فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

 

شهيد اصغر رحيمي خرسند

در اولين روزهاي بهار سال 1312، روستاي صالح آباد كه آن روزها از توابع شهر ري و امروز جزو بخش مركزي اسلامشهر است، شاهد تولد سومين فرزند خانواده رحيمي خردسند بود، علي جان و فاطمه خانم نام فرزندشان را اصغر گذاشتند و تولد او را در آغاز بهار به فال نيك گرفتند.
علي جان پدر اصغر، مردي كشاورز و زحمتكش بود كه از راه كشاورزي و دامداري زندگي روستايي خود را اداره مي كرد و مادرش فاطمه خانم هم در انجام كارهاي كشاورزي يار و ياور او بود. اصغر وجود مادر را چندان حس نكرده بود كه درسن شش ماهگي با مرگ فاطمه خانم، تنهايي و غم سنگيني بر خانه علي جان و سه فرزند خردسالش سايه افكند.
علي جان روزهاي سختي را پشت سر گذاشت. نگهداري از سه كودك خردسال براي او ميسر نبود بدين سبب او دوباره ازدواج كرد و زندگي خود و فرزندانش را ساماني نو بخشيد.
اصغر دوران كودكي را در روستاي صالح آباد گذراند و توانست در سن تحصيل به مدرسه رفته و دوره شش ساله ابتدايي نظام قديم را پشت سر گذارد. اصغر از دوران كودكي در كنار پدر در انجام امور كشاورزي و دامداري به او كمك مي كرد و دست او از كودكي با كار و زحمت آشنا شد. او پس از پايان تحصيلات ابتدايي نتوانست به تحصيلات خود ادامه دهد و براي گذراندن زندگي وارد بازار كسب و كار شد.
اصغر با كار و تلاش فراوان به خانواده زحمتكش خود ياري مي رساند و با شور و نشاطي كه داشت، همراه با مهر و محبت فراوان، بر گرما و صميميت خانواده مي افزود.
اصغر با گذشت زمان به جواني لايق و مستقل تبديل شده بود. او احساس كرد كه زمان تشكيل خانواده فرا رسيده است و به همين علت در سال 1333 به خواستگاري خانم عزت كلهر رفت و با قبول خواستگاري، پس از مراسم عقد و ازدواج ساده، زندگي مشترك اصغر و همسرش آغاز شد.
اصغر كه در آن دوران از محيط روستا خارج گشته و به تهران آمده بود در يك شركت سازه هاي فلزي به ساخت داربست مشغول بود و به تدريج وضع مالي او بهتر مي شد و در طول سالهاي زندگي با تولد شش فرزند پسر به نام هاي كمال، علي، رسول، امير و ناصر روز به روز بر صميميت و گرمي خانواده وي افزوده شد.
اصغر فردي مذهبي و متدين بود او هميشه در برپايي مراسم عزاداري حضرت ابا عبداله الحسين (ع) پيشقدم و به اجراي احكام شرع پايبند و مقيد بود.
با آغاز نهضت اسلامي در سال 1356 او خيلي زود به صف انقلاب و مبارزه پيوست و در كنار مردم در ظاهرات و راهپيمايي عليه رژيم پهلوي شركت مي كرد. حوادث انقلاب پي در پي مي گذشت . اصغر نيز جريان اخبار و مبارزه را دنبال مي نمود. تا اينكه محمد رضا پهلوي در روز 26 دي ماه سال 1357 همراه با خانواده اش از كشور گريخت و در پي آن حضرت امام خميني (ره) رهبر انقلاب اسلامي و مرجع محبوب ملت ايران در روز 12 بهمن ماه وارد ايران شد و چيزي نگذشت كه با شكستن حكومت نظامي به فرمان امام خميني (ره)، مردم در روز 22 بهمن ماه سال 1357 جشن پيروزي انقلاب اسلامي را بر پا كردند.
تجربه انقلاب اسلامي براي اصغر درسي بزرگ بود. او كوشيد تا همراه انقلاب اسلامي باشد و در هر كجا كه لازم است براي پيشرفت انقلاب اسلامي كمك كند. مدت زيادي از پيروزي انقلاب اسلامي نمي گذشت كه در روز 31 شهريور ماه 1359، ارتش رژيم بعثي عراق به رهبري صدام حسين به قصد تصرف سه روزه تهران و بر اندازي نظام جمهوري اسلامي به ايران حمله كرد. فرودگاه تهران و چند شهر بزرگ بمباران گشت و مرزهاي غربي و جنوبي كشور مورد تجاوز دشمن قرار گرفت اما مردم انقلابي ايران در پي فرمان امام خميني (ره) براي رفع تجاوز دشمن به پا خاسته و به سوي جبهه هاي جنگ بسيج شدند.
عشق و شور حضور در جبهه هاي جهاد همه مردم به ويژه جوانان را در بر گرفته بود و اين عشق در خانواده رحيمي خرسند نيز جريان داشت. رضا فرزند دوم اصغر، پس از شنيدن نياز جبهه هاي جنگ در يكي از نمازهاي جمعه، به جبهه روي آورد و تا زمان شهادت دست از جبهه هاي نبرد حق عليه باطل نكشيد، تا به شهادت رسيد. پس از يك هفته خبر شهادت رسول (جمال ) دومين فرزند اصغر نيز به آنها رسيد و خانواده رحيمي خرسند با تقديم دو فرزند جوان به انقلاب اسلامي ايثار و فداكاري را به اوج خود رساندند.
اصغر با شهادت دو پسر جوان و رشيدش احساس كرد كه فرزندانش بر او سبقت جسته و راه سعادت را پيش از او و بيش از او درك كرده اند. او آرام و قرار نداشت، عشق نبرد و جهاد با دشمن متجاوز سراسر قلب او را تسخير كرده بود. به هر ترتيب كه بود خود را به جبهه هاي نبرد رساند او به جايي رفت كه فرزند شهيدش رضا هم در آنجا خدمت مي كرد. ستاد پشتيباني و مهندسي جنگ جهاد سازندگي فارس، ميعادگاه حضور او در جبهه هاي جنگ بود.
جانباز بزرگوار محمد علي مشهدي زاده همسنگر وي درباره حضور اصغر در جبهه هاي جنگ مي گويد:
« زمزمه حضور پدر شهيدان رضا و رسول خرسند در زمستان سال 1361 در واحد مهندسي رزمي جهاد سازندگي استان فارس مستقر در تپه هاي عين خوش،شنيده شد. فرماندهان در حال شناسايي محورها بودند. بچه هاي مهندسي هداياي مردمي را كه با كاميون وارد مقر مي شدند پياده ساخته و بين نيروهاي ارتش و سپاه پخش مي كردند. من آرزو داشتم حاج اصغر ، پدر اين شهيدان را ببينم. به طرف سنگر اداري و پرسنلي رفتم و براي اولين بار حاج اصغر را از دور ديدم. بچه هاي مقر به دليل سابقه حضور شهيد رضا رحيمي خرسند در مقر جهاد فارس و حضور بچه ها در مراسم شهادت وي در تهران، پدر شهيد و حاج اصغر را مي شناختند و به همين دليل نيروهاي قديمي و فرماندهان دور او را گرفته بودند. آن روز حسرت ديدار نزديك حاج اصغر بر دلم ماند.
داخل چادر بودم كه ديدم بچه ها حاج اصغر را به سوي چادر ما راهنمايي كردند. آنجا اولين ديدار من با حاج اصغر در چادر بود. خودم را به او معرفي كردم و از آن روز به بعد تقريباً تا شهادت حاج اصغر من با ايشان بودم.
در ستاد پشتيباني و مهندسي جنگ جهاد سازندگي فارس رزمندگان از هر قوم و با هر زباني جمع بودند و علت آن حُسن خُلق فرماندهان ستاد فارس بود.
حاج اصغر با داشتن حدود پنجاه و يك سال سن، توان بالايي داشت. همچون يك جوان شاداب بود و اثري از وابستگي به دنيا در او ديده نمي شد. اوايل حضور وي در جبهه، فرماندهان مخالف فعاليت او در خط مقدم بودند. اما او با اصرار زياد بالاخره به عنوان همراه لودر و بلدوزر كارش را در مهندسي رزمي شروع كرد. كار نيروي همراه لودر و بلدوزر آن بود كه در كنار راننده ها باشد و به آنها روحيه دهد و در صورت زخمي يا شهيد شدن هر يك از بچه ها، آنها را به عقب منتقل سازد و حاج اصغر با روحيه بالا و شجاعتي كه داشت همراه خوبي براي اين كار بود.
حاج اصغر در عمليات والفجر مقدماتي پا به پاي رزمندگان فعاليت مي كرد. شجاعت او زبانزد بچه ها شده بود. در عمليات خيبر و در منطقه طلائيه شدت آتش دشمن قابل وصف نبود، آن شب حاج اصغر، شادابي خاصي داشت. زير آن آتش شديد در كنار رانندگان لودر و بلدوزر حضور داشت. خط عراق نشكسته بود و بچه ها در موانع دشمن مانده بودند ما در حال احداث خاكريز در پشت موانع دشمن بوديم. رزمندگان به عقب بر مي گشتند. تنها جاي امن براي آنها خاكريز بود كه ما احداث مي كرديم. نيمه هاي شب بود تير بار دشمن از روبرو و تير بار بچه ها از پشت سر فضاي بالاي سر و دورو بر ما را پر از گلوله كرده بود. حاج اصغر هرچند وقت يكبار از ركاب لودر بالا مي آمد و به ما خسته نباشيد مي گفت، يا يك ليوان آب دست ما مي داد. او نمي خواست از لودر پياده شود و آب را بهانه كرده بود. ناگهان انفجار خمپاره اي صداي بلدوزر زارع را قطع كرد. با نور منوّر حاج اصغر را ديدم كه به سوي بلدوزر مي دويد. او به كمك بچه ها شهيد زارع را از بلدوزر پايين آورده و پشت لندكروز گذاشتند. حاج اصغر شهيد زارع را به عقب برد و بلافاصله برگشت.
در عمليات مهندسي كوشك نيز حاج اصغر حضور داشت. درآن زمان با توجه به فشار شديد دشمن روي رزمندگان در جزيره مجنون، فرماندهان تصميم گرفتند عملياتي را از منطقه كوشك انجام دهند، عملياتي كه نوع آن با عمليات ديگر متفاوت بود. اين عمليات مهندسي رزمي بود. قرار بود با لودر و بلدوزر به دشمن يورش برده وجلوي كمين هاي عراق خاكريز بزنيم تا دشمن نيروها و توپخانه خود را به طرف كوشك هدايت كند و فشار از روي رزمندگان در جزيره مجنون كم شود.
شب اول حاج اصغر در محور ما بود. ما وارد عمل شديم. خاكريز خط مقدم را شكافتيم و به طرف كمين هاي عراق حركت كرديم كه ناگهان دشمن متوجه حضور ما شد و منطقه را با آتش خود به جهنم تبديل ساخت. براي هر محور، ده رزمنده بسيجي داده بودند كه مسلح به كلا شينكف و آر پي جي بودند تا از ما محافظت كنند كنند كه به اسارت نيفتيم.
هنگام خاكريز زدن من در حال كار بودم صحنه هاي جالبي از روي لودر مشاهده مي كردم چون به اطراف اشراف كامل داشتم. در كنار لودر رزمندگان بسيجي با دشمن درگير بودند. دشمن با منوّر منطقه را مثل روز دشمن كرده بود. من حاج اصغر را پشت خاكريز در كنار رزمندگان بسيجي مي ديدم كه به آنها روحيه مي داد و در ميان آن همه آتش و دود و گلوله و تركش، شجاعت اين شير پير، توجه مرا جلب مي كرد. آن شب تا صبح كار كرديم و شكر خدا كسي از ما زخمي يا شهيد نشد.
صبح وقتي عقب برمي گشتيم، دشمن آتش سنگيني روي سرما مي ريخت. حاج اصغر را ديدم كه بچه ها را پشت لندكروز سوار كرده و جلو لودر و بلدوزر حركت مي كرد. يك لحظه همه جا را آتش و دود فرا گرفت. حاج اصغر سرش را پايين گرفت و فرمان را به طرف خاكريز چرخاند تا بچه ها در امان بمانند. شجاعت او باعث شد تصميم عاقلانه بگيرد چون اگر وسط خاك لندكروز را رها مي كرد، بچه ها همه زخمي يا شهيد مي شدند. شب بعد من در محور حاج سعيد بودم، باز هم حاج اصغر با ما بود. دشمن نسبت به شب قبل آماده تر بود تعدادي از دستگاههاي ما را زدند و بچه ها زخمي شدند. حاج اصغر زخمي ها را سوار پي ام پي مي كرد و به عقب مي فرستاد.
آتش دشمن شديدتر شده بود. آن شب عراقي ها دست بچه ها را خوانده بودند،آنها تصميم داشتند بچه ها را اسير كنند. نفرات عراقي تا نزديكي لودرها آمده بودند. درگيري سختي بين بسيجي ها و عراقي ها در گرفته بود. عراقي ها آن قدر نزديك بودند كه صداي آنها را بچه ها مي شنيدند. حاج اصغر در اين عمليات كه چهار شب طول كشيد به همراه برادران در محورها حضور داشت.
بعد از عمليات كوشك بلافاصله وارد مجنون شديم. حاج اصغر در جزيره روي تانكر سوخت كار مي كرد. وظيفه او اين بود كه زير آتش توپ و خمپاره و بمباران هواپيماهاي دشمن سوخت دستگاهها را تأمين كند. وقتي حاجي اين مسئوليت را بر عهده گرفت، ديگر ما مشكل نداشتيم، علتش شجاعت حاج اصغر بود. او به بمب و خمپاره اهميت نمي داد. حاج اصغر بايد پس از روشن شدن هوا سراغ دستگاهها مي رفت آنها را سوخت گيري مي كرد تا آماده كار شود. روزها در جزيره، هواپيماهاي دشمن دائماً در حال بمباران منطقه بودند مخصوصاً مقر جهاد سمنان كه مقر مهندسي بود و ما هم در مدت حضور در جزيره ميهمان جهاد سمنان بوديم. زير اين بمباران شديد حاج اصغر بايد با سوخت در منطقه تردد مي كرد.
كارها در جزيره به اتمام رسيد. بچه ها به مرخصي رفتند. ما هم با حاج اصغر وعده اي از بچه هاي تهران به تهران بازگشتيم من با حاج اصغر درتهران ارتباط داشتم. يك روز آمد سراغ من با هم به بهشت زهرا رفتيم. مرا كنار يك قبر خالي برد و گفت: بنشين و فاتحه بخوان. گفتم حاجي اين مزار كيست؟ گفت: مزار من، ما خنديديم و نشستيم و سر مزارش فاتحه خوانديم. چند روزي تهران بوديم، به مجروحين سر زديم و قرار برگشت به جبهه را گذاشتيم. ظاهرا ً فرزندان حاجي مخالفت رفتن او بودند و او از مخالفت بچه ها ناراحت بود.
روز موعود رسيد. اين آخرين سفر حاج اصغر بود. من با چند تا از بچه هاي تهران سوار اتوبوس و عازم آبادان شديم بلافاصله وقتي به آبادان رسيديم حاج خليل به من مأموريت داد تا مقرّي را در پشت جزيره مينو احداث كنيم و در جزيره مينو مشغول كارشويم. حاج اصغر از من جدا نمي شد گويا نقشه هايي در سرش داشت.
من با حاج خليل رفتيم به جزيره تا مرا نسبت به كار توجيه كند. چند قدم مانده بود به پل ورودي جزيره، سمت چپ جاي اصطبل اسب دواني بود كه قرار شد مقرّ را آنجا احداث كنيم.
حاج اصغر هم فرداي آن روز حاج خليل را راضي كرده بود كه در محور فعاليت كند و او هم موافقت كرد. حاج اصغر تداركات جزيره را بر عهده گرفته بود. حاج اصغر يكي از دلايلي كه دوست داشت با من باشد اين بود كه مي خواست آموزش لودر ببيند. گاهي حاجي را پشت لودر مي نشاندم و به او ياد مي دادم. اين ماجرا بارها تكرار شد اين موضوع ادامه داشت تا اينكه يك روز صبح قبل از اينكه مقررا ترك كند، مرا صدا كرد و خوابي را كه ديده بود برايم تعريف كرد. او گفت: پسر شهيدش رضا را در خواب ديده بود كه به او يك چشم داده است، حاج اصغر گفت يا شهيد مي شوم يا زخمي و از اين بابت خيلي خوشحال بود و از خوشحالي زير پوستش نمي گنجيد.
ظهر حاجي وارد مقر شده و حمام رفته بود وقتي او را ديدم به وي گفتم حاجي نوراني شده اي . ماخبر نداشتيم كه دقايق آخري است كه با حاج اصغر هستيم. ناهار را خورديم، او ظرفها را جمع كرد و پشت لندكروز گذاشت و خداحافظي كرد.
وقتي از در مقرّ بيرون رفت به سمت راست پيچيد. ناگهان صداي انفجار خمپاره گوشهايمان را كر كرد. دنبال محل برخورد خمپاره مي گشتيم،كه حاج اصغر غرق در خون وارد مقر شد. دستش را به شكمش گرفته و روده هاي او بيرون زده بود. ديگر توان حركت كردن نداشت. بر زمين افتاد. ما فكر كرديم او شهيد شد، حاجي را در داخل پتو گذاشتيم و با سرعت وي را به بيمارستان طالقاني رسانديم، هنوز شهيد نشده بود. دكترها كارهاي اوليه را روي حاجي انجام دادند و او را به تهران، بيمارستان شهيد مصطفي خميني (ره) اعزام كردند. ما خيالمان راحت شد كه حاج اصغر شهيد نشده، هرروز جوياي احوال او بوديم كه در تاريخ 21/ 5/ 1363، شهيد حسين عبداللهي، خبر شهادت حاجي را به ما داد. بچه ها با شنيدن اين خبر هركدام به گوشه اي رفتند و اشك ريختند.
شهيد حاج اصغر رحيمي خرسند بالاخره به آرزوي خويش رسيد و به ديدار فرزندانش رضا و رسول به جوار حق شتافت.
پيكر پاك آن شهيد با شكوه فراوان تشييع شد و در قطعه 26 بهشت زهرا در تهران در جوار فرزندانش به خاك سپرده شد اما نام او يادواره شجاعت و فداكاري است و يادمان پدران و پسراني است كه مردانه براي دفاع از نظام جمهوري اسلامي در برابر دشمن جهاد كرده و تا رسيدن به مقام والاي شهادت از پاي ننشستند تا سربلند و رستگار به جاودانگي و پايداري جهان باقي پيوستند. 



درباره : شهدای جهاد سازندگی ,
بازدید : 245
[ 1392/04/16 ] [ 1392/04/16 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 440 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,709,541 نفر
بازدید این ماه : 1,184 نفر
بازدید ماه قبل : 3,724 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک