خاطرات
مصاحبه با مادر شهيد:
بسم الله الرحمن الرحيم
- روال گذشته زندگي شهيد را تعريف کنيد؟
در خانواده اي متوسط و مذهبي متولد شد. از همان اوايل کودکي با کارهاي کشاورزي و زحمات طاقت فرساي اين کار آشنا گرديد. در سن شش سالي به مدرسه رفت و با استعداد و ذوق خاصي به تحصيل پرداخت و دوشادوش پدر براي تامين مخارج خانواده تلاش مي کرد.
- از روحيات اخلاقي و عاطفي ايشان چه چيزهايي به خاطر داريد؟
هميشه و در همه حال متواضع بود وبا همه مهرباني مي نمود .در اين مدت که روح او در زندان جسم زنداني بود ,حتي کسي را آزرده ننمود و براي ديدار از اقوام و آشنايان اهميت خاصي قائل بود . در سلام دادن پيش قدم بود و کمتر حرف مي زد و بيشتر فکر مي کرد. هميشه لبخند بر لب داشت چنانکه بعد از شهادت نيز هنوز لبخند به لب داشت.
- شهيد چه نوع کتابهايي را مطالعه مي کرد؟
کتابهاي تحصيلي خود را مطالعه مي کرد و در ساير اوقات که وقت داشت از کتابهاي مذهبي و به خصوص قرآن را مطالعه مي کرد. به خواندن دعاهاي مفاتيح الجنان علاقه ي خاصي داشت.
- خاطراتي که از او داريد بنويسيد؟
در خانه بسيار علاقه داشت که کارهاي خوب را به بچه هاي ديگر بياموزد. با برادران و خوهرانش مهربان بود . در مرخصي هايي که از جبهه مي آمد هميشه از آنجا خاطرات خوبي برايمان داشت .هميشه از جمهوري اسلامي حمايت مي کرد و با ضدانقلاب مخالفت مي کرد.
-طرز برخورد با خانواده و نزديکانش چگونه بود ؟
با خانواده به بهترين شيوه اسلامي و مهربان برخورد مي نمود . هيچکس را آزرده نمي کرد ,يادم نمي آيد کسي از او رنجيده باشد. به تمام اقوام احترام مي گذاشت.
- فعاليت هاي اجتماعي - سياسي و مذهبي شهيد از چه زماني شروع شد؟ و مبارزات شهيد قبل از انقلاب و بعد از انقلاب را بنويسيد؟
در به جا آوردن مراسم مذهبي از همان زماني که خود را شناخت و از 10 سالگي کوشا بود . نمازش را مرتب مي خواند ودر سال 1356 يعني از زمانيکه براي فرزند امام( آيت الله سيد مصطفي خميني) چهلم برگزار شد و اعلاميه از طرف مراجع عظام داده شد و انقلاب وارد مرحله تعيين کننده شد ,اوبه فعاليت بر عليه رژيم شدت بخشيد.
اعلاميه هاي امام را در روستا پخش مي کرد. زمانيکه انقلاب پيروز شد اول در کميته انقلاب اسلامي اراک مشغول به فعاليت شد .سه ماه قبل از شهادت در يکي از نقاط حساس ماموريت انجام مي داد تا به جبهه اعزام شد.
- نگرش شهيد نسبت به امام و روحانين چه بود؟
شهيد امام را به عنوان رهبر و مرجع خويش انتخاب نموده بود و گوش به فرمان امام بود ودستورات امام را اجرا مي کرد. امام اين قلب تپنده مستضعفين را به عنوان رهبر جهان اسلامي مي شناخت و هميشه در تمام زمانهايي که حتي مهره هاي آمريکا نظير بني صدرخائن روحانيت را مورد حمله قرار مي دادند نظر وي اين بود که روحانيت اصيل ترين افرادي هستند که اسلام را پياده مي کنند و بايد از روحانيت پيروي نمود نه از مهره هاي آمريکا.
- چرا خدمت درپايگاههاي شهري سپاه را انتخاب نکرد و به جبهه رفت؟
عضو سپاه بود , سپاهي از تبار حسينيان که با عشق به الله و پيروزي حزب الله به جبهه ها شتافت . مي گفت اگر ما به جبهه ها نرويم پس که برود. امروز دفاع از اسلام بر دوش ما جوانهاي ايراني است و بايد براي نابودي دشمنان اسلام و جمهوري اسلامي از خون خود دريغ نکنيم.
- از مسائل و چيزهايي که او را رنج مي داد و تاکيد بسيار زيادي در باره آن داشت بگوييد؟
شهيد درباره انحرافاتي که گروهکهاي مزدور آمريکا در اذهان بعضي جوانان و افرد گول خورده ايجاد نموده بودند ,بسيار رنجور و ناراحت بود.
هميشه از خدا مي خواست که آنها را هدايت نمايد و به دامان اسلام بازگرداند و تاکيد داشت که هيچگونه سازشي با آنها نشود . همينطور در مورد اجراي قوانيني که درباره مبارزه با خانهاي ظالم بود.او تاکيد داشت که اين قانون از تصويب مجلس شوراي اسلامي بگذرد ونگذارند اين همه خوانين در جمهوري اسلامي به مردم ظلم نمايند.
- شهادت ايشان چه اثري در خانواده و بستگان شما ايجاد نمود؟
شهيد مسئوليت ما را در قبال انقلاب و اسلام بيشتر نمود . همان اثري را که تمام شهدا در ما ايجاد نمودند, چرا که همه شهدا فرزندان ما هستند و هرکسي که در جبهه اسلام مي جنگد فرزند ماست . اسلام عزيز را بايد حفظ نمود و هيچ عاملي نمي تواند انقلاب و ما را از هدف اصليمان که همانا برقراري حکومت اسلامي بر منطقه است بازدارد . همه ما مسئوليم تا اين انقلاب رابه ثمر برسانيم و خون شهدا را هدر ندهيم.
- خلاصه اي از شرح مبارزات شهيد رابنويسيد؟
او از بدوانقلاب در تمامي راهپيمايي ها شرکت مي کرد در مجالس دعا و نمازجماعت شرکت با شروع جنگ تحميلي به عضويت سپاه درآمد که در عمليات رمضان به شدت مجروح شد . مي گفت: من لياقت پاسدار بودن را ندارم و از سپاه درآمد و به شرکت واگن پارس رفت ولي باز هم طاقت نياورد که در کارخانه بماند از آنجا به جبهه رفت و تا روز شهادت هميشه درحال ماموريت به جبهه بود.
در تاريخ 1367/3/23 در عمليات بيت المقدس 7 بود که از لشکر 42 قدر مامور مي شود که به منطقه عملياتي برود .يکي از دوستانش مي گويد: آن شب پيش من آمد و گفت: من آمده ام که در عمليات شرکت کنم .من به عمليات رفتم و اسدالله چغاء در مقر ماند.
نزديکي صبح بعد از اينکه آن شهيد نماز را خوانده بود, توپ فرانسوي در جلوي پاي اومي خورد و او با چند نفر از دوستانش مثل شهيد سيد محمد سليماني به فيض شهادت نائل مي آيند.
مصاحبه بابرادر شهيد
- مختصري از کودکي ، نوجواني و جواني شهيد را بيان فرماييد؟
در سن يک سالگي بود که مادر خواب ديد سيد ي چهار حبه قند به اوداد و گفت: بين بچه ها تقسيم کن.مادر مي گويد: وقتي که آن مرد از خانه بيرون رفت به دنبال آن رفتم. ديدم در حياط دستش را گذاشته روي زبان اسدالله!! گفتم :چرا اين کا ر را مي کني؟! آن سيد گفت: من اين بچه را نشان کردم و مال ما است.
اسدالله نوجواني مهربان وبا ايمان بود. او از سن 9 سالگي نمازش را مي خواند و از نوجواني به دنبال کار رفت .شاگردي در مغازه هاي جلوبندي سازي.
بعد از چند سال شاگردي استاد کار شد و خود مغازه زد تااينکه اوايل انقلاب دست از کار کشيد و به مبارزه با حکومت شاه پرداخت. از اول انقلاب تا موقع شهيد شدن اين جوان در جبهه بود.
-از خصوصيات اخلاقي و رفتاري بارز شهيد آنچه ميدانيد خلاصه بنويسيد؟
آن شهيد بزرگوار خيلي به پدر ومادرش محبت مي کرد. در کار کشاورزي هم به آنها کمک مي کرد. او مبارز خستگي ناپذير جبهه بود. با اينکه در شرکت واگن پارس پست مکانيکي و کار مهمي داشت ,دست از جبهه برنداشت تا به فيض شهادت نائل آمد.
- چند خاطره ازشهيد را به طور خلاصه بيان کنيد؟
در اوايل سال 1367 بود از ماموريت جبهه آمده بود .يک روز پيش من آمد و گفت که همسرم از اينکه دوباره مي خواهم به جبهه بروم ناراحت است. بيا با هم به طريقي آن را راضي کنيم که با خوشحالي را به جبهه بروم.
به او گفتم که باشد براي شام مي آيم خانه شما . شب شد به خانه آنها که در خيابان ادبجو بود, رفتيم . بعد از شام گفتم بيا با هم يک مراسم دعاي توسل برگزار کنيم .
حتماً اعظم خانم راضي مي شود. اتفاقاً شب چهارشنيه بود من به کمک اسدالله دعاي توسل را خوانديم که زنهايمان از اطاق بغل مي گفتند که ما ديگر راضي هستيم به جبهه برويد. اسدالله خيلي خوشحال شد ودر تاريخ 67/2/12 به جبهه رفتيم که در آن عمليات به لقاء الله پيوست.
- از آخرين صحبتهاي شهيد آنچه را به ياد داريد بگوييد؟
من و اسدالله تقريباً 7 سال با هم بوديم اوايل در لشکر 17 علي بن ابيطالب هر دو ما در واحد مهندسي بوديم ,هميشه در کنار هم بوديم . او نسبت به امام خيلي علاقه داشت هميشه سر نماز در بين نصيحت هايي که مي کرد, مي گفت: خدا اين امام را به ما هديه کرده است . يک شب عمليات والفجر 4 بود من رابه قيد قرعه کشي انتخاب کرده بودند و بايد در سنگر مي ماندم که اگر راننده کم آوردند از ما استفاده کنند. آن شب رفتم پيش اسدالله .بعد از پيش او رفتم براي شرکت در عمليات. آن شب من مجروح شدم .اسدالله هم بعد از من در عمليات شرکت مي کند ودر همان عمليات به شهادت مي ر سد.
آثار باقي مانده از شهيد
نامه از شهيد به خانواده اش
بسم الله الرحمن الرحيم
به نام خدا
به نام الله پاسدار حرمت خون شهيدان و با سلام و درود به رهبر کبير انقلاب اسلامي ايران .سلام ،پس از عرض سلام سلامتي شما را از درگاه خداوند متعال خواستارم . باري اگر از احوال اين جانب فرزندان خود اسد ا.. و غلامعلي خواسته باشيد, خوب و سلامت هستم و به دعا گويي شما مشغول هستيم .پدروماد رهر دوي ما حالمان خوب است و هيچ گونه ناراحتي در پيش نيست . ما هر دو جايمان خوب هست برادرهامان وخواهان را هردو سلام مخصوصي مي رسانيم .
همسايگان و آشنايان و زن برادران و برادران و دوستان را سلام مي رسانيم .
مادر جان اميدوارم که اميد آقا وزهرا را در پيش خود نگهداري کنيد .موقعي که اعظم کاردارد .خداحافظ از طرف اسدالله و غلامعلي چقاء
درباره :
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا ,
استان مرکزي ,
برچسب ها :
چقاء ,
اسدالله ,
بازدید : 255