ها شاهد حضورش بودند.
بعد از اخذ ديپلم در سال 57 او كه استعداد و نبوغ فوق‌العاده‌اي داشت، بلافاصله وارد دانشگاه اهواز شد و در رشتة پزشكي مشغول به تحصيل شد.
با آغاز تحصيلات دانشگاهي او نه تنها خود را، بلكه دوستان خويش را به صحنه‌هاي فرياد عليه نامردي‌ها مي‌كشاند و در دانشگاه و برون از آن صلاي نبرد و ستيز عليه خودكامگي‌ها را همگام با ديگر يارانش سر مي‌داد و در اين مبارزه عليه بيماري‌هاي جامعه شركت مي‌كرد و خواهان اين بود كه خود و دوستانش تجربة طبابت را نخست در آزمايشگاه تاريخ و دروس عملي آن را در عمل خويش و جامعة خويشتن پياده كند و به زدودن عفونت‌هاي تباهي و بيداد از پيكره جامعه همت گمارد. وي آن زمان از اعضاي فعال انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه اهواز بود. پس از تعطيلي دانشگاه‌ها او شيفتة خدمت به انقلاب و محرومين جامعه بود، فعاليت خود را به نحو ديگري شروع كرد و عضو رسمي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي شد و از آنجا كه معتقد بود قرآن بر هجرت مومنان تاكيد دارد، شهر كرمانشاه را براي خدمت و ياري دادن انتخاب كرد و عليرغم كمبود امكانات و مشكلات زياد به كار پر ارج تدريس نيز همت گماشت.
با شروع جنگ تحميلي او احساس نمود كه بيگانگان همچون ويروس‌هاي خطرناك، سلامت انقلابش را مورد تهديد قرار داده‌اند و با شور و شعف به جبهه‌هاي نبرد از پهنة غرب تا جنوب شتافت. او ضمن حضور مكرر در جبهه‌ها در پذيرش سپاه نيز فعاليت داشت. در همان سال بنا بر احساس وظيفه و تكليف ازدواج نمود كه ثمرة آن دو دختر مي‌باشد. بعد از انقلاب فرهنگي، در جبهه دانشگاه فعاليت خود را در دو جهت اساسي ادامه داد، از يك طرف تحصيل بود تا خدمت خود را مفيدتر انجام دهد و از طرفي دانشجويان تازه‌وارد را هدايت و ارشاد مي‌نمود و همواره آنان را از خطر لغزش در درة انحراف غربزدگان كه با نقاب خدمت به خلق‌ها خود را نمايان مي‌كردند، برحذر مي‌داشت و خطوط رنگين، ولي رسواي منافقين را برايشان مي‌شناساند.
همزمان با تحصيل در دانشگاه، فعالانه با سپاه همكاري داشت و اوقات فراغت را در بهداري سپاه مي‌گذراند و همواره به اين عضويت افتخار مي‌كرد و در ضمن سنگر جبهه را نيز ترك نكرد و در اكثر عمليات‌ها، خصوصاً كربلاي 5 حضور داشت و به درمان مجروحين پرداخت.
محمد به روحانيت علاقة زيادي داشت و آنان را هدايتگران جامعه به سوي نور الهي مي‌دانست. او اطاعت از امام را اطاعت از خدا مي‌دانست و بارها گفته بود كه فرمانبرداري از دستورات ايشان وظيفة همگاني ماست. او قرآن را سرلوحة حيات خويش قرار داده بود و علاوه بر اين با صوت زيبايي آن را مي‌خواند. آيات بسياري را از حفظ داشت و بر اساس قوانين حياتبخش، خلق و خوي خود را پرورش مي‌داد.
امر به معروف و نهي از منكر را به عنوان اصلي عملي از احكام الهي جاري مي‌ساخت. از خصوصيات بارز اين شهيد، اخلاق نيك، تقيد به نماز اول وقت در مسجد، تقوي، تواظع و اخلاص بود و به جرات مي‌توان گفت كه نمونة يك كامل يك مومن متعهد بود.
سرانجام محمد در بهمن‌ماه 1366 با درجة دكترا از دانشگاه فارغ التحصيل شد و در اين هنگام آهنگ هجرتي ديگر كرد و با وجود اين كه مي‌توانست در پناه شهرها زندگي كند و محيط آرام و بي‌دغدغه‌اي را براي خود فراهم نمايد، اما دوباره به جبهه‌هاي خطرخيز شتافت، زيرا قلب او همواره به ياد خدا بود و جنگ را وسيله‌اي براي رسيدن به معبود خويش مي‌دانست، پس چگونه مي‌توانست خود را قانع كند كه در پشت مرزها، دور از هر گزند و فارغ از هر مسئوليتي، به آرامش ظاهري دنيا روي آورده و عزم بر خطر در راه هدف ننمايد.
محمد اگر چه از دانشگاه فارغ التحصيل شد، ولي هيچ گاه خود را از دانشگاه جهاد و مبارزه فارغ نمي‌ديد و بر پاية همين باور دوباره رهسپار حماسه‌دار ترين صحنه‌هاي تاريخ شد. او هميشه مي‌گفت:
«من بر ساس رسالت و مسئوليتي كه احساس كرده‌ام، در راه ا... و براي پاسداري و حراست از انقلاب اسلامي در اين مقطع حساس به جبهه‌ها مي‌روم و چون تكليف شرعي است، بايد بروم تا در اين راه به شهادت برسم».
اين بار در ارديبهشت 1367 د ربهداري سپاه غرب شروع به فعاليت كرد و علاوه بر کارهاي قبلي مسئوليت راه‌اندازي بخش ش. م.ر را که‍ وظيفة درمان مصدومين شيميايي را داشت به عهده گرفت.
پس از آنكه دشمن بعثي و نقابداران رسواي منافقين منطقة مهران را مورد هجوم شيطاني و تجاوزكارانة خود قرار دادند، محمد با وجود داشتن مسئوليت‌هاي ستادي در شهر، داوطلبانه به منطقه اعزام مي‌شود تا از نزديك به درمان مجروحين بپردازد و به خطوط مقدم مي‌شتابد و تا مرزهاي درگيري تن به تن پيش مي‌رود تا شاهد خويش را از نزديك ببيند، به همگان بفهماند كه براي حراست از مرزهاي عقيده بايد بي‌باكانه به نبرد پرداخت كه: اعتقاد را اين قدر ارزش هست تا بهترين سرمايه‌هاي زندگاني را برايش به كار گفت و در فرجام اين حركت و هجرت در آخرين روزهاي بهار 67 بهاران ديگري مي‌شتابد. او از شاهداني بود كه شهد شيرين عشق به لقا الله را سر كشيد و به سوي معشوق شتافت و در حالي دنياي فاني را وداع مي‌گفت كه لبخندي رضايتمندانه بر لب داشت و به آرزوي هميشگي‌اش رسيد.
جاودان و بي‌انتها، سرسبز و با طراوت و با انبوهي از دشت‌هاي لاله كه انتظارش را مي‌كشيدند تا از كوثر شهادت جرعه‌اي بنوشد و تا اوج آسمان‌هاي معنويت پر كشيد تا با ملكوتيان جاودانه شود.
منبع:پرونده شهيد درسازمان بنياد شهيد وامور ايثارگران خرم آبادومصاحبه باخانواده ودوستان شهيد




وصيت‌نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
«كتب عليكم القتال و هو كره لكم و عسي ان تكرهوا شيئاً و هو خير لكم و عسي ان تحبوا شيئاً و هر برلكم».
از قرآن مي‌گويم و از كلماتش، كلماتي كه به يگانگيش ايمان داريم و بر ايمانمان ايستاده ايم تا آخرين لحظه و تا آخرين قطره خون و براي همين قرآن است كه مي‌جنگيم تا پايدار بماند كه مي‌ماند و ضمانتش و حافظش خداست.
و اما بعد، حالا كه ملزم به نوشتن وصيتم شده‌ام، مي‌خواهم چند جمله‌اي از راهم بگويم و از ارزشي كه براي آن قايلم. شايد اين سخن موقعي موثرتر واقع شود كه از دهان كسي كه تا شهادت فاصله‌اي ندارد، شنيده شود. از جهاد مي‌گويم و از جهاد اسلامي كه بر همة ما واجب شده است و ما مي‌بايست بر حسب وسعت و ظرفيتي كه داريم، براي به ثمر رسيدن انقلاب اسلامي‌مان كوشش نماييم. به اميد اين كه انقلابمان طليعه‌اي باشد براي حاكم شدن عدل ا... بر تمام جهان و برچيده شدن بساط تمام طاغوتيان زمان.
من وظيفة خود مي‌دانم كه در جهاد مسلحانه عليه كفار شركت كنم تا از انقلاب، از اسلام و از قرآن و از ناموس ملي دفاع كنم و اين كار واجب است بر هر جوان اين سرزمين تا نشان دهد كه فرزند خلف اين ملت است. اما فراموش نكنيم كه اين جهاد تنها در بعد مسلحانه نيست، در ابعاد ديگر نيز همة اقشار ملت بايد جهاد خود را شروع كنند تا دسيسه اين قدرت‌ها عقيم بماند.
جهاد يك روستايي كشت و كار است و جهاد يك مادر صبر و دعا، آري بايد با همة اين كوشش‌ها و مجاهدات‌ها به يك جنگ تمام عيار عليه تمامي كفار و ظالمان عالم دست زد و در اين راه مطمئن بود كه مردم غيور سختي‌ها را تحمل كرده و تا پيروزي حق بر باطل از پاي نخواهند نشست كه حق ماندني است و پيروز.
برادران و خواهران، جنگ ايران و عراق،‌جنگ دو ايدئولوژي متضاد است. جنگ دو ايده كه در طول تاريخ با هم ستيز كرده‌اند. جنگ حسين و يزيد است كه اينك كربلايي ديگر و محرمي ديگر تكرار مي‌شود. حسين زمان را مي‌بينم كه عليه يزيديان و صداميان زمان شورش مي‌كند و كاخ ستم آنان را به لرزه در‌ مي‌آورند. محمد چوبکار




آثار منتشر شده درباره ي شهيد
دستفروش
بار ديگر مسافري از قافلة اوليا از مبدا ايمان حركت كرد و ره‌توشه ايثار به دست گرفت و از جادة پرحادثة جهاد گذشت و به مقصد نوراني شهادت رسيد. بار ديگر لاله‌اي سرخ و عطرآگين در گلستان سبز و پرعطر و بوي شهادت شكوفه زد و رايحة دل‌انگيز آن در فضاي معطر انقلاب اسلامي منتشر شد. بار ديگر مجاري مقدس جبهه غرب افتخار اين را يافت كه به خون مطهر مسافري از سلسلة عشق مزين شود. بار ديگر سرو آزاده‌اي در باغ مصفاي مردانگي و حريت به ما درس تازه‌اي از غيرت و آزادگي داد و خلاصه اين كه بار ديگر امت دلاور اسلام، سرباز راستين و فداكاري را به محضر مقدس حضرت بقيه‌الله الاعظم ارواحنا له الفدا و نايب بر حقش، امام امت، تقديم نمود.
آري سخن در مورد مجاهد بزرگي است. سخن در مورد شهادت آزادمردي دلاور به نام دكتر محمد چوبكار است كه در راستاي يك عمر تلاش خستگي‌ناپذير در راه اعتلاي كلمة حق رداي سرخ جهاد بر تن كرد و عاقبت شهد شيرين شهادت نوشيد. به راستي چگونه مي‌توان در سرزمين گل‌ها، لاله‌اي خونرنگ به عشق رستن و بودن سرور سعادت و كمال،‌ زمزمه و در دل درياي زمان سفري نو آغاز كرد.
شهادت را بايد كسي تعريف كند كه خالق آن است و شهادت براي اوست آنجا كه آمده است. احيا عند ربهم يرزقون، ارزش شهيد را كه مي‌داند كه سراسر زندگيش جز شهادت چيزي نيست.
آري دكتر محمد چوبكار كه به حق مجموعه اي هماهنگ و متعادل از صفات والاي يك انسان متقي بود، عاقبت شهيد شد، اما محمد نه در 29 خرداد 67، بلكه در همان روز اول جنگ و نه از روز اول جنگ كه از روز اول انقلاب،‌ و نه روز اول انقلاب، بلكه از همان روزي كه اسلام را و خط سرخ محمد (ص) و رسالت را شناخت شهيد شد. آري محمد همان روز يكه تكليف خود را دانست و در مسير جهاد في‌ سبيل الله كمر همت بست و آستين بالا زد و قدم بر زمين كوفت و سر به هو الموجود عاريت داد، از همان روز شهيد شد، اما ايزد جل و علا مي‌خواست تا او هر چه بيشتر در كورة انقلاب بسوزد و بگدازد و آبديده و نگاهش نافذتر و كلامش قوي‌تر و عملش خالص‌تر شود و روح مطهرش اوج بيشتري گيرد و آنگاه شهيد شود.
و به راستي ما در مورد محمد، اين شهيد عزيز، اين جيب، اين انيس و مونس كه به حق نمونه‌اي والا و سراجي منير و اسوه‌اي مطمئن و معلمي توانا بود، چه بگوييم كه شرح چندين سال افتخار مصاحبت با اين موجود روحاني در اين مختصر نمي‌گنجد.
آري محمد چوبكار كه هم اخلاق نيك و حسن برخورد و صبر و استقامت و تواضع و فروتني و آرامش و طمانينه و ثبات قدم و لطافت احساس و تقيد به واجبات و در يك كلام، يك مومن راستين بود، عاقبت به مقام مقدس شهادت مفتخر گشت.
جهاد دانشگاهي و انجمن اسلامي دانشجويان
دانشگاه شهيد چمران علوم پزشكي اهواز

پيرمرد دست‌ برد طرف انارهاي روي گاري و چندتايي را جابجا كرد. چشم از انارها برداشت نگاه دواند اطراف و فرياد زد: «انار دارم، انار». عابران بي‌توجه به انارهاي روي گاري از كنار پيرمرد مي‌گذشتند. پيرمرد سيگاري آتش زد و نشست روي چهارپايه. چشم دوخت به پياده‌رو و صورت عابران را از نظر گذراند. مردي آمد طرف گاري. كمي انارها را زير و رو كرد و گفت: «اين كه به درت نمي‌خوره مشتي، حيف پول نيست كه پاي اين انارها حروم بشه». پيرمرد سرفه‌اي كرد و گفت: «نمي‌خواي بخري چر ايراد مي‌گيري؟»
- ايراد بي‌خود نمي‌گيرم، يه دونه سالم توش نيست. همه‌اش خرابه.
مرد اين را گفت و راه پياده‌رو را در پيش گرفت. پيرمرد نگاهي انداخت به انارها و گفت: «صبح تا حالا دو ريال كاسب نشدم، همه مي‌يان نگاه مي‌كنن و مي‌رن پي كارشون». چشمش به انارها بود كه دست گرمي را روي شانه‌اش حس كرد.
- سلام پدرجان!
سربلند كرد چشمش افتاد به هيكل چهارشانة مردي كه دست بچه‌هايش را گفته بود. سلام كرد و گفت: « ماشا الله! چه بچه‌هاي گلي». بچه‌ها كه سلام كردن، پيرمرد گفت: «سلام به روي ماهتون». مرد گفت: «بي‌ زحمت سه، چهار كيلو بريز تو پلاستيك». و لبخندي تحويل دخترهايش داد.
پيرمرد بر و برنگاهش كرد. لبخندي صورت مرد را پوشاند و گفت: «پدرجان چطوره! طوري شده؟» پيرمرد گفت: «نه پسرم،‌ فقط . . . » مرد كمي عينك قاب سياهش را جابجا كرد و گفت: «فقط چي؟»
- چرا نپرسيدي كيلو چنده؟ و نگفتي انارها گنديده. مردم وقتي مي‌خوان چيزي بخرن، خودشون سوا مي‌كنن، اما شما . . .
مرد دويد توي حرفش و گفت: «با انارهاي ديگه هيچ فرقي نمي‌كنه. بي زحمت 4 كيلو بكشيد». پيرمرد پلاستيكي برداشت و دست بر طرف انارها. دخترك دست زد به زانوي پدر و گفت: «بابا محمد! انار مي‌خوام». مرد گفت: «چشم صالحه جان، بذار بريم خونه، براي تو صبريه مي‌ريزم توي كاسه، با قاشق بخورين». پيرمرد انارها را كشيد و داد دست مرد. صبريه دست دراز كرد و گفت: «بابا محمد! بده من بگيرم. «اسكناس پانصدي را از توي جيب كتش بيرون آورد و گرفت طرف پيرمرد. قبل از اين كه پيرمرد بقية پول را بدهد، مرد دست دخترهايش را گرفت و از آنجا دور شد. پيرمرد صدايش را برد بالا و گفت: «قابل نداره پدرجان!» پيرمرد با نگاه بدرقه‌اش كرد و گفت: «خدا بده بركت، خدا عوضت بده».
كليد را كه انداخت به در، صبريه پشت صالحه دويد توي حياط. فاطمه داشت لباس‌هاي شيته را پهن مي‌كرد روي طناب. نگاهش سر خورد روي صورت محمد. سلام كرد و گفت: «اومدي محمد! چي خريدي؟».
- يه كمي ميوه
- بچه‌ها را ببر توي هال، الان من هم مي‌يام.
- محمد كتش در بيرون آورد و تكيه داد به پشتي. صالحه خودش را انداخت توي آغوشش و گفت: «بابا محمد! باز هم ما رو مي‌بري مسجد؟»‌ محمد دستي كشيد روي موهاي تاب‌دار صالحه و گفت: «آره دختر گلم، اگر بچه‌هاي خوبي باشين،‌فراشب هم مي‌برمتون مسجد كه نماز بخونين». فاطمه سبد خالي را گذاشت روي لباسشويي و گفت: «بعد از شام يه سر بريم خونة مادرم؟» محمد صالحه را نشاند روي زمين و گفت: «باشه، اگر مي‌خواي بريم، بايد زود شام بخوريم». صالحه رفت طرف پلاستيك انار. در آن را باز كرد و گفت: من انار مي‌خوام. بذار بعد از شام، الان مي‌خوام.
فاطمه پلاستيك انارها را خالي كرد توي ظرفشويي و گفت: بذار بشورم، بهت مي‌دم. چشمش افتاد به انارها، گفت: محمد! ‌دو باره ميوه گنديده خريدي؟ يه دونه سالم توش نيست. محمد گفت اون قدرها هم بد نيست. جاهايي كه سالمه جدا كن و بده بچه‌ها بخورن.
آخه مگه مجبوري انار گنديده بخري؟ ده دفعه بهت گفتم كه حقوق چنداني نداريم كه بخوايم با ميوة گنديده نصفش رو حروم كنيم.
حالا خريدم ديگه
بي‌زحمت ديگه نخر، يا لااقل كم بخر.
محمد بلند شد، رفت طرف ظرفشويي و گفت: تو برو اگه كاري داري، انجام بده. من اين‌‌ها رو مي‌شورم. انارها را كه شست، سبد را گذاشت جلوي دستش و هر كدام را كه سالم بود، دانه كرد و ريخت توي ظرف. بچه‌ها توي اطاق مي‌دويدن دنبال هم كه صداي زنگ آنها را كشاند به طرف در. صبريه در را باز كرد و گفت: سلام دايي جواد! دايي هر دوي آنها را به سينه فشرد و گفت: سلام به روي ماه هر دو تون، كي خونه اس؟ هم بابام، هم مامانم. محمد سرش را از آشپزخانه بيرو آورد و گفت: «الان مي‌يام خدمتتون. انارهاي دانه شده را ريخت توي ظرف. چنا تا قاشق و كاسه برداشت و رفت توي اتاق. كاسه‌ها را زمين گذاشت و گفت: « جواد جان به موقع اومدي، انار شيرين و خوشمزه‌ايه. فاطمه لبخندي زد و گفت: خدا كنه اين طور باشه كه شما مي‌گي. محمد چند تا قاشق ريخت توي كاسه، داد دست جواد و گفت: بفرماييد. فاطمه كمي انار ريخت توي كاسه‌ها، داد دست صبريه و صالحه و گفت: اين هم انار كه عجله مي‌كردين. نگاهش را داد به جود و گفت: داداش!‌امروز محمد 4 كيلو انار خريده كه بيشتر خراب و گنديده بود، مجبور شد همه رو دونه كنه، ميوه گنديده خريدن كار هميشة اونه.
- فاطمه خانم، اصلاً مي‌دونه چيه؟ اين انارها رو مخصوصاً خريدم.
- مگه آدم مخصوصاً ميوة خراب هم مي‌خره؟
- راستش را كه بخواي نماز مغرب كه برگشتم، يه پيرمردي انارها رو ريخته بود روي گاري و انار مي‌فروخت. مي‌دونستم كه انارها به در نمي‌خوره، دلم سوخت و خاستم كمكي بهش كرده باشم.
- خوب پول بهش مي‌دادي.
- ممكن بود اونجوري بهش بر بخوره.
نگاهش را داد به جواد و گفت: «جواد جان! بيشتر مردم مي‌رن سراغ مغازه‌ها و ميوه‌فروشي‌هاي درست و حسابي، كسي توجهي به دست‌فروش‌ها نمي‌كنه، در حالي اينها هم بايد يه جوري زندگي رو بگذرونن».
صالحه كاسه را گرفت طرف محمد و گفت: «بابا! من باز هم انار مي‌خوام، خيلي خوشمزه است».
لبخند رضايت بخشي نشست روي لب‌هاي فاطمه و گفت: «دستت درد نكنه محمد». رو كرد به جواد و گفت: «داداش! شام كه نخوردي؟».
منبع:يادهاي ماندگار،نوشته ي مهري حسيني،نشر بهار،قم-1383



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان لرستان ,
برچسب ها : چوبكار , محمد ,
بازدید : 266
[ 1392/05/14 ] [ 1392/05/14 ] [ هومن آذریان ]
.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 203 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,712,895 نفر
بازدید این ماه : 4,538 نفر
بازدید ماه قبل : 7,078 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک