فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

محمد حسين کريمپوراحمدي سال 1331 ه ش در شهرستان بيرجند در خانواده اي متدين پا به عرصه وجود گذاشت .پس از پايان تحصيلات خود در مقطع ديپلم جهت انجام خدمت سربازي به اصفهان رفت .شهيد که قبلاً نيز در جلسات مذهبي و ديني شرکت مي نمود ،در اصفهان با روحاني زنداني آشنا شد و هنگام نگهباني ، به بحث و گفتگو با او مشغول مي شد . به همين دليل در دوران سربازي اطلاعات کامل و جامعي در باره انقلاب به دست آورد .در سالهاي1355_1356 در شهرستان ايرانشهر با مقام معظم رهبري ،آقاي حجتي و حاج آقاي راشد و ديگر روحانيون تبعيدي آشنا شد و راهنمايي هاي آن بزرگواران را براي مردم بيان مي کرد .حاج محمد حسين اولين راهپيمايي را در زاهدان با کمک برادران حزب الله به راه انداخت و از آن پس تبليغات اسلامي را گسترش داد.

ايشان در سال 1356 ازدواج کرد که ثمره آن چهار فرزند است .شهيد کريمپور
کارمند اداره بازرگاني بود .در آخرين نوبتي که در سال 1365 به جبهه شلمچه اعزام شد ،پس از مدتي نبرد به فيض شهادت نايل آمد .

صداي نخستين گريه اش که در خانه پيچيد ،گل لبخند بر لبها نشست .پسري به دنيا آمده بود؛ در يکي از روزهاي سرد زمستان سال 1331 در خانه اي محقر واقع در محله اي قديمي در بيرجند .او دومين فرزند خانواده بود و پدر که از عاشقان اباعبدالله الحسين (ع) بود و محرم هر سال در مظلوميت مولاي خود ،خون مي گريست ،با خود عهد کرده بود چنانچه فرزندش پسر باشد ،نامش را حسين بگذارد. چنين کرد. نطفه عشق به شهادت و سيد شهيدان در حسين همچون بسياري از فرزندان اين مرز و بوم شکل گرفت که در مراسم عزاي حسيني ،شير آميخته با اشک مادر را نوشيد .
سالهاي کودکي را که سپري کرد ،مثل همه بچه هاي ديگر راهي مدرسه شد و با نشستن بر نيمکت کوچک کلاس اول دبستان ،فصل نويني از زندگي پر افتخارش را آغاز کرد .به زودي استعداد و توانايي هايش را در بين همکلاسيهايش به نمايش گذاشت و پدر، خشنود از لياقت و شايستگي فرزند ،به خود مي باليد .در دوران دبيرستان نيز موفقيت ها همچنان ادامه داشت و حسين در اين دوران علاوه برتحصيل ،با مشارکت در کارهاي پدر ،جسم و روان خود را پرورش داد .
با تولد ديگر خواهران و برادران ،محيط گرم و صميمي خانواده پر جمعيت تر شد و او در چنين کانون سرشار از عاطفه و احساس ،سالهاي پاياني دبيرستان را پشت سر گذاشت .در همين سالها با شرکت در جلسات و مراسم مذهبي ،بنيانهاي فکري خويش را مستحکم کرد و هوش و درايت فوق العاده اش او را در شناخت بهتر محيط ياري داد .تضاد بين آنچه مي ديد و آنچه در ذهن به عنوان يک زندگي ايده آل براي خود و ديگران آرزو مي کرد ،در کنار بينش عميق مذهبي که از محيط خانه و بيرون مي گرفت ،نخستين بذرهاي کينه و مبارزه با رژيم طاغوت را در وجودش افشاند .
در سال 1350 ،براي انجام خدمت سربازي به اصفهان رفت .اين دوران نقش مهمي در شکل گيري شخصيت فکري و سياسي او داشت .به عنوان نگهبان زندان ،امکانات معاشرت با زندانيان سياسي را پيدا کرد و از فرصت به دست آمده نهايت استفاده را کرد و حتي با قبول شيفت نگهباني دوستانش سعي کرد تا زمان بيشتري را در کنار زندانيان بگذراند .اين معاشرت ها ديدگاه اورا نسبت به مسائل روز و شناخت بهتر رژيم پهلوي وسعت بخشيد .با اعتمادي که به تدريج بين او و زندانيان به وجود آمد ،امکان برقراري ارتباط بين آنها خصوصاً زندانيان انفرادي فراهم آمد .
بعد از دوره سربازي به زاهدان آمد و در اداره تعاون مشغول کار شد .وظيفه اي را که به او محول شده بود ،در کمال صداقت انجام مي داد .در محيط کار ،عاملي براي توجه بيشتر همکاران به مسائل مذهبي بود .تا آنجا که امکان داشت سعي مي کرد بر اطلاعات مذهبي و سياسي خود و ديگران بيافزايد .قرآن انيس او در اين ايام بود .همه روزه قبل از رفتن به محل کار ،قرآن مي خواند و خواندن آن را به ديگران نيز توصيه مي کرد .
سال 1335 ،سال آغاز زندگي مشترک او و همسرش بود . در اين سال با برگزاري مراسم ساده اي ،دختر مؤمنه اي را همسري برگزيد و زندگي جديدي را آغاز کرد. همزمان با آن ،تحصيلات خود را در رشته اقتصاد و تعاون روستايي در يکي از دانشگاه هاي کشور پي گرفت .داشتن زن و فرزند و کار و تحصيل ،او را از فعاليت سياسي باز نداشت .با برقراري ارتباط با روحانيون و مبارزان سياسي ،سعي در افزايش اطلاعات مذهبي و سياسي خود داشت .در شرايط سالهاي 1356و 1357 تعدادي از روحانيون به استان سيستان و بلوچستان تبعيد شده بودند ،با آنها ارتباط برقرار کرد و ضمن کسب رهنمودهاي لازم ،در رفع مشکلات افرادتبعيدي نيز مي کوشيد .يکي از روحانيون تبعيد شده به استان ،مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه اي بودند که از افتخارات شهيد کريم پور ،برقراري ارتباط با معظم له در روزهاي اول تبعيدشان بود .شهيد کريم پور نقش بسيار فعال و تعيين کننده اي در شکل دادن به اعتراضات و تظاهرات مردم در مقابل رژيم داشت. با تشکيل و شرکت در هسته هاي مبارزاتي ،حرکت هاي مردمي را سازماندهي مي کرد .تکثير و انتشار اعلاميه هاي امام از جمله فعاليت هايي بود که در ابلاغ پيام رهبر و ايجاد جو مبارزه در شهر زاهدان بسيار مؤثر بود. يکي از اقدامات خوب و مؤثر او در قبل از انقلاب که با هماهنگي و کسب نظر از مرحوم آيت الله کفعمي روحاني بزرگ شهر انجام مي گرفت، دعوت از روحانيوني بود که با ايراد سخنراني هاي آتشين و انقلابي ،مردم را آگاه و براي مقابله با رژيم طاغوت آماده مي کردند .شهيد کريمپور با آغاز انقلاب اسلامي ،نقش بيشتري را در صحنه سياسي استان ايفا کرد و با توجه به شناخت قبلي رهبران و بزرگان انقلاب توانست علاوه بر مسئوليتهايي که به او محول شده بود ،به عنوان يک بازوي مشروطي قابل اعتماد براي آنان باشد و با ارائه تحليل هاي صحيح و واقع بينانه به اصلاح روند امور کمک کند .در اين مورد ،مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه اي فرمودند: شهيد کريمپور غالباً گزارشاتي از زاهدان براي ما مي فرستاد و يا تلفن مي زد و يا خودش مي آمد؛ مي ديديم مسائل را خيلي روشن و خوب بيان مي کند .
او هيچ گاه دل به دنيا نبست .با وجود علاقه شديدي که به خانواده داشت ،خود را مسافري مي ديد که روزي خواهد رفت .با چنين احساسي بود که سعي در جمع آوري توشه اين سفر داشت .سال 1365 سال رخت بر بستن او از دنياي خاکي و پرواز به افلاک بود. سالي بود که او به شوق حضور در جبهه در پوست نمي گنجيد. آرزويش اين بود که همچون سربازي ساده ،اسلحه بر دوش بگيرد ودر مقابل خصم بجنگد .او عاشق شهادت بود؛ آن هم شهادتي چون مولايش حسين (ع). در وصيت نامه اش آرزو مي کند که بدنش به دست شقي ترين و نامرد ترين دشمنان خدا سوراخ سوراخ شود و گفته هاي همرزمان ،جنازه متلاشي شده و عکسي که از لحظات شهادت او به يادگار مانده است ،نشان مي دهد که شهيد کريمپور به آرزويش رسيد و آن گونه که مي خواست، به فيض شهادت نائل آمد، زماني که هجوم توده اي از ترکشها بدنش را چاک چاک کردند و خون سرخش را بردشت شلمچه جاري ساختند.
منبع:رسم عاشقي ،نوشته ي ام البنين چابکي، نشر کنگره سرداران وشهداي سيستان وبلوچستان- 1377
 



شهيد از نگاه رهبر معظم انقلاب اسلامي
 
آشنايي با شهيد کريمپور در دوران تبعيد من در ايرانشهر اتفاق افتاد .در اولين روزهايي که ما رفته بوديم ،با ايشان آشنا شديم و به اين ترتيب که در يکي از شهرها که من و آقاي حجتي کرماني در آنجا تبعيد بوديم، يک شب که دير وقت به منزل رسيده بوديم، ديديم در منزل را زدند .آقاي حجتي رفتند در را باز کردند. ديديم که يک جواني آمد ،خيلي گرم و با محبت و با اظهار صميميت خيلي زياد وارد شد. من ايشان را نمي شناختم .آقاي حجتي هم نمي شناخت .خودش را معرفي کرد. معلوم شد با صاحبخانه ما خويشاوند است و در اداره بازرگاني زاهدان کار مي کند .جواني بسيار علاقمند و با اخلاص بود. در اولين روزهايي که وارد ايرانشهر شده بوديم با آقاي کريمپور آشنا شديم .چند نفر از برادران خوب و خدمتگزار در ايرانشهر بودند که هر کسي به عنوان تبعيدي مي رفت آنجا ،اينها عليرغم دستگاه، از او پذيرايي مي کردند .ماهم که وارد ايرانشهر شديم، همين برادران عزيز با ما آشنا شدند و در اولين ساعت هاي ورودم من را پيدا کردند و به منزل خودشان بردند و در اين شبي که مي گوييم، آقاي کريمپور آمد سراغ ما. ما ميهمان آن برادر بوديم .آن روز ايرانشهرو افراد آن جزو مبارزين به حساب مي آمدند .معلوم شد که صاحب منزل ما به اين جوان بسيار عزيز اطلاع داده بود که من ميهمان او هستم؛ ايشان هم پا شده از زاهدان اين راه طولاني را طي کرده آمده بود که مرا ببيند .چون در اولين ديدارها طبعاً به مباحث سياسي و انقلابي کمتر کشانده مي شديم ،جلسه اول با يک مقدار صحبتهاي معمولي و آشنايي گذشت ،لکن ايشان ارتباط ما را رها نکرد .با اينکه در زاهدان ساکن بود، هرچند وقت يک بار مي آمد ايرانشهر و با ما ديدار مي کرد .مسائلي را سؤال مي کرد .ما هم ترجيحاً به ايشان اعتماد بيشتري پيدا کرده بوديم و حرفهايي که با جوانها آن روزها در ميان مي گذاشتيم، با ايشان هم در ميان گذاشتيم و ايشان را آماده کرديم تا تعدادي از برادران خوب و فعال را در زاهدان پيدا کند و يک سلسله کارهايي را نيز شروع کند .البته اين در سال 1356 بود و هنوز مبارزات عمومي مردم و حوادث قم، تبريز، يزد و ديگر شهرستانها پيش نيامده بود .ما آقاي کريمپور را تشويق کرديم که در زاهدان به تلاشهاي تبليغاتي ،اسلامي و انقلابي بپردازد .ايشان هم طبق همان برنامه ريزي که ما مي کرديم، عمل مي کرد. جواني بود مؤمن،باصفا ،شجاع و با اخلاص و بخاطر گرمي و گيرايي و خوش صحبتي داراي جاذبه و دوستي و رفاقت بود و خيلي زود توانست با مرحوم آقاي کفعمي ارتباط نزديک بر قرار کند و ايشان را وادار کند که مسجد خود را پايگاه تبليغات اسلامي قرار دهد، که اين کار در آن روز زاهدان مسأله مهمي محسوب مي شد .سخنرانهايي را دعوت مي کردند و در حقيقت حوادث به دست اين برادر و در پايگاه مسجد جامع زاهدان – مسجد مرحوم کفعمي –انجام گرفت که در ماههاي آخر انقلاب به حوادث خونيني منتهي شد .طبعاً جريانات انقلابي زاهدان با مقاومت شديد دستگاه مواجه شد . برخوردهايي نيز پيش آمد و چماق به دستان دستگاه از يک طرف و مأمورين رسمي از طرف ديگر مردم را زير فشار قرار مي دادند .لکن زمينه اي که فراهم شده بود، زمينه بسيار خوبي بود .البته يک عده جوانهاي خوب ديگري هم در زاهدان بودند و مرحوم کريمپور خيلي زود توانست با اين همه محافل مسلمان و مبارز ارتباطات نزديکي را بر قرار کند .
يک حرکتي در زاهدان به وجود آمد که مي توانيم بگوييم سنت گذار و شروع کننده اوليه اين حرکت مرحوم کريمپور بود.
يادم مي آيد در اوايل پيروزي انقلاب به دنبال مأموريتي که امام براي زاهدان به من محول کرده بودند ،به اين شهر رفتم .غوغايي در آنجا بود .هم گروهکهاي ضد انقلاب راست و هم گروهکهاي ضذ انقلاب چپ تلاش زيادي مي کردند .يکي از اميدهاي استکبار اين بود که مناطقي را که در آنها دوگانگي مذهبي وجود دارد، کانونهاي تشنج و مقابله با انقلاب کنند و دودستگي راه بيندازند و مردم را به جان هم بيندازند. اين يک سياست حساب شده اي بود که استکبار به دنبال آن بود و لذا در اوايل انقلاب ديدند که در خيلي از مناطق مرزي هيجاناتي را به صورت کاذب و مصنوعي به وجود آوردند که همه اينها عليه انقلاب و دولت انقلابي بود.
وقتي که شهيد کريمپور در اولين ساعات ورودم مرا ملاقات کرد ،خاطرم جمع شد. ديديم اين جوان مؤمن همانند بسياري از جوانهاي خوب زاهدان در خط درست قرار دارد و من از همان اوايل انقلاب تا انتها در همه جريانات و موضع گيريهاي سياسي و دوخطي هايي که در زاهدان انجام مي گرفت، همواره شهيد کريمپور را در خط درست يافتم .شهيد کريمپور در فتنه بني صدر تلاش مي کرد و فتنه اي که ضد انقلاب راست در ماههاي اول انقلاب بوجود آورده بود و مي خواستند برادران بلوچ هم با هوشياري نگذاشتند که اين توطئه سر بگيرد ،اما بالاخره کساني بودند که دستخوش اين توطئه بودند. در آن فتنه هم شهيد کريمپور فعال، پر نشاط و آگاه بود .آن وقتي که من درتهران بودم و شهيد کريمپور غالباً گزارشاتي از زاهدان براي ما مي فرستاد .مي ديدم که مسائل را خيلي روشن و خوب بيان مي کند .عليه شهيد کريمپور تبليغات زيادي مي کردند ،اما او هيچ دلسردي پيدا نمي کرد .وقتي به زاهدان رسيدم، با چهره نگران کننده شهر مواجه شدم ،اما عنصري که به من آرامش مي بخشيد و جريان خط امام و انقلاب اصيل همچنان در زاهدان حاکميت دارد، مرحوم کريمپور و روحيه پرنشاط او بود ،زيرا چهره او نشانگر حاکميت خط امام و جريان انقلابي اصيل در بلوچستان و زاهدان بود.
بايد بگويم که تمام وقت او بعد از انقلاب ،صرف خدمت مي شد .شايد نتوانستم فهرستي از خدمات اين شهيد را ارائه بدهم و آن هم به خاطر اين است که ايشان درشهرستان زندگي مي کرد و مسائل جزئي و ريزي که در آنجاها جريان دارد، ممکن است ما به صورت ريز و دقيق از آن مطلع نباشيم .خود او هم اهل تظاهر نبود که بيايد و بگويد .زندگي اش بسيار ساده و فقيرانه مي گذشت و با قناعت زندگي مي کرد و تمام وقتش را صرف انقلاب مي نمود . حقيقتاً دشوار خواهد بود که انسان، همين قدر مي دانم که بعد از انقلاب ،نه پست و مقامي ،نه فرماندهي و نه مسائل مالي و پولي هيچ کدام اورا به خودش جذب نکرد ،خدمات يک چنين فردي راکه تمام عمرش به خدمت مي گذرد ،يک به يک بيان کند؛ لکن در رابطه با بلوچستان هر کاري که داشتيم، حتي قبل از انقلاب که براي سيل زدگان يک گروه امداد تشکيل داديم، در تمام اين کارهايي که من درجريان بودم، شهيد کريمپور يکي از عناصر فعال و تعيين کننده و بسيار مؤثر بود. اين عمر کوتاه و پربرکت و سر تا پا مبارزه اين جوان مؤمن انقلابي و شجاع را باز هم اشباع نمي کرد وبه همين جهت بود که با داشتن فرزند به جبهه رفت وبه شهادت رسيد. اين شهيد عزيز از جمله مصاديق کامل آن مطلبي است که من يک وقتي گفتم :آن که شهادت مزدي و پاداشي است که خداي متعال براي جهاد افراد با اخلاص مي دهد و خداوند متعال اين زندگي منور و روشن و سرتا پا اخلاص و شور و هيجان انقلابي را بايد با يک چنين پايان مبارکي ،يک فرجام پرافتخاري يعني شهادت ختم مي کرد و لطف الهي شامل حال ايشان شد و به شهادت رسيد .


 
وصيت نامه
اعوذبا لله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
من حسين کريمپور احمدي متولد ششم اسفند سال 1331 در بيرجند و ساکن زاهدان هستم .داراي چهار فرزند به نام هاي ميثم ،سميه ،سلمان و مقداد مي باشم.
شکر مي کنم خدا را؛ آن خدايي که پناه بي پناهان است .آن آفريدگار جهان هستي را شکر مي کنم که توفيق جهاد در راه خودش را نصيب من کرد .توفيق جهاد در راه خداوند نصيب اولياءالله ،نصيب ائمه معصومين (ع)مي شود و کساني که در درگاه او قرب و منزلتي دارند .اسلام عزيز و قرآن کريم با خون دل خوردنها و زحمات بسيار از پيامبر اعظيم الشأن اسلام تا ائمه و اولياء خدا امروز به دست ما رسيده است و در اين جهان سراسر فساد و زشتي و تباهي، پاسداري از حريم خداوند و ائمه برعهده و بر دوش ما نهاده شده است .اين مسئوليتي بسيار بزرگ و افتخاري بسيار بزرگتر است .
ثمره خون شهدايي که درراه اسلام به زمين ريخته شده از بدر تا احد .
حمزه سيدالشهدا، مالک اشترها، عمارها و ياسرها ،مقدادها، ميثم ها ،ابوذرها همه آنهايي که عشق به خدا و حق و عدالت داشتند ،خونشان و جانشان در اين راه هديه شد و زحماتي که در کنار پيغمبر کشيدند، در کنار ائمه خدا عليهم السلام کشيده اند ،ثمره همه اينها اين اسلامي است که امروزه به دست ماست و در دست اين رهبر عظيم الشأن و فرزند لايق رسول الله امام امت است .
خودم را از کوچکي به ياد مي آورم که در دعاهاي ندبه و کميل و زيارت امام
هشتم و جاهاي ديگري که مي رفتيم و دعا مي خوانديم يا قرآن تلاوت مي کرديم، آيات جهاد به ما روحيه مي داد .دعا مي کرديم يا ليتنا کنا معک، دعا مي کرديم اعن الله امه سمعت بذالک فرضيت به ،خداوند لعنت کند کساني که راضي شدند بر ظلم به خاندان پيامبر و سکوت کردند. امروز، عزيزان، روز امتحان است .اگر خداوند آن توفيق را به ما بدهد ،انشاءالله که لحظه اي از اين راه جدا نشويم .مثل کساني که در شب عاشورا حسين را تنها نگذاشتند ،ماهم تنها نگذاريم . واگر خداي ناکرده مثل آنها باشيم که حسين را در تاريکي شب تنها گذاشتند و رفتند، زهي ننگ و نفرت. هميشه من دعا مي کردم که خدايا مردن در رختخواب ننگ است .خدايا هرزمان مرگ اين حقير را ميخواهي بدهي طوري بده که آن مرگ به دست شقي ترين دشمنان خودت قرار بگيرد و اين بدن نحيف من به دست آنها پاره پاره و سوراخ سوراخ شود، آن طور تشنه و با بدني تکه تکه جان بدهم که تو راضي باشي، طوري که حسين شهيد شد ،طوري که اصحاب ابا عبدالله شهيد شدند .ديروز مي خواستم وصيت نامه بنويسم .قرآن را باز کردم .نا خودآگاه چشمم به اين آيه افتاد که کتب عليکم القتال و هو کره لکم و عسي ان تکرهواشيئا و هو خير لکم و عسي ان تحبو شيئا و هم شر لکم والله اعلم و انتم لا تعلمون تعجب کردم .خدا مي داند خيلي فکر کردم که من از خداوند مي خواهم و کلام خدا به من الهام مي کند که براي شما قتال نوشته شده است، اگر اکراه داشته باشيد چه بسا چيزي را شما خيال بکنيد که برايتان خوب نيست ،کراهت داشته باشيد و آن چيز برايتان خير باشد يا چيزي که خداوند براي شما فرستاده ظاهراً شر است، ظاهرا از آن اکراه داريد ،در صورتي که آن چيز براي شما خوب است و خداوند دوست دارد که آن مصيبت را براي شما فرستاده است .خدا مي داند و شما نمي دانيد .امروز هشتم اسفند دوباره قرآن را باز کردم و بانيت خالص اين آيه اول صفحه بود:ياايهاالنبي جاهد الکفار والمنافقين واغظ عليهم وماويهم جهنم و بئس المصير .بسيار خوشحال شدم .به خود گفتم خدايا اين همه لطف و محبت تو لايق اين بنده حقير نيست .ما کجا مقداد کجا ،ما کجا وحمزه کجا ،ما کجا واصحاب اباعبدالله کجا. حالا شايد خداوند محبت و لطفش شامل حال ما شود .
چند تا توصيه دارم :عزيزان، خواهران، برادران مسلمان و متدين، امام را تنها نگذاريد .به خدا قسم فرمايش مولاعلي است. والله قسم فرمايش امام حسين (ع) است. جبهه ها را پرکنيد .جنگ را از ياد نبريد .اگر با يک فرمان امام ،تمام ايران بسيج شود، آن که جان دارد ،آن که توان دارد ،آن که امکانات دارد، همه و همه به صحنه بيايند ،امکان ندارد رژيم عراق بتواند سر پا بايستد. انشاءالله که خداوند توفيق جهاد را نصيب همه ما و شما بگرداند و آنچنان قدرتي به ما بدهد که در کمترين فرصت ،کمر رژيم بعث عراق و استکبار جهاني را بشکنيم . به خدا قسم مسلمين دنيا ،مردمان آزاد دنيا ،مستضعفين و بي پناهان دنيا ،سياهان آفريقا و بچه هاي محروم لبنان وعزيزان افغان همه چشم به پيروزي ما در جنگ دوخته اند. عزيزان يقين بدانيد اگرما در اين جنگ پيروز شويم، اسلام پيروز خواهد شد و مسلمين خواهند توانست جلوي دشمنان اسلام بايستند و حقشان را بگيرند .
روحانيت اصيل را فراموش نکنيد .فکر مي کنم اگر هر جايي ما انحراف در زواياي مختلف جامعه داشتيم ،فقط به اين دليل بوده که از راه اسلام اصيل و روحانيت متعهد جدا شديم . توصيه اين بنده حقير اين است که راه روحانيت را رها نکنيد. حامي پرو پا قرص و محکم نمايندگان امام در استان ها باشيد .
اينها به همان نسبت که در قلب محرومين دنيا جا دارند، مورد غضب و بغض استکبار جهاني هستند .
مسأله جنگ را کاملاً مورد نظر قرار بدهيد . در اين جا توي جبهه ازنوجوان 15 ساله تا پيرمرد 60 ساله را مي بينم که با چه عشقي رو به خدا آوردند و جان شيرينشان را به کف گرفته اند . اينها پدر ومادر دارند، آمده اند اينجا که از حريمشان و از ناموس مسلمين و قرآن دفاع کنند .حيف است عده اي دلشان را به دو روز دنيا خوش کنند؛ دنبال مال دنيا و جاه و مقام و باند بازي و طايفه بازي باشند . خدا مي داند همه اين حرکت هاي انحرافي آخرش به بن بست و غضب خدا مي رسد .
سخني دارم با برادران و خواهران حزب الله، عزيزان متشکل بشويد . با همديگر ارتباط داشته باشيد .به همديگر محبت داشته باشيد. هر کجا بچه مسلماني را مي بينيد ،در هر سن و سالي که هست، کمکش بکنيد .حزب الله بايستي مطالعه بکند. حزب الله بايد زرنگ تر از اين باشد .اين فقط حزب الله است که جلوي دشمن را مثل کوه، سد کرده است .حزب اللهي ها بيشتر جلسه بگذارند .انسجام ،وحدت ،دوري از تفرقه و باند بازي و هز همه مهم تر خدا برايتان مطرح باشد و فرمان امام عزيزمان و مسائل فرهنگي را فراموش نکنيد .
آموزش و پرورش ،دانشگاه ها و فرهنگ جامعه ما بايستي دست افرادي باشد که به خون شهدا وفا دارند، به مطهري ها وفا دارند، به بهشتي ها وفا دارند .کساني بايد در رأس مسائل فرهنگي کشور قرار بگيرند که با تمام وجود به شهدا اعتقاد داشته باشند. ممکن است کساني اين مسئوليت ها را بپذيرند که تخصص آن کار را داشته باشند. مسئولين بايد افرادي متدين و کار کشته باشند واين برنامه آموزشي به شکلي باشد که انشاءالله از جوان 15 ساله ما يک بمب در برابر استکبار جهاني باشد و اينها را آماده بکنند . شاگرد اوليهاي کلاس بايد بچه هاي حزب الله باشند. همان طور که در جبهه مخلصانه جان مي دهند، همانطور که مردانه سينه سپر مي کنند ،در درس خواندن هم همين طور بايد باشند و بر مسئولين واجب است که حزب الله را تقويت بکنند . عزيزان، نماز شب را فراموش نکنيد. نماز جمعه را بايستي حزب اللهي ها و مسلمانان مسئول پرکنند. در نماز جماعت بايستي شرکت فعال داشته باشند. در تشييع جنازه شهدا ،مراسم مذهبي ،حمايت جنگ و جبهه، سرزدن به مجروحين و جانبازان و هر جا که حمايت از امام و انقلاب و خدا واين انقلاب اللهي است ،بايستي همه حضور فعال داشته باشند .سخني با خانواده خودم دارم .اين بنده حقير را ببخشيد. پدر و مادر، خدا مي داند که من به جبهه از صميم قلب و با انتخاب خود آمده ام .آرزوي تمام عمرم بود که بيايم و اين طوري بجنگم، مردانه زندگي کنم و مردانه بميرم .
برادران و خواهران به شما توصيه مي کنم که راه خدا و ذکر خدا را فراموش نکنيد. نيروي جسمي ،نيروي فکري و آنچه در توان داريد، در راه رضاي خدا به کار بگيريد و از همه شما تقاضا دارم که را ببخشيد. خدا مي داند دنيا به پر کاهي نمي ارزد .تا مي توانيد از حريم خداوند دفاع کنيد و اما همسرم ،خداوند به تو صبر فاطمه گونه عنايت کند. مي دانم که کسي نبودم که براي منزل، آن گونه که وظيفه يک پدر و شوهر است ،انجام وظيفه کنم. شما براي من خيلي زحمت کشيديد. من که چيزي از دنيا ندارم؛ اگر توفيق شهادت نصيب شد، قطعاً شفاعت خواهم کرد. همسرم وظيفه شما سنگين است و اجر شما بيشتر .لحظه اي از تربيت اسلامي بچه ها غافل نباشيد .بچه ها را خوب بار بياوريد. اگر بچه ها طلبه بشوند من خيلي خوشحال مي شوم. سعي کنيد مسلمان و مسئول بار بيايند . اسلحه اي که از دست من به زمين افتاد آنها بايد به دست بگيرند .
همسرم از شهادت من خوشحال باش .بدان که ناراحتي شما ناراحتي من خواهد بود. ناراحت نشويد که دشمن خوشحال خواهد شد. من مي گويم شما هم تکرار کنيد .
الهي رضا برضائک و تسليما لا امرک لا معبود سواک يا غياث المستغيثين .
مگرنه اينکه امام حسين روز عاشورا فرمود ان کان دين محمد لم يستقم الا بقتلي فيا سيوف خذيني .اگر دين محمد جز با کشته شدن من پايدار نمي ماند ،پس اي شمشيرها و امروز مي گويم اي توپ ها و تانک ها اين بدن نحيف را سوراخ سوراخ کنيد، اگر باعث نجات اسلام است، که انشاءالله هست .
همسرم، صبور، باايمان، شجاع و با حوصله باش .انشاءالله که با فاطمه زهرا محشور بشوي .اگر توفيق شهادت نصيبم شد، براي همه آنهايي که التماس دعا گفتند، براي همه عزيزان و اقوام و خويشان و همشهريان و زاهدانيها و همه مردم استان دعا خواهم کرد و شفاعت خواهم کرد . والسلام عليکم و رحمت الله و برکاته.
 


 

خاطرات

حجت الاسلام عبادي امام جمعه (سابق)مشهد:
يکي از خصوصيات اخلاقي ايشان اين بود که نسبت به محرومين بسيار دلسوز بود و دررابطه با گره گشايي از مشکلات محرومان بسيار فعال بود .مي شود گفت که آنقدر سوز و گداز نسبت به اين مسأله داشت که از زندگي خودش هم غافل بود. من بسيار از گزارش هايي که در رابطه با مظلوماني که حقشان ضايع مي شد، داشتم .ايشان در رابطه با آنها فعاليت مي کرد تا به هر نحوي که بشود، حقشان پايمال نشود.
بعضي از نقاط محروم تر استان را زير نظر مي گرفت و برايشان فعاليت مي کرد. خيلي مقاوم بود ،فعاليت مي کرد و گاهي هم به نتيجه نمي رسيد ولي باز مي ديديم ايشان با همان مقاومت اوليه باز هم توي ميدان است و فعاليت مي کند و هيچ گونه خستگي در ايشان مشاهده نمي شود و اين امر تا زماني که به جبهه رفت و به شهادت رسيد ادامه داشت و اگر بعضي از مسئولين در کارها کوتاهي مي کردند، ايشان بسيار ناراحت و متأثر مي شدند که چرا اين گونه برخورد مي کنند و چرا رعايت حق نمي شود. چرا از افرادي که قدرت مادي دارند، حمايت مي شود .
اين حالات در ايشان بود و از کساني که از خوانين حاکم در زمان طاغوت حمايت مي کردند و در جهت منافع آنها کار مي کردند، بسيار متأثر بود . ايشان نقطه مقابل آن طيف بود و در مقابل آنها با کمال قدرت و استقامت عمل مي کرد.
البته من قبل از انقلاب اينجا نبودم و ارتباط مختصري داشتم. گاهي سفر ي مي آمدم زاهدان؛ اما سفرها هميشه کوتاه بود، ولي تا جايي که در جريان کارها هستم، ايشان قبل از اينکه انقلاب شود، وظايف ايشان در خدمت انقلاب بود و با آقاياني که در رابطه با انقلاب به اينجا تبعيد شدند در ارتباط بود. زماني که رهبر معظم انقلاب به ايرانشهر تبعيد شده بودند، ايشان از کساني بود که با حضرت آيت الله خامنه اي و انتقال افکار انقلابي ايشان به مردم زياد فعاليت مي کرد . همچنين بقيه آقايان که اينجا تبعيد بودند .
ايشان گاهي با مرحوم آيت ا... کفعمي ارتباط داشتند و با ايشان همراه بودند و کمکهايي که در آن وقت جمع آوري مي شد را به نيازمندان مي رساندند. هواي چابهار و ايرانشهر خيلي گرم بود .اينها وسايل سرد کننده داشتند که مرحوم آيت ا...کفعمي انجام مي داد و مرحوم کريم پور هم از کساني بود که در اين رابطه تلاش مي کرد و از همان موقع ايشان سعي داشت که محيط را براي انقلاب در اين آستانه آماده کند .
از موقعي که من با ايشان آشنا شدم سالهايي بود که من در قم بودم. ايشان در خدمت آيت ا...کفعمي به جبهه رفته بودند و خدمات و کمکهاي مردمي اين استان را به جبهه برده بودند. پس از مراجعت به قم به خانه ما آمدند و من در اينجا با ايشام مأنوس شدم و بعد از اينکه من به اين استان آمدم، مرتب ايشان را در صحنه مي ديدم. خيلي هم هشيار و زيرک بود؛ مسائل را خوب مي فهميد و با آن حالت سوز و گدازي که داشت، در رابطه با پيشبرد مسائل انقلابي خيلي مؤثر بود. خداوند ايشان را رحمت کند.
....در رابطه با کمکهاي مردمي به جبهه که مرتب ايشان در اين رابطه فعاليت مي کرد. در بعضي از سفرهايي که به جبهه رفته بوديم ايشان همراه بود و يادم مي آيد يک وقت ايشان رفته بودند سنگر به سنگر از سنگرهاي بچه هاي رزمنده ديدن کرده بودند. بعد مي آمد و مي گفت :من يک سنگري پيدا کرده بودم که در اثر اينکه آهن نبوده يا چوب نبوده ريزش کرده بود. بچه ها زير سنگر گرفتار شده بودند يا پتوهايشان پتوي کهنه اي بود که از نظر امکانات کمي که داشتند در ناراحتي و مشکلات هستند. مرتب آنجا هم همان حالت سوز و گدازي که نسبت به محرومين داشتند به اين رزمنده هايي که وضعشان را ديده بود داشت. ايشان خيلي سفارش مي کرد که وقتي برگرديم کمک هايي برايشان بفرستيم.
ايشان در کارهاي استان بسيار موثربودند و به حضور در جبهه هم عشق مي ورزيد و مي گفت: وظيفه من الان چيست؟ من به ايشان گفتم در اين رابطه اظهار نظر نمي کنم. من ميدانم از طرفي وجود شما دراين استان مورد نياز است؛ از طرفي هم سفارش هايي که حضرت امام در رابطه با جبهه مي فرمايد؛ اين هم نياز نياز شديد است. من نمي توانم بگويم شما برويد يا نرويد. آقاي رئيس جمهوري هم اين را فرمودند. من مي دانم وجود شما در اين استان خيلي مورد نياز است ولي از رفتن به جبهه منعتان نمي کنم .
موقع رفتن همان حالت دلسوزي هميشگي را داشت. ايشان نسبت به مسائل و مشکلاتي که محرومين در اين استان داشتند، باز سفارش مي کرد .
جاهايي را انگشت مي گذاشت که فلان جا حق فلان مردم ضايع شده است .
اين افتخار بزرگي بود براي ايشان که به مقام والا رسيد و انشاءالله خداوند به ما هم اين توفيق را عنايت بکند. خداوند بر علو درجات ايشان بيفزايد و راه ايشان را پر رهرو فرمايد.

همسر شهيد:
احترام و علاقه حسين آقا به پدر و مادرش زبانزد همه کساني بود که از نزديک شاهد رفتار و برخورد او با خانواده اش بودند .به تمام وظايفي که اسلام و قرآن براي يک فرزند در برابر والدين مقرر داشته است، پايبند و معتقد بود و به آن عمل مي کرد .خيلي دقت مي کرد که به آنها بي احترامي نشود .مي گفت اينها سرمايه هاي زندگي ما هستند؛ اينها خير و برکت هستند .يک روز به او خبر دادند که مادرش در بستر بيماري است .بلافاصله عازم ديدار با مادر شد. با هم رفتيم بيرجند که يک ديدار 24 ساعته بود. از لحظه ايي که پا به خانه آنها گذاشتيم تا وقتي که به زاهدان برگشت، از آن خانه بيرون نيامديم. حاجي آستين ها را بالا زده بود و براي مادر کار مي کرد. حاجي نه تنها براي مادر خود که براي همه مادرهاي دنيا احترام و ارزش خاصي قائل بود .يک روز نشسته بوديم و مادر من پذيرايي مي کرد. حاجي در حالي که ابرو در هم گره کرده بود، به من گوشزد کرد که اين درست نيست ما بنشينيم و مادر از ما پذيرايي کند .
شهيد کريمپور هر جا که بود سعي مي کرد وظايف فرزندي را به اطرافيان خود ياد آوري کند تا مبادا اين امر مقدس و اين توصيه مهم اسلامي به فراموشي سپرده شود .يک روز مي خواست به بيرجند برود .به من گفت شما هم مي آيي؟ گفتم :نه، در بيرجند کاري ندارم .نگاه معنا داري کرد و گفت :چه کاري مهمتر و واجب تر از زيارت پدر و مادر .اين توصيه و ياد آوري او مرا به خود آورد و تکانم داد .بلند شدم و به اتفاق حاجي آماده سفر شديم .

محمد زاهدي دوست شهيد:
وقتي به نماز مي ايستاد ،آنقدر به عمق مي رفت که هر چه در دنيا و در سطح است، دور مي شد .ديگر هيچ چيز جز او نمي ديد وبه هيچ چيز جز او نمي انديشيد و همه چيز جز رضاي او برايش رنگ مي باخت .نماز براي او اتصال با معبود و نيايش عاشقانه عاشق در برابر معشوق بود و وقتي اين اتصال را بر قرار مي ديد، ديگر برايش ممکن نبود .هيچ چيز نمي توانست اين رشته را از هم بگسلد. يک روز در مسجد جامع زاهدان بوديم؛ حاجي هم آمد و به جمع ما پيوست .پس از سلام و احوالپرسي مشغول نماز خواندن شد .هنوز رکعت دوم را به پايان نرسانده بود و در حال قنوت بود که ناگهان زمين لرزيدن گرفت .زلزله ،مسجد را به تکان وا داشت. همه به سرعت مسجد را ترک کرديم؛ با چنان هراسي که اصلا نفهميديم چطور بيرون آمديم .بعد از دقايقي که زمين آرام گرفت ،به مسجد بر گشتيم .ديديم شهيد کريمپور همچنان به حالت قنوت ،به راز و نياز مشغول است .
اين نشانگر قطره اي از درياي شجاعت ،معرفت حاجي به ايمان است .ايماني که از او کوه ساخته بود کوهي استوار مه فقط از درد هاي مردم تکان مي خورد واز خشم خدا به لرزه در مي آمد .

شهيد کريمپور از رهروان صادق و از مريدان مخلص مولا علي بود. همچون مولايش هميشه خود را در برابر پا برهنه ها و محرومان متعهد و مسئول مي ديد. هميشه در انديشه سر و سامان دادن به وضع مردمي بود که روح و جسم آنها از يک ستم تاريخي زخم شده بود .مردمي که چشم به قسط عدالت اسلامي دوخته بودند .فکر کمک به آنها لحظه اي او را آرام نمي گذاشت .چه بسيار شب ها که به صورت ناشناس به محله هاي مستضعف نشين زاهدان مي رفت و نيازمندان آبرومند را شناسايي مي کرد .شبها از ساعت نه به بعد به محله بابائيان مي رفت و بين مردم کالا و آذوقه توزيع مي کرد ،به طوري که هيچ کس متوجه نمي شد .من اين را بعد ها از خواهر خانم ايشان شنيدم. حاجي مي خواست که محرومان واقعي هرگز خودشان براي گرفتن امکانات پا پيش نگذارند .مي دانست که آنها مدعي هيچ چيز نيستند و هيچ انتظاري از انقلاب ندارند ،در حاليکه انقلاب براي آنها و به دست خود آنها به پيروزي رسيده بود. زماني که رئيس بنياد پانزده خرداد زاهدان بودم، يک روز شهيد کريمپور پيش من آمد و گفت :تعدادي از دفترچه هاي پانزده خرداد را به من بده تا من در محله مستضعف نشين بابائيان بين خانواده هاي محترم توزيع کنم .درست است که شما تعدادي عضو گرفته ايد ،ولي کساني هم هستند که هرگز به سرا غ شما نمي آيند .ما خانواده هايي را شناسايي کرده ايم که لازم است دفترچه ها را به آنها بدهيم .

نماز اول وقت حاجي هيچ وقت ترک نمي شد. صداي روح نواز اذان که در کوچه هاي شهر مي پيچيد، هرجا که بود آستين ها را بالا مي زد و براي نماز آماده مي شد .خود را به مسجد مي رساند تا از فضيلت نماز اول وقت و جماعت بي بهره نماند .روي نماز جماعت خيلي تأکيد داشت و ديگران را هم به آن سفارش مي کرد. با آنکه من بچه کوچک داشتم، هرجا بود وقت اذان مي آمد منزل دنبال من که برويم مسجد .اگر کاري يا مهماني داشتم ،عذر پزيرفتني نبود .مي گفت نماز مقدم است. دوستان هم مي دانستند که ما وقت نماز در منزل نيستيم .حاجي در همه حال حساسيت لازم را نسبت به احکام ،واجبات و مستحبات اسلامي از خود نشان مي داد و تذکر او در مسائل شرعي و جديت و پشتکارش در عمل به احکام دين ،نشان دهنده ايمان ،اعتقاد و اخلاص او بود .

دکتر عطاءالله کوهيان دوست شهيد:
هوش و نبوغ سرشار حاجي ،لطف و مرحمت خاص الهي براي مردمي بود که همه استعدادهايش را در راه خدمت به مردم به کار گرفته بود .بهره هوشي بالا از جمله خصوصيات منحصر به فرد او بود که در کنار ويژگي هاي والاي شخصيتي و اخلاقي که از آن بر خوردار بود ،خود را آشکارا به رخ مي کشيد و شگفتي مي آفريد .حافظه استثنايي اش از نشانه هاي اين هوش خارق العاده بود .هيچ وقت شماره تلفني را ياد داشت نمي کرد و اصلا دفترچه تلفن نداشت .همه ارقام و شماره ها را به حافظه مي سپرد و هر وقت اراده مي کرد آنها را بازپس مي گرفت، بدون هيچ گونه معطلي و يا زحمتي .اين بهره هوشي بالا از جواني که دست به کارهاي آنچنان عظيم وماندني در استان حساس سيستان و بلوچستان زد، عجيب نبود. شناسايي و جمع کردن نيروهاي پراکنده استان و انسجام آنها در قالب يک تشکيلات و جهت دادن به نيروهاي متعهد و انقلابي فقط از مغز خلاق و ذهنيت مبتکري که حاجي داشت ،بر مي آمد.

مشغله فکري فراواني که حاجي داشت مانع از آن بود که کارهاي مربوط به خانواده را به موقع انجام دهد و به همين دليل خانه او بيشتر وقتها از امکانات اساسي که نياز مبرم به آن داشت، بي نصيب مي ماند .
در زمستان بعضي شبها که به منزل آنها مي رفتيم ،مي ديديم که خانه يخ کرده و قطره اي نفت براي گرم کردن اتاق هاي سرد و جود ندارد و بچه ها هم بي هيچ اعتراضي اين وضع را تحمل مي کردند و در حاليکه بچه ها از سرما پتو به سر کشيده بودند ،حاجي نفت خانه اش را به خانواده مستضعفي بخشيده بود .نفت و سوخت از خانه خودشان مي آورد و به بچه هاي حزب مي داد تا به آدرسي که برايشان نوشته بود، ببرند و تحويل خانواده اي محروم بدهند .در اين تلاشهاي انسان دوستانه ،همسر حاجي مشوق شوهر بود .گاهي اوقات هم خود، کمر همت مي بست و انجام کارهاي سنگيني را که معمولاً به عهده مرد خانواده است ،انجام مي داد تا همسرش با خاطري آسوده به فعاليت هاي اجتمايي اش برسد.
و اگر اين همسر فداکار حاجي نبود ،او هرگز نمي توانست در کارهايش آنقدر توفيق داشته باشد ،چه در مواقعي که در جبهه بود و چه در زماني که در استان حضور داشت و اين شير زن ،همسري واقعا شايسته براي حاجي بود .همراه او در مشکلات و همراز او در دردهايش.

همسر شهيد:
شهيد کريمپور ساده زيستي را سنت پيامبر (ص)و ائمه اطهار (ع) مي دانست و در تمام مدت عمر خود سخت به آن پايبند بود .هيچ گاه سعي نکرد از موقعيتي که دارد براي خانواده اش بهره بگيرد .با آنکه خانه و زندگي اش از خيلي از امکانات محروم بود ،اما هرگز کوچکترين چيزي را براي خودش نخواست .
سالم زندگي کردن را به هر گونه رفاه و راحتي فريبنده و کاذب دنيايي ترجيح مي داد و براي حفظ سادگي ،قناعت را پيشه ساخته بود .با قناعت تمام زندگي مي کرد. وقتي در جايي اسراف مي ديد ،بلافاصله تذکر مي داد .به مجالسي که دعوت مي شد ،اگر ساده بود لذت مي برد و اگر اسراف و زياده روي در آن مي ديد ،آشفته مي شد و مي گفت غذا از گلويم پايين نمي رود .چرا اينها فکر نمي کنند عده ديگري مي توانند از اين غذا ها استفاده کنند .

خانم رئوفي خواهر خانم شهيد:
وقتي از راه مي رسيد ،خستگي و کوفتگي از سر و رويش مي باريد ،اگرچه سعي مي کرد آن را از چشم ما پنهان کند .طي سالها زندگي با او به خوبي مي دانستم که پس از يک کار فشرده روزانه آن هم در زماني آنچنان طولاني ،بايد چقدر خسته باشد. با وجود اين خندان بود و با رويي گشاده مي آمد و هميشه از اينکه دير آمده بود، احساس شرمندگي مي کرد .هر ساعتي از شب که بود شام را با خانواده مي خورد .هنوز غبار خستگي از تن نرفته بود که در کارهاي خانه شريک من مي شد و تازه آن وقت بود که کارهاي انجام نشده اش را به خاطر مي آورد .بيشتر وقتها به دليل مشغله فکري و کارهاي فراواني که داشت ،خريد هايي که به عهده اش مي گذاشتيم ،فراموش مي کرد ،اما اين فراموشي هرگز باعث رنجش من نمي شد .مي دانستم که گرفتاريهاي روزانه به او مجالي براي پرداختن به اين مسائل نمي دهد .
مسائل انقلاب براي حاجي نسبت به هر چيز ديگري ارجحيت داشت ,حتي فرزند، حتي همسر ،حتي پدرم بارها به او گفته بود زن و بچه هم به گردن تو حقي دارند، اما او دليل مي آورد که در شرايط فعلي ،اداي حق انقلاب واجب تر است تا اداي حق زن و بچه .حاجي را هميشه همين گونه مي شناختند .مي دانستند که وقتي پاي مصلحت دين و نظام اسلامي در ميان باشد ،او چه مي کند .با وجود اينکه به همسر و فرزندانش خيلي علاقه داشت، اما مسأله جبهه که بود ،مسأله خدا که بود، همه چيز را فدا مي کرد .
اما فقط اين يک اولويت بود و اولويت هيچ گاه به معني فراموش کردن چيزهايي نيست که در اولويت قرار ندارند .در واقع اينطور نبود که حاجي خانواده و حقي را که همسر و فرزندانش بر گردن او داشتند، ناديده بگيرد و مسئوليتي در قبال آنها احساس نکند .شهيد کريمپور اصلاً يک بعدي نبود. ما که با او رابطه خانوادگي داشتيم ،مي ديديم که هر سال در يک مقطعي همه کارها را مي گذاشت و به خانواده اش مي رسيد .مثلا آنها را به سفر مي برد . اداي دين هيچ کس و هيچ چيز از نظر مردي تيز بين چون حاجي دور نمي ماند.

 


همسر شهيد:
ثمره پانزده سال زندگي مشترک من و حسين آقا چهار فرزند بود؛ سه پسر ويک دختر. ميثم در سال 56، مقداد در سال 59، سميه در سال 60، و سلمان در سال 62 به دنيا آمدند؛ و با آمدنشان بر صفا و گرمي زندگي ما افزود. حسين آقا خيلي به بچه ها علاقه داشت و هميشه به خاطر محبت وجود فرزندان سالم شکر گذار بود. به بچه ها به عنوان امانت هاي الهي نگاه مي کرد که لحظه اي نبايد از آنها غافل ماند. به همين دليل وسواس و دقت عجيبي در تعليم و تربيت آنها داشت و اين وسواس را از لحظه نخست تولد آنها نشان مي دادند .سفارش مي کرد که بدون وضو به بچه ها شير ندهم و در زمان شير دادن سوره هاي کوچک قرآن را زمزمه کنم. مراقب بود در اين حالت عصباني نشوم، مبادا گزندي به سلامت روحي و جسمي بچه ها وارد شود. کمي که بزرگ مي شدند پاي آنها را به محافل مذهبي ويا مراسم سوگواري ماه محرم و غيره باز مي کرد. به جلسات قرآن و دعا مي بردشان تا با فضاي اين محافل و مجالس آشنا شده و با قرآن مأنوس شوند. خواندن دعا و قرآن را به آنها ياد مي داد .شب که مي شد برايشان داستانهايي از زندگي پيامبران و ائمه اطهار (ع)تعريف مي کرد. به من هم مي گفت اگر شهيد شدم و سميه نيمه شب سراغ مرا گرفت، از واقعه کربلا و رقيه دختر کوچک امام حسين (ع)برايش بگو. داستانهايي براي بچه ها تعريف کن و آنها را تسلي بده تا به من فکر نکنند .به نکات تربيتي خيلي اهميت مي داد و معتقد بود که در برابر بچه هاي خردسال که شخصيتشان در حال شکل گيري است، بايد سنجيده حرف زد و عاقلانه و منطقي رفتار کرد. خلاصه خيلي مقيد بود و دقت مي کرد که بچه ها با مال حلال و محيطي سالم پرورش يابند تا انسان هاي صالحي براي جامعه بار آيند .

به اهل بيت عشق مي ورزيد، اما عشق او به حسين (ع) چيز ديگري بود. عشقي بود که در کودکي در قلب او جوانه زده بود و با گذشت زمان در روح و جانش ريشه دوانده بود. محرم که مي شد ديوانه مي شد؛ ديوانه حسين (ع). سر از پا نمي شناخت. عضو هيأت ابوالفضل بيرجند بود. بچه ها را جمع مي کرد. همه جا را سياهپوش مي کردند و براي برگزاري هر چه باشکوه تر مراسم سوگواري شهداي کربلا با هم طرح و برنامه مي ريختند. به عشق حسين بر سر وسينه مي زدند. حسين (ع)براي او مظهر آزادگي و مردانگي بود. اسوه ي تقوي و ايمان بود و قيام کربلا در س بزرگي به او داد ه بود؛ درس ايستادگي تا پاي جان و از مرگ نهراسيدن، درس چگونه جان باختن در راه معبود، درسي که حسين در اسفند ماه سال 65 در کربلاي شلمچه تکرارش کرد ودرست همان گونه بربلنداي عشق جاي گرفت که مولايش حسين (ع)به او آموخته بود .

نخستين معرف چهره واقعي حضرت امام خميني (ره)در استان سيستان و بلوچستان ،حاجي بود .تا يک سال قبل از انقلاب هنوز مردم استان با شخصيت و مبارزات امام (ره) آن طور که بايد آشنا نبودند؛ در حالي که عشق و محبت رهبر با روح و جسم حاجي عجين شده بود و همين دلباختگي و علاقه او به امام ،جرأت و شهامتي به وي بخشيده بود که در جو خفقان آن روزها بدون واهمه و ترس، اعلاميه ها و نوارهاي سخنراني ايشان را در زاهدان تکثير و پخش مي کرد .عکس هاي امام را لاي نان هاي محلي مي گذاشتند و براي حاجي مي فرستادند و او آن تصاوير مبارک را شبانه به طور مخفيانه به دست عاشقان امام امت مي رساند .
خود او اولين کسي بود که جرأت کرد عکس امام را در حسينيه بيرجنديهاي زاهدان نصب کند .ماه محرم سال 57 بود و مردم زاهدان هر شب در حسينيه هاي مختلف جمع مي شدند و فرياد اعتراض عليه رژيم طاغوت سر مي دادند و در اين ميان شهيد کريمپور خيلي فعالانه عمل مي کرد ،به ويژه در تدارکات و راه اندازي راهپيمايي هاي دهه اول محرم که نقش اساسي در سقوط رژيم شاه داشت .
وقتي اعلاميه ها و يا سخنراني هاي امام خميني از نجف مي رسيد ،براي تکثير و توزيع آنها ثانيه اي را تلف نمي کرد .اعلاميه ها را مي آورد در اداره بازرگاني زاهدان و به يکي از بچه هاي اداره برق که از برادران اهل سنت بود، مي داد تا تکثير کند .روز بعد آنها را مي برديم و توزيع مي کرديم .مجبور بوديم خيلي احتياط کنيم ،چون آن روزها چماق به دست ها سر چهار راه ها جلوي ماشين ها را مي گرفتند و شيشه ها را مي شکستند و...
حاجي با آگاهي از نقش دانشجويان در به ثمر رساندن انقلاب ،در توزيع اعلاميه ها هميشه براي دانشگاه اولويت قائل مي شد .فعاليت هاي انقلابي شهيد کريمپور در ارتباط با شهيد رزمجو و مهتدي در پاريس بود که اعلاميه هاي امام را مي آوردند و ايشان پس از تکثير در اداره بازرگاني ،شبانه به دوستان دانشجويش مي رساند. براي پخش و توزيع اعلاميه ها از دوستان نزديک و صميمي اش در قشرهاي مختلف مردم از دانشجو گرفته تا مغازه دارهاي محل ،استفاده مي کرد .دوستاني که روزهاي انقلاب وجودشان براي حاجي نعمتي به شمار مي رفت. من نمي دانستم شهيد کريمپور اين اعلاميه ها را از کجا مي آورد .آخر شب که مي شد، گشتي در شهر مي زدم و چون کاسب بودم، کسي به من شک نمي کرد .اعلاميه هايي را که توي لباسم گذاشته بودم ،از بالاي ديوار ها به داخل خانه ها مي انداختم .نقش حاجي در شعله ور ساختن جرقه انقلاب در استان به قدري قابل توجه و درخور تأمل بود که بايد گفت، حرکت انقلاب در استان با فعاليت هاي او آغاز شد .يک ماه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي به همت شهيد کريمپور در مقابل دادگستري تحصن کرديم .حدود هفتاد و هشت نفر بوديم .بيست و چهار ساعت بعد ،بازاريها هم به ما پيوستند و تعداد ما به هفتصد هشتصد نفر رسيد ،در حاليکه ساختمان دادگستري با تانک ها و نيروهاي مسلح محاصره شده بود .تحصن ما در اعتراض به عدم امنيت استان و نيز براي اين بود که حاج آقا اسدي به مشهد بروند که با رفتن ايشان موافقت شد. براي پايان دادن به تحصن به طرف مسجد جاهع زاهدان راهپيمايي کرديم و شعارهايي هم داديم. اين راهپيمايي آغازي براي تظاهرات و راهپيمايي هاي بعدي در استان شد .
آقاي کريمپور در ادامه مبارزات خود ،بدون آنکه ذره اي هراس از تهديدات مزدوران شاه به دل راه دهد ،امکاناتي را که در اداره بازرگاني داشت ،در خدمت انقلاب به کار گرفت .از سال 56 با اوج گيري حرکت هاي انقلابي در سراسر کشور، شهيد کريمپور به فعاليت هاي سياسي خود شدت بخشيد و تمام وقت خويش را صرف پيروزي انقلاب کرد .با وجود مرداني چون حاجي بود که شور انقلابي مردم حتي در دورترين نقاط کشور لحظه اي فروکش نکرد و تا پيروزي حق برباطل و استقرار جمهوري اسلامي ادامه داشت .

مراسم عزاداري محرم سال 57 با سالهاي پيش از آن تفاوت بسياري داشت .آن سال ،عزاداريها حسابي رنگ و بوي سياسي به خود گرفته بود و اشتياق شهادت را در عاشقان حسيني صد چندان کرده بود .وقتي محرم از راه رسيد ،دامنه راهپيمايي ها و تظاهرات خياباني گسترده تر شد و شب هاي محرم، شب هاي سرنوشت ساز و تعيين کننده اي براي انقلاب اسلامي شد .در يکي از همين شبها حسين آقا رو کرد به من و گفت :فردا شب حسينيه را مزين به عکس امام (ره)خواهيم کرد .از اين تصميم جا خوردم و گفتم فکر نمي کني اين کار خيلي خطرناک است ؟حسين آقا که انگار حرف هاي مرا نشنيده بود ،ادامه داد :فردا به خانه رزمجو برو و عکس امام (ره) را از محمد رضا بگير .ديدم جاي هيچ بحث و حرفي نيست .فردا بعدازظهر رفتم و همان کاري را که گفته بود، انجام دادم .مأموريت بعدي ،پيدا کردن يک قاب عکس مناسب بود که خود حسين آقا دست به کار شد و براي اين منظور به اداره بازرگاني که آن روزها کارمند آن بود ،رفت و قاب عکس شاه را که بر روي ديوار يکي از اتاق ها نصب شده بود ،انتخاب کرد. در تمام اين مدت ،مات و مبهوت به او که با خونسردي سرگرم کار خودش بود ،نگاه مي کردم و از فرط دلهره و اضطراب آنچنان برجا ميخکوب شده بودم که قدرت هيچ حرکتي را نداشتم.
غروب هنگامي که آسمان رفته رفته رنگ خون را به خود مي گرفت و صداي اذان مؤمنان را به نماز فرا مي خواند. حسين آقا کاري را که از ماهها پيش براي انجامش لحظه شماري مي کرد، با موفقيت به پايان رساند .به طوري که آن شب هر کس وارد حسينيه مي شد ،با کمال ناباوري از ميان دود اسپندي که زير نور چراغها با پيچ وتاب خود را بالا مي کشيد ،تصوير سيد نوراني را مي ديد که بر بالاي ديوار پشت منبر ،همه سوگواران حسيني را زير نگاه پدرانه و اطمينان بخش خود گرفته بود و عجيب آن که يک پيوند قلبي و عاطفي عميق ،اين چهره را براي همه آشنا مي نمود ،به طوري که همه با اولين نگاه امام خود را مي شناختند و اشک شوق بر چشمان منتظرشان مي نشست و مردمي که آن لحظه هيچ تصويري از چهره رهبر عزيز و دور از وطن خود در ذهن نداشتند ،ديدني و غرور آميز بود و لذت و آرامشي به حسين آقا مي داد که با هيچ لذت دنيايي قابل قياس نبود .
در آن شب که مي توان آن را نقطه عطفي در مبارزات مردم زاهدان به شمار آورد، احساس اطمينان مردم به پيروزي انقلاب ،با احساس قدرداني از مردي که جان برکف نهاده و تصوير امام (ره)را به حسينيه بيرجنديها آورده بود ،گره خورد و قوت قلبي به آنها بخشيد که در آن شرايط حساس و استثنايي ،سخت نيازمند آن بودند .

شهيد کريمپور در عين حال که دريايي از عواطف انساني بود ،از آنچنان صلابت و هيبتي برخوردار بود که ضد انقلاب را به وحشت مي انداخت .
در مقابل کساني که اعتقادات و تعهدات ضعيفي داشتند و يا در مقابل مسائل انقلاب، حساسيتي نشان نمي دادند ،مي ايستاد و با ضد انقلابيون شديداً برخورد مي کرد و در اين راه ،بارها جان بر طبق اخلاص نهاد و به مسلخ عشق برد .
در چندين ماموريت در سطح استان سيستان و بلوچستان آقاي کريمپور حضور داشت و هر موقع حادثه اي ،اذيتي و يا شرارتي پيش مي آمد ،شهيد به ناحيه ژاندارمري مي آمد و ما با توجه به تسلط و شناختي که ايشان نسبت به منطقه داشت ،در خدمت ايشان بوديم .هميشه لباس بسيجي به تن داشت .مي آمد و
اسلحه و مهمات از ناحيه مي گرفت و پا به پاي ما در منطقه مبارزه مي کرد .در ماموريت هايي که در خاش ،ايرانشهر و چابهار و يکي دو بار هم در ميرجاوه و سفيدابه داشتيم ،شهيد کريمپور با ما بود و در تعقيب منافقان ،اشرار و گروهک هاي ملحد ،خالصانه و مجدانه تلاش و همکاري مي کرد .

عبدالله شهر آبادي دوست شهيد:
هنوز انقلاب پيروز نشده بود که حاجي به فکر شناسايي و دستگيري ساواکي ها افتاد .با اطلاعاتي که از آنها و موقعيت و وضعيتشان داشت ،برنامه دقيقي را به اجرا گذاشت و بچه هاي حزب اللهي را براي يک حمله غافلگيرانه به آنها بسيج کرد. در چنين شرايطي تشکيل هسته هاي مقاومت را مطرح کرد ،آن هم در سطح وسيع. براي اين منظور تعدادي از جوانان فعال و انقلابي را دور هم جمع کرد و به آنها آموزش هاي لازم را براي انجام اين کار خطرناک و حساس داد .يادم نمي رود که يک شب ما بدون اسلحه به طرف خانه هاي ساواکي ها رفتيم و با استفاده از تاريکي شب ،سه نفراز آنها را که مسلح بودند ،دستگير کرديم و به محل ژاندارمري امروزي آورديم .موفقيت اين شبيخون غافلگيرانه مرهون ذکاوت ،تدبير و تيزبيني حاجي بود ،چون برنامه را آنقدر خوب هدايت کرد که مجال هرگونه ابتکار عمل و يا حتي عکس العمل از ساواکي ها سلب شد. آن شب به قدرت برنامه ريزي و توان مديريتي شهيد کريمپور ايمان آورديم که با چه مهارتي کارهاي جمعي را رهبري مي کند .

فقدان تشکلهاي سياسي ،از کمبود هاي اساسي استان سيستان و بلوچستان در زمينه فعاليت هاي انقلابي پس از پيروزي انقلاب اسلامي بود .مسأله اي که قبل از پيروزي ودر سالهاي اوج حرکت هاي مردمي نيز کمبودش کاملا محسوس بود. حاجي با آگاهي ازاين نقصان و نقطه ضعف ،به حزب جمهوري اسلامي به عنوان مرکزي براي شروع کارهاي تشکيلاتي در سطح استان نگاه مي کرد .از همان ابتداي انقلاب تلاش ميکرد تا تشکيلاتي کار کردن را جا بيندازد و در اين راستا بيشترين تاکيد را روي بچه هاي استان داشت .اعتقاد راسخي به اين مسأله داشت که بايد نيروهاي استان و نيروهاي بومي را که قصد ماندگاري دارند ،به کار گرفت واز پتانسيل ها و استعداد هاي خود براي منطقه براي رفع مشکلات ونارسايي ها استفاده کرد. مي گفت نيروهاي غير بومي بعد از مدتي منطقه را ترک کرده و تجربياتشان را با خود مي برند .
به همين دليل شهيد کريمپور از حزب به عنوان يک تشکل مؤثر و کارساز بهره گرفت .در حقيقت نيروسازي براي استان و بهره گيري از استعداد هاي بومي از همين جا شروع شد .دنبال مخلص ترين و متعهد ترين افراد مي گشت .آنها را شناسايي مي کرد و به آنها آموزش مي داد و به مرور مسئوليت هاي مختلف را به آنها مي سپرد و يا به ارگانها و سازمانها معرفيشان مي کرد .
شهيد کريمپور اين کارها را با جديت هر چه تمام تر دنبال مي کرد و در راه تحقق و به نتيجه رساندن آن از هيچ مسأله اي هراس به دل راه نمي داد .با يک آگاهي و شناخت قوي وارد کار مي شد .آموزش افرادي که با حزب همکاري مي کردند و يا براي عضويت و فعاليت در آن اعلام آمادگي مي کردند را به عهده گرفت .در آن زمان از سوابق و فعاليت هاي ايشان بي اطلاع بودم ؛ولي همين قدر که شاهد حضور چشمگير و فعالانه اش در صحنه هاي مختلف بودم ،احساس کردم نبايد آدم عادي باشد.
عملکرد خوب شهيد کريمپور در نيروسازي و رفتار اسلامي و انساني اش در جذب بچه هاي دلسوز به انقلاب به حدي مؤثر و کار ساز بود که ما هرگز نگران کمبود نيرو براي ارگانها و نهادهاي تازه شکل گرفته در استان نبوديم .روزي به ما گفتند برويد سپاه پاسداران استان را تشکيل بدهيد .به ما حکم هم دادند .شروع به کار که کرديم مطمئن نبوديم افراد بومي از کار در اين نهاد استقبال مي کنند؛ اما پس از آن که اقدام به ثبت نام و پذيرش نيرو کرديم ،تعداد داوطلبان آنقدر زياد بود که ما فکر جذب نيرو از شهر يا منطقه اي ديگر را به کلي از سر بيرون کرديم .
هر قدمي که بر مي داشت، با اعتماد به نفس و يقين همراه بود .يقين به معني واقعي کلمه .در همان زمان که ايشان فعاليت مي کردند ،در گوشه و کنار پشت سرشان حرفهايي زده مي شد ،اما اين حرفها ذره اي در کارش سستي و دلسردي ايجاد نکرد .با همان علاقه و جديت و ايمان ،به فعاليت هاي خود ادامه مي داد .
در واقع همين پشتکار شهيد کريمپور بود که باعث شد نيروهاي انقلابي با انسجام بيشتري کار کنند و روحيه کار تشکيلاتي در آنها ايجاد شود .الان هم خيلي از آنهايي که در جاهاي مختلف با روحيه تشکيلاتي کار مي کنند ،از دست پرورده هاي شهيد کريمپور هستند .

خانواده هاي شهدا براي حاجي بسيار عزيز بودند .ايثار گراني بودند قابل احترام و شايسته تکريم .در برابر آنها احساس مسئوليت مي کرد و سنگيني اين مسئوليت را متوجه همه کساني مي دانست که به برکت خون شهدا ،ننگ شکست را تجربه نکردند و هشت سال جنگ نابرابر را با افتخار و سربلندي پشت سر گذاشتند .به همين دليل سفارش خانواده هاي شهدا را به همه مي کرد .ارادت خاص او به بازماندگان شهدا باعث شده بود که ديدار با آنها را وظيفه خود بداند و در برنامه هر روزي اش جايي براي آن در نظر بگيرد .برنامه اي دائمي و تعطيل ناپذير. بعضي وقتها به من مي گفت تو خانه شهدا را بهتر از من بلدي؛ بيا با هم برويم. شبانه راه مي افتاديم و مي رفتيم .خيلي به آنها علاقه داشت و کمکشان مي کرد .
هر وقت آنها را مي ديد، فکر مي کرد که چه کاري مي تواند برايشان بکند .
بارها به اتفاق شهيد کريمپور و چند تن از اعضاي حزب جمهوري اسلامي در خدمت خانواده هاي شهدا بوديم .برنامه هايي براي آنها داشتيم؛ از جمله جلسات هفتگي که با حضور بازماندگان شهدا تشکيل مي شد .بيشتر اين طرحها و برنامه ها توسط شهيد کريمپور تدارک ديده مي شد .
برنامه هايي براي ارتباط هر چه بيشتر و نزديکتر با آنان که فقدان عزيز خود را صبورانه تاب مي آوردند و براي ما تکليف است که تا زنده ايم ايثارشان را پاس بداريم .

هر انقلابي براي پيروزي و تداوم ،نيازمند انسانهايي شجاع و از خود گذشته است و حاجي به يقين يکي از شجاعان روزگار ما بود .شرح شجاعت او در اين سطور نمي گنجد و بي ترديد آنچه گفته مي شد ،مشتي است نمونه خروار .در شجاعت او همين بس که در شرايط اختناق قبل از انقلاب، شهيد کريمپور با آيت الله خامنه اي در ايرانشهر در ارتباط بود .استان ما مثل تهران نبود که آدم لابلاي جمعيت فشرده آن گم شود .اينجا مردم خيلي مشخص اند و افراد سرشناس مشخص تر .به همين دليل ،ارتباط با روحانيوني که به اينجا مي آمدند ،کار ساده اي نبود .فقط کساني که از خود گذشتگي داشتند، مي توانستند دست به چنين کاري بزنند و شهيد کريمپور اين خطر را پذيرفته بود و از همان زمان با آيت الله خامنه اي ارتباط داشت. در جريان انقلاب اسلامي نيز حاجي يکي از ستونهاي اصلي مبارزه با طاغوت در سيستان و بلوچستان به شمار مي رفت .يکي از کارهاي شهيد کريمپور در قبل از انقلاب ،کمک رساني به روحانيان انقلابي و مبارز بود .پيش از آنکه آيت الله خامنه اي به ايرانشهر تبعيد شود ،حاج آقا کفعمي شهيد کريمپور را مأمور کرده بود تا کمک ها را جمع آوري کرده و به روحانيون انقلابي برساند .
انقلاب که پيروز شد ،احساس مسئوليت شهيد کريمپور در برابر انقلاب اسلامي و آرمانهاي والاي آن فزوني گرفت و او بيش از پيش درگير مسائل انقلاب شد .در اين مرحله نيز بدون واهمه از خطر ضد انقلاب و خانها و اشرار که در استان از قدرت و قوت کمي هم بر خوردار نبودند ،آنچه را که لازم مي دانست ،بر خود تکليف مي کرد و انجامش مي داد وهر گاه احساس مي کرد مسأله اي بايد به دست خودش حل شود ،به وظيفه اي که احساس کرده بود عمل مي کرد . در انجام وظيفه کوتاهي نمي کرد .تا پاي جان مي ايستاد و به هيچ چيز جز مصلحت نظام نمي انديشيد. بارها به او گفتيم که شما بايد مواظب خودتان باشيد .در جواب مي گفت :ما شهادت را پذيرفته ايم و اين سائل نبايد برايمان مطرح شود .انقلاب تمام اينها را مي طلبد. ما براي شهادت آماده ايم .
مردي با چنين ويژگي هاي کم نظير ،بي ترديد خاري در چشم دشمنان انقلاب اسلامي بود .چند بار مي خواستند او را ترور کنند ،اما موفق نشدند .

محمد جمالزهي دوست شهيد:
حاجي شيفته رفتار و اخلاق آيت الله خامنه اي بود .آقا را از مدتها قبل از پيروزي انقلاب اسلامي ،از زماني که ايشان در ايرانشهر تبعيد بودند، مي شناخت .آنقدر با آقا انس و الفت داشت که مرتب به ديدنشان مي رفت و از محضرشان کسب فيض مي کرد .روحيه مي گرفت و درس مبارزه مي آموخت .روزهاي پنجشنبه هر هفته همين که وقت اداري به پايان مي رسيد ،حسين راهي ايرانشهر مي شد .مي رفت به ديدن آقا. اين دوستي و علاقه دو جانبه بود .آقا هم خيلي حاجي را دوست داشتند. تا حدي که او را حسين آقا صدا مي کردند .ما اين را در سفري که آقا بعد از پيروزي انقلاب به ايرانشهر داشتند، فهميديم .وقتي آقا در منزل فرماندار وقت، آقاي کاوسي، تشريف داشتند ،ما هم در کنارشان نشسته بوديم .آقا پرسيدند حسين آقا کجاست ؟يک لحظه مکث کرديم .مانديم که آقا کدام حسين آقا را مي فرمايد .بعد فهميديم منظورشان شهيد کريمپور است .همان معلم اخلاق و مبارز خستگي ناپذير استان ما .همان کسي که بعد از شهادت ،لقب شهيد بهشتي استان سيستان و بلوچستان را گرفت .لقبي که آقا (آيت الله خامنه اي ) به وي اعطا کردند و چه لقب شايسته اي.

خواهر خانم شهيد:
روح بزرگ حاجي در کالبد خاکي اش نمي گنجيد .مانند رودي خروشان ،بي قرار پيوستن به درياي قرب الهي بود .باآن که همه زندگي اش وقف مردم و انقلاب شده بود ،احساس مي کرد در اداي دين نسبت به امام و انقلاب ،از ديگران عقب مانده است و اين دين که به زعم او ادا نشده ،بر وجدانش سنگيني مي کرد و مي گفت بايد بروم .فقط در جبهه و فقط با شهادت مي توانم آن را ادا کنم. هر وقت سربازي از سربازان به فيض شهادت مي رسيد ،حاجي براي شهادت نا آرام تر و مشتاق تر مي شد . فقط يک آرزو داشت :اين که به شهادت برسد .آن هم به دست دشمن ترين دشمنان اسلام براي عزيمت به جبهه ،به هردري زده بود. بارها دست به دامن آقا (آيت الله خامنه اي ) شده بود. آقا موافقت نمي فرمودند ،چون حضور و وجود حسين آقا را براي استان ضروري مي دانستند. اما حاجي به اين سادگي دست بردار نبود. اين بود که تصميم گرفت متوسل به ائمه اطهار و زيارت عاشورا شود. سحرگاهان از خواب برمي خاست ،قبل از آنکه صبح دامن سپيدش را برتن شهر بگسترد ،وضو مي گرفت و پس از نماز صبح ،زيارت عاشورا را مي خواند. پس از چهلمين روز عازم جبهه شد. آقا هم اجازه فرموده بودند که برود و ما ديگر هر چه کرديم تا مانع شويم ،فايده نداشت ومي گفت اين تکليف است بايد بروم.

ولي معيني همسايه و دوست شهيد:
بي فايده بود؛ هرچه گفتيم که نرود قبول نکرد .از ما اصرار که بر شما تکليفي نيست ،همين جا بمان ،وجود شما در شرايط فعلي در پشت جبهه بسيار لازم تر و کارسازتر است تا حضورتان در جبهه و از او انکار که نه ،به انقلاب مديونم و بايد بروم. اولين باري نبود که راهي جبهه مي شد. از همان سالي که جنگ شروع شده بود تا به آن روز، بارها به جبهه رفته بود؛ در ارتباط با پشتيباني جنگ. اما آن روز مي گفت :دکتر جان !حال و هواي جبهه بي قرارم کرده؛ اين بار مي خواهم به عنوان نيروي رزمنده بروم. فکر نمي کردم با رفتن ايشان موافقت شود ،چون به عنوان يک نيروي سياسي قوي در استان مطرح بود و ضرورت وجودشان بسيار محسوس بود .

دکتر عطاءالله کوهيان دوست شهيد:
وقتي مي رفت ،حلاليت طلبيد و از همه خواست تا دعا کنند به شهادت برسد. از من خواست دعا کنم تا آنگونه که خودش آرزو دارد به شهادت برسد؛ يعني به دست دشمن ترين دشمنان اسلام تکه تکه شود. آرزويي که که در همان سفر تحقق يافت .
ابراهيم سرحدي همسايه شهيد:
براي رفتن لحظه شماري مي کرد .چون پرنده اي از قفس رهيده آرام و قرار نداشت. لباس رزم بر تن کرده بود . چفيه دور گردنش داشت و شال قرمزي دور سرش بسته بود .پشتش به من بود .شاخه گل را زدم پشتش .نگاه که کردم ديدم حسين آقاست .گفتم حسين آقا !شما چرا ؟گفت لازم است که بروم؛ وظيفه اي است که بايد بروم انجام دهم و بر گردم

مادر شهيد رزمجو مقدم:
اما او براي هميشه مي رفت .مي رفت تا به آخرين وظيفه اش هم عمل کند .مي رفت تا بر تمام تلاش هاي خالصانه و عابدانه اش در راه رضاي حق نقطه پايان بگذارد .

محمد کوهکن دوست شهيد:
بخشي از اوقات فراغت بسيار کم حاجي به زيارت قبور شهدا اختصاص داشت که حاضر مي شد ،سنگيني يک حسرت بر دلش مي نشست .حسرت سفر به ديار دوست
و غبطه به حال آنان که زودتر رفته اند .آهسته و آرام مي رفت ،بر تربت پاک شهيدان بوسه مي زد ،دقايقي چند در خلوت وسکوت با يکايکشان خلوت مي کرد، از ته دل از خدايشان مي خواست تا اورا هم در جمع آنها بپذيرد .
خودش مي گفت هر وقت دلم مي گيرد به گلزار شهدا مي روم ،فاتحه اي ميخوانم، آرامشي مي گيرم و بر مي گردم .
حاجي حتي وقتي به تهران مي آمد ،با وجود کارهاي متعدد و فشرده اي که مي بايست در طول سفر کوتاه خود انجام مي داد ،رفتن به بهشت زهرا را فراموش نمي کرد .در واقع اين هم جزء يکي از برنامه هاي سفرش به تهران بود .نمي دانم سال 60 بود يا 61 که با هم لحظه تلخ جدايي با دوست و همسنگرديرين شهيد کريمپور در آخرين ديدار با شهيد زنجيريان بر پيشاني او بوسه مي زند، در حالي که اندوه جدايي بر قلبش سنگيني مي کرد. اين جدايي بيش از چند ماه به طول نيانجاميد و شهيد کريمپور بنا به وصيت خودش پس از شهادت در کنار شهيد زنجيريان به خاک سپرده شد .
به تهران آمديم .در آن سالها بهشت زهرا به دليل اوج فعاليتهاي خرابکارانه منافقان و گروهکهاي ضد انقلاب خيلي شلوغ بود .اما حاجي تا به بهشت زهرا نمي رفت ،برنامه اش را تمام شده نمي دانست .آن روز هم رفت ،موتوري از دفتر حزب و شايد از برادران نماينده استان امانت گرفت و قبل از طلوع آفتاب راهي بهشت زهرا شد؛ اگر چه به اوتوصيه شده بود از اين کار صرف نظر کند .

عاشقان و دلدادگان هيچگاه به خود نمي انديشند .آنچه در لحظه لحظه زندگيشان جاري است ،ياد معبود است .فقط او را مي بينند و به او مي انديشند .تنها خشنودي اوست که راضيشان مي کند و انگيزه و شوق کارهايي خدايي به آنها مي دهد. اصرار شهيد کريمپور براي اعزام به جبهه چيزي جز اين نبود وميان او ومعبودش يک پرواز فاصله بود و روح و جانش در اشتياق اين پرواز مي سوخت .به دليل همين اشتياق بود که اصرار داشت به عنوان رزمنده به جبهه برود ،اما به علت ضرورت و اهميتي که حضور او در استان داشت ،حضرت آيت الله خامنه اي با رفتن ايشان به جبهه موافقت نمي فرمودند؛ اما هيچ استدلالي نتوانست شهيد کريمپور را از اين تصميم منصرف کند .
آن روز يک بار ديگر با آقا تماس گرفت و تقاضاي خود را براي چندمين بار مطرح کرد :آقا!دلم خيلي هواي جبهه کرده ،اجازه بفرماييد بروم ،شايد شهادت نصيب من هم بشود؛ و خلاصه آنقدر گفته بود تا موافقت آقا را جلب کرده بود .
موافقت آقا با رفتن حاجي به جبهه ،بزرگترين مژده زندگي اش بود ،مجوزي براي رفتن او به جبهه بهشت بود .ديگر سر از پا نمي شناخت .انگار دنيا را به او داده اند .دنيا که نه ،چون حاجي در بند دنيا نبود. خدايا واژه ها سخت نارسايند .شور وشعف آن روز حاجي را چگونه بايد به تصوير کشيد. حاجي يک عاشق واقعي بود.

دکتر عطاالله کوهيان دوست شهيد:
زاهدان يک روز سرد زمستاني را پشت سر مي گذاشت .جمعيت انبوهي از زن و مرد سر چهار راه دکتر شريعتي مقابل دفتر حزب جمهوري اسلامي گرد هم آمده بودند .هر کسي که حاجي را مي شناخت آمده بود. حاجي آن روز حال و هواي ديگري داشت .در انديشه رخت بر بستن از دنياي خاکي بود .با همان روحانيت و معنويت خاص مردان دلباخته خدا به جمعيت خيره شده بود .سيل آدمها در برابر چشمانش موج مي زد .آدمهايي که خيلي دوستشان داشت و برايشان از هيچ کوششي دريغ نکرده بود .يک حس و نداي دروني به او مي گفت که براي آخرين بار او را مي بينند و عجيب آن که همين احساس در جمعيت حلقه زده به گرد او وجود داشت .مردمي که آمده بودند تا با حاجي خداحافظي کنند ،انگار مي دانستند دوست و ياور هميشگي شان براي ابد آنها را ترک مي کند. زير لب دعايش مي کردند .به خاطر همه خلوص و صميميت اش ،به خاطر همه محبت و تلاشهايش. حاج آقا عبادي هم آمده بود ،با يک جلد کلام الله مجيد ويک جعبه شيريني .حسين آقا قرآن را باز کرد و آيه اي خواند و بعد هم قرآن را بوسيد و برگشت به ما نگاهي کرد .اشکهايم ريخت .نتوانستم جلو گريه ام را بگيرم .حسين آقا گفت از شما ديگر توقع ندارم. بالاخره اينقدر سر به سرم گذاشت تا با لب خندان از هم جدا شديم .
آن روز همه کساني که از نزديک با حاجي خداحافظي کردند متوجه حالات روحاني او شدند .روز خداحافظي چشمهاي حسين آقا از شوق رفتن برق مي زد ،به طوري که نمي توانستم به چشمهاي او نگاه کنم .ما بيشتر وقتها کنار هم بوديم وبارها از هم خداحافظي کرده بوديم ،اما اين خداحافظي اصلا مثل هميشه نبود. چهره حسين آقا هم چهره هر روزي اش نبود. پيش خود گفتم نکند اين آخرين خداحافظي باشد؛ وآن روز حاجي واقعاً بي قرار بود .آخر او تا وصال به معبود چند روز بيشتر فاصله نداشت .

آقاي رئوفي دائي و پدر همسر شهيد:
لحظه لحظه جبهه را بايد ثبت کرد و به تصوير کشاند .اين چيزي بود که حاجي خيلي روي آن تأکيد مي کرد .مي گفت هيچ چيز مثل عکس نمي ماند. ياد بچه هاي جبهه را زنده نگه مي دارد .تنها از اين طريق مي توان از آن همه ايثار و مردانگي، نمايي براي آيندگان ترسيم کرد .حيف است که دنيا از ديدن صحنه هاي شور و حماسه و معجزه ايمان غيور مردان جبهه هاي اسلام محروم بماند.
انديشه گرد آوري عکسهاي جبهه در مجموعه هاي ماندني که که پس از پايان جنگ تحميلي مورد توجه بسيار قرار گرفت ،در واقع چيزي جزاين نبود.
حرکتي که امروزه ضرورت انجام آن به خوبي احساس مي شود .(1)
در جايي که خيلي از لحظه ها و صحنه ها خالي است .لحظه هايي از هشت سال دفاع مقدس که ديگر هرگز تکرار نخواهد شد. آن شب هم حسين آقا ضرورت خريد يک دوربين را ياد آوري کرد .شب قبل از حرکت به خط مقدم بود .رفتيم اهواز و يک دوربين خريديم؛ دوربيني که فرداي آن شب تأثربارترين صحنه ها و غيورآفرين ترين لحظه ها را در سينه خود ثبت کرد .چند ساعت قبل از شهادت حسين آقا ،دوتا از هلي کوپترهاي ما هدف آتش دشمن قرار گرفت و سقوط کرد. شهيد کريمپور با آنکه از اين واقعه به شدت متأثر و متأسف شده بود ،عکسهايي از آن گرفت. بعد هم عکسي از عروج سرخ حاجي گرفته شد ،با همان دوربيني که شب قبل آنقدر براي خريدنش اصرار کرده بود .

حسين اشرفي و حاج آقا ازگلي:
بي ريا بود و صميمي .ميهمان نواز و گشاده رو .همين کافي بود تا هيچ گاه دور وبرش خالي از دوست و آشنا نباشد .آن شب هم همه بچه ها جمع شده بودند. آمده بودند تا او را قبل از عزيمت به جبهه ببينند وبه رسم بچه هاي جبهه که شب عمليات يکديگر را به شفاعت سفارش مي کردند ،حاجي آن شب در حلقه ياران و در انديشه پرواز بود .نگاهش به ژرفاي افق سرخ شهادت بود و حرف هايش رنگ وبوي ديگري داشت .حال و هواي عجيب او از نگاه هيچ کس پنهان نبود .خيلي توصيه و سفارش داشت که با لحن گرم و دلنشين برايمان گفت؛ از دعا براي سلامتي امام (ره)تا حفظ وحدت و ضرورت افزايش آگاهي هاي انقلابي و سياسي. با چه شور و هيجاني حرف مي زد. آن شب بچه ها دوربين هم آورده بودند ،چون مي دانستند که اين شب خاطره انگيز را بايد ثبت کنند .سر سفره شام ساده اي که گسترده شد ،همه عکسي به يادگار ي انداختيم .عکس با هزاران خاطره ,آخرين عکس با حاجي در شام آخر.

دکتر محمد علي جعفري دوست شهيد:
چند ساعت تا صبح بيشتر نداشتيم .فردا بايد براي شرکت در عمليات از اهواز راهي جبهه مي شديم .آن شب حاجي خيلي کار داشت ،چون فقط چند ساعت پس از موافقت آقا با عزيمت وي به جبهه ،به طرف اهواز راه افتاده بود و فرصت انجام هيچ کاري را نيافته بود .به همين دليل تا ديروقت مشغول بود و وقت نکرد که وصيت نامه اش را بنويسد .قرار شد آن را روي نوار ارائه دهد که آن هم موکول شد به فردا صبح. پيش حاجي رفتم و دفترم را دادم تا خاطره اي برايم بنويسد. چند سطري برايم نوشت؛ بعد هم رفت توي يک اتاق تا وصيت نامه اش را روي نوار ضبط کند .دو سه ساعتي طول کشيد .وقتي از اتاق بيرون آمد ،حالت عجيبي داشت .روحانيت ومعنويت خاصي در چهره اش موج مي زد .معلوم بود توسل خاصي پيدا کرده است.
وصيت نامه را روي کاغذ پياده کردند .سراسر سفارش براي محرومان و مستضعفان و ضرورت توجه به روحانيت و مسائل فرهنگي و عمل به دستورات قرآن و اسلام بود که با يک سوز و گداز خاصي آنها را مطرح کرده بود .چيزهايي که فکر و ذکر حاجي در تمام سالهاي پربرکت عمر کوتاهش بود .


درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان سيستان و بلوچستان ,
برچسب ها : کريمپوراحمدي , محمدحسين ,
بازدید : 192
[ 1392/05/07 ] [ 1392/05/07 ] [ هومن آذریان ]
.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 1,493 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,714,185 نفر
بازدید این ماه : 5,828 نفر
بازدید ماه قبل : 8,368 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک