فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

در ميان تمام محروميت ها و کمبودها و در روستائي دور افتاده ديده به جهان گشود . همانند تمام روستائيان در فقر و کمبود و در مضيغه مالي زندگي را آغاز نمود . در محيطي بسيار صادقانه و پر از مهر و محبت رشد کرد و از همان اوان زندگي شريک سختي ها و مشقت هاي پدر و مادر خويش بود . او در حقيقت دنيائي بجز دنياي محروميت را نمي شناخت با اين توصيف روحيه اي بسيار قوي و ضميري خود آگاه نسبت به مسائل اسلامي و مکتبي داشت . دوران ابتدائي را در روستاي با سختي هاي فراوان سپري نمود پس از فراغت از دوران تحصيل ابتدائي مادرش را از دست داد ايشان به علت عدم وجود مدرسه راهنمائي و فقر مالي تا مدتي از تحصيل علم باز ماند . پس از مدتي بناچار روستا را به قصد تحصيل رها و به شهر عزيمت نمود خلاصه با مشکلات فراوان توانست مقطع راهنمائي را نيز به پايان برساند که در اين بحبوحه موج انفجار انقلاب فراگير شد و ايشان نيز يکي از عاشقان و ياران امام (ره ) بود که به خيل آزادگان پيوست . گام به گام با انقلاب اسلامي همراه بود و به نداي امام در هر برهه از زمان لبيک ميگفت تا اينکه جنگ تحميلي عليه ايران توسط عراق آغاز گرديد و ايشان از اولين نيروهائي بود که وارد بسيج شد که با طي کردن دوره هاي نظامي به جبهه هاي حق عليه باطل عازم گرديد و تا سال 60 جانفشاني هاي فراواني نمود . پس از آن به خيل سبز پوشان سپاه پاسداران پيوست .بعد از طي مراحل آموزش نظامي و غيره به جبهه بستان اعزام شد و يکي از نيروهائي بود که افتخار حضور در عمليات آزاد سازي رودخانه بستان را داشت . پس از اتمام ماموريت در منطقه بستان با توجه به رشادتها و از جانگذشتگيهاي وي وظيفه سنگين حفاظت از شخصيت هاي مجلس شوراي اسلامي را عهده دار گرديد. ايشان بنا به علاقه و عشقي که به جبهه هاي حق عليه باطل داشت مجددا عازم ميدان شد و مدتي در تيپ15 زرهي حضرت امام حسن (ع) به خدمت مشغول شد . بنا به شناختي که مسئولين از وي داشتند لشگر 7حضرت ولي عصر (عج) نامبرده را دعوت به همکاري نمود ودر عمليات والفجر فرماندهي يکي از گروهانهاي عمل کننده را به وي واگذار نمودند .پس از مدتي با توجه به لياقتها و شايستگي ها ي وي ايشان را به عنوان فرمانده گردان در عمليات والفجر 1 منصوب شد که ماموريت پدافند در منطقه شيب نيسان را عهده دار بود. بعد از تشکيل تيپ 57 ابولفضل (ع) لرستان وي به عنوان فرمانده يکي از گردانهاي اين تيپ منصوب گرديد . به گفته يکي از همرزمانش شهيد مدهني در عمليات والفجر 6 فرماندهي يکي از گردانهاي عمل کننده را به عهده داشت که در آن شب بسيار تاريک توانست با درايت و کارداني فراوان نيروهاي بسيج و سپاه را از ميدان مين عبور داده و به خط دشمن برساند . در آخرين تماسي که با ايشان داشتيم و در حاليکه دشمن شديدا منطقه را زير آتش توپ و خمپاره و رگبار گلوله بسته بود و عمليات نيز داشت به پيروزي کامل ميرسيد وي در هنگام عبور از ميدان مين از ناحيه دو پا و گردن شديدا زخمي شد و با اينکه جراحت عميق داشت رزمندگان را به ادامه عمليات تشويق مينمود . با اصرار و پا فشاري همرزمانش جهت بردن او به پشت خط جهت مداوا ايشان ميگفت گودالي حفر کنيد و من را دران بياندازيد تا از اصابت گلوله مجدد در امان باشم و زياد وقت خودتان را صرف من نکنيد و راه را ادامه بدهيد و بدين ترتيب سردار رشيد و فداکار اسلام محمد جهان مدهني شربت شهادت را نوشيد و به آرزوي ديرينه اش که همانا ديدار يار بود رسيد .
منبع:پرونده شهيد در بنياد شهيد وامور ايثارگران خرم آبادومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد





آثار منتشر شده درباره ي شهيد
ميدان مين
تاريکي دشت را پوشانده بود . فرمانده گردان نگاه دواند بين بچه ها و گفت : ان شاءالله که عمليات با موفقيت انجام مي شه . مواظب ميدان مين باشين . هر چقدر تلفات کمتر باشه . موفقيت بيشتري داريم . حالا اگه سووالي براتون پيش اومده، مي تونيد بپرسيد . بچه ها ساکت نگاهش کردند . فرمانده لبخندي زد و گفت : ((خدار را شکر . انگار فرماندهان گروهانها درست و حسابي مسائل رو برتون شرح دادن و خوب توجيه شدين )) حرف هاي فرمانده که تمام شد ، بچه ها خزيدند توي آغوش هم و حلاليت طلبيدند . فرمانده خودش را رساند به سنگر . چشم گرداند دور تا دور آن وزير نور ضعيف فانوس دنبال کوله پشتي اش گشت . دفترچه اش را از داخل آن بيرون کشيد و شروع کرد به نوشتن . هاشم وارد سنگر شد و گفت : ((چي مي نويسي ؟ ))
_ وصيت نامه
هاشم نشست کنار دست فرمانده و گفت : ((محمد ! انگار تو فکري . از عصري تا حالا آروم و قرار نداري .))
_ چيز مهمي نيست . فکر ميدان مين بودم . ان شاءالله خدا کمک کنه و بچه ها به سلامت از ميدان مين رد بشن .
هاشم ! وصيت نامه ام توي کوله پشتيه ! اگه شهيد شدم به خانواده ام تحويل مي دي ؟
-اين چه حرفيه که مي زني محمد ! حالا حالا ها بايد باشي . جبهه بهت نياز داره .
بي سيم چي گوش به زنگ ايستاده بود کنار فرمانده ، که صداي بي سيم درآمد رمز عمليات که شنيده شد ، بچه ها پشت سر هم خود را کشيدند جلو . به ميدان مين که رسيدند ، محمد معبر را نشان داد و گفت : ((با احتياط برين جلو .)) گلوله ها ي دشمن روي سر بچه ها باريدن گرفت . گاهي گلوله خمپاره در اطراف با سر مي خورد زمين و موجي از گرد و خاک به هوا بلند مي شد . بچه ها که ميدان مين را پشت سر گذاشتند ، محمد نفس عميقي کشيد پشت سر آنها راه افتاد . هنوز از ميدان بيرون نرفته بود که با انفجار مين صد نفر نقش زمين شد . چند نفر از بچه ها حمد را رساندند بالاي سرش . پاها و گردنش بد جوري زخم برداشته بود . هاشم چراغ قوه را انداخت روي زخم محمد . خون پاها و گردنش را پوشانده بود . منورهاي دشمن سينه آسمان را شکافت و نور قرمز و نارنجي و زرد پاشيده شد روي دشت . هاشم پيشاني فرمانده را بوسيدو گفت ((تا چند دقيقه ديگه منتقلت مي کنيم عقب .)) فرمانده صورت بچه ها را از نظر گذراند و گفت : ((شما ها برين ، معطل من نشين ، عمليات بايد ادامه پيدا کنه .))
-نمي شه که شما رو ول کنيم به امان خدا خونريزيت شديده .
-هاشم جان !راضي نيستم وقتتون رو صرف من بکنين . بهتره برين . براي اينکه خيالتون راحت باشه ، يه گودان بکنيد و من رو بندازين داخلش تا از ترکش و گلوله در امان باشم . هاشم چاره اي نديد و روي حرف فرمانده حرفي نزد . چفيه را از دور گردنش باز کرد و زخم پاي فرمانده را با آن بست . چفيه يکي ديگر از بچه ها را گرفت و بست به پاي ديگرش و گفت ((تو اولين فرصت ميام و انتقالت مي دم به پشت خط .))بچه ها گودال را حفر کردند و محمد را گذاشتن داخل آن و رفتند سراغ عمليات .
-محمد در حالي که درد مي کشيد خيره شد به آسمان . گاهي گلوله رسام زوزه کشان از بالاي سرش رد مي شد . دستش را بلند کرد و گفت ((خدايا بچه ها رو پيروز کن . ))گلوله توپي نزديکي گودال به زمين نشست . محمد سرش را گرفت پايين تا از ترکش انفجار در امان بماند . زخم گردنش مي سوخت و دهانش خشک شده بود قمقمه را برداشت و مقداري از آب انرا سر کشيد . جگرش که خنک شد دوباره چشم دوخت به آسمان و دنبال ستاره اش گشت . لا به لاي ميليون ها ستاره ، پر نور تر از همه مي درخشيد . لبخندي کمرنگ روي لبهايش جا گرفت خاطره دور دست برايش زنده شد .
محمد سر گذاشت روي پاي پدر و خيره شد به آسمان . پدر زير نور بي جان فانوس آسمان را کاويد . انگشتانش را کرد لاي موهاي سياه و پر پشت محمد محمد و گفت : هر کسي تو آسمون زنديگيش يه ستاره داره که بهش مي گن ستاره بخت . تا وقتي آدم زندگي مي کنه ، ستاره پر نور و درخشانه . وقتي مي خواد بميره کم کم ستاره غروب مي کنه و براي هميشه خاموش مي شه . قصه امشب درباره مرد چوپانيه که تو دار دنيا فقط يه پسر داره و سالها پيش زنش به رحمت خدا رفته . زن چوپان هر چقدر بچه بدنيا مي آورده از دست مي رفتن . تا اين که خدا اين يکي رو با نذر و نياز ، براشون نگه داشته . چوپان هم به خاطر تنها پسرش هيچ وقت زن نمي گيره . هم مي شه بابا هم مي شه ننه .
-چطوري بهش شير ميده ؟
-از شير گوسفنداش به پسرش مي ده تا کم کم بزرگ مي شه . وقتي پسر 12 سالش شد يه روز به پدر گفت که من ديگه بزرگ شدم . چوپوني براي شما سخته . گوسفندا رو بده من ببرم صحرا . پدر که پسرش را عصاي دستش مي ديد دست کشيد به ريش پر پشت و سفيدش و به فکر فرو رفت . وقتي ديد پسرش بد نمي گه گوسفندها رو سپرد دستش و گفت که بايد چهار چشمي مواظب گوسفندا باشي . گرگ دشمن گله اس . هر روز پسر گوسفندا رو مي برد چرا و تا دير وقت بر نمي گشت . يه روز که خيلي دير کرده بود ، چوپان نگران از ده اومد بيرون و چشم به راهي دوخت که گوسفندا رفته بودن . تاريکي داشت سايه مي انداخت روي ده و سوسوي چند ستاره به چشم مي اومد . از روي تخته سنگ بلند شد و گفت که شايد از راه ديگري برگشته باشه ، بهتره يه سري بزنم خونه . به خونه که رسيد خبري از پسر و گوسفندا نبود . دلش آشوب بود طاقتش طاق شده بود . هراسان راه صحرا را در پيش گرفت مقداري که جلو رفت ناله خفيفي خورد زير گوشش و سياهي اي چشمش را گرفت . نزديک شد و زير نور فانوس براق شد به آن. يکي دو تا از گوسفندا نشسته بودن روي زمين که با نزديک شدن چوپان از جا بلند شدن . چوپان چشم چرخاند اطراف پسرک پهن شده بود روي زمين . چوپان سرش را گذاشت روي پا . چشمش که افتاد به صورت پر خون پسر دلش ضعف رفت . زد توي پيشوني و گفت که کدوم لامروت اين بلا رو سرت آورده . پسرک خيره شد به صورت پر چين و چروک چوپان و گفت که عصري مي خواستم برگردم که دوتا گرگ به گله حمله کردن . خواستم جلوشون رو بگيرم زخمي شدم . از سر شب افتادم اينجا . گرگ ها گله رو تيکه پاره کردن . چرا گوسفندا رو ول نکردي و فرار کني ؟ گوسفندا امانت دست من بودن . وظيفه ام بود که از شون دفاع کنم . پسر اين را گفت و چشم دوخت به آسمون و دنبال ستاره اش گشت . وقتي اون رو نديد گفت بابا ستاره ام نيست . لابد دارم مي ميرم . ناله ضعيفي کرد و از نفس افتاد . چوپان دو دستي کوبيد توي سرش و گفت که پسرم ! تو عصاي دست من بودي . چرا تنهام گذاشتي ؟ جنازه پسر رو گرفت سر شانه و به طرف ده راه افتاد .
گلوي محمد خشک شده بود . دوباره قمقمه را برداشت و جرعه اي از آب را سر کشيد . در قمقمه را بست و چشم دوخت به آسمان . ستاره اش کم سو شده بود . با خود گفت ((انگار عمر من هم به آخر رسيده )) سرش را تکيه داد به ديواره چاله و شهادتين خواند . گلوله پشت گلوله از بالاي سرش رد مي شد و در اطرف فرود مي آمد . صداي صوت خمپاره شنيده شد و پشت سرش انفجار شديدي زمين زير پايش را لرزاند . چشم دوخت به آسمان . خبري از ستاره اش نبود .
بچه ها از عمليات برگشتند ، رفتند ، سراغ فرمانده . پلک هايش روي هم افتاده بود و لبخندي کمرنگ نشسته بود روي لبهايش .
منبع:يادهاي ماندگار،نوشته ي مهري حسيني،نشر بهار،قم-1383



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان لرستان ,
برچسب ها : مدهني , محمد جهان ,
بازدید : 209
[ 1392/05/14 ] [ 1392/05/14 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 108 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,712,800 نفر
بازدید این ماه : 4,443 نفر
بازدید ماه قبل : 6,983 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک