فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

وصيت نامه
بسم اللّه الّرحن الرحيم
وصيتنامه هايي که اين عزيران مي نويسند ،مطالعه کنيد .پنجاه سال عبادت کرديد ، خدا قبول کند ،يک روز هم يکي از اين وصيتنامه ها را بگيريد و مطالعه کنيد و فکر کنيد . ( سخنان امام امت در باب وصيتنامه هاي رزمندگان اسلام )
اينجانب حسن حسن پور فرزند حاتم ،شمارة شناسنامه 5743 صادره از ولشکلاء .
سلام به خون ،سلام به شهيد ،سلام به شهادت ،سلام به کربلاي ايران و سلام به رهبر کبير انقلاب اسلامي ايران ،جان جانان ،قهرمان قهرمانان ،نائب امام ،روح ا . . . الموسوي الخميني ،سلام بر روحانيت و سلام بر رزمندگان اسلام ،و سلام بر مهدي (عج ). سلام بر شما پدرم و خواهرم و برادرم و همسرم .يک تقاضاي عاجزانه از شما دارم که اگر اين سعادت نصيب من شد که شهيد شدم برايم سياه نپوشيد و جلوي نامحرمان گريه نکنيد که نامحرمان صداي گرية شما را بشنوند . از همة شما تقاضا دارم که فقط و فقط در خط امام حرکت و به دستورات امام گوش دهيد .مبادا کاري کنيد که قلب امام را درد آوريد .در ضمن همسرم ،اميدوارم که آن صحبت هايي که براي شما کردم عمل کنيد . اگر بچه ام پسر بود ،اسمش را حسن و يا روح ا . . . بگذاريد و اگر دختر بود فاطمه .در ضمن همسرم اگر بچه ام زنده بود و بزرگ شد حتماً او را پاسدار کن ،البته بعد از اتمام تحصيلات .ديگر عرضي ندارم ،عزيزان ،من فقط از شما التماس دعا دارم چون من زياد گناه کردم دعا کنيد که خدا گناهان مرا ببخشد . در ضمن پدر و مادرم ،من هيچ موقع فرزند خوبي براي شما نبودم و همسرم من ، شوهر خوبي براي شما نبوده ام .اميدوارم که به بزرگي خودتان مرا ببخشيد ،التماس دعادارم .
4/1/61 سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ساري حسن حسن پور




خاطرات
زهرا گلي قادي همسر شهيد:
ايشان قبل از شروع انقلاب اسلامي امام را شناخته بودند و به صورت مخفيانه به فعاليت هاي خود بر عليه رژيم پهلوي پرداختند و در پيروزي انقلاب نيز به نوبه ي خود سهم بسزايي داشت و بعد از پيروزي انقلاب در کميته مشغول فعاليت شدند و بعد به سپاه رفتند ،به علت آن که آن موقع کميته ي انتظامات داخل شهر را به عهده داشت و نيروهايش به جبهه نمي رفتند به سپاه رفت ،در جبهه ي جنگ مشغول نبرد شد و بيشتر فرماندهي گردان را در جبهه هاي نبرد به عهده داشت .
ايشان از روحيه ي بسيار قوي برخوردار بودند و عجيب به شرکت در جنگ علاقه داشتند .از اول شروع جنگ در جبهه بودند ،به طوري که در خاطرم مي باشد ،در مدت 9 ماه نامزدي ،6 ماه در جبهه بودند و بعد از ازدواج که از مدت زندگي شان تنها 8 ماه گذشت ايشان به شهادت رسيدند ،تنها يک ماه در منزل بودند و بقيه را در جبهه به سر بردند . اگر از خاطرات ايشان بخواهم صحبت کنم بسيار زياد است .با اين که مدت زندگي بسيار کوتاه بود ،ايشان وقتي در منزل بودند احترام زيادي به من مي کردند و در زندگي واقعاً علي گونه بودند ،بسيار خوش برخورد و با محبت بودند .درست خاطرم است که براي مراسم عقد ،به سوي منزل آن آقايي که قرار بود عقد ما را انجام دهد حرکت کرديم .در بين راه ديدم که ايشان نيستند ،کمي صبر کردم تا ايشان رسيدند . مي گفتند پيرزني نفت گرفته بود ،چون برايش سنگين بود من برايش تا منزلش بردم و سريع خودم را رساندم .واقعاً در زندگي فردي بودند که کاملاً خدا را شناخته و همه ي مسائل اسلامي را مراعات مي کردند . هر کس که با ايشان برخورد مي کرد شيفته ي خصوصيات اخلاقي اش مي شد .خيلي از انسان هاي گمراه توسط ايشان راهنمايي شدند ،اثرات مثبتي در اين ها مي گذاشت .روزي به تنهايي 11 نفر منافق را دستگير کرد وبه سپاه برد .شايد در زمان خودش به ندرت کسي مانند ايشان بود .بيشتر محافظت از شخصيت ها را ايشان به عهده مي گرفت .البته خودش هرگز از فداکاري هايش سخن به ميان نمي آورد .بعد از شهادتش از زبان همرزمانش مي شنيديم ايشان قبل از عمليات خونين شهر و آزاد شدن آن با يکي از برادران اصفهاني براي شناسايي از منطقه جلو حرکت کردند که آن برادر اصفهاني به شهادت رسيد و ايشان از ناحيه ي پا زخمي شدند .با وجود زخمي شدن و بستري بودن در بيمارستان دوباره از بيمارستان فرار کرده و به جبهه رفت و برادران رزمنده دوباره ايشان را به بيمارستان برگرداندند . هر چه از روحيه و ايمانش بگويم ،کم گفتم .در عمليات رمضان ايشان فرماندهي گردان را بر عهده داشت به طوريکه خود براي بار آخر مرخصي آمده بودند گفتند :معاون آقاي محسن رضايي به من گفتند حق شرکت در عمليات را نداريد و بايد از پشت جبهه فرماندهي اين نيروها را به عهده بگيريد که مخالفت کردم . بعد برادران نيز مي گفتند حتي خود آقاي محسن رضايي هم از شرکت ايشان در عمليات مخالفت مي کردند. گفتند ما به چنين فرماندهان نياز داريم اما ايشان با اين وصف شرکت کردند .يکي از برادران مي گفتند :ايشان به تنهايي با نارنجک در حدود 25 تانک را منهدم کرد و يک انبار مهمات دشمن را به آتش کشيد که تا صبح مي سوخت و مي گفتند در هيچ عملياتي فرماندهي به خوبي ايشان نداشتيم .چون اگر مثلاً 12 کيلومتر پياده روي مي کرديم ايشان دو برابر پياده روي مي کرد که ببيند چه کسي شهيد شده يا مجروح شده است . در آخرين لحظات ،نشست و برادر شهيدي را در آغوش گرفت و مي خواست بلند شود که دشمن از پشت او را به گلوله بست و شربت شهادت نوشيد .
خاطرات جالبي که از ايشان است ،با وجود ترکشي که در پا داشت ،تازه از بيمارستان به منزل آمده بود .در مسابقه ي دو بين نيروهاي مسلح مقام اول را کسب کرد ،با وجود اين که هيچ گونه تمريني در زماني که در جبهه بود در مورد کشتي نداشت ،در مسابقه ي کشتي نيز بين گيلان و مازندران مقام اول را کسب نمود و در مسابقه ي کشوري به مقام پنجم نائل شد .البته يک مسابقه مانده بود که بر اثر خوابي که ديدند يکي از اعضاي خانواده مريض هستند و نيمه شب به سوي ساري حرکت کردند .ايشان آرزو داشتند مقام اول را کسب کنند تا در خارج از کشور ،پرچم جمهوري اسلامي به اهتزاز در آيد و عکس امام را بر روي آن پرچم بزند . ايشان از تيزهوشي زيادي برخوردار بود .آن اوايل خوب ،منافق زياد ترور انجام مي دادند حتي در تهران يکي دو بار از اُور کتش که فهميده بودند پاسدار است به سوي او هجوم بردند که از دستشان فرار کرد و در چند خانه ي تيمي که در ساري کشف شده بود نام ايشان جزء اعضايي بود بايد ترور شوند نوشته شده بود که به شکر خدا موفق نشدند .
تعريف مي کرد در يکي از خيابان هاي تهران قدم مي زد به شخصي مشکوک شد و با او تماس بدني گرفت ،متوجه شد که آن فرد با خود اسلحه حمل مي کند ،تعقيبش کرد و در جاي خلوت اسلحه را در آورد و آن فرد را به ماشيني که خود از سپاه برده بود هدايت کرد و جواز اسلحه را از ايشان خواست که بعد متوجه شد آن برادر پاسدار کميته است و خيلي از او عذرخواهي کرد .آن برادر خيلي خوشحال شد و او را بوسيد و گفت :ساري واقعاً چنين پاسداراني را دارد .در جبهه به شير معروف بود ؛يعني کسي اسمش را صدا نمي زد و شير صدايش مي کرد .خودش هرگز از کارهايش در جبهه سخني به ميان نمي آورد ،بلکه دوستانش بيان مي کنند .يکي از خاطراتي که بار آخر خودش تعريف کرد :مي گفت برادري در يکي از شب ها به منطقه ي جنگي به دستشويي رفته بود و موقع برگشت ،دو تن از غواصان عراقي را ديد و توسط لوله ي آفتابه که بر زير بغل گذاشت ،اين دو تن را اسير کرد .البته از صحبت هايش من اين گونه برداشت کردم که خود ايشان اين عمل را انجام دادند و به هيچ وجه نگفتند چه کسي اين کار را کرده است . در شب آخر بسياري از دوستانش را به افطار در منزلش دعوت کرد و از آن ها پذيرايي کرد و به دوستانش مي گفت که اين وداع آخرين است و شب آخر است که در ميان شما هستم .يکي از برادران روحاني که حال خود نيز شهيد شده است ، تعريف مي کرد که يک ربع مانده بود به عمليات ديدم شهيد حسن پور در کناري دراز کشيده و مي گويد :احساس مي کنم در منزلم هستم که بعد از شنيدن خبر شهادتش گفت متوجه شدم که ايشان منزل ابدي و آخرتش را ديده بود و چنين مي گفت .شب آخر در جبهه امام زمان (عج) را به خواب ديدند ونيمه شب برادران رزمنده روستاي آن ها به دورش جمع شدند و وقتي گفت فردا ديگر از ميان شما مي روم که بچه ها گريه مي کردند و همين شد و از شهادتش آگاه شده بود .
ايشان به فرزند و بچه عجيب علاقه داشت و البته فرزندش سه ماه بعد از شهادتش به دنيا آمد .هميشه مي گفت آرزو دارم فرزندم را ببينم و به شهادت برسم ،علتش را جويا مي شدم مي گفت نمي خواهم وابستگي پيدا کنم نسبت به فرزند .مي گفتند در جبهه در اهواز بچه اي را ديد و او را در آغوش گرفت و البته متوجه شده بود فرزند شهيد است و آن بچه از او جدا نمي شد ،مي گفت من مي خواهم با تو بيايم و شهيد شوم ،بالاخره او را به زور راضي کرد و دو عکس با او گرفت تا آن بچه او را رها کرد و ايشان به عمليات رفتند .نامه هايي بسيار زيبا و معنوي براي من مي فرستادند . سه ماه قبل از شهادتش ،قبل از شرکت در عمليات خونين شهر نامه اي فرستادند ،که مضمون نامه اش از فاطمة زهرا (س) سخن گفتند .چون اين را اقرار داشتند که زياد تنهايم مي گذارند ،براي دادن روحيه به من از فاطمة زهرا (س) گفتند و از علي (ع) گفتند .
مي گفتند:بعد از مرگ حضرت زهرا خدايا نفس مرا بگير چون نمي توانم بعد از زهرا (س) زنده باشم و وعده ي ديدار در آخرت را مي دادند .البته خودشان آمدند و نامه را خواندند ،با اين وضع به قدري زياد بود نتوانستم از ريختن اشک هايم جلوگيري کنم .در خانواده اش بسيار به پدر و مادرش احترام مي گذاشت و والدين ايشان مي گفتند در بين فرزندانمان نمونه بود .
در عمليات ها و جبهه هاي گيلانغرب ،سر پل زهاب ،ريجاب ،ايلام ،خونين شهر ،جوانرود ، دزفول ،شلمچه ،بيت المقدس ،فتح المبين ،و آزاد شدن بوکان شرکت داشت .در اسلام آباد غرب نيز شرکت داشت و در نبرد با منافقين جنگل آمل و داخل شهر ،گرفتن خانه هاي تيمي و غيره ،فعاليت هاي بسياري داشت .ايشان در 21 رمضان 61 ،22 تيرماه با علاقه اي که به مولايش امير المؤمنين داشتند به شهادت رسيدند .در تشييع جنازة يکي از شهداي پاسدار ،ايشان مي گفت :جنگ تمام نشود چرا که ما در سپاه خسته مي شويم ،البته منظورش اين بود که جنگ در طول اين نبرد دشمنان داخلي نيز شناخته مي شوند و قبل از اين که امام در مورد بني صدر سخناني بگويد يا براي مردم خيانت هاي او ثابت شود در تمام محافل صحبت مي کرد و بر ضد بني صدر مي گفت : اگر خودم در جبهه با بني صدر روبرو شوم او را مي کُشم .

قبل از اين که فرزند مان به دنيا بيايد ،به درجه ي شهادت نائل شد و سه ماه بعد شهادت پدر به دنيا آمد .يک روز شهيد رو کرد به من و گفت : دوست داري من الان به شهادت برسم ،قبل از اين که بچه ام را ببينم ؟با اين که خيلي دوست دارم او را ببينم ،يا مثل شهيد دستغيب به سن ايشان برسم ؟ من جواب دادم :مثل شهيد دستغيب .گفت :نه ،من با اين که بي نهايت به فرزندم و خانواده ام علاقمندم و دوست دارم او را ببينم ،ام با علاقه ي بي نهايتي که به خدا دارم و او را مي پرستم ،به او عملاً ثابت کنم که از همسر مي گذرم اما از خدا هرگز و همين طور نيز شد .
از ناراحتي زبانم بند آمد .ايشان در سالن غذاخوري سپاه بود که يکي از پاسداران ايشان را صدا زد و گفت :خانمت ناراحت است و ايشان وقتي داخل حياط سپاه شد ،من هنوز سلام نکرده گفت :چرا ناراحتي ؟2 ماه ديگر مرا در سردخانه مي بيني و بايد روحيه داشته باشي .درست برج 2 زخمي و برج 4 به شهادت رسيدند . وقتي ايشان را تشييع مي کردند ،يکي گفت فرمانده ،گفتند او که در تدارکات کار مي کرد ؛ آن قدر متواضع بود و خودش را از ديگران جدا نمي دانست و هيچ کس در پشت جبهه نمي دانست فرمانده است . همرزمانش علاقه ي زيادي به او داشتند .
بار آخر در 17 يا 18 رمضان که به مرخصي آمد .
گفتم از جبهه بگو :گفت بشين .من خيلي خوشحال شدم .گفت :ما دو نفر بوديم بايد با هم ناهار مي خورديم ،وقتي ناهار را آوردند ديدم خيلي گرسنه ام .به آن رزمنده گفتم :شما از کجا آمدي و چه جوري آمدي ؟ تا تعريف کند ،من همه ي نهار را خوردم و وقتي نوبت شام شد او گفت :حسن پور از کجا آمدي ؟گفتم :از يک جا آمدم ديگر و شامم را خوردم .
در عمليات فتح خرمشهر قبل از انجام عمليات جهت شناسايي رفتند که زخمي شدند و سه بار بيمارستان را ترک گفتند که به جبهه بروند و دوباره ايشان را به بيمارستان برگشت مي دادند و هر کس از ايشان سؤال مي کرد پاي شما چي شده ؟مي گفت :پاي من دمل زده و حتي سپاه متوجه نشد ايشان در جبهه زخمي شد . وقتي من از مأموريت برگشتم يک روز بعد از حضور ايشان در ساري به ايشان رسيدم.


ابراهيم حسن پور ،برادر شهيد:
در آن زمان بنده 6 سال داشتم . خاطره يا چيزي در ذهن من نمانده است ،ولي يکي از همسنگران شهيد را که در جايي با هم برخورد کرده ايم ،مي گويم :ايشان گفت :شما کجايي هستيد : بنده گفتم که ولشکلايي مي باشم و گفت پس شما بچه محل شهيد حسن پور هستي ؟ بنده گفتم که من برادر شهيد حسن پور مي باشم و ايشان خصوصيات اخلاقي و خاطرات شهيد را تعريف کرد که در يک مأموريت در اهواز ما در يک آسايشگاه با هم بوديم .شهيد حسن پور با شهيد خالق مختاري که بچة سنگده دودانگه بود ،با هم کشتي مي گيرند و شهيد حسن پور ،شهيد مختاري را به زمين زده و بعداً شهيد حسن پور ،شهيد مختاري را روي دوش خود گرفته و گفته پسر عمو ! مي شود من و تو با هم ،بغل در بغل هم به شهادت برسيم و شهيد خالق مختاري بعد از مدت ها در خط مقدم به شهادت رسيد و شهيد حسن پور رفت و ايشان را روي دوش خود گرفت و از سمت دشمن ،تيري به شهيد حسن پور خورد که شهيد حسن پور و خالق مختاري با هم به شهادت رسيدند .

رمضانعلي معلميان گرجي :
به اتفاق تعداد 10 نفر از بسيجيان روستاي گرجي محله ،به جبهه اعزام شديم . به اهواز رفته وارد پادگان شهيد بهشتي شديم .زمان سازماندهي ،سهميه ي گرداني شديم که فرمانده گردان به نام حسن پور ،پاسدار رسمي ساکن يکي از روستاهاي ساري بود.
با برخوردهاي جذاب و عاطفي شهيد و عشق به عمليات با شور و شوق فراوان ،وارد عمليات رمضان در قسمت شرق بصره شديم . گردان ما خط شکن نبود ،اما ساعت حدود 11 شب از خاکريزهاي خط 1و2و3 دشمن عبور کرديم به قصد اين که هر چه سريع تر وارد شهر بصره شويم .بعد از اذان صبح که در حين پيشروي بوديم ،تعداد زيادي پرژکتور در مقابل خودمان با فاصله ي پنج کيلومتري مشاهده کرديم .فکر مي کرديم که اتوبان بصره هست که به طور رديف و پشت سر هم بود ،در صورتي که تانک هاي 72T (تي 72) در بيابان با پرژکتور دنبال ما مي گشتند ،تا اين که اول صبح از فاصله ي پانصد متري متوجه تانک ها شديم .آن قدر جلو آمدند تا اين که روبروي هم قرار گرفتيم .تنها پناهگاه ما جاده خاکي بوده که ما پشت اين جاده خاکي خيز رفته و سنگر گرفتيم .تانک ها به فاصله ي پانزده متري ما آمدند و درگيري از نزديک شروع شد .ارتفاع (بلندي) جاده از سطح زمين چهل سانتي متر بود .کاليبر تانک و توپ تانک حتي يک لحظه به ما فرصت جنبيدن نمي دادند .تعداد زيادي از برادران بسيجي شهيد شدند .من که کنار فرمانده ي گردان بودم به او پيشنهاد عقب نشيني دادم ، ايشان فرمودند :در دشت صاف عقب نشيني ممکن نيست .تقاضاي نيروي کمکي از فرماندهي لشگر شد در جواب گفتند :ما سرگرم پاکسازي خط هاي دوم و سوم عراقي ها هستيم .ما يک گردان سيصد نفره در مقابل سي دستگاه تانک مدرن روسي تي 72 با فاصله ي پانزده متري ،مدت چهار ساعت جنگيديم .در آن لحظات ،مرگ و زندگي (شهادت و اسارت) براي ما معني نداشت ،90% احتمال شهادت و 10% احتمال اسارت را مي داديم .در آخرين لحظات پيروزي که با آمدن نيروي کمکي ،اوضاع عمليات به نفع ما تغيير کرد ،فرمانده ي گردان ،برادر حسن پور سريعاً خودشان را به بالاي تپه ي کله قندي که در فاصله ي بيست متري ما قرار داشت ،رساند تا به عراقي ها مسلط شود ، ناگاه توسط يک تک تيرانداز عراقي مورد اصابت گلوله قرار گرفت و حجم آتش طرفين خيلي زياد بود .برادر حسن پور در حين جان دادن و شهيد شدن به داخل ميدان آب افتاد که عراقي ها به عنوان ميدان مانع ،جلوي مسير رزمندگان درست کرده بودند و شهيد شدند.

سکينه حسن پور، خواهر شهيد :
زماني که خبر شهادت برادرم را آوردند و به مادرم اطلاع دادند ،مادرم به هيچ وجه قبول نکردند و مي گفتند که حسن شهيد نشده است .ولي با اين حال وقتي اکثر خانواده منزل را ترک مي گفتند تا به سردخانه بروند ،مادرم خطاب به درخت انجيري که در حياط داشتيم مي گفت :
چقدر حسودي ،پارسال حسن انجيل هايت را خورد ،مي شود که حسن امسال هم لااقل دو تا از انجير هايت را بخورد . اين حرف ها هنوز در ذهنم هست .

سيد حسين موسوي :
قبل از پيروزي شکوهمند انقلاب اسلامي ،بعد از تعطيل شدن از کلاس درس با دوچرخه ،شبانه به پخش اعلاميه و پوستر امام راحل ،مي پرداختيم و روز ها اين اعلاميه ها توسط شهيد بزرگوار حسن پور از مکان خاصي تهيه و دور پاهاي خود مي پيچيد ،يا اين که دور کمرش مي بست و آن ها را به روستاي حسين آباد ،منزل پدربزرگش انتقال و توسط خواهران اين روستا ،خواهر بتول نجف زاده و کلثوم نجف زاده ، در بين نمازگزاران مسجد و يا در منازل ها نصب مي شد ،چندين بار توسط نظاميان زمان طاغوت ،تحت تعقيب قرار گرفت و حتي يک روز ايشان را دستگير و به علت نداشتن مدارک همراهش آزاد گرديد . ما با هم ،همکلاس بوديم ولي در يک مدرسه تحصيل نمي کرديم .
سيد کريم حسيني:
شهيد حسن پور بچة محلمان بود .اين شهيد با شهيد درويش خيلي صميمي بود .شهيد درويش هم باجناق من بود .شهيد حسن پور قبل از انقلاب فعاليت خوبي داشتند و در رابطه با رژيم قبلي ،بر ضد آن رژيم فعاليت مي کردند .ايشان با شهيد درويش در همه جا با هم بودند و خيلي فعال و جدي بودند و در رابطه با انقلاب کارهاي زيادي انجام دادندو در سپاه مشغول به خدمت بودند .وقتي ميان رزمندگان اسلام با منافقين درگيري پيش مي آمد، اين دو شهيد بزرگوار به عمل آمده و بچه هاي ولشکلاء را جمع کرده و براي مبارزه با منافقين اين بچه ها را به ساري مي بردند .منافقين وقتي از دور شهيد حسن پور و درويش را مي ديدند فرار مي کردند ،زيرا که منافقين از اين دو شهيد بسيار مي ترسيدند .اين دو شهيد بسيار ورزيده بودند .جودو کار و کاراته کار بودند و در برابر آن ها کسي توانايي مقاومت را نداشت و از آن جا که هميشه اين دو بزرگوار با هم بودند ،بيشتر اوقات در سپاه مشغول به خدمت بودند .شهيد حسن پور ،فرمانده ي گروهان و شهيد درويش ،فرمانده ي گردان بود .اين دو بزرگوار موتوري داشتند و با اين موتور به همه جا سر مي زدند و تمام روستا ها را تحت پوشش داشتند .روستاهايي مثل :طبق ده ،ولوجا ،اردشير محله ،معلم کلا ،حسين آباد و تمام غروب ها با جوانان برنامه داشتند .




آثار منتشر شده درباره ي شهيد
تو در گوش ابُو جهل ها ،خوارجها ،منافقها
شعار مرگ مي خواني
شفق سُرخ خونرنگي
تو گُلخند بهاران را نشان داري
امام گويد تو پاسداري
تو دشت سُرخ مکتب را
حقوق گودنشينها را نگهداري
شهيد عَدل و ايماني
تو پاسداري

نشان از شطِ خون کربلا داري
تو پاسدار حريم مَرز قرآني
مُريد پاک و اخلاصي
امام را همچو فرزندي
براي امّت اسلام ،تو دلبندي
تو ميزاني
حَديد بر دست
پيام بر دوش
کتاب راز خلقت را
چراغ معرفت کردي
امام گويد تو پاسداري
سراپا عشق و ايثاري

تو پاسداري
تقديم به شهداي عمليات قدس
توآيا از کربلا سخن مي گوئي
تو در آن سوي صف فاطميان
چون شير مي غري
و چون خورشيد نور مي پاشي ظلمت را
اگر گويم حسيني تو ،گزافه نيست
چون او در صف گرگان خون آشام گُذر کردي
و آموختي به ما واماندگان
زيستن و مردن را
تو رعدي ،تُندري ،موجي
تُو خشمي و تو عُصياني
شهيد عدل و ايماني
تو درياي خروشاني
حجت ا. . . وريجي

قسمتي از نامه ي شهيد رمضان بابايي به دوست و همسنگر خود شهيد حسن پور . . . خدايا ،بارالها ما را ببخش و از گناهان ما درگذر ،تو کريم و رحيم هستي .خدايا ما با تو پيمان بسته بوديم که تا پايان راه برويم و به پيمان خويش هم چنان استوار مانديم . خدايا هاي و هوي بهشتت را ببينيم چه غوغايي، حسين (ع) به پيشواز يارانش آمده ،چه صحنه اي ،فرشتگان ندا دهند که همرزمان ابراهيم ،همراهان موسي ،همدستان عيسي ، همکيشان محمد (ص) ،همسنگران علي (ع) ،همفکران حسين (ع) ،همگامان خميني ،از سنگر کربلا آمده اند .چه شکوهي .خدايا به محمد (ص) بگو که پيروانش حماسه آفريدند و به علي (ع) بگو که شيعيانش قيامت برپا کردند و به حسين (ع) بگو خونش در رگها هم چنان مي جوشد .بگو از آن خونها سروها روييده ،ظالمان سروها را بريدند اما باز هم سروها روييد .خدايا ،مي داني که چه مي کنيم ،پنداري که چون شمع ذوب مي شويم اما از مردن نمي هراسيم ،اما مي ترسم بعد از ما ايمان را سر ببرند.اگر نسوزيم هم که روشنايي مي رود و جاي خود را دوباره به تاريکي مي سپارد ،پس چه بايد کرد ؟از يک سو بايد بمانيم تا بسوزيم و از ديگر سو بايد شهيد شويم تا آينده بماند . هم بايد امروز شهيد شويم تا فردا بماند و هم بايد بمانيم تا فردا شهيد نشود .عجب دردي !چه مي شد امروز شهيد مي شديم و فردا زنده مي شديم تا دوباره شهيد شويم.
آري همه ي ياران سوي مرگ رفتند در حالي که نگران فردا بودند .وقتي فکرمي کنم از اول تا الان، از آن لحظه اي که به جبهه آمده ام تا حال ،آن دوستان و ياراني که داشتم امروز در پيش ما نيستند ،آماده ايم که زمين دهان باز کند و فرو رويم .
راستش هيچ وقت فکر کرده اي که درويش ،حسن پور ،رجبي ،زارع ،نجف زاده و ديگر شهدا کجايند ؟آيا در غم آن ها فرو رفته اي ؟چه مي شد که آن ها در غم ما فرو مي رفتند ؟
به انسان مي نگريم مي بينيم که چگونه کودکان در نهايت ظرافت و ضعف از مادر زاده مي شوند و اندک اندک رشد مي کنند و قوي مي شوند و به بلوغ و جواني مي رسند ،آن گاه دوباره پس از قوت رو به ضعف مي روند و پيرمي شوند ،سرانجام در نهايت شکستگي مي ميرند .به جامعه مي نگريم مي بينيم که انسان تنها نيست و تنها زندگي نمي کند ،گروههاي مختلف آدمي در دسته هاي کوچک و بزرگ در شهرها و روستاها ،هر کدام براي خود زندگي خاصي دارند ،آداب و رسوم و سنت هاي ويژه اي دارند ،هر کدام در درون خود به گروههاي کوچک تر ديگري تقسيم مي شوند و ميان اين گروه هاي درون هر جامعه روابط معيني از لحاظ اقتصادي و حقوقي برقرار است .جامعه را نيز در حال تحول مي بينيم ،گروه هاي بتدريج از صحنه خارج مي شوند و گروه هاي ديگر ظهور مي کنند .

بسمه تعالي
ساعتي تفکر کنيم مي ارزد که گاهي ،در لحظه اي فارغ از غوغا و هياهوي هميشگي زندگي هرروزه ،به تفکر بنشينيم ،همان گونه تفکري که ارزش يک ساعت آن ،از هفتاد سال عبادت بيشتر است :به جهان بينديشيم ،به خود بينديشيم ،سالهاست که هم چون ماهي در اقيانوس هستي شناوريم .اقيانوسي که عجايب آن پايان نمي پذيرد .به هر طرف رو مي کنيم ، پرده اي پر نقش از حقايق و حوادث چشمان ما را خيره خواهد کرد .طبيعت ،انسان ، جامعه ،تاريخ ،زمين و آسمان ،هنر ،فلسفه ،جنگ ،صلح ،عدل ،ظلم و . . . هزاران هزاران واقعيت ديگر از اين قبيل ما را به حيرت فرو برده و از ما سؤال خواهد کرد .به هر حادثه مي نگريم ، ذهن ما را به دنبال خود مي کشد و به فکر وا مي دارد .
به طبيعت مي نگريم مي بينيم که هر بهار هزاران گل و گياه مي رويد و مي شکفد و چشم و دل ما را از آرامش و شادي لبريز مي کند اما ديري نمي پايد و آن همه سبزي و شادابي به پژمردگي و افسردگي بدل مي شود . 



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان مازندران ,
برچسب ها : حسن پور , حسن ,
بازدید : 227
[ 1392/05/14 ] [ 1392/05/14 ] [ هومن آذریان ]

وصيت نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
الله اکبر ،الله اکبر،اشهدان لا الله الا الله،اشهدان محمد ارسول الله
سلام،سلامي گرم از ميان دود وآتش، سلامي گرم از ميان غرش توپ وتانک، سلامي گرم از ميان ترکش خمپاره ها، سلامي گرم وپر محبت، سلامي گرم از ميان قلبهاي پاک وصاف وساده وجانهاي برکف نهاده جوانان رزمنده، سلام بر مردم هميشه در صحنه سلام بر مردم هميشه بيدار وهشيار وخنثي کننده نيرنگ منافقان وکفار ومشرکين، سلام برمردمي که هميشه به ياد خدا وهميشه به ياد رزمندگان جبهه هاي جنگ حق عليه باطل فرمايد: از غذاي خود مي بريد و به رزمندگان مي بخشيد، که اين خود از نشانه هاي مؤمنان است.
نمي دانم من به نوبه خود چگونه از شما تشکر کنم، نمي دانم چگونه اين بخشش وايثار شما را جبران کنم ونمي دانم چگونه پس از بر گشت از جبهه در ميان شما سر بلند کنم چرا که تا به حال آن طوري که سربازان امام حسين(ع) براي اسلام کار کردند من کار نکردم وهيچ کاري نيز از دستم بر نمي آيد جز اين که دعا کنم: خدايا مراپهلوي امام مهدي (عج)ونايب برحقش امام خميني واين مردم فداکار وبا ايثار روسياه مگردان، اي خدا ديگر بيش ازاين خجالتم مده که ديگر گوشهايم تواناي شنيدن اين را ندارد که بشنود يک پير زن هشت عدد تخم مرغ خانه اش را براي رزمنگان جبهه فرستاده است.
اي مردم هميشه در صحنه، اي دوستان وآشنايان واي خانواده ام همه اين را مي دانيد وبدانيد که من خودم اختياراً به خدمت سپاه در آمدم وباز خودم داوطلبانه به جبهه رفتم واين مطالب را براي تکبر وغرور ومنيّت نمي گويم که شنيده بودم عده اي از افراد مال پرست شايعه پراکني مي کنند که اين جوانهارا به زوربه جنگ مي برند. در جواب به اين افراد بايد بگويم: وقتي که من دراينجا از گناهانم کم مي شود وبه لقاالله مي رسم پس چرا به زور بيايم يا از اينجا فرارکنم، اگر سعادت داشته باشم چه جايي از اينجا بهتر. اين را همه بدانيد که من جنگ نيامده ام به خاطر غرور وتکبر ونه به خاطر ترس از آتش دوزخ ونه به خاطر خوب وراحت بودن بهشت ونه به خاطر شهيد شدن که اين نوع طرز فکر، شرک است. من به خاطر رضاي خدا به جنگ آمده ام، همين وبس.
در ضمن پدر يا برادرم مسئول گرفتن حلاليت از طرف دوستان وآشنايان مي باشند. هر کسي هم که از بنده طلبي دارد مي تواند به خانواده اينجانب مراجعه کند وطلب خود را دريافت کند. اينها را مي گويم به علت اين که وقت تنگ است، چون امشب شب عمليات مي باشد. به اميد پيروزي رزمندگان اسلام بر کفر. رضا حسن پور



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان قزوين ,
برچسب ها : حسن پور , رضا ,
بازدید : 209
[ 1392/05/09 ] [ 1392/05/09 ] [ هومن آذریان ]
.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 797 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,713,489 نفر
بازدید این ماه : 5,132 نفر
بازدید ماه قبل : 7,672 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک