فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

سال 1341 در خانواده‌اي مستضعف و اصيل در روستاي چشمه علي واقع در بخش پاپي در شهرستان خرم‌آباد ديده به جهان گشود. چون روستاي زادگاهش فاقد دبستان بود، وي را به مدرسة يكي از روستاهاي مجاور موسوم به كن كبود فرستاند. تحصيلات ابتدايي خود را در اين مكان گذارند، ولي از آنجايي كه اين روستا نيز فاقد امكانات آموزشي بالاتر بود، در نتيجه پدرش او را براي ادامة تحصيل به شهرستان خرم‌آباد فرستاد. با پشت سر گذاشتن مقطع راهنمايي، مرحلة متوسطه را در دبيرستان آيت ‌ا... طالقاني خرم آباد ادامه داد.
اين زمان مقارن با پيروزي و سال‌هاي اول انقلاب اسلامي بود. وي از طريق انجمن اسلامي دبيرستان تلاش پي‌گير خود را در جهت گسترش ارزش‌هاي اسلامي آغاز كرد. در سال 1360 با علاقه‌اي هر چه تمام‌تر به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي خرم آباد در آمد و تلاش بي‌وقفة خود را در راستاي اهداف عالي اسلام ناب محمدي (ص) و رهبري ولي فقيه به‌صورت بسيار فعال و خستگي‌ناپذير دنبال نمود. ايشان با علاقة زيادي كه به دفاع از انقلاب داشت، بلافاصله به صورت داوطلبانه راهي جبهه‌هاي نور عليه ظلمت گرديد و در عمليات طريق‌القدس توانستند با استعانت از عنايات خداوند متعال و بهره‌گيري از نيروهاي اسلام شهر «بستان» را از لوث وجود بعثيان عراق پاك نمايند. بعد از آن پيروزي بزرگ و سركوبي دشمن در آن منطقه، لياقت و شايستگي قابل توجه و تحسين‌برانگيز او باعث شد كه مسئولين با مشاهدة خصوصيت بارز و كارايي چشمگير، در صدد برآيند تا به تناسب شرايط، مسئوليت‌هايي را به شرح ذيل به وي واگذار نمايند:
1) عمليات والفجر مقدماتي و همچنين والفجر 1، مسئوليت فرماندهي گردان را به ايشان محول نمودند. پس از تشكيل تيپ مستقل 57 ابوالفضل (ع) در واحد عمليات و عمليات آن تيپ مسئوليت خطيري را تقبل نمود و به تلاش هاي خستگي‌ناپذير خود تداوم بخشيد. پس از آن مسئوليت يگان حفاظت سپاه ناحية‌ لرستان را عهده‌دار شد. در اين وظيفة خطير مسئوليت محوله را به نحو احسن انجام داد. در آزمون ورودي آموزش فرماندهي عالي جنگ موفق‌ شد .
اوماموريت‌هاي خطيري را كه تقبل مي‌كرد، پيروزمندانه به انجام مي‌رسانيد.
2) در عمليات والفجر 10 در منطقة عمومي حلبچه و بيت‌المقدس 4 كه منجر به آزادسازي شاخ شميران گرديد، حضور فوق‌العاده موثري داشت و در تمام صحنه‌هاي پيكار، ايثارگري به تمام معنا بود.
سرانجام اين فرماندة دلاور پس از فداكاري‌ها و ايثارگري‌هاي بي‌دريغ، به تاريخ 27/3/1367 در ارتفاعات «فميش» به فيض شهادت نايل آمد و همانند شهداي كربلا تربت پاك ميدان خون و شهادت را جايگاه عروج خويش ساخت.
اودر فرازي از وصيت نامه اش چنين مي گويد:
پروردگارا ! از آنكه مرا سعادت آن بخشيدي كه در راهت قدم بردارم و براي تو به جهد و تلاش دست يازم، هزاران بار سپاست مي‌گويم. اي داناي بخشنده تو مرا از لجن‌زار به بهشت، بادية نبرد حق عليه باطل هدايت كردي، تو مرا توفيق آن دادي كه خويشتن را درك كنم، پي برم كه براي چه مرا آفريدي و آنگاه سعادتم بخشيدي كه از ميان فراوان راه‌هاي موجود در زندگيم، شاهراه ايثار حسين‌گونه را بپذيرم. پروردگارا ! با قلبي سرشار از عشق به درگاهت روي آورده‌ام و مي‌دانم كه نااميدم نخواهي كرد. پروردگارا تو را به جلال و عظمت و كرمت سوگند مي دهم كه لحظه‌اي اين بندة حقير و گناهكارت را به حال خود فرو مگذار، زآن كه بي لطف تو تباهم.
منبع:پرونده شهيد درسازمان بنياد شهيد وامور ايثارگران خرم آبادومصاحبه باخانواده ودوستان شهيد




وصيت‌نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
همان خدا يي که خريد از مومنان جان‌ها و مال‌هاي ايشان را براي ايشان است بهشت. جنگ كنيد در راه حق پس بكشيد و كشته شويد .وعده‌اي است بر حق در تورات و انجيل و قرآن و كيست وفادارتر به عهد خود از خدا پس آگاه باشيد به سوداگراني كه سودا نمودند و اين است آن رستگاري.
قرآن کريم
به نام خداوند بزرگ به نام خدايي كه نام او راحت روح است و پيغام او مفتاح مفتوح است و ذكر او مرحم دل مجروح است و مهر او اميد بلانشينان كشتي نوح است .
جانت رها كن عاشقا ديوانه شو ديوانه شو
وندر دل آتش درآ فرزانه شو فرزانه شو
چند وقتي است كه دل پر پر مي‌كند مي‌خواهم هجرت كنم مي‌خواهم بروم مي‌خواهم آنجايي روم كه جاي حقيقي من است « از اين دنياي تنگ كوچك» جدا شوم و به جايي بروم كه لايق انسان حقيقي است چند وقتي است احساسي در دل دارم كه نمي‌توانم در اين دنيا بمانم. دوست دارم مي‌خواهم بروم جايي كه شهدا رفتند. حسين و علي‌ اكبر حسين بهشتي‌ها، رجايي‌ها و باهنر ها و علي‌ اكبر مدهني و علي دوست‌ها و سعادت‌ها و ديگر شهدا رفته‌اند. حال كه چنين هست ديگر اين روح سركش و طغيان‌گر اجازه نمي‌دهد كه در دنيا لبريز از گناه بمانم. ديگر نمي‌توانم اين دل وروح جان من پرپر كنان وعاشقند . مانند تشنه‌اي بر لب آب و مانند گرسنه‌اي كه خود را به هر در و پيكر مي‌زند . مانند عاشقي هستم كه براي معشوقه دست به خودكشي مي‌زند . اين عشق كه در دل مي‌زنم و خود را فدا مي کنم؛ عشق خدايي است.
الان دارم اين وصيت‌نامه را مي‌نويسم، هيچ دلبستگي به اين دنيا ندارم و فقط به اميد خدا و براي خدا به جبهه مي‌روم . سربلندي اسلام و مسلمين رادر سر مي‌پرورانم.
من از جهاد خود دو هدف دارم
1) جهاد در راه خدا و پيروزي اسلام بر كفر
2) شهادت در راه خدام هر كدام از اين ‌دو مورد كه نصيب من شد خوشبختي خود را در آن مي‌بينم چون مي‌دانم: 1- اناالجهاد باب من ابواب الجنه. 2- و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتاً بل احيا عند ربهم يرزقون شكر.
خدا اي آفريدگار از آن كه مرا سعادت آن بخشيدي كه در راهت قدم بردارم و براي تو ،به جهد و تلاش دست زنم هزاران بار سپاست مي‌گويم. اي داناي بخشنده تو مرا از لجن‌زار دنيا به بهشت ابدي که در نبرد حق عليه باطل است ، هدايت كردي. تو مرا توفيق آن دادي كه خويشتن را درك كنم پي برم كه براي چه مرا آفريده‌اي و آنگاه سعادتم بخشيدي كه از ميان راه‌هاي موجود در زندگيم ،شاهراه ايثار حسين‌گو نه بودن را ‌بپذيرم. اي خدا سپاست مي‌گويم ازآن كه نور عشقت را در قلب من تاباندي و اين قلب سرد را با نور عشق فروزانت روشن گرداندي . قلب پرتلاطم مرا با يادت آرامش بخشيدي كه به درستي (الا به ذكر الله تطمئن القلوب). اي خداي بزرگ اكنون بنده شرمسارت تو را با خاطر آنچه خواستم و اجابت نمودي و آنچه نخواستم ولي به واسطه لطف و كرمت عطا فرمودي سپاست مي‌گويم. پروردگارا با قلبي سرشار از عشق به تو و با قلبي دردمند از عشق تو و با وجودي آكنده از ايمان به تو به درگاهت روي آورده ام و مي‌دانم كه نا اميدم نخواهي كرد. پروردگارا تورا به جلال و عظمت و كرمت سوگند مي‌دهم كه لحظه‌اي اين بنده حقير و گناهكارت را به حال خد وامگذاري ازآن كه بي لطف تو تباهم. خدايا از تار و پود وجودم از تو مي‌خواهم كه سعادت شهادت در راهت را به من عطا كني . بارخدايا مرا توفيق ده تا آنچه كه در دل دارم بي‌ريا در روي كاغذ بياورم.
قسمت دوم:
سلام بر علي ابن ابي‌طالب ابرمرد‌تاريخ شهادت و سلام بر حسين ابن علي. اي حسين سلامت مي‌كنم اگر لايق جوابم پس بگو عليكم السلام .آيا شما در زمين كربلا صداي هل من ناصر ينصرني خود را سر دادي و جواب نشنيدي. در مقطعي از زمان كه خميني كبير نايب امام زمان هست ،ببين چقدر يار و ياور داري و جواب تو را لبيك مي‌گويند ‌و مانند خودت دشمنان اسلام را از بين مي‌برند و خود شربت شهادت را مي‌نوشند و به لقاء الله مي‌پيوندند. اي حسين قسم به خونت اگر در آن زمان بودم جوابت را لبيك مي گفتم. خدا را سپاس مي‌گويم كه در زمان فرزند تو،‌خميني به دنيا آمده‌ام .او همان هل من ناصر ينصرني تو را مي‌گويد . او را ياور شدم .
اي حسين ،فرزند اسلام در اين زمان هما نند کربلا، علي اكبر ها شهيد مي شوندو پدران و مردان مسلمان مانند خودت سر از تنشان جدا مي‌شود وعلي اصغرها شهيد مي‌شوند .خواهران زينب واربي برادر مي‌شوند شهرهاي ما را مانند خيمه‌هاي تو به آتش مي‌كشند .آيا اينها همان‌ها نيستند كه شما را شهيد كردند، كافران زمان (صدام) و (يزيد).
يك پيام براي مادرم:
سلام مادر عزيزم، فرزندت اين جگرگوشه‌ات را بپذير. اي مادر تو را به خدايت مرا ببخش .مادر عزيزم، ‌خوب مي‌دانم كه طاقت شنيدن خبر شهادت فرزندت را نداري ولي بدان كه بايد صبر و استقامت كرد .آيا حسين (ع) در زمين كربلا و زينب و آن همه مصيبت‌ها را فراموش كرده‌اي؟!
آيا فراموش كرده‌اي كه چگونه فرياد حسين حسين را در برابر جباران تاريخ اقامه كرد و طاغوتيان را رسوا نمود. مي‌دانم كه هر چند برايت خبر ناگواري است و براي اين كه خداي زينب از تو راضي باشد هرگز قطره‌ اشكي در چهره‌ات مشاهده نشود و خندة پيروزي و قبول شدن در امتحان الهي بر لبانت نقش بسته و به خداي بزرگ اثبات كن كه آنچه داده‌اي تنها امانت بوده است ولي اگر گريه است فقط براي رضاي خدا باشد و براي امام حسين (ع) زيرا كه امام حسين (ع)در موقع شهادت مادر نداشت كه برايش گريه كند. مادر مي‌دانم چقدر زحمت كشيدي و مرا بزرگ كرده‌اي و چقدر به من علاقه داشتي ولي چه كار كنم كه اسلام ازاينها بالاتر و فراتر است. مادر عزيزم تو را به خون شهدا قسمت مي‌دهم كه مرا ببخش ...
قاسم مدهني



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان لرستان ,
برچسب ها : مدهني , محمدقاسم ,
بازدید : 226
[ 1392/05/14 ] [ 1392/05/14 ] [ هومن آذریان ]

در ميان تمام محروميت ها و کمبودها و در روستائي دور افتاده ديده به جهان گشود . همانند تمام روستائيان در فقر و کمبود و در مضيغه مالي زندگي را آغاز نمود . در محيطي بسيار صادقانه و پر از مهر و محبت رشد کرد و از همان اوان زندگي شريک سختي ها و مشقت هاي پدر و مادر خويش بود . او در حقيقت دنيائي بجز دنياي محروميت را نمي شناخت با اين توصيف روحيه اي بسيار قوي و ضميري خود آگاه نسبت به مسائل اسلامي و مکتبي داشت . دوران ابتدائي را در روستاي با سختي هاي فراوان سپري نمود پس از فراغت از دوران تحصيل ابتدائي مادرش را از دست داد ايشان به علت عدم وجود مدرسه راهنمائي و فقر مالي تا مدتي از تحصيل علم باز ماند . پس از مدتي بناچار روستا را به قصد تحصيل رها و به شهر عزيمت نمود خلاصه با مشکلات فراوان توانست مقطع راهنمائي را نيز به پايان برساند که در اين بحبوحه موج انفجار انقلاب فراگير شد و ايشان نيز يکي از عاشقان و ياران امام (ره ) بود که به خيل آزادگان پيوست . گام به گام با انقلاب اسلامي همراه بود و به نداي امام در هر برهه از زمان لبيک ميگفت تا اينکه جنگ تحميلي عليه ايران توسط عراق آغاز گرديد و ايشان از اولين نيروهائي بود که وارد بسيج شد که با طي کردن دوره هاي نظامي به جبهه هاي حق عليه باطل عازم گرديد و تا سال 60 جانفشاني هاي فراواني نمود . پس از آن به خيل سبز پوشان سپاه پاسداران پيوست .بعد از طي مراحل آموزش نظامي و غيره به جبهه بستان اعزام شد و يکي از نيروهائي بود که افتخار حضور در عمليات آزاد سازي رودخانه بستان را داشت . پس از اتمام ماموريت در منطقه بستان با توجه به رشادتها و از جانگذشتگيهاي وي وظيفه سنگين حفاظت از شخصيت هاي مجلس شوراي اسلامي را عهده دار گرديد. ايشان بنا به علاقه و عشقي که به جبهه هاي حق عليه باطل داشت مجددا عازم ميدان شد و مدتي در تيپ15 زرهي حضرت امام حسن (ع) به خدمت مشغول شد . بنا به شناختي که مسئولين از وي داشتند لشگر 7حضرت ولي عصر (عج) نامبرده را دعوت به همکاري نمود ودر عمليات والفجر فرماندهي يکي از گروهانهاي عمل کننده را به وي واگذار نمودند .پس از مدتي با توجه به لياقتها و شايستگي ها ي وي ايشان را به عنوان فرمانده گردان در عمليات والفجر 1 منصوب شد که ماموريت پدافند در منطقه شيب نيسان را عهده دار بود. بعد از تشکيل تيپ 57 ابولفضل (ع) لرستان وي به عنوان فرمانده يکي از گردانهاي اين تيپ منصوب گرديد . به گفته يکي از همرزمانش شهيد مدهني در عمليات والفجر 6 فرماندهي يکي از گردانهاي عمل کننده را به عهده داشت که در آن شب بسيار تاريک توانست با درايت و کارداني فراوان نيروهاي بسيج و سپاه را از ميدان مين عبور داده و به خط دشمن برساند . در آخرين تماسي که با ايشان داشتيم و در حاليکه دشمن شديدا منطقه را زير آتش توپ و خمپاره و رگبار گلوله بسته بود و عمليات نيز داشت به پيروزي کامل ميرسيد وي در هنگام عبور از ميدان مين از ناحيه دو پا و گردن شديدا زخمي شد و با اينکه جراحت عميق داشت رزمندگان را به ادامه عمليات تشويق مينمود . با اصرار و پا فشاري همرزمانش جهت بردن او به پشت خط جهت مداوا ايشان ميگفت گودالي حفر کنيد و من را دران بياندازيد تا از اصابت گلوله مجدد در امان باشم و زياد وقت خودتان را صرف من نکنيد و راه را ادامه بدهيد و بدين ترتيب سردار رشيد و فداکار اسلام محمد جهان مدهني شربت شهادت را نوشيد و به آرزوي ديرينه اش که همانا ديدار يار بود رسيد .
منبع:پرونده شهيد در بنياد شهيد وامور ايثارگران خرم آبادومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد





آثار منتشر شده درباره ي شهيد
ميدان مين
تاريکي دشت را پوشانده بود . فرمانده گردان نگاه دواند بين بچه ها و گفت : ان شاءالله که عمليات با موفقيت انجام مي شه . مواظب ميدان مين باشين . هر چقدر تلفات کمتر باشه . موفقيت بيشتري داريم . حالا اگه سووالي براتون پيش اومده، مي تونيد بپرسيد . بچه ها ساکت نگاهش کردند . فرمانده لبخندي زد و گفت : ((خدار را شکر . انگار فرماندهان گروهانها درست و حسابي مسائل رو برتون شرح دادن و خوب توجيه شدين )) حرف هاي فرمانده که تمام شد ، بچه ها خزيدند توي آغوش هم و حلاليت طلبيدند . فرمانده خودش را رساند به سنگر . چشم گرداند دور تا دور آن وزير نور ضعيف فانوس دنبال کوله پشتي اش گشت . دفترچه اش را از داخل آن بيرون کشيد و شروع کرد به نوشتن . هاشم وارد سنگر شد و گفت : ((چي مي نويسي ؟ ))
_ وصيت نامه
هاشم نشست کنار دست فرمانده و گفت : ((محمد ! انگار تو فکري . از عصري تا حالا آروم و قرار نداري .))
_ چيز مهمي نيست . فکر ميدان مين بودم . ان شاءالله خدا کمک کنه و بچه ها به سلامت از ميدان مين رد بشن .
هاشم ! وصيت نامه ام توي کوله پشتيه ! اگه شهيد شدم به خانواده ام تحويل مي دي ؟
-اين چه حرفيه که مي زني محمد ! حالا حالا ها بايد باشي . جبهه بهت نياز داره .
بي سيم چي گوش به زنگ ايستاده بود کنار فرمانده ، که صداي بي سيم درآمد رمز عمليات که شنيده شد ، بچه ها پشت سر هم خود را کشيدند جلو . به ميدان مين که رسيدند ، محمد معبر را نشان داد و گفت : ((با احتياط برين جلو .)) گلوله ها ي دشمن روي سر بچه ها باريدن گرفت . گاهي گلوله خمپاره در اطراف با سر مي خورد زمين و موجي از گرد و خاک به هوا بلند مي شد . بچه ها که ميدان مين را پشت سر گذاشتند ، محمد نفس عميقي کشيد پشت سر آنها راه افتاد . هنوز از ميدان بيرون نرفته بود که با انفجار مين صد نفر نقش زمين شد . چند نفر از بچه ها حمد را رساندند بالاي سرش . پاها و گردنش بد جوري زخم برداشته بود . هاشم چراغ قوه را انداخت روي زخم محمد . خون پاها و گردنش را پوشانده بود . منورهاي دشمن سينه آسمان را شکافت و نور قرمز و نارنجي و زرد پاشيده شد روي دشت . هاشم پيشاني فرمانده را بوسيدو گفت ((تا چند دقيقه ديگه منتقلت مي کنيم عقب .)) فرمانده صورت بچه ها را از نظر گذراند و گفت : ((شما ها برين ، معطل من نشين ، عمليات بايد ادامه پيدا کنه .))
-نمي شه که شما رو ول کنيم به امان خدا خونريزيت شديده .
-هاشم جان !راضي نيستم وقتتون رو صرف من بکنين . بهتره برين . براي اينکه خيالتون راحت باشه ، يه گودان بکنيد و من رو بندازين داخلش تا از ترکش و گلوله در امان باشم . هاشم چاره اي نديد و روي حرف فرمانده حرفي نزد . چفيه را از دور گردنش باز کرد و زخم پاي فرمانده را با آن بست . چفيه يکي ديگر از بچه ها را گرفت و بست به پاي ديگرش و گفت ((تو اولين فرصت ميام و انتقالت مي دم به پشت خط .))بچه ها گودال را حفر کردند و محمد را گذاشتن داخل آن و رفتند سراغ عمليات .
-محمد در حالي که درد مي کشيد خيره شد به آسمان . گاهي گلوله رسام زوزه کشان از بالاي سرش رد مي شد . دستش را بلند کرد و گفت ((خدايا بچه ها رو پيروز کن . ))گلوله توپي نزديکي گودال به زمين نشست . محمد سرش را گرفت پايين تا از ترکش انفجار در امان بماند . زخم گردنش مي سوخت و دهانش خشک شده بود قمقمه را برداشت و مقداري از آب انرا سر کشيد . جگرش که خنک شد دوباره چشم دوخت به آسمان و دنبال ستاره اش گشت . لا به لاي ميليون ها ستاره ، پر نور تر از همه مي درخشيد . لبخندي کمرنگ روي لبهايش جا گرفت خاطره دور دست برايش زنده شد .
محمد سر گذاشت روي پاي پدر و خيره شد به آسمان . پدر زير نور بي جان فانوس آسمان را کاويد . انگشتانش را کرد لاي موهاي سياه و پر پشت محمد محمد و گفت : هر کسي تو آسمون زنديگيش يه ستاره داره که بهش مي گن ستاره بخت . تا وقتي آدم زندگي مي کنه ، ستاره پر نور و درخشانه . وقتي مي خواد بميره کم کم ستاره غروب مي کنه و براي هميشه خاموش مي شه . قصه امشب درباره مرد چوپانيه که تو دار دنيا فقط يه پسر داره و سالها پيش زنش به رحمت خدا رفته . زن چوپان هر چقدر بچه بدنيا مي آورده از دست مي رفتن . تا اين که خدا اين يکي رو با نذر و نياز ، براشون نگه داشته . چوپان هم به خاطر تنها پسرش هيچ وقت زن نمي گيره . هم مي شه بابا هم مي شه ننه .
-چطوري بهش شير ميده ؟
-از شير گوسفنداش به پسرش مي ده تا کم کم بزرگ مي شه . وقتي پسر 12 سالش شد يه روز به پدر گفت که من ديگه بزرگ شدم . چوپوني براي شما سخته . گوسفندا رو بده من ببرم صحرا . پدر که پسرش را عصاي دستش مي ديد دست کشيد به ريش پر پشت و سفيدش و به فکر فرو رفت . وقتي ديد پسرش بد نمي گه گوسفندها رو سپرد دستش و گفت که بايد چهار چشمي مواظب گوسفندا باشي . گرگ دشمن گله اس . هر روز پسر گوسفندا رو مي برد چرا و تا دير وقت بر نمي گشت . يه روز که خيلي دير کرده بود ، چوپان نگران از ده اومد بيرون و چشم به راهي دوخت که گوسفندا رفته بودن . تاريکي داشت سايه مي انداخت روي ده و سوسوي چند ستاره به چشم مي اومد . از روي تخته سنگ بلند شد و گفت که شايد از راه ديگري برگشته باشه ، بهتره يه سري بزنم خونه . به خونه که رسيد خبري از پسر و گوسفندا نبود . دلش آشوب بود طاقتش طاق شده بود . هراسان راه صحرا را در پيش گرفت مقداري که جلو رفت ناله خفيفي خورد زير گوشش و سياهي اي چشمش را گرفت . نزديک شد و زير نور فانوس براق شد به آن. يکي دو تا از گوسفندا نشسته بودن روي زمين که با نزديک شدن چوپان از جا بلند شدن . چوپان چشم چرخاند اطراف پسرک پهن شده بود روي زمين . چوپان سرش را گذاشت روي پا . چشمش که افتاد به صورت پر خون پسر دلش ضعف رفت . زد توي پيشوني و گفت که کدوم لامروت اين بلا رو سرت آورده . پسرک خيره شد به صورت پر چين و چروک چوپان و گفت که عصري مي خواستم برگردم که دوتا گرگ به گله حمله کردن . خواستم جلوشون رو بگيرم زخمي شدم . از سر شب افتادم اينجا . گرگ ها گله رو تيکه پاره کردن . چرا گوسفندا رو ول نکردي و فرار کني ؟ گوسفندا امانت دست من بودن . وظيفه ام بود که از شون دفاع کنم . پسر اين را گفت و چشم دوخت به آسمون و دنبال ستاره اش گشت . وقتي اون رو نديد گفت بابا ستاره ام نيست . لابد دارم مي ميرم . ناله ضعيفي کرد و از نفس افتاد . چوپان دو دستي کوبيد توي سرش و گفت که پسرم ! تو عصاي دست من بودي . چرا تنهام گذاشتي ؟ جنازه پسر رو گرفت سر شانه و به طرف ده راه افتاد .
گلوي محمد خشک شده بود . دوباره قمقمه را برداشت و جرعه اي از آب را سر کشيد . در قمقمه را بست و چشم دوخت به آسمان . ستاره اش کم سو شده بود . با خود گفت ((انگار عمر من هم به آخر رسيده )) سرش را تکيه داد به ديواره چاله و شهادتين خواند . گلوله پشت گلوله از بالاي سرش رد مي شد و در اطرف فرود مي آمد . صداي صوت خمپاره شنيده شد و پشت سرش انفجار شديدي زمين زير پايش را لرزاند . چشم دوخت به آسمان . خبري از ستاره اش نبود .
بچه ها از عمليات برگشتند ، رفتند ، سراغ فرمانده . پلک هايش روي هم افتاده بود و لبخندي کمرنگ نشسته بود روي لبهايش .
منبع:يادهاي ماندگار،نوشته ي مهري حسيني،نشر بهار،قم-1383



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان لرستان ,
برچسب ها : مدهني , محمد جهان ,
بازدید : 209
[ 1392/05/14 ] [ 1392/05/14 ] [ هومن آذریان ]
.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,137 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,711,238 نفر
بازدید این ماه : 2,881 نفر
بازدید ماه قبل : 5,421 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک